جامعه ما هر روز در تولید قدرت موثر ناتوانتر میشود. حکومت نیز هر روز در تولید استیلای موثر ناتوانتر از دیروز است. رهاورد آن افزایش احتمال خشونت از یکسو و اعمال سرکوب از سوی دیگر است. چنین وضعیتی را آلتوسر لحظه ظهور سوژه دوران ساز سیاسی قلمداد میکند. سوژه ای که هم جامعه را در تولید قدرت یاری کند و هم به حکومت امکان تولید اقتدار موثر عطا کند. آن سوژهای که در راه است شبیه کیست: ناپلئون، بیسمارک، لنین، یا ماندلا و گاندی؟ امروز ششم بهمن ماه سال 1398 در انجمن جامعه شناسی و در نشست بحرانهای اخیر و چالشهای همبستگی در ایران، ضمن تحلیل تحولات سه ماهه اخیر، به این سوال پاسخ دادم.
@javadkashi
@javadkashi
Forwarded from Comments Bot
قرن بی شرم
--------
سرانجام از معامله قرن رونمایی شد: سند صلحی اعلام شده و احتمالاً قرار است به بهای جنگ و سرکوب و تحریم به فلسطینیها تحمیل شود. به گمانم نام مناسبی برای آن اختیار شده است: معامله قرن. این معامله، بیانگر سرشت قرنی است که دو دهه از آن گذشته است. رئیس جمهور آمریکا و اسرائیل مطابق با طرحی، بنیانگذار یک نظام آپارتاید تازه شدهاند، سه کشور عربی در محل اعلام طرح حاضر شدهاند، کشورهای عربی دیگر، به استثنای اردن، یا همراه شدهاند یا سکوت اختیار کردهاند. سایر کشورهای دنیا نیز، سکوت یا مواضع مزورانهای اختیار کردهاند. در این میان، معلوم نیست مخالفت گروههای فلسطینی و ایران، چه اهمیتی دارد.
در قرن بیستم محدودهای برای بی شرمی وجود داشت. اعلام چنین طرحی، طوفانی در منطقه بر میانگیخت و در جهان نیز، مخالفتهای گستردهای ظهور میکرد. ایدئولوژیها در قرن بیستم هر کدام بر منظومهای از ارزشهای متفاوت تکیه میکردند. لیبرالیسم و مارکسیسم و در این اواخر اسلام سیاسی، با هم منازعه میکردند اما این نزاع، به تولید و حراست از حدودی از شرم بین المللی کمک میکرد. گویی طوفان زور و پول و نژاد پرستی و بنیادگرایی و خاص گراییهای دینی همه چیز را با خود برده است. منجمله از آنها شرم است.
شرم یک واکنش روانی در نتیجه قدرت اخلاقی جامعه است. اخلاق در جامعه داخلی و بین المللی بی اعتبار شده است. حاصلش سیاستمدارانی مثل ترامپ است که شرم نمیکند اگر اعلام کند همه موجودیت یک ملت را با پنجاه میلیارد دلار میخرد. وقتی شرمی در میان نیست، پول و زور است که دائر مدار است.
امروز لازم است از خود بپرسیم ما چه کردهایم؟ میتوانیم افزایش مقدار زور و پولمان را شمارش کنیم. اما چقدر میتوانیم به حفظ و گسترش حریم شرم در عرصه داخلی یا جهانی افتخار کنیم؟ ما انقلابمان را فرهنگی و اخلاقی میخواندیم. انتظار میرفت حریمی از شرم و اخلاق در عرصه منطقهای و جهانی ایجاد کرده باشیم تا هر سیاستمداری را در تله مبارک شرم بیاندازیم. اگر به جای آنکه صرفاً به تولید ترس در رقیب و حریفمان بیاندیشیم، کمی هم به شرایط تولید شرم میاندیشیدیم، جامعه، منطقه و جهان بهتری داشتیم.
@javadkashi
--------
سرانجام از معامله قرن رونمایی شد: سند صلحی اعلام شده و احتمالاً قرار است به بهای جنگ و سرکوب و تحریم به فلسطینیها تحمیل شود. به گمانم نام مناسبی برای آن اختیار شده است: معامله قرن. این معامله، بیانگر سرشت قرنی است که دو دهه از آن گذشته است. رئیس جمهور آمریکا و اسرائیل مطابق با طرحی، بنیانگذار یک نظام آپارتاید تازه شدهاند، سه کشور عربی در محل اعلام طرح حاضر شدهاند، کشورهای عربی دیگر، به استثنای اردن، یا همراه شدهاند یا سکوت اختیار کردهاند. سایر کشورهای دنیا نیز، سکوت یا مواضع مزورانهای اختیار کردهاند. در این میان، معلوم نیست مخالفت گروههای فلسطینی و ایران، چه اهمیتی دارد.
در قرن بیستم محدودهای برای بی شرمی وجود داشت. اعلام چنین طرحی، طوفانی در منطقه بر میانگیخت و در جهان نیز، مخالفتهای گستردهای ظهور میکرد. ایدئولوژیها در قرن بیستم هر کدام بر منظومهای از ارزشهای متفاوت تکیه میکردند. لیبرالیسم و مارکسیسم و در این اواخر اسلام سیاسی، با هم منازعه میکردند اما این نزاع، به تولید و حراست از حدودی از شرم بین المللی کمک میکرد. گویی طوفان زور و پول و نژاد پرستی و بنیادگرایی و خاص گراییهای دینی همه چیز را با خود برده است. منجمله از آنها شرم است.
شرم یک واکنش روانی در نتیجه قدرت اخلاقی جامعه است. اخلاق در جامعه داخلی و بین المللی بی اعتبار شده است. حاصلش سیاستمدارانی مثل ترامپ است که شرم نمیکند اگر اعلام کند همه موجودیت یک ملت را با پنجاه میلیارد دلار میخرد. وقتی شرمی در میان نیست، پول و زور است که دائر مدار است.
امروز لازم است از خود بپرسیم ما چه کردهایم؟ میتوانیم افزایش مقدار زور و پولمان را شمارش کنیم. اما چقدر میتوانیم به حفظ و گسترش حریم شرم در عرصه داخلی یا جهانی افتخار کنیم؟ ما انقلابمان را فرهنگی و اخلاقی میخواندیم. انتظار میرفت حریمی از شرم و اخلاق در عرصه منطقهای و جهانی ایجاد کرده باشیم تا هر سیاستمداری را در تله مبارک شرم بیاندازیم. اگر به جای آنکه صرفاً به تولید ترس در رقیب و حریفمان بیاندیشیم، کمی هم به شرایط تولید شرم میاندیشیدیم، جامعه، منطقه و جهان بهتری داشتیم.
@javadkashi
بیماریهای مزمن انقلابی
-----
ایران تنها کشور جهان است که ظرف یکصد سال، دو انقلاب را با چشم خود دیده است.
جامعهای که چندان با انقلاب سر و کار ندارد، آرام است. کمتر با حادثه و خبرهای غیر منتظره دست به گریبان میشود. آرزوهای بزرگ ندارد و به بهبود تدریجی زندگی روزمره عادت کرده است. اما جامعهای که در آن انقلاب روی میدهد، ناآرام است. شب که به خواب میروی، صبح ممکن است در وضعیتی تازه بیدار شوی. جامعه انقلابی همیشه آبستن است. گاهی آشکار گاهی پنهان.
در جامعه انقلابی، نظام مستقری هست اما هیچگاه خود را باور نمیکند. همیشه دلنگران است طوفانی بوزد و موجودیتش را با مخاطره مواجه کند. به پشتیبانی مردم شدیداً نیازمند است. هر روز به بهانهای میخواهد از حمایت گسترده مردم کسب اعتماد کند. اگر احساس کند، پشتیبانی مردم رو به کاهش میرود اعتماد به نفس خود را از دست میدهد. به سرعت خشمگین و خشن میشود و در خطر گسیختگی قرار میگیرد. صدای مخالف را بر نمیتابد. اقبال مردم از مخالفین را حتی یک لحظه تحمل نمیکند. حکومت برآمده از انقلاب مرعوب است. مرعوب زاده میشود و مرعوب زندگی میکند.
مردم در جامعه انقلابی همیشه ناراضیاند. به هیچ وضع موجودی رضایت نمیدهند. چرا که هر وضع موجود با مشکلاتی همراه است و آنها با توقع ریشه کن شدن مشکلات انقلاب کردهاند. آنها با این فرض انقلاب کردند که همه مشکلات کشور ناشی از وجود یک نظام دیکتاتور و فاسد است. حال که انقلاب کردهاند معیارشان برای ارزیابی موفقیت نظام تازه ریشه کن شدن مشکلات است. اگر نظام در ریشه کن ساختن مشکلاتی مثل فقر و فساد ناموفق است و حتی بر دامنه مشکلات افزوده، در شمار همان نظامی قرار میگیرد که انقلاب علیه آن اتفاق افتاد.
نظام مرعوب، برای اداره متعارف یک جامعه چیزی نمیآموزد و مردم نیز سهمی از مشکلات موجود را بر عهده نمیگیرند.
نظام برای پوشش دادن به ناکارآمدیهای خود، مرتب بحرانهای تازه خلق میکند تا وانمود کند از بس گرفتار بحرانهای بزرگ و حماسی است به کار و بار روزمره مردم نمیرسد. مردم هم روز به روز خستهتر و ناتوانتر میشوند و وضع موجود را جز با دگرگونیهای بنیادی قابل رفع نمییابند. پس منتظر یک منجی میمانند و انقلابی تازه.
انقلابها انرژیهای بزرگ خلق میکنند اما کمتر انقلابی هست که پس از پیروزی بتواند آن همه انرژی را هدایت کند و به جای تخریب، تاسیس کند، بیافریند و چشماندازهای تازه را به صحنه عملی زندگانی مردم بیاورد.
جامعهای که به انقلاب خو کرده، به بیماریهای مزمن دچار است. قبل از هر کار باید به این بیماریها توجه کرد و به رفع یا تقلیل آثار آن کوشید.
@javadkashi
-----
ایران تنها کشور جهان است که ظرف یکصد سال، دو انقلاب را با چشم خود دیده است.
جامعهای که چندان با انقلاب سر و کار ندارد، آرام است. کمتر با حادثه و خبرهای غیر منتظره دست به گریبان میشود. آرزوهای بزرگ ندارد و به بهبود تدریجی زندگی روزمره عادت کرده است. اما جامعهای که در آن انقلاب روی میدهد، ناآرام است. شب که به خواب میروی، صبح ممکن است در وضعیتی تازه بیدار شوی. جامعه انقلابی همیشه آبستن است. گاهی آشکار گاهی پنهان.
در جامعه انقلابی، نظام مستقری هست اما هیچگاه خود را باور نمیکند. همیشه دلنگران است طوفانی بوزد و موجودیتش را با مخاطره مواجه کند. به پشتیبانی مردم شدیداً نیازمند است. هر روز به بهانهای میخواهد از حمایت گسترده مردم کسب اعتماد کند. اگر احساس کند، پشتیبانی مردم رو به کاهش میرود اعتماد به نفس خود را از دست میدهد. به سرعت خشمگین و خشن میشود و در خطر گسیختگی قرار میگیرد. صدای مخالف را بر نمیتابد. اقبال مردم از مخالفین را حتی یک لحظه تحمل نمیکند. حکومت برآمده از انقلاب مرعوب است. مرعوب زاده میشود و مرعوب زندگی میکند.
مردم در جامعه انقلابی همیشه ناراضیاند. به هیچ وضع موجودی رضایت نمیدهند. چرا که هر وضع موجود با مشکلاتی همراه است و آنها با توقع ریشه کن شدن مشکلات انقلاب کردهاند. آنها با این فرض انقلاب کردند که همه مشکلات کشور ناشی از وجود یک نظام دیکتاتور و فاسد است. حال که انقلاب کردهاند معیارشان برای ارزیابی موفقیت نظام تازه ریشه کن شدن مشکلات است. اگر نظام در ریشه کن ساختن مشکلاتی مثل فقر و فساد ناموفق است و حتی بر دامنه مشکلات افزوده، در شمار همان نظامی قرار میگیرد که انقلاب علیه آن اتفاق افتاد.
نظام مرعوب، برای اداره متعارف یک جامعه چیزی نمیآموزد و مردم نیز سهمی از مشکلات موجود را بر عهده نمیگیرند.
نظام برای پوشش دادن به ناکارآمدیهای خود، مرتب بحرانهای تازه خلق میکند تا وانمود کند از بس گرفتار بحرانهای بزرگ و حماسی است به کار و بار روزمره مردم نمیرسد. مردم هم روز به روز خستهتر و ناتوانتر میشوند و وضع موجود را جز با دگرگونیهای بنیادی قابل رفع نمییابند. پس منتظر یک منجی میمانند و انقلابی تازه.
انقلابها انرژیهای بزرگ خلق میکنند اما کمتر انقلابی هست که پس از پیروزی بتواند آن همه انرژی را هدایت کند و به جای تخریب، تاسیس کند، بیافریند و چشماندازهای تازه را به صحنه عملی زندگانی مردم بیاورد.
جامعهای که به انقلاب خو کرده، به بیماریهای مزمن دچار است. قبل از هر کار باید به این بیماریها توجه کرد و به رفع یا تقلیل آثار آن کوشید.
@javadkashi
ملزومات بازگشت به جامعه
-------
سیاست در ایران، چهار دهه است جامعه را میبلعد. بیرون از خود چشم دیدن هیچ چیز را ندارد. دین، اخلاق، اقتصاد، فرهنگ، نفرت، عشق و دوستی، هنر و حتی مرگ در شکم سیاست جای گرفتهاند. سیاست گاه خشن بوده، گاه ملایم، گاه لباس تقوا پوشیده گاه لباس پزشک، گاه از آسمان به زیر آمده و گاه از زیرزمین به بالا، اما هر بار تکهای از بدن جامعه را به شکم سیاست برده است. این در حالی است که سیاست تنها جزئی از جامعه است. سیاست باید جزئی از جامعه باقی بماند تا اخلاقی باشد، تا جامعه بتواند از ارزشها و سرمایههای خود برای نسل آینده دفاع کند.
طی چهار دهه گذشته جمهوری اسلامی با فوریت ناشی از آرمانگراییهایش و ضرورت مبارزه با دشمنانش اجزاء بدن جامعه را به میخ سیاست کوبید. اصلاح طلبان نیز طی دو دهه گذشته با طرح مساله دمکراتیک کردن نظم سیاسی، به این روند پیوستند و میخ سیاست را به هر آنجا که دستشان میرسید کوبیدند.
نقطه مقابل آنچه گفتم، سیاست زدایی از جامعه نیست. اتفاقاً ممکن کردن سیاست است. امروز سیاست در ایران با بلعیدن همه دار و ندار جامعه، خود را ناممکن کرده است. حکومت با محدودیت انتخابات، در لاک داشتهها و ناداشتههای خود فرومیرود و مردمان نیز در لاک عسرتهای زندگیشان. این حاصل بسط سیاست است که خود را معدوم کرده است. بازگشت به جامعه با تاکید بر این نکته آغاز میشود که جامعه کلیتی دارد متشکل از ساحات گوناگون. ساحاتی که هر کدام منطق و مضمون مختص خود را دارند. اجازه بدهید مثالی بزنم. چهل سال است که با دین حکومتی شده مواجهیم. همه شاهدیم که دین حکومتی شده به حکومت یاری میدهد تا کسب مشروعیت کند اما دین را از کارکرد خود تهی کرده است. دین دیگر کمکی به اخلاقی تر شدن جامعه نمیکند. حتی در آن اختلال ایجاد میکند. جامعه در اخلاقی بودن خود نیازمند دین است. اینک جامعه از این یاری رسان مهم محروم شده است. اگر دین همچنان از قدرت پیشین بهرهمند بود، امروز میتوانست به جامعه در مقابل تعرض عرصه سیاست کمک کند. همان بلا که بر سر دین آمده، بر سر اخلاق، هنر، فرهنگ، اقتصاد، خلاقیت، دوستی، عشق، و حتی مرگ نیز آمده است. تفکر به مرگ میتواند گریزگاهی باشد تا جامعه حیات خلوتی برای تفکر به خویشتن و فاصله گیری از وضعیت موجود و نقد آن داشته باشد.
خبرهای تازهای در راه است. حکومت به تدریج درهای نیمه باز سیاست را میبندد. دمکراسی خواهی مبتنی بر چرخ انتخابات معنای خود را به تدریج از دست میدهد. همزمان با تغییر مسیر نظام، این سو نیز خبرهای تازهای هست. تصادفا یک بیانیه دانشجویی خواندم که توسط گروهی با عنوان «دانشجویان متحد» امضا شده است. مفاهیمی در این بیانیه هست که توجهم را جلب کرد. به این نتیجه رسیدم که همزمان با تغییر رویه نظام سیاسی، در جامعه مدنی هم خبرهایی هست. گویی یک بازآرایی تازه در راه است. این متن با عنوان «بیانیه دانشجویان متحد پیرامون انتخابات مجلس» در سایتهای مختلف منتشر شده است. در این بیانیه به جای بحث و گفتگو پیرامون شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، از یک استراتژی جایگزین سخن به میان آمده است: بازگشت به جامعه. یا به تعبیر دقیقتر «با مردم به سوی جامعه».
ظهور این سنخ عبارتهای تازه، حاصل تاملات نظری یک فرد و یک جمع نیست. ابداع ناشی از بن بستهای عملی است. زایش زبان است هنگامی که به نظر میرسد دستها و پاها بسته شدهاند. مفهوم زاده میشود. اگر چه برای بقاء و زنده ماندنش باید تمهیدات تازه کرد. متنی که دانشجویان متحد نوشتهاند، زایشگر این مفهوم تازه هست، اما متاسفانه اسباب و لوازم کافی برای زنده ماندن این کودک در متن نیست. بیم آن میرود که کودک تازه به عالم آمده خیلی زود از جهان برود. من خیال میکنم با مردم به سوی جامعه رفتن، مقدمات و موخراتی دارد و ملزوماتی که بیانیه دانشجویان به این ملزومات کم توجه یا بی توجه است.
اول: دانشجویان باید در وهله نخست خود را نقد کنند. باید نشان دهند خودشان نیز در فرایند بسط ید عرصه سیاست به عرصههای زندگی و جامعه نقش داشتهاند. بازگشت به جامعه، به خودی خود اعتراف به این نکته است که تا کنون متوجه جامعه نبودهایم. باید دانست بازگشت به جامعه چه مقومات و ملزوماتی دارد. دمکراسی خواهی به فرم ایرانی، تنها حول تقدس صندوق انتخابات گردش کرد. این صندوق مقدس شده را همه باهم به جامعه بردیم و شفای همه دردها را از آن خواستیم. این نقد از این حیث اهمیت دارد که بازگشت به جامعه تنها به یافتن مسیر تازهای برای تولید فشار سیاسی تقلیل پیدا نکند. دمکراسی خواهی میتوانست معنای فربهتری پیدا کند. به طوری که قوت بخشی به جامعه را در صدر کار خود قرار دهد و بر آن باشد که جامعه قدرتمند، راه خود را در عرصه سیاسی پیدا خواهد کرد.👇👇👇👇👇👇👇👇
-------
سیاست در ایران، چهار دهه است جامعه را میبلعد. بیرون از خود چشم دیدن هیچ چیز را ندارد. دین، اخلاق، اقتصاد، فرهنگ، نفرت، عشق و دوستی، هنر و حتی مرگ در شکم سیاست جای گرفتهاند. سیاست گاه خشن بوده، گاه ملایم، گاه لباس تقوا پوشیده گاه لباس پزشک، گاه از آسمان به زیر آمده و گاه از زیرزمین به بالا، اما هر بار تکهای از بدن جامعه را به شکم سیاست برده است. این در حالی است که سیاست تنها جزئی از جامعه است. سیاست باید جزئی از جامعه باقی بماند تا اخلاقی باشد، تا جامعه بتواند از ارزشها و سرمایههای خود برای نسل آینده دفاع کند.
طی چهار دهه گذشته جمهوری اسلامی با فوریت ناشی از آرمانگراییهایش و ضرورت مبارزه با دشمنانش اجزاء بدن جامعه را به میخ سیاست کوبید. اصلاح طلبان نیز طی دو دهه گذشته با طرح مساله دمکراتیک کردن نظم سیاسی، به این روند پیوستند و میخ سیاست را به هر آنجا که دستشان میرسید کوبیدند.
نقطه مقابل آنچه گفتم، سیاست زدایی از جامعه نیست. اتفاقاً ممکن کردن سیاست است. امروز سیاست در ایران با بلعیدن همه دار و ندار جامعه، خود را ناممکن کرده است. حکومت با محدودیت انتخابات، در لاک داشتهها و ناداشتههای خود فرومیرود و مردمان نیز در لاک عسرتهای زندگیشان. این حاصل بسط سیاست است که خود را معدوم کرده است. بازگشت به جامعه با تاکید بر این نکته آغاز میشود که جامعه کلیتی دارد متشکل از ساحات گوناگون. ساحاتی که هر کدام منطق و مضمون مختص خود را دارند. اجازه بدهید مثالی بزنم. چهل سال است که با دین حکومتی شده مواجهیم. همه شاهدیم که دین حکومتی شده به حکومت یاری میدهد تا کسب مشروعیت کند اما دین را از کارکرد خود تهی کرده است. دین دیگر کمکی به اخلاقی تر شدن جامعه نمیکند. حتی در آن اختلال ایجاد میکند. جامعه در اخلاقی بودن خود نیازمند دین است. اینک جامعه از این یاری رسان مهم محروم شده است. اگر دین همچنان از قدرت پیشین بهرهمند بود، امروز میتوانست به جامعه در مقابل تعرض عرصه سیاست کمک کند. همان بلا که بر سر دین آمده، بر سر اخلاق، هنر، فرهنگ، اقتصاد، خلاقیت، دوستی، عشق، و حتی مرگ نیز آمده است. تفکر به مرگ میتواند گریزگاهی باشد تا جامعه حیات خلوتی برای تفکر به خویشتن و فاصله گیری از وضعیت موجود و نقد آن داشته باشد.
خبرهای تازهای در راه است. حکومت به تدریج درهای نیمه باز سیاست را میبندد. دمکراسی خواهی مبتنی بر چرخ انتخابات معنای خود را به تدریج از دست میدهد. همزمان با تغییر مسیر نظام، این سو نیز خبرهای تازهای هست. تصادفا یک بیانیه دانشجویی خواندم که توسط گروهی با عنوان «دانشجویان متحد» امضا شده است. مفاهیمی در این بیانیه هست که توجهم را جلب کرد. به این نتیجه رسیدم که همزمان با تغییر رویه نظام سیاسی، در جامعه مدنی هم خبرهایی هست. گویی یک بازآرایی تازه در راه است. این متن با عنوان «بیانیه دانشجویان متحد پیرامون انتخابات مجلس» در سایتهای مختلف منتشر شده است. در این بیانیه به جای بحث و گفتگو پیرامون شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، از یک استراتژی جایگزین سخن به میان آمده است: بازگشت به جامعه. یا به تعبیر دقیقتر «با مردم به سوی جامعه».
ظهور این سنخ عبارتهای تازه، حاصل تاملات نظری یک فرد و یک جمع نیست. ابداع ناشی از بن بستهای عملی است. زایش زبان است هنگامی که به نظر میرسد دستها و پاها بسته شدهاند. مفهوم زاده میشود. اگر چه برای بقاء و زنده ماندنش باید تمهیدات تازه کرد. متنی که دانشجویان متحد نوشتهاند، زایشگر این مفهوم تازه هست، اما متاسفانه اسباب و لوازم کافی برای زنده ماندن این کودک در متن نیست. بیم آن میرود که کودک تازه به عالم آمده خیلی زود از جهان برود. من خیال میکنم با مردم به سوی جامعه رفتن، مقدمات و موخراتی دارد و ملزوماتی که بیانیه دانشجویان به این ملزومات کم توجه یا بی توجه است.
اول: دانشجویان باید در وهله نخست خود را نقد کنند. باید نشان دهند خودشان نیز در فرایند بسط ید عرصه سیاست به عرصههای زندگی و جامعه نقش داشتهاند. بازگشت به جامعه، به خودی خود اعتراف به این نکته است که تا کنون متوجه جامعه نبودهایم. باید دانست بازگشت به جامعه چه مقومات و ملزوماتی دارد. دمکراسی خواهی به فرم ایرانی، تنها حول تقدس صندوق انتخابات گردش کرد. این صندوق مقدس شده را همه باهم به جامعه بردیم و شفای همه دردها را از آن خواستیم. این نقد از این حیث اهمیت دارد که بازگشت به جامعه تنها به یافتن مسیر تازهای برای تولید فشار سیاسی تقلیل پیدا نکند. دمکراسی خواهی میتوانست معنای فربهتری پیدا کند. به طوری که قوت بخشی به جامعه را در صدر کار خود قرار دهد و بر آن باشد که جامعه قدرتمند، راه خود را در عرصه سیاسی پیدا خواهد کرد.👇👇👇👇👇👇👇👇
خواننده بیانیه احساس میکند دانشجویان قصد دارند به جامعه بازگردند و حاشیهها و فرودستان و زخم دیدگان را گردآورند، آنها را بسیج کنند و همه چیز را آماده یک صف آرایی تازه سیاسی کنند. این درست همان استراتژی هجوم سیاسی به جامعه است. سیاسی شدن را در وهله نخست باید به خود جامعه واگذار کرد. بازگشت به جامعه نباید صرفاً از منظر احیای پتانسیلهای بسیج سیاسی صورت گیرد.
دوم: استراتژی بازگشت به جامعه مستلزم درک این نکته است که جامعه عرصهای فراختر و کلیتر از حیات سیاسی است. باید در وهله نخست به التیام آن وجوه زخمی شده پرداخت. باید نشان داد هنر، فکر، فلسفه، اخلاق، دین و سایر قلمروهای زندگی، منطقهای بالنسبه مستقلی دارند که نباید تماماً قربانی کنش و واکنشهای سیاسی شوند. آنها باید به امکانهایی برای تماشای میدان سیاست تبدیل شوند. با تمسک به آنها باید عرصه سیاست را داوری کرد و به امکانهای هدایت و محدودیت آن اندیشید. باید نشان داد اگر جامعه امروز در مقابل تعرض حکومت هیچ دستاویزی برای دفاع از خود ندارد، حاصل تن در دادن به منطق بی مهار سیاسی است.
سوم: استراتژی بازگشت به جامعه، با تعجیل و خواست نتایج فوری همخوان نیست. جامعه امروز پر از امور ضروری و بحرانی است. اما همیشه در خط تیز بحرانها ایستادن، فکر را تعطیل میکند. ما برای مقابله با بحرانها و جلوگیری از بحرانهای تازه نیازمند تامل و تفکریم. باور کنیم خواست نتایج فوری و دم دست، سبب میشود عجولانه همه چیز را به مخزن سوخت بسیج سیاسی بریزیم. اساساً تند چرخاندن چرخ سیاست، مقتضی نگاه ابزاری به همه ساحات حیات انسانی است. کمی باید صبور بود و در کنار بازیگری تماشاگر هم بود. ما در نتیجه تعجیل، تماشاگری را به کلی از دست دادهایم و ناخواسته خود به بازیگران صحنهای تبدیل شدهایم که با آن ستیز میکنیم.
چهارم: استراتژی بازگشت به جامعه زبان و زبانهای تاره میطلبد. با طبل و توپ و تشر سیاسی نمیتوان به جامعه بازگشت. باید به زبان هنر اجازه داد همانطور که اقتضای زبان هنر است ظهور کند. زبان دین را باید از حصر زبان سیاست نجات داد. باید تصویرهای کلیشه شده از زندگی را تنوع بخشید. حتی باید به هیبت مرگ، بیرون از سیاست اندیشید.
ملزومات نظری و عملی استراتژی بازگشت به جامعه بیش از این هاست. باید بیشتر سخن گفت و گفتگو کرد. این راه البته کمی دیر است. بازگشت به جامعه باید خیلی زودتر از اینها اتفاق میافتاد. اما هنوز هم راهی جز آن وجود ندارد.
@javadkashi
دوم: استراتژی بازگشت به جامعه مستلزم درک این نکته است که جامعه عرصهای فراختر و کلیتر از حیات سیاسی است. باید در وهله نخست به التیام آن وجوه زخمی شده پرداخت. باید نشان داد هنر، فکر، فلسفه، اخلاق، دین و سایر قلمروهای زندگی، منطقهای بالنسبه مستقلی دارند که نباید تماماً قربانی کنش و واکنشهای سیاسی شوند. آنها باید به امکانهایی برای تماشای میدان سیاست تبدیل شوند. با تمسک به آنها باید عرصه سیاست را داوری کرد و به امکانهای هدایت و محدودیت آن اندیشید. باید نشان داد اگر جامعه امروز در مقابل تعرض حکومت هیچ دستاویزی برای دفاع از خود ندارد، حاصل تن در دادن به منطق بی مهار سیاسی است.
سوم: استراتژی بازگشت به جامعه، با تعجیل و خواست نتایج فوری همخوان نیست. جامعه امروز پر از امور ضروری و بحرانی است. اما همیشه در خط تیز بحرانها ایستادن، فکر را تعطیل میکند. ما برای مقابله با بحرانها و جلوگیری از بحرانهای تازه نیازمند تامل و تفکریم. باور کنیم خواست نتایج فوری و دم دست، سبب میشود عجولانه همه چیز را به مخزن سوخت بسیج سیاسی بریزیم. اساساً تند چرخاندن چرخ سیاست، مقتضی نگاه ابزاری به همه ساحات حیات انسانی است. کمی باید صبور بود و در کنار بازیگری تماشاگر هم بود. ما در نتیجه تعجیل، تماشاگری را به کلی از دست دادهایم و ناخواسته خود به بازیگران صحنهای تبدیل شدهایم که با آن ستیز میکنیم.
چهارم: استراتژی بازگشت به جامعه زبان و زبانهای تاره میطلبد. با طبل و توپ و تشر سیاسی نمیتوان به جامعه بازگشت. باید به زبان هنر اجازه داد همانطور که اقتضای زبان هنر است ظهور کند. زبان دین را باید از حصر زبان سیاست نجات داد. باید تصویرهای کلیشه شده از زندگی را تنوع بخشید. حتی باید به هیبت مرگ، بیرون از سیاست اندیشید.
ملزومات نظری و عملی استراتژی بازگشت به جامعه بیش از این هاست. باید بیشتر سخن گفت و گفتگو کرد. این راه البته کمی دیر است. بازگشت به جامعه باید خیلی زودتر از اینها اتفاق میافتاد. اما هنوز هم راهی جز آن وجود ندارد.
@javadkashi
حساب کرونا پاک است
------
کرونا به ظاهر اسم رمز جدایی و مرگ است. اما خوب که به آن بیاندیشی، اسم رمز زندگی و وحدت است. اسم رمز جدایی است وقتی به قول آن خواننده افغان یار از یار میترسد، فروشنده از مشتری، رهگذر از رهگذران، فرزند از پدر و چه میگویم حتی فرد از دستان خود میترسد. اما این همه پرهیز از دیگری و ترس، کودک ناخواستهای در درون پنهان کرده است.
اینها که امروز میترسند و از هم فاصله میگیرند، تا همین چند ماه پیش، به هم لبخند ریاکارانه میزدند روی هم را میبوسیدند اما به هزار صورت خواسته یا ناخواسته از هم فاصله میگرفتند و حساب خود را از حساب دیگران متمایز میکردند. حراست از منافع فردی و تلاش برای افزون کردن آن، برادر را رویاروی خواهر قرار میداد و همسایه را پر از خشم نسبت به همسایه میکرد. شب و روز علیه هم حیله میکردیم و از کلاهی که سر دیگری گذاشتهایم مسرور بودیم. هویتهایی که در عرصه جامعه و سیاست ساخته میشد، پر بود از قابلیتهای دشمن پروری. طرد و تحقیر میکردیم، جان یکدیگر را با خشم میگرفتیم و احساس پیروزی و سروری میکردیم. ویروس خودشیفتگیهای فردی، جناحی، دینی، ملی و سیاسی، همه جا گیر شده بود.
اگر معیار مرگ و میر ناشی از ویروس است، یک عقل منصف باید کارنامه ویروس کرونا را با کارنامه مرگ و میر ناشی از ویروس خودشیفتگیهای اجتماعی، دینی و سیاسی ما آدمیان مقایسه کند. البته اگر به مرگ و میر اکتفا نکنیم، و طرد و تحقیر و نادیده گرفته شدگی را هم به حساب آوریم، حساب کرونا کاملاً پاک است.
با کرونا، از هم فاصله میگیریم حتی از دستانمان. اما در عین حال در وضعیتی پرتاب شدهایم که یک ویروس مرزها را از هم دریده است. از چین، به قم سفر میکند، عامی و روحانی را از هم نمیشناسد. فقیر و غنی را در هم میآمیزد، مردمان و حاکمان را یکسان هدف میگیرد، جهان سوم و جهان اول را در مینوردد. ابرقدرت و کشورهای فقیر و فرودست را کنار هم مینشاند.
امروز تنها پزشکان سخن درخور توجه دارند. پزشک قطع نظر از این که مسلمان یا یهودی یا غربی یا شرقی است، مرجعیت یافته است. آنها با زبانی سخن میگویند که از مرزهای هویتهای ستیزنده وکور فراتر میرود. همه به پزشک نظر دارند، تلاشهای عملی و پژوهشیشان آنها را دنبال میکنند. پزشک سخن معتبر ایجاد میکند و سخنش سخن عموم بشری است. آنها ایستادهاند، بیمار میشوند و از دنیا میروند، بی آنکه قطرهای کینه در دل داشته باشند.
دیگر امور بشری از وجوه تمایزگذارشان تهی شدهاند: از دین، فقط خدا مانده که موضوع توکل و اتکاست، خدایی که خدای همگان است. از سیاست، فقط کارآمدی و تلاش موثر برای رفع آلام مردم باقی مانده است، از رابطههای انسانی، فقط ملاحظات ناظر به حراست از خود و دیگری برای بقاء جمعی. از هویت ملی، تلاش برای در امان نگاه داشتن بشریت از احتمال شر ناشی از آلودگی ما.
کرونا هر یک از ما را به زیر کشیده است. در بارگاه کرونا، بیشتر محتمل است ناقل بیماری و آلودگی باشیم تا حامل پیام نجات بخش برای بشریت. بیشتر باید بابت میزان تلفات و افراد مبتلا، خود را پاسخگوی بشریت بدانیم تا خورشیدی که همه باید به آن خیره بمانند. مبارزه با کرونا هم مثل جبهههای جنگ است اما در این میدان، تنها روان و جان و دانش و رفتاری پیش میرود که نگاهی جهانشمول داشته باشد. پر باشد از دوستی آدمیان با هر وضعیت و جایگاهی.
برکت ناشی از آن نطفه هنوز بارور نشده، جهان ما را بی معنا کرده است. کرونا منتظر زبان و نظامی از رفتار است که مبتنی است بر خواست خیرخواهانه عموم بشری. مردم این روزها نمیفهمند چرا هنوز هم فعالان دانشجویی مثل ضیاء نبوی بازداشت میشوند، چه وقت صدور حکم علیه فعالان آبان ماه است. با چشمانی گیج به تبلیغات پوچ تلویزیون نگاه میکنند که حاکی از کارآمدی نظام است. در همان حال ناباورانه به صفحاتی در اینترنت نگاه میکنند که تلاش دارند در میان این طوفان جهانی، اسنادی تازه از ناکارآمدی جمهوری اسلامی بر ملا کنند، بی بی سی و تلویزون آمریکا را مینگرند و نمیفهمند مقصودشان از تکرار سوگیریهای تبلیغاتی این بار به نام کرونا چیست. کرونا، روان مردم و جامعه را به سویی دیگر برده است. سویی مبارک که نباید آن را فرونهاد.
ما آدمها، وقتی در سلامتی به سر میبریم و کم و بیش روانمان آسوده است امکانهای زندگی را بر سر هم میکوبیم. هر روز با بهانهای به هم هجوم میبریم. اما ترس از مرگ پیامبری است که گویا از جهانی دیگر خبر میآورد، فریاد میزند کافی است. همه فرصتهای تداوم زندگی را آنقدر بر سر هم کوبیدید که دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. اینک قراردادی تازه منعقد کنید و زندگی تازهای را رقم بزنید. مرگ این چنین منجی زندگی میشود.
@javadkashi
------
کرونا به ظاهر اسم رمز جدایی و مرگ است. اما خوب که به آن بیاندیشی، اسم رمز زندگی و وحدت است. اسم رمز جدایی است وقتی به قول آن خواننده افغان یار از یار میترسد، فروشنده از مشتری، رهگذر از رهگذران، فرزند از پدر و چه میگویم حتی فرد از دستان خود میترسد. اما این همه پرهیز از دیگری و ترس، کودک ناخواستهای در درون پنهان کرده است.
اینها که امروز میترسند و از هم فاصله میگیرند، تا همین چند ماه پیش، به هم لبخند ریاکارانه میزدند روی هم را میبوسیدند اما به هزار صورت خواسته یا ناخواسته از هم فاصله میگرفتند و حساب خود را از حساب دیگران متمایز میکردند. حراست از منافع فردی و تلاش برای افزون کردن آن، برادر را رویاروی خواهر قرار میداد و همسایه را پر از خشم نسبت به همسایه میکرد. شب و روز علیه هم حیله میکردیم و از کلاهی که سر دیگری گذاشتهایم مسرور بودیم. هویتهایی که در عرصه جامعه و سیاست ساخته میشد، پر بود از قابلیتهای دشمن پروری. طرد و تحقیر میکردیم، جان یکدیگر را با خشم میگرفتیم و احساس پیروزی و سروری میکردیم. ویروس خودشیفتگیهای فردی، جناحی، دینی، ملی و سیاسی، همه جا گیر شده بود.
اگر معیار مرگ و میر ناشی از ویروس است، یک عقل منصف باید کارنامه ویروس کرونا را با کارنامه مرگ و میر ناشی از ویروس خودشیفتگیهای اجتماعی، دینی و سیاسی ما آدمیان مقایسه کند. البته اگر به مرگ و میر اکتفا نکنیم، و طرد و تحقیر و نادیده گرفته شدگی را هم به حساب آوریم، حساب کرونا کاملاً پاک است.
با کرونا، از هم فاصله میگیریم حتی از دستانمان. اما در عین حال در وضعیتی پرتاب شدهایم که یک ویروس مرزها را از هم دریده است. از چین، به قم سفر میکند، عامی و روحانی را از هم نمیشناسد. فقیر و غنی را در هم میآمیزد، مردمان و حاکمان را یکسان هدف میگیرد، جهان سوم و جهان اول را در مینوردد. ابرقدرت و کشورهای فقیر و فرودست را کنار هم مینشاند.
امروز تنها پزشکان سخن درخور توجه دارند. پزشک قطع نظر از این که مسلمان یا یهودی یا غربی یا شرقی است، مرجعیت یافته است. آنها با زبانی سخن میگویند که از مرزهای هویتهای ستیزنده وکور فراتر میرود. همه به پزشک نظر دارند، تلاشهای عملی و پژوهشیشان آنها را دنبال میکنند. پزشک سخن معتبر ایجاد میکند و سخنش سخن عموم بشری است. آنها ایستادهاند، بیمار میشوند و از دنیا میروند، بی آنکه قطرهای کینه در دل داشته باشند.
دیگر امور بشری از وجوه تمایزگذارشان تهی شدهاند: از دین، فقط خدا مانده که موضوع توکل و اتکاست، خدایی که خدای همگان است. از سیاست، فقط کارآمدی و تلاش موثر برای رفع آلام مردم باقی مانده است، از رابطههای انسانی، فقط ملاحظات ناظر به حراست از خود و دیگری برای بقاء جمعی. از هویت ملی، تلاش برای در امان نگاه داشتن بشریت از احتمال شر ناشی از آلودگی ما.
کرونا هر یک از ما را به زیر کشیده است. در بارگاه کرونا، بیشتر محتمل است ناقل بیماری و آلودگی باشیم تا حامل پیام نجات بخش برای بشریت. بیشتر باید بابت میزان تلفات و افراد مبتلا، خود را پاسخگوی بشریت بدانیم تا خورشیدی که همه باید به آن خیره بمانند. مبارزه با کرونا هم مثل جبهههای جنگ است اما در این میدان، تنها روان و جان و دانش و رفتاری پیش میرود که نگاهی جهانشمول داشته باشد. پر باشد از دوستی آدمیان با هر وضعیت و جایگاهی.
برکت ناشی از آن نطفه هنوز بارور نشده، جهان ما را بی معنا کرده است. کرونا منتظر زبان و نظامی از رفتار است که مبتنی است بر خواست خیرخواهانه عموم بشری. مردم این روزها نمیفهمند چرا هنوز هم فعالان دانشجویی مثل ضیاء نبوی بازداشت میشوند، چه وقت صدور حکم علیه فعالان آبان ماه است. با چشمانی گیج به تبلیغات پوچ تلویزیون نگاه میکنند که حاکی از کارآمدی نظام است. در همان حال ناباورانه به صفحاتی در اینترنت نگاه میکنند که تلاش دارند در میان این طوفان جهانی، اسنادی تازه از ناکارآمدی جمهوری اسلامی بر ملا کنند، بی بی سی و تلویزون آمریکا را مینگرند و نمیفهمند مقصودشان از تکرار سوگیریهای تبلیغاتی این بار به نام کرونا چیست. کرونا، روان مردم و جامعه را به سویی دیگر برده است. سویی مبارک که نباید آن را فرونهاد.
ما آدمها، وقتی در سلامتی به سر میبریم و کم و بیش روانمان آسوده است امکانهای زندگی را بر سر هم میکوبیم. هر روز با بهانهای به هم هجوم میبریم. اما ترس از مرگ پیامبری است که گویا از جهانی دیگر خبر میآورد، فریاد میزند کافی است. همه فرصتهای تداوم زندگی را آنقدر بر سر هم کوبیدید که دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. اینک قراردادی تازه منعقد کنید و زندگی تازهای را رقم بزنید. مرگ این چنین منجی زندگی میشود.
@javadkashi
Forwarded from همشهری
🔘ماسک بر دهانگذاشتن یا ماسک از دیده برداشتن؟
محسن گودرزی _ پژوهشگر اجتماعی
محمدحسین عمادی - پژوهشگر سیاستهای توسعه
🔺بپذیریم که برای مواجهه با این بیماری قبل از ترویج استفاده و گذاشتن ماسک بر دهان باید ماسکهای کهنه را از دیدهها برداریم.
🔺باید قبول کنیم که مدیریت این بیماری بیش از آنکه محتاج تجهیزات پیشرفته پزشکی باشد نیازمند شفافیت و دقت در اطلاعرسانی، قدرت مدیریت اجتماعی، حاکمیت کارآمد، اعتماد متقابل دولت و مردم و همبستگی و انسجام اجتماعی است.
🔺بهنظر میرسد قابلیتهای فنی ما برای مواجهه با این مشکل به نسبت کافی و مناسب است اما اصلیترین محدودیت ما ناتوانی در برداشتن ماسکهای کهنه مدیریتی از چشم و اصلاح نگرش و شیوه مدیریت ارتباط و حاکمیت اجتماعی برای مواجهه با این ویروس است.
📌متن كامل يادداشت را اينجا بخوانيد:
newspaper.hamshahrionline.ir/id/96138
محسن گودرزی _ پژوهشگر اجتماعی
محمدحسین عمادی - پژوهشگر سیاستهای توسعه
🔺بپذیریم که برای مواجهه با این بیماری قبل از ترویج استفاده و گذاشتن ماسک بر دهان باید ماسکهای کهنه را از دیدهها برداریم.
🔺باید قبول کنیم که مدیریت این بیماری بیش از آنکه محتاج تجهیزات پیشرفته پزشکی باشد نیازمند شفافیت و دقت در اطلاعرسانی، قدرت مدیریت اجتماعی، حاکمیت کارآمد، اعتماد متقابل دولت و مردم و همبستگی و انسجام اجتماعی است.
🔺بهنظر میرسد قابلیتهای فنی ما برای مواجهه با این مشکل به نسبت کافی و مناسب است اما اصلیترین محدودیت ما ناتوانی در برداشتن ماسکهای کهنه مدیریتی از چشم و اصلاح نگرش و شیوه مدیریت ارتباط و حاکمیت اجتماعی برای مواجهه با این ویروس است.
📌متن كامل يادداشت را اينجا بخوانيد:
newspaper.hamshahrionline.ir/id/96138
ماسک بر دهانگذاشتن یا ماسک از دیده برداشتن؟
این روزها خبر شیوع سریع بیماری کرونا مهمترین و حساسترین رویداد در ایران و جهان است. روزنامه همشهری امروز،روزنامه همشهری صبح،صفحه روزنامه همشهری،دانلود روزنامه همشهری امروز،همشهری آنلاین
Forwarded from جمعیت امام علی
🌐فراخوان کمکهای نقدی و غیرنقدی جهت تامین اقلام بهداشتی و غذایی برای طبقات محروم جامعه؛
جهت پیشگیری از ابتلا به #کرونا
🔻جمعیت امام علی در روزهای گذشته اقدام به توزیع بستههای بهداشتی و تغذیه و ارائهی راهنماییهای بهداشتی به ساکنان محلات حاشیه جهت پیشگیری از ابتلا به #کرونا در شهرهای مختلف ایران از طریق نیروهای داوطلب خود نمود.
🔻از آنجا که ممکن است این مساله در ایران در هفتههای آینده هم ادامه داشته باشد، تداوم کمک به اقشار آسیبپذیر، نیازمند همراهی شما عزیزان و مهربانان است. لذا در صورت تمایل به یاریرسانی میتوانید کمکهای خود را از راههای زیر به حساب جمعیت امام علی واریز نمایید:
🔸شماره حساب 57746894
بانک ملت جمعیت امام علی (ع)
🔹شماره کارت 6104337770031308
بانک ملت به نام جمعیت امام علی (ع)
(واریز کارت به کارت)
📌 ضمنا در صورت امکان، برای تسهیل تهیهی ماسک مناسب، ژل ضدعفونی و اسپری الکل و گان بیمارستانی با قیمت مناسب یا اهدایی با ما با شمارهی زیر تماس بگیرید.
021-88834567
🆔 @imamalisociety
جهت پیشگیری از ابتلا به #کرونا
🔻جمعیت امام علی در روزهای گذشته اقدام به توزیع بستههای بهداشتی و تغذیه و ارائهی راهنماییهای بهداشتی به ساکنان محلات حاشیه جهت پیشگیری از ابتلا به #کرونا در شهرهای مختلف ایران از طریق نیروهای داوطلب خود نمود.
🔻از آنجا که ممکن است این مساله در ایران در هفتههای آینده هم ادامه داشته باشد، تداوم کمک به اقشار آسیبپذیر، نیازمند همراهی شما عزیزان و مهربانان است. لذا در صورت تمایل به یاریرسانی میتوانید کمکهای خود را از راههای زیر به حساب جمعیت امام علی واریز نمایید:
🔸شماره حساب 57746894
بانک ملت جمعیت امام علی (ع)
🔹شماره کارت 6104337770031308
بانک ملت به نام جمعیت امام علی (ع)
(واریز کارت به کارت)
📌 ضمنا در صورت امکان، برای تسهیل تهیهی ماسک مناسب، ژل ضدعفونی و اسپری الکل و گان بیمارستانی با قیمت مناسب یا اهدایی با ما با شمارهی زیر تماس بگیرید.
021-88834567
🆔 @imamalisociety
پزشکان و روحانیون
--------
این روزها پزشکان و پرستاران کانون توجه مردماند. حریصانه به سخنانشان گوش میسپرند، به نصایحشان جامه عمل میپوشند و قدردان زحماتشان هستند. پزشکان و پرستاران درست در کانون خطر حاضرند. در موقعیتهایی که مردم جرات حضور در آنجا را ندارند. به همین جهت چهرههای آنان قدسیت پیدا کرده است. وقتی برای تمدد اعصاب خود و بیمارانشان شادی میکنند و میرقصند، مردم قربان صدقهشان میروند و برایشان دعا میکنند. وقتی خبر از مرگ شان میرسد اندوهی عمیق بر جانشان مینشیند.
ماجرای نسل ما در دهههای چهل و پنجاه همین طور شده بود. اما به جای ویروس کرونا، احساس از هم گسیختگی اخلاقی و معنوی داشتیم. توسعه شتابان پهلوی، نسل ما را سرگشته و بی معنا کرده بود. در آن روزگار، به جای پزشکان روحانیون به کانون توجه ما تبدیل شدند. ما حریصانه به سخنانشان گوش میسپردیم. به نصایحشان جامه عمل میپوشیدیم، و قدردان وجودشان بودیم. چهرهشان قدسیت پیدا کرده بود و اندوهشان به اندوه ما تبدیل میشد.
ما زندگی میکردیم اما کمبود معنا و معنویت داشتیم، روحانیون نیز به ما کمک میکردند اما اقبال بیش از حد به آنها سبب شد خود را دائر مدار دینی کردن همه چیز کنند. از دین چتری ساختند که همه چیز ذیل آن معنا پیدا میکرد. سایبانی ساختند که هنر و زیبایی و فلسفه و عشق و علم و سیاست و حتی تخیلات و آرزوهای شخصی را باید ذیل آن تعریف میکردیم. تا اینجای کار مشکلی نداشت. پزشکان نیز وضع مشابهی دارند. پزشکان نیز گاهی همه چیز را پزشکینه میکنند. نشان میدهند چگونه باید سلامت را نقطه کانون زندگی قرار داد و همه چیز را به شرط رعایت موازین سلامت پذیرفت. هنر و ورزش و دین و راه رفتن و رقصیدن و دوستی کردن و ...
اما یک تفاوت بنیادین میان روحانیون و پزشکان هست. نمیتوان تصور کرد که پزشکان امروز که مورد اقبال مردم واقع شدهاند یکباره متصدی حکومت شوند و با بار سنگین تبلیغاتی پزشکینه کردن همه امور زندگی را ترویج کنند، همه امکانهای تشویقی و تحمیلی و اجبار یک حکومت را هم به دست بگیرند تا کسی از موازین سلامت تخطی نکند. اما متاسفانه روحانیون چنین کردند. روحانیون دینی کردن جامعه را در دستور کار قرار دادند به این معنا که همه چیز را باید ذیل چتر دین فهم کرد و خود را دائرمدار همه چیز کردند. جامعه یکباره با روحانیون اقتصاد دان، صاحب نظر در امور فرهنگی، ادیب، شاعر، نقاش، مدیر، قاضی، مشاور روانی، مخترع، ورزشکار، لطیفه گو و حتی پزشک مواجه شد. همه چیز قرار شد دینی شود و برای این کار، تبلیغات و توزیع امکانات و رانت و تحمیل و اجبار هم به کار آمد. همه چیز دینی شد در حالیکه هر ناظر منصفی اعتراف میکند دین تا حدود بسیاری از جامعه رخت بر بسته است.
در این روزها که پزشکان به کانون توجه مردم تبدیل شدهاند، روحانیون بزرگ هم مرجعیت آنان را تصدیق کردهاند و صرفاً مردم را به دعا تشویق میکنند. متاسفانه مخالفین نادان تمسخر میکنند چندانکه گویی آنها به جای درمان و مراعات اصول بهداشتی، مردم را به دعا ترغیب کردهاند.
اتفاقاً روحانیون دقیقاً همانجا ایستادهاند که باید بایستند. در چنین موقعیتهایی حتما کسانی باید باشند که مرجعیت دعوت مردم به دعا خواندن را داشته باشند حیف که تا حدود زیادی این مرجعیت را از دست دادهاند.
دعا جایگزین درمان نیست، پر کردن خلاء درمان است. درست همان کاری است که مانع پزشکینه کردن تام زندگی میشود. دعا بهره گیری از فرصت بیماری برای اعمال توجه به وجوه دیگر زندگی است. بدن سالم و پر انرژی از شکنندگی خود بی خبر است. توجه و تقدس پزشک، بازتاب خواست بیمار برای بازگشت دوباره سلامت و تداوم زندگی به همان سیاق گذشته است. دعا اما در هنگام خطر امکانی است برای تداوم زندگی اما با غنایی بیشتر از گذشته. دعا در فضای خطر و هراس از بیماری، یادآور ناخودبسندگی ماست. یادآور آنکه چندانکه خیال میکنیم جهان گرداگرد ما نمیچرخد.
همیشه جامعه زخمهایی دارد و کسانی باید باشند تا از این زخمها نقطه عزیمتی برای استعلای معنوی جامعه بسازند.
داستان پزشکان و روحانیون را گفتم، اما به همین سیاق میتوان داستان روحانیون و جامعه شناسان را گفت، داستان روحانیون و هنرمندان، داستان روحانیون و سیاستمداران. از این همه نتیجه میگیرم کاش اجازه دهیم هر صنف به سیاق نیاز و رنجی که در جامعه جاری است، مرجعیت پیدا کند و محل توجه واقع شود. باور کنیم جامعه پارههای گوناگون دارد و هر کدام با منطق درونی خودشان عمل میکنند. با این روایت، روحانیون هم جایگاه رفیع خود را بازخواهند یافت و جامعه به مثابه یک سمفونی زیبا، زندگی از سر خواهد گرفت.
@javadkashi
--------
این روزها پزشکان و پرستاران کانون توجه مردماند. حریصانه به سخنانشان گوش میسپرند، به نصایحشان جامه عمل میپوشند و قدردان زحماتشان هستند. پزشکان و پرستاران درست در کانون خطر حاضرند. در موقعیتهایی که مردم جرات حضور در آنجا را ندارند. به همین جهت چهرههای آنان قدسیت پیدا کرده است. وقتی برای تمدد اعصاب خود و بیمارانشان شادی میکنند و میرقصند، مردم قربان صدقهشان میروند و برایشان دعا میکنند. وقتی خبر از مرگ شان میرسد اندوهی عمیق بر جانشان مینشیند.
ماجرای نسل ما در دهههای چهل و پنجاه همین طور شده بود. اما به جای ویروس کرونا، احساس از هم گسیختگی اخلاقی و معنوی داشتیم. توسعه شتابان پهلوی، نسل ما را سرگشته و بی معنا کرده بود. در آن روزگار، به جای پزشکان روحانیون به کانون توجه ما تبدیل شدند. ما حریصانه به سخنانشان گوش میسپردیم. به نصایحشان جامه عمل میپوشیدیم، و قدردان وجودشان بودیم. چهرهشان قدسیت پیدا کرده بود و اندوهشان به اندوه ما تبدیل میشد.
ما زندگی میکردیم اما کمبود معنا و معنویت داشتیم، روحانیون نیز به ما کمک میکردند اما اقبال بیش از حد به آنها سبب شد خود را دائر مدار دینی کردن همه چیز کنند. از دین چتری ساختند که همه چیز ذیل آن معنا پیدا میکرد. سایبانی ساختند که هنر و زیبایی و فلسفه و عشق و علم و سیاست و حتی تخیلات و آرزوهای شخصی را باید ذیل آن تعریف میکردیم. تا اینجای کار مشکلی نداشت. پزشکان نیز وضع مشابهی دارند. پزشکان نیز گاهی همه چیز را پزشکینه میکنند. نشان میدهند چگونه باید سلامت را نقطه کانون زندگی قرار داد و همه چیز را به شرط رعایت موازین سلامت پذیرفت. هنر و ورزش و دین و راه رفتن و رقصیدن و دوستی کردن و ...
اما یک تفاوت بنیادین میان روحانیون و پزشکان هست. نمیتوان تصور کرد که پزشکان امروز که مورد اقبال مردم واقع شدهاند یکباره متصدی حکومت شوند و با بار سنگین تبلیغاتی پزشکینه کردن همه امور زندگی را ترویج کنند، همه امکانهای تشویقی و تحمیلی و اجبار یک حکومت را هم به دست بگیرند تا کسی از موازین سلامت تخطی نکند. اما متاسفانه روحانیون چنین کردند. روحانیون دینی کردن جامعه را در دستور کار قرار دادند به این معنا که همه چیز را باید ذیل چتر دین فهم کرد و خود را دائرمدار همه چیز کردند. جامعه یکباره با روحانیون اقتصاد دان، صاحب نظر در امور فرهنگی، ادیب، شاعر، نقاش، مدیر، قاضی، مشاور روانی، مخترع، ورزشکار، لطیفه گو و حتی پزشک مواجه شد. همه چیز قرار شد دینی شود و برای این کار، تبلیغات و توزیع امکانات و رانت و تحمیل و اجبار هم به کار آمد. همه چیز دینی شد در حالیکه هر ناظر منصفی اعتراف میکند دین تا حدود بسیاری از جامعه رخت بر بسته است.
در این روزها که پزشکان به کانون توجه مردم تبدیل شدهاند، روحانیون بزرگ هم مرجعیت آنان را تصدیق کردهاند و صرفاً مردم را به دعا تشویق میکنند. متاسفانه مخالفین نادان تمسخر میکنند چندانکه گویی آنها به جای درمان و مراعات اصول بهداشتی، مردم را به دعا ترغیب کردهاند.
اتفاقاً روحانیون دقیقاً همانجا ایستادهاند که باید بایستند. در چنین موقعیتهایی حتما کسانی باید باشند که مرجعیت دعوت مردم به دعا خواندن را داشته باشند حیف که تا حدود زیادی این مرجعیت را از دست دادهاند.
دعا جایگزین درمان نیست، پر کردن خلاء درمان است. درست همان کاری است که مانع پزشکینه کردن تام زندگی میشود. دعا بهره گیری از فرصت بیماری برای اعمال توجه به وجوه دیگر زندگی است. بدن سالم و پر انرژی از شکنندگی خود بی خبر است. توجه و تقدس پزشک، بازتاب خواست بیمار برای بازگشت دوباره سلامت و تداوم زندگی به همان سیاق گذشته است. دعا اما در هنگام خطر امکانی است برای تداوم زندگی اما با غنایی بیشتر از گذشته. دعا در فضای خطر و هراس از بیماری، یادآور ناخودبسندگی ماست. یادآور آنکه چندانکه خیال میکنیم جهان گرداگرد ما نمیچرخد.
همیشه جامعه زخمهایی دارد و کسانی باید باشند تا از این زخمها نقطه عزیمتی برای استعلای معنوی جامعه بسازند.
داستان پزشکان و روحانیون را گفتم، اما به همین سیاق میتوان داستان روحانیون و جامعه شناسان را گفت، داستان روحانیون و هنرمندان، داستان روحانیون و سیاستمداران. از این همه نتیجه میگیرم کاش اجازه دهیم هر صنف به سیاق نیاز و رنجی که در جامعه جاری است، مرجعیت پیدا کند و محل توجه واقع شود. باور کنیم جامعه پارههای گوناگون دارد و هر کدام با منطق درونی خودشان عمل میکنند. با این روایت، روحانیون هم جایگاه رفیع خود را بازخواهند یافت و جامعه به مثابه یک سمفونی زیبا، زندگی از سر خواهد گرفت.
@javadkashi
آه از دل آن مرد، آه از آن فرشته زیبا
----------
زیباترین اوراق دفتر خاطرات آدمی خاطرات عاشقانه است. عشقهای دوره نوجوانی، عشق منتهی به ازدواج، و حتی عشقهای دوران پیری. عشقهای آشکار، عشقهای پنهان. عشقهای چند ساله، چندماهه و حتی عشقهایی که لحظاتی بیش دوام نمیآورند. در یک نگاه متولد میشوند و عمری کوتاه دارند. حتی تلخی روزها و ماهها و سالهایی که بی عشق میگذرد، شیرینترین روزهای زندگی است. سینه آدمها انباشته از رازهای متنوع از عشقهای بلند و کوتاه و ماندنی و رفتنی است. اما شگفتا از عشقی که هم عشق دوران نوجوانی است، هم عشق منتهی به ازدواج، هم عشق دوران پیری.
تنها در افسانهها باید شنید از زنی که یک عمر در نگاه یک مرد قامت رعنای یک عشق دل انگیز باشد. یک عمر ضمیر و جان یک مرد را به سمت زیباترین افقهای عالم گشوده نگاه داشته باشد. یک عمر آسمانی باشد برای پرواز یک مرد. آنگاه چه ستمی است بر آن مرد اگر آن فرشته زیبا درهای آسمان را بی خبر بگشاید و برای همیشه برود. هیچ کس، هیچ کس نمیتواند عمق اندوه و تنهایی آن مرد را دریابد. هیچ کس قادر به تسلای چنان دلی نیست.
شب پیش عفت موسوی همسر محمد محمدی گرگانی درگذشت. کرونا داس در دست میگردد و شاخ عمر کسانی را میبرد و میرود. بی آنکه از نامش بپرسد. از زندگیاش و از آنچه بر ساق هستیاش در این عالم روئیده است.
سال پیش برای آخرین بار دیدمش. آمده بود دانشکده برای شنیدن سخنرانی محمد آقا. سلام و علیکی کردم. آخرین چیزی که از او به یاد دارم، همان نگاه زیبای عمیق عاشقانهای بود که به محمد آقا کرد. رفت. من به اتاقم بازگشتم. اما با خود فکر میکردم، چطور ممکن است اینهمه یک عشق پایدار بماند. چقدر جان و روح بزرگ میخواهد اینهمه عاشق بودن.
عشق بی میانجی اینهمه دوام ندارد. روز نخست همه چیز از عشق یک دختر و پسر نوجوان به یکدیگر آغاز شد. اما دوامش به عشقی بود که هر یک به والاترین ارزشهای انسانی و اخلاقی داشتند. به شجاعت زندگی در مرزهای خونین خطر. به شجاعت بودن در مرزهای زندگی و مرگ. چنین بود که هر دو همه جا چشمههای جوشنده عشق و مهر بودند. شخصیت عاشق عفت خانم و محمد آقا، به صحنههای مبارزه و مقاومت و زندان منحصر نبود، عفت خانم مادر و همسایه عاشقی هم بود. از در و دیوار خانهاش عشق میبارید. از یک چای ساده که تعارف میکرد. چنانکه محمد آقا، هنوز هم چشمه روان یک مرد عاشق و والاست. هر کجا که هست. با هر که رو بروست. به هر که و هر چه که مینگرد.
دوستان میگفتند محمد آقا این روزها بیتاب است. من تاب بی تابیاش را ندارم.
همه چشم از این جهان میبندند. عفت خانم هم چشم از جهان فروبست. او و هم نسلهای او، آخرین بازماندههای نسلی بودند که والا زیستند. والا به جهان نگریستند. به عالم والایی بخشیدند. اما منحنی تحول روزگار به سمت میانمایگی رفت. هر روز همه چیز به سبک و سلیقه میانمایگان ساخته شد. آنها اسطورههای مقاومت بودند، بی آنکه چیزی از این جهان طلب کنند. خوش زیستند اما یک روز خوش در این کشور ندیدند. چهل سال پس از انقلاب را در فشار و توهین همان میانمایگان تازه از راه رسیده زیستند.
آن مرد و آن زن، با همه سردیهای روزگار، دست از عشق به ارزشهای بزرگ انسانی برنداشتند، لاجرم عشق به یکدیگرشان نیز زایندهتر و ماندگارتر شد. عالم هر چه فقیرتر و سردتر شد، جهان مشترک آنها بزرگتر و گرمتر شد.
من به دل مردی میاندیشم که جفت آن جهان بزرگ و گرم عاشقانهاش را از دست داده است. من به آن جهان زیبا مینگرم که دیگر نیست. من به عالمی میاندیشم که گویا به این زودیها توان ساختن چنان جهانهایی را بازنخواهد یافت.
@javadkashi
----------
زیباترین اوراق دفتر خاطرات آدمی خاطرات عاشقانه است. عشقهای دوره نوجوانی، عشق منتهی به ازدواج، و حتی عشقهای دوران پیری. عشقهای آشکار، عشقهای پنهان. عشقهای چند ساله، چندماهه و حتی عشقهایی که لحظاتی بیش دوام نمیآورند. در یک نگاه متولد میشوند و عمری کوتاه دارند. حتی تلخی روزها و ماهها و سالهایی که بی عشق میگذرد، شیرینترین روزهای زندگی است. سینه آدمها انباشته از رازهای متنوع از عشقهای بلند و کوتاه و ماندنی و رفتنی است. اما شگفتا از عشقی که هم عشق دوران نوجوانی است، هم عشق منتهی به ازدواج، هم عشق دوران پیری.
تنها در افسانهها باید شنید از زنی که یک عمر در نگاه یک مرد قامت رعنای یک عشق دل انگیز باشد. یک عمر ضمیر و جان یک مرد را به سمت زیباترین افقهای عالم گشوده نگاه داشته باشد. یک عمر آسمانی باشد برای پرواز یک مرد. آنگاه چه ستمی است بر آن مرد اگر آن فرشته زیبا درهای آسمان را بی خبر بگشاید و برای همیشه برود. هیچ کس، هیچ کس نمیتواند عمق اندوه و تنهایی آن مرد را دریابد. هیچ کس قادر به تسلای چنان دلی نیست.
شب پیش عفت موسوی همسر محمد محمدی گرگانی درگذشت. کرونا داس در دست میگردد و شاخ عمر کسانی را میبرد و میرود. بی آنکه از نامش بپرسد. از زندگیاش و از آنچه بر ساق هستیاش در این عالم روئیده است.
سال پیش برای آخرین بار دیدمش. آمده بود دانشکده برای شنیدن سخنرانی محمد آقا. سلام و علیکی کردم. آخرین چیزی که از او به یاد دارم، همان نگاه زیبای عمیق عاشقانهای بود که به محمد آقا کرد. رفت. من به اتاقم بازگشتم. اما با خود فکر میکردم، چطور ممکن است اینهمه یک عشق پایدار بماند. چقدر جان و روح بزرگ میخواهد اینهمه عاشق بودن.
عشق بی میانجی اینهمه دوام ندارد. روز نخست همه چیز از عشق یک دختر و پسر نوجوان به یکدیگر آغاز شد. اما دوامش به عشقی بود که هر یک به والاترین ارزشهای انسانی و اخلاقی داشتند. به شجاعت زندگی در مرزهای خونین خطر. به شجاعت بودن در مرزهای زندگی و مرگ. چنین بود که هر دو همه جا چشمههای جوشنده عشق و مهر بودند. شخصیت عاشق عفت خانم و محمد آقا، به صحنههای مبارزه و مقاومت و زندان منحصر نبود، عفت خانم مادر و همسایه عاشقی هم بود. از در و دیوار خانهاش عشق میبارید. از یک چای ساده که تعارف میکرد. چنانکه محمد آقا، هنوز هم چشمه روان یک مرد عاشق و والاست. هر کجا که هست. با هر که رو بروست. به هر که و هر چه که مینگرد.
دوستان میگفتند محمد آقا این روزها بیتاب است. من تاب بی تابیاش را ندارم.
همه چشم از این جهان میبندند. عفت خانم هم چشم از جهان فروبست. او و هم نسلهای او، آخرین بازماندههای نسلی بودند که والا زیستند. والا به جهان نگریستند. به عالم والایی بخشیدند. اما منحنی تحول روزگار به سمت میانمایگی رفت. هر روز همه چیز به سبک و سلیقه میانمایگان ساخته شد. آنها اسطورههای مقاومت بودند، بی آنکه چیزی از این جهان طلب کنند. خوش زیستند اما یک روز خوش در این کشور ندیدند. چهل سال پس از انقلاب را در فشار و توهین همان میانمایگان تازه از راه رسیده زیستند.
آن مرد و آن زن، با همه سردیهای روزگار، دست از عشق به ارزشهای بزرگ انسانی برنداشتند، لاجرم عشق به یکدیگرشان نیز زایندهتر و ماندگارتر شد. عالم هر چه فقیرتر و سردتر شد، جهان مشترک آنها بزرگتر و گرمتر شد.
من به دل مردی میاندیشم که جفت آن جهان بزرگ و گرم عاشقانهاش را از دست داده است. من به آن جهان زیبا مینگرم که دیگر نیست. من به عالمی میاندیشم که گویا به این زودیها توان ساختن چنان جهانهایی را بازنخواهد یافت.
@javadkashi
javad kashi pinned «آه از دل آن مرد، آه از آن فرشته زیبا ---------- زیباترین اوراق دفتر خاطرات آدمی خاطرات عاشقانه است. عشقهای دوره نوجوانی، عشق منتهی به ازدواج، و حتی عشقهای دوران پیری. عشقهای آشکار، عشقهای پنهان. عشقهای چند ساله، چندماهه و حتی عشقهایی که لحظاتی بیش دوام…»
لطفا افتخار نکنید
-----------
رئیس جمهور گفته: اقدامات دولت علیه کرونا با وجود تحریمها نسبت به دیگر کشورها افتخار آفرین بوده است. ما ایرانیها به چه کسی پناه ببریم به چه نهادی شکایت کنیم که فعلا نمیخواهیم به چیزی افتخار کنیم. خریدار افتخارآفرینیهای حکومت کنندگان هم نیستیم.
همین که جنابعالی به دولت خود بابت اقدام علیه کرونا افتخار میکنید، جناحهای مقابل خود را تحریک میکنید این افتخار نصیب جنابعالی نشود، بلکه آنها مدال این افتخار را بر گردن خود بیاویزند. بعد دولت جنابعالی همین اندک کارآمدی را هم که دارد رها میکند کارشکنی میکند تا مدال افتخار را کسی از دستش نگیرد. آنها هم که به میدان میآیند، دردی را درمان نمیکنند فقط مدال افتخار را تصاحب میکنند.
اعلام آمار واقعی مبتلایان و فوت شدگان، اصل افتخار را ممکن است بی اعتبار کند. پس هر روزبه نحوی در اعلام آمار واقعی اختلال میکنید. برای افزایش امکان افتخار، هر روز آمار غیر واقعیتر از روز پیش میشود. وقتی آمار اعلام شده کاملاً با مدل مورد نظرتان برای افتخار جور درآمد، اولین کسی که آن را باور میکند خودتان و دستگاه مدیریت خودتان است. پس در مدیریت این بلا، هر روز از این که هستید هم ناکارآمدتر میشوید. وقتی چهره تلخ واقعیت بیش از آنچه شما اعلام میکنید، ظاهر شود، دست به گریبان همان سازوکارهای قدیم میشوید که دشمنان برای نادیده گرفته شدن اقدامات محیر العقول حکومت ایران، سعی در سیاه نمایی دارند.
جناب روحانی به جای آنکه از دیگران برای ربودن مدال افتخار سبقت بگیرید، ابعاد فاجعه را رسما اعلام کنید اگر دروغ هم بگویید و ابعاد ماجرا را بدتر از آنچه هست اعلام کنید، کار غلطی نکردهاید. اعلام کنید چقدر برای رویارویی با این مشکل کمبود و کاستی در کشور وجود دارد. از نهادهای دیگر بخواهید این مساله را جدی بگیرند و امکانات خود را در اختیار دولت بگذارند. بگویید شرایط تحریم چقدر کار را مشکل کرده است و خواهان تحولاتی در سیاست خارجی بشوید. مردم را فراخوان کنید که سهل و آسان با مساله مواجه نشوند. از نهادهای مردمی و فعالان مدنی بخواهید مشارکت کنند. هر از چندی بیایید، از سایر نهادهای فعال شده و مردم بسیج شده تشکر کنید و مدالهای افتخار به آنها بدهید و بابت کم کاریهای خود عذر خواهی کنید. گاهی در مراکز درمانی ظاهر شوید. مصلحتی هم شده برای آنها که در این روزها رنج میکشند، گریه کنید. نشان دهید شما هم کمی میتوانید بفهمید رنج مردم یعنی چه. نشان دهید آرام نیستید.
آقای روحانی وقتی آرام هستید، لبخند میزنید و گاهی مزه هم میپرانید. مردم از چهره آرام شما خشمگین میشوند. آرامش شما توهین به مردم است. مردم احساس بی پناهی میکنند در این چهره آرام. این را میفهمید؟
بر حسب آمارهای اعلام شده خودتان، سومین رتبه در جهان را در تعداد مبتلایان و فوت شدگان دارید و در همان حال احساس افتخار هم میکنید. با این الگوی عادت شده در نظام جمهوری اسلامی، امکان هر تحولی را میبندید. در حالیکه اتفاقاً رویدادهایی از این دست میتوانند مبنای تحولات بزرگ در کشور باشند.
این نظام چهل ساله، تا کنون در این ابعاد با یک فاجعه ملی مواجه نبوده است. کمبود و کاستیهای نظام تصمیمگیری کشور خود را نشان داده است. میتوانیم در آئینه این فاجعه ببینیم نحو اولویت گذاریهای پیشین درعرصه سیاست خارجی و داخلی، و الگوهای توزیع منابع و عدم شایسته سالاری در نظام، چگونه میتواند در روز مبادای امروز فاجعه بیافریند. مساله منحصر به حکومت هم نیست. مردم هم نشان دادهاند چقدر عقب ماندگیهای فرهنگی دارند. این بحران ثابت کرد تا چه حد بذرهای شرارت و منفعت طلبی در میان خود ما ریشه دواندهاند. مردم در حال بازبینی و تصحیح رفتار خود هستند. نظام درمانی و سلامت کشور در حال مشاهده کاستیهای خود است. نیروهای نظامی برای حل یک مشکل ملی به خط شدهاند، ماشینهای سرکوب خیابانی، به کار سرکوب یک ویروس بسیج شدهاند.
جناب روحانی لطف کنید افتخار نکنید. اجازه بدهید در پرتو این تجربه یادگیریهای تازه اتفاق بیافتد. سازمانهای نهادی و قواعد و مدلهای تصمیم گیریمان، تصحیح شوند. و در بسیاری از موارد به روال متعارف سیاست نزدیک شویم و گوش حکومت شنوای این سخن ساده شود که حکومت رسالتی بر دوش ندارد، قرار نیست افتخار برای مردم بسازد، حکومت فقط قرار است امور عمومی مردم را مدیریت کند تا مردم در قلمروهای که خود میسازند افتخار آفرین شوند.
@javadkashi
-----------
رئیس جمهور گفته: اقدامات دولت علیه کرونا با وجود تحریمها نسبت به دیگر کشورها افتخار آفرین بوده است. ما ایرانیها به چه کسی پناه ببریم به چه نهادی شکایت کنیم که فعلا نمیخواهیم به چیزی افتخار کنیم. خریدار افتخارآفرینیهای حکومت کنندگان هم نیستیم.
همین که جنابعالی به دولت خود بابت اقدام علیه کرونا افتخار میکنید، جناحهای مقابل خود را تحریک میکنید این افتخار نصیب جنابعالی نشود، بلکه آنها مدال این افتخار را بر گردن خود بیاویزند. بعد دولت جنابعالی همین اندک کارآمدی را هم که دارد رها میکند کارشکنی میکند تا مدال افتخار را کسی از دستش نگیرد. آنها هم که به میدان میآیند، دردی را درمان نمیکنند فقط مدال افتخار را تصاحب میکنند.
اعلام آمار واقعی مبتلایان و فوت شدگان، اصل افتخار را ممکن است بی اعتبار کند. پس هر روزبه نحوی در اعلام آمار واقعی اختلال میکنید. برای افزایش امکان افتخار، هر روز آمار غیر واقعیتر از روز پیش میشود. وقتی آمار اعلام شده کاملاً با مدل مورد نظرتان برای افتخار جور درآمد، اولین کسی که آن را باور میکند خودتان و دستگاه مدیریت خودتان است. پس در مدیریت این بلا، هر روز از این که هستید هم ناکارآمدتر میشوید. وقتی چهره تلخ واقعیت بیش از آنچه شما اعلام میکنید، ظاهر شود، دست به گریبان همان سازوکارهای قدیم میشوید که دشمنان برای نادیده گرفته شدن اقدامات محیر العقول حکومت ایران، سعی در سیاه نمایی دارند.
جناب روحانی به جای آنکه از دیگران برای ربودن مدال افتخار سبقت بگیرید، ابعاد فاجعه را رسما اعلام کنید اگر دروغ هم بگویید و ابعاد ماجرا را بدتر از آنچه هست اعلام کنید، کار غلطی نکردهاید. اعلام کنید چقدر برای رویارویی با این مشکل کمبود و کاستی در کشور وجود دارد. از نهادهای دیگر بخواهید این مساله را جدی بگیرند و امکانات خود را در اختیار دولت بگذارند. بگویید شرایط تحریم چقدر کار را مشکل کرده است و خواهان تحولاتی در سیاست خارجی بشوید. مردم را فراخوان کنید که سهل و آسان با مساله مواجه نشوند. از نهادهای مردمی و فعالان مدنی بخواهید مشارکت کنند. هر از چندی بیایید، از سایر نهادهای فعال شده و مردم بسیج شده تشکر کنید و مدالهای افتخار به آنها بدهید و بابت کم کاریهای خود عذر خواهی کنید. گاهی در مراکز درمانی ظاهر شوید. مصلحتی هم شده برای آنها که در این روزها رنج میکشند، گریه کنید. نشان دهید شما هم کمی میتوانید بفهمید رنج مردم یعنی چه. نشان دهید آرام نیستید.
آقای روحانی وقتی آرام هستید، لبخند میزنید و گاهی مزه هم میپرانید. مردم از چهره آرام شما خشمگین میشوند. آرامش شما توهین به مردم است. مردم احساس بی پناهی میکنند در این چهره آرام. این را میفهمید؟
بر حسب آمارهای اعلام شده خودتان، سومین رتبه در جهان را در تعداد مبتلایان و فوت شدگان دارید و در همان حال احساس افتخار هم میکنید. با این الگوی عادت شده در نظام جمهوری اسلامی، امکان هر تحولی را میبندید. در حالیکه اتفاقاً رویدادهایی از این دست میتوانند مبنای تحولات بزرگ در کشور باشند.
این نظام چهل ساله، تا کنون در این ابعاد با یک فاجعه ملی مواجه نبوده است. کمبود و کاستیهای نظام تصمیمگیری کشور خود را نشان داده است. میتوانیم در آئینه این فاجعه ببینیم نحو اولویت گذاریهای پیشین درعرصه سیاست خارجی و داخلی، و الگوهای توزیع منابع و عدم شایسته سالاری در نظام، چگونه میتواند در روز مبادای امروز فاجعه بیافریند. مساله منحصر به حکومت هم نیست. مردم هم نشان دادهاند چقدر عقب ماندگیهای فرهنگی دارند. این بحران ثابت کرد تا چه حد بذرهای شرارت و منفعت طلبی در میان خود ما ریشه دواندهاند. مردم در حال بازبینی و تصحیح رفتار خود هستند. نظام درمانی و سلامت کشور در حال مشاهده کاستیهای خود است. نیروهای نظامی برای حل یک مشکل ملی به خط شدهاند، ماشینهای سرکوب خیابانی، به کار سرکوب یک ویروس بسیج شدهاند.
جناب روحانی لطف کنید افتخار نکنید. اجازه بدهید در پرتو این تجربه یادگیریهای تازه اتفاق بیافتد. سازمانهای نهادی و قواعد و مدلهای تصمیم گیریمان، تصحیح شوند. و در بسیاری از موارد به روال متعارف سیاست نزدیک شویم و گوش حکومت شنوای این سخن ساده شود که حکومت رسالتی بر دوش ندارد، قرار نیست افتخار برای مردم بسازد، حکومت فقط قرار است امور عمومی مردم را مدیریت کند تا مردم در قلمروهای که خود میسازند افتخار آفرین شوند.
@javadkashi
Forwarded from پنجره
🔴 مرگ دور هم عروسی است
پیامدهای درازمدت کرونا بر سپهر سیاسی ایران چیست؟
✍️محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📍 جمهوری اسلامی ایران از یک انقلاب برآمد. ولی نظام اولویتگذاری و شاکله نهادیاش از جنگ برخاسته است. تا کنون بهرغم حوادث مهمی نظیر جنبش اصلاحات، جنبشهای مدنی و دمکراتیک، و جنبشهای مربوط به طبقات فرودست، همچنان این نظام اولویتگذاری دوام یافته است.
📍 کرونا اما از سنخ دیگری است و نظام برآمده از آن برای تداوم خود با چالش بزرگ خروج از خاصگرایی مواجه است.
📍 گفتار برآمده از جنگ به برامدن دوباره خود در افقهای آینده ایران مینگرد. در این بازسازی، جایگاه انتخابات و دمکراسی را تنزل داده است. بر این خیال است که با این اقدام، نظامی قدرتمند و کارآمد خواهد ساخت. با قدرتهای جهانی سخن خواهد گفت. قدرت منطقهای خود را به فرصتهای اقتصادی برای مردم تبدیل خواهد کرد و برای همیشه ثابت خواهد کرد چگونه میتوان از منطق خودبسنده و سازگار برآمده از جنگ، همه مشکلات را حل کرد.
📍 کرونا مساله سلامت و زندگی و اداره امور متعارف مردم را در کانون قرار داده، و این مسئله بر هر آرمان بلندی تقدم یافته است. جریان برآمده از جنگ، باید نشان دهد چه فکری برای ساختار درهم ریخته کشور در موقعیتهای بحرانی کرده است.
📍اصلاحطلبان نیز باید فهم خود را از شعار کانونی دمکراسیخواهی بازآفرینی کنند و نشان دهند دمکراسی مدنظر آنان برای مردمانی که در مواقع بحرانی اینهمه بیپناهند، چه فکری کرده است.
📍 مساله اصلی جناحهای سیاسی پس از بحران کرونا فقدان دولت به مثابه ارگان نیرومند مدیریت امور عمومی است.
📍 حیات سیاسی و تشکیل یک سازمان سیاسی قدرتمند و موثر جز با خروج از نظام ارزشهای خاصگرایانه تامین نخواهد شد.
👇متن کامل را در اینجا بخوانید یا در موبایل خود روی کلمه instant view بزنید
https://b2n.ir/099808
@panjereh_iran
پیامدهای درازمدت کرونا بر سپهر سیاسی ایران چیست؟
✍️محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📍 جمهوری اسلامی ایران از یک انقلاب برآمد. ولی نظام اولویتگذاری و شاکله نهادیاش از جنگ برخاسته است. تا کنون بهرغم حوادث مهمی نظیر جنبش اصلاحات، جنبشهای مدنی و دمکراتیک، و جنبشهای مربوط به طبقات فرودست، همچنان این نظام اولویتگذاری دوام یافته است.
📍 کرونا اما از سنخ دیگری است و نظام برآمده از آن برای تداوم خود با چالش بزرگ خروج از خاصگرایی مواجه است.
📍 گفتار برآمده از جنگ به برامدن دوباره خود در افقهای آینده ایران مینگرد. در این بازسازی، جایگاه انتخابات و دمکراسی را تنزل داده است. بر این خیال است که با این اقدام، نظامی قدرتمند و کارآمد خواهد ساخت. با قدرتهای جهانی سخن خواهد گفت. قدرت منطقهای خود را به فرصتهای اقتصادی برای مردم تبدیل خواهد کرد و برای همیشه ثابت خواهد کرد چگونه میتوان از منطق خودبسنده و سازگار برآمده از جنگ، همه مشکلات را حل کرد.
📍 کرونا مساله سلامت و زندگی و اداره امور متعارف مردم را در کانون قرار داده، و این مسئله بر هر آرمان بلندی تقدم یافته است. جریان برآمده از جنگ، باید نشان دهد چه فکری برای ساختار درهم ریخته کشور در موقعیتهای بحرانی کرده است.
📍اصلاحطلبان نیز باید فهم خود را از شعار کانونی دمکراسیخواهی بازآفرینی کنند و نشان دهند دمکراسی مدنظر آنان برای مردمانی که در مواقع بحرانی اینهمه بیپناهند، چه فکری کرده است.
📍 مساله اصلی جناحهای سیاسی پس از بحران کرونا فقدان دولت به مثابه ارگان نیرومند مدیریت امور عمومی است.
📍 حیات سیاسی و تشکیل یک سازمان سیاسی قدرتمند و موثر جز با خروج از نظام ارزشهای خاصگرایانه تامین نخواهد شد.
👇متن کامل را در اینجا بخوانید یا در موبایل خود روی کلمه instant view بزنید
https://b2n.ir/099808
@panjereh_iran
Telegraph
مرگ دورِهَم عروسی است
این روزها همه جا سخن از کروناست. این ویروس جان انسانها را هدف گرفته است. بنابراین گفتگو پیرامون آثار کوتاهمدت آن، به مراتب مهمتر از هر اثر درازمدت آن است. اما کرونا آثار دراز مدت هم دارد. از جمله در سیاست. در این یادداشت از منظر خود به پیامدهای درازمدت…
بادکنکهایی که میترکند
--------
بشر همه عقل مادی و معنوی خود را به کار بسته اما همه جا کروناست که پیروز است. جایی سرمایههای عظیم برای کشف داروی کرونا به کار بسته شده، جایی دیگر دستها به دعا برداشته شده است. اما کرونا را هیچ کس تا کنون به عقب نرانده است. کرونا با اندام ریزش خرد و اراده انسانی را تحقیر میکند. نه خدا و نه عقل، هیچ کدام به یاری بشر نمیآیند.
مردمان عادی به خانهها خزیدند و در باد استغنای این عالم منتظر و مرعوب به سرنوشتی مینگرند که دیگر انگار از دست خودشان بیرون رفته است. این وضعیت خطرناکی برای مدعیان ایدئولوژیهای گوناگون در عالم است. مردم چندین ماه است سنخ تازهای از زندگی را تجربه میکنند. در مییابند زندگی تنها خواست من و تدبیر کردن برای تحقق آن چیزی که من میخواهم نیست. میبینند سرنوشت صرفاً در سیطره آنان رقم نمیخورد. کمی گوش کردن، تماشا کردن، به محدودیتهای خود اندیشیدن را هم یاد میگیرند. مردم کمی عقب نشینی کردن از مدعاهای بزرگ در زندگی فردی شان را یاد میگیرند. درست همزمان با این عقب نشینی است که جایی برای ورود خرد و جایی برای ورود خدا باز میشود. آنها همزمان که از هم فاصله میگیرند، در یک تجربه مشترک انسانی، مرزهای طبقاتی، دینی و ملی را کم رنگ میکنند.
اما صاحب منصبان، آنها که از ناحیه بزرگ کردن عقل یا داعیه داری خدا و دین، نان میخورند میترسند نه از کرونا، از این مردمی که به خود وانهاده شدهاند. آنها تاب نمیآورند. صبح تا شب بر طبل همان خودشیفتگیهای پیشین میکوبند. آنها نگران بی اعتبار شدن خودشیفتگیهای ایدئولوژیک، نژادی، و فرقهای پیشین هستند. ترامپ منتظر است کرونا دست بردارد تا ثابت کند سرمایه داری و نیروی قاهره آمریکا حلال همه دردهای عالم است. چین دست به پنهان کاریهایی زده تا ثابت کند از همه قدرتمندتر عمل کرد، اروپا هنوز سوار نشده است، سرگردان است، اسبهای برتریهای فرهنگی و تاریخیاش گویی همه رمیدهاند. جمهوری اسلامی البته استثناست. کرونا هنوز میتازد اما مسئولان مدعیاند کرونا را شکست دادهاند یا به زودی میدهند. از همین امروز خود را سر لیست صاحبان افتخار جهانی ثبت کردهاند.
کرونا اما هشدار میدهد دست بردارید اگر هم برود دوباره بازمیگردد. اگر نه با این چهره، شاید با چهره و نام دیگر.
میگویند کرونا لشگریان خدا و عقلاند. بر پرچمشان نوشته جهان درسیطره آدمیزاد نیست. پیامهایی منتشر کردهاند مبنی برآنکه تنها به شرط تسلیم به این نکته، هم عقل و هم خدا دوباره بازخواهند گشت. مدعیاند بشر همه جا را به اشغال درآورده است. باید جایی باز کند تا عقل هم بنشیند، تا خدا هم حاضر شود. در دوران مدرن، کسانی عقل را و کسانی خدا را دستاویز ادعای سیطره انسان بر عالم ساختند. صاحبان خرد مدرن، جهان را ماده خام و ابله اراده آگاهانه خود پنداشتند متولیان دین نیز خود را نماینده خدا و صاحب جهان.
در میان این نخوتهای باد کرده، کرونا مثل سوزن کوچکی عمل میکند و هر روز صدای ترکیدن بادکنکی بزرگ در جهان میپیچد.
@javadkashi
--------
بشر همه عقل مادی و معنوی خود را به کار بسته اما همه جا کروناست که پیروز است. جایی سرمایههای عظیم برای کشف داروی کرونا به کار بسته شده، جایی دیگر دستها به دعا برداشته شده است. اما کرونا را هیچ کس تا کنون به عقب نرانده است. کرونا با اندام ریزش خرد و اراده انسانی را تحقیر میکند. نه خدا و نه عقل، هیچ کدام به یاری بشر نمیآیند.
مردمان عادی به خانهها خزیدند و در باد استغنای این عالم منتظر و مرعوب به سرنوشتی مینگرند که دیگر انگار از دست خودشان بیرون رفته است. این وضعیت خطرناکی برای مدعیان ایدئولوژیهای گوناگون در عالم است. مردم چندین ماه است سنخ تازهای از زندگی را تجربه میکنند. در مییابند زندگی تنها خواست من و تدبیر کردن برای تحقق آن چیزی که من میخواهم نیست. میبینند سرنوشت صرفاً در سیطره آنان رقم نمیخورد. کمی گوش کردن، تماشا کردن، به محدودیتهای خود اندیشیدن را هم یاد میگیرند. مردم کمی عقب نشینی کردن از مدعاهای بزرگ در زندگی فردی شان را یاد میگیرند. درست همزمان با این عقب نشینی است که جایی برای ورود خرد و جایی برای ورود خدا باز میشود. آنها همزمان که از هم فاصله میگیرند، در یک تجربه مشترک انسانی، مرزهای طبقاتی، دینی و ملی را کم رنگ میکنند.
اما صاحب منصبان، آنها که از ناحیه بزرگ کردن عقل یا داعیه داری خدا و دین، نان میخورند میترسند نه از کرونا، از این مردمی که به خود وانهاده شدهاند. آنها تاب نمیآورند. صبح تا شب بر طبل همان خودشیفتگیهای پیشین میکوبند. آنها نگران بی اعتبار شدن خودشیفتگیهای ایدئولوژیک، نژادی، و فرقهای پیشین هستند. ترامپ منتظر است کرونا دست بردارد تا ثابت کند سرمایه داری و نیروی قاهره آمریکا حلال همه دردهای عالم است. چین دست به پنهان کاریهایی زده تا ثابت کند از همه قدرتمندتر عمل کرد، اروپا هنوز سوار نشده است، سرگردان است، اسبهای برتریهای فرهنگی و تاریخیاش گویی همه رمیدهاند. جمهوری اسلامی البته استثناست. کرونا هنوز میتازد اما مسئولان مدعیاند کرونا را شکست دادهاند یا به زودی میدهند. از همین امروز خود را سر لیست صاحبان افتخار جهانی ثبت کردهاند.
کرونا اما هشدار میدهد دست بردارید اگر هم برود دوباره بازمیگردد. اگر نه با این چهره، شاید با چهره و نام دیگر.
میگویند کرونا لشگریان خدا و عقلاند. بر پرچمشان نوشته جهان درسیطره آدمیزاد نیست. پیامهایی منتشر کردهاند مبنی برآنکه تنها به شرط تسلیم به این نکته، هم عقل و هم خدا دوباره بازخواهند گشت. مدعیاند بشر همه جا را به اشغال درآورده است. باید جایی باز کند تا عقل هم بنشیند، تا خدا هم حاضر شود. در دوران مدرن، کسانی عقل را و کسانی خدا را دستاویز ادعای سیطره انسان بر عالم ساختند. صاحبان خرد مدرن، جهان را ماده خام و ابله اراده آگاهانه خود پنداشتند متولیان دین نیز خود را نماینده خدا و صاحب جهان.
در میان این نخوتهای باد کرده، کرونا مثل سوزن کوچکی عمل میکند و هر روز صدای ترکیدن بادکنکی بزرگ در جهان میپیچد.
@javadkashi
طوفانی بی حضور نوح
-------
داستان طوفان نوح است. موج سیل آسایی در دره مرگ به راه افتاده و شماری از ما را با خود برده و میبرد. ما با ترس به صخرههای دو سوی دره چسبیدهایم. سیل گاهی بالاتر میآید، و شماری دیگر را همراه سفر مرگ میکند. ما بالاتر و بالاتر میرویم و به هم اطمینان میدهیم خطری نیست. دست تطاول این سیل به آنجاها که ما هستیم نخواهد رسید.
ما این بالا بر تخته سنگها تکیه زدهایم و برای کاستن از بار این همه ترس، حرف میزنیم، شوخی میکنیم، بحثهای فلسفی و تئوریک رد و بدل میکنیم. از آینده پس از این سیل مرگبار سخن میگوییم. تلاش میکنیم تا جایی که ممکن است به عمق دره نگاه نکنیم. اما حتی به خودهامان هم با اطمینان نگاه نمیکنیم. بعید نمیدانیم حتی مخاطبی را هم که رویاروی ماست، یکباره دست سیل برباید. آنگاه با سرعت رو برمیگردانیم و رشته بریده شده کلام را با یک مخاطب دیگر تداوم میبخشیم. همه چیز شبیه ماجرای طوفان نوح است. با این تفاوت که نوحی در کار نیست و کشتی نجاتی در میان سیلاب مرگ آور حرکت نمیکند.
اینجا در این فضای هولناک، همه سخن میگویند، تنها کسانی فاقد زبان و سخن هستند که سیلاب مرگ گریبانشان را گرفته است. ما به دو گروه با صدا و بی صدا تقسیم شدهایم. آنها که میروند، حتی مجالی برای بزرگداشت شان نیست. مجالی برای گریستن جمعی. برای سوگواری سوگواران. آنکه رفت رفت مجبور به فراموشی هستیم. فقط مرگ او که مرد، حواس دیگران را بیشتر جلب میکند که یکی دو قدم از صخرههایی که به آن چسبیده بالاتر رود. همین.
این داستان البته داستان زندگی ماست. در روزهای معمول هم همین داستان برقرار بود اما نه اینقدر صریح. همیشه سیل مرگی هست که بخشی از جمعیت را در کام خود میکشد. سیل فقر، تحقیر، نادیده گرفته شدگی، سرکوب. اما طبقات دیگر جامعه چسبیدهاند به صخرههای پیرامونی. به قدرت، به عطایی که به آنها بخشیده شده، به موقعیتهایی که به دست آوردهاند. سیل گاهی بالاتر میآمد و ما در دامن قدرت بالاتر میرفتیم و بیشتر و بیشتر به آن آویزان میشدیم. به عمق دره نگاه نمیکردیم اما حواسمان بود آنجا چه خبر است، پس شدیدا مراقب بودیم از دامن قدرت به پایین پرتاب نشویم. ان روزها هم جهان پر از سر و صدا بود، اما آنها که در عمق دره به کام مرگ میرفتند صدایی نداشتند. هیچ مناسک سوگی برای آنها برقرار نبود.
به جای نوح حتی اگر شیادی هم بر کف این سیلاب کشتی برآند، بخشی به درون آن هجوم میبرند چرا که ذلت ناشی از تحمل این وضعیت کمتر از مرگ نیست.
@javadkashi
-------
داستان طوفان نوح است. موج سیل آسایی در دره مرگ به راه افتاده و شماری از ما را با خود برده و میبرد. ما با ترس به صخرههای دو سوی دره چسبیدهایم. سیل گاهی بالاتر میآید، و شماری دیگر را همراه سفر مرگ میکند. ما بالاتر و بالاتر میرویم و به هم اطمینان میدهیم خطری نیست. دست تطاول این سیل به آنجاها که ما هستیم نخواهد رسید.
ما این بالا بر تخته سنگها تکیه زدهایم و برای کاستن از بار این همه ترس، حرف میزنیم، شوخی میکنیم، بحثهای فلسفی و تئوریک رد و بدل میکنیم. از آینده پس از این سیل مرگبار سخن میگوییم. تلاش میکنیم تا جایی که ممکن است به عمق دره نگاه نکنیم. اما حتی به خودهامان هم با اطمینان نگاه نمیکنیم. بعید نمیدانیم حتی مخاطبی را هم که رویاروی ماست، یکباره دست سیل برباید. آنگاه با سرعت رو برمیگردانیم و رشته بریده شده کلام را با یک مخاطب دیگر تداوم میبخشیم. همه چیز شبیه ماجرای طوفان نوح است. با این تفاوت که نوحی در کار نیست و کشتی نجاتی در میان سیلاب مرگ آور حرکت نمیکند.
اینجا در این فضای هولناک، همه سخن میگویند، تنها کسانی فاقد زبان و سخن هستند که سیلاب مرگ گریبانشان را گرفته است. ما به دو گروه با صدا و بی صدا تقسیم شدهایم. آنها که میروند، حتی مجالی برای بزرگداشت شان نیست. مجالی برای گریستن جمعی. برای سوگواری سوگواران. آنکه رفت رفت مجبور به فراموشی هستیم. فقط مرگ او که مرد، حواس دیگران را بیشتر جلب میکند که یکی دو قدم از صخرههایی که به آن چسبیده بالاتر رود. همین.
این داستان البته داستان زندگی ماست. در روزهای معمول هم همین داستان برقرار بود اما نه اینقدر صریح. همیشه سیل مرگی هست که بخشی از جمعیت را در کام خود میکشد. سیل فقر، تحقیر، نادیده گرفته شدگی، سرکوب. اما طبقات دیگر جامعه چسبیدهاند به صخرههای پیرامونی. به قدرت، به عطایی که به آنها بخشیده شده، به موقعیتهایی که به دست آوردهاند. سیل گاهی بالاتر میآمد و ما در دامن قدرت بالاتر میرفتیم و بیشتر و بیشتر به آن آویزان میشدیم. به عمق دره نگاه نمیکردیم اما حواسمان بود آنجا چه خبر است، پس شدیدا مراقب بودیم از دامن قدرت به پایین پرتاب نشویم. ان روزها هم جهان پر از سر و صدا بود، اما آنها که در عمق دره به کام مرگ میرفتند صدایی نداشتند. هیچ مناسک سوگی برای آنها برقرار نبود.
به جای نوح حتی اگر شیادی هم بر کف این سیلاب کشتی برآند، بخشی به درون آن هجوم میبرند چرا که ذلت ناشی از تحمل این وضعیت کمتر از مرگ نیست.
@javadkashi
فرودستان و صدای شریف
------------
صدای شریف در عرصه سیاسی صدایی است که حتی الامکان از حلقوم همگان برآمده باشد. اصلاح طلبان دمکراسی خواه از همان نخست صدای برآمده از حلقوم طبقات متوسط شهری به بالا بودند. فرودستان به حاشیه رانده شده بودند. قرار بود سکوت اختیار کنند و منتظر بمانند تا از نعمت سفره دمکراسی سهمی ببرند. صدایی که شریف نیست، سرانجام خوشی ندارد. آرام آرام به منافع یک باند تقلیل پیدا میکند و به صورتک فریبکارانه استیلای ظالمانه تبدیل میشود. امروز همه صداها، بر اساس شاخص میزان نمایندگی از کل، باید خود را دوباره بسنجند.
فرودستان ایرانی داستانی شنیدنی در نیم قرن اخیر دارند. روزی روزگاری در پرتو گفتار چپ، نماد حقانیت بودند. با همان لباس ژنده و جیبهای خالی، زیبا بودند. نور از سر و پای آنها میتابید. معیار حقانیت و راهنمای زندگی سیاسی بودند. نفس نگاه کردن به آنها و نقاشی و تصویر برداری از زندگیشان، مبارزه سیاسی بود. برانگیزاننده خشم انقلابی بودند علیه هرچه صاحب سرمایه است و پول و قدرت. آنها خود چندان در انقلاب نقشی نداشتند، بیشتر تماشاگر بودند، اما انقلاب بیش از همه از آنها نیرو گرفت.
نظامی که به قدرت رسید، از همان روز نخست حق انحصاری دفاع از آنان را به نام خود ثبت کرد و دیگران را به نام دفاع از آنان کتک زد و از دایره به بیرون پرت کرد. تهی دستان در ساختار قدرت نقشی نیافتند اما تماشاگر ماندند ببینند چه چیز قرار است از ناحیه این همه دفاع جانانه از آنان تغییر کند. جمهوری اسلامی برای تهی دستان در عمل چه کرد موضوع جداگانهای است. مهمتر این بود که زندگی را با الگویی از رفتار و گفتار آغاز کرد که به زعم آنان به فرودستان تعلق داشت. اگر میپرسیدی این چه سبک رفتار با مخالفین است؟ این چه سبک سخن گفتن با مردم است؟ این چه سبک توزیع منابع مادی است؟ چرا اینهمه با نهادهای مدنی ستیز میکند؟ این چه سبک دینداری است؟ پاسخ میشنیدی فرودستان که نماد حقانیتاند چنیناند. با رفتار و گفتار اتوکشیده شما صاحبان ثروت و مکنت نسبتی ندارند. گم شوید. هر چه طبقه صاحب ثروت رانت خوار در ساختار سیاسی بیشتر و بیشتر رشد کرد، دفاع از فرودستان پر حرارتتر شد و مشی و رفتار منتسب به فرودستان نیز در آنان بیشتر و بیشتر قوت گرفت.
اصلاح طلبان که مدعی اصلاح در ساختار بودند، از همان نخست رفتار و گفتاری را اختیار کردند که منتسب به طبقات متوسط شهری بود. آنان به عمد از گفتار و رفتاری که منتسب به طبقات فرودست دانسته شده بود، پرهیز کردند. به فرودستان بی اعتنا نبودند اما به آنها گفتند منتظر بمانید تا کار دمکراتیک سازی نظام سیاسی به جایی برسد. سهم شما محفوظ است.
احمدی نژاد خواست کارستانی کند و کرد و با خود سنتی به جا گذاشت. خواست فرودستان را منتظر نگذارد. هر چه میتواند به آنان نیز سهمی از رانتهای حکومتی بدهد و از سفره فرادستان و طبقات متوسط نیز تا جایی که میسر است بکند و بین آنها توزیع کند. او هم صدای شریف نبود چرا که نمیتوانست صدای همگان باشد. آنچه کرد در کوتاه مدت منافعی برای طبقات فرودست داشت، اما در دراز مدت تنها به شمار و حجم فرودستان افزود. فرودسنان با دولت احمدی نژاد به امکانی برای اجرای نمایش جذاب یک رابین هود سیاسی تبدیل شدند. احمدی نژاد از صحنه خارج شد، اما تا جایی که پیداست اوضاع آبستن زایش رابین هودهای تازه است.
فرودستان در دوران روحانی به یک منزل تازه رسیدهاند: در ذهن طبقه متوسط و صاحب رانت و ثروت شهری، به منبع تولید ترس تبدیل شدند. آنها که روزی یادآور پیامبر و ابوذر بودند، اینک در مخیله طبقات رانت خوار و صاحب ثروت، لشگر خطرناک گرسنگان تصویر شدند. آنگاه که صدای اعتراضشان برانگیخته میشود، استدلالهای متفاوت عقلانی روی میز چیده میشود مبنی برآنکه فعلا کار موثری برای آنان نمیتوان کرد. از آنان خواهش کنید بازهم صبر کنند اگر نمیکنند چارهای نیست همه به نیروهای امنیتی التجا میبریم. چماق و گلوله یکباره راهگشای دمکراسی و اصلاحات میشود.
پیامدهای اقتصادی کرونا، از همین امروز بسترهای جنبش فرودستان را فراهم کرده است. همزمان با آماده باش نیروهای امنیتی، رابینودهای تازه از راه رسیده نیز، در خیال تکرار بازیهای کهنه در عرصه سیاسیاند. باید به سرعت از این بازی ناشریف بیرون آمد و فکری کرد برای تولید یک صدای شریف. به صرف سخن گفتن از فرودستان و اضافه کردن شعار عدالت کنار دمکراسی مساله امروز جامعه ایرانی حل نمیشود. باید برخاست. جای دیگری نشست. جایی که سخن دایره شمول خود را گسترش داده باشد. صداهایی که با وابستگی به باندهای ذی نفع، ناشریف شدهاند امروز برای احراز شرافت نیازمند فرودستانند.
@javadkashi
------------
صدای شریف در عرصه سیاسی صدایی است که حتی الامکان از حلقوم همگان برآمده باشد. اصلاح طلبان دمکراسی خواه از همان نخست صدای برآمده از حلقوم طبقات متوسط شهری به بالا بودند. فرودستان به حاشیه رانده شده بودند. قرار بود سکوت اختیار کنند و منتظر بمانند تا از نعمت سفره دمکراسی سهمی ببرند. صدایی که شریف نیست، سرانجام خوشی ندارد. آرام آرام به منافع یک باند تقلیل پیدا میکند و به صورتک فریبکارانه استیلای ظالمانه تبدیل میشود. امروز همه صداها، بر اساس شاخص میزان نمایندگی از کل، باید خود را دوباره بسنجند.
فرودستان ایرانی داستانی شنیدنی در نیم قرن اخیر دارند. روزی روزگاری در پرتو گفتار چپ، نماد حقانیت بودند. با همان لباس ژنده و جیبهای خالی، زیبا بودند. نور از سر و پای آنها میتابید. معیار حقانیت و راهنمای زندگی سیاسی بودند. نفس نگاه کردن به آنها و نقاشی و تصویر برداری از زندگیشان، مبارزه سیاسی بود. برانگیزاننده خشم انقلابی بودند علیه هرچه صاحب سرمایه است و پول و قدرت. آنها خود چندان در انقلاب نقشی نداشتند، بیشتر تماشاگر بودند، اما انقلاب بیش از همه از آنها نیرو گرفت.
نظامی که به قدرت رسید، از همان روز نخست حق انحصاری دفاع از آنان را به نام خود ثبت کرد و دیگران را به نام دفاع از آنان کتک زد و از دایره به بیرون پرت کرد. تهی دستان در ساختار قدرت نقشی نیافتند اما تماشاگر ماندند ببینند چه چیز قرار است از ناحیه این همه دفاع جانانه از آنان تغییر کند. جمهوری اسلامی برای تهی دستان در عمل چه کرد موضوع جداگانهای است. مهمتر این بود که زندگی را با الگویی از رفتار و گفتار آغاز کرد که به زعم آنان به فرودستان تعلق داشت. اگر میپرسیدی این چه سبک رفتار با مخالفین است؟ این چه سبک سخن گفتن با مردم است؟ این چه سبک توزیع منابع مادی است؟ چرا اینهمه با نهادهای مدنی ستیز میکند؟ این چه سبک دینداری است؟ پاسخ میشنیدی فرودستان که نماد حقانیتاند چنیناند. با رفتار و گفتار اتوکشیده شما صاحبان ثروت و مکنت نسبتی ندارند. گم شوید. هر چه طبقه صاحب ثروت رانت خوار در ساختار سیاسی بیشتر و بیشتر رشد کرد، دفاع از فرودستان پر حرارتتر شد و مشی و رفتار منتسب به فرودستان نیز در آنان بیشتر و بیشتر قوت گرفت.
اصلاح طلبان که مدعی اصلاح در ساختار بودند، از همان نخست رفتار و گفتاری را اختیار کردند که منتسب به طبقات متوسط شهری بود. آنان به عمد از گفتار و رفتاری که منتسب به طبقات فرودست دانسته شده بود، پرهیز کردند. به فرودستان بی اعتنا نبودند اما به آنها گفتند منتظر بمانید تا کار دمکراتیک سازی نظام سیاسی به جایی برسد. سهم شما محفوظ است.
احمدی نژاد خواست کارستانی کند و کرد و با خود سنتی به جا گذاشت. خواست فرودستان را منتظر نگذارد. هر چه میتواند به آنان نیز سهمی از رانتهای حکومتی بدهد و از سفره فرادستان و طبقات متوسط نیز تا جایی که میسر است بکند و بین آنها توزیع کند. او هم صدای شریف نبود چرا که نمیتوانست صدای همگان باشد. آنچه کرد در کوتاه مدت منافعی برای طبقات فرودست داشت، اما در دراز مدت تنها به شمار و حجم فرودستان افزود. فرودسنان با دولت احمدی نژاد به امکانی برای اجرای نمایش جذاب یک رابین هود سیاسی تبدیل شدند. احمدی نژاد از صحنه خارج شد، اما تا جایی که پیداست اوضاع آبستن زایش رابین هودهای تازه است.
فرودستان در دوران روحانی به یک منزل تازه رسیدهاند: در ذهن طبقه متوسط و صاحب رانت و ثروت شهری، به منبع تولید ترس تبدیل شدند. آنها که روزی یادآور پیامبر و ابوذر بودند، اینک در مخیله طبقات رانت خوار و صاحب ثروت، لشگر خطرناک گرسنگان تصویر شدند. آنگاه که صدای اعتراضشان برانگیخته میشود، استدلالهای متفاوت عقلانی روی میز چیده میشود مبنی برآنکه فعلا کار موثری برای آنان نمیتوان کرد. از آنان خواهش کنید بازهم صبر کنند اگر نمیکنند چارهای نیست همه به نیروهای امنیتی التجا میبریم. چماق و گلوله یکباره راهگشای دمکراسی و اصلاحات میشود.
پیامدهای اقتصادی کرونا، از همین امروز بسترهای جنبش فرودستان را فراهم کرده است. همزمان با آماده باش نیروهای امنیتی، رابینودهای تازه از راه رسیده نیز، در خیال تکرار بازیهای کهنه در عرصه سیاسیاند. باید به سرعت از این بازی ناشریف بیرون آمد و فکری کرد برای تولید یک صدای شریف. به صرف سخن گفتن از فرودستان و اضافه کردن شعار عدالت کنار دمکراسی مساله امروز جامعه ایرانی حل نمیشود. باید برخاست. جای دیگری نشست. جایی که سخن دایره شمول خود را گسترش داده باشد. صداهایی که با وابستگی به باندهای ذی نفع، ناشریف شدهاند امروز برای احراز شرافت نیازمند فرودستانند.
@javadkashi
چراغی در دل تاریکی
----------
آنها که آقامیری را خلع لباس کردهاند، در دل به موفقیت او امید بستهاند. روحانیون بیش از دو دهه است احساس انزوا میکنند. آقا میری به سمت گروههایی از مردم رفته که روحانیون خواب جذب و جلب آنها را هم نمیدیدند. آیا او در کار خود موفق خواهد بود؟ هر چه او موفقتر شود، احتمال ظهور چهرههای تازهای شبیه به او بیشتر خواهد شد. بی آنکه خلع لباس شوند.
در دهههای چهل و پنجاه روحانیت حقیقتاً به یک طبقه صاحب منزلت نزد عموم مردم تبدیل شد. سخن آنان برای اکثر مردم حجت بود. چهرههای برجستهای از میان آنان برخاستند که برای روشنفکران حتی روشنفکران لائیک و چپ نیز قابل احترام بود. اما یک دهه که از انقلاب گذشت، روحانیت به یک صنف خاص تقلیل یافت با حرفها و عقاید و منافع خاص و البته وزن اجتماعی خاص خودش. نهاد روحانیت دیگر نمیتوانست سخن معتبر عمومی تولید کند مخاطبش صرفاً مومنان سنتی و متشرع بودند. بسیاری از دین داران از روحانیت گسیختند و بسیاری از مردم از دین.
روحانیت به منزله یک نهاد سنتی به این سادگی از میدان به در نمیرود. استراتژیهای گوناگون اختیار میکند و میماند به خلاف نهادهای مدرن که به محض بروز مشکلی کوچک از صفحه روزگار محو میشوند. آنها در این سالهای اخیر سه استراتژی را هم زمان پیش بردند.
اول همان دم دستیترین استراتژی ممکن بود: پناه بردن به نهادهای نظارتی و کنترلی جمهوری اسلامی. این نهادها را به خدمت گرفتند تا بگیرند و خاموش کنند و کنترل کنند. اما به تجربه دریافتند این روش جز تنفر و گریز در نسل جوان بر نمیانگیزد. اما البته دست از این استراتژی بر نمیدارند.
دومین استراتژی در تداوم استراتژی اولی بود: بهره گیری از نهادهای تبلیغاتی کشور. آنها طی دو سه دهه اخیر تقریباً صدا و سیمای کشور را در انحصار خود گرفتند و در و دیوار را مملو از تبلیغات دینی کردند. درست مثل اینکه شما در میان یک جمع متکثر، آنقدر با صدای بلند حرف بزنید که صدای دیگران شنیده نشود. تصور بر این بود که به این وسیله، اساساً دیگران شنیده و دیده نمیشوند. این استراتژی هیچ سودی هم نداشته باشد، این فایده را دارد که در اقلیت بودگی صدای روحانیون مخفی میماند. اما فضای مجازی این استراتژی را بی اثر کرد. امروز صدای بلند صدا و تصویر فضاهای مجازی است.
سومین استراتژی، تبلیغات به زبان و بیان تازه بود. روحانیونی با چهرههای عجیب ظاهر شدند: کسانی در میان کودکان و با زبان کودکان از معارف دینی سخن گفتند، برخی به دانشهای جدید مثل اقتصاد و سیاست و جامعه شناسی و هنر مسلح شدند و در میان دانشگاهیان با زبان تخصصی سخن گفتند. بعضی زبان خارجی آموختند و در حال گفتگو به زبانهای دیگر به تصویر کشیده شدند. اما مشکل این گروه از روحانیون آن بود که خیمه شان اصلا بزرگ نشده بود. خیمهای از دارالمومنان هست به قدمت چند صد سال. آنها با زبانهای مختلف گروههای مختلف را فرامیخواندند زیر همان خیمه قدیم حضور پیدا کنند.
آقا میری مصداق و پیشگام استراتژی چهارم است. او از خیمه بیرون زده، و امکانهای گفتگو با اقشار و طبقات دیگر گشوده است. به جای آنکه سراغ اقشار تازه رود و آنها را از راه انحراف به راه راست خود دعوت کند، نزد آنها میرود و اثبات میکند آنچه آنها میگویند و میکنند، چندان هم انحراف نیست. آنها خودیاند. او در حال گستردن دایره شمول خیمه است. سراغ یک خواننده زن ایرانی میرود که خارج از کشور زندگی میکند، اما ترکیب عجیبی است: پدرش رزمنده در جبهههای جنگ بوده است و خود او نیز گاهی به بعضی سمبلهای دینی گرایش نشان میدهد. با او گفتگوی مجازی میکند و در کنار او ترانه میخواند.
استراتژی او موفقیتهایی دارد اما بی پیامد نیست. این مسیر به نحو تازهای میتواند اعتبار یک صنف با منزلت و جایگاه معین را به پرسش بکشد. امروز از یک روحانی خواسته میشود ترانه بخواند، فردا معلوم نیست به چه تقاضای دیگری باید پاسخ دهد که مقبول گروههای دیگر اجتماعی بیافتد.
حتماً در میان روحانیون گروههایی هم هستند که استراتژي پنجمی را تعقیب کنند. به این نتیجه رسیده باشند که آرزوی شمولیت نهاد روحانیت را باید فراموش کرد. چنانکه آرزوی دین دار بودن همه مردم را. استراتژی پنجم باید به فرهیختگی در میان روحانیون بیاندیشد. در این استراتژی اقلیت بودگی را باید پذیرفت. این استراتژی به جای آنکه بخواهد سقف کل جامعه باشد، در صدد ساختن چراغی در دل تاریکیهاست. چراغی در کنار چراغهای دیگر. چراغهایی که با هم تفاوت دارند اما از میانمایگی و ابتذال اثر ندارند. به سیاق خود به زندگی والا میاندیشند. درمیان رقبای دیگر، عرضه کننده الگویی از فرهیختگی درجهان مدرن باشند.
روحانیونی که آقا میری را خلع لباس کردند حظی از استراتژی پنجم نبردهاند. به همین جهت دل به موفقیت آقامیری بستهاند.
@javadkashi
----------
آنها که آقامیری را خلع لباس کردهاند، در دل به موفقیت او امید بستهاند. روحانیون بیش از دو دهه است احساس انزوا میکنند. آقا میری به سمت گروههایی از مردم رفته که روحانیون خواب جذب و جلب آنها را هم نمیدیدند. آیا او در کار خود موفق خواهد بود؟ هر چه او موفقتر شود، احتمال ظهور چهرههای تازهای شبیه به او بیشتر خواهد شد. بی آنکه خلع لباس شوند.
در دهههای چهل و پنجاه روحانیت حقیقتاً به یک طبقه صاحب منزلت نزد عموم مردم تبدیل شد. سخن آنان برای اکثر مردم حجت بود. چهرههای برجستهای از میان آنان برخاستند که برای روشنفکران حتی روشنفکران لائیک و چپ نیز قابل احترام بود. اما یک دهه که از انقلاب گذشت، روحانیت به یک صنف خاص تقلیل یافت با حرفها و عقاید و منافع خاص و البته وزن اجتماعی خاص خودش. نهاد روحانیت دیگر نمیتوانست سخن معتبر عمومی تولید کند مخاطبش صرفاً مومنان سنتی و متشرع بودند. بسیاری از دین داران از روحانیت گسیختند و بسیاری از مردم از دین.
روحانیت به منزله یک نهاد سنتی به این سادگی از میدان به در نمیرود. استراتژیهای گوناگون اختیار میکند و میماند به خلاف نهادهای مدرن که به محض بروز مشکلی کوچک از صفحه روزگار محو میشوند. آنها در این سالهای اخیر سه استراتژی را هم زمان پیش بردند.
اول همان دم دستیترین استراتژی ممکن بود: پناه بردن به نهادهای نظارتی و کنترلی جمهوری اسلامی. این نهادها را به خدمت گرفتند تا بگیرند و خاموش کنند و کنترل کنند. اما به تجربه دریافتند این روش جز تنفر و گریز در نسل جوان بر نمیانگیزد. اما البته دست از این استراتژی بر نمیدارند.
دومین استراتژی در تداوم استراتژی اولی بود: بهره گیری از نهادهای تبلیغاتی کشور. آنها طی دو سه دهه اخیر تقریباً صدا و سیمای کشور را در انحصار خود گرفتند و در و دیوار را مملو از تبلیغات دینی کردند. درست مثل اینکه شما در میان یک جمع متکثر، آنقدر با صدای بلند حرف بزنید که صدای دیگران شنیده نشود. تصور بر این بود که به این وسیله، اساساً دیگران شنیده و دیده نمیشوند. این استراتژی هیچ سودی هم نداشته باشد، این فایده را دارد که در اقلیت بودگی صدای روحانیون مخفی میماند. اما فضای مجازی این استراتژی را بی اثر کرد. امروز صدای بلند صدا و تصویر فضاهای مجازی است.
سومین استراتژی، تبلیغات به زبان و بیان تازه بود. روحانیونی با چهرههای عجیب ظاهر شدند: کسانی در میان کودکان و با زبان کودکان از معارف دینی سخن گفتند، برخی به دانشهای جدید مثل اقتصاد و سیاست و جامعه شناسی و هنر مسلح شدند و در میان دانشگاهیان با زبان تخصصی سخن گفتند. بعضی زبان خارجی آموختند و در حال گفتگو به زبانهای دیگر به تصویر کشیده شدند. اما مشکل این گروه از روحانیون آن بود که خیمه شان اصلا بزرگ نشده بود. خیمهای از دارالمومنان هست به قدمت چند صد سال. آنها با زبانهای مختلف گروههای مختلف را فرامیخواندند زیر همان خیمه قدیم حضور پیدا کنند.
آقا میری مصداق و پیشگام استراتژی چهارم است. او از خیمه بیرون زده، و امکانهای گفتگو با اقشار و طبقات دیگر گشوده است. به جای آنکه سراغ اقشار تازه رود و آنها را از راه انحراف به راه راست خود دعوت کند، نزد آنها میرود و اثبات میکند آنچه آنها میگویند و میکنند، چندان هم انحراف نیست. آنها خودیاند. او در حال گستردن دایره شمول خیمه است. سراغ یک خواننده زن ایرانی میرود که خارج از کشور زندگی میکند، اما ترکیب عجیبی است: پدرش رزمنده در جبهههای جنگ بوده است و خود او نیز گاهی به بعضی سمبلهای دینی گرایش نشان میدهد. با او گفتگوی مجازی میکند و در کنار او ترانه میخواند.
استراتژی او موفقیتهایی دارد اما بی پیامد نیست. این مسیر به نحو تازهای میتواند اعتبار یک صنف با منزلت و جایگاه معین را به پرسش بکشد. امروز از یک روحانی خواسته میشود ترانه بخواند، فردا معلوم نیست به چه تقاضای دیگری باید پاسخ دهد که مقبول گروههای دیگر اجتماعی بیافتد.
حتماً در میان روحانیون گروههایی هم هستند که استراتژي پنجمی را تعقیب کنند. به این نتیجه رسیده باشند که آرزوی شمولیت نهاد روحانیت را باید فراموش کرد. چنانکه آرزوی دین دار بودن همه مردم را. استراتژی پنجم باید به فرهیختگی در میان روحانیون بیاندیشد. در این استراتژی اقلیت بودگی را باید پذیرفت. این استراتژی به جای آنکه بخواهد سقف کل جامعه باشد، در صدد ساختن چراغی در دل تاریکیهاست. چراغی در کنار چراغهای دیگر. چراغهایی که با هم تفاوت دارند اما از میانمایگی و ابتذال اثر ندارند. به سیاق خود به زندگی والا میاندیشند. درمیان رقبای دیگر، عرضه کننده الگویی از فرهیختگی درجهان مدرن باشند.
روحانیونی که آقا میری را خلع لباس کردند حظی از استراتژی پنجم نبردهاند. به همین جهت دل به موفقیت آقامیری بستهاند.
@javadkashi