گهربارترین میراث دکتر قانعی راد
××××××××
محمد امین قانعی راد در زمره شخصیتهایی بود که ساعت روحش از ساعت تنش جلوتر بود. پر بود از طرحها و ایدههای بلند. ¬¬چنانکه گویی هیج مشکل لاینحلی نیست. زیر خاکسترهای مرده خردک شررهایی میدید و چراغی میافروخت. اما مدتها بود که پزشکان گفته بودند ساعت تنش قاعدهای دیگر دارد. چیزی نمانده به پایانش. دکتر خودش میدانست. اما روحش چندان در قید قاعده تنش نبود.
کسان بسیاری دیدهام که هنگام درگیر شدن با بیماریهای سخت، هر کوله بار سنگین که روح برداشته به زمین میگذارند. تسلیم میشوند به ضرباهنگ تن. مینشینند به انتظار. خالی میکنند خودشان را از هر چه بیرون از دغدغههای تن است. عموم مردم چنین میکنند. آنها زمان روحشان را خاموش کردهاند و گوش میدهند به صدای ثانیه شمار تن. دکتر قانعی راد اما به عکس بود. پس از خبردار شدنش از بیماری تن گویی ثانیه شمار ساعت تنش را درآورده بود و یکسره شده بود روحی پرتلاش.
باید خبر داشتی از وضعیت جسمانیاش و دقیق میشدی به چهرهاش تا بفهمی این روح و فکر پرتلاش، بر جسمی سوار است که به زودی از پای خواهد افتاد.
دکتر قانعی راد درست نقطه مقابل کسانی بود که اساساَ فاقد ساعت روحاند. جسمشان پر است از صدای پرهیاهوی ثانیه شمار جسم و روزی همه صداهاشان رو به زوال میرود و کم کم خاموش میشوند. آنها سالها پیش از مرگشان مردهاند. شاید هیچگاه به دنیا نیامده باشند. اما هنوز کسی باور نکرده قانعیراد از میان ما رفته است سالها باید بگذرد تا باور کنیم.
باور کردن مرگ قانعی راد دشوار است، چرا که هر کجا که بوده پر است از عزمهای هنوز به سرانجام نرسیده او. هر کجا که بوده، جانشینی طلب میکند تا عزم نیمه تمام او را به اتمام برساند. دیگران که برای پایان بخشیدن به طرحهای قانعی راد میآیند، صلاحیت شان در قیاس با اوست که سنجیده میشود. اینها همه به خاطر آن مازاد روحی است که از زمان و ساعت جسم قانعی راد فراتر بود. لاجرم او سالها پس از این زنده خواهد بود. زنده خواهد ماند. چونان خود دوباره خواهد زایید.
روح هنوز زنده پس از فانی شدن تن، گهربارترین میراث دکتر قانعی راد است.
@javadkashi
××××××××
محمد امین قانعی راد در زمره شخصیتهایی بود که ساعت روحش از ساعت تنش جلوتر بود. پر بود از طرحها و ایدههای بلند. ¬¬چنانکه گویی هیج مشکل لاینحلی نیست. زیر خاکسترهای مرده خردک شررهایی میدید و چراغی میافروخت. اما مدتها بود که پزشکان گفته بودند ساعت تنش قاعدهای دیگر دارد. چیزی نمانده به پایانش. دکتر خودش میدانست. اما روحش چندان در قید قاعده تنش نبود.
کسان بسیاری دیدهام که هنگام درگیر شدن با بیماریهای سخت، هر کوله بار سنگین که روح برداشته به زمین میگذارند. تسلیم میشوند به ضرباهنگ تن. مینشینند به انتظار. خالی میکنند خودشان را از هر چه بیرون از دغدغههای تن است. عموم مردم چنین میکنند. آنها زمان روحشان را خاموش کردهاند و گوش میدهند به صدای ثانیه شمار تن. دکتر قانعی راد اما به عکس بود. پس از خبردار شدنش از بیماری تن گویی ثانیه شمار ساعت تنش را درآورده بود و یکسره شده بود روحی پرتلاش.
باید خبر داشتی از وضعیت جسمانیاش و دقیق میشدی به چهرهاش تا بفهمی این روح و فکر پرتلاش، بر جسمی سوار است که به زودی از پای خواهد افتاد.
دکتر قانعی راد درست نقطه مقابل کسانی بود که اساساَ فاقد ساعت روحاند. جسمشان پر است از صدای پرهیاهوی ثانیه شمار جسم و روزی همه صداهاشان رو به زوال میرود و کم کم خاموش میشوند. آنها سالها پیش از مرگشان مردهاند. شاید هیچگاه به دنیا نیامده باشند. اما هنوز کسی باور نکرده قانعیراد از میان ما رفته است سالها باید بگذرد تا باور کنیم.
باور کردن مرگ قانعی راد دشوار است، چرا که هر کجا که بوده پر است از عزمهای هنوز به سرانجام نرسیده او. هر کجا که بوده، جانشینی طلب میکند تا عزم نیمه تمام او را به اتمام برساند. دیگران که برای پایان بخشیدن به طرحهای قانعی راد میآیند، صلاحیت شان در قیاس با اوست که سنجیده میشود. اینها همه به خاطر آن مازاد روحی است که از زمان و ساعت جسم قانعی راد فراتر بود. لاجرم او سالها پس از این زنده خواهد بود. زنده خواهد ماند. چونان خود دوباره خواهد زایید.
روح هنوز زنده پس از فانی شدن تن، گهربارترین میراث دکتر قانعی راد است.
@javadkashi
Forwarded from کامبیز نوروزی-حقوق و جامعه (Kambiz Norouzi)
🔴دریای ملّت و کاسۀ سیما و فوتبال " ملّی"
تلویزیون ایران همیشه واقعیتها را در ظرفهای غیر واقعی می ریزد و چیزی از واقعیت نشان می دهد که واقعی نیست.
🔲واقعیت مسابقۀ دیشب فوتبال ایران و مراکش دو قسمت داشت . یکی نبرد سخت و جانانۀ پسران ایران در زمین چمن که با پاهای گرفته و دندۀ مصدوم دنبال افتخار برای نام ایران بودند . دوم ، ایرانیانی که از تلویزیون یا در ورزشگاه نگاههای تشنه خود را به لحظه لحظه های بازی دوخته بودند و در ساق و سر پسران خود ، امید و افتخاری را می جستند که خود را شایستۀ آن می دانند .
🔲ایرانیان زیادی در ورزشگاه سن پطرزبورگ نفسهایشان را به نفسهای 11 پسر ایرانی داده بودند که در زمین مثل اسبهای دشتهای وحشی نفسِ افتخار می زدند . انگار که می خواهند نفسهایشان را به آنها وام دهند . این یعنی یک بازی "ملی" به تمام معنای کلمه . یک بازی بایک قلب و 80 میلیون نبض .
🔲اما تیغ سانسور تلویزیون ایران چیزی که نمی شناسد مفهوم "ملت" است . سانسور بی رحم تلویزیون در پخش مستقیم این مسابقه کاری کرد که انگار هیچ ایرانی در ورزشگاه سن پطرزبورگ نیست . کاری کرد که وقتی از صفحه تلویزیون ورزشگاه را می دیدی ، انگار که همه تماشاگران ، طرفداران مراکشند و هیچ ایرانی نبوده که بخاطر نام کشور و لذت فوتبال "ملی"اش به ورزشگاه رفته باشد .
🔲اما نکتۀ شیرین ماجرا این است که مردم ایران خودشان می دانند چه خبر است . تلویزیون می خواهد حذف کند ، بکند . زنان را به ورزشگاه راه نمی دهید ، ندهید . از تجمع جمعیت در ورزشگاه برای دیدن همین مسابقه جلوگیری می کنند ، بکنند و... مردم در ورزشگاه سن پطرزبورگ و خیابانهای شهرها و خانه های ایران نشان دادند که "ماهستیم" . "همۀ" ما با هر نوع سلیقه و علاقه هستیم. هستیم ، خیلی بزرگتر از آنچه سیما نشان می دهد.
🔲پخش تلویزیون ، ایرانیان را از ورزشگاه سن پترزبورگ حذف کرد . اگر نبود گزارش درخشان و بی نظیر و مردمی عادل فردوسی پور ، چه بسا که یادمان می رفت این یک بازی ملی است که چشم و نفس ملت ایران به آن است .
🔲از نظر تلویزیون ، ملت ایران همان مقدار است که مدیران تلویزیون دوست دارند . این رویۀ مستمرسیماست . تلویزیون ایران ، برای دریای ملت ایران فقط به اندازۀ یک کاسه جا دارد . کاسه ای که درآن فقط دوستان مدیران صدا و سما جا می گیرند .
🔲اصل هفتادوپنجم قانون اساسی ، از یادهاشان رفته است که صدا وسیما متعلق به ملت است نه یک گروه و حزب و یک جریان فکری .✔️
@kambiznouroozi
تلویزیون ایران همیشه واقعیتها را در ظرفهای غیر واقعی می ریزد و چیزی از واقعیت نشان می دهد که واقعی نیست.
🔲واقعیت مسابقۀ دیشب فوتبال ایران و مراکش دو قسمت داشت . یکی نبرد سخت و جانانۀ پسران ایران در زمین چمن که با پاهای گرفته و دندۀ مصدوم دنبال افتخار برای نام ایران بودند . دوم ، ایرانیانی که از تلویزیون یا در ورزشگاه نگاههای تشنه خود را به لحظه لحظه های بازی دوخته بودند و در ساق و سر پسران خود ، امید و افتخاری را می جستند که خود را شایستۀ آن می دانند .
🔲ایرانیان زیادی در ورزشگاه سن پطرزبورگ نفسهایشان را به نفسهای 11 پسر ایرانی داده بودند که در زمین مثل اسبهای دشتهای وحشی نفسِ افتخار می زدند . انگار که می خواهند نفسهایشان را به آنها وام دهند . این یعنی یک بازی "ملی" به تمام معنای کلمه . یک بازی بایک قلب و 80 میلیون نبض .
🔲اما تیغ سانسور تلویزیون ایران چیزی که نمی شناسد مفهوم "ملت" است . سانسور بی رحم تلویزیون در پخش مستقیم این مسابقه کاری کرد که انگار هیچ ایرانی در ورزشگاه سن پطرزبورگ نیست . کاری کرد که وقتی از صفحه تلویزیون ورزشگاه را می دیدی ، انگار که همه تماشاگران ، طرفداران مراکشند و هیچ ایرانی نبوده که بخاطر نام کشور و لذت فوتبال "ملی"اش به ورزشگاه رفته باشد .
🔲اما نکتۀ شیرین ماجرا این است که مردم ایران خودشان می دانند چه خبر است . تلویزیون می خواهد حذف کند ، بکند . زنان را به ورزشگاه راه نمی دهید ، ندهید . از تجمع جمعیت در ورزشگاه برای دیدن همین مسابقه جلوگیری می کنند ، بکنند و... مردم در ورزشگاه سن پطرزبورگ و خیابانهای شهرها و خانه های ایران نشان دادند که "ماهستیم" . "همۀ" ما با هر نوع سلیقه و علاقه هستیم. هستیم ، خیلی بزرگتر از آنچه سیما نشان می دهد.
🔲پخش تلویزیون ، ایرانیان را از ورزشگاه سن پترزبورگ حذف کرد . اگر نبود گزارش درخشان و بی نظیر و مردمی عادل فردوسی پور ، چه بسا که یادمان می رفت این یک بازی ملی است که چشم و نفس ملت ایران به آن است .
🔲از نظر تلویزیون ، ملت ایران همان مقدار است که مدیران تلویزیون دوست دارند . این رویۀ مستمرسیماست . تلویزیون ایران ، برای دریای ملت ایران فقط به اندازۀ یک کاسه جا دارد . کاسه ای که درآن فقط دوستان مدیران صدا و سما جا می گیرند .
🔲اصل هفتادوپنجم قانون اساسی ، از یادهاشان رفته است که صدا وسیما متعلق به ملت است نه یک گروه و حزب و یک جریان فکری .✔️
@kambiznouroozi
شریعتی و عسرت بیخویشتنی ما
×××××××××
دکتر شریعتی مسلمان بود، شیعه بود، مدرن بود، مارکسیست هم بود. در عین حال فینفسه هیچ کدام نبود. این همه را داشت و نداشت. او میخواست در موقعیت خاص تاریخی خود معمار یک خویشتن تاریخی و جمعی باشد. خویشتنی که بتوان بر آن ایستاد. اخلاق جمعی سامان داد. هویت ملی را جان بخشید. امکان سازماندهی سیاسی و عینیت یافتگی امر عمومی را ایجاد کرد. آنگاه به شرط وجود این بنیاد میتوانستیم بنشینیم در باره جهتگیریهای متکثر و مطالبات متنوع خود بحث و گفتگو کنیم و تصمیم بگیریم. از یکدیگر بپرسیم توسعه و رفاه میخواهیم یا عدالت؟ دمکراسی میخواهیم یا معنویت و فضیلت؟ بی خویشتنی اما از منظر او، انحلال صورت هر مسالهای بود. بیخویشتن، چیزی روی میز نبود تا در بارهاش بیاندیشیم و تصمیم بگیریم.
خویشتن جمعی، به معنای استیلای یک روح همبسته و یک فضای تک صدا بر همه ارکان حیات جمعی و فردی نیست. بلکه درست به عکس. خویشتن جمعی، پشتوانه احساس قدرت و آزادی در سطح فردی است. مدرنیته اروپایی به نعمت احساس خویشتن اروپایی بالید. فردگرایی انگلیسی و فرانسوی نیز در پرتو ناسیونالیسم های اروپایی ظهور کرد. با اینهمه بیخویشتنی نیز عارضه دنیای مدرن است. هنگامی که وجود یک آشنایی بنیادی احساس نمیشود، فرد احساس سرگشتگی میکند، تصویری بی بنیاد از زندگی و خویشتن دارد و بهترین طعمه صورت بندیهای مستبدانه سیاسی و بازار مصرف سرمایهداری مدرن است.
دنیای مدرن دنیای پر از تحول است. مستمراَ خویشتن های جمعی فرومی پاشد و دوباره باید آن را برافراشت. بهرهمندی از احساس خویشتن داری، به معنای تکیه بر سنت و پیشینه نیست. بلکه درست به عکس، تولید تکیهگاهی عاطفی، روحی و نظری در پیچ و تاب دنیای جدید است. شریعتی در زمره چهرههای موفقی بود که با ترکیبی بدیع در زمانه خود برای یک نسل چنین تکیه گاهی را فراهم ساخته بود.
بی خویشتن بودیم. در وهله نخست به خاطر تند باد مدرنیسم خالی از ارزشهای مدرنیته. مدرنیسمی با چهره استعماری و مصرفی که در تار و پود نظام زندگی و معیشت و اطوار مالوف زندگی ما دست انداخته بود. ویران میکرد و جانشینی برای آن نداشت. اما ماجرا منحصر به آن بیرونی نبود. در درون نیز ناتوانی و حتی همدستی نهادهای دینی و سنتی با این واقعیت تلخ، مساله را پیچیده و دشوار کرده بود.
نهادهای دینی و سنتی به ظاهر خود را در موقعیتی نشانده بودند تا کسب اصالت کنند و نشان دهند در مقابل آنچه میآید و بیریشه است، آنها ریشه دارند و از بنیادها خبر میدهند. در حالیکه از منظر شریعتی نظام فقاهت سنتی نه تنها با آنچه به منزله نظام اقتصاد مصرفی از راه میرسید ناساز نبود. بلکه تماماَ موید آن بود. البته تا حدودی که بازار ظرفیت جذب شدن در آن مناسبات را داشت. هر چه بازار بیشتر ظرفیت نشان میداد، فقه سنتی نیز از خود پویایی بیشتری به نمایش میگذاشت. البته در این میان به قول شریعتی یک تقسیم کار عادلانه هم برقرار بود. بازار هر چه بیشتر در مناسبات جدید جذب میشد و چاق و ثروتمند میشد، نیازمند مشروعیت دینی بود و نهاد دین در این زمینه بیدریغ عمل میکرد، و صد البته بازار هم دنیای آنها را تامین میکرد. فراموش نکنیم که دستگاه استبداد سیاسی هم دستکم مانعی برای این ائتلاف گرم فراهم نمیکرد.
شریعتی در این میان، به یک ریای ساختاری هم اشاره میکند: آنچه در ساختار فقه سنتی تایید و تصدیق میشد، در منابر و تبلیغات دینی و در خطاب به عامه مردم تکذیب میشد. در تبلیغات دینی همه به پرهیز از دنیا و ساده زیستی و پرهیز از زرق و برق دنیای جدید فراخوان میشدند.
حاصل از نظر شریعتی تندبادی بود که دار و ندار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی یک اقلیم را با خود میبرد. بی خویشتنی یعنی احساس فقدان خویشتن در تندبادی که هیچ کس قادر نیست در باره ماهیت و چند و چون آن پرسش کند. مثل برگ خزانی که باد آن را به هر سو میکشاند. باید میتوانستیم لختی بایستیم، ارزیابی کنیم، سویههای مثبت و منفی امور را دریابیم و قدرت قضاوت و تصمیم پیدا کنیم. تلاش برای احیای خویشتن تا امکانی برای ایستادن در تند باد حوادث روزگار فراهم شود.
دقیقاَ از همین منظر شریعتی بنیادهای مدرنیته را با گوهرهایی از مواریث ملی، اسلامی و شیعی درآمیخت، و با تکیه بر سنت انتقادی چپ منظومهای کارآمد برای حمله همزمان به چهار موضع فراهم کرد: سرمایهداری مصرفی، استعمار، ائتلاف میان بازار و نهاد سازمان یافته دینی و سرانجام استبداد سیاسی. چهار موضعی که لزوماَ با هم سازگار نبودند، سازگاریها و ناسازگاریهایی داشتند.
×××××××××
دکتر شریعتی مسلمان بود، شیعه بود، مدرن بود، مارکسیست هم بود. در عین حال فینفسه هیچ کدام نبود. این همه را داشت و نداشت. او میخواست در موقعیت خاص تاریخی خود معمار یک خویشتن تاریخی و جمعی باشد. خویشتنی که بتوان بر آن ایستاد. اخلاق جمعی سامان داد. هویت ملی را جان بخشید. امکان سازماندهی سیاسی و عینیت یافتگی امر عمومی را ایجاد کرد. آنگاه به شرط وجود این بنیاد میتوانستیم بنشینیم در باره جهتگیریهای متکثر و مطالبات متنوع خود بحث و گفتگو کنیم و تصمیم بگیریم. از یکدیگر بپرسیم توسعه و رفاه میخواهیم یا عدالت؟ دمکراسی میخواهیم یا معنویت و فضیلت؟ بی خویشتنی اما از منظر او، انحلال صورت هر مسالهای بود. بیخویشتن، چیزی روی میز نبود تا در بارهاش بیاندیشیم و تصمیم بگیریم.
خویشتن جمعی، به معنای استیلای یک روح همبسته و یک فضای تک صدا بر همه ارکان حیات جمعی و فردی نیست. بلکه درست به عکس. خویشتن جمعی، پشتوانه احساس قدرت و آزادی در سطح فردی است. مدرنیته اروپایی به نعمت احساس خویشتن اروپایی بالید. فردگرایی انگلیسی و فرانسوی نیز در پرتو ناسیونالیسم های اروپایی ظهور کرد. با اینهمه بیخویشتنی نیز عارضه دنیای مدرن است. هنگامی که وجود یک آشنایی بنیادی احساس نمیشود، فرد احساس سرگشتگی میکند، تصویری بی بنیاد از زندگی و خویشتن دارد و بهترین طعمه صورت بندیهای مستبدانه سیاسی و بازار مصرف سرمایهداری مدرن است.
دنیای مدرن دنیای پر از تحول است. مستمراَ خویشتن های جمعی فرومی پاشد و دوباره باید آن را برافراشت. بهرهمندی از احساس خویشتن داری، به معنای تکیه بر سنت و پیشینه نیست. بلکه درست به عکس، تولید تکیهگاهی عاطفی، روحی و نظری در پیچ و تاب دنیای جدید است. شریعتی در زمره چهرههای موفقی بود که با ترکیبی بدیع در زمانه خود برای یک نسل چنین تکیه گاهی را فراهم ساخته بود.
بی خویشتن بودیم. در وهله نخست به خاطر تند باد مدرنیسم خالی از ارزشهای مدرنیته. مدرنیسمی با چهره استعماری و مصرفی که در تار و پود نظام زندگی و معیشت و اطوار مالوف زندگی ما دست انداخته بود. ویران میکرد و جانشینی برای آن نداشت. اما ماجرا منحصر به آن بیرونی نبود. در درون نیز ناتوانی و حتی همدستی نهادهای دینی و سنتی با این واقعیت تلخ، مساله را پیچیده و دشوار کرده بود.
نهادهای دینی و سنتی به ظاهر خود را در موقعیتی نشانده بودند تا کسب اصالت کنند و نشان دهند در مقابل آنچه میآید و بیریشه است، آنها ریشه دارند و از بنیادها خبر میدهند. در حالیکه از منظر شریعتی نظام فقاهت سنتی نه تنها با آنچه به منزله نظام اقتصاد مصرفی از راه میرسید ناساز نبود. بلکه تماماَ موید آن بود. البته تا حدودی که بازار ظرفیت جذب شدن در آن مناسبات را داشت. هر چه بازار بیشتر ظرفیت نشان میداد، فقه سنتی نیز از خود پویایی بیشتری به نمایش میگذاشت. البته در این میان به قول شریعتی یک تقسیم کار عادلانه هم برقرار بود. بازار هر چه بیشتر در مناسبات جدید جذب میشد و چاق و ثروتمند میشد، نیازمند مشروعیت دینی بود و نهاد دین در این زمینه بیدریغ عمل میکرد، و صد البته بازار هم دنیای آنها را تامین میکرد. فراموش نکنیم که دستگاه استبداد سیاسی هم دستکم مانعی برای این ائتلاف گرم فراهم نمیکرد.
شریعتی در این میان، به یک ریای ساختاری هم اشاره میکند: آنچه در ساختار فقه سنتی تایید و تصدیق میشد، در منابر و تبلیغات دینی و در خطاب به عامه مردم تکذیب میشد. در تبلیغات دینی همه به پرهیز از دنیا و ساده زیستی و پرهیز از زرق و برق دنیای جدید فراخوان میشدند.
حاصل از نظر شریعتی تندبادی بود که دار و ندار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی یک اقلیم را با خود میبرد. بی خویشتنی یعنی احساس فقدان خویشتن در تندبادی که هیچ کس قادر نیست در باره ماهیت و چند و چون آن پرسش کند. مثل برگ خزانی که باد آن را به هر سو میکشاند. باید میتوانستیم لختی بایستیم، ارزیابی کنیم، سویههای مثبت و منفی امور را دریابیم و قدرت قضاوت و تصمیم پیدا کنیم. تلاش برای احیای خویشتن تا امکانی برای ایستادن در تند باد حوادث روزگار فراهم شود.
دقیقاَ از همین منظر شریعتی بنیادهای مدرنیته را با گوهرهایی از مواریث ملی، اسلامی و شیعی درآمیخت، و با تکیه بر سنت انتقادی چپ منظومهای کارآمد برای حمله همزمان به چهار موضع فراهم کرد: سرمایهداری مصرفی، استعمار، ائتلاف میان بازار و نهاد سازمان یافته دینی و سرانجام استبداد سیاسی. چهار موضعی که لزوماَ با هم سازگار نبودند، سازگاریها و ناسازگاریهایی داشتند.
شریعتی از میان ما رفت. اما پس از او، نیروی عظیمی که با انقلاب خلق شد، صرفاَ حول ستیز با استعمار و کسب استقلال فشرده سازی شد، و آنگاه شد آنچه شد. فرصتی فراهم آورد تا سرمایهداری مصرفی، نهاد دین و بازار با هم ائتلاف کنند و با تکیه بر دستگاه قدرتمند دولت و بوروکراسی، خردک امکان تازه بالیده بازیابی خویش را مورد هجوم قرار دهند.
وضعیت بیخویشتنی که امروز با آن مواجهیم حاصل این یورش موفقیت آمیز است. گسیختگیهای اجتماعی و فرهنگی، فقدان افقهای امیدبخش در عرصه سیاسی و اجتماعی، چشم امید بستن به نیروهای خارجی، احساس ناتوانی عمومی برای حل مشکلات، حاصل تضعیف و مرگ تدریجی امکان های جمعی ما برای احساس خویشتنی است.
بیش از گذشته هنوز هم نیازمند آن هستیم تا مدرن باشیم، مسلمان باشیم، چپ باشیم، بیش از گذشته نیازمندیم تا به آن مواضع ائتلاف کرده بتازیم تا در تند بادی که هر روز ساختار شکنتر از گذشته میشود امکانی برای احیای خویشتن فراهم آوریم.
@javadkashi
وضعیت بیخویشتنی که امروز با آن مواجهیم حاصل این یورش موفقیت آمیز است. گسیختگیهای اجتماعی و فرهنگی، فقدان افقهای امیدبخش در عرصه سیاسی و اجتماعی، چشم امید بستن به نیروهای خارجی، احساس ناتوانی عمومی برای حل مشکلات، حاصل تضعیف و مرگ تدریجی امکان های جمعی ما برای احساس خویشتنی است.
بیش از گذشته هنوز هم نیازمند آن هستیم تا مدرن باشیم، مسلمان باشیم، چپ باشیم، بیش از گذشته نیازمندیم تا به آن مواضع ائتلاف کرده بتازیم تا در تند بادی که هر روز ساختار شکنتر از گذشته میشود امکانی برای احیای خویشتن فراهم آوریم.
@javadkashi
شکوه شادی، شکوه غم
*********
غم گاهی به اندازه شادی شکوهمند است. آنگاه غم و شادی رویاروی هم نیستند. سویههای مختلف لحظههای شکوهمند انسانیاند. اندوه پس از فوتبال دیشب همانقدر شکوهمند بود که شادی چند شب پیش.
آنچه فوتبال را به تجربه شکوه تبدیل کرد، همگانی بودن آن بود. سیاست عرصه تجربه همگانی است. اما متاسفانه دهههاست سیاست به جای احساس همگانی بودن، احساس چندگانگی، حسد، بیگانگی از خویش و کینه به دیگری در ما انباشت میکند. اگر هیچگاه نتوانیم از حس همسازی و همدلی با دیگران بهرهمند شویم، لذتهای زندگی فردی نیز به تدریج زائل میشوند. افقهای زندگی به اندازه خواستهای کوچک زندگی فردی کوچک میشوند، و اینچنین زندگی انسانی اعتبار و شکوه و عظمت خود را از دست میدهد.
فوتبال بار بر زمین مانده سیاست را بر دوش میکشد.
بازیهای ایران در روسیه، مرزهای تعیین شده توسط سیاست گذاران و تبلیغاتچیهای رسمی را درید. چپ و راست و طرفدار و مخالف جمهوری اسلامی، و اقوام و صنوف مختلف را کنار هم نشاند. یک رویداد همه ما را از احساس وجود یک خویشتن جمعی سرشار احساس غنا و شکوه کرد. مثل اینکه همه ما پس از سالها و دههها، به یک چشمه آب خنک رسیدیم، تک تک به قدر وسع نوشیدیم. دوباره هر کدام سراغ زندگی و کار و بار روزمره خودمان رفتیم اما با احساسی تازه از زندگی.
اما فقط سیاست میتواند بار سیاست را بکشد.
اگر حقیقتاً حیات سیاسی به معنای عرصه حضور همگانی و تصمیم و عمل جمعی ما زنده و بیدار بود، ما زندگی خصوصی خود را اخلاقیتر تجربه میکردیم. هر روز از احساس دوست داشتن یکدیگر لذت میبردیم. از رنجي که برای کاستن از آلام یکدیگر میكشيم احساس رستگاری میکردیم. اگر حیات سیاسی زنده بود، ما در تجربه زندگی خصوصی خود غنیتر بودیم، امیدوارتر و سرزندهتر. زندگیهای فردی ما از آبشخور شکوه زندگی انسانی سیراب بود و هر روز تجربه سبزتری از آن داشتیم.
سیاست البته عرصه تنازع است. درست مثل فوتبال که اگر تنازع و جدالی در آن نباشد موضوعیتی ندارد. اما جدال اگر در چاردیواری باور و احترام جمعی به حیات انسانی روی دهد، خود سرمنشاء خیر و نیکی است. جدالی است که هر روز زندگی انسانی را بارورتر، انسانیتر، عادلانهتر و آزادانهتر میکند. جدالی است در خدمت همگانی بودن انسانی ما. اما جدالی که فارغ است از تعهد ما به یک همگانی بودن انسانی، جز نکبت و پستی نمیزاید.
ما از یک تیم اروپایی باختیم، اما بیشتر از گذشته دوستشان داریم، چون بستر تجربه شکوهمند جمعی ما بودند. آنها بستر یک احساس نابهنگام همدلی ما با هم بودند.
شکوه شکوه است، مهم نیست با شادی در آمیخته یا غم. فوتبال پنجرههای بسته را گشود. ما یکدیگر را به گرمی ملاقات کردیم. ذوق زندگی حتی برای لحظاتی بارور شد. کاش این شکوه ناگهانی ابر باروری شود، بر سرزمین زندگی سیاسی ما ببارد. آنگاه شاید این تجربه موقت که در فوتبال روی نمود، به یک منزلگاه و اقامت گاه در حیات سیاسی تبدیل شود.
@javadkashi
*********
غم گاهی به اندازه شادی شکوهمند است. آنگاه غم و شادی رویاروی هم نیستند. سویههای مختلف لحظههای شکوهمند انسانیاند. اندوه پس از فوتبال دیشب همانقدر شکوهمند بود که شادی چند شب پیش.
آنچه فوتبال را به تجربه شکوه تبدیل کرد، همگانی بودن آن بود. سیاست عرصه تجربه همگانی است. اما متاسفانه دهههاست سیاست به جای احساس همگانی بودن، احساس چندگانگی، حسد، بیگانگی از خویش و کینه به دیگری در ما انباشت میکند. اگر هیچگاه نتوانیم از حس همسازی و همدلی با دیگران بهرهمند شویم، لذتهای زندگی فردی نیز به تدریج زائل میشوند. افقهای زندگی به اندازه خواستهای کوچک زندگی فردی کوچک میشوند، و اینچنین زندگی انسانی اعتبار و شکوه و عظمت خود را از دست میدهد.
فوتبال بار بر زمین مانده سیاست را بر دوش میکشد.
بازیهای ایران در روسیه، مرزهای تعیین شده توسط سیاست گذاران و تبلیغاتچیهای رسمی را درید. چپ و راست و طرفدار و مخالف جمهوری اسلامی، و اقوام و صنوف مختلف را کنار هم نشاند. یک رویداد همه ما را از احساس وجود یک خویشتن جمعی سرشار احساس غنا و شکوه کرد. مثل اینکه همه ما پس از سالها و دههها، به یک چشمه آب خنک رسیدیم، تک تک به قدر وسع نوشیدیم. دوباره هر کدام سراغ زندگی و کار و بار روزمره خودمان رفتیم اما با احساسی تازه از زندگی.
اما فقط سیاست میتواند بار سیاست را بکشد.
اگر حقیقتاً حیات سیاسی به معنای عرصه حضور همگانی و تصمیم و عمل جمعی ما زنده و بیدار بود، ما زندگی خصوصی خود را اخلاقیتر تجربه میکردیم. هر روز از احساس دوست داشتن یکدیگر لذت میبردیم. از رنجي که برای کاستن از آلام یکدیگر میكشيم احساس رستگاری میکردیم. اگر حیات سیاسی زنده بود، ما در تجربه زندگی خصوصی خود غنیتر بودیم، امیدوارتر و سرزندهتر. زندگیهای فردی ما از آبشخور شکوه زندگی انسانی سیراب بود و هر روز تجربه سبزتری از آن داشتیم.
سیاست البته عرصه تنازع است. درست مثل فوتبال که اگر تنازع و جدالی در آن نباشد موضوعیتی ندارد. اما جدال اگر در چاردیواری باور و احترام جمعی به حیات انسانی روی دهد، خود سرمنشاء خیر و نیکی است. جدالی است که هر روز زندگی انسانی را بارورتر، انسانیتر، عادلانهتر و آزادانهتر میکند. جدالی است در خدمت همگانی بودن انسانی ما. اما جدالی که فارغ است از تعهد ما به یک همگانی بودن انسانی، جز نکبت و پستی نمیزاید.
ما از یک تیم اروپایی باختیم، اما بیشتر از گذشته دوستشان داریم، چون بستر تجربه شکوهمند جمعی ما بودند. آنها بستر یک احساس نابهنگام همدلی ما با هم بودند.
شکوه شکوه است، مهم نیست با شادی در آمیخته یا غم. فوتبال پنجرههای بسته را گشود. ما یکدیگر را به گرمی ملاقات کردیم. ذوق زندگی حتی برای لحظاتی بارور شد. کاش این شکوه ناگهانی ابر باروری شود، بر سرزمین زندگی سیاسی ما ببارد. آنگاه شاید این تجربه موقت که در فوتبال روی نمود، به یک منزلگاه و اقامت گاه در حیات سیاسی تبدیل شود.
@javadkashi
هیزمهای آماده اشتعال
********
سخنگوی دولت از ایرانیان خارج از کشور میخواهد دلارهای خود را به داخل کشور بیاورند و مردم در داخل هم به جای تبدیل کردن اموال خود به دلار، ارزهای خارجی خود را به بازار بیاورند. مردم اما میخندند، خندهای که خشم و تمسخر در آن توام شده است. سخنگوی دولت خیال میکند، در نقطه تلاقی وحدت اخلاقی مردم و دولت نشسته است و آنها را به وظایفشان فراخوان میکند. مثل اینکه سالهاست از خواب بیدار نشده است. مردم به دولت کمکی نمیکنند، بنابراین دولت ناچار است به بدنه خود بچسبد. برنامه خوبی هم اگر به مغز کارشناسانش خطور کند، بدنه فوق العاده فاسد بوروکراسی منابع آن را بین خود یا بین محافل ذینفوذ تقسیم میکنند و صلواتی به روح اموات میفرستند. بدنه دولت هم یک کل همآهنگ اخلاقی نیست. هر پارهاش به سویی کشیده شده است و هر فردی که پشت هر میز است، سودایی برای خود دارد. خیابانهای شهر شلوغ است. معترضان میخواهند دولت فکری بکند برای مشکلاتی که زندگی معمولی و روزمره را غیر ممکن کرده است. اما هر صنفی از معترضان به فکر مساله خاص خود است، چنین است که نیروی معترضان به یک امکان سیاسی موثر تبدیل نمیشود. در این یکی دو روز در بازار تهران، آنها که اعتصاب کرده بودند مغازههای دیگر را با شیوههای مختلف تهدید میکردند که به اعتصاب بپیوندند اما نمیپیوستند. کشور پر است از موقعیتهای اعتراض، اما اعتراض کنندگان نمیتوانند به یک نیروی موثر سیاسی برای فشار به حکومت تبدیل شوند. آنها نمیتوانند تقاضاهای متفاوت خود را به یک نیروی همبسته سیاسی تبدیل کنند. بیچاره نیروهای خارج از کشور که فکر میکنند از اخبار ناآرامیهای روزمره در کشور، تنوری برای آنها گرم میشود.
امروز در این کشور، هیزمهای آماده اشتعال زیادند، اما از آنها هیچ تنوری برای هیچکس گرم نمیشود. منظور از گرم شدن تنور، تبدیل شدن اراده و خواست دولت به یک اراده موثر برای تغییر اوضاع، یا تولید یک اراده جمعی موثر برای فشار آوردن به دولت است.
فقط یک خطر در این میان هست. مردمی که قادر نیستند اعمال اراده موثری پیدا کنند، خشمگین شوند و دست به خشونتهای کور و بی هدف بزنند و متولیان امور هم زبان به تهدید و اعدام باز کنند. فعلا رئیس قوه قضائیه در این زمینه پیشقدم شده است.
همه از هم میپرسند اوضاع به چه سمتی میرود؟ واقع این است که این اوضاع سمت و سویی ندارد. ما با ریزش تدریجی همه چیز دست به گریبانیم. دولت و مردم، پوزیسیون و اپوزیسیون، اصلاح طلب و برانداز، سرکوبگر و معترض، همه در کار و هدف خود بازماندهاند.
تنها اقتدار ارزشهای اخلاقی است که به قانون اعتبار میبخشد بوروکرات را به یاد وظایفی میاندازد که بابت موقعیت شغلیاش بر دوش دارد، متولیان سیاسی کشور را به یاد وظایف کلی و ملیشان میاندازد، مردم معترض را به ضرورت گذر از مساله خاص صنفی و هم صدایی با دیگر معترضان، صدای اپوزیسیون اصلاح طلب و برانداز را به یک صدای سیاسی تبدیل میکند و حتی به اعتبار ارزشهای اخلاقی است که یک نیروی سرکوبگر، به وظیفه خود برای اعاده نظم توجه میکند و از فرمانده خود تبعیت میکند. بدون وجود امکانی برای فهم و ارزشیابی اخلاقی اوضاع، هیچ تنوری برای هیچ کس گرم شدنی نیست. تنها زوال و فروریزی تدریجی است که همه چیز را تهدید میکند.
اینجا در این فضای بی هنجار، اکثر مردم قربانیان این فضای آشوبند، البته گروهی طمع کردهاند به صید ماهیان گوشتی. اعم از آنها که قصد کردهاند به سقوط دولت و استقرار نظامیان، تا کسانی که خارج از مرزها، چشم دوختهاند به ترامپ و امیدبستهاند به روزی که همه موتورها اینجا خاموش شود.
همه مراجع احیای وجدانهای اخلاقی را باید فراخوان کرد. این وظیفه روشنفکران است. اگر خدا و امام علی به فریادمان میرسند، دریغ نکنید، اگر منطق ارزشهای اخلاقی مدرن راهی میگشایند، تعجیل کنید، اگر میتوان ارزشهای ملی را زنده کرد، عجله کنید. هر کجا و برای هر گروهی، به نحوی باید نشان داد که صرف اندیشیدن به مقتضیات بقاء همه چیز را خرابتر از این میکند که هست. باز هم باید معلوم کرد، مظلوم کیست، ظالم کیست، چه چیز مصداق چپاول هستی مردم است، زندگی خوب به چه معناست، چگونه زندگی در نتیجه انتخابهای تک تک ما، تباه میشود. زندگی اجتماعی، چه مقتضیات اخلاقی دارد.
روشنفکر هم باید به وظیفه خود عمل کند. وظیفه روشنفکر سیاست گذاری و تصمیمگیری در باره امور تخصصی نیست. روشنفکران با تکیه بر نیروی اخلاقی زبان میتوانند در این آشفتگیها، میانجی تبدیل همه چیز به منطق سیاسی زندگی مشترک شوند. اعم از آنکه بخواهند جایگاه اخلاقی را به حکومت نشان دهند یا میانجی تبدیل اعتراضات بی ساختار به اعتراضات موثر سیاسی باشند.
@javadkashi
********
سخنگوی دولت از ایرانیان خارج از کشور میخواهد دلارهای خود را به داخل کشور بیاورند و مردم در داخل هم به جای تبدیل کردن اموال خود به دلار، ارزهای خارجی خود را به بازار بیاورند. مردم اما میخندند، خندهای که خشم و تمسخر در آن توام شده است. سخنگوی دولت خیال میکند، در نقطه تلاقی وحدت اخلاقی مردم و دولت نشسته است و آنها را به وظایفشان فراخوان میکند. مثل اینکه سالهاست از خواب بیدار نشده است. مردم به دولت کمکی نمیکنند، بنابراین دولت ناچار است به بدنه خود بچسبد. برنامه خوبی هم اگر به مغز کارشناسانش خطور کند، بدنه فوق العاده فاسد بوروکراسی منابع آن را بین خود یا بین محافل ذینفوذ تقسیم میکنند و صلواتی به روح اموات میفرستند. بدنه دولت هم یک کل همآهنگ اخلاقی نیست. هر پارهاش به سویی کشیده شده است و هر فردی که پشت هر میز است، سودایی برای خود دارد. خیابانهای شهر شلوغ است. معترضان میخواهند دولت فکری بکند برای مشکلاتی که زندگی معمولی و روزمره را غیر ممکن کرده است. اما هر صنفی از معترضان به فکر مساله خاص خود است، چنین است که نیروی معترضان به یک امکان سیاسی موثر تبدیل نمیشود. در این یکی دو روز در بازار تهران، آنها که اعتصاب کرده بودند مغازههای دیگر را با شیوههای مختلف تهدید میکردند که به اعتصاب بپیوندند اما نمیپیوستند. کشور پر است از موقعیتهای اعتراض، اما اعتراض کنندگان نمیتوانند به یک نیروی موثر سیاسی برای فشار به حکومت تبدیل شوند. آنها نمیتوانند تقاضاهای متفاوت خود را به یک نیروی همبسته سیاسی تبدیل کنند. بیچاره نیروهای خارج از کشور که فکر میکنند از اخبار ناآرامیهای روزمره در کشور، تنوری برای آنها گرم میشود.
امروز در این کشور، هیزمهای آماده اشتعال زیادند، اما از آنها هیچ تنوری برای هیچکس گرم نمیشود. منظور از گرم شدن تنور، تبدیل شدن اراده و خواست دولت به یک اراده موثر برای تغییر اوضاع، یا تولید یک اراده جمعی موثر برای فشار آوردن به دولت است.
فقط یک خطر در این میان هست. مردمی که قادر نیستند اعمال اراده موثری پیدا کنند، خشمگین شوند و دست به خشونتهای کور و بی هدف بزنند و متولیان امور هم زبان به تهدید و اعدام باز کنند. فعلا رئیس قوه قضائیه در این زمینه پیشقدم شده است.
همه از هم میپرسند اوضاع به چه سمتی میرود؟ واقع این است که این اوضاع سمت و سویی ندارد. ما با ریزش تدریجی همه چیز دست به گریبانیم. دولت و مردم، پوزیسیون و اپوزیسیون، اصلاح طلب و برانداز، سرکوبگر و معترض، همه در کار و هدف خود بازماندهاند.
تنها اقتدار ارزشهای اخلاقی است که به قانون اعتبار میبخشد بوروکرات را به یاد وظایفی میاندازد که بابت موقعیت شغلیاش بر دوش دارد، متولیان سیاسی کشور را به یاد وظایف کلی و ملیشان میاندازد، مردم معترض را به ضرورت گذر از مساله خاص صنفی و هم صدایی با دیگر معترضان، صدای اپوزیسیون اصلاح طلب و برانداز را به یک صدای سیاسی تبدیل میکند و حتی به اعتبار ارزشهای اخلاقی است که یک نیروی سرکوبگر، به وظیفه خود برای اعاده نظم توجه میکند و از فرمانده خود تبعیت میکند. بدون وجود امکانی برای فهم و ارزشیابی اخلاقی اوضاع، هیچ تنوری برای هیچ کس گرم شدنی نیست. تنها زوال و فروریزی تدریجی است که همه چیز را تهدید میکند.
اینجا در این فضای بی هنجار، اکثر مردم قربانیان این فضای آشوبند، البته گروهی طمع کردهاند به صید ماهیان گوشتی. اعم از آنها که قصد کردهاند به سقوط دولت و استقرار نظامیان، تا کسانی که خارج از مرزها، چشم دوختهاند به ترامپ و امیدبستهاند به روزی که همه موتورها اینجا خاموش شود.
همه مراجع احیای وجدانهای اخلاقی را باید فراخوان کرد. این وظیفه روشنفکران است. اگر خدا و امام علی به فریادمان میرسند، دریغ نکنید، اگر منطق ارزشهای اخلاقی مدرن راهی میگشایند، تعجیل کنید، اگر میتوان ارزشهای ملی را زنده کرد، عجله کنید. هر کجا و برای هر گروهی، به نحوی باید نشان داد که صرف اندیشیدن به مقتضیات بقاء همه چیز را خرابتر از این میکند که هست. باز هم باید معلوم کرد، مظلوم کیست، ظالم کیست، چه چیز مصداق چپاول هستی مردم است، زندگی خوب به چه معناست، چگونه زندگی در نتیجه انتخابهای تک تک ما، تباه میشود. زندگی اجتماعی، چه مقتضیات اخلاقی دارد.
روشنفکر هم باید به وظیفه خود عمل کند. وظیفه روشنفکر سیاست گذاری و تصمیمگیری در باره امور تخصصی نیست. روشنفکران با تکیه بر نیروی اخلاقی زبان میتوانند در این آشفتگیها، میانجی تبدیل همه چیز به منطق سیاسی زندگی مشترک شوند. اعم از آنکه بخواهند جایگاه اخلاقی را به حکومت نشان دهند یا میانجی تبدیل اعتراضات بی ساختار به اعتراضات موثر سیاسی باشند.
@javadkashi
قیام سیاست علیه زندگی
******
انگار تندبادی در یک گوشه دریا، گردابی ساخته باشد. مردم میچرخند میچرخند و فریاد میزنند به نام دین، همه چیزمان را غارت کردند. این شعار، کم و بیش در دل بسیاری بود، کسانی در پچ پچهای روزانه با هم میگفتند، اما وقتی شعار میشود، فریاد میشود، و صحنه را اشغال میکند، داستانی تازه آغاز شده است. برای کسانی که در مدارج قدرت حاضرند، این شعار شنیدنی نیست. باید به آنها حق داد، باید وانمود کنند همه چیز رو به راه است. اما روشنفکران و تحلیلگران باید بشنوند. تحلیل کنند، اگر پیشینه اسلامگرایی دارند و از اسلام سیاسی شده هنوز هم دفاع میکنند باید پاسخگو باشند. من یکی از آنها هستم و فکر میکنم باید پاسخگو باشم. مردم میپرسند، شرمتان باد، به نام اسلام، دار و ندارمان را غارت کردید. راست هم میگویند، چه شد که چنین شد؟ چرا خرمشهری که با نام خونین شهر، اینهمه موجبات غرور ملی ما را فراهم میکرد، امروز زخمی و رنجور است. به زبان عربی هم شعار میدادند، این به اندوه ماجرا میافزود، گویی تمایلی ندارند با مردم در سطح ملی و عمومی سخن بگویند. خشم خود را با زبان خود میپرورند. آن کانون برآمدن غرور ملی ایرانیان، تمایلی ندارد با ایرانیان سخن بگوید. زندگی برای آنها در تباهترین شکل خود ظاهر شده و ترجیح میدهند خود راهی برای تداوم آن بجویند.
برای ما نسل نوجوان و جوان دهه پنجاه و شصت، دکتر شریعتی روایتگر معتبر اسلامگرایی بود. او در نسبت میان ملیگرایی و اسلام، بر اولویت ملیت بر اسلام تاکید داشت. عقیده داشت ما به اعتبار ملیتمان است که هستیم، اما اسلام عقیده ماست. روزی این عقیده را نداشتیم، بعدها مسلمان شدیم. ما بودیم و مسلمان شدیم. مسلمان بودن ما، بر هستی ما استوار است، نه به عکس.
به نظرم توجه به این نکته ساده و بدیهی، پاسخگوی بسیاری از مشکلات امروز است. در سالهای اول پس از پیروزی، از اسلام و ملیگرایی، دو روایت ایدئولوژیک ساخته بودند. بعد از ما میخواستند انتخاب کنیم. اسلام را یا ملیت را. به نحو مبتذلی میپرسیدند خدا را میپرستید یا ایرانیت را. خوب معلوم بود در آن فضای گرم هژمونی باورهای دینی، همه پاسخ میدادیم خدا را. مساله بسیار حیاتی بود و ما به نحو مبتذلی آن را حل و فصل کردیم.
اسلام عقیده ما بود و هنوز هم هست. اما هستی و حیات ما بر مسلمان بودن ما تقدم داشت. شنیدهایم که زندگی عقیده است و جهاد در راه آن. این باوری است که فرد را بزرگ میکند، و چه بسا او را به قهرمانی چون امام حسین تبدیل میکند. اما ما این باور را که یک انتخاب شخصی است، قاعده زندگی اجتماعی و عمومی یک ملت انگاشتیم. زندگی برای یک قوم و ملت، عقیده و جهاد در راه آن نیست. چنانکه گویی در خدمت عقیدهاش میزید. برای یک ملت، زندگی زندگی است و عقیده آنی است که به زندگی غنا میبخشد، معنا عطا میکند، در هر دوران، امکان فهم و تحول فراهم میکند. موجب آرامش و همزیستی در سطح عمومی میشود. فرد ممکن است شهادت را اختیار کند، اما با هیچ منطقی مردم قرار نیست شهادت را بر زندگی ترجیح دهند. مردم رواست و درست است که عقیدهای را اختیار کنند که به زندگیشان و نحو آزادانه و عادلانه زندگی اجتماعیشان مدد کند.
با تقدم اسلام بر ملی گرایی، فیالواقع هستی ما بر عقیده استوار شد نه به عکس. هستی و زندگی مردم فرع بر پاسخ به این سوال قرار گرفت که اسلام چه میگوید و حکم اسلام چیست.
ماجرا ماجرای دین نبود. ماجرای قیام سیاست علیه زندگی بود. سیاستی که به ارزشهای زندگی جمعی نظیر عدالت و آزادی و صلح بی اعتناست، و روا میداند تا گروهها و طبقاتی بر صدر بنشینند و به تدریج راههای زندگی را برای اکثریتی از مردم مسدود کنند. شعار مردم خوزستان امروز قیام زندگی علیه سیاست است. همه شعارها و ارزشهای جاری در صحنه رسمی سیاست را به باد حمله میگیرد و همه چیز را ابزار انهدام زندگی اش قلمداد میکند.
ملیت را مقدمه عقیده پنداشتن، به معنای دفاع از یک ایدئولوژی بر ایدئولوژی دیگر نیست. به معنای دفاع از سیاست مدافع زندگی است. سیاستی که زندگی را کمال میبخشد، فربه و ارزشمند میکند، و به جای بردن زندگی به آوردگاه مرگ، آن را روز به روز معنادارتر و سرزندهتر میکند.
امروز در مقابل سیاستی که علیه زندگی قیام کرده، با زندگی قیام کرده علیه سیاست مواجهیم. راهی برای خروج نیست مگر آنکه بپذیریم حل این منازعه با تمسک به سیاست در خدمت زندگی امکان پذیر است. اسلامگرایی بقاء خود را در خدمتگذاری به فربهی و بهروزی یک ملت تاریخی خواهد یافت. باید توبه کند از پیشینهای که اسلام را بر حیات و زندگی و بقاء یک ملت تفوق داد.
@javadkashi
******
انگار تندبادی در یک گوشه دریا، گردابی ساخته باشد. مردم میچرخند میچرخند و فریاد میزنند به نام دین، همه چیزمان را غارت کردند. این شعار، کم و بیش در دل بسیاری بود، کسانی در پچ پچهای روزانه با هم میگفتند، اما وقتی شعار میشود، فریاد میشود، و صحنه را اشغال میکند، داستانی تازه آغاز شده است. برای کسانی که در مدارج قدرت حاضرند، این شعار شنیدنی نیست. باید به آنها حق داد، باید وانمود کنند همه چیز رو به راه است. اما روشنفکران و تحلیلگران باید بشنوند. تحلیل کنند، اگر پیشینه اسلامگرایی دارند و از اسلام سیاسی شده هنوز هم دفاع میکنند باید پاسخگو باشند. من یکی از آنها هستم و فکر میکنم باید پاسخگو باشم. مردم میپرسند، شرمتان باد، به نام اسلام، دار و ندارمان را غارت کردید. راست هم میگویند، چه شد که چنین شد؟ چرا خرمشهری که با نام خونین شهر، اینهمه موجبات غرور ملی ما را فراهم میکرد، امروز زخمی و رنجور است. به زبان عربی هم شعار میدادند، این به اندوه ماجرا میافزود، گویی تمایلی ندارند با مردم در سطح ملی و عمومی سخن بگویند. خشم خود را با زبان خود میپرورند. آن کانون برآمدن غرور ملی ایرانیان، تمایلی ندارد با ایرانیان سخن بگوید. زندگی برای آنها در تباهترین شکل خود ظاهر شده و ترجیح میدهند خود راهی برای تداوم آن بجویند.
برای ما نسل نوجوان و جوان دهه پنجاه و شصت، دکتر شریعتی روایتگر معتبر اسلامگرایی بود. او در نسبت میان ملیگرایی و اسلام، بر اولویت ملیت بر اسلام تاکید داشت. عقیده داشت ما به اعتبار ملیتمان است که هستیم، اما اسلام عقیده ماست. روزی این عقیده را نداشتیم، بعدها مسلمان شدیم. ما بودیم و مسلمان شدیم. مسلمان بودن ما، بر هستی ما استوار است، نه به عکس.
به نظرم توجه به این نکته ساده و بدیهی، پاسخگوی بسیاری از مشکلات امروز است. در سالهای اول پس از پیروزی، از اسلام و ملیگرایی، دو روایت ایدئولوژیک ساخته بودند. بعد از ما میخواستند انتخاب کنیم. اسلام را یا ملیت را. به نحو مبتذلی میپرسیدند خدا را میپرستید یا ایرانیت را. خوب معلوم بود در آن فضای گرم هژمونی باورهای دینی، همه پاسخ میدادیم خدا را. مساله بسیار حیاتی بود و ما به نحو مبتذلی آن را حل و فصل کردیم.
اسلام عقیده ما بود و هنوز هم هست. اما هستی و حیات ما بر مسلمان بودن ما تقدم داشت. شنیدهایم که زندگی عقیده است و جهاد در راه آن. این باوری است که فرد را بزرگ میکند، و چه بسا او را به قهرمانی چون امام حسین تبدیل میکند. اما ما این باور را که یک انتخاب شخصی است، قاعده زندگی اجتماعی و عمومی یک ملت انگاشتیم. زندگی برای یک قوم و ملت، عقیده و جهاد در راه آن نیست. چنانکه گویی در خدمت عقیدهاش میزید. برای یک ملت، زندگی زندگی است و عقیده آنی است که به زندگی غنا میبخشد، معنا عطا میکند، در هر دوران، امکان فهم و تحول فراهم میکند. موجب آرامش و همزیستی در سطح عمومی میشود. فرد ممکن است شهادت را اختیار کند، اما با هیچ منطقی مردم قرار نیست شهادت را بر زندگی ترجیح دهند. مردم رواست و درست است که عقیدهای را اختیار کنند که به زندگیشان و نحو آزادانه و عادلانه زندگی اجتماعیشان مدد کند.
با تقدم اسلام بر ملی گرایی، فیالواقع هستی ما بر عقیده استوار شد نه به عکس. هستی و زندگی مردم فرع بر پاسخ به این سوال قرار گرفت که اسلام چه میگوید و حکم اسلام چیست.
ماجرا ماجرای دین نبود. ماجرای قیام سیاست علیه زندگی بود. سیاستی که به ارزشهای زندگی جمعی نظیر عدالت و آزادی و صلح بی اعتناست، و روا میداند تا گروهها و طبقاتی بر صدر بنشینند و به تدریج راههای زندگی را برای اکثریتی از مردم مسدود کنند. شعار مردم خوزستان امروز قیام زندگی علیه سیاست است. همه شعارها و ارزشهای جاری در صحنه رسمی سیاست را به باد حمله میگیرد و همه چیز را ابزار انهدام زندگی اش قلمداد میکند.
ملیت را مقدمه عقیده پنداشتن، به معنای دفاع از یک ایدئولوژی بر ایدئولوژی دیگر نیست. به معنای دفاع از سیاست مدافع زندگی است. سیاستی که زندگی را کمال میبخشد، فربه و ارزشمند میکند، و به جای بردن زندگی به آوردگاه مرگ، آن را روز به روز معنادارتر و سرزندهتر میکند.
امروز در مقابل سیاستی که علیه زندگی قیام کرده، با زندگی قیام کرده علیه سیاست مواجهیم. راهی برای خروج نیست مگر آنکه بپذیریم حل این منازعه با تمسک به سیاست در خدمت زندگی امکان پذیر است. اسلامگرایی بقاء خود را در خدمتگذاری به فربهی و بهروزی یک ملت تاریخی خواهد یافت. باید توبه کند از پیشینهای که اسلام را بر حیات و زندگی و بقاء یک ملت تفوق داد.
@javadkashi
رقص گلولههای خشم
********************
برای نسل جوان، حساسیت بیش از حد نظام در مقابل بیحجابی یا رقص دختران غیر قابل فهم است. واقعا در کوران این همه مشکلات، بازداشت یک دختر هفده ساله و بازجویی از او و انتشارش در تلویزیون چه معنایی دارد؟ در این میان واکنش منتقدان و رسانههای خارجی حائز اهمیت است. آن ها این رفتار را نشانهی استبداد، جهل و تحقیر زنان به شمار میآورند.
فضاهای مجازی پر شده است از تصاویر و فیلمهایی که دختران در حمایت از آن دختر هفده ساله میرقصند. دختران میرقصند و میرقصند و میرقصند، و گویی میجنگند و میجنگند و میجنگند. میرقصند اما گویی صدای خشمآلود گلولهای شنیده میشود. دختری که در مقابل یک مسجد میرقصد همزمان تیری شلیک میکند.
باید به صدای یکدیگر گوش داد. آن که بازداشت و بازجویی میکند نمایندهی بخش مهمی از طبقات متدین و سنتی جامعه ایران است. و آن که میرقصد نمایندهی بخش دیگری از جامعه. هیچکدام از جامعهی ملی حذف شدنی نیستند. آن که سرکوب میکند باید بداند چه چیز این همه خشم او را از رقص یک دختر هفده سال لبریز میکند. او نیز که در حمایت از آن دختر هفده ساله در مقابل یک مسجد میرقصد باید بداند چه چیز او را این چنین بر میانگیزد.
ما همه در یک قلمروی سرزمینی زندگی میکنیم، اما دو تصور از جمع خود داریم. هرکس درک از خود و زندگی شخصیاش را بر درکی از کل و جماعت کلی استوار کرده است. معجزهی گفتگو گشودن امکان تامل بر جهان دیگریست، قبل از آن که دست به قضاوت و خشونت بزنیم.
بازجوها نمایندهی بخش مهمی از متدینهای سنتی هستند. آنها امکان رستگاری شخصی خود را در وجود جماعتی مییابند که تابع ضوابط شریعت است. همهچیز، همهی رفتارها و گفتارها، حتی نیات و مقاصد، تسلیم احکام متشرعانه است. حال از سر رضایت یا زور. آنها فعلا از نعمت وجود دستگاه نظارت و سرکوب نظام بهره مندند. اگر نظام نباشد به هزار شیوهی دیگر واکنش نشان خواهند داد. در جهان کنترل شده و ضابطهمند متشرعان، تن زنان بیش از هر چیز باید تحت نظات و کنترل باشد. هیچ چیز بیش از تن زنان این جهان استوار را از هم نمیپاشاند. تن بیمهار زنان بیش از هر چیزی قادر است استوانههای جهان مطلوب متشرعان را زیر و رو کند. اگر به اسناد تاریخی رجوع کنید متدینها و روحانیون مسئله و مشکل خاصی با رژیم پهلوی نداشتند. مسئلهی مهمی که حساسیت آنها را بر میانگیخت آزادی زنان و تن بیمهار آنان بود. هنوز هم که هنوز است بیشترین عامل همبستگی طبقات سنتی و متدین با هم و با نظام، حراست جامعه از تن بیمهار زنانه است. متدینهای سنتی تداوم هستی جمعی و فردی خود را مشروط به تادیب تن زنان میداند. خدا به منزلهی مقدسترین نام با عریانی تن زنان گویی از جهان شان رخت بر میبندد. شیطان بر همه جا مسلط میشود، شرارت زیر پوستهاشان رسوخ میکند و زندگیشان را تباه. بازجوها به نمایندگی از این طبقات بازجویی میکنند.
طبقات مدرن اما درکی دیگر از جماعت کلی دارند. اگر درک طبقات سنتی کلیت مردم را شامل میشود، آنها به جماعتی محدودتر وابستهاند. به نظر آنها من و طیفی که مثل من زندگی می کنند مرجعیت دارند. آنها با دیگران در قلمرو سرزمینی کاری ندارند. نمیخواهند زحمتی برای دیگران فراهم کنند. متقابلا نمیخواهند دیگران هم برای آن ها زحمتی ایجاد کنند. آنها اصولا به قلمرو سرزمینی فکر نمیکنند، گاهی به جماعتی در درون این قلمرو نظر دارند. و گاهی هم قلمرو نگاه و احساسشان به دوردستها میرود، بیرون از این قلمرو سرزمینی. آنها نمیتوانند بفهمند چرا طبقات متدین سنتی این همه با نفرت و خشم به رفتار فردی آن ها نظر دارند.
دو تصور از جماعت در سطح ملی وجود دارد. برای کسانی قلمرو ملی یک قلمرو تکساحتی ست. با سازماندهی طراحی شده و نظم یافته. بیشترین هدف این سازمان دهی، تن زنانه است. حساسیت این ذهنیت در مراتبی بسیار پایینتر ممکن است متوجه فساد، ظلم، تبعیض و تحقیر در سطح اجتماعی شود. اما در تصور دیگر اصولا جماعتی در سطح عام و کلی وجود ندارد. هرکس هر طور بخواهد میتواند زندگی کند. هیچکس متولی هیچکس نیست. گوهر زندگی خرسندی و لذت فردی ست. در تقابل با جهان طبقات سنتی تن زنان بیش از هرچیز نشانهی رهایی، آزادی و زندگی عاری از قیود بیرونیست. بر بیمهاری تن زنان انبوهی از آرمانهای فرو خفته تلنبار میشود: شادی، آزادی، رهایی، دموکراسی و رفاه.
میان این گروهها و گروههای متدین سنتی، یک وجه مشترک هست: اینها نیز غیر از آزادی زنان چندان دلمشغول فساد و ظلم و تبعیض در سطح عمومی نیستند.ا
********************
برای نسل جوان، حساسیت بیش از حد نظام در مقابل بیحجابی یا رقص دختران غیر قابل فهم است. واقعا در کوران این همه مشکلات، بازداشت یک دختر هفده ساله و بازجویی از او و انتشارش در تلویزیون چه معنایی دارد؟ در این میان واکنش منتقدان و رسانههای خارجی حائز اهمیت است. آن ها این رفتار را نشانهی استبداد، جهل و تحقیر زنان به شمار میآورند.
فضاهای مجازی پر شده است از تصاویر و فیلمهایی که دختران در حمایت از آن دختر هفده ساله میرقصند. دختران میرقصند و میرقصند و میرقصند، و گویی میجنگند و میجنگند و میجنگند. میرقصند اما گویی صدای خشمآلود گلولهای شنیده میشود. دختری که در مقابل یک مسجد میرقصد همزمان تیری شلیک میکند.
باید به صدای یکدیگر گوش داد. آن که بازداشت و بازجویی میکند نمایندهی بخش مهمی از طبقات متدین و سنتی جامعه ایران است. و آن که میرقصد نمایندهی بخش دیگری از جامعه. هیچکدام از جامعهی ملی حذف شدنی نیستند. آن که سرکوب میکند باید بداند چه چیز این همه خشم او را از رقص یک دختر هفده سال لبریز میکند. او نیز که در حمایت از آن دختر هفده ساله در مقابل یک مسجد میرقصد باید بداند چه چیز او را این چنین بر میانگیزد.
ما همه در یک قلمروی سرزمینی زندگی میکنیم، اما دو تصور از جمع خود داریم. هرکس درک از خود و زندگی شخصیاش را بر درکی از کل و جماعت کلی استوار کرده است. معجزهی گفتگو گشودن امکان تامل بر جهان دیگریست، قبل از آن که دست به قضاوت و خشونت بزنیم.
بازجوها نمایندهی بخش مهمی از متدینهای سنتی هستند. آنها امکان رستگاری شخصی خود را در وجود جماعتی مییابند که تابع ضوابط شریعت است. همهچیز، همهی رفتارها و گفتارها، حتی نیات و مقاصد، تسلیم احکام متشرعانه است. حال از سر رضایت یا زور. آنها فعلا از نعمت وجود دستگاه نظارت و سرکوب نظام بهره مندند. اگر نظام نباشد به هزار شیوهی دیگر واکنش نشان خواهند داد. در جهان کنترل شده و ضابطهمند متشرعان، تن زنان بیش از هر چیز باید تحت نظات و کنترل باشد. هیچ چیز بیش از تن زنان این جهان استوار را از هم نمیپاشاند. تن بیمهار زنان بیش از هر چیزی قادر است استوانههای جهان مطلوب متشرعان را زیر و رو کند. اگر به اسناد تاریخی رجوع کنید متدینها و روحانیون مسئله و مشکل خاصی با رژیم پهلوی نداشتند. مسئلهی مهمی که حساسیت آنها را بر میانگیخت آزادی زنان و تن بیمهار آنان بود. هنوز هم که هنوز است بیشترین عامل همبستگی طبقات سنتی و متدین با هم و با نظام، حراست جامعه از تن بیمهار زنانه است. متدینهای سنتی تداوم هستی جمعی و فردی خود را مشروط به تادیب تن زنان میداند. خدا به منزلهی مقدسترین نام با عریانی تن زنان گویی از جهان شان رخت بر میبندد. شیطان بر همه جا مسلط میشود، شرارت زیر پوستهاشان رسوخ میکند و زندگیشان را تباه. بازجوها به نمایندگی از این طبقات بازجویی میکنند.
طبقات مدرن اما درکی دیگر از جماعت کلی دارند. اگر درک طبقات سنتی کلیت مردم را شامل میشود، آنها به جماعتی محدودتر وابستهاند. به نظر آنها من و طیفی که مثل من زندگی می کنند مرجعیت دارند. آنها با دیگران در قلمرو سرزمینی کاری ندارند. نمیخواهند زحمتی برای دیگران فراهم کنند. متقابلا نمیخواهند دیگران هم برای آن ها زحمتی ایجاد کنند. آنها اصولا به قلمرو سرزمینی فکر نمیکنند، گاهی به جماعتی در درون این قلمرو نظر دارند. و گاهی هم قلمرو نگاه و احساسشان به دوردستها میرود، بیرون از این قلمرو سرزمینی. آنها نمیتوانند بفهمند چرا طبقات متدین سنتی این همه با نفرت و خشم به رفتار فردی آن ها نظر دارند.
دو تصور از جماعت در سطح ملی وجود دارد. برای کسانی قلمرو ملی یک قلمرو تکساحتی ست. با سازماندهی طراحی شده و نظم یافته. بیشترین هدف این سازمان دهی، تن زنانه است. حساسیت این ذهنیت در مراتبی بسیار پایینتر ممکن است متوجه فساد، ظلم، تبعیض و تحقیر در سطح اجتماعی شود. اما در تصور دیگر اصولا جماعتی در سطح عام و کلی وجود ندارد. هرکس هر طور بخواهد میتواند زندگی کند. هیچکس متولی هیچکس نیست. گوهر زندگی خرسندی و لذت فردی ست. در تقابل با جهان طبقات سنتی تن زنان بیش از هرچیز نشانهی رهایی، آزادی و زندگی عاری از قیود بیرونیست. بر بیمهاری تن زنان انبوهی از آرمانهای فرو خفته تلنبار میشود: شادی، آزادی، رهایی، دموکراسی و رفاه.
میان این گروهها و گروههای متدین سنتی، یک وجه مشترک هست: اینها نیز غیر از آزادی زنان چندان دلمشغول فساد و ظلم و تبعیض در سطح عمومی نیستند.ا
باید میزگردی ساخت و گفتگویی در انداخت. طبقات متدین و سنتی باید دربارهی اصالت جهان مطلوب خود بازاندیشی کنند. اگر تن زنان اعصابشان را بیش از فساد و تبعیض و تحقیر و طرد اجتماعی میلرزاند با چه منطقی جهان خود را اخلاقی میپندارند؟ مومنی که با دیدن گیسوان یک زن فریاد میزند اما در مقابل آشکارترین صور فساد و چپاول منابع عمومی سکوت میکند باید از چیستی ایمان خود بپرسد. چرخش حساسیتها از تن زنانه به مفاسد زندگی اجتماعی معنا و جهت تازهای به دین خواهد بخشید. دیگر با روزگاری مواجه نخواهیم بود که بگویند تنها اختلاف یک نظام دینی چهل ساله با نظام پهلوی زنانیست که به اجبار حجاب بر سر نهادهاند.
اما گروههای مدرن نیز باید در اصالت جهان مطلوب خود تردید کنند. شادی حق آنان است اما اگر قرار است شادی و رقص ابزار یک نزاع سیاسی باشد این میدان نزاع نتیجهی نزاع را هم تعیین خواهد کرد. در حال حاضر میدان نزاعی که کانوناش تن زنانه است در دو سوی ماجرا مولد کینههای تلنبار شونده است. از یک سو حساسیت نسبت به تن زنانه را در طبقات سنتی بیشتر و بیشتر خواهد کرد و از سوی دیگر آزادی زنان در پوشش و شادی را به غلط شاهراه همهی مشکلات جامعه نمودار خواهد کرد.
بیاییم از یک تکنیک تازه بهره بگیریم. که هر دو از آن غافلاند. و آن هم حجم فساد و تبعیض و تحقیر در عرصهی عمومیست، که زنان نیز در این ماجرا قربانیان بزرگاند. تحمیل پوشش بر زنان نیز یکی از مصادیق آن است. مسئله، پیدا کردن راه ورود به یک گفتگوی ثمربخش است. طبقات سنتی و مدرن در پرتو توجه به حجم فسادها و تحقیرها و تبعیض ها بهتر میتوانند یکدیگر را خطاب کنند و به وفاق برسند. در نقطه ی فرجامین این گفتگو قطعا با وضع تازهای مواجه خواهیم شد. نه طبقات سنتی این همه جهان مطلوب خود را بر تادیب تن زنان استوار میکنند و نه زنان با رقص خود روبروی یک مکان مقدس به شکست رقیب میاندیشند.
زنان نباید سر آغاز شعله کشیدن کینههای تلنبار باشند. جهان زنانه، امید جامعهایست که جهان خشونتبار مذکر آن را به فساد کشیده است.
@javadkashi
اما گروههای مدرن نیز باید در اصالت جهان مطلوب خود تردید کنند. شادی حق آنان است اما اگر قرار است شادی و رقص ابزار یک نزاع سیاسی باشد این میدان نزاع نتیجهی نزاع را هم تعیین خواهد کرد. در حال حاضر میدان نزاعی که کانوناش تن زنانه است در دو سوی ماجرا مولد کینههای تلنبار شونده است. از یک سو حساسیت نسبت به تن زنانه را در طبقات سنتی بیشتر و بیشتر خواهد کرد و از سوی دیگر آزادی زنان در پوشش و شادی را به غلط شاهراه همهی مشکلات جامعه نمودار خواهد کرد.
بیاییم از یک تکنیک تازه بهره بگیریم. که هر دو از آن غافلاند. و آن هم حجم فساد و تبعیض و تحقیر در عرصهی عمومیست، که زنان نیز در این ماجرا قربانیان بزرگاند. تحمیل پوشش بر زنان نیز یکی از مصادیق آن است. مسئله، پیدا کردن راه ورود به یک گفتگوی ثمربخش است. طبقات سنتی و مدرن در پرتو توجه به حجم فسادها و تحقیرها و تبعیض ها بهتر میتوانند یکدیگر را خطاب کنند و به وفاق برسند. در نقطه ی فرجامین این گفتگو قطعا با وضع تازهای مواجه خواهیم شد. نه طبقات سنتی این همه جهان مطلوب خود را بر تادیب تن زنان استوار میکنند و نه زنان با رقص خود روبروی یک مکان مقدس به شکست رقیب میاندیشند.
زنان نباید سر آغاز شعله کشیدن کینههای تلنبار باشند. جهان زنانه، امید جامعهایست که جهان خشونتبار مذکر آن را به فساد کشیده است.
@javadkashi
Forwarded from سیاست و جامعه. علی مرشدیزاد
دوازدهمین همایش سالانهی انجمن علوم سیاسی ایران با موضوع: «ایران آینده: دشوارهها و تصمیمات حیاتی»
زمان برگزاری: زمستان ۱۳۹۷
https://www.tg-me.com/politicsandsociety
زمان برگزاری: زمستان ۱۳۹۷
https://www.tg-me.com/politicsandsociety
Audio
🎧 فایل صوتی چهارمین برنامه #گفتگوی_راهبردی_حجم
✅ موضوع: سنت و توسعه جامعه مدنی در ایران
🎙سخنران: جواد کاشی
@Haajm
✅ موضوع: سنت و توسعه جامعه مدنی در ایران
🎙سخنران: جواد کاشی
@Haajm
ما در سویه خیر ایستادهایم اما
**********
تن سیاست در عرصه جهانی یا داخلی، خونین و زخمی است. هر کجا که از تن سیاست خون می چکد، سیاست در چهره شرارت آمیزش نمودار شده است. اگر تحقیری هست، ستمی جاری است، طبقاتی نادیده گرفته میشوند، سرکوبی جریان دارد، سیاست در مقام شرارت آمیزش ظاهر شده است. اگر نمیخواهی تو نیز بخشی از آتش شرارت سیاسی باشی، در وجدان اخلاقی، در کلام و یا در عمل، باید در کنار ستم دیده بایستی. در کنار آن کس که شرارت روزگار، محو و نابود و تکیده و سرکوبش میکند. چرا که آنچه بیرون به منزله یک آتش شرارت بار زبانه میکشد، بخشی است از جدال شر و خیری که درون هر یک از ما جاری است.
ترامپ سفارت خود را در بیت المقدس میگشاید. اسرائیل قانون اوشلیم واحد را تصویب میکند و حال این روزها شنیدیم که پارلمان اسرائیل قانون کشور یهودی را تصویب کرد که بر اساس آن، اسرائیل یک کشور تماماً یهودی است. دولت توسعه بخشهای یهودی را به عنوان ارزش ملی در نظر گرفته، و آنرا تقویت کرده است.
فلسطین و فلسطینیها رو به نابودیاند. قدرت در عرصه جهانی، به سمتی میرود که یک ملت تاریخی را محو و نابود کند. مقاومت فلسطینیها، دیگر چندان پاسخگو نیست. آنها به یک مساله درجه چندم منطقه تبدیل شدهاند و دیوارهای مرگ پیش چشم آنها بلندتر و نزدیکتر میشود.
آنها که در مقابل سیاستهای جمهوری اسلامی مدعیاند، برای منافع ملی، باید با اسرائیل هم پیمان شد، فی الواقع ایستادن در سویه شرارت آمیز حیات جهانی را توصیه میکنند. آنها به صرف گفتن این سخن، بر شرارت سیاسی امروز میافزایند. وای به حال کسانی که در دل، تفوق اسرائیل را طلب میکنند، وای به حال کسانی که لبخند می زنند از سرکوب مردم فلسطین.
هر کجا که خونی از تن سیاست می چکد، باید ایستاد. باید به دفاع از کسی برخاست که تحت ظلم آشکار است. تنها به این شرط است که سیاست با حقیقت ملاقات میکند و تو در سویه خیر حیات سیاسی ایستادهای.
باید در سویه خیر حیات سیاسی ایستاد. اما این سخن کافی نیست. باید درست بایستی. اندیشیده بایستی. جاهلانه و نیاندیشیده و عجولانه در سویه خیر ایستادن، خود گاهی تور فریب آتش شرارت است. میبینی در سویه خیر ایستادهای اما به چهره شرارت بار سیاست مدد میرسانی.
در مقام داوری اخلاقی، اسرائیل و حامیان امریکایاش، پلیدترین صورت متصور شرارت دست کم در این منطقه از جهانند. اما الزاماً در انتخاب عمل سیاسی، آنکه رادیکالترین موضع را اتخاذ میکند، الزاما بیش از همه در مقام کنش اخلاقی نایستاده است. در مقام عمل سیاسی، آنکس که تفنگ به دست میگیرد، جانش را به میدان میبرد، لزوماً سرور و سالار خیراندیشان حیات سیاسی نیست. چه بسا آنکس که جانش را در کف گرفته، در میدان پرآشوب و پیچیده حیات سیاسی، فرصتهای تازهای برای سویه شر سیاست مهیا کرده باشد.
در میدان تنازع میان اسرائیل و فلسطینیها، آنکس که تنها از مبارزه قهرآمیز با اسرائیل دفاع میکند، الزاماً اخلاقیترین انتخاب سیاسی علیه اسرائیل اتخاذ نکرده است. نطفه اسرائیل در بحران و جنگ منعقد شد، و در میدان بحران و جنگ نیز بارور و بارورتر میشود. خون گاهی همان آب حیات این نظام منحوس است. فلسطینیها در این معادله باختهاند و هر روز بیشتر و بیشتر می بازند. در میدان خشونتی که پایانی ندارد، وجدان جهانی چندان برانگیخته نمیشود، یک طرف خشونت میکند و طرف دیگر واکنش نشان میدهد. گوش و چشم دنیا پر شده از تصاویر شهدای فلسطینی و در مقابل آثاری از تخریب و جراحت و مرگ شهروندان اسرائیلی. آنچه در این میان اما پیش میرود، گام هایی است که هر روز اسرائیل بر علیه حیات و هستی مردم فلسطین بر میدارد. جنگ و خون، همه چیز را برای سردمداران کشور منحوس اسرائیل تسهیل کرده است.
کافی نیست در سویه خیر ایستاده باشی. باید درست بایستی. اندیشیده و منعطف و بازیگر. والا بازیچه دستان شرارت بار سیاست میشوی. فلسطین نیازمند پدری است که اجزاء پاشیدهاش را منسجم کند. قدرت برانگیختن وجدانهای اخلاقی در عرصه بینالملل داشته باشد. بتواند وجدانهای عربی را دوباره سمت اسرائیل معطوف کند. نفس اینکه در این وضعیت، رهبران عربستان سعودی جرات کنند کنار اسرائیل بنشینند یک فاجعه عظیم است که قبل از همه مردم نگون بخت فلسطین هزینه آن را پرداخت میکنند.
ما در سویه خیر ایستادهایم، اما نیاندیشیده و نابخرد. باید به خدا پناه ببریم از تداوم سیاستهای موجود.
@javadkashi
**********
تن سیاست در عرصه جهانی یا داخلی، خونین و زخمی است. هر کجا که از تن سیاست خون می چکد، سیاست در چهره شرارت آمیزش نمودار شده است. اگر تحقیری هست، ستمی جاری است، طبقاتی نادیده گرفته میشوند، سرکوبی جریان دارد، سیاست در مقام شرارت آمیزش ظاهر شده است. اگر نمیخواهی تو نیز بخشی از آتش شرارت سیاسی باشی، در وجدان اخلاقی، در کلام و یا در عمل، باید در کنار ستم دیده بایستی. در کنار آن کس که شرارت روزگار، محو و نابود و تکیده و سرکوبش میکند. چرا که آنچه بیرون به منزله یک آتش شرارت بار زبانه میکشد، بخشی است از جدال شر و خیری که درون هر یک از ما جاری است.
ترامپ سفارت خود را در بیت المقدس میگشاید. اسرائیل قانون اوشلیم واحد را تصویب میکند و حال این روزها شنیدیم که پارلمان اسرائیل قانون کشور یهودی را تصویب کرد که بر اساس آن، اسرائیل یک کشور تماماً یهودی است. دولت توسعه بخشهای یهودی را به عنوان ارزش ملی در نظر گرفته، و آنرا تقویت کرده است.
فلسطین و فلسطینیها رو به نابودیاند. قدرت در عرصه جهانی، به سمتی میرود که یک ملت تاریخی را محو و نابود کند. مقاومت فلسطینیها، دیگر چندان پاسخگو نیست. آنها به یک مساله درجه چندم منطقه تبدیل شدهاند و دیوارهای مرگ پیش چشم آنها بلندتر و نزدیکتر میشود.
آنها که در مقابل سیاستهای جمهوری اسلامی مدعیاند، برای منافع ملی، باید با اسرائیل هم پیمان شد، فی الواقع ایستادن در سویه شرارت آمیز حیات جهانی را توصیه میکنند. آنها به صرف گفتن این سخن، بر شرارت سیاسی امروز میافزایند. وای به حال کسانی که در دل، تفوق اسرائیل را طلب میکنند، وای به حال کسانی که لبخند می زنند از سرکوب مردم فلسطین.
هر کجا که خونی از تن سیاست می چکد، باید ایستاد. باید به دفاع از کسی برخاست که تحت ظلم آشکار است. تنها به این شرط است که سیاست با حقیقت ملاقات میکند و تو در سویه خیر حیات سیاسی ایستادهای.
باید در سویه خیر حیات سیاسی ایستاد. اما این سخن کافی نیست. باید درست بایستی. اندیشیده بایستی. جاهلانه و نیاندیشیده و عجولانه در سویه خیر ایستادن، خود گاهی تور فریب آتش شرارت است. میبینی در سویه خیر ایستادهای اما به چهره شرارت بار سیاست مدد میرسانی.
در مقام داوری اخلاقی، اسرائیل و حامیان امریکایاش، پلیدترین صورت متصور شرارت دست کم در این منطقه از جهانند. اما الزاماً در انتخاب عمل سیاسی، آنکه رادیکالترین موضع را اتخاذ میکند، الزاما بیش از همه در مقام کنش اخلاقی نایستاده است. در مقام عمل سیاسی، آنکس که تفنگ به دست میگیرد، جانش را به میدان میبرد، لزوماً سرور و سالار خیراندیشان حیات سیاسی نیست. چه بسا آنکس که جانش را در کف گرفته، در میدان پرآشوب و پیچیده حیات سیاسی، فرصتهای تازهای برای سویه شر سیاست مهیا کرده باشد.
در میدان تنازع میان اسرائیل و فلسطینیها، آنکس که تنها از مبارزه قهرآمیز با اسرائیل دفاع میکند، الزاماً اخلاقیترین انتخاب سیاسی علیه اسرائیل اتخاذ نکرده است. نطفه اسرائیل در بحران و جنگ منعقد شد، و در میدان بحران و جنگ نیز بارور و بارورتر میشود. خون گاهی همان آب حیات این نظام منحوس است. فلسطینیها در این معادله باختهاند و هر روز بیشتر و بیشتر می بازند. در میدان خشونتی که پایانی ندارد، وجدان جهانی چندان برانگیخته نمیشود، یک طرف خشونت میکند و طرف دیگر واکنش نشان میدهد. گوش و چشم دنیا پر شده از تصاویر شهدای فلسطینی و در مقابل آثاری از تخریب و جراحت و مرگ شهروندان اسرائیلی. آنچه در این میان اما پیش میرود، گام هایی است که هر روز اسرائیل بر علیه حیات و هستی مردم فلسطین بر میدارد. جنگ و خون، همه چیز را برای سردمداران کشور منحوس اسرائیل تسهیل کرده است.
کافی نیست در سویه خیر ایستاده باشی. باید درست بایستی. اندیشیده و منعطف و بازیگر. والا بازیچه دستان شرارت بار سیاست میشوی. فلسطین نیازمند پدری است که اجزاء پاشیدهاش را منسجم کند. قدرت برانگیختن وجدانهای اخلاقی در عرصه بینالملل داشته باشد. بتواند وجدانهای عربی را دوباره سمت اسرائیل معطوف کند. نفس اینکه در این وضعیت، رهبران عربستان سعودی جرات کنند کنار اسرائیل بنشینند یک فاجعه عظیم است که قبل از همه مردم نگون بخت فلسطین هزینه آن را پرداخت میکنند.
ما در سویه خیر ایستادهایم، اما نیاندیشیده و نابخرد. باید به خدا پناه ببریم از تداوم سیاستهای موجود.
@javadkashi
خرسی در تاریکی ایستاده است
*************
در میان ترس و رعب افکار عمومی از پیامد تحریمهایی که در راه است، سخنان تهدیدآمیز روحانی، و مهمتر از همه سردار سلیمانی، اعصاب بسیاری از مردم را به هم ریخت. دوست داشتند همه سکوت کنند، به تدریج اخباری بشنوند حاکی از کوتاه آمدن مسئولان و زمزمههایی از مذاکره. درست مثل وقتی که یک خرس وحشی قدرتمند در تاریکی ایستاده باشد، صدای خس خس نفسهایش نفس در سینهها حبس کرده باشد در این میان، یک نفر به طرفش سنگ پرتاب کند. مردم بی پناه جیغ میکشند و به مرزهای سکته نزدیک میشوند.
شجاعت به قول یونانیان، فضیلت پاسداران است. مردم باید در اظهار قدرت و شجاعت سرداران نظامی خود، احساس غرور و امنیت کنند. اما چرا این همه ترس از طرف مردم؟ چرا این همه نگرانی؟
روزی روزگاری در این دیار، وجود دو فضا از ناحیه حکومت به رسمیت شناخته شد. یکی فضای مربوط به نظامیان و پاسداران تا در آن فضا امکان زندگی شجاعانه داشته باشند و بتوانند ارزشهای خود را تحقق بخشند. یک فضای دیگر مربوط به عموم مردمان تا بتوانند زندگی کنند مطابق با مطالبات و دلخوشیهای متعارف روزمره. برای چرخیدن چرخ هر دو هم حکومت دست کم در دهه هفتاد، آنقدر ثروت داشت که هزینه کند.
اگر قرار است چرخ هستهای بچرخد، چرخ زندگی مردم هم باید بچرخد. این شعاری بود که حسن روحانی را در سال 1392 به قدرت رسانید. طرح این شعار، خود بیانگر ورود به یک دوران تازه بود. دورانی که دیگر حکومت آنقدرها ثروتمند نیست که هزینه چرخیدن هر دو چرخ را فراهم کند و به همین دلیل، دو چرخ با یکدیگر به تزاحم افتادهاند. واکنش روانی این روزها به اظهارات سردار سلیمانی، نشانه اوج گیری منطق این تزاحم است.
اما این تزاحم تزاحم نامیمون و نامبارکی است.
از ابتدای تاریخ بشر، همه صورتهای زندگی سیاسی، از دولت شهرهای یونانی گرفته تا اشکال متنوع امپراتوری و دولت ملتهای مدرن، همیشه مردمانی گرد هم زندگی کردهاند، و برای تداوم زندگی شان خود را نیازمند نظامیان دیدهاند و شجاعت و رشادت آنها را بنیان زندگی خود برشمردهاند. اینجا چه اتفاقی افتاده که از یکسو، با منطقی مواجهیم که حفظ شجاعت و غرور و ایستادگی و رشادت را بدون نسبت با منطق زندگی میستاید و از سوی دیگر، با یک منطق فانتزیک و غیرواقعی که خیال میکند، به خودی خود، هیچ تهدیدی متوجه ایران نیست، همه دشمنیها و مخاطرات بینالمللی و منطقهای تقصیر نظامیان است. اگر آنها در مقابل تهدیدات سکوت کنند، و کنار بنشینند، همه چیز رو به راه میشود.
منطق وجود این دو فضا، و دو چرخ که بدون نسبت با هم میگردند، برای ایران امروز و فردا خطرناک است. نظامیان باید میان ارزشهای به میراث برده از زمان جنگ، با منطق متعارف زندگی عموم مردم نسبتی برقرار کنند. باید رشادتها و اظهارات شجاعانه نظامیان در مقابل اظهارات تحقیر کننده دیگران، مردم را مملو از احساس امنیت و غرور کند. باید دانست از چه زمانی و با چه منطقی این نسبت منقطع شده است. در مقابل مردم نیز باید بدانند که حتی شادکامی در زندگی فردی نیز، مستلزم بهره مندی از عزم و غرور و قدرت تهاجمی و تدافعی در مقابل مخاطرات بیرونی است. زندگی اجتماعی و سیاسی در کشوری نظیر ایران، هیچ گاه خالی از نیاز به کسانی نیست که شجاعت میدان دارند.
شاید اصل مساله را باید در روزی جست که کسانی خود را حاملان ارزشهایی نظیر شجاعت و ایستادگی و مقاومت دیدند، اما زندگی را یکسره شجاعت و ایستادگی و مقاومت تعریف کردند. در حالیکه مردم در زندگی روزمرهشان، زندگی میکنند و این سنخ از ارزشها ارزشهای مسلط زندگی شان نیست. ابتدا تلاش کردند ارزش های خود را عمومیت دهند، هنگامی که ناامید شدند، تلاش کردند هر طور که ممکن است موقعیتهایی در داخل و خارج فراهم کنند تا زندگی با محوریت ایستادگی و مقاومت در آن امکان پذیر باشد. آنها چشم دیدن و تحمل زندگی با مشخصات متعارف را نداشتند. حاملان شجاعت و مقاومت، در نیافتند که باید همچون دیواری دور همین زندگی مردم بایستند تا مردم زندگی کنند. در نیافتند که آنها قرار است حراست کننده از زندگی مردم باشند. آنگاه میتوانستی مردمی را ببینی که زندگی متعارف میکنند اما زندگیشان هم زمان مملو است از ارزشهای جمعی همدلی، اتکا به یکدیگر، و توام با احساس غرور ناشی از فرزندانی که یکسره خود را فدای تداوم زندگی آنها کردهاند.👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
*************
در میان ترس و رعب افکار عمومی از پیامد تحریمهایی که در راه است، سخنان تهدیدآمیز روحانی، و مهمتر از همه سردار سلیمانی، اعصاب بسیاری از مردم را به هم ریخت. دوست داشتند همه سکوت کنند، به تدریج اخباری بشنوند حاکی از کوتاه آمدن مسئولان و زمزمههایی از مذاکره. درست مثل وقتی که یک خرس وحشی قدرتمند در تاریکی ایستاده باشد، صدای خس خس نفسهایش نفس در سینهها حبس کرده باشد در این میان، یک نفر به طرفش سنگ پرتاب کند. مردم بی پناه جیغ میکشند و به مرزهای سکته نزدیک میشوند.
شجاعت به قول یونانیان، فضیلت پاسداران است. مردم باید در اظهار قدرت و شجاعت سرداران نظامی خود، احساس غرور و امنیت کنند. اما چرا این همه ترس از طرف مردم؟ چرا این همه نگرانی؟
روزی روزگاری در این دیار، وجود دو فضا از ناحیه حکومت به رسمیت شناخته شد. یکی فضای مربوط به نظامیان و پاسداران تا در آن فضا امکان زندگی شجاعانه داشته باشند و بتوانند ارزشهای خود را تحقق بخشند. یک فضای دیگر مربوط به عموم مردمان تا بتوانند زندگی کنند مطابق با مطالبات و دلخوشیهای متعارف روزمره. برای چرخیدن چرخ هر دو هم حکومت دست کم در دهه هفتاد، آنقدر ثروت داشت که هزینه کند.
اگر قرار است چرخ هستهای بچرخد، چرخ زندگی مردم هم باید بچرخد. این شعاری بود که حسن روحانی را در سال 1392 به قدرت رسانید. طرح این شعار، خود بیانگر ورود به یک دوران تازه بود. دورانی که دیگر حکومت آنقدرها ثروتمند نیست که هزینه چرخیدن هر دو چرخ را فراهم کند و به همین دلیل، دو چرخ با یکدیگر به تزاحم افتادهاند. واکنش روانی این روزها به اظهارات سردار سلیمانی، نشانه اوج گیری منطق این تزاحم است.
اما این تزاحم تزاحم نامیمون و نامبارکی است.
از ابتدای تاریخ بشر، همه صورتهای زندگی سیاسی، از دولت شهرهای یونانی گرفته تا اشکال متنوع امپراتوری و دولت ملتهای مدرن، همیشه مردمانی گرد هم زندگی کردهاند، و برای تداوم زندگی شان خود را نیازمند نظامیان دیدهاند و شجاعت و رشادت آنها را بنیان زندگی خود برشمردهاند. اینجا چه اتفاقی افتاده که از یکسو، با منطقی مواجهیم که حفظ شجاعت و غرور و ایستادگی و رشادت را بدون نسبت با منطق زندگی میستاید و از سوی دیگر، با یک منطق فانتزیک و غیرواقعی که خیال میکند، به خودی خود، هیچ تهدیدی متوجه ایران نیست، همه دشمنیها و مخاطرات بینالمللی و منطقهای تقصیر نظامیان است. اگر آنها در مقابل تهدیدات سکوت کنند، و کنار بنشینند، همه چیز رو به راه میشود.
منطق وجود این دو فضا، و دو چرخ که بدون نسبت با هم میگردند، برای ایران امروز و فردا خطرناک است. نظامیان باید میان ارزشهای به میراث برده از زمان جنگ، با منطق متعارف زندگی عموم مردم نسبتی برقرار کنند. باید رشادتها و اظهارات شجاعانه نظامیان در مقابل اظهارات تحقیر کننده دیگران، مردم را مملو از احساس امنیت و غرور کند. باید دانست از چه زمانی و با چه منطقی این نسبت منقطع شده است. در مقابل مردم نیز باید بدانند که حتی شادکامی در زندگی فردی نیز، مستلزم بهره مندی از عزم و غرور و قدرت تهاجمی و تدافعی در مقابل مخاطرات بیرونی است. زندگی اجتماعی و سیاسی در کشوری نظیر ایران، هیچ گاه خالی از نیاز به کسانی نیست که شجاعت میدان دارند.
شاید اصل مساله را باید در روزی جست که کسانی خود را حاملان ارزشهایی نظیر شجاعت و ایستادگی و مقاومت دیدند، اما زندگی را یکسره شجاعت و ایستادگی و مقاومت تعریف کردند. در حالیکه مردم در زندگی روزمرهشان، زندگی میکنند و این سنخ از ارزشها ارزشهای مسلط زندگی شان نیست. ابتدا تلاش کردند ارزش های خود را عمومیت دهند، هنگامی که ناامید شدند، تلاش کردند هر طور که ممکن است موقعیتهایی در داخل و خارج فراهم کنند تا زندگی با محوریت ایستادگی و مقاومت در آن امکان پذیر باشد. آنها چشم دیدن و تحمل زندگی با مشخصات متعارف را نداشتند. حاملان شجاعت و مقاومت، در نیافتند که باید همچون دیواری دور همین زندگی مردم بایستند تا مردم زندگی کنند. در نیافتند که آنها قرار است حراست کننده از زندگی مردم باشند. آنگاه میتوانستی مردمی را ببینی که زندگی متعارف میکنند اما زندگیشان هم زمان مملو است از ارزشهای جمعی همدلی، اتکا به یکدیگر، و توام با احساس غرور ناشی از فرزندانی که یکسره خود را فدای تداوم زندگی آنها کردهاند.👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
هم زمان اصل مساله را باید در روزی جست که بخشی از مردم نیز تصور کردند زندگی در همان چند و چون جزئی و رویت پذیرشان منحصر شده است. هیچ ملاحظه کلان و عامی در کار نیست. همه نهادهای حاکمیتی مشروعیت و موجودیتشان به شرطی مقبول است که کمکی به بهبود زندگی فردیشان کند. اگر نهادی هست که خدمتی به بهبود زندگی خصوصی فرد نمیکند اساساً نهاد مزاحمی است. چیزی تحت عنوان حیات اجتماعی و سیاسی وجود ندارد. قرار نیست از خود و زندگی شخصیشان چیزی برای تداوم زندگی اجتماعی و سیاسی هزینه کنند. همه صرفاً خود را ذیحق دانستند و در عرصه عمومی، چیزی تحت عنوان مسئولیت برای همیشه رخت بربست. نهادهای کلان اجتماعی و سیاسی، همیشه تابع ملاحظات مربوط به زندگی خصوصی افراد نیستند. گاه باید آنها را در موضعی دید که به جای تامین ملاحظات زندگی شخصی، ملاحظات مربوط به تداوم زندگی جمعی را نمایندگی میکنند.
منطق پیوند زننده این دو فضا را از دست دادهایم. این دو فضا، تنها به شرط پیوند با یکدیگر میتوانند مانع از انحراف خود شوند. ورود نظامیان به عرصههای گوناکون اقتصاد و فرهنگ و سیاست، و آنهمه حرف و حدیث که در این سالها ساختند، و خروج عامه مردم از میدان الزامات جمعی و سیاسی زندگی هر دو را در مهلکه انداخته است.
این روزها، شاید نظامیان نمیترسند. اما مردم میترسند، در روز مبادا، معلوم نیست حتی به شرط همدلی، جرات همراهی با نظامیان را داشته باشند. بنابراین پیش از آنکه با دشمنان بیرون از این مرزها، رویارو شویم، فکری بکنیم برای ترمیم شکافهای مخاطرهآمیزی که در داخل داریم.
خرسی در تاریکی ایستاده است، اما حمله نخواهد کرد. منتظر است تا شکافهای دیرمانده این دیار، به خودی خود سرباز کنند و مقاصد او را بی هزینه تامین کنند.
@Javadkashi
منطق پیوند زننده این دو فضا را از دست دادهایم. این دو فضا، تنها به شرط پیوند با یکدیگر میتوانند مانع از انحراف خود شوند. ورود نظامیان به عرصههای گوناکون اقتصاد و فرهنگ و سیاست، و آنهمه حرف و حدیث که در این سالها ساختند، و خروج عامه مردم از میدان الزامات جمعی و سیاسی زندگی هر دو را در مهلکه انداخته است.
این روزها، شاید نظامیان نمیترسند. اما مردم میترسند، در روز مبادا، معلوم نیست حتی به شرط همدلی، جرات همراهی با نظامیان را داشته باشند. بنابراین پیش از آنکه با دشمنان بیرون از این مرزها، رویارو شویم، فکری بکنیم برای ترمیم شکافهای مخاطرهآمیزی که در داخل داریم.
خرسی در تاریکی ایستاده است، اما حمله نخواهد کرد. منتظر است تا شکافهای دیرمانده این دیار، به خودی خود سرباز کنند و مقاصد او را بی هزینه تامین کنند.
@Javadkashi
دین و زندگی
*****
تحول تازهای در ایران جریان دارد: خواستههای مادی و معیشتی به صراحت بیان میشوند، و وجاهت اخلاقی و معنوی پیدا میکنند. پیش از این نیز، در بنیاد بسیاری از اعتراضات و جنبشهای اجتماعی، خواستهای مادی و معیشتی وجود داشت. اما آنچه مادی بود به صراحت بیان نمیشد، ترجمه میشد به زبانی اخلاقی و همان زبان، بنیاد مادی اعتراضات را لاپوشانی میکرد.
اصولاً زبان صریح مادی، یک زبان خصوصی بود. به کرات میشنیدی بسیاری در یک گفتگوی رو در رو، از بیکاری و گرسنگی و کمبود مادلی بنالند. اما هم او که در گوش تو از دشواریهای زندگی مادی مینالید، وقتی در یک اعتراض سیاسی شرکت میکرد، از عدل امام علی میگفت، از قیام امام حسین دفاع میکرد و به یزید و معاویه حمله میبرد. زبان اعتراض نمادین و انتزاعی و کلی بود. متکی بود بر ذخائر معنوی که در انبار دین یا ملیت یا هر سرمایه اجتماعی و فرهنگی دیگر اندوخته بود.
خواست مادی و دنیوی، به خودی خود وجاهت نداشت، چندانکه ذهنیت عمومی را بسیج کند و به صراحت بیان جمعی پیدا کند.
در اعتراضات پراکندهای که طی هفت هشت ماه اخیر در ایران جریان دارد، شاهد تحول تازهای هستیم. مردم به صراحت از گرسنگی و بیکاری میگویند، از حقوق پایمال شده شان، از افزایش حقوق صنف خود سخن به میان میآورند و خواهان افزایش امکانات مادی زندگی روزمرهشان هستند. بدون هیچ واسطه، بدون هیچ نماد و واسطهگری زبان اسطورهای یا نمادین.
این تحول به این معناست که زبان اسطورهای و نمادین وزن پیشین خود را از دست داده است. مهمترین زبان نمادین در فضای فرهنگی جامعه ایرانی دین است. جمهوری اسلامی، طی چهاردهه، زبان و سرمایههای کلام دینی را خصوصی کرده است. به این معنا که آن را برای همبستگی جمع وفادار به خود مصادره کرده و آن را از دسترسی عموم مردم بیرون برده است. در نتیجه خواستهای ملموس مادی، عریان و بدون واسطه هیچ زبان میانجی به میان آمده است.
حال نفس بیکاری، نفس تبعیض مادی، خود گرسنگی و فقدان سرمایه مادی، بی میانجی، اعتراض برمیانگیزد و جمعهای انسانی را بسیج میکند. این اتفاق تازهای است و خبر از دنیایی تازه میدهد. خوب دقیق شویم، این دنیای تازه واقعاً فاقد بنیاد اخلاقی و هنجاربخش نیست. بنیاد هنجار بخش و اخلاقی کننده این دنیا، خود زندگی و تداوم زندگی است. زندگی خود موضوعیت پیدا میکند بی میانجی هر آنچه که بخواهد به آن معنا و جهتی اخلاقی عطا کند. خودش و تداومش هنجار تلقی میشود، بسیج میکند و عالمی ویژه خلق میکند.
پشترها دین چندان اقتدار و نیرو داشت که زندگی تنها به شرط انطباق با آن اهمیت داشت. زندگیها از دست میرفت و فدا میشد تا دین برپا بماند. اما اینک خود زندگی یک مبنای هنجار بخش است. حال این دین است که اگر بخواهد کسب اعتبار کند باید نسبت خود را با زندگی روشن کند. این ماجرا به دین خلاصه نمیشود همه سرمایههای اجتماعی، فرهنگی و کلامی تابع چنین حکمی هستند. زندگی و تداومش، بر صدر نشسته و همه سرمایهها باید ثابت کنند خدمتگذاران خوبی برای آن هستند و الا از اعتبار خواهند افتاد.
این تحول مهمی است. اگر قرار باشد جمهوری اسلامی به حسب تحولاتی که پیرامونش سر باز کرده تغییر کند، مسیر این تغییر را نشان میدهد. تن در دادن به اولویت منطق زندگی، باید چندان به حساب آورده شود که همه چیز را در پرتو آن بازخوانی و بازآفرینی کنیم.
اگر جمهوری اسلامی نخواهد مقتضی تحولاتی که جریان دارد، تغییر کند، مصیبتی از راه خواهد رسید. به تدریج دین و زندگی رویاروی هم قرار خواهند گرفت. اگر متولیان دین با این فضا گفتگو نکنند به تدریج دینی رویاروی زندگی برجسته خواهد شد و هر چه بیشتر این چنین شود، در عرصه عمومی با خواست زندگی رویاروی دین مواجه خواهیم بود. دین در ذهنیت یک نسل، ممکن است به هیولایی علیه منطق تداوم زندگی تبدیل شود و البته آن سو نیز چشم انداز نیکی نخواهد بود. زندگی که خود را رویاروی دین تعریف کرده، دست کم در این سوی عالم، مملو از شرارت و گسیختگی و فردیت خودخواهانه و ضد اجتماعی خواهد بود.
@javadkashi
*****
تحول تازهای در ایران جریان دارد: خواستههای مادی و معیشتی به صراحت بیان میشوند، و وجاهت اخلاقی و معنوی پیدا میکنند. پیش از این نیز، در بنیاد بسیاری از اعتراضات و جنبشهای اجتماعی، خواستهای مادی و معیشتی وجود داشت. اما آنچه مادی بود به صراحت بیان نمیشد، ترجمه میشد به زبانی اخلاقی و همان زبان، بنیاد مادی اعتراضات را لاپوشانی میکرد.
اصولاً زبان صریح مادی، یک زبان خصوصی بود. به کرات میشنیدی بسیاری در یک گفتگوی رو در رو، از بیکاری و گرسنگی و کمبود مادلی بنالند. اما هم او که در گوش تو از دشواریهای زندگی مادی مینالید، وقتی در یک اعتراض سیاسی شرکت میکرد، از عدل امام علی میگفت، از قیام امام حسین دفاع میکرد و به یزید و معاویه حمله میبرد. زبان اعتراض نمادین و انتزاعی و کلی بود. متکی بود بر ذخائر معنوی که در انبار دین یا ملیت یا هر سرمایه اجتماعی و فرهنگی دیگر اندوخته بود.
خواست مادی و دنیوی، به خودی خود وجاهت نداشت، چندانکه ذهنیت عمومی را بسیج کند و به صراحت بیان جمعی پیدا کند.
در اعتراضات پراکندهای که طی هفت هشت ماه اخیر در ایران جریان دارد، شاهد تحول تازهای هستیم. مردم به صراحت از گرسنگی و بیکاری میگویند، از حقوق پایمال شده شان، از افزایش حقوق صنف خود سخن به میان میآورند و خواهان افزایش امکانات مادی زندگی روزمرهشان هستند. بدون هیچ واسطه، بدون هیچ نماد و واسطهگری زبان اسطورهای یا نمادین.
این تحول به این معناست که زبان اسطورهای و نمادین وزن پیشین خود را از دست داده است. مهمترین زبان نمادین در فضای فرهنگی جامعه ایرانی دین است. جمهوری اسلامی، طی چهاردهه، زبان و سرمایههای کلام دینی را خصوصی کرده است. به این معنا که آن را برای همبستگی جمع وفادار به خود مصادره کرده و آن را از دسترسی عموم مردم بیرون برده است. در نتیجه خواستهای ملموس مادی، عریان و بدون واسطه هیچ زبان میانجی به میان آمده است.
حال نفس بیکاری، نفس تبعیض مادی، خود گرسنگی و فقدان سرمایه مادی، بی میانجی، اعتراض برمیانگیزد و جمعهای انسانی را بسیج میکند. این اتفاق تازهای است و خبر از دنیایی تازه میدهد. خوب دقیق شویم، این دنیای تازه واقعاً فاقد بنیاد اخلاقی و هنجاربخش نیست. بنیاد هنجار بخش و اخلاقی کننده این دنیا، خود زندگی و تداوم زندگی است. زندگی خود موضوعیت پیدا میکند بی میانجی هر آنچه که بخواهد به آن معنا و جهتی اخلاقی عطا کند. خودش و تداومش هنجار تلقی میشود، بسیج میکند و عالمی ویژه خلق میکند.
پشترها دین چندان اقتدار و نیرو داشت که زندگی تنها به شرط انطباق با آن اهمیت داشت. زندگیها از دست میرفت و فدا میشد تا دین برپا بماند. اما اینک خود زندگی یک مبنای هنجار بخش است. حال این دین است که اگر بخواهد کسب اعتبار کند باید نسبت خود را با زندگی روشن کند. این ماجرا به دین خلاصه نمیشود همه سرمایههای اجتماعی، فرهنگی و کلامی تابع چنین حکمی هستند. زندگی و تداومش، بر صدر نشسته و همه سرمایهها باید ثابت کنند خدمتگذاران خوبی برای آن هستند و الا از اعتبار خواهند افتاد.
این تحول مهمی است. اگر قرار باشد جمهوری اسلامی به حسب تحولاتی که پیرامونش سر باز کرده تغییر کند، مسیر این تغییر را نشان میدهد. تن در دادن به اولویت منطق زندگی، باید چندان به حساب آورده شود که همه چیز را در پرتو آن بازخوانی و بازآفرینی کنیم.
اگر جمهوری اسلامی نخواهد مقتضی تحولاتی که جریان دارد، تغییر کند، مصیبتی از راه خواهد رسید. به تدریج دین و زندگی رویاروی هم قرار خواهند گرفت. اگر متولیان دین با این فضا گفتگو نکنند به تدریج دینی رویاروی زندگی برجسته خواهد شد و هر چه بیشتر این چنین شود، در عرصه عمومی با خواست زندگی رویاروی دین مواجه خواهیم بود. دین در ذهنیت یک نسل، ممکن است به هیولایی علیه منطق تداوم زندگی تبدیل شود و البته آن سو نیز چشم انداز نیکی نخواهد بود. زندگی که خود را رویاروی دین تعریف کرده، دست کم در این سوی عالم، مملو از شرارت و گسیختگی و فردیت خودخواهانه و ضد اجتماعی خواهد بود.
@javadkashi
با یک پیمان تازه میتوان عبور کرد
****
تمامیت نظام جمهوری اسلامی آماج یورش و تهدید است. در چنین موقعیت خطیری، تنها به شرط فراخوان تمامیت نظام، میتوان به سلامت گذر کرد. اما تمامیت چیست؟ چگونه باید آن را درک کرد و فراخواند؟
در وهله نخست تمامیت، ناظر است به پارههای از هم گسیخته نظام جمهوری اسلامی. فراخوان تمامیت به معنای پیوند دوباره پارههای گسیخته شده است. این سنخ از تمامیت، مشابه دوباره دوخت و دوز کردن پارههای پیراهنی است که از هم گسیخته شده است. اما فراخوان تمامیت، معنای دیگری هم دارد: فرارفتن از آنچه هست. شروعی تازه با منطقی تازه. درست مثل زمانی که زن و مردی که از هم طلاق گرفتهاند، برای شروع دوباره زندگی با هم پیمان میبندند، گذشته را فراموش می کنند، و برای اهدافی تازه زندگی را دوباره شروع می کنند. آنها تمامیت زندگی خود را با آنچه تا کنون نداشتهاند، به دست میآورند نه ترمیم آنچه داشتهاند.
سخنان سید محمد خاتمی در جمع نمایندگان ادوار مجلس، فراخوان جمهوری اسلامی به تمامیت است. سید محمد خاتمی در وهله نخست تمامیت را در عزمی تازه برای شروعی تازه و هدفی تازه جستجو میکند، آنگاه در پرتو این سنخ از فراخوان تمامیت تلاش میکند پارههای از هم گسیخته جمهوری اسلامی را دوباره به هم نزدیک کند.
در این روزگار پرمخاطره، سید محمد خاتمی تلاش نمیکند جبهه طرفداران جمهوری اسلامی را علیه مخالفین جمهوری منسجم کند. جبهه خودیهای او، طرفداران جمهوری اسلامی و بخشهای بزرگی از جامعهاند که گرچه ممکن است اعتقادی به جمهوری اسلامی هم نداشته باشد، اما خواهان فروپاشی نیستند، زندگی امن و برخوردار و آرام میخواهند. جستجوی تمامیت در پرتو جذب کسانی که لزوماً اعتقادی به جمهوری اسلامی ندارند، اتفاق تازهای است. به یک معنا عقد پیمان سیاسی تازهای با مردم است.
در این پیمان تازه، جمهوری اسلامی خود را به سمت کسانی میگشاید که باور ایدئولوژیک به آن ندارند. این اتفاق زمانی خواهد افتاد که جمهوری اسلامی نیز باور اعتقادی به مبانی خود را از همه مردم طلب نکند. باورهای اعتقادی مردم را شرط احراز امتیازهای گوناگون نشمارد. دست بردارد از رژیم تبعیضی که مبنای آن احراز اعتقاد به مبانی اعتقادی جمهوری اسلامی است و جز ریا و فساد از آن زاییده نشده است.
سید محمد خاتمی در سخنان خود از یک غایت تازه برای وحدت ملی سخن میگوید: «وحدت همه نیروهای متخصص و متعهد که هدفشان سربلندی و پیشرفت ایران و آرامش و امنیت و برخورداری مردم است» چهار دهه است که نظام جمهوری اسلامی از اولویت تعهد بر تخصص سخن گفته و مقصود از تعهد، تعهد به آرمانهای ایدئولوژیک نظام، و تعهد تام به ارزشهای دینی است. همه میدانستیم که جمعهای دیگری از مردم هم هستند که علاوه بر تخصص تعهد هم دارند اما نه لزوما به موضوعاتی که نظام سیاسی پیش روی آنها مینهاد. علاقهمند بودند به ایران و پیشرفت ایران. این نکته بخصوص در نسل جوانی به چشم میخورد که تجربه ملموسی از انقلاب ندارد و علاقه چندانی هم به ارزشهای انقلابی پیدا نکرده است. آنها از دایره بیرون ماندند و در وطن خویش احساس بیگانگی کردهاند و چه بسا ترک وطن کردهاند. محمد خاتمی غایتی تازه به میان آورده است که در پیشینه جمهوری اسلامی وجود ندارد. این غایت تازه، امکان تحصیل تمامیت از دست رفته نظام است. اعلام عفو عمومی، و اطمینان داشتن به اینکه «انبوه متخصصان ایرانی داخل و خارج از کشور در فضای بهتر می توانند بی هیچ نگرانی برای سربلندی و پیشرفت ایران تلاش کنند» و رفع محدودیت های بی جا، نشانگان دیگری از این نکته است.
در پرتو این سنخ از فراخوان تمامیت، سید محمد خاتمی، امکان کسب تمامیت به معنای دوم را مهیا میبیند: دوباره گرد آوردن پارههای از هم گسیخته جمهوری اسلامی. در این زمینه او به سه نکته مهم اشاره میکند: رفع حصر، آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، و کارآمدی بیشتر نهادهای حاکمیتی.
مساله رفع حصر و آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، امروز ضرورتی متفاوت با قبل دارد. دیگر مساله اصلی پایان بخشیدن به منازعات پس از انتخابات سال هشتاد و هشت نیست. مساله تولید احساس یک اتفاق تازه در میان همه کسانی است به معنای فراخ مورد نظر آقای خاتمی، خودیهای موعود نظام محسوب میشوند: باور مندان اعتقادی و کسانی که بدون اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی، خواهان آرامش و گذار کم مخاطره از شرایط بحراناند با رفع حصر باور میکنند اتفاق تازهای در راه است. درست همان اتفاقی که براندازان را برخواهد آشفت و تیغ تیز حملات خود را به سوی محصورین نشانه خواهند رفت. چنانکه به نظر میرسد تیغهای خود را در حال حاضر به سمت سید محمد خاتمی نشانه گرفتهاند. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻اا
****
تمامیت نظام جمهوری اسلامی آماج یورش و تهدید است. در چنین موقعیت خطیری، تنها به شرط فراخوان تمامیت نظام، میتوان به سلامت گذر کرد. اما تمامیت چیست؟ چگونه باید آن را درک کرد و فراخواند؟
در وهله نخست تمامیت، ناظر است به پارههای از هم گسیخته نظام جمهوری اسلامی. فراخوان تمامیت به معنای پیوند دوباره پارههای گسیخته شده است. این سنخ از تمامیت، مشابه دوباره دوخت و دوز کردن پارههای پیراهنی است که از هم گسیخته شده است. اما فراخوان تمامیت، معنای دیگری هم دارد: فرارفتن از آنچه هست. شروعی تازه با منطقی تازه. درست مثل زمانی که زن و مردی که از هم طلاق گرفتهاند، برای شروع دوباره زندگی با هم پیمان میبندند، گذشته را فراموش می کنند، و برای اهدافی تازه زندگی را دوباره شروع می کنند. آنها تمامیت زندگی خود را با آنچه تا کنون نداشتهاند، به دست میآورند نه ترمیم آنچه داشتهاند.
سخنان سید محمد خاتمی در جمع نمایندگان ادوار مجلس، فراخوان جمهوری اسلامی به تمامیت است. سید محمد خاتمی در وهله نخست تمامیت را در عزمی تازه برای شروعی تازه و هدفی تازه جستجو میکند، آنگاه در پرتو این سنخ از فراخوان تمامیت تلاش میکند پارههای از هم گسیخته جمهوری اسلامی را دوباره به هم نزدیک کند.
در این روزگار پرمخاطره، سید محمد خاتمی تلاش نمیکند جبهه طرفداران جمهوری اسلامی را علیه مخالفین جمهوری منسجم کند. جبهه خودیهای او، طرفداران جمهوری اسلامی و بخشهای بزرگی از جامعهاند که گرچه ممکن است اعتقادی به جمهوری اسلامی هم نداشته باشد، اما خواهان فروپاشی نیستند، زندگی امن و برخوردار و آرام میخواهند. جستجوی تمامیت در پرتو جذب کسانی که لزوماً اعتقادی به جمهوری اسلامی ندارند، اتفاق تازهای است. به یک معنا عقد پیمان سیاسی تازهای با مردم است.
در این پیمان تازه، جمهوری اسلامی خود را به سمت کسانی میگشاید که باور ایدئولوژیک به آن ندارند. این اتفاق زمانی خواهد افتاد که جمهوری اسلامی نیز باور اعتقادی به مبانی خود را از همه مردم طلب نکند. باورهای اعتقادی مردم را شرط احراز امتیازهای گوناگون نشمارد. دست بردارد از رژیم تبعیضی که مبنای آن احراز اعتقاد به مبانی اعتقادی جمهوری اسلامی است و جز ریا و فساد از آن زاییده نشده است.
سید محمد خاتمی در سخنان خود از یک غایت تازه برای وحدت ملی سخن میگوید: «وحدت همه نیروهای متخصص و متعهد که هدفشان سربلندی و پیشرفت ایران و آرامش و امنیت و برخورداری مردم است» چهار دهه است که نظام جمهوری اسلامی از اولویت تعهد بر تخصص سخن گفته و مقصود از تعهد، تعهد به آرمانهای ایدئولوژیک نظام، و تعهد تام به ارزشهای دینی است. همه میدانستیم که جمعهای دیگری از مردم هم هستند که علاوه بر تخصص تعهد هم دارند اما نه لزوما به موضوعاتی که نظام سیاسی پیش روی آنها مینهاد. علاقهمند بودند به ایران و پیشرفت ایران. این نکته بخصوص در نسل جوانی به چشم میخورد که تجربه ملموسی از انقلاب ندارد و علاقه چندانی هم به ارزشهای انقلابی پیدا نکرده است. آنها از دایره بیرون ماندند و در وطن خویش احساس بیگانگی کردهاند و چه بسا ترک وطن کردهاند. محمد خاتمی غایتی تازه به میان آورده است که در پیشینه جمهوری اسلامی وجود ندارد. این غایت تازه، امکان تحصیل تمامیت از دست رفته نظام است. اعلام عفو عمومی، و اطمینان داشتن به اینکه «انبوه متخصصان ایرانی داخل و خارج از کشور در فضای بهتر می توانند بی هیچ نگرانی برای سربلندی و پیشرفت ایران تلاش کنند» و رفع محدودیت های بی جا، نشانگان دیگری از این نکته است.
در پرتو این سنخ از فراخوان تمامیت، سید محمد خاتمی، امکان کسب تمامیت به معنای دوم را مهیا میبیند: دوباره گرد آوردن پارههای از هم گسیخته جمهوری اسلامی. در این زمینه او به سه نکته مهم اشاره میکند: رفع حصر، آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، و کارآمدی بیشتر نهادهای حاکمیتی.
مساله رفع حصر و آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، امروز ضرورتی متفاوت با قبل دارد. دیگر مساله اصلی پایان بخشیدن به منازعات پس از انتخابات سال هشتاد و هشت نیست. مساله تولید احساس یک اتفاق تازه در میان همه کسانی است به معنای فراخ مورد نظر آقای خاتمی، خودیهای موعود نظام محسوب میشوند: باور مندان اعتقادی و کسانی که بدون اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی، خواهان آرامش و گذار کم مخاطره از شرایط بحراناند با رفع حصر باور میکنند اتفاق تازهای در راه است. درست همان اتفاقی که براندازان را برخواهد آشفت و تیغ تیز حملات خود را به سوی محصورین نشانه خواهند رفت. چنانکه به نظر میرسد تیغهای خود را در حال حاضر به سمت سید محمد خاتمی نشانه گرفتهاند. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻اا
کارآمد سازی نهادهای حاکمیتی، غایت تازهای است که کسب تمامیت در داخل نظام را معنابخشی میکند. دیگر طرفداری از افراد و ارادت سالاری ها و باورمندی به مفاهیم انتزاعی متفاوت نیست که محور کسب تمامیت است، کارآمد سازی نهادهایی است که امروز به اوج ناتوانی خود رسیدهاند. به طوری که میتوان گفت به استثنای امور نظامی و اطلاعاتی، نظام سیاسی از اعمال هر ارادهای در سطح عمومی عاجز است. تغییر جهت به کارآمدی ساختارهای نظام، هدف مطلوبی است که برای کسب تمامیت نظام در داخل، محوریت پیدا کرده است.
سید محمد خاتمی در این متن، به هیچ رو در جستجوی احیای دوباره جبهه بندی اصلاح طلبان در مقابل اصولگرایان نیست. او از ضرورت نقد اصلاحات سخن میگوید و از ضرورت همبستگی همه نیروها و فراتر رفتن از تنگ نظریهای پیشین.
در آنچه سید محمد خاتمی عرضه داشته، بصیرتی عمیق وجود دارد برای گذر کردن از گردنههای بحرانی امروز. کاش کسان دیگری هم که با سید محمد خاتمی مخالفند، برنامه خود را به همین سیاق برای عبور کشور عرضه کنند. آنگاه عرصه گفتگویی ثمر بخش پیرامون برنامههای مختلف جریان خواهد یافت و افقهای امید بخش در تاریکی این روزها پدیدار خواهد شد.
@javadkashi
سید محمد خاتمی در این متن، به هیچ رو در جستجوی احیای دوباره جبهه بندی اصلاح طلبان در مقابل اصولگرایان نیست. او از ضرورت نقد اصلاحات سخن میگوید و از ضرورت همبستگی همه نیروها و فراتر رفتن از تنگ نظریهای پیشین.
در آنچه سید محمد خاتمی عرضه داشته، بصیرتی عمیق وجود دارد برای گذر کردن از گردنههای بحرانی امروز. کاش کسان دیگری هم که با سید محمد خاتمی مخالفند، برنامه خود را به همین سیاق برای عبور کشور عرضه کنند. آنگاه عرصه گفتگویی ثمر بخش پیرامون برنامههای مختلف جریان خواهد یافت و افقهای امید بخش در تاریکی این روزها پدیدار خواهد شد.
@javadkashi
کلیشههای چهل ساله
**********
مسئولان جمهوری اسلامی پیش بینی پذیرترین شخصیتهای عالم در سخناند. یک سبد کد و نشانه و روالهای کلیشهای وجود دارند، با عمر چهل سال. برخی از کلیشهها به شرح زیراند:
مردم هوشیارند، پشتیبان نظام و انقلاباند. جناحها و منازعاتی هم اگر هست، خیلی مهم نیست. جزئی و سلیقهای است.مسئولان همه دلسوزند، علی الاصول دل به کار و خدمت به مردم سپردهاند. نظام بیدار است. به همه مشکلات کشور وقوف دارد. مشکلات یکی یکی حل میشوند. آینده و چشم اندازها روشناند. آمار و ارقام همه نشانگر خدمات زیاد مسئولان و موفقیتهای تحسین برانگیز آنان است. دست دشمن را باید در مشکلات کشور دید. بسیاری از مشکلات، مشکل نما و روانی است.
این همه را جمع کنید با چند کلیشه از سنخ زبان بدن. معمولاً لم میدهند چنانکه انگار هیچ دغدغه و نگرانی وجود ندارد، لبخند میزنند. وقتی سخنان مخالفین به آنها عرضه میشود، اولین واکنش، لبخند تمسخر آمیز است. شوخی میکنند، و .....
با این کدها که شمارشان کمی بیش از آنست که گفتم، همه آشناییم.
با این همه چهل سال است مردم عادت دارند وقتی مشکلات بیش از حد گریبانشان را گرفته، با هیجان و انتظار زیاد، پای گفتگوی با مسئولان بنشینند، شاید توضیح درخوری بشنوند. اما کافی است یکی دو جمله از طرف مسئول محترم عرضه شود، بقیه را همه در حافظه داریم. وقتی میبینیم حضرت مسئول در همان دالان کلیشههای همیشگی تشریف دارند، دیگر دقت مان را از دست میدهیم. گاهی بازیمان میگیرد. میتوانیم پس از طرح هر سوال از طرف مجری، صدای تلویزیون را صفر کنیم و خودمان پاسخ دهیم. به احتمال خیلی زیاد مضامینی مشابه با آن مقام محترم عرضه میکنیم اگر چه شاید با کلماتی متفاوت.
میان دولت و ملت در سابقه تاریخی مردم ایران، شکافهای عدیدهای هست. زبان دیوار بلندی است که این فاصله را تداوم میبخشد و گاه ابدی میکند.
این زبان کلیشه، زبانی عاصی کننده است. مردم احساس می کنند دیواری بلند وجود دارد که صدای رنجهای روزانه شان، هیچگاه به آن بالا نمیرسد. این زبان کلیشه، یکی از ارکان مهم بیگانگی سیاسی مردم است. این زبان کلیشه، زبانی سرکوب کننده است. زبانی است که نادیده گرفته شدن مردم را تجسد میبخشد. این زبان کلیشه توهین آمیز است، مخاطب احساس میکند شعورش به بازی گرفته شده است. این زبان کلیشه اقتدارگرایانه است. زبانی است که گوینده در فرایند ارتباط فقط زبان است و گوشی در کار نیست و مردم یکسره گوشاند و فاقد قدرت سخن گفتند. مهمتر از همه این زبان کلیشه ساختار بنیادینی از دروغ است حتی اگر کدها و اطلاعاتی که در آن عرضه میشوند همه راست باشند. بنابراین این ساختار زبانی یک ساختار غیر اخلاقی است و به خودی خود مولد فساد و تباهی در عرصه عمومی.
مصاحبه امشب آقای روحانی میتوانست سیاقی دیگر داشته باشد. مردم میتوانستند ببینند که مسئول اجراییشان، خیلی بیشتر از آنها از مشکلات آگاه است. آمار و ارقام و موارد و مصادیقی را با مردم در میان بگذارد، که دهها برابر بیش از آن چیزی است که مردم میدانند و احساس میکنند. رئیس جمهور میتوانست به جای این چهره آرام و خندان، نشان دهد که چقدر نگران است و مشکلات چقدر پیچیده و دشوارند. میتوانست اعلام کند که بخشی از این مشکلات برای این دولت قابل حلاند و بخشهایی از عهده آن خارجاند. می توانست از فرصت مصاحبه استفاده کند و اعلام کند که اگر نخبگانی هستند که میتوانند در مسائل و بحرانهای مشخص به دولت کمک کنند دریغ نکنند. میتوانست به طور مشخص به مردم بگوید از آنها چه میخواهد و در چه زمینههایی به کمک مردم نیازمند است. آنگاه مردم که دقایق مهمی را به شنیدن سخنان رئیس جمهورشان اختصاص دادند، احساس می کردند به آنها احترام گذاشتهاند. آنها را به حساب آوردهاند.
این زبان را آقای حسن روحانی نساخته است. درست به عکس، این زبان کلیشه شده است که حسن روحانی را خلق کرده است. آقای روحانی به این زبان سخن نگفت، این زبان حسن روحانی را به سخن گفتن واداشت. من به این نظم کلیشهای زبان حمله کردم. ساختاری که از عوامل اصلی مولد بی اعتمادی و بیگانگی سیاسی در ایران امروز است.
@javadkashi
**********
مسئولان جمهوری اسلامی پیش بینی پذیرترین شخصیتهای عالم در سخناند. یک سبد کد و نشانه و روالهای کلیشهای وجود دارند، با عمر چهل سال. برخی از کلیشهها به شرح زیراند:
مردم هوشیارند، پشتیبان نظام و انقلاباند. جناحها و منازعاتی هم اگر هست، خیلی مهم نیست. جزئی و سلیقهای است.مسئولان همه دلسوزند، علی الاصول دل به کار و خدمت به مردم سپردهاند. نظام بیدار است. به همه مشکلات کشور وقوف دارد. مشکلات یکی یکی حل میشوند. آینده و چشم اندازها روشناند. آمار و ارقام همه نشانگر خدمات زیاد مسئولان و موفقیتهای تحسین برانگیز آنان است. دست دشمن را باید در مشکلات کشور دید. بسیاری از مشکلات، مشکل نما و روانی است.
این همه را جمع کنید با چند کلیشه از سنخ زبان بدن. معمولاً لم میدهند چنانکه انگار هیچ دغدغه و نگرانی وجود ندارد، لبخند میزنند. وقتی سخنان مخالفین به آنها عرضه میشود، اولین واکنش، لبخند تمسخر آمیز است. شوخی میکنند، و .....
با این کدها که شمارشان کمی بیش از آنست که گفتم، همه آشناییم.
با این همه چهل سال است مردم عادت دارند وقتی مشکلات بیش از حد گریبانشان را گرفته، با هیجان و انتظار زیاد، پای گفتگوی با مسئولان بنشینند، شاید توضیح درخوری بشنوند. اما کافی است یکی دو جمله از طرف مسئول محترم عرضه شود، بقیه را همه در حافظه داریم. وقتی میبینیم حضرت مسئول در همان دالان کلیشههای همیشگی تشریف دارند، دیگر دقت مان را از دست میدهیم. گاهی بازیمان میگیرد. میتوانیم پس از طرح هر سوال از طرف مجری، صدای تلویزیون را صفر کنیم و خودمان پاسخ دهیم. به احتمال خیلی زیاد مضامینی مشابه با آن مقام محترم عرضه میکنیم اگر چه شاید با کلماتی متفاوت.
میان دولت و ملت در سابقه تاریخی مردم ایران، شکافهای عدیدهای هست. زبان دیوار بلندی است که این فاصله را تداوم میبخشد و گاه ابدی میکند.
این زبان کلیشه، زبانی عاصی کننده است. مردم احساس می کنند دیواری بلند وجود دارد که صدای رنجهای روزانه شان، هیچگاه به آن بالا نمیرسد. این زبان کلیشه، یکی از ارکان مهم بیگانگی سیاسی مردم است. این زبان کلیشه، زبانی سرکوب کننده است. زبانی است که نادیده گرفته شدن مردم را تجسد میبخشد. این زبان کلیشه توهین آمیز است، مخاطب احساس میکند شعورش به بازی گرفته شده است. این زبان کلیشه اقتدارگرایانه است. زبانی است که گوینده در فرایند ارتباط فقط زبان است و گوشی در کار نیست و مردم یکسره گوشاند و فاقد قدرت سخن گفتند. مهمتر از همه این زبان کلیشه ساختار بنیادینی از دروغ است حتی اگر کدها و اطلاعاتی که در آن عرضه میشوند همه راست باشند. بنابراین این ساختار زبانی یک ساختار غیر اخلاقی است و به خودی خود مولد فساد و تباهی در عرصه عمومی.
مصاحبه امشب آقای روحانی میتوانست سیاقی دیگر داشته باشد. مردم میتوانستند ببینند که مسئول اجراییشان، خیلی بیشتر از آنها از مشکلات آگاه است. آمار و ارقام و موارد و مصادیقی را با مردم در میان بگذارد، که دهها برابر بیش از آن چیزی است که مردم میدانند و احساس میکنند. رئیس جمهور میتوانست به جای این چهره آرام و خندان، نشان دهد که چقدر نگران است و مشکلات چقدر پیچیده و دشوارند. میتوانست اعلام کند که بخشی از این مشکلات برای این دولت قابل حلاند و بخشهایی از عهده آن خارجاند. می توانست از فرصت مصاحبه استفاده کند و اعلام کند که اگر نخبگانی هستند که میتوانند در مسائل و بحرانهای مشخص به دولت کمک کنند دریغ نکنند. میتوانست به طور مشخص به مردم بگوید از آنها چه میخواهد و در چه زمینههایی به کمک مردم نیازمند است. آنگاه مردم که دقایق مهمی را به شنیدن سخنان رئیس جمهورشان اختصاص دادند، احساس می کردند به آنها احترام گذاشتهاند. آنها را به حساب آوردهاند.
این زبان را آقای حسن روحانی نساخته است. درست به عکس، این زبان کلیشه شده است که حسن روحانی را خلق کرده است. آقای روحانی به این زبان سخن نگفت، این زبان حسن روحانی را به سخن گفتن واداشت. من به این نظم کلیشهای زبان حمله کردم. ساختاری که از عوامل اصلی مولد بی اعتمادی و بیگانگی سیاسی در ایران امروز است.
@javadkashi
Forwarded from اتچ بات
خیلی دور، اما از همیشه «نزدیک تر»
حمیدرضا عابدیان
۱. صاحب شریفی اسدی، نام آشنا نیست اما حتما بسیاری این روزها فیلم سخنرانی اش را در هفتمین اجلاس عمومی شورای عالی استان ها دیده و تحسین کرده اند.او نمایندهی شورای شهر سوادکوه در استان مازندران است که به نمایندگی از این استان، در اجلاس عمومی شورای عالی استان ها در تهران شرکت کرده بوده است.
۲. سخنرانی بسیار تأثیرگذار او را کانال ها و شبکه های متعددی از قبیل موافقان و مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی پوشش داده اند. در این میان، کانال تلگرامی «آموزشکده توانا» نیز با انتشار فیلم سخنرانی شریفی اسدی، به انعکاس این سخنرانی پرداخته و نوشته است: «چند دقیقه وقت بگذارید و سخنان نماینده ی مازندران در شورای عالی استان ها را بشنوید.این دردهای ناشی از سوء مدیریت را مخالفان نظام نمی گویند، خود افراد داخل نظام می گویند.»
۳. من دقیقا نمی فهمم منظور گردانندگان این کانال از «افراد داخل نظام» چیست؟ آیا منظور این است که شریفی اسدی از «هزارفامیل» بوده و سر و سری با برخی از آقایان داشته و به مدد همین روابط توانسته «داخل نظام» شود؟ اگر پاسخ منفی ست و کانال تلگرامی توانا می داند که رای مردم چنین جایگاهی را به شریفی اسدی بخشیده است، پس دقیقا این توصیف ناظر به کدام معنای مشخص است؟ آیا جز این است که اجرای قانون شوراها با همه ی نقائصی که دارد،نوعی توزیع قدرت در پایین ترین سطوح جامعه و قاعده ی هرم است که می رود تا به تدریج، شهروندان را در اداره ی اجتماع ، صاحب «صدا» کند چنانکه در فیلم نیز مشاهده می کنیم؟ اگر چنین است، پرسش اینجاست که چرا «آموزشکده توانا» صرفا «موضوع سخنرانی» را برجسته کرده و از کنار خلق چنین موقعیتی در جمهوری اسلامی به آرامی و با سکوت عبور کرده است؟ آیا «تحقق» این موقعیت، واجد سابقه ای در نظام سیاسی ایران از دیرباز تاکنون بوده است؟
۴. ای کاش برخی از شبکه های تلویزیونی ماهواره ای که علیرغم غیرشفاف بودن منابع مالی شان، به طرز اعجاب آوری به آرشیوها نیز دسترسی دارند، آرشیوهای سال های ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ را زیر و رو کنند و فیلم یا صدایی نظیر آن را برای ما به نمایش بگذارند. سندی که در آن، یک نماینده ی گمنام شورای شهر، بدون لکنت زبان و با این درجه از استواری و بلاغت و فصاحت توانسته باشد از طرف مردم با حاکمان سخن بگوید. اجازه بدهید بگویم نگارنده در موفقیت چنین کاوشی تردیدهای جدی دارد!
۵. آرزو می کنم که ای کاش حاکمان نیز این فیلم را دیده باشند. آنگاه شاید می توانستند متوجه شوند که تیغ نظارت استصوابی که در انتخابات شوراها در غلاف است، تا چه میزان می تواند زبان نمایندگان مجلس را در بیان حقایق الکن سازد! این ها سخنانی بود که انتظار می رفت از تریبون مجلس شورای اسلامی شنیده شود اما دریغ! با چنین قانون و قاعده ای به قول آن نماینده ی محترم و شجاع، مجلس عصاره ی فضائل ملت نمی شود!
۶. بحث من در این مختصر تاکید بر ماهیت دموکراتیک جمهوری اسلامی نیست. واضح است که دموکراسی به معنای حاکمیت اراده ی مردم، هنوز از ما خیلی فاصله دارد اما با دیدن این فیلم و برخی دیگر از نشانه ها، بارقه ای از امید در دلم می درخشد. با خودم می گویم : آری! خیلی دور است اما انگار از همیشه نزدیک تر!
@hamidrezajalaeipour
حمیدرضا عابدیان
۱. صاحب شریفی اسدی، نام آشنا نیست اما حتما بسیاری این روزها فیلم سخنرانی اش را در هفتمین اجلاس عمومی شورای عالی استان ها دیده و تحسین کرده اند.او نمایندهی شورای شهر سوادکوه در استان مازندران است که به نمایندگی از این استان، در اجلاس عمومی شورای عالی استان ها در تهران شرکت کرده بوده است.
۲. سخنرانی بسیار تأثیرگذار او را کانال ها و شبکه های متعددی از قبیل موافقان و مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی پوشش داده اند. در این میان، کانال تلگرامی «آموزشکده توانا» نیز با انتشار فیلم سخنرانی شریفی اسدی، به انعکاس این سخنرانی پرداخته و نوشته است: «چند دقیقه وقت بگذارید و سخنان نماینده ی مازندران در شورای عالی استان ها را بشنوید.این دردهای ناشی از سوء مدیریت را مخالفان نظام نمی گویند، خود افراد داخل نظام می گویند.»
۳. من دقیقا نمی فهمم منظور گردانندگان این کانال از «افراد داخل نظام» چیست؟ آیا منظور این است که شریفی اسدی از «هزارفامیل» بوده و سر و سری با برخی از آقایان داشته و به مدد همین روابط توانسته «داخل نظام» شود؟ اگر پاسخ منفی ست و کانال تلگرامی توانا می داند که رای مردم چنین جایگاهی را به شریفی اسدی بخشیده است، پس دقیقا این توصیف ناظر به کدام معنای مشخص است؟ آیا جز این است که اجرای قانون شوراها با همه ی نقائصی که دارد،نوعی توزیع قدرت در پایین ترین سطوح جامعه و قاعده ی هرم است که می رود تا به تدریج، شهروندان را در اداره ی اجتماع ، صاحب «صدا» کند چنانکه در فیلم نیز مشاهده می کنیم؟ اگر چنین است، پرسش اینجاست که چرا «آموزشکده توانا» صرفا «موضوع سخنرانی» را برجسته کرده و از کنار خلق چنین موقعیتی در جمهوری اسلامی به آرامی و با سکوت عبور کرده است؟ آیا «تحقق» این موقعیت، واجد سابقه ای در نظام سیاسی ایران از دیرباز تاکنون بوده است؟
۴. ای کاش برخی از شبکه های تلویزیونی ماهواره ای که علیرغم غیرشفاف بودن منابع مالی شان، به طرز اعجاب آوری به آرشیوها نیز دسترسی دارند، آرشیوهای سال های ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ را زیر و رو کنند و فیلم یا صدایی نظیر آن را برای ما به نمایش بگذارند. سندی که در آن، یک نماینده ی گمنام شورای شهر، بدون لکنت زبان و با این درجه از استواری و بلاغت و فصاحت توانسته باشد از طرف مردم با حاکمان سخن بگوید. اجازه بدهید بگویم نگارنده در موفقیت چنین کاوشی تردیدهای جدی دارد!
۵. آرزو می کنم که ای کاش حاکمان نیز این فیلم را دیده باشند. آنگاه شاید می توانستند متوجه شوند که تیغ نظارت استصوابی که در انتخابات شوراها در غلاف است، تا چه میزان می تواند زبان نمایندگان مجلس را در بیان حقایق الکن سازد! این ها سخنانی بود که انتظار می رفت از تریبون مجلس شورای اسلامی شنیده شود اما دریغ! با چنین قانون و قاعده ای به قول آن نماینده ی محترم و شجاع، مجلس عصاره ی فضائل ملت نمی شود!
۶. بحث من در این مختصر تاکید بر ماهیت دموکراتیک جمهوری اسلامی نیست. واضح است که دموکراسی به معنای حاکمیت اراده ی مردم، هنوز از ما خیلی فاصله دارد اما با دیدن این فیلم و برخی دیگر از نشانه ها، بارقه ای از امید در دلم می درخشد. با خودم می گویم : آری! خیلی دور است اما انگار از همیشه نزدیک تر!
@hamidrezajalaeipour
Telegram
attach 📎