جنگل مرده
---
وجدان فردی، طبیعی و بیهیچ میانجی عمل میکند: صورت خونآلود کودکی وحشتزده آن را به غلیان میآورد. اما وجدان جمعی اینهمه طبیعی نیست. عقاید، منافع و علائق جمعی، کلیشههای ذهنی و سوگیریهای سیاسی و اجتماعی وساطت میکنند. گاهی یک حادثه کوچک وجدان جمعی را به آتش میکشد گاه تلنبار اجساد خونین مردمان بیگناه و خانههای ویران شده هم در دم سرد آن اثر نمیگذارد.
وجدان فردی هم گاه ساییده میشود. تحت فشار سوگیری وجدان جمعی به سرعت از تصویر یک دختر بچه بیگناه چشم میپوشیم مبادا چنگی به دلمان بیاندازد.
حال و روز مردم ما در این روزها، از همین ضایعه خبر میدهد. فیلم و تصویرهای جنگ اسرائیل و غزه حیرتانگیزند. اما وجدان جمعی مردم ما کمتر از بسیاری نقاط دیگر جهان، متاثر میشود. انگار مسابقه فوتبال است. کسانی طرفدار این تیم کسانی طرفدار تیم مقابلند. گل بازی تلفات و ویرانیهای میدان جنگ است. این وضعیت خطرناک است. چه کسی میداند شاید در آینده نزدیک نظیر این بازیها در درون هم ظهور کند. آنگاه وجدان جمعی در کار نخواهد بود تا مانع از آشوب جنگ و خشونت و ویرانی شود.
وجدان جمعی ما بیمار است. عامل اصلی به حاشیه رانده شدن مردم در عرصه عمل سیاسی است. هنگامی که مردم اثرگذار عرصه سیاستاند، با تن و روح خود دست به گریبان امور عمومی میشوند. بازیگرند و در عرصه گرم بازی، میتوانند از هستی فردی خود حراست کنند و تماماً تسلیم فشار وجدان بیمار جمعی نباشند. اما وقتی بازیگر نیستند، تماشاگرند. تماشاگرانی تحقیر شده با سینههایی پر از حرفهای نگفته و کینه ورز. به مصرف کنندگان صرف تبلیغات تبدیل میشوند. در مصرف تبلیغات هم منفعل نیستند. سخن و تصویر و تفسیری را میپذیرند که با مقاصد و اغراضشان انطباق داشته باشد. به تدریج وجدانهای فردیشان را در آتش وجدان بیمار جمعی پرتاب میکنند. هیچ کس برای یک کودک تکه تکه شده اشگ نمیریزد. شاید برای قساوت قاتل هورای پیروزی هم بکشد.
بیش از ماجرای غزه نیازمند تماشای خود هستیم. سرمایه گرانی میان ما آب شده و از دست رفته است. ما بی وجود یک وجدان جمعی سالم و انسانی، مثل درختان خشک یک جنگل مردهایم. یک جرقه نابهنگام میتواند بنیادمان را بر باد دهد.
@javadkashi
---
وجدان فردی، طبیعی و بیهیچ میانجی عمل میکند: صورت خونآلود کودکی وحشتزده آن را به غلیان میآورد. اما وجدان جمعی اینهمه طبیعی نیست. عقاید، منافع و علائق جمعی، کلیشههای ذهنی و سوگیریهای سیاسی و اجتماعی وساطت میکنند. گاهی یک حادثه کوچک وجدان جمعی را به آتش میکشد گاه تلنبار اجساد خونین مردمان بیگناه و خانههای ویران شده هم در دم سرد آن اثر نمیگذارد.
وجدان فردی هم گاه ساییده میشود. تحت فشار سوگیری وجدان جمعی به سرعت از تصویر یک دختر بچه بیگناه چشم میپوشیم مبادا چنگی به دلمان بیاندازد.
حال و روز مردم ما در این روزها، از همین ضایعه خبر میدهد. فیلم و تصویرهای جنگ اسرائیل و غزه حیرتانگیزند. اما وجدان جمعی مردم ما کمتر از بسیاری نقاط دیگر جهان، متاثر میشود. انگار مسابقه فوتبال است. کسانی طرفدار این تیم کسانی طرفدار تیم مقابلند. گل بازی تلفات و ویرانیهای میدان جنگ است. این وضعیت خطرناک است. چه کسی میداند شاید در آینده نزدیک نظیر این بازیها در درون هم ظهور کند. آنگاه وجدان جمعی در کار نخواهد بود تا مانع از آشوب جنگ و خشونت و ویرانی شود.
وجدان جمعی ما بیمار است. عامل اصلی به حاشیه رانده شدن مردم در عرصه عمل سیاسی است. هنگامی که مردم اثرگذار عرصه سیاستاند، با تن و روح خود دست به گریبان امور عمومی میشوند. بازیگرند و در عرصه گرم بازی، میتوانند از هستی فردی خود حراست کنند و تماماً تسلیم فشار وجدان بیمار جمعی نباشند. اما وقتی بازیگر نیستند، تماشاگرند. تماشاگرانی تحقیر شده با سینههایی پر از حرفهای نگفته و کینه ورز. به مصرف کنندگان صرف تبلیغات تبدیل میشوند. در مصرف تبلیغات هم منفعل نیستند. سخن و تصویر و تفسیری را میپذیرند که با مقاصد و اغراضشان انطباق داشته باشد. به تدریج وجدانهای فردیشان را در آتش وجدان بیمار جمعی پرتاب میکنند. هیچ کس برای یک کودک تکه تکه شده اشگ نمیریزد. شاید برای قساوت قاتل هورای پیروزی هم بکشد.
بیش از ماجرای غزه نیازمند تماشای خود هستیم. سرمایه گرانی میان ما آب شده و از دست رفته است. ما بی وجود یک وجدان جمعی سالم و انسانی، مثل درختان خشک یک جنگل مردهایم. یک جرقه نابهنگام میتواند بنیادمان را بر باد دهد.
@javadkashi
اخلاق و قدرت فاصله گزینی
--------
واکنش طبیعت زندگی است. یکی ناسزا میگوید، ناسزایی میشنود. ضربهای میزند، ضربهای دریافت میکند. اما فرض کنید شما به طور منظم و سیستماتیک نسبتتان با کسی واکنشی شود. در نقطه مقابل همه اشکال و اطوار و عقاید و باورهای او میایستید. با هر چه موافق است، مخالف میشوید. به هر چیز حمله میکند از آن دفاع میکنید. به هر طرف میرود مسیر معکوس را اختیار میکنید. بعید است در زندگی شخصی کسی اینهمه واکنشی زیست کند
اما در زندگی جمعی و سیاسی اغلب همین طور رفتار میکنیم. هنگامی که با یک نظام یا یک گروه سیاسی در موضع تقابل قرار میگیریم، یکی از طرفین و در اغلب مواقع هر دو در موضع واکنش سیستماتیک قرار میگیرند. نظام جمهوری اسلامی اکثر مردم را در موضع واکنش سیستماتیک نسبت به خود قرار داده است. نمونه آشکار آن، واکنش مردم نسبت به رویدادهای غزه است.
کسی که حیات واکنشی اختیار کرده چند و چون و هستیاش به حریف گره خورده است. اگر روزی روزگاری فلانی به کلی از مسیر دید شما خارج شود. قرارگاه زندگی خود را از دست میدهید. یاد گرفته بودید با جهت گیریهای حریف جایگاه خود را پیدا کنید. اگر حریف رفته، انگار شما را هم با خود برده است. برای دوباره پیدا کردن خود نیازمند یک حریف تازهاید. زندگی واکنشی در عرصه سیاست، رابطه ارباب و بردگی را تثبیت و تشدید میکند. آنکه در صحنه منازعه غلبه کرده، به رفتارها و گفتارهای بندگانش به دید تمسخر مینگرد. میداند با هر رفتار و گفتارش چگونه مخالفین مغلوب واکنش نشان میدهئد. در واقع او میتواند همیشه مخالفین خود را مدیریت کند، اگرچه به نحوی واژگون.
جامعهای که در کنش و واکنشهای هر روزی زندگی میکند هم از عقل تهی میشود هم از اخلاق.
هر چه نظام مستقر هیکل بزرگتری داشته باشد و پهنتر بنشیند، فاجعه عمق بیشتری پیدا میکند. نظام جمهوری اسلامی تلاش میکند مثل خدا موجودی همه جا حاضر باشد. هر جا که از موجودیت او خالی باشد، فورا پر میکند. بنابراین هستی واکنشی نیز به یک وضعیت همه جایی و هرروزی تبدیل میشود. هر چه نظام مستقر رادیکالتر باشد، هستی واکنشی مخالفیناش هم رادیکالتر میشود. هر چه نظام مستقر فعالتر باشد، هستی واکنشی مخالفین نیز فعال و پرهیاهو است. ما در میدان کنش و واکنش دوران پهلوی زاده شدیم. اما آن نظام نه مدعای حضور همه جایی داشت، نه اینهمه پرکار و پرهیاهو بود. جامعه فراغتی داشت کمی بیرون میدان نفس بکشد.
فاصله گزینی از چند و چون صحنه سیاست داخلی و در پرانتز نهادن آنچه نظام میگوید و انجام میدهد، برای کسب آگاهی صادق و بهرهمندی از وجدان داوری کننده و منصف ضروری است. این کار البته دشوار و گاهی ناممکن است. جامعه مملو از حس تحقیر و سرکوب شدگی است. نباید انتظار نابجا داشت. اما جامعهای که به خود فرصت فاصله گزینی نمیدهد، همیشه در محیط یک دایره میچرخد، هیچ چیز دگرگون نمیشود.
دست کم برای نجات نسلهای بعد خوب است فرصتهایی تولید کنیم برای فکر و داوری بیرون از میدان صرف واکنش به حریف سیاسیمان.
@javadkashi
--------
واکنش طبیعت زندگی است. یکی ناسزا میگوید، ناسزایی میشنود. ضربهای میزند، ضربهای دریافت میکند. اما فرض کنید شما به طور منظم و سیستماتیک نسبتتان با کسی واکنشی شود. در نقطه مقابل همه اشکال و اطوار و عقاید و باورهای او میایستید. با هر چه موافق است، مخالف میشوید. به هر چیز حمله میکند از آن دفاع میکنید. به هر طرف میرود مسیر معکوس را اختیار میکنید. بعید است در زندگی شخصی کسی اینهمه واکنشی زیست کند
اما در زندگی جمعی و سیاسی اغلب همین طور رفتار میکنیم. هنگامی که با یک نظام یا یک گروه سیاسی در موضع تقابل قرار میگیریم، یکی از طرفین و در اغلب مواقع هر دو در موضع واکنش سیستماتیک قرار میگیرند. نظام جمهوری اسلامی اکثر مردم را در موضع واکنش سیستماتیک نسبت به خود قرار داده است. نمونه آشکار آن، واکنش مردم نسبت به رویدادهای غزه است.
کسی که حیات واکنشی اختیار کرده چند و چون و هستیاش به حریف گره خورده است. اگر روزی روزگاری فلانی به کلی از مسیر دید شما خارج شود. قرارگاه زندگی خود را از دست میدهید. یاد گرفته بودید با جهت گیریهای حریف جایگاه خود را پیدا کنید. اگر حریف رفته، انگار شما را هم با خود برده است. برای دوباره پیدا کردن خود نیازمند یک حریف تازهاید. زندگی واکنشی در عرصه سیاست، رابطه ارباب و بردگی را تثبیت و تشدید میکند. آنکه در صحنه منازعه غلبه کرده، به رفتارها و گفتارهای بندگانش به دید تمسخر مینگرد. میداند با هر رفتار و گفتارش چگونه مخالفین مغلوب واکنش نشان میدهئد. در واقع او میتواند همیشه مخالفین خود را مدیریت کند، اگرچه به نحوی واژگون.
جامعهای که در کنش و واکنشهای هر روزی زندگی میکند هم از عقل تهی میشود هم از اخلاق.
هر چه نظام مستقر هیکل بزرگتری داشته باشد و پهنتر بنشیند، فاجعه عمق بیشتری پیدا میکند. نظام جمهوری اسلامی تلاش میکند مثل خدا موجودی همه جا حاضر باشد. هر جا که از موجودیت او خالی باشد، فورا پر میکند. بنابراین هستی واکنشی نیز به یک وضعیت همه جایی و هرروزی تبدیل میشود. هر چه نظام مستقر رادیکالتر باشد، هستی واکنشی مخالفیناش هم رادیکالتر میشود. هر چه نظام مستقر فعالتر باشد، هستی واکنشی مخالفین نیز فعال و پرهیاهو است. ما در میدان کنش و واکنش دوران پهلوی زاده شدیم. اما آن نظام نه مدعای حضور همه جایی داشت، نه اینهمه پرکار و پرهیاهو بود. جامعه فراغتی داشت کمی بیرون میدان نفس بکشد.
فاصله گزینی از چند و چون صحنه سیاست داخلی و در پرانتز نهادن آنچه نظام میگوید و انجام میدهد، برای کسب آگاهی صادق و بهرهمندی از وجدان داوری کننده و منصف ضروری است. این کار البته دشوار و گاهی ناممکن است. جامعه مملو از حس تحقیر و سرکوب شدگی است. نباید انتظار نابجا داشت. اما جامعهای که به خود فرصت فاصله گزینی نمیدهد، همیشه در محیط یک دایره میچرخد، هیچ چیز دگرگون نمیشود.
دست کم برای نجات نسلهای بعد خوب است فرصتهایی تولید کنیم برای فکر و داوری بیرون از میدان صرف واکنش به حریف سیاسیمان.
@javadkashi
هستی طبیعی شر
--
ما در دهههای گذشته، مشغول سوزاندن خرمنهای بزرگ امید نسلهای پیش از خود شدیم. کسانی از ما به رحمت خدا و کسانی به عمق و بنیاد خرد و عقل انسانی اعتماد کرده بودند بر این باور بودند که همه چیز به سمت تحقق و سیطره خیر پیش خواهد رفت. اما همه ما از قدرت شر در این عالم بیخبر بودیم. فراموش کرده بودیم در این عالم شیطان از خداوند اذن گرفته تا یک روز در لباس حقیقت یک روز در لباس خیر و عدالت آتش به خرمن هستی این جهانی مردمان بزند. دستها و زبان ما بیشتر به شیطان تعلق داشت تا خداوند و به نام خدا خواستهای شیطان را محقق کردیم. نسل پس از ما، با ما میستیزد. اما چیزی از اعتمادش به خرد و تدبیر انسانی کاسته نشده است. خیال میکند اگر ما نتوانستیم، آنها میتوانند بنای مقدس خیر را در این عالم برقرار کنند. شیطان در هر زمان خود را به نحو تازهای میآراید و بازیگری میکند.
از چرخه دورانی شر بیرون نخواهیم آمد، مگر آنکه هستی طبیعی شر را بپذیریم. به جای آنکه جبهه حق و خیر بنا کنیم و شماری از مردمان را در شمار باطل و شر جای دهیم تا خود را رستگار شده بیابیم. خوب است باور کنیم شر در بطن این عالم و ضمیر و گفتار و کلام ما همواره حضور دارد. هیچ جبهه و اردوگاه تماماً خیری وجود ندارد. کار ما نیز از ریشه درآوردن شرارت و حاکمیت تام و تمام خیر دراین جهان نیست. کار ما کاشتن نهال کوچک خیر در گوشهای از این عالم است. کار ما کاستن از بار شر است. تلاش برای تقلیل آن در این عالم.
باور به اینکه شر طبیعی نیست بلکه یک پدیده صرفا انسانی، اجتماعی و تاریخی است، دو پیامد داشته است. پیامد اول تولید افراد مسئول و منتقد و فعال در عرصه سیاسی است. ایدئولوژیها به همین شیوه شکفتند و بازار گرمی پیدا کردند. این پیامد البته مثبت بود. اما پیامد دوم، امید بیهوده به نفی و انکار و امحاء شر بود. این امید در بنیاد خود شرورانه بود. جمعیتهای انسانی را به دو اردوگاه شر و خیر تبدیل کرد، آرمانهای بزرگ ساخت، و با وعدههای سترگ مردمان را در آتش مخاطره پرتاب کرد.
روز گذشته – سه شنبه هفتم آذرماه – کتاب ویلم استایفهالس با عنوان «برهوت معنوی جهان: گنوسیسم و فلسفه آلمانی پس از جنگ» بهانهای شد تا در محل دانشگاه علامه طباطبایی، همراه با مترجم توانای این کتاب جناب آقای زانیار ابراهیمی، به بحث و گفتگو بنشینیم. من در این جلسه پیامدهای سیاسی باور به فهم عدمی از شر را موضوع بررسی قرار دادم. فایل صوتی این سخنرانی را در ذیل این صفحه قرار دادهام.👇👇👇👇
--
ما در دهههای گذشته، مشغول سوزاندن خرمنهای بزرگ امید نسلهای پیش از خود شدیم. کسانی از ما به رحمت خدا و کسانی به عمق و بنیاد خرد و عقل انسانی اعتماد کرده بودند بر این باور بودند که همه چیز به سمت تحقق و سیطره خیر پیش خواهد رفت. اما همه ما از قدرت شر در این عالم بیخبر بودیم. فراموش کرده بودیم در این عالم شیطان از خداوند اذن گرفته تا یک روز در لباس حقیقت یک روز در لباس خیر و عدالت آتش به خرمن هستی این جهانی مردمان بزند. دستها و زبان ما بیشتر به شیطان تعلق داشت تا خداوند و به نام خدا خواستهای شیطان را محقق کردیم. نسل پس از ما، با ما میستیزد. اما چیزی از اعتمادش به خرد و تدبیر انسانی کاسته نشده است. خیال میکند اگر ما نتوانستیم، آنها میتوانند بنای مقدس خیر را در این عالم برقرار کنند. شیطان در هر زمان خود را به نحو تازهای میآراید و بازیگری میکند.
از چرخه دورانی شر بیرون نخواهیم آمد، مگر آنکه هستی طبیعی شر را بپذیریم. به جای آنکه جبهه حق و خیر بنا کنیم و شماری از مردمان را در شمار باطل و شر جای دهیم تا خود را رستگار شده بیابیم. خوب است باور کنیم شر در بطن این عالم و ضمیر و گفتار و کلام ما همواره حضور دارد. هیچ جبهه و اردوگاه تماماً خیری وجود ندارد. کار ما نیز از ریشه درآوردن شرارت و حاکمیت تام و تمام خیر دراین جهان نیست. کار ما کاشتن نهال کوچک خیر در گوشهای از این عالم است. کار ما کاستن از بار شر است. تلاش برای تقلیل آن در این عالم.
باور به اینکه شر طبیعی نیست بلکه یک پدیده صرفا انسانی، اجتماعی و تاریخی است، دو پیامد داشته است. پیامد اول تولید افراد مسئول و منتقد و فعال در عرصه سیاسی است. ایدئولوژیها به همین شیوه شکفتند و بازار گرمی پیدا کردند. این پیامد البته مثبت بود. اما پیامد دوم، امید بیهوده به نفی و انکار و امحاء شر بود. این امید در بنیاد خود شرورانه بود. جمعیتهای انسانی را به دو اردوگاه شر و خیر تبدیل کرد، آرمانهای بزرگ ساخت، و با وعدههای سترگ مردمان را در آتش مخاطره پرتاب کرد.
روز گذشته – سه شنبه هفتم آذرماه – کتاب ویلم استایفهالس با عنوان «برهوت معنوی جهان: گنوسیسم و فلسفه آلمانی پس از جنگ» بهانهای شد تا در محل دانشگاه علامه طباطبایی، همراه با مترجم توانای این کتاب جناب آقای زانیار ابراهیمی، به بحث و گفتگو بنشینیم. من در این جلسه پیامدهای سیاسی باور به فهم عدمی از شر را موضوع بررسی قرار دادم. فایل صوتی این سخنرانی را در ذیل این صفحه قرار دادهام.👇👇👇👇
javad kashi pinned «هستی طبیعی شر -- ما در دهههای گذشته، مشغول سوزاندن خرمنهای بزرگ امید نسلهای پیش از خود شدیم. کسانی از ما به رحمت خدا و کسانی به عمق و بنیاد خرد و عقل انسانی اعتماد کرده بودند بر این باور بودند که همه چیز به سمت تحقق و سیطره خیر پیش خواهد رفت. اما همه ما…»
زورآوری و قدرت
-------
اسرائیل یکی از پرقدرتترین ارتشهای جهان را دارد. از حیث تجهیزات نظامی کمتر نیرویی میتواند حریفاش شود. به احتمال فراوان بر حماس غلبه خواهد کرد. با همه اینها کشور ضعیفی است. اسرائیل هنگامی قدرتمند بود که حماس به وجود نمیآمد و محبوبیت کسب نمیکرد.
اسرائیل از قدرت تنها زورمندی را فهمیده است. تنها زور گفتن، سرکوب کردن و شکنجه و حبس مخالفین فلسطینی را آموخته است. لاجرم مردم فلسطین با تکیه بر نیرویی مثل حماس رویاروی آن ایستادهاند. حماس هم سرکوب شود، حماس دیگری متولد میشود.
اسرائیل قدرت را زورآوری صرف فهمیده است. خیال کرده است هنگامی قدرتش به اوج خواهد رسید که فلسطینیها در مقابل تصمیمات هر روزی اسرائیل دم بر نیاورند. چندان مرعوب شوند که نفس هم با اجازه بکشند. در حالیکه قدرت به معنای صرف زورآوری، مخالف را هم به زورآوری متقابل وادار میکند. همه هستیاش را به خواست انتقام تبدیل میکند. جنگ آغاز میشود. ویرانگری و آتش و گلوله و مرگ و خون همه جا را فرامیگیرد. سرانجام یکی غلبه میکند اما هیچ کدام به صرف غلبه قدرتمند نخواهند بود.
قدرت نه با زورآوری بلکه با دربرگیری است که شناخته میشود. من زمانی قدرتمند نیستم که تو را وادار کنم همان باشی که من میخواهم. هنگامی قدرتمندم که در پرتو وجود من آن باشی که میخواهی. هنگامی که خود بودن خود را وامدار من باشی، از سر میل و رغبت تسلیم خواهی بود. قدرت خداوند دربرگیر است. زیرا در پرتو هستی اوست که اشیاء و گیاهان و جانوران و آدمیان هستی درخور خود دارند. متولیان ادیان هستند که قدرت خداوند را زورآور میکنند. والا خداوند این امکان را میگسترد تا هر موجود آن باشد که میخواهد و میتواند. راست گرایان یهود، همانقدر که قدرت خداوند را به زورآوری بر مومنان تبدیل کردهاند، حیات اسرائیل را منوط به زورآوری هر روزی به مردم فلسطین میدانند.
زورآور هر چه هم مسلح باشد و تجهیزات جنگی قدرتمند داشته باشد، ضعیف است.
خدای زورآور یهود آنچنانکه راست گرایان اسرائیل تفسیر میکنند باید به یک خداوند دارای قدرت تبدیل شود. آنگاه مساله روی میز اسرائیل آن خواهد بود که چطور باید با منطق دربرگیر قدرت با مردم فلسطین رفتار کند.
@javadkashi
-------
اسرائیل یکی از پرقدرتترین ارتشهای جهان را دارد. از حیث تجهیزات نظامی کمتر نیرویی میتواند حریفاش شود. به احتمال فراوان بر حماس غلبه خواهد کرد. با همه اینها کشور ضعیفی است. اسرائیل هنگامی قدرتمند بود که حماس به وجود نمیآمد و محبوبیت کسب نمیکرد.
اسرائیل از قدرت تنها زورمندی را فهمیده است. تنها زور گفتن، سرکوب کردن و شکنجه و حبس مخالفین فلسطینی را آموخته است. لاجرم مردم فلسطین با تکیه بر نیرویی مثل حماس رویاروی آن ایستادهاند. حماس هم سرکوب شود، حماس دیگری متولد میشود.
اسرائیل قدرت را زورآوری صرف فهمیده است. خیال کرده است هنگامی قدرتش به اوج خواهد رسید که فلسطینیها در مقابل تصمیمات هر روزی اسرائیل دم بر نیاورند. چندان مرعوب شوند که نفس هم با اجازه بکشند. در حالیکه قدرت به معنای صرف زورآوری، مخالف را هم به زورآوری متقابل وادار میکند. همه هستیاش را به خواست انتقام تبدیل میکند. جنگ آغاز میشود. ویرانگری و آتش و گلوله و مرگ و خون همه جا را فرامیگیرد. سرانجام یکی غلبه میکند اما هیچ کدام به صرف غلبه قدرتمند نخواهند بود.
قدرت نه با زورآوری بلکه با دربرگیری است که شناخته میشود. من زمانی قدرتمند نیستم که تو را وادار کنم همان باشی که من میخواهم. هنگامی قدرتمندم که در پرتو وجود من آن باشی که میخواهی. هنگامی که خود بودن خود را وامدار من باشی، از سر میل و رغبت تسلیم خواهی بود. قدرت خداوند دربرگیر است. زیرا در پرتو هستی اوست که اشیاء و گیاهان و جانوران و آدمیان هستی درخور خود دارند. متولیان ادیان هستند که قدرت خداوند را زورآور میکنند. والا خداوند این امکان را میگسترد تا هر موجود آن باشد که میخواهد و میتواند. راست گرایان یهود، همانقدر که قدرت خداوند را به زورآوری بر مومنان تبدیل کردهاند، حیات اسرائیل را منوط به زورآوری هر روزی به مردم فلسطین میدانند.
زورآور هر چه هم مسلح باشد و تجهیزات جنگی قدرتمند داشته باشد، ضعیف است.
خدای زورآور یهود آنچنانکه راست گرایان اسرائیل تفسیر میکنند باید به یک خداوند دارای قدرت تبدیل شود. آنگاه مساله روی میز اسرائیل آن خواهد بود که چطور باید با منطق دربرگیر قدرت با مردم فلسطین رفتار کند.
@javadkashi
Javad Kashi, [12/7/2023 10:07 PM]
میراثدار صدق
------
اطلاعیههای مربوط به مراسم بزرگذاشت مهندس میثمی، پیش از برگزاری در فضای مجازی واکنشهایی برانگیخت. ایشان را مصداق کسانی دانستند که تجربیات ناگوار امروز را باید از چشم آنها دید. این ادبیات بیش از یک دهه است جریان یافته است. همه مبارزان و اهل فکر و قلم در دهههای چهل و پنجاه در ذهنیت و قلم کسانی از هم اکنون بازداشت شدهاند، مورد بازجویی قرار گرفتهاند و مجازاتهایی برایشان تعیین شده است.
نباید برآشفت. زندگی و روزگار نسل جدید آنقدر تلخ هست که عصیان و خشم برانگیزد. باید با آنها همدردی کرد و خطاهای در نظر و در عمل را پذیرفت. این شرط اولیه گفتگو و پایان بخشی به مجادلات بیمحتوا در عرصه عمومی است. اما در این زمینه چهار نکته محوری وجود دارد:
هر کس فرزند زمانه خویشتن است
یک پاسخ اولیه و متواضعانه به نسل جدید آن است که هر گروه و نسلی فرزندان زمانه خویشتن هستند. هر دوره با یک نظام حقیقت، یک راهبرد اخلاقی و الگوهای عمل، از دورههای پیش و پس از خود متمایز میشود. الگوی شاختی و آگاهی منتشر در فضای دهههای سی و چهل جامعه ایران، مشخصاتی متفاوت با دورههای قبل و بعد خود دارد. مطابق با آن الگوی شناختی، مرزهای خوب و بدی ترسیم شده و راهبردهایی برای بهترین عمل پیشاروی آنها گشوده شده است. اینهمه در محدودههای یک زمان مشخص دلها و مغزهای کثیری از نخبگان یک دوره را ربوده است. البته این نظامهای حقیقت محدودیتهایی دارند و پیامدهای ناخواستهای به همراه میآورند.
نسلی که اینک به محاکمه نسل پیش از خود میپردازد، خود نیز در یک نظام حقیقت، راهبردهای اخلاقی و الگوهای عمل دوران خود زیست میکند. این نظام حقیقت نیز کاستیها و محدودیتهای خود را دارد. تفاوت در این است که هنوز مشتاش بسته است و دوران علنی شدن پیامدهای مطلوب و نامطلوب آن هنوز فرانرسیده است. از این حیث نسل جدید با نسلی که به محاکمهاش میپردازد در یک نکته مشترک است: نظام حقیقت خود را تام، مطلق و آخرالزمانی میپندارد. هر دو باید بیاموزیم که متواضع باشیم و همانقدر که نسبت به گذشته رویکرد انتقادی داریم، نسبت به خود و نظام هژمونیک خود نیز قدرت ارزیابی انتقادی پیدا کنیم. آنگاه هم ما و هم آنها توان رویارویی تفاهمی پیدا خواهیم کرد.
همه مطابق افق زمانی خود اخلاقی نیستند
هنگامی که از نظام شناختی و اخلاقی یک دوره سخن میگوئیم به این معنا نیست که همه چنان بودهاند که مهندس میثمی و همراهانشان بودهاند. اغلب مردم سر در زندگی شخصی و خصوصی خود دارند. آنها نه آن روز نه امروز فاعلان هیچ تغییری نبوده و نیستند. قلیلی از مردم میخواهند اخلاقی زندگی کنند و همین گروهاند که به فاعلان تغییر تبدیل میشوند. مهندس میثمی در زمره آن قلیل مردمان بود. اگر فاعلان تغییر در ایران امروز را باید ستود، چرا فاعلان تغییر در روزگاران گذشته متهماند؟ اگر روزگار تلخ امروز حاصل تلاش فاعلان تغییر دیروز است، از کجا معلوم که فاعلان تغییر امروز معماران روزگار تلختر از امروز نباشند؟ همیشه فاعلان تغییر را باید محترم داشت. اما از آنها اسطوره نساخت.
نباید از وجوه مشترک افقهای زمانی غفلت کرد
ممکن است ضمن مجادلات کلامی، از دردهای مشترک دو دوره و وجوه مشترک افقهای دو دوره غفلت کنیم. آنگاه یا تکرار کننده خطاهای نسل پیشین خود هستیم، یا از نقاط قوت و تجربیات ارزشمند آنها خود را محروم خواهیم ساخت. استبداد سیاسی به مثابه یک درد، کمترین نقطه مشترک میان نسل جدید و نسلهای پیشین است. به این معنا تکاپوهای نسل جدید تداوم نسل پیش از خود است. تجربیات پیشین را باید بررسید هم در نظر هم در عمل، از نقاط ضعف و قدرت آن بهره گرفت. این تنها راه گریز از چرخه مادام برآمدن از یک دام و فروافتادن در دام دیگر است. اگر خیال میکنید تکاپوهای نسل قدیم سبب ساز استبداد دوران شماست، چرا تکاپوهای نسل جدید سبب ساز استبداد تازهای نباشد.👇🏿👇👇
میراثدار صدق
------
اطلاعیههای مربوط به مراسم بزرگذاشت مهندس میثمی، پیش از برگزاری در فضای مجازی واکنشهایی برانگیخت. ایشان را مصداق کسانی دانستند که تجربیات ناگوار امروز را باید از چشم آنها دید. این ادبیات بیش از یک دهه است جریان یافته است. همه مبارزان و اهل فکر و قلم در دهههای چهل و پنجاه در ذهنیت و قلم کسانی از هم اکنون بازداشت شدهاند، مورد بازجویی قرار گرفتهاند و مجازاتهایی برایشان تعیین شده است.
نباید برآشفت. زندگی و روزگار نسل جدید آنقدر تلخ هست که عصیان و خشم برانگیزد. باید با آنها همدردی کرد و خطاهای در نظر و در عمل را پذیرفت. این شرط اولیه گفتگو و پایان بخشی به مجادلات بیمحتوا در عرصه عمومی است. اما در این زمینه چهار نکته محوری وجود دارد:
هر کس فرزند زمانه خویشتن است
یک پاسخ اولیه و متواضعانه به نسل جدید آن است که هر گروه و نسلی فرزندان زمانه خویشتن هستند. هر دوره با یک نظام حقیقت، یک راهبرد اخلاقی و الگوهای عمل، از دورههای پیش و پس از خود متمایز میشود. الگوی شاختی و آگاهی منتشر در فضای دهههای سی و چهل جامعه ایران، مشخصاتی متفاوت با دورههای قبل و بعد خود دارد. مطابق با آن الگوی شناختی، مرزهای خوب و بدی ترسیم شده و راهبردهایی برای بهترین عمل پیشاروی آنها گشوده شده است. اینهمه در محدودههای یک زمان مشخص دلها و مغزهای کثیری از نخبگان یک دوره را ربوده است. البته این نظامهای حقیقت محدودیتهایی دارند و پیامدهای ناخواستهای به همراه میآورند.
نسلی که اینک به محاکمه نسل پیش از خود میپردازد، خود نیز در یک نظام حقیقت، راهبردهای اخلاقی و الگوهای عمل دوران خود زیست میکند. این نظام حقیقت نیز کاستیها و محدودیتهای خود را دارد. تفاوت در این است که هنوز مشتاش بسته است و دوران علنی شدن پیامدهای مطلوب و نامطلوب آن هنوز فرانرسیده است. از این حیث نسل جدید با نسلی که به محاکمهاش میپردازد در یک نکته مشترک است: نظام حقیقت خود را تام، مطلق و آخرالزمانی میپندارد. هر دو باید بیاموزیم که متواضع باشیم و همانقدر که نسبت به گذشته رویکرد انتقادی داریم، نسبت به خود و نظام هژمونیک خود نیز قدرت ارزیابی انتقادی پیدا کنیم. آنگاه هم ما و هم آنها توان رویارویی تفاهمی پیدا خواهیم کرد.
همه مطابق افق زمانی خود اخلاقی نیستند
هنگامی که از نظام شناختی و اخلاقی یک دوره سخن میگوئیم به این معنا نیست که همه چنان بودهاند که مهندس میثمی و همراهانشان بودهاند. اغلب مردم سر در زندگی شخصی و خصوصی خود دارند. آنها نه آن روز نه امروز فاعلان هیچ تغییری نبوده و نیستند. قلیلی از مردم میخواهند اخلاقی زندگی کنند و همین گروهاند که به فاعلان تغییر تبدیل میشوند. مهندس میثمی در زمره آن قلیل مردمان بود. اگر فاعلان تغییر در ایران امروز را باید ستود، چرا فاعلان تغییر در روزگاران گذشته متهماند؟ اگر روزگار تلخ امروز حاصل تلاش فاعلان تغییر دیروز است، از کجا معلوم که فاعلان تغییر امروز معماران روزگار تلختر از امروز نباشند؟ همیشه فاعلان تغییر را باید محترم داشت. اما از آنها اسطوره نساخت.
نباید از وجوه مشترک افقهای زمانی غفلت کرد
ممکن است ضمن مجادلات کلامی، از دردهای مشترک دو دوره و وجوه مشترک افقهای دو دوره غفلت کنیم. آنگاه یا تکرار کننده خطاهای نسل پیشین خود هستیم، یا از نقاط قوت و تجربیات ارزشمند آنها خود را محروم خواهیم ساخت. استبداد سیاسی به مثابه یک درد، کمترین نقطه مشترک میان نسل جدید و نسلهای پیشین است. به این معنا تکاپوهای نسل جدید تداوم نسل پیش از خود است. تجربیات پیشین را باید بررسید هم در نظر هم در عمل، از نقاط ضعف و قدرت آن بهره گرفت. این تنها راه گریز از چرخه مادام برآمدن از یک دام و فروافتادن در دام دیگر است. اگر خیال میکنید تکاپوهای نسل قدیم سبب ساز استبداد دوران شماست، چرا تکاپوهای نسل جدید سبب ساز استبداد تازهای نباشد.👇🏿👇👇
Javad Kashi, [12/7/2023 10:07 PM]
همه ارزشها دورانی نیستند
اگرچه گفتیم هر کس و هر نسل فرزند زمانه خویشتن است. اما همه صور آگاهی و ارزشی نیز تماماً دورانی نیستند. میتوانیم از ارزشهایی سخن بگوییم که از مرزهای دورانی خود فراتر میروند. به اعتبار این ارزشهاست که گاهی گنجینههایی از آگاهی و کسانی از میان کسان، احترام و اعتباری فراتر از دوران خود پیدا میکنند. پیشتر گفتیم در هر دوره اقلی از مردم در لباس اخلاق و آگاهی دوران خود ظاهر میشوند و همانا آنان هستند که فاعلان تغییراند. آنها را از جمع کثیر مردمانی که به ارزشهای دورانی خود بیاعتنا زیست میکنند متمایز کردیم. اما فراموش نکنید آن اقل نیز همسان و یکدست نیستند.
کسانی که در لباس آگاهی و نظام ارزشی و اخلاقی و عملی دوران خود ظاهر میشوند، دو گروهاند. گروه اول جو زدهاند. مشارکت در صحنه تغییر دورانی امکانی برای تخلیه شور جوانی است. چنین کسانی هزینههای فراوانی میدهند و چه بسا جان خود را در این زمینه از دست بدهند. اما اگر بمانند و اگر فرصتی تاریخی مثل پیروزی انقلاب نصیبشان شود، از سرمایه عضویتشان در گروه فاعلان تغییر، بهرههای گزاف میبرند. آنها میخواستند روی آنتن یک دوره باشند. روزی به نام مبارزه، روزی هم به نام اعمال سلطه بر بندگان خدا و یا بهرهگیری از فرصتهای بیبدیل کسب مال و جاه. آنها بودند و هستند. بخش مهمی از سایه تاریک انقلاب به همین فاعلان تغییر ربط و نسبت پیدا میکند. تردید نکنید امروز این سنخ از فاعلان تغییر بیشتر و خطرناکتر از دوران ما هستند. آنچه آنها کردند و پس از این هم خواهند کرد، به حساب همه فاعلان تغییر ریخته شد و ریخته خواهد شد.
اما گروه دومی هم هستند که پیوندشان با روزگار و افق دورانی نظام آگاهی و اخلاقی دورانشان، از سر صدق و استعلای اخلاقی است. صدق، عشق، مردم دوستی و از خودگذشتگی، به افق هیچ دورانی تعلق ندارد. این ارزشها از خوب و بد یک دوران فراترند. ممکن است درافتادن این ارزشهای عام و ماندگار در لباس یک دوران خاص، نتایج گوارایی به جا نگذارد. اما آنکه از گوشت و استخوانش در تنور صدق و مردم دوستی پخته شده است، میتواند در دراز مدت این ارزشها را از محصورماندگی در لباس یک دوران برهاند. گروه دوم کسانی هستند که نه در یک دوران، بلکه در دراز مدت این فرصت را پیدا میکنند تا ثابت کنند صدق و مردم دوستی و عشق از دیوارهای تنگ عبور میکند. مهندس میثمی از این شمار است. هیچ کس قادر نیست به سادگی تمایز این گروه را تشخیص دهد. تنها گذر ایام اثبات میکند این دو گروه چه تمایزاتی با هم دارند. آنها پیش از عضویت در فاعلان تغییر یا ضمن عضویت در این گروه، غنی میشوند. از افقهای محدود کننده نسلیشان فراتر میروند. اگر نمانند و در نتیجه مبارزاتشان از این عالم بروند، تمایز خود را با خود میبرند. اما اگر بمانند، و حوادثی مثل انقلاب و پیروزی را هم تجربه کنند، در حاشیه میمانند. آنگاه در حاشیه مناسبات پرهیاهوی پس از پیروزی، نه قدرتی، نه ثروتی نه منزلتی طلب میکنند. اما عزلت نشین هم نمیشوند. نماد و مجسمه یک امکان مغفول در یک انقلاب میشوند. مهندس میثمی بیتردید عالیترین مصداق این صدای خاموش در ایران پس از انقلاب است.
این همه خشم و خشونت و طرد و تبعیض، تنها امکان آن انقلاب نبود. آن انقلاب میتوانست مصداق سرچشمه دگردوستی، عام گرایی، دربرگیری، دوستی و عشق و معنویت هم باشد. این احتمال ربوده شده در ذخایر امکانی آن انقلاب، صدای چندانی نداشت و ندارد. اما مهندس میثمی طی چهل و چندسال اخیر منادی آن ماند و به جای آنکه قدر ببیند هزینههای فراوان داد. متن سخنرانی اینجانب در مراسم بزرگداشت مهندس لطف الله میثمی در کانون توحید
@javadkashi
همه ارزشها دورانی نیستند
اگرچه گفتیم هر کس و هر نسل فرزند زمانه خویشتن است. اما همه صور آگاهی و ارزشی نیز تماماً دورانی نیستند. میتوانیم از ارزشهایی سخن بگوییم که از مرزهای دورانی خود فراتر میروند. به اعتبار این ارزشهاست که گاهی گنجینههایی از آگاهی و کسانی از میان کسان، احترام و اعتباری فراتر از دوران خود پیدا میکنند. پیشتر گفتیم در هر دوره اقلی از مردم در لباس اخلاق و آگاهی دوران خود ظاهر میشوند و همانا آنان هستند که فاعلان تغییراند. آنها را از جمع کثیر مردمانی که به ارزشهای دورانی خود بیاعتنا زیست میکنند متمایز کردیم. اما فراموش نکنید آن اقل نیز همسان و یکدست نیستند.
کسانی که در لباس آگاهی و نظام ارزشی و اخلاقی و عملی دوران خود ظاهر میشوند، دو گروهاند. گروه اول جو زدهاند. مشارکت در صحنه تغییر دورانی امکانی برای تخلیه شور جوانی است. چنین کسانی هزینههای فراوانی میدهند و چه بسا جان خود را در این زمینه از دست بدهند. اما اگر بمانند و اگر فرصتی تاریخی مثل پیروزی انقلاب نصیبشان شود، از سرمایه عضویتشان در گروه فاعلان تغییر، بهرههای گزاف میبرند. آنها میخواستند روی آنتن یک دوره باشند. روزی به نام مبارزه، روزی هم به نام اعمال سلطه بر بندگان خدا و یا بهرهگیری از فرصتهای بیبدیل کسب مال و جاه. آنها بودند و هستند. بخش مهمی از سایه تاریک انقلاب به همین فاعلان تغییر ربط و نسبت پیدا میکند. تردید نکنید امروز این سنخ از فاعلان تغییر بیشتر و خطرناکتر از دوران ما هستند. آنچه آنها کردند و پس از این هم خواهند کرد، به حساب همه فاعلان تغییر ریخته شد و ریخته خواهد شد.
اما گروه دومی هم هستند که پیوندشان با روزگار و افق دورانی نظام آگاهی و اخلاقی دورانشان، از سر صدق و استعلای اخلاقی است. صدق، عشق، مردم دوستی و از خودگذشتگی، به افق هیچ دورانی تعلق ندارد. این ارزشها از خوب و بد یک دوران فراترند. ممکن است درافتادن این ارزشهای عام و ماندگار در لباس یک دوران خاص، نتایج گوارایی به جا نگذارد. اما آنکه از گوشت و استخوانش در تنور صدق و مردم دوستی پخته شده است، میتواند در دراز مدت این ارزشها را از محصورماندگی در لباس یک دوران برهاند. گروه دوم کسانی هستند که نه در یک دوران، بلکه در دراز مدت این فرصت را پیدا میکنند تا ثابت کنند صدق و مردم دوستی و عشق از دیوارهای تنگ عبور میکند. مهندس میثمی از این شمار است. هیچ کس قادر نیست به سادگی تمایز این گروه را تشخیص دهد. تنها گذر ایام اثبات میکند این دو گروه چه تمایزاتی با هم دارند. آنها پیش از عضویت در فاعلان تغییر یا ضمن عضویت در این گروه، غنی میشوند. از افقهای محدود کننده نسلیشان فراتر میروند. اگر نمانند و در نتیجه مبارزاتشان از این عالم بروند، تمایز خود را با خود میبرند. اما اگر بمانند، و حوادثی مثل انقلاب و پیروزی را هم تجربه کنند، در حاشیه میمانند. آنگاه در حاشیه مناسبات پرهیاهوی پس از پیروزی، نه قدرتی، نه ثروتی نه منزلتی طلب میکنند. اما عزلت نشین هم نمیشوند. نماد و مجسمه یک امکان مغفول در یک انقلاب میشوند. مهندس میثمی بیتردید عالیترین مصداق این صدای خاموش در ایران پس از انقلاب است.
این همه خشم و خشونت و طرد و تبعیض، تنها امکان آن انقلاب نبود. آن انقلاب میتوانست مصداق سرچشمه دگردوستی، عام گرایی، دربرگیری، دوستی و عشق و معنویت هم باشد. این احتمال ربوده شده در ذخایر امکانی آن انقلاب، صدای چندانی نداشت و ندارد. اما مهندس میثمی طی چهل و چندسال اخیر منادی آن ماند و به جای آنکه قدر ببیند هزینههای فراوان داد. متن سخنرانی اینجانب در مراسم بزرگداشت مهندس لطف الله میثمی در کانون توحید
@javadkashi
جنگ و ارزشهای اخلاقی
00000000
وزیر دفاع اسرائیل گفته: «وقتی در یک جنگ وارد میشویم، قویتر میشویم، چون برای دفاع از ارزشهای خود میجنگیم.» او از ارزشهایی سخن گفت که راز و رمز بقاء اسرائیلاند آنها با جنگ زاده شده و با جنگ تداوم پیدا میکنند.
مدت مدیدی بود اسرائیل دست به گریبان گسیختگیهای داخلی بود. اما در این دو ماه بخش مهمی از این گسیختگیها التیام یافته است. هر شب فرماندهان جنگ به مردم گزارش موفقیتهای هر روزی میدهند. این کشور پرشده از نوای سرودهای حماسی. هرچه شمار کودکان و زنان تکه تکه شده غزه افزایش پیدا میکند، رسانههای اسرائیل بیشتر و بیشتر به مردم نوید پیروزی میدهند. اسرائیل با ارزشهایی زندگی میکند که با جنگ بیدار میشوند. شاید تحلیل بعضی محافل درست باشد: نتانیاهو از حمله حماس خبر داشت.
ارزشهای مولود و مولد جنگ، با هویتها ساخته میشوند. یک هویت بنیادگرا برای حراست از خود نیازمند جنگ است. با ستیز و جنگ قدرتمند میشود.
اما همه ارزشها با جنگ در نسبت نیستند.
بعضی ارزشها مولود و مولد رقابتاند. هویت غیربنیادگرا در رقابت با دیگری تلاش میکند استعدادها و ظرفیتهای خود را گسترش دهد. دیگری آئینهای مقابل اوست تا خود را در آن ببیند و در بهبود هر روزی خود بکوشد. با هستی دیگری مدارا میکند، او را تماشا میکند و هر روز به خود نگاهی انتقادی دارد.
بعضی ارزشها مولود و مولد دوستیاند. در عرصه سیاست دوستی از سنخ رفیق گرمابه و گلستان نیست. به قول نیچه دوستی با کس یا کسانی است که دوراند. دورترین کسان.
تاسیس اسرائیل با ارزشهای برآمده از جنگ عجین شده است. این ارزشها را سالهاست در سراسر این منطقه گسترش داده است. آتش ارزشهای ویرانگر برآمده از جنگ، روزگار این منطقه را سیاه کرده است. تا زمانی که ارزشها از سنخ دیگر در خاک این منطقه نرویند، وضعیت مردمان این منطقه هر روز فاجعهبارتر از دیروز است.
@javadkashi
00000000
وزیر دفاع اسرائیل گفته: «وقتی در یک جنگ وارد میشویم، قویتر میشویم، چون برای دفاع از ارزشهای خود میجنگیم.» او از ارزشهایی سخن گفت که راز و رمز بقاء اسرائیلاند آنها با جنگ زاده شده و با جنگ تداوم پیدا میکنند.
مدت مدیدی بود اسرائیل دست به گریبان گسیختگیهای داخلی بود. اما در این دو ماه بخش مهمی از این گسیختگیها التیام یافته است. هر شب فرماندهان جنگ به مردم گزارش موفقیتهای هر روزی میدهند. این کشور پرشده از نوای سرودهای حماسی. هرچه شمار کودکان و زنان تکه تکه شده غزه افزایش پیدا میکند، رسانههای اسرائیل بیشتر و بیشتر به مردم نوید پیروزی میدهند. اسرائیل با ارزشهایی زندگی میکند که با جنگ بیدار میشوند. شاید تحلیل بعضی محافل درست باشد: نتانیاهو از حمله حماس خبر داشت.
ارزشهای مولود و مولد جنگ، با هویتها ساخته میشوند. یک هویت بنیادگرا برای حراست از خود نیازمند جنگ است. با ستیز و جنگ قدرتمند میشود.
اما همه ارزشها با جنگ در نسبت نیستند.
بعضی ارزشها مولود و مولد رقابتاند. هویت غیربنیادگرا در رقابت با دیگری تلاش میکند استعدادها و ظرفیتهای خود را گسترش دهد. دیگری آئینهای مقابل اوست تا خود را در آن ببیند و در بهبود هر روزی خود بکوشد. با هستی دیگری مدارا میکند، او را تماشا میکند و هر روز به خود نگاهی انتقادی دارد.
بعضی ارزشها مولود و مولد دوستیاند. در عرصه سیاست دوستی از سنخ رفیق گرمابه و گلستان نیست. به قول نیچه دوستی با کس یا کسانی است که دوراند. دورترین کسان.
تاسیس اسرائیل با ارزشهای برآمده از جنگ عجین شده است. این ارزشها را سالهاست در سراسر این منطقه گسترش داده است. آتش ارزشهای ویرانگر برآمده از جنگ، روزگار این منطقه را سیاه کرده است. تا زمانی که ارزشها از سنخ دیگر در خاک این منطقه نرویند، وضعیت مردمان این منطقه هر روز فاجعهبارتر از دیروز است.
@javadkashi
دین، روحانیت و اغواگری انقلاب
----
روحانیت با پیروزی انقلاب به میدان پرمخاطره یک آزمون تاریخی قدم گذاشت: پیوند میان معنویت و سلطه سیاسی. امروز نتایج این آزمون هویدا گشته و در ترسیم سرنوشت سیاسی نقشآفرین خواهد بود.
لیبرالیسم سیاسی بر جدایی قلمرو سیاست از امر معنوی استوار شده است. اما هم در نظر و هم در عمل، سودای این پیوند وجود داشته است. دولت مدرن در اروپا حاصل عقب نشینی کلیسا از سازمان سیاسی بود. رویدادهای سیاسی، آثار بزرگ فیلسوفان مغرب زمین و فرهنگ مردم غرب، دست در دست هم دادند تا به نحوی تازه سازمان قدرت را با الگویی تازه از معنویت آشتی دهند. هابز دولت مدرن را لویاتان یا خدای میرا نامید. فرض بر این است که فرد هبوط کرده به زمین، الوهیت مبتنی بر وجود خداوند را از دست داده و با همیاری دیگران تلاش می کند یک الوهیت تصنعی بنا کند. دولت الوهیت تصنعی و انسان ساخت است. باید آن را پاس داشت و به مثابه خدای روی زمین آن را محترم شمرد. روسو اراده عمومی را جانشین الوهیت از دست رفته کرد. از یک دین مدنی سخن گفت و سازمان سیاسی را به یک بارگاه قدسی تشبیه کرد. قوانین جانشین شریعت شدند و صدای مردم به مثابه صدای خداوند دائر مدار حیات سیاسی شد.
سلطه مشروع به شرط جمع میان معنویت و سلطه اقتدار آفرین است. این اتفاق در مغرب زمین نیز چندان نپایید. در قرن نوزده با ظهور ناسیونالیسم و شکلگیری دولت ملتها به اوج خود رسید اما تا نیمههای قرن بیستم بیشتر دوام نیاورد.
در ایران اما دولت مدرن نتوانست سلطه را با معنویت جمع کند. از مشروطه به اینسو، با دو قطب مواجه بودیم: اول پادشاه که امکان اعمال سلطه داشت اما بهرهای از معنویت نداشت دوم روحانیون که واجد معنویت بودند اما امکان اعمال سلطه دستکم به شکل سیاسی آن را نداشتند.
روحانیون دهههای متمادی، پناهگاه معنوی مردم شدند. توسعه بیتوازن و شتابناک دوران پهلوی، گرداگرد روحانیون هالهای از معنویت و اصالت نقش زد. مساجد و حسینهها مثل بناهایی امن در طوفان بلا به مردم پناه میدادند. روحانیون در جایگاه قدیس نشسته بودند. آنها در متن زندگی مردم حاضر بودند و تکاپوهای روزمره آنها را با حس معنوی توام میکردند. اغلب بیاعتنا به سیاست بودند، از حوادث روزمره جهان مادی بیخبر بودند. دقیقاً همین ویژگی آنها را نزد مردم به کانونهای معنویت تبدیل کرده بود.
ظهور اسلام سیاسی ذهنیت جمعی مردم ما را از اواخر دهه 30 تحت تاثیر قرار داد. رویای پیوند میان سلطه و معنویت جان گرفت. این رویا تنها منحصر به مخالفین نظام پهلوی نبود. از اوایل دهه پنجاه مشاوران دربار نیز تلاش کردند این امکان را بیازمایند. انقلاب اما آزمون این امکان را به مخالفین و بخصوص به روحانیت سپرد.
حاصل این آزمون پس از چهل و اندی سال نشان میدهد پیوند میان معنویت و سلطه سیاسی در این دیار ناممکن است. چهره کاریزماتیک آیهالله خمینی برای مدت معدود این امکان را به وجود آورد، اما تاریخ نشان داد سلطه سیاسی در این دیار معنویتپذیر نیست. سازمان سلطه معنویت زداست. امر معنوی را دود میکند به هوا میفرستد.
تاریخ اغواگر بود. آزمون شگفتی پیش پای روحانیت و مردم قرار داده بود.
معدود روحانیونی متوجه وجه اغواگر تاریخ شدند. آیهالله منتظری در این شمار بود. آنها با شعار لزوم استقلال روحانیت سعی کردند پای از این اغوای پرمخاطره تاریخی بیرون بکشند و خود و نظام روحانیت را نجات دهند. اما موفق نشدند. روحانیت خود و تا حد فراوانی دین را به خواست سلطه سیاسی سپرد و از ایفای نقش به مثابه کانون معنویت عاری از سلطه بازماند.
امروز با یک قدرت سیاسی نیرومند مواجهیم که دستاش از معنویت تهی است و مردمانی که در آشوب حوادث و قدرت بلامنازع سیاسی، پناهگاهی برای کسب معنا و معنویت ندارند.
@javadkashi
----
روحانیت با پیروزی انقلاب به میدان پرمخاطره یک آزمون تاریخی قدم گذاشت: پیوند میان معنویت و سلطه سیاسی. امروز نتایج این آزمون هویدا گشته و در ترسیم سرنوشت سیاسی نقشآفرین خواهد بود.
لیبرالیسم سیاسی بر جدایی قلمرو سیاست از امر معنوی استوار شده است. اما هم در نظر و هم در عمل، سودای این پیوند وجود داشته است. دولت مدرن در اروپا حاصل عقب نشینی کلیسا از سازمان سیاسی بود. رویدادهای سیاسی، آثار بزرگ فیلسوفان مغرب زمین و فرهنگ مردم غرب، دست در دست هم دادند تا به نحوی تازه سازمان قدرت را با الگویی تازه از معنویت آشتی دهند. هابز دولت مدرن را لویاتان یا خدای میرا نامید. فرض بر این است که فرد هبوط کرده به زمین، الوهیت مبتنی بر وجود خداوند را از دست داده و با همیاری دیگران تلاش می کند یک الوهیت تصنعی بنا کند. دولت الوهیت تصنعی و انسان ساخت است. باید آن را پاس داشت و به مثابه خدای روی زمین آن را محترم شمرد. روسو اراده عمومی را جانشین الوهیت از دست رفته کرد. از یک دین مدنی سخن گفت و سازمان سیاسی را به یک بارگاه قدسی تشبیه کرد. قوانین جانشین شریعت شدند و صدای مردم به مثابه صدای خداوند دائر مدار حیات سیاسی شد.
سلطه مشروع به شرط جمع میان معنویت و سلطه اقتدار آفرین است. این اتفاق در مغرب زمین نیز چندان نپایید. در قرن نوزده با ظهور ناسیونالیسم و شکلگیری دولت ملتها به اوج خود رسید اما تا نیمههای قرن بیستم بیشتر دوام نیاورد.
در ایران اما دولت مدرن نتوانست سلطه را با معنویت جمع کند. از مشروطه به اینسو، با دو قطب مواجه بودیم: اول پادشاه که امکان اعمال سلطه داشت اما بهرهای از معنویت نداشت دوم روحانیون که واجد معنویت بودند اما امکان اعمال سلطه دستکم به شکل سیاسی آن را نداشتند.
روحانیون دهههای متمادی، پناهگاه معنوی مردم شدند. توسعه بیتوازن و شتابناک دوران پهلوی، گرداگرد روحانیون هالهای از معنویت و اصالت نقش زد. مساجد و حسینهها مثل بناهایی امن در طوفان بلا به مردم پناه میدادند. روحانیون در جایگاه قدیس نشسته بودند. آنها در متن زندگی مردم حاضر بودند و تکاپوهای روزمره آنها را با حس معنوی توام میکردند. اغلب بیاعتنا به سیاست بودند، از حوادث روزمره جهان مادی بیخبر بودند. دقیقاً همین ویژگی آنها را نزد مردم به کانونهای معنویت تبدیل کرده بود.
ظهور اسلام سیاسی ذهنیت جمعی مردم ما را از اواخر دهه 30 تحت تاثیر قرار داد. رویای پیوند میان سلطه و معنویت جان گرفت. این رویا تنها منحصر به مخالفین نظام پهلوی نبود. از اوایل دهه پنجاه مشاوران دربار نیز تلاش کردند این امکان را بیازمایند. انقلاب اما آزمون این امکان را به مخالفین و بخصوص به روحانیت سپرد.
حاصل این آزمون پس از چهل و اندی سال نشان میدهد پیوند میان معنویت و سلطه سیاسی در این دیار ناممکن است. چهره کاریزماتیک آیهالله خمینی برای مدت معدود این امکان را به وجود آورد، اما تاریخ نشان داد سلطه سیاسی در این دیار معنویتپذیر نیست. سازمان سلطه معنویت زداست. امر معنوی را دود میکند به هوا میفرستد.
تاریخ اغواگر بود. آزمون شگفتی پیش پای روحانیت و مردم قرار داده بود.
معدود روحانیونی متوجه وجه اغواگر تاریخ شدند. آیهالله منتظری در این شمار بود. آنها با شعار لزوم استقلال روحانیت سعی کردند پای از این اغوای پرمخاطره تاریخی بیرون بکشند و خود و نظام روحانیت را نجات دهند. اما موفق نشدند. روحانیت خود و تا حد فراوانی دین را به خواست سلطه سیاسی سپرد و از ایفای نقش به مثابه کانون معنویت عاری از سلطه بازماند.
امروز با یک قدرت سیاسی نیرومند مواجهیم که دستاش از معنویت تهی است و مردمانی که در آشوب حوادث و قدرت بلامنازع سیاسی، پناهگاهی برای کسب معنا و معنویت ندارند.
@javadkashi
مقاومت و معصومیت دوران کودکی
-----
«مقاومت» اسم کودکی است که در شرایط اعمال زور متولد شده است. وقتی ملتی تحت سلطه استعماری است یا توسط یک طبقه و باند سیاسی تحت فشار است، «مقاومت» مثل کودکی معصوم زاده میشود. مردم یا یک گروه تحت ستم، موجودیت و کرامت خود را در مخاطره میبینند و با «مقاومت» خود را اثبات میکند.
«مقاومت» وقتی طبیعی است، کودک معصوم، بیگناه و پر از برکت است. اثبات کننده وجود زیبای انسانی است. معصومیت «مقاومت» از زمانی به پایان میرسد که موفقیت به دست میآید. ستمگر ممکن است به عقب رانده شود، اما «مقاومت» از صحنه بیرون نمیرود میماند و صحنه را به خود اختصاص میدهد. برای ادامه بقاء به سایه ستمگر اشاره میکند. اگر سایهای در کار نبود، خودش دوپاره میشود. یک پاره ستم میکند تا پاره دیگرش به نام «مقاومت» در صحنه بماند.
«مقاومت» بزرگ میشود. برای بزرگ شدنش زیاد میخورد. ثروت، منزلت، فرهنگ، جامعه، زیبایی، عشق و هرچه به زندگی انسانی بعدی متمایز عطا میکند، خوراک «مقاومت» میشود. «مقاومت» چاق میشود. خپل، تنبل، خمار. در عین حال خشن و ترسناک.
«مقاومت» احساس خدایی میکند. عالم و آدم را ذیل بندگی و اطاعت خود میخواهد هر چیز و هر کس که از این قاعده پیروی نمیکند نجس است. باید از زمین برداشته شود.
«مقاومت» مشکوک است. همه چیز و همه کس را بازجویی میکند. صدای پای توطئه در همه سوی زمین به گوشش میرسد. نه فقط از بیرون، بلکه به درون خود نیز با تردید نظر میکند. «مقاومت» به تدریج پوسیده و متخلخل میشود. آه و افسوس که «مقاومت» پیش از مرگ، رویاروی خود کودک تازه و معصومی به نام «مقاومت» میزاید و داستان همچنان ادامه پیدا میکند.
آنچه معصومیت «مقاومت» را لکهدار میکند و از آن یک هیولا میسازد، فروزان کردن آتش انتقام برای حذف تام و کامل ستمگر است. خودشیفتگی «مقاومت» از این انگاره نادرست زاده میشود که گویا به جهان آمده تا راه و رسمی دگر بنا کند. با حقانیت دوران کودکی، باد میشود و مدعی آنکه جهان و انسان دیگری خلق خواهد کرد.
@javadkashi
-----
«مقاومت» اسم کودکی است که در شرایط اعمال زور متولد شده است. وقتی ملتی تحت سلطه استعماری است یا توسط یک طبقه و باند سیاسی تحت فشار است، «مقاومت» مثل کودکی معصوم زاده میشود. مردم یا یک گروه تحت ستم، موجودیت و کرامت خود را در مخاطره میبینند و با «مقاومت» خود را اثبات میکند.
«مقاومت» وقتی طبیعی است، کودک معصوم، بیگناه و پر از برکت است. اثبات کننده وجود زیبای انسانی است. معصومیت «مقاومت» از زمانی به پایان میرسد که موفقیت به دست میآید. ستمگر ممکن است به عقب رانده شود، اما «مقاومت» از صحنه بیرون نمیرود میماند و صحنه را به خود اختصاص میدهد. برای ادامه بقاء به سایه ستمگر اشاره میکند. اگر سایهای در کار نبود، خودش دوپاره میشود. یک پاره ستم میکند تا پاره دیگرش به نام «مقاومت» در صحنه بماند.
«مقاومت» بزرگ میشود. برای بزرگ شدنش زیاد میخورد. ثروت، منزلت، فرهنگ، جامعه، زیبایی، عشق و هرچه به زندگی انسانی بعدی متمایز عطا میکند، خوراک «مقاومت» میشود. «مقاومت» چاق میشود. خپل، تنبل، خمار. در عین حال خشن و ترسناک.
«مقاومت» احساس خدایی میکند. عالم و آدم را ذیل بندگی و اطاعت خود میخواهد هر چیز و هر کس که از این قاعده پیروی نمیکند نجس است. باید از زمین برداشته شود.
«مقاومت» مشکوک است. همه چیز و همه کس را بازجویی میکند. صدای پای توطئه در همه سوی زمین به گوشش میرسد. نه فقط از بیرون، بلکه به درون خود نیز با تردید نظر میکند. «مقاومت» به تدریج پوسیده و متخلخل میشود. آه و افسوس که «مقاومت» پیش از مرگ، رویاروی خود کودک تازه و معصومی به نام «مقاومت» میزاید و داستان همچنان ادامه پیدا میکند.
آنچه معصومیت «مقاومت» را لکهدار میکند و از آن یک هیولا میسازد، فروزان کردن آتش انتقام برای حذف تام و کامل ستمگر است. خودشیفتگی «مقاومت» از این انگاره نادرست زاده میشود که گویا به جهان آمده تا راه و رسمی دگر بنا کند. با حقانیت دوران کودکی، باد میشود و مدعی آنکه جهان و انسان دیگری خلق خواهد کرد.
@javadkashi
تبلیغ و تفکر سیاسی
0000000
مهندس بازرگان مبلغ بزرگ دینی بود و بنیادگذار راهی که برای جوانان تحصیل کرده شهری معنا و هویت فراهم میکرد. اما متفکر نبود. دستکم متفکر سیاسی نبود .متفکر سیاسی رویاروی پرسشهای بزرگ خلق میشود. پرسشها هم از معضلات عینی برخاستهاند. متفکر خلق میشود تا با پاسخگویی به آنها مشکلی را در عمل حل کند. یکی با مساله امنیت مواجه است، دیگری با تبعیض، یکی با فقر مواجه است دیگری با تحقیر. هر متفکر سعی میکند این معضلات را به پرسشهای سترگ تبدیل کند، نسبت آنها را با سایر جوانب زندگی بسنجد و به آنها پاسخی دهد که زندگی در جهان جدید را ممکن کند.
اینجا همه چیز به ذهنیتها و هویتها ربط پیدا میکرد. بازرگان در تبلیغ اسلام به دانشهای جدید مسلح بود. توانست درکی همراه با خرد علمی و دمکراسی و آزادی از اسلام عرضه کند. هیچکس در حد و اندازههای او نمیتوانست نظر جوانان تحصیلکرده شهری و مدرن را جلب کند. حاصل گفتارها و نوشتارهای او، پناهگاه گرمی برای نسل جوان ساخت. آنهایی که به واسطه آشنایی با خرد علمی، رابطهشان با سنت دینی گسیخته شده بود و احساس بیهویتی میکردند. نشان داده بود میتواند آب از آب تکان نخورد و ما ضمن مدرن زیستن تماماً با سنت خود زندگی کنیم. هم حفظ سنت مهم بود هم زندگی در جهان جدید یک ضرورت اجتناب ناپذیر. اما میان این دو مهم، هزاران حفره و خندق پرناشدنی است. هیچکس به این حفرههای عمیق نیاندیشید، ربط آنها را با مقتضیات زندگی جمعی نسنجید و آنها را به پرسشهای سترگ تبدیل نکرد تا برایشان پاسخی تمهید شود. بازرگان پر از پاسخهای دلانگیز به پرسشهای بزرگی بود که اصلاً طرح نشده بودند.
بازار فکر در ایران خلاصه شد به سه گروه: مبلغان پروپاقرص سنت، مبلغان مدرنیته، و مبلغانی که این میان منطق هم این و هم آن راه انداخته بودند.
ایده علم و دولت مدرن، بنیادهایی داشتند که معلوم نبود چه نسبتی با اس و اساس افق دینی دارند. در غرب رفع این ابهام، شرط سازماندهی حیات اجتماعی و فرهنگی بود. فیلسوفان و متفکران بزرگ زاده شدند تا در باره این نسبت بحث کنند. مساله آنها تبلیغ دین یا علم نبود، حل مسائل واقعی بود. در پرتو پاسخهایی که متفکران آغازین مدرنیته دادند، دولتهای مدرن شکل گرفتند. با بحرانهای روزآمد در ساختار جامعه و دولت، پرسشهای تازه پدید آمد وپاسخهای تازه عرضه شد. هنوز هم که هنوز است پرونده نسبت دین و علم یا دین و دمکراسی بسته نشده است. در نتیجه متکثر شدن جوامع غربی ماجرا حادتر هم شده است.
متاسفانه اینجا تبلیغ جانشین تفکر شد. کافی بود کسی از راه برسد و روایتی دل نشین از اسلام عرضه کند که با دستاوردهای دنیای جدید سازگار باشد. نقشآفرینی تبلیغ به جای تفکر، دو عارضه به بار آورد: اول شیوع یک ساده اندیشی عمومی بود مبنی برآنکه همه خوبهای جهان را میتوان همزمان داشت. میتوان به همان نحو سنتی دین داشت و همزمان با تکنولوژی و علم مدرن زندگی کرد. میتوان در پرتو التزام به شریعت یک دمکراسی تمام عیار هم داشت.
عارضه دوم، غفلت از این نکته بود که دین متولی تاریخی و قدرتمند دارد و آن روحانیت است. اما علم و دمکراسی در ایران بیمتولی است. متدینان سنتی خانه و کاشانه محکم دارند اما متجددان بیخانمان و آوارهاند. اگر در مقام تبلیغ همه امور ناسازوار را سازوار کردیم، نباید انتظار داشته باشیم که در مقام عمل نیز همه چیز همانطور سازوار تجلی کند. خوش باوریهای عصر تبلیغ، همه را گردهم آورد، اما نوبت به تحقق عملی که رسید، از متجددان اعم از دیندار و بیدین خواسته شد یا توبه کنند و سر به آستان نهاد سنت بسایند یا آوارگی اختیار کنند.
عنادی در کار نیست. اگر سنتگرایان زورمندترند، منطق قدرت حکم میکند سر به آستان ساییده شود. مشکل جای دیگری بود. معضلات بزرگ به قوت خود باقی بود. مبلغان متجدد دین به آن پرسشها پاسخی نداده بودند مبلغان سنتی هم اساسا درکی از آن معضلات و پرسشهای عصر جدید نداشتند.
مشکلات عینی و پرسشهای سترگ عصر مهندس بازرگان هنوز هم روی زمین مانده است. با جامعهای مواجهیم که همه جای آن زخمی است. اما هنوز هم گرداگرد آن جمع مبلغان نشستهاند. یکی از سنت دینی اسلامی دفاع میکند، دیگری از سنت ایرانشهری، یکی فریاد میزند و دمکراسی میفروشد وآن سوتر کسانی سوسیالیسم و رهایی طبقه کارگر را. جامعه از زخمهای خون ریز رنج میبرد و مبلغان اجناس کهنه و نو خود را حراج کردهاند. با این تفاوت که دیگر مشتری در کار نیست. بازارها کسادند.
@javadkashi
0000000
مهندس بازرگان مبلغ بزرگ دینی بود و بنیادگذار راهی که برای جوانان تحصیل کرده شهری معنا و هویت فراهم میکرد. اما متفکر نبود. دستکم متفکر سیاسی نبود .متفکر سیاسی رویاروی پرسشهای بزرگ خلق میشود. پرسشها هم از معضلات عینی برخاستهاند. متفکر خلق میشود تا با پاسخگویی به آنها مشکلی را در عمل حل کند. یکی با مساله امنیت مواجه است، دیگری با تبعیض، یکی با فقر مواجه است دیگری با تحقیر. هر متفکر سعی میکند این معضلات را به پرسشهای سترگ تبدیل کند، نسبت آنها را با سایر جوانب زندگی بسنجد و به آنها پاسخی دهد که زندگی در جهان جدید را ممکن کند.
اینجا همه چیز به ذهنیتها و هویتها ربط پیدا میکرد. بازرگان در تبلیغ اسلام به دانشهای جدید مسلح بود. توانست درکی همراه با خرد علمی و دمکراسی و آزادی از اسلام عرضه کند. هیچکس در حد و اندازههای او نمیتوانست نظر جوانان تحصیلکرده شهری و مدرن را جلب کند. حاصل گفتارها و نوشتارهای او، پناهگاه گرمی برای نسل جوان ساخت. آنهایی که به واسطه آشنایی با خرد علمی، رابطهشان با سنت دینی گسیخته شده بود و احساس بیهویتی میکردند. نشان داده بود میتواند آب از آب تکان نخورد و ما ضمن مدرن زیستن تماماً با سنت خود زندگی کنیم. هم حفظ سنت مهم بود هم زندگی در جهان جدید یک ضرورت اجتناب ناپذیر. اما میان این دو مهم، هزاران حفره و خندق پرناشدنی است. هیچکس به این حفرههای عمیق نیاندیشید، ربط آنها را با مقتضیات زندگی جمعی نسنجید و آنها را به پرسشهای سترگ تبدیل نکرد تا برایشان پاسخی تمهید شود. بازرگان پر از پاسخهای دلانگیز به پرسشهای بزرگی بود که اصلاً طرح نشده بودند.
بازار فکر در ایران خلاصه شد به سه گروه: مبلغان پروپاقرص سنت، مبلغان مدرنیته، و مبلغانی که این میان منطق هم این و هم آن راه انداخته بودند.
ایده علم و دولت مدرن، بنیادهایی داشتند که معلوم نبود چه نسبتی با اس و اساس افق دینی دارند. در غرب رفع این ابهام، شرط سازماندهی حیات اجتماعی و فرهنگی بود. فیلسوفان و متفکران بزرگ زاده شدند تا در باره این نسبت بحث کنند. مساله آنها تبلیغ دین یا علم نبود، حل مسائل واقعی بود. در پرتو پاسخهایی که متفکران آغازین مدرنیته دادند، دولتهای مدرن شکل گرفتند. با بحرانهای روزآمد در ساختار جامعه و دولت، پرسشهای تازه پدید آمد وپاسخهای تازه عرضه شد. هنوز هم که هنوز است پرونده نسبت دین و علم یا دین و دمکراسی بسته نشده است. در نتیجه متکثر شدن جوامع غربی ماجرا حادتر هم شده است.
متاسفانه اینجا تبلیغ جانشین تفکر شد. کافی بود کسی از راه برسد و روایتی دل نشین از اسلام عرضه کند که با دستاوردهای دنیای جدید سازگار باشد. نقشآفرینی تبلیغ به جای تفکر، دو عارضه به بار آورد: اول شیوع یک ساده اندیشی عمومی بود مبنی برآنکه همه خوبهای جهان را میتوان همزمان داشت. میتوان به همان نحو سنتی دین داشت و همزمان با تکنولوژی و علم مدرن زندگی کرد. میتوان در پرتو التزام به شریعت یک دمکراسی تمام عیار هم داشت.
عارضه دوم، غفلت از این نکته بود که دین متولی تاریخی و قدرتمند دارد و آن روحانیت است. اما علم و دمکراسی در ایران بیمتولی است. متدینان سنتی خانه و کاشانه محکم دارند اما متجددان بیخانمان و آوارهاند. اگر در مقام تبلیغ همه امور ناسازوار را سازوار کردیم، نباید انتظار داشته باشیم که در مقام عمل نیز همه چیز همانطور سازوار تجلی کند. خوش باوریهای عصر تبلیغ، همه را گردهم آورد، اما نوبت به تحقق عملی که رسید، از متجددان اعم از دیندار و بیدین خواسته شد یا توبه کنند و سر به آستان نهاد سنت بسایند یا آوارگی اختیار کنند.
عنادی در کار نیست. اگر سنتگرایان زورمندترند، منطق قدرت حکم میکند سر به آستان ساییده شود. مشکل جای دیگری بود. معضلات بزرگ به قوت خود باقی بود. مبلغان متجدد دین به آن پرسشها پاسخی نداده بودند مبلغان سنتی هم اساسا درکی از آن معضلات و پرسشهای عصر جدید نداشتند.
مشکلات عینی و پرسشهای سترگ عصر مهندس بازرگان هنوز هم روی زمین مانده است. با جامعهای مواجهیم که همه جای آن زخمی است. اما هنوز هم گرداگرد آن جمع مبلغان نشستهاند. یکی از سنت دینی اسلامی دفاع میکند، دیگری از سنت ایرانشهری، یکی فریاد میزند و دمکراسی میفروشد وآن سوتر کسانی سوسیالیسم و رهایی طبقه کارگر را. جامعه از زخمهای خون ریز رنج میبرد و مبلغان اجناس کهنه و نو خود را حراج کردهاند. با این تفاوت که دیگر مشتری در کار نیست. بازارها کسادند.
@javadkashi
ترس خدعهگر
----
ترس و امید دو عامل اساسی شکلگیری و تداوم جامعه سیاسیاند. بیرون دیوارهای جامعه خطری هست که از ترس آن گردهم جمع شدهایم و به قانون و حکومتی تن دادهایم. البته ترس همیشه بیرون دیوارها نیست. کم و بیش ضرورت دارد در درون جامعه سیاسی هم ترس وجود داشته باشد. آنکه میخواهد قوانین نظام بخش به حیات سیاسی را نقض کند باید بترسد و حکومت عهدهدار تولید این ترس است.
به شرط موفقیت در رفع ترسهای بیرونی و تشکیل یک جامعه سیاسی امن، نوبت به امید میرسد. حال مردمانی که خاطر جمع از ترسهای بیرونیاند، برای تحقق یک فردای روشن به یکدیگر و به حکومت امید میبندند تا آمال و آرزوهای جمعیشان محقق شود.
ما امروز با یک خطر بزرگ مواجهیم. سالهاست چشماندازهای امید بسته شدهاند. ترس باقی مانده است. حکومت هر روز بر چگالی ترس در درون جامعه سیاسی میافزاید. هر روز بر شمار افرادی افزوده میشود که خیال میکنند ترس در درون دیوارهای جامعه سیاسی به ترس بیرون دیوارها نزدیک میشود و گاه از آن بالاتر میرود. سیاستگذاری مبتنی بر ترس هنگامی که از حد معقولاش فراتر رود، نتیجه عکس میدهد. مردمان مرعوب را به اجتماع همپیمان اما کینهجو تبدیل میکند و اینچنین موازنه سیاسی علیه سیاستگذار ترس دگرگون میشود.
ترس خدعه می کند. سیاستگذار را دلخوش میکند که مسائل را حل کرده است، اما نمیداند خود علیه خود قیام کرده است.
@javadkashi
----
ترس و امید دو عامل اساسی شکلگیری و تداوم جامعه سیاسیاند. بیرون دیوارهای جامعه خطری هست که از ترس آن گردهم جمع شدهایم و به قانون و حکومتی تن دادهایم. البته ترس همیشه بیرون دیوارها نیست. کم و بیش ضرورت دارد در درون جامعه سیاسی هم ترس وجود داشته باشد. آنکه میخواهد قوانین نظام بخش به حیات سیاسی را نقض کند باید بترسد و حکومت عهدهدار تولید این ترس است.
به شرط موفقیت در رفع ترسهای بیرونی و تشکیل یک جامعه سیاسی امن، نوبت به امید میرسد. حال مردمانی که خاطر جمع از ترسهای بیرونیاند، برای تحقق یک فردای روشن به یکدیگر و به حکومت امید میبندند تا آمال و آرزوهای جمعیشان محقق شود.
ما امروز با یک خطر بزرگ مواجهیم. سالهاست چشماندازهای امید بسته شدهاند. ترس باقی مانده است. حکومت هر روز بر چگالی ترس در درون جامعه سیاسی میافزاید. هر روز بر شمار افرادی افزوده میشود که خیال میکنند ترس در درون دیوارهای جامعه سیاسی به ترس بیرون دیوارها نزدیک میشود و گاه از آن بالاتر میرود. سیاستگذاری مبتنی بر ترس هنگامی که از حد معقولاش فراتر رود، نتیجه عکس میدهد. مردمان مرعوب را به اجتماع همپیمان اما کینهجو تبدیل میکند و اینچنین موازنه سیاسی علیه سیاستگذار ترس دگرگون میشود.
ترس خدعه می کند. سیاستگذار را دلخوش میکند که مسائل را حل کرده است، اما نمیداند خود علیه خود قیام کرده است.
@javadkashi
خدا با ما سفر کرد
----
در ابتدا خدای ممکنات بود. برای شفای یک بیمار یا رفع یک گرفتاری در زندگی روزمره به فریاد بندگانش میرسید. بعدها به عرصه سیاست قدم نهاد خدای ناممکنات شد. از او خواستیم همین جا روی زمین سفره بهشت برین پهن کند. جامعهای پر از امنیت، رفاه، عدالت، آزادی، برادری و برابری.
بعدها از آسمان به زمین آمد تبدیل به قانون و تحکم و پلیس و سازمان شد. رحمتش به پایان رسید، چهره در هم کشید و عبوس نشست. راه تمناهای ممکن و ناممکن ما را بست. روبروی ما ایستاد فرمان داد. فرمانهای او را گردن نهادیم. اما هر روز حجم فرمانهایش فزونتر شد. چنان که بندگیاش ناممکن شد. احساس بردگی کردیم.
سنت غربی با تجربه مرگ خدا، عصر جدید را آغاز کرد. انسان را به جای خدای مرده نشانید و اومانیسم غربی آغاز شد. اینجا همه چیز متفاوت پیش رفت. خدا مادیت پیدا کرد. چاق و فربه نشست. نفس بندگانش از حجم حضور او بند آمد. مساله ایمان یا کفر به خدای رویت ناپذیر منحل شد. مساله تعیین تکلیف با خدای اینهمه حاضر بود. در غرب میراث خدای مرده به انسان رسید، مرگ خدا این امکان را فراهم کرد تا انسان احساس قدرت و غنا کند و مدعی سلطه بر زمین و زمان شود. اما اینجا حضور همه جایی و مادی خدا ترس ایجاد کرد. ترس مردمان را خالی و فقیر و ناتوان کرد. خدایی اینچنین به تدریج خود نیز خالی و فقیر و ناتوان شد. ممکنات و ناممکنات به کلی از حیطه اقتدار او بیرون آمد.
خدا مادی شد، جهان از راز و اشراق شرقی تهی شد. بیآنکه مجالی برای غربی شدن فراهم شده باشد.
مشکل ما تجربه یا دستکم توهم امر غنی و پر است. انگار سالهاست در جهان تبلیغات بازرگانی زندگی میکنیم. جهانی که همه چیز در آن وانماییهای توخالی است.
زمان بعثت و ظهور یک نبی تازه گذشته تا فریاد بزند خدای شما در آسمانهاست.
نسل جدید گویا راهی دیگر برای گریز یافته است. دستگیری از یکدیگر، شادیهای کوچک، دوستیها و ییوندهای خرد در متن زندگی روزمره تنها امکان آنهاست برای تجربه قابل اعتماد در جهان خالی. دیگری تنها امکان اتکاء است. تنها فرصت ساختن و بنا کردن. زندگی در روزمرهترین صورتاش تنها مجرای بناکردن امری تازه بر ویرانههای قدیم است.
@javadkashi
----
در ابتدا خدای ممکنات بود. برای شفای یک بیمار یا رفع یک گرفتاری در زندگی روزمره به فریاد بندگانش میرسید. بعدها به عرصه سیاست قدم نهاد خدای ناممکنات شد. از او خواستیم همین جا روی زمین سفره بهشت برین پهن کند. جامعهای پر از امنیت، رفاه، عدالت، آزادی، برادری و برابری.
بعدها از آسمان به زمین آمد تبدیل به قانون و تحکم و پلیس و سازمان شد. رحمتش به پایان رسید، چهره در هم کشید و عبوس نشست. راه تمناهای ممکن و ناممکن ما را بست. روبروی ما ایستاد فرمان داد. فرمانهای او را گردن نهادیم. اما هر روز حجم فرمانهایش فزونتر شد. چنان که بندگیاش ناممکن شد. احساس بردگی کردیم.
سنت غربی با تجربه مرگ خدا، عصر جدید را آغاز کرد. انسان را به جای خدای مرده نشانید و اومانیسم غربی آغاز شد. اینجا همه چیز متفاوت پیش رفت. خدا مادیت پیدا کرد. چاق و فربه نشست. نفس بندگانش از حجم حضور او بند آمد. مساله ایمان یا کفر به خدای رویت ناپذیر منحل شد. مساله تعیین تکلیف با خدای اینهمه حاضر بود. در غرب میراث خدای مرده به انسان رسید، مرگ خدا این امکان را فراهم کرد تا انسان احساس قدرت و غنا کند و مدعی سلطه بر زمین و زمان شود. اما اینجا حضور همه جایی و مادی خدا ترس ایجاد کرد. ترس مردمان را خالی و فقیر و ناتوان کرد. خدایی اینچنین به تدریج خود نیز خالی و فقیر و ناتوان شد. ممکنات و ناممکنات به کلی از حیطه اقتدار او بیرون آمد.
خدا مادی شد، جهان از راز و اشراق شرقی تهی شد. بیآنکه مجالی برای غربی شدن فراهم شده باشد.
مشکل ما تجربه یا دستکم توهم امر غنی و پر است. انگار سالهاست در جهان تبلیغات بازرگانی زندگی میکنیم. جهانی که همه چیز در آن وانماییهای توخالی است.
زمان بعثت و ظهور یک نبی تازه گذشته تا فریاد بزند خدای شما در آسمانهاست.
نسل جدید گویا راهی دیگر برای گریز یافته است. دستگیری از یکدیگر، شادیهای کوچک، دوستیها و ییوندهای خرد در متن زندگی روزمره تنها امکان آنهاست برای تجربه قابل اعتماد در جهان خالی. دیگری تنها امکان اتکاء است. تنها فرصت ساختن و بنا کردن. زندگی در روزمرهترین صورتاش تنها مجرای بناکردن امری تازه بر ویرانههای قدیم است.
@javadkashi
سویه زنانه انقلاب
-----
انقلاب دو شخصیت داشت. یکی در همان ماههای اولیه بعد از پیروزی مرد.
شخصیت اول دیرین و تاریخی است. همان است که با ایدئولوژی و آرمان و رهبری و مبارزه و ستیز شناخته میشود. همان چهرهای که در صحنه قدرت حاضر میشود، با کسانی ائتلاف میکند، با کسانی از در ستیز میافتد. این چهره انقلاب، مثل همه قیام و شورشهایی است که در طول تاریخ علیه نظامهای مسلط شکل گرفته است. نزاع سختی در میگرفت یکی پیروز میشد، یکی شکست میخورد. آنکه شکست میخورد کارش با آتش و تیغ و زندان بود و آنکه پیروز میشد، بخت یارش شده بود تا بر اریکه قدرت تکیه زند.
شخصیت دوم انقلاب مدرن و شهری است. به بازیگران قدرت کم ارتباط است. با مردم کوچه و بازار سروکار دارد. ساکنان شهر از بزرگ شدن فضا و معضلات آن رنجور بودند. گروهی هم از روستا آمده بودند. احساس بیپناهی میکردند. فضای شهر بزرگ و ناشناخته و بیگانه بود. فقدان صمیمیت روستا دل و جانشان را میآزرد. آنها در جستجوی محملی بودند تا آشنایی از دست رفته را بازیابند. سوگوار بودند و دل بریده و اندوهگین. از هر گردهمآیی استقبال میکردند شاید اندکی از حس از دست رفته صمیمیت را به دست آورند. انقلاب یک اتفاق بینظیر بود. خیابانها مملو از جمعیت شده بود. جمعیتی یک صدا و همراه. آشنایی از دست رفته یکباره در ابعادی بزرگ بازگشته بود. رنجها و مطالباتی هم داشتند، اما انقلاب بستری شده بود تا رنجهاشان همدردی عمیق خلق کند. این همدردی جمعی، گاهی از اصل رنج ها و برآورده شدن مطالباتشان مهمتر بود.
آدمهای ساده کوچه و بازار ابتدا در ارتباط افقی با همشهریهای همدرد، گرم و برانگیخته میشدند و در نوبت بعد در یک ارتباط طولی با مناسبات کلان قدرت نسبتی برقرار میکردند.
انقلاب دو شخصیت داشت. یکی بیشتر با ستیز و خصومت و نفرت و جنگ شناخته میشد، دیگری با همدردی و عشق و صمیمیت. یکی طرد کننده بود دیگری جمعآور. یکی خصلت مردانه داشت دیگری زنانه.
تا شاه بود، همه خیال میکردند این دو شخصیت به هم عشق میورزند و در عقد دائماند. شاه که رفت، شخصت زنانه مرد. گویی مرد زنش را در پستوی خانه کشت. همان روز که قرار شد مردم به خانه بازگردند تا مسئولان ویرانهها را آباد کنند، سویه زنانه انقلاب از نفس افتاد.
انقلاب پیروز شد، اما خصیصه گردآور و جمع کنندهگیاش از دست رفته بود. طرد و انکار و ستیز با تمسک به نامهای مقدس باقی ماند. در آتش خصومت و نفرت زندگی میکنیم. اما فراموش نکنیم مادری در میان بود که میتوانست همه را گردهم آورد و از رنجهاشان دستاویزی برای همدلی بسازد.
@javadkashi
-----
انقلاب دو شخصیت داشت. یکی در همان ماههای اولیه بعد از پیروزی مرد.
شخصیت اول دیرین و تاریخی است. همان است که با ایدئولوژی و آرمان و رهبری و مبارزه و ستیز شناخته میشود. همان چهرهای که در صحنه قدرت حاضر میشود، با کسانی ائتلاف میکند، با کسانی از در ستیز میافتد. این چهره انقلاب، مثل همه قیام و شورشهایی است که در طول تاریخ علیه نظامهای مسلط شکل گرفته است. نزاع سختی در میگرفت یکی پیروز میشد، یکی شکست میخورد. آنکه شکست میخورد کارش با آتش و تیغ و زندان بود و آنکه پیروز میشد، بخت یارش شده بود تا بر اریکه قدرت تکیه زند.
شخصیت دوم انقلاب مدرن و شهری است. به بازیگران قدرت کم ارتباط است. با مردم کوچه و بازار سروکار دارد. ساکنان شهر از بزرگ شدن فضا و معضلات آن رنجور بودند. گروهی هم از روستا آمده بودند. احساس بیپناهی میکردند. فضای شهر بزرگ و ناشناخته و بیگانه بود. فقدان صمیمیت روستا دل و جانشان را میآزرد. آنها در جستجوی محملی بودند تا آشنایی از دست رفته را بازیابند. سوگوار بودند و دل بریده و اندوهگین. از هر گردهمآیی استقبال میکردند شاید اندکی از حس از دست رفته صمیمیت را به دست آورند. انقلاب یک اتفاق بینظیر بود. خیابانها مملو از جمعیت شده بود. جمعیتی یک صدا و همراه. آشنایی از دست رفته یکباره در ابعادی بزرگ بازگشته بود. رنجها و مطالباتی هم داشتند، اما انقلاب بستری شده بود تا رنجهاشان همدردی عمیق خلق کند. این همدردی جمعی، گاهی از اصل رنج ها و برآورده شدن مطالباتشان مهمتر بود.
آدمهای ساده کوچه و بازار ابتدا در ارتباط افقی با همشهریهای همدرد، گرم و برانگیخته میشدند و در نوبت بعد در یک ارتباط طولی با مناسبات کلان قدرت نسبتی برقرار میکردند.
انقلاب دو شخصیت داشت. یکی بیشتر با ستیز و خصومت و نفرت و جنگ شناخته میشد، دیگری با همدردی و عشق و صمیمیت. یکی طرد کننده بود دیگری جمعآور. یکی خصلت مردانه داشت دیگری زنانه.
تا شاه بود، همه خیال میکردند این دو شخصیت به هم عشق میورزند و در عقد دائماند. شاه که رفت، شخصت زنانه مرد. گویی مرد زنش را در پستوی خانه کشت. همان روز که قرار شد مردم به خانه بازگردند تا مسئولان ویرانهها را آباد کنند، سویه زنانه انقلاب از نفس افتاد.
انقلاب پیروز شد، اما خصیصه گردآور و جمع کنندهگیاش از دست رفته بود. طرد و انکار و ستیز با تمسک به نامهای مقدس باقی ماند. در آتش خصومت و نفرت زندگی میکنیم. اما فراموش نکنیم مادری در میان بود که میتوانست همه را گردهم آورد و از رنجهاشان دستاویزی برای همدلی بسازد.
@javadkashi
javad kashi
Photo
Telegraph
افق انقلاب: بازگشت یا عبور؟
Javad Kashi--- سه گروه از انقلاب سال 1357 یاد میکنند: مدعیان تداوم، اصحاب بازگشت و اصحاب عبور. دستگاههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی رسانه مدعیان تداوم هسند. هر سال جشنی بر پا میشود و جمعیت فراوانی به خیابانها میآیند تا اثبات کنند انقلاب تداوم دارد و مردم…
صدای مردم
----
مردم هیچکس را همراهی نخواهند کرد. این مساله در روزهای پیش از انتخابات همه فعالان سیاسی را آزار میدهد.
بخشی از نظام در تکاپوی یک مشارکت حتی نیمگرم است، تا دستاویزی شود برای طرح ادعای مشروعیت. بخش دیگر نظام خیال میکند عدم مشارکت برایشان بهتر است تا عملیات خالصسازی را به پایان برسانند. تحریم کنندگان در انتظار عدم مشارکت مطلقاند تا دستاویزی شود برای اثبات فقدان تام مشروعیت نظام. گروهی هم این میانه ایستادهاند تلاش میکنند ذغال انتخابات را چندان شعلهور کنند تا از طریق ممانعت از کار خالصسازان نام و اعتباری کسب کنند.
رفتار مردم با هیچکدام از این گزینهها سازگار نخواهد شد. روز بعد از انتخابات حتی اگر واقعیت با خواست این یا آن گروه مطابقت هم پیدا کند، هیچکس به آن تن نخواهد داد. همه ادعا خواهند کرد همانچیزی رخ داد که میخواستند اما در درون عمیقاً همه دلسرد خواهند شد. یاس و دلسردی عمومی بلای جامعه ماست.
آتشی در میدان زندگی سیاسی ما کم رمق شده و آن وجاهت اخلاقی و حقوقی «صدای مردم» است. هیچکس از اصل دمکراسی و مشارکت مردم به مثابه یک اصل اخلاقی دفاع نمیکند. مدرنیته سیاسی با ظهور یک مرجع اخلاقی تازه به نام «صدای مردم» متولد شد. انقلاب مشروطه اولین خاستگاه برآمدن این صدا بود. خواست امنیت و توسعه راه تنفس آن را بست. انقلاب سال 1357 دومین خاستگاه بزرگ آن بود اما اولویت بخشی به شریعت اسلامی راه تنفس آن را بست.
در دوم خردادماه سال 1376 یک نقطه خاستگاهی دیگر ظهور کرد. اما صفت بیش از حد فردباورانه آن از اصل «صدای مردم» تهی بود. خود دامگاه خود گردید و میدان را به رقیب سپرد.
«صدای مردم» یک پا در استقلال و خودآئینی فردی دارد یک پا در مشارکت برای خلق یک اراده قدرتمند جمعی. ترکیب این دو، حیات سیاسی را به یک ضیافت عمومی برای مشارکت همگان تبدیل میکند. «صدای مردم» همگان را با همه تنوعاتشان محترم میشمارد و نفس همین احترام آن را مقتدر و در عین حال اخلاقی میکند. این عمیقترین و بنیادیترین خواست عرصه سیاسی ماست. یکصد و اندی سال است که طلب میشود اما تحقق پیدا نمیکند.
ترقی خواهان عصر رضاشاه و اسلام خواهان دوران جمهوری اسلامی ندانستند دیگ ترقی و توسعه یا اعتبار دین و شریعت به شرط گرمای حتی اقلی این ضیافت عمومی ممکن است. امروز ملیت، ترقی، اسلام و فردگرایی دشتهای تشنه در خاک این سرزمین هستند. تنها به شرط معنادار شدن اصل تکیه بر خواست عمومی و اجازه برخاستن «صدای مردم» به مثابه اصلیترین مرجع اقتدار و حقانیت اخلاقی، از خطر مرگ نجات خواهند یافت. هر کدام بیشتر در مقابل برآمدن «صدای مردم» ایستاده باشد، تاوان بیشتری خواهد پرداخت.
همه باید یک قدم عقب بگذارند اجازه دهند «صدای مردم» برخیزد و سهم و تکلیف همگان را روشن کند. مردان و زنانی که مترصد در دست گرفتن ماشین سلطه سیاسی هستند، باید عقب بنشینند تا قدرت اجتماعی برخیزد. «صدای مردم» هر چه سالمتر برخیزد، مهربانترخواهد بود. هر چه کمتر در معرض آسیب این و آن باشد، دایره شمولش بیشتر خواهد بود. «صدای مردم» هیچگاه تماماً در جهان مدرن ظهور پیدا نکرد. همیشه و همه جا ناقصالخلقه بود. اما صرف امید و آرزوی آن، مجرای زندگی اخلاقی را خواهد گشود.
@javadkashi
----
مردم هیچکس را همراهی نخواهند کرد. این مساله در روزهای پیش از انتخابات همه فعالان سیاسی را آزار میدهد.
بخشی از نظام در تکاپوی یک مشارکت حتی نیمگرم است، تا دستاویزی شود برای طرح ادعای مشروعیت. بخش دیگر نظام خیال میکند عدم مشارکت برایشان بهتر است تا عملیات خالصسازی را به پایان برسانند. تحریم کنندگان در انتظار عدم مشارکت مطلقاند تا دستاویزی شود برای اثبات فقدان تام مشروعیت نظام. گروهی هم این میانه ایستادهاند تلاش میکنند ذغال انتخابات را چندان شعلهور کنند تا از طریق ممانعت از کار خالصسازان نام و اعتباری کسب کنند.
رفتار مردم با هیچکدام از این گزینهها سازگار نخواهد شد. روز بعد از انتخابات حتی اگر واقعیت با خواست این یا آن گروه مطابقت هم پیدا کند، هیچکس به آن تن نخواهد داد. همه ادعا خواهند کرد همانچیزی رخ داد که میخواستند اما در درون عمیقاً همه دلسرد خواهند شد. یاس و دلسردی عمومی بلای جامعه ماست.
آتشی در میدان زندگی سیاسی ما کم رمق شده و آن وجاهت اخلاقی و حقوقی «صدای مردم» است. هیچکس از اصل دمکراسی و مشارکت مردم به مثابه یک اصل اخلاقی دفاع نمیکند. مدرنیته سیاسی با ظهور یک مرجع اخلاقی تازه به نام «صدای مردم» متولد شد. انقلاب مشروطه اولین خاستگاه برآمدن این صدا بود. خواست امنیت و توسعه راه تنفس آن را بست. انقلاب سال 1357 دومین خاستگاه بزرگ آن بود اما اولویت بخشی به شریعت اسلامی راه تنفس آن را بست.
در دوم خردادماه سال 1376 یک نقطه خاستگاهی دیگر ظهور کرد. اما صفت بیش از حد فردباورانه آن از اصل «صدای مردم» تهی بود. خود دامگاه خود گردید و میدان را به رقیب سپرد.
«صدای مردم» یک پا در استقلال و خودآئینی فردی دارد یک پا در مشارکت برای خلق یک اراده قدرتمند جمعی. ترکیب این دو، حیات سیاسی را به یک ضیافت عمومی برای مشارکت همگان تبدیل میکند. «صدای مردم» همگان را با همه تنوعاتشان محترم میشمارد و نفس همین احترام آن را مقتدر و در عین حال اخلاقی میکند. این عمیقترین و بنیادیترین خواست عرصه سیاسی ماست. یکصد و اندی سال است که طلب میشود اما تحقق پیدا نمیکند.
ترقی خواهان عصر رضاشاه و اسلام خواهان دوران جمهوری اسلامی ندانستند دیگ ترقی و توسعه یا اعتبار دین و شریعت به شرط گرمای حتی اقلی این ضیافت عمومی ممکن است. امروز ملیت، ترقی، اسلام و فردگرایی دشتهای تشنه در خاک این سرزمین هستند. تنها به شرط معنادار شدن اصل تکیه بر خواست عمومی و اجازه برخاستن «صدای مردم» به مثابه اصلیترین مرجع اقتدار و حقانیت اخلاقی، از خطر مرگ نجات خواهند یافت. هر کدام بیشتر در مقابل برآمدن «صدای مردم» ایستاده باشد، تاوان بیشتری خواهد پرداخت.
همه باید یک قدم عقب بگذارند اجازه دهند «صدای مردم» برخیزد و سهم و تکلیف همگان را روشن کند. مردان و زنانی که مترصد در دست گرفتن ماشین سلطه سیاسی هستند، باید عقب بنشینند تا قدرت اجتماعی برخیزد. «صدای مردم» هر چه سالمتر برخیزد، مهربانترخواهد بود. هر چه کمتر در معرض آسیب این و آن باشد، دایره شمولش بیشتر خواهد بود. «صدای مردم» هیچگاه تماماً در جهان مدرن ظهور پیدا نکرد. همیشه و همه جا ناقصالخلقه بود. اما صرف امید و آرزوی آن، مجرای زندگی اخلاقی را خواهد گشود.
@javadkashi
Forwarded from مجلّه سياستنامه
🖇عبدالکریم سروش با آثار فراوان خود، نقش بیبدیلی ایفا کرده. اما مقاله «فربهتر از ایدئولوژی» یکتنه نقطه عطفی در عرصه عمومی ساخت.
🖇منازعه سروش و شریعتی بارزترین پیام مقاله به نظر میرسید. اگر شریعتی پیامآور حضور دین در عرصه سیاست بود، سروش به این نقشآفرینی مهر باطل زده بود.
🖇موضوع مقاله ستیز نظری با تقلیل دین به ایدئولوژی است. سه گمان نسبت به مقصود مولف مقاله میتوان طرح کرد:
🖇اول فراخوان به احیای مرجعیت دین است که از گستره تنگ ایدئولوژای فراختر است. دین نیازی به ایدئولوگ ندارد تا آن را مقتضی عرصه سیاست کند.
🖇دوم دفاع از عقل است. به یک اعتبار مدافع دین است که از حیث خردورزی از ایدئولوژی فربهتر است و به اعتباری دیگر از نفس خرد دفاع میکند.
🖇سوم جستوجوی الگویی از نظم سیاسی است که از نظم ایدئولوژیک فربهتر است. با این روایت سروش در موضع یک نظرورز سیاسی ظهور پیدا میکند.
🖇در قرائت مبتنی بر گمان سوم، مقاله از سنت روشنفکری دینی گسیخته نشده، بلکه آن را در منطق موقعیت تازهای بازآفرینی کرده.
📮 مطلب کامل در سیاستنامه 29 ؛ دریافت از طریق گروه مطبوعاتی هممیهن
@goftemaann🦉
🖇منازعه سروش و شریعتی بارزترین پیام مقاله به نظر میرسید. اگر شریعتی پیامآور حضور دین در عرصه سیاست بود، سروش به این نقشآفرینی مهر باطل زده بود.
🖇موضوع مقاله ستیز نظری با تقلیل دین به ایدئولوژی است. سه گمان نسبت به مقصود مولف مقاله میتوان طرح کرد:
🖇اول فراخوان به احیای مرجعیت دین است که از گستره تنگ ایدئولوژای فراختر است. دین نیازی به ایدئولوگ ندارد تا آن را مقتضی عرصه سیاست کند.
🖇دوم دفاع از عقل است. به یک اعتبار مدافع دین است که از حیث خردورزی از ایدئولوژی فربهتر است و به اعتباری دیگر از نفس خرد دفاع میکند.
🖇سوم جستوجوی الگویی از نظم سیاسی است که از نظم ایدئولوژیک فربهتر است. با این روایت سروش در موضع یک نظرورز سیاسی ظهور پیدا میکند.
🖇در قرائت مبتنی بر گمان سوم، مقاله از سنت روشنفکری دینی گسیخته نشده، بلکه آن را در منطق موقعیت تازهای بازآفرینی کرده.
📮 مطلب کامل در سیاستنامه 29 ؛ دریافت از طریق گروه مطبوعاتی هممیهن
@goftemaann🦉