Telegram Web Link
این روزها احساسات رنگ بیشتری دارن. آبیِ دریا، روشن‌تر و خطِ افق، طولانی‌تره. کلمات کِش نمیان. تمام و کمال توی قالبی که باید، می‌شینن و شبیه به یخ‌های رنگی و مکعبی، روی دفتر و برگه‌ها می‌پرن. اشک‌ها سدیم کلرید کمتری دارن و مثل شامپوی یاسی‌ رنگ کودکی‌ها، دیگه چشم‌ها و چهره رو نمی‌سوزونن. شمع‌ها با اینکه کوتاه‌تر می‌شن؛ ولی هنوز هم روشنی و درخشش خودشون رو حفظ می‌کنن. خونه کمی بیشتر شکل یک خونه شده، و حالا هر صبح پرده‌ها برای تماشای خورشید کنار زده می‌شن. و آدم‌ها… آدم‌ها و حرف‌هاشون، شاید هنوز هم اذیت‌کننده باشن؛ ولی حداقل چسب ‌زخم‌هایی وجود دارن تا مرهم بشن. جوشش توی قلبم، خاموش نشده و فکر نکنم که هیچ وقت هم بشه. اما حالا این رو می‌دونم که مواد مذاب بیشتر از افکارم سوزان نیستن. پس آروم‌ترم. روی اون صندلی می‌شینم، کتاب می‌خونم، و به لمس احساساتی چشم می‌دوزم که تا قبل از این تصور می‌کردم برای همیشه از دستشون دادم؛ فارغ از اینکه اونا همیشه این‌جا بودن. توی این قلب، و توی این لحظه، زنده بودن. بخاطر همین وقتی که اشک‌های کوچولو رو تا پایین بدرقه می‌کنم؛ این لحظات و روزها رو دوره می‌کنم. احساسات ملموس، شیرین، و باورپذیری که هر بار می‌تونن من رو سخت‌تر از قبل به گریه بندازن؛ اما هنوز شکل یک لبخند واقعی رو توی قلبم نگه داشته باشن.
Blue Side
j-hope
I’m singing my blues,
Singing my bloom,
Back in my room..
D-9
احتمالا باید منتظر موندن رو رها کنم. باید قبول کنم که شاید تمام این مدت، مشکل از قوری و آب جوش و این کتری نبوده باشه. شاید مشکل منم. شاید من یک چای دمی با دونه‌های درشت نیستم. شاید فقط یک تی‌بگ حاضر و آماده‌ام که زود رنگ می‌دم و خیلی زودتر هم از بین می‌رم. شاید مشکل از سایه‌های پشت پنجره و نسیم خنکی که جریان داره نبوده. شاید همیشه مشکل من بودم. شاید من کافی نبودم. شاید من هیچ‌ کجا، جا نمی‌شدم. نه توی قوری گل‌سرخی، و نه حتی توی اون لیوان لب‌پر شده‌ی قدیمی.
هر روز فکر می‌کنی دیگه از این بدتر نمیشه و روز بعد می‌بینی نه، هنوز بدتر از این هم وجود داره.
واقعا نمی‌دونم باید چی بگم. لطفا مراقب خودتون باشین.
پست های مهمی که باید بخونید: (ادیت میشه)
درباره پناه‌گیری
فیلم و عکس
لوازم مورد نیاز کیف اضطراری
این بروشور رو بخونید
چک‌لیست اضطراری
اصول و نکات ضروری برای شرایط اضطراری و جنگی
پناهگاه های شهرهای ایران
چنل پروکسی
کمک های اولیه و حیاتی
جلوگیری از خونریزی
وی‌پی‌ان ای‌او‌اس / وی‌پی‌ان اندروید
پیام‌رسان آفلاین
چک لیست اضطراری خانواده در بحران
حفظ آرامش
شماره های اضطراری
لوازم ضروری حیوون خونگی
لوازم ضروری بچه ی کوچیک
داروهای مورد نیاز احتمالی
لطفاً اگر بچه توی خونه دارید بیشتر مراقب باشید حتی اگر اگر آسیب جسمی بهمون وارد نشه آسیب روانی این شرایط خیلی آثار بدی داره. حتی‌الامکان برای افرادی که بیماری های قلبی دارن یا شدیدا مضطرب میشن اخبار متشنج رو بازگو نکنید و سعی کنید جو رو آروم کنید، میدونم برای همتون سخته میدونم همه استرس دارید کاملا طبیعیه و حق دارید. تنها کاری که ازمون برمیاد تو این شرایط همینه که مراقب همدیگه باشیم، امیدوارم همتون صحیح و سلامت باشید و آرامش برگرده به خونه ها و قلب هاتون. 🤍
D-8
توی یه دنیای دیگه نگران جنگ نیستیم. توی یه دنیای دیگه بارون می‌باره و ما فقط چترهامون رو باز می‌کنیم و نگران سُر خوردن روی زمین خیس‌ و لیزیم. توی یه دنیای دیگه، زندگی انقدر بوی خون و باروت نمی‌ده. چون فقط باد می‌وزه، بوی بهار میاد و شاخه‌هایی که از میوه‌ها سنگین شدن، خم می‌شن برای اون بچه‌ی کوچکی که شاید قدش الان به آرزوهاش نمی‌رسه؛ اما به بزرگ‌ترین آلبالوی روی درخت چرا.
صداها. همیشه، همه چیز، در مورد صداهاست.
D-7
فشردن دندون‌ها روی همدیگه، جویدن چیزی که وجود نداره، و قورت دادن اون تیکه‌ی سخت توی گلو، هر لحظه بیشتر از قبل راه نفس آدم رو بند میاره.
فکر نکنم که الان بتونم به ستاره‌ها فکر کنم. به اون‌هایی که میلیاردها سال نوری دورن و حتی اون‌هایی که مردن. اون‌هایی که تبدیل به کوتوله‌های قرمز شدن و فراموش شده، توی پیراهن آسمون جا گرفتن. چون که الان همه چیز عجیب و غریبه و من مدام به این فکر می‌کنم که چطور، کوله‌ی قرمز کوچکم رو از وسایل پر کنم. اون هم نه همه چیز، فقط وسایل ضروری که توی لیست‌ها تکرار می‌شن و من رو سردرگم می‌کنن که با بقیه‌شون چیکار کنم؟ با اولین نامه‌ای که برام فرستادی، یا حتی اون جاکلیدی دخترک آبی‌پوش با موهای فرفری. حتی به کتابخونه و کتاب‌هام هم فکر کردم. به اینکه چطوری حتی توی سی تا چمدون هم جا نمی‌شن و مجبور می‌شن که این‌جا توی قفسه‌ها بشینن و مدام به در نگاه کنن. به آدمی که دیگه از این قاب رد نمی‌شه و رد دست‌هاش رو، روی عطف و ورق‌های کاهی جا نمی‌ذاره. به خواب هم فکر کردم. به خاک. به سوت قرمز رنگی که اون روز باید از اون دست‌فروش سر خیابون می‌خریدم. به اردک چوبی و دکوریِ توی کشو که فراموشش کرده بودم و وقتی دنبال چراغ قوه می‌گشتم، تازه دیدم و به یادش آوردم. بیشتر از همه هم به آدم‌ها فکر می‌کنم. به خونه. به کتاب جغرافیای صد و بیست و یک صفحه‌ای سال اول دبیرستان که ازش بدم می‌اومد و حالا می‌فهمم که چرا. تقریبا از گیجی و بی‌خوابی، ابرها رو روی پلک‌هام حس می‌کنم و بدتر از اون، مه غلیظ و تاریکی رو توی گلو و حنجره‌ام. به راه فکر می‌کنم. به رفتن. به این‌جا نبودن. اصلا کجا رو دارم که برم؟ بخاطر همین فکرهای مزاحم و گاها ترسناکه که بیشتر از نوزده دقیقه زیر دوش نمی‌مونم. چون که بعدش همه چیز بیشتر و زیادتر می‌شه. به بیست می‌رسه، به بیست و هفت، سی و پنج، چهل و هشت، و آخر هم یک ساعت و دوازده دقیقه. اون وقت دوباره صدای میم رو می‌شنوم که می‌گه زود باشم و عجله کنم. و من همه‌ش به این فکر می‌کنم که چرا؟ من که تمام عمرم رو دویده بودم. انگار که همیشه زیر آوار بودم و توی یک خلأ. زیر سنگینی‌ افکار آجر شده و حرف‌های تلنبار شده، سنگ‌ها رو خرد می‌کردم و توی رویای نیمه‌شبم، به سبزی خوردن‌های تازه‌ای فکر می‌کردم که برای مهمونی از توی گلدون‌های خونه چیده می‌شن. همیشه دنبال این بودم که زندگی رو معنی کنم. دنبال یک معنا می‌گشتم که بگم همه چیز خوبه و من خوبم و این‌جا شاید جای خوبی نباشه، ولی الان تنها جایی‌ست که برای منه. بخاطر همین همه جا رو از این واژه پر کردم. از هر چی نوشتم؛ زندگی رو بین خطوط گنجوندم و روی استیک‌نوت‌های میوه‌ای زندگی چسبوندم. روی دیوار رو باهاش پر کردم، بالای تخت رو، و حتی توی دفتر مشکی ساده‌ی مخصوص نوشتن توی شبم رو. اما حالا همه چیز احساس بیهودگی می‌ده. به کوچک بودن فکر می‌کنم. به سیّاره‌ی آبی که از اون بالا، توی فضا و فضاپیما، چه شکلی دیده می‌شه. به حرف‌ها هم خیلی فکر می‌کنم. به اون روز آفتابی و گرمی که تا ظهر فقط عشق داشت و بعد از ظهر، فقط غم. حالا هم به صداها فکر می‌کنم. البته بیشتر از اون، دارم می‌شنوم. صدای پرنده‌ها رو، صدای کولر، و صدای نفس‌های هراسون الف رو. به این فکر می‌کنم که شب‌ها همه چیز فرق می‌کنه و واضح‌تر می‌شه. چون صدای تو رو می‌شنوم— روی اون صندلی و خونه‌ای که دیگه برای تو نیست. صدای پنجره‌ها رو، صدای رگ‌های گرفته‌ی عصبی و منقبض شده‌ی پشت سرم رو. و کمی بعدتر، صدای بی‌خوابی رو، صدای برگی که می‌افته روی زمین، و صدای رعد و برق ستاره‌های مثلا دنباله‌دار رو.
Forwarded from How to survive in Iran.
- بهترین جای خونه برای پناه گرفتن در حملات هوایی یا انفجاری:
2025/07/05 19:21:56
Back to Top
HTML Embed Code: