.
اعتراضات کار دشمن است!؟!
این تحلیل خندهدار، صرف نظر از نخنمایی و سادهلوحانه بودنش، در این دو سه دهه، هیچ مشکلی را حل نکرده و نخواهد کرد؟ چون خلاف واقع و پسافتاده است. حتی نقش تضعیف حرکت مردم را هم از دست داده و در این اوضاع، نشان درماندگی و استیصال است.
اگر دشمن قادر است مردم ایران را سه هفته پیاپی به خیابان بیاورد، و شعارهای تند بر زبان جوانان جاری کند، و هر دو سال یکبار کشور را به هم بریزد، پس ادعای امنیت و اقتدار و دولت مردمی، دروغ است و فریب مردم.
شمایان با بودجههای میلیاردی از بیت المال و نهادهای بودجهسوز که چهار دهه در خدمت داشتهاید چرا از خنثاسازی دشمن درماندهاید؟
تحلیل نخنمای «اعتراض کار دشمن است» آدرس غلط به مردم میدهد، تا دستش رو نشود و خود را پشت دشمن پنهان کند.
ایرانیان اما هوشیارانه چند سالی است شعار میدهند «دشمن ما همینجاست».
اعتراضات کار دشمن است!؟!
این تحلیل خندهدار، صرف نظر از نخنمایی و سادهلوحانه بودنش، در این دو سه دهه، هیچ مشکلی را حل نکرده و نخواهد کرد؟ چون خلاف واقع و پسافتاده است. حتی نقش تضعیف حرکت مردم را هم از دست داده و در این اوضاع، نشان درماندگی و استیصال است.
اگر دشمن قادر است مردم ایران را سه هفته پیاپی به خیابان بیاورد، و شعارهای تند بر زبان جوانان جاری کند، و هر دو سال یکبار کشور را به هم بریزد، پس ادعای امنیت و اقتدار و دولت مردمی، دروغ است و فریب مردم.
شمایان با بودجههای میلیاردی از بیت المال و نهادهای بودجهسوز که چهار دهه در خدمت داشتهاید چرا از خنثاسازی دشمن درماندهاید؟
تحلیل نخنمای «اعتراض کار دشمن است» آدرس غلط به مردم میدهد، تا دستش رو نشود و خود را پشت دشمن پنهان کند.
ایرانیان اما هوشیارانه چند سالی است شعار میدهند «دشمن ما همینجاست».
.
بزرگوارانی میفرمایند «نسل Z، نسل ضدّ است»، ضد همه چیز.
بله، اما چه Z و چه ضد، این نسل یک واقعیت فزاینده است. اگر خودتان را به جای مدیر یک شرکت تولیدی بزرگ (لباس، فیلم، اپلیکیشن، و ...) بگذارید قطعاً به این نسل و نیازهایش فکر خواهید کرد. از دید آن مدیر یک لحظه نباید از اندیشیدن دربارۀ سلیقه و نیاز این نسل غافل شد. شرکتها و ساختارها و سیستمها خود را به سرعت با این نسل هماهنگ میکنند. با گذر ده سال، سبک زندگی این نسل میشود سبک رایج و بعد سبک غالب. این واقعیت زندگی است.
من که جوان بودم انقلاب شد و بعد ترور انفجار و جنگ. هر دو پدربزرگم که اتفاقاً آخوند هم بودند میگفتند شماها نمیفهمید.
به هر حال نسل ما نفهمید و با خون دل سبکی از زندگی ساخت که الان همگی از فهم چرایی آن درماندهایم. البته نسل ما آرمان داشت، رهبر داشت، کتابخوان بود، عمق! داشت، بیملاحظه بود، تاریخشناس بود (البته تاریخی که ایدئولوژیها برساخته بودند). باری بر ما و وطن رفت آنچه رفت.
این نسل «زد» زادگان دیجیتالند، نسلی که توی تیکتاک و توییچ است، با همسالانش در فرانسه و کره جنوبی گیم بازی میکند و از اتاق شخصیاش ارکستر موسیقی با دوستانش در بیست کشور اجرا میکند، بیت کوین (ارز بدون مرز) تولید میکند، در بازار استاک جهانی گرم معامله است. برای او مفهوم و حدود آزادی و عدالت، مرز، ملیت، جنسیت، و اقتصاد بسیار متفاوت است با آنچه نسل ما از حکیمان پیشادیجیتال شنیده و خواندهایم.
این نسل ممکن است در سبک زندگی والدینش بیتجربه، بیسواد، و بیهنجار، و بدهنجار باشد، اما در زیستبوم دیجیتالی خود بسیار آگاه و مجرب است. قطعاً آرمانهای والدینش را ندارد اما با شکل ارتباطات جهانیاش آرمانهای دیگری دارد.
نگویید این نسل بیتجربه است. در ایران ما این نسل پا به پای اضطراب بیکاری بزرگ شده، با فروپاشی خانوادهها، با قرنطینه و کرونا، با تحریمهای ملتسوز، با هر لحظه احتمال جنگ، با سقوط آزاد ریال و بورس و با زندگی بیثبات، با فرار مغزها، با فرهنگ اختلاس، با دروغ و فریب و وعده و وعید با ریا و تزویر و بیعدالتی آشکار، بیست ساله شده. پس با سن اندکش تجربههای سختی را از سر گذرانده است. نسلی که تمام عمرش را در "شرایط حساس کنونی" زیسته نمیتواند بیتجربه باشد.
در ایران ما این نسل در سه فضای متناقض زیسته و سه شخصیت در خود پرورانیده: یکی در جهان آزاد دیجیتال، دوم در خانواده نسبتاً محرم اما نه کاملاً آزاد و سوم در محیط رسمی بسته و کنترل کننده مدرسه و جامعه.
هرچه بزرگتر و توانمندتر میشود شخصیت محیط اول را به محیط دوم و سوم وارد میکند؛ او محیط اول (دیجیتال) را ارزشمندتر یافته زیرا آزادی، تنوع، انتظام، سرعت، سهولت، عدالت، آرمان، ابداع، حرکت در آن بیشتر است از محیط خانواده، و بسیار بسیار بیشتر از محیط رسمی جامعه.
نسل زد مانند هر نسل دیگری همچنان که بزرگ میشود سبک زیست خود را مطابق با شکل آگاهی و نیازش سامان میدهد؛ اما چون او "شهروند دیجیتال" است از اساس با ما نسلهای پیشین فرق دارد. ما زادگاه او را "فضای مجازی" میانگاریم نه فضای واقعی. ما با دوگانۀ حقیقت و مجاز عرفانی میپنداریم که عالم مجازی، دنیای وهم و خیال و پندار است و زادگان فضای مجازی هم موجودات موهوم خیالی. ولی حقیقت آن است که اهل مجاز اکنون یک واقعیت قوی و محتوم هستند.
در جهان اکنون تولید یک اپلیکشن یا پلتفرم جدید حقیقتهای تازهای میآفریند و شکلهای زیست دیگری خلق میکند که بسیار سریعتر، و فراگیرتر از مقالات و نظریات فیلسوفان و سیاستمداران، تحولات اجتماعی را رقم میزند.
#کاروندپارسی
محمودفتوحی
@karvandparsi
.
بزرگوارانی میفرمایند «نسل Z، نسل ضدّ است»، ضد همه چیز.
بله، اما چه Z و چه ضد، این نسل یک واقعیت فزاینده است. اگر خودتان را به جای مدیر یک شرکت تولیدی بزرگ (لباس، فیلم، اپلیکیشن، و ...) بگذارید قطعاً به این نسل و نیازهایش فکر خواهید کرد. از دید آن مدیر یک لحظه نباید از اندیشیدن دربارۀ سلیقه و نیاز این نسل غافل شد. شرکتها و ساختارها و سیستمها خود را به سرعت با این نسل هماهنگ میکنند. با گذر ده سال، سبک زندگی این نسل میشود سبک رایج و بعد سبک غالب. این واقعیت زندگی است.
من که جوان بودم انقلاب شد و بعد ترور انفجار و جنگ. هر دو پدربزرگم که اتفاقاً آخوند هم بودند میگفتند شماها نمیفهمید.
به هر حال نسل ما نفهمید و با خون دل سبکی از زندگی ساخت که الان همگی از فهم چرایی آن درماندهایم. البته نسل ما آرمان داشت، رهبر داشت، کتابخوان بود، عمق! داشت، بیملاحظه بود، تاریخشناس بود (البته تاریخی که ایدئولوژیها برساخته بودند). باری بر ما و وطن رفت آنچه رفت.
این نسل «زد» زادگان دیجیتالند، نسلی که توی تیکتاک و توییچ است، با همسالانش در فرانسه و کره جنوبی گیم بازی میکند و از اتاق شخصیاش ارکستر موسیقی با دوستانش در بیست کشور اجرا میکند، بیت کوین (ارز بدون مرز) تولید میکند، در بازار استاک جهانی گرم معامله است. برای او مفهوم و حدود آزادی و عدالت، مرز، ملیت، جنسیت، و اقتصاد بسیار متفاوت است با آنچه نسل ما از حکیمان پیشادیجیتال شنیده و خواندهایم.
این نسل ممکن است در سبک زندگی والدینش بیتجربه، بیسواد، و بیهنجار، و بدهنجار باشد، اما در زیستبوم دیجیتالی خود بسیار آگاه و مجرب است. قطعاً آرمانهای والدینش را ندارد اما با شکل ارتباطات جهانیاش آرمانهای دیگری دارد.
نگویید این نسل بیتجربه است. در ایران ما این نسل پا به پای اضطراب بیکاری بزرگ شده، با فروپاشی خانوادهها، با قرنطینه و کرونا، با تحریمهای ملتسوز، با هر لحظه احتمال جنگ، با سقوط آزاد ریال و بورس و با زندگی بیثبات، با فرار مغزها، با فرهنگ اختلاس، با دروغ و فریب و وعده و وعید با ریا و تزویر و بیعدالتی آشکار، بیست ساله شده. پس با سن اندکش تجربههای سختی را از سر گذرانده است. نسلی که تمام عمرش را در "شرایط حساس کنونی" زیسته نمیتواند بیتجربه باشد.
در ایران ما این نسل در سه فضای متناقض زیسته و سه شخصیت در خود پرورانیده: یکی در جهان آزاد دیجیتال، دوم در خانواده نسبتاً محرم اما نه کاملاً آزاد و سوم در محیط رسمی بسته و کنترل کننده مدرسه و جامعه.
هرچه بزرگتر و توانمندتر میشود شخصیت محیط اول را به محیط دوم و سوم وارد میکند؛ او محیط اول (دیجیتال) را ارزشمندتر یافته زیرا آزادی، تنوع، انتظام، سرعت، سهولت، عدالت، آرمان، ابداع، حرکت در آن بیشتر است از محیط خانواده، و بسیار بسیار بیشتر از محیط رسمی جامعه.
نسل زد مانند هر نسل دیگری همچنان که بزرگ میشود سبک زیست خود را مطابق با شکل آگاهی و نیازش سامان میدهد؛ اما چون او "شهروند دیجیتال" است از اساس با ما نسلهای پیشین فرق دارد. ما زادگاه او را "فضای مجازی" میانگاریم نه فضای واقعی. ما با دوگانۀ حقیقت و مجاز عرفانی میپنداریم که عالم مجازی، دنیای وهم و خیال و پندار است و زادگان فضای مجازی هم موجودات موهوم خیالی. ولی حقیقت آن است که اهل مجاز اکنون یک واقعیت قوی و محتوم هستند.
در جهان اکنون تولید یک اپلیکشن یا پلتفرم جدید حقیقتهای تازهای میآفریند و شکلهای زیست دیگری خلق میکند که بسیار سریعتر، و فراگیرتر از مقالات و نظریات فیلسوفان و سیاستمداران، تحولات اجتماعی را رقم میزند.
#کاروندپارسی
محمودفتوحی
@karvandparsi
.
Telegram
کاروند پارسی || محمودفتوحیرودمعجنی
.
بزرگوارانی میفرمایند «نسل Z، نسل ضدّ است»، ضد همه چیز.
بله، اما چه Z و چه ضد، این نسل یک واقعیت فزاینده است. اگر خودتان را به جای مدیر یک شرکت تولیدی بزرگ (لباس، فیلم، اپلیکیشن، و ...) بگذارید قطعاً به این نسل و نیازهایش فکر خواهید کرد. از دید آن مدیر…
بزرگوارانی میفرمایند «نسل Z، نسل ضدّ است»، ضد همه چیز.
بله، اما چه Z و چه ضد، این نسل یک واقعیت فزاینده است. اگر خودتان را به جای مدیر یک شرکت تولیدی بزرگ (لباس، فیلم، اپلیکیشن، و ...) بگذارید قطعاً به این نسل و نیازهایش فکر خواهید کرد. از دید آن مدیر…
در دبیرستان ما چه میگذرد؟
روایت یکی از آشنایان از یک دبیرستان دخترانه*
میخواستیم داستان زال و رودابه را در کلاس بخوانیم که مدیر در زد و گفت بچهها بیایند بیرون برای سخنرانی. چند مرد ریشو با تسبیح و چفیه به گردن توی دفتر دبیرستان نشسته بودند. مدیر دبیرستان گفت که قرار است بیست دقیقه برای بچهها صحبت کنند.
گفتم: بیخبر ؟!! داریم درس می دهیم.
خانم مدیر گفت: فقط بیست دقیقه، نه بیشتر.
ما دبیرها نشستیم توی دفتر. مثل همیشه کتابم را میخواندم. پنج دقیقه از صحبت سخنران نگذشت که سروصدای دخترها بلند شد:
- دختر مردم رو کُشتید، طلبکار هم هستید؟
- حتی اگه قانون رو زیر پا گذاشته بود، حق نداشتند بکُشنش.
- شما چی؟ شما از کجا درباره پرونده پزشکیش مطمئن هستید؟
- اصلا ما به پلیس آمریکا چهکار داریم، ما دربارۀ مملکت خودمون حرف میزنیم.
- اگه زنان ایران نخوان حجاب داشته باشند، اون قانون معنی نداره.
صدای یکی از مردها بین همهمۀ دخترها بلند شد که میگفت: زن مسلمان باید حجاب داشته باشه، هر کجا که باشه.
دخترها میگفتند: این نظر شماست؛ ما قبول نداریم.
توی دلم به بچهها آفرین میگفتم.
مردها رفتند. برگشتیم سر کلاس. بچهها با شور و ذوق پچ پچ میکردند و غشغش میخندیدند.
یکی که جلو نشسته بود یواش به من نگاه کرد و گفت: دُمشون رو گذاشتند روی کولشون و رفتند.
یکی به کناریش میگفت: قیافههاشون رو دیدی؟
دیگری: داغ پیشونی اون یکی رو دیدی؟
و دختری دیگر : یه ساله دستمال رو کفشش نکشیده بود، بوی عرق میداد.
یکی از دخترهای درشت هیکل ته کلاس به دور و بریهایش میگفت: دفعه دیگه بیان ... !!
.......... ... ...... فکر کردند ما هیچی حالیمون نیست.
ساکت بودم و به پچپچها و نجواها گوش میکردم. حقیقت اجتماعی همین است که بر زبان این نوجوانها جاری میشود. حقیقت را به نجوا میگویند نه به فریاد. آنچه اهل قدرت با فریاد در رسانههای خود با پروپاگاندا میگویند، حقیقت نیست.
روایت یکی از آشنایان از یک دبیرستان دخترانه*
میخواستیم داستان زال و رودابه را در کلاس بخوانیم که مدیر در زد و گفت بچهها بیایند بیرون برای سخنرانی. چند مرد ریشو با تسبیح و چفیه به گردن توی دفتر دبیرستان نشسته بودند. مدیر دبیرستان گفت که قرار است بیست دقیقه برای بچهها صحبت کنند.
گفتم: بیخبر ؟!! داریم درس می دهیم.
خانم مدیر گفت: فقط بیست دقیقه، نه بیشتر.
ما دبیرها نشستیم توی دفتر. مثل همیشه کتابم را میخواندم. پنج دقیقه از صحبت سخنران نگذشت که سروصدای دخترها بلند شد:
- دختر مردم رو کُشتید، طلبکار هم هستید؟
- حتی اگه قانون رو زیر پا گذاشته بود، حق نداشتند بکُشنش.
- شما چی؟ شما از کجا درباره پرونده پزشکیش مطمئن هستید؟
- اصلا ما به پلیس آمریکا چهکار داریم، ما دربارۀ مملکت خودمون حرف میزنیم.
- اگه زنان ایران نخوان حجاب داشته باشند، اون قانون معنی نداره.
صدای یکی از مردها بین همهمۀ دخترها بلند شد که میگفت: زن مسلمان باید حجاب داشته باشه، هر کجا که باشه.
دخترها میگفتند: این نظر شماست؛ ما قبول نداریم.
توی دلم به بچهها آفرین میگفتم.
مردها رفتند. برگشتیم سر کلاس. بچهها با شور و ذوق پچ پچ میکردند و غشغش میخندیدند.
یکی که جلو نشسته بود یواش به من نگاه کرد و گفت: دُمشون رو گذاشتند روی کولشون و رفتند.
یکی به کناریش میگفت: قیافههاشون رو دیدی؟
دیگری: داغ پیشونی اون یکی رو دیدی؟
و دختری دیگر : یه ساله دستمال رو کفشش نکشیده بود، بوی عرق میداد.
یکی از دخترهای درشت هیکل ته کلاس به دور و بریهایش میگفت: دفعه دیگه بیان ... !!
.......... ... ...... فکر کردند ما هیچی حالیمون نیست.
ساکت بودم و به پچپچها و نجواها گوش میکردم. حقیقت اجتماعی همین است که بر زبان این نوجوانها جاری میشود. حقیقت را به نجوا میگویند نه به فریاد. آنچه اهل قدرت با فریاد در رسانههای خود با پروپاگاندا میگویند، حقیقت نیست.
.
در دبیرستان ما چه میگذرد؟
روایت یک دبیر از کلاس دستور*
دیروز سر کلاس دستور زبان فارسی نقش "منادا" را تدریس میکردم. برای نقش "منادا" دنبال جملهای میگشتم که مثلاً با اعتراضات سیاسی همدلی کرده باشم.
روی تخته نوشتم:
مهسا! زود برگردی! دیر نکنی!
دیدم بچهها توی دفترهاشان نوشتهاند:
ژینا! نیکا! سارینا! داریوش! ... راهتان ادامه دارد!
.
در دبیرستان ما چه میگذرد؟
روایت یک دبیر از کلاس دستور*
دیروز سر کلاس دستور زبان فارسی نقش "منادا" را تدریس میکردم. برای نقش "منادا" دنبال جملهای میگشتم که مثلاً با اعتراضات سیاسی همدلی کرده باشم.
روی تخته نوشتم:
مهسا! زود برگردی! دیر نکنی!
دیدم بچهها توی دفترهاشان نوشتهاند:
ژینا! نیکا! سارینا! داریوش! ... راهتان ادامه دارد!
.
.
در دبیرستان ما چه میگذرد؟
روایت یک دبیر از استان فارس
ادبیات با طعم گاز اشکآور
مهرماه امسال رنگ و بوی دیگری دارد، پاییزش کمی داغتر از حد معمول است، برای من اما پاییز همیشه با هیاهوی دانشآموزان در حیاط شلوغ مدرسه آغاز میشود. اینبار اما شلوغیها از جنس شیطنت و شادی و سرخوشی نوجوانی نیست. شور دارد اما نه از آن نوع که همیشه میدیدم، آنچه امسال دیدم التهاب و هیجان بود و تا حدی خشم.
صبح شنبه بود، تدریس من از « یکی روبهی دید بی دست و پای » آغاز میشد. ولی این، آن شعری نبود که خون دویده در رگهای جوان این شاگردان را از تپش بیندازد و آنچه را با چشمان بیقرار خود جستجو میکنند، آیینگی کند.
چشمها به پنجرهها، به آنسوی فنسهای آهنی که اینبار بیش از همیشه به چشمم قفس میآمدند، خیره بود. از خیابان فریاد «زن، زندگی، آزادی» بلند بود. و شعارهای دیگری هم کمابیش. جوانها میدویدند، زنها و مردان میانسال آهستهتر، خیابان پر از مأموران یونیفرم پوش بود. ناگهان صدای گوشخراش شلیک به گوش رسید . بچهها از جای چومار حلقه جستند ، پای پنجره دویدند و چشمها را به خیابان دوختند، آنچه میدیدند برایشان باور پذیر نبود، زنی که زیر مشت و لگد و باتوم ماموران حافظ امنیت ضجه میزد، جوانی که از این سوی خیابان میگریخت و دختری که روسری بدست فریاد میکشید و گزمهای سر در پیش نهاده بود. و مگر میشود در چنین معرکهای خواند که:
کزین پس به کنجی نشینم چو مور ...
درویش شوریده رنگ را رها کردم ، به کنار قفس پنجره رفتم ، گردن کشیدم از پشت سر بچهها خیابان را دیدم . خشمی همراه با بغض گلویم را میفشرد. نمیشد چیزی بگویم ، بچه ها یکباره فریاد کشیدند ولش کن ولش کن ...
آن پایین بر سنگفرش خیابان زنی را روی زمین میکشیدند. خوب که دیدم ، دختری بود ریزاندام و به چشم بچههای کلاس خواهری و شاید هم به تعبیر بعضی داشمشتیهاشان ناموس. همان که نظامیان سالها بود پزش را میدادند؛ اگر در سوریه نمیجنگیدیم داعش ناموستان را ...
خدایا چطور به این نسل ناباور بگویم که این حاصل همان آرمانی است که چهل و چند سال پیش پدران ما برای تحقق آن انقلاب کردند، جنگیدند، خون دادند، و پای همه محرومیتها و بدبختی هایش ایستادند. حقیقتا من معلم از کدام تعلیم و تربیت سخن میگویم ؟ تربیتی که دانشآموزان و آینده سازان میهنش را به چشم لشکری چشم و گوش بسته و آماده به خدمت در رکاب پیشوایی پیر و مغرور میخواهد تا همگی با هم سرود سلام فرمانده سر دهند؟
علیرغم همه اینها این نسل به تعبیر استاد بهمن بیگی طلای شهامت را با سیم سواد عوض نکرده است. جسارت و شهامت این بچهها در پیگیری خواستهایشان دیدنی است. آنها جنبشی را آغاز کردهاند که با صدای جوان و پرشور خود، با موسیقی پر سر و صدای خود و با ظاهر متفاوتش بی محابا جامعه و حکومت پیر و دگم و سردرگم ما را به چالش کشیده است و آن گمشده دیرین _ آزادی_ را طلب میکنند.
به کلاس برمیگردم و دانشآموزان هم با اکراه سرجای خود برمیگردند، سر و صدا و فریاد ذرهای کم نشده . من میخوانم: ««نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست ... » یکی از بچهها معنی تیمار را میپرسد و اینبار گاز اشکآور از دریچههای گشوده بر خیابان به کلاس سرریز میشود. میگویم غم خواری ومراقبت ... اما سرفههای پیاپی و سوزش چشم نمیگذارد که چیزی ببینم یا بشنوم. بچهها همهمه میکنند، یکی دو کلاس دیگر هم به راهرو ریختهاند، بعضی شعار میدهند، سراسیمه از کلاس خارج میشویم و در غوغای شعر و شعار و دشنام به سوی در آهنی کلاس هجوم میبریم.
در دبیرستان ما چه میگذرد؟
روایت یک دبیر از استان فارس
ادبیات با طعم گاز اشکآور
مهرماه امسال رنگ و بوی دیگری دارد، پاییزش کمی داغتر از حد معمول است، برای من اما پاییز همیشه با هیاهوی دانشآموزان در حیاط شلوغ مدرسه آغاز میشود. اینبار اما شلوغیها از جنس شیطنت و شادی و سرخوشی نوجوانی نیست. شور دارد اما نه از آن نوع که همیشه میدیدم، آنچه امسال دیدم التهاب و هیجان بود و تا حدی خشم.
صبح شنبه بود، تدریس من از « یکی روبهی دید بی دست و پای » آغاز میشد. ولی این، آن شعری نبود که خون دویده در رگهای جوان این شاگردان را از تپش بیندازد و آنچه را با چشمان بیقرار خود جستجو میکنند، آیینگی کند.
چشمها به پنجرهها، به آنسوی فنسهای آهنی که اینبار بیش از همیشه به چشمم قفس میآمدند، خیره بود. از خیابان فریاد «زن، زندگی، آزادی» بلند بود. و شعارهای دیگری هم کمابیش. جوانها میدویدند، زنها و مردان میانسال آهستهتر، خیابان پر از مأموران یونیفرم پوش بود. ناگهان صدای گوشخراش شلیک به گوش رسید . بچهها از جای چومار حلقه جستند ، پای پنجره دویدند و چشمها را به خیابان دوختند، آنچه میدیدند برایشان باور پذیر نبود، زنی که زیر مشت و لگد و باتوم ماموران حافظ امنیت ضجه میزد، جوانی که از این سوی خیابان میگریخت و دختری که روسری بدست فریاد میکشید و گزمهای سر در پیش نهاده بود. و مگر میشود در چنین معرکهای خواند که:
کزین پس به کنجی نشینم چو مور ...
درویش شوریده رنگ را رها کردم ، به کنار قفس پنجره رفتم ، گردن کشیدم از پشت سر بچهها خیابان را دیدم . خشمی همراه با بغض گلویم را میفشرد. نمیشد چیزی بگویم ، بچه ها یکباره فریاد کشیدند ولش کن ولش کن ...
آن پایین بر سنگفرش خیابان زنی را روی زمین میکشیدند. خوب که دیدم ، دختری بود ریزاندام و به چشم بچههای کلاس خواهری و شاید هم به تعبیر بعضی داشمشتیهاشان ناموس. همان که نظامیان سالها بود پزش را میدادند؛ اگر در سوریه نمیجنگیدیم داعش ناموستان را ...
خدایا چطور به این نسل ناباور بگویم که این حاصل همان آرمانی است که چهل و چند سال پیش پدران ما برای تحقق آن انقلاب کردند، جنگیدند، خون دادند، و پای همه محرومیتها و بدبختی هایش ایستادند. حقیقتا من معلم از کدام تعلیم و تربیت سخن میگویم ؟ تربیتی که دانشآموزان و آینده سازان میهنش را به چشم لشکری چشم و گوش بسته و آماده به خدمت در رکاب پیشوایی پیر و مغرور میخواهد تا همگی با هم سرود سلام فرمانده سر دهند؟
علیرغم همه اینها این نسل به تعبیر استاد بهمن بیگی طلای شهامت را با سیم سواد عوض نکرده است. جسارت و شهامت این بچهها در پیگیری خواستهایشان دیدنی است. آنها جنبشی را آغاز کردهاند که با صدای جوان و پرشور خود، با موسیقی پر سر و صدای خود و با ظاهر متفاوتش بی محابا جامعه و حکومت پیر و دگم و سردرگم ما را به چالش کشیده است و آن گمشده دیرین _ آزادی_ را طلب میکنند.
به کلاس برمیگردم و دانشآموزان هم با اکراه سرجای خود برمیگردند، سر و صدا و فریاد ذرهای کم نشده . من میخوانم: ««نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست ... » یکی از بچهها معنی تیمار را میپرسد و اینبار گاز اشکآور از دریچههای گشوده بر خیابان به کلاس سرریز میشود. میگویم غم خواری ومراقبت ... اما سرفههای پیاپی و سوزش چشم نمیگذارد که چیزی ببینم یا بشنوم. بچهها همهمه میکنند، یکی دو کلاس دیگر هم به راهرو ریختهاند، بعضی شعار میدهند، سراسیمه از کلاس خارج میشویم و در غوغای شعر و شعار و دشنام به سوی در آهنی کلاس هجوم میبریم.
.
بستن فضای مجازی یعنی بستن درهای زندگی قرن بیست و یکم
فضای مجازی یعنی زندگی واقعی قرن بیست و یکم؛ فضای مجازی، فضای ارتباطات زندگی روزمره است، پنجرۀ گفتگوی خانوادههاست، اتاق دید و بازدید دوستان، خویشان و همکاران است، بازار خرید و فروش خانوادهها و شرکتهاست، باجۀ بانک است، دفتر فروش بلیط قطار و هواپیماست. ادارۀ پست است، دفتر مدیریت یک کارخانه است، کلاس درس در این فضا دایر میشود، سمینارهای علمی جهانی در این فضا برگزار میشود، دفتر روزنامه و مجله است، کتابخانه است، سازمان ثبت احوال است،بستر توسعه و تعامل و پیشرفت است. فضای نظارت بر خطاها و جرائم است، بستر حرکت طبیعی و آزادِ دانش و اطلاعات است.
یوتیوب که سالهاست درهایش را به روی ایرانیان بستهاید دانشگاه بزرگ آموزش و انتقال رایگان تازهترین تجربههای زندگی جهانیان به یکدیگر است.
فضای مجازی ، همین زندگی امروزی است.
اینهمه تلاش و هزینه برای بستن درها به روی "زندگی جدید" را با چه استدلالی انجام میدهید؟
حضرات! بس است! شما در تمام قرن بیستم وقت و بودجۀ مردم را صرف مبارزه با حمام دوشی، تلگراف، رادیو، تلفن، سینما، تلویزیون، ویدئو و ماهواره کردید؟ با ظهور هر صناعت جدیدهای، جامعۀ ایران را دو قطبی کردید؛ اما مدتی بعد خودتان هم با آن دشمن دمساز شدید. آیا تجربۀ این همه شکست از ایستادن روبروی زندگی، کافی نیست؟
فرض کنید شما چاردیواری بلند فیلترینگ را دور ملت ایران کشیدید، با استارلینک چه میکنید؟ بستن فضای مجازی، عملاً زمینه را برای ورود استارلینک سرعت میبخشد. درخواست شداد و غلاظ حضرات حوزوی از آقای رئیسی برای بستن فضای مجازی در زمرۀ همان تلاشهایی است که عملاً راه را برای پروژۀ "استعمار دیجیتالی" هموارتر میکند.
بستن فضای مجازی یعنی مسدود ساختن راههای تعامل تکنولوژی و تفکر ایرانی با جهان. آقایان با "جریان طبیعی زندگی" کنار بیایید؛ رو در روی زندگی نایستید؛ گوهر زندگی، آزادی است.
#کاروندپارسی
@karvandparsi
.
بستن فضای مجازی یعنی بستن درهای زندگی قرن بیست و یکم
فضای مجازی یعنی زندگی واقعی قرن بیست و یکم؛ فضای مجازی، فضای ارتباطات زندگی روزمره است، پنجرۀ گفتگوی خانوادههاست، اتاق دید و بازدید دوستان، خویشان و همکاران است، بازار خرید و فروش خانوادهها و شرکتهاست، باجۀ بانک است، دفتر فروش بلیط قطار و هواپیماست. ادارۀ پست است، دفتر مدیریت یک کارخانه است، کلاس درس در این فضا دایر میشود، سمینارهای علمی جهانی در این فضا برگزار میشود، دفتر روزنامه و مجله است، کتابخانه است، سازمان ثبت احوال است،بستر توسعه و تعامل و پیشرفت است. فضای نظارت بر خطاها و جرائم است، بستر حرکت طبیعی و آزادِ دانش و اطلاعات است.
یوتیوب که سالهاست درهایش را به روی ایرانیان بستهاید دانشگاه بزرگ آموزش و انتقال رایگان تازهترین تجربههای زندگی جهانیان به یکدیگر است.
فضای مجازی ، همین زندگی امروزی است.
اینهمه تلاش و هزینه برای بستن درها به روی "زندگی جدید" را با چه استدلالی انجام میدهید؟
حضرات! بس است! شما در تمام قرن بیستم وقت و بودجۀ مردم را صرف مبارزه با حمام دوشی، تلگراف، رادیو، تلفن، سینما، تلویزیون، ویدئو و ماهواره کردید؟ با ظهور هر صناعت جدیدهای، جامعۀ ایران را دو قطبی کردید؛ اما مدتی بعد خودتان هم با آن دشمن دمساز شدید. آیا تجربۀ این همه شکست از ایستادن روبروی زندگی، کافی نیست؟
فرض کنید شما چاردیواری بلند فیلترینگ را دور ملت ایران کشیدید، با استارلینک چه میکنید؟ بستن فضای مجازی، عملاً زمینه را برای ورود استارلینک سرعت میبخشد. درخواست شداد و غلاظ حضرات حوزوی از آقای رئیسی برای بستن فضای مجازی در زمرۀ همان تلاشهایی است که عملاً راه را برای پروژۀ "استعمار دیجیتالی" هموارتر میکند.
بستن فضای مجازی یعنی مسدود ساختن راههای تعامل تکنولوژی و تفکر ایرانی با جهان. آقایان با "جریان طبیعی زندگی" کنار بیایید؛ رو در روی زندگی نایستید؛ گوهر زندگی، آزادی است.
#کاروندپارسی
@karvandparsi
.
.
تمثیلی دردناک از ستم حاکم بر مردمان خود
شاهی که بر رعیت خود میکند ستم
مستی بود که میکند از ران خود کباب
صائب تبریزی
تمثیلی دردناک از ستم حاکم بر مردمان خود
شاهی که بر رعیت خود میکند ستم
مستی بود که میکند از ران خود کباب
صائب تبریزی
.
اخراج خاموش استادان در میانۀ هیاهو
امروز به دکتر ایرج مهرکی زنگ زدم برای احوالپرسی. خبر داد که از دانشگاه اخراج شده.
پرسیدم چطور؟ چی شده؟
گفت: بعد از نامهای که در اعتراض به ماجرای لغتنامه دهخدا به همراه استاد انوری و دیگر مولفان لغتنامه امضا کردیم، نهاد امنیتی اجبارم میکرد که باید بگویی من امضا نکردهام. زیر بار نرفتم.
در ماجراهای اخیر هم بیانیهای در حمایت از دانشجویان بازداشتی امضا کردیم.
حراست مرا احضار کرد که چرا امضا کردهای؟ باید انکار کنی.
گفتم این کمترین کاری است که به عنوان معلم برای شاگردهایم میتوانستم انجام بدهم.
صبح چهارشنبه گذشته اجازه ندادند بروم سر کلاس. گفتند «صلاحیت تدریس نداری».
ایرج را از سال ۱۳۷۴ میشناسم. همیشه مرجع من در مشکلات متون ادب کهن فارسی بویژه شاهنامه حکیم فردوسی بوده است.
او زندگیاش را صرف فرهنگنویسی و آموزش و پژوهش ادبیات ایران کرده است.
دانشگاه آزاد کرج و لغتنامه دهخدا، پاداش خدمت چندساله به زبان و فرهنگ ایران را به این خدمتگزار دادند.
این چه سیستمی است که سرمایههای علمی و فرهنگ ملی را به این راحتی طرد میکند؟
دنبال کدام ارزشها برای ایران است؟
استادان و دانشجویان زیادی را میشناسم که این سالها مانند ایرج از دانشگاه اخراج شدند، اما هیچ کس از جفاهایی که برآنان رفت چیزی نشنید. آنها اهل تریبون و وابستۀ حزب و گروه نبودند تا صدایشان را کسی بشنود.
امیدوارم جوانان امروز، آیندهای برای کشور رقم بزنند که خادمان ایران و فرهنگ ایرانی با احساس امنیت به میهن خود خدمت کنند.
ایدون باد و ایدون باد
.
اخراج خاموش استادان در میانۀ هیاهو
امروز به دکتر ایرج مهرکی زنگ زدم برای احوالپرسی. خبر داد که از دانشگاه اخراج شده.
پرسیدم چطور؟ چی شده؟
گفت: بعد از نامهای که در اعتراض به ماجرای لغتنامه دهخدا به همراه استاد انوری و دیگر مولفان لغتنامه امضا کردیم، نهاد امنیتی اجبارم میکرد که باید بگویی من امضا نکردهام. زیر بار نرفتم.
در ماجراهای اخیر هم بیانیهای در حمایت از دانشجویان بازداشتی امضا کردیم.
حراست مرا احضار کرد که چرا امضا کردهای؟ باید انکار کنی.
گفتم این کمترین کاری است که به عنوان معلم برای شاگردهایم میتوانستم انجام بدهم.
صبح چهارشنبه گذشته اجازه ندادند بروم سر کلاس. گفتند «صلاحیت تدریس نداری».
ایرج را از سال ۱۳۷۴ میشناسم. همیشه مرجع من در مشکلات متون ادب کهن فارسی بویژه شاهنامه حکیم فردوسی بوده است.
او زندگیاش را صرف فرهنگنویسی و آموزش و پژوهش ادبیات ایران کرده است.
دانشگاه آزاد کرج و لغتنامه دهخدا، پاداش خدمت چندساله به زبان و فرهنگ ایران را به این خدمتگزار دادند.
این چه سیستمی است که سرمایههای علمی و فرهنگ ملی را به این راحتی طرد میکند؟
دنبال کدام ارزشها برای ایران است؟
استادان و دانشجویان زیادی را میشناسم که این سالها مانند ایرج از دانشگاه اخراج شدند، اما هیچ کس از جفاهایی که برآنان رفت چیزی نشنید. آنها اهل تریبون و وابستۀ حزب و گروه نبودند تا صدایشان را کسی بشنود.
امیدوارم جوانان امروز، آیندهای برای کشور رقم بزنند که خادمان ایران و فرهنگ ایرانی با احساس امنیت به میهن خود خدمت کنند.
ایدون باد و ایدون باد
.
.
گوش شنوا، شرط حاکمیت است.
کسی را میرسد شاهی که گر موری سخن گوید
به انداز شنیدن چون سلیمان وا کند گوشی
(صائب تبریزی)
کسی شایستۀ حکمرانی است که برای شنیدن سخن ضعیفان گوش خود را باز کند. مانند سلیمان پیامبر که به سخن مور گوش میسپرد.
#کاروندپارسی
#محمودفتوحی
@karvandparsi
.
گوش شنوا، شرط حاکمیت است.
کسی را میرسد شاهی که گر موری سخن گوید
به انداز شنیدن چون سلیمان وا کند گوشی
(صائب تبریزی)
کسی شایستۀ حکمرانی است که برای شنیدن سخن ضعیفان گوش خود را باز کند. مانند سلیمان پیامبر که به سخن مور گوش میسپرد.
#کاروندپارسی
#محمودفتوحی
@karvandparsi
.
Forwarded from نطقیات
.
ناموس
واژهٔ «ناموس» در زبان فارسی -و عربی- تا آنجا که شواهد نشان میدهد واژهای دخیل است که از یونانی فرارسیده: نوموس (νομός).
«نوموس» در یونانی به معنای قانون، عرف، دستورات قانونی، و البته به معنای نوعی ساز موسیقی نیز است [~ همان سازِ «قانون»؟]. ردپای استفاده از این واژه در زبان عربی را حتی به قولی از پیامبر اسلام نیز رساندهاند که در پی نزول وحی بر ایشان فرمود: «فقال هذا الناموس الذی انزل علی موسی بن عمران (تاریخ محمد بن جریر طبری). در زبان فارسی کهن نیز از روزگار «اسدی توسی» تا «حافظ» ردپای کاربرد آن را گرفتهاند. نکتهٔ مهم دربارهٔ رواج این واژه در فارسی کهن تعدد معانی کثیر آن است و مهمتر «تعارض معنایی» کاربرد این واژه در معانی کاملاً ضد هم است که میتواند خبر از نکتهای مهم بدهد!
خوشههای معنایی «ناموس» در فارسی کهن به روایت «لغتنامهٔ دهخدا» از این قرارند:
۱. احکام الهی، شریعت، قانون، قاعده، وحی.
۲. صاحب راز، رازدار، صاحب سرّ خیر، راز.
۳. خانهٔ راهب، خوابگاه شیر، خانهٔ صیاد، دام صیاد.
۴. مرد دانا و ماهر در کار، حاذق.
۵. مرد سخنچین، کذّاب، مکر و حیلهٔ نهانی، خدعه، خداع، تزویر و فریب، ریا، سالوس.
۶. سیاست، تدبیر، پلتیک، مصلحت.
۷. بانگ، صدا، آواز، آوازه، غوغا.
۸. ادعا، عُجب، خودپسندی، نخوت، خودستایی.
۹. آبرو، حرمت، عِرض، نیکنامی، قدر، سرافرازی، اعتبار.
۱۰. فضیحت، بدنامی، رسوایی، شرم.
۱۱. و در نهایت پردگیان و نازنینان، زوجه و زنان متعلق به یک مرد مثل خواهر، مادر، دختر و ... . حتی در لغت عامیانهٔ عرب پارچهای را که بر سر اهل حرم میافکندهاند «ناموسیه» میگفتهاند که شاید همان کِلّه باشد.
چنانکه دیده میشود «ناموس» در جمعبندی نهایی جامع دو معنی متضاد است: قانون/ریا، قاعده/سیاست و پلتیک، آوازه/ادعا و عُجب، آبرو/رسوایی، نیکنامی/بدنامی، تدبیر/مکر، مرد/زن!
اینکه چرا واژهٔ «نوموس» یونانی با دخیل شدن در زبان فارسی و تبدیل شدن به «ناموس» چنین بار معنایی متکثر و متضادی به خود میگیرد و بالاتر از همه دو معنای قانون و فریب را همزمان در خود میپروراند میتواند نکتهای درنگبرانگیز در فهم ایرانیان از چیستی «قانون» به ما بگوید! آیا سخنی شتابزده خواهد بود اگر بگوییم ایرانیان قانون را اساساً امری میپنداشتهاند برخاسته از نوعی حیله و نیرنگ؟! و آیا اعتراضات اخیر که قانونخواهی و زن دوباره در آن با هم توأمان شدهاند را میتوان مصداق نوعی تجدید نظر اساسی در این باور دیرسال دانست: قانون بهمثابهٔ امر واجبالاعتنا، حاضر، جدی، شوخیبرندار همچون زن!
(نقل از فیسبوک دوست ارجمندم دکتر غلامرضا اصفهانی)
ناموس
واژهٔ «ناموس» در زبان فارسی -و عربی- تا آنجا که شواهد نشان میدهد واژهای دخیل است که از یونانی فرارسیده: نوموس (νομός).
«نوموس» در یونانی به معنای قانون، عرف، دستورات قانونی، و البته به معنای نوعی ساز موسیقی نیز است [~ همان سازِ «قانون»؟]. ردپای استفاده از این واژه در زبان عربی را حتی به قولی از پیامبر اسلام نیز رساندهاند که در پی نزول وحی بر ایشان فرمود: «فقال هذا الناموس الذی انزل علی موسی بن عمران (تاریخ محمد بن جریر طبری). در زبان فارسی کهن نیز از روزگار «اسدی توسی» تا «حافظ» ردپای کاربرد آن را گرفتهاند. نکتهٔ مهم دربارهٔ رواج این واژه در فارسی کهن تعدد معانی کثیر آن است و مهمتر «تعارض معنایی» کاربرد این واژه در معانی کاملاً ضد هم است که میتواند خبر از نکتهای مهم بدهد!
خوشههای معنایی «ناموس» در فارسی کهن به روایت «لغتنامهٔ دهخدا» از این قرارند:
۱. احکام الهی، شریعت، قانون، قاعده، وحی.
۲. صاحب راز، رازدار، صاحب سرّ خیر، راز.
۳. خانهٔ راهب، خوابگاه شیر، خانهٔ صیاد، دام صیاد.
۴. مرد دانا و ماهر در کار، حاذق.
۵. مرد سخنچین، کذّاب، مکر و حیلهٔ نهانی، خدعه، خداع، تزویر و فریب، ریا، سالوس.
۶. سیاست، تدبیر، پلتیک، مصلحت.
۷. بانگ، صدا، آواز، آوازه، غوغا.
۸. ادعا، عُجب، خودپسندی، نخوت، خودستایی.
۹. آبرو، حرمت، عِرض، نیکنامی، قدر، سرافرازی، اعتبار.
۱۰. فضیحت، بدنامی، رسوایی، شرم.
۱۱. و در نهایت پردگیان و نازنینان، زوجه و زنان متعلق به یک مرد مثل خواهر، مادر، دختر و ... . حتی در لغت عامیانهٔ عرب پارچهای را که بر سر اهل حرم میافکندهاند «ناموسیه» میگفتهاند که شاید همان کِلّه باشد.
چنانکه دیده میشود «ناموس» در جمعبندی نهایی جامع دو معنی متضاد است: قانون/ریا، قاعده/سیاست و پلتیک، آوازه/ادعا و عُجب، آبرو/رسوایی، نیکنامی/بدنامی، تدبیر/مکر، مرد/زن!
اینکه چرا واژهٔ «نوموس» یونانی با دخیل شدن در زبان فارسی و تبدیل شدن به «ناموس» چنین بار معنایی متکثر و متضادی به خود میگیرد و بالاتر از همه دو معنای قانون و فریب را همزمان در خود میپروراند میتواند نکتهای درنگبرانگیز در فهم ایرانیان از چیستی «قانون» به ما بگوید! آیا سخنی شتابزده خواهد بود اگر بگوییم ایرانیان قانون را اساساً امری میپنداشتهاند برخاسته از نوعی حیله و نیرنگ؟! و آیا اعتراضات اخیر که قانونخواهی و زن دوباره در آن با هم توأمان شدهاند را میتوان مصداق نوعی تجدید نظر اساسی در این باور دیرسال دانست: قانون بهمثابهٔ امر واجبالاعتنا، حاضر، جدی، شوخیبرندار همچون زن!
(نقل از فیسبوک دوست ارجمندم دکتر غلامرضا اصفهانی)
Forwarded from دِلِ لَــعْلْ
چون عیش و غم زمانه قسمت کردند
ما را غم بیکرانه قسمت کردند
شیخ و شه و شحنه عیشونوش همه را
بردند و برادرانه قسمت کردند
بله...
میرزا محمد #فرخی_یزدی
@delelaal
ما را غم بیکرانه قسمت کردند
شیخ و شه و شحنه عیشونوش همه را
بردند و برادرانه قسمت کردند
بله...
میرزا محمد #فرخی_یزدی
@delelaal
مثنوی_نثرساده_برای_موبایل_فتوحی.pdf
797.6 KB
.
شصت داستان مثنوی مولوی به نثر سادۀ فارسی
نسخۀ متناسب با گوشی همراه
پیشکش به خوانندگان گرامی کاروندپارسی
کلاس ترجمۀ پیشرفتۀ فارسی 2 دانشگاه بلگراد که به ترجمۀ داستانهای ادبیات فارسی اختصاص داشت در نیمسال دوم 1381-1382 حدود 60 قصه از كتاب مثنوی مولانا جلال الدین بلخی توسط زبان آموزان از فارسی به صربی ترجمه شد. روش كار بدین صورت بود كه نخست داستانهایی متناسب با ذوق و سلیقة زبانآموزان از شاهكارهای ادبی انتخاب و به زبان ساده و امروزی، بازنویسی میشد، پس از خواندن دقیق و شرح و تفسیر متن داستان در كلاس، زبان آموزان داستانها را به صربی برمیگردانند. آنچه در این مجموعه آمده است متن سادۀ فارسی 60 قصه از قصههای مشهور مثنوی است كه شامل موضوعات عرفانی، اخلاقی، فلسفی و كلامی و روانشناختی است.
نام دانشجویان فارسی این کلاس :
آقای دیان اسپاسیویچ (Dejan Spasojevič)
آقای بلاژو لالهویچ ( Blažo Lalevič)
آقای میراسلاو ملادی نوویچ ( Mirslov Mladinovič)
خانم نیكولینا موستاپیچ(Nikolina Mustapič)
خانم ناتاشا فرانسیس ( Natasha Fransis)
خانم لوبیتسا بركیچ (Lijubica Brkić)
ژوئن 2004 خرداد 1383
#کاروندپارسی
@karvandparsi
شصت داستان مثنوی مولوی به نثر سادۀ فارسی
نسخۀ متناسب با گوشی همراه
پیشکش به خوانندگان گرامی کاروندپارسی
کلاس ترجمۀ پیشرفتۀ فارسی 2 دانشگاه بلگراد که به ترجمۀ داستانهای ادبیات فارسی اختصاص داشت در نیمسال دوم 1381-1382 حدود 60 قصه از كتاب مثنوی مولانا جلال الدین بلخی توسط زبان آموزان از فارسی به صربی ترجمه شد. روش كار بدین صورت بود كه نخست داستانهایی متناسب با ذوق و سلیقة زبانآموزان از شاهكارهای ادبی انتخاب و به زبان ساده و امروزی، بازنویسی میشد، پس از خواندن دقیق و شرح و تفسیر متن داستان در كلاس، زبان آموزان داستانها را به صربی برمیگردانند. آنچه در این مجموعه آمده است متن سادۀ فارسی 60 قصه از قصههای مشهور مثنوی است كه شامل موضوعات عرفانی، اخلاقی، فلسفی و كلامی و روانشناختی است.
نام دانشجویان فارسی این کلاس :
آقای دیان اسپاسیویچ (Dejan Spasojevič)
آقای بلاژو لالهویچ ( Blažo Lalevič)
آقای میراسلاو ملادی نوویچ ( Mirslov Mladinovič)
خانم نیكولینا موستاپیچ(Nikolina Mustapič)
خانم ناتاشا فرانسیس ( Natasha Fransis)
خانم لوبیتسا بركیچ (Lijubica Brkić)
ژوئن 2004 خرداد 1383
#کاروندپارسی
@karvandparsi
.
رفته بر دارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزادهاند
بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفتهاند
چه گلهای رنگین به جوبارها
علامه طباطبایی
.
رفته بر دارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزادهاند
بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفتهاند
چه گلهای رنگین به جوبارها
علامه طباطبایی
.
استاد شاعر
مرثیۀ مادر مدرن
تأملی در شعری از محمود فتوحی
کسانی که در رشته ادبیات تحصیل و به دوره تحصیلات تکمیلی راه پیدا کردند با کتابهایی سرو کار دارند که این آثار اگرچه هنرمندانه نوشته شدهاند، اما با زبان طبیعی و شعر کمتر پیوند دارند؛ کتابهایی چون تاریخ وصاف، نفثه المصدور، مرزبان نامه، دره نادره و ... ابزاری عاطفهکش هستند که دانشجو را هر لحظه از زبان نژاده و مهادین دور میکند و او را در برزخ دو زبانه طبیعی - جعلی نگه میدارد و آنان را به راهی رهنمون میکند که به رویای دوره کودکی خود خیانت کند.
کسانی که محقق دانشگاهی باشند و نیز شاعر، اگر شعله شعر در درونشان زبانه بکشد به سبب غلبه روح دانش ادبی، زبانشان به واژگان عاطفهکش آلوده میشود؛ یا گروهی دیگر به دلیل عشقورزی به گذشتهی ادبی، زبان را هم در گذشته نگه میدارند.
منظور من این نیست که از زبان گذشته به نفع ادبیات امروز بهره نبریم، بلکه در گذشته ماندن و عاشقانه به زبان گذشته نگاه کردن، فکر و مصداقهای مفاهیم را در گذشته نگه میدارد و امروز ِ گذشته احیا نمیشود.
برخی مفاهیم، تصاویر و اندیشههای گذشته چون اشیاء عتیقهای هستند، اگرچه ارزش نگهداری در موزهی تمدن را دارند اما دلبستگی به آنها اجازه زایش احساسی جدید را نمیدهد.
البته هستند کسانی که آخرین ضربانهای قلبشان و تاریخ انقضای زبان جعلی را در سروده هایشان حک میکنند.
محمود فتوحی یکی از این استادان است که با هنر سرودن ناخودآگاه میخواهد از زبان گذشته فرار کند اما آگاهانه در سرایش از آن بهره ببرد؛ گذشته را تا میزند و در جیبش برای کلاسهای درس نگه میدارد و در زمان سرایش، گذشتهای که مرده است به ذهن او فشار نمیآورد.
متن شعر او:
مرثیۀ مادر مدرن
صورتت هست و صدایت نه
چشمت هست و نگاهت نه
آن سالها که تو بودی
کلمه خدا بود
و ماه، مادر ما بود
حالا شبح ماه را
در پرده كشیدهایم
دو چشم معصومت را
بر صفحههای نئون تراشیدهایم
آغوشت را در امواج ماهواره
بر کهکشان پاشیدهایم
میترسیم مادر!
از پریشانی گیسوانت
بر هفت قاره میترسیم
رفتهای
و پسرانت با سینهی خالی از كبوتر
و دخترانت چونان پرندگان بیپر
به تشییع تو در رقصاند
ما مردان مدرن
در بازار ازدواج امواج
مادر از دست دادهایم
نامت را و اندامت را
در قمار آگاهی بر باد دادهایم
(تهران، زمستانِ 1385)
🔸🔸
در میانسالی شاید خردمندتر نشویم اما به احساساتمان نزدیکتر میشویم. در دنیای مدرن همانگونه که زن را "زیبای تو خالی" تجربه میکنیم و به خاطر همین زیبایی پاداش میدهیم ، زن-مادر را نیز این گونه تجربه میکنیم. مادر مدرن را هم باعقلانیت توصیف وآن را از اسطوره و احساس تهی میکنیم. شاعر در این شعر تلاش دارد با واژههایی مانند "صدا در مقابل صورت"و"نگاه در مقابل چشم" و با دو جمله "کلمه خدا بود" و"ماه مادر ما بود"زبان را به معنای تبارشناسانهاش برگرداند و از تبار خیالی خالی کند. و از موقعیت ناامید کنندهای که در آن قرار داریم برهاند.
تمام بندهای شعر تقابلی است بین زندگی و نگاه ساختگی و سراسر عبوس ساخت تکنولوژی با لایههای تجربه از یادرفته که احساس را میخورد و نابود میکند. در دنیایی که تنها عکسی از مادر را در دست داریم و به آن عشق میورزیم، در حالیکه "سینه از کبوتر" خالی ا ست. و دخترانی (که مادران بالقوه هستند) پر پرواز و احساسشان شکسته است.
شاید شاعرانهترین ترکیب در این شعر"رقص در تشیع "باشد. انسانها در رقص به آسمان متصل میشوند و یاد روزگاران ازلی و آن وقتی که "کلمه خدا بود" هستند نه در زمان مرگ؛ نمیتوان در روضه قدیسان ترانه خواند.
شاعر در تمام شعر تقابل سنت و مدرنیته را به سرایش مینشیند و تمام جهان در نماد مادر تفسیر میشود و میگوید : "نام و اندامت را در قمار آگاهی"بر باد دادهایم .
چه ترکیب شگفتی است "قمار آگاهی" که تمام کبوترهای دلمان را کشت و به جای آن "زن-مادر زیبای توخالی نشاند.
ابراهیم نجاری
مازندران، دیماه ۱۴۰۱
@karvandparsi
#کاروندپارسی
مرثیۀ مادر مدرن
تأملی در شعری از محمود فتوحی
کسانی که در رشته ادبیات تحصیل و به دوره تحصیلات تکمیلی راه پیدا کردند با کتابهایی سرو کار دارند که این آثار اگرچه هنرمندانه نوشته شدهاند، اما با زبان طبیعی و شعر کمتر پیوند دارند؛ کتابهایی چون تاریخ وصاف، نفثه المصدور، مرزبان نامه، دره نادره و ... ابزاری عاطفهکش هستند که دانشجو را هر لحظه از زبان نژاده و مهادین دور میکند و او را در برزخ دو زبانه طبیعی - جعلی نگه میدارد و آنان را به راهی رهنمون میکند که به رویای دوره کودکی خود خیانت کند.
کسانی که محقق دانشگاهی باشند و نیز شاعر، اگر شعله شعر در درونشان زبانه بکشد به سبب غلبه روح دانش ادبی، زبانشان به واژگان عاطفهکش آلوده میشود؛ یا گروهی دیگر به دلیل عشقورزی به گذشتهی ادبی، زبان را هم در گذشته نگه میدارند.
منظور من این نیست که از زبان گذشته به نفع ادبیات امروز بهره نبریم، بلکه در گذشته ماندن و عاشقانه به زبان گذشته نگاه کردن، فکر و مصداقهای مفاهیم را در گذشته نگه میدارد و امروز ِ گذشته احیا نمیشود.
برخی مفاهیم، تصاویر و اندیشههای گذشته چون اشیاء عتیقهای هستند، اگرچه ارزش نگهداری در موزهی تمدن را دارند اما دلبستگی به آنها اجازه زایش احساسی جدید را نمیدهد.
البته هستند کسانی که آخرین ضربانهای قلبشان و تاریخ انقضای زبان جعلی را در سروده هایشان حک میکنند.
محمود فتوحی یکی از این استادان است که با هنر سرودن ناخودآگاه میخواهد از زبان گذشته فرار کند اما آگاهانه در سرایش از آن بهره ببرد؛ گذشته را تا میزند و در جیبش برای کلاسهای درس نگه میدارد و در زمان سرایش، گذشتهای که مرده است به ذهن او فشار نمیآورد.
متن شعر او:
مرثیۀ مادر مدرن
صورتت هست و صدایت نه
چشمت هست و نگاهت نه
آن سالها که تو بودی
کلمه خدا بود
و ماه، مادر ما بود
حالا شبح ماه را
در پرده كشیدهایم
دو چشم معصومت را
بر صفحههای نئون تراشیدهایم
آغوشت را در امواج ماهواره
بر کهکشان پاشیدهایم
میترسیم مادر!
از پریشانی گیسوانت
بر هفت قاره میترسیم
رفتهای
و پسرانت با سینهی خالی از كبوتر
و دخترانت چونان پرندگان بیپر
به تشییع تو در رقصاند
ما مردان مدرن
در بازار ازدواج امواج
مادر از دست دادهایم
نامت را و اندامت را
در قمار آگاهی بر باد دادهایم
(تهران، زمستانِ 1385)
🔸🔸
در میانسالی شاید خردمندتر نشویم اما به احساساتمان نزدیکتر میشویم. در دنیای مدرن همانگونه که زن را "زیبای تو خالی" تجربه میکنیم و به خاطر همین زیبایی پاداش میدهیم ، زن-مادر را نیز این گونه تجربه میکنیم. مادر مدرن را هم باعقلانیت توصیف وآن را از اسطوره و احساس تهی میکنیم. شاعر در این شعر تلاش دارد با واژههایی مانند "صدا در مقابل صورت"و"نگاه در مقابل چشم" و با دو جمله "کلمه خدا بود" و"ماه مادر ما بود"زبان را به معنای تبارشناسانهاش برگرداند و از تبار خیالی خالی کند. و از موقعیت ناامید کنندهای که در آن قرار داریم برهاند.
تمام بندهای شعر تقابلی است بین زندگی و نگاه ساختگی و سراسر عبوس ساخت تکنولوژی با لایههای تجربه از یادرفته که احساس را میخورد و نابود میکند. در دنیایی که تنها عکسی از مادر را در دست داریم و به آن عشق میورزیم، در حالیکه "سینه از کبوتر" خالی ا ست. و دخترانی (که مادران بالقوه هستند) پر پرواز و احساسشان شکسته است.
شاید شاعرانهترین ترکیب در این شعر"رقص در تشیع "باشد. انسانها در رقص به آسمان متصل میشوند و یاد روزگاران ازلی و آن وقتی که "کلمه خدا بود" هستند نه در زمان مرگ؛ نمیتوان در روضه قدیسان ترانه خواند.
شاعر در تمام شعر تقابل سنت و مدرنیته را به سرایش مینشیند و تمام جهان در نماد مادر تفسیر میشود و میگوید : "نام و اندامت را در قمار آگاهی"بر باد دادهایم .
چه ترکیب شگفتی است "قمار آگاهی" که تمام کبوترهای دلمان را کشت و به جای آن "زن-مادر زیبای توخالی نشاند.
ابراهیم نجاری
مازندران، دیماه ۱۴۰۱
@karvandparsi
#کاروندپارسی
یونان_صبح_حکمت_متعالیه_صائب_بخارا_محمودفتوحی.pdf
2.6 MB
یونانِ صُبح:
استعارهای برای حکمت مُتعالیه
محمود فتوحی رودمعجنی
بخارا، سال 27؛ ش 152_مهر و آبان 1401
در دیوان صائب تبریزی چند ایماژ جلب توجه میکند و چنین مینماید که شاعر اصفهان از هواداران حکمت متعالیۀ بوده است. برخی از این ایماژها عبارتند از : "یونان صبح"، "یونان مشرب"، و "یافتن حکمت در خم شراب".
تلقی صائب از مفاهیم یونان، إشراق و حکمت را میتوان از رهگذر تحلیل صورتهای استعاری در شعر وی باز شناخت.
صائب پس از بازگشت از هند در سال 1042 قمری به اندیشههای وجودگرایانۀ ملاصدرا توجه نشان داد و پرسشهای وجودی و انسانی را در سطحی گسترده دستمایۀ مضمونپردازی شاعرانه ساخت. زیباشناسی او از چند سو در سایۀ اندیشههای ملاصدرا قرار میگیرد، نخست اعتقاد به حُسنِ ذاتی وجود و موجودات؛ دیگری جوشش جوهری هستی و سه دیگر جمالشناسی ذرهای که به تماشای "زیبای نازک" دلبستگی ویژه دارد. تو گویی در قرن یازدهم هجری فکر وجودگرای ایرانی، میکوشد خود را از سنتهایی که ریشۀ دیرینه در نگرشهای افلاطونی- مشائی داشت مستقل سازد و از دل چالشهای فکری این قرن نگریستار فلسفی و زیباشناختی تازهای برآورد.
#کاروندپارسی
#مقالات_فتوحی
@karvandparsi
استعارهای برای حکمت مُتعالیه
محمود فتوحی رودمعجنی
بخارا، سال 27؛ ش 152_مهر و آبان 1401
در دیوان صائب تبریزی چند ایماژ جلب توجه میکند و چنین مینماید که شاعر اصفهان از هواداران حکمت متعالیۀ بوده است. برخی از این ایماژها عبارتند از : "یونان صبح"، "یونان مشرب"، و "یافتن حکمت در خم شراب".
تلقی صائب از مفاهیم یونان، إشراق و حکمت را میتوان از رهگذر تحلیل صورتهای استعاری در شعر وی باز شناخت.
صائب پس از بازگشت از هند در سال 1042 قمری به اندیشههای وجودگرایانۀ ملاصدرا توجه نشان داد و پرسشهای وجودی و انسانی را در سطحی گسترده دستمایۀ مضمونپردازی شاعرانه ساخت. زیباشناسی او از چند سو در سایۀ اندیشههای ملاصدرا قرار میگیرد، نخست اعتقاد به حُسنِ ذاتی وجود و موجودات؛ دیگری جوشش جوهری هستی و سه دیگر جمالشناسی ذرهای که به تماشای "زیبای نازک" دلبستگی ویژه دارد. تو گویی در قرن یازدهم هجری فکر وجودگرای ایرانی، میکوشد خود را از سنتهایی که ریشۀ دیرینه در نگرشهای افلاطونی- مشائی داشت مستقل سازد و از دل چالشهای فکری این قرن نگریستار فلسفی و زیباشناختی تازهای برآورد.
#کاروندپارسی
#مقالات_فتوحی
@karvandparsi
.
دوستی نگران است از میتینگ جوانان شیرازی؛ میفرماید: دیگر نمیشود بر این بچهها حکومت کرد.
انباز عزیز! پس از درود و آرزوی تندرستی.
بله واقعاً نمیشود بر این نسل حکومت کرد؛ زیرا اهداف زندگی ایشان از بنیان دیگر گشته است. در سایۀ فناوری پر شتاب، انگار آدمیزاد در تغییر و تسخیر عالم وجود دست بالا را دارد. بشر امروزی دیگر آن موجودی نیست که خود را مقهور و مجبور ازلی- ابدی نیروهای غیبی و ناپیدا میدید؛ باور کرده که میتواند بسیاری از امیال خود را بر قواعد جهان تحمیل کند و کام خود را از جهان بستاند.
مشکل من و شمای چهل-پنجاه سال به بالا این است که پروردگان فرهنگ انسان مقهوریم؛ ما فرزندان نسلهایی هستیم که درماندگی در گردنۀ سخت وجود را با بازیهای فلسفه و شعر و آیین و اسطوره توجیه میکردند.
بچههای امروز خواهان زندگی هستند، سبک زندگی برایشان مهمتر از عقاید فلسفی و ایدئولوژیک و حتی شکل سیاست است. چون به واقع فهمیدهاند که مهندس سبک زندگی ایشان را دگرگون میکند نه محدث.
جوان امروز حقیقت را در نظریههای برساختۀ ذهنی نمیجوید؛ حقیقت برایش اعداد و ارقام است در عرصهٔ واقعی زندگی؛ ارزشهایش در بهره گرفتن از زمین است، در رفاه و صلح و آرامش؛ در همزیستی و خبرهای لحظهای.
ما که از بازماندگان ایدئولوژیهای آرمانی و خبرهای دور فرازمینی هستیم قادر به پذیرش «ایدئولوژی رفاه» (welfare Ideology) نیستیم. ما در پرتو حقیقتهای استعاری حاصل از عرفان و دین و اسطوره، زمین را و واقعیت زیرپایمان را مجازی و ناپایدار میدانیم. ما معشوق رازناکی را در فراسوی واقعیت میجوییم؛ بدن برای ما زندان روح است و این زندان را به رسمیت نمیشناسیم، لذت و آسایش را ناپسند و جزو منکرات میدانیم. و چون تصورات فراواقعی را عمیقاً باور میکنیم به همان سادگی جان و زندگی خود و دیگران را در پای آن تصورات قربان میکنیم.
مرجع آگاهی نسل امروز با ما والدینشان یکی نیست. ما آگاهی برتر را در گذشته و فرود آمده از افلاک میدانیم. آگاهی ما از یک یا چند منبع محدود دم دستی فراتر نمیرفت؛ ما از منابع غیرخودی سخت میترسیدیم و میترساندیم. اما این بچهها آگاهی را از اکنون و از ترندهای روزانه میگیرند. اینها هزاران مرجع خودی و غیرخودی برای شناخت یک موضوع در جیبشان دارند. صدها اطلاع از زاویههای مختلف در یک لحظه پیش چشمشان به صف میایستد. خبر حقیقت نزد ایشان از همین امروز و معطوف به فردا میآید نه از عهد باستان یا از ماورای اساطیر. اینان واقعیت زندگی خود را از گوگل، از تیک تاک از یوتیوب، از توییتر از زبان میلیونها شاهد و ناظر دوربین به دست میگیرند.
این بچهها باورشان نمیشود که آگاهی برتر را یک نفر در تنهایی در تاریکی شنیده و دیگران نادیده باید آن را بپذیرند. آگاهی لازم برای زندگی روزانه در صفحاتِ دیجیتال قابل دریافت است؛ و نسبتاً از بوتۀ آزمون بیرون آمده است.
(این یادداشت متعلق به یک سال پیش، ۲۵ ژانویه ۲۰۲۲ است).
دوستی نگران است از میتینگ جوانان شیرازی؛ میفرماید: دیگر نمیشود بر این بچهها حکومت کرد.
انباز عزیز! پس از درود و آرزوی تندرستی.
بله واقعاً نمیشود بر این نسل حکومت کرد؛ زیرا اهداف زندگی ایشان از بنیان دیگر گشته است. در سایۀ فناوری پر شتاب، انگار آدمیزاد در تغییر و تسخیر عالم وجود دست بالا را دارد. بشر امروزی دیگر آن موجودی نیست که خود را مقهور و مجبور ازلی- ابدی نیروهای غیبی و ناپیدا میدید؛ باور کرده که میتواند بسیاری از امیال خود را بر قواعد جهان تحمیل کند و کام خود را از جهان بستاند.
مشکل من و شمای چهل-پنجاه سال به بالا این است که پروردگان فرهنگ انسان مقهوریم؛ ما فرزندان نسلهایی هستیم که درماندگی در گردنۀ سخت وجود را با بازیهای فلسفه و شعر و آیین و اسطوره توجیه میکردند.
بچههای امروز خواهان زندگی هستند، سبک زندگی برایشان مهمتر از عقاید فلسفی و ایدئولوژیک و حتی شکل سیاست است. چون به واقع فهمیدهاند که مهندس سبک زندگی ایشان را دگرگون میکند نه محدث.
جوان امروز حقیقت را در نظریههای برساختۀ ذهنی نمیجوید؛ حقیقت برایش اعداد و ارقام است در عرصهٔ واقعی زندگی؛ ارزشهایش در بهره گرفتن از زمین است، در رفاه و صلح و آرامش؛ در همزیستی و خبرهای لحظهای.
ما که از بازماندگان ایدئولوژیهای آرمانی و خبرهای دور فرازمینی هستیم قادر به پذیرش «ایدئولوژی رفاه» (welfare Ideology) نیستیم. ما در پرتو حقیقتهای استعاری حاصل از عرفان و دین و اسطوره، زمین را و واقعیت زیرپایمان را مجازی و ناپایدار میدانیم. ما معشوق رازناکی را در فراسوی واقعیت میجوییم؛ بدن برای ما زندان روح است و این زندان را به رسمیت نمیشناسیم، لذت و آسایش را ناپسند و جزو منکرات میدانیم. و چون تصورات فراواقعی را عمیقاً باور میکنیم به همان سادگی جان و زندگی خود و دیگران را در پای آن تصورات قربان میکنیم.
مرجع آگاهی نسل امروز با ما والدینشان یکی نیست. ما آگاهی برتر را در گذشته و فرود آمده از افلاک میدانیم. آگاهی ما از یک یا چند منبع محدود دم دستی فراتر نمیرفت؛ ما از منابع غیرخودی سخت میترسیدیم و میترساندیم. اما این بچهها آگاهی را از اکنون و از ترندهای روزانه میگیرند. اینها هزاران مرجع خودی و غیرخودی برای شناخت یک موضوع در جیبشان دارند. صدها اطلاع از زاویههای مختلف در یک لحظه پیش چشمشان به صف میایستد. خبر حقیقت نزد ایشان از همین امروز و معطوف به فردا میآید نه از عهد باستان یا از ماورای اساطیر. اینان واقعیت زندگی خود را از گوگل، از تیک تاک از یوتیوب، از توییتر از زبان میلیونها شاهد و ناظر دوربین به دست میگیرند.
این بچهها باورشان نمیشود که آگاهی برتر را یک نفر در تنهایی در تاریکی شنیده و دیگران نادیده باید آن را بپذیرند. آگاهی لازم برای زندگی روزانه در صفحاتِ دیجیتال قابل دریافت است؛ و نسبتاً از بوتۀ آزمون بیرون آمده است.
(این یادداشت متعلق به یک سال پیش، ۲۵ ژانویه ۲۰۲۲ است).
.
فرزندان شایسته که از خانوادۀ دانشگاه کنار گذاشته میشوند.
خبر کنار گذاشتن گروهی از مُدرّسانِ دانشگاه فردوسی در چند روز اخیر از همه جا به گوش میرسد. چند نفر از ایشان را دقیق میشناسم؛ در زمان تحصیل از پرنشاطترین و متخلّقترین دانشجویان و متعهدترینها به دانش و دانشگاه بودند؛ آنها که من میشناسم رسالههای دکتری موفقی را در دهۀ نود نوشتهاند که بلافاصله پس از دفاع انتشار یافته و برندۀ جوایز علمی هم شدهاند.
ایشان در چند سال اخیر در کلاسهای تدریس نیز پر جاذبه و اثرگذار بودهاند. این مدرسانِ جوان، فرزندان شایستۀ همین دانشگاه هستند و عشقشان به خانوادۀ دانشگاه فردوسی اگر بیشتر از خانوادۀ خودشان نباشد کمتر نیست.
جزئیات ماجرا و دلایل این رخداد به سیاستزدگی ادارۀ دانشگاه پیوند میخورد که سالهاست همچون خوره محیط علم را از درون میجود.
در تمام سالهای معلمیام هر گاه شاگرد تیزهوش و دانا و آزاداندیشی داشتم جداً نگران آیندهاش بودم. اگر به سیاهۀ اخراجیان دانشگاهی نگاهی بیندازید میبینید که جمعیت نخبۀ نواندیشِ اثرگذار در آن فهرست بیشتر است. و نگرانی این معلم بیجهت نبوده است.
باری، این سخن فردوسی را تقدیم هیأت مدیرۀ محترم دانشگاه فردوسی میکنم:
به دانش نگر دور باش از گناه
که دانش گرامیتر از تاج و گاه
(شاهنامه)
فرزندان شایسته که از خانوادۀ دانشگاه کنار گذاشته میشوند.
خبر کنار گذاشتن گروهی از مُدرّسانِ دانشگاه فردوسی در چند روز اخیر از همه جا به گوش میرسد. چند نفر از ایشان را دقیق میشناسم؛ در زمان تحصیل از پرنشاطترین و متخلّقترین دانشجویان و متعهدترینها به دانش و دانشگاه بودند؛ آنها که من میشناسم رسالههای دکتری موفقی را در دهۀ نود نوشتهاند که بلافاصله پس از دفاع انتشار یافته و برندۀ جوایز علمی هم شدهاند.
ایشان در چند سال اخیر در کلاسهای تدریس نیز پر جاذبه و اثرگذار بودهاند. این مدرسانِ جوان، فرزندان شایستۀ همین دانشگاه هستند و عشقشان به خانوادۀ دانشگاه فردوسی اگر بیشتر از خانوادۀ خودشان نباشد کمتر نیست.
جزئیات ماجرا و دلایل این رخداد به سیاستزدگی ادارۀ دانشگاه پیوند میخورد که سالهاست همچون خوره محیط علم را از درون میجود.
در تمام سالهای معلمیام هر گاه شاگرد تیزهوش و دانا و آزاداندیشی داشتم جداً نگران آیندهاش بودم. اگر به سیاهۀ اخراجیان دانشگاهی نگاهی بیندازید میبینید که جمعیت نخبۀ نواندیشِ اثرگذار در آن فهرست بیشتر است. و نگرانی این معلم بیجهت نبوده است.
باری، این سخن فردوسی را تقدیم هیأت مدیرۀ محترم دانشگاه فردوسی میکنم:
به دانش نگر دور باش از گناه
که دانش گرامیتر از تاج و گاه
(شاهنامه)
Naqd-i Khayāl.pdf
309 KB
Book Reviews
Naqd-i Khayāl: Barrasī-i Dīdgāhʹhā-yi Naqd-i Adabī Dar Sabk-i Hindī [Criticism of the Imaginary: A Study of Perspectives of
Literary Criticism on the Indian Style]
International Journal of Persian literature, Volume 5, 2020
Editor Homa Katouzian, University of Oxford
معرفی کتاب نقد خیال: دیدگاههای نقد ادبی در سبک هندی؛ نوشتۀ محمود فتوحی
منتشر شده در ژورنال بینالمللی دانشگاه پنسیلوانیا
2020
Naqd-i Khayāl: Barrasī-i Dīdgāhʹhā-yi Naqd-i Adabī Dar Sabk-i Hindī [Criticism of the Imaginary: A Study of Perspectives of
Literary Criticism on the Indian Style]
International Journal of Persian literature, Volume 5, 2020
Editor Homa Katouzian, University of Oxford
معرفی کتاب نقد خیال: دیدگاههای نقد ادبی در سبک هندی؛ نوشتۀ محمود فتوحی
منتشر شده در ژورنال بینالمللی دانشگاه پنسیلوانیا
2020