روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۴۶
روز بیستوسوم ۹۸/۲/۵
ماشین سیدعماد خراب شده.
امروز بیوسیله شدیم. ایضا خانهنشین.
ظهر با عماد رفتیم چرخی زدیم در حصیرآباد؛ محله فقرنشین اهواز.
اینجا بسیاری غارنشیناند! کوه را خالی کردند و درب گذاشتند! و این یعنی خانه!
گویی اینجا انقلاب نشده! تفاوتی با قبلِ بهمنِ ۵۷ ندارد! واقعا ندارد!
خردسالی را دیدم؛ پوکه فشنگ دستش بود. یادگاری تیراندازی دیشب! زنی میگفت اینجا هرچند وقت یکبار تیراندازی میشود؛ درگیریهای مسلحانه.
برخی مغازههای اینجا از پنجره، مشتری را راه میاندازند! درب همیشه قفل است. از ترس ورود سارق مسلح!
اینجا تنها پناه مردم سیدعماد است و مسجدش. ماهانه بسته غذایی پخش میکند میانشان؛ هرخانواده ۷۰هزارتومان!
تا نبینی باور نمیکنی.
اینجا حصیرآباد است. یکی دو کیلومتری مرکز شهر اهواز. مرکز استان خوزستان که خوابیده روی نفت و گاز. اما روستاهایی گاز ندارد!
دیروز مسئول امنیتی میگفت انگیزه عاملان عملیات تروریستی شهریور۹۷ فقط پول بوده است!
اینجا فقر بهترین راه نفوذ وهابیت است. ایضا خلق عرب. در اهواز ۲۲ شرکت غولپیکر نفتی و گازی و صنعتی و نیشکر و... هستند. لکن جوانان اینجا را حتی به کارگری هم نمیگیرند.
۶۷درصد تولید نفت برای خوزستان است. لکن سهم اشتغال نفت برای خوزستانیها ۴درصداست؛ آن هم فقط برای کارگری در استخراج نفت!
اینجا خیلی فرقی نیست میان قبل و بعد سیل. اینجا سیل همه چیز را شسته و برده، اِلا فقر را.
مسئولی میگفت اینجا شهرِ دیدن و نگفتن است!
گفتم چرا؟
گفت امنیتی میشود.
گفتم همین نگاه امنیتی بیچاره کرده مردم را.
پینوشت:
۱-در این یکماه، رسانهها بسیاری از یادداشتهایم را منتشر کردند. اما به شرط حمله به جناح مقابل!
آنجا که نوشتم فرماندار پلدختر نیست و شهر پرشده از روحانی و بسیجی، فارس و تسنیم و جوان و... تیتر کردند نوشتههایم را. اما وقتی از بیکفایتی فرمانده سپاه معمولان نوشتم، گویی ندیدند.
وقتی نوشتم اینجا سپاه نیست، اصلاحطلبان تیتر کردند. لکن وقتی نوشتم جهرمی خلاف میگوید که آنتن هست، سانسور کردند. گویی ندیدند.
اما باید گفت. حقِ داد زدن را انقلاب به ما داد.
۲- بتصورم این سیل عجیب لایههای پنهان خوزستان و لرستان را نمایان کرد. و بهترین وقت است برای آشتی با لرستان و خوزستانِ دردمند.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز بیستوسوم ۹۸/۲/۵
ماشین سیدعماد خراب شده.
امروز بیوسیله شدیم. ایضا خانهنشین.
ظهر با عماد رفتیم چرخی زدیم در حصیرآباد؛ محله فقرنشین اهواز.
اینجا بسیاری غارنشیناند! کوه را خالی کردند و درب گذاشتند! و این یعنی خانه!
گویی اینجا انقلاب نشده! تفاوتی با قبلِ بهمنِ ۵۷ ندارد! واقعا ندارد!
خردسالی را دیدم؛ پوکه فشنگ دستش بود. یادگاری تیراندازی دیشب! زنی میگفت اینجا هرچند وقت یکبار تیراندازی میشود؛ درگیریهای مسلحانه.
برخی مغازههای اینجا از پنجره، مشتری را راه میاندازند! درب همیشه قفل است. از ترس ورود سارق مسلح!
اینجا تنها پناه مردم سیدعماد است و مسجدش. ماهانه بسته غذایی پخش میکند میانشان؛ هرخانواده ۷۰هزارتومان!
تا نبینی باور نمیکنی.
اینجا حصیرآباد است. یکی دو کیلومتری مرکز شهر اهواز. مرکز استان خوزستان که خوابیده روی نفت و گاز. اما روستاهایی گاز ندارد!
دیروز مسئول امنیتی میگفت انگیزه عاملان عملیات تروریستی شهریور۹۷ فقط پول بوده است!
اینجا فقر بهترین راه نفوذ وهابیت است. ایضا خلق عرب. در اهواز ۲۲ شرکت غولپیکر نفتی و گازی و صنعتی و نیشکر و... هستند. لکن جوانان اینجا را حتی به کارگری هم نمیگیرند.
۶۷درصد تولید نفت برای خوزستان است. لکن سهم اشتغال نفت برای خوزستانیها ۴درصداست؛ آن هم فقط برای کارگری در استخراج نفت!
اینجا خیلی فرقی نیست میان قبل و بعد سیل. اینجا سیل همه چیز را شسته و برده، اِلا فقر را.
مسئولی میگفت اینجا شهرِ دیدن و نگفتن است!
گفتم چرا؟
گفت امنیتی میشود.
گفتم همین نگاه امنیتی بیچاره کرده مردم را.
پینوشت:
۱-در این یکماه، رسانهها بسیاری از یادداشتهایم را منتشر کردند. اما به شرط حمله به جناح مقابل!
آنجا که نوشتم فرماندار پلدختر نیست و شهر پرشده از روحانی و بسیجی، فارس و تسنیم و جوان و... تیتر کردند نوشتههایم را. اما وقتی از بیکفایتی فرمانده سپاه معمولان نوشتم، گویی ندیدند.
وقتی نوشتم اینجا سپاه نیست، اصلاحطلبان تیتر کردند. لکن وقتی نوشتم جهرمی خلاف میگوید که آنتن هست، سانسور کردند. گویی ندیدند.
اما باید گفت. حقِ داد زدن را انقلاب به ما داد.
۲- بتصورم این سیل عجیب لایههای پنهان خوزستان و لرستان را نمایان کرد. و بهترین وقت است برای آشتی با لرستان و خوزستانِ دردمند.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۴۷
روز بیستوچهارم ۹۸/۲/۶
امروز رفتیم روستاهای شهر کارون.
کارون اندازه شهرریِ تهران است نهایتا.
آب ۵ روستا قطع بود. حدود ۷ هزارنفر.
یک لوله شکسته بوده. از قبل سیل! در هنگام ساخت سیلبند.
بچههای گروه سعید قاسمی ۵ روز نشستند در آب تا ترکیدگی لوله را گرفتند. دمشون گرم.
قایقهای سپاه تنها از ۸ صبح تا شب مردم را جابجا میکنند.
۵روستا محاصره آباند؛ با ۲۵خانم آبستن.
دکتر خادمیان رفت برای ویزیت روستا.
تیم پزشکی معاونت درمان استان دیروزش آمده بود اما یک ساعت!
امروزم آمده بود ولی بدون دارو!
خشکمان زد.
در خشکیدن بودیم که یک تیم جهادی پزشکی آمد. اصفهانیها. دارو هم داشتند. خیالمان راحت شد.
فرماندار شهر خانم است. از روزی که روستاها محاصره شدند به آنجا نیامده؛ ۱۷روز!
رفتم به سایت فرمانداری:
«نشست بررسی مشکلات و نحوه امداد رسانی به سیلزدگان شهرستان کارون امروز صبح باحضور دکتر معصومه خنفری فرماندار برگزار شد. خنفری گفت: روستاها و شهر کوت عبدالله در محاصره سیلاب قرار دارد. مردم در تامین اقلام ضروری با مشکل مواجه میباشند. ایشان خواستار همکاری، هماهنگی و همپوشانی کلیه دستگاهها جهت تامین امکانات لازم برای سیل زدگان گردید»
شب قرار است مراسم یادبود دو تن از نیروهای مردمی در اهواز برگزار شود.
چند روز پیش داشتند اقلام میبردند برای مردم که تصادف میکنند. هر دو جوانند. یکیشان ۳فرزند دارد.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روز بیستوچهارم ۹۸/۲/۶
امروز رفتیم روستاهای شهر کارون.
کارون اندازه شهرریِ تهران است نهایتا.
آب ۵ روستا قطع بود. حدود ۷ هزارنفر.
یک لوله شکسته بوده. از قبل سیل! در هنگام ساخت سیلبند.
بچههای گروه سعید قاسمی ۵ روز نشستند در آب تا ترکیدگی لوله را گرفتند. دمشون گرم.
قایقهای سپاه تنها از ۸ صبح تا شب مردم را جابجا میکنند.
۵روستا محاصره آباند؛ با ۲۵خانم آبستن.
دکتر خادمیان رفت برای ویزیت روستا.
تیم پزشکی معاونت درمان استان دیروزش آمده بود اما یک ساعت!
امروزم آمده بود ولی بدون دارو!
خشکمان زد.
در خشکیدن بودیم که یک تیم جهادی پزشکی آمد. اصفهانیها. دارو هم داشتند. خیالمان راحت شد.
فرماندار شهر خانم است. از روزی که روستاها محاصره شدند به آنجا نیامده؛ ۱۷روز!
رفتم به سایت فرمانداری:
«نشست بررسی مشکلات و نحوه امداد رسانی به سیلزدگان شهرستان کارون امروز صبح باحضور دکتر معصومه خنفری فرماندار برگزار شد. خنفری گفت: روستاها و شهر کوت عبدالله در محاصره سیلاب قرار دارد. مردم در تامین اقلام ضروری با مشکل مواجه میباشند. ایشان خواستار همکاری، هماهنگی و همپوشانی کلیه دستگاهها جهت تامین امکانات لازم برای سیل زدگان گردید»
شب قرار است مراسم یادبود دو تن از نیروهای مردمی در اهواز برگزار شود.
چند روز پیش داشتند اقلام میبردند برای مردم که تصادف میکنند. هر دو جوانند. یکیشان ۳فرزند دارد.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۴۸
روز بیستوچهارم ۹۸/۲/۶ قسمت دوم
آخرین روز فروردین، محمد ناصری و سیدمحسن موسوی از بسیجیان کارون راهی روستاهای در محاصره آب شدند.
محمد و محسن در راه تصادف کردند و هر دو فدای مردم شدند.
امشب رفتم مراسم یادبودشان در اهواز. میزبان آیتالله جزایری بود.
آیتالله نشست در صندلی جلوی درب مسجد. رسم است به نشانه احترام و صاحب عزا بودن.
مسجد غلغله بود. عکس میگرفتم که آقایی گفت اینجا نایست.
گفتم چرا؟
گفت آقا گفتند جلوی من خالی باشد!
گفتم بله؟
اشاره کرد به آیتالله جزایری و تکرار کرد:
«آقا گفتند کسی جلویم نباشد تا سخنران را ببینم!»
گفتم آقا بدجایی نشستند! جایشان را عوض کنند!
چند لحظه چشم تو چشم شدیم.
نرفتم و ایستادم.
محافظ آیتالله آمد و تذکری بس جدیتر داد. نرفتم. واقعا جا نبود و مزاحم عکس گرفتنم میشد.
دوست داشتم از پدران هر دو شهید عکس بگیرم. چشمانشان قرمز و مدام اشک میریختند.
هر دو کنار آیتالله ایستاده بودند. صندلی کنار آیتالله خالی بود. لکن روحانی دیگری نشسته بود. بیتوجه به پدران! مسیولِ... بود. حرصم گرفت.
به خبرنگاری گفتم این چه وضعیست؟
سری به افسوس تکان داد و گفت: اینجا خوزستانه جواد جان! عادت میکنی!
هرکس از درب وارد میشد دست آیتالله را بوسیده و داخل میشد. برخی حتی بیتوجه به پدران شهدا.
مجری مدام تشکر میکرد از برگزاری مراسم توسط آیتالله:
«تشکر میکنیم از زعیم حوزههای علمیه خوزستان که منت...»
هر چند دقیقه یکبار این دیالوگ را تکرار میکرد.
حاج حسین یکتا سخنران بود. شروع کرد به روایتگری:
«این خوزستان عجب حکایتی دارد با ما! ۸سال جنگیدیم. و حالا دوباره مارا کشانده اینجا.
خدا آب انداخته زیر مردم ایران که بیایم و ببینیم در خوزستان چه خبر است. این سیل برکتی است برای ما تا ببینیم نداشتههای این مردم را. باید بسازیم اینجا را دوباره. بهتر از قبل. مردم ایران کنار شما هستند. غمتان نباشد»
مجری رفت بالا:
«از پدران شهدا تقاضا دارم بیایند روی سن و تقدیر کنند از آیتالله جزایری زعیم حوزههای علمیه خوزستان...»
خشکم زد! پدران داغدار بیایند از آیتالله تقدیر کنند؟!
یکتا با گرمی بغلشان کرد.
جوانان مجلس رفتند سمت یکتا، بغلش میکردند و عکس پشت عکس. یکنفر هم خم شد دست یکتا را ببوسد، یکتا پیش دستی کرد.
آن طرفتر اما، مسئولین یک به یک نزد آیتالله رفته و بوسه بر دستانش...
دو سکانس در فاصله چندمتر فقط!
یکی حکومتی دیگری مردمی...
امام بر دلها حاکم شد. و بعد انقلاب۵۷ شد.قلبها که تسخیر شود، دستها هم بوسیدنی میشود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روز بیستوچهارم ۹۸/۲/۶ قسمت دوم
آخرین روز فروردین، محمد ناصری و سیدمحسن موسوی از بسیجیان کارون راهی روستاهای در محاصره آب شدند.
محمد و محسن در راه تصادف کردند و هر دو فدای مردم شدند.
امشب رفتم مراسم یادبودشان در اهواز. میزبان آیتالله جزایری بود.
آیتالله نشست در صندلی جلوی درب مسجد. رسم است به نشانه احترام و صاحب عزا بودن.
مسجد غلغله بود. عکس میگرفتم که آقایی گفت اینجا نایست.
گفتم چرا؟
گفت آقا گفتند جلوی من خالی باشد!
گفتم بله؟
اشاره کرد به آیتالله جزایری و تکرار کرد:
«آقا گفتند کسی جلویم نباشد تا سخنران را ببینم!»
گفتم آقا بدجایی نشستند! جایشان را عوض کنند!
چند لحظه چشم تو چشم شدیم.
نرفتم و ایستادم.
محافظ آیتالله آمد و تذکری بس جدیتر داد. نرفتم. واقعا جا نبود و مزاحم عکس گرفتنم میشد.
دوست داشتم از پدران هر دو شهید عکس بگیرم. چشمانشان قرمز و مدام اشک میریختند.
هر دو کنار آیتالله ایستاده بودند. صندلی کنار آیتالله خالی بود. لکن روحانی دیگری نشسته بود. بیتوجه به پدران! مسیولِ... بود. حرصم گرفت.
به خبرنگاری گفتم این چه وضعیست؟
سری به افسوس تکان داد و گفت: اینجا خوزستانه جواد جان! عادت میکنی!
هرکس از درب وارد میشد دست آیتالله را بوسیده و داخل میشد. برخی حتی بیتوجه به پدران شهدا.
مجری مدام تشکر میکرد از برگزاری مراسم توسط آیتالله:
«تشکر میکنیم از زعیم حوزههای علمیه خوزستان که منت...»
هر چند دقیقه یکبار این دیالوگ را تکرار میکرد.
حاج حسین یکتا سخنران بود. شروع کرد به روایتگری:
«این خوزستان عجب حکایتی دارد با ما! ۸سال جنگیدیم. و حالا دوباره مارا کشانده اینجا.
خدا آب انداخته زیر مردم ایران که بیایم و ببینیم در خوزستان چه خبر است. این سیل برکتی است برای ما تا ببینیم نداشتههای این مردم را. باید بسازیم اینجا را دوباره. بهتر از قبل. مردم ایران کنار شما هستند. غمتان نباشد»
مجری رفت بالا:
«از پدران شهدا تقاضا دارم بیایند روی سن و تقدیر کنند از آیتالله جزایری زعیم حوزههای علمیه خوزستان...»
خشکم زد! پدران داغدار بیایند از آیتالله تقدیر کنند؟!
یکتا با گرمی بغلشان کرد.
جوانان مجلس رفتند سمت یکتا، بغلش میکردند و عکس پشت عکس. یکنفر هم خم شد دست یکتا را ببوسد، یکتا پیش دستی کرد.
آن طرفتر اما، مسئولین یک به یک نزد آیتالله رفته و بوسه بر دستانش...
دو سکانس در فاصله چندمتر فقط!
یکی حکومتی دیگری مردمی...
امام بر دلها حاکم شد. و بعد انقلاب۵۷ شد.قلبها که تسخیر شود، دستها هم بوسیدنی میشود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۴۹
روز بیستوپنجم ۹۸/۲/۷
امروز رفتیم شادگان؛ روستای صراخیه.
تالاب شادگان توریستی است؛ از این باب درآمد اهالی خوب بود. لکن روستا در آب است.
جاده اهواز-شادگان ساعاتی از روز بسته میشود؛ از شدت آب. جوانی در روستا تازه دیسک عمل کرده بود؛ قبل از سیل. دکترخادمیان بخیههایش را کشید. لکن باید میرفت شهر برای فیزیوتراپی اما وسیله نداشت.
در راه برگشت آب بوی گازوییل میداد؛ گفتند نشتی شرکت نفت است.
غروب زنگ زدیم معاونت درمان اهواز. از باب وصل کردن گروههای پزشکی داوطلب به آنها. طبق قرارمان.
هستند پزشکان و دانشجویانی که عزم آمدن دارند. لکن دارو و آمبولانس و.. میخواهند.
از ابتدای سیل، معاونت درمان کمیته بحران تشکیل داد. امروز گفتند کمیته بحران منحل شده!
گفتم چرا؟
گفتند نیازی نیست! وضعیت سفید است.
دهها هزار نفر در چادر و کمپ به سر میبرند،
فاضلاب برخی خیابانهای اهواز سر ریز شده،
پشههای سفید مردابها تن و صورت بچهها را خورده،
بسیاری از روستاها در محاصره آب هستند و راههای ارتباطی قطع است، با دهها بیمار قلبی و دیابتی و...
اینجا آمار زاد و ولد بالاست. کمتر روستایی پیدا میشود که زیر۱۰ خانم باردار داشته باشد.
گزارشات متعدد عقرب و مارگزیدگی رسیده و معاونت درمان حتی پکِ آنتیدوت پخش نکرده.
آن وقت معاونت درمان اینجا اعلام وضعیت سفید کرده!
در خوزستان سیل تمام نشده، هر روز برخی سیلبندها میشکند، چندین شهر در محاصره است، ورودی با خروجی سدها همخوانی ندارد، کارشناسان نگران باران ۱۲اردیبهشت هستند، آبگرفتگیها حداقل ۲ماه دیگر باقی خواهد ماند، آن وقت معاونت درمان اینجا را اعلام وضعیت سفید کرده!
طبق پروتکل هلال احمر، بعد از حادثه ابتدا پکِ۷۲ ساعتهی اقلام ضروری پخش میشود؛ چادر و پتو و غذا و...
پس از آن، دفترچه برای ساماندهی و پخش اقلام دائمی توزیع میکند. در پلدختر بعد از ۶ روز دفترچه پخش شد. اما در خوزستان هنوز بعد از ۲۸ روز توزیع نشده! چرا؟
بخش بسیاری از کمکهای مردمی به هلالاحمر سرازیر شد. با توزیع نکردن دفترچه، این کمکها کجاست؟ و چرا پخش نمیشود؟
پینوشت:
خوزستان در سکوت خبریست؛ خط سیمای ملی سفیدسازی از بحران است! که مردم نترسند!
رسانههای چپ و راست هم مشغول برندهباش و فردوسیپور و مهناز افشار و کلکل با آقای پرستویی و برجام و ترامپاند!
و اینجا وضعیت سفید است!
مردم ایران آسوده باشید که نفت خوزستان همچنان برایتان بفروش میرسد!
بغض...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روز بیستوپنجم ۹۸/۲/۷
امروز رفتیم شادگان؛ روستای صراخیه.
تالاب شادگان توریستی است؛ از این باب درآمد اهالی خوب بود. لکن روستا در آب است.
جاده اهواز-شادگان ساعاتی از روز بسته میشود؛ از شدت آب. جوانی در روستا تازه دیسک عمل کرده بود؛ قبل از سیل. دکترخادمیان بخیههایش را کشید. لکن باید میرفت شهر برای فیزیوتراپی اما وسیله نداشت.
در راه برگشت آب بوی گازوییل میداد؛ گفتند نشتی شرکت نفت است.
غروب زنگ زدیم معاونت درمان اهواز. از باب وصل کردن گروههای پزشکی داوطلب به آنها. طبق قرارمان.
هستند پزشکان و دانشجویانی که عزم آمدن دارند. لکن دارو و آمبولانس و.. میخواهند.
از ابتدای سیل، معاونت درمان کمیته بحران تشکیل داد. امروز گفتند کمیته بحران منحل شده!
گفتم چرا؟
گفتند نیازی نیست! وضعیت سفید است.
دهها هزار نفر در چادر و کمپ به سر میبرند،
فاضلاب برخی خیابانهای اهواز سر ریز شده،
پشههای سفید مردابها تن و صورت بچهها را خورده،
بسیاری از روستاها در محاصره آب هستند و راههای ارتباطی قطع است، با دهها بیمار قلبی و دیابتی و...
اینجا آمار زاد و ولد بالاست. کمتر روستایی پیدا میشود که زیر۱۰ خانم باردار داشته باشد.
گزارشات متعدد عقرب و مارگزیدگی رسیده و معاونت درمان حتی پکِ آنتیدوت پخش نکرده.
آن وقت معاونت درمان اینجا اعلام وضعیت سفید کرده!
در خوزستان سیل تمام نشده، هر روز برخی سیلبندها میشکند، چندین شهر در محاصره است، ورودی با خروجی سدها همخوانی ندارد، کارشناسان نگران باران ۱۲اردیبهشت هستند، آبگرفتگیها حداقل ۲ماه دیگر باقی خواهد ماند، آن وقت معاونت درمان اینجا را اعلام وضعیت سفید کرده!
طبق پروتکل هلال احمر، بعد از حادثه ابتدا پکِ۷۲ ساعتهی اقلام ضروری پخش میشود؛ چادر و پتو و غذا و...
پس از آن، دفترچه برای ساماندهی و پخش اقلام دائمی توزیع میکند. در پلدختر بعد از ۶ روز دفترچه پخش شد. اما در خوزستان هنوز بعد از ۲۸ روز توزیع نشده! چرا؟
بخش بسیاری از کمکهای مردمی به هلالاحمر سرازیر شد. با توزیع نکردن دفترچه، این کمکها کجاست؟ و چرا پخش نمیشود؟
پینوشت:
خوزستان در سکوت خبریست؛ خط سیمای ملی سفیدسازی از بحران است! که مردم نترسند!
رسانههای چپ و راست هم مشغول برندهباش و فردوسیپور و مهناز افشار و کلکل با آقای پرستویی و برجام و ترامپاند!
و اینجا وضعیت سفید است!
مردم ایران آسوده باشید که نفت خوزستان همچنان برایتان بفروش میرسد!
بغض...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۵۰
روز بیستوششم ۹۸/۲/۸
تا ظهر بیکار بودیم؛ ماشین نداشتیم.
ظهر دربست گرفتیم برای حمیدیه. ۵ روستا در آب هستند. رفتیم پایش پزشکی.
این سیل، تنها زمانی است که در این سالها فرصت استفاده از مدرکم را داده!
در راه گم شدیم؛ اما خیلی زود خیریتش معلوم شد!
سر از پادگانی متروکه در آوردیم؛ برای ارتش. شروع کردم عکاسی از بلوکها. از باب نوستالژی دهه۶۰. هنوز جای ترکشهای جنگ بر روی بلوکها دیده میشد.
فریم اول
فریم دوم
یهو چند بچه از بلوکها زدن بیرون!
ماتم برد. این پادگانِ متروکه نیست! مجتمع مسکونی شهید بهرام قاسمی(تیپ ۳۹۲ زرهی دشت آزادگان) متعلق به ارتش است!
این سیل دارد با ما چه میکند؟
تمام تصوراتم را بهم ریخته! دیروز غارنشینان حصیرآباد و امروز خرابههای مسکونی ارتش!
این ارتش حافظ مرزهای ماست. حافظ ما از داعشِ عراق...
حافظ استقلال و تمامیت ارضیِ ما...
این ارتش ۸ سال در خوزستان سپربلای ما پایتختنشینان بوده؛ در خط اول و در خاکریز اول و در بیابانهای داغِ خوزستان...
این خرابهها سزاوار خانوادههای ارتش است؟ آیا فرمانده کل ارتش دیده اینجا را؟
بتصورم این سیل عجیب لایههای پنهان خوزستان و لرستان را نمایان کرد. و بهترین وقت است برای آشتی با لرستان و خوزستانِ دردمند.
پینوشت:
بعد از انتشار مطلب غارنشینان اهوازی، دوستی گفت میدانی این نوشته را شبکههای وهابیت و الاهوازیه، منتشر میکنند؟
گفتم باید این دردها را داد زد. این حقیست که انقلاب به ما داده.
ما نزنیم، دشمن میزند. یاد گفتههای رهبری افتادم:
«پیشرفت به معنای واقعی کلمه اتفاق افتاده؛ عدالت را نمیگویم؛ در مورد عدالت ما عقبمانده هستیم؛ در این تردیدی نیست؛ خودمان اعتراف میکنیم، اقرار میکنیم. در عدالت باید تلاش کنیم، باید از خدای متعال و مردم عزیز عذرخواهی کنیم»
گفتم وقتی رهبری عذرخواهی میکند، چرا ما دادش را نزنیم؟ باید داد بزنیم تا اصلاح شود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روز بیستوششم ۹۸/۲/۸
تا ظهر بیکار بودیم؛ ماشین نداشتیم.
ظهر دربست گرفتیم برای حمیدیه. ۵ روستا در آب هستند. رفتیم پایش پزشکی.
این سیل، تنها زمانی است که در این سالها فرصت استفاده از مدرکم را داده!
در راه گم شدیم؛ اما خیلی زود خیریتش معلوم شد!
سر از پادگانی متروکه در آوردیم؛ برای ارتش. شروع کردم عکاسی از بلوکها. از باب نوستالژی دهه۶۰. هنوز جای ترکشهای جنگ بر روی بلوکها دیده میشد.
فریم اول
فریم دوم
یهو چند بچه از بلوکها زدن بیرون!
ماتم برد. این پادگانِ متروکه نیست! مجتمع مسکونی شهید بهرام قاسمی(تیپ ۳۹۲ زرهی دشت آزادگان) متعلق به ارتش است!
این سیل دارد با ما چه میکند؟
تمام تصوراتم را بهم ریخته! دیروز غارنشینان حصیرآباد و امروز خرابههای مسکونی ارتش!
این ارتش حافظ مرزهای ماست. حافظ ما از داعشِ عراق...
حافظ استقلال و تمامیت ارضیِ ما...
این ارتش ۸ سال در خوزستان سپربلای ما پایتختنشینان بوده؛ در خط اول و در خاکریز اول و در بیابانهای داغِ خوزستان...
این خرابهها سزاوار خانوادههای ارتش است؟ آیا فرمانده کل ارتش دیده اینجا را؟
بتصورم این سیل عجیب لایههای پنهان خوزستان و لرستان را نمایان کرد. و بهترین وقت است برای آشتی با لرستان و خوزستانِ دردمند.
پینوشت:
بعد از انتشار مطلب غارنشینان اهوازی، دوستی گفت میدانی این نوشته را شبکههای وهابیت و الاهوازیه، منتشر میکنند؟
گفتم باید این دردها را داد زد. این حقیست که انقلاب به ما داده.
ما نزنیم، دشمن میزند. یاد گفتههای رهبری افتادم:
«پیشرفت به معنای واقعی کلمه اتفاق افتاده؛ عدالت را نمیگویم؛ در مورد عدالت ما عقبمانده هستیم؛ در این تردیدی نیست؛ خودمان اعتراف میکنیم، اقرار میکنیم. در عدالت باید تلاش کنیم، باید از خدای متعال و مردم عزیز عذرخواهی کنیم»
گفتم وقتی رهبری عذرخواهی میکند، چرا ما دادش را نزنیم؟ باید داد بزنیم تا اصلاح شود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۵۱
روز بیستوهفتم ۹۸/۲/۹
امروز با رضا یزدانی و دکتر خادمیان و خانم رحمتی رفتیم.
رضا شاعر است. کتاب حاشا اولین کتاب اوست. رحمتی هم فیزیوتراپیست است. آمدند برای کمک. رفتیم پیش حاجآقای شفیعی مسئول نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاههای خوزستان.این روزها یکی از کارهایم رفتن به این جلسات است؛ برای دادن گزارشهای میدانی، که شاید چارهای کنند.
حاج آقا، بسیار گرم و صمیمی پذیرفت ما را. از ابتدا مرا جواد خطاب کرد و رضا را آقا رضا!
گفت مرا از کتابهایم میشناسد. و روزنوشتهای روزانهام را میخواند.گفت جلسه را ضبط میکنید؟ طبق معمول گفتم خیر!
شفیعی بجز یکی دو مورد، از همه اخبار میدانی ما باخبر بود. حظ کردم.اما دو خبر به ما داد. من باور نکردم! گفتم باید با چشم خودم ببینم.
رفتم استانداری.
استاندار به سختکوشی مشهور است. و اینکه از شروع بحران سیل به خانه نرفته و... لکن من برای صحت و سقم دو خبر رفتم استانداری؛ متاسفانه هر دو درست بود.
استانداری خوزستان، از پیش از عید۹۸ معاون انتظامی-امنیتی ندارد. چندماه است که قدرتالله دهقان مشمول قانون بازنشستگی شده و کسی هم جایگزینش نشده.
خوزستان، استان مرزی و همجوار عراقِ درگیر با داعش، معاون انتظامی-امنیتی ندارد!
در خوزستانی که گروههای تروریستی خلق عرب و وهابیت فعالیت چشمگیر دارند، و در این سیل فعالتر هم شدند، اتاق معاون انتظامی-امنیتی استاندار خالیست!
یادتان هست که الحوازیه در شهریور گذشته رژه نیروهای مسلح را به خون کشید؟حالا این استان معاون انتظامی-امنیتی ندارد.چندماه است.
خبر دوما عجیبتر است. رفتم معاونت عمرانی استانداری. از آبان ماه۹۷ فرامند هاشمیزاده معاون عمرانی استاندار بازنشست شده و فاضل عبیات معاون جدید تازه ۷روز پیش حکم انتصاب گرفته! پس از ۶ماه!
یعنی از اسفندماه که خوزستان بحرانی شده، تا ۷روز پیش این استان معاون عمرانی نداشته!
یعنی دقیقا در روزهایی که مردم با دستان خالی صدهاهزار گونی پر میکردند، روزهایی که سیلبندهای روستاها یک به یک شکسته میشد،
استاندار قادر به انتخاب معاون عمرانی نبود! اگر خودم به استانداری نمیرفتم و پشت درب اتاق این دو معاونت نمیرفتم باور نمیکردم.
انسان حیرت میکند. در استانی با ۵میلیون جمعیت و ۲۰۰هزار نفر آواره، دو معاونت مهم استانداری آن فاقد مسئولیت بوده. آن هم در جنگِ سیل.
پینوشت:
۱-معاون جدید عمرانی، دکتر است. لکن مدرک کارشناسی ارشد صنایع و دکترای فلسفه غرب دارد!
۲-خوزستان هر روز اوضاعش بدتر میشود. لکن در سکوت خبریِ چپ و راست است.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روز بیستوهفتم ۹۸/۲/۹
امروز با رضا یزدانی و دکتر خادمیان و خانم رحمتی رفتیم.
رضا شاعر است. کتاب حاشا اولین کتاب اوست. رحمتی هم فیزیوتراپیست است. آمدند برای کمک. رفتیم پیش حاجآقای شفیعی مسئول نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاههای خوزستان.این روزها یکی از کارهایم رفتن به این جلسات است؛ برای دادن گزارشهای میدانی، که شاید چارهای کنند.
حاج آقا، بسیار گرم و صمیمی پذیرفت ما را. از ابتدا مرا جواد خطاب کرد و رضا را آقا رضا!
گفت مرا از کتابهایم میشناسد. و روزنوشتهای روزانهام را میخواند.گفت جلسه را ضبط میکنید؟ طبق معمول گفتم خیر!
شفیعی بجز یکی دو مورد، از همه اخبار میدانی ما باخبر بود. حظ کردم.اما دو خبر به ما داد. من باور نکردم! گفتم باید با چشم خودم ببینم.
رفتم استانداری.
استاندار به سختکوشی مشهور است. و اینکه از شروع بحران سیل به خانه نرفته و... لکن من برای صحت و سقم دو خبر رفتم استانداری؛ متاسفانه هر دو درست بود.
استانداری خوزستان، از پیش از عید۹۸ معاون انتظامی-امنیتی ندارد. چندماه است که قدرتالله دهقان مشمول قانون بازنشستگی شده و کسی هم جایگزینش نشده.
خوزستان، استان مرزی و همجوار عراقِ درگیر با داعش، معاون انتظامی-امنیتی ندارد!
در خوزستانی که گروههای تروریستی خلق عرب و وهابیت فعالیت چشمگیر دارند، و در این سیل فعالتر هم شدند، اتاق معاون انتظامی-امنیتی استاندار خالیست!
یادتان هست که الحوازیه در شهریور گذشته رژه نیروهای مسلح را به خون کشید؟حالا این استان معاون انتظامی-امنیتی ندارد.چندماه است.
خبر دوما عجیبتر است. رفتم معاونت عمرانی استانداری. از آبان ماه۹۷ فرامند هاشمیزاده معاون عمرانی استاندار بازنشست شده و فاضل عبیات معاون جدید تازه ۷روز پیش حکم انتصاب گرفته! پس از ۶ماه!
یعنی از اسفندماه که خوزستان بحرانی شده، تا ۷روز پیش این استان معاون عمرانی نداشته!
یعنی دقیقا در روزهایی که مردم با دستان خالی صدهاهزار گونی پر میکردند، روزهایی که سیلبندهای روستاها یک به یک شکسته میشد،
استاندار قادر به انتخاب معاون عمرانی نبود! اگر خودم به استانداری نمیرفتم و پشت درب اتاق این دو معاونت نمیرفتم باور نمیکردم.
انسان حیرت میکند. در استانی با ۵میلیون جمعیت و ۲۰۰هزار نفر آواره، دو معاونت مهم استانداری آن فاقد مسئولیت بوده. آن هم در جنگِ سیل.
پینوشت:
۱-معاون جدید عمرانی، دکتر است. لکن مدرک کارشناسی ارشد صنایع و دکترای فلسفه غرب دارد!
۲-خوزستان هر روز اوضاعش بدتر میشود. لکن در سکوت خبریِ چپ و راست است.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان
۹۸/۲/۱۶/قسمت آخر!
بله!گزارش بدهم خدمتتان که همه چیز خوب است!
آب فروکش کرده، خانهها گِلروبی شده، آهکپاشی هم شده.ایضا سمپاشی.
دیگر پشهای نمانده که کودکان را آبکش کند. مارها و عقربها هم بازگشتند به لانه!
آب آشامیدنی هم هست؛ به مقدار زیاد.
تاولهای ورکشیده از آفتاب داغ هم ترکیده و پوستهای برنزه جایش را گرفته!
بوی فاضلاب هم رفته و همه سر سفره سحر در انتظار مناجات شبانهاند و ربنای معروفِ افطار!
اینجا کسی اسهال ندارد و فقط تنها غمشان دوشنبههای بی ۹۰ است.
دیگر کسی پیگیر داروی دیابت و پیوند کلیه و.. نیست، همه فقط پیگیر مقصر زدوخوردِ بازی پرسپولیس-سپاهان هستند.
به گروههای جهادی هم بگویید که جهاد تمام شد و بشتابند به مناجات ابوحمزه.
توییتنشینان تهرانی هم دیگر نگران عقب افتادن فالوئر نباشند که خبر سیل دیگر کارکردی ندارد! ایضا زدنِ خانم تهمینه میلانی هم دیگر کارساز نیست.
آفرودیها هم بدانند که اینجا همه راهها باز است. بروند بیابانگردی هرساله که وقت بهار است.
روحانیت هم بشتابد به حیعلیالرمضان!
هیئتیهای تهران هم برسند به روضههای مسجد ارگ و چیذر که اینجا هم رمضان شروع شده و سفرههای رنگین، پر شده از زولبیا و رطب خوزستان.
به روحانی عدالتطلب هم برسانید که آب رفت به هور! و دیگر نگران نباشد.
به بسیج دانشجویی و عدالتخواهان هم بگویید که بشتابید به بیانهنویسی و تحصن که بهترین راه مبارزه با آمریکای جهانخوار نه خدمت به مردم، بلکه تحصن است و دیدار رمضانی با رهبری! که وقت تنگ است تا اتمام کارت دیدار!
اما رفقای گلم، خبرفروشانِ عزیز!
اولا برسید به حالگیری از آقای پرستویی.
لکن اسراف نکنید که رمضان است و باید گزارش بروید از: چه حسی دارید از مهمانی خدا؟!
به جناب فروغی هم بگویید موارد جلسهمان حل شد! دیگر لازم نیست خبر اول، سیل باشد. به مدیر افق هم بگویید هرچه آن شب گفتم، حل شد!
به جناب تیرانداز هم بگویید که گوشی را جواب نداد هم نداد! فارس همین خط را برود. ایضا علی صدرنیای دکتر سلام! برود همین خط طنازی از بحران را.
القصه!
مردم ایران زمین! نگران نباشید که خوزستان همچنان نفت میفروشد برایتان.
راستی!
به مسئولین هم چیزی نگویید! لازم نیست.
پینوشت:
چند روزیست که نمینویسم!حیف وقت!
ترجیح میدهم با همان تیم پیزشکی برویم به درمان! لکن من، به درمان درد خودم! دردِ بیدردی مردم و خاصه حزبالله همیشه در صحنه و بابصیرت.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
۹۸/۲/۱۶/قسمت آخر!
بله!گزارش بدهم خدمتتان که همه چیز خوب است!
آب فروکش کرده، خانهها گِلروبی شده، آهکپاشی هم شده.ایضا سمپاشی.
دیگر پشهای نمانده که کودکان را آبکش کند. مارها و عقربها هم بازگشتند به لانه!
آب آشامیدنی هم هست؛ به مقدار زیاد.
تاولهای ورکشیده از آفتاب داغ هم ترکیده و پوستهای برنزه جایش را گرفته!
بوی فاضلاب هم رفته و همه سر سفره سحر در انتظار مناجات شبانهاند و ربنای معروفِ افطار!
اینجا کسی اسهال ندارد و فقط تنها غمشان دوشنبههای بی ۹۰ است.
دیگر کسی پیگیر داروی دیابت و پیوند کلیه و.. نیست، همه فقط پیگیر مقصر زدوخوردِ بازی پرسپولیس-سپاهان هستند.
به گروههای جهادی هم بگویید که جهاد تمام شد و بشتابند به مناجات ابوحمزه.
توییتنشینان تهرانی هم دیگر نگران عقب افتادن فالوئر نباشند که خبر سیل دیگر کارکردی ندارد! ایضا زدنِ خانم تهمینه میلانی هم دیگر کارساز نیست.
آفرودیها هم بدانند که اینجا همه راهها باز است. بروند بیابانگردی هرساله که وقت بهار است.
روحانیت هم بشتابد به حیعلیالرمضان!
هیئتیهای تهران هم برسند به روضههای مسجد ارگ و چیذر که اینجا هم رمضان شروع شده و سفرههای رنگین، پر شده از زولبیا و رطب خوزستان.
به روحانی عدالتطلب هم برسانید که آب رفت به هور! و دیگر نگران نباشد.
به بسیج دانشجویی و عدالتخواهان هم بگویید که بشتابید به بیانهنویسی و تحصن که بهترین راه مبارزه با آمریکای جهانخوار نه خدمت به مردم، بلکه تحصن است و دیدار رمضانی با رهبری! که وقت تنگ است تا اتمام کارت دیدار!
اما رفقای گلم، خبرفروشانِ عزیز!
اولا برسید به حالگیری از آقای پرستویی.
لکن اسراف نکنید که رمضان است و باید گزارش بروید از: چه حسی دارید از مهمانی خدا؟!
به جناب فروغی هم بگویید موارد جلسهمان حل شد! دیگر لازم نیست خبر اول، سیل باشد. به مدیر افق هم بگویید هرچه آن شب گفتم، حل شد!
به جناب تیرانداز هم بگویید که گوشی را جواب نداد هم نداد! فارس همین خط را برود. ایضا علی صدرنیای دکتر سلام! برود همین خط طنازی از بحران را.
القصه!
مردم ایران زمین! نگران نباشید که خوزستان همچنان نفت میفروشد برایتان.
راستی!
به مسئولین هم چیزی نگویید! لازم نیست.
پینوشت:
چند روزیست که نمینویسم!حیف وقت!
ترجیح میدهم با همان تیم پیزشکی برویم به درمان! لکن من، به درمان درد خودم! دردِ بیدردی مردم و خاصه حزبالله همیشه در صحنه و بابصیرت.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
یک سالی از ریاستجمهوری دوباره خاتمی گذشته بود که رهبری گفت برای گسترش واقعیِ فرهنگ و اندیشه در درجه اول محتاج آزاداندیشی هستیم:
«آزاد اندیشی در جامعه ما یک شعار مظلوم است. تا گفته میشود آزاداندیشی، عدهای فوری خیال میکنند که بناست همه بنیانهای اصیل در هم شکسته شود و آنها چون به آن بنیانها دلبستهاند، میترسند. عدهای دیگر هم تلقی میکنند که با آزاداندیشی باید این بنیانها شکسته شود. هر دو گروه به آزاداندیشی که شرطِ لازم برای رشد فرهنگ و علم است، ظلم میکنند»
بلافاصله طبق عادت، بسیج و تشکلهای حزباللهی فقط بیانیه تشکیل کرسیهای آزاداندیشی صادر کردند!
۷ سال بعد دانشجویان حزباللهی گله از عدم توسعه فرهنگ انقلابی کردند. اینجا رهبری اعتراض کرد:
«بنده گفتم کرسى آزاد فکرى را در دانشگاهها به وجود بیاورید. شما جوانها چرا به وجود نیاوردید؟ شما کرسى آزادفکرى سیاسى فکرى معرفتى را تو همین دانشگاه تهران، شریف و...به وجود بیاورید. چند نفر دانشجو بروند، آنجا حرفشان را بزنند، حرف همدیگر را نقد و با همدیگر مجادله کنند. حق، آنجا خودش را نمایان خواهد کرد»
در درگیری چند روز پیش دانشگاه تهران، باردیگر جای خالی کرسیهای آزاداندیشی حس شد. اینکه میشود جای مقابله فیزیکی حرف زد و حرف زد و حرف...
کاش تشکلهای حزباللهی پیش از حضور فیزیکی در این تجمع این سخن رهبری را میخواندند:
«گاهی بعضی از مجموعههای دانشجویی میخواهند خطشکنی کنند، اگر یک عدهای میخواهند از خط قرمزهای نظام عبور کنند و خیلی هم افتخار میکنند و میخواهند شجاعت و جلادت به خرج بدهند، خیلی خب، اینجا اجتماع جسمانی بسیار خوب است؛ البته نه به معنای اینکه بروید مجلس آنها را به هم بزنید.
بنده قبلا هم گفتهام، ۱۰بار دیگر هم میگویم؛ من با به همزدن مجلس مخالفم؛ هر مجلسی که میخواهد باشد. به هم زدن مجلس یک کاری است بیفایده و احیانا مضر؛ اقلش این است که بیفایده است، اکثرش این است که مضر است. چه لزومی دارد؟
آنها آنجا جلسه تشکیل دادهاند و علیه فلان مبنای انقلابی دارند بحث میکنند؛ بسیار خوب، شما همانجا اعلام بکنید که فردا ما در همان سالن جلسه تشکیل میدهیم و درباره این موضوع بحث خواهیم کرد. دانشجویان را جمع کنید، بحث کنید، پنبه آن حرف را بزنید، تمامش کنید؛ مخاطبینی پیدا میکنید، کسانی هستند، دانشجو بالاخره دنبال فهمیدن حقیقت است. بنابراین اجتماعات فیزیکی خیلی خوب است، منتها طبق مقررات و با پیشبینی درست»
پینوشت:
آیا تشکلهای حزباللهی با پیشبینی وارد معرکه چند روز پیش دانشگاه شدند؟
این حضور چه دستاورد داشت؟ چه مشکلی حل شد؟
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
«آزاد اندیشی در جامعه ما یک شعار مظلوم است. تا گفته میشود آزاداندیشی، عدهای فوری خیال میکنند که بناست همه بنیانهای اصیل در هم شکسته شود و آنها چون به آن بنیانها دلبستهاند، میترسند. عدهای دیگر هم تلقی میکنند که با آزاداندیشی باید این بنیانها شکسته شود. هر دو گروه به آزاداندیشی که شرطِ لازم برای رشد فرهنگ و علم است، ظلم میکنند»
بلافاصله طبق عادت، بسیج و تشکلهای حزباللهی فقط بیانیه تشکیل کرسیهای آزاداندیشی صادر کردند!
۷ سال بعد دانشجویان حزباللهی گله از عدم توسعه فرهنگ انقلابی کردند. اینجا رهبری اعتراض کرد:
«بنده گفتم کرسى آزاد فکرى را در دانشگاهها به وجود بیاورید. شما جوانها چرا به وجود نیاوردید؟ شما کرسى آزادفکرى سیاسى فکرى معرفتى را تو همین دانشگاه تهران، شریف و...به وجود بیاورید. چند نفر دانشجو بروند، آنجا حرفشان را بزنند، حرف همدیگر را نقد و با همدیگر مجادله کنند. حق، آنجا خودش را نمایان خواهد کرد»
در درگیری چند روز پیش دانشگاه تهران، باردیگر جای خالی کرسیهای آزاداندیشی حس شد. اینکه میشود جای مقابله فیزیکی حرف زد و حرف زد و حرف...
کاش تشکلهای حزباللهی پیش از حضور فیزیکی در این تجمع این سخن رهبری را میخواندند:
«گاهی بعضی از مجموعههای دانشجویی میخواهند خطشکنی کنند، اگر یک عدهای میخواهند از خط قرمزهای نظام عبور کنند و خیلی هم افتخار میکنند و میخواهند شجاعت و جلادت به خرج بدهند، خیلی خب، اینجا اجتماع جسمانی بسیار خوب است؛ البته نه به معنای اینکه بروید مجلس آنها را به هم بزنید.
بنده قبلا هم گفتهام، ۱۰بار دیگر هم میگویم؛ من با به همزدن مجلس مخالفم؛ هر مجلسی که میخواهد باشد. به هم زدن مجلس یک کاری است بیفایده و احیانا مضر؛ اقلش این است که بیفایده است، اکثرش این است که مضر است. چه لزومی دارد؟
آنها آنجا جلسه تشکیل دادهاند و علیه فلان مبنای انقلابی دارند بحث میکنند؛ بسیار خوب، شما همانجا اعلام بکنید که فردا ما در همان سالن جلسه تشکیل میدهیم و درباره این موضوع بحث خواهیم کرد. دانشجویان را جمع کنید، بحث کنید، پنبه آن حرف را بزنید، تمامش کنید؛ مخاطبینی پیدا میکنید، کسانی هستند، دانشجو بالاخره دنبال فهمیدن حقیقت است. بنابراین اجتماعات فیزیکی خیلی خوب است، منتها طبق مقررات و با پیشبینی درست»
پینوشت:
آیا تشکلهای حزباللهی با پیشبینی وارد معرکه چند روز پیش دانشگاه شدند؟
این حضور چه دستاورد داشت؟ چه مشکلی حل شد؟
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
به تصور رهبری؛ آزاداندیشی مظلوم است! دو ظالم ظلم میکنند به او:
«آزاداندیشی در جامعه ما یک شعار مظلوم است. تا گفته میشود آزاداندیشی، عدهای فوری خیال میکنند که بناست همه بنیانهای اصیل در هم شکسته شود و آنها چون به آن بنیانها دلبستهاند، میترسند. عدهای دیگر هم تلقی میکنند که با آزاداندیشی باید این بنیانها شکسته شود. هر دو گروه به آزاداندیشی که شرطِ لازم برای رشد فرهنگ و علم است، ظلم میکنند. ما به آزاداندیشی احتیاج داریم»
بنا به شهادت رهبری، ظالم اول، جریان حزباللهی است که هراس دارد از برپایی کرسی، که نکند آرمانهای انقلاب خدشهدار شود. پس از دوم خرداد۷۶ مقاومت میکرد در مقابل گفتوگو و آزاد اندیشیدی و با برچسب ضدیت با انقلاب و ولایتفقیه، بهم میزد مجالس را. بیتوجه به سخن رهبری:
«این برادر عزیز میگوید «ضدولایت فقیه» را معرفى کنید. خوب، «ضد» معلوم است معنایش چیست؛ ضدیت، یعنى پنجه در افکندن، دشمنى کردن؛ نه معتقد نبودن. اگر بنده به شما معتقد نباشم، ضدشما نیستم. البته این ضدولایت فقیه که در کلمات هست، آیه مُنزل از آسمان نیست که بگوییم باید حدود این کلمه را درست معین کرد؛ به هر حال یک عرفى است.
اعتراض به سیاستهاى اصل۴۴، ضدیت با ولایتفقیه نیست؛ اعتراض به نظرات خاص رهبرى، ضدیت با رهبرى نیست. دشمنى، نباید کرد.
دو نفر طلبه که خیلى هم با هم رفیقند، همدرس هستند، مباحثه میکنند، حرف همدیگر را رد میکنند. ردکردن حرف، به معناى مخالفت و ضدیت کردن نیست»
گفتوگو نیاز به سواد دارد. اینکه سالهاست جریان حزباللهی تن به حرف رهبری در برپایی کرسیهای آزاداندیشی نمیدهد را باید در همین جست؛ نبود سواد.
بیسواد هراس دارد از هرگونه گفتوگویی. چرا که بنیانهایش محکم نیست و توان دفاع ندارد. پس، هراس دارد و فرار میکند. حق، در میان گفتوگو نمایان میشود. ناحق تحمل ندارد و کافه را بهم میزند.
ظالم دوم اما، اولین پله آزاداندیشی را زدنِ همه اعتقادات مذهبی و انقلابی و گاه حتی سنتی میداند. گویی آزاداندیشیدن یعنی زدودن همه گذشته، حتی هویت و مفاهیم بومی. چنانچه آل احمد میگوید:
«غربزدگی میگویم همچون وَبازدگی و اگر به مذاق خوشایند نیست، بگوییم همچون گرمازدگی یا سرمازدگی... دستکم چیزی در حدود سنزدگی... به هرصورت، سخن از یک بیماری است. عارضهای از بیرون آمده»
القصه! تحجر و غربزدگی بیماریست که هر دو ظالم به آن دچارند؛
ظالم اول به تحجر، ظالم دوم به غربزدگی.
گفتوگو آدابی دارد که ما از آن بدوریم: زبان خوش، دوری از هیجان و کنترل احساسات، لطافتِ کلام، صبوری و..
باید بتدریج آن را تمرین کنیم.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
«آزاداندیشی در جامعه ما یک شعار مظلوم است. تا گفته میشود آزاداندیشی، عدهای فوری خیال میکنند که بناست همه بنیانهای اصیل در هم شکسته شود و آنها چون به آن بنیانها دلبستهاند، میترسند. عدهای دیگر هم تلقی میکنند که با آزاداندیشی باید این بنیانها شکسته شود. هر دو گروه به آزاداندیشی که شرطِ لازم برای رشد فرهنگ و علم است، ظلم میکنند. ما به آزاداندیشی احتیاج داریم»
بنا به شهادت رهبری، ظالم اول، جریان حزباللهی است که هراس دارد از برپایی کرسی، که نکند آرمانهای انقلاب خدشهدار شود. پس از دوم خرداد۷۶ مقاومت میکرد در مقابل گفتوگو و آزاد اندیشیدی و با برچسب ضدیت با انقلاب و ولایتفقیه، بهم میزد مجالس را. بیتوجه به سخن رهبری:
«این برادر عزیز میگوید «ضدولایت فقیه» را معرفى کنید. خوب، «ضد» معلوم است معنایش چیست؛ ضدیت، یعنى پنجه در افکندن، دشمنى کردن؛ نه معتقد نبودن. اگر بنده به شما معتقد نباشم، ضدشما نیستم. البته این ضدولایت فقیه که در کلمات هست، آیه مُنزل از آسمان نیست که بگوییم باید حدود این کلمه را درست معین کرد؛ به هر حال یک عرفى است.
اعتراض به سیاستهاى اصل۴۴، ضدیت با ولایتفقیه نیست؛ اعتراض به نظرات خاص رهبرى، ضدیت با رهبرى نیست. دشمنى، نباید کرد.
دو نفر طلبه که خیلى هم با هم رفیقند، همدرس هستند، مباحثه میکنند، حرف همدیگر را رد میکنند. ردکردن حرف، به معناى مخالفت و ضدیت کردن نیست»
گفتوگو نیاز به سواد دارد. اینکه سالهاست جریان حزباللهی تن به حرف رهبری در برپایی کرسیهای آزاداندیشی نمیدهد را باید در همین جست؛ نبود سواد.
بیسواد هراس دارد از هرگونه گفتوگویی. چرا که بنیانهایش محکم نیست و توان دفاع ندارد. پس، هراس دارد و فرار میکند. حق، در میان گفتوگو نمایان میشود. ناحق تحمل ندارد و کافه را بهم میزند.
ظالم دوم اما، اولین پله آزاداندیشی را زدنِ همه اعتقادات مذهبی و انقلابی و گاه حتی سنتی میداند. گویی آزاداندیشیدن یعنی زدودن همه گذشته، حتی هویت و مفاهیم بومی. چنانچه آل احمد میگوید:
«غربزدگی میگویم همچون وَبازدگی و اگر به مذاق خوشایند نیست، بگوییم همچون گرمازدگی یا سرمازدگی... دستکم چیزی در حدود سنزدگی... به هرصورت، سخن از یک بیماری است. عارضهای از بیرون آمده»
القصه! تحجر و غربزدگی بیماریست که هر دو ظالم به آن دچارند؛
ظالم اول به تحجر، ظالم دوم به غربزدگی.
گفتوگو آدابی دارد که ما از آن بدوریم: زبان خوش، دوری از هیجان و کنترل احساسات، لطافتِ کلام، صبوری و..
باید بتدریج آن را تمرین کنیم.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
کاش این خانم👆 امسال هم بیاید بیت رهبری!
تا خانم شروع کرد به انتقاد کردن از حصر موسوی و کروبی، صدایی شبیه هو کردنهای استادیومی و بعد شعار «مرگ بر فتنهگر» بیت را پر کرد. بلاجبار خانم هم صدایش را بلندتر کرد:
«عدم امکان عملی تفحص از برخی نهادهای تحت امر جناب عالی مانند سپاه، قوه قضاییه، صداوسیما و...»
خوشم آمد از جسارتش. صدا باید بلند باشد. این حقیست که انقلاب به ما داد. که دختری در خانه رهبری داد بزند و اعتراض کند؛ درستیِ حق یا ناحقیِ اعتراضش بماند به وقت دیگر. اساس، حقِ داد زدن است که رهبر میدهد لکن حزبالله نمیبخشد!
دختر سرتاپای نظام را شست و پهن کرد روی رختِ بیت. در حضور رهبری و در خانهاش!
دسته آخر هم گفت «جنابعالی در برابر اعتراضات مردم چه پاسخی دارید؟»
رهبر اما توجهی نکرد به هیاهو کردنها. آرام گوش داد و دست آخر هم متن نطق دختر را خواست و جایش قرآنی هدیه داد. لابد به خاطر جسارتش در نقد.
رهبر با خونسردی یادداشت برمیداشت از نطق خانم، لکن جماعت حزباللهی به زور شعار میکوشید که نشنود رهبر.
عجب است این روزگار ما و ولایتمداری حزبالله! رهبر میبخشد، لکن حزبالله خیر!
یاد دیدار ۸۸ افتادم؛ دانشجویی از وسط جمعیت بنای حرف زدن برداشت. محافظان او را نشاندند. اما رهبری گفت: «شما بفرمایید»
دانشجو گفت: «۴-۵سالیست كه روزنامه میخوانم. یادم نمیآید كه مطلبی در نقد رهبری خوانده باشم. نقد رهبری را هم میشود به شكل عمومی مطرح كرد و هم به صورت خصوصی در مجلس خبرگان. بنظر من اگر چنین نشود، این شرایط منجر به نفاق و كینه میشود؛ مثلا اگر چیزی كه در ابتدا یك انتقاد ساده است، چون بستر مناسبی برای بیان پیدا نمیكند، ممكن است شکل مغرضانه به خود بگیرد و كمكم تبدیل به بیانصافیها شود»
حرفهای دانشجو که تمام شد، رهبری پاسخهای مهمی داد:
«خیال نکنید من از شنیدن اینجور حرفها ناراحت میشوم. نه، من از اینکه این حرفها زده نشود، ناراحت میشوم. در جلساتِ دانشجویى، گاهى که ببینم حالا بعضىها روى ملاحظه، روى احترام، روى هرچه، بعضى از این حرفها را که خیال میکنند من خوشم نمىآید، نمیزنند؛ از نگفتنش ناراحت میشوم؛ از گفتنش مطلقا ناراحت نمیشوم»
رهبر تشویق میکند به انتقاد کردن، لکن حزبالله در خانه رهبری هم هو میکند نقاد را. لابد به نام دفاع از حریم ولایت!
جریان حزبالله سالهاست که داد کرسی آزاد اندیشی را سر میدهد، لکن به پا نمیکند! هراس دارد بنیانهایش فرو ریزد. پس جلسه برهم میزند گاهی. که شنیده نشود. حتی در خانه رهبری هم حرمت صاحبخانه را نگاه نمیدارد! از بس که از پاپ کاتولیکتر شده!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
تا خانم شروع کرد به انتقاد کردن از حصر موسوی و کروبی، صدایی شبیه هو کردنهای استادیومی و بعد شعار «مرگ بر فتنهگر» بیت را پر کرد. بلاجبار خانم هم صدایش را بلندتر کرد:
«عدم امکان عملی تفحص از برخی نهادهای تحت امر جناب عالی مانند سپاه، قوه قضاییه، صداوسیما و...»
خوشم آمد از جسارتش. صدا باید بلند باشد. این حقیست که انقلاب به ما داد. که دختری در خانه رهبری داد بزند و اعتراض کند؛ درستیِ حق یا ناحقیِ اعتراضش بماند به وقت دیگر. اساس، حقِ داد زدن است که رهبر میدهد لکن حزبالله نمیبخشد!
دختر سرتاپای نظام را شست و پهن کرد روی رختِ بیت. در حضور رهبری و در خانهاش!
دسته آخر هم گفت «جنابعالی در برابر اعتراضات مردم چه پاسخی دارید؟»
رهبر اما توجهی نکرد به هیاهو کردنها. آرام گوش داد و دست آخر هم متن نطق دختر را خواست و جایش قرآنی هدیه داد. لابد به خاطر جسارتش در نقد.
رهبر با خونسردی یادداشت برمیداشت از نطق خانم، لکن جماعت حزباللهی به زور شعار میکوشید که نشنود رهبر.
عجب است این روزگار ما و ولایتمداری حزبالله! رهبر میبخشد، لکن حزبالله خیر!
یاد دیدار ۸۸ افتادم؛ دانشجویی از وسط جمعیت بنای حرف زدن برداشت. محافظان او را نشاندند. اما رهبری گفت: «شما بفرمایید»
دانشجو گفت: «۴-۵سالیست كه روزنامه میخوانم. یادم نمیآید كه مطلبی در نقد رهبری خوانده باشم. نقد رهبری را هم میشود به شكل عمومی مطرح كرد و هم به صورت خصوصی در مجلس خبرگان. بنظر من اگر چنین نشود، این شرایط منجر به نفاق و كینه میشود؛ مثلا اگر چیزی كه در ابتدا یك انتقاد ساده است، چون بستر مناسبی برای بیان پیدا نمیكند، ممكن است شکل مغرضانه به خود بگیرد و كمكم تبدیل به بیانصافیها شود»
حرفهای دانشجو که تمام شد، رهبری پاسخهای مهمی داد:
«خیال نکنید من از شنیدن اینجور حرفها ناراحت میشوم. نه، من از اینکه این حرفها زده نشود، ناراحت میشوم. در جلساتِ دانشجویى، گاهى که ببینم حالا بعضىها روى ملاحظه، روى احترام، روى هرچه، بعضى از این حرفها را که خیال میکنند من خوشم نمىآید، نمیزنند؛ از نگفتنش ناراحت میشوم؛ از گفتنش مطلقا ناراحت نمیشوم»
رهبر تشویق میکند به انتقاد کردن، لکن حزبالله در خانه رهبری هم هو میکند نقاد را. لابد به نام دفاع از حریم ولایت!
جریان حزبالله سالهاست که داد کرسی آزاد اندیشی را سر میدهد، لکن به پا نمیکند! هراس دارد بنیانهایش فرو ریزد. پس جلسه برهم میزند گاهی. که شنیده نشود. حتی در خانه رهبری هم حرمت صاحبخانه را نگاه نمیدارد! از بس که از پاپ کاتولیکتر شده!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
اولین سیاستمداری که قتل کرد!
محمدرضا رضاخانی به شوخی به شکارچی گفت: مگر این کبکها جای شما را تنگ کردهاند که آنها را میکشید. شکارچی گفت: به تو مربوط نیست پدرسگِ مادر..
محمدرضا با شنیدن این حرف به سمت بیل رفت اما ناگهان شکارچی دو تیر به پایش شلیک کرد. محمدرضا تا بیل را برداشت، شکارچی تیر سوم را شلیک کرد به شکمش..
شکارچی و بهمن او را بیمارستان بردند. تازه آنجا بود که بهمن فهمید قاتل برادرش جلالالدین فارسی است!
فارسی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی در اولین انتخابات ریاستجمهوری ۵۸ بود. بهشتی، باهنر، هاشمی و آیتالله خامنهای موسسین حزب، او را برای ریاستجمهوری اصلح میدانستند. نظر موسوی اردبیلی به بنیصدر بود.
اما وقتی ثبت احوال مشهد اعلام کرد که فارسی ایرانیالاصل نیست و پدرش افغانیست، از انتخابات حذف شد تا بنیصدر رئیسجمهور شود و فارسی نماینده دور دوم مجلس.
اما سال ۷۱ دوباره نام فارسی بر سر زبانها افتاد. اما اینبار به اتهام قتل!
یک ماه نشد که فارسی در ۷۱/۱۲/۲۷ با قرار وثیقه آزاد شد!
محمد یزدی رئیس قوه قضاییه بود. فارسی هم در جناح راست سیاسی و از مخالفان موسوی. و حالا دادگاهش بهترین زمان بود برای تسویه حساب برای چپها. کروبی به او لقب جلالِ قاتل داد. عباس عبدی هم بر طبل جنجال میکوبید.
اولین جلسه دادگاه در شعبه ۱۴۵ یک کیفری تهران در ۷۲/۳/۵ بود. اظهارات شاهدان، گزارش پزشکی قانونی، بازپرس، اداره تشخیص هویت، اظهارات ضدونقیض فارسی همه دلالت بر قاتل بودن او میداد. دادستان هم تقاضای قصاص داشت اما قاضی بعد از چندجلسه رای به قتل غیرعمد داد!
اولیای دم به دیوان عالی کشور شکایت کردند. پس از نقض حکم از سوی شعبه۱۱ دیوان، پرونده به شعبه۷ عمومی تهران رفت. قاضی در ۷۴/۱۰/۲۸ رای به قصاص فارسی داد:
«متهم با سبق تصمیم مبادرت به خارج کردن ضامن تفنگ و۳گلوله پیدرپی به مقتول شلیک کرده، بنابراین دادگاه او را به قصاص محکوم میکند»
اما برخلاف رویه حاکم، پرونده بجای شعبه نقض کننده پرونده(شعبه۱۱) به شعبه۳۱ دیوان عدالت اداری ارجاع شد.
قاضی شعبه از فارسی خواست قسم بخورد که با شلیک تیر سوم قصد کشتن مقتول را نداشته، فارسی هم قسم خورد و قاضی پس از ۴سال رای به تبرئه او داد!
پینوشت:
قاتل بودن نجفی همانقدر محرز است که قاتل بودن فارسی بود.
چایخوری دیشب نجفی در آگاهی تهران و توجیهاتش که «میخواستم بترسونمش اما او هول شد و با من گلاویز..»، مرا یاد توجیهات فارسی در شلیکهایش در ۲۷سال پیش انداخت! حالا باید دید قوه قضاییه مثل ۲۷سال پیش با قسم نجفی را از چوبهدار میرهاند یا عدالت جاری میشود؟
گرچه آزمونی هم برای عدالتمداری اصلاحطلبان است.
منبع:
کتاب محاکمه قانون/روزنامه یاس نو خرداد ۸۲
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
محمدرضا رضاخانی به شوخی به شکارچی گفت: مگر این کبکها جای شما را تنگ کردهاند که آنها را میکشید. شکارچی گفت: به تو مربوط نیست پدرسگِ مادر..
محمدرضا با شنیدن این حرف به سمت بیل رفت اما ناگهان شکارچی دو تیر به پایش شلیک کرد. محمدرضا تا بیل را برداشت، شکارچی تیر سوم را شلیک کرد به شکمش..
شکارچی و بهمن او را بیمارستان بردند. تازه آنجا بود که بهمن فهمید قاتل برادرش جلالالدین فارسی است!
فارسی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی در اولین انتخابات ریاستجمهوری ۵۸ بود. بهشتی، باهنر، هاشمی و آیتالله خامنهای موسسین حزب، او را برای ریاستجمهوری اصلح میدانستند. نظر موسوی اردبیلی به بنیصدر بود.
اما وقتی ثبت احوال مشهد اعلام کرد که فارسی ایرانیالاصل نیست و پدرش افغانیست، از انتخابات حذف شد تا بنیصدر رئیسجمهور شود و فارسی نماینده دور دوم مجلس.
اما سال ۷۱ دوباره نام فارسی بر سر زبانها افتاد. اما اینبار به اتهام قتل!
یک ماه نشد که فارسی در ۷۱/۱۲/۲۷ با قرار وثیقه آزاد شد!
محمد یزدی رئیس قوه قضاییه بود. فارسی هم در جناح راست سیاسی و از مخالفان موسوی. و حالا دادگاهش بهترین زمان بود برای تسویه حساب برای چپها. کروبی به او لقب جلالِ قاتل داد. عباس عبدی هم بر طبل جنجال میکوبید.
اولین جلسه دادگاه در شعبه ۱۴۵ یک کیفری تهران در ۷۲/۳/۵ بود. اظهارات شاهدان، گزارش پزشکی قانونی، بازپرس، اداره تشخیص هویت، اظهارات ضدونقیض فارسی همه دلالت بر قاتل بودن او میداد. دادستان هم تقاضای قصاص داشت اما قاضی بعد از چندجلسه رای به قتل غیرعمد داد!
اولیای دم به دیوان عالی کشور شکایت کردند. پس از نقض حکم از سوی شعبه۱۱ دیوان، پرونده به شعبه۷ عمومی تهران رفت. قاضی در ۷۴/۱۰/۲۸ رای به قصاص فارسی داد:
«متهم با سبق تصمیم مبادرت به خارج کردن ضامن تفنگ و۳گلوله پیدرپی به مقتول شلیک کرده، بنابراین دادگاه او را به قصاص محکوم میکند»
اما برخلاف رویه حاکم، پرونده بجای شعبه نقض کننده پرونده(شعبه۱۱) به شعبه۳۱ دیوان عدالت اداری ارجاع شد.
قاضی شعبه از فارسی خواست قسم بخورد که با شلیک تیر سوم قصد کشتن مقتول را نداشته، فارسی هم قسم خورد و قاضی پس از ۴سال رای به تبرئه او داد!
پینوشت:
قاتل بودن نجفی همانقدر محرز است که قاتل بودن فارسی بود.
چایخوری دیشب نجفی در آگاهی تهران و توجیهاتش که «میخواستم بترسونمش اما او هول شد و با من گلاویز..»، مرا یاد توجیهات فارسی در شلیکهایش در ۲۷سال پیش انداخت! حالا باید دید قوه قضاییه مثل ۲۷سال پیش با قسم نجفی را از چوبهدار میرهاند یا عدالت جاری میشود؟
گرچه آزمونی هم برای عدالتمداری اصلاحطلبان است.
منبع:
کتاب محاکمه قانون/روزنامه یاس نو خرداد ۸۲
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
دهه ۶۰ که به میانه رسید، جنگ نفتکشها در خلیج فارس به اوج خود رسید. زور ایران اما نهایتا به مینگذاری خلیج فارس و شلیک چند موشکهای کرم ابریشم میرسید. همانهایی که هاشمی نامش را تیرهای غیب گذاشته بود.
برخورد نفتکشهای «بریجتون» و «تکزاکو کاربین» آمریکایی با مینهای ایرانی نقطه اوج درگیری ایران و آمریکا بود.
اما تنها داشته ایران برای جنگ با ناوهای آمریکایی قایقهای تندروی نیروی تازه تاسیس دریایی سپاه بود. شهید نادر مهدوی با همین داشته به جنگ ناوهای غولپیکر آمریکایی رفت. گرچه اسیر شد و بر روی ناو زیر شکنجه جان داد. لکن هلیکوپتر MH6 آمریکایی را هم در آبهای خلیج فارس به زیر آب برد.
اما چندماه بعد آمریکاییها ناوچه سهند ایران را غرق کردند. انتقام آمریکاییها به اینجا ختم نشد و ناو وینسنس به تلافی هواپیمایی مسافربری ایران را با ۲۹۰ مسافر در آبهای خلیج فارس غرق کرد.
روزهای آخر جنگ بود و ایران توان پاسخ نداشت. تا ریگان با انداختن مدال شجاعت بر گردن کاپیتان وینسنس بیشتر دل ایرانیها را بسوزاند.
۳۱سال از آن روزها میگذرد و دیشب ایران پهپاد جاسوسی ۲۰۰ میلیون دلاریِ ترامپ را زد. امشب ترامپ توییت زد:
«دیشب آماده بودیم تا با زدن سه هدف تلافی کنیم، وقتی پرسیدم چند نفر کشته میشوند، یک ژنرال گفت ۱۵۰نفر قربان، ۱۰دقیقه قبل از حمله متوقفش کردم. متناسب با ساقط کردن یک پهباد بیسرنشین نبود. من عجلهای ندارم»
۳۱سال پیش آمریکا ۲۹۰ زن و مرد و کودک را به قعر دریا فرستاد. لکن آن موقع زورش میرسید اما امروز نه.
برای همین ترامپ بلوف میزند. چرا که خوب میداند دوران بزن درویی به سر آمده.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
برخورد نفتکشهای «بریجتون» و «تکزاکو کاربین» آمریکایی با مینهای ایرانی نقطه اوج درگیری ایران و آمریکا بود.
اما تنها داشته ایران برای جنگ با ناوهای آمریکایی قایقهای تندروی نیروی تازه تاسیس دریایی سپاه بود. شهید نادر مهدوی با همین داشته به جنگ ناوهای غولپیکر آمریکایی رفت. گرچه اسیر شد و بر روی ناو زیر شکنجه جان داد. لکن هلیکوپتر MH6 آمریکایی را هم در آبهای خلیج فارس به زیر آب برد.
اما چندماه بعد آمریکاییها ناوچه سهند ایران را غرق کردند. انتقام آمریکاییها به اینجا ختم نشد و ناو وینسنس به تلافی هواپیمایی مسافربری ایران را با ۲۹۰ مسافر در آبهای خلیج فارس غرق کرد.
روزهای آخر جنگ بود و ایران توان پاسخ نداشت. تا ریگان با انداختن مدال شجاعت بر گردن کاپیتان وینسنس بیشتر دل ایرانیها را بسوزاند.
۳۱سال از آن روزها میگذرد و دیشب ایران پهپاد جاسوسی ۲۰۰ میلیون دلاریِ ترامپ را زد. امشب ترامپ توییت زد:
«دیشب آماده بودیم تا با زدن سه هدف تلافی کنیم، وقتی پرسیدم چند نفر کشته میشوند، یک ژنرال گفت ۱۵۰نفر قربان، ۱۰دقیقه قبل از حمله متوقفش کردم. متناسب با ساقط کردن یک پهباد بیسرنشین نبود. من عجلهای ندارم»
۳۱سال پیش آمریکا ۲۹۰ زن و مرد و کودک را به قعر دریا فرستاد. لکن آن موقع زورش میرسید اما امروز نه.
برای همین ترامپ بلوف میزند. چرا که خوب میداند دوران بزن درویی به سر آمده.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcqtyJyXWyk-dA
دلنوشتههایی از داغ سردار-۱
چند ماهیست که جمعه صبحهایم، به ضبط خاطرات دکتر احمد توکلی میگذرد. عضوی سادهزیست از تشخیص مصلحت، که در روستایی در ابتدای جاده چالوس ساکن است.
رضا تا آنجا رانندگی کرد. ۷صبح بیدارم کرد که رسیدیم. سرش را کرد در گوشی که یکهو گفت «وای! حاج قاسم را زدند!»
گوشیام زنگ خورد. گفتم «سلام احمدآقا! ما سر کوچهایم! راستی حاج قاسم را زدند!»
احمدآقا فریاد زد یاحسین! یاحسین! و گوشی قطع شد. نفهمیدم چرا اینطور خبر دادم! با رضا دویدیم سمت خانهشان.
پیرمرد، مرا که دید بغل کرد و های های گریه. گفت: «ای وای! حالا کی به داد این مردم میرسه؟! حاجی راحت شد! از دست سیاسیون راحت شد»
توان بلند شدن نداشت. چند بار آمد بلند شود اما نتوانست. شروع کرد به روضه خواندن:
«علمدار نیامد
علمدار نیامد
حدیث داریم اگر یکی بره خدا بهترش رو برای مومنین میفرسته. اما کو؟ کی از حاج قاسم بهتر؟»
رضا بلند بلند گریه میکرد. حال کار کردن نداشتیم. راه افتادیم به سمت تهران. گریه رضا بند نمیآید.
زنگ زدم حسین قدیانی. که تسلیت بگویم به بچه شهید. بچههای شهید دوباره یتیم شدند. ولی تا گفت الو! هر دو زدیم زیر گریه.
گفت «من که رفتن بابامو ندیدم اما الان حس میکنم دوباره یتیم شدم»
گفت «احسان حسنی رییس اوج به پسرش پیام داده که بیپدر شدیم. او هم جواب داده ما که ۴۰ ساله پدر رو ندیدیم و نداشتیم اما تسلیت به شما!»
گریه حسین بد نمیآمد: «عروسیِ دختر احسان، حاج قاسم هم بود. بچههای نوجوان جمع شده بودن دورش و هی عکس میگرفتند. حاجی هم صبورانه لبخند میزد. رفتم کنارش. شناخت و روبوسی کردیم. به شوخی گفت عکس نمیندازی؟
خواستم بندازم ولی خیلی شلوغ بود.
جواد! عکس با حاجی خیلی پز داشت خیلی»
راست میگوید عکس با حاجی تنها عکسی بود که فخر داشت. گریهمان بند نمیآید. «بیا بریم جمکران! بشینیم تو حیاط. بگیم آقا خودت یکی رو جای سردار بفرست»
گفتم اگر جای بهشتی و مطهری پر شد، جای حاجی هم پرمیشود! بهشتی که ترور شد، شعار دادیم "ایران پر از بهشتیه" کو بهشتی؟! اینها تک بودند تک»
گفتم «حسین! چه کنیم؟! این شماره حق را ویژهنامه حاجی کنیم؟»
گفت «دستم به هیچی نمیآید! اصلا نمیتوانم چیزی بنویسم؟ تو ۵۰مین نفری هستی که از صبح زنگ زدی. کارمان شده زنگ و زدن زیر گریه»
راست میگفت. همه به هم زنگ میزنند! بهتزده و بیهدف.
ادامه دارد...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4Icri1qhb7L1EkQ
چند ماهیست که جمعه صبحهایم، به ضبط خاطرات دکتر احمد توکلی میگذرد. عضوی سادهزیست از تشخیص مصلحت، که در روستایی در ابتدای جاده چالوس ساکن است.
رضا تا آنجا رانندگی کرد. ۷صبح بیدارم کرد که رسیدیم. سرش را کرد در گوشی که یکهو گفت «وای! حاج قاسم را زدند!»
گوشیام زنگ خورد. گفتم «سلام احمدآقا! ما سر کوچهایم! راستی حاج قاسم را زدند!»
احمدآقا فریاد زد یاحسین! یاحسین! و گوشی قطع شد. نفهمیدم چرا اینطور خبر دادم! با رضا دویدیم سمت خانهشان.
پیرمرد، مرا که دید بغل کرد و های های گریه. گفت: «ای وای! حالا کی به داد این مردم میرسه؟! حاجی راحت شد! از دست سیاسیون راحت شد»
توان بلند شدن نداشت. چند بار آمد بلند شود اما نتوانست. شروع کرد به روضه خواندن:
«علمدار نیامد
علمدار نیامد
حدیث داریم اگر یکی بره خدا بهترش رو برای مومنین میفرسته. اما کو؟ کی از حاج قاسم بهتر؟»
رضا بلند بلند گریه میکرد. حال کار کردن نداشتیم. راه افتادیم به سمت تهران. گریه رضا بند نمیآید.
زنگ زدم حسین قدیانی. که تسلیت بگویم به بچه شهید. بچههای شهید دوباره یتیم شدند. ولی تا گفت الو! هر دو زدیم زیر گریه.
گفت «من که رفتن بابامو ندیدم اما الان حس میکنم دوباره یتیم شدم»
گفت «احسان حسنی رییس اوج به پسرش پیام داده که بیپدر شدیم. او هم جواب داده ما که ۴۰ ساله پدر رو ندیدیم و نداشتیم اما تسلیت به شما!»
گریه حسین بد نمیآمد: «عروسیِ دختر احسان، حاج قاسم هم بود. بچههای نوجوان جمع شده بودن دورش و هی عکس میگرفتند. حاجی هم صبورانه لبخند میزد. رفتم کنارش. شناخت و روبوسی کردیم. به شوخی گفت عکس نمیندازی؟
خواستم بندازم ولی خیلی شلوغ بود.
جواد! عکس با حاجی خیلی پز داشت خیلی»
راست میگوید عکس با حاجی تنها عکسی بود که فخر داشت. گریهمان بند نمیآید. «بیا بریم جمکران! بشینیم تو حیاط. بگیم آقا خودت یکی رو جای سردار بفرست»
گفتم اگر جای بهشتی و مطهری پر شد، جای حاجی هم پرمیشود! بهشتی که ترور شد، شعار دادیم "ایران پر از بهشتیه" کو بهشتی؟! اینها تک بودند تک»
گفتم «حسین! چه کنیم؟! این شماره حق را ویژهنامه حاجی کنیم؟»
گفت «دستم به هیچی نمیآید! اصلا نمیتوانم چیزی بنویسم؟ تو ۵۰مین نفری هستی که از صبح زنگ زدی. کارمان شده زنگ و زدن زیر گریه»
راست میگفت. همه به هم زنگ میزنند! بهتزده و بیهدف.
ادامه دارد...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4Icri1qhb7L1EkQ
دلنوشتههایی از داغ سردار-۲
لعنت به این دیماه خونین!
زلزله بم دیماه بود!
پلاسکو هم دی ماه فرو ریخت!
سانچی هم دیماه سوخت و غرق شد!
و حالا باز هم دیماه، سردار ما را سوزاند.
چند سالیست که دیماه چشمهایمان را اشکبار و دلهایمان را داغ میشود.
در لعنتگویی به دیماه هستم که سیدعماد میآید دفتر و ایضا رامین، همان بسیجی تپل میرجاوهای.
بغل و گریه و گریه؛ من از تهران، او از اهواز و رامین از زاهدان.
زنگ زدیم بقیه هم آمدند. تا دور هم بشینیم و گریه کنیم به حال ایران که سردارش رفت. عباس نادران هم آمد.
گفت بعد فوت امام انقدر گریه نکرده بودم.
راست میگفت ما دهه شصتیها شهادت همت و باکری و خرازی را ندیدیم. هرچه میدانیم از سطرهای کتابها بوده.
احمد کاظمی هم که خورد به کوه،
نمیدانستیم او فاتح خرمشهر بوده.
تهرانیمقدم را هم که اسراییل زد، نمیشناختیمش و نمیدانستیم پدر موشکیمان بوده.
اشک ریختیم اما درک نداشتیم که سردارانی رفتند.
اما حال میدانیم که ایران چه سرداری را از دست داد. درک میکنیم و اشک میریزیم.
دیروز همه بهتزده بودند. شهادت سردار به کنار! بهت از اینکه واقعا ما چقدر این سردار را دوست داشتیم و نمیدانستیم.
غروب که شد، همه باهم رفتیم سرچشمهی تهران؛ همانجایی که بهشتی و ۷۲تن در هفتمتیرماه ۶۰ ترور شد.
رفتیم پای روضه مهدی رسولی.
این لحظات، فقط روضه و اشک است که دلها را آرام میکند.
وارد ساختمان سرچشمه که میشوی، بیاختیار یاد انفجار هفتم تیر میافتی.
بهشتی که در آتش ترور سوخت، امام گفت بهشتی یک ملت بود.
درست مثل امروز که سیلمانی، سردار یک ملت است.
چقدر شبیهاند این دو به هم:
هر دو یک ملت بودند
هر دو ترور شدند
و هر دو سوختند.
شوک رفتن سردار، همه را به یاد هفتمتیر انداخت؛ بهشتی و ۷۲ وزیر و نماینده و مسئول که رفتند، کمرمان شکست. ستون خیمه افتاد. لکن هنوز جمهوری اسلامی برپاست.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4Icri1qhb7L1EkQ
لعنت به این دیماه خونین!
زلزله بم دیماه بود!
پلاسکو هم دی ماه فرو ریخت!
سانچی هم دیماه سوخت و غرق شد!
و حالا باز هم دیماه، سردار ما را سوزاند.
چند سالیست که دیماه چشمهایمان را اشکبار و دلهایمان را داغ میشود.
در لعنتگویی به دیماه هستم که سیدعماد میآید دفتر و ایضا رامین، همان بسیجی تپل میرجاوهای.
بغل و گریه و گریه؛ من از تهران، او از اهواز و رامین از زاهدان.
زنگ زدیم بقیه هم آمدند. تا دور هم بشینیم و گریه کنیم به حال ایران که سردارش رفت. عباس نادران هم آمد.
گفت بعد فوت امام انقدر گریه نکرده بودم.
راست میگفت ما دهه شصتیها شهادت همت و باکری و خرازی را ندیدیم. هرچه میدانیم از سطرهای کتابها بوده.
احمد کاظمی هم که خورد به کوه،
نمیدانستیم او فاتح خرمشهر بوده.
تهرانیمقدم را هم که اسراییل زد، نمیشناختیمش و نمیدانستیم پدر موشکیمان بوده.
اشک ریختیم اما درک نداشتیم که سردارانی رفتند.
اما حال میدانیم که ایران چه سرداری را از دست داد. درک میکنیم و اشک میریزیم.
دیروز همه بهتزده بودند. شهادت سردار به کنار! بهت از اینکه واقعا ما چقدر این سردار را دوست داشتیم و نمیدانستیم.
غروب که شد، همه باهم رفتیم سرچشمهی تهران؛ همانجایی که بهشتی و ۷۲تن در هفتمتیرماه ۶۰ ترور شد.
رفتیم پای روضه مهدی رسولی.
این لحظات، فقط روضه و اشک است که دلها را آرام میکند.
وارد ساختمان سرچشمه که میشوی، بیاختیار یاد انفجار هفتم تیر میافتی.
بهشتی که در آتش ترور سوخت، امام گفت بهشتی یک ملت بود.
درست مثل امروز که سیلمانی، سردار یک ملت است.
چقدر شبیهاند این دو به هم:
هر دو یک ملت بودند
هر دو ترور شدند
و هر دو سوختند.
شوک رفتن سردار، همه را به یاد هفتمتیر انداخت؛ بهشتی و ۷۲ وزیر و نماینده و مسئول که رفتند، کمرمان شکست. ستون خیمه افتاد. لکن هنوز جمهوری اسلامی برپاست.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4Icri1qhb7L1EkQ
دلنوشتههایی از داغ سردار-۳
چقدر شبیهند این سه سِپَهبُدِ شَهیدِ ما.
سپهبد ولیالله قرنی
سپهبد علی صیادشیرازی
سپهبد قاسم سلیمانی
انگار سپهبدی در جمهوری اسلامی را فقط با شهادت میدهند؛ آن هم شهادت با ترور.
هر سه سپهبد ما را ترور کردند؛ دو تا در تهران و یکی را در بغداد.
اولی را فرقان، دومی را منافقین و سومی را آمریکاییها. تروریست، تروریست است. فرقی ندارند باهم. تروریست نامرد است، بیهوا میزند و از پشت. و گاه شبانه! از بس ترسوست و بزدل.
آهای سرداران ایران!
ارتشی
سپاهی
بدانید که سپهبدی را در ایران فقط با شهادت میدهند و لاغیر!
این رسمِ پاسداری در ایران است.
اینجا کسی بیحساب درجه نمیگیرد.
آن هم هر بیست سال یکبار!
قرنی ۵۸ سپهبد شد
صیاد ۷۸ سپهبد شد
و حاج قاسم ۹۸.
فقط هر بیست سال یکبار، سرداران ما سپهبد میشوند. خیلی باید سرت بر دار باشد تا آقا سپهبدت کند!
برای نشاندن ستاره سوم روی دوشت، باید خونت ریخته شود. آن هم به دست تروریستها.
ماشینی که صیاد در آن ترور شد که معلوم نیست کجاست! لکن ماشین که نه، تکه تکه آهنپارههای ماشین حاج قاسم را بیاورید تهران! وسط میدان آزادی بگذارید!
هیچ بعید نیست که چندسال بعد جماعتی در وقت انتخابات، برای یک مشت رای، سپهبد مردم را کنند جلاد و داعشی را کنند شهید!
مگر با سپهبد صیاد نکردند! قهرمان مردم را در مرصاد جلاد کردند و منافقین را شهید.
تکه تکه آهنپارههای ماشین حاج قاسم را بیاوردید تهران! تا سند شود که ملت یادشان نرود که بهای آزادی ما را سپهبد شهید داد.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4Icri1qhb7L1EkQ
چقدر شبیهند این سه سِپَهبُدِ شَهیدِ ما.
سپهبد ولیالله قرنی
سپهبد علی صیادشیرازی
سپهبد قاسم سلیمانی
انگار سپهبدی در جمهوری اسلامی را فقط با شهادت میدهند؛ آن هم شهادت با ترور.
هر سه سپهبد ما را ترور کردند؛ دو تا در تهران و یکی را در بغداد.
اولی را فرقان، دومی را منافقین و سومی را آمریکاییها. تروریست، تروریست است. فرقی ندارند باهم. تروریست نامرد است، بیهوا میزند و از پشت. و گاه شبانه! از بس ترسوست و بزدل.
آهای سرداران ایران!
ارتشی
سپاهی
بدانید که سپهبدی را در ایران فقط با شهادت میدهند و لاغیر!
این رسمِ پاسداری در ایران است.
اینجا کسی بیحساب درجه نمیگیرد.
آن هم هر بیست سال یکبار!
قرنی ۵۸ سپهبد شد
صیاد ۷۸ سپهبد شد
و حاج قاسم ۹۸.
فقط هر بیست سال یکبار، سرداران ما سپهبد میشوند. خیلی باید سرت بر دار باشد تا آقا سپهبدت کند!
برای نشاندن ستاره سوم روی دوشت، باید خونت ریخته شود. آن هم به دست تروریستها.
ماشینی که صیاد در آن ترور شد که معلوم نیست کجاست! لکن ماشین که نه، تکه تکه آهنپارههای ماشین حاج قاسم را بیاورید تهران! وسط میدان آزادی بگذارید!
هیچ بعید نیست که چندسال بعد جماعتی در وقت انتخابات، برای یک مشت رای، سپهبد مردم را کنند جلاد و داعشی را کنند شهید!
مگر با سپهبد صیاد نکردند! قهرمان مردم را در مرصاد جلاد کردند و منافقین را شهید.
تکه تکه آهنپارههای ماشین حاج قاسم را بیاوردید تهران! تا سند شود که ملت یادشان نرود که بهای آزادی ما را سپهبد شهید داد.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4Icri1qhb7L1EkQ