روزنوشتهای سفر به لرستان/۲۰
روز هشتم ۹۸/۱/۲۰ قسمت ۲
خداحافظ پل دختر!
پل ۷تیر تعمیر شد! ارتش رکورد زد. ۵۰ متر پل کاملا تخریب شده بود. حالا بار ترافیک سبکتر میشود. دم ارتش گرم!
در شهر شیر خشک و پوشک کم است. بگم که نوار بهداشتی بسیار است. و آن خانم هنرمند نگران نباشد!
رم گوشیم دارد لبریز میشود. مثل سدهای خوزستان. خدایا کمک کن. میگویند نیم میلیون آواره خواهند شد!
یک طلبه بندر عباسی دیدم. تازه آمده.
یک گردان از دانشجویان دانشگاه افسری امام حسین(ع) را هم دیدیم. همه دهه هفتادیاند با۴تار سیبیل! هنوز ریش ندارند!
امروز آویزان بچههای کرج بودم! چه کنم که ماشین ندارم. از بسیج شهرک وحدت در کرج آمدند. با یک پراید و یک وانت!
رفتیم به یک روستا. چند نفر روستایی در وسط جاده جلویمان را گرفتند. با داس و یک تبر! گفتند به ما هیچی نرسیده!
مسئول بچههای کرج را جناب سرهنگ خطاب کردم! بلافاصله داسش را قائم کرد!
آمار گرفتم اصلا سیل زده نبودند.
رفتم به یک روستای دیگر.
یک آخوند از شمال آشپزخانه زده آنجا. روزی ۱۵۰۰ غذا میپزد.
۴روستا ارتباطشان قطع است. دو جوان کوهنورد روزانه با سیمبکسل از رودخانه عبور میکنند تا غذای آشپزخانه را به آنها برسانند! دهه هفتادیاند.
ای خدا!
آدم چه چیزهایی اینجا میبینید!
ای کاش میشد اینجا بمانم تا روایت کنم قصههای این شهر را!
این روزها شهر پرشده از عکاس و خبرنگار که البته فقط گزارشهای رسمی مکاتبه میکنند. بدون هیچ خلاقیت و شرح وقایع!
از روز اول دارم باخودم فکر میکنم که پس فارس و تسنیم و نسیم و مهر و مشرق و دهها روزنامه و سایت سپاه و اصولگرا کجایند؟!
آن وقت میگویند چرا مردم بیاعتمادند! چرا مردم BBC نگاه میکنند!
در روزهای اول بجز سازمان فضای مجازی سراج، گروه دیگری را ندیدم! دمشان گرم.
گلههایی از مردم پلدختر دارم که به وقتش خواهم نوشت. در وقت مصیب جای گله نیست.
امروز روز آخر است. میروم معمولان.
و بعد خوزستان!
دوست داشتم اینجا بمانم. تا چند سال میشود اینجا ماند و از این شهر نوشت...
اما چه کنم که دست تنهام.
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز هشتم ۹۸/۱/۲۰ قسمت ۲
خداحافظ پل دختر!
پل ۷تیر تعمیر شد! ارتش رکورد زد. ۵۰ متر پل کاملا تخریب شده بود. حالا بار ترافیک سبکتر میشود. دم ارتش گرم!
در شهر شیر خشک و پوشک کم است. بگم که نوار بهداشتی بسیار است. و آن خانم هنرمند نگران نباشد!
رم گوشیم دارد لبریز میشود. مثل سدهای خوزستان. خدایا کمک کن. میگویند نیم میلیون آواره خواهند شد!
یک طلبه بندر عباسی دیدم. تازه آمده.
یک گردان از دانشجویان دانشگاه افسری امام حسین(ع) را هم دیدیم. همه دهه هفتادیاند با۴تار سیبیل! هنوز ریش ندارند!
امروز آویزان بچههای کرج بودم! چه کنم که ماشین ندارم. از بسیج شهرک وحدت در کرج آمدند. با یک پراید و یک وانت!
رفتیم به یک روستا. چند نفر روستایی در وسط جاده جلویمان را گرفتند. با داس و یک تبر! گفتند به ما هیچی نرسیده!
مسئول بچههای کرج را جناب سرهنگ خطاب کردم! بلافاصله داسش را قائم کرد!
آمار گرفتم اصلا سیل زده نبودند.
رفتم به یک روستای دیگر.
یک آخوند از شمال آشپزخانه زده آنجا. روزی ۱۵۰۰ غذا میپزد.
۴روستا ارتباطشان قطع است. دو جوان کوهنورد روزانه با سیمبکسل از رودخانه عبور میکنند تا غذای آشپزخانه را به آنها برسانند! دهه هفتادیاند.
ای خدا!
آدم چه چیزهایی اینجا میبینید!
ای کاش میشد اینجا بمانم تا روایت کنم قصههای این شهر را!
این روزها شهر پرشده از عکاس و خبرنگار که البته فقط گزارشهای رسمی مکاتبه میکنند. بدون هیچ خلاقیت و شرح وقایع!
از روز اول دارم باخودم فکر میکنم که پس فارس و تسنیم و نسیم و مهر و مشرق و دهها روزنامه و سایت سپاه و اصولگرا کجایند؟!
آن وقت میگویند چرا مردم بیاعتمادند! چرا مردم BBC نگاه میکنند!
در روزهای اول بجز سازمان فضای مجازی سراج، گروه دیگری را ندیدم! دمشان گرم.
گلههایی از مردم پلدختر دارم که به وقتش خواهم نوشت. در وقت مصیب جای گله نیست.
امروز روز آخر است. میروم معمولان.
و بعد خوزستان!
دوست داشتم اینجا بمانم. تا چند سال میشود اینجا ماند و از این شهر نوشت...
اما چه کنم که دست تنهام.
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان/۲۱
روز هشتم ۹۸/۱/۲۰ قسمت ۳
از شبکه افق زنگ زدند. گفتند بیا پل دختر، پخش زنده.
گفتم از شهر زدم بیرون. اصرار کرد. گفتم برو اینستاگرام بنده را ببین. من بیام همان حرفها را میزنم. گفت باشه. دیگه زنگ نزد!
پیش از سفر گروه فلافلیها را دیدم. تهرانیاند! بچه پایین! آمدند خداحافظی. در ۴ روز ۱۵هزار ساندویچ فلافل میزدند. خانه به خانه پخش میکردند. لوتی منش بودند. دمشان گرم.
دو مسیر منتهی به معمولان میشود؛
جاده جدید: خرمآباد-اتوبان پلزال-معمولان (که بخشی از آن راه روستاییست)
جاده قدیم: خرمآباد-معمولان- پلدختر- اندیمشک
تردد مردم از جاده قدیم بود که آب تخریبش کرده. در بستر رودخانه بوده.
بخشی از درآمد مردم از تردد مسافران از این جاده است. مردم غصهدارند! با پراید بچههای کرج آمدم معمولان! داغون شد. در راه یکبار نزدیک بود پرت شویم داخل آب! یحتمل جنازهمان در سواحل کویت، اگر پیدا میشد!
در جاده مردم پلدختر را دیدم. در حال شستشوی اثاث و فرش. در راه کلی آخوند دیدم. هر دو رنگ!
شهر معمولان بسیار کوچک است؛ ۱۵هزار نفر با روستاهای توابع.
سیل فقط خانههای کنار بستر رودخانه را خراب کرده. حدود۱۲۰ خانه تخریب شده و ۴۰۰ خانه گل گرفتگی دارد. حاجی شاهکرم تنها کشته شهر است.بیاحتیاطی کرده. یک نفر از روستا را هم آب برده. جنازش پیدا نشده.
حجم تخریب در معمولان اصلا قابل مقایسه با پلدختر نیست؛ چه در شهر و چه در روستا.
حال شهر بد نیست. گرچه هنوز برای قضاوت زود است. باید دوری در شهر و روستاها بزنم.
یک موکب دیدم. چای گرم و دم شده خوردم. خیلی حال داد. بچههای بروجرد هستند. صبحانه، ناهار و شام میدهند. میان وعده هم. گاهی آهنگ لری پخش میکنند. گاهی سعید حدادیان!
کنار موکب چشمم به اطلاعیهای خورد:
«مهمانان عزیز! برای حمامتشریف بیارید خانه ما»
رفتیم خانهاش. حمزه اصرار کرد که شام باید بمانید. شام جوجه آورد! عجب حالی داد غذای خانگی.
خستهام. خیلی.
کتفم هنوز درد میکند. گوشی هم بازی درمییارد. اعصابم را خرد کرده.
حال نوشتن ندارم...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز هشتم ۹۸/۱/۲۰ قسمت ۳
از شبکه افق زنگ زدند. گفتند بیا پل دختر، پخش زنده.
گفتم از شهر زدم بیرون. اصرار کرد. گفتم برو اینستاگرام بنده را ببین. من بیام همان حرفها را میزنم. گفت باشه. دیگه زنگ نزد!
پیش از سفر گروه فلافلیها را دیدم. تهرانیاند! بچه پایین! آمدند خداحافظی. در ۴ روز ۱۵هزار ساندویچ فلافل میزدند. خانه به خانه پخش میکردند. لوتی منش بودند. دمشان گرم.
دو مسیر منتهی به معمولان میشود؛
جاده جدید: خرمآباد-اتوبان پلزال-معمولان (که بخشی از آن راه روستاییست)
جاده قدیم: خرمآباد-معمولان- پلدختر- اندیمشک
تردد مردم از جاده قدیم بود که آب تخریبش کرده. در بستر رودخانه بوده.
بخشی از درآمد مردم از تردد مسافران از این جاده است. مردم غصهدارند! با پراید بچههای کرج آمدم معمولان! داغون شد. در راه یکبار نزدیک بود پرت شویم داخل آب! یحتمل جنازهمان در سواحل کویت، اگر پیدا میشد!
در جاده مردم پلدختر را دیدم. در حال شستشوی اثاث و فرش. در راه کلی آخوند دیدم. هر دو رنگ!
شهر معمولان بسیار کوچک است؛ ۱۵هزار نفر با روستاهای توابع.
سیل فقط خانههای کنار بستر رودخانه را خراب کرده. حدود۱۲۰ خانه تخریب شده و ۴۰۰ خانه گل گرفتگی دارد. حاجی شاهکرم تنها کشته شهر است.بیاحتیاطی کرده. یک نفر از روستا را هم آب برده. جنازش پیدا نشده.
حجم تخریب در معمولان اصلا قابل مقایسه با پلدختر نیست؛ چه در شهر و چه در روستا.
حال شهر بد نیست. گرچه هنوز برای قضاوت زود است. باید دوری در شهر و روستاها بزنم.
یک موکب دیدم. چای گرم و دم شده خوردم. خیلی حال داد. بچههای بروجرد هستند. صبحانه، ناهار و شام میدهند. میان وعده هم. گاهی آهنگ لری پخش میکنند. گاهی سعید حدادیان!
کنار موکب چشمم به اطلاعیهای خورد:
«مهمانان عزیز! برای حمامتشریف بیارید خانه ما»
رفتیم خانهاش. حمزه اصرار کرد که شام باید بمانید. شام جوجه آورد! عجب حالی داد غذای خانگی.
خستهام. خیلی.
کتفم هنوز درد میکند. گوشی هم بازی درمییارد. اعصابم را خرد کرده.
حال نوشتن ندارم...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان/۲۲
روز هشتم ۹۸/۱/۲۰ قسمت ۴
بخشدار معمولان در شهر نیست!
معمولان، شهر کوچکیست. فقط یک بلوار دارد با
چند خیابان که اندازه کوچه پسکوچههای تهران است!
اول رفتم بخشداری. نگهبان نبود و در بسته! بعد از چندبار در زدن، یک نفر از پشت نردههای پنجره گفت بله!
گفتم با بخشدار کار داریم.
گفت نیست. گفتم معاونش چی؟
سکوت کرد و گفت هیچکس نیست!
گفتم بخشدار کِی مییاد؟
گفت معلوم نیست!
فهمیدم بخشدار در شهر نیست!
۱۲۰خانه تخریب شده و ۴۰۰خانه در گل، آنوقت بخشدار نیست!
چند روستا سیلزده شده، راه چند روستا بسته است، اما بخشدار شهر نیست.
سری به قهوهخانه شهر زدم؛ بهترین جا برای کسب اخبار!
نشستم کنار یک لرِ تپل! پرحرف است و بامزه. اما اطلاعاتش کامل است. گفت همان روزهای اول بخشدار با سیما مصاحبه کرده. داشته گلایه میکرده از عدم رسیدگی به شهر، که مجری صدایش را قطع کرده. گفت: «از آن روز معلوم نیست کجاست! بخشداری هم تعطیل است. گاهی سر میزند فقط!»
خانه بخشدار در پلدختر است. برخی میگویند خانهاش را آب برده. باید بیشتر پرسو جو کنم تا اصل ماجرا را بفهمم.
رفتم پیش صاحب قهوهخانه تا حساب کنم، گفت برای امدادرسانها مجانیست!
پل تاریخی کلهرت تخریب شده.
پلهای ۶روستا هم خراب شده! همین راههای روستاها را بسته. جاده قدیم که در بستر رودخانه بوده، کلا تخریب شده. جاده جدید هم ۳روز بسته بوده.
در این مدت بالگردهای هلال احمر مدام پرواز داشتند؛ هم از آسمان چادر به روستاها پرتاب میکردند و هم مصدومان را به خرمآباد منتقل.
امیر حیدری فرمانده نیروی زمینی ارتش اولین مسئولی بوده که خود را به شهر رسانده؛ یحتمل با بالگرد.
۴روز بعد از سیل، نجار رییس مدیریت بحران هم میآید سرکشی، بعدش میرود نماز جمعه شهر! ۲روز بعد، فتاح رئیس کمیته امداد میآید.
شارژر گوشیام گم شده. رفتم خریدم. هرکاری کردم پول نگرفت!
رفتم در شهر چرخی زدم.
مردم میگفتند ۵ فروردین سیل میآید اما تخریب نمیکند.
بخشداری و ناجا به مردم اعلام میکنند که خانهها را تخلیه کنند اما کسی گوش نمیکند. ماشینهای بخشداری با بلندگو در شهر اعلام خطر میکنند اما کسی جدی نمیگیرد! مردم میگویند فکرش را هم نمیکردند که اینطور شود.
مدیر اداره برق عالی عمل کرده. اینجا فقط ۷ ساعت برق نبوده!
گاز ۵ روز بعد وصل میشود. آب ۶ روز بعد.
اما الان برق و آب به صورت چرخشی در محلات قطع میشود.
پینوشت:
این فیلم👇را خبرنگار شهر گرفته. گفت دیروز (۱۹ فروردین) گرفتم اما سیما پخش نکرد! گفتم نگران نباش. من منتشر میکنم.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز هشتم ۹۸/۱/۲۰ قسمت ۴
بخشدار معمولان در شهر نیست!
معمولان، شهر کوچکیست. فقط یک بلوار دارد با
چند خیابان که اندازه کوچه پسکوچههای تهران است!
اول رفتم بخشداری. نگهبان نبود و در بسته! بعد از چندبار در زدن، یک نفر از پشت نردههای پنجره گفت بله!
گفتم با بخشدار کار داریم.
گفت نیست. گفتم معاونش چی؟
سکوت کرد و گفت هیچکس نیست!
گفتم بخشدار کِی مییاد؟
گفت معلوم نیست!
فهمیدم بخشدار در شهر نیست!
۱۲۰خانه تخریب شده و ۴۰۰خانه در گل، آنوقت بخشدار نیست!
چند روستا سیلزده شده، راه چند روستا بسته است، اما بخشدار شهر نیست.
سری به قهوهخانه شهر زدم؛ بهترین جا برای کسب اخبار!
نشستم کنار یک لرِ تپل! پرحرف است و بامزه. اما اطلاعاتش کامل است. گفت همان روزهای اول بخشدار با سیما مصاحبه کرده. داشته گلایه میکرده از عدم رسیدگی به شهر، که مجری صدایش را قطع کرده. گفت: «از آن روز معلوم نیست کجاست! بخشداری هم تعطیل است. گاهی سر میزند فقط!»
خانه بخشدار در پلدختر است. برخی میگویند خانهاش را آب برده. باید بیشتر پرسو جو کنم تا اصل ماجرا را بفهمم.
رفتم پیش صاحب قهوهخانه تا حساب کنم، گفت برای امدادرسانها مجانیست!
پل تاریخی کلهرت تخریب شده.
پلهای ۶روستا هم خراب شده! همین راههای روستاها را بسته. جاده قدیم که در بستر رودخانه بوده، کلا تخریب شده. جاده جدید هم ۳روز بسته بوده.
در این مدت بالگردهای هلال احمر مدام پرواز داشتند؛ هم از آسمان چادر به روستاها پرتاب میکردند و هم مصدومان را به خرمآباد منتقل.
امیر حیدری فرمانده نیروی زمینی ارتش اولین مسئولی بوده که خود را به شهر رسانده؛ یحتمل با بالگرد.
۴روز بعد از سیل، نجار رییس مدیریت بحران هم میآید سرکشی، بعدش میرود نماز جمعه شهر! ۲روز بعد، فتاح رئیس کمیته امداد میآید.
شارژر گوشیام گم شده. رفتم خریدم. هرکاری کردم پول نگرفت!
رفتم در شهر چرخی زدم.
مردم میگفتند ۵ فروردین سیل میآید اما تخریب نمیکند.
بخشداری و ناجا به مردم اعلام میکنند که خانهها را تخلیه کنند اما کسی گوش نمیکند. ماشینهای بخشداری با بلندگو در شهر اعلام خطر میکنند اما کسی جدی نمیگیرد! مردم میگویند فکرش را هم نمیکردند که اینطور شود.
مدیر اداره برق عالی عمل کرده. اینجا فقط ۷ ساعت برق نبوده!
گاز ۵ روز بعد وصل میشود. آب ۶ روز بعد.
اما الان برق و آب به صورت چرخشی در محلات قطع میشود.
پینوشت:
این فیلم👇را خبرنگار شهر گرفته. گفت دیروز (۱۹ فروردین) گرفتم اما سیما پخش نکرد! گفتم نگران نباش. من منتشر میکنم.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان/۲۳
روز هشتم ۹۸/۱/۲۰ قسمت۵
شب را خانه حمزه بودم. روانشناسی خوانده اما بیکار. ولی مهمانواز است و صمیمی.
سر صبحی سردار سعید قاسمی را دیدم. قرارگاه مردمی زده. پیرمرد عجب حال و حوصلهای دارد!
رضا نریمانی مداح معروف را هم دیدم. با بچههای هیئتشان در یک روستا مشغولند.
از روستاها خبر دقیق ندارم. وقت نکردم بروم. اعصابم خرد است. دیر شده.
دوباره رفتم قهوهخانه؛ پیش صاحبش احمد.
گفت مردم شهر از دو جا درآمد دارند؛ کشاورزی و تردد مسافران از جاده خرمآباد-معمولان- پلدختر- اندیمشک.
کشاورزی که آسیب جدی دیده. بسیاری از باغها و زمینها کلا زیر آب رفته.
جاده هم در بستر رودخانه بوده و متلاشی شده. سپاه خواسته بازسازی کند، وزارت راه موافق نبوده. گفته بازسازی دوباره یعنی تکرار اشتباه. باید جاده جدید خارج از بستر رودخانه ساخته شود. حق با وزارت است. اما جاده جدید چند سال طول خواهد کشید؟! خدا داند.
احمد میگفت اگر این جاده ساخته نشود. معمولان یک شهر فرعی خواهد شد و کسبوکار تعطیل هم. غم سیل یک طرف، غصه بسته شدن جاده طرف دیگر. برخی قصد ترک شهر دارند. خانههایشان که رفته، کسب و کار هم.
خدایا کمک کن به این مردم این شهر ۲۰ و چند هزار نفری...
دو مدرسهی شهر تخریب شده؛
مدرسه دخترانه خدیجه که زمان شاه ساخته شده و مدرسه پسرانه شهید مطهری که در دوران مرحوم هاشمی.
هر دو دقیقا در بستر رودخانه هستند!
همهاش به این فکر میکنم که اگر بچهها در مدرسه بودند، سیل با بچهها چه میکرد؟!
در کوچهها پرسه میزدم که یک کت شلواری شیک دیدم! یقه آخوندی و اتوکشیده! و کفش واکس زده!
گفتند دکتر گودرز کریمیفر مدیرکل تعاونی و پشتیبانی وزارت آموزش و پرورش است و اهل معمولان.
مردم در گِل، نیروهای مردمی در گِل، دهها آخوند در گِل، ارتش در گِل...
آن وقت جناب دکتر با کت شلوار اتوکشیده آمدند بازدید!
گویی ولیعهد آمده!
خوب است که متولد و بزرگ شده این شهر است! ازش درباب مدرسه پرسیدم. ژست مدیرکلی گرفت اما آخرش نفهمیدم چه گفت!
کاش میشد...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز هشتم ۹۸/۱/۲۰ قسمت۵
شب را خانه حمزه بودم. روانشناسی خوانده اما بیکار. ولی مهمانواز است و صمیمی.
سر صبحی سردار سعید قاسمی را دیدم. قرارگاه مردمی زده. پیرمرد عجب حال و حوصلهای دارد!
رضا نریمانی مداح معروف را هم دیدم. با بچههای هیئتشان در یک روستا مشغولند.
از روستاها خبر دقیق ندارم. وقت نکردم بروم. اعصابم خرد است. دیر شده.
دوباره رفتم قهوهخانه؛ پیش صاحبش احمد.
گفت مردم شهر از دو جا درآمد دارند؛ کشاورزی و تردد مسافران از جاده خرمآباد-معمولان- پلدختر- اندیمشک.
کشاورزی که آسیب جدی دیده. بسیاری از باغها و زمینها کلا زیر آب رفته.
جاده هم در بستر رودخانه بوده و متلاشی شده. سپاه خواسته بازسازی کند، وزارت راه موافق نبوده. گفته بازسازی دوباره یعنی تکرار اشتباه. باید جاده جدید خارج از بستر رودخانه ساخته شود. حق با وزارت است. اما جاده جدید چند سال طول خواهد کشید؟! خدا داند.
احمد میگفت اگر این جاده ساخته نشود. معمولان یک شهر فرعی خواهد شد و کسبوکار تعطیل هم. غم سیل یک طرف، غصه بسته شدن جاده طرف دیگر. برخی قصد ترک شهر دارند. خانههایشان که رفته، کسب و کار هم.
خدایا کمک کن به این مردم این شهر ۲۰ و چند هزار نفری...
دو مدرسهی شهر تخریب شده؛
مدرسه دخترانه خدیجه که زمان شاه ساخته شده و مدرسه پسرانه شهید مطهری که در دوران مرحوم هاشمی.
هر دو دقیقا در بستر رودخانه هستند!
همهاش به این فکر میکنم که اگر بچهها در مدرسه بودند، سیل با بچهها چه میکرد؟!
در کوچهها پرسه میزدم که یک کت شلواری شیک دیدم! یقه آخوندی و اتوکشیده! و کفش واکس زده!
گفتند دکتر گودرز کریمیفر مدیرکل تعاونی و پشتیبانی وزارت آموزش و پرورش است و اهل معمولان.
مردم در گِل، نیروهای مردمی در گِل، دهها آخوند در گِل، ارتش در گِل...
آن وقت جناب دکتر با کت شلوار اتوکشیده آمدند بازدید!
گویی ولیعهد آمده!
خوب است که متولد و بزرگ شده این شهر است! ازش درباب مدرسه پرسیدم. ژست مدیرکلی گرفت اما آخرش نفهمیدم چه گفت!
کاش میشد...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان/۲۴
روز نهم ۹۸/۱/۲۱ قسمت اول
غالب امکانات به پلدختر سرازیر شده. همین، کار را در معمولان سخت کرده. حجم خرابی پلدختر دهها برابر اینجاست. کار درستی کردند.
در شهر گلروبی خانه به خانه شروع شده. خیابانها هم.
فوج فوج نیروهای مردمی به شهر میآیند. هر روستایی که راهش باز شده، حداقل یک گروه مردمی واردش شده.
یک لرِ سیبیل کلفت دیدم؛ با بلندگو در شهر میچرخید و با فارسی دست و پا شکسته با امدادرسانها حرف میزد:
«اهالی تهرون! ای تبریزیها! آقا ما ممنونیم از شما. ببخشید ما نیتونیم از شما پذیرایی کنیم. شرمندهایم...»
بغض کردم.
آمدم از آخوندی عکس بگیرم؛ ژست گرفت! خوشم نیامد و نیانداختم!
موکب بچههای بروجرد غوغا کرده. هر روز سه وعده ۲۰۰۰ هزار غذا میدهند. اینجا هتل است برای نیروهای مردمی!
هرروز غذای گرم میخورند؛ چای هم هست!
بیچاره نیروهای پلدختر! چند روز با نان و کنسرو لوبیا بیل میزدند!
کلا اینجا وضعش خیلی بهتر است. آب و برق و گاز هست. حجم خرابی هم کمتر.
کردهای سیبیل کلفت اقلام آوردند. از اسلامآباد غرب. ولی از لج آخوندها روی ماشینهایشان نوشتند از شاه آباد! خندهام گرفت. ولی دمشان گرم.
.
اینجا سپاهی زیاده ولی فرمانده سپاه شهر کمیاب است!
چند روز اول نیروهای مردمی کمک خواستند ازش، گفته به من ابلاغی نشده! دو روز بعد گفته وظیفه ارتش است
واقعا کمک به مردم سیل زده ابلاغ نظامی میخواهد؟!
مگر نه اینکه آقای خامنهای گفته بهترین راه مبارزه با امریکا خدمت به مردم است!
به وضوح میشود کم کاری فرمانده سپاه را در شهر حس کرد. عکس فرمانده سپاه پلدختر. چقدر فاصله است میان دو فرمانده!
القصه! فرمانده در پیچ است و بزور قدم برمیدارد. نیروهای مردمی شهر را سامان میدهند. گویی وظیفهای ندارد!
دیروز برد پرسپولیس لبخندی بر لبان قرمزهای شهر انداخت. دم بیرانوند گرم.
مینیبوس آخوندهای مشهدی هم رسید.
در شهر چند ماشین آفرودی دیدم. دختر و پسری آمدند.
بیابانگرد هستند و مجهز. ماشینهایشان دست کمی از نفربر ندارد. روزهای بسته بودن جاده، فقط با ماشینهای اینها میشد به مردم غذا رساند. دمشان گرم.
هیچ زمانی نمیشد دختر پسرهای آفرودی را با آخوندها با بسیجیها و با کردهای سیبیل کلفت و ارتشی را در یک کادر دید! جز اینجا و در وقت سیل و کمک به مردم!
بغض
ّبغض
بغض
پینوشت:
دوستانم گفتند در ایامی که سپاه تا کمر در گِل و لای است و ترامپ سپاه را تروریست خوانده، نباید بیکفایتی یک فرمانده را رسانهای کرد. گفتم نه!
بیکفایت، بیکفایت است؛ دولتی و سپاهی ندارد. باید دادش را زد.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز نهم ۹۸/۱/۲۱ قسمت اول
غالب امکانات به پلدختر سرازیر شده. همین، کار را در معمولان سخت کرده. حجم خرابی پلدختر دهها برابر اینجاست. کار درستی کردند.
در شهر گلروبی خانه به خانه شروع شده. خیابانها هم.
فوج فوج نیروهای مردمی به شهر میآیند. هر روستایی که راهش باز شده، حداقل یک گروه مردمی واردش شده.
یک لرِ سیبیل کلفت دیدم؛ با بلندگو در شهر میچرخید و با فارسی دست و پا شکسته با امدادرسانها حرف میزد:
«اهالی تهرون! ای تبریزیها! آقا ما ممنونیم از شما. ببخشید ما نیتونیم از شما پذیرایی کنیم. شرمندهایم...»
بغض کردم.
آمدم از آخوندی عکس بگیرم؛ ژست گرفت! خوشم نیامد و نیانداختم!
موکب بچههای بروجرد غوغا کرده. هر روز سه وعده ۲۰۰۰ هزار غذا میدهند. اینجا هتل است برای نیروهای مردمی!
هرروز غذای گرم میخورند؛ چای هم هست!
بیچاره نیروهای پلدختر! چند روز با نان و کنسرو لوبیا بیل میزدند!
کلا اینجا وضعش خیلی بهتر است. آب و برق و گاز هست. حجم خرابی هم کمتر.
کردهای سیبیل کلفت اقلام آوردند. از اسلامآباد غرب. ولی از لج آخوندها روی ماشینهایشان نوشتند از شاه آباد! خندهام گرفت. ولی دمشان گرم.
.
اینجا سپاهی زیاده ولی فرمانده سپاه شهر کمیاب است!
چند روز اول نیروهای مردمی کمک خواستند ازش، گفته به من ابلاغی نشده! دو روز بعد گفته وظیفه ارتش است
واقعا کمک به مردم سیل زده ابلاغ نظامی میخواهد؟!
مگر نه اینکه آقای خامنهای گفته بهترین راه مبارزه با امریکا خدمت به مردم است!
به وضوح میشود کم کاری فرمانده سپاه را در شهر حس کرد. عکس فرمانده سپاه پلدختر. چقدر فاصله است میان دو فرمانده!
القصه! فرمانده در پیچ است و بزور قدم برمیدارد. نیروهای مردمی شهر را سامان میدهند. گویی وظیفهای ندارد!
دیروز برد پرسپولیس لبخندی بر لبان قرمزهای شهر انداخت. دم بیرانوند گرم.
مینیبوس آخوندهای مشهدی هم رسید.
در شهر چند ماشین آفرودی دیدم. دختر و پسری آمدند.
بیابانگرد هستند و مجهز. ماشینهایشان دست کمی از نفربر ندارد. روزهای بسته بودن جاده، فقط با ماشینهای اینها میشد به مردم غذا رساند. دمشان گرم.
هیچ زمانی نمیشد دختر پسرهای آفرودی را با آخوندها با بسیجیها و با کردهای سیبیل کلفت و ارتشی را در یک کادر دید! جز اینجا و در وقت سیل و کمک به مردم!
بغض
ّبغض
بغض
پینوشت:
دوستانم گفتند در ایامی که سپاه تا کمر در گِل و لای است و ترامپ سپاه را تروریست خوانده، نباید بیکفایتی یک فرمانده را رسانهای کرد. گفتم نه!
بیکفایت، بیکفایت است؛ دولتی و سپاهی ندارد. باید دادش را زد.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان/۲۵
روز نهم ۹۸/۱/۲۱- قسمت ۲
هنوز نمیدانم چه بر سر بخشدار شهر آمده! لکن همه از شهردار تعریف میکنند.
نصفه شبی رفتم درمانگاه شهر. یک پزشک عمومی داشت با یک آزمایشگاه.
دستگاه رادیولوژی دارد لکن متخصص ارتوپدی خیر.
اگر کسی شکشتگی داشته باشد با بالگرد میبرنش به خرمآباد. به شرط روز بودن.
اگر شب باشد باید تا صبح درد بکشد!
ارتش هم یک درمانگاه صحرایی زده؛ روانشناس، پزشک عمومی و داروخانه.
هلال احمر در شهر دفترچه پخش کرده. درمانگاه به بچهها پوشک و شیرخشک رایگان میدهد. دمش گرم.
اینجا هر روز بر تعداد آخوندها افزوده میشود. اکثرا دهه شصتی و هفتادی. ساکتند و کم حرف. سرشان تو کار خودشان است. کمتر با مردم حرف میزنند. بیشتر بیل میزنند!
خوب نیست! فرصت مناسبی است برای رفع برخی کدورتها.
با آخوندی حرفی شدم؛ با اینکه ۳۵ سالش بود، گفت ۵ تا بچه دارم! بهشان فکر نمیکنم تا دلم تنگتر نشود!
هنوز گلروبی خانه به خانه ادامه دارد. سیل نیروهای مردمی به شهر همچنان ادامه دارد، اما چون اینجا بیشتر شبیه شهرک است تا شهر! محل اسکان کم است.
همچنان فرمانده سپاه شهر را باید با ذرهبین پیدا کرد! کاش عوضش کنند. بچههای بسیج میگفتند نه تنها کمکحال نیست، چوب لای چرخ کن هم شده.
بچههای بسیج دانشجویی قزوین را دیدم. در روستای دمرود سفلی.
یکیشان دانشجوی علوم سیاسی بود؛ به قول خودش ترمک بود! لباس نظامیاش را نشان داد، گفت با همین لباس دوماه حلب بودم! تازه چند تار سیبیل درآورده بود!
پیرمردی هم همراهشان بود. گفتند پدر شهید رسول خلیلی است!
یک گروه تبریزی دیدم. بلند بلند ترکی حرف میزدند. فکر کردم دعوا میکنند، نگو عادتشانه!
حضرت عیال زنگ زد. دلم تنگ شده. هم برای او، هم علیاصغر و هم فاطمه.
برگشتم شهر. قرارگاه متوسلیان؛ سردار سعید قاسمی دایر کرده.
هنوز اِبا دارد که بگوید شهید متوسلیان! یحتمل امید دارد متوسلیان زنده باشد. بنظرم واقعیت را باید پذیرفت. سر سفره ناهار، بغلدستم یک سرتراشیده بود. حدس زدم بیماری ژنتیکی چیزی دارد. گفت رپ خوان است! و بیماری دیسپلازی اکتو درما دارد.
از سلماسِ آذربایجان غربی آمده بود.
بیماریی خشکی پوست داشته باشی و بعد بیای وسط گِل و لای!
بغض
پینوشت:
اوضاع در معمولان خوب است. باید بروم خوزستان. اخبار ضدونقیض است و اعصاب خردکن.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز نهم ۹۸/۱/۲۱- قسمت ۲
هنوز نمیدانم چه بر سر بخشدار شهر آمده! لکن همه از شهردار تعریف میکنند.
نصفه شبی رفتم درمانگاه شهر. یک پزشک عمومی داشت با یک آزمایشگاه.
دستگاه رادیولوژی دارد لکن متخصص ارتوپدی خیر.
اگر کسی شکشتگی داشته باشد با بالگرد میبرنش به خرمآباد. به شرط روز بودن.
اگر شب باشد باید تا صبح درد بکشد!
ارتش هم یک درمانگاه صحرایی زده؛ روانشناس، پزشک عمومی و داروخانه.
هلال احمر در شهر دفترچه پخش کرده. درمانگاه به بچهها پوشک و شیرخشک رایگان میدهد. دمش گرم.
اینجا هر روز بر تعداد آخوندها افزوده میشود. اکثرا دهه شصتی و هفتادی. ساکتند و کم حرف. سرشان تو کار خودشان است. کمتر با مردم حرف میزنند. بیشتر بیل میزنند!
خوب نیست! فرصت مناسبی است برای رفع برخی کدورتها.
با آخوندی حرفی شدم؛ با اینکه ۳۵ سالش بود، گفت ۵ تا بچه دارم! بهشان فکر نمیکنم تا دلم تنگتر نشود!
هنوز گلروبی خانه به خانه ادامه دارد. سیل نیروهای مردمی به شهر همچنان ادامه دارد، اما چون اینجا بیشتر شبیه شهرک است تا شهر! محل اسکان کم است.
همچنان فرمانده سپاه شهر را باید با ذرهبین پیدا کرد! کاش عوضش کنند. بچههای بسیج میگفتند نه تنها کمکحال نیست، چوب لای چرخ کن هم شده.
بچههای بسیج دانشجویی قزوین را دیدم. در روستای دمرود سفلی.
یکیشان دانشجوی علوم سیاسی بود؛ به قول خودش ترمک بود! لباس نظامیاش را نشان داد، گفت با همین لباس دوماه حلب بودم! تازه چند تار سیبیل درآورده بود!
پیرمردی هم همراهشان بود. گفتند پدر شهید رسول خلیلی است!
یک گروه تبریزی دیدم. بلند بلند ترکی حرف میزدند. فکر کردم دعوا میکنند، نگو عادتشانه!
حضرت عیال زنگ زد. دلم تنگ شده. هم برای او، هم علیاصغر و هم فاطمه.
برگشتم شهر. قرارگاه متوسلیان؛ سردار سعید قاسمی دایر کرده.
هنوز اِبا دارد که بگوید شهید متوسلیان! یحتمل امید دارد متوسلیان زنده باشد. بنظرم واقعیت را باید پذیرفت. سر سفره ناهار، بغلدستم یک سرتراشیده بود. حدس زدم بیماری ژنتیکی چیزی دارد. گفت رپ خوان است! و بیماری دیسپلازی اکتو درما دارد.
از سلماسِ آذربایجان غربی آمده بود.
بیماریی خشکی پوست داشته باشی و بعد بیای وسط گِل و لای!
بغض
پینوشت:
اوضاع در معمولان خوب است. باید بروم خوزستان. اخبار ضدونقیض است و اعصاب خردکن.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان/۲۶
روزنهم ۹۸/۱/۲۱ قسمت۳
سرصبحی سیدعماد زنگ زد؛ آخوند اهوازی.
زنگ زد گفت بیا اهواز اینجا کربلاست!
قلبم داغ شد.
در پلدختر باهم بودیم. بعد ۶ روز گفت باید برگردم اهواز کمک مردم.
رفتم کنار رودخانهی شهر. با یکی از سیلزدهها مصاحبه کردم. چقدر صادقانه حرف زد. اینکه ماشینهای شهرداری در شهر با بلندگو هشدار میدادند ولی ما جدی نگرفتیم!
مسعود دهنمکی پیام داد که میخواهد فیلم زندانیها را در پلدختر اکران کند. گفت جا ردیف کن. دمش گرم.
گلروبی خانه به خانه روستاها هنوز کار دارد، لکن در شهر نفسهای آخرش است. اما مردم غمزده بسته شدن جاده قدیم است. بخشی از درآمد مردم از مسافران گذری است.
جوانان شهر زیادند که بیکارند. آب پاکی را ریختم روی دستشان؛ جاده حالا حالا ساخته نخواهد شد.
امروز راه روستای چمحیدر بازشد. البته تا ۵۰۰ متریاش. بچههای بوشهر و کرج پیاده کوه را دور زدند و برایشان غذا بردند.
یکی از اهالی گفته بود دفعه برای من تیغ ژیلت بیارید!
سرظهر اتوبوس دانشجویان پزشکی شهید بهشتی تهران آمدند. سر راه اتفاقی دیدمشان. شام و ناهار خودشان راهم آورده بودند؛ کنسرو!
یک عروس و داماد دیگر پیدا کردم.
در روستای دمرود اَفرینه. ۱۵ کیلومتری معمولان؛
میلاد احمد پور و سحر خانم.
دختر عمو پسر عمو هستند.
کارت عروسی را پخش میکنند برای ۸ فروردین.
سیلِ ۵ فروردین عروسی را عقب میاندازد.
ناگهان سیل ۱۲فروردین...
نصفه جهیزه را آب برده.
نصف دیگر در گِل.
پینوشت:
دو عروس و داماد در پلدختر پیدا کردیم که سیل جهیزیههایشان را برده! شماره حساب دامادها را دادم که دوستان کمک کنند. برخی گفتند ما به خود شما میدهیم. لذا کمکهاتون به این عروس و داماد را بریزید به حساب خودم. تا سریعتر زندگی را از نو شروع کنند.
شماره کارت:۶۰۳۷۹۹۷۳۶۶۹۹۹۱۸۴
بانک ملی- جواد موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنهم ۹۸/۱/۲۱ قسمت۳
سرصبحی سیدعماد زنگ زد؛ آخوند اهوازی.
زنگ زد گفت بیا اهواز اینجا کربلاست!
قلبم داغ شد.
در پلدختر باهم بودیم. بعد ۶ روز گفت باید برگردم اهواز کمک مردم.
رفتم کنار رودخانهی شهر. با یکی از سیلزدهها مصاحبه کردم. چقدر صادقانه حرف زد. اینکه ماشینهای شهرداری در شهر با بلندگو هشدار میدادند ولی ما جدی نگرفتیم!
مسعود دهنمکی پیام داد که میخواهد فیلم زندانیها را در پلدختر اکران کند. گفت جا ردیف کن. دمش گرم.
گلروبی خانه به خانه روستاها هنوز کار دارد، لکن در شهر نفسهای آخرش است. اما مردم غمزده بسته شدن جاده قدیم است. بخشی از درآمد مردم از مسافران گذری است.
جوانان شهر زیادند که بیکارند. آب پاکی را ریختم روی دستشان؛ جاده حالا حالا ساخته نخواهد شد.
امروز راه روستای چمحیدر بازشد. البته تا ۵۰۰ متریاش. بچههای بوشهر و کرج پیاده کوه را دور زدند و برایشان غذا بردند.
یکی از اهالی گفته بود دفعه برای من تیغ ژیلت بیارید!
سرظهر اتوبوس دانشجویان پزشکی شهید بهشتی تهران آمدند. سر راه اتفاقی دیدمشان. شام و ناهار خودشان راهم آورده بودند؛ کنسرو!
یک عروس و داماد دیگر پیدا کردم.
در روستای دمرود اَفرینه. ۱۵ کیلومتری معمولان؛
میلاد احمد پور و سحر خانم.
دختر عمو پسر عمو هستند.
کارت عروسی را پخش میکنند برای ۸ فروردین.
سیلِ ۵ فروردین عروسی را عقب میاندازد.
ناگهان سیل ۱۲فروردین...
نصفه جهیزه را آب برده.
نصف دیگر در گِل.
پینوشت:
دو عروس و داماد در پلدختر پیدا کردیم که سیل جهیزیههایشان را برده! شماره حساب دامادها را دادم که دوستان کمک کنند. برخی گفتند ما به خود شما میدهیم. لذا کمکهاتون به این عروس و داماد را بریزید به حساب خودم. تا سریعتر زندگی را از نو شروع کنند.
شماره کارت:۶۰۳۷۹۹۷۳۶۶۹۹۹۱۸۴
بانک ملی- جواد موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان/۲۷
روز نهم۹۸/۱/۲۲ قسمت۴
سید عماد دومرتبه زنگ زد؛ گفت لرستان را ولش کن. بیا اینجا. ما تنهاییم...
امروز غم و شادی را میشد در معمولان دید.
گروه تئاتر مردمی بروجرد برای بچهها بازی میکردند. یکی شبیه خاله شادونِ و فلان هم آمده بود در پارک کودکان. فکر کنم کار صداوسیمای خرمآباد بود.
جشنهای نیمه شعبان هم شادی را مضاعف کرده.
این دست کارها خوب است برای روحیه مردم. لکن مُسکن است. درد را قدری التیام میدهد ولی خب بعدش چی!
لبخندها بر لبهای مردم افتاده، لکن میشود غصههای ته دل مردم را حس کرد! اینکه چهخواهد شد؟ خانههایشان، جاده مسدود شده، زمینهای زیر آب رفته و...
همزه میگفت این آخوندها فردا پسفردا میروند، آن وقت تازه مصیبتهای ما شروع میشود. راست میگفت. نیروهای مردمی و ارتش و سپاه بالاخره میروند و این مردم میمانند و دولت!
حجم نیروی مردمی در معمولان خوب است. آب و برق و گاز هم وصل.
بتصورم باید به روستاها سرازیر شد. گرچه بسیارند نیروها.
الان ۱۰ روزی هست که مردم روستا در چادرند. بدون حمام! شنیدم یک پرنده مُرده! این یعنی خطر!
ظهر رفتم پلدختر. در راهم به اهواز است.
با دو تا از نمایندههای سازمان تبلیغات اسلامی رفتم. از تهران آمدهاند تا بفهمند کدام از تشکلهای مردمیِ بودجه بگیر از سازمان، آمدند پای سیل.
آب پاکی را ریختم: «این دست تشکلها فقط نان اسمشان را میخورند! این جور مواقع در پیچاند. این انبوه آخوند و بسیجی و... غالبا سازماندهی نشده آمدند. ربطی به تشکلهای اسم و رسمدار ندارد.»
بنیاد خاتمالاوصیای سپاه هم همینطور! او هم سرش کلاه رفته! اما بسیج دانشجویی دانشگاهها خوب ظاهر شدند.
غروب رسیدیم پلدختر.
در این دو روزی که نبودم، سخت میشود خانهای را پیدا کرد که گلروبی نشده باشد.
وضع خیابانها از گل و لای بهتره شده.
از روستاها خبر جدیدی نگرفتم.
رییس بنیاد خاتم الاوصیا را دیدم؛ تازه داشت منطقه را سرکشی میکرد!
گفت گلستان بوده. بنظرم توجیه بود! باید زودتر میآمد. باهم رفتیم روستای اسلامآباد؛ امام جمعه واوان (در اسلام شهرِتهران) ۴۰۰-۵۰۰ نیرو آورده بود. امام جمعه گفت اگر تهران کاری نداشتم حتما چندماه میماندم اینجا.
به شوخی گفتم: حاج آقا! کسی که نمازجمعهی شما نمیآید، حداقل بمان اینجا کاری کن!
خندید!
فرمانده سپاه پلدختر را دیدم؛ از دور. هنوزم آرام و قرار نداشت! یاد فرمانده سپاه معمولان افتادم! چقدر متفاوتند از هم.
صبح زود راهی خوزستان شدیم. ۲۳ فروردین ۹۸.
پینوشت: خسته شدهام...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز نهم۹۸/۱/۲۲ قسمت۴
سید عماد دومرتبه زنگ زد؛ گفت لرستان را ولش کن. بیا اینجا. ما تنهاییم...
امروز غم و شادی را میشد در معمولان دید.
گروه تئاتر مردمی بروجرد برای بچهها بازی میکردند. یکی شبیه خاله شادونِ و فلان هم آمده بود در پارک کودکان. فکر کنم کار صداوسیمای خرمآباد بود.
جشنهای نیمه شعبان هم شادی را مضاعف کرده.
این دست کارها خوب است برای روحیه مردم. لکن مُسکن است. درد را قدری التیام میدهد ولی خب بعدش چی!
لبخندها بر لبهای مردم افتاده، لکن میشود غصههای ته دل مردم را حس کرد! اینکه چهخواهد شد؟ خانههایشان، جاده مسدود شده، زمینهای زیر آب رفته و...
همزه میگفت این آخوندها فردا پسفردا میروند، آن وقت تازه مصیبتهای ما شروع میشود. راست میگفت. نیروهای مردمی و ارتش و سپاه بالاخره میروند و این مردم میمانند و دولت!
حجم نیروی مردمی در معمولان خوب است. آب و برق و گاز هم وصل.
بتصورم باید به روستاها سرازیر شد. گرچه بسیارند نیروها.
الان ۱۰ روزی هست که مردم روستا در چادرند. بدون حمام! شنیدم یک پرنده مُرده! این یعنی خطر!
ظهر رفتم پلدختر. در راهم به اهواز است.
با دو تا از نمایندههای سازمان تبلیغات اسلامی رفتم. از تهران آمدهاند تا بفهمند کدام از تشکلهای مردمیِ بودجه بگیر از سازمان، آمدند پای سیل.
آب پاکی را ریختم: «این دست تشکلها فقط نان اسمشان را میخورند! این جور مواقع در پیچاند. این انبوه آخوند و بسیجی و... غالبا سازماندهی نشده آمدند. ربطی به تشکلهای اسم و رسمدار ندارد.»
بنیاد خاتمالاوصیای سپاه هم همینطور! او هم سرش کلاه رفته! اما بسیج دانشجویی دانشگاهها خوب ظاهر شدند.
غروب رسیدیم پلدختر.
در این دو روزی که نبودم، سخت میشود خانهای را پیدا کرد که گلروبی نشده باشد.
وضع خیابانها از گل و لای بهتره شده.
از روستاها خبر جدیدی نگرفتم.
رییس بنیاد خاتم الاوصیا را دیدم؛ تازه داشت منطقه را سرکشی میکرد!
گفت گلستان بوده. بنظرم توجیه بود! باید زودتر میآمد. باهم رفتیم روستای اسلامآباد؛ امام جمعه واوان (در اسلام شهرِتهران) ۴۰۰-۵۰۰ نیرو آورده بود. امام جمعه گفت اگر تهران کاری نداشتم حتما چندماه میماندم اینجا.
به شوخی گفتم: حاج آقا! کسی که نمازجمعهی شما نمیآید، حداقل بمان اینجا کاری کن!
خندید!
فرمانده سپاه پلدختر را دیدم؛ از دور. هنوزم آرام و قرار نداشت! یاد فرمانده سپاه معمولان افتادم! چقدر متفاوتند از هم.
صبح زود راهی خوزستان شدیم. ۲۳ فروردین ۹۸.
پینوشت: خسته شدهام...
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۲۸
روز دهم۹۷/۱/۲۳ قسمت ۱
همه سعی میکنند بهش فکر نکنند.
فکر کردنش هم تن را میلرزاند.
بیل میزدنند ولی گوشها تیز اخبار خوزستان بود.
پلدختر را که ترک کردم، در راه فکر میکردم که چه بلایی بر سر خوزستان خواهد آمد؟ سیل لرستان آنجا را هم با خود میبرد؟
سیل سال ۹۸ بزرگترین حادثه بلایای طبیعی حداقل ۱۰۰سال اخیر است.
زلزلههای بویینزهرا(۴۱) طبس(۵۷)، منجیل(۶۹)، بم (۸۲)، ورزقان(۹۱) و کرمانشاه(۹۶) بزرگترین زلزلههای ۱۰۰سال گذشته است.
ما تجربههای زلزله بسیار داشتیم اما سیل به این وسعت ندیدیم. نه دانش آن را داریم و نه تجربهاش را.
من در زلزلههای بم و کرمانشاه بودم. قابل مقایسه با سیل ۹۸ نیست. زلزله با همه خرابیهایش اتفاقی است در چند لحظه.
اما اتفاق سیل۹۸، یک ماه هست که ادامه دارد. استان به استان، شهر به شهر، روستا به روستا میآید و همه چیز را میبلعد...
الان ۲۲ استان بحرانی اعلام شدند.
چیزی شبیه جنگ ۸ ساله.
مدیریت چنین بحرانی برای هیچ کشوری سهل نیست! دقت کنید ۲۲ استان!
همه کشور آمادهباش است.
نیروهای مردمی مهمترین سرمایه برای حل این بحران است. درست مثل جنگ ۸ ساله.
بتصورم این نگاه در جامعه نیست. هنوز جامعه فکر میکند این سیل نیز به سیاق گذشته است. و درک درستی از این جنگ ندارد.
در جنگ، تنها از دولت کاری ساخته نیست. قوای نظامی هم کافی نیست. کلید عبور از این جنگ فقط در دستان مردماست؛ مردم به معنای عامش و با هر سلیقه سیاسی و دینی. حتی سلبریتیها.
باید دست از این بگومگوها برداشت....
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز دهم۹۷/۱/۲۳ قسمت ۱
همه سعی میکنند بهش فکر نکنند.
فکر کردنش هم تن را میلرزاند.
بیل میزدنند ولی گوشها تیز اخبار خوزستان بود.
پلدختر را که ترک کردم، در راه فکر میکردم که چه بلایی بر سر خوزستان خواهد آمد؟ سیل لرستان آنجا را هم با خود میبرد؟
سیل سال ۹۸ بزرگترین حادثه بلایای طبیعی حداقل ۱۰۰سال اخیر است.
زلزلههای بویینزهرا(۴۱) طبس(۵۷)، منجیل(۶۹)، بم (۸۲)، ورزقان(۹۱) و کرمانشاه(۹۶) بزرگترین زلزلههای ۱۰۰سال گذشته است.
ما تجربههای زلزله بسیار داشتیم اما سیل به این وسعت ندیدیم. نه دانش آن را داریم و نه تجربهاش را.
من در زلزلههای بم و کرمانشاه بودم. قابل مقایسه با سیل ۹۸ نیست. زلزله با همه خرابیهایش اتفاقی است در چند لحظه.
اما اتفاق سیل۹۸، یک ماه هست که ادامه دارد. استان به استان، شهر به شهر، روستا به روستا میآید و همه چیز را میبلعد...
الان ۲۲ استان بحرانی اعلام شدند.
چیزی شبیه جنگ ۸ ساله.
مدیریت چنین بحرانی برای هیچ کشوری سهل نیست! دقت کنید ۲۲ استان!
همه کشور آمادهباش است.
نیروهای مردمی مهمترین سرمایه برای حل این بحران است. درست مثل جنگ ۸ ساله.
بتصورم این نگاه در جامعه نیست. هنوز جامعه فکر میکند این سیل نیز به سیاق گذشته است. و درک درستی از این جنگ ندارد.
در جنگ، تنها از دولت کاری ساخته نیست. قوای نظامی هم کافی نیست. کلید عبور از این جنگ فقط در دستان مردماست؛ مردم به معنای عامش و با هر سلیقه سیاسی و دینی. حتی سلبریتیها.
باید دست از این بگومگوها برداشت....
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۲۹
روز یازدهم ۹۷/۱/۲۳ قسمت۲
گیج گیجم!
معلوم نیست چه خبر است!
این اولین باراست که انقدر احساس عجز میکنم. از بس، شرایط پیچیده است!
زمین، زمین سیل لرستان نیست اصلا!
سوسنگرد، بستان، حمیدیه و دهلاویه در محاصرهاند. اما اکثر روستاهایشان سقوط کرده.
۱۰ تا جلسه رفتم!
با سردار و دکتر و مهندس و ....
چیز منسجمی دستگیرم نشد. اِلا یک چیز!
خوزستان۹۸ با خوزستان ۵۹ تفاوتی ندارد!
هم خرابکاریهای خلق عرب دارد، هم شهید حسین علمالهدی دارد، هم شهر در محاصره است و هم کسی دادهای جهانآرا را نمیشنود.
گویی تاریخ تکرار شده!
کوچه به کوچه شهرها سنگربندی شده! عین ۵۹!
شهر هم خائن دارد، هم شهامت دارد و هم غیرت!
ادبیات، همان ادبیات ۵۹ است؛
اینکه جاده اندیمشک-اهواز بسته است،
اینکه سوسنگرد در محاصره است،
اینکه جاده آبادان-اهواز در شرف بسته شدن است،
اینکه مردم سنگربندی کردهاند و...
رفتم پیش سیدعماد. در منطقه فقیرنشین حصیرآبادِ اهواز.
مسجدی دارد به نام امام خمینی.
شده ستاد کمک رسانی به عین۲!
سیدعماد شده شهید شریف قنوتیِ۵۹!
و مسجدش، مسجد خرمشهر.
عین۲ هم خود خرمشهر.
گویی تاریخ درحال تکرار است.
عماد گفت مردم دورتادور عین۲ را سیلبند زدهاند. دهها هزار گونی از خاک پر شده و هنوز مقاومت میکند در برابر رود کرخه.
عین۲ در غرب اهواز و چسبیده به آن است.
۲۴ خیابان دارد. با ۳۵ هزار جمعیت. یعنی فقط عین۲ اندازه کل معمولان است!
حالا فکر کنید کل معمولان را سیل بند زدند.
عین۲ فقط یک منطقه کوچک از خوزستان است! باید خودم بروم عین۲ و باچشم ببینم...
خیلی گیجم. اینجا با لرستان تفاوت دارد. دقت زیاد میخواهد. هر سانت بازو بسته شدن دریچه یک سد، ۱۰هزار نفر را آواره یا نجات میدهد!
ماندهام برخی چطور بیمحابا درباره خوزستان سخن میگویند! اینکه آب را کجا رها کنند، کجا نکنند!
دستم میلرزد برای نوشتن همین چندخط! هر کلمه ما هم میتواند اوضاع را بدتر کند. همهاش به خودم نهیب میزنم که من آمدهام کمک؛ با نوشتههایم.
باید مراقب باشم که کلماتم باری نشود بر دوش مردم...
باید دقت کنم...
پینوشت:
محمد حسن شریف قنوتی، از فرماندهان مردمی خرمشهر و اولین شهید روحانی دفاع مقدس است.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز یازدهم ۹۷/۱/۲۳ قسمت۲
گیج گیجم!
معلوم نیست چه خبر است!
این اولین باراست که انقدر احساس عجز میکنم. از بس، شرایط پیچیده است!
زمین، زمین سیل لرستان نیست اصلا!
سوسنگرد، بستان، حمیدیه و دهلاویه در محاصرهاند. اما اکثر روستاهایشان سقوط کرده.
۱۰ تا جلسه رفتم!
با سردار و دکتر و مهندس و ....
چیز منسجمی دستگیرم نشد. اِلا یک چیز!
خوزستان۹۸ با خوزستان ۵۹ تفاوتی ندارد!
هم خرابکاریهای خلق عرب دارد، هم شهید حسین علمالهدی دارد، هم شهر در محاصره است و هم کسی دادهای جهانآرا را نمیشنود.
گویی تاریخ تکرار شده!
کوچه به کوچه شهرها سنگربندی شده! عین ۵۹!
شهر هم خائن دارد، هم شهامت دارد و هم غیرت!
ادبیات، همان ادبیات ۵۹ است؛
اینکه جاده اندیمشک-اهواز بسته است،
اینکه سوسنگرد در محاصره است،
اینکه جاده آبادان-اهواز در شرف بسته شدن است،
اینکه مردم سنگربندی کردهاند و...
رفتم پیش سیدعماد. در منطقه فقیرنشین حصیرآبادِ اهواز.
مسجدی دارد به نام امام خمینی.
شده ستاد کمک رسانی به عین۲!
سیدعماد شده شهید شریف قنوتیِ۵۹!
و مسجدش، مسجد خرمشهر.
عین۲ هم خود خرمشهر.
گویی تاریخ درحال تکرار است.
عماد گفت مردم دورتادور عین۲ را سیلبند زدهاند. دهها هزار گونی از خاک پر شده و هنوز مقاومت میکند در برابر رود کرخه.
عین۲ در غرب اهواز و چسبیده به آن است.
۲۴ خیابان دارد. با ۳۵ هزار جمعیت. یعنی فقط عین۲ اندازه کل معمولان است!
حالا فکر کنید کل معمولان را سیل بند زدند.
عین۲ فقط یک منطقه کوچک از خوزستان است! باید خودم بروم عین۲ و باچشم ببینم...
خیلی گیجم. اینجا با لرستان تفاوت دارد. دقت زیاد میخواهد. هر سانت بازو بسته شدن دریچه یک سد، ۱۰هزار نفر را آواره یا نجات میدهد!
ماندهام برخی چطور بیمحابا درباره خوزستان سخن میگویند! اینکه آب را کجا رها کنند، کجا نکنند!
دستم میلرزد برای نوشتن همین چندخط! هر کلمه ما هم میتواند اوضاع را بدتر کند. همهاش به خودم نهیب میزنم که من آمدهام کمک؛ با نوشتههایم.
باید مراقب باشم که کلماتم باری نشود بر دوش مردم...
باید دقت کنم...
پینوشت:
محمد حسن شریف قنوتی، از فرماندهان مردمی خرمشهر و اولین شهید روحانی دفاع مقدس است.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۰
روز یازدهم-۹۸/۱/۲۳ قسمت سوم
اینجا برخلاف لرستان، جای خواب خوب داریم! آب و نان هم براه! ایضا دود!
با عادل و سیدعماد رفتیم حوالی عین۲.
کنار سیلبندهایی که مردم بر سر کانال سلمان زدند. رود کارون وارد کانال سلمان میشود.
این کانال یادگار شهید چمران است. برای مقابله با پیشروی عراق زده بود. آب را رها کرد جلوی تانکهای عراقی؛ سال ۵۹.
کانال سر ریز دارد. مردم با گونیهای خاک به امتداد دو طرف کانال سیل بند زدند.چند کیلومتر در ارتفاع ۲متر!
سه رودخانه به خوزستان میآید.
رود کارون که سدهای کارون ۱-۲-۳-۴-۵ بر آن است.
رود کرخه و سدش.
رود دز و سدش.
الان همه نگرانی از سد کرخه است. بزرگترین سد در خاورمیانه. چند متر تا پرشدن نهایی سد باقیست!
پس از آن سرریز...!
سد خاکی است. پس شکستنی نیست! سر ریز هم شود نمیشکند.
عادل بچه ساده اهوازی و راننده اسنپ در محله فقیرنشین حصیرآباد. چندروزیست که پرایدش شده ماشین حمل کمکها.
هنوز به عین۲، چند کیلومتری مانده بود که جمعیتی هلهله کنان در خیابان آمدند! بزن و برقص!
اخمهام رفت تو هم. هزاران نفر خانه را رها کرده و آمدند کمک خوزستان...
اینها در رقص...!
با رقصهایی شبیه جوانان مصری در میدان التحریر!
القصه! غصهام گرفت از این رقص و پایکوبی!
یهو عادل هم زد روی داشبورد. با ضرب آهنگ جمعیت! عماد گفت سیلبند شکسته بود، مردم سه شب وروز گونی پر کردند تا شکاف را پر کردند. و حالا خوشحالند که کار تمام شده.
شرمنده شدم از قضاوتم...
اینجا برخی اوقات سیلبندها میشکند. در تاریکی شب! خلق عرب میشکند. مثل ۵۹ که لولههای نفتی آبادان را منفجر میکرد!
خلق؟! خندهدار است. مگر میشود فریادِ خلق عرب را زد اما بشکنی تا سیل ببرد خانه خلق را!
جوانان شهر صبح تا شب را گونی پر میکنند، و شب سیل بند را نگهبانی. از ترس خیانت خلق عرب!
درست مثل ۵۹؛ که عراق از جلو میآمد و خلق عرب از پشت خنجر میزد بر گردهی خلق!
پینوشت:
هنوز بر جغرافیای منطقه مسلط نیستم. اینکه سیل از کجا حمله کرده؟ کجا زمینگیر شده؟ حملات احتمالیاش از کجا خواهد بود؟
ما در مقابلش چه خواهیم کرد؟ و دهها سوال دیگر...
راه رسیدن به این پاسخ رفتن به جلسات نظامیها و دولتیهاست! هرطور شده باید بروم!
یک سوال مهم:
چرا آذرماه ۹۷ آب سد کرخه را برای باران احتمالی خالی نکردند؟ ایا هواشناسی هشدار داده بود؟ اگر داده بود چرا وزارت نیرو کرخه را کمی خالی نکرد؟! اگر خالی شده بود بازهم سیل میآمد؟! بعید است.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز یازدهم-۹۸/۱/۲۳ قسمت سوم
اینجا برخلاف لرستان، جای خواب خوب داریم! آب و نان هم براه! ایضا دود!
با عادل و سیدعماد رفتیم حوالی عین۲.
کنار سیلبندهایی که مردم بر سر کانال سلمان زدند. رود کارون وارد کانال سلمان میشود.
این کانال یادگار شهید چمران است. برای مقابله با پیشروی عراق زده بود. آب را رها کرد جلوی تانکهای عراقی؛ سال ۵۹.
کانال سر ریز دارد. مردم با گونیهای خاک به امتداد دو طرف کانال سیل بند زدند.چند کیلومتر در ارتفاع ۲متر!
سه رودخانه به خوزستان میآید.
رود کارون که سدهای کارون ۱-۲-۳-۴-۵ بر آن است.
رود کرخه و سدش.
رود دز و سدش.
الان همه نگرانی از سد کرخه است. بزرگترین سد در خاورمیانه. چند متر تا پرشدن نهایی سد باقیست!
پس از آن سرریز...!
سد خاکی است. پس شکستنی نیست! سر ریز هم شود نمیشکند.
عادل بچه ساده اهوازی و راننده اسنپ در محله فقیرنشین حصیرآباد. چندروزیست که پرایدش شده ماشین حمل کمکها.
هنوز به عین۲، چند کیلومتری مانده بود که جمعیتی هلهله کنان در خیابان آمدند! بزن و برقص!
اخمهام رفت تو هم. هزاران نفر خانه را رها کرده و آمدند کمک خوزستان...
اینها در رقص...!
با رقصهایی شبیه جوانان مصری در میدان التحریر!
القصه! غصهام گرفت از این رقص و پایکوبی!
یهو عادل هم زد روی داشبورد. با ضرب آهنگ جمعیت! عماد گفت سیلبند شکسته بود، مردم سه شب وروز گونی پر کردند تا شکاف را پر کردند. و حالا خوشحالند که کار تمام شده.
شرمنده شدم از قضاوتم...
اینجا برخی اوقات سیلبندها میشکند. در تاریکی شب! خلق عرب میشکند. مثل ۵۹ که لولههای نفتی آبادان را منفجر میکرد!
خلق؟! خندهدار است. مگر میشود فریادِ خلق عرب را زد اما بشکنی تا سیل ببرد خانه خلق را!
جوانان شهر صبح تا شب را گونی پر میکنند، و شب سیل بند را نگهبانی. از ترس خیانت خلق عرب!
درست مثل ۵۹؛ که عراق از جلو میآمد و خلق عرب از پشت خنجر میزد بر گردهی خلق!
پینوشت:
هنوز بر جغرافیای منطقه مسلط نیستم. اینکه سیل از کجا حمله کرده؟ کجا زمینگیر شده؟ حملات احتمالیاش از کجا خواهد بود؟
ما در مقابلش چه خواهیم کرد؟ و دهها سوال دیگر...
راه رسیدن به این پاسخ رفتن به جلسات نظامیها و دولتیهاست! هرطور شده باید بروم!
یک سوال مهم:
چرا آذرماه ۹۷ آب سد کرخه را برای باران احتمالی خالی نکردند؟ ایا هواشناسی هشدار داده بود؟ اگر داده بود چرا وزارت نیرو کرخه را کمی خالی نکرد؟! اگر خالی شده بود بازهم سیل میآمد؟! بعید است.
#جواد_موگویی
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روزنوشتهای سفر به لرستان-خوزستان/۳۱
روز یازدهم-۹۸/۱/۲۳ قسمت ۴
اینجا هیچ چیز دقیق نیست!
همه چیز حدودا است!
تعداد روستاهای آب گرفته حدودا است!
آب نگرفتههایش هم حدودا است!
برآورد جمعیت سیلزده هم حدودیست!
تعداد کمپها دقیق نیست!
سامانه نیست!
یک ماه از سیل گذشته اما سامانه اطلاعاتی نیست!
فقط یک قلمش:
حدود جمعیت سیلزده در سوسنگرد ۵ هزارنفر، اما غذایی که پخت میشود ۱۷ هزار!
۱۲هزار بیشتر!
در اهواز برای هر نفر ۳غذا حتما هست!
اما دامها علوفه ندارند!
برخی مزارع، وقت برداشت گندمش است، اما چون نقشه آب نیست، کشاورز هراس دارد از آوردن کمباین به زمینش. ترس دارد سیل کمباین را هم ببلعد!
نقشه آب تکمیل نیست؛ اینکه آب از کجا آمده، به کجا میرود، کجا رفته، کجا ایستاده، و...
اینجا همه نقشهها حدودی است!
همه چیز حدودی است!
راه تاریک است و ظلمات!
نیروهای مردمی هم ماندهاند! در اینکه بیایند یا برگردند!
رسانه که مرده!
هست ولی لَش است!
اینجا فارس و تسنیم و ایرنا و ایسنا و... عکاس بیبیسی اند! چون خط خبر ندارند، عکس میگیرند برای بیبیسی! اوست که خط خبر دارد.
سایه دیوار شک و تردید، در همه جلسات بلند است.
فرماندار شک دارد،
استاندار شک دارد،
سپاه شک دارد،
همه و همه در خوف و رجایند!
اینجا قرارگاه دارد،
مقر دارد،
استانداری دارد،
کمیته بحران دارد،
هلال احمر دارد،
ارتش و سپاه و بسیج و فلان دارد،
لکن فرماندهی واحد ندارد!
اینجا شایعه حکمرانی میکند. حتی در جلسات مدیران و فرماندهان!
اینجا شناسایی معنا ندارد!
دهها قرارگاه و سازمانِ سپاه آمده اما واحد شناسایی ندارد!
اطلاعات همه چیز، حدودی است!
همه جزیرهای عمل میکنند!
در هر جلسهای مینشینم، حرفهایی میشنوم که حرفهای جلسه قبل در ارگان و نهاد دیگر را نقض میکند!
برخی اوقات اختلاف بر سر نام فلان رود است که در کدام کانال میریزد!
باورتان میشود؟
قطعا نخواهد شد. برخی این نوشتارم را سیاهنمایی خواهد خواند! بسمالله! بیاید صوت جلسات را گوش دهید!
پینوشت:
این جنگیدن بدرد نمیخورد. آب از ما جلوتر است. شناسایی نکردیم. واحد اطلاعات نداریم. همین ما را سردرگم کرده.
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ
روز یازدهم-۹۸/۱/۲۳ قسمت ۴
اینجا هیچ چیز دقیق نیست!
همه چیز حدودا است!
تعداد روستاهای آب گرفته حدودا است!
آب نگرفتههایش هم حدودا است!
برآورد جمعیت سیلزده هم حدودیست!
تعداد کمپها دقیق نیست!
سامانه نیست!
یک ماه از سیل گذشته اما سامانه اطلاعاتی نیست!
فقط یک قلمش:
حدود جمعیت سیلزده در سوسنگرد ۵ هزارنفر، اما غذایی که پخت میشود ۱۷ هزار!
۱۲هزار بیشتر!
در اهواز برای هر نفر ۳غذا حتما هست!
اما دامها علوفه ندارند!
برخی مزارع، وقت برداشت گندمش است، اما چون نقشه آب نیست، کشاورز هراس دارد از آوردن کمباین به زمینش. ترس دارد سیل کمباین را هم ببلعد!
نقشه آب تکمیل نیست؛ اینکه آب از کجا آمده، به کجا میرود، کجا رفته، کجا ایستاده، و...
اینجا همه نقشهها حدودی است!
همه چیز حدودی است!
راه تاریک است و ظلمات!
نیروهای مردمی هم ماندهاند! در اینکه بیایند یا برگردند!
رسانه که مرده!
هست ولی لَش است!
اینجا فارس و تسنیم و ایرنا و ایسنا و... عکاس بیبیسی اند! چون خط خبر ندارند، عکس میگیرند برای بیبیسی! اوست که خط خبر دارد.
سایه دیوار شک و تردید، در همه جلسات بلند است.
فرماندار شک دارد،
استاندار شک دارد،
سپاه شک دارد،
همه و همه در خوف و رجایند!
اینجا قرارگاه دارد،
مقر دارد،
استانداری دارد،
کمیته بحران دارد،
هلال احمر دارد،
ارتش و سپاه و بسیج و فلان دارد،
لکن فرماندهی واحد ندارد!
اینجا شایعه حکمرانی میکند. حتی در جلسات مدیران و فرماندهان!
اینجا شناسایی معنا ندارد!
دهها قرارگاه و سازمانِ سپاه آمده اما واحد شناسایی ندارد!
اطلاعات همه چیز، حدودی است!
همه جزیرهای عمل میکنند!
در هر جلسهای مینشینم، حرفهایی میشنوم که حرفهای جلسه قبل در ارگان و نهاد دیگر را نقض میکند!
برخی اوقات اختلاف بر سر نام فلان رود است که در کدام کانال میریزد!
باورتان میشود؟
قطعا نخواهد شد. برخی این نوشتارم را سیاهنمایی خواهد خواند! بسمالله! بیاید صوت جلسات را گوش دهید!
پینوشت:
این جنگیدن بدرد نمیخورد. آب از ما جلوتر است. شناسایی نکردیم. واحد اطلاعات نداریم. همین ما را سردرگم کرده.
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAE_4IcpN6Uv_wWL4xQ