مدرنیته تبلیغاتی
************
در صدر فهرست دستاوردهای جمهوری اسلامی، تبلیغاتی کردن جامعه ایرانی، به ویژه تبلیغاتی کردن عرصه سیاسی است. تبلیغات در بازار امروز دست کم در ایران، معنایی جز آن ندارد که با کمک سادهترین و اثرگذارترین عبارات بیشترین جاذبه ایجاد کنی و خریدار را بارها به خرید ترغیب کنی.
از این منظر، صحنه سیاسی ایران، در انحصار دو شخصیت پرجاذبه است که خریداران همیشه میان این دو باید انتخاب کنند. اجازه بدهید شخصیت اول را زید و شخصیت دوم را عمرو بخوانیم. این زید و عمرو، با لباسها و چهرهها و طنین کلامی متفاوت، به صحنه میآیند و خودنمایی میکنند.
زید لاغر است و ژنده پوش، زاهد و پاک است از مال دنیا چیزی ندارد. مردمی است، صادق است، به ارزشهای دینی شدیداً پای بند است، ارزشهای انقلابی را پاس میدارد، با استکبار و غرب سر آشتی ندارد. پر تلاش است و هر کاری بتواند برای مردم میکند.
عمرو اما، چاق است، سفید و خوش بر و رو. وضع مالی خوبی دارد. عاقل است، محاسبهگر است، مدارک دانشگاهی دارد، اهل تخصص است، به جای ارزشها، به منافع میاندیشد. برای هر مشکلی در جستجوی راههای دقیق و تجربه شده است. با کمتر کسی دشمنی دارد، حرارتی اصولاً در قاموس او وجود ندارد. سرد است و اهل تعقل.
از منظر زید، عمرو غیر انقلابی، غیر متعهد، وابسته و اشرافی است. به هیچ اصلی پای بند نیست و ممکن است مردم و کشور را بفروشد. از منظر عمرو اما، زید فردی است ساده لوح، هیچ مشکلی را نمیتواند حل کند، تنها به مشکلات میافزاید، دلبسته مسائلی است که موجبات عقب ماندگی ایران را فراهم میکند.
زید جاذبه پیدا میکند وقتی راه حلهای عمرو وضع کسانی را خوب میکند اما شمار بسیاری از قافله عقب میمانند. عمرو جاذبه پیدا میکند، وقتی زید در پیشبرد ارزشهای اخلاقیاش، در میماند و بر مشکلات میافزاید.
البته زید و عمرو ، در منظومه ساختار جمهوری اسلامی، وزن یکسانی ندارند. اگر نظام جمهوری اسلامی برآمده از انقلابی است که قریب به چهار دهه پیش، روی داده، با چهره زید سازگاری بیشتری دارد تا عمرو . بنابراین عمرو ، اگر جایگاهی داشته باشد، جایگاهی موقتی است. برای حل بحرانهایی که زید ایجاد میکند موقتاً باید بیاید و زود برود. ساختار ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی، سرانجام عمرو را بر نمیتابد و در بسیج نیروهای طرفدار خود علیه عمرو کاملاً موفق عمل میکند.
سیاست، اقتصاد، فرهنگ، امنیت، سیاست خارجی و داخلی، با هزار مولفه و مشکلات تو در تو، در این دو چهره ساده منحل شدهاند. این معجزه بزرگ تبلیغات است. گویی عهد نانوشتهای در میان است مبنی بر آنکه، آنچه از امور سیاسی به مردم ربط دارد، بازی کردن میان زید و عمرو است. سیاست پشت پردهای هم دارد که با مردم بی ارتباط است.
در بازار کسب و کار و تولید، تبلیغات در خدمت توزیع کالایی است که تولید و انبار شده است. اما در عرصه سیاست، این ساختار تبلیغاتی شده، سرانجام قرار است چه کالایی را توزیع کند؟ چه پیش خواهد آمد اگر بارها مردم برای خرید شامپویی که تبلیغ میشود به مغازهها رجوع کنند اما اصولاً شامپویی برای عرضه وجود نداشته باشد؟ نظام سیاسی، نیازمند مردم است و به کسب مشروعیت از آنها احتیاج دارد، اما مایل نیست در مقابل دریافت مشروعیت از سوی آنان چندان هزینهای بپردازد. درست مثل فروشندهای که پول از خریدار میگیرد اما کالایی به او نمیدهد.
برای رفع ترس از نیامدن دوباره خریدار چه باید کرد؟ راه حل، در هر چه بیشتر تبلیغاتی کردن عرصه سیاسی پیدا شده است. جاذبه بخشی کلام و سخن، قرار است حلال همه مشکلات شود. فرض بر این است که آن فرد که پول داده اما شامپویی دریافت نکرده، تحت تاثیر یک رژیم تبلیغاتی جذاب، بازهم برای خرید خواهد آمد. در تجربه هم چندان این نظریه ناکارآمد نبوده است.
بهره گیری از جاذبه تبلیغات و سخن، البته نیازمند شخصیتها و چهرههایی است که این کار را خوب بلد باشند. بنابراین در پی بهره گیری از جاذبه کلام، باید سکان سیاست را نیز به کسانی سپرد که تبلیغات بدانند. چهره و صورت و اندام و کلامشان مثل تیغ برا باشد و نفوذ کند.
بیایید بپذیریم که سهم مردم همین است. بیایید فرض کنیم مردم مرتب در نتیجه جاذبه کلام، یا ناچاری این عمل نامعقول را ادامه خواهند داد. اجازه بدهید به همین حد از دمکراسی قناعت کنیم. چه روشی برای حل مشکلاتی گوناگونی که مرتب بر هم انبار میشوند تمهید میکنند؟ مشکل این جاست که آنها هم که پشت پردهاند، چشم بر همه چیز بستهاند و تنها به همین پرده نمایش تکراری خیره ماندهاند. همه کس به بود و نبود یک فلانی میاندیشد.
معلوم نیست کجا و چه کسی باید مشکلات مردم را حل کند.
************
در صدر فهرست دستاوردهای جمهوری اسلامی، تبلیغاتی کردن جامعه ایرانی، به ویژه تبلیغاتی کردن عرصه سیاسی است. تبلیغات در بازار امروز دست کم در ایران، معنایی جز آن ندارد که با کمک سادهترین و اثرگذارترین عبارات بیشترین جاذبه ایجاد کنی و خریدار را بارها به خرید ترغیب کنی.
از این منظر، صحنه سیاسی ایران، در انحصار دو شخصیت پرجاذبه است که خریداران همیشه میان این دو باید انتخاب کنند. اجازه بدهید شخصیت اول را زید و شخصیت دوم را عمرو بخوانیم. این زید و عمرو، با لباسها و چهرهها و طنین کلامی متفاوت، به صحنه میآیند و خودنمایی میکنند.
زید لاغر است و ژنده پوش، زاهد و پاک است از مال دنیا چیزی ندارد. مردمی است، صادق است، به ارزشهای دینی شدیداً پای بند است، ارزشهای انقلابی را پاس میدارد، با استکبار و غرب سر آشتی ندارد. پر تلاش است و هر کاری بتواند برای مردم میکند.
عمرو اما، چاق است، سفید و خوش بر و رو. وضع مالی خوبی دارد. عاقل است، محاسبهگر است، مدارک دانشگاهی دارد، اهل تخصص است، به جای ارزشها، به منافع میاندیشد. برای هر مشکلی در جستجوی راههای دقیق و تجربه شده است. با کمتر کسی دشمنی دارد، حرارتی اصولاً در قاموس او وجود ندارد. سرد است و اهل تعقل.
از منظر زید، عمرو غیر انقلابی، غیر متعهد، وابسته و اشرافی است. به هیچ اصلی پای بند نیست و ممکن است مردم و کشور را بفروشد. از منظر عمرو اما، زید فردی است ساده لوح، هیچ مشکلی را نمیتواند حل کند، تنها به مشکلات میافزاید، دلبسته مسائلی است که موجبات عقب ماندگی ایران را فراهم میکند.
زید جاذبه پیدا میکند وقتی راه حلهای عمرو وضع کسانی را خوب میکند اما شمار بسیاری از قافله عقب میمانند. عمرو جاذبه پیدا میکند، وقتی زید در پیشبرد ارزشهای اخلاقیاش، در میماند و بر مشکلات میافزاید.
البته زید و عمرو ، در منظومه ساختار جمهوری اسلامی، وزن یکسانی ندارند. اگر نظام جمهوری اسلامی برآمده از انقلابی است که قریب به چهار دهه پیش، روی داده، با چهره زید سازگاری بیشتری دارد تا عمرو . بنابراین عمرو ، اگر جایگاهی داشته باشد، جایگاهی موقتی است. برای حل بحرانهایی که زید ایجاد میکند موقتاً باید بیاید و زود برود. ساختار ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی، سرانجام عمرو را بر نمیتابد و در بسیج نیروهای طرفدار خود علیه عمرو کاملاً موفق عمل میکند.
سیاست، اقتصاد، فرهنگ، امنیت، سیاست خارجی و داخلی، با هزار مولفه و مشکلات تو در تو، در این دو چهره ساده منحل شدهاند. این معجزه بزرگ تبلیغات است. گویی عهد نانوشتهای در میان است مبنی بر آنکه، آنچه از امور سیاسی به مردم ربط دارد، بازی کردن میان زید و عمرو است. سیاست پشت پردهای هم دارد که با مردم بی ارتباط است.
در بازار کسب و کار و تولید، تبلیغات در خدمت توزیع کالایی است که تولید و انبار شده است. اما در عرصه سیاست، این ساختار تبلیغاتی شده، سرانجام قرار است چه کالایی را توزیع کند؟ چه پیش خواهد آمد اگر بارها مردم برای خرید شامپویی که تبلیغ میشود به مغازهها رجوع کنند اما اصولاً شامپویی برای عرضه وجود نداشته باشد؟ نظام سیاسی، نیازمند مردم است و به کسب مشروعیت از آنها احتیاج دارد، اما مایل نیست در مقابل دریافت مشروعیت از سوی آنان چندان هزینهای بپردازد. درست مثل فروشندهای که پول از خریدار میگیرد اما کالایی به او نمیدهد.
برای رفع ترس از نیامدن دوباره خریدار چه باید کرد؟ راه حل، در هر چه بیشتر تبلیغاتی کردن عرصه سیاسی پیدا شده است. جاذبه بخشی کلام و سخن، قرار است حلال همه مشکلات شود. فرض بر این است که آن فرد که پول داده اما شامپویی دریافت نکرده، تحت تاثیر یک رژیم تبلیغاتی جذاب، بازهم برای خرید خواهد آمد. در تجربه هم چندان این نظریه ناکارآمد نبوده است.
بهره گیری از جاذبه تبلیغات و سخن، البته نیازمند شخصیتها و چهرههایی است که این کار را خوب بلد باشند. بنابراین در پی بهره گیری از جاذبه کلام، باید سکان سیاست را نیز به کسانی سپرد که تبلیغات بدانند. چهره و صورت و اندام و کلامشان مثل تیغ برا باشد و نفوذ کند.
بیایید بپذیریم که سهم مردم همین است. بیایید فرض کنیم مردم مرتب در نتیجه جاذبه کلام، یا ناچاری این عمل نامعقول را ادامه خواهند داد. اجازه بدهید به همین حد از دمکراسی قناعت کنیم. چه روشی برای حل مشکلاتی گوناگونی که مرتب بر هم انبار میشوند تمهید میکنند؟ مشکل این جاست که آنها هم که پشت پردهاند، چشم بر همه چیز بستهاند و تنها به همین پرده نمایش تکراری خیره ماندهاند. همه کس به بود و نبود یک فلانی میاندیشد.
معلوم نیست کجا و چه کسی باید مشکلات مردم را حل کند.
مارکس مدرنیته را تمدنی میدید که هر روز نو به نو میشود چنین بود که با اشتیاق فریاد میزد، همه چیز دود میشود و به هوا میرود. مدرنیته ایرانی اما گویی مدرنیته تبلیغاتی است. در مدرنیته تبلیغاتی همه چیز ذوب میشود و در زمین جاری.
امروز در بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی، بحثی پیرامون «شریعتی و اصلاحات» جریان داشت. من هم یکی از سخنرانان این جمع بودم. قرار بر این بود که نسبت میان آراء دکتر شریعتی و جنبش اصلاحات در ایران بررسی شود. تصورم این بود که برگزار کنندگان قصد دارند، شریعتی را از انحصار تفکر انقلابی بیرون ببرند و نسبتی میان او، و یک جنبش مسالمت جویانه سیاسی برقرار کنند. من اما فکر میکردم برقراری نسبت میان دکتر شریعتی و جنبش اصلاحات، اگر از طریق گسیختن دکتر شریعتی از افق زمانهاش اتفاق بیافتد، یک اقدام بی معنی و تصنعی است. باید با توجه به تمایز افقی که دکتر شریعتی در آن سخن گفت، و طبیعتاً تمایزی که اساساً میان افق کلام او با دوران ما هست، ابتدا به تمایز دکتر شریعتی از جنبش اصلاحات اشاره کنیم و از این طریق، راهی برای دیالوگ بگشاییم و از دیالوگ میان دو فضا، انتظار نتیجهای ثمر بخش داشته باشیم. متن سخنرانی مرا در فایل زیر بخوانید:
آنچه از پرده بیرون افتاد
************
فیشهای حقوقی چند ده میلیونی، یورش تبلیغاتی موثری را به دولت امکان پذیر کرده است. میزان اثرگذاری آن به حدی است که بعید است به این زودیها از آن دست بردارند. دست کم تا روزی که امکان موثرتری پیدا شود. وقتی تبلیغات اثر میگذارد، آنکه تبلیغات میکند به هدف خود رسیده و به این زودیها دست برنخواهد داشت.
ماجرای فیشهای حقوقی تاثیر گذار است، با این که رقم آنها، خیلی کمتر از اختلاسها و حیف و میلهای اقتصادی است. چه چیزی در ماجرای فیشهای حقوقی هست که به کلی آن را از دیگر اخبار فساد اقتصادی متمایز میکند؟ پاسخ گفتن به این سوال، برای آنکه تبلیغات میکند خیلی مهم نیست. او تبلیغ میکند و تا زمانیکه جاذبه میافکند سرگرم است و پرکار.
خبر یک اختلاس بزرگ، درست مثل خبر ورود یک دزد به خانه همسایه است. همسایه غفلتی کرده و یک دزد شرور سر از خانه او درآورده و دار و ندار آنها را ربوده است. خبر تاسف آور است و عبرت آموز. انتشار اخبار قبلی در باره مفاسد اقتصادی، در مردم این گمان را ایجاد میکند که حتماً تدابیری در کار خواهد آمد تا از این سنخ شرارتها در سطح کشور روی ندهد.
دست کم اخبار مفاسد اقتصادی این احساس را ایجاد میکرد که مواردی هست که از نظر مسئولان امر فساد قلمداد میشود و این خود مولد یک اعتماد نسبی به دستگاه بوروکراتیک و نظام سیاسی است.
اما فیشهای حقوقی نه از غفلت مسئولان خبر میدهد نه از شرارت کسان دیگر. فیشها از یک امر متعارف خبر میدهند که در حلقه خاصی جریان دارد. آنچه متعارف است، از دو سه سال پیش آغاز نشده، متعارف بوده است اما مردم از این وضع متعارف بی خبر بودهاند. هیچ مخاطب عاقلی نیست که از خبر مربوط به این فیشها نتیجه بگیرد مدیران دولتی در دوره روحانی اینچنین شدهاند. اساساًٌ از وضع متعارفی خبر میدهد که در لایهای خاص از مدیران جریان داشته و دارد. چه کسی باور میکند که مسئولانی که در این دو سه سال متولی امور شدهاند یکباره حقوق مثلا پنچ شش میلیونی مسئول قبل را به شصت هفتاد و هشتاد متحول کرده باشند.
هولناک ترین ضربه به یک نظام سیاسی، انتشار اخباری است که به نحو تردید ناپذیری حکایت از آن کند که آنها بر سر سفرهای نشستهاند و منافع خصوصی خود را دنبال میکنند. درست نقطه مقابل آنچه میگویند، درست نقطه مقابل دعاوی که بر اساس آن مناصبی را اشغال کردهاند.
ممکن است از این به بعد، تفسیر مردم از مشکلات مهمی که امروز و فردای آنها را با مخاطره مواجه کرده است دگرگون شود. یک نمونه از این سنخ مشکلات آب است. همه از خطر خشکسالی سخن میگویند. اینکه ممکن است تا چند سال دیگر، استانهایی از کشور از جمعیت تخلیه شوند. فرض بر این است که این سنخ مشکلات بیشتر به تحولات اقلیمی و طبیعی راجع میشود و مسئولان امر هم در حد مقدور سعی در کاهش این مشکل دارند.
از تبلیغات و توصیههای مکرر به کاهش مصرف آب پیداست
این اخبار اما تفسیر این ماجرا را عوض میکند. مسئولان اصولاً کمتر حوصله و انگیزه دارند به مشکلات عمومی فکر کنند. آنها اصولا به دلایل دیگری در مسند نشستهاند. فراموش نکنیم که روزی مردم در این کشور، اصل زلزله را هم به دولت و نظام سیاسی نسبت میدادند. اموری مثل بیکاری، فقر، شکاف طبقاتی، تحقیر و احساس درماندگی عمومی که جای خود دارد.
ماجرای فیشهای حقوقی، به همین سیاق، تفسیر مشکلات کشور را دگرگون میکند. آنکه تبلیغ میکند خیلی به این سطح ماجرا نمیاندیشد. اما قصه این است که به هر حال آنچه نباید از پرده بیرون افتاده است. آنچه از پرده بیرون افتاده دیگر پوشیدنی نیست. امید که این اخبار نقطه عزیمتی برای یک بازاندیشی ساختاری باشد. مردم با این اخبار به این باور می رسند که در این دیار هیچ چیز طبیعی نیست و این استنباط مخاطره امیزی است مسئولان محترم.
************
فیشهای حقوقی چند ده میلیونی، یورش تبلیغاتی موثری را به دولت امکان پذیر کرده است. میزان اثرگذاری آن به حدی است که بعید است به این زودیها از آن دست بردارند. دست کم تا روزی که امکان موثرتری پیدا شود. وقتی تبلیغات اثر میگذارد، آنکه تبلیغات میکند به هدف خود رسیده و به این زودیها دست برنخواهد داشت.
ماجرای فیشهای حقوقی تاثیر گذار است، با این که رقم آنها، خیلی کمتر از اختلاسها و حیف و میلهای اقتصادی است. چه چیزی در ماجرای فیشهای حقوقی هست که به کلی آن را از دیگر اخبار فساد اقتصادی متمایز میکند؟ پاسخ گفتن به این سوال، برای آنکه تبلیغات میکند خیلی مهم نیست. او تبلیغ میکند و تا زمانیکه جاذبه میافکند سرگرم است و پرکار.
خبر یک اختلاس بزرگ، درست مثل خبر ورود یک دزد به خانه همسایه است. همسایه غفلتی کرده و یک دزد شرور سر از خانه او درآورده و دار و ندار آنها را ربوده است. خبر تاسف آور است و عبرت آموز. انتشار اخبار قبلی در باره مفاسد اقتصادی، در مردم این گمان را ایجاد میکند که حتماً تدابیری در کار خواهد آمد تا از این سنخ شرارتها در سطح کشور روی ندهد.
دست کم اخبار مفاسد اقتصادی این احساس را ایجاد میکرد که مواردی هست که از نظر مسئولان امر فساد قلمداد میشود و این خود مولد یک اعتماد نسبی به دستگاه بوروکراتیک و نظام سیاسی است.
اما فیشهای حقوقی نه از غفلت مسئولان خبر میدهد نه از شرارت کسان دیگر. فیشها از یک امر متعارف خبر میدهند که در حلقه خاصی جریان دارد. آنچه متعارف است، از دو سه سال پیش آغاز نشده، متعارف بوده است اما مردم از این وضع متعارف بی خبر بودهاند. هیچ مخاطب عاقلی نیست که از خبر مربوط به این فیشها نتیجه بگیرد مدیران دولتی در دوره روحانی اینچنین شدهاند. اساساًٌ از وضع متعارفی خبر میدهد که در لایهای خاص از مدیران جریان داشته و دارد. چه کسی باور میکند که مسئولانی که در این دو سه سال متولی امور شدهاند یکباره حقوق مثلا پنچ شش میلیونی مسئول قبل را به شصت هفتاد و هشتاد متحول کرده باشند.
هولناک ترین ضربه به یک نظام سیاسی، انتشار اخباری است که به نحو تردید ناپذیری حکایت از آن کند که آنها بر سر سفرهای نشستهاند و منافع خصوصی خود را دنبال میکنند. درست نقطه مقابل آنچه میگویند، درست نقطه مقابل دعاوی که بر اساس آن مناصبی را اشغال کردهاند.
ممکن است از این به بعد، تفسیر مردم از مشکلات مهمی که امروز و فردای آنها را با مخاطره مواجه کرده است دگرگون شود. یک نمونه از این سنخ مشکلات آب است. همه از خطر خشکسالی سخن میگویند. اینکه ممکن است تا چند سال دیگر، استانهایی از کشور از جمعیت تخلیه شوند. فرض بر این است که این سنخ مشکلات بیشتر به تحولات اقلیمی و طبیعی راجع میشود و مسئولان امر هم در حد مقدور سعی در کاهش این مشکل دارند.
از تبلیغات و توصیههای مکرر به کاهش مصرف آب پیداست
این اخبار اما تفسیر این ماجرا را عوض میکند. مسئولان اصولاً کمتر حوصله و انگیزه دارند به مشکلات عمومی فکر کنند. آنها اصولا به دلایل دیگری در مسند نشستهاند. فراموش نکنیم که روزی مردم در این کشور، اصل زلزله را هم به دولت و نظام سیاسی نسبت میدادند. اموری مثل بیکاری، فقر، شکاف طبقاتی، تحقیر و احساس درماندگی عمومی که جای خود دارد.
ماجرای فیشهای حقوقی، به همین سیاق، تفسیر مشکلات کشور را دگرگون میکند. آنکه تبلیغ میکند خیلی به این سطح ماجرا نمیاندیشد. اما قصه این است که به هر حال آنچه نباید از پرده بیرون افتاده است. آنچه از پرده بیرون افتاده دیگر پوشیدنی نیست. امید که این اخبار نقطه عزیمتی برای یک بازاندیشی ساختاری باشد. مردم با این اخبار به این باور می رسند که در این دیار هیچ چیز طبیعی نیست و این استنباط مخاطره امیزی است مسئولان محترم.
کاش نمایشگاهی برپا میشد. یکسوی این نمایشگاه را با تصاویر مدیران و فیشهای حقوقیشان تزیین میکردند. سوی دیگرش را با تصاویری از بحران آب، سوی دیگرش تصاویری از گرسنگان و بیکاران و تحقیرشدگان و واماندگان. کاش فراموش نکنند در جایی از این نمایشگاه، تصویر کارگری را بیاویزند که تازیانه خورد. سوی دیگرش تصویر معلمی که خودکشی کرد. آنگاه از جمهوری اسلامی به طور ویژه دعوت میکردند از این نمایشگاه بازدید کند و سرانجام از او میپرسیدند راستی چه شد که چنین شد.
اگر جمهوری اسلامی نیامد و به این سوال پاسخ نداد، دیگران خواهند آمد دیگران هم اگر نیامدند تاریخ از آنجا گذر خواهد کرد و سرانجام برای این سوال پاسخی ساخته خواهد شد. جمهوری اسلامی خود بیاید و پاسخ دهد، راهی به سوی آیندهاش گشوده خواهد شد اما اگر همه چیز به تاریخ سپرده شود، تاریخ بی رحم است، کلی نگر است، به پیامدهای عام مینگرد و برای همیشه نسخه همه چیز را یکجا خواهد پیچید.
من یک نفره به جای جمهوری اسلامی به چنان نمایشگاهی میروم. یک دور همه تصاویر را تماشا میکنم. در گوشه کناری مینشینم، در خود فرومیروم، به خاطراتم رجوع میکنم و تلاش میکنم به این سوال پاسخ دهم. باید از منازعه دیرین تعهد و تخصص آغاز کرد. بقیه را در فایل زیر بخوانید:
اگر جمهوری اسلامی نیامد و به این سوال پاسخ نداد، دیگران خواهند آمد دیگران هم اگر نیامدند تاریخ از آنجا گذر خواهد کرد و سرانجام برای این سوال پاسخی ساخته خواهد شد. جمهوری اسلامی خود بیاید و پاسخ دهد، راهی به سوی آیندهاش گشوده خواهد شد اما اگر همه چیز به تاریخ سپرده شود، تاریخ بی رحم است، کلی نگر است، به پیامدهای عام مینگرد و برای همیشه نسخه همه چیز را یکجا خواهد پیچید.
من یک نفره به جای جمهوری اسلامی به چنان نمایشگاهی میروم. یک دور همه تصاویر را تماشا میکنم. در گوشه کناری مینشینم، در خود فرومیروم، به خاطراتم رجوع میکنم و تلاش میکنم به این سوال پاسخ دهم. باید از منازعه دیرین تعهد و تخصص آغاز کرد. بقیه را در فایل زیر بخوانید:
خطر کودتا همچنان باقی است
*****************************
یکی از مقامات امنیتی ترکیه اعلام کرد خطر کودتا همچنان باقی است. به همه هشدار داده بیدار باشند، مردم شبها در خیابان حاضرند. اردوغان، سه ماه وضعیت فوق العاده اعلام کرده است. بالاخره چه روزی رسماً اعلام خواهد شد، مردم آسوده بخوابید، خطر کودتا به کلی پایان یافت؟
کودتا پیش از کودتا آغاز شده بود و پس از کودتا همچنان ادامه خواهد داشت. کودتا را کودتا گران آغاز نکردند که حالا به اراده خود به پایان ببرند. اما سوال اینجاست که قصه کودتا چگونه رقم خواهد خورد و چه فرجامی خواهد یافت.
فعلاً باید هیجان و سر و صدا و فریاد و تعقیب و گریز ادامه داشته باشد. حجم بازداشتها و برکناریها و فهرست مطرودان و مظنونان گسترده و عظیم است. چندین و چند برابر آنها که بازداشت و برکنار شدهاند، کسانی در خانه نشستهاند، در وحشت و ترس به سر میبرند و منتظرند کسی زنگ خانه آنها را به صدا درآورد.
وقتی حجم مطرودان، بیش از حد میشود، بازداشت کننده خود به اندازه بازداشت شدگان و طرد شدگان وحشت میکند. عدد مطرودان وقتی از یک اقلیت اندک شمار، فزونی پیدا کند، احساس قدرت میآفریند. بنابراین همزمان با گستره حذفها و بازداشتیها و طردها، تولید ترس و وحشت باید در دستور کار قرار گیرد. آنهم وحشت عظیم.
چه چیز میتواند وحشت عظیم تولید کند: مرگ و اعدام. تنها مرگ و اعدام.
حامیان اردوغان در خیابان فریاد میزنند کودتا چیان را اعدام کنید. رئیس جمهور محبوب میفرمایند، «مردم این کشور خواستار اعدام کودتا چیان هستند. وقتی مردم میخواهند، من چرا باید آنها را در زندان نگه دارم و به آنها غذا دهم بخورند. ...»:شهردار آنکارا اعلام کرد آماده احداث یک گورستان برای دفن خائنان است. به قول او این گورستان با نام گورستان خائنان، درس عبرتی برای هر کس خواهد بود که فکر خیانت در سرش بیافتد. پرچمهای سرخ در و دیوارها را پوشاندهاند و بازار فروش پرچمهای سرخ در شهر گرم و پر رونق است.
اردوغان معلوم نیست بتواند دست به کشتار و اعدام کودتا چیان بزند. فشارهای داخلی، و بین المللی وضعیت دشواری برای او ایجاد کردهاند. اگر منطق تولید ترس و وحشت به آخرین و قاطعترین منطق خود دست نیابد، ممکن است موازنه فعلی دگرگون شود. آنگاه باید به زودی آماده شکل گیری سرو صداهای تازه و امواج تازه مقاومت باشیم که چرخ هنوز به گردش نیامده اردوغان را پنچر میکنند و از اردوغان یک دلقک مسخره میسازند. آن وقت ممکن است مصداق خائن موضوع بازاندیشی قرار گیرد.
وضعیت دشواری است. ایستادن در میانه راه دشوار تر از رفتن تا نهایت این راه است. شاید اردوغان تا پایان راه برود. تجربه ثابت کرده فشارهای خارجی در زمینه حقوق بشر جدی نیست. تجارت و پول سرانجام تعیین کننده مناسبات است.
چه خواهد شد اگر اردوغان تا پایان راه برود؟
باید تولید وحشت در حد و اندازهای باشد که این حجم جمعیت مطرود شده را به کلی مرعوب و منزوی کند و دیگران را وادار کند که میان همراهی با تند بادی که میوزد و مقاومت و مرگ یکی را انتخاب کنند.
دست کم به خانهها بروند و سکوت کنند.
اردوغان چه وقت به این نقطه اطمینان بخش خواهد رسید؟ هیچ کس نمیداند. برای اردوغان و برای مردم وضعیت فوق العاده هیچ گاه خاتمه نخواهد یافت. اردوغان ناچار است از این به بعد، نظم سیاسی را در وضعیت فوق العاده ادامه دهد.
امشب به دستگاه امنیتی حمله کرد که به اندازه کافی کارآمد نبوده است. باید دستگاه امنیتیاش با وضعیت فوق العاده سامان یابد، دستگاههای تبلیغاتیاش از این به بعد، باید با الگوی بازتولید یک وضعیت فوق العاده عمل کنند. فوق العاده سازی امور، فرایندی است که به تدریج همه چیز را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
اما تداوم و تعمیق وضعیت فوق العاده، چندان نخواهد پایید. مگر آنکه تمهیدی اندیشیده شود که وضعیت فوق العاده، به عنوان یک وضعیت عادی تجربه شود. أنچه امروز یک وضعیت استثناست، در ذهنیت مردم، یک قاعده و الگوی مدیریت متعارف تلقی شود. این وضعیت تحقق نخواهد یافت مگر اینکه اردوغان و اطرافیان و ساختار حزبی او، فوق العاده تلقی شوند.
حاکمان فوق العاده، وضعیت فوق العاده را عادی و طبیعی میکنند. چطور انتظار داشته باشیم که مناسباتمان همانند دیگر کشورها باشد، وقتی چنین نازنینانی بر ما حاکمند. شکر نعمت وجودشان، ایجاب میکند که همه چیز متفاوت و خاص باشد.
اردوغان در یک دوراهی است: منجی مقدسی که مردم را از طوفان کودتا نجات داد یا دلقکی که در تله خودساخته افتاده است.
*****************************
یکی از مقامات امنیتی ترکیه اعلام کرد خطر کودتا همچنان باقی است. به همه هشدار داده بیدار باشند، مردم شبها در خیابان حاضرند. اردوغان، سه ماه وضعیت فوق العاده اعلام کرده است. بالاخره چه روزی رسماً اعلام خواهد شد، مردم آسوده بخوابید، خطر کودتا به کلی پایان یافت؟
کودتا پیش از کودتا آغاز شده بود و پس از کودتا همچنان ادامه خواهد داشت. کودتا را کودتا گران آغاز نکردند که حالا به اراده خود به پایان ببرند. اما سوال اینجاست که قصه کودتا چگونه رقم خواهد خورد و چه فرجامی خواهد یافت.
فعلاً باید هیجان و سر و صدا و فریاد و تعقیب و گریز ادامه داشته باشد. حجم بازداشتها و برکناریها و فهرست مطرودان و مظنونان گسترده و عظیم است. چندین و چند برابر آنها که بازداشت و برکنار شدهاند، کسانی در خانه نشستهاند، در وحشت و ترس به سر میبرند و منتظرند کسی زنگ خانه آنها را به صدا درآورد.
وقتی حجم مطرودان، بیش از حد میشود، بازداشت کننده خود به اندازه بازداشت شدگان و طرد شدگان وحشت میکند. عدد مطرودان وقتی از یک اقلیت اندک شمار، فزونی پیدا کند، احساس قدرت میآفریند. بنابراین همزمان با گستره حذفها و بازداشتیها و طردها، تولید ترس و وحشت باید در دستور کار قرار گیرد. آنهم وحشت عظیم.
چه چیز میتواند وحشت عظیم تولید کند: مرگ و اعدام. تنها مرگ و اعدام.
حامیان اردوغان در خیابان فریاد میزنند کودتا چیان را اعدام کنید. رئیس جمهور محبوب میفرمایند، «مردم این کشور خواستار اعدام کودتا چیان هستند. وقتی مردم میخواهند، من چرا باید آنها را در زندان نگه دارم و به آنها غذا دهم بخورند. ...»:شهردار آنکارا اعلام کرد آماده احداث یک گورستان برای دفن خائنان است. به قول او این گورستان با نام گورستان خائنان، درس عبرتی برای هر کس خواهد بود که فکر خیانت در سرش بیافتد. پرچمهای سرخ در و دیوارها را پوشاندهاند و بازار فروش پرچمهای سرخ در شهر گرم و پر رونق است.
اردوغان معلوم نیست بتواند دست به کشتار و اعدام کودتا چیان بزند. فشارهای داخلی، و بین المللی وضعیت دشواری برای او ایجاد کردهاند. اگر منطق تولید ترس و وحشت به آخرین و قاطعترین منطق خود دست نیابد، ممکن است موازنه فعلی دگرگون شود. آنگاه باید به زودی آماده شکل گیری سرو صداهای تازه و امواج تازه مقاومت باشیم که چرخ هنوز به گردش نیامده اردوغان را پنچر میکنند و از اردوغان یک دلقک مسخره میسازند. آن وقت ممکن است مصداق خائن موضوع بازاندیشی قرار گیرد.
وضعیت دشواری است. ایستادن در میانه راه دشوار تر از رفتن تا نهایت این راه است. شاید اردوغان تا پایان راه برود. تجربه ثابت کرده فشارهای خارجی در زمینه حقوق بشر جدی نیست. تجارت و پول سرانجام تعیین کننده مناسبات است.
چه خواهد شد اگر اردوغان تا پایان راه برود؟
باید تولید وحشت در حد و اندازهای باشد که این حجم جمعیت مطرود شده را به کلی مرعوب و منزوی کند و دیگران را وادار کند که میان همراهی با تند بادی که میوزد و مقاومت و مرگ یکی را انتخاب کنند.
دست کم به خانهها بروند و سکوت کنند.
اردوغان چه وقت به این نقطه اطمینان بخش خواهد رسید؟ هیچ کس نمیداند. برای اردوغان و برای مردم وضعیت فوق العاده هیچ گاه خاتمه نخواهد یافت. اردوغان ناچار است از این به بعد، نظم سیاسی را در وضعیت فوق العاده ادامه دهد.
امشب به دستگاه امنیتی حمله کرد که به اندازه کافی کارآمد نبوده است. باید دستگاه امنیتیاش با وضعیت فوق العاده سامان یابد، دستگاههای تبلیغاتیاش از این به بعد، باید با الگوی بازتولید یک وضعیت فوق العاده عمل کنند. فوق العاده سازی امور، فرایندی است که به تدریج همه چیز را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
اما تداوم و تعمیق وضعیت فوق العاده، چندان نخواهد پایید. مگر آنکه تمهیدی اندیشیده شود که وضعیت فوق العاده، به عنوان یک وضعیت عادی تجربه شود. أنچه امروز یک وضعیت استثناست، در ذهنیت مردم، یک قاعده و الگوی مدیریت متعارف تلقی شود. این وضعیت تحقق نخواهد یافت مگر اینکه اردوغان و اطرافیان و ساختار حزبی او، فوق العاده تلقی شوند.
حاکمان فوق العاده، وضعیت فوق العاده را عادی و طبیعی میکنند. چطور انتظار داشته باشیم که مناسباتمان همانند دیگر کشورها باشد، وقتی چنین نازنینانی بر ما حاکمند. شکر نعمت وجودشان، ایجاب میکند که همه چیز متفاوت و خاص باشد.
اردوغان در یک دوراهی است: منجی مقدسی که مردم را از طوفان کودتا نجات داد یا دلقکی که در تله خودساخته افتاده است.
چهرههایی مانند حنیف نژاد، شریعتی، طالقانی، خسرو گل سرخی و بیژن جزنی با هم تفاوتهای بسیار دارند اما همه در زمره چهرههای اسطورهای برای نسل جوان دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی محسوب میشوند. این وضعیت تا روزهای انقلاب و حتی در اوایل جنگ ایران و عراق همچنان باقی است. یکی دو سال که از جنگ گذشت، فضای جامعه ایرانی، از یک فضای چند صدا، به یک فضای تک صدا تبدیل شد و فرماندهان و شهدای جنگ جانشین چهرههای اسطورهای پیشین شدند. این وضعیت تا نیمههای دهه هفتاد ادامه داشت. الگو و اسطورههای این دو دوره با هم تفاوتهایی دارند اما از جهات بسیار به هم شبیهاند، اما از اوایل دهه هفتاد، کسانی در کسوت الگو و اسطوره جای گرفتند که شباهت اندکی با چهرههای پیشین داشتند. آنها به جای آنکه اهل عمل و فداکاری و ستیز و مبارزه باشند، اهل کتاب و دفتر و تفکر و تامل و نوشتن و کار و زندگی و لذت بودند. ...این عبارات بخشی از مقاله اینجانب در نشریه چشم انداز ایران شماره تیر و مرداد سال نود و پنج است. اصل مقاله را در فایل زیر بخوانید:
تفاوت دنیای جدید و قدیم، سرعت و تنوع است. شتاب در چند سو.
بی قراری در زمان و مکان، تو را بی خود میکند. برای ایستادن و قرار هیچ فرصتی نیست. شتاب در چند سو، ابتکار انسانی درخشانی است برای فراموش کردن بیهودگی.
قدیمها، خدا پاسخ بیهودگی نهفته در تقلای زندگی بود.
خدا جستجوی هستی در آنی بود که در سازوکار زندگی نیست. آنکه نبود، زندگی را از زخم یک هجران بزرگ خونین میکرد. دل مومن در جهانی پر ملال و خسته شورمند بود و تشنه.
شتاب و تنوع راهی برای رها شدن بشر از بند آنهمه زخم و هجران بود. دنیای مدرن، زخم هجران قدیم را در خدمت زندگی برده است. اینک صبح تا شام، ابنای بشر، برای نفس زنده بودن، برای بهره مندی از قدرت و رفاه و منزلت، احساس هجران میکنند. سنخ این هجران، دویدن و تلاش میزاید. در جهانی که این همه تلاش در آن جاری است، فرصتی برای درک بیهودگی نیست. بنابراین خدا نیز از مقام آنکه در سازوکار زندگی نیست، فرود میآید، و به تکیه گاهی برای به دست آوردن هر آنچه هست تبدیل میشود.
بی قراری در زمان و مکان، تو را بی خود میکند. برای ایستادن و قرار هیچ فرصتی نیست. شتاب در چند سو، ابتکار انسانی درخشانی است برای فراموش کردن بیهودگی.
قدیمها، خدا پاسخ بیهودگی نهفته در تقلای زندگی بود.
خدا جستجوی هستی در آنی بود که در سازوکار زندگی نیست. آنکه نبود، زندگی را از زخم یک هجران بزرگ خونین میکرد. دل مومن در جهانی پر ملال و خسته شورمند بود و تشنه.
شتاب و تنوع راهی برای رها شدن بشر از بند آنهمه زخم و هجران بود. دنیای مدرن، زخم هجران قدیم را در خدمت زندگی برده است. اینک صبح تا شام، ابنای بشر، برای نفس زنده بودن، برای بهره مندی از قدرت و رفاه و منزلت، احساس هجران میکنند. سنخ این هجران، دویدن و تلاش میزاید. در جهانی که این همه تلاش در آن جاری است، فرصتی برای درک بیهودگی نیست. بنابراین خدا نیز از مقام آنکه در سازوکار زندگی نیست، فرود میآید، و به تکیه گاهی برای به دست آوردن هر آنچه هست تبدیل میشود.
... من از شهر منبج و دوران حاکمیت داعش و رویدادهای منجر به پیروزی هیچ اطلاعاتی ندارم. سعی میکنم از زاویه احساسهای درونی شده و تاریخیمان، به ماجرا نگاه کنم. تصویری که میسازم، هیچ ارزش مستندی ندارد. تنها برای رهایی از تلقی ساده اندیشانهای است که رسانهها میسازند. تصور کنید که خواب دیدهام و گزارشی از یک خواب عرضه میکنم. ... اصل یادداشت را در فایل زیر بخوانید: