Telegram Web Link
ما و خدا
*******
برای غربی‌ها، عقل شالوده و شاکله فهم و تاسیس همه چیز است. عقل یک قوه انسانی است و آنها با تکیه بر عقل، انسان را به نقطه عزیمت همه چیز تبدیل کرده‌اند. با عقل است که می‌توانی با جهان و خود نسبت برقرار کنی. به همین واسطه است که متفکران غرب، روز و روزگار خود را در نسبت با عقل جستجو می‌کنند. روزگاری را طلوع خرد، روزگاری را زوال خرد می‌نامند گاه یکسره به ستایش عقل می‌پردازند و گاه در مقابل آن، در سنگر احساس و عواطف انسانی می‌نشینند.
این سوی جهان اما، اوضاع خود را در نسبتی دیگر باید بررسی کنیم. آیا می‌توانیم در تاریخ خود به دقت روزگار طلوع و افول خرد را از هم متمایز کنیم؟ این کار شدنی است می‌توانیم قرونی در تاریخ اسلام را به واسطه ظهور یک چند فیلسوف عصر خرد بنامیم. عصری که با یکی دو اثر غزالی رو به زوال می‌رود. باور به عصر خرد، برای ما، با تکلف امکان پذیر است.
اما واقع این است که روز و روزگار ما بر اساس نسبت‌های گوناگون با خرد قابل فهم نیست.
به نظرم شاید روز و روزگار خود را به جای خرد باید در نسبت با خدا جستجو کنیم. در هر زمان و مکانی نحوی از ارتباط فردی و جمعی با خدا سامان پیدا کرده و به اعتبار این الکوی سامان یابی، وضعیتی برای ما مقرر شده است. وقتی از خدا سخن می‌رود، به این معناست که نقطه عزیمت فهم روزگار ما، یک نسبت است. یک نسبت ترجمان همه چیز در جهان فرهنگی ماست. ما و خدا در چه نسبت‌هایی با هم قرار می‌گیریم و تحت تاثیر هر یک چه وضعیت‌هایی برای ما حادث می‌شود؟

وصل
گاه ممکن است در نسبت با خدا، در حال وصل باشیم. به این معنا که خیال کنیم فرد مقبول خداوندیم. با او سخن می‌گوییم و پاسخ دریافت می‌کنیم. حس کنیم همه چیز همانطور جریان دارد که خدا می‌خواهد و خدا همانطور است که ما طلب می‌کنیم. این حال هم به فرد و هم به جمع، احساس برگزیدگی می‌دهد. احساس متصل بودن با خدا، وضع و حال آدمی را به کلی از روز و روزگار دیگران متمایز می‌کند.
حس اتصال با خدا، همه هستی آدمی را پر می‌کند. هیچ جای خالی در مساحت هستی تو پیدا نخواهد بود. بی‌نیاز از دیگرانی. بی نیاز از دار و ندار این عالمی. دوگانه زندگی و مرگ به کلی از دایره پرسش‌های آدمی بیرون خواهد رفت.
حسرت برانگیز است اما در عین حال، این احساس در این جهان، در لحظاتی ممکن است معنا دار باشد اما اگر به کلی خود را متصل با خدا یافتی، محتمل است سر از جایگاه شیطان درآورده باشی. حس می‌کنی می‌توانی برای دیگران تصمیم بگیری. فکر می‌کنی تصمیم افراد برای خودشان، عدول از پذیرش خواست خداست. فکر می‌کنی این نهایت خیر خواهی است وقتی چیزی را به دیگری تحمیل می‌کنی.
فرد یا جمع متصل به خدا، چرا باید به سخن دیگران گوش بسپرد؟ دیگران چه شانی دارند که شایسته حرف زدن باشند؟ دیگران یا به سخن من که همان سخن خداست، گوش می‌دهند یا بهتر است خفه شوند و خاموش بمانند. دیگران چیزی در کیسه ندارند تا به من بیافزایند. گوهر همه سخن‌ها نزد من یا ماست.
هیچ چیز این جهانی نیست که جلودار فرد یا جمع متصل به خدا باشد. اگر من بتوانم با خدا حساب خود را صاف کنم چه اهمیتی دارد که با دیگران چه می‌کنم. اگر غصب مال دیگران کنم اما مطمئن باشم می‌توانم با خدا مساله را حل کنم، چرا نکنم. اگر دروغ می‌گویم اما برای مصلحتی است که رضایت خدا در آن است، چرا نگویم؟ برای قوم و فردی که متصل به خداست، جان دیگران هم چندان ارزشی ندارد. خدا همان است که این خلق را آفریده است. اگر او خود می‌خواهد آنها نباشند، چرا من مجری خوبی برای تحقق خواست خدا نباشم.
فرد یا جمع متصل به خدا، خیلی آرام و مطمئن زندگی می‌کنند. آنچه دیگران را می‌لرزاند آنان را نمی‌لرزاند. استوار و محکم‌اند. جهان را ملک خود می‌بینند و خود را خورشیدی که همه چیز در پرتو نور آنها ظهور می کند. پیامد اعمال‌شان را در چشم و رای مردم نمی‌بینند بلکه رضایت خداست که همه چیز را معین می‌کند. شجاع‌تر از مردم عادی‌اند. همانطور که به سادگی ممکن است جان دیگران را بستانند، خود نیز به سادگی جان می‌دهند.
پیامبر خدا که دریافت کننده وحی بود، خود را متصل به خدا نمی‌انگاشت. تنها لحظاتی از اتصال برای او اتفاق می‌افتاد و در مواقع عادی خود را منفصل از خدا می‌پنداشت. والا چظور ممکن بود وقتی در جنگ احزاب از او پرسیدند آنچه می‌گویی سخن توست یا خدا، بگوید سخن من است و مومنان بگویند سخن تو برای خود توست و به رای جمعی خود عمل کنند؟ اما چه باید کرد که گاه افراد و جماعاتی خود را به واسطه میراثی که از محمد در دست دارند، متصل به خدا می‌انگارند. اتصال تمام وقت و بلا انقطاع.
متولیان دینی و جماعات مومن، وقتی احساس اتصال کنند، باید به کجا پناه برد؟ عالی ترین صورت این حال را می‌توانید این روزها در جماعت داعش ببینید و البته صورت‌های کم جان تر را دور و بر خودمان.
هجران
هجران نسبت دیگری میان مومنان و خداوند است. در این نسبت، خدا محبوب دوست داشتنی است. اما به دلایلی میان ما و او یک جدایی برقرار شده است. مثلا به اعتبار اینکه در این جهان در قفس بدن هستیم، لاجرم اتصال به او ناممکن است. زندگی مومن یا جماعت مومنان در این شرایط غرق شدن در آتش اندوه است. غم هجران به دارایی بزرگ مومن تبدیل می‌شود. اما این دارایی مانع از آن است که فرد احساس دارایی کند. این دارایی عین احساس فقر است.
او که در آتش هجران است، زندگی این جهانی را بر مبنای هجران تعریف می‌کند. زندگی ساختن با یک ناداری است. چشم امیدش به آن است که محبوب اندکی لذت وصل به او بچشاند. حتی برای یکبار در سراسر عمر. ممکن است به حالی در نمازی دل خوش کند یا آنچه در عالم رویا دیده است. ممکن است یکبار در تمام عمرش تجربه‌ای از احساس وصل داشته باشد و بقیه عمر خود را با نیروی همان یک دم سپری کند.
هجران آتش درون است. هم گرما می‌بخشد و هم نور. ایمان اساساً با همین آتش هجران است که زاییده می‌شود و به تدریج پخته و پخته تر می‌شود.
البته عموم مردم چندان نمی‌پسندند با آتش درون زندگی کنند. آنها محتاج کسانی می‌شوند که آتش هجران آنها را با تمسک به یک میراث که مدعی میراث نبی است، خاموش کنند. اینچنین یک سفره رنگین وصل تصنعی در این جهان می‌سازند تا از آتش مستمر هجران رها شوند.
البته این سفره تصنعی است و هیچگاه جانشین احساس وصل نیست. به همین دلیل، سفره وصل تصنعی هر آن می‌تواند جمع شود و جماعت مردم یا در آتش کفر بیافتند یا هر یک خود را رهجوی آتش گرم هجران کند.

فقدان
فقدان صورتی سرد و تیز از حالت هجران است. حس هجران را با احساس عاشقی می‌توان فهمید که شانسی در خود نمی‌بیند تا با یک معشوق زیباروی ملاقات کند. گویی هر روز از کنار پنجره خانه معشوق می‌گذرد، اما تنها حسرت و آه می‌کشد. اما فقدان وقتی است که گفته شود معشوق از این دیار رفته است. هیچ نشانی هم از او نیست. سفر کرد و رفت و دیگر اه و حسرت معنایی ندارد. هبوط در روایت مسیحی‌اش، کم و بیش زایشگر همین احساس فقدان در این عالم است.
در حال فقدان، مومن ممکن است به کلی ایمان خود را وانهد و تلاش کند با عقل و خرد خود زندگی کند. همانچه در مغرب زمین اتفاق افتاد. اما در این دیار، احساس فقدان، اگر فرد را به کلی به عالم و آدم بدبین نکند، ممکن است زایشگر میل به آشوب در این عالم باشد. اگر جهان بی خدا را تاب نیاورد، ممکن است برخیزد، قیام کند، شورش کند و جهان را برآشوبد. زندگی برای او تنها با شوریدن بر جهانی که خدا از آن سفر کرده، معنادار خواهد بود. او یا در خیال آن است که بستر را برای بازگشت آن سفر کرده فراهم کند، و یا در این خیال است که به معشوق سفر کرده پیام دهد که زندگی او جز میل به او و زخم عمیق از فقدان او نیست.
البته ممکن است مومن رنجور از فقدان خدا را برانگیزد تا خود به خلق یک خدا در این جهان قیام کند. کسی یا چیزی را بپرستد تا عطش خود را براورد.

قهر
قهر اما از همه جانسوزتر است. فقدان از سنخ کرشمه معشوق است. رفته تا خواسته شود. رفته تا قدر بودن او دانسته شود. رفته اما بازمی‌گردد. رفته تا آتشی در دل عاشق یباندازد. قهر اما از نفرت خبر می‌دهد. رفته و هیچ کرشمه‌ای در کار نیست. رفته و حساب خود را برای همیشه جدا کرده است. کم ترینش این است که رفته تا نام خود را نیالاید. اما ممکن است رفته باشد تا مقدمات ظهور یک بلای بزرگ را فراهم کند. ممکن است رفته تا لشگریان بلا را برانگیزد.
مومنی که اینک به موصوع قهر خدا تبدیل شده، چه باید بکند؟ گاه ممکن است هنوز آتش عشق و وصل‌اش خاموش نشود. بنشیند و آرزو کند تیر بلا بر او نازل شود. نگران باشد نکند معشوق در رها کردن تیر خطا کند. گاه ممکن است افسرده حال، خود بر خود برآشوبد و خود را از زندگی که موضوع نفرت خداوند است رها کند. گاه ممکن است کینه در دل بپرورد و خود را آماده نبرد با خدا کند.
*******

ما و حال فردی و جمعی‌مان در کدامیگ از این نسبت‌ها جاری است؟ به نظرم هر چهار حالت برقرار است. کسانی از ما در حال اتصال‌اند. دقیقا از رعب آنان که در اتصال‌اند، دیگران در صور دیگر از ارتباط با خدا به سر می‌برند. کسانی از ما در آتش هجران خدا می‌سوزیم. البته در وضعیتی که دیگر کسی قادر نیست به عنوان واسطه، آتش هجران ما را خاموش کند. چرا که واسطه‌ها در توهم وصل افتاده‌اند و واسطه‌ای در میان نمانده است. کسانی احساس فقدان می‌کنند و جهان را به نحو غم باری خالی از او می‌یابند و کسانی با حس قهر، با خود و عالم می‌ستیزند.
.... هیچ قدرتی در این سنت، قادر نیست خدای رویت ناپذیر را به خدای رویت پذیر تبدیل کند. اما ما در فضای پس از انقلاب، تا جایی که امکان پذیر بود تلاش کردیم خدا را رویت پذیر کنیم. چرا که مقرر بود به نظمی اینجا و اکنون قدسیت ببخشیم. همان قدر که این تلاش با توفیق قرین بود، خدا نیروی ناشی از غیبت خود را از دست داد. خدای تجسد یافته، همانقدر که به یک خانه قدرت استواری می‌بخشد، نیروی خود را برای تولید اقتدار در عالم و تولید عالمی دیگر از دست می‌دهد و از دست داد.... این بخشی از یادداشت این جانب است که در ماه‌نامه روایت، شماره یازده، آذر و دی‌ماه سال نود و پنج منتشر شده است. اصل یادداشت را در فایل زیر بخوانید:
روز ملی گناهکاران
**********
ما مثل هر ملتی در جهان امروز، روزهای ملی داریم. این روزها برای تحصیل دو هدف برگزار می‌شود. دستاورد اول، برگزاری نمایشی پرشکوه است در چشم دیگران. ضمن چنین مراسمی است که دیگران ملتی را شاد، پرعظمت، پرغرور و واحد می‌یابند. دستاورد دوم، احساس فردی تک تک مشارکت کنندگان در مراسم است. در این روزها قرار است دست جمعی افتخار کنیم. عظمت جمعیت، و احساس جمعی افتخار، به هر یک از شرکت کنندگان قدرتی عطا می‌کند که در زندگی خصوصی خود اثری از آن نمی‌یابد. در این روزها، هر کس با هزار گرفتاری و احساس تحقیر و نادرستی در زندگی خصوصی، در جمعی حاضر می‌شود که همه احساس غرور می‌کنند. بزرگداشت روزهای ملی، اصولا یک مناسک ضروری برای تداوم ملت است.
اما اجازه بدهید به یک دستاورد سوم هم اشاره کنم.
این مراسم بزرگداشت همانقدر که مراسم به یاد آوری افتخارات بزرگ است، مناسک فراموشی هم هست. هر ملتی دارای پیشینه‌های شرم آور هم هست. جمع هر ملتی مملو از سرکوب شدگان، محرومین، گرسنگان، و از راه ماندگان است. در این رزوها، با یاری حضور جمعی‌، کوتاهی‌ها، قصور، خیانت‌ها و خباثت‌های فردی و جمعی فراموش می‌شوند. بگذارید کلمه مناسب‌تری به کار ببرم. در این روزها، خبائث جمعی‌ و خباثت فردی هر کس در زندگی خصوصی، مشروعیت پیدا می‌کند و همه تطهیر می‌شوند. دوباره به شیوه‌ای از زندگی بازمی‌گردند که حاصل آن، سرکوب گروهی، تداوم محرومیت جمعی، و به حاشیه رانی مردمانی است.

به همین خاطر، روزهای ملی، قاعده تماشاکردن خود را دارند.
به این روزها و مناسک آن به شیوه خاصی باید نگریست. در این روزها، فرد مهم نیست جمع است که اهمیت دارد. افراد با همه کژی‌ها و ناراستی‌های جاری در زندگی خصوصی‌شان، سلول کوچکی هستند از یک اندام بزرگ مقدس. در این سنخ مراسم، نباید خیلی ریز بین باشید. باید از بالا به جمع بنگرید. همیشه احساس کنید در یک پشت بام بلند ایستاده‌اید و به جمع می‌نگرید. جمع پرهیبت و عظمت است. اگرچه تک تک افراد حاضر ممکن است هزاران معضل روحی و خباثت اخلاقی داشته باشند. اما اینجا در تصویر پرعظمت جمعی، گویی همه خباثت‌ها و دروغ‌ها و فریب‌های خصوصی حل شده‌اند. همه شعارهای جمعی می‌دهند، پلاکاردها و تصاویر بزرگ حمل می‌کنند. این شعارها و تصاویر به عظمت جمعی کمک می‌کند و به میل انحلال فرد در جمع.
روزهای ملی البته ضروری‌اند و در دنیای امروز اجتناب ناپذیر. اما کاش یک روز ملی دیگر هم به این همه می‌افزودیم و آن روز ملی گناهکاران بود. موضوع این مناسک، اعتراف هر کس به گناه خصوصی‌اش بود. هیچ کس دیگری را متهم نمی‌کرد. قاعده این روز، متهم دانستن خود بود. قرار بر این بود که هر کس، یک پلاکارد کوچک حمل کند و در آن فهرستی از نادرستی‌های خود را بنویسد. در این مراسم، هیچ شعار جمعی سر داده نمی‌شود. راه پیمایی سکوت است.
در روز ملی گناهکاران، اگر به پشت بام بروی، یک عظمت خالی می‌بینی. عظمتی خالی از سلول‌هایی که پیوسته باشند. اگر چیزی این همه را به هم پیوند می‌دهد بغض و شرمندگی تک تک افراد است که در تلاقی با هم، حس نیاز به یک گریه جمعی پدید آورده‌اند. اگر در پشت بام باشی، چندان تاب نمی‌آوری، به جمع پشت می‌کنی، می‌نشینی و در لاک خود فرومی‌روی.
روز ملی گناهکاران هم خیلی سرد است و هم خیلی گرم. سرد است به این خاطر که انگار لباس در تن نداری. احساس خجالت می‌کنی. بودن دیگری، تنت را می‌لرزاند. با این همه اینجا هیج کس افتخار نمی‌کند. دیگری نیز احساسی شبیه تو دارد. نفس حضورش در این مناسک جمعی، حاکی از گناهکار بودن اوست. همین احساس، مناسک را گرم می‌کند. روز ملی گناهکاران، روز شورمند و گرمی است چرا که تو برای نخستین بار این فرصت را پیدا کرده‌ای که در جمع باشی و از خود فاصله نگیری. همان که حقیقتا هستی باشی. اینجا جمع برای نخستین بار امکان فردیت اصیل به تو داده است.
خبرنگاران می‌توانند به طور گسترده در این مراسم شرکت کنند. می‌توانند دوربین‌های خود را بر پلاکاردهای کوچک زوم کنند. می‌توانند در رسانه‌ها منتشر کنند که یک ملت در گذشته دست به کار چه فجایعی بوده‌اند، چه مصیبت‌ها که بر سر هم آورده‌اند، چقدر به هم خیانت می‌کنند، چقدر به دوستان خود دروغ می‌گویند. چقدر با نگاه سرد به کودکان گرسنه و سیاه در خیابان‌های سرد تهران می‌نگرند. چقدر به اموال دیگران تعرض می‌کنند. تا کجا به یکدیگر بی رحمانه رفتار می‌کنند. با این همه قدرت و صداقت جمعی‌شان، این امید را ایجاد می‌کند که همه چیز رو به بهبود است. تنها این تصویر تلخ است که فردای شیرین را نوید خواهد داد. کدام دیگری است که در مقابل این تصویر، به جمع این گناهکاران درود نفرستد و احساس خجالت در درون خود نکند؟
آنها که در مراسم ملی گناهکاران شرکت نمی‌کنند، دو گروه‌اند. نخست کسانی که از خود و مردم خجالت می‌کشند. آنها قابل درک‌اند. خانه نشینانی که بیشتر از حد معمول شرمنده‌اند، قابل درک‌اند. اما دومین گروهی که در مراسم شرکت نمی‌کنند کسانی هستند که فکر می‌کنند عصمت دارند و هیچ گناهی مرتکب نشده‌اند. آنها بی تردید دیگر در میان مردم جایی ندارند. روز ملی گناهکاران، با این فرض بنیادی برقرار می‌شود که هر کس گناهی بر گردن دارد و هیچ کس بی گناه نیست.
تنها در مراسم ملی گناهکاران است که خدا به راستی حضور پیدا می‌کند. جمع در میدانی بزرگ گرد می‌آیند. صداهاشان در گلو مانده است، سینه‌هاشان سنگین است. اشک هاشان جاری است. پر از شرم‌اند. پر از خالی‌اند. تنها در جمع پر از خالی خدا حاضر می‌شود. با چشمانی پر از خشم و مهر به جماعت می‌نگرد. مردم نیز پر از احساس جمعی خوف و رجاء‌اند.
روز ملی گناهکاران را نه هر سال، بلکه هر دهه یکبار اجرا کنیم. هر نیم قرن یکبار، هر یک قرن یکبار.
از برکت این روز ملی، تردید نکنید چشمه‌های خشک عشق دوباره سر باز می‌کنند. دوباره آغاز می‌شویم. از شر سالوس و ریایی که همه وجودمان را گرفته نجات خواهیم یافت. دوباره می‌توانیم به هم اعتماد کنیم. دوباره یکدیگر را دوست خواهیم داشت. یکدیگر را به ابزار اهداف پلید خود تبدیل نخواهیم کرد. باور کنید دوباره متولد خواهیم شد. زندگی دوباره آغاز خواهد شد. ما در روزگاری به سر می‌بریم که احساس راستین ملت بودمان وابسته به آن است که دست کم یکبار مراسم ملی گناهگاران را برگزار کنیم.
.... وقتی نظام سامان پیدا می‌کند، حفظ نظام، مقتضی زندگی در متن واقعیت‌های ناسازگار روزمره است. در چنین وضعیتی، حفظ نظام، مقتضیاتی تازه خواهد یافت که با ملاحظات مربوط به حفظ ارزش‌های دوران انقلابی ناسازگارند. درست در همین نقطه است که مردان انقلابی، گاه قربانی مقتضیات حفظ نظام می‌شوند و گاه قربانی مقتضیات حفظ ارزش‌ها. هاشمی رفسنجانی کمی قربانی این، و کمی قربانی آن بود..... این بخشی از یادداشت این جانب است که به مناسبت چهلمین روز درگذشت ایشان، در نشریه پیام ابراهیم، شماره 19، سال سوم، بهمن و اسفند سال 95 منتشر شده است. اصل یادداشت را در فایل زیر بخوانید:
دقیقه تاریخی ظهور تفکر سیاسی در ایران
موضوع سخنرانی اینجانب در سیمنار انجمن علوم سیاسی است که روز پنجشنبه پنجم اسفند ما در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. فایل این سخنرانی تقدیم شده است.
قدرت یعنی حضور همگان عنوان سخنرانی اینجانب درشیراز است که در تاریخ نهم اسفند ماه ایراد شد. متن این سخنرانی در روزنامه اعتماد امروز منتشر شده است
از راه رسیدن یک رسول در بازار نیرنگ
**********
پیرمرد کوتاه قد، یک پا، با صورتی که نشان می‌داد دائم الخمر است، گریه می‌کرد و مرتب تکرار می‌کرد تو فرستاده خدایی. تو فرستاده خدایی. اشک در چشم‌های من هم حلقه زده بود، دست و پاهام شل شده بودند رفتم و ساعت‌ها در کوچه‌های شهر پرسه می‌زدم.
ماجرا به شبی مربوط می‌شود که قرار بود سفری بروم. دلم هوای موسیقی‌‌های قدیم از جنس برنامه‌ گل‌های رادیو ایران کرده بود. در انبوه مغازه‌های شیک و پرنور، یک زیرپله‌ای توجهم را جلب کرد که شیشه‌ مغازه را پر کرده بود از فهرست موسیقی‌های قدیم و آنچه من دنبالش می‌گشتم. هفت هشت هزارتومان بیشتر در جیب نداشتم. با خود گفتم یکی دو سی دی می‌خرم برای فردا.
داخل مغازه شدم با پیرمرد مواجه شدم. معلوم بود ساعت‌هاست منتظر کسی است که وارد مغازه شود. فورا از روی چارپایه‌ای که نشسته بود جست زد و با تکیه بر عصایی که در دست داشت ذوق زده ایستاد. به محض اینکه گفتم دنبال چه هستم، از درون میزی که به آن تکیه داده بود، انبوهی از سی دی‌ها و دی وی دی‌های گوناگون بیرون آورد و روی میز پهن کرد و شروع کرد تبلیغات کردن. پرهیجان و تند و بی نفس سخن می‌گفت.
خیلی زود متوجه شدم دچار درد سر شده‌ام. قصد نداشت با یکی دو سی دی مرا از مغازه بیرون بفرستد. مشکل اساسی این بود که قیمت‌ سی دی‌هایش هفت هشت برابر دست فروش‌های شهر بود. سی‌دی‌هایی که معلوم بود خودش در خانه تکثیر کرده و با ماژیک و خط بد روی آن نوشته بود، شجریان، وفایی، دلکش، گوگوش، هایده و ...
چشم به هم زدم، بیست و چند سی دی برایم کنار گذاشت. هر کدام با قیمت ده دوازده هزار تومان. جمع زد، چیزی نزدیک به سیصد هزار تومان پول شد. فکر کنم دویست و هشتاد هزار تومان.
از روز روشن تر بود یک حقه باز قرار است سرم کلاه بگذارد. دقایقی مقاومت کردم، خواستم از مغازه بیرون بروم، اما آنقدر گفت و هیجان ریخت و شلوغ کرد، که یکدفعه تسلیم شدم. نه فقط تسلیم شدم، بلکه از او تشکر هم کردم که چه سی دی‌ها و موسیقی‌های خوبی جمع کرده است. یک گنجینه است. معلوم نبود چرا چرب زبانی می‌کنم.
پولی در جیب نداشتم، باید با هم بیرون می‌رفتیم از طریق یک ای تی ام، پول به حسابش می‌ریختم. در مغازه را بست، با من لنگان لنگان همراه شد. نفس نفس می‌زد و با زحمت زیاد راه می‌رفت. اما ذوق زدگی از راه رفتن و صورتش موج می‌زد. کنار یک دستگاه خودپرداز ایستادیم، در حالیکه احساس می‌کردم سرم چه کلاه بزرگی رفته است، پول را پرداخت کردم. دلم می‌خواست به سرعت از شر این پیرمرد حقه باز مزاحم خلاص شوم.
اما به محض اینکه پول پرداخت شد، ناگهان روی پله یک مغازه نشست. شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. حیرت زده ایستادم و مات به او نگاه می‌کردم. دقایق چندی گذشت. شدت گریه او مانع از این بود که حرکت کنم. با دست پشت گردنش زدم و پرسیدم چه شده پدر؟ گفت من امشب به همین مقدار پول نیاز دارم. باید به صاحب خانه‌ام بدهم. امشب آخرین فرصت من بود. ناامید بودم. اما دیشب خواب دیدم کسی خواهد آمد و این پول را به من خواهد داد. آن کس که شب پیش خوابش را دیدم تو بودی. تو فرستاده خدایی، تو فرستاده خدایی. من ناخواسته در او آتش امید و ایمانی افکنده بودم.
ماجرا به سه چهار سال پیش مربوط است. من ساعت‌ها در کوچه‌های شهر پرسه می‌زدم و از خود می‌پرسیدم آیا رسولی هست که همینطور در مغازه زیرپله‌ای ما را هم بگشاید. نوری بر جهان سرد و خاکستری بیافکند؟
Forwarded from Javad Kashi
دوست عزیز دکتر مرتضی مردیها، اخیراً با لحنی طنز آمیز در صفحه فیس بوک خود، از اظهارات من در یک محفل خصوصی نوشته اند من در آن جلسه از پیشینه پست مدرنی خودم اظهار ندامت کرده بودم. متن یادداشت ایشان را بخوانید
Forwarded from مرتضی مردیها
🔴 راپرت یومیه

اِستخباراً معروض میدارد که امروز مُقارنِ مغلوبیتِ حُمُرِة مشرقیه و حلول مغرب، در آبخانة و خزینة دانش‌سرای علامه آقای دکتر محمد جواد غلامرضای کاشی (که محمدرضا نام اول اوست و غلامرضا نام ثانی اش، اما نه هر غلامرضایی بلکه غلام رضای اهل کاشان) که از اجلّة رؤسای فرقة ضالة پست‌مدرنیّه محسوب بوده اعلام داشته که از اقتفای آن صراط نامستقیم به کلی منفعل گشته و گویا به‌یمنِ انفاسِ رحمانیِ طایفة ناجیة لیبرالیه و حجت بالغة آن به سبیل حق عطف عنان نموده است. مشارالیه در محضر جماعت ناباور مؤکد کرده است که به مصداق جواب به خطاب شریفة "رجس من عمل شیطان، فهل انتم منتهون؟" گفته است انتهینا انتهینا.

ایشان که ایضاً یک قسم هم به جماعت الجماعیه (التی یقال لها فی الانگلیزیه "کامیونیتارین" و هی فی جوفها لیس شیئی الا المانیفست الاشتراکیه) منسوب است اعلان نُموده که به عنوان رجلی که در آوردنِ این کیشِ ریش به مملکتْ بیضة مرامِ کُنِش را تضعیف نموده و موجب شده است تا خلق‌الله کلهم‌اجمعین مقابلِ مطالباتِ نامشروعِ زمامدارنْ از ظَلَمه و جَهَله وسیعاً وابدهند، علی‌الرأس اعلام توبه و انابه مینمایم. او به وضوح مبرهن ساخته که عمری در ترسیخ پایه‌های این مسجد ضرار که کُفراً و نِفاقاً بنا شده اهتمام تمام نموده و از این بابت در مقام معاتبه و معاقبة نفس خویش است. منقولات حاکی از این است که جمع مریدانِ ایشان چندان در آبخانه گریستند که در اشک خود شناور شدند و ناقدان در پس اقاریر ایشان چندان سوت و کف زدند که بازتاب آن در فضای مُجَوّفِ آبخانه رعب و طرب به هم برآمیخت.

اخبارِ مضبوطه چنین اظهار می‌کند که ایشان با مشاهدة کف‌نُمودنِ مخاطبان سخت مشعوف شده و هفت بار حُجَجِ آن فرقة بیعار لاکردار را به نامْ لعنت نُموده و حدّتِ کراهتِ خویش علنی ساخته و نیز یک بار هم شخص شخیص خویش را آماج نفرین ساخته که چرا رعنایی آنان او را از مدار بدر برده و پشت به اهل حق نموده که البته فعلی خسارتبار بوده است. مضاف بر این او اذعان داشته است که همچو منی که دیرزمانی به "جوادفوکو" اشتهار داشته‌ام اینک از این مطاوع قوم لوط به خدای لاشریک پناه میبرم و رجاء واثق دارم که آنچه منبعد میکنم همه در کار نفی و نهی از این تُرّهاتی باشد که ترّه‌ای نَیَرزَد. طُرفِه اینکه برخی طَلَبِة مشارالیه عرض اعتراض نُموده که چرا شیخنا به سیاق شیخ صنعان عمری طاعت را زیر پا نهاده و دل در گرو دختر ترسا گذاشته، و مُعِزّی‌الیه در سوزانیدنِ دِماغِ مرافقانِ پیشین این بیت را به ترنم گرفته است که: فاش میگویم واز گفتة خود دلشادم/تائبم تائب و از سابقه‌ام آزادم.

ایضاً نقل است که اجلة حضار آن گرمخانة خیسالود ابتهاجِ بسیار نُموده و این درآمدن به کیش خویش را تَبَرُّک فرموده و آن لحظة تاریخیة را لاجَرَمْ مولودِ قِرانی مبارک انگاشته و شکر بسیار نُمودند که سَعد و نَحسِ کواکب، این‌بار، به کام آنان و به خُسران فرقة برساختیه بوده است.

راپورتچی بر عهدة خود می‌داند اذعان کند که هرچند اصل این راپورت از جهت منابع متعدده تصدیق شده و تغییر قبلة مشارالیه متیقن است، باری از آنجا که شخص ایشان بر دوش منادیان عقلانیت و حُرّیت از مجلس به در برده شده امکان این مقدور نگشته که مُسَجَّل شود خروج ایشان از آن فرقه به کدامین سو بوده است. برخی بر اینند که خروج مزبور علی التصریح ناشی از نتایج انفعالیة و بی‌سلوک سلک پسامدرنیه و فقدان اخلاق و عمل صالح در رؤسای آن است و علی‌ایِّ‌حال نامبرده هنوز به تشریف لیبرالیه تماماً مشرف نشده است. والله اعلم.


از صفحه فیس بوک استاد مردیها


@mardihamorteza
... دیگر هیچ صدایی مبنی بر ساختن بنای تازه در جهان بی بنیاد مدرن، تولید نشد. هیچ کس نگفت دمکراسی و برنهاده‌های مدرن، نیازمند ساختن و تاسیس است. باید کنشگران هم پیمانی باشند تا در مقابل آنچه محافظه کاران بر می‌سازند، بناهای تازه بسازند. دمکراسی و جهان جدید، نیازمند نهادهای مدرن است. مفاهیمی که فیلسوفان می‌پرورند و میل به لذت و کیفی که در جوانان می‌دمند، چاره کار جامعه‌ای نیست که پناهگاه و سقفی برای زیست جمعی مدرن ندارد. ترویج فردیت و جداسازی جهان‌های فردی از جهان اجتماعی، خالی کردن میدان است برای رقیبان محافظه کار تا در سرزمین‌های خالی، بناهای فرقه گرایانه خود را بسازند.
بسترهای حیات مدرن ما، پرشده بود از دو سنخ فیلسوف که هر دو ریشه در جهان لیبرال داشتند. نخست فیلسوفانی که مثل کارخانه مفاهیم تازه راهی بازار مصرف می‌کردند و دوم فیلسوفانی که خارج از دنیای مفاهیم، دعوت به زندگی لذت جویانه فردی می‌کردند. اما آن مفاهیم و این دعوت به جهان لذت جویی، هر دو از این حیث مشابه هم بودند که وجهی سوبژکتیو، منزوی، فردی و جدا از جهان اجتماعی و فرهنگی و تاریخی داشتند.
عبارات فوق، بخشی از یادداشت من است که در پاسخ به گزارش دکتر مرتضی مردیها از اظهارات من در یک جلسه خصوصی نوشته شده است.. اصل یادداشت را در فایل زیر بخوانید:
2025/07/10 23:14:59
Back to Top
HTML Embed Code: