Telegram Web Link
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دلیل تنهایی شما چیست؟ چگونه دوست پیدا کنید

دوستان زندگی را دلچسب می‌کنند. آنها داربستی می‌سازند که زندگی را نه صرفاً قابل تحمل بلکه سرگرم‌کننده می‌کند. به ما احساس معنا و هدف می‌دهند و سرچشمۀ حس امنیت، عزت‌نفس و شادکامی ما هستند. تقریباً هیچ چیزی به‌اندازۀ احساسِ ارتباط، نمی‌تواند شاخص شادکامی شما باشد. بعلاوه تعدادی از بیماری‌ها و عمرِ کوتاه‌تر به فقدان ارتباط اجتماعی ربط دارد.

اما ممکن است لیست مخطبان تلفن همراه خود را بالاپایین کرده‌اید، مردد از اینکه برای رفتن به سینما با کی تماس بگیرید؛ برای جشن گرفتن، یا برای دردِ دل کردن. ممکن است متوجه شوید که دوست کافی ندارید و احساس تنهایی کنید. این فقط برای شما نیست. انزوا و تنهایی بسیار فراگیر شده.

خیلی از مردم خواهانِ دوستانِ صمیمیِ بیشتری هستند، اما نمی‌دانند چگونه دوست پیدا کنند.

@khonehdeleman
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویدئو نقاشیِ کلکسیونی از ۱۴۸ نقاشیِ داوینچی

@khonehdeleman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فلسفه کیهان‌شناسی
تفکر در کیهان، چه تأثیری بر درک جایگاه ما در عالم دارد؟
گفتگو با پروفسور ماریو_لیویو اخترفیزیکدان


@khonehdeleman
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
درباره‌ی #مریم_زندی
عکاسِ تأثیرگذار و پُرکار ایرانی

او در سال ۱۳۲۵، در گرگان متولد شد. عکاسی را در جوانی شروع کرد و از مهم‌ترین کارهای او می‌توان به عکس‌های انقلاب ۵۷ ایران و پرتره‌ی هنرمندان و ادیبان ایرانی در طول ۳۵ سال کار حرفه‌ای اشاره کرد، او تعدادی از این پرتره‌ها را در پنج جلد کتاب به نام «چهره‌ها» منتشر کرد. مریم زندی، خواهر ناتنی #نادر_ابراهیمی است. او در این ویدیو از سال‌ها فعالیت هنری‌اش در زمینه‌ی عکاسی می‌گوید.

@khonehdeleman
1
#شعر_شب




دلم ميخواست سقف معبد هستی فرو ميريخت
پليدی ها و زشتی ها به زير خاك ميماندند.
بهاری جاودان آغوش وا ميكرد
جهان در موجی از زيبايی و خویی شنا ميكرد
بهشت عشق می خنديد
به روی آسمان آبی آرام
پرستوهای مهر و دوستي پرواز ميكردند
به روي بامها ناقوس آزادي صدا ميكرد
مگو اين ‌آرزو خام است
مگو روح بشر همواره سرگردان و ناكام است
اگر اين كهكشان از هم نمی پاشد
وگر اين آسمان در هم نميريزد
بيا تا ما فلك را سقف بشكافيم و طرحی نو در اندازيم
به شادی گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم.


فریدون مشیری
@khonehdeleman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما حسرت یک خنده‌ی دنباله داریم
ما خسته از این روزهای بی قراریم

ما ما وارثان دردهای بی شماریم
ما گریه های چشم های انتظاریم
ما سرزمینی دور و تنها در غباریم
ما چیزی به غیر از غم به غیر از هم نداریم

#علیرضا_قربانی
#حسین_غیاثی
@khonehdeleman
1
#شعر_شب




ما در درون خود لبخند می‌زنیم
ولی اکنون پنهان می‌کنیم همین لبخند را.
لبخندِ غیر قانونی
بدان سان که آفتاب غیر قانونی شد و
حقیقت نیز.
ما لبخند را نهان می‌کنیم، چنانکه تصویر معشوقه‌مان را در جیب
چنان که اندیشه‌ی آزادی را در نهان جایِ قلب‌مان.
همه‌ی ما که اینجاییم، یک آسمان داریم و
همین یک لبخند.
شاید فردا ما را بکُشند
اما نمی‌توانند این لبخند و
این آسمان را از ما بگیرند.
می‌دانیم؛ سایه‌هامان بر کشتزاران خواهد ماند
بر دیوار گِلی که کلبه‌هامان را در بر گرفته
بر دیوار عمارت‌های بزرگ فردا
بر پیشبند مادر که در سایه‌ی ایوان
لوبیا سبز پاک می‌کند.
می‌دانیم، این همه را می‌دانیم.

فرخنده باد تقدیر تلخمان
فرخنده باد همبستگی‌مان
و فرخنده باد، جهانِ فردا!


#یانیس_ریتسوس
ترجمه: #علی_عبداللهی
@khonehdeleman
🕊1
چگونه «توجه» به ارزشمندترین کالای دنیا تبدیل شد؟👇
- کریس هیز
@khonehdeleman
✔️چگونه «توجه» به ارزشمندترین کالای دنیا تبدیل شد؟
- کریس هیز


قسمت اول:
نخستین قدم برای پیروزی در بحث و مناظره، و در واقع اولین گام در هر گونه ارتباط مؤثر، این است که توجه دیگران را به پیامِ خود جلب کنید. اما جلب توجه به‌تنهایی کافی نیست. توجه وسیله است، نه هدف، زیرا هدف اقناع است. وقتی توجه دیگران را جلب کردید، «بعد از آن» می‌توانید بکوشید تا آنها را با ارائه‌ی استدلال و شاهد و مدرک قانع کنید.
این، دست‌کم، الگوی سنتیِ ارتباط بود. مشکل این است که این الگوی اساسی از بین رفته است. این الگو در برابر چشمان‌مان در حال فروپاشی است اما پذیرش این واقعیتِ تلخ برایمان دشوار است. به هرجا که بنگرید دیگر نه نهادهای رسمی‌ای وجود دارد که توجه مردم را به موضوعی جلب کنند، و نه قواعد اولیه‌ای هست که بگوید چه کسی چه وقتی صحبت کند و چه کسی گوش فرا دهد.
در چنین شرایطی، نیاز به توجه فراگیر می‌شود؛
نیاز به توجه بر بحث و اقناع سایه می‌افکند و جایی برای منطق و استدلال باقی نمی‌گذارد. توجه از وسیله به نوعی هدف و سپس به یگانه هدف ارتقا می‌یابد. اگر نتوانید صدایتان را به گوش دیگران برسانید، مهم نیست که چه می‌گویید. امروز فریاد زدن از هر زمانِ دیگری آسان‌تر و در عین حال رساندن صدای خود به گوش دیگران از همیشه دشوارتر است.
«عصر توجه» الگوی جدیدی برای بحث و گفت‌وگو ایجاد می‌کند که در آن توجه خودش هدف است، هدفی که باید به هر طریق ممکن به آن دست یافت.

این دگرگونی از مدت‌ها قبل آغاز شده است. پیش از عصر دیجیتال، عصر تلویزیون بود. نیل پستمن در کتاب زندگی در عیش، مردن در خوشی (۱۹۸۵) استدلال کرد که آمریکا در ۱۵۰ سال نخستِ تأسیس‌اش فرهنگی مبتنی بر نویسندگان و خوانندگان داشت، و رسانه‌های چاپی ــ جزوه‌ها، طومارها، روزنامه‌ها، و سخنرانی‌ها و موعظه‌های مکتوب ــ نه فقط به گفتمان عمومی شکل دادند بلکه نهادهای خودِ دموکراسی را بنیان نهادند. به نظر پستمن، تلویزیون همه‌ی این‌ها را از بین برد و فرهنگ مکتوب آمریکایی را با فرهنگ تصویری‌ جایگزین کرد، تصاویری که بی‌معنا بود. او نوشت، «آمریکایی‌ها دیگر با هم صحبت نمی‌کنند، آنها یکدیگر را سرگرم می‌کنند. آنها تبادل نظر نمی‌کنند؛ تصویر مبادله می‌کنند. آنها بر اساس گزاره‌های منطقی استدلال نمی‌کنند؛ با توسل به زیباییِ ظاهری، شهرت و آگهی‌های تجاری استدلال می‌کنند.»
پستمن اولین بار وقتی این استدلال را مطرح کرد که سرگرم نگارش مقاله‌ای درباره‌ی دو دیدگاه ویران‌شهریِ متفاوت در مورد آینده بود، دو دیدگاهی که در میانه‌ی قرن بیستم ارائه شده بود: دنیای قشنگ نو (آلدوس هاکسلی) و ۱۹۸۴ (جورج اورول). به عقیده‌ی پستمن، این دو کتاب، گرچه اغلب در یک گروه قرار داده می‌شوند، دو ویران‌شهرِ بسیار متفاوت را ترسیم می‌کنند. در رمان اورول، دولت تمام اطلاعات را به‌شدت کنترل می‌کند و مردم فقط به پروپاگاندای کوته‌بینانه‌ا‌ی دسترسی دارند که به زور به آنها خورانده می‌شود. در رمان هاکسلی وضعیت کاملاً معکوس است. در دنیای قشنگ نو مشکل نه بیش از اندازه کم بودن بلکه بیش از اندازه زیاد بودن اطلاعات، یا حداقل بیش از اندازه زیاد بودن تفریح و سرگرمی، است. به نظر پستمن، «اورول از کسانی می‌ترسید که کتاب‌ها را ممنوع می‌کنند. هاکسلی از این می‌ترسید که دیگر کسی دلش نخواهد کتاب بخواند و بنابراین دلیلی برای ممنوع کردن کتاب وجود نداشته باشد. اورول از کسانی می‌ترسید که ما را از اطلاعات محروم می‌کنند. هاکسلی از کسانی می‌ترسید که ممکن است آنقدر ما را در معرض اطلاعات قرار دهند که دچار انفعال شویم.» نظریه‌ی اصلیِ کتابِ اکنون-کلاسیک پستمن این است که هاکسلی آینده را بسیار بهتر از اورول توصیف کرده است.
  
پستمن استدلال خود را در چارچوب مسئله‌ی «توجه» مطرح نکرد اما من از استدلال او نتیجه می‌گیرم که در بازارهای رقابتیِ توجه‌محور، سرگرمی از اطلاعات جلو خواهد زد و نمایش، استدلال را از میدان رقابت بیرون خواهد کرد. هرقدر چیزی توجه ما را آسان‌تر جلب کند، به تلاش ذهنیِ کمتری برای پردازش اطلاعات نیاز خواهد داشت. در دهه‌ی ۱۹۸۰، شکل غالب ارتباط سیاسی عبارت بود از آگهیِ یک‌دقیقه‌ای. استدلال اصلیِ پستمن این بود که از مناظره‌های لینکلن-داگلاس در سال ۱۸۵۸، که دو مدعیِ کرسیِ سنای ایالت ایلینوی در قالب سخنرانی‌های ۹۰‌ دقیقه‌ای با یکدیگر دست و پنجه نرم می‌کردند، تا تبلیغات تلویزیونیِ یک‌دقیقه‌ای ریگان ــ «صبح در آمریکا» ــ در کارزار انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۹۸۴ مسیری طولانی با شیبی نزولی طی شده است. به نظر می‌رسد که استدلال پستمن را نمی‌توان رد کرد.

- ادامه دارد...
@khonehdeleman
✔️چگونه «توجه» به ارزشمندترین کالای دنیا تبدیل شد؟
- کریس هیز


قسمت دوم:
کمی بیش از دو دهه پس از انتشار کتاب پستمن، جورج ساندرز، نویسنده‌ی آمریکایی، در مقاله‌ای درباره‌ی بلاهتِ رسانه‌های جمعیِ آمریکا در دوره‌ی پس از ۱۱ سپتامبر و در آستانه‌ی حمله به عراق، بعضی از مضامینِ کتاب پستمن را شرح و بسط داد. او در این مقاله ما را به آزمایشی فکری فرا خواند.
ساندرز می‌گوید تصور کنید که به مهمانیِ شبانه‌ای دعوت شده‌اید که در آن آدم‌های عموماً آگاه و خوش‌مشربی سرگرم مکالمه‌ی عادی هستند. بعد از مدتی «یک نفر بلندگو به دست وارد می‌شود. او باهوش‌ترین یا مجرب‌ترین یا خوش‌صحبت‌ترین آدمِ حاضر در مهمانی نیست. اما آن بلندگو در دستِ اوست.» آن مرد شروع به اظهار نظر می‌کند و طولی نمی‌کشد که در مرکز توجه قرار می‌گیرد: همه دارند به حرف‌های او واکنش نشان می‌دهند. این، به نظر ساندرز، مهمانی را به هم می‌ریزد. و اگر این آدم خیلی تهی‌مغز باشد نه فقط بحثی احمقانه‌ به راه می‌افتد بلکه همه‌ی افراد حاضر در جمع هم سبک‌مغزتر می‌شوند:
«فرض کنید که او نسنجیده حرف می‌زند. و حتی با بلندگو هم باید کمی داد بزند تا صدایش به گوش همه برسد. در نتیجه، نمی‌تواند پیچیده حرف بزند. و چون احساس می‌کند که باید دیگران را سرگرم کند، از این شاخه به آن شاخه می‌پرد، و حرف‌های کلی ("بازم داریم پنیرِ مزه می‌خوریم ــ به به!")، نگران‌کننده یا مناقشه‌انگیز ("شراب داره تموم می‌شه چون دست‌های پنهانی در کاره")، بی‌پایه‌ و اساس ("گویا دو نفر توی دست‌شویی هول‌هولکی با هم سکس داشتند") و پیش‌پاافتاده می‌زند ("شما کدام گوشه‌ی این اتاق مهمونی را ترجیح می‌دین؟").»
بله، ساندرز این مقاله را در سال ۲۰۰۷ نوشت، و بله، این به طرز عجیبی یادآور شیوه‌ی حرف زدن یکی از رؤسای جمهور آمریکا است. اما نقد ساندرز عمیق‌تر و معطوف به چیزی فراتر از ابتذال خزنده و جار و جنجال شبکه‌های تلویزیونیِ بزرگ است. او دارد می‌گوید که فرهیختگی و ظرافتِ فکرِ ما تا حد زیادی متأثر از ظرافت و پیچیدگیِ زبانی است که با آن دنیا را برای ما توصیف می‌کنند.
این نکته‌ی جدیدی نیست: یکی از اولین انتقادات از روزنامه‌ها و نشریاتِ زرد در اواخر قرن هجدهم این بود که نابخردی و سبک‌مغزی را ترویج می‌کنند، انتقادی که تا امروز ادامه یافته است. زمانی من هم، مثل بسیاری دیگر، فکر می‌کردم که اینترنت این مشکل را حل خواهد کرد. تصور می‌کردم که به لطف اینترنت از شرّ محاسباتِ تجاریِ ابلهانه‌ی رسانه‌های بزرگ درباره‌ی خواسته‌های مخاطبان خلاص خواهیم شد. گمان می‌کردم که ابزار ارتباط دوباره به دستِ ما مردم خواهد افتاد و از طریق مکالماتِ دموکراتیک جهانی، دنیا را از نو خواهیم ساخت و خِرد جمعی حاکم خواهد شد.
اما چنین اتفاقی رخ نداده است. اینترنت واقعاً فرصتِ جدیدی برای اظهار نظر کسانی را فراهم کرد که قبلاً در گفتمان ملی جایی نداشتند، گفتمانی که مدت‌ها در اختیار گروه بسیار کوچکی از مردان سفیدپوستِ خیلی ثروتمند بود. اما این امر به تقویت فرهنگ دموکراتیک و ژرف‌اندیشی نینجامید. نوشته‌ها کوتاه‌تر و تصاویر و ویدیوها زیادتر شد و سرانجام به پیدایش «فرهنگ میم» انجامید: شکل جدیدی از گفتمان که ترکیبی از واژه و تصویر است. میم می‌تواند هوشمندانه و حتی روشنگر باشد اما نمی‌توان آن را گفتمان به شیوه‌ی مطلوب پستمن دانست. 
 در الگوی سنتی، هر جور توجهی خوب نیست. اگر در محله‌ی خودتان برهنه بدوید حتماً به هدف کوته‌بینانه‌ی جلب توجه دست می‌یابید اما احتمالاً چنین کاری به تلاش‌تان برای متقاعد کردن همسایه‌ها به رأی دادن به شما صدمه خواهد زد.
چه بر سر آن آدم بلندگوبه‌دستی آمد که درباره‌ی چیزهای پیش‌پاافتاده ورّاجی می‌کرد؟ به جای این که بلندگو را از دستِ او بگیریم، به تک‌تک دیگر افراد حاضر در مهمانی هم بلندگو دادیم. اما وضعیت بهبود نیافت. حالا همه باید داد می‌زدند تا صدایشان شنیده شود. فقط کافی است که مدتی طولانی در شبکه‌های اجتماعی پرسه بزنید تا احساس کنید که دچار سرگیجه‌ی شدیدی شده‌اید.
اما مشکل فراتر از این است: کسانی که بلندتر داد می‌زنند بیشتر جلب توجه می‌کنند. در چنین شرایطی، آدمی با گوش‌خراش‌ترین بلندگو که شاید بیش از هر کس دیگری در کل تاریخ آمریکا تشنه‌ی جلب توجه بود به قدرت رسید.
***
بدون اشاره به ترامپ نمی‌توان توضیح داد که چطور تبدیل توجه به ارزشمندترین کالا سیاستِ ما را تغییر داده است. ترامپ بیش از هر سیاستمدارِ دیگری از قواعد جدید عصر توجه بهره‌برداری کرده است. به نظر می‌رسد که آمیزه‌ای از آشناییِ او با نشریاتِ زرد نیویورک و نیازهای روانیِ خودش سبب شد که ناخودآگاه بفهمد که هیچ چیزی به اندازه‌ی توجه مهم نیست.

- ادامه دارد...
@khonehdeleman
2025/10/21 13:00:56
Back to Top
HTML Embed Code: