ای درویش!
راه پیدا کردن، واجبست؛ اما راه خدای تعالی در زمین نیست، در آسمان نیست بلکه در بهشت و عرش نیست.
طریق الله در باطن توست
(و فی انفسکم) این باشد
طالبان خدا او را در خود جویند زیرا که او در دل باشد و دل در باطن ایشان باشد .
تو را این عجب آید که هر چه در آسمان و زمین است همه خدا در تو بیافریده است و هر چه در لوح و قلم و بهشت آفریده است مانند آن در نهاد و باطن تو آفریده است.
هر چه در عالم الهیست عکس آن در جان تو پدید کرده است.
#عین_القضات_همدانی
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
راه پیدا کردن، واجبست؛ اما راه خدای تعالی در زمین نیست، در آسمان نیست بلکه در بهشت و عرش نیست.
طریق الله در باطن توست
(و فی انفسکم) این باشد
طالبان خدا او را در خود جویند زیرا که او در دل باشد و دل در باطن ایشان باشد .
تو را این عجب آید که هر چه در آسمان و زمین است همه خدا در تو بیافریده است و هر چه در لوح و قلم و بهشت آفریده است مانند آن در نهاد و باطن تو آفریده است.
هر چه در عالم الهیست عکس آن در جان تو پدید کرده است.
#عین_القضات_همدانی
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
حسادت، اژدهایی آرمیده! و ناپیدا در کمینگاه و لایههای پنهان نفس سالک است و چون به اندرون بنگرد، آن را نبیند و خود را از آن مبرّا داند. اما:
عقبهای زين صعبتر در راه نيست
ای خُنُک آن كُش حسد همراه نيست
اين جسـد خـانه حسـد آمـد بدان
وز حسـد آلــوده بــاشد خـاندان
و جز کاملِ زمان و ولیِ خدا، همگان به طریقی درمعرض تهاجم این دشمن درونیند. حسادت صفتی نشآتگرفته از احساس کوچکی و حقارت است و خالق صفات رذیلهای همچون تکبر، نفرت، کینه، خودخواهی، خودبینی، بدبینی و عامل تشدید و رشد بسیاری ازصفات شیطانی دیگر است.
حسد میل و آرزوی زوالِ نعمت یا نابودی خوبی و حسن دیگران است. حسود، برای جبران ضعف و واماندگیِ خود و اثبات بزرگی و برتری خویش دیگران را نفی و حقیر جلوه میدهد و حسود در دركات نفسانی به حدّی تنزل میكند كه ترقی و پيشرفت ديگران برای او گران میآيد و بهاصطلاح گرفتار تعزّز میشود و موفقيت ديگران برای او سنگين و غيرقابل تحمل میشود و چشم ديدن پيشرفت ديگران را ندارد. تا آنجا که برای ارضاء نفس خویش به تهمت، افترا، دسیسه و جنایت نیز متوسل میشود.
حسد ریشهی بسیاری از اختلافات و دشمنیهاست. در قرآن داستان سقوط شیطان از عرش به فرش، حکایت هابیل و قابیل و قصهی یوسف و برادران او حکایت اندوهبار حسدورزی است. به ابلیس امر شد که بر آدم سجده کن، تکبر کرد و بر مقام آدم حسادت ورزید و تسلیم ولیِ خدا نشد. پس آن که ساجد و مطیع ولی حق نباشد و بر او حسد برد مظهر کاملهی شیطان و او طاغوت است. قابیل نیز بر برادر حسد برد و حسد او را به آنجا کشید که برادر خود را کشت. آنکه در طریق حق سلوک میکند میداند شیطان و قابیل به جهت دنیا و با انگیزهی دنیوی حسد نبردند که جنایت و شقاوتشان برای حضرت حق و کسب محبتِ او بود، اما از طریق ناصواب و با فعل ناصوابتر. و برادران یوسف نیز اینچنین بودند و آنها نیز برای جلب توجهِ پدرو مولای خود، برادرخویش را به گرگ نفس سپردند. حسادت چنان کورشان کرد که آه و ناله و حزن مولایشان هم نهیبی برای نفسشان نبود. حسادت، معرفت را از آنها گرفت و نگذاشت که فرزندان یعقوب بفهمند که هر کدام خود یوسفی هستند اگر راه یوسف را در پیش گیرند.
حسد شعور سالک را ضایع میکند و خواسته و ناخواسته او را به دام دشمن خدا میاندازد و حسود در دل، سوءظن، بدبینی و اعتراض به خدا و حکمت و عدالت او را تقویت و میپروراند و از وادی ایمان بیرون و به کفر و شرک متمایل میشود.
هـر كـسی كو از حسد بينـی کند
خويشتن بیگـوش و بـیبينی كنـد
حسد موجب زندانی شدن روح میشود و انسان را از درک حقايق باز میدارد، بصیرت را میگیرد و سالک را کور میکند.
چون غرض آمد هنر پوشيده شد
صد حجاب از دل به سوی ديده شد
حسد عامل تفرقه و حاسد تفرقهانگیز و منافق است.
از حــديث شيــخ، جمعيت رســد
تفــرقـه آرد دم اهــل حســد
حسود در رنجی درونی و دائمی غافل از درد بیدرمان خویش است و هم خود و هم دیگران را به زحمت میاندازد.
تــوانم آنكــه نيــازارم انــدرون كسی
حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است
بمير تا برهی ای حسود كاين رنجی است
كــه از مشقت آن جــز به مرگ نتوان رست
حسود آخربین و در پی نيل به داشتههای متعالی و معنوی نیست بلکه آخوربین و در پی کسب عنوان و مقامات صوریست و در واقع حسود کوتهبین است و دنیاطلب و از یاد مرگ غافل است.
دنيی آن قدر ندارد كه به آن رشــک بــرند
ای بــرادر كه نه محسود بمـاند نه حسود
مولانا میفرماید:
كـافــران همجنس شيطــان آمــــده
جانشــان شاگــرد شيطـانان شده
صد هــزاران خــوی بــد آمــوختـه
ديـدههای عقــل و دل بردوختــه
كمترين خوشــان به زشتی آن حســد
آن حســد كه گــردن ابليس زد
ز آن سگــال آموخته حقد و حســـد
كه نخـواهد خلــق را ملک ابــد
هر كه را ديد او كمال از چپ و راست
از حسد قولنجش آمد درد خاست
زآنكه هر بــدبخت خــرمن ســوخته
مینخــواهد شمــع كس افروخته
هين كمــالی دست آور تــا تـــو هم
از كمال ديگــران نفتــی به غــم
از خـدا میخــواه دفع ايــن حسد
تا خــدايت وارهــاند از جسد
مر تـو را مشغــوليی بخشــد درون
كه نپردازی از آن ســوی بــرون
🌺مثنوی شریف🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
عقبهای زين صعبتر در راه نيست
ای خُنُک آن كُش حسد همراه نيست
اين جسـد خـانه حسـد آمـد بدان
وز حسـد آلــوده بــاشد خـاندان
و جز کاملِ زمان و ولیِ خدا، همگان به طریقی درمعرض تهاجم این دشمن درونیند. حسادت صفتی نشآتگرفته از احساس کوچکی و حقارت است و خالق صفات رذیلهای همچون تکبر، نفرت، کینه، خودخواهی، خودبینی، بدبینی و عامل تشدید و رشد بسیاری ازصفات شیطانی دیگر است.
حسد میل و آرزوی زوالِ نعمت یا نابودی خوبی و حسن دیگران است. حسود، برای جبران ضعف و واماندگیِ خود و اثبات بزرگی و برتری خویش دیگران را نفی و حقیر جلوه میدهد و حسود در دركات نفسانی به حدّی تنزل میكند كه ترقی و پيشرفت ديگران برای او گران میآيد و بهاصطلاح گرفتار تعزّز میشود و موفقيت ديگران برای او سنگين و غيرقابل تحمل میشود و چشم ديدن پيشرفت ديگران را ندارد. تا آنجا که برای ارضاء نفس خویش به تهمت، افترا، دسیسه و جنایت نیز متوسل میشود.
حسد ریشهی بسیاری از اختلافات و دشمنیهاست. در قرآن داستان سقوط شیطان از عرش به فرش، حکایت هابیل و قابیل و قصهی یوسف و برادران او حکایت اندوهبار حسدورزی است. به ابلیس امر شد که بر آدم سجده کن، تکبر کرد و بر مقام آدم حسادت ورزید و تسلیم ولیِ خدا نشد. پس آن که ساجد و مطیع ولی حق نباشد و بر او حسد برد مظهر کاملهی شیطان و او طاغوت است. قابیل نیز بر برادر حسد برد و حسد او را به آنجا کشید که برادر خود را کشت. آنکه در طریق حق سلوک میکند میداند شیطان و قابیل به جهت دنیا و با انگیزهی دنیوی حسد نبردند که جنایت و شقاوتشان برای حضرت حق و کسب محبتِ او بود، اما از طریق ناصواب و با فعل ناصوابتر. و برادران یوسف نیز اینچنین بودند و آنها نیز برای جلب توجهِ پدرو مولای خود، برادرخویش را به گرگ نفس سپردند. حسادت چنان کورشان کرد که آه و ناله و حزن مولایشان هم نهیبی برای نفسشان نبود. حسادت، معرفت را از آنها گرفت و نگذاشت که فرزندان یعقوب بفهمند که هر کدام خود یوسفی هستند اگر راه یوسف را در پیش گیرند.
حسد شعور سالک را ضایع میکند و خواسته و ناخواسته او را به دام دشمن خدا میاندازد و حسود در دل، سوءظن، بدبینی و اعتراض به خدا و حکمت و عدالت او را تقویت و میپروراند و از وادی ایمان بیرون و به کفر و شرک متمایل میشود.
هـر كـسی كو از حسد بينـی کند
خويشتن بیگـوش و بـیبينی كنـد
حسد موجب زندانی شدن روح میشود و انسان را از درک حقايق باز میدارد، بصیرت را میگیرد و سالک را کور میکند.
چون غرض آمد هنر پوشيده شد
صد حجاب از دل به سوی ديده شد
حسد عامل تفرقه و حاسد تفرقهانگیز و منافق است.
از حــديث شيــخ، جمعيت رســد
تفــرقـه آرد دم اهــل حســد
حسود در رنجی درونی و دائمی غافل از درد بیدرمان خویش است و هم خود و هم دیگران را به زحمت میاندازد.
تــوانم آنكــه نيــازارم انــدرون كسی
حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است
بمير تا برهی ای حسود كاين رنجی است
كــه از مشقت آن جــز به مرگ نتوان رست
حسود آخربین و در پی نيل به داشتههای متعالی و معنوی نیست بلکه آخوربین و در پی کسب عنوان و مقامات صوریست و در واقع حسود کوتهبین است و دنیاطلب و از یاد مرگ غافل است.
دنيی آن قدر ندارد كه به آن رشــک بــرند
ای بــرادر كه نه محسود بمـاند نه حسود
مولانا میفرماید:
كـافــران همجنس شيطــان آمــــده
جانشــان شاگــرد شيطـانان شده
صد هــزاران خــوی بــد آمــوختـه
ديـدههای عقــل و دل بردوختــه
كمترين خوشــان به زشتی آن حســد
آن حســد كه گــردن ابليس زد
ز آن سگــال آموخته حقد و حســـد
كه نخـواهد خلــق را ملک ابــد
هر كه را ديد او كمال از چپ و راست
از حسد قولنجش آمد درد خاست
زآنكه هر بــدبخت خــرمن ســوخته
مینخــواهد شمــع كس افروخته
هين كمــالی دست آور تــا تـــو هم
از كمال ديگــران نفتــی به غــم
از خـدا میخــواه دفع ايــن حسد
تا خــدايت وارهــاند از جسد
مر تـو را مشغــوليی بخشــد درون
كه نپردازی از آن ســوی بــرون
🌺مثنوی شریف🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
👇نياز معنوى👇
بارها پیش میآید که در جستجوی چیزی هستیم، ولی چیز دیگری را با آن اشتباه میگیریم. اگر در شب تاریک از درد معده از خواب بیدار شده باشید و خوابآلود و با چشمان نیمهباز در کمد داروها دست برده و به اشتباه به جای داروی معده، داروی دیگری را خورده باشید و آنگاه با تشدید درد مواجه شده باشید، میدانید که خوردنِ داروی اشتباه نه تنها درد را برطرف نمیکند، که درد را تشدید نیز میکند.
امروزه انسانهای زیادی با نیاز معنوی مواجه هستند. نیاز معنوی، نیاز انسان به معنای زندگی است. نیاز به اینکه زندگی، پوچ و تکراری و انتخابهای ما بیهوده و عبث نباشند. هنگامی که انسانهای زیادی دچار نیاز معنوی و جستجوی معنا باشند، فروشندگان زیادی نیز پیدا میشوند که «تجارت معنویت» به راه میاندازند! اگر جستجوگران معنویت، ابزاری برای افتراق بین معنویت اصیل و معنویت قلابی نداشته باشند، بهراحتی به دام سوداگرانی میافتند که کالای تقلّبی خود را به نام کالای اصیل معرّفی میکنند و بهطور قطع همانطور که داروی اشتباه درد را میافزاید، معنویت قلابی نیز مشکلات انسان را پیچیدهتر میکند. بر این اساس، چند وجه افتراق مهم بین معنویت اصیل، که مولّد و شکوفا کننده است و معنویت تقلّبی که مخرّب و فریبنده است ذکر میکنم.
معنویت مولّد، انسان را واقعگرا میکند. به او کمک میکند واقعیت زندگی را ببیند و با آن کنار بیاید. زندگی نیاز به برنامهریزی، پشتکار و ارزیابی دارد. دانشآموزی که قرار است در کنکور شرکت کند، نمیتواند اهمال و سهلانگاری کند و امید به موفّقّیت داشته باشد. چنین امیدی، ناشی از معنویت اصیل نیست. سادهلوحی و خیالبافی اگر رنگ و لعاب معنوی به خود بگیرد، چیزی جز معنویت مخرّب نیست. با وجود این با تمام برنامهریزیها، تلاشها و ارزیابیهای دقیق، برخی از حوادث و پیشامدهای زندگی پیشبینیشدنی نیستند.
بخشی از واقعگرایی زندگی، توانایی پذیرش «پیشبینی نشدنیها» است. انسانی که معنویت مولّد را یافته باشد، تنبلی و کوتاهی نمیکند و انتظار ندارد چیزی را به دست آورد که برای آن تلاشی نکرده است. هرگاه با وجود تلاش و برنامهریزی هوشمندانه، چیزی را که انتظار داشته است بهدست نیاورد، به حکمت الهی ایمان دارد و برآشفته و ناامید نمیشود.
امّا در معنویتهای قلابی، به انسانها وعده داده میشود که از راههایی غیرمعمول و جادویی و معجزهآسا و با تلاش اندک، به نتایج بزرگی دست خواهند یافت و به انسانها تضمین میدهند که این راهها بهطور قطع به موفّقّیت خواهند انجامید! معنویت واقعیتگریز، معنویت تقلّبی است.
معنویت مولّد، انسان را مسئول میکند. معنویت، پلّکانی نیست که هرچه در آن بالاتر بروی، مقام مهمتری کسب کنی. معنویت در انتخابهای لحظه به لحظه ی ما تجلّی مییابد. با هریک از انتخاب های زندگی، میتوانیم معنوی باشیم یا غیرمعنوی. انسانی که تا یک ساعت قبل معنوی بوده، ممکن است با انتخاب این لحظه ی خود، غیرمعنوی شود! چنین دیدگاهی، زندگی را به صفحه ی یک بازی پرشکوه آگاهانه و مسئولانه تبدیل میکند، امّا معنویت مخرّب، انسان را میفریبد!
معنویتهای قلابی، به انسانها وعده میدهند که با دریافت تعلیماتِ خاصّ آنها، افراد میتوانند روزبهروز بر درجات بالاتر معنویت و عرفان قرار گیرند. این چنین باوری، انسانها را مغرور میکند و فرد تصوّر میکند که نسبت به یک سال گذشته، «معنویتر» و بالاتر است! چنین مدلی از معنویت، انسانها را عجول و حریص میکند و بدتر از همه، آنان دچار خودفریبی و غرور میشوند و تصوّر میکنند نسبت به کسانی که خارج از «حلقه تعلیمات» آنان قرار دارند، به خدا نزدیکترند!
معنویت مولّد، کارایی شغلی و اجتماعی انسان را بهتر میکند. کسی که برای زندگی معنا قائل است، به اجزای زندگی بیاعتنا نیست. او کارش را زیبا، تمیز و مرتّب انجام میدهد، امّا در معنویتهای قلابی، افراد به وظایف شغلی و اجتماعی خود کماعتنا میشوند. آنان تصوّر میکنند تنها مناسک و مراسم آنان است که ارزش معنوی دارد و وظایف شغلی اجتماعی دنیوی و دون هستند و آنها را فقط باید برای رفع تکلیف انجام داد! "هوشیار باشیم! بازار اجناس تقلّبی داغ است🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
بارها پیش میآید که در جستجوی چیزی هستیم، ولی چیز دیگری را با آن اشتباه میگیریم. اگر در شب تاریک از درد معده از خواب بیدار شده باشید و خوابآلود و با چشمان نیمهباز در کمد داروها دست برده و به اشتباه به جای داروی معده، داروی دیگری را خورده باشید و آنگاه با تشدید درد مواجه شده باشید، میدانید که خوردنِ داروی اشتباه نه تنها درد را برطرف نمیکند، که درد را تشدید نیز میکند.
امروزه انسانهای زیادی با نیاز معنوی مواجه هستند. نیاز معنوی، نیاز انسان به معنای زندگی است. نیاز به اینکه زندگی، پوچ و تکراری و انتخابهای ما بیهوده و عبث نباشند. هنگامی که انسانهای زیادی دچار نیاز معنوی و جستجوی معنا باشند، فروشندگان زیادی نیز پیدا میشوند که «تجارت معنویت» به راه میاندازند! اگر جستجوگران معنویت، ابزاری برای افتراق بین معنویت اصیل و معنویت قلابی نداشته باشند، بهراحتی به دام سوداگرانی میافتند که کالای تقلّبی خود را به نام کالای اصیل معرّفی میکنند و بهطور قطع همانطور که داروی اشتباه درد را میافزاید، معنویت قلابی نیز مشکلات انسان را پیچیدهتر میکند. بر این اساس، چند وجه افتراق مهم بین معنویت اصیل، که مولّد و شکوفا کننده است و معنویت تقلّبی که مخرّب و فریبنده است ذکر میکنم.
معنویت مولّد، انسان را واقعگرا میکند. به او کمک میکند واقعیت زندگی را ببیند و با آن کنار بیاید. زندگی نیاز به برنامهریزی، پشتکار و ارزیابی دارد. دانشآموزی که قرار است در کنکور شرکت کند، نمیتواند اهمال و سهلانگاری کند و امید به موفّقّیت داشته باشد. چنین امیدی، ناشی از معنویت اصیل نیست. سادهلوحی و خیالبافی اگر رنگ و لعاب معنوی به خود بگیرد، چیزی جز معنویت مخرّب نیست. با وجود این با تمام برنامهریزیها، تلاشها و ارزیابیهای دقیق، برخی از حوادث و پیشامدهای زندگی پیشبینیشدنی نیستند.
بخشی از واقعگرایی زندگی، توانایی پذیرش «پیشبینی نشدنیها» است. انسانی که معنویت مولّد را یافته باشد، تنبلی و کوتاهی نمیکند و انتظار ندارد چیزی را به دست آورد که برای آن تلاشی نکرده است. هرگاه با وجود تلاش و برنامهریزی هوشمندانه، چیزی را که انتظار داشته است بهدست نیاورد، به حکمت الهی ایمان دارد و برآشفته و ناامید نمیشود.
امّا در معنویتهای قلابی، به انسانها وعده داده میشود که از راههایی غیرمعمول و جادویی و معجزهآسا و با تلاش اندک، به نتایج بزرگی دست خواهند یافت و به انسانها تضمین میدهند که این راهها بهطور قطع به موفّقّیت خواهند انجامید! معنویت واقعیتگریز، معنویت تقلّبی است.
معنویت مولّد، انسان را مسئول میکند. معنویت، پلّکانی نیست که هرچه در آن بالاتر بروی، مقام مهمتری کسب کنی. معنویت در انتخابهای لحظه به لحظه ی ما تجلّی مییابد. با هریک از انتخاب های زندگی، میتوانیم معنوی باشیم یا غیرمعنوی. انسانی که تا یک ساعت قبل معنوی بوده، ممکن است با انتخاب این لحظه ی خود، غیرمعنوی شود! چنین دیدگاهی، زندگی را به صفحه ی یک بازی پرشکوه آگاهانه و مسئولانه تبدیل میکند، امّا معنویت مخرّب، انسان را میفریبد!
معنویتهای قلابی، به انسانها وعده میدهند که با دریافت تعلیماتِ خاصّ آنها، افراد میتوانند روزبهروز بر درجات بالاتر معنویت و عرفان قرار گیرند. این چنین باوری، انسانها را مغرور میکند و فرد تصوّر میکند که نسبت به یک سال گذشته، «معنویتر» و بالاتر است! چنین مدلی از معنویت، انسانها را عجول و حریص میکند و بدتر از همه، آنان دچار خودفریبی و غرور میشوند و تصوّر میکنند نسبت به کسانی که خارج از «حلقه تعلیمات» آنان قرار دارند، به خدا نزدیکترند!
معنویت مولّد، کارایی شغلی و اجتماعی انسان را بهتر میکند. کسی که برای زندگی معنا قائل است، به اجزای زندگی بیاعتنا نیست. او کارش را زیبا، تمیز و مرتّب انجام میدهد، امّا در معنویتهای قلابی، افراد به وظایف شغلی و اجتماعی خود کماعتنا میشوند. آنان تصوّر میکنند تنها مناسک و مراسم آنان است که ارزش معنوی دارد و وظایف شغلی اجتماعی دنیوی و دون هستند و آنها را فقط باید برای رفع تکلیف انجام داد! "هوشیار باشیم! بازار اجناس تقلّبی داغ است🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
چون شود از رنج و علت، دل سلیم
طعم کذب و راست را باشد علیم
(مثنوی، دفتر دوم)
دروغ و راست را بهراحتی نمیتوان تشخیص داد. شاید با ترفندهایی بتوان تا حدودی به صدق و کذبها واقف شد، اما این ترفندها گاه کارآیی ندارند و حتی خودشان باعث خطا در قضاوت میشوند.
مولانا راهی را برای تشخیص صدق و کذب پیشنهاد میکند. راهی که هم به خود ما کمک میکند تا روحی زلالتر پیدا کنیم و هم از آن در تشخیص کذب و صدق مدد بگیریم.
این راه جز صیقلی کردن دل نیست. هر چه دل آدمی صافتر باشد بهتر میتواند راست و ناراستها را از هم تشخیص دهد.
این تشخیص بدون دخالت عقل و اراده انجام میگیرد. یعنی شخص نیاز به استفاده از عقل و یا هیچ ابزار دیگری ندارد. تنها کافی است به دل مراجعه کند و دل بهدرستی و در کمترین زمان تشخیص را در اختیار او مینهد.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال خرابات👆
طعم کذب و راست را باشد علیم
(مثنوی، دفتر دوم)
دروغ و راست را بهراحتی نمیتوان تشخیص داد. شاید با ترفندهایی بتوان تا حدودی به صدق و کذبها واقف شد، اما این ترفندها گاه کارآیی ندارند و حتی خودشان باعث خطا در قضاوت میشوند.
مولانا راهی را برای تشخیص صدق و کذب پیشنهاد میکند. راهی که هم به خود ما کمک میکند تا روحی زلالتر پیدا کنیم و هم از آن در تشخیص کذب و صدق مدد بگیریم.
این راه جز صیقلی کردن دل نیست. هر چه دل آدمی صافتر باشد بهتر میتواند راست و ناراستها را از هم تشخیص دهد.
این تشخیص بدون دخالت عقل و اراده انجام میگیرد. یعنی شخص نیاز به استفاده از عقل و یا هیچ ابزار دیگری ندارد. تنها کافی است به دل مراجعه کند و دل بهدرستی و در کمترین زمان تشخیص را در اختیار او مینهد.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال خرابات👆
روزی یکی صوفی از مریدان شیخ ابوسعید ابوالخیر در گذر با سگی روبرو شد و عصایش بر سگ زد و دست سگ را شکست. سگ که از کار صوفی غمگین و زار شُد، شکایت نزد ابوسعید بُرد و از ان صوفی گِلِه کرد... شیخ صوفی را بازخواست و به او گفت: ای مرد بی وفا، آیا انسان با یک حیوان زبان بسته اینگونه رفتار میکند؟ صوفی پاسخ داد که سگ خود را به جامه من مالید و جامه ام نجس شد، از همین رو او را زدم، وگرنه که زدن من از روی بازی و سرگرمی نبود...اما سگ آرام نگرفت و پاسخ قانعش نکرد. پس ابوسعید که نا آرامی سگ را دید به او گفت: بگو چه مجازاتی برایش می خواهی تا من همینک او را مجازات کنم که تو خشنود گردی، و خشمت را به روز قیامت مگذاری... سگ پاسخ داد: من چون دیدم که او صوفی است و لباس مردان خدا را بر تن دارد، نزدش آمدم و به خود ترسی راه ندادم. مجازات او باید این باشد که جامه مردان را از تن او به در آوری تا دیگران نیز مانند من فریب لباسش را نخورند و از شر او در امان باشند! و بدان که با این کار خلقی را تا قیامت از دست او اسوده کرده ای....
📘 الــهی نامه
عطار نیشابوری🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
📘 الــهی نامه
عطار نیشابوری🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
گفتگوی مطرب و تار
شنیدم شبی مُطربی راست کیش
چنین گفت در پرده با تارِ خویش
که این نالهٔ زیر و بم ازکجاست
به من گوی عشّاق این نغمه راست
حجاز و صفاهان پر از شورِ توست
عراق و نشابور مسرورِ توست
تو کز چوبِ خشکی و یک پاره پوست
بگو از کجا آری این صوتِ دوست
چو تار این سخن را زمُطرب شِنُفت
به مضراب شد یار و در پرده گفت
که ای از ره و رسمِ عشّاق دور
ز راهِ بصیرت تو را نیست نور
نه برمن بناز و نه بر خویشتن
که این نی نوا، نی ز تو نی ز من
نوازنده ای هست هر ساز را
که ناشی از او باشد آواز را
ازو لذّتِ نشئه درجامِ وی
وَزُو سُکرِ هر نغمه درکامِ وی
نواسازِ هر نغمه صافی چو اوست
شود ظاهر این نغمه در چوب و پوست
شاعر: درویش صافی کرمانی🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
شنیدم شبی مُطربی راست کیش
چنین گفت در پرده با تارِ خویش
که این نالهٔ زیر و بم ازکجاست
به من گوی عشّاق این نغمه راست
حجاز و صفاهان پر از شورِ توست
عراق و نشابور مسرورِ توست
تو کز چوبِ خشکی و یک پاره پوست
بگو از کجا آری این صوتِ دوست
چو تار این سخن را زمُطرب شِنُفت
به مضراب شد یار و در پرده گفت
که ای از ره و رسمِ عشّاق دور
ز راهِ بصیرت تو را نیست نور
نه برمن بناز و نه بر خویشتن
که این نی نوا، نی ز تو نی ز من
نوازنده ای هست هر ساز را
که ناشی از او باشد آواز را
ازو لذّتِ نشئه درجامِ وی
وَزُو سُکرِ هر نغمه درکامِ وی
نواسازِ هر نغمه صافی چو اوست
شود ظاهر این نغمه در چوب و پوست
شاعر: درویش صافی کرمانی🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
(مثنوی/دفتر اول)
اگر در جستجوی نشانه های عشق در عالم هستی و می خواهی جلوه های عشق را در دنیا بیابی، باید بدانی که عشق در حرکت همه ذرات عالم جاری است. عشق است که چون آتشی به جان نی می افتد و باعث همه آواهای دلنشینی می شود که نوازنده از درون نی و از دل خود خلق می کند. عشق است که دل آدمی را همچون آن نی که در آرزوی نیستان است، به تصرف خود در می آورد. عشق است که در دل دانه های انگور می جوشد و آن ها را به شرابی ناب بدل می کند و در دانه های دل آدمی می جوشد تا وجود را به شرابی مستی بخش بدل سازد. آدمی در پرتوی عشق اندک اندک می جوشد و ذره ذره از هر تعلقی دست می شوید. جستجو برای یافتن عشق را آغاز کن خواهی دید که در هر حرکت و تبدیلی در عالم آن را خواهی یافت. جستجو کن و بنگر که اصیل ترین نشانه های عشق در وجود خود توست آن لحظه ها که از تعلقات خاکی فاصله می گیری
جوشش عشق است کاندر می فتاد
(مثنوی/دفتر اول)
اگر در جستجوی نشانه های عشق در عالم هستی و می خواهی جلوه های عشق را در دنیا بیابی، باید بدانی که عشق در حرکت همه ذرات عالم جاری است. عشق است که چون آتشی به جان نی می افتد و باعث همه آواهای دلنشینی می شود که نوازنده از درون نی و از دل خود خلق می کند. عشق است که دل آدمی را همچون آن نی که در آرزوی نیستان است، به تصرف خود در می آورد. عشق است که در دل دانه های انگور می جوشد و آن ها را به شرابی ناب بدل می کند و در دانه های دل آدمی می جوشد تا وجود را به شرابی مستی بخش بدل سازد. آدمی در پرتوی عشق اندک اندک می جوشد و ذره ذره از هر تعلقی دست می شوید. جستجو برای یافتن عشق را آغاز کن خواهی دید که در هر حرکت و تبدیلی در عالم آن را خواهی یافت. جستجو کن و بنگر که اصیل ترین نشانه های عشق در وجود خود توست آن لحظه ها که از تعلقات خاکی فاصله می گیری
🌷خرابات🌷
Photo
گرفتاری در دانش بیرونی یقیناً توهّم مقامات معنوی به یک سالک می دهد. او سالهای طولانی کاغذها و اوراق بیرونی را می خواند و رفته رفته در این دام اوهامی گرفتار می آید که به جایی رسیده است و برای خود کسی شده است. ذهن به زیرکی فریب می دهد و او در این فریب دیگران را نیز شریک می سازد و با هاله ی قدسی ای که از خود برای دیگران ساخته است هم خود و هم دیگران را از آنچه که هستند پایین تر می کشد.
خواندن کتابها راه به جایی نمی برد. گویی که بر ساحل نشسته اید و بادها و امواج و آب را مطالعه می کنید. کتابها به شما می گویند این راه در برابر شماست و باید تن به آب زد. باید خطّ و ربط واقعی را جست که هم در درون و هم در بیرون است و آن جدای از اوراق بیرونی است. هیچ کس نمی تواند خطّ و ربط عشق را انکار کند، مگر آن که سفیه و یا متکبّر باشد.
اگرچه جدایی از حقیقت ناممکن است، امّا گاهی سالک با خودفریبی خود را در وضعیت هجران قرار می دهد و توهّم وصال می کند. توهّم وصل، خودشیفتگی و گردنکشی به بار می آورد و سالک را در برابر حتّی کلمه ای از حقیقت کور می سازد. ارتعاشات وصل و کلمه ی زنده چیزهایی نیستند که کسی بتواند آن را انکار کند. آن کس که انکار می کند خود انکارشده ی حقیقت است. باید جسور بود و قدم در راه گذاشت.
سالک حقّ شرایط را بهانه نمی کند، چرا که می داند شرایط ساخته ی خود اوست. اگر زمانی سالک در وضعیت هجران قرار گرفت که به معنی دوری از تعالیم حقیقت است، باید قدم در راه نهد و حقیقت را بجوید و بهر این جستن خود و زندگی شخصی خود را فدا کند و امنیت من شخصی خود را برای حقیقت فروگذارد. نه آنکه بنشیند و اظهارات کذب کند و اوهامات خود را نیز به حقیقت نسب دهد. او به کرّات می گوید حقیقت تنها در درون است و چنین عذرها و بهانه هایی می آورد. اگر حقیقت تنها در درون است، پس عالم بیرون به چه منظور است؟ راه حقیقت در هر دو سو باید جسته شود و قدم به قدم و وجب به وجب پیموده شود. هیچ وجبی از حقیقت را نمی توان فروگذاشت.
آن کس که در وضعیت هجران می پندارد به جایی رسیده، باید فروتنی پیشه کند، قدم در راه نهد و اوّلین برگ عشق را بجوید و بخواند. باید راه را از نخست بیاغازد و این خود آزمون بزرگ فروتنی برای اوست. سالک حقّ باید خلق را فراموش کند و جای محبّت خلق و تصویر دروغینی که از خود برای ایشان ساخته است، محبّت حقّ را جایگزین کند و کار تنها برای او کند.
تصویر خود را باید به حقیقت بدهید تا آن چنان که شایسته است شما را برآورد. جان خود را، جسم خود، ذهن و روان و عیان و نهان خود را باید به حقیقت بسپارید. عذر و بهانه ها را باید دور بریزید و به راه بیفتید. باید به آب زد و نمک عشق را در دهان چشید. باید تلخی ها را فرو داد و شورش امواج شعف را به جان خرید. هیچ کس بی رفتن به جایی نمی رسد.
هجران، حجاب است و بد دردی است ولیکن بدتر از آن توهّم وصال است و این درد مشترک همه ی رهروان بیرونی و جاماندگان از کشتی عشق است. باری بهانه بس است و خودفریبی و تقصیر خود بر گردن شرایط و دیگران افکندن بس است، و حال باید دل به دریاهای طوفانی زد و از گوشه های ناز و نرم اوهام و خودکامگی های عقل بیرون کشید.
عرفان، راه دلیران است و این صوفی گری و بوداییسم نیست. حقیقت هر جا که اشاره زند سالک باید بدانجا روان شود. سالک دریای مرده نیست که سر جای خود بنشیند و عمری خوابهایش را تعبیر کند. آن کس که چنین کند اصلاً سالک نیست، او در توهّم سالک بودن است و بسیاری چنین اند. سالک، جوینده است و برگه ای از حقیقت، هر جا که باشد، بر زمین و یا در آسمان، جسم و جان خود بدان سو می افکند. سالک، این است. جوینده، چنین است.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
خواندن کتابها راه به جایی نمی برد. گویی که بر ساحل نشسته اید و بادها و امواج و آب را مطالعه می کنید. کتابها به شما می گویند این راه در برابر شماست و باید تن به آب زد. باید خطّ و ربط واقعی را جست که هم در درون و هم در بیرون است و آن جدای از اوراق بیرونی است. هیچ کس نمی تواند خطّ و ربط عشق را انکار کند، مگر آن که سفیه و یا متکبّر باشد.
اگرچه جدایی از حقیقت ناممکن است، امّا گاهی سالک با خودفریبی خود را در وضعیت هجران قرار می دهد و توهّم وصال می کند. توهّم وصل، خودشیفتگی و گردنکشی به بار می آورد و سالک را در برابر حتّی کلمه ای از حقیقت کور می سازد. ارتعاشات وصل و کلمه ی زنده چیزهایی نیستند که کسی بتواند آن را انکار کند. آن کس که انکار می کند خود انکارشده ی حقیقت است. باید جسور بود و قدم در راه گذاشت.
سالک حقّ شرایط را بهانه نمی کند، چرا که می داند شرایط ساخته ی خود اوست. اگر زمانی سالک در وضعیت هجران قرار گرفت که به معنی دوری از تعالیم حقیقت است، باید قدم در راه نهد و حقیقت را بجوید و بهر این جستن خود و زندگی شخصی خود را فدا کند و امنیت من شخصی خود را برای حقیقت فروگذارد. نه آنکه بنشیند و اظهارات کذب کند و اوهامات خود را نیز به حقیقت نسب دهد. او به کرّات می گوید حقیقت تنها در درون است و چنین عذرها و بهانه هایی می آورد. اگر حقیقت تنها در درون است، پس عالم بیرون به چه منظور است؟ راه حقیقت در هر دو سو باید جسته شود و قدم به قدم و وجب به وجب پیموده شود. هیچ وجبی از حقیقت را نمی توان فروگذاشت.
آن کس که در وضعیت هجران می پندارد به جایی رسیده، باید فروتنی پیشه کند، قدم در راه نهد و اوّلین برگ عشق را بجوید و بخواند. باید راه را از نخست بیاغازد و این خود آزمون بزرگ فروتنی برای اوست. سالک حقّ باید خلق را فراموش کند و جای محبّت خلق و تصویر دروغینی که از خود برای ایشان ساخته است، محبّت حقّ را جایگزین کند و کار تنها برای او کند.
تصویر خود را باید به حقیقت بدهید تا آن چنان که شایسته است شما را برآورد. جان خود را، جسم خود، ذهن و روان و عیان و نهان خود را باید به حقیقت بسپارید. عذر و بهانه ها را باید دور بریزید و به راه بیفتید. باید به آب زد و نمک عشق را در دهان چشید. باید تلخی ها را فرو داد و شورش امواج شعف را به جان خرید. هیچ کس بی رفتن به جایی نمی رسد.
هجران، حجاب است و بد دردی است ولیکن بدتر از آن توهّم وصال است و این درد مشترک همه ی رهروان بیرونی و جاماندگان از کشتی عشق است. باری بهانه بس است و خودفریبی و تقصیر خود بر گردن شرایط و دیگران افکندن بس است، و حال باید دل به دریاهای طوفانی زد و از گوشه های ناز و نرم اوهام و خودکامگی های عقل بیرون کشید.
عرفان، راه دلیران است و این صوفی گری و بوداییسم نیست. حقیقت هر جا که اشاره زند سالک باید بدانجا روان شود. سالک دریای مرده نیست که سر جای خود بنشیند و عمری خوابهایش را تعبیر کند. آن کس که چنین کند اصلاً سالک نیست، او در توهّم سالک بودن است و بسیاری چنین اند. سالک، جوینده است و برگه ای از حقیقت، هر جا که باشد، بر زمین و یا در آسمان، جسم و جان خود بدان سو می افکند. سالک، این است. جوینده، چنین است.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
گر آنچه بر سر من میرود ز دست فراق
علی التّمام فرو خوانم، الحدیثُ یَطول
(سعدی، غزلیات)
شاید از دو چیز بدون شک نمیتوان هیچ حرفی زد. یکی عشق و دیگری فراق که هیچیک در قالب کلمات نمیگنجد.
نه عشق توضیح دارد و بیانشدنی است و نه جدایی قابل توصیف است. این دو از سختترین حالتهای روحی انسان است که وقتی اتفاق میافتد گاه انسان را به طور کل دگرگون میکند. بنابراین تنها کسانی که تجربه کردهاند میتوانند آن را درک کنند.
نکته اینجاست که عشق و جدایی به نحوی به هم متصل هستند و این کار را بسی سختتر میکند. اگر عاشق میشویم باید بدانیم که جدایی اجتنابناپذیر است و بدون تردید با مرگ فرامیرسد. گاهی با مرگ عاشق و گاه با مرگ معشوق قصهٔ عشق به پایان میرسد.
آری یا باید عاشق نشد و یا تاوانهای آن را پذیرفت.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
علی التّمام فرو خوانم، الحدیثُ یَطول
(سعدی، غزلیات)
شاید از دو چیز بدون شک نمیتوان هیچ حرفی زد. یکی عشق و دیگری فراق که هیچیک در قالب کلمات نمیگنجد.
نه عشق توضیح دارد و بیانشدنی است و نه جدایی قابل توصیف است. این دو از سختترین حالتهای روحی انسان است که وقتی اتفاق میافتد گاه انسان را به طور کل دگرگون میکند. بنابراین تنها کسانی که تجربه کردهاند میتوانند آن را درک کنند.
نکته اینجاست که عشق و جدایی به نحوی به هم متصل هستند و این کار را بسی سختتر میکند. اگر عاشق میشویم باید بدانیم که جدایی اجتنابناپذیر است و بدون تردید با مرگ فرامیرسد. گاهی با مرگ عاشق و گاه با مرگ معشوق قصهٔ عشق به پایان میرسد.
آری یا باید عاشق نشد و یا تاوانهای آن را پذیرفت.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
👇داستان دباغ در بازار عطاران
به نقل از مثنوی مولانا👇
روزی گذر یک دبّاغی به بازار عطر فروش ها می افته، در بازار عطاران قدیم غالبا ترکیبات گلاب رو به صورت عطر می فروختن
دباغ وقتی وارد بازار عطاران می شه؛ناگهان بیهوش روی زمین می افته:
آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونکه در بازار عطاران رسید
چند ساعتی مرد دباغ، بیهوش در بازار عطارها افتاده بود، مردم دور او جمع شده بودند و برای به هوش آوردنش تلاش می کردند، و به رسم قدیم برای اینکه او را به هوش بیاورن، به صورتش گلاب می پاشیدن
آن یکی کف بر دل او می براند
وز گلاب، آن دیگری بر وی فشاند
در حالی که در واقع، علت از حال رفتن مرد دباغ شنیدن بوی خوش عطر و گلاب بود:
خلاصه مردم به دور مرد دباغ در تب و تاب بودن تا او رو درمان کنن، یکی گلاب به صورتش می زد، یکی نبضش رو می گرفت....
مرد دباغ، برادری داشت زیرک و دانا؛
بعد از شنیدن این خبر، مقداری مدفوع سگ پیدا کرد و به سرعت خود را به میان جمعیت رساند و به مردم گفت من می دونم مشکل برادرم چیه و درمانش رو هم می دونم:
اندکی سرگین سگ در آستین
خلق را بشکافت و آمد با حنین
برادر دباغ توضیح داد که مرد بیهوش، دباغ است و هر روز مشامش پر می شود از بوی نامطبوع لاشه و فضولات حیوانی
علت اینکه در بازار عطاران از حال رفته است همینه که مشامش عادت به استشمام بوی خوش نداره
وقتی بوی خوش گلاب و عطر به مشام او رسیده، حالش دگرگون شده و از هوش رفته
و بعد مولانا توضیح می ده که بسیاری از رنج های ما ناشی از آن است که چیزی خلاف عادت همیشگی ما در زندگی مان پیدا می شه، هر کدوم از ما احتمالا به چیزهایی عادت داریم که فاصله گرفتن از آنها برای ما سخته و درد و رنج به همراه داره
پس چنین گفتست جالینوس مه
آنچه عادت داشت بیمار،آنش ده
کز خلاف عادت است آن رنج او
پس دعوای رنجش از معتاد جو
مرد دباغ آنقدر با بوی نامطبوع در تماس بوده و به آن عادت کرده بود که بوی خوش و مطبوع گلاب رو نمی تونست دیگه تحمل کنه
بنابراین برادر دباغ برای معالجه او به میان جمعیت رفت و مردم را عقب راند تا نبینند چه می کند و بعد سرگین سگ را که با خود آورده بود جلوی بینی برادرش گرفت و او مدتی پس از استشمام بوی نامطبوع آن، به هوش آمد
هدف مولانا از بیان این حکایت👇
ذهن شهودی مولانا از این حکایت پل می زنه برای توضیح اینکه مهمه که ما به چه چیزی عادت می کنیم و با چه چیزهایی مانوس می شیم، ذائقه و سلیقه ما تحت تاثیر مسائلی که مرتب و روزمره با اونها در ارتباطیم شکل می گیره،
🌺مراقبت عادت های خود باشیم 🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
به نقل از مثنوی مولانا👇
روزی گذر یک دبّاغی به بازار عطر فروش ها می افته، در بازار عطاران قدیم غالبا ترکیبات گلاب رو به صورت عطر می فروختن
دباغ وقتی وارد بازار عطاران می شه؛ناگهان بیهوش روی زمین می افته:
آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونکه در بازار عطاران رسید
چند ساعتی مرد دباغ، بیهوش در بازار عطارها افتاده بود، مردم دور او جمع شده بودند و برای به هوش آوردنش تلاش می کردند، و به رسم قدیم برای اینکه او را به هوش بیاورن، به صورتش گلاب می پاشیدن
آن یکی کف بر دل او می براند
وز گلاب، آن دیگری بر وی فشاند
در حالی که در واقع، علت از حال رفتن مرد دباغ شنیدن بوی خوش عطر و گلاب بود:
خلاصه مردم به دور مرد دباغ در تب و تاب بودن تا او رو درمان کنن، یکی گلاب به صورتش می زد، یکی نبضش رو می گرفت....
مرد دباغ، برادری داشت زیرک و دانا؛
بعد از شنیدن این خبر، مقداری مدفوع سگ پیدا کرد و به سرعت خود را به میان جمعیت رساند و به مردم گفت من می دونم مشکل برادرم چیه و درمانش رو هم می دونم:
اندکی سرگین سگ در آستین
خلق را بشکافت و آمد با حنین
برادر دباغ توضیح داد که مرد بیهوش، دباغ است و هر روز مشامش پر می شود از بوی نامطبوع لاشه و فضولات حیوانی
علت اینکه در بازار عطاران از حال رفته است همینه که مشامش عادت به استشمام بوی خوش نداره
وقتی بوی خوش گلاب و عطر به مشام او رسیده، حالش دگرگون شده و از هوش رفته
و بعد مولانا توضیح می ده که بسیاری از رنج های ما ناشی از آن است که چیزی خلاف عادت همیشگی ما در زندگی مان پیدا می شه، هر کدوم از ما احتمالا به چیزهایی عادت داریم که فاصله گرفتن از آنها برای ما سخته و درد و رنج به همراه داره
پس چنین گفتست جالینوس مه
آنچه عادت داشت بیمار،آنش ده
کز خلاف عادت است آن رنج او
پس دعوای رنجش از معتاد جو
مرد دباغ آنقدر با بوی نامطبوع در تماس بوده و به آن عادت کرده بود که بوی خوش و مطبوع گلاب رو نمی تونست دیگه تحمل کنه
بنابراین برادر دباغ برای معالجه او به میان جمعیت رفت و مردم را عقب راند تا نبینند چه می کند و بعد سرگین سگ را که با خود آورده بود جلوی بینی برادرش گرفت و او مدتی پس از استشمام بوی نامطبوع آن، به هوش آمد
هدف مولانا از بیان این حکایت👇
ذهن شهودی مولانا از این حکایت پل می زنه برای توضیح اینکه مهمه که ما به چه چیزی عادت می کنیم و با چه چیزهایی مانوس می شیم، ذائقه و سلیقه ما تحت تاثیر مسائلی که مرتب و روزمره با اونها در ارتباطیم شکل می گیره،
🌺مراقبت عادت های خود باشیم 🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
شخص نابینا اگر در چاه بیفتد عذر موجه دارد. نابینایی او عذری است که میتوان پذیرفت و بر او خرده نگرفت. اما شخصی که بینایی دارد و در چاه میافتد چه عذر موجهی دارد؟ مراد مولانا از این تمثیل کسانی هستند که به رغم داشتن چشم ظاهر، صحّت عقل و انبانی پر از دانش و علم، به بیراهه میروند و به تعبیری از چشم دل بیبهرهاند. عجب اینجاست که عقل و علم و چشم ظاهر این اشخاص گویی هیچ کمکی به حصول بصیرت و بینش آنان نمیکند. البته مولانا این نقص بزرگ را به قضای الهی نیز نسبت میدهد و میگوید این خواست خداوند است که در دل چنین نابینا باشند. اما سوای تقدیر الهی، انسان اگر با عقل و دانش خود به بصیرت نرسد، جای تعجب دارد. فایده عقل و علم تنها این نیست که امور دنیوی و روزمره را به خوبی رتق و فتق کند. بلکه میبایست به انسان چشم دل و بینشی دهد که چشم ظاهر قادر به دیدن و درک آن نیست.
اگر کسی به رغم صحّت عقل و دانش زیاد به بصیرت نرسد، با کسی که عقلی ناقص و دانشی بسیار کم دارد تفاوتی ندارد.
این عجب نَبوَد که کور افتد به چاه
بوالعجب افتادنِ بینایِ راه
🌺مثنوی شریف 🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
اگر کسی به رغم صحّت عقل و دانش زیاد به بصیرت نرسد، با کسی که عقلی ناقص و دانشی بسیار کم دارد تفاوتی ندارد.
این عجب نَبوَد که کور افتد به چاه
بوالعجب افتادنِ بینایِ راه
🌺مثنوی شریف 🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجودِ ملایک ز اجتبا
(مثنوی، دفتر دوم)
جلب توجه دیگران و اهمیت داشتن مدح آنان و در یک کلام معتبر بودن قضاوتهای اطرافیان، از جنس نور نیست بلکه به تعبیر مولانا سایه است. سایهای که با رفتن و دور و نزدیک شدنِ دیگران از بین میرود، بلند و کوتاه میشود و در هر حال جز سیاهی نیست. مولانا تنها خداوند را نور میداند. نوری که اگر بر انسان بتابد و او را روشنی بخشد حتی ملایک بر او سجده میکنند. تنها توجه خداوند به بنده است که او را خاص میکند و ارزشی واقعی به او میبخشد به طوری که همه عالم به او رشک میبرند. اینکه دیگران به آدمی توجه کنند و او را مورد مدح و ستایش قرار دهند ملاک باارزش بودن و نورانی بودن نیست بلکه فقط نظر خداوند بر آدمی است که او را همچون گوهری درخشان خواهد کرد که نورش به دیگران نیز خواهد رسید.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
هست مسجودِ ملایک ز اجتبا
(مثنوی، دفتر دوم)
جلب توجه دیگران و اهمیت داشتن مدح آنان و در یک کلام معتبر بودن قضاوتهای اطرافیان، از جنس نور نیست بلکه به تعبیر مولانا سایه است. سایهای که با رفتن و دور و نزدیک شدنِ دیگران از بین میرود، بلند و کوتاه میشود و در هر حال جز سیاهی نیست. مولانا تنها خداوند را نور میداند. نوری که اگر بر انسان بتابد و او را روشنی بخشد حتی ملایک بر او سجده میکنند. تنها توجه خداوند به بنده است که او را خاص میکند و ارزشی واقعی به او میبخشد به طوری که همه عالم به او رشک میبرند. اینکه دیگران به آدمی توجه کنند و او را مورد مدح و ستایش قرار دهند ملاک باارزش بودن و نورانی بودن نیست بلکه فقط نظر خداوند بر آدمی است که او را همچون گوهری درخشان خواهد کرد که نورش به دیگران نیز خواهد رسید.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
سکوتِ معنویان را بیا و کار بساز
لباسِ مدّعیان را بسوز و دور انداز
سکوتِ معنویان چیست عجز و خاموشی
لباسِ مدّعیان چیست گفتگوی دراز
(سنایی غزنوی)
حرف های مدّعیان طولش زیاد است اما عرضِ کم و محدودی دارد. این ادّعاها نه محتوایِ معرفتی دارد و نه نکته ای در خورِ توجه در آن وجود دارد. مدّعیان پیوسته حرف می زنند گویی به رازِ عالَم و آدم پی برده اند. در حرف های آنان هیچ منطق و استدلالِ قوی و با اساسی نیست. افرادی هستند که تنها ادّعا می کنند و مدام این عبارت را تکرار می کنند که "من" می دانم؛ دیگران نمی دانند و اشتباه می کنند. اما آنها که اهلِ پر حرفی و ادّعا نیستند، حرف های کوتاه شان و حتی گاه سکوتشان پر از نکته، معنا، اشارت و رمز و راز است، نه عبارت "من می دانم" را تکرار می کنند و نه دیگران را افرادی سراپا خطا و اشتباه می دانند. سنایی به ما توصیه می کند که از مدّعیان پرهیز کنیم و همنشینِ معنویان شویم؛ حتی اگر معنویان تنها سکوت کنند و هیچ نگویند.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
لباسِ مدّعیان را بسوز و دور انداز
سکوتِ معنویان چیست عجز و خاموشی
لباسِ مدّعیان چیست گفتگوی دراز
(سنایی غزنوی)
حرف های مدّعیان طولش زیاد است اما عرضِ کم و محدودی دارد. این ادّعاها نه محتوایِ معرفتی دارد و نه نکته ای در خورِ توجه در آن وجود دارد. مدّعیان پیوسته حرف می زنند گویی به رازِ عالَم و آدم پی برده اند. در حرف های آنان هیچ منطق و استدلالِ قوی و با اساسی نیست. افرادی هستند که تنها ادّعا می کنند و مدام این عبارت را تکرار می کنند که "من" می دانم؛ دیگران نمی دانند و اشتباه می کنند. اما آنها که اهلِ پر حرفی و ادّعا نیستند، حرف های کوتاه شان و حتی گاه سکوتشان پر از نکته، معنا، اشارت و رمز و راز است، نه عبارت "من می دانم" را تکرار می کنند و نه دیگران را افرادی سراپا خطا و اشتباه می دانند. سنایی به ما توصیه می کند که از مدّعیان پرهیز کنیم و همنشینِ معنویان شویم؛ حتی اگر معنویان تنها سکوت کنند و هیچ نگویند.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
گرچه حافظ باشد و چُست و فقیه
چشم، روشن بِه، و گر باشد سَفیه
(مثنوی، دفتر سوم)
نادان یا کسی که ظاهراً علم ندارد اما باطنی روشن و دلی به حقیقت بینا دارد از دانایی که علمِ فراوان دارد ولی باطنی تاریک و دلی کور دارد بهتر است. کسانی هستند که حافظِ قرآن و در امورِ شریعت ظاهراً استاد هستند اما دلی آگاه، ضمیری روشن و باطنی صاف و صادق ندارند. از نظرِ مولانا چنین کسانی تنها وقتی ارزشِ واقعی دارند و حقیقتاً استاد هستند که دیدهٔ باطنیشان نیز بینایی یافته باشد و خلوص و پاکیِ ضمیر حاصل کرده باشند. نمونهٔ دیگر از چنین کسانی که تنها در ظاهر عالِم هستند و در باطن حتّی نامِ شاگرد هم نمیتوان بر آنها نهاد، واعظانِ بلامتّعظ هستند. آنها که امر به معروف میکنند اما از معروف بسی دورند و به هیچیک از فضایلِ باطنی متّصف نیستند. به عبارتی دیگر، میتوان گفت بینای بیعلم بر نابینای عالِم ارجح است.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆
چشم، روشن بِه، و گر باشد سَفیه
(مثنوی، دفتر سوم)
نادان یا کسی که ظاهراً علم ندارد اما باطنی روشن و دلی به حقیقت بینا دارد از دانایی که علمِ فراوان دارد ولی باطنی تاریک و دلی کور دارد بهتر است. کسانی هستند که حافظِ قرآن و در امورِ شریعت ظاهراً استاد هستند اما دلی آگاه، ضمیری روشن و باطنی صاف و صادق ندارند. از نظرِ مولانا چنین کسانی تنها وقتی ارزشِ واقعی دارند و حقیقتاً استاد هستند که دیدهٔ باطنیشان نیز بینایی یافته باشد و خلوص و پاکیِ ضمیر حاصل کرده باشند. نمونهٔ دیگر از چنین کسانی که تنها در ظاهر عالِم هستند و در باطن حتّی نامِ شاگرد هم نمیتوان بر آنها نهاد، واعظانِ بلامتّعظ هستند. آنها که امر به معروف میکنند اما از معروف بسی دورند و به هیچیک از فضایلِ باطنی متّصف نیستند. به عبارتی دیگر، میتوان گفت بینای بیعلم بر نابینای عالِم ارجح است.🌺
@kharaabaatnew
👆کانال عرفانی خرابات👆