Telegram Web Link
Forwarded from بخوان ای همسفر با من (بهروز سپیدنامه)
ربما

ربما الزاني يتوب
ربما الماء يروب
ربما يُحمَل زيت في الثقوب
ربما شمس الضحى
تشرق من صوب الغروب
ربما يبرأ ابليس من الذنب
فيعفو عنه غفار الذنوب
أنما لا يبرأ الحكام
في كل بلاد العرب
من ذنب الشعوب

الشاعر: أحمد مطر


احتمالات

شاید
زناکار توبه کند
شاید
آب بماسد
شاید
روغن در غربال حمل شود
شاید
خورشید از سمت غروب بدمد
شاید
شیطان از گناه تبرئه شود
و خدای بخشایشگر
از او بگذرد
اما
امکان ندارد
حکام عرب
در تمامی سرحدات
از گناه مردمشان
تبرئه شوند

شعر: احمد مطر
برگردان: بهروز سپیدنامه
.
افتاده هزار چاه در پیرهنم
در سمت سیاه ماه درپیرهنم
امشب به کدام پهلویم می پیچی
با این همه چارراه در پیرهنم؟
#واران
The Mirth(Sorur)
Ali Akbar Moradi
تنبور استاد علی اکبر مرادی
و
تنبک استاد پژهام اخواص
⭕️ آخرین خرمای غزه

✍🏻 عاصم النبیه، سخنگوی شهرداری غزه

تنها افرادی که نسل‌کشی را تجربه کرده‌اند و آن را با تمام وجودشان حس کرده‌اند، می‌توانند واقعاً بفهمند که این نسل‌کشی یعنی چه – آنها می توانند ترس مداوم از مرگ و فقدان، گرسنگی جسمی و اشتیاق برای احساس امنیت را درک کنند.» این نوشته‌ی عاصم النبیه است. النبیه، همسر، پدر، پسر، مهندس و سخنگوی شهرداری غزه است. او در حالی که برای زنده ماندن در تاریک ترین روزهای نسل‌کشی تلاش می کند همچنان می کوشد تا ارائه خدمات اولیه به مردم در شهر غزه امکان پذیر شود. یک هفته پیش در  ششصد و پنجاهمین روز از نسل‌کشی غزه، عاصم النبیه در شبکه‌های اجتماعی خود تصویری از یک خرما در کنار یک خط‌ کش گذاشت و نوشت:

این فقط یک خرما نیست. یک خرمای ۴ سانتی‌متری است و فکر می‌کنم ممکن است آخرین خرمایی باشد که در غزه باقی مانده است. من این خرما را شش ماه نگه داشتم و به خودم می‌گفتم که باید برای تاریک‌ترین روزها نگه دارم. می‌دانی تاریک‌ترین روزها اکنون اینجا هستند. عرب ها خرما را دوست دارند. من عاشق خرما هستم و مادرم هم همینطور. دیروز بعد از ۶ ماه تصمیم گرفتم آن را به مادرم بدهم. روز بعد به من گفت که آن را به خواهرم نسمه داده است. نسمه در سال ۲۰۰۸ به دنیا آمده است. بنابراین، او  جنگ های اسرائیل علیه غزه در سال‌های ۲۰۰۸، ۲۰۱۲، ۲۰۱۴، ۲۰۱۹ و ۲۰۲۱ را پشت سر گذاشته و تا امروز زنده مانده است. او ۱۷ سال دارد و این روزها درس های مدرسه اش را بدون معلم، بدون برق، بدون اینترنت و فقط با چند کتاب قدیمی می‌خواند. او به سه زبان صحبت می کند و دانش شگفت انگیزی در ریاضی و فیزیک  دارد. من معتقدم که او نابغه است. مادرم تصمیم گرفت آن خرما را به نسمه بدهد زیرا معتقد است که او برای درس خواندن به آن نیاز دارد.

اما نسمه تصمیم گرفت آن خرما را به برادرزاده‌ام  بدهد. او یک پسر دو ساله است و تنها دو ماه قبل از جنگ به دنیا آمده و پدرش معاذ رجب، یک مرد ۳۷ ساله فلسطینی که فوق لیسانس اقتصاد و محقق بود را از دست داده است. پسرک نمی‌دانست خرما چیست.

سپس به این اندیشیدم که این تنها یک خرما است. ما نباید برای خوردن یک خرما مجبور به گرفتن چنین تصمیماتی شویم، و بعد آنجا بود که شروع کردم به فکر کردن به اینکه ما همدیگر را دوست داریم. ما واقعاً همدیگر را دوست داریم. می‌دانید ما عمیقاً عاشق یکدیگر هستیم و خوبی‌های زیاد و افراد خوب زیادی در این شهر زخمی وجود دارد. مردم من، خانواده‌ام، مادرم، خواهرم، برادرزاده‌ام و من - همه ما لیاقت بهتر از این را داریم. مردم غزه‌ لیاقت بهتر از این را دارند.

امروز این خرما نمادی از عشق است و این فقط یک اتفاق در غزه است. هر روز نمونه‌هایی را می بینیم که نشان می‌دهد فلسطینی‌ها شایسته زندگی هستند. فلسطینی‌ها شایسته زندگی در صلح هستند. کسانی که برای خودشان، برای شهرشان، برای وطنشان و حتی برای تمدن جهانی  کار نیک انجام می‌دهند پس به ما فرصتی بدهید. شاید بعضی‌ها بگویند این فقط یک خرما است. بله، فقط یک خرما است. اما معنای زیادی در این خرما وجود دارد اینکه هیچ‌کس نمی‌خواهد آخرین خرما را بخورد. هیچ‌کس نمی‌خواهد خارق‌العاده است. آرزو می‌کنم نسمه در زمانه بهتری زندگی کند، آرزو می‌کنم بتواند آنطور که دلش می‌خواهد پزشکی بخواند و خرما بخورد بدون اینکه مجبور باشد آنها را بشمارد و نیاز داشته باشد که تنها خرمایش را به برادرزاده‌اش بدهد. این امید من است.

رفعت العرعیر، دوست صمیمی و معلم من می‌گفت: "اگر قرار است بمیرم، بگذارید مرگم امید به بار بیاورد." من هم همین را می‌گویم. اما همچنین اضافه می‌کنم،" اگر قرار است بمیرم، بگذار مرگم مقاومت به بار بیاورد. اگر قرار است بمیرم، بگذارمرگم انقلاب بیاورد. اگر قرار است بمیرم، بگذار آزادی، عدالت، رهایی و صلح  به بار بیاورد. چرا که من قرار نیست برای هیچ بمیرم. می‌دانید، مردم من برای هیچ نمی‌میرند. من نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم و به این فکر نکنم که در واقع در یک ثانیه ممکن است جان خود را از دست بدهم، به اینکه هوش مصنوعی می تواند هر لحظه تصمیم به از بین بردن من بگیرد. من دائما این احساس را دارم که ممکن است قربانی بعدی باشم، اما در عین حال، هنوز هم خواستار آزادی‌ام  هستم و این مهمترین هدف ما در حال حاضر است که در مقابل اسرائیل بایستیم و تا جایی که می‌توانیم با صدای بلند و بلند به آنها نه بگوییم. زیرا چاره دیگری نداریم. متأسفانه، راه دیگری وجود ندارد.

@jalaeipour
مرگ آمده
یک لباس نو می پوشد
این قبر
اتاق پرو تازەی اوست

#واران
#نورباعی
چگونه دل به طلوعی دوباره خوش نکنم؟
که گرگ‌ و میش به یک برکه می‌رسند غروب

#منوچهر_نیستانی
باجبر چگونه می توان دفنش کرد
در قبر چگونه می توان دفنش کرد
یک رود...چگونه می توان غسلش داد
یک ابر...چگونه می توان دفنش کرد
#واران
از آینه جان خویش را آکندم
آتش به درون سینەام افکندم
آغوش گشودی و صدایم کردی
جان پیرهنی بود که از تن کندم
#واران
Forwarded from درنگ
بر گریه‌های مستی من شب سبوی می

خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد

#حاتم_کاشی
من هرچه که دارم از خیالم دارم
از چشمەی جوشان زلالم دارم
شرمندەی بچه هام هستم عمریست
جز شعر چه توی دست وبالم دارم؟
#واران
دل شیشه و چشم شیشه و سر شیشه
جان شیشه و بال شیشه و پر شیشه
یک آینەی شکسته ام که عمریست
با پای برهنه می دوم در شیشه
#وار‌ان
صبح وشام‌، ازنفس سرد، غرض جویی چند
باد بادیست به عالم ‌که چنین باد، مباد

#بی‌دل
بعد از تو شکست دست و پای دل من
بد جور گرفته شد هوای دل من
دلتنگ چنانم که غروب جمعه
از شنبه شروع شد برای دل من
#واران
هرچه  می در جان این جام سفالی ریخته
عشق،این ساقی مست لا ابالی ریخته

هرچه می‌نوشیم از روز ازل پر مانده است
هفت اقیانوس در این جام خالی ریخته

می‌توان هردوجهان را دید ازچشمان تو
آن قدر در جام جان تو زلالی ریخته

ماه یک چشم تو و خورشید چشم دیگرت
عشق طرح چشم‌هایت را چه عالی ریخته!

حیرت اندر حیرت اندر حیرت اندر حیرت است
کی رسیده عشق در چشم تو کالی ریخته؟

بازفنجان دلم افتاد از دستان تو
تکه تکه تکه‌هایش روی قالی ریخته

دود دنیا را گرفته باز انگاری کسی
هیزم تر توی خورشید زغالی ریخته

#وار‌ان
شعر آمد و نک زد به زبانم گنجشک
پرواز نمود از دهانم گنجشک
عاشق بشوی قشنگ می بینی که
از سنگ چگونه می تکانم گنجشک
#واران
شد حلقه
به دور حلقشان
گیسویت
با موی تو
باد اگر بورزند
بد است

#واران
#نورباعی
لب نیست که بسته پسته ی خام است این
چشمک زد و خندید که بادام است این

بیت لب من مقابل بیت لبش
تصحیح رباعیات خیام است این

#جلیل_صفربیگی
هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود
یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟
#بی‌دل
2025/10/22 07:45:18
Back to Top
HTML Embed Code: