Forwarded from کاریزگاه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که برخشک اوفتد قیمت بداند آب را*
____
*بیتی از غزل شماره ۸ سعدی
#همایون_شجریان
#محمدرضاجراحزاده
#ظرایف_سعدیه
#سعدی_را_بخوانیم
@karizga
ماهی که برخشک اوفتد قیمت بداند آب را*
____
*بیتی از غزل شماره ۸ سعدی
#همایون_شجریان
#محمدرضاجراحزاده
#ظرایف_سعدیه
#سعدی_را_بخوانیم
@karizga
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گویندهای با رباب
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
(بخشی از باب نهم بوستان سعدی)
ادوارد براون درباره ی سعدی می گوید: "خواندن سعدی هم مایستر اکهارت عارف آلمانی را راضی می کند، هم سزار بورژیایِ [دوره ی] رنسانس را.
یکم اردیبهشت ماه، روز بزرگداشت سعدی همایون باد!
#سعدی_را_بخوانیم
#ظرایف_سعدیه
@karizga
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گویندهای با رباب
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
(بخشی از باب نهم بوستان سعدی)
ادوارد براون درباره ی سعدی می گوید: "خواندن سعدی هم مایستر اکهارت عارف آلمانی را راضی می کند، هم سزار بورژیایِ [دوره ی] رنسانس را.
یکم اردیبهشت ماه، روز بزرگداشت سعدی همایون باد!
#سعدی_را_بخوانیم
#ظرایف_سعدیه
@karizga
ای دوست! تا نمرده رفیق از سفر بیا
سوزد تمام سینهی من تا جگر بیا
تا مبتلا به نقرهی رویت شدم رفیق!
دل نقره داغ شد، به دلم کن نظر بیا
خورشید را خریدم و روزم همیشگیست
شبرو شدی و آیهی گاهِ سحر بیا...
وقتی دگر طلوع مرا تازگی نبود
ای اصل تازگی! تو مرا تازهتر بیا
من با ندیم درد همیشه نشستهام
جانت رها ز درد، از آن بر حذر بیا
چون بذر وصل را ندهم بر زمین بخت
حتی دقیقه را ندهم بر هدر بیا
آموختم ظریفهی بودن، میانِ نیست
تکریم شخص نیست، به صید هنر بیا
فتح جنون که صعبترین کار آدمست
اینجا میسّرست، فقط بی سپر بیا
پروانه را به جرم نمازش نسوختند
آیین خاک را همه بی بال و پر بیا
افسانه میشود غزلم چون نیاز بود
ابیات نذر را بِسِتان، پر ثمر بیا
جامی که در عمیق جهنّم توان زدن
باشد حرامِ باغ، بیا تا سقر بیا
بیهوده نیست اینکه جهانم پر از تو شد
از هر طرف تو آمده چون دردسر، بیا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
سوزد تمام سینهی من تا جگر بیا
تا مبتلا به نقرهی رویت شدم رفیق!
دل نقره داغ شد، به دلم کن نظر بیا
خورشید را خریدم و روزم همیشگیست
شبرو شدی و آیهی گاهِ سحر بیا...
وقتی دگر طلوع مرا تازگی نبود
ای اصل تازگی! تو مرا تازهتر بیا
من با ندیم درد همیشه نشستهام
جانت رها ز درد، از آن بر حذر بیا
چون بذر وصل را ندهم بر زمین بخت
حتی دقیقه را ندهم بر هدر بیا
آموختم ظریفهی بودن، میانِ نیست
تکریم شخص نیست، به صید هنر بیا
فتح جنون که صعبترین کار آدمست
اینجا میسّرست، فقط بی سپر بیا
پروانه را به جرم نمازش نسوختند
آیین خاک را همه بی بال و پر بیا
افسانه میشود غزلم چون نیاز بود
ابیات نذر را بِسِتان، پر ثمر بیا
جامی که در عمیق جهنّم توان زدن
باشد حرامِ باغ، بیا تا سقر بیا
بیهوده نیست اینکه جهانم پر از تو شد
از هر طرف تو آمده چون دردسر، بیا
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
چندی پیشتر در همین مجال کاریزگاه یادداشتهایی را با سرنویس مهارتهای شنیداری و گفتاری همخوان کردم که در بخشهایی از آن "درست شنیدن" و "درست خواندن" را از جمله شروط حیاتی و بنیادین شکلگیری تعاملهای منتج و درست دانستم!
البته نکته بدیع و تازهای نبود ولی از آن دست موضوعاتیست که به شکلهای گوناگون باید تکرار شوند تا مراقب باشیم دچار سرسری شنیدن و سرسری خواندن نشویم.
اندکی دقت بسنده است تا تقریبا به شکل روزمره و حتی ساعت به ساعت در متن و بطن جامعه نتایج منفی و گاه فاجعهبار درست نشنیدن و درست نخواندن را گواه باشیم اما اتفاقی روز گذشته در یکی از صفحههای مجازی رخ داد که تقریبا مرا به یقین رساند که سرسری شنیدن و سرسری خواندن مشکلی فراگیر است و حتی مشمول اهالی واژه و ادبیات هم میشود.
غزلی را مورد پرسش قرار دادم از این قرار که در محتوای غزل گونهای تناقض اندیشگی(و نه تناقضی هنرمندانه)دیده میشد که یکی از دوستان اهل ادب که سلیقه و باور او را تا حدودی میشناسم و میدانم که از بنیاد، باور او همخوان با اندیشه جاری در غزل نیست، ناگاه به دفاع از آن غزل پرداخت!
پس از اینکه گفتگو به پایان رسید، باز هم متن غزل را خواندم و متوجه شدم که همان تناقض به انضمام ذم شبیه به مدحی که در غزل موج میزد، دوست شاعر من را فریفته است و این هیچ دلیلی جز سرسری خواندن نداشت!
حال تصور کنید که در جریان زندگی و در گرفتاریهای خانوادگی و اجتماعی و همچنین اقتصادی تا چه اندازه قابل توجه و حتی خطیری سرسری شنیدن و سرسری خواندن به ما آسیب وارد میکند!؟
راستی میدانستید بسیاری از ما قراردادهای مهمی چون اجاره و بیع و مضاربه و وام و...را هنوز که هنوز است ناخوانده یا سرسری خوانده امضاء میکنیم؟...
#اوراق_پراکنده
@karizga
البته نکته بدیع و تازهای نبود ولی از آن دست موضوعاتیست که به شکلهای گوناگون باید تکرار شوند تا مراقب باشیم دچار سرسری شنیدن و سرسری خواندن نشویم.
اندکی دقت بسنده است تا تقریبا به شکل روزمره و حتی ساعت به ساعت در متن و بطن جامعه نتایج منفی و گاه فاجعهبار درست نشنیدن و درست نخواندن را گواه باشیم اما اتفاقی روز گذشته در یکی از صفحههای مجازی رخ داد که تقریبا مرا به یقین رساند که سرسری شنیدن و سرسری خواندن مشکلی فراگیر است و حتی مشمول اهالی واژه و ادبیات هم میشود.
غزلی را مورد پرسش قرار دادم از این قرار که در محتوای غزل گونهای تناقض اندیشگی(و نه تناقضی هنرمندانه)دیده میشد که یکی از دوستان اهل ادب که سلیقه و باور او را تا حدودی میشناسم و میدانم که از بنیاد، باور او همخوان با اندیشه جاری در غزل نیست، ناگاه به دفاع از آن غزل پرداخت!
پس از اینکه گفتگو به پایان رسید، باز هم متن غزل را خواندم و متوجه شدم که همان تناقض به انضمام ذم شبیه به مدحی که در غزل موج میزد، دوست شاعر من را فریفته است و این هیچ دلیلی جز سرسری خواندن نداشت!
حال تصور کنید که در جریان زندگی و در گرفتاریهای خانوادگی و اجتماعی و همچنین اقتصادی تا چه اندازه قابل توجه و حتی خطیری سرسری شنیدن و سرسری خواندن به ما آسیب وارد میکند!؟
راستی میدانستید بسیاری از ما قراردادهای مهمی چون اجاره و بیع و مضاربه و وام و...را هنوز که هنوز است ناخوانده یا سرسری خوانده امضاء میکنیم؟...
#اوراق_پراکنده
@karizga
Forwarded from گاهنقد آیینه
آسیبشناسی نقد ادبی(شماره ۱)
درباره نقد ادبی، تعریف، شرایط، انواع، الزامات و ملاحظات و همچنین نتایج قابل اندازهگیری آن، یادداشتها و مطالب پراکنده و هم در پیوندی نوشتهام و در سه چهار سال اخیر در فضای مجازی به ویژه تلگرام بخشی از آنها را منتشر کردهام( که به تدریج در این کانال، عموم آنها را همخوان خواهم کرد)ولی دو سه روز پیشتر به نظرم رسید که سرنویس بسیار مهمی را فراموش کردهام و جز اشارات موجز در متن برخی نوشتهها درباره آن، به شکل مستقل چیزکی هم ننوشتهام و آن سرنویس، آسیب شناسی نقد ادبی یا بهتر است بنویسم "آسیبشناسی نقد ادبی در ایران"! است.
بیتردید جز پارهای ایدهها و تجربههای شخصی، مواد خام برای این نگارش را در اختیار ندارم و برای نگارش درست و روشمند نیازمند پژوهشی در پی این مواد خام هستم، اما از آنجا که می دانم فریب این وعده را خوردن و به امید یافتن زمان مناسب برای پژوهش بودن به معنای احتمالی هیچ نگاشتن است، از روش دیرین خود استفاده میکنم تا این کار گردنگیرم شود و از سر حتم انجامش دهم(این روش هم چندان تحفهای نیست ولی میگویمش شاید به کار بیاید؛ از حدود بیست سال پیش هر گاه موضوع یا سرنویسی برای نوشتن به ذهنم خطور کرده است، همان دم یا نهایتا در اولین فرصت طی همان روز هر آنچه از مطلب در ذهن دارم به روی کاغذ میریزم و این سیاهنویسیها مبنایی میشوند برای پژوهش بیشتر و سپس نگارش درست و درمان)درباره آسیبشناسی نقد ادبی در ایران نیز این روش را پیشه میکنم با این تفاوت که پیش از این نتیجه سرخودنویسیها را مگر در موارد محدود همخوان نمیکردم و اینبار این کار را عملی میکنم و گمان دارم، دست پایین موجب خواهد شد دوستانی که دلسوزم هستند، انذار دهند و هشدار و در نهایت به سمت و سوی یاری رساندن در کار اصلی ما یعنی نقد مکتوب آمده آلودهی این خویشکاری احیانا دشمن ساز شوند.
تمام مجال این یادداشت به مقدمه تبدیل شد اما هنوز یک صفحه تلگرامی گنجایش نگارش درباره آسیبشناسی مد نظرم را دارد، پس فرمان حمله را صادر میکنم!
نقد در هر معنای آن وقتی که مطرح میشود از کودک تا کهنسال خواهند گفت: باید سازنده باشد! و من فکر میکنم از دل همین جملهی "نقد باید سازنده باشد!" میتوانیم عمدهی موارد آسیبشناسی نقد را استخراج کنیم!
(میخواستم باز هم مقدمه بنویسم که حواسم جمع شد! پس یکراست به سراغ آسیبی میروم که منتقد میتواند بر شاعر بینوا وارد سازد به شکلی که او دیگر کمر راست نکند!)
منتقد قلم برمیدارد و به ملاحظهای(دوستی با شاعر، رقابت با منتقد دیگر، تحت شرایطی بودن و آن لحظه شعری یا بخشی از شعری را يا شاعرش را خوش آمدن، فشار سلیقه شخصی، یک تحلیل و تعلیل نادرست، وضعیت مساعد یا نامساعد روحی و بدنی و از همه بدتر خودخواسته و با علم بر اینکه چه میکند) تصویری زیبا و کمالی از جزء یا کل اثر ارائه میدهد که هیچ تناسبی با ارزش ادبی و زیباییشناسانه اثر ندارد! و این میتواند آغاز یک فاجعه باشد که در اوج خود به قتل شاعری بالقوه نیز خواهد انجامید!
بر این داستان یک پیشفرض نیز بیفزایید و منتقد را دست پایین در نظر شاعر، فردی دانشمند و مسلط بر علم و فن و هنر شاعری بدانید تا احتمال فاجعه، افزایشی منطقی بیابد! شاعر نقد را میخواند یا میشنود و نخستین فرایندی که درونش به احتمال بالا شکل خواهد گرفت نوعی شگفتی همراه با انکار است که نمیتواند آن را بیان کند! راستی چه بگوید؟ بفرماید که خیر چنین نیست!
(فرض دوم را هم اضافه کنیم؛ سه چهار مرتبهای این ماجرا تکرار میشود!) و اینجا اتفاقی که میتواند رخ دهد به اصطلاح کاسبان بازار "سنگ شدن" است و اگر چنان شود و شاعری سنگ شود دیگر باید نام او را در زمره متوفیان عالم شاعری ثبت و ضبط سیاهه کنید!
یزدان رحیمی
#آسیبشناسینقدادبیدرایران
@gahnaghd
درباره نقد ادبی، تعریف، شرایط، انواع، الزامات و ملاحظات و همچنین نتایج قابل اندازهگیری آن، یادداشتها و مطالب پراکنده و هم در پیوندی نوشتهام و در سه چهار سال اخیر در فضای مجازی به ویژه تلگرام بخشی از آنها را منتشر کردهام( که به تدریج در این کانال، عموم آنها را همخوان خواهم کرد)ولی دو سه روز پیشتر به نظرم رسید که سرنویس بسیار مهمی را فراموش کردهام و جز اشارات موجز در متن برخی نوشتهها درباره آن، به شکل مستقل چیزکی هم ننوشتهام و آن سرنویس، آسیب شناسی نقد ادبی یا بهتر است بنویسم "آسیبشناسی نقد ادبی در ایران"! است.
بیتردید جز پارهای ایدهها و تجربههای شخصی، مواد خام برای این نگارش را در اختیار ندارم و برای نگارش درست و روشمند نیازمند پژوهشی در پی این مواد خام هستم، اما از آنجا که می دانم فریب این وعده را خوردن و به امید یافتن زمان مناسب برای پژوهش بودن به معنای احتمالی هیچ نگاشتن است، از روش دیرین خود استفاده میکنم تا این کار گردنگیرم شود و از سر حتم انجامش دهم(این روش هم چندان تحفهای نیست ولی میگویمش شاید به کار بیاید؛ از حدود بیست سال پیش هر گاه موضوع یا سرنویسی برای نوشتن به ذهنم خطور کرده است، همان دم یا نهایتا در اولین فرصت طی همان روز هر آنچه از مطلب در ذهن دارم به روی کاغذ میریزم و این سیاهنویسیها مبنایی میشوند برای پژوهش بیشتر و سپس نگارش درست و درمان)درباره آسیبشناسی نقد ادبی در ایران نیز این روش را پیشه میکنم با این تفاوت که پیش از این نتیجه سرخودنویسیها را مگر در موارد محدود همخوان نمیکردم و اینبار این کار را عملی میکنم و گمان دارم، دست پایین موجب خواهد شد دوستانی که دلسوزم هستند، انذار دهند و هشدار و در نهایت به سمت و سوی یاری رساندن در کار اصلی ما یعنی نقد مکتوب آمده آلودهی این خویشکاری احیانا دشمن ساز شوند.
تمام مجال این یادداشت به مقدمه تبدیل شد اما هنوز یک صفحه تلگرامی گنجایش نگارش درباره آسیبشناسی مد نظرم را دارد، پس فرمان حمله را صادر میکنم!
نقد در هر معنای آن وقتی که مطرح میشود از کودک تا کهنسال خواهند گفت: باید سازنده باشد! و من فکر میکنم از دل همین جملهی "نقد باید سازنده باشد!" میتوانیم عمدهی موارد آسیبشناسی نقد را استخراج کنیم!
(میخواستم باز هم مقدمه بنویسم که حواسم جمع شد! پس یکراست به سراغ آسیبی میروم که منتقد میتواند بر شاعر بینوا وارد سازد به شکلی که او دیگر کمر راست نکند!)
منتقد قلم برمیدارد و به ملاحظهای(دوستی با شاعر، رقابت با منتقد دیگر، تحت شرایطی بودن و آن لحظه شعری یا بخشی از شعری را يا شاعرش را خوش آمدن، فشار سلیقه شخصی، یک تحلیل و تعلیل نادرست، وضعیت مساعد یا نامساعد روحی و بدنی و از همه بدتر خودخواسته و با علم بر اینکه چه میکند) تصویری زیبا و کمالی از جزء یا کل اثر ارائه میدهد که هیچ تناسبی با ارزش ادبی و زیباییشناسانه اثر ندارد! و این میتواند آغاز یک فاجعه باشد که در اوج خود به قتل شاعری بالقوه نیز خواهد انجامید!
بر این داستان یک پیشفرض نیز بیفزایید و منتقد را دست پایین در نظر شاعر، فردی دانشمند و مسلط بر علم و فن و هنر شاعری بدانید تا احتمال فاجعه، افزایشی منطقی بیابد! شاعر نقد را میخواند یا میشنود و نخستین فرایندی که درونش به احتمال بالا شکل خواهد گرفت نوعی شگفتی همراه با انکار است که نمیتواند آن را بیان کند! راستی چه بگوید؟ بفرماید که خیر چنین نیست!
(فرض دوم را هم اضافه کنیم؛ سه چهار مرتبهای این ماجرا تکرار میشود!) و اینجا اتفاقی که میتواند رخ دهد به اصطلاح کاسبان بازار "سنگ شدن" است و اگر چنان شود و شاعری سنگ شود دیگر باید نام او را در زمره متوفیان عالم شاعری ثبت و ضبط سیاهه کنید!
یزدان رحیمی
#آسیبشناسینقدادبیدرایران
@gahnaghd
Forwarded from R
درود و مهر بر آستان نشینان ارجمند
خوانشی از غزل شماره ۵۲۱ شیخ اجل سعدی
سل المصانع رکبا تهیم فی الفلواتِ...
(غزل مورد تحلیل و بررسی در گروه تلگرامی آستان جانان/شنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۳)
قابل توجه است که در ملمعات شاعران پارسیگو کوشیدهاند مبنا را عروض پارسی قرار دهند و از اختیارات گسترده عروض عربی بهره نبرند تا احیانا نامانوس بودن برخی اشعار عربی(به دو دلیل عمده اختیارات گسترده و اوزان خاص شعر عرب)بر ملمع سایه نیفکند و دقیقا به همین دلیل است که بیشینه این اشعار بر اساس اوزان شعر پارسی و اوزان مشترک شعر پارسی و عربی سروده شدهاند و در ملمعات نیز مبنای وزن مصرع است و نه بیت.
یزدان رحیمی
خوانشی از غزل شماره ۵۲۱ شیخ اجل سعدی
سل المصانع رکبا تهیم فی الفلواتِ...
(غزل مورد تحلیل و بررسی در گروه تلگرامی آستان جانان/شنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۳)
قابل توجه است که در ملمعات شاعران پارسیگو کوشیدهاند مبنا را عروض پارسی قرار دهند و از اختیارات گسترده عروض عربی بهره نبرند تا احیانا نامانوس بودن برخی اشعار عربی(به دو دلیل عمده اختیارات گسترده و اوزان خاص شعر عرب)بر ملمع سایه نیفکند و دقیقا به همین دلیل است که بیشینه این اشعار بر اساس اوزان شعر پارسی و اوزان مشترک شعر پارسی و عربی سروده شدهاند و در ملمعات نیز مبنای وزن مصرع است و نه بیت.
یزدان رحیمی
در خیالم میسپردم پردههای آسمان
راه نزدیک توهّم منتهای آسمان
در دلم الگوی خاصی ریشه میزد استوار
نقشهی راهی برای فتحهای آسمان
فکر میکردم که ابزار تعالی روی خاک
میشود آماده و در کار، پای آسمان
تیر یا مرّیخ، هرگز مقصدم آنجا نبود
سازهای بود آسمان طرحی ورای آسمان
یشم یک تکّه، بدون خَش، عمیقش فرض کن
تا افق هر جا کشیده جا به جای آسمان
در افق، خطّ افق هرگز کبودش راه نیست
رنگ یشمی بیتفاوت شد قبای آسمان
در زمینش آب میجوشد زمرّد وار، نیک
روی خاک افتاده عکس روشنای آسمان
درجهان من صداچون شی جاندارست و روح
میشود همشان و هماندازه، تای آسمان
زندگی جاری ست در ابعاد ذهنیِ فلک
گاهگاهی میرسد رنگ از صدای آسمان
هر نفس تکثیر وحدت می شود در بودنت
هم تو هستی هم منم، هر دو هوای آسمان
بیزبانی میشود رمز تعاملهای ما
از دلش زاید زبانی همنوای آسمان
رنج و درد و زجرها مفهوم واژه نیست هیچ
واژههای این زبان زرین ردای آسمان
شهر هم داریم و مرزی نیست ذات پنجره
پنجره مرزی نمیکارد برای آسمان
شهر در روح اهالی میرود جاری مدام
روح و شهری توامان در اقتدای آسمان
وهم من جاری شدن در آن بسیط شهر بود
انقباض خاک، افشردم، فدای آسمان!
چشم را چون وا نمودم خاک بود و تیرگی
پردهای روی سرم تنها ادای آسمان
ما قرنطینه شدیم و خاک، تقدیری کهن
میخهای قدرتش بشکسته رای آسمان
گام برمیدارم و روی زمین دارم نفس
گرچه دل را خوش کنم با ابتدای آسمان
ابتدایی در ازل پیچیده در فرم خیال
وهم آن محکمتر از علم بقای آسمان
یک اشارت دارم و میبندم این راه سخن
صید معنا شد میسّر با خدای آسمان
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#قصیده
@karizga
راه نزدیک توهّم منتهای آسمان
در دلم الگوی خاصی ریشه میزد استوار
نقشهی راهی برای فتحهای آسمان
فکر میکردم که ابزار تعالی روی خاک
میشود آماده و در کار، پای آسمان
تیر یا مرّیخ، هرگز مقصدم آنجا نبود
سازهای بود آسمان طرحی ورای آسمان
یشم یک تکّه، بدون خَش، عمیقش فرض کن
تا افق هر جا کشیده جا به جای آسمان
در افق، خطّ افق هرگز کبودش راه نیست
رنگ یشمی بیتفاوت شد قبای آسمان
در زمینش آب میجوشد زمرّد وار، نیک
روی خاک افتاده عکس روشنای آسمان
درجهان من صداچون شی جاندارست و روح
میشود همشان و هماندازه، تای آسمان
زندگی جاری ست در ابعاد ذهنیِ فلک
گاهگاهی میرسد رنگ از صدای آسمان
هر نفس تکثیر وحدت می شود در بودنت
هم تو هستی هم منم، هر دو هوای آسمان
بیزبانی میشود رمز تعاملهای ما
از دلش زاید زبانی همنوای آسمان
رنج و درد و زجرها مفهوم واژه نیست هیچ
واژههای این زبان زرین ردای آسمان
شهر هم داریم و مرزی نیست ذات پنجره
پنجره مرزی نمیکارد برای آسمان
شهر در روح اهالی میرود جاری مدام
روح و شهری توامان در اقتدای آسمان
وهم من جاری شدن در آن بسیط شهر بود
انقباض خاک، افشردم، فدای آسمان!
چشم را چون وا نمودم خاک بود و تیرگی
پردهای روی سرم تنها ادای آسمان
ما قرنطینه شدیم و خاک، تقدیری کهن
میخهای قدرتش بشکسته رای آسمان
گام برمیدارم و روی زمین دارم نفس
گرچه دل را خوش کنم با ابتدای آسمان
ابتدایی در ازل پیچیده در فرم خیال
وهم آن محکمتر از علم بقای آسمان
یک اشارت دارم و میبندم این راه سخن
صید معنا شد میسّر با خدای آسمان
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#قصیده
@karizga
هر چه گفتم، رهِ پرواز سخن باز نشد!
شعر من گام زدن بود و چو پرواز نشد
این دریغیست که تا روز جزایم زندهست
بخت من کهنه کلافیست دمی باز نشد
کودکی بود و خیالی و دلیری چوبین
فتح موهوم من از آدمک آغاز نشد
عاشقی هول غریبیست، خلافی سنگین
جُرم من فاش برآمد مَثَل راز نشد
خواهشیدارم از آن فرد بزرگی که خداست
عفو کن ساز غمم، حرمتِ این ساز نشد
مفلسی دربدرم، شرع ندادم تکلیف
ماذنه داده اذان، میل به آواز نشد
گفت درمان جنونست میِ ناب، حکیم!
مرد حق! جام میام مردبرانداز نشد
در دلِ شب دو سه بیتی ز قلم میگریم
اشک واژه غزلی در خور انباز نشد
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
شعر من گام زدن بود و چو پرواز نشد
این دریغیست که تا روز جزایم زندهست
بخت من کهنه کلافیست دمی باز نشد
کودکی بود و خیالی و دلیری چوبین
فتح موهوم من از آدمک آغاز نشد
عاشقی هول غریبیست، خلافی سنگین
جُرم من فاش برآمد مَثَل راز نشد
خواهشیدارم از آن فرد بزرگی که خداست
عفو کن ساز غمم، حرمتِ این ساز نشد
مفلسی دربدرم، شرع ندادم تکلیف
ماذنه داده اذان، میل به آواز نشد
گفت درمان جنونست میِ ناب، حکیم!
مرد حق! جام میام مردبرانداز نشد
در دلِ شب دو سه بیتی ز قلم میگریم
اشک واژه غزلی در خور انباز نشد
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
در حراجیجهانچون روحوجان و دل فروخت
هرچهرا حق دادهبودش مفت بر باطلفروخت
با تنی مرده دقایق را به پای حرف ریخت
وقت خوابش را به بیداری بیحاصلفروخت
حوضی از واژه میان صحن ذهنش حفر کرد
صید بیتوجمله کردو بُرد و در ساحلفروخت
محتوا را کرد قربانیِ فرمی نو به نو
حرف تکراری خود را بر در محفل فروخت
باد در غبغب فکند و ناز شعرش را خرید
کلبه از واژه بنا شد، برج در بابل فروخت
طنز وحشتناک مرغان صدا را دیدهای؟
بیت از معنا تهی شد، نیمهی بسمل فروخت
شاعری باشد هوسگاهی عظیم و مذبحی
پای آن مذبح خدای شاعری منزل فروخت
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
هرچهرا حق دادهبودش مفت بر باطلفروخت
با تنی مرده دقایق را به پای حرف ریخت
وقت خوابش را به بیداری بیحاصلفروخت
حوضی از واژه میان صحن ذهنش حفر کرد
صید بیتوجمله کردو بُرد و در ساحلفروخت
محتوا را کرد قربانیِ فرمی نو به نو
حرف تکراری خود را بر در محفل فروخت
باد در غبغب فکند و ناز شعرش را خرید
کلبه از واژه بنا شد، برج در بابل فروخت
طنز وحشتناک مرغان صدا را دیدهای؟
بیت از معنا تهی شد، نیمهی بسمل فروخت
شاعری باشد هوسگاهی عظیم و مذبحی
پای آن مذبح خدای شاعری منزل فروخت
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
چه ساده میپذیرفتم فریبوننگ تهمت را
که بر خود افترا بستم حیات پر خجالت را
شبیدرخوابخورشیدیکه میخندید پرسیدم
چرا با وهم بودن میخری این بار خفّت را
برایت اعترافی تازه دارم، بیشوکم بشنو
دلیلی نیست بر بودن برایم جز مذلّت را
زمان تنگست و از تنگیچنان اوقات بازی شد
به پایان، جیغ خاموشیست بدکردار ساعت را
مرا با دیو نفسم بوده نسبتهای تاریکی
عدم تابید و در نورش شکستم وهم قدرت را
تلاشی بود بیهوده که شاید گوشهای یابم
که این هستی وهمآگین نمیگنجد سعادت را
غبار سرد معدومی همیشه ریخت چون باران
بدون چترِ ترسیدن، پذیرفتی نصیحت را
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
که بر خود افترا بستم حیات پر خجالت را
شبیدرخوابخورشیدیکه میخندید پرسیدم
چرا با وهم بودن میخری این بار خفّت را
برایت اعترافی تازه دارم، بیشوکم بشنو
دلیلی نیست بر بودن برایم جز مذلّت را
زمان تنگست و از تنگیچنان اوقات بازی شد
به پایان، جیغ خاموشیست بدکردار ساعت را
مرا با دیو نفسم بوده نسبتهای تاریکی
عدم تابید و در نورش شکستم وهم قدرت را
تلاشی بود بیهوده که شاید گوشهای یابم
که این هستی وهمآگین نمیگنجد سعادت را
غبار سرد معدومی همیشه ریخت چون باران
بدون چترِ ترسیدن، پذیرفتی نصیحت را
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به احترام این آموزگار میایستم و سر فرود میآورم، هیچ تحلیل و توضیحی نیز ندارم!
#شاهنامه_را_بخوانیم
@karizga
#شاهنامه_را_بخوانیم
@karizga
من پشت یک درم که دمی نیمه وا نشد
با سنگ میزنندم و سنگی خطا نشد
میخواستم ز دفتر شعرم گل آورم
دفتر سیاه و عطف کتابم دو تا نشد
عمری به دوش بار کشیدم برای هیچ
باری که مقصدش به نظر آشنا نشد
تشویش خویش را نشود تا نهان کنم
تمکین نصیب من نرسد، چون قضا نشد
آمیزهایست بخت ز تقدیر و اختیار
پوسید اختیار و به جز اقتضا نشد
باور نمی کنم که خداوند عادلم
این صفر و صد که دید رضا داد و پا نشد
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
با سنگ میزنندم و سنگی خطا نشد
میخواستم ز دفتر شعرم گل آورم
دفتر سیاه و عطف کتابم دو تا نشد
عمری به دوش بار کشیدم برای هیچ
باری که مقصدش به نظر آشنا نشد
تشویش خویش را نشود تا نهان کنم
تمکین نصیب من نرسد، چون قضا نشد
آمیزهایست بخت ز تقدیر و اختیار
پوسید اختیار و به جز اقتضا نشد
باور نمی کنم که خداوند عادلم
این صفر و صد که دید رضا داد و پا نشد
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
Forwarded from کاریزگاه
مدیترانه میگرید!
و شاخههای درختان زیتون،
فقط سرخ میخشکند!
این تبار حسرت و خون و تنهاییست،
پای پیاده تا غمترین جنوب،
بر خیانتی که جاده میکشد،
گام بر میدارد!
و مدیترانه میگرید!
بر لرزش لبان کودکی
که بازار را نمیداند!
سخنی برای دلداری نیست!
هرچند میدانم،
زيتون و غزه،
دوباره خواهند رویید،
اگر چربی و نفت خاک را نیآلایند!
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#منثور
@karizga
و شاخههای درختان زیتون،
فقط سرخ میخشکند!
این تبار حسرت و خون و تنهاییست،
پای پیاده تا غمترین جنوب،
بر خیانتی که جاده میکشد،
گام بر میدارد!
و مدیترانه میگرید!
بر لرزش لبان کودکی
که بازار را نمیداند!
سخنی برای دلداری نیست!
هرچند میدانم،
زيتون و غزه،
دوباره خواهند رویید،
اگر چربی و نفت خاک را نیآلایند!
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#منثور
@karizga
سایهای میجنبد اینجا کنج تاریک اتاق
نور باریک حیاطم سایه افکنده مگر؟
یا که شاید پنجره در رقص خاموش درخت
صحنهای از رقص برگش را فرستاده سفر!
طارمی حرکت ندارد، ثابتِ ایوان ماست
این که میجنبد، ثبوت نرده را داده هدر
ترسهای تیرگی محصول ناز سایه است
سایه می لغزد، از این لغزش نگه شد دربدر
ترس می روید بدون علّتی از سایهها
در برابر عقل، محکوم سکوتست و گذر
ترس وهمآلود را چاره نگیرد گفتگو
چارهاش خورشید میباید،طلوعی سربهسر
ما اسیر وهم خود هستیم و ترس همرهش
وهم ترسآور نمیرد جز به تنویر نظر
صبح فردا محو می گردد حضور ترس کور
تاب ماندن را ندارد این هراس بیثمر
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#قطعه
@karizga
نور باریک حیاطم سایه افکنده مگر؟
یا که شاید پنجره در رقص خاموش درخت
صحنهای از رقص برگش را فرستاده سفر!
طارمی حرکت ندارد، ثابتِ ایوان ماست
این که میجنبد، ثبوت نرده را داده هدر
ترسهای تیرگی محصول ناز سایه است
سایه می لغزد، از این لغزش نگه شد دربدر
ترس می روید بدون علّتی از سایهها
در برابر عقل، محکوم سکوتست و گذر
ترس وهمآلود را چاره نگیرد گفتگو
چارهاش خورشید میباید،طلوعی سربهسر
ما اسیر وهم خود هستیم و ترس همرهش
وهم ترسآور نمیرد جز به تنویر نظر
صبح فردا محو می گردد حضور ترس کور
تاب ماندن را ندارد این هراس بیثمر
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#قطعه
@karizga
Forwarded from گاهنقد آیینه
آسیبشناسی نقد ادبی(شماره ۲)
قوانین نانوشته(۲-۱)
تطویل
در برابر این سخن و این ادعا که "ما در ایران تقریبا نزدیک به تحقیقا! نقد مکتوب ادبی نداریم!" بسیاری موضع مخالف دارند و البته که دلایل و براهنی را نیز میآورند اما در مجالی مناسب این ادعا را به اثبات خواهم رساند و آن دلایل و براهین را پاسخ خواهم داد! اما در اینجا یکی از نشانههای این فقدان به کارم میآید و اینکه هرگاه نقد مکتوبی! را میخوانم و احیانا منتقد را میشناسم و پیشتر نقد کارگاهی و شفاهی او را شنیدهام، تنها تفاوتی را که مییابم همان وجود لفظی در نقد شفاهی و وجود کتبی در نقد مکتوب است و محتوا، حتی ذرهای تفاوت ندارد و جالبتر اینکه دستهای از ایشان عینا همان قوانین منعقد و لایتغیر و نانوشته و مقدس نیز در هر دو تکرار میکنند! قوانین صلبی که گرییان شعر پارسی را رها نکردهاند و گویا به این زودیها هم رها نخواهند کرد!
مشکل اینجاست که این قوانین نانوشته، هیچکدام برآمده از معاییر و قواعد شناخته شده و تا حدودی یا به کلی پذیرفته، نیستند بلکه سلیقهای بادکرده، قلمبه واژهای هوسانگیز، بندی تکراری برای نفس چاق کردن، تکنیکی رندانه برای چیزکی گفتن و مانند اینها هستند که بررسی و ریشهیابی آنها یا به باوری نادرست ختم میشود و یا به سخنی که به اشتباه فهم شده است.
اجازه میخواهم برخی از این قوانین نانوشته را سیاهه کنم و همچنین از کلیه استادان و منتقدان و ادبا و شاعران ارجمندی که نسبت به این قوانین نانوشته(و عموما مهوع)هیچ ارادتی نداشته در سخن به کارشان نمیگیرند مگر به روشمندی و درستی، پوزش بخواهم که ابدا بر این ظن استوار نیستم که عموم اهالی کلمه چنین و چنان میگویند.
برخی از مهمترین قوانین نانوشته و اغلب نادرستی که در آوردن نقد از هر نوع آن، به کار میروند، از این قرار هستند:
-تطویل بلای جان شعر امروز است.(گاهی میاندیشم که این ترکیب "شعر امروز" هم به شدت دچار از جا در رفتگی است) و اینجا تطویل، وصف هر شعری است که از ده بیت یا پانزده سطر تجاوز کند، بی هیچ توجهای به بنیاد محتوایی و دیگر الزاماتی که ممکن است شعر را قدری بگستراند یا تبدیل به یک منظومه سازد...بهانه چیست؟ مخاطب امروز(میبینید؟ این قید امروز پدر شعر را در حال ماساژ دادن است!)شعر بلند را نمیخواند! طبق کدام آمار؟ بر اساس کدام پژوهش میدانی و کتابخانهای؟ تقریبا هیچ! سخنِ صادق این است که خود شاعران و منتقدان بیش از آن حدی را که گفتم، نمیخوانند و این را بر گرده مردم مینهند!
خود واژه تطویل دارای بار معنایی منفی است(میدانم که انواع دارد و میدانید، ولی آن سو نرویم که دراینجا فایدهمند نیست!) ولی بسیار خوب به نظر رسیده که برای تخطئه و تخریب هر نوع اثر بلند، از تطویل استفاده کنیم و تمام!
این قانون مقدسِ نانوشته را گردن نهادهاند و باید همگان نیز گردن نهند! شعر بلند شنیده نمیشود! شعر بلند نقد نمیشود! شعر بلند از اساس شعر نیست! چون شعر امروز!!! در حال تبدیل شدن به تلگرافهای عهد قجر است!
حتی در غزل! به سهنقطهها نگاه کنید!
غزلهای سه نقطهای، پایان باز، اجازه تعلیل و تحلیل دادن و...از پس آن قانون نانوشته به کار میآیند تا آن را تثبیت کنند!
اوضاع از این هم بدتر است و این شعر امروز عزیزمان، سفره را نه فقط از فردوسی و نظامی و مولوی و...بلکه از نیما و سپهری و حتی اخوان هم جدا کرده است!
انصافا شاعرانی که نامی دارند، شجاعت سرودن اثری مانند صدای پای آب را در خود میبینند؟نتیجهای که از این سطور در ذهنم برجسته است بی هیچ مجاملهای، شرح یک هلاکت است و توصیف یک هبوط جانکاه!
"شعر امروز بند ناف از بیشینه قوالب و شیوههای دیرین و نوین بریده است و در این بریدن میان خسرو و شیرین و مسافر تفاوتی نیست که نیست! چون تطویل بلای جان شعر امروز است!
انصاف میدهم که منطقی نیست اگر از منتقدی که با تک کتاب مقدس"صور خیال در شعر فارسی" منتقد شده است، درخواست کنیم برهانی بر درستی این قانون نانوشتهاش تقریر کند! همان قانونی که سال گذشته در همه محافل و انجمنها، گلو صاف کرده است و آن را بارهای بار به زبان آورده!
خدا را خدا را بیایید و بیازمایید!!!
مراحل آزمایش؛
۱)اطمینان حاصل کنید که منتقد گرامی از همان "تککتاب منتقد شدگان" است!(کاری بسیار ساده است!)
۲)بخشی از منطقالطیر را بدون ابیاتی که دلالت مشخصی دارند یا قصیدهای از ادیب نیشابوری را برگزینید.
۳)در خلوت و نه در انجمن، آن منتخب را پیش روی حضرتشان بنهید(در محفل نباشد که تقلب رسان بسیار است و هم رندان خفته بیدار این سو و آن سو/ترجیحا گوشی موبایل را از دسترسش دور بدارید، شاید شما ندانید اما او میداند چرا!)...
@gahnaghd
قوانین نانوشته(۲-۱)
تطویل
در برابر این سخن و این ادعا که "ما در ایران تقریبا نزدیک به تحقیقا! نقد مکتوب ادبی نداریم!" بسیاری موضع مخالف دارند و البته که دلایل و براهنی را نیز میآورند اما در مجالی مناسب این ادعا را به اثبات خواهم رساند و آن دلایل و براهین را پاسخ خواهم داد! اما در اینجا یکی از نشانههای این فقدان به کارم میآید و اینکه هرگاه نقد مکتوبی! را میخوانم و احیانا منتقد را میشناسم و پیشتر نقد کارگاهی و شفاهی او را شنیدهام، تنها تفاوتی را که مییابم همان وجود لفظی در نقد شفاهی و وجود کتبی در نقد مکتوب است و محتوا، حتی ذرهای تفاوت ندارد و جالبتر اینکه دستهای از ایشان عینا همان قوانین منعقد و لایتغیر و نانوشته و مقدس نیز در هر دو تکرار میکنند! قوانین صلبی که گرییان شعر پارسی را رها نکردهاند و گویا به این زودیها هم رها نخواهند کرد!
مشکل اینجاست که این قوانین نانوشته، هیچکدام برآمده از معاییر و قواعد شناخته شده و تا حدودی یا به کلی پذیرفته، نیستند بلکه سلیقهای بادکرده، قلمبه واژهای هوسانگیز، بندی تکراری برای نفس چاق کردن، تکنیکی رندانه برای چیزکی گفتن و مانند اینها هستند که بررسی و ریشهیابی آنها یا به باوری نادرست ختم میشود و یا به سخنی که به اشتباه فهم شده است.
اجازه میخواهم برخی از این قوانین نانوشته را سیاهه کنم و همچنین از کلیه استادان و منتقدان و ادبا و شاعران ارجمندی که نسبت به این قوانین نانوشته(و عموما مهوع)هیچ ارادتی نداشته در سخن به کارشان نمیگیرند مگر به روشمندی و درستی، پوزش بخواهم که ابدا بر این ظن استوار نیستم که عموم اهالی کلمه چنین و چنان میگویند.
برخی از مهمترین قوانین نانوشته و اغلب نادرستی که در آوردن نقد از هر نوع آن، به کار میروند، از این قرار هستند:
-تطویل بلای جان شعر امروز است.(گاهی میاندیشم که این ترکیب "شعر امروز" هم به شدت دچار از جا در رفتگی است) و اینجا تطویل، وصف هر شعری است که از ده بیت یا پانزده سطر تجاوز کند، بی هیچ توجهای به بنیاد محتوایی و دیگر الزاماتی که ممکن است شعر را قدری بگستراند یا تبدیل به یک منظومه سازد...بهانه چیست؟ مخاطب امروز(میبینید؟ این قید امروز پدر شعر را در حال ماساژ دادن است!)شعر بلند را نمیخواند! طبق کدام آمار؟ بر اساس کدام پژوهش میدانی و کتابخانهای؟ تقریبا هیچ! سخنِ صادق این است که خود شاعران و منتقدان بیش از آن حدی را که گفتم، نمیخوانند و این را بر گرده مردم مینهند!
خود واژه تطویل دارای بار معنایی منفی است(میدانم که انواع دارد و میدانید، ولی آن سو نرویم که دراینجا فایدهمند نیست!) ولی بسیار خوب به نظر رسیده که برای تخطئه و تخریب هر نوع اثر بلند، از تطویل استفاده کنیم و تمام!
این قانون مقدسِ نانوشته را گردن نهادهاند و باید همگان نیز گردن نهند! شعر بلند شنیده نمیشود! شعر بلند نقد نمیشود! شعر بلند از اساس شعر نیست! چون شعر امروز!!! در حال تبدیل شدن به تلگرافهای عهد قجر است!
حتی در غزل! به سهنقطهها نگاه کنید!
غزلهای سه نقطهای، پایان باز، اجازه تعلیل و تحلیل دادن و...از پس آن قانون نانوشته به کار میآیند تا آن را تثبیت کنند!
اوضاع از این هم بدتر است و این شعر امروز عزیزمان، سفره را نه فقط از فردوسی و نظامی و مولوی و...بلکه از نیما و سپهری و حتی اخوان هم جدا کرده است!
انصافا شاعرانی که نامی دارند، شجاعت سرودن اثری مانند صدای پای آب را در خود میبینند؟نتیجهای که از این سطور در ذهنم برجسته است بی هیچ مجاملهای، شرح یک هلاکت است و توصیف یک هبوط جانکاه!
"شعر امروز بند ناف از بیشینه قوالب و شیوههای دیرین و نوین بریده است و در این بریدن میان خسرو و شیرین و مسافر تفاوتی نیست که نیست! چون تطویل بلای جان شعر امروز است!
انصاف میدهم که منطقی نیست اگر از منتقدی که با تک کتاب مقدس"صور خیال در شعر فارسی" منتقد شده است، درخواست کنیم برهانی بر درستی این قانون نانوشتهاش تقریر کند! همان قانونی که سال گذشته در همه محافل و انجمنها، گلو صاف کرده است و آن را بارهای بار به زبان آورده!
خدا را خدا را بیایید و بیازمایید!!!
مراحل آزمایش؛
۱)اطمینان حاصل کنید که منتقد گرامی از همان "تککتاب منتقد شدگان" است!(کاری بسیار ساده است!)
۲)بخشی از منطقالطیر را بدون ابیاتی که دلالت مشخصی دارند یا قصیدهای از ادیب نیشابوری را برگزینید.
۳)در خلوت و نه در انجمن، آن منتخب را پیش روی حضرتشان بنهید(در محفل نباشد که تقلب رسان بسیار است و هم رندان خفته بیدار این سو و آن سو/ترجیحا گوشی موبایل را از دسترسش دور بدارید، شاید شما ندانید اما او میداند چرا!)...
@gahnaghd
Forwarded from گاهنقد آیینه
...۴)نظرخواهی کنید!(وارد جزییات نمیشوم و نیز قصدم این نیست که بگویم او چون احتمالا تشخیص نخواهد داد که مثنوی از کیست و قصیده از کدام جناب، پس نسبتی با ادبیات ندارد، بلکه فقط میخواهم ببینیم که برای این سروران هر نوع بلند شدنی نادرست است و بلا!!!)
با اطمینان قلبی تام و تمام میگویم که خیلی زود خواهید شنید که تطویل بلای شعر ماست یا شبیه به این را...
و تاسف جایی عمیق و گسترده میشود که بیماری باور به این قانون نانوشته مسری است (چون دیگر قوانین اینچنینی)و شاهد هستیم که ادیبان و شاعران و منتقدان راستین نیز گاه و بیگاه آثار بلند را به چوب انکار میرانند! و بعضا به آن جمله قصار استناد میکنند!
دلم برای آیندگان میسوزد که در خوانش ادبیات سهچهار دهه پایانی قرن چهاردهم(و شاید یکی دو دهه ابتدایی قرن پانزدهم) با حجم عظیمی از قهوه و پنجره و کافه و سیگار و خروار خروار تلگراف و پیامک و پیام با سرنویس شعر پارسی مواجه خواهند شد...
یزدان رحیمی
#آسیبشناسینقدادبیدرایران
@gahnaghd
با اطمینان قلبی تام و تمام میگویم که خیلی زود خواهید شنید که تطویل بلای شعر ماست یا شبیه به این را...
و تاسف جایی عمیق و گسترده میشود که بیماری باور به این قانون نانوشته مسری است (چون دیگر قوانین اینچنینی)و شاهد هستیم که ادیبان و شاعران و منتقدان راستین نیز گاه و بیگاه آثار بلند را به چوب انکار میرانند! و بعضا به آن جمله قصار استناد میکنند!
دلم برای آیندگان میسوزد که در خوانش ادبیات سهچهار دهه پایانی قرن چهاردهم(و شاید یکی دو دهه ابتدایی قرن پانزدهم) با حجم عظیمی از قهوه و پنجره و کافه و سیگار و خروار خروار تلگراف و پیامک و پیام با سرنویس شعر پارسی مواجه خواهند شد...
یزدان رحیمی
#آسیبشناسینقدادبیدرایران
@gahnaghd
Forwarded from گاهنقد آیینه
آسیبشناسی نقد ادبی(شماره ۲)
قوانین نانوشته(۲-۲)
فرم و محتوا
اگر"فرم"را با توسع معنایی تام در نظر بگیریم(فرمالیست افراطی کیفور میشود)، شامل هر آن چیزی خواهد شد که در پیوند کامل با نفس محتوا، پیام و معنای شعر نباشد و با این نگاه افراطی حتی صنایعی چون تشبیه و آیرونی و استعاره و ایهام و کنایه نیز که از یک بُعد پیوندی وثیق با معنا و محتوا دارند، در فرم جای خواهند گرفت و میتوان چنین تعریف کرد که فرم، آن کلیتِ شامل بیشینه هستی شعر است که اگر از شعر ستانده شود، چیزی جز جمله یا جملاتی حاوی معانی دلالتی ساده باقی نخواهد ماند!
اجازه میخواهم مطابق این تعریف نادرست و افراطی، بیتی را که اکثریت اهالی زبان فارسی آن را شعر میدانند، بگردانم تا بدون توضیحی اضافی، منظور آشکار شود؛ یعنی از بیت مورد نظر انواع موسیقی(بیرونی و درونی و کناری) و ریتم و تا حد امکان کلیه محذوفات و آرایهها و صنایع بدیعی، زبان شعر، هم نشینی و جانشینی و...را بستانم و نتیجه را تماشا کنیم!
بیت:
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودرواست
و تلاشی برای دست یافتن به محتوای کاملا عریان بیت:
"دل حافظ اکنون در هوس نیست بلکه از ابتدای زمان در هوس بوده است."
نتیجه این برگردان گزارهای اعتراف گونه، در بیشینه مواقف عمر حافظ بیهوده، بدون زیبایی و بدور از هنر است که هیچ پیوندی با شعریت ندارد! به این ترتیب باید بپذیریم که در شعر آنچه اهمیت دارد چه گفتن نیست بلکه چکونه گفتن است!!!
اما باید پرسید: آیا این نتیجه درست است؟
و آیا غیر از این است که برگردانی که انجام شد، علاوه بر ستاندن قواعد و معاییر شعر کلاسیک فارسی از متن بیت، دیگر تواناییهای به تدریج ایجاد شدهی زبان را از آن ستانده است؟و ما با این شیوه زبان فارسی و نه زبان شعر را مثله و ابتر کردهایم؟
واقعیت امر این است که زبان خود در مسیر طبیعی خویش، توانسته است برای بیانهای گوناگون، ظروف و چهرههای مختلف یابد و در این میان گروهی هستند که با داشتن استعدادی برتر در واقع پرچمداران این تسلیح و تجهیز زبان بوده که همان گویندگان و شاعران هستند! و دستور نویسان، ادبا و قاعده پردازان سخن در انواع آن، از پی کاربران عام و خاص زبان، دویده این قواعد و معاییر را تدوین کرده سروسامان دادهاند! و این ستم بزرگیست بر زبان، وقتی گمان کنیم شاعران از ابزاری خارج از گستره عظیم و منعطف و زایای زبان، بهره بردهاند یا ابزار را از غیر زبان برساخته به کار گرفتهاند!
وزن عروضی و قافیه و ردیف و مانند آن به شکل طبیعی در زبان تعبیه است ولی در شعر کلاسیک این موارد به قاعده شعر و از سر الزام آن به کار میروند و در زبان طبیعی به قواعد کلی و طبیعی زبان که گاه گاه قافیه و ردیف و وزن و...را آشکار میسازد!
چگونه گفتن در واقع امکانی گسترده و در سطوح مختلف است که زبان خود این امکان را در اختیار همهی کاربران قرار میدهد و آن که استعداد و تمرین و دانش زبانی بیشتری داشته باشد، در بهره خویش از زبان هنگام بیان، برخوردارتر است!
پس در برابر آن افراط که نتیجهاش عریان ساختن زبان از قابلیتها و امکانات خود بود، تفریطی نیز داریم که جایگاه هنرهای زبانی را تا سرحد کاربری عام زبان فرو میکاهد اما به هر روی به نظر میرسد رای دوم به صحت و درستی نزدیکتر است و میتوان آن را بوسیلهی برخی ملاحظات تعدیل کرد و پذیرفت(قواعد و معاییر فرمی شعر کلاسیک و پذیرش آن به عنوان یک الزام محدود برای سخن شعر، از آن دسته ملاحظات است که برای کلیه کاربران زبان نیست ولی کاربران خاص، ملزم به رعایت آن به گاه تولید شعر کلاسیک هستند!)بنابراین بخشهای عمدهای از چگونه گفتن همراهی ذاتی با چه گفتن دارند و نمیتوان میان این دو مرزی روشن و آشکار ترسیم کرد!
آنچه گفتم یک استدلال برای روشن کردن نقایص باوری فرمالیستها بود که میتوانستم از آن صرف نظر کرده در چند سطر بسیار ساده توضیح دهم، امروزه و در ابتدای قرن پانزدهم خورشیدی، استیلای فرمالیستهای افراطی بر شعر و ادبیات به پایان رسیده است! یعنی برهانی را تقریر کردم که اگر هم نادیده انگاشته شود میتوان اغماض کننده را به دیگر براهین و استدلالهای نوینی که علیه فرمالیسم اقامه شدهاند، ارجاع داد!
سخن کوتاه اینکه در محافل ادبی و در نقدهای کارگاهی و آموزشی و ایضاء نقدهای تخصصی و مکتوب این بند مدام تکرار میشود که "چه گفتن" اهمیت ندارد و بلکه "چگونه گفتن" ضامن وجودی شعر است و این شعار در زمره قوانین قطعی است که بر زبان و قلم منتقدان جریان دارد.
از سر حتم تفاوت میان مصادیق این قوانین نانوشته نزد مخاطب فرهیخته این سطور، آشکار است و نمیتوان درباره شعار مورد اشاره حکم به نادرستی کلی آن صادر کرد، زیرا این سخن یعنی اهمیت دادن به چگونه نوشتن و داشتن باور به فرمالیسم ادبی گاه استوار و متقن و پذیرفته است...
@gahnaghd
قوانین نانوشته(۲-۲)
فرم و محتوا
اگر"فرم"را با توسع معنایی تام در نظر بگیریم(فرمالیست افراطی کیفور میشود)، شامل هر آن چیزی خواهد شد که در پیوند کامل با نفس محتوا، پیام و معنای شعر نباشد و با این نگاه افراطی حتی صنایعی چون تشبیه و آیرونی و استعاره و ایهام و کنایه نیز که از یک بُعد پیوندی وثیق با معنا و محتوا دارند، در فرم جای خواهند گرفت و میتوان چنین تعریف کرد که فرم، آن کلیتِ شامل بیشینه هستی شعر است که اگر از شعر ستانده شود، چیزی جز جمله یا جملاتی حاوی معانی دلالتی ساده باقی نخواهد ماند!
اجازه میخواهم مطابق این تعریف نادرست و افراطی، بیتی را که اکثریت اهالی زبان فارسی آن را شعر میدانند، بگردانم تا بدون توضیحی اضافی، منظور آشکار شود؛ یعنی از بیت مورد نظر انواع موسیقی(بیرونی و درونی و کناری) و ریتم و تا حد امکان کلیه محذوفات و آرایهها و صنایع بدیعی، زبان شعر، هم نشینی و جانشینی و...را بستانم و نتیجه را تماشا کنیم!
بیت:
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودرواست
و تلاشی برای دست یافتن به محتوای کاملا عریان بیت:
"دل حافظ اکنون در هوس نیست بلکه از ابتدای زمان در هوس بوده است."
نتیجه این برگردان گزارهای اعتراف گونه، در بیشینه مواقف عمر حافظ بیهوده، بدون زیبایی و بدور از هنر است که هیچ پیوندی با شعریت ندارد! به این ترتیب باید بپذیریم که در شعر آنچه اهمیت دارد چه گفتن نیست بلکه چکونه گفتن است!!!
اما باید پرسید: آیا این نتیجه درست است؟
و آیا غیر از این است که برگردانی که انجام شد، علاوه بر ستاندن قواعد و معاییر شعر کلاسیک فارسی از متن بیت، دیگر تواناییهای به تدریج ایجاد شدهی زبان را از آن ستانده است؟و ما با این شیوه زبان فارسی و نه زبان شعر را مثله و ابتر کردهایم؟
واقعیت امر این است که زبان خود در مسیر طبیعی خویش، توانسته است برای بیانهای گوناگون، ظروف و چهرههای مختلف یابد و در این میان گروهی هستند که با داشتن استعدادی برتر در واقع پرچمداران این تسلیح و تجهیز زبان بوده که همان گویندگان و شاعران هستند! و دستور نویسان، ادبا و قاعده پردازان سخن در انواع آن، از پی کاربران عام و خاص زبان، دویده این قواعد و معاییر را تدوین کرده سروسامان دادهاند! و این ستم بزرگیست بر زبان، وقتی گمان کنیم شاعران از ابزاری خارج از گستره عظیم و منعطف و زایای زبان، بهره بردهاند یا ابزار را از غیر زبان برساخته به کار گرفتهاند!
وزن عروضی و قافیه و ردیف و مانند آن به شکل طبیعی در زبان تعبیه است ولی در شعر کلاسیک این موارد به قاعده شعر و از سر الزام آن به کار میروند و در زبان طبیعی به قواعد کلی و طبیعی زبان که گاه گاه قافیه و ردیف و وزن و...را آشکار میسازد!
چگونه گفتن در واقع امکانی گسترده و در سطوح مختلف است که زبان خود این امکان را در اختیار همهی کاربران قرار میدهد و آن که استعداد و تمرین و دانش زبانی بیشتری داشته باشد، در بهره خویش از زبان هنگام بیان، برخوردارتر است!
پس در برابر آن افراط که نتیجهاش عریان ساختن زبان از قابلیتها و امکانات خود بود، تفریطی نیز داریم که جایگاه هنرهای زبانی را تا سرحد کاربری عام زبان فرو میکاهد اما به هر روی به نظر میرسد رای دوم به صحت و درستی نزدیکتر است و میتوان آن را بوسیلهی برخی ملاحظات تعدیل کرد و پذیرفت(قواعد و معاییر فرمی شعر کلاسیک و پذیرش آن به عنوان یک الزام محدود برای سخن شعر، از آن دسته ملاحظات است که برای کلیه کاربران زبان نیست ولی کاربران خاص، ملزم به رعایت آن به گاه تولید شعر کلاسیک هستند!)بنابراین بخشهای عمدهای از چگونه گفتن همراهی ذاتی با چه گفتن دارند و نمیتوان میان این دو مرزی روشن و آشکار ترسیم کرد!
آنچه گفتم یک استدلال برای روشن کردن نقایص باوری فرمالیستها بود که میتوانستم از آن صرف نظر کرده در چند سطر بسیار ساده توضیح دهم، امروزه و در ابتدای قرن پانزدهم خورشیدی، استیلای فرمالیستهای افراطی بر شعر و ادبیات به پایان رسیده است! یعنی برهانی را تقریر کردم که اگر هم نادیده انگاشته شود میتوان اغماض کننده را به دیگر براهین و استدلالهای نوینی که علیه فرمالیسم اقامه شدهاند، ارجاع داد!
سخن کوتاه اینکه در محافل ادبی و در نقدهای کارگاهی و آموزشی و ایضاء نقدهای تخصصی و مکتوب این بند مدام تکرار میشود که "چه گفتن" اهمیت ندارد و بلکه "چگونه گفتن" ضامن وجودی شعر است و این شعار در زمره قوانین قطعی است که بر زبان و قلم منتقدان جریان دارد.
از سر حتم تفاوت میان مصادیق این قوانین نانوشته نزد مخاطب فرهیخته این سطور، آشکار است و نمیتوان درباره شعار مورد اشاره حکم به نادرستی کلی آن صادر کرد، زیرا این سخن یعنی اهمیت دادن به چگونه نوشتن و داشتن باور به فرمالیسم ادبی گاه استوار و متقن و پذیرفته است...
@gahnaghd
Forwarded from گاهنقد آیینه
کاریزگاه
آسیبشناسی نقد ادبی(شماره ۲) قوانین نانوشته(۲-۲) فرم و محتوا اگر"فرم"را با توسع معنایی تام در نظر بگیریم(فرمالیست افراطی کیفور میشود)، شامل هر آن چیزی خواهد شد که در پیوند کامل با نفس محتوا، پیام و معنای شعر نباشد و با این نگاه افراطی حتی صنایعی چون تشبیه…
...همانطوریکه تطویل نیز گاه بلای جان شعر است(اشارتی به یادداشت پیشین) اما مشکل زمانی بروز میکند که منتقدان ادبی به این قوانین جامه قواعد ازلی ابدی و مقدس میپوشانند و به محض مواجهه با خلاف آن بی هیچ اندیشه و تاملی مانند کسی که دشنام ناموسی خورده باشد، برمی آشوبند و هیاهو میکنند! در حالیکه توجه ندارند که افراط در این سخن و پافشاری به برابر دانستن شعر با فرم، به معنای انکار "هنر بودن"شعر و فروکاستن آن به فن و تکنیک و صنعت است که در ادامه به انکار جوشش و خلاقیت و قوهی ذهنی شاعر در دیدن و فهم و انتقال تصاویر و پیوندها خواهد انجامید(این سو را نیز به افراط طی کردن به معنای انکار کوشش و فنون و ظرائف ادبی خواهد بود)ضمن اینکه میدانیم در تقریر برهان خود و در فرض اولیه، در ترازویی نامیزان محتوا را یکسو نهاده و همه چیز را فرم گفتیم و در کفه دیگر نهادیم، در حالی که چنین چیزی مد نظر خود فرمالیستها نیز نمیباشد و افراطیترین ایشان، جایگاه جداگانهای برای متخیله و تصاویرش، عاطفه و حضور درونیاش و اندیشه شاعرانه و مضامین و ظرائف احساس و ادراک شاعران قائل هستند که بی تردید در کفهی محتوا قرار خواهند گرفت!
اما آفت این داستان در کجا رخ مینماید؟ وقتی منتقد و آموزگار و مسند نشینان محافل ادبی، دائم با دگنگ فرمالیسم بر تن و جان شاعر و شعر میکوبند و نگاهشان به قوالب شعری نگاه کارگر کورهپزخانه به قالب خشت است و چگونه گفتن را ذکر شبانه دارند، بی برو برگرد شنوندگان و هنرجویان نسبت به زبان بی اعتماد شده و کلیت آن را پدیدهای مکانیکی خواهند دید و هیچ رابطه دینامیک و زنده و دیالکتیکی و گاه مکملی میان عناصر زبان نخواهند یافت و با مهجور نهادن تصور و احساس و عاطفه و اندیشه و محتوا و همچنین خلع سلاح و ابزار ذاتی زبان، دست در تولید فرشهای ماشینی غزل و چارپاره و رباعی و...خواهند برد! و این دقیقا اتفاقیست که در شعر فارسی رخ داده است و نتایج آن را در تولید هزاران غزل یک شکل و یک فرم و بدون امضاء میتوان دید و هم در تبدیل شعر به پاره سخنی بیارزش که میتواند التذاذ گذرایی بیافریند و تمام!
ممکن است از سویی، عزیزی اشکال کند که همین نگرش فرمالیستی غالب توانسته است غزل معاصر را زنده نگاه دارد و اگر التفاتی نسبت به این قالب و چارپاره و اندکی نیز رباعی جدید مشاهده میشود، از همین رهگذر است و نمیتوان از اقبال شعردوستان به این دست آثار، سرسری گذشت! که پاسخ خواهم داد: هر چه زودتر خودفریبی را رها کنیم بهتر است، شعر فارسی معاصر از پس چند نام بزرگی که تا اواسط دهه هفتاد باقیمانده ایشان نیز رخت بر خاک افکندند، هیچگاه مخاطبی درخور از لحاظ کمّی نیافته است و شاعران امروز شعر مینویسند و خود مخاطب دیگر شاعران هستند! آن التذاذ را نیز خود دانید که چگونه تعبیر میکنید!
(با پذیرش وجود آثاری محدود اما ممتاز)باید باور آورد که ذائقه ادبی به انحطاط و ابتذال کشیده شده است تا جایی که وجود یک ترکیب قدری نوآورانه در یک غزل سراسر تکرار و تقلید، شنوندگان (یعنی همان دیگر شاعران)را سر ذوق میآورد! و این واقعیتی تلخ است که ذائقه ادبی را خود اهل ادب به پستترین جایها هبوط دادهاند.
این قانون برآمده از تئوری اما جاری و قدرتمند را چند صباحی بشکنیم و در گام نخست، نیم نگاهی نیز به محتوا داشته باشیم! راستی تا چه زمانی مشتاق خواهیم بود تا ریزاحوال شاعران و تکرار تجربههای مفلسی و نالههای شبه عاشقی را تاب بیاوریم و به بهانهی "چگونه گفتن مهم است" به ابتذال معنا و تکرار ابتذال، عمق و گستره تقدیم کنیم؟
یزدان رحیمی
#آسیبشناسینقدادبیدرایران
@gahnaghd
اما آفت این داستان در کجا رخ مینماید؟ وقتی منتقد و آموزگار و مسند نشینان محافل ادبی، دائم با دگنگ فرمالیسم بر تن و جان شاعر و شعر میکوبند و نگاهشان به قوالب شعری نگاه کارگر کورهپزخانه به قالب خشت است و چگونه گفتن را ذکر شبانه دارند، بی برو برگرد شنوندگان و هنرجویان نسبت به زبان بی اعتماد شده و کلیت آن را پدیدهای مکانیکی خواهند دید و هیچ رابطه دینامیک و زنده و دیالکتیکی و گاه مکملی میان عناصر زبان نخواهند یافت و با مهجور نهادن تصور و احساس و عاطفه و اندیشه و محتوا و همچنین خلع سلاح و ابزار ذاتی زبان، دست در تولید فرشهای ماشینی غزل و چارپاره و رباعی و...خواهند برد! و این دقیقا اتفاقیست که در شعر فارسی رخ داده است و نتایج آن را در تولید هزاران غزل یک شکل و یک فرم و بدون امضاء میتوان دید و هم در تبدیل شعر به پاره سخنی بیارزش که میتواند التذاذ گذرایی بیافریند و تمام!
ممکن است از سویی، عزیزی اشکال کند که همین نگرش فرمالیستی غالب توانسته است غزل معاصر را زنده نگاه دارد و اگر التفاتی نسبت به این قالب و چارپاره و اندکی نیز رباعی جدید مشاهده میشود، از همین رهگذر است و نمیتوان از اقبال شعردوستان به این دست آثار، سرسری گذشت! که پاسخ خواهم داد: هر چه زودتر خودفریبی را رها کنیم بهتر است، شعر فارسی معاصر از پس چند نام بزرگی که تا اواسط دهه هفتاد باقیمانده ایشان نیز رخت بر خاک افکندند، هیچگاه مخاطبی درخور از لحاظ کمّی نیافته است و شاعران امروز شعر مینویسند و خود مخاطب دیگر شاعران هستند! آن التذاذ را نیز خود دانید که چگونه تعبیر میکنید!
(با پذیرش وجود آثاری محدود اما ممتاز)باید باور آورد که ذائقه ادبی به انحطاط و ابتذال کشیده شده است تا جایی که وجود یک ترکیب قدری نوآورانه در یک غزل سراسر تکرار و تقلید، شنوندگان (یعنی همان دیگر شاعران)را سر ذوق میآورد! و این واقعیتی تلخ است که ذائقه ادبی را خود اهل ادب به پستترین جایها هبوط دادهاند.
این قانون برآمده از تئوری اما جاری و قدرتمند را چند صباحی بشکنیم و در گام نخست، نیم نگاهی نیز به محتوا داشته باشیم! راستی تا چه زمانی مشتاق خواهیم بود تا ریزاحوال شاعران و تکرار تجربههای مفلسی و نالههای شبه عاشقی را تاب بیاوریم و به بهانهی "چگونه گفتن مهم است" به ابتذال معنا و تکرار ابتذال، عمق و گستره تقدیم کنیم؟
یزدان رحیمی
#آسیبشناسینقدادبیدرایران
@gahnaghd
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ضحاک در جستجوی فریدون
آلبوم درفش کاویانی
با صدای استاد ناظری
کاری از فرید الهامی
گروه فردوسی
بیست و پنجم اردیبهشت روزآیین بزرگداشت حکیم ایرانزمین ابوالقاسم فردوسی گرامی باد!
#شاهنامه_را_بخوانیم
#شهرام_ناظری
#بیستوپنجماردیبهشت
@karizga
آلبوم درفش کاویانی
با صدای استاد ناظری
کاری از فرید الهامی
گروه فردوسی
بیست و پنجم اردیبهشت روزآیین بزرگداشت حکیم ایرانزمین ابوالقاسم فردوسی گرامی باد!
#شاهنامه_را_بخوانیم
#شهرام_ناظری
#بیستوپنجماردیبهشت
@karizga
ندیده قافله امروز، راهِ سرد بیابان
ولی نشسته بهرویشخطوط و گَرد بیابان
ندیده دیده پس و پیش، پلک، زخم افق شد
فراخنای همیشه عبوسِ درد بیابان
هزار قافله طی کرد جادهها و رسیدند
نگاه و نوبت من شد فصل نبرد بیابان
چنان فضا به هم آمد که ترسها میبارند
نشد بَلَد به شجاعت نه رهنورد بیابان
صدای گام مسافر، به خواب رمل نیامد
که این مسیرِ دگرگون بریده گِرد بیابان
شدم چنان اعرابی که ره به ترکستان بُرد
رباطِ حیرت دارم ز خاک زرد بیابان
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga
ولی نشسته بهرویشخطوط و گَرد بیابان
ندیده دیده پس و پیش، پلک، زخم افق شد
فراخنای همیشه عبوسِ درد بیابان
هزار قافله طی کرد جادهها و رسیدند
نگاه و نوبت من شد فصل نبرد بیابان
چنان فضا به هم آمد که ترسها میبارند
نشد بَلَد به شجاعت نه رهنورد بیابان
صدای گام مسافر، به خواب رمل نیامد
که این مسیرِ دگرگون بریده گِرد بیابان
شدم چنان اعرابی که ره به ترکستان بُرد
رباطِ حیرت دارم ز خاک زرد بیابان
یزدان رحیمی
#شعری_بخوانیم
#غزل
@karizga