Telegram Web Link
دوران گذار از حکومت‌های هنجارگذار
---
چکیده سخنرانی اینجانب در هفدهمین سمینار سالانه انجمن علوم سیاسی ****
در دوران مدرن نظام‌های اخلاقی گوناگون با هم گفتگو و مناقشه کرده‌اند. اما فایده‌گرایی در عمل به ویژه در عرصه سیاست دائرمدار امور بوده و هست. اگر قرار بر اصالت فرد و عینیت بخشی به آزادی است، فایده‌گرایی زبان بیانگر سرشت اخلاقی آدمی خواهد بود. کانت بیش از همه با فایده‌گرایی سر ناسازگاری داشت، اما خود می‌دانست نظام اخلاقی او به کار گروه اندک نخبگان می‌آید. مردمان متعارف بیشتر تابع سود و زیان و لذت و رنج فردی هستند تا تبعیت از اصول عقلانی اخلاق.
فایده‌گرایی در ساختن جهان مدرن نقش مهمی داشته و دارد. تحولات اقتصادی و تکنولوژیک و برون افتادن از نظم‌های قدیم، به مدد اصل اخلاقی فایده‌گرایی اتفاق افتاد. اما به سهم خود زخم‌ها و رنج‌های عمیقی هم به بار آورد. از جمله آنها نقش‌آفرین کردن دولت در هنجارمند سازی نظم اجتماعی و سیاسی است. او که مهم‌ترین فیلسوف دولت اقلی است، به نحو طنزآمیزی حکومت را منشاء صورت‌بندی اخلاق فایده‌گرا کرد.
فایده‌گرایی در سطح فردی وجاهت اخلاقی ندارد. هنگامی که گفته می‌شود هر فرد در جهت کاستن از بار رنج و افزودن بر خوشی‌ها و منافع خود تلاش می‌کند از یک واقعیت انسانی سخن می‌رود که هست بی‌آنکه لزوماً اخلاقی یا ضد اخلاقی باشد. فایده‌گرایی در سطح جمعی و کلی اخلاقی می‌شود آنجا که قرار است بر قاعده «بیشترین سود برای بیشترین کسان» عمل کنیم. اما چه کس یا مرجعی قرار است حساب و کتاب ریاضی تعیین بیشترین سود را برای بیشترین کسان انجام دهد؟ بی‌تردید آنکه قانون‌گذاری می‌کند و در عمل مجری آن است. او باید قاعده مذکور را در صحنه اجتماعی و سیاسی به مرحله عمل بگذارد و افراد را به تبعیت از آن وادار کند. به این ترتیب حکومت مرجع اخلاقی کردن جامعه به حسب قواعد فایده‌گرایانه است.
فیلسوفان متعددی در دوران مدرن با بنتام و اصول اخلاقی او مخالفت کردند. اما در اصل با مرجعیت حکومت برای اخلاقی کردن جامعه همراه بنتام بودند. ناسیونالیسم‌های قرن نوزدهمی، پناهی جز حکومت نداشتند تا به مدد آن ملت سازی کنند و اخلاقیات واحد یک ملت را تثبیت کنند. مارکسیست‌های بلشویک برای رها کردن مردم از فرهنگ پیشین و پذیرش فرهنگ و اخلاق سوسیالیستی به دیکتاتوری پرولتری تکیه کردند. فاشیست‌ها و نازی‌ها هم به یک حکومت پناه آوردند تا جامعه را اخلاقی کنند. اسلام سیاسی نیز که بیش از همه در جمهوری اسلامی تجلی کرد، وظیفه اخلاقی کردن جامعه را به حکومت سپرد.
این‌ها همه با بنتام مخالف بودند، اما همه با او در خلق دولت هنجارگذار هم داستان شدند.
در دوران قدیم، حکومت‌ها هنجارگذار نبودند. جامعه در کلیت خود یک هستی اخلاقی بود و حکومت‌ها هم جزئی از این کلیت اخلاقی محسوب می‌شدند.
از گسترش فردیت و خواست آزادی روزافزون گریزی نبوده و نیست. اما تصویر همه از یک جماعت فردیت یافته، یک وضعیت آشوبناک و غیر اخلاقی و حتی یک وضعیت جنگی است. جان لاک به کلی به فراموشی سپرده شد که اعتقاد داشت افراد ذره‌ای شده می‌توانند مستقل از ساختار قدرت برای خود اجتماعی بنا کنند که نه تنها تابع حکومت نیست بلکه قادر است حکومت را تحت فشار قرار دهد. البته جان لاک ساده اندیش نبود و مشکلات و کاستی‌ها را هم می‌دید. برای رفع همین کاستی‌ها تشکیل حکومت را ضروری می‌دید. اما حکومت مرجع اولیه هنجارمند کردن جامعه نبود، بلکه رفع کننده ناتوانی‌های جامعه بود. همین و بس.
تحولات تکنولوژیک و ارتباطی جدید، دولت‌ها را تضعیف نکرد. شاید از حیث ساختاری و اعمال قدرت و نظارت تقویت هم کرده باشد. اما توان دولت‌ها برای هنجارمند سازی جامعه را تضعیف کرده است. نمونه اعلای آن را طی سه دهه گذشته در ایران تجربه کرده‌ایم. اعتراف جمهوری اسلامی به شکست رسانه‌ای حاکی از آن است که دیگر مثل قدیم، نمی‌تواند افکار عمومی مردمان را متوجه خود کند. جامعه توان هنجارمند شدن مستقل از اراده سیاسی را پیدا کرده است. این دستاورد مهمی است.
جامعه برای نخستین بار این فرصت را پیدا کرده که از قدرت دولت هنجارگذار بکاهد و خود دست به کار ساختن جامعه و هنجارمند سازی آن شود.
ما با موقعیت برساخته شدن جامعه از پائین مواجهیم. موقعیتی که با خطر ظهور نظم‌های فاشیستی و سرکوبگر تازه مواجه است. اما همه چیز می‌تواند در جهت ظهور دولت و هویت‌های جهانروا جهت پیدا کند.
نظام‌های اخلاقی متکی بر دولت، عموماً، تک ذهنی، مرزگذار، خاص‌گرا و دگر ستیزند. اما نظام‌های اخلاقی متکی بر جامعه، متکثر، وابسته به موقعیت‌های خاص جهان زیست، و در عین حال متوجه به قلمرو عام انسانی‌اند.
اینک نوبت آن است که در مقابل اسلامیت یا ایرانیت مرزگذار، منتظر ایرانیت‌ها و اسلامیت‌های پرشمار اما گشوده به دیگری باشیم. این معجزه‌ای است که در توان جامعه است نه حکومت.
@javadkashi
سخنرانی آقای دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی
انجمن علوم سیاسی ایران
سخنرانی آقای دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی در هفدهمین همایش سالانه انجمن علوم سیاسی ایران
او خود یک قربانی است
---
خدا یک هستی نامرئی است. مومن نیز به اعتبار خداوند یک ساحت نامرئی پیدا می‌کند. فرد از یک خلوت بهره‌مند می‌شود که هیچ‌کس در آن راه ندارد. خدا یک هستی سنگین بار است. خلوت مومن به اعتبار وجود خداوند سنگین بارتر از جلوت اوست. اما دوران مدرن جلوت مردمان را سنگین بار می‌کند چندانکه خلوت‌ها را هم به اشغال درآورد و فرد یکسره به همین جلوت و سویه مرئی‌اش منحصر شود. شاید ترجمان ایده خدا مرده است، همین هستی بی‌خلوت انسان مدرن باشد. انسان بی‌خلوت، بی‌لنگرگاه است. در جهان مدرن گاهی عشق، هنر و فلسفه خلوت‌گاه‌هایی برای آدمیان تدارک کرده‌اند. این‌ها تا حدی عارضه زندگی در جهان جدید را جبران کرده‌اند.
عارضه ما اما سنگین‌تر از این حرف‌هاست. عارضه از زمانی آغاز شد که افراد برای احراز شغل و کسب درآمد، باید به گزینش می‌رفتند و به این پرسش‌ها پاسخ می‌دادند: نماز می‌خوانید؟ روزه می‌گیرید؟ مسائل شرعی را بلدید؟ دعا و راز و نیاز شبانه دارید؟ جلوتگاه به شرط وجود خلوتگاه امکان زندگی و کسب معاش را فراهم می‌کرد. یک اردوگاه ساختند و کدهای دستوری برای زندگی خلوتگاهی صادر کردند. خلوتگاهی که روزی لنگرگاه رهایی شخص از هیاهوی روزگار بود، به بخشی از زندگی پرهیاهوی یک اردوگاه بزرگ تبدیل شد. ما بی‌خلوت نشدیم، خلوتگاه حلقه‌ای شد که به گردنمان آویختند. بی ایمان نشدیم، ایمان به ما هجوم آورد.
همانقدر که انسان نیازمند حیات خلوتگاهی است. شهر نیز نیازمند خلوتگاه است تا روح و روان مردمان در آن بیاساید. مساجد و زیارتگاه‌ها قلمروهای خلوتگاهی شهر بودند. در فضای پرآشوب و سر و صدای شهر، مساجد خاموش و ساکت، روح ناآرام فرد را درآغوش می‌کشیدند. آخوند آن روزگار بخشی از قلمرو خلوتگاهی شهر بود. هنگامی که از پیچ یک خیابان پای به مسجد می‌نهادیم، چهره عزلت‌گزین یک روحانی دلمان را آرام می‌کرد.
طلبه‌ای که در یک درمانگاه دوربین گوشی خود را به سوی مادری روشن می‌کند که بی‌تابانه به کودک خود می‌اندیشد، خود یک قربانی است. قربانی دورانی که خلوتگاه‌های یک شهر و ساکنان روحانی‌اش، به اشغال درآمده‌اند و آنکه باید لنگرگاه و پناه مردمان بی‌تاب باشد، تیغ در دست گرفته روح و جسم مردمان را می‌آزارد.
همه چیز به سویه مرئی تقلیل یافته است. حیا، شرم، عزت، شکوه، معنویت، عدالت، آزادی و حتی مقاومت و ستیز در شوهای رسانه‌ای ظهور پیدا می‌کنند بی‌آنکه عمقی در میان باشد. ابتذال فراگیر مثل گرگی است که هر روز گلویی را می‌درد.
به قول آن فیلسوف، فقط خدایی می‌تواند ما را نجات دهد. خدایی که دوباره خلوتگاه را در هستی فردی‌مان سنگین بار کند و خلوتگاه‌های شهر را از دست تطاول قدرت نجات دهد.
@javadkashi
امید و طلیعه سال نو
---
چه اتفاقی باید بیافتد تا سال جدید و سال‌های بعد ایرانیان را امیدوار کند که به سمت افق تازه‌ و مطلوبی حرکت می‌کنند؟ هر چه پیش رفته‌ایم، ترس بر امید غلبه کرده و از ظهور سال تازه هراسیده‌ایم.
آینده و انتظار فردا، یک مساله پیچیده پیش روی همه ماست. هر کدام از ما، آینده‌ای را انتظار می‌کشیم که دیگری از آن می‌هراسد. من اگر نتوانم تو را حذف کنم، دست‌کم چنان می‌کنم که بدانی تحقق آینده‌ات به همین سادگی نیست. آبرو و جان و مالت را باید به خطر بیاندازی. تو نیز اگر تسلیم نشوم، میان من و آینده مطلوب‌ام، مغاکی از خون و آتش تعبیه می‌کنی. ممکن است طرف سوم و چهارمی هم در کار باشد، آنگاه من و تو با هم ائتلاف موقت می‌کنیم تا در راه وصول به آینده مطلوب‌اش مین‌های انفجاری بکاریم.
ما در مسدود کردن و حتی هراس‌آور کردن آینده به هم کمک می‌کنیم. در شرایطی که آینده هراسناک شده است، همه در کوچه بن بست افتاده‌ایم. ملال و یاس گریبانمان را می‌گیرد، کاری جز آرزوی مرگ یکدیگر را در سر نمی‌پرویم. راکد و فاسد و خشمگین و بی‌رحم می‌شویم. همه گویی در انتهای کوچه بن‌بست خودمان در باتلاق فرومی‌رویم.
مساله پیش روی ما، آزاد کردن فردا از احساس ترس و اضطراب است. آیا می‌توان به شرایطی اندیشید که ما به جای مسدود کردن راه یکدیگر، حتی‌‌الامکان برای محقق شدن آینده دیگری مدد کار شویم؟ آیا ممکن است باور کنم تنها راه گشودن افق فردای من، یاری رساندن به تو است تا به سمت تحقق افق فردای خود حرکت کنی؟ تصور رمانتیکی به نظر می‌رسد و با واقعیت‌های عرصه سیاست ما سازگار نیست. اما تنها با این شرط ممکن است افق‌های هراسناک یا مسدود دلپذیرتر شوند.
جامعه ایرانی متکثر و رنگارنگ بوده و هست. حوادث روزگار نه تنها ما ایرانیان را یک رنگ‌تر نکرده، بلکه به طیف رنگ‌های ما هر روز رنگ تازه‌ای می‌افزاید. هر رنگ تازه، با انتظاری تازه از فردا زاده می‌شود. رنگ‌های پیشین می‌توانند فرعون‌وار در شهر بچرخند و از زاده شدن هر رنگ تازه ممانعت کنند. در دنیای مدرن فرعون‌ها با هم گلاویز و پیر و شکسته می‌شوند اما صدها رنگ تازه زیر بال و پر خودشان رشد می‌کند.
آنکه تنها به گذشته می‌نگرد، تلاش می‌کند برای رنگ خود شئاسنامه باطل نشدنی تاریخی صادر کند و مجوزی بیابد برای حذف دیگران. هر رنگی باید مشروعیت خود را از راه گشودن و حتی مدد رساندن به فرداهای دیگران کسب کند. گذشته‌ها هم در پرتو آینده کسب مشروعیت می‌کنند.
باید از فشردگی هراس از آینده کاست. این کار شدنی نیست مگر باور کنیم یک آینده برای همگان در کار نیست.
@javadkashi
جمهوریت و اسلامیت
----
چهل و پنج سال پیش مردم ایران در یک همه پرسی سراسری به «جمهوری اسلامی» رای دادند. جمهوری اسلامی به اسم تازگی داشت به رسم نه. پرسش از نسبت میان جمهوریت و اسلامیت، عمری دراز دارد. از مشروطه تا کنون.
قانون اساسی مشروطه پاسخی به این سوال بود. جمهوریت را در کانون نشاندند و اسلامیت منحصر شد به اینکه شماری از فقها، بر قوانین نظارت کنند تا ناقض شریعت نباشند. سهم اسلامیت در نظام مشروطه همین بود و بس. قانون اساسی جمهوری اسلامی قاعده را دگرگون کرد. به حسب روایت رسمی، اسلامیت در کانون قرار گرفت و جمهوریت ذیل آن تعریف شد. جمهوریت در محدوده اسلامیت معنادار شد.
نکته جالب توجه آن بود این دو تصمیم به ظاهر ناسازگار، یک نتیجه مشترک داشتند: در هر دو یک ساختار متمرکز قدرت شکل گرفت که نه توجهی به ملاحظات جمهوریت داشت نه اسلامیت. یک اراده خودمختار سیاسی دائرمدار امور عمومی شد. مشکل کجا بود؟
مشکل این بود و هست که «جمهور» یک فرض ناموجود بود. نشانی در عالم واقع نداشت. مردمان عصر مشروطه هنوز از وضع رعیت بیرون نیامده بودند. مردمان دوران انقلاب نیز توده بی‌شکل شهر و روستا بودند که هنوز درکی از خود فردی و جمعی‌شان به منزله شهروندان آزاد نداشتند.
نظرورزان سیاسی هم در دوران مشروطه و هم در انقلاب سال 1357 به فرم حکومت نظر داشتند. چندانکه گویی مردم به منزله جمع فعلیت یافته سیاسی و آگاه، در صحنه حاضرند تنها منتظرند جایگاه مطلوب‌شان را در عرصه سیاست پیدا کنند. جمهوری در میان نبود. نظم‌یابی سیاسی بدون حضور و قدرت واقعی مردم، لاجرم به یک سازمان متمرکز و خودمختار سیاسی می‌انجامد. چگونه ممکن است به مردمی که وجود ندارند، سهمی در ساختار قدرت داد؟
پرسش از نسبت میان جمهوریت و اسلامیت هنوز هم پیش روی ماست. اگر متولیان نظام به سمت حذف جمهوریت پیش می‌روند مخالفین‌شان نیز به حذف اسلامیت فکر می‌کنند. هر دو غافلند. پرسش بزرگ صحنه سیاسی ما هنوز هم اندیشیدن به رابطه میان جمهوریت و اسلامیت است.
مردم چگونه فعلیت سیاسی پیدا می‌کنند تا طرح مساله جمهوریت موضوعیت پیدا کند؟ این پرسش بزرگی است که کمتر به آن اندیشیده‌ایم. میراث فکری در دوران پیش از انقلاب، در صنوف متعدد به ویژه اسلامی و ناسیونالیستی با دغدغه هویتی شکل گرفته است.. تلاش می‌کنند توده پراکنده را ذیل نام ایرانیت یا اسلامیت همبسته کنند. توده همبسته شده ذیل نام‌های ایدئولوژیک، مردم نیستند شمار کثیر مردمان تبعیت پذیرند. شرط اول و بنیادی تکوین و تولد مردم و متعاقب آن جمهور، پذیرش فردیت به مثابه شهروند مسئول است. از یکسو لازم است فرد حیثیتی مستقل از نام‌ها و صفات و هویت‌ها پیدا کند و از سوی دیگر، فرد باید احساس مسئولیت جمعی و سیاسی داشته باشد.
خوشبخانه تحولات چهار دهه اخیر به نحو شگرفی بسترهای ظهور فردیت را فراهم ساخته. آنچه کمتر مشاهده می‌شود احساس مسئولیت جمعی و سیاسی است. ما با کاستی فرد دگرخواه مواجهیم.
برای آنکه به شکل‌گیری مردم و فعلیت سیاسی آنها می‌اندیشد، نام‌ها و هویت‌ها و مواریث اسلامی و ایرانی، از زاویه دیگری موضوعیت پیدا می‌کنند: اسلامیت یا ایرانیت چه کمکی به استقلال فردی، خردورزی و همزمان احساس مسئولیت جمعی می‌کنند؟ کدام اسلام یا ایرانیت می‌تواند به جای همبستگی‌های مبتنی بر تبلیغات و فشار هنجاری، فردیت را تصدیق کند و همزمان حس تعاون و دگرخواهی بر‌انگیزد؟ برای خلق جمهور، هر کس به سهم خود باید مدد کند. همه مواریث تاریخی و فرهنگی در این شمارند.
این بار در پاسخ به نسبت میان جمهوریت و اسلامیت، باید به قاعده هرم اجتماع سیاسی اندیشید نه راس آن.
@javadkashi
جامعه مدنی، دولت و زندگی روزمره
جواد کاشی، موسسه رحمان
🎧فایل صوتی نشست «جامعه مدنی، دولت و زندگی روزمره»

🎙محمد جواد غلامرضا کاشی
📍موسسه رحمان
📆 ۳ اردیبهشت ۰۳
@rahmaninstitute
نیروی موسس مردم و قانون اساسی
---
امروز نهم اردیبهشت در نشست رونمایی از کتاب «مفهوم سیاسی قانون» اثر مارتین لاگلین با ترجمه دکتر محمد راسخ که در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد، شرکت کردم. متن زیر چکیده سخنرانی اینجانب در آن نشست است:
سه دهه است قانون اساسی به یک مساله در عرصه عمومی ایران تبدیل شده است. کسانی «حفظ» وضع موجود را بر مبنای قانون اساسی جمهوری اسلامی مصوب آذرماه سال 1358 موجه و منتقدان و مخالفین را با استناد به مفاد قانون محکوم می‌کنند. بخشی از نیروهای مخالف، «تغییر»کلی قانون یا دستکم اصلاحات ساختاری در متن قانون اساسی را طلب می‌‌کنند. کسانی هم در این میان مساله را در «تفسیر» قانون می‌جویند و از امکان تغییرات در چارچوب همین قانون موجود دفاع می‌کنند. در این میان تنها گروه اول یعنی «حفظ» کنندگان وضع موجود نظام، مدعای خود را به کرسی نشانده. خود را حافظ قانون اساسی می‌داند و هر نقد موثری را با استناد به قانون خارج از موضوع تلقی می‌کنند.
کتاب «مفهوم سیاسی قانون» اثر مارتین لاگلین و با ترجمه دکتر محمد راسخ، حوزه بحث را اساساً به جای دیگری می‌برد. نویسنده سوالاتی در میان می‌نهد که هر سه گروه یاد شده به آن بی‌توجهند: متنی که نامش قانون اساسی است، به خود وابسته است؟ یکباره از آسمان نازل شده یا یک خالق و آفرینشگر روی همین زمین داشته است؟ پاسخ به این پرسش‌ها از نظر نویسنده روشن است: آنکه این متن را خلق کرده مردم‌اند. آیا مردم در یک وضع عادی به وضع این قانون همت گماشته‌اند؟ پاسخ این است که نه، مردم در یک وضعیت که همانا وضعیت انقلابی بود، به فاعلیت جمعی رسیدند و قدرت وضع و خلق این متن را پیدا کردند. مردم در یک وضعیت استئنایی احساس کردند می‌توانند خود مرجع عالی وضع و تاسیس دولت باشند. سوال بعدی آن است که آیا در نوع و نحو تاسیس همه اجماع داشتند یا در آن سال‌ها مساله تاسیس خود یک مساله مورد منازعه بود؟ مطالعه تاریخ آن دوران روایت «مکتب مفهوم سیاسی قانون» را تصدیق می‌کند که تاسیس یک مساله تنازعی است. صداهای گوناگونی در میدان بود و تصویرها و آمال متعددی پیرامون نظم مطلوب وجود داشت. آنگاه سوال بعدی را باید در میان نهاد: متن مصوبی که نامش قانون اساسی است، آیا نقطه پایانی بر این میدان منازعه بود یا برای پیشبرد مطلوب این منازعه یک نقطه آغاز محسوب می‌شود؟
بر مبنای مکتبی که لاگلین متعلق به آن است، نقطه آغاز داستان «اراده سیاسی» است. فاعلان آن مردم‌اند. خواست آنان بنانهادن دولت به مثابه تجلی اراده عمومی است. اما تحقق این اراده در یک زمان تاریخی مشخص انجام شدنی نبوده و نیست چرا که موضوع محل منازعه بوده است. تدوین متن قانون وجاهتی جز آن نداشته که روند به نتیجه رساندن منازعه را قانونمند کند. در واقع قانون قرار نبوده و نیست که مردم را به خانه بازگرداند و متولیان امور، خود را غایت آمال محقق شده مردم بپندارند. قانون بی‌پشتوانه و حضور مدام مردم در صحنه پرمنازعه سیاست، طریقیت خود را فراموش می‌کند. موضوعیت پیدا می‌کند. هنگامی که قانون موضوعیت پیدا کرد، تبدیل به ابزاری در دست حکومت می‌شود تا مردم هوس روز آغازین را از سر بدر کنند.
بنابراین مساله پیش روی ما، حفط یا تغییر یا تفسیر قانون اساسی نیست، مساله «بازگردان» قانون اساسی به جایگاه راستین آن است. قانون اساسی اگر بستر مولد خود را نادیده بگیرد، تنها بی‌اثر نمی‌شود بلکه به یک سد و مانع بزرگ برای قلمرو عمومی و تحقق اراده مردمان تبدیل می‌شود. به عاملی در تولید بیگانگی عمیق در حیات سیاسی.
در تاریخ معاصرمان، دوبار دست به تدوین قانون اساسی زدیم. با زبان لاگلین دوبار در مرجعیت بخشی به امر سیاسی با زبان قانون ناکام مانده‌ایم. دلیل آن چیست؟ آیا باید کس یا کسانی را در این میان متهم کنیم یا کسری‌هایی در اساس داشته‌ایم. آیا حقیقتاً مردمانی که در صحنه انقلاب‌های مشروطه و انقلاب اسلامی حاضر شدند، اراده ناب به تاسیس بودند؟
اراده به تاسیس اتفاقی است که از نظر نویسنده در سرآغاز مدرنیته ضمن جدال با استیلای کلیسای مسیحی ظهور کرد. مردم در کشورهای اروپایی خود را رویاروی تفسیری از دین می‌دیدند که خداوند را قاهر مطلق، روحانیون را متولیان رسمی دین و تک تک افراد را بندگان تسلیم خداوند می‌خواستند. چندانکه گویی جهان انسانی قرار است یک کلیسای جامع و بزرگ باشد. سقف بلند کلیسا نشانه آسمان بود که بر فراز جغرافیای عالم ساخته شده است. خداوند پشت این سقف نشسته و احکام و اسرار مگوی خود را به شمار محدود روحانیون کلیسایی گفته است. حال تک تک آدمیان روی زمین باید از زاویه نصایح و احکام متولیان کلیسا، خود را و ارتباط خود با دیگران را تنظیم کنند. حیات کلیسا وابسته به اولویت بخشی به یک قاعده عمودی بر همه مناسبات افقی و چهره به چهره مردم وابسته بود. ادامه 👇🏼👇🏼👇🏼
قلمرو امر سیاسی به همان معنای عمیقی که نویسنده کتاب عرضه می‌کند، با ظهور و خلق مردم جلوه می‌کند. «مردم» هنگامی موضوعیت پیدا می‌کند که تک تک آدمیان از نقطه نظر ارتباطات افقی و روزمره خود، بدون ارجاع به هیچ امر بیرونی یک خود جمعی و سیاسی خلق کنند. خودی که ضامن آزادی و برابری میان تک تک افراد است. آزادی فردی که محصول مناسبات جهان جدید است، جز در پرتو خلق یک «خود سیاسی» عینیت پیدا نمی‌کند. اما خود سیاسی که یک پدیدار جمعی است، یک مساله تنازعی است. تاسیس اتفاقی است که خواسته می‌شود اما همواره به تعلیق می‌افتد. امر سیاسی دقیقا در همین تعلیق مدام معنادار می‌شود. خواست «خود سیاسی» که یک خود همبسته جمعی است، یک دال تهی، اما جذاب و برانگیزاننده است. شرط دوام و نشاط حیات سیاسی است.
خواست مردم برای آنکه خود جمعی‌شان را محقق کنند، بی‌آنکه به هیچ عامل استعلایی ارجاع دهند، اتفاقی ضد دین و موجودیت استعلایی خدا نبود. مطالعه الهیات سیاسی غرب نشان می‌دهد این رویداد در درون منازعات کلیسایی ظاهر شد. مساله در قرون شانزده و هفده عبارت از آن بود که آیا خداوند به همان سیاقی که متولیان کلیسا مدعی‌اند به نحو سلسله مراتبی ظهور پیدا می‌کند؟ ابتدا در وحی و متون مقدس ظهور می‌کند بعد متولیان کلیسا و تفسیر رسمی آنها مرجعیت می‌یابد آنگاه برای مردم چیزی نمی‌ماند الا آنکه مواد خام شکل بخشی مطابق اراده متولیان کلیسا باشند؟ یا تفسیر دیگری هم ممکن است؟ اراده عقلانی و جمعی مردم، خود صورت مادی شده و تجسد یافته خداوند روی زمین است. همانچه بعدها با شعار صدای مردم صدای خداست بیان شد. آنگاه نسبت افقی مردم با هم به شرط سیاسی شدن، وجاهت اخلاقی، دینی و سیاسی پیدا می‌کند. این همان اراده به تاسیس است که امر سیاسی را به مثابه پیش شرط قانون اساسی معنادار می‌کند.
سوال خود را تکرار می‌کنم: آیا حقیقتاً مردمانی که در صحنه انقلاب‌های مشروطه و انقلاب اسلامی حاضر شدند، اراده ناب به تاسیس بودند؟ پاسخ من منفی است. ما در بستر تاریخی خود اعم از آنکه مسحور ایدئولوژی‌ ناسیونالیستی، اسلام‌گرا یا چپ مارکسیست بودیم، با اراده به تاسیس هم در سطح فردی و هم در سطح جمعی فاصله بسیار داشتیم. اساساً اینجا چیزی تحت عنوان اراده موسس وجود نداشت. همه اراده‌های مکلف بودیم. بار سنگین تکالیف ایدئولوژیک بر دوش همه ما سنگینی می‌کرد. ما همه وجدان‌های معذب بودیم. چرا که در عمل به تکالیف انقلابی، دینی یا سیاسی و ایدئولوژیک‌مان کم کاری کرده بودیم. ثقل سنگین دستگا‌ه‌های ایدئولوژیک از همه ما سوژه‌های خمیده پشت ساخته بود. اراده مکلف را هرچه بنامید، اراده آزاد موسس نیست. حاصل تجمیع میلیونی آنها نیز با مقوله مردم و اراده به تاسیس در قلمرو امر سیاسی هنوز فاصله دارد. اراده مکلف جستجوگر کسانی است که راه هدایت را بنمایانند و آنها را سبک بار کنند. نیازمند کسانی هستند که با تبعیت تام ازآنها سنگینی بار انتخاب را از دوش‌شان بردارند. ما دوبار انقلاب کردیم. اما هنوز هم با تحقق مردم به مثابه یک اراده جمعی موسس که ضامن اراده آزاد فردی است فاصله داریم. اگرچه در فرایند تحولات تاریخی به آن نزدیک‌تر شده‌ایم.
من خیال می‌کنم به سوی مردم شدن پیش می‌رویم. خواست ارتباطات هم ارزی میان من و تو بی وساطت هیچ امر استعلایی امروز بیش از همیشه موضوعیت پیدا کرده است. ما به تجلی صدای خدا در صدای مردم نزدیک‌تر از همیشه‌ایم. جمهوری اسلامی اگر به تداوم و حفظ خود می‌اندیشد باید با این صدا همساز شود. کسانی که به تغییر جزئی یا کلی می‌اندیشند، باید تغییر را در این جایگاه جستجو کنند و هواداران تفسیر هم باید باور کنند تفسیر مد نظرشان تنها با احیای حیات سیاسی معنادار خواهد شد
@javadkashi
ماموریت مقدس
---
آنکه دختری را در خیابان کتک می‌زند، ماموریت مقدسی دارد: خدا را از زمین می‌تاراند.
آوردن خدا بر روی زمین و او را متولی عدالت بر روی زمین کردن، خطای بزرگی بود. خدای زمینی شده آلوده به همه شرارت‌ها و خودخواهی‌ها و زیاده‌خواهی‌های انسانی است. اصلا خدا نیست، شیطان است در پوست خداوند. این خطا در ابتدای راه بر مردم پوشیده بود.
آنکه خداوند را این همه سهمگین و خشن و بی‌رحم به صحنه تماشا می‌آورد، به قصد جان خدای زمینی شده آمده است.
مردم دلتنگ خدای آسمانی هستند. خدایی که با همه قدرت و حضورش، پنهان است. در نهانگاه آسمان است و تنها هنگامی حاضر می‌شود که بندگانش او را فرابخوانند. او تنها برای تسلای دردی خواهد آمد.
خدا در این جهان خدای تصمیم و اجرا و عمل نیست. این همه به انسان‌ها سپرده شده است. در سویه شاعرانه زندگی خانه کرده است. آنجا که سنگ یک تصمیم به دیوار خورده و آدمیان وامانده‌اند. خداوند امید دوباره عطا می‌کند. جان و خون زندگی را دوباره به جریان می‌اندازد.
خدای زمینی شده را می‌تارانند آنگاه واقعیتی که در زمین وجود دارد، با همان سویه‌های ناسازوارش پدیدار خواهد شد. توهمات باطل رخت خواهند بست و چشم‌ها به آلام آدمیان گشوده خواهد شد.
خدای زمینی شده تارانده می‌شود تا آدمیان بتوانند بی‌واسطه به یکدیگر نظر کنند. رابطه‌های انسانی بدون وساطت امکان‌پذیر شود. بتوانند با یکدیگر صریح باشند. با هم به نحو انسانی دوستی یا دشمنی کنند. با تکاپوهای کاملاً انسانی خود تلاش کنند موانع را از پیش پای زندگی بردارند و در هنگام ناکامی، از خدا مدد بجویند. خدایی که از دور منتظر فراخوانده شدن است. تا او را نخوانی، قدم از قدم برنخواهد داشت. مثل مادری است که فرزندانش را به حال خود رها کرده تا زندگی کردن را بیاموزند و بیاموزانند.
@javadkashi
Audio
🔴بازخوانی رئالیسم
🔻بازخوانی فلسفه سیاسی رئالیسم
🔻جلسه‌ پنجم

🗣دکتر جهانگیر معینی علمداری
عضو هیات علمی دانشگاه تهران
واقع گرایی سیاسی، تجربه و فلسفه سیاسی روابط بین الملل: با تاکید بر هابز

🗣دکتر شروین مقیمی زنجانی
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
مبادی ایدآلیستیِ رئالیسم سیاسی مدرن: تاملی از منظر بحث در فلسفه سیاسی ماکیاولی

🗣دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبائی
ترس برساخته ترس زایشگر: ماکیاولی و هابز
#رئالیسم

🔴کانال علم سیاست:
🆔 @PoliticalScience_ir
📰کم‌سن‌و‌سال بودم و کم‌سواد و خجول. فقط در درونم آرزوی ابلاغ حقیقت پنهان بود. راستش این بود که دنبال استادی می‌گشتم که در کرسی ابلاغ حقیقت نشسته باشد تا با او هم‌ذات‌پنداری کنم و لذت ببرم. کلاس دکتر رضوی تنها کلاسی بود که به چنین وضعیتی نزدیک بود. کلامش پر از شور بود، از خوب و بد سخن می‌گفت، از عدالت و بی‌عدالتی، از مقاومت در مقابل نظم استبدادی. این‌ها همان مفاهیمی بودند که از سنخ پیامبری بودند. اما جنس پیامبری کردن دکتر رضوی، با جنسی که من آرزو داشتم، خیلی متفاوت بود. می‌توانستم در کلاس‌های دیگر دانشکده، روحم را بیرون کلاس بگذارم و با جسم خالی‌ام حاضر شوم. در کلاس دکتر رضوی این کار ممکن نبود، با همه روحم حاضر بودم، اما تفاوت‌های شگفت‌انگیز و ناشناخته او با آنچه من طلب می‌کردم، به شدت روانم را به‌هم می‌ریخت🗞

🔖 1400 کلمه
زمان مطالعه:7 دقیقه

📮 سیاست‌نامه 21 را از طریق این لینک تهیه کنید: گروه مطبوعاتی هم‌میهن
@goftemaann🦉
غزه و کودکان فردا
-----
صحنه طوری آراسته شده که همه چیز به گردن نتانیاهو بیافتد. آمریکا و اروپا گه گاه چیزی در مخالفت با ادامه جنگ غزه می‌گویند و کشورهای عربی نیز گاهی اظهار نارضایی می‌کنند. حتی جناح‌هایی در درون اسرائیل با نتانیاهو مخالفت می‌کنند. اما مثل روز روشن است همه منتظرند نتانیاهو بالاخره کار خود را به انجام برساند. نیروی نظامی حماس را در غزه به صفر برساند و نبرد غزه با پیروزی تام و تمام اسرائیل به انجام برسد.
به محض تحقق این هدف نتانیاهو به عنوان یک جنایتکار جنگی از همه سو مورد شماتت قرار خواهد گرفت. از صحنه سیاست اسرائیل به حاشیه خواهد رفت تا همراه او همه آنچه این روزها در غزه می‌گذرد به بوته فراموشی سپرده شود.
امید به فراموشی صحنه گردان بسیاری از جنایت‌های بزرگ در دوران مدرن بوده است.
قدرت مسلط به محض آنکه خود را در معرض یک خطر ببیند، کلماتی مثل قانون، انصاف، عقل، عدالت، دگرپذیری، انسان‌دوستی و ده‌ها نام از این سنخ رویاروی او صف می‌کشند. هر کدام موازینی روی میز می‌گذارند و دفاع از خود را به رعایت موازینی مشروط می‌کنند. خطر اما عاجل‌تر از این حرف‌ها و کلمات است. برای دفاع عاجل از خود هر کاری مجاز است. هر اندازه جنایت و سرکوب که ضروری باشد به کار می‌افتد. کلمات اگر موجه کننده خشونت و سرکوب باشند، به کار گرفته می‌شوند و اگر مانع کار محسوب شوند، موقتاً زیر خاک مدفون می‌شوند تا کار به انجام برسد.
قدرت‌های مسلط بر این باورند که امروز کار را تمام می‌کنیم و القابی مثل جنایتکار و خونریز را به جان می‌خریم اما اطمینان داریم پس از فتح و غلبه بر حریف، همه فراموش می‌کنند. یکسال و دو سال نه اما ده سال که از ماجرا بگذرد، همه به کسی می‌نگرند که در این صحنه غلبه کرده است نه آنکس که امروز کشته و سرکوب شد. آنگاه دوباره کلمات دفن شده را فرامی‌خوانند و انسان دوستی و دگرپذیری و عدالت و انصاف را بر گردن می‌آویزند.
غرب با همه هیمنه خود به همین فراموشی دل بسته است.
اشتباه نمی‌کنند. زمان بی‌رحم است. تیغ تیز فریاد معصومانه هزاران هزار کودک و زن بی‌گناه را زمان به گور خواهد سپرد.
اما فراموشی یک سر دیگر هم دارد. فقط مردم فراموش‌کار نیستند. خود جنایت‌کاران نیز چیزی را فراموش می‌کنند و آن مرگ و نابودی نیروی موثر کلمات است. پس از پایان جنایت، همه آنها که صبر می‌کنند تا پس از انجام کار، کلمات مدفون شده انسان دوستی و دگرپذیری و عدالت وصلح را بر گردن بیاویزند، فراموش کرده‌اند برای این مفاهیم هیچ قدرت اثربخشی باقی نمانده است. هیچ‌کس آنها را باور نخواهد کرد. آنها به بی‌بنیاد سازی اساس خود و مدرنیته مشغولند. امروز غلبه می‌کنند اما میراث‌شان برای نسل‌های بعدی جز خلاء و نیستی و ویرانی نخواهد بود.
کودکان فردا چشم‌هایشان به جهانی گشوده می‌شود که دیگر اثری از ارزش‌های انسانی باقی نمانده است. حتی اگر چیزی از ماجرای جنایت‌های امروز غزه به خاطر نیاورند.
@javadkashi
خیمه را فرونشاند
---
قطع نظر از آنکه انتخابات این دوره چه نتیجه‌ای داشته باشد، مسعود پزشکیان متولی بازسازی گفتمان اصلاحات شد. گفتمان تازه اصلاحات در اولین برنامه تلویزیونی او ظهور پیدا کرد. مشخصات اصلی این گفتار بازسازی شده به شرح زیر است:
• اصلاحات با زبان پزشکیان از سنخ تداوم است نه آغازی تازه.
• تداوم بر اساس برنامه‌های کارشناسی شده است و مضمون ایدئولوژیک و آرمان‌گرایانه ندارد.
• تقریباً هیچ نشانی از تقابل سیاسی در آن مشاهده نمی‌شود. از همین روز نخست، در آشتی با ارکان اصلی نظام است.
• پزشکیان جایگاهی جز اجرای درست برنامه برای خود قائل نیست. هیچ کجا از امکان معجزه در اقتصاد و پیشرفت سخن نگفت و هیچ کجا خود را یک مجری معجزه‌گر، قدرتمند و توانا جلوه نداد.
• عقلانیت بوروکراتیک با هدف مدیریت عقلانی امور عمومی ماحصل کلام او بود.
• می‌توان از آنچه گفت، یک کلام محوری استخراج کرد و آن هدایت قوه مجریه به سمت یک دستگاه کارآمد است.
• از اسلام سخن گفت. اما شاید نحو خوانش او از اسلام را بتوان اسلام بوروکراتیک خواند. اسلامی که به یک نظم عقلانی بوروکراتیک نیرو می‌بخشد.
این مولفه‌های گفتمانی چرخش مهمی در گفتار مالوف اصلاح‌طلبان محسوب می‌شود. گفتاری که اصلاح طلبان از اوایل دهه هفتاد به صحنه آوردند، یک خیمه قدرتمند هویت‌گرایانه در کنار یا تقابل با خیمه هویتی نظام مستقر بود. سرآغازی دیگر و غایتی متمایز را هدف گرفته بود. شاید در رفتار و سیاست‌های عملی اهل مسالمت و گفتگو بود، اما در غایات خود انقلابی و مبشر روز و روزگاری دیگر بود. از انباشت احساسات و هیجان و امید فشرده در سطح عمومی تغذیه می‌کرد و مدعی تحقق فردایی به کل متفاوت بود.
پزشکیان خیمه هویت‌گرایانه اصلاحات را فرونشاند. این اتفاق درست در زمانی روی نموده است که خیمه هویت‌گرای رقیب بی مشتری است.
@javadkashi
جلیلی و کلام سکولار
--
سعید جلیلی دقیقاً در نقطه مقابل پزشکیان است. به عنوان یک فرد دانا، قدرتمند و معجزه‌گر ظاهر می‌شود. قرار است مطابق یک «نقشه جامع و فراگیر یک جهان فرصت و یک ایران جهش» خلق کند.
نظم کلامی سعید جلیلی مملو از شوق به ایجاد امید فراگیر در سطح ملی است. این نظم کلامی در ادوار قبلی انتخابات هم ظاهر شده بود. اما مشاوران او نتوانسته‌اند بفهمند چرا این همه شوق و امید، در کلام باقی می‌ماند و در واقعیت مادی ظهور پیدا نمی‌کند. چندانکه مردم سر از پا نشناسند و به سمت صندوق‌های رای بدوند.
امید، شوق افکنی و خلق چشم‌انداز تازه در کلام سعید جلیلی، نیازمند یک قاب تازه است. جلیلی در قابی سخن می‌گوید که پیشترها عکسی دیگر در آن نهاده شده بود. عکسی که رنگ قدسی داشت. اینک قدسیت از جمال آن گرفته شده و در سخن جلیلی سکولار شده است.
آن قاب و عکس قدسی، از یک هدایتگر مقدس و متصل به منابع متعالی آغاز می‌شد. مقرر بود مردمان همه با یک صدا و رنگ واحد به صف شوند و به سمت تحصیل سعادت‌های دنیوی و اخروی حرکت کنند. این موضع البته هیچ‌گاه به رئیس جمهور ربط نداشت. قبل از جلیلی احمدی نژاد بود که در موقعیت ریاست جمهوری مدعی چنین رهبری قدسی و فرهمند شد. خود را در هاله‌ قدسی می‌یافت و مرتبط با امام زمان. خیال می‌کرد در موضعی هست که ملت ایران را یکصدا و یکرنگ به سمت تبدیل شدن به یک قدرت جهانی حرکت دهد و از حیث معنوی نیز مردمان را متعالی کند.
جلیلی گفتار احمدی نژاد را از سویه‌های قدسی‌اش بیرون آورده است. به جای ادعای ارتباط با منابع قدسی، مدعی است نقطه جامع و بی‌بدیل دانش و تجربه است. جلیلی با این مدعاها در همان قاب کلامی ایدئولوژیک اما در بیانی سکولار شده سخن می‌گوید. در متن گفتاری جلیلی مردم همه باید به صف شوند، هدایت و راهبری این تنها مغز هوشمند را بپذیرند او که طی سال‌های گذشته هزار متفکر و کارشناس و اهل فن را به خدمت گرفته است. ده‌ها سفر کرده، وقت خود را صرف جلسات بیهوده نکرده و به دولت‌های متعدد راهبردهای کارشناسانه داده است.
مردم همه باید یکصدا و یک رنگ، پشت سر این رهبر دانشمند و مجرب حرکت کنند تا دریایی از فرصت‌های بر زمین مانده فعال شود و ایران جهش کند و عقب ماندگی‌های سالیان متمادی طی یک مدت کوتاه جبران شود.
خوب است مشاوران جناب جلیلی به ایشان گوشزد کنند، سخنانش را در قابی به نمایش می‌گذارد که برانگیزاننده نیست. حتی رماننده هم هست. قابی که چارچوبش بر وجود یک هدایتگر همه چیز دان استوار شده، پیشاپیش سیاست را به یک نفر تقلیل داده و مردم را از فاعلیت سیاسی محروم کرده است. جان و جوهر دورانی که در آن زندگی می‌کنیم، پذیرش فاعلیت سیاسی مردم است. آنکه همه چیز را می‌داند و برای همه مشکلات کشور برنامه از پیش طراحی شده‌ای در جیب دارد، پیشتر به جای همه مردم فکر کرده و تصمیمات خود را اخذ کرده است. برای مردم چه جایی خواهد ماند الا تبعیت و تسلیم. خوب است همراه با سکولار کردن آن کلام قدسی، فکری هم برای دمکراتیک کردن آن کنند.
این تحلیل بر اساس اولین فیلم تبلیغاتی ایشان نوشته شد که در روز سه شنبه 22 خرداد ماه از شبکه اول منتشر شد.
@javadkashi
تحریم بنیادگرا، تحریم بازیگر
-----
من دور اول در انتخابات شرکت کردم. به دکتر پزشکیان رای دادم. نمی‌توانم انکار کنم پیروز دور اول انتخابات تحریم‌کنندگان بودند. آنها با عدد درشت خود یک قدرت اجتماعی عظیم را به صحنه آوردند. اما پیش‌بینی می‌کنم دور دوم انتخابات تحریم کنندگان را به دو گروه تقسیم کند: تحریم کنندگان بنیادگرا و تحریم کنندگان بازیگر.
تحریم کنندگان بنیادگرا کسانی هستند که تحریم را یک استراتژی دراز مدت برای تحصیل همه مطالبات خود می‌انگارند. همین که می‌بینند در هر دوره انتخاباتی می‌توانند ابراز وجود کنند، نتیجه گرفته‌اند همین مسیر را باید تا وصول به همه آرزوهای سیاسی خود حفظ کنند. هیچ‌کس نمی‌داند چطور ممکن است تحریم انتخابات منجر به تغییر حکومت به یک نظم دمکراتیک، پاکدست، عادل شود. آنها بنیادگرا هستند به این جهت که به یک اصل و قاعده انکاری برای تحصیل همه چیز تکیه کرده‌اند. تفاوت‌شان با بنیادگرایان دینی در آن است که به جای آنکه یک کانون قدسی در بنیاد جهان خود بکارند، یک هسته نفرت و انکار کاشته‌اند.
وجه اشتراک عملی‌شان با بنیادگرایان دینی بی‌توجهی به امور اینجایی و اکنونی در عرصه سیاست است.
به دکتر جلیلی نظر کنید. بیش از یک دهه است برای همه چیز برنامه دارد و درمان همه دردهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در کیسه اوست. نظم کلامی او هیچ تغییری نمی‌کند. هیچ تجربه‌ای در گذشته شخصیت و باورهایش را تحت تاثیر قرار نداده است. می‌توان پیش بینی کرد هیچ حادثه‌ای در آینده نیز او را تغییر نخواهد داد. تحریمی‌های بنیادگرا نیز ممکن است به سرعت به چنین وادی پرتاب شوند. خوب اگر دقت کنید نشانه‌های این وضعیت را می‌توانید در کلام تبلیغاتی آنها مشاهده کنید.
تحریمی‌های بازیگر اما به این نتیجه می‌رسند که می‌توانی یک دوره تحریم کنی اما اگر در میدان واقعی عمل سیاسی، امکانی برای بازی دیگری هم پیدا شد، نباید از آن غفلت کرد. اگر حقیقتاً گشایش‌های اندک اقتصادی و اجتماعی و زندگی سیاسی و فعالیت مدنی در پرتو ریاست جمهوری پزشکیان بیشتر از رقیب او خواهد بود، چرا نباید مشارکت کرد؟
بنیادگرا حیات سیاسی را تا غایت ویرانگر آن دنبال می‌کند حتی اگر نتیجه‌ای نگیرد. آنچه برای او مهم است، خلق حماسه و قهرمانی است. اما بازیگر بی‌آنکه الزاماً از اصول و بنیادهای خود صرف نظر کند، یک چشم تیز به فرصت‌های بزرگ و کوچک عینی و واقعی هم دارد. اصول و بنیادهای او، مانع از عمل‌گرایی صرف می‌شود، اما فرصت سنجی‌های آن به آن او، امکان‌های حل سیاسی معضلات یک ملت را از چشم نمی‌اندازد.
@javadkashi
سیاست تعامل‌جو
----
جشن پیروزی برای مسعود پزشکیان بدون توجه به تحریم کنندگان انتخابات رونق نخواهد گرفت. سیاست تعامل و رفاقت نباید به درون نظام منحصر شود. بدون توجه به تحریم کنندگان، سیاست تعامل به سیاست نشستن بر سر سفره قدرت نزول خواهد کرد. نگاه تعامل جو باید از سطح جناح‌های درونی نظام به سطح ملی و از سطح ملی به سطح فراملی ارتقاء پیدا کند.
تحریم کنندگان سه گروه‌اند. تعامل با هر یک خط مشی جداگانه طلب می‌کند. گروه اول به تحریم به مثابه یک منازعه جویی سیاسی می‌نگرند. امید دارند تحریم منجر به تحولات رادیکال شود. گروه دوم از تحریم مقصودی ندارند، صرفاً در فضای بغض پس از سرکوب جنبش مهسا به سر می‌برند. گروه سوم که از همه پرشمارترند کسانی هستند که انتخابات را یک مناسک بی‌معنی یافته‌اند و میلی در خود برای مشارکت نمی‌یابند. این سه گروه با همه تفاوت‌هاشان در یک صف ایستاده‌اند و با چشم‌های شیشه‌ای و گاه اشک‌بار به مناسک شادی و جشن انتخابات می‌نگرند.
توفیق سیاست تعامل جو در درون حلقه قدرت، بدون تعامل با این گروه‌های کثیر مردمی ناممکن است.
دولت پزشکیان باید به تحریم کنندگان سیاسی ثابت کند، مسیر تحولات مطلوب‌شان را می‌توانند از طریق مشارکت در انتخابات پی بگیرند. به دو شرط: اول اینکه هیچ تحول رادیکالی یک‌شبه انجام شدنی نیست. دوم اینکه تحول خواهی رادیکال مدعیان دیگر هم دارد. یکی از آنها جناح‌هایی در درون خود حکومت است. بنابراین در پیشبرد خواست خود، دیگر مدعیان را هم باید مد نظر قرار دهد. فضاهای فکری و فرهنگی دوران دولت پزشکیان می‌تواند فضای گفتگو و تعامل میان طرح‌های گوناگون تحول رادیکال باشد.
جامعه ایرانی نیازمند التیام زخم‌های ناشی از طرد و خشونت و سرکوب سالیان پیشین است. سال‌هاست ماشین نفرت و طرد و انکار چشمه‌های دگردوستی و مهر را در این سرزمین خشکانده است. گروه دوم تحریم کنندگان نیازمند رویت چهره تازه‌ای از حکومت و حیات سیاسی‌اند. دولت پزشکیان باید بتواند متولی چنین تحولی در ساختار نظام سیاسی باشد.
تعامل با گروه سوم تحریم کنندگان از همه دشوارتر است. برای این گروه، صندوق معنای خود را از دست داده است. هر چه تلاش کنی، باور نمی‌کنند این و آن نامزد ریاست جمهوری با هم تفاوت دارند. این آگاهی کلیشه شده، حاصل چند دور انتخابات پرشور پیشین است. در روز انتخابات با هزاران آرزو و شوق حاضر می‌شدند اما چندی که می‌گذشت همه چیز به روال سابق بازمی‌گشت. تفاوت‌ها باید ملموس شوند تا صندوق معنای خود را بازیابد. تعامل با این گروه تنها با معنادار کردن انتخاب مردم و خواست‌شان برای تغییرات معقول امکان پذیر است.
پشت یک سیاست تعامل جوی اصیل، باور به کثرت تقلیل ناپذیر جامعه ایرانی است. سیاست مدار تعامل‌جو باید بازیگر صحنه پیچیده توازن بخشی میان کثرت تمایلات و خواست‌های سیاسی کثیر باشد و الا تعامل از سطح لفاظی‌های سیاسی فراتر نخواهد رفت و در انتخابات بعدی قهر عمیق و افزون‌تری را تجربه خواهیم کرد.
@javadkashi
هدف قیام عاشورا
----
گذر زمان پرسش‌های تازه خلق می‌کند و پرسش‌های قدیم را به وادی فراموشی می‌سپارد. گاهی باید این رسم زمانه را به هم ریخت و پرسش‌های فراموش شده را دوباره به متن آورد.
در سال‌های منتهی به انقلاب، هدف قیام عاشورا یک پرسش تعیین کننده برای تعیین هویت شیعی و تعیین استراتژی برای عمل سیاسی بود. پاسخ‌های متنوعی ارائه می‌شد اما دو پاسخ بیشتر خریدار داشت. یکی آنکه امام حسین (ع) با هدف اقامه عدل در زمین قیام کرده است. نتیجه می‌گرفتند شکست او مسیر تشیع را در تاریخ تعیین کرده است. حال شیعیان باید آنچه را امام آغاز کرده به انجام برسانند.
مطابق پاسخ دوم قیام امام حسین یک رویداد افشاگر بود. افشای چه چیز؟ ساده‌ترین پاسخ این بود که او مظالم و انحرافات بنی‌امیه را افشا کرده است. این پاسخ می‌توانست تعمیق شود. او افشاگر سرشت این جهان بود. به شهادت رساندن نوه پیامبر خدا آنهم در فاصله چند دهه پس از وفاتش، اثبات می‌کرد تحقق عدل در این عالم میسر نمی‌شود. هیچ کس بالاتر و شایسته‌تر از پیامبر و امام نبود. آن سرنوشت نشان داد عدل تحقق یافتنی نیست، اما نباید ظلم را بدیهی انگاشت. هرچه می‌توان باید انجام داد تا ظلم در لباس عدل، مردمان ساده را نفریبد. برای تحقق تام عدالت مومنان متوجه جهانی پس از این جهان می‌شدند. شیعیان باید عاشق عدالتی می‌ماندند که در این جهان غایب است.
پاسخ اول سیطره پیدا کرد. امام اقامه کننده عدل دانسته شد. به این معنا قیام عاشورا یک حادثه تاریخی تلخ بوده و شیعیان باید سینه‌های خود را پرکینه نگاه دارند و راه ناتمام او را ادامه دهند. پاسخ دوم اما رویداد عاشورا را به یک رویداد فلسفی تبدیل می‌کرد. عاشورا یک رویداد فلسفی است به این معنا که پنجره‌ای به بنیاد این عالم می‌گشاید.
پاسخ اول آرزواندیشی‌های بلند خلق می‌کند. شیعیان می‌توانند خیال کنند به مثابه یک قوم برگزیده می‌توانند سراسر این عالم را مملو از عدل کنند و مردمان جهان را از شر ظلم و عداوت برهانند. کاری که نهایتاً امام زمان باید تمام کند. احساس حقانیت کنند و دیگران را پیرو خود بخواهند. پاسخ دوم اما شیعیان را ضد سلطه می‌ساخت. نه تنها در ساحت عام سیاسی، بلکه در ساحت اجتماعی و حتی فردی. شیعیان هر کجا که ستمی لباس حقانیت پوشیده رسوا می‌کردند. بی‌آنکه خود را حامل حقیقتی یگانه بدانند. امام زمان می‌آمد تا پایان این جهان را به سرآغاز روزگار عدالت خداوند پیوند بزند. همین و بس.
پاسخ اول این جهان را عرصه تاخت و تاز اراده انسانی می‌داند و پاسخ دوم، با نگاهی تراژیک به سرشت این عالم می‌نگرد، پاسخ اول مستعد آن است که انسان را به جای خدا بنشاند، پاسخ دوم به محدودیت‌های عمیق این عالم می‌نگرد و تناهی‌های انسان. پاسخ اول در جستجوی قدرت تشیع است، و پاسخ دوم در جستجوی آنکه تشیع جانبدار حقیقت باشد.
@javadkashi
ناتوانی راه بسته را می‌گشاید
----
همکاری، همدلی و وفاق مفاهیمی هستند که در فضای پس از انتخابات طلایی شده‌اند و توجهات را به خود جلب کرده‌اند. آنها که سخن از ستیز و براندازی و انتقام می‌گفتند کم جان شده‌اند. به نظر می‌رسد فضای گفتاری در ایران تحولی پیدا کرده است. دو عامل می‌تواند فضای امروز را تبیین کند.
اول خستگی مردم است. بسترهای بنیادی زندگی مردمان مثل آب، امنیت، سرمایه‌های اجتماعی و اخلاقی و مدیریت متعارف امور عمومی به سرعت از دست می‌روند. مردم دلنگران امکان بقاء در بنیادی‌ترین معنای مادی‌اش هستند.
دوم حس جمعی « شکست» در میان نیروهای سیاسی است. همه نیروها و جناح‌های سیاسی به دیوار خورده‌اند. آنها که جامعه را تماماً انقلابی و اسلامی می‌خواستند، شکست خورده‌اند. آنها که خیال می‌کردند جامعه باید با شتاب به یک جامعه کاملاً توسعه‌یافته و دمکراتیک تبدیل شود، شکست خورده‌اند. آنها که در صدد براندازی نظام مستقر بودند و خیال می‌کردند همه چیز مهیای یک سکولاریسم تمام عیار است شکست خورده‌اند. ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که همه مدعیان آرزومند خسته‌اند و به حریف‌شان که از میدان به در نرفت خیره می‌نگرند. هرکدام دریافته‌اند نمی‌توانند. این بار حس ناتوانی راه بسته سیاست را می‌گشاید. ناگزیر شده‌اند وجود حریف خود را به رسمیت بشناسند. این اتفاق مبارکی است به شرطی که راه بازگشت به آن آرزومندی‌های تمامیت‌گرا را ببندیم.
دوران جدال میان آرزومندی‌های تمامیت‌گرا بازمی‌گردد اگر طرفین خیال کنند به طور موقت و برای تجدید قوای یک نبرد تازه با دیگری همراه شده‌اند.
سیاست قلمرو تحقق آرزومندی‌های بلند من و تو نیست. عرصه سیاسی در وهله اول بستری است برای تداوم زندگی متعارف مردمان بی‌شمار و پس از آن سقفی است برای موجودیت‌های بی‌شمار انسانی که هر کدام آرزومندی‌های فردی و جمعی متفاوت دارند. من به شرط وجود تو می‌توانم در حد مقدور آرزومندی‌های خود را به پیش ببرم تو نیز به شرط وجود من. جامعه برای اسلامی شدن، دمکراتیک شدن، سکولار شدن، غربی شدن و هر نام دیگر، حدود مقدوری دارد. این نام‌ها به شرط وجود دیگری رنگ و لعاب جذابی دارند و به شرط پذیرش دیگری قادرند حامیان راستین را در خیمه خود جمع کنند.
همدلی و همکاری و وفاق در حال حاضر مفاهیم توخالی‌اند. می‌توانند نقاب‌های فریب برای کلاه گذاشتن سر یکدیگر باشند. اما می‌توانند پر شوند و در زمین ریشه کنند به شرطی که همه در جستجوی الگوی تازه‌ای برای همزیستی با یکدیگر باشیم. کثرت جامعه ایرانی را بپذیریم و همه برای تداوم زندگی مرفه و آزاد و عادلانه مردمان این سرزمین رقابت منصفانه کنیم.
@javadkashi
در انتهای شب
---
سریال «درانتهای شب» اثر خانم آیدا پناهنده را در یک پرسش می‌توان خلاصه کرد: چه بر سر آدمیان خواهد آمد هنگامی که سقف سنت فروریخته و خداوند از قلمرو رابطه‌های انسانی کوچ کرده باشد؟ در انتهای شب یک پاسخ ساده می‌دهد: آدمیان گریزی از آن ندارند جز آنکه به هم پناه بیاورند.
به چهره هم چنگ می‌زنند. به عهدهای خود خیانت می‌کنند، دروغ می‌گویند، گویی وضع طبیعی هابز ظهور کرده باشد. اما مردم از خود و تنهایی عمیقی که گریبان‌شان را گرفته چاره‌ای جز پناه آوردن به دیگری ندارند.
به آثاری عادت داریم که عشق را به عنوان آخرین میانجی ارتباطات انسانی به تصویر می‌کشند. همه در این خیال‌اند که توسن عشق از راه برسد و ناسازواری‌های واقعیت جهان را سازوار کند. عشق هم در انتهای شب، یک کلیشه بی‌معناست. خانم پناهنده بیننده را به آنسوی تصورات رمانتیکی عشق می‌برد. پرسش جدی‌تر می‌شود: چه بر سر آدمیان خواهد آمد وقتی همه میانجی‌ها اعم از سنت و خداوند و حتی عشق از میان برخاسته باشند؟
در انتهای شب، چراغ‌های رابطه خاموش‌اند. درست مثل شهر که یکباره در تیرگی فرورفته باشد. آنگاه زندگی مثل طی کردن یک راه تاریک جنگلی است که هر آن ممکن است خطری در کمین تو نشسته باشد. همگان در معرض یک انتخاب مهم‌اند: هر کس به تنهایی این مسیر مخاطره‌آمیز را طی کند یا با یک دیگری همراه شود؟
دیگری در انتهای شب، نه دشمن است نه دوست. نزدیک شدن به دیگری از سنخ دگردوستی، نوع دوستی یا عشق و محبت نیست. دیگری همان است که در هر بزنگاهی ممکن است بر چهره تو چنگ بزند. اما در یک جهان تاریک شده، تنها پناه ممکن است. دیگری به مثابه تنها پناه‌گاه نامطمئن در شرایط آشوب، انتهای شب را از هر وضعیت شناخته شده‌ای متمایز می‌کند.
تکیه به دیگری بدون حضور میانجی‌هایی که به اعتبار آن‌ها، طرفین رابطه بر عهد خود بمانند، وضعیت حیرت‌انگیزی است. سریال در انتهای شب، به خوبی این وضعیت را به تصویر کشیده است.
هیچ نقشه از پیش طراحی شده‌ای برای زندگی وجود ندارد. هر کس داستان خود را دارد. اما سریال در انتهای شب، برای روندگان راه تیره جنگل یک توصیه مهم دارد و آن مدیریت زمان است. در فضای آشوب‌ناک زندگی، دلنگرانی برای آینده، خود به تیرگی می‌افزاید. مجادلات میان ماهی و بهنام، از آینده نگری‌های ماهی آغاز می‌شود. آینده به روزگاری تعلق دارد که جهان اجتماعی روشن است و سنت، ایدئولوژی یا اسطوره‌های متعارف مردم سرزنده‌اند. اما هنگامی که سخن از راه تاریک جنگل است، دلنگرانی آینده خود رابطه‌ها را مخدوش می‌کند. گذشته هم می‌تواند مخاطره‌آمیز باشد. چون در فضای آشوب رابطه‌ها، همه دست‌ها آلوده‌اند و خاطره‌ها مملو از اتفاقاتی که می‌توانند مولد کینه و یاس باشند.
خاطره‌ها را البته نباید به کلی فراموش کرد. اتفاقاً بهره‌گیری گزینشی از خاطره‌ها نجات بخش‌اند. در آشوب رابطه‌ها دروغ هست، اما عشق هم هست. خیانت در امانت هست، اما فرصت‌های معدود راستی هم جاری است، هنوز مادری هست، هنوز عشق فرزند وجود دارد. هنوز سودای پدر بودن جاری است. تن‌ها، نگاه‌ها و لبخندها، اشک‌ها و زخم تنهایی‌ها، به کار التیام بخشی به رابطه‌ها می‌آیند. باید آنها را فراخواند شاید دیگری بماند و رابطه‌ها پایدارتر شوند.
"در انتهای شب" همگان را فراخوان می‌کند تا دست به کار تاسیسی دوباره شوند. تاسیسی که از سنخ حماسه‌سازی‌های بزرگ نیست. نجات بخشی درمیان نیست. همه باید دست به کار شوند. هر کس با شکسته بند کردن پاره‌های زندگی خود، به کلیت از هم گسیخته مدد می‌رساند. کلیتی در میان هست، اما برساختن آن، از سلولی‌ترین رابطه‌های انسانی آغاز می‌شود.
اگر نسل ما کلیتی در ذهن داشت و جزئیات روابط انسانی را به تاسیس آن کلیت تام موکول کرده بود، در انتهای شب، مسیر معکوسی پیش روی ماست: قرار است جامعه در پایین‌ترین لایه هرم اجتماعی با هزاران روایت و رنگ و با تکاپوی پرمایه هر فرد ساخته شود. فرم و ساختار کلیت به فردا موکول شده است.
@javadkashi
2025/06/29 11:19:36
Back to Top
HTML Embed Code: