رونوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۲
روز یازدهم ۹۸/۱/۲۳- قسمت ۵
با عماد رفتیم حمیدیه در ۲۵کیلومتری اهواز.
رفتم روی پل شریعتی که بر کرخه است.
۴ طرف پل سیلبند زدهاند؛ ۱۲ کیلومتر گونی پر کردند!
نبرد تن با سیل!
سرداری میگفت میلیونها گونی در خوزستان پر شده!
رفتم کنار سیلبندها چرخی زدم. یک جانباز یک دست دیدم. عرب خوزستانی! از فرماندهان گونیپرکنها بود!
یکی از رفقای تهرانیام را دیدم. گفت اینجا هزاران نفر بودند تا گونی پرکنند اما نه گونی بود و نه بیل و نه خاک! همه چیز کم بود! برای هرچند نفر، یک بیل بود. عماد میگفت برخی بر روی سیلبند پاهایشان را بهم طناب کرده بودند! نشان از نرفتن و ماندن.
یاد فیلم عمرمختار افتادم؛ سکانسی که مجاهدان لیبیایی در برابر حمله ایتالیایها، بر روی خاکریزها پاهایشان را بهم میبستند. که یعنی میمیرم اما نمیرویم!
پیرمرد چایفروشی میگفت ما اینجا تنها بودیم! نیروهای مردمی که آمدند جان گرفتیم برای مقاومت. سبزیفروشیها در خیابان جار میزندند تا هرکس گونی در خانه دارد بیاورد! دهها هزار گونی جمع میشود. ولی بازهم کم بوده تا ناگهان سیل گونی و خاک و کامیون میآید!
از کجا؟ نمیدانم.
باید بفهمم! محتمل است که کار خلقعرب یا وهابیون باشد، برای نفوذ در قلوب مردم. شایدم کار دیگری! حلقه مفقوده است.
شب آمدم قرارگاه کمیته مفقودین شهدای جنگ! سه راهی خرمشهر.
حسین یکتا را دیدم! سه روز پیش پلدختر دیدمش! داشت با سرداری حرف میزد. گوش تیز کردم: «تا وارد حمیدیه شدیم، رفتیم پل شریعتی! غوغایی بود. مردم دستتنها بودند؛ نه بیل بود نه گونیو...
زنگ زدم به فلانی. گفتم هرچه کامیون و فلان داری بفرست اینجا. هرچه از مردم پول گرفتم خرج شد! حساب خالیست!»
پینوشت:
این روزها مدام با خود فکر میکنم که این قصهها را چه کسی مینویسد؟!
آیا کسی برای فاطمه ۳ماههی من، از قصهی گونیپرکنهای خوزستانی خواهد گفت؟! یا هنوز هم باید افسانه پتروس فداکار هلندی را بخواند!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز یازدهم ۹۸/۱/۲۳- قسمت ۵
با عماد رفتیم حمیدیه در ۲۵کیلومتری اهواز.
رفتم روی پل شریعتی که بر کرخه است.
۴ طرف پل سیلبند زدهاند؛ ۱۲ کیلومتر گونی پر کردند!
نبرد تن با سیل!
سرداری میگفت میلیونها گونی در خوزستان پر شده!
رفتم کنار سیلبندها چرخی زدم. یک جانباز یک دست دیدم. عرب خوزستانی! از فرماندهان گونیپرکنها بود!
یکی از رفقای تهرانیام را دیدم. گفت اینجا هزاران نفر بودند تا گونی پرکنند اما نه گونی بود و نه بیل و نه خاک! همه چیز کم بود! برای هرچند نفر، یک بیل بود. عماد میگفت برخی بر روی سیلبند پاهایشان را بهم طناب کرده بودند! نشان از نرفتن و ماندن.
یاد فیلم عمرمختار افتادم؛ سکانسی که مجاهدان لیبیایی در برابر حمله ایتالیایها، بر روی خاکریزها پاهایشان را بهم میبستند. که یعنی میمیرم اما نمیرویم!
پیرمرد چایفروشی میگفت ما اینجا تنها بودیم! نیروهای مردمی که آمدند جان گرفتیم برای مقاومت. سبزیفروشیها در خیابان جار میزندند تا هرکس گونی در خانه دارد بیاورد! دهها هزار گونی جمع میشود. ولی بازهم کم بوده تا ناگهان سیل گونی و خاک و کامیون میآید!
از کجا؟ نمیدانم.
باید بفهمم! محتمل است که کار خلقعرب یا وهابیون باشد، برای نفوذ در قلوب مردم. شایدم کار دیگری! حلقه مفقوده است.
شب آمدم قرارگاه کمیته مفقودین شهدای جنگ! سه راهی خرمشهر.
حسین یکتا را دیدم! سه روز پیش پلدختر دیدمش! داشت با سرداری حرف میزد. گوش تیز کردم: «تا وارد حمیدیه شدیم، رفتیم پل شریعتی! غوغایی بود. مردم دستتنها بودند؛ نه بیل بود نه گونیو...
زنگ زدم به فلانی. گفتم هرچه کامیون و فلان داری بفرست اینجا. هرچه از مردم پول گرفتم خرج شد! حساب خالیست!»
پینوشت:
این روزها مدام با خود فکر میکنم که این قصهها را چه کسی مینویسد؟!
آیا کسی برای فاطمه ۳ماههی من، از قصهی گونیپرکنهای خوزستانی خواهد گفت؟! یا هنوز هم باید افسانه پتروس فداکار هلندی را بخواند!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۳
روز دوازدهم- ۹۸/۱/۲۴
شب را در کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح خوابیدم! همان معراج شهدای اهواز.
این روزها هرکس هرجایی پیدا کند میخوابد. و هرچه باشد میخورد! من نیز...
با عماد و عادل رفتیم منطقه خسرج.
در راه، پر بود از چادرهایی از گونی!
هرجا میروی آوارهای میبینی!
اینجا جنگ است!
مگر جنگ چیست؟
جنگ خانهخراب کن است، که اینجا خراب کرد!
جنگ آواره کن است که اینجا کرد!
جنگ ناغافل میآید که اینجا آمد! نامرد است و بیرحم! که اینجا بود!
جنگ کشته دارد! که اینجا نداشت!؛ تنها چیزی که به این مردم ارفاق شده!
گرچه جانآدمی نرفته! ولی همهی غیر آن، از مردم اینجا رفته...
اینجا فرهنگ عشیرهای بسیار موثر است در مدیریت بحران!
غالبا چند عشیره نمیتوانند در کنار هم باشند! همین کار امدادرسانی را سخت کرده. برای هر عشیره باید کمپ جدا زد! باهم سازگاری کمی دارند!
خبرهای خوبی از سوسنگرد نمیرسد.
ظاهرا کل شهر سنگربندی شده. مثل ۵۹!
روستاهای سوسنگرد غالبا زیر آب است.
جاده اهواز-اندیمشک همچنان بسته است!
ظهر مسئول قرارگاه محرومیتزدایی سپاه را دیدم. با انبوهی از نقشههای لول شده در دستش! مسئول ناحیه بسیج دانشجویی تهرانم در پیاش! ستوان سپاه است.
گفتند داریم نقشه سیل منطقه را در میآوریم!
چرا اینها؟
پس وظیفه اداره آبفا چیست؟
شب رفقای قدیم را دیدم. از سوسنگرد آمده بودند. میگفتند سوسنگرد نهایتا ۵ هزار سیلزده دارد اما ۱۷ هزار غذا پخت میشود! برای همین ما آشپزخانهمان را جمع کردیم تا این حجم کاسته شود! و دوباره برگردیم؛ کار عاقلانه.
اینجا پر است از موکبهای غذا؛ اما دامها علوفه ندارند! کاش موکبهای علوفه هم برپا شود! چه فرقی دارد در نذر. مهم کمککردن است دیگر.
شام رفتیم محله لشگرآباد اهواز؛ بازار فلافلیها! عجب غوغایی بود. همه آمده بودند شبگردی...
بعد رفتم کیانپارس؛ منطقه بالاشهر اهواز. آنجا هم شبگردی و دور دور کردن ماشینهای لوکس عبور موقت برقرار بود. بیتفاوت به چند کیلومتر آنطرفتر که همشهریهای سیلزده در بیابان!
دلم گرفت...
هزاران نفر نیروی مردمی آمده خوزستان،
زن و بچهها را رها کردند،
برخی مرخصی بدون حقوق گرفتند و...
آن وقت برخی اینجا در ...
پینوشت:
۱-همچنان یک سوال مهم در ذهن همه است؛ چرا حجمی از آب سد کرخه در آذر ۹۷ تخلیه نشده بود؟ تا الان سد لبریز نباشد.
۲-عکسها مربوط به منطقه خسرج است.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز دوازدهم- ۹۸/۱/۲۴
شب را در کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح خوابیدم! همان معراج شهدای اهواز.
این روزها هرکس هرجایی پیدا کند میخوابد. و هرچه باشد میخورد! من نیز...
با عماد و عادل رفتیم منطقه خسرج.
در راه، پر بود از چادرهایی از گونی!
هرجا میروی آوارهای میبینی!
اینجا جنگ است!
مگر جنگ چیست؟
جنگ خانهخراب کن است، که اینجا خراب کرد!
جنگ آواره کن است که اینجا کرد!
جنگ ناغافل میآید که اینجا آمد! نامرد است و بیرحم! که اینجا بود!
جنگ کشته دارد! که اینجا نداشت!؛ تنها چیزی که به این مردم ارفاق شده!
گرچه جانآدمی نرفته! ولی همهی غیر آن، از مردم اینجا رفته...
اینجا فرهنگ عشیرهای بسیار موثر است در مدیریت بحران!
غالبا چند عشیره نمیتوانند در کنار هم باشند! همین کار امدادرسانی را سخت کرده. برای هر عشیره باید کمپ جدا زد! باهم سازگاری کمی دارند!
خبرهای خوبی از سوسنگرد نمیرسد.
ظاهرا کل شهر سنگربندی شده. مثل ۵۹!
روستاهای سوسنگرد غالبا زیر آب است.
جاده اهواز-اندیمشک همچنان بسته است!
ظهر مسئول قرارگاه محرومیتزدایی سپاه را دیدم. با انبوهی از نقشههای لول شده در دستش! مسئول ناحیه بسیج دانشجویی تهرانم در پیاش! ستوان سپاه است.
گفتند داریم نقشه سیل منطقه را در میآوریم!
چرا اینها؟
پس وظیفه اداره آبفا چیست؟
شب رفقای قدیم را دیدم. از سوسنگرد آمده بودند. میگفتند سوسنگرد نهایتا ۵ هزار سیلزده دارد اما ۱۷ هزار غذا پخت میشود! برای همین ما آشپزخانهمان را جمع کردیم تا این حجم کاسته شود! و دوباره برگردیم؛ کار عاقلانه.
اینجا پر است از موکبهای غذا؛ اما دامها علوفه ندارند! کاش موکبهای علوفه هم برپا شود! چه فرقی دارد در نذر. مهم کمککردن است دیگر.
شام رفتیم محله لشگرآباد اهواز؛ بازار فلافلیها! عجب غوغایی بود. همه آمده بودند شبگردی...
بعد رفتم کیانپارس؛ منطقه بالاشهر اهواز. آنجا هم شبگردی و دور دور کردن ماشینهای لوکس عبور موقت برقرار بود. بیتفاوت به چند کیلومتر آنطرفتر که همشهریهای سیلزده در بیابان!
دلم گرفت...
هزاران نفر نیروی مردمی آمده خوزستان،
زن و بچهها را رها کردند،
برخی مرخصی بدون حقوق گرفتند و...
آن وقت برخی اینجا در ...
پینوشت:
۱-همچنان یک سوال مهم در ذهن همه است؛ چرا حجمی از آب سد کرخه در آذر ۹۷ تخلیه نشده بود؟ تا الان سد لبریز نباشد.
۲-عکسها مربوط به منطقه خسرج است.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۴
روز سیزدهم ۹۷/۱/۲۵
صبح عماد گفت سیدهاشم الحیدری معاون حشدالشعبی میآید؛ سرکشی از خوزستان. عماد راهنما شد. من هم خودم را چسباندم به عماد.
محافظ سیدهاشم جوان بود و قدکوتاه. و یک نوجوان همراهش.
گفت چنددههزار دلار از حشدشعبی کمک جمع شده برای سیل زدهها و ۴۰موکب عراقی لب مرز هستند تا داخل بیایند. اما هنوز اجازه ورود ندادند. گفت مهندسان عراقی هم آمدند.
تعریف کرد که قبل از عید رفته بوده پیش سیدحسن نصرالله. سید بهش گفته بوده «من وقتی عکس دیدار رهبری و بشار را دیدم اشک شوق ریختم؛ بعد از ۷ سال مقاومت. شیعه مرز ندارد هرجا لازم باشد میرود»
سیدهاشم میگفت ما در جنگ با داعش مدیون ایرانیها هستیم. و شیعه هم که مرز ندارد. ما با موکبهایمان برای اباعبدلله آمدیم.
سیدهاشم مردیست آرام. به فارسی نسبتا مسلط است. با او رفتیم یکی از کمپهای هلال احمر در مدرسهای در حمیدیه؛ ۶۰۰نفر ساکن بودند.
اداره کمپ دست آخوندهای حوزه علمیه اهواز بود.
حمام، آب و برق و.. داشت. پزشک کمپ گفت اینجا ۹خانم باردار داریم! که ۷ تایشان ماه آخرهستند. چند آمبولانس و ماما اینجا کشیک هستند.
دمشان گرم.
بعد رفتیم منطقه خسرج را دیدیم. عماد اصرار کرد که ناهار مهمان من. رفتیم کبابی. عجب ناهاری. خیلی چسبید. بعد ۱۲ روز بهترین ناهار بود.
به شوخی به سیدهاشم گفتم ما خیلی خوشحالیم شما آمدید.
با خجالت گفت وظیفه ماست...
گفتم «نه نه. برای اینکه به یمن ورودتان، ما امروز بعد ۱۳روز یه ناهار چرب و چیلی خوردیم!»
همه خندیند. عماد گفت «خاک برسرت با این شوخی کردنت! طرف رو نابود کردی!»
بعد رفتیم ستاد جستجوی مفقودین. پیش سردار باقرزاده. جلوی درب پادگان آمده بود استقبال. روبوسی و فلان. سردار گفت رسم ما اول زیارت شهداست.
باهم رفتند بر سر اجساد چند شهید گمنام که اسفندماه تفحص شده. سیدهاشم خم شد و پیکری را بوسید! محافظش افتاد روی پیکر و گریه گریه...
عجیب است!
بعد از ۳۰سال از جنگ، رجل سیاسیِ عراقی، پیکر شهید ایرانی را میبوسد!
شب یکی از دوستانم از آلمان زنگ زد. گفت «اونجا چه خبره جواد؟ اینجا میگن نیروهای حشدالشعبی آمدند خوزستان. تو رو خدا مراقب باش! تو درگیریها نرو!»
خشکم زد!
سری به صفحه بیبی سی زدم:
«افرادی از تیپ فاطمیون افغانستان و زینبیون پاکستان نیز برای امدادرسانی وارد مناطق سیلزده جنوب کشور شدند. مخالفان از جمله چهرههای سرشناس اپوزیسیون میگویند حضور این نیروهای شبه نظامی برای امنیتی کردن فضا است و ربطی به امدادرسانی ندارد»
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز سیزدهم ۹۷/۱/۲۵
صبح عماد گفت سیدهاشم الحیدری معاون حشدالشعبی میآید؛ سرکشی از خوزستان. عماد راهنما شد. من هم خودم را چسباندم به عماد.
محافظ سیدهاشم جوان بود و قدکوتاه. و یک نوجوان همراهش.
گفت چنددههزار دلار از حشدشعبی کمک جمع شده برای سیل زدهها و ۴۰موکب عراقی لب مرز هستند تا داخل بیایند. اما هنوز اجازه ورود ندادند. گفت مهندسان عراقی هم آمدند.
تعریف کرد که قبل از عید رفته بوده پیش سیدحسن نصرالله. سید بهش گفته بوده «من وقتی عکس دیدار رهبری و بشار را دیدم اشک شوق ریختم؛ بعد از ۷ سال مقاومت. شیعه مرز ندارد هرجا لازم باشد میرود»
سیدهاشم میگفت ما در جنگ با داعش مدیون ایرانیها هستیم. و شیعه هم که مرز ندارد. ما با موکبهایمان برای اباعبدلله آمدیم.
سیدهاشم مردیست آرام. به فارسی نسبتا مسلط است. با او رفتیم یکی از کمپهای هلال احمر در مدرسهای در حمیدیه؛ ۶۰۰نفر ساکن بودند.
اداره کمپ دست آخوندهای حوزه علمیه اهواز بود.
حمام، آب و برق و.. داشت. پزشک کمپ گفت اینجا ۹خانم باردار داریم! که ۷ تایشان ماه آخرهستند. چند آمبولانس و ماما اینجا کشیک هستند.
دمشان گرم.
بعد رفتیم منطقه خسرج را دیدیم. عماد اصرار کرد که ناهار مهمان من. رفتیم کبابی. عجب ناهاری. خیلی چسبید. بعد ۱۲ روز بهترین ناهار بود.
به شوخی به سیدهاشم گفتم ما خیلی خوشحالیم شما آمدید.
با خجالت گفت وظیفه ماست...
گفتم «نه نه. برای اینکه به یمن ورودتان، ما امروز بعد ۱۳روز یه ناهار چرب و چیلی خوردیم!»
همه خندیند. عماد گفت «خاک برسرت با این شوخی کردنت! طرف رو نابود کردی!»
بعد رفتیم ستاد جستجوی مفقودین. پیش سردار باقرزاده. جلوی درب پادگان آمده بود استقبال. روبوسی و فلان. سردار گفت رسم ما اول زیارت شهداست.
باهم رفتند بر سر اجساد چند شهید گمنام که اسفندماه تفحص شده. سیدهاشم خم شد و پیکری را بوسید! محافظش افتاد روی پیکر و گریه گریه...
عجیب است!
بعد از ۳۰سال از جنگ، رجل سیاسیِ عراقی، پیکر شهید ایرانی را میبوسد!
شب یکی از دوستانم از آلمان زنگ زد. گفت «اونجا چه خبره جواد؟ اینجا میگن نیروهای حشدالشعبی آمدند خوزستان. تو رو خدا مراقب باش! تو درگیریها نرو!»
خشکم زد!
سری به صفحه بیبی سی زدم:
«افرادی از تیپ فاطمیون افغانستان و زینبیون پاکستان نیز برای امدادرسانی وارد مناطق سیلزده جنوب کشور شدند. مخالفان از جمله چهرههای سرشناس اپوزیسیون میگویند حضور این نیروهای شبه نظامی برای امنیتی کردن فضا است و ربطی به امدادرسانی ندارد»
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۵
روز چهاردهم ۹۸/۱/۲۶ قسمت اول
باخبر شدم کمیته وضعیت آب با سردار باقرزاده رییس ستاد جستجوی مفقودین جلسه دارد.
کمیته آب را سپاه تشکیل داده؛ رییس قرارگاه محرومیت زدایی هم رییس آن. رییسناحیه بسیج دانشجویی تهران هم کمکش.
حال به آنها چه ربطی دارد خدا داند! بحران است دیگر لابد!
گفتند ۲۰روزیست دارند روی منطقه مطالعه و شناسایی میکنند. گفتند آبفا نکرده و آنها دست به کار شدند.
هرکاری کردم نشد بروم در جلسه! لکن از پشت درب نیمه باز، جلسه را ضبط کردم!
سردار رییس تفحص بوده. از ۷۳ تا الان وجب به وجب خوزستان را بیلانداخته برای جستجوی شهدای گمنام. به منطقه عجیب مسلط بود. ادبیاتش در تشریح سیل، ادبیات جنگی بود!؛ اینکه دشمن از ما دهها روستا اسیر گرفته و چند شهر ما را محاصره کرده.
چند راهکار اصلی داد؛ ۱-شناسایی رودخانه و آبراههای قدیمی هور در ایران و عراق۲-پیدا کردن زمینهایی که آب را ذخیره میکنند.۳-بررسی دجله در عراق.۴-انتقال اب به بیابانهای ناصریه.
گفت ما باید بخشی از دشمن را راهی عراق کنیم. گفت نیاز به دیپلماسی آب با عراق داریم. باید آنها را مجاب به استفاده از زمینهای خالی آنها کنیم. و این، کار وزارت خارجه است. از ورود ابومهدی مهندس خوشحال بود. میگفت سالها با او در تفحص کار کرده و هم به مناطق عراق مسلط است.
سردار عجیب مسلط بود به منطقه. در زلزله بم و کرمانشاه هم بوده. ماندهام چرا سپاه او را فرمانده میدان نمیکند!؟ هیچ کس به اندازه او مسلط نیست اما در کانکسی نشسته بود و بیکار.
وسط جلسه پسرش سیدکمیل آمد. با عجله گفت آب کانال سلمان بالا آمده و مردم لنگ بیل مکانیکیاند.
با موتور کمیل رفتیم سرکانال. خدا خدا کردم اطلاعاتش مثل موتورسواریش نباشد! تا رسیدیم مردم از خوشحالی شعار دادند! نفسشان در نمیآمد از خستگی! از بس گونی پرکرده بودند. بیل که آمد، کارشان راهافتاد و سیلبند کانال تقویت شد.
کمیل گفت نمیدانی این بیل چقدر شهید درآورده و حالا اینجا در سیل!
چند طلبه پاکستانی را هم دیدم. بیل بدست!
مردی راهم دیدم میانسال. دقت کردم، کانالساز سرکوچه مادرحضرتعیال در شهرری بود! اینجا! بغلش کردم و روبوسی. با یک کفشفروشی از قم آمده بود.
سوال مهم؛
در این چند روزه دهها جلسه دولتی و نظامی رفتم. مسلطتر از باقرزاده کسی را ندیدم. چرا بیکارش گذاشتند؟!
پینوشت:
ببخشید که دیر به دیر گزارش میدهم. کل روز در سرکشی به مناطق میگذرد. وسیله ندارم و این کار را کند کرده.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز چهاردهم ۹۸/۱/۲۶ قسمت اول
باخبر شدم کمیته وضعیت آب با سردار باقرزاده رییس ستاد جستجوی مفقودین جلسه دارد.
کمیته آب را سپاه تشکیل داده؛ رییس قرارگاه محرومیت زدایی هم رییس آن. رییسناحیه بسیج دانشجویی تهران هم کمکش.
حال به آنها چه ربطی دارد خدا داند! بحران است دیگر لابد!
گفتند ۲۰روزیست دارند روی منطقه مطالعه و شناسایی میکنند. گفتند آبفا نکرده و آنها دست به کار شدند.
هرکاری کردم نشد بروم در جلسه! لکن از پشت درب نیمه باز، جلسه را ضبط کردم!
سردار رییس تفحص بوده. از ۷۳ تا الان وجب به وجب خوزستان را بیلانداخته برای جستجوی شهدای گمنام. به منطقه عجیب مسلط بود. ادبیاتش در تشریح سیل، ادبیات جنگی بود!؛ اینکه دشمن از ما دهها روستا اسیر گرفته و چند شهر ما را محاصره کرده.
چند راهکار اصلی داد؛ ۱-شناسایی رودخانه و آبراههای قدیمی هور در ایران و عراق۲-پیدا کردن زمینهایی که آب را ذخیره میکنند.۳-بررسی دجله در عراق.۴-انتقال اب به بیابانهای ناصریه.
گفت ما باید بخشی از دشمن را راهی عراق کنیم. گفت نیاز به دیپلماسی آب با عراق داریم. باید آنها را مجاب به استفاده از زمینهای خالی آنها کنیم. و این، کار وزارت خارجه است. از ورود ابومهدی مهندس خوشحال بود. میگفت سالها با او در تفحص کار کرده و هم به مناطق عراق مسلط است.
سردار عجیب مسلط بود به منطقه. در زلزله بم و کرمانشاه هم بوده. ماندهام چرا سپاه او را فرمانده میدان نمیکند!؟ هیچ کس به اندازه او مسلط نیست اما در کانکسی نشسته بود و بیکار.
وسط جلسه پسرش سیدکمیل آمد. با عجله گفت آب کانال سلمان بالا آمده و مردم لنگ بیل مکانیکیاند.
با موتور کمیل رفتیم سرکانال. خدا خدا کردم اطلاعاتش مثل موتورسواریش نباشد! تا رسیدیم مردم از خوشحالی شعار دادند! نفسشان در نمیآمد از خستگی! از بس گونی پرکرده بودند. بیل که آمد، کارشان راهافتاد و سیلبند کانال تقویت شد.
کمیل گفت نمیدانی این بیل چقدر شهید درآورده و حالا اینجا در سیل!
چند طلبه پاکستانی را هم دیدم. بیل بدست!
مردی راهم دیدم میانسال. دقت کردم، کانالساز سرکوچه مادرحضرتعیال در شهرری بود! اینجا! بغلش کردم و روبوسی. با یک کفشفروشی از قم آمده بود.
سوال مهم؛
در این چند روزه دهها جلسه دولتی و نظامی رفتم. مسلطتر از باقرزاده کسی را ندیدم. چرا بیکارش گذاشتند؟!
پینوشت:
ببخشید که دیر به دیر گزارش میدهم. کل روز در سرکشی به مناطق میگذرد. وسیله ندارم و این کار را کند کرده.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۶
روزچهاردهم-۹۸/۱/۲۶- قسمت دوم
دانشمند هستهای در کنار یکتایِ مردمی!
کانال سلمان در ملاشیه است؛ محلی فقیرنشین و مرکز تبلیغ وهابیت در اهواز.
تروریستهای تیراندازی رژه اهواز، ساکن این محل بودند. ملاشیه شهرداری ندارد! یعنی دارد ولی نیست! فاضلاب در خیابانها رهاست! زیر پای بچهها! ربطی هم به سیل ندارد!
سالهاست اینجا همین است؛ فقر، فقر و فقر.
اینجا وسیلهای ندارم و همین کارم را سخت کرده. دوستی قول ماشین داد؛ راننده ادا درآورد، بیخیالش شدم. تنهایی سخت است اما بهتر!
ظهر از سیلبند کانال سلمان پیاده راه افتادم به سمت سهراهی خرمشهر. یک ماشین جلویم ترمز زد. ۲کتوشلواری شیک و اتوکشیده. بنای رساندنم داشتند. گفتند چه کارهای؟
گفتم هیچی! آمدم یادداشت نویسی.
گفت برای کجا؟
گفتم هیچجا.
گفت یعنی چی؟ برای خبرگزاری و فارسی و مشرقی چیزی ...
گفتم هیججا! برای خودم!
باورشان نشد.
گفتم شما چه؟
گفتند ما از شهرداری آمدیم!
گفتم با این لباس شیک؟!
به پتهتپه افتادند!
کارمندان وزارت بودند! موقع پیاده شدند بهشان گفتم: آقا! حداقل انقدر شیک نیاید! لباس نیروهای مردمی بپوشید!
ظهر رفتم پیش اسب عربی!
قرار بود با دکتر تهرانچی رییس دانشگاه آزاد بروند سرکشی.
اسب عربی لقبییست که آقایخامنهای به حسین یکتا داده! کنایه از خستهناپذیری! گرچه در این سیل دیگر شده اسب آبی! از این شهر به آن شهر...
با تهرانچی رفتیم دهلاویه.
و از آنجا به تپههای اللهاکبر. جایی که یکتا بنای زدن کمپ برای ۳عشیرهی سیل زده دارد. اسیر آب هستند و با قایق رفتوآمد دارند. تهرانچی از پلدختر آمده بود. گفت ۷۰۳ واحد دانشگاهی دارد. و با همه امکانات آمده پای کار سیل و کمک به یکتا. شبکهایست عظیم و راهگشا که سالهاست که در این دست امور مشارکت نداشته.
در راه از خاطراتشان از جنگ گفتند و کمی هم سیاست. سریع دکمه ضبط را زدم.
حاج حسین گفت ضبط که نمیکنی؟
گفتم نه حاج اقا! خیالت راحت!
تهرانچی دو محافظ داشت. کسی گفت رییس دانشگاه آزاد محافظ میخواهد چیکار؟
در گوشش گفتم دکتر دانشمند هستهایست و هم رده و رفیق شهیدشهریاری و علیمحمدی. سالهاست در لیست ترور موساد است!
دهلاویه که رسیدیم، قایق جا نداشت. من ماندم. قایق با تکانی بد، حرکت کرد. به شوخی به حاج حسین گفتم: دکترتهرانچی را اسراییل نتونسته بزنه، ببینم شما غرقش میکنی!
همه خندیدیم.
دانشمند هستهای در کنار یکتایِ مردمی؛ برای کمک به مردم. سرمایهای که سیما با گزارشهای مضحکش، مردم را از دانستنش محروم کرده...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزچهاردهم-۹۸/۱/۲۶- قسمت دوم
دانشمند هستهای در کنار یکتایِ مردمی!
کانال سلمان در ملاشیه است؛ محلی فقیرنشین و مرکز تبلیغ وهابیت در اهواز.
تروریستهای تیراندازی رژه اهواز، ساکن این محل بودند. ملاشیه شهرداری ندارد! یعنی دارد ولی نیست! فاضلاب در خیابانها رهاست! زیر پای بچهها! ربطی هم به سیل ندارد!
سالهاست اینجا همین است؛ فقر، فقر و فقر.
اینجا وسیلهای ندارم و همین کارم را سخت کرده. دوستی قول ماشین داد؛ راننده ادا درآورد، بیخیالش شدم. تنهایی سخت است اما بهتر!
ظهر از سیلبند کانال سلمان پیاده راه افتادم به سمت سهراهی خرمشهر. یک ماشین جلویم ترمز زد. ۲کتوشلواری شیک و اتوکشیده. بنای رساندنم داشتند. گفتند چه کارهای؟
گفتم هیچی! آمدم یادداشت نویسی.
گفت برای کجا؟
گفتم هیچجا.
گفت یعنی چی؟ برای خبرگزاری و فارسی و مشرقی چیزی ...
گفتم هیججا! برای خودم!
باورشان نشد.
گفتم شما چه؟
گفتند ما از شهرداری آمدیم!
گفتم با این لباس شیک؟!
به پتهتپه افتادند!
کارمندان وزارت بودند! موقع پیاده شدند بهشان گفتم: آقا! حداقل انقدر شیک نیاید! لباس نیروهای مردمی بپوشید!
ظهر رفتم پیش اسب عربی!
قرار بود با دکتر تهرانچی رییس دانشگاه آزاد بروند سرکشی.
اسب عربی لقبییست که آقایخامنهای به حسین یکتا داده! کنایه از خستهناپذیری! گرچه در این سیل دیگر شده اسب آبی! از این شهر به آن شهر...
با تهرانچی رفتیم دهلاویه.
و از آنجا به تپههای اللهاکبر. جایی که یکتا بنای زدن کمپ برای ۳عشیرهی سیل زده دارد. اسیر آب هستند و با قایق رفتوآمد دارند. تهرانچی از پلدختر آمده بود. گفت ۷۰۳ واحد دانشگاهی دارد. و با همه امکانات آمده پای کار سیل و کمک به یکتا. شبکهایست عظیم و راهگشا که سالهاست که در این دست امور مشارکت نداشته.
در راه از خاطراتشان از جنگ گفتند و کمی هم سیاست. سریع دکمه ضبط را زدم.
حاج حسین گفت ضبط که نمیکنی؟
گفتم نه حاج اقا! خیالت راحت!
تهرانچی دو محافظ داشت. کسی گفت رییس دانشگاه آزاد محافظ میخواهد چیکار؟
در گوشش گفتم دکتر دانشمند هستهایست و هم رده و رفیق شهیدشهریاری و علیمحمدی. سالهاست در لیست ترور موساد است!
دهلاویه که رسیدیم، قایق جا نداشت. من ماندم. قایق با تکانی بد، حرکت کرد. به شوخی به حاج حسین گفتم: دکترتهرانچی را اسراییل نتونسته بزنه، ببینم شما غرقش میکنی!
همه خندیدیم.
دانشمند هستهای در کنار یکتایِ مردمی؛ برای کمک به مردم. سرمایهای که سیما با گزارشهای مضحکش، مردم را از دانستنش محروم کرده...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۷
روزپانزدهم ۹۸/۱/۲۷
خدا سیدعماد را از من نگیرید. ایضا از محله حصیرآباد. سالهاست مسجد را کرده پایگاه محرومیتزدایی! میراث پدر است.
چندروزیست من را هم تحت پوشش گرفته؛ چای و حمام و.. براه است.
تا ظهر علاف حاج حسین یکتا بودم! قرارمان بر رفتن به تپههای اللهاکبر بود. در غرب سوسنگرد.
چند روستا رفته زیرآب. ۳عشیره به دامنه تپهها پناه بردند. به فاصله یک کیلومتر از هم!
حاضر نیستند کنار هم باشند! دعوای قبیلهای و...
همین امدادرسانی را دشوار کرده.
و جمعیت امامرضاییها قصد زدن کمپ دارند.
یکتا راه فرعی پیدا کرده. ۲ساعتی شد. بااینحال قایقهای نیرو دریایی...! هم هستند.
بعداز ناهار رسیدیم به تپههای اللهاکبر.
یک جهنم واقعی! دهان باز میکردی، بلافاصله مشتی پشه ورود میکرد!
گرما گرما گرما...
نتوانستم تحمل کنم. رفتم داخل ماشین و باد کولر.
یکتا اما چادر به چادر چرخید و سلام گفت به اهالی عشیره.
واقعا که اسب عربیست!
یکتا گفت قرار است برایشان حمام و توالت دایر کنند. با آب و برق. باید دید چه خواهد کرد.
دامهایشان در چند قدمی چادرهاست! بیعلوفه!
بحران نبود علوفه جدیست. وقتی از خانه، بیحساب مردم را دعوت به ارسال فلان جنس کنیم، میشود این! انبوه نوارهای بهداشتی و نبود علوفه...
چند نوجوان دورهام کردند. شیطون و خندان!
یکیشان گفت بیا باهم دوست شیم! بیمقدمه و با همین رکی و سادگی! هم را بغل کردیم...
گفت من کنگفوآ کار کردم. گفتم بسمالله! یه راند مبارزه بریم؟
اینجا وضع غذا و آب افراطی خوب است. اما بتصورم دو خطر آوارگان را تهدید جدی میکند: ۱-بهداشت۲- گرمای جهنمی یک ماه آینده.
در بسیاری از خیابانهای اهواز فاضلاب جاریست ایضا محلههای سیلزده یا محصور! برخی محلات که از پیش از سیل نیز فاضلابشان در کوچهها جاری بوده؛ مثل عین۲ و ملاشیه و حصیرآباد...
ربطی هم به سیل ندارد! گویی اینجا هنوز انقلاب نشده! بوی گند هست اینجا! صبح و شب! و حتی در خواب!
اینجا کولر آبی دردی را دوا نمیکند. هر خانهای ولو فقیر و تهیدست حتما کولر گازی دارد. جز ملزومات است.
وحال، یا کولر سیلزدهها خراب شده و یا از بین رفته.
پیشبینیها میگوید نهایتا ۲ ماه دیگر آب از خانهها خالی خواهد شد. و این یعنی آغاز بحران کولر گازی.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزپانزدهم ۹۸/۱/۲۷
خدا سیدعماد را از من نگیرید. ایضا از محله حصیرآباد. سالهاست مسجد را کرده پایگاه محرومیتزدایی! میراث پدر است.
چندروزیست من را هم تحت پوشش گرفته؛ چای و حمام و.. براه است.
تا ظهر علاف حاج حسین یکتا بودم! قرارمان بر رفتن به تپههای اللهاکبر بود. در غرب سوسنگرد.
چند روستا رفته زیرآب. ۳عشیره به دامنه تپهها پناه بردند. به فاصله یک کیلومتر از هم!
حاضر نیستند کنار هم باشند! دعوای قبیلهای و...
همین امدادرسانی را دشوار کرده.
و جمعیت امامرضاییها قصد زدن کمپ دارند.
یکتا راه فرعی پیدا کرده. ۲ساعتی شد. بااینحال قایقهای نیرو دریایی...! هم هستند.
بعداز ناهار رسیدیم به تپههای اللهاکبر.
یک جهنم واقعی! دهان باز میکردی، بلافاصله مشتی پشه ورود میکرد!
گرما گرما گرما...
نتوانستم تحمل کنم. رفتم داخل ماشین و باد کولر.
یکتا اما چادر به چادر چرخید و سلام گفت به اهالی عشیره.
واقعا که اسب عربیست!
یکتا گفت قرار است برایشان حمام و توالت دایر کنند. با آب و برق. باید دید چه خواهد کرد.
دامهایشان در چند قدمی چادرهاست! بیعلوفه!
بحران نبود علوفه جدیست. وقتی از خانه، بیحساب مردم را دعوت به ارسال فلان جنس کنیم، میشود این! انبوه نوارهای بهداشتی و نبود علوفه...
چند نوجوان دورهام کردند. شیطون و خندان!
یکیشان گفت بیا باهم دوست شیم! بیمقدمه و با همین رکی و سادگی! هم را بغل کردیم...
گفت من کنگفوآ کار کردم. گفتم بسمالله! یه راند مبارزه بریم؟
اینجا وضع غذا و آب افراطی خوب است. اما بتصورم دو خطر آوارگان را تهدید جدی میکند: ۱-بهداشت۲- گرمای جهنمی یک ماه آینده.
در بسیاری از خیابانهای اهواز فاضلاب جاریست ایضا محلههای سیلزده یا محصور! برخی محلات که از پیش از سیل نیز فاضلابشان در کوچهها جاری بوده؛ مثل عین۲ و ملاشیه و حصیرآباد...
ربطی هم به سیل ندارد! گویی اینجا هنوز انقلاب نشده! بوی گند هست اینجا! صبح و شب! و حتی در خواب!
اینجا کولر آبی دردی را دوا نمیکند. هر خانهای ولو فقیر و تهیدست حتما کولر گازی دارد. جز ملزومات است.
وحال، یا کولر سیلزدهها خراب شده و یا از بین رفته.
پیشبینیها میگوید نهایتا ۲ ماه دیگر آب از خانهها خالی خواهد شد. و این یعنی آغاز بحران کولر گازی.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۸
روز پانزدهم-۹۸/۱/۲۷ قسمت دوم
دم دمهای اذان مغرب، رسیدم به سه راهی خرمشهر. عماد زنگ زد: «بدو بیا ملاشیه. سیل بند شکسته...»
دربست گرفتم. بیانصاف مسیر یک ربعی را ۳۵تومن گرفت!
جاده که خاکی شد، راننده گفت جلوتر نمیتوانم بیایم.
جمعیت پشت جمعیت. همه میدویدند. غالبا جوان و نوجوان. با بیل و گونی به دست. گاهی هم دست خالی!
رسیدم به شکستگی سیلبند!
ساعت ۵ صبح شکسته بود؛ شکافی به طول ۳۰متر.
کسی نمیداند چطور شکسته! یحتمل کار خلق عرب است. مردم ساعت ۸صبح متوجه میشوند. فوج فوج سر میرسند.
گونی پرکردن تنها چاره آنها برای مقابله با سیل است. ۲-۳هفتهایست که کارشان همین است. انگار جزوی از زندگی و کسبوکارشان شده.
۲کیلومتر پیاده رفتم در میان ۲-۳هزارنفر، تا رسیدم به شکستگی سیلبند. شد ساعت ۹شب.
جوانان شهر، ۱۳ساعت در آب بودند، بدون هیچ تجهیزاتی! فقط یک بیلمکانیکی بود. آن هم از خود اهالی.
چند لاستیک را آتش زده بودند، برای گرمکردن! با رکابی و شورت کنار آتش میلرزیدند!
یاد غواصهای کربلای۴ افتادم...
در همین جا! در خوزستان!
تاریخ تکرار میشود؛ فقط خدایا! چرا بازهم برای خوزستان...
شروع کردم به فیلم گرفتن. کسی داد زد: از چی فیلم میگیری؟ از بدبختی ما!
با بغض گفت.
گفتم خبرنگارم.
گفت برو عامو! خبرنگارم خبرنگارم جمع کن... کدومشو نشون دادین؟! از صبح تو آبیم. یکی نیومده اینجا! نه سپاه نه ارتش نه دولت....
اینارو با لرز گفت و رفت کنار آتش...
یکی به عربی داد زد...
نفهمیدم چی گفت!
ولی یک به یک پریدن توی آب!
آب گونیها را داشت میبرد...
یک نفر تا سینه توی آب، پشت گونی وایساده بود. رفتند پشت او.
پشت به پشت هم، ایستادند در آب...
خجالت کشیدم که من فقط فیلم میگیرم...
بدم آمد از خودم...
کارم شده تماشای مصیبتها...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز پانزدهم-۹۸/۱/۲۷ قسمت دوم
دم دمهای اذان مغرب، رسیدم به سه راهی خرمشهر. عماد زنگ زد: «بدو بیا ملاشیه. سیل بند شکسته...»
دربست گرفتم. بیانصاف مسیر یک ربعی را ۳۵تومن گرفت!
جاده که خاکی شد، راننده گفت جلوتر نمیتوانم بیایم.
جمعیت پشت جمعیت. همه میدویدند. غالبا جوان و نوجوان. با بیل و گونی به دست. گاهی هم دست خالی!
رسیدم به شکستگی سیلبند!
ساعت ۵ صبح شکسته بود؛ شکافی به طول ۳۰متر.
کسی نمیداند چطور شکسته! یحتمل کار خلق عرب است. مردم ساعت ۸صبح متوجه میشوند. فوج فوج سر میرسند.
گونی پرکردن تنها چاره آنها برای مقابله با سیل است. ۲-۳هفتهایست که کارشان همین است. انگار جزوی از زندگی و کسبوکارشان شده.
۲کیلومتر پیاده رفتم در میان ۲-۳هزارنفر، تا رسیدم به شکستگی سیلبند. شد ساعت ۹شب.
جوانان شهر، ۱۳ساعت در آب بودند، بدون هیچ تجهیزاتی! فقط یک بیلمکانیکی بود. آن هم از خود اهالی.
چند لاستیک را آتش زده بودند، برای گرمکردن! با رکابی و شورت کنار آتش میلرزیدند!
یاد غواصهای کربلای۴ افتادم...
در همین جا! در خوزستان!
تاریخ تکرار میشود؛ فقط خدایا! چرا بازهم برای خوزستان...
شروع کردم به فیلم گرفتن. کسی داد زد: از چی فیلم میگیری؟ از بدبختی ما!
با بغض گفت.
گفتم خبرنگارم.
گفت برو عامو! خبرنگارم خبرنگارم جمع کن... کدومشو نشون دادین؟! از صبح تو آبیم. یکی نیومده اینجا! نه سپاه نه ارتش نه دولت....
اینارو با لرز گفت و رفت کنار آتش...
یکی به عربی داد زد...
نفهمیدم چی گفت!
ولی یک به یک پریدن توی آب!
آب گونیها را داشت میبرد...
یک نفر تا سینه توی آب، پشت گونی وایساده بود. رفتند پشت او.
پشت به پشت هم، ایستادند در آب...
خجالت کشیدم که من فقط فیلم میگیرم...
بدم آمد از خودم...
کارم شده تماشای مصیبتها...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۹
روز شانزدهم-۹۸/۱/۲۸
تا ۲صبح در کانال سلمان ماندم.
روحانی پیرمردی را دیدم. بیسروصدا بیل میزد؛ در تاریکی شب. دوربینی هم نبود.
ساعت ۲ آمدم پیش سیدعماد. بعد از ما ستاد جستوجوی مفقودین با لودر و بیل مکانیکی میآیند. یک گروه هم از بسیج تهران سر میرسند.
بعد از نماز صبح، سیل بند ترمیم میشود.
صبح جنازه بودم؛ از خستگی دیشب! تازه من فقط فیلم گرفته بودم! اینها ۲-۳هفته است بیل میزنند و بیل و بیل...
۱۱ صبح رسیدم سرسیل بند. لودرهای ستاد مفقودین همچنان کار میکردند. از دیشب که باخبر شده بودند. ماشینآلات فرمانداری هم آمده بودند. با ۷-۸ تا کامیون و لودر و فلان. ورودیهای کانال به سیل بند را بسته بودند. لکن کاری به شکستگی سیلبند نداشتند! گویی آن وظیفه گردانِ گونیپرکنهاست و بس!
ناگهان پیامکی از رجانیوز برایم آمد:
«فرماندار اهواز با بیان اینکه کانال انحراف آب سلمان مناطق ملاشیه، گلدشت، گلبهار و عین دو را تهدید می کرد، افزود: با تلاش شبانهروزی و افزایش ماشین آلات در این نقطه، اینکانال بسته شد»
وقتی رجانیوز از تهران روایت سیل کند، میشود همین! و فرمانداری میشود قهرمان ملاشیه!
رسانه ما هم، راه پاستور میرود! بشین و خبر تلفنی بگیر! بدون حضور در میدان!
ظهر، ۳ تا از رفقای آخوندم زنگ زدند؛ که آمدیم اهواز.
یکیشان مسئول ارشد گزینش ریاستجمهوری است. از ساختمان پاستور آمده بود؛ از باب کمک مردمی. با ماشین شخصی. کاش همه پاستور اینگونه بود!
غروب وحید فرجی مستندساز زنگ زد:
«جواد بیا شادگان. اینجا دستور تخلیه دادند»
دشمن مدام حمله میکند. گاهی از سوسنگرد، گاهی از اهواز و حالا از شادگان.
مدام جبهه خود را عوض میکند اما ما منفعلیم. اینجور جنگیدن بدرد نمیخورد.
بیبرنامهایم و گیج.
نیروهای مردمی هم کلافه شدند از گنگی.
نیروها دارند هدر میروند.
اینجا فرماندهی ندارد.
هیچ جایش!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز شانزدهم-۹۸/۱/۲۸
تا ۲صبح در کانال سلمان ماندم.
روحانی پیرمردی را دیدم. بیسروصدا بیل میزد؛ در تاریکی شب. دوربینی هم نبود.
ساعت ۲ آمدم پیش سیدعماد. بعد از ما ستاد جستوجوی مفقودین با لودر و بیل مکانیکی میآیند. یک گروه هم از بسیج تهران سر میرسند.
بعد از نماز صبح، سیل بند ترمیم میشود.
صبح جنازه بودم؛ از خستگی دیشب! تازه من فقط فیلم گرفته بودم! اینها ۲-۳هفته است بیل میزنند و بیل و بیل...
۱۱ صبح رسیدم سرسیل بند. لودرهای ستاد مفقودین همچنان کار میکردند. از دیشب که باخبر شده بودند. ماشینآلات فرمانداری هم آمده بودند. با ۷-۸ تا کامیون و لودر و فلان. ورودیهای کانال به سیل بند را بسته بودند. لکن کاری به شکستگی سیلبند نداشتند! گویی آن وظیفه گردانِ گونیپرکنهاست و بس!
ناگهان پیامکی از رجانیوز برایم آمد:
«فرماندار اهواز با بیان اینکه کانال انحراف آب سلمان مناطق ملاشیه، گلدشت، گلبهار و عین دو را تهدید می کرد، افزود: با تلاش شبانهروزی و افزایش ماشین آلات در این نقطه، اینکانال بسته شد»
وقتی رجانیوز از تهران روایت سیل کند، میشود همین! و فرمانداری میشود قهرمان ملاشیه!
رسانه ما هم، راه پاستور میرود! بشین و خبر تلفنی بگیر! بدون حضور در میدان!
ظهر، ۳ تا از رفقای آخوندم زنگ زدند؛ که آمدیم اهواز.
یکیشان مسئول ارشد گزینش ریاستجمهوری است. از ساختمان پاستور آمده بود؛ از باب کمک مردمی. با ماشین شخصی. کاش همه پاستور اینگونه بود!
غروب وحید فرجی مستندساز زنگ زد:
«جواد بیا شادگان. اینجا دستور تخلیه دادند»
دشمن مدام حمله میکند. گاهی از سوسنگرد، گاهی از اهواز و حالا از شادگان.
مدام جبهه خود را عوض میکند اما ما منفعلیم. اینجور جنگیدن بدرد نمیخورد.
بیبرنامهایم و گیج.
نیروهای مردمی هم کلافه شدند از گنگی.
نیروها دارند هدر میروند.
اینجا فرماندهی ندارد.
هیچ جایش!
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۴۰
روز هفدهم-۹۸/۱/۲۹
صبح پوریا آسترکی زنگ زد؛ فعال رسانهایست. گاهی هم در تلویزیون BBC تحلیل سیاسی میکند.
باهم رفتیم حمیدیه و سوسنگرد.
از حضور این همه آخوند و نیروی مردمی حیرت زده بود. به شوخی گفتم ببین و برو به BBC بگو اینها رو پخش کند!
گفتم رسانه ما با BBC فرقی نمیکند در روایتها! هر دو نشستهاند در استودیو و سیل را روایت میکنند!
در راه در باب رسانه حرف زدیم. کلی چیز یادگرفتم. اذان که داد رفتیم مسجد؛ اول وقت. من اول وقتی نیستم. حال نداشتم. لکن رودرواسی او رفتم!
رفتیم حمیدیه؛ دید که اینجا کیلومترها گونی پر شده بوده. شنید روایت مقاومت مردم را.
مردی جلوی درب خانهاش دعوتمان کرد به قهوه عربی. چند نفر بودند. یکیشان جانباز جنگ بود.
عَبد قصه مقاومت را گفت:
«از دولت گفتند سریع شهر را خالی کنید. سیل دارد میآید. گفتیم کجا بریم؟ جایی نداریم. شروع کردیم سیل بند زدن. نه گونی داشتیم نه بیل! ۲-۳هزار نفر آمدند.
همه گونیهای شهر را جمع کردیم؛ خانه به خانه. ۱۰ روز طول کشید. دهها هزار گونی پرکردیم. نیروهای مردمی دیر آمدند. ۳-۴روز بعد. از پلدختر آمدند»
گفت: روز دوم چند خبرنگار کلمبیایی و آلمانی آمدند!
من و آسترکی خشکمان زد! رسانه بحران یعنی همین.
در بحران کیفیت فدای کمیت میشود. هرکس خط خبری اول را برود او پیروز جنگ است.
سرعت، حضور در میدان، پایش شایعه از حقیقت، روایت همهجانبه و بدون سانسور، آزادمنشی ایضا با حفظ منافع ملی و بدون توجه به منافع جناحی از اصلیترین ویژگیهای خبررسانی بحران است.
نباید لنگ این و آن بود. باید دوید. حتی تنها.
بتصورم جمهوری اسلامی در جنگ رسانهایِ سیل۹۸ شکست خورد!
فوج فوج نیروهای مردمی آمدند،
ارتش تمام قد آمد،
شهر پر شد از آخوند،
مردم مقاومت کردند،
لکن هیچکدام را نتوانست روایت کند.
سانسور کرد؛ منفعل بود. وقتی شایعه که مغز افکار عمومی را آزار داد، سکوت کرد. از ترسش.
گاهی هم گفت، اما منفعلانه و بعد از مرگ سهراب. گاهی هم اسیر فضای مجازی شد. اسیر بگومگوهای سلبریتی و خالهزنکی!
چرا؟
چون در میدان نیست. بازی توییتهای خانه نشینهای تهرانی را میخورد. چون نیست در میدان، درک مجازی دارد از حادثه.
اگرم هست روایت بلد نیست. فقط میگوید؛ با خط خبری تکراری و بزدلانه.
رسانه مثل میدان مین است. ممکن است ناگهان بروی روی مین! لکن باید شجاع بود و نترسید از سرزنشها و تشویقها!
گاه تشویقها تو را میبرد به ناکجاآباد.
«دیده شدن» میشود بلای جانت و یادت میرود برای چه آمدی. مدام چشمت به لایک میرود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز هفدهم-۹۸/۱/۲۹
صبح پوریا آسترکی زنگ زد؛ فعال رسانهایست. گاهی هم در تلویزیون BBC تحلیل سیاسی میکند.
باهم رفتیم حمیدیه و سوسنگرد.
از حضور این همه آخوند و نیروی مردمی حیرت زده بود. به شوخی گفتم ببین و برو به BBC بگو اینها رو پخش کند!
گفتم رسانه ما با BBC فرقی نمیکند در روایتها! هر دو نشستهاند در استودیو و سیل را روایت میکنند!
در راه در باب رسانه حرف زدیم. کلی چیز یادگرفتم. اذان که داد رفتیم مسجد؛ اول وقت. من اول وقتی نیستم. حال نداشتم. لکن رودرواسی او رفتم!
رفتیم حمیدیه؛ دید که اینجا کیلومترها گونی پر شده بوده. شنید روایت مقاومت مردم را.
مردی جلوی درب خانهاش دعوتمان کرد به قهوه عربی. چند نفر بودند. یکیشان جانباز جنگ بود.
عَبد قصه مقاومت را گفت:
«از دولت گفتند سریع شهر را خالی کنید. سیل دارد میآید. گفتیم کجا بریم؟ جایی نداریم. شروع کردیم سیل بند زدن. نه گونی داشتیم نه بیل! ۲-۳هزار نفر آمدند.
همه گونیهای شهر را جمع کردیم؛ خانه به خانه. ۱۰ روز طول کشید. دهها هزار گونی پرکردیم. نیروهای مردمی دیر آمدند. ۳-۴روز بعد. از پلدختر آمدند»
گفت: روز دوم چند خبرنگار کلمبیایی و آلمانی آمدند!
من و آسترکی خشکمان زد! رسانه بحران یعنی همین.
در بحران کیفیت فدای کمیت میشود. هرکس خط خبری اول را برود او پیروز جنگ است.
سرعت، حضور در میدان، پایش شایعه از حقیقت، روایت همهجانبه و بدون سانسور، آزادمنشی ایضا با حفظ منافع ملی و بدون توجه به منافع جناحی از اصلیترین ویژگیهای خبررسانی بحران است.
نباید لنگ این و آن بود. باید دوید. حتی تنها.
بتصورم جمهوری اسلامی در جنگ رسانهایِ سیل۹۸ شکست خورد!
فوج فوج نیروهای مردمی آمدند،
ارتش تمام قد آمد،
شهر پر شد از آخوند،
مردم مقاومت کردند،
لکن هیچکدام را نتوانست روایت کند.
سانسور کرد؛ منفعل بود. وقتی شایعه که مغز افکار عمومی را آزار داد، سکوت کرد. از ترسش.
گاهی هم گفت، اما منفعلانه و بعد از مرگ سهراب. گاهی هم اسیر فضای مجازی شد. اسیر بگومگوهای سلبریتی و خالهزنکی!
چرا؟
چون در میدان نیست. بازی توییتهای خانه نشینهای تهرانی را میخورد. چون نیست در میدان، درک مجازی دارد از حادثه.
اگرم هست روایت بلد نیست. فقط میگوید؛ با خط خبری تکراری و بزدلانه.
رسانه مثل میدان مین است. ممکن است ناگهان بروی روی مین! لکن باید شجاع بود و نترسید از سرزنشها و تشویقها!
گاه تشویقها تو را میبرد به ناکجاآباد.
«دیده شدن» میشود بلای جانت و یادت میرود برای چه آمدی. مدام چشمت به لایک میرود.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان۴۲
روز نوزدهم-۹۸/۲/۱
چند روز پیش از شبکه افق زنگ زدند؛ دعوت کردند بروم ویژه برنامهای در باب سیل.
گفتم تلفنی میتوانم.
گفت زنده است.
گفتم من همان چیزهایی را خواهم گفت که در اینستا نوشتم؛ بیکموکاست.
گفت باشد، اما شب عید است و نباید کام مردم را تلخ کرد.
گفتم عید برای ماها عید است، اینجا چند میلیون عید ندارند!
ظهر رفتم فرودگاه اهواز.
وارد سالن که شدم ناگهان از سر و وضع گلیام خجالت کشیدم! تازه فهمیدم اینجا پاویون فرودگاهست، نه سیلبندهای ملاشیه و گونی و خاک...
چند گروه از نیروهای مردمی هم در پاویون بودند؛ ژولیده و گلی و با چشمانی قرمز. برخی یه طوری نگاهشان میکردند! یاد سکانسی از آژانس شیشهایِ حاتمیکیا افتادم:
«شهری بود خوش قدوبالا. آدمایی داشت محکم و قرص. یهو یه غول حمله کرد. اون غول، غولِ گشنهای بود که میخواست کلی از این شهر و ببلعه. همه نگرون شدن. حرف افتاد با این غول چیکار کنیم. پیر مرادِ جمع گفت باید تازه نفسا برن به جنگ غول. قرعه به نام جوونا افتاد. جوونایی که دوره کُرکُریشون بود رفتن به جنگ غول.
غول، غولِ عجیبی بود. یه پاشو میزدی دو تا پا اضافه میکرد. دستاشو قطع میکردی، چند تا سر اضافه میشد. خلاصه چه دردسر، بالاخره دستوپای آقا غوله رو قطع کردنو خسته و زخمی برگشتن به شهرشون...
اما یه اتفاق افتاده بود. بعضیا این جوونا رو طوری نگاه میکردن که انگار غریبه میبینن. شایدم حق داشتن. جنگیدن با غول آدابی داشت که اونا بهش خو کرده بودن. دست و پنجه نرم کردن با غول زلالشون کرده بود. شده بودن عینهو اصحاب کهف. دیگه پولشون قیمت نداشت…»
معتقدم جنگ شده!
کشوری که ۵ استانش درگیری جدی با سیل دارد. و در ۲۰ استانش آژیر قرمز روشن شده از یک جنگ نظامی دست کمی ندارد.
در جنگ، همه قوای نظامی و دولتی به مصاف دشمن میروند. لکن، برگ آخر را مردم رو خواهند کرد.
وقتی شیپور جنگ نواخته میشود مرد از نامرد شناخته میشود. باید این گسیل سیل نیروهای مردمی همچنان ادامه پیدا کند. تا پیروز شد بر دشمن.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز نوزدهم-۹۸/۲/۱
چند روز پیش از شبکه افق زنگ زدند؛ دعوت کردند بروم ویژه برنامهای در باب سیل.
گفتم تلفنی میتوانم.
گفت زنده است.
گفتم من همان چیزهایی را خواهم گفت که در اینستا نوشتم؛ بیکموکاست.
گفت باشد، اما شب عید است و نباید کام مردم را تلخ کرد.
گفتم عید برای ماها عید است، اینجا چند میلیون عید ندارند!
ظهر رفتم فرودگاه اهواز.
وارد سالن که شدم ناگهان از سر و وضع گلیام خجالت کشیدم! تازه فهمیدم اینجا پاویون فرودگاهست، نه سیلبندهای ملاشیه و گونی و خاک...
چند گروه از نیروهای مردمی هم در پاویون بودند؛ ژولیده و گلی و با چشمانی قرمز. برخی یه طوری نگاهشان میکردند! یاد سکانسی از آژانس شیشهایِ حاتمیکیا افتادم:
«شهری بود خوش قدوبالا. آدمایی داشت محکم و قرص. یهو یه غول حمله کرد. اون غول، غولِ گشنهای بود که میخواست کلی از این شهر و ببلعه. همه نگرون شدن. حرف افتاد با این غول چیکار کنیم. پیر مرادِ جمع گفت باید تازه نفسا برن به جنگ غول. قرعه به نام جوونا افتاد. جوونایی که دوره کُرکُریشون بود رفتن به جنگ غول.
غول، غولِ عجیبی بود. یه پاشو میزدی دو تا پا اضافه میکرد. دستاشو قطع میکردی، چند تا سر اضافه میشد. خلاصه چه دردسر، بالاخره دستوپای آقا غوله رو قطع کردنو خسته و زخمی برگشتن به شهرشون...
اما یه اتفاق افتاده بود. بعضیا این جوونا رو طوری نگاه میکردن که انگار غریبه میبینن. شایدم حق داشتن. جنگیدن با غول آدابی داشت که اونا بهش خو کرده بودن. دست و پنجه نرم کردن با غول زلالشون کرده بود. شده بودن عینهو اصحاب کهف. دیگه پولشون قیمت نداشت…»
معتقدم جنگ شده!
کشوری که ۵ استانش درگیری جدی با سیل دارد. و در ۲۰ استانش آژیر قرمز روشن شده از یک جنگ نظامی دست کمی ندارد.
در جنگ، همه قوای نظامی و دولتی به مصاف دشمن میروند. لکن، برگ آخر را مردم رو خواهند کرد.
وقتی شیپور جنگ نواخته میشود مرد از نامرد شناخته میشود. باید این گسیل سیل نیروهای مردمی همچنان ادامه پیدا کند. تا پیروز شد بر دشمن.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۴۳
روز بیستم-۹۸/۲/۲
دیروز بعد از برنامه افق چند ساعتی رفتم خانه؛ مِنباب ساک ساک کردن!
ظهر، اهواز بودم. روز نیمه شعبان است.
خانم دکتری از نیروهای جهادی آمده اهواز. همراهمان شد. دکتر خادمیان؛ اینترن عمومی و ترم آخر.
اینجا همه گروههای جهادی سردرگم هستند.
نیرو هست، لکن چون شناسایی نیست، هدر میروند، سرخورده شده و برمیگردند.
دکتر، قدم اول را گذاشته در شناسایی.
گفت اول برویم مراکز دولتی پزشکی.
رفتیم هلال احمر. نگهبان گفت تعطیل است!
گفتم چرا؟
گفت خب، روز اداری نیست!
رفتیم معاونت درمان اهواز. باز بود.
رییسش، خانم دکتری بود متین. خواهرزادهاش در روستاها دست به بیل است؛ داوطلب.
گفت شما چه خواندید؟
گفتم پیراپزشکی. بالاخره یکجا بدردم خورد.
دکترخادمی گفت در باب عقرب و مارگزیدگی، بسته آنتیدوت(اقدامات اولیه) پخش کردید؟
سکوت کردند!
دکترخادمی پرسید مبنای اعزام تیمهای پزشکی چیست؟
گفتند اطلاعات دهیار!
دکتر خادمی گفت یعنی مرجع تشخیص و پایش شرایط بهداشتی-درمانی، بیماریهای ویروسی، اپیدمی و... دهیار است؟!
معلوم شد، پایش بهداشتی-درمانی توسط مردم انجام میگیرد!
معاون خانم دکتر، لیستی از روستاها داد که سرکشی شده. با اطمینان گفت.
باید رفت و دید.
دکتر خادمی گفت بعید است!
گفتم چرا؟
گفت ناخنهای معاون را ندیدید؟! با این ناخنها نمیشود رفت سرکشی روستا به روستای استان سیلزده!
بعدازظهر رفتم کوت عبدالله. در حاشیه مرکز اهواز.
چند روستا محاصره بود و پلها شکسته. اما ارتش پل شناور زده بود. دمش گرم.
یک دستشویی سیار هم دیدم! عکس گرفتم. قضاوت باشما!
قصد کردم چند روز آینده را به بررسی بهداشت منطقه بگذارم.
در جای جای اهواز فاضلاب شهر به خیابانها سر ریز شده. سیل، مارها و عقربها را از لانه به روستاها جاری کرده.
پشههای آبی افتاده به جان مردم. حتی تنفس را سخت کرده.
بسیاری از روستاها محاصره است؛ با دهها خانم آبستن. دهها مورد شپش از روستاها گزارش شده.
شب سیدعماد گفت بریم عروسی! تالار، کمپ بود.
یک زوج سیلزده. میزبان بسیج بود. و بانیان خیرین و هلال و ناجا و...
امام جمعه سابق هم آمد؛ آیتالله جزایری.
مجری شروع کرد به مدح ایشان! بیتها خواند! مدام هم از جماعت تایید میخواست. هرزگاهی هم البته از داماد نامی میبرد!
خوشم نیامد!
خواستم بروم از عروس و داماد عکس بگیرم، نگهبانی نگذاشت. گفت وولِک! نامحرم که نمیشه!
گفتم چشم.
یهو چند مرد رفتند داخل!
گفتم چرا؟
گفت اینها مسئولند!
زحمت عکس گرفتن افتاد گردن خانم دکتر.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز بیستم-۹۸/۲/۲
دیروز بعد از برنامه افق چند ساعتی رفتم خانه؛ مِنباب ساک ساک کردن!
ظهر، اهواز بودم. روز نیمه شعبان است.
خانم دکتری از نیروهای جهادی آمده اهواز. همراهمان شد. دکتر خادمیان؛ اینترن عمومی و ترم آخر.
اینجا همه گروههای جهادی سردرگم هستند.
نیرو هست، لکن چون شناسایی نیست، هدر میروند، سرخورده شده و برمیگردند.
دکتر، قدم اول را گذاشته در شناسایی.
گفت اول برویم مراکز دولتی پزشکی.
رفتیم هلال احمر. نگهبان گفت تعطیل است!
گفتم چرا؟
گفت خب، روز اداری نیست!
رفتیم معاونت درمان اهواز. باز بود.
رییسش، خانم دکتری بود متین. خواهرزادهاش در روستاها دست به بیل است؛ داوطلب.
گفت شما چه خواندید؟
گفتم پیراپزشکی. بالاخره یکجا بدردم خورد.
دکترخادمی گفت در باب عقرب و مارگزیدگی، بسته آنتیدوت(اقدامات اولیه) پخش کردید؟
سکوت کردند!
دکترخادمی پرسید مبنای اعزام تیمهای پزشکی چیست؟
گفتند اطلاعات دهیار!
دکتر خادمی گفت یعنی مرجع تشخیص و پایش شرایط بهداشتی-درمانی، بیماریهای ویروسی، اپیدمی و... دهیار است؟!
معلوم شد، پایش بهداشتی-درمانی توسط مردم انجام میگیرد!
معاون خانم دکتر، لیستی از روستاها داد که سرکشی شده. با اطمینان گفت.
باید رفت و دید.
دکتر خادمی گفت بعید است!
گفتم چرا؟
گفت ناخنهای معاون را ندیدید؟! با این ناخنها نمیشود رفت سرکشی روستا به روستای استان سیلزده!
بعدازظهر رفتم کوت عبدالله. در حاشیه مرکز اهواز.
چند روستا محاصره بود و پلها شکسته. اما ارتش پل شناور زده بود. دمش گرم.
یک دستشویی سیار هم دیدم! عکس گرفتم. قضاوت باشما!
قصد کردم چند روز آینده را به بررسی بهداشت منطقه بگذارم.
در جای جای اهواز فاضلاب شهر به خیابانها سر ریز شده. سیل، مارها و عقربها را از لانه به روستاها جاری کرده.
پشههای آبی افتاده به جان مردم. حتی تنفس را سخت کرده.
بسیاری از روستاها محاصره است؛ با دهها خانم آبستن. دهها مورد شپش از روستاها گزارش شده.
شب سیدعماد گفت بریم عروسی! تالار، کمپ بود.
یک زوج سیلزده. میزبان بسیج بود. و بانیان خیرین و هلال و ناجا و...
امام جمعه سابق هم آمد؛ آیتالله جزایری.
مجری شروع کرد به مدح ایشان! بیتها خواند! مدام هم از جماعت تایید میخواست. هرزگاهی هم البته از داماد نامی میبرد!
خوشم نیامد!
خواستم بروم از عروس و داماد عکس بگیرم، نگهبانی نگذاشت. گفت وولِک! نامحرم که نمیشه!
گفتم چشم.
یهو چند مرد رفتند داخل!
گفتم چرا؟
گفت اینها مسئولند!
زحمت عکس گرفتن افتاد گردن خانم دکتر.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۴۴
روز بیستویکم-۹۸/۲/۳
اول وقت رفتیم شادگان.
اخبار تلخی میرسد.
گفتند جاده اهواز-خرمشهر بسته است. افسر جاده هشدار داد نرید.
به اصرار من رفتیم. با ماشین سیدعماد.
با احسان؛ دانشجوی ترم دو سیاسی؛ متولد ۷۸!
و خانم دکتر از نسل دهه ۶۰.
آب، چند کیلومتری از جاده را بسته بود. موج خودش را میکوبید به ماشین.
لکن گاز دادیم. هردو کپ کرده بودند. احسان مدام آیهالکرسی میخواند. درهم برهم! یکم زدم به شوخی، بلکم حواسها پرت شود.
احسان را از معمولان میشناسم. باهوش است و عملگرا!
تز مدیریت بحران سیل از ابتدا این بوده؛ روستاها فدای شهر. منطق درستی است.
روستاهای شادگان به زیر آب رفته. آب رسیده به چندده قدمی شهر. لکن سیلبند زدهاند. ارتش و سپاه و نیروهای مردمی و...
در خوزستان، بسیارند کسانی که فارسی بلد نیستند حرف بزند! خاصه روستاها.
بچهها مدرسه میروند اما حتی فارسی هم نمیفهمند چه برسد به زدنش!
عجیب است. گویی اینجا در قلمروی جمهوری اسلامی نیست! نه در زبان فارسی و نه در عدالت!
اینجا، خیلی فرقی ندارد روستاهای سیل زده با نزده! هر دو در فقرند!
فقر آموزشی، بهداشتی و...
اندک زمینهای کشاورزیشان از بین رفته. ایضا نخلهای خرما. یحتمل فقط مانده یارانه.
اینجا مصداق این سخن رهبری است:
«پیشرفت به معنای واقعی کلمه اتفاق افتاده؛ عدالت را نمیگویم؛ در مورد عدالت ما عقبمانده هستیم؛ در این تردیدی نیست؛ خودمان اعتراف میکنیم، اقرار میکنیم. در عدالت باید تلاش کنیم، باید از خدای متعال و مردم عزیز عذرخواهی کنیم»
سرراه رفتیم به یک روستا؛ رفتوآمد با قایق است. دکتر رفت ویزیت خانوادهای آواره. هر۵ بچه سرماخورده بودند. بچه یکساله اما تب شدید داشت. زنگ زدیم اورژانس. انصافا سریع آمد.
اما مادر تنها بود. پسر بزرگش آمد. ۲۰ ساله حداقل. گفتیم تو بیا.
گفت نه!
مادر هم اجازه نداشت! به حکم شوهرش که در خانه نبود!
هنوز برخی فرهنگهای جاهلیت اینجا حاکم است. بناچار بچه تب کرده را رها کردیم! به زور جهل و تعصب!
دکتر بغض کرده بود؛ از رها کردن مریض خردسالش.
چه میشد کرد...
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز بیستویکم-۹۸/۲/۳
اول وقت رفتیم شادگان.
اخبار تلخی میرسد.
گفتند جاده اهواز-خرمشهر بسته است. افسر جاده هشدار داد نرید.
به اصرار من رفتیم. با ماشین سیدعماد.
با احسان؛ دانشجوی ترم دو سیاسی؛ متولد ۷۸!
و خانم دکتر از نسل دهه ۶۰.
آب، چند کیلومتری از جاده را بسته بود. موج خودش را میکوبید به ماشین.
لکن گاز دادیم. هردو کپ کرده بودند. احسان مدام آیهالکرسی میخواند. درهم برهم! یکم زدم به شوخی، بلکم حواسها پرت شود.
احسان را از معمولان میشناسم. باهوش است و عملگرا!
تز مدیریت بحران سیل از ابتدا این بوده؛ روستاها فدای شهر. منطق درستی است.
روستاهای شادگان به زیر آب رفته. آب رسیده به چندده قدمی شهر. لکن سیلبند زدهاند. ارتش و سپاه و نیروهای مردمی و...
در خوزستان، بسیارند کسانی که فارسی بلد نیستند حرف بزند! خاصه روستاها.
بچهها مدرسه میروند اما حتی فارسی هم نمیفهمند چه برسد به زدنش!
عجیب است. گویی اینجا در قلمروی جمهوری اسلامی نیست! نه در زبان فارسی و نه در عدالت!
اینجا، خیلی فرقی ندارد روستاهای سیل زده با نزده! هر دو در فقرند!
فقر آموزشی، بهداشتی و...
اندک زمینهای کشاورزیشان از بین رفته. ایضا نخلهای خرما. یحتمل فقط مانده یارانه.
اینجا مصداق این سخن رهبری است:
«پیشرفت به معنای واقعی کلمه اتفاق افتاده؛ عدالت را نمیگویم؛ در مورد عدالت ما عقبمانده هستیم؛ در این تردیدی نیست؛ خودمان اعتراف میکنیم، اقرار میکنیم. در عدالت باید تلاش کنیم، باید از خدای متعال و مردم عزیز عذرخواهی کنیم»
سرراه رفتیم به یک روستا؛ رفتوآمد با قایق است. دکتر رفت ویزیت خانوادهای آواره. هر۵ بچه سرماخورده بودند. بچه یکساله اما تب شدید داشت. زنگ زدیم اورژانس. انصافا سریع آمد.
اما مادر تنها بود. پسر بزرگش آمد. ۲۰ ساله حداقل. گفتیم تو بیا.
گفت نه!
مادر هم اجازه نداشت! به حکم شوهرش که در خانه نبود!
هنوز برخی فرهنگهای جاهلیت اینجا حاکم است. بناچار بچه تب کرده را رها کردیم! به زور جهل و تعصب!
دکتر بغض کرده بود؛ از رها کردن مریض خردسالش.
چه میشد کرد...
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۴۵
روز بیستودوم-۹۸/۲/۴
شهر در حال خالی شدن از نیروهای مردمی است! از سردرگمی و خستگی. سپاه در حال تحویل دادن شهر به دولت است. ایضا ارتش و هلال احمر.
در پل دختر هرچه میگذشت اوضاع روزبه روز بهتر میشد. عکس اینجا.
رسانهها هم خبرنگارانشان را برگرداندند.
گویی همه چیز تمام شد!
چندتن از خبرنگاران سیمای اهواز را دیدم. گله کردم که چرا واقعیت را منعکس نمیکنید. گفتند هرچه گزارش میگیریم سیمای تهران پخش نمیکند!
نظام در جنگ رسانهای سیل ۹۸ مغلوب شد؛ لکن سیل نیروهای مردمی به کمک رسانه مغلوب آمد؛ انقدر روحانیون و نیروهای مردمی وارد شهر شدند که بیبیسی نتوانست انکار کند؛ لاجرم بایکوت کرد تا به وقتش.
با خالی شدن شهر از نیروهای مردمی، بیبیسی میآید. برمیگردد و آن حماسه را تحریف میکند.
راه مقابله به آن؛ اولا نترسیدن از گفتن حقیقت است. رسانه باید بیکموکاست سیل خوزستان را روایت کند؛ با تلخیها و شیرینیهایش. ضعفها و قوتهایش.
این روایت، اعتماد عمومی را افزایش میکند.
سیما در روایتش فرقی میان اربعین و ۲۲ بهمن و امتحان کنکور قایل نیست! گاه حتی خبرنگارش یکیست!
دوما؛ مطالبهگری از همه دستگاهها. پرچم باید دست سیما باشد؛ بدون نگاه جناحی.
این روزها یکی از کارهایم گفتن این حرفها به مدیران رسانهایست. از صبح با دهنفرشان حرف زدم. جز روزنامه وطن امروز تقریبا بیفایده بود.
ظهر رفتم تهران؛ جلسه با یکی از مدیران ارشد سیما. به سفارش دوستی هماهنگ شد.
گفتم ۵ استان مستقیم درگیر سیلاند.
گفت مگر فقط لرستان و خوزستان نیست؟!
فهمیدم اطلاعی از سیستان ندارد! گفتم در آققلا هم آب دوباره آمده بالا.
نمیدانست!
شرحی از خوزستان و تفاوتهایش با لرستان دادم:
گفتم در لرستان، سیل زد و رفت. اما در خوزستان سیل تمام نشده.
گفتم وسعت خرابیها در خوزستان چندبرابر لرستان است.
گفتم عرب خوزستان ارتباط مستقیم با رسانه عربی دارد؛ اینجا الجزیره و العربیه. در فضای واقعی هم خود را با امارات، کویت و قطر و.. مقایسه میکنند. اینکه مانند آنها نفت دارد اما در فقر است.
گفتم اینجا خطر وهابیت و خلق عرب جدیست.
گفتم که مسئول امنیتی به خودم گفته که در خوزستان ۱۰ها هزار نفر گرایش سیاسی مستقیم به وهابیت پیدا کردند.
گفتم اینجا وضعیت قرمز است. هم در بهداشت و هم در گستردگی تخریبها. انقدر عادیسازی نکنید. مردم اگر بفهمند سرازیر میشوند برای کمک.
با دقت گوش میکرد. لکن درک نکرد.
نمیدانم چرا!
غروب نشده برگشتم اهواز؛ بینتیجه...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز بیستودوم-۹۸/۲/۴
شهر در حال خالی شدن از نیروهای مردمی است! از سردرگمی و خستگی. سپاه در حال تحویل دادن شهر به دولت است. ایضا ارتش و هلال احمر.
در پل دختر هرچه میگذشت اوضاع روزبه روز بهتر میشد. عکس اینجا.
رسانهها هم خبرنگارانشان را برگرداندند.
گویی همه چیز تمام شد!
چندتن از خبرنگاران سیمای اهواز را دیدم. گله کردم که چرا واقعیت را منعکس نمیکنید. گفتند هرچه گزارش میگیریم سیمای تهران پخش نمیکند!
نظام در جنگ رسانهای سیل ۹۸ مغلوب شد؛ لکن سیل نیروهای مردمی به کمک رسانه مغلوب آمد؛ انقدر روحانیون و نیروهای مردمی وارد شهر شدند که بیبیسی نتوانست انکار کند؛ لاجرم بایکوت کرد تا به وقتش.
با خالی شدن شهر از نیروهای مردمی، بیبیسی میآید. برمیگردد و آن حماسه را تحریف میکند.
راه مقابله به آن؛ اولا نترسیدن از گفتن حقیقت است. رسانه باید بیکموکاست سیل خوزستان را روایت کند؛ با تلخیها و شیرینیهایش. ضعفها و قوتهایش.
این روایت، اعتماد عمومی را افزایش میکند.
سیما در روایتش فرقی میان اربعین و ۲۲ بهمن و امتحان کنکور قایل نیست! گاه حتی خبرنگارش یکیست!
دوما؛ مطالبهگری از همه دستگاهها. پرچم باید دست سیما باشد؛ بدون نگاه جناحی.
این روزها یکی از کارهایم گفتن این حرفها به مدیران رسانهایست. از صبح با دهنفرشان حرف زدم. جز روزنامه وطن امروز تقریبا بیفایده بود.
ظهر رفتم تهران؛ جلسه با یکی از مدیران ارشد سیما. به سفارش دوستی هماهنگ شد.
گفتم ۵ استان مستقیم درگیر سیلاند.
گفت مگر فقط لرستان و خوزستان نیست؟!
فهمیدم اطلاعی از سیستان ندارد! گفتم در آققلا هم آب دوباره آمده بالا.
نمیدانست!
شرحی از خوزستان و تفاوتهایش با لرستان دادم:
گفتم در لرستان، سیل زد و رفت. اما در خوزستان سیل تمام نشده.
گفتم وسعت خرابیها در خوزستان چندبرابر لرستان است.
گفتم عرب خوزستان ارتباط مستقیم با رسانه عربی دارد؛ اینجا الجزیره و العربیه. در فضای واقعی هم خود را با امارات، کویت و قطر و.. مقایسه میکنند. اینکه مانند آنها نفت دارد اما در فقر است.
گفتم اینجا خطر وهابیت و خلق عرب جدیست.
گفتم که مسئول امنیتی به خودم گفته که در خوزستان ۱۰ها هزار نفر گرایش سیاسی مستقیم به وهابیت پیدا کردند.
گفتم اینجا وضعیت قرمز است. هم در بهداشت و هم در گستردگی تخریبها. انقدر عادیسازی نکنید. مردم اگر بفهمند سرازیر میشوند برای کمک.
با دقت گوش میکرد. لکن درک نکرد.
نمیدانم چرا!
غروب نشده برگشتم اهواز؛ بینتیجه...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ