Telegram Web Link
.....جامعه ایرانی پس از نیم قرن ناآرامی وگسیختگی و تعارضات جامعه خسته‌ای است. به ویژه که دستاورد چندانی پیش روی خود نمی‌یابد. این تصور عمومی وجود دارد که تنها سرمایه‌های خود را به هدر داده است و چیزی عایدش نشده است. بنابراین به لحاظ فکری، چندان اطمینانی به الگوهایی ندارد که یک تنه خود را نجات بخش می‌خوانند و نجات بخشی خود را مشروط به حذف رقیب از صحنه می‌پندارند. به الگوهایی بیشتر اعتماد خواهد کرد که نگاهی انتقادی به خود دارند و به دیگری گشوده‌اند. تلاش می‌کنند کاستی‌های خود را در آیینه رقیب بجویند. بدیهی است مقصودم از رقیب، صرفاً به دو جناح اصلاح طلب و اصولگرا منحصر نیست. جامعه ایرانی پر است از روایت‌های محذوف و به حاشیه رانده شده. روایت‌هایی که به حاشیه رانی شان، ناشی از همراهی اصلاح طلبان و اصولگرایان بوده است. بنابراین مقصود از گشودگی، گشودگی به سوی هر صدای حاشیه است.... این عبارات بخشی از یادداشت این جانب است که در نشریه چشم انداز ایران، با عنوان یک دستور کار پیشنهادی برای گفتگوی جمعی منتشر شده است. اصل یادداشت را در فایل زیر بخوانید:
بدا به حال آنکس که نشنود
****************
در این هنگام عیسی را به حضور پیلاتوس فرماندار رومی آوردند. فرماندار از او پرسید آیا تو همان مسیح موعود هستی؟(انجیل متی،بخش27،آیه 11)

الف : خطا‌ی بزرگ در مواجه شدن با آنچه در ارض مقدس می‌گذرد آن است که آن را اتفاقاتی در ارض مقدس بدانیم. در پس پشت عبارت «رئیس جمهور آمریکا، بیت المقدس را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت» پنداری وجود دارد که از همین خطا ناشی شده.آنچه حقیقتا رخ داده استقرار مجدد امپراطوری روم است.عبارتی که می‌تواند آنچه حقیقتا رخ می‌دهد را وصف کند این است: رئیس جمهور ایلات متحده آمریکا، نظم رومی را مجددا مستقر نمود. نظمی که در آن پونتیوس پیلاتوس همه را پس از صدور حکم خویش(آزادی باراباس و مرگ عیسی) به آرامش دعوت می‌کند،چه اگر قرار بر سرکشی و عصیان باشد لژیون‌ها آماده در هم شکستن آنند. نتیجه: مسئله‌ی فلسطین و مسئله‌ی یهود مسئله‌ای نیست که در اینجا با آن طرفیم.مسئله‌ی امروز مسئله روم جدید است.


پیلاتوس دستور داد در بالای صلیب او نوشته شود "عیسای ناصری،پادشاه یهود".....پس سران کاهنان به پیلاتوس گفتند:«این نوشته را عوض کنید و بجای پادشاه یهود بنویسید:او گفت من پادشاه یهود هستم".....پیلاتوس جواب داد:«آنچه نوشته ام،نوشته‌ام و تغییر نخواهد کرد»(انجیل یوحنا،بخش19،آیات22-19)
ب: نظم رومی ابداً نمی‌تواند به کل ظالمانه باشد. نمی‌تواند بی‌بهره از دوراندیشی باشد و مخاطراتی که در آینده خواهد آمد را از پیش نبیند(شهریار،فصل 3). نظم رومی‌ای که امروز برای بیت المقدس تصمیم می‌گیرد و همه را دعوت به آرامش می‌کند پیشتراز اسرائیل خواسته بود «در مورد صلح معقول باشد. می‌خواهم که صلح اتفاق بیفتد. می‌خواهم که هر دو طرف تعقل نشان دهند و می‌خواهم شرایط خوبی برای برقراری صلح فراهم شود»(سخنرانی ترامپ پیش از سفر نتانیاهو )

رومیان به خاطر پرهیز از جنگ نمی‌گذاشتند گرفتاری‌ها بزرگ شوند.زیرا می‌دانستند که سرتافتن از جنگ کاری جز واپس افکندن آن به سود حریف نیست.(شهریار فصل3).
ج: دعوت به هر نوع خشونت ورزی علیه اسرئیل نادانسته خواهان ایجاد گرفتاری بزرگ برای روم است. روم بی‌شک در برابر چنین گرفتاری‌هایی درنگ نخواهد کرد تا بدل به بحرانی بزرگتر شوند بل مجهز به تیغ مارس به مصاف خواهد آمد. نتیجه:مدت‌هاست که شاه سلطان حسین ازکاخ سفید بیرون شده.
اکنون پرسش اساسی این است که آیا امروز ما در امپراطوری ساسانی انوشیروان "عادل" زندگی می‌کنیم که روم را به چالش بکشیم(هر چند انوشیروان نیز مغلوب روم شد) و باکی از به نیستی فرستادن خود و دیگران نداشته باشیم. در تواریخ آمده است که پیش از نبرد سردار رومی به سردار سپاه ایران مینویسد:
_
«هر مرد خردمندی تصدیق دارد که نخستین مایه آسایش و نیک بختی انسان صلح و آرامش است. بنابراین هرکس موجبات اختلال صلح و آرامش را فراهم آورد نه تنها مسئول بستگان و نزدیکان خود خواهد بود، بلکه در برابر تمامی ملت خویش نیز مسئول خواهد بود. بهترین سردار هر قوم کسی است که بهتر بتواند اساس صلح و صفا را استوار سازد، لیکن متاسفانه شما در موقعی که اختلافات میان ایران و روم حل شده و هردو طرف آماده‌ی پذیرفتن پیمان صلح گردیده بودند بی هیچ دلیل معقولی جنگی را بر صلح ترجیح دادید و این کشمکش خونین را برپا نمودید، در صورتیکه مشاوران صدیق و امین هر پادشاهی باید او را به استقرار صلح و دوستی ترغیب نمایند و هم اکنون نیز فرستادگان ما در همین نزدیکی اقامت نموده اند و در صددند که به زودی برای رفع اختلافات وارد گفتگو شوند، مگر آنکه از حمله و تهاجم شما خسارات غیر قابل جبرانی به ما وارد گردد که دلیل عدم امکان استقرار صلح میان ما بشود. با اینحال از شما خواهش می کنم که سپاهیان خود را به داخل ایران برگردانید و در راه بزرگترین نعمتهای جهان یعنی صلح و آرامش سد و مانع نشوید، مبادا بواسطه‌ی عواقب وخیمی که این جنگ در پی دارد روزی مورد مؤاخذه و مسئولیت ملت ایران واقع گردد.»(پروکوپیوس،ص65)
و این جنگی است که لشکرمان در آن مغلوب خواهد شد. روم با ما سخن می‌گوید بدا به حال آنکس که صدایش را نشنود!
++++++
یادداشت فوق را یکی از دوستان عزیز در نقد یادداشت من نوشته است. یادداشتی که با عنوان فلسطینی‌های نگون بخت منتشر کردم و به تصمیم ترامپ مبنی بر انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس تاخته بودم.
چرخه غم‌انگیز تحقیر
********
با ادبیات چپ، سیاست را باید از منظر اقتصاد نگریست. گوهر سیاست استثمار طبقاتی قلمداد می‌شود و ما مرتباً چشم تیز می‌کنیم تا پشت پرده سیاست چشممان به اقتصاد و استثمار روشن شود. لیبرال‌ها نیز به نحوی دیگر، با تقلیل سیاست به بازی منافع اقتصادی، با همین روایت همداستانند.
در تجربه زیسته‌ام اما همیشه موفق نشدم اقتصاد را پشت پرده تحولات سیاسی پیدا کنم. اما چیزهای دیگر پیدا کردم از آنجمله تحقیر. منازعه برای سروری و هدم و نفی دیگری. سیاست نسبتی دارد با اثبات خویشتن. اثبات خویشتن، مستلزم تحقیر دیگران است. اعمال سیاست تحقیر، اگر طرف را تسلیم کند، رابطه به نحو مسالمت آمیز برقرار می‌شود. اما اگر نپذیرد هزار فتنه برخواهد خواست. همه فتنه‌های عالم سیاست از آنجاست که هیچ کس تماماً تسلیم یک سیاست تحقیر کننده نیست. بنابراین بازی پیچیده‌ای است بازی سیاست.
در همین مملکت خودمان خوب دقت کنید، تصویری که نظام سیاسی و رسانه‌های حاکمیت از مخالفین می‌سازند، چهره تحقیر شده، مسخره و شایسته لعن است. استواری و برقراری نظام نسبتی دارد با چهره در هم فرورفته و تحقیر شده مخالفین. مخالف اگر تحت فشار بپذیرد و فیگور تحقیر شده بگیرد، مشکلاتش تا حدودی حل خواهد شد، اما اگر تن ندهد و گردن برافرازد، کارش با کرام الکاتبین است. مخالفین هم البته در واکنش به این وضعیت، تلاش می‌کنند متولیان نظام را تحقیر کنند. کافی است معضلی و خطایی سر بزند، بمبارانی به راه خواهند انداخت که می‌بینی هدفی جز تحقیر و تمسخر حریف سیاسی در برندارد. در این معادله گاهی این و گاهی آن، تحقیر می‌شود. دندان‌ها به هم فشرده می‌شوند و همه منتظر فرصتی تازه می‌مانند. حاصل این است که همه در مجموع احساس می‌کنند هم عامل و هم قربانی سیاست تحقیرند.
ماجرا به سیاست‌های داخلی ما منحصر نیست. بی بی سی امشب خبرداد قطع نامه‌ای در مجمع عمومی سازمان ملل برای محکوم کردن انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس در جریان است. نماینده آمریکا در جلسه اعلام کرد در جلسه خواهد نشست و نام کشورهایی را که به این قطع نامه رای مثبت دهند، ثبت خواهد کرد و فهرست این کشورها را به دونالد ترامپ خواهد داد. پیدا کردن فهرست کشورهایی که رای مثبت به قطع نامه می‌دهند، کار دشواری نیست. اما اظهار نماینده آمریکا، چه هدفی جز این دارد که کشورهای جهان را با حربه قدرت و نفوذ ایالات متحده آمریکا تحقیر کند. آمریکا کنار یک کشور کوچک ایستاده است و کشورهای جهان را بابت سیاست حمایت‌گرانه‌اش از اسرائیل تحقیر می‌کند. تداوم قدرت آمریکا در جهان نیز نسبتی دارد با چهره درهم فرورفته و تحقیر شده دیگران.
تقلیل سیاست به اقتصاد، به این وجه مهم حیات سیاسی کور است. نیروها و واحدهای سیاسی در موارد بسیار منافع اقتصادی خود را به خطر می‌اندازند تا یک بازی تحقیر کننده را دگرگون کنند. گاهی به جای محاسبه منافع و چشم‌اندازهای عقلانی هر یک از بازیگران باید از منظر روانشناسی تحقیر شدگی به حیات سیاسی نگریست. اینجای عالم که ما هستیم، روانشناسی تحقیر شده فوق العاده مهم‌تر است تا روانشناسی تحقیر کننده. اینجا در این سوی عالم، مردم و نیروهای سیاسی خودآگاه و ناخودآگاه نسبت به وضعیت‌های تحقیر شدگی خود واکنش نشان می‌دهند. تحقیر شده‌ها هر کار که می‌کنند، اعم از اینکه قابلیت توجیه عقلانی دارد یا نه، واکنش یک تحقیر شده است. انقلاب ایران را می‌توان از منظر شورش تحقیر شده‌ها نسبت به سیاست‌های آمریکا در خاورمیانه و ایران تلقی کرد. شاه نیز در همین آتش سوخت. تحقیر شده اما کاری جز تحقیر کردن نمی‌داند. تحقیر شده اساساً منتظر فرصت برای تحقیر کردن است.
سیاست آنهایی که پس از انقلاب در مناصب قدرت تکیه زدند را از همین منظر بخوانید. به دست گرفتن ابزار قدرت، اولین فرصتی که پیش چشم می‌گشاید، تحقیر کردن است. آنچه با مخالفین داخلی شد و الگوی رفتاری آنها در مقابل سیاست‌های آمریکا و اسرائیل در منطقه، تلاش تحقیر شدگان برای رفع حس آزار دهنده تحقیر بود. آنها تلاش می‌کنند تحقیر کنند. تحقیر شده‌ها، اصولاً خوی گفتگو ندارند. گفتگو و معامله و تقسیم فرصت‌ها را یاد نگرفته‌اند.
اما آنها هم که قربانیان سیاست تحقیر در داخل‌اند، در مقابل آنکس که او را تحقیر می‌کند، به هر چیز و هر کس توسل می‌جویند. اینهمه خوش بینی نسبت به آمریکا و مناسبات بین الملل امروز، واکنش یک تحقیر شده است. تحقیر شده به اندازه او که تحقیر می‌کند، وجدان متعارف انسانی‌اش تخفیف پیدا می‌کند. یکباره می‌بینی در بازی متعارف شده تحقیر دیگری، آمریکا به یک نجات‌بخش تبدیل می‌شود. یکدفعه می‌بینی، در منازعه اسرائیل و فلسطینی‌ها، مدافع اسرائیل از آب در می‌آید.
تولید کینه نسبت به آمریکا در رسانه‌های رسمی، و آنهمه خوش‌بینی و امید بستن به آمریکا در میان برخی از جریان‌های مخالف و منتقد، چرخه غم انگیز یک واقعیت است. تحقیر شده‌ها بی‌آنکه بدانند در یک چرخه یکدیگر را می‌سایند.
@javadkashi
…..مخیله جامعه امروز ما از حاکمیت تهی است. درکی آشوبناک و همهمه وار از خود جمعی‌مان داریم. این وضعیت پیش از هر چیز به نظام سیاسی بازمی‌گردد. متاسفانه جمهوری اسلامی با برجسته کردن مفهوم شریعت به منزله دائر مدار عرصه عمومی ایده حاکمیت را بلاموضوع کرده است. شریعت با مفاهیمی نظیر مرجعیت سرزمین، کثرت و تنوع عرصه اجتماعی و فرهنگی، و مهم‌تر از همه، با اولویت و خودمختاری امر سیاسی بیگانه است. دغدغه اصلی آن، سامان دادن به جماعت مومنین است از این حیث که وفادار و تابع احکام الهی هستند. به اعتبار احکام شرعی، پهنه و قلمرو دید خود را از دایره یک محدوده سرزمینی فراتر می‌برد و گاه به یک گروه خاص تکیه می‌کند و کثرت واقعاً موجود جامعه را نادیده می‌گیرد. ... این بخشی از سخنرانی اینجانب است که در جلسه رونمایی و بررسی کتاب حاکمیت اثر ژان بدن ایراد شد. این جلسه به همت کمیته اندیشه سیاسی انجمن علوم سیاسی، در تاریخ هفتم دی ماه سال 96 با حضور مترجم محترم کتاب، جناب آقای دکتر حسن آب نیکی و دکتر یاشار جیرانی برگزار شد. فایل نوشتاری و صوتي آن تقديم شده است
فايل صوتي سخنراني با عنوان بازگشت ايده حاكميت به مخيله جمعي
@javadkashi
تکنولوژی تولید حاشیه و بحران امروز
*******
شب‌ها برای راه رفتن در برهوت یک بیابان نمی از نور ماه کافی است. با اینکه تاریک است، کورمال کورمال می‌توان راه خود را پیدا کرد. اما اگر نورافکنی روشن کنید، محیطی را به شدت شفاف می‌کنید و همان هنگام محیط بیشتری را تاریک‌تر از آنچه واقعاً هست. نورافکن‌ها به اعتبار آنچه روشن می‌کنند متن می‌سازند و به اعتبار آنچه به تاریکی محض می‌برند، حاشیه سازند. در چنین وضعیتی درست است که راه خود را خوب‌تر می‌بینید، اما از ناحیه آنچه در حاشیه تاریک است، در معرض خطرید. یک دفعه ممکن است حتی پرش ساده یک گربه سیاه از تاریکی به متن غافلگیرتان کند.
قلمرو زندگی سیاسی نیز چنین وضعیتی دارد. نمی‌دانید به بهای آنچه می‌دانید و مرتب از آن حرف می‌زنید و بر سر آن منازعه می‌کنید، قلمروهایی را به حاشیه تاریک رانده‌اید و هر آن، بابت آنچه دیده نمی‌شود، در خطرید. بخصوص در کشوری مانند کشور ما که سیاست، مرتباً حاشیه ساز است.
جمهوری اسلامی تکنولوژی پیشرفته‌ای برای تولید حاشیه دارد. از همان سال‌های نخست از ضرورت تکیه بر نیروهای ارزشی و وفادار سخن گفت. هر کس برای بهره‌مندی از هر موقعیت شغلی یا تحصیلی، باید از مجاری پیچیده و تو در توی گزینش و تحقیق گذر کند. باید اطمینان حاصل شود که فرد متقاضی، متعهد است، وفادار است، در قلب و بواطن درونی‌اش هم حتی مرضی نیست. ماشین گزینش، فی‌الواقع ماشین حاشیه‌ساز بود. نظام کلامی نیز هر روز با خلق عناوین تازه، کسانی را خودی و کسانی را غیر خودی طبقه بندی می‌کند. مرزهای خودی و غیرخودی، همان مرزگذاری‌های حاشیه‌ساز است. کسانی مرتب برچسب غرب‌زده، لاابالی، فاسد و نفوذ کننده و وابسته و مشکوک می‌گیرند و به حاشیه پرتاب می‌شوند. کسان بسیاری هم البته هستند که ارزش برچسب هم ندارند. اصولا دیده نمی‌شوند. انگار نه انگار که هستند.
خودی‌ها صاحب منزلت‌اند و غیرخودیها با برچسب‌های متفاوت تحقیر می‌شوند. اما کاش همه چیز محدود بود به توزیع نامتوازن منزلت‌ها و برچسب‌ها. همراه با توزیع نامتوازن برچسب‌های ارزشی، توزیع نامتوازن قدرت و ثروت نیز در پی آمد.
تکنولوژی حاشیه ساز نظام مستقر در بخش زبان سیاسی نیز درخور توجه است. انقلاب و اسلام، بسته‌های والای کلامی‌اند. همه نورافکن‌ها روی آنها زوم کرده‌اند. یکی دو بسته دیگر هم هستند که در حاشیه نیمه تاریک دیده می‌شوند. همان‌ها که نام بردن از آنها کراهت دارد اما قابل تحمل‌اند. مثل دمکراسی و عدالت و حقوق بشر و توسعه و رفاه. اما کلماتی هم هستند که نجس‌اند و گناه‌آلود. شاید نجس‌ترین‌شان، سلطنت و پادشاهی است. آنها را باید به زباله دانی پرتاب کرد. زباله‌دانی حاشیه‌ها.
دوم خرداد سال هفتاد و شش یکی از مقاطع غافلگیر کننده بود. یکباره از تاریکی مفرط چشم انداز حیات سیاسی، کسانی به میدان آمدند که قبلا کسی انتظارشان را نداشت. آنها همان به حاشیه رانده شده ها بودند که با بهره‌گیری از فرصت انتخابات، در صحنه حاضر شدند. همه غافلگیر شدند. آنها که پیروز انتخابات شدند شاید بیشتر از رقیب‌شان وحشت کردند. مردان سیاست در دهه هفتاد، توانسته بودند با بهره‌گیری از کلمات به حاشیه رانده‌ای مثل دمکراسی، بخشی از نیروهای صف کشیده در تاریکی را بسیج کنند. رویدادی غافلگیر کننده مدت‌ها همه را منگ کرده بود. دوم خردادی‌ها از سحر کلام دمکراسی استفاده کردند.
احمدی نژاد هم در سال هشتاد و چهار بخش دیگری از نیروهای صف کشیده در تاریکی صحنه را بسیج کرد و یکباره رویدادی تازه در صحنه سیاست خلق شد. احمدی نژاد از سحر کلام عدالت بهره گرفت.
اما نه غافلگیری سال هفتاد و شش، و نه غافلگیری سال هشتاد و چهار، نظام سیاسی را به این نتیجه نرسانید که دمکراسی و عدالت را به منزله اشیاء مقدس و تازه، در متن خود جایگذاری کند. در سازوکارهای عملی و در ترتیبات و مناسبات رسمی، چنان بازآفرینی کند که از حاشیه آمدگان، احساس خودی بودن کنند و جایی در متن اشغال کنند. احساس مالکیتی کنند و شخصیتی. به همان دو واژه انقلاب و اسلام چسبیدند و دلنگران آن نبودند که انقلاب و اسلامی که دلالت بر آزادی و عدالت نکند، چگونه ممکن است معنادار و جاذبه افکن باشد.
پایان بخش اول
@javadkashi
بخش دوم
رویدادهای پس از انتخابات سال هشتاد و هشت، اوج این به حاشیه‌رانی بود. از کم و کیف آنچه در سال هشتاد و هشت گذشت، بگذریم، اما بخش مهمی از مردم که به میرحسین موسوی رای داده بودند، و نتیجه انتخابات را به هر دلیل نپذیرفته بودند، تحقیر شدند. سال‌های سال تحقیر شدند. بازی خورده قلمداد شدند. سال‌های سال است که در اندوه حصر رهبران خود سر می‌کنند و هیچ کس هیچ پاسخی به پرسش‌های بی شمار آنان نمی‌دهد. پس از آن ماجرای تلخ، دمکراسی و دمکراسی خواهی، جاذبه پیشین‌اش را از دست داد. مردان نامدارش نیز، به حاشیه رفتند و بخش زیادی از حاشیه آمدگان دوباره به حاشیه بازگشتند. بعید دانستند دمکراسی خواهی سرانجامی پیدا کند پس به تدریج از متن بیرون رفتند.
حاصل مدیریت احمدی نژاد نیز به وجهی دیگر واژه عدالت را خالی از جاذبه کرد. به متن آمدگانی که در نتیجه جاذبه عدالت به صحنه آمده بودند، کم کم اطمینان پیدا کردند، عدالتی در کار نیست. داستانی بود که از اساس دروغ بود. آنها باید همچنان در حاشیه تاریک صحنه برای یک لقمه نان تلاشی بی فرجام کنند.
آنچه امروز شاهد آن هستیم یک صحنه غافلگیر کننده دیگر است. یک روز در سال هفتاد و شش احساس غافلگیر شدن کردیم، یک روز در سال هشتاد و چهار و اینک لحظه سوم فرارسیده است: سال نود و شش.
درماندگان و بیکاران با آنها که خواستار سبک دیگری از زندگی‌اند، وحدت کرده‌اند و نام‌های تازه‌ای برای آنان جاذبه ایجاد کرده است. نام‌های متعدد که شگفت انگیزترین‌شان، ایرانیت، سلطنت و پادشاهی است. یکبار دیگر، شبحی از تاریکی به متن یورش برده است. اصولگرایان و اصلاح طلبان را با هم مورد هجوم قرار می‌دهند. اصل نظام را هدف گرفته‌اند. احساس قدرت می‌کنند و حمایت رسانه‌ها و سیاست مداران غرب به آنها امید می‌بخشد.
البته از حاشیه آمدگان سال‌های هفتاد و شش، هشتاد و چهار، توانستند در متن غلیانی به پا کنند و برای خود مهری ماندگار بر عرصه سیاسی کشور بکوبند. اما از حاشیه آمدگان امروز کمتر ممکن است چنین شانسی داشته باشند. آنها در خیابان‌های تهران می‌چرخند و شعارهای تند می‌دهند. مردم خیره خیره به آنها می‌نگرند. به چشم‌های مردم اگر خوب نظر کنی، تنها از پلیس ضد شورش نیست که می‌ترسند، از خود این تظاهرکنندگان نیز می‌ترسند. جوانان ساده‌ای که معلوم نیست چطور سازماندهی شده‌اند، چطور هماهنگ می‌شوند، به دقت معلوم نیست خواست‌شان چیست، معلوم نیست در میدان قدرت چگونه می‌خواهند خواست‌شان را تحقق ببخشند. حمایت آشکار ترامپ، نگرانی را بیشتر می‌کند. احساس سنگین ترس از جنگ است که بر صحنه مستولی می‌شود نه امید به یک دگرگونی خجسته.
این جوانان بی گناه از حاشیه آمده‌اند، اما استعداد آن را ندارند متن را برای مدت زمان کمی هم که شده، گشاده کنند و جایی برای دیده شدن پیدا کنند.
بیم آن می‌رود که آنچه این روزها جریان دارد به یک خشونت سنگین تبدیل شود. ماجرا از کف خیابان‌ها جمع شود، و بعد یک راه پیمایی وحدت برگزار شود و به همه اعلام شود تمام شد، مردم به خیابان آمدند و ریشه فتنه تازه را درأوردند و مثل همیشه پشت سر نظام یکصدا و یک سخن ایستاده‌اند. کاش جمهوری اسلامی برای نخستین بار سیاستی تازه در پیش بگیرد. به جای انکه تلاش خود را مصروف آن کند که همه چیز را فوراً از متن آرایش داده شده خود پاک کند، اصل این واقعیت را بپذیرد که متن سیاسی‌اش با حاشیه‌های بسیار محاصره شده است. این حاشیه‌ها پتانسیل‌های انبار شده‌ای هستند که می‌توانند به هم بپیوندند و برای همه فاجعه بار باشند. باید نورافکن‌های صحنه را دو چندان کرد. بگذارید عرصه بیشتر و بیشتر گسترده شود.
صادق باشیم، دست از تبلیغات کلیشه برداریم، اعتراف کنیم که عرصه سیاسی کشور را درست مثل اقلیم این سرزمین پر کرده‌ایم از گسل‌های خطرناک. به جای شعارهای مطنطن، راست گو باشیم و شجاعت پذیرش اشتباهات فاحش را داشته باشیم. مشت‌های آلوده را بگشاییم، برچسب‌های ناروا را از مردان بزرگ و خادم مردم برداریم. آنگاه شاید به این جوانان طغیان کرده نیز بتوان گفت، خشم تان قابل درک است، صبور باشید، اعتماد کنید، در افق چشم اندازی تازه پیداست.
باشد تا هوای این سرزمین از این همه آلودگی پاک شود.
@javadkashi
اینجا خاورمیانه است
*********
چیزی هست که جنبش‌های اخیر در سطح کشور را متمایز می‌کند: هسته اصلی و نیرومند آن گروه‌ها و طبقات فرودست، و افراد حاشیه اجتماعی و فرهنگی‌اند. شاید نخستین بار است که در این سطح گسترده و نیرومند، این طیف از نیروهای اجتماعی دست به اعتراض می‌زنند. پیشترها ظهور و بروز طبقات فرودست یا به شورش‌های بی نام و نشان و کوتاه مدت منحصر بود و یا با واسطه طبقات متوسط حامی امکان ظهور پیدا می‌کرد.
واقع این است که طی دو سه دهه اخیر، آنها که خود را ارزشی و طرفدار اسلام و انقلاب خوانده‌اند، به نحوی ابزاری و ریاکارانه از فرودستان سوء استفاده کردند و آنها هم که در موضع مخالف و اپوزیسیون نشستند، به دلیل هژمونی ایدئولوژی نولیبرال، وجدانی آسوده از رنج و محرومیت محرومان این جامعه داشته‌اند. دمکراسی خواهی لیبرال، جامعه مدنی، حقوق بشر، آزادی‌های فرهنگی و اجتماعی و سکولاریسم آئین آنها بوده و آنچه این همه را به هم نزدیک می‌کند، فاصله گرفتن از وضعیت فرودستان و ماشین حاشیه ساز نظام سیاسی، بوروکراتیک و اقتصادی کشور است. در نتیجه دهه‌هاست فرودستان هیچ سخنگو و نماینده و مدافع راستینی در میدان تنازعات بی پایان سیاسی در کشور نداشته‌اند.
در پرتو ریای اصولگرایان، و وجدان خفته اصلاح طلبان، وجدان اجتماعی در مقابل مظاهر دم افزون فساد و تبعیض و فقر و محرومیت طبقات فرودست، خوابیدن و سکوت آموخته است. در چنین شرایطی قابل درک است فرودستان یکباره در قامت یک جنبش اجتماعی ظهور کنند و چرت همه جناح‌های سیاسی را پاره کنند.
اما واقع این است که این طبقات، خود فاقد قدرت بیانگری‌اند. قادر نیستند زبان گویای خواسته‌های خود باشند. آنها که این روزها می‌نویسند و اظهار نظر می‌کنند، به ندرت ممکن است در رنج این طبقات عملاً شریک باشند. بنابراین فاصله‌ای وجود دارد میان خاستگاه ظهور این جنبش، و خاستگاه بیان این جنبش. در این فاصله عمیق، هزاران نکته باریک‌تر از مو وجود دارد. اگر یک سامان ایدئولوژیک چپ وجود داشت، اگر نهادها و سندیکاها و احزابی وجود داشتند که سال‌ها دلمشغول تشکل، ساماندهی، تبلیغ و پیشبرد منافع این طبقات بودند، اینک جنبش فرودستان زبانی از آن خود داشت. اما امروز نباید از معضلاتی که فاصله میان امکان بیانگری جنبش و خود جنبش وجود دارد، به سادگی گذشت.
به نظرم دو سنخ از تحلیل تحولات این روزهای ایران وجود دارد. هر یک مساله و دلمشغولی خاص خود را دارد. باید به سخن هر دو گوش سپرد و امکانی برای ترکیب آن پیدا کرد. چرا که هر یک برای توجه دادن به امر مهمی، از امر مهم دیگری چشم می‌پوشد. در حالیکه به گمانم به هر دو باید توجه کرد.
سنخ نخست تحلیل‌ها، از طرف جریانات چپ عرضه می‌شود. آنها به حق جنبش فرودستان را پاس می‌دارند. راست می‌گویند حقیقتاً آنچه فرودستان می‌خواهند، اصیل‌ترین خواست سیاسی است. جامعه‌ای که به دلیل فساد دامنگستر بوروکراتیک، تبعیض و شکاف‌های طبقاتی، صورتی شبیه جنگل پیدا کرده، به هیچ روی یک جامعه انسانی نیست. خواست فرودستان، بر هر خواست سیاسی اولویت دارد. چرا که در چنین وضعیتی، آزادی خواهی، اسلام خواهی، دفاع از اخلاق و معنویت، همه به اندازه هم ریاکارانه و دروغ است. جامعه فاقد عدالت، فقط یک جنگل است و خواست‌های آنچنانی در جنگل، فریبکاری فرادستان است. نیروهای چپ این فرصت را غنیمت شمرده‌اند و به همه جریانات سیاسی موجود حمله می‌کنند چرا که تصور می‌کنند در حال حاضر فرصتی به دست آمده تا اقدام به خلق یک قدرت تازه در عرصه تنازعات سیاسی ایران بکنند.
همزمان سنخ دومی از تحلیل نیز وجود دارد. سنخ دوم، بیش از این که توجه خود را به مساله خاص طبقات فرودست متوجه کند، درکی تماماً سیاسی از ماجرا دارد. به نظر آنها، آنچه فعلاً اینجا و اکنون جریان دارد، مخاطره‌ای است که تداوم حیات سیاسی کشور را هدف گرفته است. به نظر آنها آنچه می‌بینیم، امکان منطبق شدن شکاف‌های طبقاتی با شکاف‌های قومی و مذهبی و سایر شکاف‌های اجتماعی و سیاسی است. بدون آنکه به دقت معلوم باشد فعال شدن همزمان این شکاف‌ها، و فروپاشی سیاسی در جامعه سرانجام به چه نتیجه‌ای خواهد رسید. آنها با مشاهده عدم انعطاف پذیری نظام سیاسی و فقدان یک آلترناتیو مطمئن، در هراس از هرج و مرج و فروپاشی‌اند. بخصوص که آشکارا، آمریکا و کشورهای منطقه دندان تیز کرده‌اند به پاره کردن تمامیت ارضی کشور.
پایان قسمت اول
@javadkashi
قسمت دوم
گروه اول، در پاسخ به گروه دوم می‌گوید بی خود ترس و وحشت ایجاد نکنید. اینجا ایران است با همه کشورهای منطقه تفاوت دارد. با این ترس و وحشتی که تولید می‌کنید، فقط به سرکوب جنبش فرودستان مدد می‌رسانید. تا حدودی هم راست می‌گویند این تحلیل یک پشتوانه فکری برای سرکوب فرودستان فراهم می‌کند. این تحلیل کور است به رنج روزانه و لحظه به لحظه کسانی که گرسنه و بیکارند و خواستار اقل زندگی. اما گروه دوم نیز یادآور می‌شود اینجا جنبش فرودستان تمایزی ماهوی دارد با آنچه در کشورهای اروپایی جریان دارد یا هر کجایی که ساختار تثبیت شده‌ای هست و جنبش فرودستان مطالبات خود را در منظومه یک ساختار با دوام جستجو می‌کند. به هر حال آنچه در ایران جاری است، خیلی بیشتر به تحولات منطقه خاورمیانه شبیه است تا آنچه در اروپای غربی و شرقی جریان دارد. اینجا جنبش بهار عربی با خودسوزی یک فرودست آغاز شد. اما در فرجام کار، باید پاسخ دهیم از آنهمه خون و آتش که در منطقه جریان پیدا کرد، چه چیزی عاید فرودستان شد؟ باید پاسخ دهیم اصولاً چه کسی از آن جنبش‌ها منتفع شد؟
بپذیریم که در هر دو تحلیل سخن قابل شنیدنی هست و از هیچ کدام نمی‌توان به سادگی گذشت. باید در تحلیل خود نشان دهیم با سنخ سومی از تحلیل فاصله داریم: سنخی که اصولاً کینه جویانه از هر سنخ و صنفی از اعتراض قطع نظر از پیامد آن حمایت می‌کنند. البته آنها که کینه در سینه انبار کرده‌اند حق دارند. نظام سیاسی دهه‌هاست با ماشین تولید حاشیه خود، انبارهای کینه ساخته است. اما تحلیل مسئولانه باید چشم به آینده و پیامد عمل داشته باشد. قابل درک است که کینه جویان کینه ورزی کنند، اما اجازه ندهیم کینه امکان تحلیل مسئولانه را از ما برباید.
آن کس که مدافع فرودستان است، به کسی که از مخاطره حفظ تمامیت ارضی سخن می‌گوید، به دید تنفر نگاه می‌کند. اظهار می‌کند علم کردن مخاطره تمامیت ارضی صرفاً مستمسکی برای سرکوب فرودستان است. آنها که با خود صادق و صریح‌اند، می‌گویند اگر ظلم و تبعیض برداشتنی نیست، بگذار بپاشد به درک که فروپاشید. اما باید پاسخ دهد که اگر فروبپاشد چه چیزی عاید فرودستان خواهد شد؟ آنها که این همه صادق و صریح نیستند، می‌گویند چیزی نمی‌شود نگران نباش. آنکس که دلنگران تمامیت ارضی و مخاطرات بین‌المللی و منطقه‌ای است، می‌گوید فرودستان باید فی الحال خواسته های خود با اعتراض و خشونت بیان نکنند. فعلا به دلیل خطرهای موجود از طرق مسالمت آمیز وارد عمل شوند. آنها هم باید پاسخ دهند واقعاً چقدر در این کشور امکان پیشبرد مسالمت آمیز خواسته‌ها بخصوص برای طبقات فرودست وجود دارد؟
هیچ کدام را نمی‌توان به دیگری تعلیق کرد. اما این دشواری نظری، منجر به یک بحران عملی شده است. سرکوب جنبش فرودستان به نام حفظ نظم و تمامیت ارضی کشور، جامعه را بیش از همیشه آبستن بحران‌های بزرگ‌تر بعدی خواهد کرد. دل سپردن به جنبش و حمایت تام و تمام از آن کردن، و یاری کردن به آن برای مقاومت بیشتر در مقابل سرکوب، معلوم نیست سر از چه ناکجا آباد خطرناکی درآورد.
معلوم است راه برون رفت در دست نظام سیاسی است. نظامی که متاسفانه بیش از هر چیز آموخته عقب ننشیند، بایستد و نشان دهد که هر کس که علیه اوست، بر فناست. کاش فوراً برنامه‌های عملی و مشخص خود را برای بهبود وضعیت فرودستان اعلام کند. اعلام نرخ رشد اقتصادی کشور توسط رئیس جمهور، نشان می‌دهد که اصولاً الگوی عمل و زبان گفتگو در این موقعیت‌ها برای آقایان ناشناخته است. دست کم به دلیل مصالح سیاسی هم که شده، از الگوی عمل متعارف شده در حوزه اقتصاد کشور، عقب بنشیند.
اما همزمان صحنه سیاسی کشور نیازمند سخن تازه‌ای است. روشنفکران ما بیشتر آموخته‌اند، از زاویه صاحبان منافع برتر و نیازهای ثانویه طبقات برخوردار سخن بگویند. این الگوی عادت شده فکر و سخن، جامعه ایرانی را با بحران امروز مواجه کرده است. فرودستان اگر با یک نظام مفهومی و زبانی حمایت نشوند، به ابزار توطئه جناح‌های سیاسی موجود یا هیزم آتش توطئه‌های بزرگ تر منطقه‌ای و بین‌المللی تبدیل خواهند شد. باید واقعاً امکان پذیر باشد که فرودستان با اعتراض‌های خود، چیزی به دست آورند که به آنها مربوط است. رویدادهای امروز زنگ خطری است برای همه اصحاب فکر و قلم و سخن. اگر آزمون امروز آنها را به بازاندیشی وادار نکند، برای همیشه باید بساط خود را جمع کنند و به امور خصوصی بپردازند.
@javadkashi
ما سه پاره‌ایم
***
مهم نیست ناآرامی‌ها واقعاً به پایان رسید یا نه. مهم این است که صدا و سیمای جمهوری اسلامی پایان آن را اعلام کرد. تصاویری از انبوه مردم در شهرهای مختلف منتشر شد و همه چیز نشانگر آن بود که آحاد ملت ایران، بدون کم و کاست، به همه چیز وفادارند. همه مردم یکصدا در شعارها، پلاکاردها، و مصاحبه‌های تلویزیونی، اعلام کردند عاملان ناآرامی‌ها ایرانی نبودند. وابسته به کشورهای خارجی و سرویس‌های جاسوسی بودند. بنابراین آسوده باشید در میان ایرانی‌ها یک نفر نیز وجود ندارد که آشوب به پا کند، مخالف باشد و مطالبه رادیکالی داشته باشد.
دستگاه تبلیغاتی نظام، و جناحی که این رسانه از آن حمایت می‌کند، اصرار دارد آنها نماینده کل ملت ایران هستند. از این نقطه نظر، ملت ایران یک صدا و یک سخن و یکپارچه‌اند و صدا و سخن‌شان همان است که آنها می‌گویند. اگر سر و صدایی شنیدید، از پشت دیوارها بود، به بلندگوهای بیگانگان مرتبط می‌شد. این رفتار که در تجربه نظام جمهوری اسلامی یک عادت ترک ناشدنی است، از این جهت خوب است که توان نظام در بسیج را نشان می‌دهد و به تعبیر دست اندرکاران این رسانه، مشت محکمی است به دهان مخالفین. اما و هزار اما این شیوه بازنمایی، در پرده حجاب بردن شکاف‌هایی است که واقعاً وجود دارند و نادیده گرفتن‌شان، دردی را دوا نمی‌کند. فاجعه آنجاست که خودشان بیشتر از بقیه تحت تاثیر تبلیغات خودشان قرار می‌گیرند. رفتارشان از فردای پایان ماجرا، نشان می‌دهد تصویری یکپارچه از کلیت مردم ایران دارند.
البته این کاری نیست که فقط رسانه‌های جمهوری اسلامی به آن عادت کرده‌ باشند. مخالفین نیز کم و بیش همین طورند. اگر تلویزیون نشان می‌دهد مردم چقدر یک‌صدا طرفدار نظام‌اند، بسیاری از تماشاگران می‌گویند دروغ می‌گویند. مردم همه مخالفند. حضور جمع کثیر مردم در خیابان‌ها پس از انتخابات سال هشتاد و هشت نیز از نظر بسیاری نشانگر موضع مخالف همه مردم بود. حوادث اخیر نیز از نظر بسیاری نشان می داد که مردم چگونه یکصدا در سطح کشور مخالفند.
در سطح گفتمان سیاسی، چندین صدا فضای سیاسی کشور را پر کرده است و هر صدا، فرض را براین نهاده که واقعاً صدای همگان است. هر چه جز اوست، وز وز ناچیزی است که ارزش شنیدن ندارد.
اگر می‌پذیرفتیم در جامعه ایرانی شکاف‌هایی وجود دارد، می‌پذیرفتیم علاوه بر آنچه ما مطالبه می‌کنیم و علاوه بر زبان و کلامی که ما داریم، مطالبات دیگری هم حضور دارند که با زبان و کلامی متفاوت بیان می‌شوند. می‌دانستیم که ما نماینده همگان نیستیم بنابراین هنگام عمل و طرح مطالباتمان، به مطالبات دیگران و الگوی کلامی آنها هم توجه می‌کردیم. مثل کسی که می‌داند در اتاق فقط خودی‌ها نیستند، یکی دو غریبه هم نشسته‌اند باید آبرو داری کرد و رعایت حال او را هم کرد. به این ترتیب ناخواسته دیگران را هم لحاظ می‌کردیم. اما وقتی فکر می‌کنیم همه همان را می‌خواهند و می‌طلبند که ما می‌خواهیم، و با همان زبانی سخن می‌گویند که ما می‌گوییم، لازم نمی‌دانیم به دیگران فکر کنیم. فکر می‌کنیم خواست ما خواست همگان است. من و دار و دسته اطرافم و بخشی از هوادارانم، کل ملت ایرانند. گویی در اتاق هیچ کس نیست همه خودی‌اند.
آگاهی یک ملت از شکاف‌های درونی‌اش، به سادگی انجام نمی‌پذیرد. همین فشارهای تبلیغاتی و پرده‌های حجاب ناشی از خودبینی‌های گروهی و جناحی، مانع از آن می‌شود که مردم به سادگی دریابند واقعاً شکاف‌های عمیقی در درون دارند. رویدادها و تجربه‌های جمعی در مقاطع مختلف سبب می‌شود باور مردم به یکپارچگی شان از دست برود و حقیقتاً باور کنند آنها چند پارچه‌اند. آنها در می‌یابند اگر یکپارچگی و یگانگی چیز خوبی باشد، تنها از طریق کاستن شکاف‌های درونی به نحو واقعی تحصیل خواهد شد. نه از طریق تولید فشارهای تبلیغاتی و نمایش‌های توخالی حاکی از وحدت.
ایدئولوژی اسلام سیاسی وقتی نظام برآمده از انقلاب سال پنجاه و هفت را سامان می‌داد، قدرت خود را از این مدعا می‌گرفت که یک تنه برآورنده همه مطالبات عمومی است: آزادی، عدالت، معنویت، توسعه، رفاه، استقلال و هر چیز دیگری که به ذهنتان برسد. آن ساختار ایدئولوژیک مدعی کل مطالبات و کل جمعیت مردم ایران بود.
پایان قسمت اول
@javadkashi
قسمت دوم
دوم خرداد ماه سال هفتاد و شش، برای نخستین بار این تصویر یکپارچه را شکست. مردم ایران بیست سال است به رغم تبلیغات رسمی باور دارند دو شاخه و دو گروه‌اند گروهی فکر می‌کنند اسلامی که حاکمیت عرضه می‌کند، متضمن آزادی آنها در عرصه‌های مختلف نیست، و متقابلاً گروهی نیز بر این باورند که آزادی‌هایی که رقیب شان می‌خواهد متضمن اسلامیت و معنویت و فضای متشرعانه مطلوب آنها نیست. مردم بیست سال است از خود تصویری دو پاره دارند. عمق شکاف میان این دو پاره جمعیت، در اتفاقات سال هشتاد و هشت خود را نشان داد. هر چه یکی از اسلام و انقلاب و امامت و وفاداری و ارزش‌های انقلابی و شهادت و فداکاری و ایثار سخن می‌گوید دیگری از جامعه مدنی و آزادی‌های فردی، دموکراسی و پلورالیسم و سکولاریسم سخن می‌گوید.
حوادث این روزها، برای نخستین بار تصویر دو پاره را به یک تصویر سه پاره تبدیل کرد.
قطع نظر از این که مشارکت کنندگان ناآرامی‌های این روزها چه کسانی بودند، اغلب شعارها به منافع و خواست‌های طبقات فرودست ربط داشت. آنها نه دم از اسلام زدند نه دموکراسی. آنها از فقر و فساد و گرسنگی و بیکاری سخن می‌گفتند. رسماً با هر دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب مرزبندی کردند. کم و بیش هر دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب نیز از آنها دوری گزیدند و از درآمیختن با آن پرهیز کردند. این سرآغاز تجربه ملی از یک شکاف سه گانه در درون خود بود.
خشونت‌هایی که در صحنه اتفاق افتاد، و مرزگذاری‌هایی که همه با هم کردند، لاجرم تصویر یکپارچه از ما را به یک تصویر سه‌گانه شکسته است. همانطور که ایران پس از دوم خرداد هیچ گاه به تصویر یکپارچه دهه شصت بازنگشت، تصویر سه گانه امروز نیز دیگر به همان تصویر دوپاره پیشین بازنخواهد گشت. ما امروز دریافته‌ایم که گروهی‌مان، بیشتر دلمشغول یک جامعه متشرع و معنوی‌اند حتی اگر خیلی عادلانه یا آزاد هم نباشد، گروهی‌مان، جانبدار یک جامعه آزاد، حتی اگر عادلانه، دینی و متشرعانه نباشد و گروهی‌مان، خواهان یک جامعه عادلانه حتی اگر تحقق آن مستلزم فقدان یک جامعه آزاد یا متشرعانه باشد. بدون تردید در همه تحولاتی که از این پس در ایران چهره بنمایاند، ما خود را با سه صدا و سه چهره بازخواهیم یافت. شاید در انتخابات بعدی، عملاً با نمایندگان سه جناح و نه دو جناح مواجه باشیم.
آیا این همه که گفتم، به این معناست که اصولاً تصویر یکپارچگی ملی بی معنا و ناممکن است؟ بدون شک هر تصویری از یک مای یکپارچه در هر کجای عالم، یک تصویر دروغین است. اصولاً جامعه سیاسی با چندگانگی و کثرت قابل شناسایی است. اما تکلیف حس جمعی و ملی‌مان چه می‌شود؟ متفاوت هستیم و چند صدا، با این همه قرار است با هم زندگی کنیم. نیازمند تصویری هستیم که یک خویشاوندی اقلی برایمان به ارمغان آورد. احساس وحدت ملی در حدی که این اقل را فراهم آورد چگونه در این تصویر شکسته ممکن است؟
روایت لیبرال اصولاً از همین اقل نیز هراسان است. چرا که می‌ترسد آن اقل به تدریج اکثری شود و دوباره بخواهد به جعل و دروغ، پرده بر شکاف‌های واقعی بکشاند. اما واقع این است که نفس تصدیق این گزاره که «ما سه پاره‌ایم»، هم از کثرت‌مان خبر می دهد و هم از وحدت‌مان. اسلام خواهان ما، از این حیث که اسلام‌شان به خودی خود دلالتی بر آزادی و عدالت ندارد، زخمی‌اند، آزادی خواهان ما، از این حیث که آزادی‌شان، با بستر دینی جامعه‌شان در تعارض می‌افتد و همچین با خواست عدالت برای فرودستان، زخمی‌اند و فرودستان نیز از این نقطه نظر که خواست‌شان برای عدالت همیشه با آن دوی دیگر همساز نیست، زخمی‌اند. آنها به ناچار با یکدیگر گفتگو می‌کنند، همراه با معارضه و رقابت، سازش و تعامل نیز می‌کنند، بده بستان می‌کنند، و گاه از نقطه نظر زخمی که بر پیکر دارند، دیگری را دوست‌ دارند. اگر بستری برای وحدت باشد، در نمایش های خیابانی نیست، در همین احساس زخمی است که در مقابل دیگری احساس می‌کنند. احساس زخم بر پیکر خود، به معنای شناسایی دیگری به منزله دیگری است که وجودش ضروری است. این شناسایی در عمل منجر به آن خواهد شد که در پی‌گیری یک جامعه دینی، نگران آزادی‌ها، تفاوت و مناسبات عادلانه هم باشیم، در پیگیری یک جامعه آزاد، مقتضیات یک جامعه دینی و عادلانه را فراموش نکنیم و در پی گیری یک جامعه عادلانه اقل آزادی‌ها و مقتضیات یک جامعه دینی را فراموش نکنیم.
همین ملاحظه اقلی دیگری، تامین کننده اقل احساس خویشاوندی و دوستی است. تامین کننده وحدتی که از قاعده می‌جوشد.
@javadkashi
سقف معیشت بر ستون سیاست
************
قصد داشتم تحلیلی بنویسم از تحلیل‌هایی که در باره ناآرامی‌های اخیر در ایران نوشته شده‌اند. مشغول خواندن شدم و تعداد زیادی از یادداشت‌ها را مرور کردم. به طبقه بندی‌هایی دست پیدا کرده بودم. می‌خواستم تصویری از تنوع این یادداشت‌ها ارائه کنم و به تعبیری یک فراتحلیل ارائه دهم: تحلیل تحلیل‌ها. یک یادداشت بود که در هیچ طبقه‌ای جا نمی‌گرفت. باید کنار گذاشته می‌شد. در هیچ قالب و مقوله‌ای جا نداشت. اما با همه یکی بودنش، مانع از آن بود تا بتوانم طبقه بندی خودم را عرضه کنم. گویی با همه یکی بودنش، مرا وا می‌داشت به یک طبقه بندی دوتایی تن دهم: آن یادداشت و همه یادداشت‌های دیگر. منظورم یادداشت مرتضی کریمی است با نام «جای خالی شریعتی: در دفاع از ایده مردم.» https://www.tg-me.com/dr_shareati
به یک پاراگراف متن اشاره می‌کنم که به نظرم گوهر این یادداشت است: «امروز می‌بینیم می‌شود تمام تئوری‌های توصیفی و تحلیلی درباره‌ی مردم را از بر بود، و حتی در دانشگاه‌ها تدریس کرد، اما در عمل، در میان مردم نبود، و حتی در مقابل آنها ایستاد. درمیان مردم بودن، به معنای تایید و تبعیت از مردم نیست. به معنای دادن وجهه‌ای معصومانه به مردم، که منجر به مصادره، ساده‌سازی، و تکثرزدایی از این واژه می‌شود هم نیست. اما چگونه می‌شود بدون بودن در میان مردم، آنها را فهمید، از آنها‌ آموخت و در صورت نیاز، آگاه یا در مواقعی راهنمایی‌یشان کرد؟ امروز کسی صدای مردم را نمی‌شنود و آنها بیش از گرسنگی از همین «ناشنوایی سازمان‌یافته» به تنگ آمده‌اند....»
چیزی که این یادداشت را متمایز می‌کند، اشاره به فاصله‌ای است که میان ساختار زبان روشنفکرانه ما و میدان رنج و آلام مردم وجود دارد. زبان روشنفکران ما، به زبان آکادمیک و کارشناسانه و علمی نزدیک شده است. این ویژگی وجه شاخص و متمایز کننده آنان از روشنفکران ایدئولوژیک ایرانی است که تا دهه شصت در ایران اعتبار داشتند. زبان روشنفکری، کارشناسانه و آکادمیک است بی آنکه این اعتبار الزاماً به معنای مرجعیت یافتن علم باشد. روشنفکران ما، به ندرت متخصصان معتبر در حوزه‌های دانش خود هستند. به جز دو سه چهره خاص، هیچ کدام‌شان آثار معتبری در فلسفه و دین و جامعه شناسی و علوم سیاسی ندارند. مثل همان روشنفکران همه چیز دانی هستند که همیشه بوده‌اند. اما زبانشان، به زبان علمی و کارشناسی نزدیک شده است. اعتبار زبان کارشناسی و علمی، از ملکات آکادمیک آنان نشات نمی‌گیرد، ناشی از جای دیگری است که می‌خواهم به آن بپردازم.
روزی روزگاری دکتر سروش به روحانیت حمله کرد از این حیث که از دین دکان ساخته‌اند و سقف معیشت بر ستون شریعت زده‌اند. به نظرم روشنفکری پس از انقلاب نیز به همین سمت رفته است. با این تفاوت که آنها سقف معیشت بر ستون سیاست زدند. روشنفکری به یک صنف تبدیل شد که هم نان داشت هم منزلت و هم امکان وصول به قدرت. اگر آن تعبیر دکتر سروش به فقدان درد دین در میان روحانیون اشاره داشت، این وضعیت به فقدان درد مردم در میان روشنفکران اشاره دارد. من خودم را در زمره همین صنف به شمار می‌آورم و پیش از همه در این یادداشت به خودم طعنه می‌زنم.
بخیل نیستم، به هر حال در این روز و روزگار که کار و کاسبی دشوار شده، بازکردن دکانی که آب باریکه‌ای داشته باشد اشکالی ندارد. در این روزگار همه چیز قابل خرید و فروش است بگذار روشنفکری نیز، نام یک کار و کاسبی پررونق باشد. اما مشکل این جاست که روشنفکران در یک جامعه رسانه‌ای شده، صاحبان زبان در عرصه عمومی‌اند. آنچه می‌گویند، آنچه نمی‌گویند، آنچه را می‌بینند، و آنچه را نادیده وامی‌نهند، بر سازنده سپهر عمومی است. تا اطلاع ثانوی آنها قدرتمندتر از همه، می‌توانند چیزی را به مساله تبدیل کنند و شانس مساله شدن را از امور دیگر بگیرند.
روشنفکران، اصحاب مطبوعات و رسانه‌ها و هنرمندان هستند که بر امور نام می‌نهند و آنها را در عرصه عمومی آویزان می‌کنند طوری که اموری در پرتو آن نام‌ها برجسته شوند و اموری به حاشیه روند. اگر روزی روزگاری دمکراسی با روایت لیبرال آن بر سر در عرصه عمومی کوبیده شد، نورافکن‌ها به سمتی متوجه شد و جایی در پرتو نور نیرومند آن در دیدرس همگان قرار گرفت. سبب شد که اموری به عنوان مشکلات اصلی دیده شود و به همان میزان که جایی روشن شد، قلمروهایی نیز در تاریکی محض فرورفت.
پایان قسمت اول
@javadkashi
قسمت دوم
آنچه بیش از همه درخشید، اصلاحات نهادی، ساختارهای حقوقی و قانونی، سیستم‌های تکنوکراتیک، بهینه کردن مدیریت کلان، و خلاصه هر آن چیزی بود که به بالا ربط داشت. به عبارتی دیگر منظومه کلامی‌اش، کلان نگر و برنامه ریز و مدیر بود. به طور طبیعی هر آنچه این پایین بود، در تاریکی محض فرورفت و از دیدرس همگان خارج شد. این وضعیت به تولد روشنفکری انجامید که در نقطه مقابل روشنفکری نسل قبل قرار داشت. آنها اطباء و آسیب شناسان سیتسم سیاسی بودند و کاری به کار جهان زندگی نداشتند. در جهان زندگی اموری دیگر جریان دارد: تحقیر، فقر، بی سامانی، پریشانی و گسیختگی‌های عمیق اخلاقی و انسانی.
زبان عرصه عمومی دیگر با رنج و عسرت‌ها و آلام مردم نسبتی ندارد و این درست همان کاستی بزرگ و عمیق امروز ماست.
گفته‌اند جنبش اخیر پیرامون فقر و بیکاری سامان یافت. این طور نیست که زبان کارشناسانه و شبه آکادمیک روشنفکران این نکته را نبیند. می‌بیند اما به سرعت متوجه راه‌حل‌ها می‌شود. به سرعت می‌پرسد چه کنیم از فقر بکاهیم؟ اقتصاددانان و کارشناسان جمع می‌شوند، میزگرد می‌گذارند، سخنرانی‌های کارشناسی می‌کنند و از برنامه‌های ممکن برای رفع فقر سخن می‌گویند. مشکلی نیست، حتماً باید کارشناسان و متخصصان و تصمیم گیران همین کارها را بکنند. اما روشنفکران مدیر و تصمیم‌گیر نیستند..
آنها کارشناس نیستند، آنها در عرصه سیاسی حاضرند، آنها وظیفه دارند فقر و تحقیر و رنج و آلام روزانه مردم را به مساله تبدیل کنند. آنچه در دل و درون یک بیکار حفره‌های سیاه می‌سازد، خجالتی که یک کارگر نزد فرزندش بابت دست‌های خالی‌اش می‌کشد، بغضی که یک تحقیر شده در دل انبار می‌کند، توسط یک روشنفکر تبدیل به یک مساله عمومی می‌شود. روشنفکر مسئول است که بر تب درونی یک تحقیر شده، نام ‌نهد، آن را بر سر در عرصه عمومی بکوبد، دیگران را محاکمه‌ کند، وجدان‌ها را بر‌انگیزد، و دردهای فردی فردی شده را به مساله جمعی بدل کند.
کار روشنفکر تنها از این حیث مهم نیست که نظام تصمیم‌گیر را تحت فشار قرار می‌دهد تا برنامه‌های تازه بنویسد و برای محرومان فرصت‌های تازه بسازد. چیزی هست که به مراتب از این مهمتر است. او با نام نهادن و جمعی کردن آنچه به ظاهر فردی و درونی است، امکان به شمار آورده شدن و دیده شدن طبقات به حاشیه پرتاب شده را فراهم می‌کند. قطع نظر از این که کارشناسان بگویند فقر و بیکاری حل شدنی هست یا نه، نفس دیده شدن سبب می‌شود بر فشار فقر و بیکاری، آوار خرد کننده تحقیر نیز افزوده نشود. روشنفکر پیش از هر چیز با حیات سیاسی سروکار دارد و مساله مهم حیات سیاسی، تحقیر شدن و نادیده گرفته شدن است. البته به شرطی که روشنفکر به پایین نظر کند. با زبانی سخن بگوید که ناظر به فرودستان و در حاشیه ماندگان است. در آن صورت کلام و بیانش، امکانی برای رهایی آنان از فشار تحقیر و نادیده گرفته شدگی است. امکانی برای تبدیل شدن آنها به سوژه‌های قدرتمند. صاحب نیرو و سخن.
همه یادداشت‌هایی که در باره حوادث و ناآرامی‌های ایران نوشته شد، زبانی شبه کارشناسانه داشتند. بخش اعظم‌شان، تلاش کردند ماجرا را مصادره کنند به اهداف و مقاصد سیاسی‌شان. از جناح اصولگرا که این سوی طیف بود گرفته تا سلطنت طلبان که آن سوی طیف بودند. گروهی دیگر از آنها سعی کردند ماجرا را به مباحث علمی و کارشناسانه خود تبدیل کنند. تنها مرتضی کریمی بود که به یک واقعیت دیگر اشاره کرد: آنها همه بیگانه‌اند با مردمی که شمرده نمی‌شوند، شنیده نمی‌شوند، دیده نمی‌شوند. انگار که نیستند. حوادثی که کمی بیش از یک هفته طول کشید، فی الواقع دنیایی از مفاهیم بیگانه با جهان حاشیه‌ها را دود کرد و به هوا برد. شاید این همه حرف که روشنفکران با عجله تولید کردند، تلاشی بود برای بازآفرینی آنچه از دست رفته بود. آنچه به کسادی بازار کلامی‌شان منجر می‌شد.
آنچه در کشور روی داد، اعلام مرگ زبانی بود که یک دهه پیش مرده بود. تنها به اعتبار اشاره به رنج‌های مردم است که زبان دوباره فرصت زندگی در عرصه عمومی پیدا خواهد کرد.
@javadkashiا
تنها امید می‌تواند
******
تنها امید می‌تواند به فریاد ما برسد. سیطره تام و تمام یاس، اراده‌های جمعی‌مان را تخریب کرده، و محیطی خطرناک و مملو از فساد، خودخواهی، حرص و اضطراب برای همه ما به بار آورده است.
به نظرم می‌توان اصلی‌ترین خصلت ناآرامی‌های اخیر در کشور را سیطره تام و تمام یاس دانست. درست به خلاف همه تحولات و جبنش‌های پیشین که از امید انرژی می‌گرفتند: انقلاب سال پنجاه و هفت، جنبش دوم خرداد و آنچه پس از انتخابات هشتاد و هشت روی داد.
جنبش اخیر، واکنشی از سر استیصال بود نسبت به گستره فراگیر فقر، بیکاری، تبعیض و فساد. واکنش روان جمعی مستاصل شده، فوق العاده پیجیده‌تر و عمیق‌تر است تا کنش سیاسی جمعی که به امید تحقق مطالبه‌ای جمعی، به صحنه می‌آیند. جمهوری اسلامی خوب می‌داند جنبش‌های امیدوار را چگونه ناامید کند. چنان در کف خیابان و فضاهای تبلیغاتی خود، عملیات فشرده‌ای را به صحنه می‌آورد که امیدواران سردرگریبان به خانه بازگردند. اما در مقابل روان جمعی به استیصال رسیده دیگر آن عادات پیشین کارآمد نیستند.
هنگامی که یاس و استیصال به ماده برآمدن یک حرکت جمعی تبدیل شود، با یک طوفان و باد و باران شدید مواجه نیستید، با آتش مواجهید. گاه زیرخاکستر است گاه شعله‌دار و روشن. چندان از زبان استفاده نمی‌کند، بیشتر زبانه کشیدن را آموخته است. نمی‌توانی به اتهام مخالفت با دین و شریعت به آن حمله کنی، این اوست که با حربه گرسنگی به همه چیز حمله می‌کند حتی شریعت و دین. نمی‌توانی آن را به ضدیت با قانون و وحدت ملی متهم کنی، این اوست که با هر چه قانون و وحدت است ستیز می‌کند، نمی‌توانی به اعتبار وابستگی به بیگانه به آن یورش ببری، اگر لازم باشد با هر بیگانه‌ای می‌سازد و تولید قدرت می‌کند. اگر بیکاری، فساد و تبعیض و فقر به ماده اصلی یک حرکت جمعی تبدیل شد، همه مواضع هجومی پیشین را به موضع دفاعی تبدیل می‌کند.
شاید برای نخستین بار بتوان انتظار داشت جمهوری اسلامی از تکنیک‌های ناامید سازی دست بردارد، و دست به کار تکنیک‌ها و اقدامات امیدوار سازی مردم شود. اگر از من بخواهند برای امیدافکنی توصیه‌هایی بکنم، مواردی شبیه موارد زیر به نظرم می‌رسد:
اول: محیط بین‌المللی و منطقه‌ای را آرام کنید. کمترین تاثیر اخبار روز به روز افزایش فشارها و تحریم‌ها، تیره‌تر کردن آینده برای مردم است. روزی روزگاری بود که شرایط منطقه‌ای و بین‌المللی ایران، فقط برای طبقاتی ملموس بود که در سفرهای خارجی با واکنش نامناسب غربی‌ها مواجه می‌شدند. اما امروز فرودست‌ترین اقشار اجتماعی نیز از شنیدن افزایش فشارها و تحریم‌ها، این پیام را دریافت می‌کنند که امیدشان برای بهبود شرایط و اشتغال فرزندان بیکارشان به باد است.
دوم: کاری نکنید که مردم تصور کنند تنها در نقطه‌های آتشین این منطقه حاضریم و مرتب دلنگران گسترش آتش باشند. روان جمعی مردم خیلی آرام‌تر خواهد شد اگر شاهد ارتباطات گسترده اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و هنری هم باشند.
سوم: چهار دهه است همه شاهد تلاش نظام برای ایفای نقش رهبری منطقه در مبارزه با اسرائیل و آمریکاست. برای طلب این مقصود حتی اهل سازش و همراهی با دیگر بازیگران مبارز علیه اسرائیل و آمریکا نبوده‌ایم. همه را زیر چادر خود خواسته‌ایم. خوب است کمی نقش خود را جا به جا کنیم. مردم این منطقه خیلی آسیب دیده‌اند. خسته‌اند، مردم داخل کشور نیز. از هیچ دستاوردی عقب نشینی نکنید. با تکیه بر دستاوردهاتان به عنوان یک بازیگر قدرتمند، به افزایش فرصت‌های صلح در منطقه بیاندیشید.
چهارم: هیچ گاه سیاست‌های اقتصادی در کشور با ملاحظات صرف اقتصادی انجام نشده است. ملاحظات سیاسی همواره مسلط بوده‌اند به طوری که همیشه بستر سازی برای یک رشد اقتصادی قابل اطمینان، به تعویق افتاده است. لطفا در ملاحظات سیاسی تجدید نظر کنید. اگر هم قرار است قواعدی از رشد اقتصادی را به تعویق بیاندازید، به مساله اقشار فرودست و حاشیه کشور بیاندیشید.
پنجم: کمی فتیله معارضه با خس و خاشاک‌ها، اشغال‌های داخلی و نفوذی‌ها را پایین بیاورید. همیشه مخالفین با این عناوین توهین‌آمیز خطاب شده‌اند چرا که هیچ وقت نخواستید رسماً بپذیرید که شما همه نیستید نماینده بخشی از مردم هستید. اگر کشور از آن همه مردم است اجازه بدهید مردم همه صدا داشته باشند، نمایندگان و رهبران خود را داشته باشند و با صدا و تصویر خودشان در عرصه حاضر شوند. کمی فقط کمی کنارتر بایستید، نترسید اگر دیگران هم کنار شما دوست داشته شوند.
ششم: فکری برای فساد دامن گستر و فراگیر بکنید. هر چه فضا تاریک‌تر و افق‌های امید تیره‌تر می‌شود تخم‌های افشانده فساد بیشتر و بیشتر بارور می‌شوند. به همه و منجمله خودتان رحم کنید و نشان دهید به طور جدی در صدد بازگشت انضباط در عرصه کشورید.
پایان قسمت اول
@javadkashi
قسمت دوم
هفتم: زبان نقد به خودتان پیدا کنید. اگر قرار است شما افق‌های امید بگشایید، نیازمند جلب اعتماد مردمید. شما هر روز از خودتان تعریف کرده‌اید. مردم هم سال‌ها باور کردند. اگر هم کشور مشکلی داشته است به دیگران نسبت داده‌اید تا به خودتان خدایی نکرده خدشه‌ای وارد نشود. اما امروز حتی مشکلاتی که ممکن است به شما ربطی نداشته باشد به شما نسبت داده می‌شود. اولین قدم برای جلب اعتماد آن است که خودتان حاضر باشید اعتراف کنید و به کوتاهی‌های خودتان اشاره کنید. برای تکمله کمی از دیگران تعریف کنید. نشان دهید که نقطه قوت دیگرانی را هم می بینید که هم فکر شما نیستند.
هشتم: کمی فرصت برای دوست داشتن ایجاد کنید. باور کنید در عمل کردن به سیاق آیه اشدا علی الکفار و رحما بینهم، چندان تند رفتید که دیگر بینهمی باقی نمانده که رحم و دوستی امکان پذیر باشد. از بس چشم دوختید تا کفار و دشمنان از دیدرس شما خارج نشوند، عادات دوستی را فراموش کردید و فرصت‌های دوستی را از مردم گرفتید. حیات سیاسی را به گروه‌هایی تبدیل کرده‌اید که فقط در مقابل دیگران موقتاً هم پیمانند. اگر به سیاق کارل اشمیت هم به عرصه سیاست نظر می‌کنید، علاوه بر دشمنی کردن نیازمند دوستی کردن هم هستیم. اساساً پشتوانه دشمنی کردن دوستی کردن است. در سیاست تخم دوستی را خشکانده‌اید مطمئن باشید پتانسیل‌های دشمنی کردن را هم از بین برده‌اید.
به گمانم ما نیازمند تمرین جمعی برای تولید امید هستیم. آنچه گفتم خیلی سردستی و نیاندیشیده است. واقع این است که منطق تولید و پاسداری از امید را نمی‌دانیم. اما امروز سخت به آن نیازمندیم. والا جنبشی که از استیصال و یاس جمعی انرژی کسب می‌کند، اصولاً به زندگی و تداوم آن نمی‌اندیشد، برای ویرانی آمده است. همه چیز را بر سر همه خراب خواهد کرد.
@javadkashi
....... از رضاپهلوی در خارج از کشور بگیرید تا علم الهدای مشهد، اصلاح طلبان و نیروهای چپ همه سرزنده و شاد برخاسته‌اند و از طبقات فرودست سخن می‌گویند. همه دریافته‌اند، فرودستان و حاشیه‌نشینان واجد اهمیت سیاسی‌اند. درست مثل نیروهای سیاسی دهه چهل، که یکباره همه به دین رجوع کردند از دربار محمد رضاپهلوی تا نیروهای چپ و مارکسیست. چرا که رویدادهای سال چهل و دو به همه نشان داده بود دین واجد اهمیت سیاسی است. اما چنانکه همه نتوانستند نمایندگان خوبی برای دین داران در دهه چهل و پنجاه باشند، امروز نیز، همه در احراز نمایندگی طبقات فرودست وضع برابری ندارند... این بخشی از یادداشت من است در باره آینده سیاسی کشور. اصل یادداشت را در فایل زیر بخوانید:
2025/07/05 14:41:44
Back to Top
HTML Embed Code: