کجاست مسیحا دمی؟
************
حوادث این روزهای شهر قم، به نظرم قابل تامل است. اگرچه تازگی ندارد. آفتی هست که همه جا را دربرگرفته است، آتشی زیرخاکستر هست که خرده خرده همه جا را سوخته و صحنه زندگی جمعی ما، خالی از مسیحا دمی است که همه ما را به خود آورد.
به یاد آوردم از همان روزهای اول که وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی شدم، اساتید میگفتند سیاست دو چهره دارد: ستیز و سازش. تجربه چهار دهه اخیر اما به من آموخت ماجرا به همین سادگی نیست. همیشه یکی از آنها بالنده است. در هر شرایطی یکی از آنهاست که قاعده و حیطه عمل دیگری را تعیین میکند. گاهی سازش است که بالندگی دارد. ستیز هست، میدانهای گوناگون ستیز. اما هر میدان ستیز فرصتی است برای به میان آمدن امکان تازهای برای سازش. برای افزودن بر بار دوستی. جامعه سیاسی مثل باغ پر از درختی است که تنههای ستیز، میوههای شیرین سازش و صلح به بار مینشانند. اساساً معجزه حیات سیاسی همین است. به بارنشاندن میوه صلح بر درخت ستیز. سیاست وقتی میتواند معجزه خود را پدیدار کند، مولد فضای آشنایی و امنیت و صلح است.
گاهی اما ماجرا معکوس است. تنههای ستیز، میوههای تلخ کینه و نفرت به بار میآورند. سازش هم هست، اما سازش امکانی است برای هم پیمانی موقت میان چندین نفر تا در میدان ستیز برندهتر و تیزتر باشند. هیچ رابطه پایداری اتفاق نمیافتد. آنها که با هم در سازشاند، فی الواقع ساخت و پاخت کردهاند. کافی است خصم مشترک از میدان بدر رود، فوراً به جان هم میافتند. آنجا سیاست، فضای قهر و سرما و فقدان امنیت و گسیختگی است. آنجا سیاست مثل باغی است که آفتی شوم به جانش افتاده باشد. هر روز ریشهای را خشک میکند. اینجا فی الواقع حیات سیاسی در کار نیست. همه چیز در فضای پیشاسیاسی جریان دارد. سیاست از برآوردن معجزه خود ناکام است.
کلاه خود را قاضی کنیم، فضای این کشور طی چهار دهه اخیر با کدامیک بیشتر شباهت داشته است؟
چهار دهه است، و البته بیشتر از چهار دهه، که هر روز به نحوی به هم یاد میدهیم چگونه از حیله دیگری غافل نباشیم. مرتباً هر کس هم پیمانش را متوجه خطر دیگری میکند. دهههاست یاد گرفتهایم به هم اعتماد نکنیم. دهههاست سعی میکنیم اخبار از خیمه ما به خیمه دیگری درز نکند. اما ساکنان هیچ خیمهای در عقد دائم یکدیگر نبودند. هر از چندی میشنوی ساکنان فلان خیمه با یکدیگر دست به یقه شدهاند، خیمهشان فروافتاده و به چند خیمه متفاوت تبدیل شده است.
ما دلایل متقن و نیرومندی برای خصومت داریم. هم برای خصومت با آنان که بیرون از این مرزها ساکناند، هم برای خصومت با کسانی که در درون مرز سکونت دارند. خاطره بودن با دیگران در عرصه سیاسی ما، مملو از توطئهها، جنگها، ترورها، اعدامها، فسادها، تحقیرها و سرکوبها و دروغهاست. فنون و مهارتهای خصومت را هم خوب یاد گرفتهایم. اما کمتر دلیلی برای سازش با یکدیگر، به رسمیت شناختن یکدیگر و دوست داشتن یکدیگر داریم. اساساً خیلی بلد نیستیم سازش کنیم. چه با بیرونیها چه با درونیها. دستمان به ستیز بیشتر میرود تا به سازش و دوستی. دوستی اگر با کمترین دشواری مواجه شود، فوراً تبدیلش میکنیم به میدان خصومتی تازه اما در میدان خصومت اگر هزار نشان و بهانه برای دوستی و صلح و سازش برقرار شود، از خیرش میگذریم. با خصومت راحتتریم. خصومت دیگر برای تامین هدفی نیست. خودش موضوعیت پیدا کرده است. دوستی اما فقط هنگامی معنادار است که در پیشبرد بازی خصومت مدد کار باشد. منصفانه اگر مرور کنیم، پوزیسیون و اپوزیسیون در این زمینه به شدت به هم شبیهاند. آفتی شوم به جانمان افتاده است. خصومت مثل ضحاک ماردوشی است که مغز و جان و روحمان را میمکد. ما همه قربانیان این ضحاک خونخواریم.
آیا کسی هست فریاد بزند کافی است؟ هشیارمان کند که همه قربانیان آتش کینه و خصومتیم؟ بیدارمان کند که باغ از دست میرود؟ نشانمان دهد که میدان داری خصومت و ستیز، هیچ غایتی ندارد الا به خاکستر نشاندن همه سرمایهها؟ آیا کسی هست به فکر خاموش کردن این آتش باشد؟ آنچه در صحنه سیاسی جاری است، مجال دوست داشتن و عشق را حتی در حیطه خصوصی تنگ کرده است. آیا کسی هست دستکم قلمرو این آتش را محدود کند؟ ستیز کیفیت زندگی را حتی در روانشناسی تک تک ما نیز به تباهی کشانده است. آیا کسی هست ما را نجات بخشد؟
کجاست مسیحا دمی؟ کجاست؟
@javadkashi
************
حوادث این روزهای شهر قم، به نظرم قابل تامل است. اگرچه تازگی ندارد. آفتی هست که همه جا را دربرگرفته است، آتشی زیرخاکستر هست که خرده خرده همه جا را سوخته و صحنه زندگی جمعی ما، خالی از مسیحا دمی است که همه ما را به خود آورد.
به یاد آوردم از همان روزهای اول که وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی شدم، اساتید میگفتند سیاست دو چهره دارد: ستیز و سازش. تجربه چهار دهه اخیر اما به من آموخت ماجرا به همین سادگی نیست. همیشه یکی از آنها بالنده است. در هر شرایطی یکی از آنهاست که قاعده و حیطه عمل دیگری را تعیین میکند. گاهی سازش است که بالندگی دارد. ستیز هست، میدانهای گوناگون ستیز. اما هر میدان ستیز فرصتی است برای به میان آمدن امکان تازهای برای سازش. برای افزودن بر بار دوستی. جامعه سیاسی مثل باغ پر از درختی است که تنههای ستیز، میوههای شیرین سازش و صلح به بار مینشانند. اساساً معجزه حیات سیاسی همین است. به بارنشاندن میوه صلح بر درخت ستیز. سیاست وقتی میتواند معجزه خود را پدیدار کند، مولد فضای آشنایی و امنیت و صلح است.
گاهی اما ماجرا معکوس است. تنههای ستیز، میوههای تلخ کینه و نفرت به بار میآورند. سازش هم هست، اما سازش امکانی است برای هم پیمانی موقت میان چندین نفر تا در میدان ستیز برندهتر و تیزتر باشند. هیچ رابطه پایداری اتفاق نمیافتد. آنها که با هم در سازشاند، فی الواقع ساخت و پاخت کردهاند. کافی است خصم مشترک از میدان بدر رود، فوراً به جان هم میافتند. آنجا سیاست، فضای قهر و سرما و فقدان امنیت و گسیختگی است. آنجا سیاست مثل باغی است که آفتی شوم به جانش افتاده باشد. هر روز ریشهای را خشک میکند. اینجا فی الواقع حیات سیاسی در کار نیست. همه چیز در فضای پیشاسیاسی جریان دارد. سیاست از برآوردن معجزه خود ناکام است.
کلاه خود را قاضی کنیم، فضای این کشور طی چهار دهه اخیر با کدامیک بیشتر شباهت داشته است؟
چهار دهه است، و البته بیشتر از چهار دهه، که هر روز به نحوی به هم یاد میدهیم چگونه از حیله دیگری غافل نباشیم. مرتباً هر کس هم پیمانش را متوجه خطر دیگری میکند. دهههاست یاد گرفتهایم به هم اعتماد نکنیم. دهههاست سعی میکنیم اخبار از خیمه ما به خیمه دیگری درز نکند. اما ساکنان هیچ خیمهای در عقد دائم یکدیگر نبودند. هر از چندی میشنوی ساکنان فلان خیمه با یکدیگر دست به یقه شدهاند، خیمهشان فروافتاده و به چند خیمه متفاوت تبدیل شده است.
ما دلایل متقن و نیرومندی برای خصومت داریم. هم برای خصومت با آنان که بیرون از این مرزها ساکناند، هم برای خصومت با کسانی که در درون مرز سکونت دارند. خاطره بودن با دیگران در عرصه سیاسی ما، مملو از توطئهها، جنگها، ترورها، اعدامها، فسادها، تحقیرها و سرکوبها و دروغهاست. فنون و مهارتهای خصومت را هم خوب یاد گرفتهایم. اما کمتر دلیلی برای سازش با یکدیگر، به رسمیت شناختن یکدیگر و دوست داشتن یکدیگر داریم. اساساً خیلی بلد نیستیم سازش کنیم. چه با بیرونیها چه با درونیها. دستمان به ستیز بیشتر میرود تا به سازش و دوستی. دوستی اگر با کمترین دشواری مواجه شود، فوراً تبدیلش میکنیم به میدان خصومتی تازه اما در میدان خصومت اگر هزار نشان و بهانه برای دوستی و صلح و سازش برقرار شود، از خیرش میگذریم. با خصومت راحتتریم. خصومت دیگر برای تامین هدفی نیست. خودش موضوعیت پیدا کرده است. دوستی اما فقط هنگامی معنادار است که در پیشبرد بازی خصومت مدد کار باشد. منصفانه اگر مرور کنیم، پوزیسیون و اپوزیسیون در این زمینه به شدت به هم شبیهاند. آفتی شوم به جانمان افتاده است. خصومت مثل ضحاک ماردوشی است که مغز و جان و روحمان را میمکد. ما همه قربانیان این ضحاک خونخواریم.
آیا کسی هست فریاد بزند کافی است؟ هشیارمان کند که همه قربانیان آتش کینه و خصومتیم؟ بیدارمان کند که باغ از دست میرود؟ نشانمان دهد که میدان داری خصومت و ستیز، هیچ غایتی ندارد الا به خاکستر نشاندن همه سرمایهها؟ آیا کسی هست به فکر خاموش کردن این آتش باشد؟ آنچه در صحنه سیاسی جاری است، مجال دوست داشتن و عشق را حتی در حیطه خصوصی تنگ کرده است. آیا کسی هست دستکم قلمرو این آتش را محدود کند؟ ستیز کیفیت زندگی را حتی در روانشناسی تک تک ما نیز به تباهی کشانده است. آیا کسی هست ما را نجات بخشد؟
کجاست مسیحا دمی؟ کجاست؟
@javadkashi
[Forwarded from امتداد]
✅محمدجواد غلامرضاکاشی: مردم زندگی میخواهند؛ نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش
📌شهرزاد همتی: محمدجواد غلامرضاکاشی، پژوهشگر ایرانی حوزه علوم سیاسی و جامعهشناسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، درباره اعتراضات اخیر در کشور میگوید:
📌 انقلاب ایران خیزش جمعی بود و میتوان گفت بازآفرینی هویت ملی بود. از همان روز اول بعد از پیروزی شکافی وجود داشت که مدام بزرگتر شد و ما را به امروز رسانده است. امروز زمانی است که دردها و زخمهای ناشی از ندیدن آن شکاف را تجربه میکنیم. آن شکاف این بود که یک مشت انقلابی بودند (من هم یکی از آنها) که آرمانهای بزرگ داشتند و به زندگی بزرگ آرمانی میاندیشیدند.
📌 برای این انسانهای آرمانی، ابژه لذت یا چیزی که برایشان مطلوبیت تام داشت، مرگ و شهادت بود. شهادت اوج لذت و غایت زندگی آنها بود. برای این گروه زندگی غایتش را در مفهوم شهادت پیدا میکرد و البته بدون تردید حولوحوش این آرزوی مقدس یکسری ارزشهای والا ازجمله عشق به مردم، شجاعت، ازخودگذشتگی، ایثار و در پرانتز گذاشتن همه امیال هم بود که خیلی هم خوب هستند.
📌اما اکثر مردم مرتب دنبال ارزشهای مادی و خورد و خوراک بودند. چهار روز بعد از شروع جنگ، امام در سخنرانیای که داشتند، گفتند جنگ خیلی برکت بزرگی است و استدلال کردند که مردم در حال مادیشدن و فراموشکردن ارزشهای والا بودند؛ اما الحمدلله جنگ دوباره ارزشهای بزرگ را به یاد مردم آورد و معنویت را دوباره زنده کرد.
📌 اما از اواسط جنگ در شهر نسل جوانی بودند که حوصله جنگ نداشتند و نمیفهمیدند جنگ چیست، ضمن اینکه در جبههها هم متوقف شده بودیم و پیشرفتی نداشتیم. این نسل جدید دیگر دل به جنگ نمیدادند و بسیج برای جنگ تقریبا متوقف شده بود.
📌اینها را گفتم که به اینجا برسم؛ جمهوری اسلامی احساس کرد دو میدان وجود دارد. اکثریتی که فقط میخواهد زندگی کند، آنهم زندگی خوب و شاد و گروهی اقلیت که اهل شجاعت و مبارزهاند و به یک زندگی آرمانی میاندیشند.
📌وجود این دو قشر، نهتنها عجیب نیست، بلکه طبیعی است. همه فلسفه سیاسی افلاطون مصروف به آن است که چگونه این دو قشر ضروری برای حیات یک جامعه را به هم پیوند بزنیم و هر یک را جای خود بنشانیم. همه تلاش او، ساختن بهترین امتزاج از وجود این دو قشر است. افلاطون میدانست اگر آن اکثریتی که زندگی مرفه و شاد میخواهند نبودند، جامعه اساسا زنده نبود.
✅ برای خواندن متن کامل این گفت و گو روی "INSTANT" بزنید:
https://goo.gl/DLbiwH
#امتداد
@emtedadnet
✅محمدجواد غلامرضاکاشی: مردم زندگی میخواهند؛ نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش
📌شهرزاد همتی: محمدجواد غلامرضاکاشی، پژوهشگر ایرانی حوزه علوم سیاسی و جامعهشناسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، درباره اعتراضات اخیر در کشور میگوید:
📌 انقلاب ایران خیزش جمعی بود و میتوان گفت بازآفرینی هویت ملی بود. از همان روز اول بعد از پیروزی شکافی وجود داشت که مدام بزرگتر شد و ما را به امروز رسانده است. امروز زمانی است که دردها و زخمهای ناشی از ندیدن آن شکاف را تجربه میکنیم. آن شکاف این بود که یک مشت انقلابی بودند (من هم یکی از آنها) که آرمانهای بزرگ داشتند و به زندگی بزرگ آرمانی میاندیشیدند.
📌 برای این انسانهای آرمانی، ابژه لذت یا چیزی که برایشان مطلوبیت تام داشت، مرگ و شهادت بود. شهادت اوج لذت و غایت زندگی آنها بود. برای این گروه زندگی غایتش را در مفهوم شهادت پیدا میکرد و البته بدون تردید حولوحوش این آرزوی مقدس یکسری ارزشهای والا ازجمله عشق به مردم، شجاعت، ازخودگذشتگی، ایثار و در پرانتز گذاشتن همه امیال هم بود که خیلی هم خوب هستند.
📌اما اکثر مردم مرتب دنبال ارزشهای مادی و خورد و خوراک بودند. چهار روز بعد از شروع جنگ، امام در سخنرانیای که داشتند، گفتند جنگ خیلی برکت بزرگی است و استدلال کردند که مردم در حال مادیشدن و فراموشکردن ارزشهای والا بودند؛ اما الحمدلله جنگ دوباره ارزشهای بزرگ را به یاد مردم آورد و معنویت را دوباره زنده کرد.
📌 اما از اواسط جنگ در شهر نسل جوانی بودند که حوصله جنگ نداشتند و نمیفهمیدند جنگ چیست، ضمن اینکه در جبههها هم متوقف شده بودیم و پیشرفتی نداشتیم. این نسل جدید دیگر دل به جنگ نمیدادند و بسیج برای جنگ تقریبا متوقف شده بود.
📌اینها را گفتم که به اینجا برسم؛ جمهوری اسلامی احساس کرد دو میدان وجود دارد. اکثریتی که فقط میخواهد زندگی کند، آنهم زندگی خوب و شاد و گروهی اقلیت که اهل شجاعت و مبارزهاند و به یک زندگی آرمانی میاندیشند.
📌وجود این دو قشر، نهتنها عجیب نیست، بلکه طبیعی است. همه فلسفه سیاسی افلاطون مصروف به آن است که چگونه این دو قشر ضروری برای حیات یک جامعه را به هم پیوند بزنیم و هر یک را جای خود بنشانیم. همه تلاش او، ساختن بهترین امتزاج از وجود این دو قشر است. افلاطون میدانست اگر آن اکثریتی که زندگی مرفه و شاد میخواهند نبودند، جامعه اساسا زنده نبود.
✅ برای خواندن متن کامل این گفت و گو روی "INSTANT" بزنید:
https://goo.gl/DLbiwH
#امتداد
@emtedadnet
Telegraph
محمدجواد غلامرضاکاشی: مردم زندگی میخواهند؛ نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش
شهرزاد همتی: در سلسله گفتوگوهای منتشرشده در صفحه جامعه روزنامه «شرق»، جامعهشناسان به تحلیل تأثیرات اعتراضات دیماه بر بدنه اجتماعی کشور پرداختهاند. محمدجواد غلامرضاکاشی، پژوهشگر ایرانی حوزه علوم سیاسی و جامعهشناسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، پس از…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید دنیای مردانه است که این همه تباهی به بار آورده و چشمان مردانه است که جز تباهی نمی بیند. شاید زنان بتوانند افق های تازه در تاریکی بگشایند و پیام آور عشق، دوستی و مهر باشند. javadkashi@
رزم آرا، بازیگر احمق
*********
دیشب فیلم مستند رزم آرا را به دعوت جناب آقای سید احسان عمادی کارگردان محترم این فیلم در موزه سینما باغ فردوس تماشا کردم. فیلم زوایای گفته و ناگفته از ترور رزم آرا را به نمایش گذاشته بود. من تخصصی در این دوره تاریخی ندارم و نمیتوانم در باره صحت آنچه از این ماجرای تاریخی به تصویر کشیده بود، اظهار نظر کنم. این امکان اما وجود داشت که قطع نظر از میزان انطباق فیلم با آنچه در تاریخ روی داده، به منزله یک روایت داستانی به فیلم نظر کرد.
فیلم از رزم آرا تصویر یک نظامی قدرتمند، باهوش، و تیزبین عرضه میکند. اما این نظامی قدرتمند به همان قلمرو که در آن میدرخشد بسنده نمیکند. تصمیم میگیرد به عرصه سیاسی قدم بگذارد. از کسوت نظامیاش بیرون میآید اما طبیعتا از شخصیت پرورده نظامیاش قادر به بیرون رفتن نیست. راهی میدان سیاست میشود بی آنکه این میدان را بشناسد. سعی میکند با همان که در عرصه نظامی آموخته میدان سیاست را اداره کند. او میخواهد کارستان کند. کارستان هم میکند. کارستانش این است که همه بازیگران رنگارنگ آن روز را هم دست و هم داستان میکند برای از میان بردنش.
خرد نظامی را به غایت دارد، اما به همان اندازه که آن را دارد خرد سیاسی ندارد.
خرد نظامی و خرد سیاسی، نه تنها قابل جمع نیستند، بلکه گاهی رویاروی هماند. خرد نظامی به درستی میآموزد و میآموزاند که همواره باید به عرصه مخاطرات اندیشید. برای خطر سازماندهی کرد. برای خطر کسب آمادگی کرد. خرد نظامی، به میدانهای دوگانه جبهه خودی و بیگانه میاندیشد. عرصه عرصه اعتماد نیست. عرصه هوشیاری مدام و تردید است. دشمن تو میتواند در خانه تو خانه کرده باشد. بنابراین حتی نباید تماماً به آنها که در میدان خودی نشستهاند اعتماد تام داشت. خرد نظامی مرتباً گوش به اخبار دیده بانهایی است که خبر از تحرکات بیگانگان میدهند. خرد نظامی به قدرت، شجاعت، و فداکاری مدام میاندیشد. خرد نظامی از فریب خالی نیست. بایسته و بجاست که دشمنت را فریب دهی. اصولاً راست گفتن و همه چیز را علناً با دیگران در میان نهادن، با خرد نظامی سازگار نیست.
خرد سیاسی اما، به درستی میآموزد و میآموزاند که باید به امکانهای تازه زندگی اندیشید. معجزه خرد سیاسی، تبدیل کردن امکانی برای سکونت و آرامش در جهان ناآرام است. برای زندگی سازماندهی میکند. زندگی مشترک صنوف مختلف مردم با هم. غایت حیات سیاسی، زندگی عمومی ابناء بشر در کنار یکدیگر است. علی الاصول دوستدار همگان است. اگرچه این خواست در حال حاضر ناممکن است. اما عرصه عرصه اعتماد است و عطا کردن فرصت به دیگران. دلمشغول گستردن دایره شمول خود به دیگران تازه وارد است. گویی محتاطانه و گام به گام به سمت مطلوب خود که همانا پوشش دادن به کل بشریت است واصل شود. خرد سیاسی البته قادر نیست این نقش را بدون به خدمت گرفتن خرد نظامی یا سایر صور خرد ایفا کند.
خرد سیاسی متاسفانه در قفس است. به جای آنکه سایر الگوهای خرد را به خدمت بگیرد، خود در خدمت الگوهای دیگر خرد قرار میگیرد. خرد اقتصادی یکی از آن الگوهاست که خرد سیاسی را در دنیای امروز به خدمت گرفته است. اما خدمت کردن خرد سیاسی به خرد نظامی، یک پدیده مدرن نیست. ریشه دارد. به گستره تاریخ. خردهای اقتصادی و نظامی و سایر الگوهای خرد، وقتی خرد سیاسی را به خدمت خود میبرند، در چاه و چالههای گوناگون میافتند و مردم را در چاه و چالههای عمیق میافکنند. آنگاه نیازمند خرد سیاسی میشوند. به ملاقاتش میروند و التماس کنان خواهان حضور و ظهورش میشوند. خرد سیاسی اگر در آن موقعیت در قفس نمرده باشد، درمان دردهای مردم است. درمان بحران اخلاق، بحرانهای دامنگستر اقتصادی، بحران بیگانگی و احساس خلاء زندگی و دهها بحران عمیق دیگر.
شاه یکی از همان بازیگرانی بود که فیلم از نقش او در قتل رزم آرا پرده برمیدارد. اگر برای گشودن راه خرد سیاسی بود، تا حدی قابل قبول بود. اما شاه اگر در قتل رزم آرا مشارکت کرد یا با مرگ او احساس آرامش کرد، خودش در روز مبادای بحران، به جای پناه آوردن به خرد سیاسی، به خرد نظامی پناه آورد و با کودتای بیست و هشت مرداد، خود و مردم را در چاه عمیقی پرتاب کرد.
دیدن این فیلم را توصیه میکنم. تصویر درس آموزی از تفاوت خرد سیاسی و خرد نظامی است. خوب نشان میدهد آنکه خرد نظامیاش زبانزد است، چگونه در عرصه سیاسی به یک بازیگر احمق تبدیل میشود.
@javadkashi
*********
دیشب فیلم مستند رزم آرا را به دعوت جناب آقای سید احسان عمادی کارگردان محترم این فیلم در موزه سینما باغ فردوس تماشا کردم. فیلم زوایای گفته و ناگفته از ترور رزم آرا را به نمایش گذاشته بود. من تخصصی در این دوره تاریخی ندارم و نمیتوانم در باره صحت آنچه از این ماجرای تاریخی به تصویر کشیده بود، اظهار نظر کنم. این امکان اما وجود داشت که قطع نظر از میزان انطباق فیلم با آنچه در تاریخ روی داده، به منزله یک روایت داستانی به فیلم نظر کرد.
فیلم از رزم آرا تصویر یک نظامی قدرتمند، باهوش، و تیزبین عرضه میکند. اما این نظامی قدرتمند به همان قلمرو که در آن میدرخشد بسنده نمیکند. تصمیم میگیرد به عرصه سیاسی قدم بگذارد. از کسوت نظامیاش بیرون میآید اما طبیعتا از شخصیت پرورده نظامیاش قادر به بیرون رفتن نیست. راهی میدان سیاست میشود بی آنکه این میدان را بشناسد. سعی میکند با همان که در عرصه نظامی آموخته میدان سیاست را اداره کند. او میخواهد کارستان کند. کارستان هم میکند. کارستانش این است که همه بازیگران رنگارنگ آن روز را هم دست و هم داستان میکند برای از میان بردنش.
خرد نظامی را به غایت دارد، اما به همان اندازه که آن را دارد خرد سیاسی ندارد.
خرد نظامی و خرد سیاسی، نه تنها قابل جمع نیستند، بلکه گاهی رویاروی هماند. خرد نظامی به درستی میآموزد و میآموزاند که همواره باید به عرصه مخاطرات اندیشید. برای خطر سازماندهی کرد. برای خطر کسب آمادگی کرد. خرد نظامی، به میدانهای دوگانه جبهه خودی و بیگانه میاندیشد. عرصه عرصه اعتماد نیست. عرصه هوشیاری مدام و تردید است. دشمن تو میتواند در خانه تو خانه کرده باشد. بنابراین حتی نباید تماماً به آنها که در میدان خودی نشستهاند اعتماد تام داشت. خرد نظامی مرتباً گوش به اخبار دیده بانهایی است که خبر از تحرکات بیگانگان میدهند. خرد نظامی به قدرت، شجاعت، و فداکاری مدام میاندیشد. خرد نظامی از فریب خالی نیست. بایسته و بجاست که دشمنت را فریب دهی. اصولاً راست گفتن و همه چیز را علناً با دیگران در میان نهادن، با خرد نظامی سازگار نیست.
خرد سیاسی اما، به درستی میآموزد و میآموزاند که باید به امکانهای تازه زندگی اندیشید. معجزه خرد سیاسی، تبدیل کردن امکانی برای سکونت و آرامش در جهان ناآرام است. برای زندگی سازماندهی میکند. زندگی مشترک صنوف مختلف مردم با هم. غایت حیات سیاسی، زندگی عمومی ابناء بشر در کنار یکدیگر است. علی الاصول دوستدار همگان است. اگرچه این خواست در حال حاضر ناممکن است. اما عرصه عرصه اعتماد است و عطا کردن فرصت به دیگران. دلمشغول گستردن دایره شمول خود به دیگران تازه وارد است. گویی محتاطانه و گام به گام به سمت مطلوب خود که همانا پوشش دادن به کل بشریت است واصل شود. خرد سیاسی البته قادر نیست این نقش را بدون به خدمت گرفتن خرد نظامی یا سایر صور خرد ایفا کند.
خرد سیاسی متاسفانه در قفس است. به جای آنکه سایر الگوهای خرد را به خدمت بگیرد، خود در خدمت الگوهای دیگر خرد قرار میگیرد. خرد اقتصادی یکی از آن الگوهاست که خرد سیاسی را در دنیای امروز به خدمت گرفته است. اما خدمت کردن خرد سیاسی به خرد نظامی، یک پدیده مدرن نیست. ریشه دارد. به گستره تاریخ. خردهای اقتصادی و نظامی و سایر الگوهای خرد، وقتی خرد سیاسی را به خدمت خود میبرند، در چاه و چالههای گوناگون میافتند و مردم را در چاه و چالههای عمیق میافکنند. آنگاه نیازمند خرد سیاسی میشوند. به ملاقاتش میروند و التماس کنان خواهان حضور و ظهورش میشوند. خرد سیاسی اگر در آن موقعیت در قفس نمرده باشد، درمان دردهای مردم است. درمان بحران اخلاق، بحرانهای دامنگستر اقتصادی، بحران بیگانگی و احساس خلاء زندگی و دهها بحران عمیق دیگر.
شاه یکی از همان بازیگرانی بود که فیلم از نقش او در قتل رزم آرا پرده برمیدارد. اگر برای گشودن راه خرد سیاسی بود، تا حدی قابل قبول بود. اما شاه اگر در قتل رزم آرا مشارکت کرد یا با مرگ او احساس آرامش کرد، خودش در روز مبادای بحران، به جای پناه آوردن به خرد سیاسی، به خرد نظامی پناه آورد و با کودتای بیست و هشت مرداد، خود و مردم را در چاه عمیقی پرتاب کرد.
دیدن این فیلم را توصیه میکنم. تصویر درس آموزی از تفاوت خرد سیاسی و خرد نظامی است. خوب نشان میدهد آنکه خرد نظامیاش زبانزد است، چگونه در عرصه سیاسی به یک بازیگر احمق تبدیل میشود.
@javadkashi
Forwarded from انجمن علوم سیاسی ایران
نشست منازعات اجتماعی و چشم اندازهای سیاسی در ایران/ دکتر ابوالفضل دلاوری، دکتر علی کریمی مله، دکتر محمد فاضلی/ چهارشنبه 14 شهریور1397 ساعت 17 / خانه اندیشمندان علوم انسانی
چرخش پنهان اصلاح طلبان
************
اصلاح طلبان هنوز از اصلاحات دفاع میکنند. اما نه با استدلالهای دو دهه پیش. پیشترها از اصلاحات دفاع میکردند به این جهت که آنرا موجب تقویت نظام میدانستند، استدلال میکردند تنها به این شیوه میتوان از خشونت و انقلاب جلوگیری کرد. استدلال میکردند اصلاحات با مشارکت دادن مردم در تصمیمگیریهای سیاسی، عبور از مشکلات را کم هزینه میکند. اما امروز در کوران حوادثی که به شتاب از را میرسد، با استدلال دیگری مدافع اصلاحاتاند. آنها بر این نکته پای میفشرند که خارج شدن از مسیر اصلاحات، رویارو قرار دادن کشور با جنک داخلی، فروپاشی ملی، و از دست دادن اصل ملک و ملت است. البته نگارنده نیز با آنها همراه است.
این اتفاق سادهای نیست. اصلاح طلبان با استدلالهای تازه از اصلاحات دفاع میکنند. استدلالهای تازه، از تغییر مبادی ایدئولوژیک آنها حکایت دارد. آنها از خود پیشین خود خروج کردهاند.
البته اصلاح طلبان، از همان روز نخست نیز با یک خروج ایدئولوژیک متولد شدند. آنها پروژه اصلاحات را با خروج از روایت اسلام سیاسی آغاز کردند. در همان دهه هفتاد، آنها نماینده موجی بودند که دیگر به سیاست به منزله عرصه اعمال احکام دینی نظر نمیکرد. از اسلام خروج نکردند، از انحصار حیات سیاسی به قلمرو اجرای احکام دینی خروج کردند و عرصه سیاسی را عرصه عمومی انگاشتند. به همین جهت، دمکراسی به نام مقدسی تبدیل شد که آنها را گرد هم میآورد.
دمکراسی هیچ کانون یکسان سازی نداشت. نامی بود برای استقبال از کثرت و تنوع. نامی بود که مردم را به یک توده نامتعین تبدیل میکرد. منظومه گفتاری آنها، بیشتر سلبی بود. میخواستند هر چه نام کلی است، از دایره گفتار سیاسی حذف شود تا برای هر کس، بیشترین امکان آزادی فردی فراهم شود.
گویا اصلاح طلبان، این بار از خود خروج میکنند. دفاع از اصلاحات با تکیه بر حفظ تمامیت کشور، حفظ حیات ملی، و ممانعت از فروپاشی و تجزیه، به معنای چرخش در کانون گفتار سیاسی اصلاح طلبان است. اصلاح طلبان دانسته یا نادانسته به نیروهای ناسیونالیست تغییر منزل دادهاند. به گمانم، توجه به این تغییر که خواسته یا ناخواسته درآن افتادهاند، نکته بسیار مهمی است.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، نیازمند بازآرایی نیروهایی است که بدنه اصلاحات را تشکیل میدهد. مرزهای تازهای باید ترسیم کرد و نیروهای اصلاح طلب و غیر را با الگویی تازه تعریف کرد.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، نه با هویت دینی شان لزوماً ناسازگار است، نه با دمکراسیخواهی شان. مساله این است که در کانون قرار دادن ملیت به جای دین یا دمکراسی، دین و دمکراسی را در فضای معنایی تازهای قرار میدهد. باید در این باره بیاندیشند و تولید ادبیات کنند و به پرسشهایی که این چرخش بر میانگیزد پاسخ دهند.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، لزوماً با دفاع از صندوق آراء و انتخابات ناسازگار نیست. اما دیگر همانند گذشته نباید صندوق آراء و ملاحظات آن را به کانون زندگی سیاسی خود تبدیل کنند.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، پیش از هر چیز آنها را رویاروی طبقات فرودست و حاشیه قرار میدهد. آنها پیشترها بابت کم توجهی به فرودستان موضوع حمله بودهاند. امروز روزگاری است که فرودستان سوژهگی یافتهاند و به سادگی در کیسه هیچ مفهوم کلیت سازی به حاشیه نخواهند رفت. بنابراین ناسیونالیسمی که نتواند نسبتی واقعی با طبقات فرودست و حاشیه پیدا کند، شانسی نخواهد داشت.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، آنها را رویاروی هویتهای قومی قرار میدهد که پیشترها در پرتو ناسیونالیسم پهلوی در حاشیه میرفتند. باید ناسیونالیستهای اصلاح طلب، نسبت خود را با هویتهای قومی معین کنند.
اصلاح طلبان یا باید استدلال دیگری برای دفاع از اصلاحات دست و پا کنند، و یا بپذیرند که در بنیادهای فکری خود تجدید نظر کردهاند. اگر شجاعت پذیرش این تجدید نظر را داشته باشند، به نظرم میتوانند بسترهای مناسبی برای یک گفتگوی سیاسی در سطح ملی فراهم آورند.
@javadkashi
************
اصلاح طلبان هنوز از اصلاحات دفاع میکنند. اما نه با استدلالهای دو دهه پیش. پیشترها از اصلاحات دفاع میکردند به این جهت که آنرا موجب تقویت نظام میدانستند، استدلال میکردند تنها به این شیوه میتوان از خشونت و انقلاب جلوگیری کرد. استدلال میکردند اصلاحات با مشارکت دادن مردم در تصمیمگیریهای سیاسی، عبور از مشکلات را کم هزینه میکند. اما امروز در کوران حوادثی که به شتاب از را میرسد، با استدلال دیگری مدافع اصلاحاتاند. آنها بر این نکته پای میفشرند که خارج شدن از مسیر اصلاحات، رویارو قرار دادن کشور با جنک داخلی، فروپاشی ملی، و از دست دادن اصل ملک و ملت است. البته نگارنده نیز با آنها همراه است.
این اتفاق سادهای نیست. اصلاح طلبان با استدلالهای تازه از اصلاحات دفاع میکنند. استدلالهای تازه، از تغییر مبادی ایدئولوژیک آنها حکایت دارد. آنها از خود پیشین خود خروج کردهاند.
البته اصلاح طلبان، از همان روز نخست نیز با یک خروج ایدئولوژیک متولد شدند. آنها پروژه اصلاحات را با خروج از روایت اسلام سیاسی آغاز کردند. در همان دهه هفتاد، آنها نماینده موجی بودند که دیگر به سیاست به منزله عرصه اعمال احکام دینی نظر نمیکرد. از اسلام خروج نکردند، از انحصار حیات سیاسی به قلمرو اجرای احکام دینی خروج کردند و عرصه سیاسی را عرصه عمومی انگاشتند. به همین جهت، دمکراسی به نام مقدسی تبدیل شد که آنها را گرد هم میآورد.
دمکراسی هیچ کانون یکسان سازی نداشت. نامی بود برای استقبال از کثرت و تنوع. نامی بود که مردم را به یک توده نامتعین تبدیل میکرد. منظومه گفتاری آنها، بیشتر سلبی بود. میخواستند هر چه نام کلی است، از دایره گفتار سیاسی حذف شود تا برای هر کس، بیشترین امکان آزادی فردی فراهم شود.
گویا اصلاح طلبان، این بار از خود خروج میکنند. دفاع از اصلاحات با تکیه بر حفظ تمامیت کشور، حفظ حیات ملی، و ممانعت از فروپاشی و تجزیه، به معنای چرخش در کانون گفتار سیاسی اصلاح طلبان است. اصلاح طلبان دانسته یا نادانسته به نیروهای ناسیونالیست تغییر منزل دادهاند. به گمانم، توجه به این تغییر که خواسته یا ناخواسته درآن افتادهاند، نکته بسیار مهمی است.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، نیازمند بازآرایی نیروهایی است که بدنه اصلاحات را تشکیل میدهد. مرزهای تازهای باید ترسیم کرد و نیروهای اصلاح طلب و غیر را با الگویی تازه تعریف کرد.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، نه با هویت دینی شان لزوماً ناسازگار است، نه با دمکراسیخواهی شان. مساله این است که در کانون قرار دادن ملیت به جای دین یا دمکراسی، دین و دمکراسی را در فضای معنایی تازهای قرار میدهد. باید در این باره بیاندیشند و تولید ادبیات کنند و به پرسشهایی که این چرخش بر میانگیزد پاسخ دهند.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، لزوماً با دفاع از صندوق آراء و انتخابات ناسازگار نیست. اما دیگر همانند گذشته نباید صندوق آراء و ملاحظات آن را به کانون زندگی سیاسی خود تبدیل کنند.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، پیش از هر چیز آنها را رویاروی طبقات فرودست و حاشیه قرار میدهد. آنها پیشترها بابت کم توجهی به فرودستان موضوع حمله بودهاند. امروز روزگاری است که فرودستان سوژهگی یافتهاند و به سادگی در کیسه هیچ مفهوم کلیت سازی به حاشیه نخواهند رفت. بنابراین ناسیونالیسمی که نتواند نسبتی واقعی با طبقات فرودست و حاشیه پیدا کند، شانسی نخواهد داشت.
چرخش ناسیونالیستی اصلاح طلبان، آنها را رویاروی هویتهای قومی قرار میدهد که پیشترها در پرتو ناسیونالیسم پهلوی در حاشیه میرفتند. باید ناسیونالیستهای اصلاح طلب، نسبت خود را با هویتهای قومی معین کنند.
اصلاح طلبان یا باید استدلال دیگری برای دفاع از اصلاحات دست و پا کنند، و یا بپذیرند که در بنیادهای فکری خود تجدید نظر کردهاند. اگر شجاعت پذیرش این تجدید نظر را داشته باشند، به نظرم میتوانند بسترهای مناسبی برای یک گفتگوی سیاسی در سطح ملی فراهم آورند.
@javadkashi
سفرهای باید گشود
*******
رکن خانه به نظرم ستون و سقف و روبنا و زیربنا نیست، سفره است. چند نفر ممکن است زیر سقف یک خانه زندگی کنند اما این کافی نیست تا عضو یک خانواده باشند. سفره است که همگان را گرد هم جمع میکند. سفره چیزی است میان هر عضو یک خانواده با دیگر اعضاء. گفتار سیاسی هنگامی قادر است هویتی پایدار و موثر در یک جامعه برقرار کند که سفرهای پهن کند و همگان را دور سفره فراخوان کند. به اعتبار این سفره، همه همدل میشوند و هر یک با دیگری احساس آشنایی پیدا میکند. اما هیهات از خصلت سیاست خالی شده از فضیلت که روی دیدن همگان را دور سفره ندارد.
گفتاری که چند دهه پیش با اسلام شکل گرفت، سفره پرباری داشت. پر از خوردنیها و نوشیدنیها و حرفهای شنیدنی و گپ و گفتهای گرم. همه سر سفره بودند، حتی قرار بود کمونیستها هم باشند. اما هیهات از تنگ نظریهایی که از همان روز نخست اتفاق افتاد و کم کم فرزندان از دور سفره برخاستند. سفره ماند و چند نفری معدود، که میخورند و میآشامند، اما گپ و گفتی میانشان نیست.
اصلاح طلبان بخشی از رانده شدگان از سفره بودند. آنها تلاش کردند گفتار سیاسی بدیلی بسازند. گفتاری که با گفتار رقیبشان تفاوتهای آشکار داشته باشد. اما در تفاوت گذاری با رقیب، فراموش کردند هر گفتاری باید سفرهای پهن کند، چیزی در میان بنهد تا آنها که گردآگرد هم جمع شدهاند احساس خویشاوندی و آشنایی کنند.
دمکراسی خواهی شعار هویت بخشنده آنها بود. دمکراسی خواهی در مقابل گفتار مولد حکومت شریعت مدار هزاران هزار تفاوت با خود حمل میکرد. متاسفانه یکی از این تفاوتها آن بود که اساساً سفرهای در میان پهن نمیکرد. دمکراسی خواهی آیین فردباور بود. هر کس را فرا میخواند تا به حقوق شخصی خود بیاندیشد و از حکومتی دفاع میکرد که مدافع حقوق فردی است. از حقوق بشر دفاع میکرد و به آرمانی میاندیشید که هیچ کس در امور خصوصی هیچ کس مداخله نکند. آنچه از آن ناتوان بود، ساختن عرصه عمومی بود. آنجا که ملک و جهان مشترک همگان است.
همزمان با انحصار طلبی در جبهه اسلام گرایان، افرادی از سر سفره بر میخاستند و با جاذبه کلام دمکراسی خواهی از حسینه اسلام گرایان بیرون میرفتند، اصلاح طلبان آنها را دعوت میکردند به ساندویچ فروشیها. جایی که هر کس ساندویچی سفارش میدهد و در تنهایی خویش به ساندویچش گاز میزند. البته موسمی هم رسید این افراد بی سفره جمع شدند و حرکت جمعی کردند. آن روز همه میگفتند رای من کو؟ با هم بودند اما از آن فردی خود سخن میگفتند. دمکراسی خواهی اصلاح طلبان، راه را برای تولید هویتهای موثر بست. یک جهان اجتماعی نامتعین می ساخت، انبوهی از افراد رنگارنگ که هر کس سردرگریبان خود دارد.
معضل بزرگتر آن بود که دمکراسی خواهی، رادیکال بود و با موجودیت نظام هم از حیث نظری و هم از حیث ترتیبات نهادی در بنیاد خود ناسازگار بود. اصلاح طلبان نزد رقیبان خود رغب براندازی ایجاد میکردند.
ناسیونالیسم اما سفره دارد. با ناسیونالیسم از جهان متعین و سفره اسلام گرایی به جهان نامتعین ساندویچ فروشیهای شهر منتقل نمیشویم. جهان مشترک میسازد. احساس خویشاوندی و الفت ایجاد میکند. اگرچه نه آنقدر گرم که روزی رضاشاه تصور میکرد. اما به هر حال ناسیونالیسم سفرهای پهن میکند آنهم کنار سفره اسلام گرایی نه روبروی آن. ناسیونالیسم سفره اسلامگرایی را بزرگتر میکند نه کوچکتر. میان دو سفره تفاوتهایی هست. اما اموری هست که هم در این سفره و هم در آن سفره مصرف میشود.
به نظرم میتوان در اینجا و اکنون جامعه ایرانی، اصلاح طلب ناسیونالیست بود، اما با دمکراسی خواهی، اصلاح طلب از دایره اصلاح طلبی بیرون پریده است خودش خبر ندارد. باید از یک اصلاح طلبی ناسیونالیستی دفاع کرد. انتظار نمیرود در چرخش به سمت ناسیونالیسم خواست دمکراسی خواهی یکباره به فراموشی سپرده شود. انتظار میرود آنها حاملان درکی دمکراتیک از ناسیونالیسم باشند. سر سفره ناسیونالیستی اصلاح طلبان، همه نباید یک لباس بپوشند، یا یک چیز بخورند. آنچه مهم است نگه داشتن حرمت سفره است حتی اگر میخواهند ساندویچ بخورند.
ما در انبوه دردها و مخاطراتی که این روزها روان و جان همگان را زخمی کرده است، نیازمند نشستن در یک دنیای گرمتریم. این دردهای جانکاه هرگز جدا جدا درمان نمیشود. سفرهای باید گشود.
@javadkashi
*******
رکن خانه به نظرم ستون و سقف و روبنا و زیربنا نیست، سفره است. چند نفر ممکن است زیر سقف یک خانه زندگی کنند اما این کافی نیست تا عضو یک خانواده باشند. سفره است که همگان را گرد هم جمع میکند. سفره چیزی است میان هر عضو یک خانواده با دیگر اعضاء. گفتار سیاسی هنگامی قادر است هویتی پایدار و موثر در یک جامعه برقرار کند که سفرهای پهن کند و همگان را دور سفره فراخوان کند. به اعتبار این سفره، همه همدل میشوند و هر یک با دیگری احساس آشنایی پیدا میکند. اما هیهات از خصلت سیاست خالی شده از فضیلت که روی دیدن همگان را دور سفره ندارد.
گفتاری که چند دهه پیش با اسلام شکل گرفت، سفره پرباری داشت. پر از خوردنیها و نوشیدنیها و حرفهای شنیدنی و گپ و گفتهای گرم. همه سر سفره بودند، حتی قرار بود کمونیستها هم باشند. اما هیهات از تنگ نظریهایی که از همان روز نخست اتفاق افتاد و کم کم فرزندان از دور سفره برخاستند. سفره ماند و چند نفری معدود، که میخورند و میآشامند، اما گپ و گفتی میانشان نیست.
اصلاح طلبان بخشی از رانده شدگان از سفره بودند. آنها تلاش کردند گفتار سیاسی بدیلی بسازند. گفتاری که با گفتار رقیبشان تفاوتهای آشکار داشته باشد. اما در تفاوت گذاری با رقیب، فراموش کردند هر گفتاری باید سفرهای پهن کند، چیزی در میان بنهد تا آنها که گردآگرد هم جمع شدهاند احساس خویشاوندی و آشنایی کنند.
دمکراسی خواهی شعار هویت بخشنده آنها بود. دمکراسی خواهی در مقابل گفتار مولد حکومت شریعت مدار هزاران هزار تفاوت با خود حمل میکرد. متاسفانه یکی از این تفاوتها آن بود که اساساً سفرهای در میان پهن نمیکرد. دمکراسی خواهی آیین فردباور بود. هر کس را فرا میخواند تا به حقوق شخصی خود بیاندیشد و از حکومتی دفاع میکرد که مدافع حقوق فردی است. از حقوق بشر دفاع میکرد و به آرمانی میاندیشید که هیچ کس در امور خصوصی هیچ کس مداخله نکند. آنچه از آن ناتوان بود، ساختن عرصه عمومی بود. آنجا که ملک و جهان مشترک همگان است.
همزمان با انحصار طلبی در جبهه اسلام گرایان، افرادی از سر سفره بر میخاستند و با جاذبه کلام دمکراسی خواهی از حسینه اسلام گرایان بیرون میرفتند، اصلاح طلبان آنها را دعوت میکردند به ساندویچ فروشیها. جایی که هر کس ساندویچی سفارش میدهد و در تنهایی خویش به ساندویچش گاز میزند. البته موسمی هم رسید این افراد بی سفره جمع شدند و حرکت جمعی کردند. آن روز همه میگفتند رای من کو؟ با هم بودند اما از آن فردی خود سخن میگفتند. دمکراسی خواهی اصلاح طلبان، راه را برای تولید هویتهای موثر بست. یک جهان اجتماعی نامتعین می ساخت، انبوهی از افراد رنگارنگ که هر کس سردرگریبان خود دارد.
معضل بزرگتر آن بود که دمکراسی خواهی، رادیکال بود و با موجودیت نظام هم از حیث نظری و هم از حیث ترتیبات نهادی در بنیاد خود ناسازگار بود. اصلاح طلبان نزد رقیبان خود رغب براندازی ایجاد میکردند.
ناسیونالیسم اما سفره دارد. با ناسیونالیسم از جهان متعین و سفره اسلام گرایی به جهان نامتعین ساندویچ فروشیهای شهر منتقل نمیشویم. جهان مشترک میسازد. احساس خویشاوندی و الفت ایجاد میکند. اگرچه نه آنقدر گرم که روزی رضاشاه تصور میکرد. اما به هر حال ناسیونالیسم سفرهای پهن میکند آنهم کنار سفره اسلام گرایی نه روبروی آن. ناسیونالیسم سفره اسلامگرایی را بزرگتر میکند نه کوچکتر. میان دو سفره تفاوتهایی هست. اما اموری هست که هم در این سفره و هم در آن سفره مصرف میشود.
به نظرم میتوان در اینجا و اکنون جامعه ایرانی، اصلاح طلب ناسیونالیست بود، اما با دمکراسی خواهی، اصلاح طلب از دایره اصلاح طلبی بیرون پریده است خودش خبر ندارد. باید از یک اصلاح طلبی ناسیونالیستی دفاع کرد. انتظار نمیرود در چرخش به سمت ناسیونالیسم خواست دمکراسی خواهی یکباره به فراموشی سپرده شود. انتظار میرود آنها حاملان درکی دمکراتیک از ناسیونالیسم باشند. سر سفره ناسیونالیستی اصلاح طلبان، همه نباید یک لباس بپوشند، یا یک چیز بخورند. آنچه مهم است نگه داشتن حرمت سفره است حتی اگر میخواهند ساندویچ بخورند.
ما در انبوه دردها و مخاطراتی که این روزها روان و جان همگان را زخمی کرده است، نیازمند نشستن در یک دنیای گرمتریم. این دردهای جانکاه هرگز جدا جدا درمان نمیشود. سفرهای باید گشود.
@javadkashi
Amre be Marouf - Vasiat Imam Ali
Ayatollah Taleghani
امر به معروف و نهی از منکر - بخشی از سخنرانی آیتالله طالقانی در کاخ سعد آباد در مرداد ۱۳۵۸ - شب قدر
@qadahha
@qadahha
Forwarded from امتداد
🗒از سری یادداشتهای آگاهی از ایران و لزوم حفاظت از آن: ناسیونالیسممدنی و اصلاحطلبان
✍🏻امتداد - حمیدرضا جلائیپور
📌۱-اساسا اصلاحطلبان مولد گفتمانها از جمله مولد گفتمان ناسیونالیستی و یا دموکراسی نیستند بلکه بعنوان یک نیروی سیاسی از گفتمانهای موجود در فضای فکری جامعه بهره میبرند و آنها را تقویت (و یا ضعیف) میکنند.
📌در گفتار و رهیافت «اصلاحی» این گفتار در برابر گفتار محافظهکاری (اصولگرایی) و گفتار انقلابی قرار میگیرد. و در گفتار اصلاحی همزمان هم از ناسیونالیسم مدنی (ایران برای همه ایرانیان) دفاع میشود و هم از توسعهسیاسی و دموکراسی (هر نفر یکی رای و آزادی یعنی آزادی مخالف من) دفاع میکردند و میکنند و از این نظر تغییری در گفتار اصلاحطلبان اتفاق نیفتاده است.
📌مبنای نظری ناسیونالیسم مدنی و دموکراسی برای اصلاحطلبان در تلقی خاصی از میراث ما ایرانیان در نزد نواندیشان دینی است. از نظر عموم نواندیشان دینی و حتی روشنفکران برجسته سکولار (مثل شاهرخ مسکوب و دیگران) فرهنگ کنونی ایران تغذیه کننده از سه منبع ایرانیت، اسلامیت و مدرنیت است.
📌و نادیدن ملاحظات و مولفههای «ملی» درست مثل نادیده گرفتن مولفههای فاخر «اسلامی» و «مدرنیته» است. به بیان دیگر مبنای نظری مذکور اعتقاد راسخ به این اصل هدایت کننده است که: در تاسی به فرهنگ ایران بین سه رکن قوام بخش این میراث فرهنگی (اسلام، ملیت و مدرنیت) شایسته است که تعادل و توازن باشد.
📌البته پس از انقلاب تمرکز بیشتر روی «اسلامیت» بود در دوره اصلاحات تمرکز روی مدرنیت (دموکراسی و توسعه) و ایرانیت بود و از اسلامیت مقداری غفلت شد درحالیکه در شرایط کنونی بر روی توجه همزمان به سه رکن و ایجاد تعادل بین آنها مهم است و این تعادل نیاز زمانه ما ست.
📌در ضمن اصلاحطلبان مخالف تبعیض فرهنگی- قومی در ایران بوده و هستند. ولی روشن است که زیستگاه فرهنگها و اقوام ایران در «چارچوب ایران تاریخی، فرهنگی و جفرافیایی» است. این توجه به عناصر ملی توجه به «ناسیونالیسم مدنی ایران» است و هیچ فصل مشترکی با ملیگرایی و ناسیونالیسم «شوینیستی»، «نژادپرستانه» و «عظمتطلبانه» و ضدیت با دیگر ملتها در کشورهای همسایه ندارد.
📌 اتفاقا اگر نقدی به اصلاح طلبان باشد به کم توجهی آنها به عنصر «جهانوطنگرایی مدرنیته» و در توجه به نوع بشر است. مثلا اصلاحطلبان (به غیر از جناب تاجزاده) در هفت سال گذشته از حقوق آزادیخواهان سوریه که در ابتدا مورد سرکوب بشار اسد قرار گرفتند به اندازه کافی دفاع نکردند.
✅ برای خواندن متن کامل این یادداشت روی "INSTANT" بزنید:
https://goo.gl/VyHMh8
#امتداد
@emtedadnet
✍🏻امتداد - حمیدرضا جلائیپور
📌۱-اساسا اصلاحطلبان مولد گفتمانها از جمله مولد گفتمان ناسیونالیستی و یا دموکراسی نیستند بلکه بعنوان یک نیروی سیاسی از گفتمانهای موجود در فضای فکری جامعه بهره میبرند و آنها را تقویت (و یا ضعیف) میکنند.
📌در گفتار و رهیافت «اصلاحی» این گفتار در برابر گفتار محافظهکاری (اصولگرایی) و گفتار انقلابی قرار میگیرد. و در گفتار اصلاحی همزمان هم از ناسیونالیسم مدنی (ایران برای همه ایرانیان) دفاع میشود و هم از توسعهسیاسی و دموکراسی (هر نفر یکی رای و آزادی یعنی آزادی مخالف من) دفاع میکردند و میکنند و از این نظر تغییری در گفتار اصلاحطلبان اتفاق نیفتاده است.
📌مبنای نظری ناسیونالیسم مدنی و دموکراسی برای اصلاحطلبان در تلقی خاصی از میراث ما ایرانیان در نزد نواندیشان دینی است. از نظر عموم نواندیشان دینی و حتی روشنفکران برجسته سکولار (مثل شاهرخ مسکوب و دیگران) فرهنگ کنونی ایران تغذیه کننده از سه منبع ایرانیت، اسلامیت و مدرنیت است.
📌و نادیدن ملاحظات و مولفههای «ملی» درست مثل نادیده گرفتن مولفههای فاخر «اسلامی» و «مدرنیته» است. به بیان دیگر مبنای نظری مذکور اعتقاد راسخ به این اصل هدایت کننده است که: در تاسی به فرهنگ ایران بین سه رکن قوام بخش این میراث فرهنگی (اسلام، ملیت و مدرنیت) شایسته است که تعادل و توازن باشد.
📌البته پس از انقلاب تمرکز بیشتر روی «اسلامیت» بود در دوره اصلاحات تمرکز روی مدرنیت (دموکراسی و توسعه) و ایرانیت بود و از اسلامیت مقداری غفلت شد درحالیکه در شرایط کنونی بر روی توجه همزمان به سه رکن و ایجاد تعادل بین آنها مهم است و این تعادل نیاز زمانه ما ست.
📌در ضمن اصلاحطلبان مخالف تبعیض فرهنگی- قومی در ایران بوده و هستند. ولی روشن است که زیستگاه فرهنگها و اقوام ایران در «چارچوب ایران تاریخی، فرهنگی و جفرافیایی» است. این توجه به عناصر ملی توجه به «ناسیونالیسم مدنی ایران» است و هیچ فصل مشترکی با ملیگرایی و ناسیونالیسم «شوینیستی»، «نژادپرستانه» و «عظمتطلبانه» و ضدیت با دیگر ملتها در کشورهای همسایه ندارد.
📌 اتفاقا اگر نقدی به اصلاح طلبان باشد به کم توجهی آنها به عنصر «جهانوطنگرایی مدرنیته» و در توجه به نوع بشر است. مثلا اصلاحطلبان (به غیر از جناب تاجزاده) در هفت سال گذشته از حقوق آزادیخواهان سوریه که در ابتدا مورد سرکوب بشار اسد قرار گرفتند به اندازه کافی دفاع نکردند.
✅ برای خواندن متن کامل این یادداشت روی "INSTANT" بزنید:
https://goo.gl/VyHMh8
#امتداد
@emtedadnet
Telegraph
از سری یادداشتهای آگاهی از ایران و لزوم حفاظت از آن: ناسیونالیسممدنی و اصلاحطلبان
امتداد - حمیدرضا جلائیپور دوست اندیشمند و عزیز من جناب دکتر کاشی در نوشته خیلی کوتاهی از «چرخش پنهان» در گفتمان اصلاحات از «ناسیونالیسم» بعنوان جایگزین «دموکراسی» صحبت کردند (قابل دسترس@mjrahbord). من به شرحی که خواهد آمد چنین چرخشی را در گفتار اصلاحطلبان…
ما فراخوان شدهایم
********
دوست عزیزم جناب آقای دکتر جلایی پور، در یادداشتی نکته مورد نظر مرا پیرامون چرخش پنهان اصلاح طلبان ظاهراً انکار کردهاند اما در عمل بر آن صحنه گذاشتهاند. از نظر ایشان، اصلاح طلبان همواره بر این رای بودهاند که فرهنگ ایرانی از سه مرجع اسلامیت، ایرانیت و مدرنیت بهره برده و به همین جهت، هیچگاه ایرانیت را فروننهاده بودند. اما به نظر ایشان در دوره اصلاحات بیشتر بر روی دمکراسی و توسعه متمرکز بودند و اینک به دلیل ضرورت زمانه است که بر ملیتگرایی تاکید بیشتر کردهاند. به قول ایشان: «همه و از جمله اصلاح طلبان نگران ایران شدند و این نگرانی به معنای شیفت گفتمانی اصلاح طلبان از دموکراسی به ناسیونالیسم نبود، بلکه پاسخ به مساله روز بود».
خوب مگر مقصود از «چرخش» در گفتار چیست؟ مساله سخن جدی در یک گفتار سیاسی است. مساله این است که در مجموعه متکثر یک گفتار سیاسی، سخن جدی کدام است. وقتی سخن جدی یک گفتار از یکی به دیگری تغییر میکند به این اتفاق میگوییم چرخش. همه چرخشها هم در نتیجه مقتضیات زمان اتفاق میافتند.
آن روزها که در منظومه کلامی اصلاح طلبان، دمکراسی در اولویت قرار گرفت، همه اهتمام آنها تعیین رابطه میان دین و دمکراسی بود. همه محصولات فکری شان هم لاغر کردن دین بود برای گشودن جا برای دمکراسی. در اساس بر این عزم بودند که اسلام لطف کند به حریم خصوصی برود تا جا برای دمکراسی گشوده شود. اما من هیچگاه به یاد ندارم در باره نسبت میان ایرانیت ما با اسلام بحثی دراندازند یا حتی نسبت ملیت ما با نظم دمکراتیک. اصلاً پیرو پیشبرد پروژه دمکراسی، همه هویات جمعی را انکار میکردند. جامعه را یک هویت جعلی میپنداشتند. حال چگونه ایرانیت میتوانست موضوعیت پیدا کند؟
دکتر راست میگویند ضرورت زمانه ما را یکباره به سمت توجه به حیات ملی فراخوانده است. همه فراموش کرده بودیم قبل از اینکه مسلمان باشیم یا قبل از اینکه دمکراتیک باشیم، باید وجود داشته باشیم. وجود ما به منزله یک گروه با نام و نشان ملی، بر اصل مسلمانی یا نحو مسلمانی تقدم داشت. چنانکه بر الگوی دمکراتیک یا غیر دمکراتیک زندگی سیاسی ما. ایرانیت ما، چیزی در کنار اسلامیت یا مدرنیت ما نبود، بلکه ایرانیت ما، هستی فیزیکی و واقعی ما بود و هست. اسلامیت بخش مهمی از منظومه باورهای آن هستی فیزیکی است و مدرنیت ما مشغله و دغدغههای زندگی آن هستی در روزگار جدید. ایرانیت یک ایدئولوژی یا منظومه فکری و اعتقادی شبیه اسلامیت نیست. ناظر است به اصل یک موجودیت جمعی. این موجودیت جمعی، در گیرو دار برقراری نسبت است میان اسلامیتاش و مدرنیتاش.
مقصودم از هستی فیزیکی، شیئیت دادن به ملت نیست. صرفاً بهره گیری از یک استعاره برای اولویت بخشیدن به آن است نسبت به نظم دمکراتیک یا اعتقادات دینی. وقتی همه ما به بقاء خود و فرزندانمان در یک واحد سرزمینی فکر میکنیم، به هستی فیزیکی خود قبل آن از آنکه چه اعتقاداتی داریم عنایت نشان دادهایم. مساله آب در کشور، حیات و ممات جمعی ماست. توجه جمعی ما به وضعیت زیست محیطی این خاک، امکان پذیر نمیشود مگر آنکه تعلق خاطری به این سرزمین داشته باشیم. اندوه ما در خصوص مهاجرت گسترده جوانان نخبه کشور به خارج از این دیار، ناظر است به دغدغه ملی ما. قطع نظر از باورهای دینی یا مدرنیت ما.
اما توجه به ملیت، به هیچ روی چنانکه دکتر جلایی پور فرمودند، خصلت نژادپرستانه ندارد. ضرورت زمانه دوره رضاشاه البته طلب میکرد که ناسیونالیسم آن دوره خصلت نژآد پرستانه پیدا کند. ذهنیت تاریخی ما بخصوص ذهنیت اقوام ایرانی از ناسیونالیسم مملو از رعب ناشی از یک روایت نژادپرستانه از ناسیونالیسم است که همه تفاوتها را انکار میکند. اما امروز ضرورت زمانه ما را به سمت روایت دیگری از ناسیونالیسم چرخانده است. دکتر جلایی پور از ناسیونالیسم مدنی سخن میگویند که فی الواقع الگویی همساز با دمکراسی است. من از ناسیونالیسم سیاسی سخن میگویم که مقتضی شناسایی تفاوتهاست. شامل ممیزات ناسیونالیسم مدنی هست، اما چیزی افزون بر آن دارد. تنها محدود به محترم شمردن حقوق فردی و جمعی و قومی نیست، بلکه علاوه بر آن، هویتهای جمعی را در درون منظومه خود شناسایی میکند و تشخص آنها را میپذیرد.
********
دوست عزیزم جناب آقای دکتر جلایی پور، در یادداشتی نکته مورد نظر مرا پیرامون چرخش پنهان اصلاح طلبان ظاهراً انکار کردهاند اما در عمل بر آن صحنه گذاشتهاند. از نظر ایشان، اصلاح طلبان همواره بر این رای بودهاند که فرهنگ ایرانی از سه مرجع اسلامیت، ایرانیت و مدرنیت بهره برده و به همین جهت، هیچگاه ایرانیت را فروننهاده بودند. اما به نظر ایشان در دوره اصلاحات بیشتر بر روی دمکراسی و توسعه متمرکز بودند و اینک به دلیل ضرورت زمانه است که بر ملیتگرایی تاکید بیشتر کردهاند. به قول ایشان: «همه و از جمله اصلاح طلبان نگران ایران شدند و این نگرانی به معنای شیفت گفتمانی اصلاح طلبان از دموکراسی به ناسیونالیسم نبود، بلکه پاسخ به مساله روز بود».
خوب مگر مقصود از «چرخش» در گفتار چیست؟ مساله سخن جدی در یک گفتار سیاسی است. مساله این است که در مجموعه متکثر یک گفتار سیاسی، سخن جدی کدام است. وقتی سخن جدی یک گفتار از یکی به دیگری تغییر میکند به این اتفاق میگوییم چرخش. همه چرخشها هم در نتیجه مقتضیات زمان اتفاق میافتند.
آن روزها که در منظومه کلامی اصلاح طلبان، دمکراسی در اولویت قرار گرفت، همه اهتمام آنها تعیین رابطه میان دین و دمکراسی بود. همه محصولات فکری شان هم لاغر کردن دین بود برای گشودن جا برای دمکراسی. در اساس بر این عزم بودند که اسلام لطف کند به حریم خصوصی برود تا جا برای دمکراسی گشوده شود. اما من هیچگاه به یاد ندارم در باره نسبت میان ایرانیت ما با اسلام بحثی دراندازند یا حتی نسبت ملیت ما با نظم دمکراتیک. اصلاً پیرو پیشبرد پروژه دمکراسی، همه هویات جمعی را انکار میکردند. جامعه را یک هویت جعلی میپنداشتند. حال چگونه ایرانیت میتوانست موضوعیت پیدا کند؟
دکتر راست میگویند ضرورت زمانه ما را یکباره به سمت توجه به حیات ملی فراخوانده است. همه فراموش کرده بودیم قبل از اینکه مسلمان باشیم یا قبل از اینکه دمکراتیک باشیم، باید وجود داشته باشیم. وجود ما به منزله یک گروه با نام و نشان ملی، بر اصل مسلمانی یا نحو مسلمانی تقدم داشت. چنانکه بر الگوی دمکراتیک یا غیر دمکراتیک زندگی سیاسی ما. ایرانیت ما، چیزی در کنار اسلامیت یا مدرنیت ما نبود، بلکه ایرانیت ما، هستی فیزیکی و واقعی ما بود و هست. اسلامیت بخش مهمی از منظومه باورهای آن هستی فیزیکی است و مدرنیت ما مشغله و دغدغههای زندگی آن هستی در روزگار جدید. ایرانیت یک ایدئولوژی یا منظومه فکری و اعتقادی شبیه اسلامیت نیست. ناظر است به اصل یک موجودیت جمعی. این موجودیت جمعی، در گیرو دار برقراری نسبت است میان اسلامیتاش و مدرنیتاش.
مقصودم از هستی فیزیکی، شیئیت دادن به ملت نیست. صرفاً بهره گیری از یک استعاره برای اولویت بخشیدن به آن است نسبت به نظم دمکراتیک یا اعتقادات دینی. وقتی همه ما به بقاء خود و فرزندانمان در یک واحد سرزمینی فکر میکنیم، به هستی فیزیکی خود قبل آن از آنکه چه اعتقاداتی داریم عنایت نشان دادهایم. مساله آب در کشور، حیات و ممات جمعی ماست. توجه جمعی ما به وضعیت زیست محیطی این خاک، امکان پذیر نمیشود مگر آنکه تعلق خاطری به این سرزمین داشته باشیم. اندوه ما در خصوص مهاجرت گسترده جوانان نخبه کشور به خارج از این دیار، ناظر است به دغدغه ملی ما. قطع نظر از باورهای دینی یا مدرنیت ما.
اما توجه به ملیت، به هیچ روی چنانکه دکتر جلایی پور فرمودند، خصلت نژادپرستانه ندارد. ضرورت زمانه دوره رضاشاه البته طلب میکرد که ناسیونالیسم آن دوره خصلت نژآد پرستانه پیدا کند. ذهنیت تاریخی ما بخصوص ذهنیت اقوام ایرانی از ناسیونالیسم مملو از رعب ناشی از یک روایت نژادپرستانه از ناسیونالیسم است که همه تفاوتها را انکار میکند. اما امروز ضرورت زمانه ما را به سمت روایت دیگری از ناسیونالیسم چرخانده است. دکتر جلایی پور از ناسیونالیسم مدنی سخن میگویند که فی الواقع الگویی همساز با دمکراسی است. من از ناسیونالیسم سیاسی سخن میگویم که مقتضی شناسایی تفاوتهاست. شامل ممیزات ناسیونالیسم مدنی هست، اما چیزی افزون بر آن دارد. تنها محدود به محترم شمردن حقوق فردی و جمعی و قومی نیست، بلکه علاوه بر آن، هویتهای جمعی را در درون منظومه خود شناسایی میکند و تشخص آنها را میپذیرد.
من همچنان بر این باورم که یک چرخش روی داده است. البته این چرخش را اصلاح طلبان از سر تامل انجام ندادهاند و حاصل تصمیم اندیشیده آنها نیست. توجه به اصل موجودیت ما، یک ضرورت است که اصلاح طلبان را به ناگزیر به سمت خود فراخوان کرده است. این اتفاق فقط برای اصلاح طلبان نیز روی نداده بلکه یک اتفاق عمومی است. سپاه پاسداران هم وقتی قرار است حضور در سوریه را موجه کند، آن را در قالب یک گفتمان ناسیونالیستی جای میدهد و اعلام میکند برای دفاع از کیان ملی، ناگزیر است جایی بیرون از این جا بجنگد تا نیروهای داعش امنیت ملی را به مخاطره نیاندازند. اصل اساسی وفاق براندازان نیز مقوله ملیت و نجات کیان ملی است.
گفتارها در نتیجه تصمیم ما جا به جا نمیشوند، ما در نتیجه مقتضیات زمان در منظومههای گفتاری پرتاب میشویم. زمانه دگرگون میشود و ما به حسب فراخوانهای تازه در معرض مسئولیتهای تازه قرار میگیریم. همه ما فراخوان شدهایم به دیدن و به رسمیت شناختن یکدیگر به منزله هموطنان خود. همه فراخوان شدهایم به شناسایی در حاشیه ماندگان و نادیده گرفته شدگان این سالها. همه فراخوان شدهایم به شناسایی هر گروه و جمع و قومی که میخواهد در این سرزمین زندگی کند اما به سیاقی که خود میپسندد. ما فراخوان شدهایم به همدلی با آنها که روبروی ما و رقیب و معارض شناخته شدهاند اما هموطن ما به شمار میروند.
من البته از این چرخش استقبال میکنم. هنگامی که ایرانیت در کانون قرار میگیرد، اسلامیت و مدرنیت باید قبل از هر چیز، اثبات کنند برای تحکیم و تداوم و سلامت ایرانیت ما چه نقش و سهمی بر عهده دارند. اسلامیت باید علاوه بر همه ملاحظات درونیاش، به یک ملاحظه بیرونی هم توجه کند و آن شناسایی هر کس و هر جمع و جمعیتی است که در این واحد سرزمینی زندگی میکنند. اسلامیتی که سبب شود جمعی از ایرانیان به دلیل اعتقاد و سلوکشان از دایره بیرون پرتاب شوند و نادیده گرفته شوند، بر تن هستی ملی ما زخم زده است. بنابراین بر شاخه نشسته و بن خود را میبرد. چنانکه مدرنیتی هم که هویت فرهنگی ما را چنان ذوب کند که از ما، ذرههای تک افتاده و اتمیزه شده بسازد، تحقق آزادی و زندگی خردورزانه را ممتنع کرده است.
@javadkashi
گفتارها در نتیجه تصمیم ما جا به جا نمیشوند، ما در نتیجه مقتضیات زمان در منظومههای گفتاری پرتاب میشویم. زمانه دگرگون میشود و ما به حسب فراخوانهای تازه در معرض مسئولیتهای تازه قرار میگیریم. همه ما فراخوان شدهایم به دیدن و به رسمیت شناختن یکدیگر به منزله هموطنان خود. همه فراخوان شدهایم به شناسایی در حاشیه ماندگان و نادیده گرفته شدگان این سالها. همه فراخوان شدهایم به شناسایی هر گروه و جمع و قومی که میخواهد در این سرزمین زندگی کند اما به سیاقی که خود میپسندد. ما فراخوان شدهایم به همدلی با آنها که روبروی ما و رقیب و معارض شناخته شدهاند اما هموطن ما به شمار میروند.
من البته از این چرخش استقبال میکنم. هنگامی که ایرانیت در کانون قرار میگیرد، اسلامیت و مدرنیت باید قبل از هر چیز، اثبات کنند برای تحکیم و تداوم و سلامت ایرانیت ما چه نقش و سهمی بر عهده دارند. اسلامیت باید علاوه بر همه ملاحظات درونیاش، به یک ملاحظه بیرونی هم توجه کند و آن شناسایی هر کس و هر جمع و جمعیتی است که در این واحد سرزمینی زندگی میکنند. اسلامیتی که سبب شود جمعی از ایرانیان به دلیل اعتقاد و سلوکشان از دایره بیرون پرتاب شوند و نادیده گرفته شوند، بر تن هستی ملی ما زخم زده است. بنابراین بر شاخه نشسته و بن خود را میبرد. چنانکه مدرنیتی هم که هویت فرهنگی ما را چنان ذوب کند که از ما، ذرههای تک افتاده و اتمیزه شده بسازد، تحقق آزادی و زندگی خردورزانه را ممتنع کرده است.
@javadkashi
حضور در شکافهای خطرخیز
**********
برای ما که در تهران زندگی میکنیم، ماجراهای کردستان در تلویزیونها و صفحات مجازی و اینستاگرام میگذرد. این گناهی نابخشودنی است. دم از اصلاحات زدیم اما همیشه سرمان را بالا گرفتیم و با حکومت سخن گفتیم. نه با دیگر روشنفکران در سطح ملی سخن گفتیم نه با فرودستان و نه با در حاشیه ماندگان.
تا کنون با روشنفکران اصلاح طلب کرد سخن نگفتهایم، همانها که تلاش میکنند در چارچوب نظم موجود سخنگوی مطالبات یک قوم محروم باشند. بیشتر تلاش کردهایم با آنچه در آنجا میگذرد، روبرو نشویم. همه چیز را نادیده بگیریم و بگذریم. اگر پیشترها سخن گفته بودیم، یک میدان تفاهم سیاسی جریان داشت و میتوانست ماجرا را از حد تماشای همه چیز در رسانهها بیرون بیاورد. میتوانستیم در هر شکاف اجتماعی و فرهنگی و قومی، میدانی از تفاهم و گفتگو بگشاییم.
ماجرا وقتی از پنجره تصویرهای رسانهای شده دنبال میشود، گویی صرفاً با یک نمایش مواجهیم. این نمایش هم در رسانههای جمهوری اسلامی و هم در رسانههای مخالفین دو سکانس بیشتر ندارد. سکانس اول در رسانههای جمهوری اسلامی، حمله نیروهای مسلح کرد به مرزداران ایران، و ناامن کردن کردستان است و سکانس دوم، حمله قاطع و انتقامجویانه ایران است به مراکز حزب دمکرات و اعدام چند عضو زندانی کرد. اما سکانس اول در رسانههای مخالفین، اعدام اعضا زندانی کرد و موشک باران مراکز تجمع رهبران کرد است و سکانس دوم، اعتصاب گروه گستردهای از مردم کردستان و مغازههای بسته آنها. در نمایش رسانههای ایرانی، مغازههای بسته غیر قابل توضیحاند و در روایت مخالفین، حملات مسلح به مرزها.
در هر دو روایت یک سکانس وجود ندارد. سکانسی که نشان دهد این اتفاقات متاسفانه در درون یک خانه روی میدهند. در حال حاضر در هر روایت داستانی، یک دشمن وجود دارد که تنها با زبان خشونت و مرگ میتوان با آن سخن گفت. جنگ است اما نه جنگ میان برادران که اگر گوشت هم را میخورند، استخوانهای یکدیگر را نمیشکنند. هر دو روایت گویی با یک دشمن به کلی خارجی مواجهند.
افسوس افسوس که یک عرصه عمومی و توام با گفتگو روشنفکران دو طرف تا کنون نساختهاند تا میانداری کند.
آنکه از انحصار ماجرا به همین دو روایت سود میبرد، تجزیه طلباناند. آنها که میخواهند نشان دهند پیمان عادلانهای برای همزیستی میان مردم ایران و کردهای ایرانی نیست. اگر هم بود، دیگر نقض شده است. آنها که میخواهند نشان دهند زندگی مشترک در قلمرو ملی امکان پذیر نیست و آنچه هست، ناشی از تحمیل است و زور صرف. آنهایی از انحصار ماجرا به همین دو روایت سود میبرند که خواهان گشوده شدن شکافهای خونین و مسدود شدن امکانهای آشتی و همزیستی در فضای کشورند. کسانی در کمین نشستهاند تا در پرتو تفوق منطق خشونت، بذرهای خطرناک خود را بکارند.
هر کس که نمیخواهد ماجرا تنها در نمایشهای کینه ورزانه و انتقامجویانه خلاصه شود، هر کس که باور دارد انحصار ماجرا به همین دو سنخ نمایش، جز انبار خطرناک کینه و بغض چیزی نیست، وظیفه دارد همه چیز را از صرف الگوهای نمایشی بیرون بیاورد، عرصهای بگشاید که نه تصویر، بلکه زبان و تفاهم دائر مدار آن باشند.
نباید پروژه اصلاحات صرفاً به ماجرای انتخابات و شورای نگهبان و نظارت استصوابی خلاصه شود. روشنفکران باید در هر شکاف خطرخیز کشور حاضر باشند. میدانی از گفتگو بگشایند و به این ترتیب، از نزدیک شدن عرصههای تنازع به خون و خشونت ممانعت کنند. همه ما از معجزه زبان غفلت کردهایم. زبان در هنگام گفتگو، میزاید، خلق میکند و فضای مشترک تولید میکند. آشتی ملی پروژهای است که قبل از هر چیز باید در این پایین جستجو کنیم. باید دست کم در قلمرو روشنفکری، میدانی از به رسمیت شناسی دیگری را در دستور کار قرار دهیم.
اجازه ندهیم همه چیز به خط و نشان کشیدنهای طرفین منازعه خونین منحصر شود.
@javadkashi
**********
برای ما که در تهران زندگی میکنیم، ماجراهای کردستان در تلویزیونها و صفحات مجازی و اینستاگرام میگذرد. این گناهی نابخشودنی است. دم از اصلاحات زدیم اما همیشه سرمان را بالا گرفتیم و با حکومت سخن گفتیم. نه با دیگر روشنفکران در سطح ملی سخن گفتیم نه با فرودستان و نه با در حاشیه ماندگان.
تا کنون با روشنفکران اصلاح طلب کرد سخن نگفتهایم، همانها که تلاش میکنند در چارچوب نظم موجود سخنگوی مطالبات یک قوم محروم باشند. بیشتر تلاش کردهایم با آنچه در آنجا میگذرد، روبرو نشویم. همه چیز را نادیده بگیریم و بگذریم. اگر پیشترها سخن گفته بودیم، یک میدان تفاهم سیاسی جریان داشت و میتوانست ماجرا را از حد تماشای همه چیز در رسانهها بیرون بیاورد. میتوانستیم در هر شکاف اجتماعی و فرهنگی و قومی، میدانی از تفاهم و گفتگو بگشاییم.
ماجرا وقتی از پنجره تصویرهای رسانهای شده دنبال میشود، گویی صرفاً با یک نمایش مواجهیم. این نمایش هم در رسانههای جمهوری اسلامی و هم در رسانههای مخالفین دو سکانس بیشتر ندارد. سکانس اول در رسانههای جمهوری اسلامی، حمله نیروهای مسلح کرد به مرزداران ایران، و ناامن کردن کردستان است و سکانس دوم، حمله قاطع و انتقامجویانه ایران است به مراکز حزب دمکرات و اعدام چند عضو زندانی کرد. اما سکانس اول در رسانههای مخالفین، اعدام اعضا زندانی کرد و موشک باران مراکز تجمع رهبران کرد است و سکانس دوم، اعتصاب گروه گستردهای از مردم کردستان و مغازههای بسته آنها. در نمایش رسانههای ایرانی، مغازههای بسته غیر قابل توضیحاند و در روایت مخالفین، حملات مسلح به مرزها.
در هر دو روایت یک سکانس وجود ندارد. سکانسی که نشان دهد این اتفاقات متاسفانه در درون یک خانه روی میدهند. در حال حاضر در هر روایت داستانی، یک دشمن وجود دارد که تنها با زبان خشونت و مرگ میتوان با آن سخن گفت. جنگ است اما نه جنگ میان برادران که اگر گوشت هم را میخورند، استخوانهای یکدیگر را نمیشکنند. هر دو روایت گویی با یک دشمن به کلی خارجی مواجهند.
افسوس افسوس که یک عرصه عمومی و توام با گفتگو روشنفکران دو طرف تا کنون نساختهاند تا میانداری کند.
آنکه از انحصار ماجرا به همین دو روایت سود میبرد، تجزیه طلباناند. آنها که میخواهند نشان دهند پیمان عادلانهای برای همزیستی میان مردم ایران و کردهای ایرانی نیست. اگر هم بود، دیگر نقض شده است. آنها که میخواهند نشان دهند زندگی مشترک در قلمرو ملی امکان پذیر نیست و آنچه هست، ناشی از تحمیل است و زور صرف. آنهایی از انحصار ماجرا به همین دو روایت سود میبرند که خواهان گشوده شدن شکافهای خونین و مسدود شدن امکانهای آشتی و همزیستی در فضای کشورند. کسانی در کمین نشستهاند تا در پرتو تفوق منطق خشونت، بذرهای خطرناک خود را بکارند.
هر کس که نمیخواهد ماجرا تنها در نمایشهای کینه ورزانه و انتقامجویانه خلاصه شود، هر کس که باور دارد انحصار ماجرا به همین دو سنخ نمایش، جز انبار خطرناک کینه و بغض چیزی نیست، وظیفه دارد همه چیز را از صرف الگوهای نمایشی بیرون بیاورد، عرصهای بگشاید که نه تصویر، بلکه زبان و تفاهم دائر مدار آن باشند.
نباید پروژه اصلاحات صرفاً به ماجرای انتخابات و شورای نگهبان و نظارت استصوابی خلاصه شود. روشنفکران باید در هر شکاف خطرخیز کشور حاضر باشند. میدانی از گفتگو بگشایند و به این ترتیب، از نزدیک شدن عرصههای تنازع به خون و خشونت ممانعت کنند. همه ما از معجزه زبان غفلت کردهایم. زبان در هنگام گفتگو، میزاید، خلق میکند و فضای مشترک تولید میکند. آشتی ملی پروژهای است که قبل از هر چیز باید در این پایین جستجو کنیم. باید دست کم در قلمرو روشنفکری، میدانی از به رسمیت شناسی دیگری را در دستور کار قرار دهیم.
اجازه ندهیم همه چیز به خط و نشان کشیدنهای طرفین منازعه خونین منحصر شود.
@javadkashi
تکرار ابراهیم بود
**********
در دمکراسیها، میزان رای اکثریت است. اقلیت باید برای اکثری شدن، صبور باشد و در حاشیه بماند. اما اقلیت گاهی فرصتی پیدا میکند تا اکثریت را افشا کند. امام حسین چنین کرد.
از در و دیوار شهر اکثریت نام خدا آویزان بود. همه چیز به رسول خدا و کتاب قرآن مستند بود. نمایندگان خدا و رسول، همه در رفت و آمد بودند. مساجد همه برقرار بود. همه در نماز و روزه بودند، شریعت خداوند برقرار بود. اصحاب رسول خدا، الحمدالله در ناز و نعمت بودند. غنائم و ثروت برای آنها فراهم بود. روحانیون محترم بودند، سرداران سپاه اسلام، فاتح و سرزنده بودند. فقیران و محرومان هم شکر خدا میکردند و به یک لقمه نان قانع بودند.
اما این همه دروغ بود و از همه دروغتر آنکه نامش فاخرتر از همه بود: خداوند. خدا درست مثل چسبی همه امور نامربوط و ناهمسنخ را به هم چسبانیده بود. کفر آشکار ابوسفیانیها را با خلافت خداوند. اشرافیت قبائلی را، با مساواتی که پیامبر از آن سخن گفته بود. همه مساوی بودند و کسانی مساویتر. کلمهها، نامها، احادیث، نقل قولها و خاطرات مقدس، به هم چسبیده بودند و میان چشمها و خردها از یکسو و واقعیت ناسازگار از سوی دیگر دیواری ساخته بودند بلند و عبور ناپذیر. اگر رگ و جان و پوستت، خراشیده میشد، ناله نمیکردی چرا که دیوار دروغینی که کلمات ساخته بودند و نقل قولها و احادیث، در درونیترین لایههای مردم نیز رسوخ داشت. با هر احساس عمیق تبعیض شکر میکردی خداوند را. با هر حس تحقیری، سجده بر خاک میسودی.
حسین و یاران اندکش برخاستند. در حوادثی که دو سه ساعت بیشتر به طول نیانجامید، همه نامها را خراشیده و خونین کردند. خداوند دوباره به آسمان پرواز کرد، همه آنچه به نام او به هم چسبیده بودند، از هم گسیختند و مومنان خداوند دروغ، سرگشته و سرگردان شدند. جستجوگر خداوندی که دیگر رویت پذیر نبود. تجسد سنگی نداشت. گویی دعوت از نو آغاز شد. دوباره مردم فراخوانده میشدند از جایی که اینجا نیست. امام حسین تکرار ابراهیم بود.
اما چرخ روزگار همچنان چرخید. میراث حسین درکربلای خونین، چسب تازهای شد برای تاسیس خانههای تازه دروغ. از او انتقام گرفتند. او که ویرانگر نامهای دروغ بود، خود به یک نام بزرگ دروغ تبدیل شد. موجه کننده و به هم چسباننده ناهمسازیهای شگفت.
نام بزرگ او اما حکایتی دارد مثل حکایت طوطی مولانا. روزی خود را در قفس به مردن خواهد زد تا مجالی برای آزادی پیدا کند و از هم گسلاننده دیوارهای بزرگ دروغ باشد. اگر حس میکنید نامش دیگر نشانی از زندگی ندارد، وقت ظهور دوباره اوست. او نیز امام منتظر است. منتظر فرصتی که دوباره ظهور کند و افشاگر هر آنچیزی باشد که طبیعی و بدیهی انگاشته شده است.
@javadkashi
**********
در دمکراسیها، میزان رای اکثریت است. اقلیت باید برای اکثری شدن، صبور باشد و در حاشیه بماند. اما اقلیت گاهی فرصتی پیدا میکند تا اکثریت را افشا کند. امام حسین چنین کرد.
از در و دیوار شهر اکثریت نام خدا آویزان بود. همه چیز به رسول خدا و کتاب قرآن مستند بود. نمایندگان خدا و رسول، همه در رفت و آمد بودند. مساجد همه برقرار بود. همه در نماز و روزه بودند، شریعت خداوند برقرار بود. اصحاب رسول خدا، الحمدالله در ناز و نعمت بودند. غنائم و ثروت برای آنها فراهم بود. روحانیون محترم بودند، سرداران سپاه اسلام، فاتح و سرزنده بودند. فقیران و محرومان هم شکر خدا میکردند و به یک لقمه نان قانع بودند.
اما این همه دروغ بود و از همه دروغتر آنکه نامش فاخرتر از همه بود: خداوند. خدا درست مثل چسبی همه امور نامربوط و ناهمسنخ را به هم چسبانیده بود. کفر آشکار ابوسفیانیها را با خلافت خداوند. اشرافیت قبائلی را، با مساواتی که پیامبر از آن سخن گفته بود. همه مساوی بودند و کسانی مساویتر. کلمهها، نامها، احادیث، نقل قولها و خاطرات مقدس، به هم چسبیده بودند و میان چشمها و خردها از یکسو و واقعیت ناسازگار از سوی دیگر دیواری ساخته بودند بلند و عبور ناپذیر. اگر رگ و جان و پوستت، خراشیده میشد، ناله نمیکردی چرا که دیوار دروغینی که کلمات ساخته بودند و نقل قولها و احادیث، در درونیترین لایههای مردم نیز رسوخ داشت. با هر احساس عمیق تبعیض شکر میکردی خداوند را. با هر حس تحقیری، سجده بر خاک میسودی.
حسین و یاران اندکش برخاستند. در حوادثی که دو سه ساعت بیشتر به طول نیانجامید، همه نامها را خراشیده و خونین کردند. خداوند دوباره به آسمان پرواز کرد، همه آنچه به نام او به هم چسبیده بودند، از هم گسیختند و مومنان خداوند دروغ، سرگشته و سرگردان شدند. جستجوگر خداوندی که دیگر رویت پذیر نبود. تجسد سنگی نداشت. گویی دعوت از نو آغاز شد. دوباره مردم فراخوانده میشدند از جایی که اینجا نیست. امام حسین تکرار ابراهیم بود.
اما چرخ روزگار همچنان چرخید. میراث حسین درکربلای خونین، چسب تازهای شد برای تاسیس خانههای تازه دروغ. از او انتقام گرفتند. او که ویرانگر نامهای دروغ بود، خود به یک نام بزرگ دروغ تبدیل شد. موجه کننده و به هم چسباننده ناهمسازیهای شگفت.
نام بزرگ او اما حکایتی دارد مثل حکایت طوطی مولانا. روزی خود را در قفس به مردن خواهد زد تا مجالی برای آزادی پیدا کند و از هم گسلاننده دیوارهای بزرگ دروغ باشد. اگر حس میکنید نامش دیگر نشانی از زندگی ندارد، وقت ظهور دوباره اوست. او نیز امام منتظر است. منتظر فرصتی که دوباره ظهور کند و افشاگر هر آنچیزی باشد که طبیعی و بدیهی انگاشته شده است.
@javadkashi
Forwarded from دستیار
دکتر کاشی.m4a
40.1 MB
📢سخنرانی دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی
⚫️تاسوعای حسینی سال۱۴۴۰(۱۳۹۷)
🔸با عنوان"امام حسین(ع)شهادت و منطق زندگی"
🔹احیاگران پیام عاشورا اصفهان
@a_p_a_i
⚫️تاسوعای حسینی سال۱۴۴۰(۱۳۹۷)
🔸با عنوان"امام حسین(ع)شهادت و منطق زندگی"
🔹احیاگران پیام عاشورا اصفهان
@a_p_a_i
جنایت بی پناه
*********
سینه تاریخ، پر است از خاطرات مربوط به جنایتهای توجیه پذیر. خدا، عدالت، انسانیت، آزادی و حقوق بشر، همه دستاویزهای توجیه کننده جنایتهای بزرگ در تاریخ بشریت شدهاند. اما جنایتهایی هم هستند که فرصت و شانس هیچ توجیهی پیدا نمیکنند. عریان و بی پناه میمانند. جنایت اهواز از آن دست جنایتها در صحنه سیاست بود.
جنایتی که عریان میماند، هم یک تهدید بزرگ است، هم یک فرصت بزرگ. مهم این است که کدامیک را اختیار کنیم.
آنچه در اهواز اتفاق افتاد، یک جنایت آشکار بود. تنها کشورهای عربی که حامی تروریستها بودند حمایت علنی یا ضمنی کردند. هیچ کس به خود جرات نداد از عاملان تروریست حمایت کند. در مقابل چنین جنایتی، البته نظامیان و مقامات اطلاعاتی و امنیتی کشور باید اظهار نظر کنند. زبان تهدید بگشایند. بگویند انتقام میگیرند، سیلی میزنند و عاملان را به سزای اعمالشان میرسانند. اما اگر این تنها صدایی است که از درون صحنه جنایت برخاسته، بدانید و بدانیم عاملان جنایت به اهداف خود رسیدهاند. جنایتی که قادر نیست خود را موجه کند، هر واکنشی علیه خود را موجه میکند. یکباره فضای یک شهر را تبدیل میکند به هزاران و هزاران چشم جستجوگر و شکاک. همه چیز با نگاه تردید و بدگمانی نگریسته میشود. در مقابل جنایتی که موجه نیست، فقط کسانی ایمنی دارند که پیشتر وفاداری خود را اثبات کرده باشند. والا هر کس یک متهم است مگر آنکه خلافاش ثابت شود. کسانی که پیشتر منتقد بودهاند، اعتراضی کردهاند، پیشینه سیاسی دارند، خیلی باید مواظب خود باشند. جنایتهای عریان، فضا را شدیداً دوگانه میکنند. فاعلان و سرکوبگران جنایت، همه فضا را به خود اختصاص میدهند. زبان اعتراض و انتقاد از میان میرود. سکوت سکونت میکند. آنگاه فقر، بیکاری، بیگانگی اجتماعی و سیاسی، و هزاران صورت از ناکامی و در حاشیه ماندگی، بسترهای مستعدی میشود برای تولید لشگری که یا به این سو یا به آن سو ملحق میشوند. جنایت عریان، محیط خود را پر میکند از مینهای انفجاری مستعد حادثههای نابهنگام.
اما جنایتی که قادر نیست لباس یک نام مقدس برای خود اختیار کند یک امکان نیز هست. وقتی جنایت لباس ایدئولوژی به تن میکند و دستاویزش خدا، مردم، آزادی یا هر نام دیگری است، قهرمان و ضد قهرمان خود را میسازد و امکانی میشود برای تداوم یک رابطه توام با خشونت و خون. اما جنایت وقتی از پوشیدن لباس موجه کننده عاجز است، مثل یک حادثه عبرت آموز، میتواند همگان را ترغیب کند به الگوی دیگری از ارتباط و زندگی مشترک. اگر رابطه انسانی میتواند اینهمه خونین و جنایتکارانه و کثیف باشد، چرا قدر یکدیگر را و زندگی صلح آمیز با یکدیگر را ندانیم؟ چرا حرفهای یکدیگر را نمیشنویم. چرا از آنچه در دلهای ما میگذرد غافلیم. به جای گشودن میدان ستیز، با تهدید و سخن انتقامجویانه صرف، میتوان میدان را چنان از حس دوستی و وفاداری و امید پر کرد، که جنایت و جنایتکار در قلمرو محدودی محبوس شود. فرصتی برای زایش پیدا نکند.
جنایتی که کلمات و واژگان مقدس به آن پناهی نمیدهند، میتواند به مثابه زخم خطرناکی همه ما را متوجه هستی جمعیمان کند. تنها در چنین شرایطی ممکن است همگان شمرده شوند و به حساب آورده شوند. آرمانهای سیاسی آزادی و عدالت، تنها به شرط این به حساب آوردن ملی است که تامین میشود. کاش این جنایت، به مثابه زنگ خطری پایان ببخشد به بیماری مزمن ندیدن یکدیگر.
همراه با انتشار سخنان و اظهارات نظامیان، خوب است روشنفکران و اهل نظر و فکر خوزستان توسط رسانههای ملی کشور و توسط رسانههای دیگر فراخوان شوند. در میزگردها و گفتگوهای مطبوعاتی، نظر آنان و بسترهایی که ممکن است به خشونت کمک کنند وارسی شود. ما مرکز نشینان، موضوع قضاوت آنان واقع شویم، خود را و عملکردهای سیاسی کشور را از چشمانداز آنها تماشا کنیم. صدای تهدید و اقدامات امنیتی حتماً لازم است، اما اجازه بدهید آن صداها و اقدامات، در میان انبوه گفتگوها و تصاویر و فیلمهایی که مسائل خوزستان را بر همگان بر ملا میکند گم شود. جنایتی که نتوانسته لباسی از حقانیت به تن کند، ما را با همه تفاوتها و تعارضها متوجه یکدیگر میکند. فرصت خوبی فراهم میکند برای آنکه یکدیگر به رسمیت بشناسیم، زخمهای یکدیگر را ببینیم، مراقب یکدیگر باشیم و اجازه ندهیم، تروریسم تخمهای خود را در شکافهای اجتماعی و فرهنگی بپاشد.
@javadkashi
*********
سینه تاریخ، پر است از خاطرات مربوط به جنایتهای توجیه پذیر. خدا، عدالت، انسانیت، آزادی و حقوق بشر، همه دستاویزهای توجیه کننده جنایتهای بزرگ در تاریخ بشریت شدهاند. اما جنایتهایی هم هستند که فرصت و شانس هیچ توجیهی پیدا نمیکنند. عریان و بی پناه میمانند. جنایت اهواز از آن دست جنایتها در صحنه سیاست بود.
جنایتی که عریان میماند، هم یک تهدید بزرگ است، هم یک فرصت بزرگ. مهم این است که کدامیک را اختیار کنیم.
آنچه در اهواز اتفاق افتاد، یک جنایت آشکار بود. تنها کشورهای عربی که حامی تروریستها بودند حمایت علنی یا ضمنی کردند. هیچ کس به خود جرات نداد از عاملان تروریست حمایت کند. در مقابل چنین جنایتی، البته نظامیان و مقامات اطلاعاتی و امنیتی کشور باید اظهار نظر کنند. زبان تهدید بگشایند. بگویند انتقام میگیرند، سیلی میزنند و عاملان را به سزای اعمالشان میرسانند. اما اگر این تنها صدایی است که از درون صحنه جنایت برخاسته، بدانید و بدانیم عاملان جنایت به اهداف خود رسیدهاند. جنایتی که قادر نیست خود را موجه کند، هر واکنشی علیه خود را موجه میکند. یکباره فضای یک شهر را تبدیل میکند به هزاران و هزاران چشم جستجوگر و شکاک. همه چیز با نگاه تردید و بدگمانی نگریسته میشود. در مقابل جنایتی که موجه نیست، فقط کسانی ایمنی دارند که پیشتر وفاداری خود را اثبات کرده باشند. والا هر کس یک متهم است مگر آنکه خلافاش ثابت شود. کسانی که پیشتر منتقد بودهاند، اعتراضی کردهاند، پیشینه سیاسی دارند، خیلی باید مواظب خود باشند. جنایتهای عریان، فضا را شدیداً دوگانه میکنند. فاعلان و سرکوبگران جنایت، همه فضا را به خود اختصاص میدهند. زبان اعتراض و انتقاد از میان میرود. سکوت سکونت میکند. آنگاه فقر، بیکاری، بیگانگی اجتماعی و سیاسی، و هزاران صورت از ناکامی و در حاشیه ماندگی، بسترهای مستعدی میشود برای تولید لشگری که یا به این سو یا به آن سو ملحق میشوند. جنایت عریان، محیط خود را پر میکند از مینهای انفجاری مستعد حادثههای نابهنگام.
اما جنایتی که قادر نیست لباس یک نام مقدس برای خود اختیار کند یک امکان نیز هست. وقتی جنایت لباس ایدئولوژی به تن میکند و دستاویزش خدا، مردم، آزادی یا هر نام دیگری است، قهرمان و ضد قهرمان خود را میسازد و امکانی میشود برای تداوم یک رابطه توام با خشونت و خون. اما جنایت وقتی از پوشیدن لباس موجه کننده عاجز است، مثل یک حادثه عبرت آموز، میتواند همگان را ترغیب کند به الگوی دیگری از ارتباط و زندگی مشترک. اگر رابطه انسانی میتواند اینهمه خونین و جنایتکارانه و کثیف باشد، چرا قدر یکدیگر را و زندگی صلح آمیز با یکدیگر را ندانیم؟ چرا حرفهای یکدیگر را نمیشنویم. چرا از آنچه در دلهای ما میگذرد غافلیم. به جای گشودن میدان ستیز، با تهدید و سخن انتقامجویانه صرف، میتوان میدان را چنان از حس دوستی و وفاداری و امید پر کرد، که جنایت و جنایتکار در قلمرو محدودی محبوس شود. فرصتی برای زایش پیدا نکند.
جنایتی که کلمات و واژگان مقدس به آن پناهی نمیدهند، میتواند به مثابه زخم خطرناکی همه ما را متوجه هستی جمعیمان کند. تنها در چنین شرایطی ممکن است همگان شمرده شوند و به حساب آورده شوند. آرمانهای سیاسی آزادی و عدالت، تنها به شرط این به حساب آوردن ملی است که تامین میشود. کاش این جنایت، به مثابه زنگ خطری پایان ببخشد به بیماری مزمن ندیدن یکدیگر.
همراه با انتشار سخنان و اظهارات نظامیان، خوب است روشنفکران و اهل نظر و فکر خوزستان توسط رسانههای ملی کشور و توسط رسانههای دیگر فراخوان شوند. در میزگردها و گفتگوهای مطبوعاتی، نظر آنان و بسترهایی که ممکن است به خشونت کمک کنند وارسی شود. ما مرکز نشینان، موضوع قضاوت آنان واقع شویم، خود را و عملکردهای سیاسی کشور را از چشمانداز آنها تماشا کنیم. صدای تهدید و اقدامات امنیتی حتماً لازم است، اما اجازه بدهید آن صداها و اقدامات، در میان انبوه گفتگوها و تصاویر و فیلمهایی که مسائل خوزستان را بر همگان بر ملا میکند گم شود. جنایتی که نتوانسته لباسی از حقانیت به تن کند، ما را با همه تفاوتها و تعارضها متوجه یکدیگر میکند. فرصت خوبی فراهم میکند برای آنکه یکدیگر به رسمیت بشناسیم، زخمهای یکدیگر را ببینیم، مراقب یکدیگر باشیم و اجازه ندهیم، تروریسم تخمهای خود را در شکافهای اجتماعی و فرهنگی بپاشد.
@javadkashi
ملی مذهبیها و مساله ملیت و دین
*****
نام ملی مذهبی، این ذهنیت را در مخاطب پدید میآورد که گروهی هستند با نام ملیت، دین را به حاشیه نمیرانند و با نام دین ملیت را. آنان فضایی ساختهاند که این دو در تلائم با یکدیگرند. اما تا جایی که نگارنده از اولین ماههای انتشار نشریه ایران فردا به خاطر دارد، و تا جایی که توفیق بزرگ آشنایی و گفتگو با مهندس سحابی را داشت، چنین نبوده است. ملی مذهبیها، گروهی هستند که هم به دین علقه نشان میدهند و هم علائق ملی دارند. اما قادر نبودهاند به این سوال پاسخ دهند که چگونه این هر دو را دوست دارند. یکصد و اندی سال است که این دو فضا با یکدیگر ناسازگار بودهاند. چطور میتوان سر سازگاری با این هر دو را داشت؟ ... تلائم میان ملیت و دین، یک مساله فوری و مهم در شرایط امروز ایران است. ایران در تاریخ یکصد ساله اخیر، دو دوران مهم را پشت سرگذاشته: یکبار بر مبنای محوریت ملیت، دین را به حاشیه رانده و یکبار بر مبنای محوریت دین ملیت را. دوره نخست به تضعیف ملیت در حافظه سیاسی ما انجامیده، و دوران دوم به تضعیف دین در حافظه سیاسی ما. نتیجه آن شده است که امروز، حافظه سیاسی ما، از هر دو تقریباً خالی است. ملتی که درکی از کلیت معنادار خود ندارد، محکوم به گسیختگی و تباهی است. چشم اندازهای امید در چنین وضعیتی تضعیف میشوند و نشانگان زوال و انحطاط همه جا ظهور پیدا میکند. در چنین شرایطی است که باید به جد همگان به تلائم این دو امکان بازآفرینی یک ذهنیت سیاسی همبسته بیاندیشند. به نظرم بیش از همه از نیروهای ملی مذهبی انتظار میرود از حیث نظری به این ارتباط بیش از گذشته بیاندیشند و الگویی از هم نشینی میان این دو عرضه کنند... این عبارات بخشی از یادداشت من است که در ماهنامه ایران فردا (مهرماه سال 1397، شماره 42) با نام مرگ امید منتشر شده است. اصل این یادداشت را در فایل زیر بخوانید:
@javadkashi
👇👇👇👇
*****
نام ملی مذهبی، این ذهنیت را در مخاطب پدید میآورد که گروهی هستند با نام ملیت، دین را به حاشیه نمیرانند و با نام دین ملیت را. آنان فضایی ساختهاند که این دو در تلائم با یکدیگرند. اما تا جایی که نگارنده از اولین ماههای انتشار نشریه ایران فردا به خاطر دارد، و تا جایی که توفیق بزرگ آشنایی و گفتگو با مهندس سحابی را داشت، چنین نبوده است. ملی مذهبیها، گروهی هستند که هم به دین علقه نشان میدهند و هم علائق ملی دارند. اما قادر نبودهاند به این سوال پاسخ دهند که چگونه این هر دو را دوست دارند. یکصد و اندی سال است که این دو فضا با یکدیگر ناسازگار بودهاند. چطور میتوان سر سازگاری با این هر دو را داشت؟ ... تلائم میان ملیت و دین، یک مساله فوری و مهم در شرایط امروز ایران است. ایران در تاریخ یکصد ساله اخیر، دو دوران مهم را پشت سرگذاشته: یکبار بر مبنای محوریت ملیت، دین را به حاشیه رانده و یکبار بر مبنای محوریت دین ملیت را. دوره نخست به تضعیف ملیت در حافظه سیاسی ما انجامیده، و دوران دوم به تضعیف دین در حافظه سیاسی ما. نتیجه آن شده است که امروز، حافظه سیاسی ما، از هر دو تقریباً خالی است. ملتی که درکی از کلیت معنادار خود ندارد، محکوم به گسیختگی و تباهی است. چشم اندازهای امید در چنین وضعیتی تضعیف میشوند و نشانگان زوال و انحطاط همه جا ظهور پیدا میکند. در چنین شرایطی است که باید به جد همگان به تلائم این دو امکان بازآفرینی یک ذهنیت سیاسی همبسته بیاندیشند. به نظرم بیش از همه از نیروهای ملی مذهبی انتظار میرود از حیث نظری به این ارتباط بیش از گذشته بیاندیشند و الگویی از هم نشینی میان این دو عرضه کنند... این عبارات بخشی از یادداشت من است که در ماهنامه ایران فردا (مهرماه سال 1397، شماره 42) با نام مرگ امید منتشر شده است. اصل این یادداشت را در فایل زیر بخوانید:
@javadkashi
👇👇👇👇
بازسازی گفتمان اصلاحات
***********
سعید حجاریان را به عنوان متفکر اصلاحات میشناسیم. به خلاف دیگر اصلاح طلبان، علاوه بر رویدادهای روزمره، به جوانب فکری اصلاحات هم نظر دارد. اخیراً در یادداشتی تحت عنوان «بازسازی گفتمانی»، در مجله پیام آینده (شماره دوم، مرداد ماه 1397) مینویسد: «اصلاح طلبان تحت تاثیر شعارهای اول انقلاب، ملی گرایی را دست کم گرفتند» و میافزایند: «اگر «ایران»ی وجود نداشت، دعوای اصولگرا و اصلاحطلب، شیعه و سنی و... وجود نداشت و رقابت سیاسی میان احزاب بلاموضوع بود. ظرف بلورینی بهنام ایران باید پابرجا بماند تا این تحرکات درون آن صورت بگیرد و اگر این ظرف شکسته شود، زمینی برای هیچ بازی اعم از سیاسی، اقتصادی، عقیدتی و... وجود نخواهد داشت؛ به قول میرزاده عشقی «خاك وطن كه رفت، چه خاكي به سر كنم؟»»
توجه اصلاح طلبان به مقوله ملیگرایی، یک رویداد مهم است. اما این چرخش، نباید یک شعار پنداشته شود نباید اینطور بیاندیشند که از این پس، ضروری است شعارهای ملیگرایانه هم بدهند تا در هنگام انتخابات، رای بیشتری جلب کنند. پیشترها که دمکراسی سخن جدی اصلاح طلبان بود، مجموعهای از مبادی فکری و فلسفی برای آن تمهید کردند، و الگویی متفاوت از اندیشه سیاسی ساختند. حال اگر حقیقتاً ملیگرایی پیش از دمکراسی خواهی، موضوعیت پیدا کرده باشد، این چرخش نیازمند نقد گفتاری است که محوریت آن دمکراسی است و همچنین نیازمند بازسازیهایی در مبادی فکری و فلسفی و سیاسی. من سعی میکنم در این یادداشت به محورهای این دو مهم، از نقطه نظر خود بپردازم. .. این عبارات بخشی از یادداشت من در هفته نامه صداست (شماره 3، هفتم مهرماه سال 1397) اصل این یادداشت را در فایل زیر بخوانید:
@
***********
سعید حجاریان را به عنوان متفکر اصلاحات میشناسیم. به خلاف دیگر اصلاح طلبان، علاوه بر رویدادهای روزمره، به جوانب فکری اصلاحات هم نظر دارد. اخیراً در یادداشتی تحت عنوان «بازسازی گفتمانی»، در مجله پیام آینده (شماره دوم، مرداد ماه 1397) مینویسد: «اصلاح طلبان تحت تاثیر شعارهای اول انقلاب، ملی گرایی را دست کم گرفتند» و میافزایند: «اگر «ایران»ی وجود نداشت، دعوای اصولگرا و اصلاحطلب، شیعه و سنی و... وجود نداشت و رقابت سیاسی میان احزاب بلاموضوع بود. ظرف بلورینی بهنام ایران باید پابرجا بماند تا این تحرکات درون آن صورت بگیرد و اگر این ظرف شکسته شود، زمینی برای هیچ بازی اعم از سیاسی، اقتصادی، عقیدتی و... وجود نخواهد داشت؛ به قول میرزاده عشقی «خاك وطن كه رفت، چه خاكي به سر كنم؟»»
توجه اصلاح طلبان به مقوله ملیگرایی، یک رویداد مهم است. اما این چرخش، نباید یک شعار پنداشته شود نباید اینطور بیاندیشند که از این پس، ضروری است شعارهای ملیگرایانه هم بدهند تا در هنگام انتخابات، رای بیشتری جلب کنند. پیشترها که دمکراسی سخن جدی اصلاح طلبان بود، مجموعهای از مبادی فکری و فلسفی برای آن تمهید کردند، و الگویی متفاوت از اندیشه سیاسی ساختند. حال اگر حقیقتاً ملیگرایی پیش از دمکراسی خواهی، موضوعیت پیدا کرده باشد، این چرخش نیازمند نقد گفتاری است که محوریت آن دمکراسی است و همچنین نیازمند بازسازیهایی در مبادی فکری و فلسفی و سیاسی. من سعی میکنم در این یادداشت به محورهای این دو مهم، از نقطه نظر خود بپردازم. .. این عبارات بخشی از یادداشت من در هفته نامه صداست (شماره 3، هفتم مهرماه سال 1397) اصل این یادداشت را در فایل زیر بخوانید:
@