Forwarded from KiarostamiAbbas
.
فیلم کوتاه «شرایط»،
ساختهی جعفر پناهی، محصول ۲۰۱۶
فیلم #شرایط را پناهی کمی پس از درگذشت عباس کيارستمی در سال ۱۳۹۵ ساخته است.
خلاصهی فیلم: جعفر پناهی با یکی از دوستانش (مجید برزگر) عازم محل دفن عباس کیارستمی میشود و در راه از شرایطی که در آن فیلمسازی و فعالیت میکند، میگوید.
فیلم کوتاه «شرایط»،
ساختهی جعفر پناهی، محصول ۲۰۱۶
فیلم #شرایط را پناهی کمی پس از درگذشت عباس کيارستمی در سال ۱۳۹۵ ساخته است.
خلاصهی فیلم: جعفر پناهی با یکی از دوستانش (مجید برزگر) عازم محل دفن عباس کیارستمی میشود و در راه از شرایطی که در آن فیلمسازی و فعالیت میکند، میگوید.
Telegram
KiarostamiAbbas
فیلم کوتاه «شرایط»،
ساختهی جعفر پناهی، محصول ۲۰۱۶
@KiarostamiAbbas
ساختهی جعفر پناهی، محصول ۲۰۱۶
@KiarostamiAbbas
KiarostamiAbbas
گفتگو دربارهی گزارش.mp4
این گفتوگو که بهتازگی منتشر شده،
بیست سال پیش (سال ۱۳۸۴) انجام شده است. مانی حقیقی و عباس کیارستمی با هم فیلم «گزارش» را میبینند و روی فیلم در مورد آن صحبت میکنند. این مصاحبه یکی از بهترین مصاحبههای منتشرشدهی کیارستمی دربارهی سبک و سیاق فیلمسازیاش است.
آقای حقیقی همراه با انتشار باند صوتی این گفتوگو که روی خود فیلم گذاشته شده، این گفتوگو را بهصورت مکتوب و دیجیتال و در قالب کتاب هم منتشر کرده است. او برای انتشار این کتاب قید گرفتن مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را زده است.
این گفتوگو که بهتازگی منتشر شده،
بیست سال پیش (سال ۱۳۸۴) انجام شده است. مانی حقیقی و عباس کیارستمی با هم فیلم «گزارش» را میبینند و روی فیلم در مورد آن صحبت میکنند. این مصاحبه یکی از بهترین مصاحبههای منتشرشدهی کیارستمی دربارهی سبک و سیاق فیلمسازیاش است.
آقای حقیقی همراه با انتشار باند صوتی این گفتوگو که روی خود فیلم گذاشته شده، این گفتوگو را بهصورت مکتوب و دیجیتال و در قالب کتاب هم منتشر کرده است. او برای انتشار این کتاب قید گرفتن مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را زده است.
KiarostamiAbbas
گزارش،_گفتوگوی_مانی_حقیقی_با_عباس_کیارستمی.pdf
مانی حقیقی همراه با انتشار گفتوگوی خود با عباس کيارستمی دربارهی فیلم «گزارش»، این گفتوگو را بهصورت مکتوب و دیجیتال و در قالب کتاب هم منتشر کرده است. علاوه بر گفتوگو، فیلمنامهی فیلم «گزارش» و سه یادداشت دربارهی این فیلم از آرش خوشخو، صالح نجفی و ژانمیشل فرودون هم ضمیمهی کتاب است.
آقای حقیقی برای انتشار این کتاب قید گرفتن مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را زده است.
آقای حقیقی برای انتشار این کتاب قید گرفتن مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را زده است.
Forwarded from بهمن کیارستمی
مانی حقیقی گفتگویی رو که بیست سال پیش با کیارستمی دربارۀ فیلم گزارش کرده - با این توضیح که فرستادنش در قالب کتاب به ارشاد و تقاضای مجوز کردن وقت تلف کردن بوده - گذاشته روی تلگرام. کار جالبی هم کرده و اگه کتاب رو فرستاده بود ارشاد احتمالا مجبور بود همین شهره آغداشلوی روی جلد رو هم برداره؛ اتفاقی که برای کتاب «پرسنلی - غیرپرسنلی» ما افتاد. قرار بود این کتاب که منتخبی از پرترههاییست که کیارستمی بین دهۀ چهل تا دهۀ هشتاد گرفته، اول تیر امسال توسط نشر نظر منتشر بشه. اما ارشاد اصلاحیۀ بلندبالایی اندر حذف تصویر این زنان فرستاد و طبعا چاپ کتاب فعلا مالید.
سارا کلانتری
تهمینه میلانی
پروانه اعتمادی
آزیتا اسفندیاری
کتایون دهچمنی
لیلی گلستان
میترا فراهانی
هاله کردوانی
فیروزه صابری
فرزانه سردادور
محبوبه مسگران
نیکی کریمی
هنگامه پناهی
شاید بهتر بود ما هم از اول سراغ ارشاد نمیرفتیم و کتاب رو همینجا روی تلگرام منتشر میکردیم؛ ولی چه کنیم که ورقزدن کتاب عکس با خوندن فایل PDF فرق میکنه.
سارا کلانتری
تهمینه میلانی
پروانه اعتمادی
آزیتا اسفندیاری
کتایون دهچمنی
لیلی گلستان
میترا فراهانی
هاله کردوانی
فیروزه صابری
فرزانه سردادور
محبوبه مسگران
نیکی کریمی
هنگامه پناهی
شاید بهتر بود ما هم از اول سراغ ارشاد نمیرفتیم و کتاب رو همینجا روی تلگرام منتشر میکردیم؛ ولی چه کنیم که ورقزدن کتاب عکس با خوندن فایل PDF فرق میکنه.
Forwarded from بهمن کیارستمی
بخشی از مقدمه:
«به نظر من در عکس یادگاری یک نوع حجب و معصومیتی هست که در هیچ نوع عکاسی دیگر نیست. ببینید که چهقدر عکسهای یادگاری در جهان شبیه به هم هستند. همۀ آدمها میخواهند با عکس یادگاری یک تکه از زمان خوشبختی را ابدی کنند و به تعداد همۀ لحظههایی که دیگر شاد نیستند تکثیر کنند. انگار میخواهند به خودشان یادآور شوند که این زمان، زمان خوشبختی من بوده است.»
وقتی به ناشر کتاب پیشنهاد کردم که این نقلقول از بهمن جلالی را در دیباچه بیاوریم گفت «این عکسها شاید به یادگار از سفری و روزی و یاری باشند ولی عکس یادگاری نیستند.» بعد هم شعری از عکاس خواند: «شش لبخند تصنعی به ثبت رسید در یک عکس یادگاری» نمیدانم باید به این ۶۶ عکس گفت پرتره یا عکس یادگاری اما هرچه باشند هیچ چیز تصنعی در آنها پیدا نمیکنم. این آدمها را میشناسم و در تکهای از آن زمان بدون تکرار که نمیدانم زمان خوشبختی بوده یا نه، سهیم بودهام. پس برای من عکس یادگاریاند. خود عکاس هم پای هیچکدامشان را امضا نکرده، در ابعاد بزرگ یا در کتابی چاپشان نکرده و عکس زن روی جلد را سالها در کیف پولش نگه داشته؛ پس شاید برای او هم عکس یادگاری بودهاند.
«به نظر من در عکس یادگاری یک نوع حجب و معصومیتی هست که در هیچ نوع عکاسی دیگر نیست. ببینید که چهقدر عکسهای یادگاری در جهان شبیه به هم هستند. همۀ آدمها میخواهند با عکس یادگاری یک تکه از زمان خوشبختی را ابدی کنند و به تعداد همۀ لحظههایی که دیگر شاد نیستند تکثیر کنند. انگار میخواهند به خودشان یادآور شوند که این زمان، زمان خوشبختی من بوده است.»
وقتی به ناشر کتاب پیشنهاد کردم که این نقلقول از بهمن جلالی را در دیباچه بیاوریم گفت «این عکسها شاید به یادگار از سفری و روزی و یاری باشند ولی عکس یادگاری نیستند.» بعد هم شعری از عکاس خواند: «شش لبخند تصنعی به ثبت رسید در یک عکس یادگاری» نمیدانم باید به این ۶۶ عکس گفت پرتره یا عکس یادگاری اما هرچه باشند هیچ چیز تصنعی در آنها پیدا نمیکنم. این آدمها را میشناسم و در تکهای از آن زمان بدون تکرار که نمیدانم زمان خوشبختی بوده یا نه، سهیم بودهام. پس برای من عکس یادگاریاند. خود عکاس هم پای هیچکدامشان را امضا نکرده، در ابعاد بزرگ یا در کتابی چاپشان نکرده و عکس زن روی جلد را سالها در کیف پولش نگه داشته؛ پس شاید برای او هم عکس یادگاری بودهاند.
KiarostamiAbbas
گزارش.mp4
«گزارش»، محصول ۱۳۵۶، اولین فیلم بلند عباس کیارستمی و از فیلمهای مهم کارنامهی اوست. این فیلم پیش از انقلاب اکران کوتاه و محدودی داشت و بعد نسخههای آن در جریان انقلاب سوخته شد. تا سالها گمان میرفت که هیچ نسخهای از آن وجود ندارد، تا اینکه سر و کلهی نسخهی سانسورشدهی آن پیدا شد و تا همین چندی پیش تنها نسخهی موجود بود. اینجا و آنجا شنیده میشد که نسخهی اصلی تنها در اختیار بهمن فرمانآرا، تهیهکنندهی این فیلم است یا نزد کوروش افشارپناه، بازیگر اصلی این فیلم. هرچه بود، الان نسخهی اصلی و بدون سانسور گزارش در دسترس است.
«گزارش»، محصول ۱۳۵۶، اولین فیلم بلند عباس کیارستمی و از فیلمهای مهم کارنامهی اوست. این فیلم پیش از انقلاب اکران کوتاه و محدودی داشت و بعد نسخههای آن در جریان انقلاب سوخته شد. تا سالها گمان میرفت که هیچ نسخهای از آن وجود ندارد، تا اینکه سر و کلهی نسخهی سانسورشدهی آن پیدا شد و تا همین چندی پیش تنها نسخهی موجود بود. اینجا و آنجا شنیده میشد که نسخهی اصلی تنها در اختیار بهمن فرمانآرا، تهیهکنندهی این فیلم است یا نزد کوروش افشارپناه، بازیگر اصلی این فیلم. هرچه بود، الان نسخهی اصلی و بدون سانسور گزارش در دسترس است.
...در خانهی دوست.pdf
10.1 MB
گفتوگوی عباس کیارستمی با دانشجویان در دانشگاه علامه طباطبایی در سال ۱۳۶۸ با محوریت فیلم «خانهی دوست کجاست»
منتشرشده در مجلهی فیلم، شمارهی ۷۸، تیر ۱۳۶۸
@KiarostamiAbbas
منتشرشده در مجلهی فیلم، شمارهی ۷۸، تیر ۱۳۶۸
@KiarostamiAbbas
...در خانهی دوست
گفتوگوی عباس کیارستمی با دانشجویان در دانشگاه علامه طباطبایی در سال ۱۳۶۸ با محوریت فیلم «خانهی دوست کجاست»
▪︎شما بهعنوان یک فیلمساز واقعگرا شناخته شدهاید، اما در این فیلم دیدگاه عرفانی دارید. ممکن است دربارهی رابطهی عرفان و واقعگرایی توضیح دهید؟
این از همان سوالهای مشکل است که گفتم از جواب دادن به آنها عاجزم. واقعگرا شناخته شدن بنده بيشتر مربوط به منتقدان است که تازه راجع به آن هم اختلاف نظر دارند. یکی میگوید واقعگرا، دیگری مینویسد چرا به او واقعگرا میگویید؟ من خودم هیچ ادعایی در این مورد ندارم، چون بستگی به نوع کار دارد. برای بعضی کارها لازم است فراتر از واقعیت رفت. بعضی وقتها باید به واقعیت وفادار بود. بعضی وقتها هم البته از روی ضعف به واقعیت وفادار میمانم. اما در كل من به واقعگرایی بهعنوان یک الگو معتقدم. برای اینکه زمینه برای گریز به آن چیزی که دوست دارم، فراهم شود. در نقص واقعگرایی ایرادهای زیادی از من گرفتهاند. یکی اینکه در دهکدهای به آن کوچکی، چرا کسی محمدرضا را نمیشناسد؟ بهعنوان یک فیلم واقعگرا این مسئله یک اشکال است و ظاهرا ایراد وارد است، اما گفتم که این تنها یک زمینهی کار است و فرصتی برای بیان آن فکری که مورد نظر من است و آن این است که در زندگی واقعی هم اجرای آنچه میخواهیم و در لحظههای مشکلِ زندگی تنها هستیم و کمکهای دوستان هم به دردمان نمیخورد. و نمیتوانیم زیاد روی آنها حساب کنیم. این صحنهی فراواقعگرایانه میتواند در خدمت توضیح این مفهوم باشد.
▪︎ و یا اینکه با آن همه دویدن، بچه به نفسنفس زدن نمیافتد؟
بله. این هم از آن موارد عدم وفاداری به واقعگرایی است که هرجا فرصت باشد انجام میدهم. در یک فیلم دیگرم (راه حل یک) هم همینطور بود. بازیگر ۱۰ کیلومتر با لاستیک ماشین میآمد. در طول راه چرخ بهتدریج برای خودش شخصیتی پیدا میکرد و بعضی جاها حتی انگار که خودش دارد راه میآید. برعکس این حالت مسئلههایی هستند که آدم را عصبی میکنند. شخص دوست ندارد آنها را انجام داده یا دربارهشان فکر کند. حتی ده دقیقه وقت گذاشتن روی آنها آدم را کلافه میکند. اما در راه خیر و کاری که دوست داریم، هرقدر برویم خسته نمیشویم. بچه چون کار درستی میکند (رساندن دفترچه به دوستش تا او از آموزگار کتک نخورد) نباید خسته بشود و من اجازه نمیدهم که او از خستگی بمیرد. حتی اجازه نمیدهم به نفسنفس بیفتد.
منتشرشده در مجلهی فیلم، شمارهی ۷۸، تیر ۱۳۶۸
گفتوگوی عباس کیارستمی با دانشجویان در دانشگاه علامه طباطبایی در سال ۱۳۶۸ با محوریت فیلم «خانهی دوست کجاست»
▪︎شما بهعنوان یک فیلمساز واقعگرا شناخته شدهاید، اما در این فیلم دیدگاه عرفانی دارید. ممکن است دربارهی رابطهی عرفان و واقعگرایی توضیح دهید؟
این از همان سوالهای مشکل است که گفتم از جواب دادن به آنها عاجزم. واقعگرا شناخته شدن بنده بيشتر مربوط به منتقدان است که تازه راجع به آن هم اختلاف نظر دارند. یکی میگوید واقعگرا، دیگری مینویسد چرا به او واقعگرا میگویید؟ من خودم هیچ ادعایی در این مورد ندارم، چون بستگی به نوع کار دارد. برای بعضی کارها لازم است فراتر از واقعیت رفت. بعضی وقتها باید به واقعیت وفادار بود. بعضی وقتها هم البته از روی ضعف به واقعیت وفادار میمانم. اما در كل من به واقعگرایی بهعنوان یک الگو معتقدم. برای اینکه زمینه برای گریز به آن چیزی که دوست دارم، فراهم شود. در نقص واقعگرایی ایرادهای زیادی از من گرفتهاند. یکی اینکه در دهکدهای به آن کوچکی، چرا کسی محمدرضا را نمیشناسد؟ بهعنوان یک فیلم واقعگرا این مسئله یک اشکال است و ظاهرا ایراد وارد است، اما گفتم که این تنها یک زمینهی کار است و فرصتی برای بیان آن فکری که مورد نظر من است و آن این است که در زندگی واقعی هم اجرای آنچه میخواهیم و در لحظههای مشکلِ زندگی تنها هستیم و کمکهای دوستان هم به دردمان نمیخورد. و نمیتوانیم زیاد روی آنها حساب کنیم. این صحنهی فراواقعگرایانه میتواند در خدمت توضیح این مفهوم باشد.
▪︎ و یا اینکه با آن همه دویدن، بچه به نفسنفس زدن نمیافتد؟
بله. این هم از آن موارد عدم وفاداری به واقعگرایی است که هرجا فرصت باشد انجام میدهم. در یک فیلم دیگرم (راه حل یک) هم همینطور بود. بازیگر ۱۰ کیلومتر با لاستیک ماشین میآمد. در طول راه چرخ بهتدریج برای خودش شخصیتی پیدا میکرد و بعضی جاها حتی انگار که خودش دارد راه میآید. برعکس این حالت مسئلههایی هستند که آدم را عصبی میکنند. شخص دوست ندارد آنها را انجام داده یا دربارهشان فکر کند. حتی ده دقیقه وقت گذاشتن روی آنها آدم را کلافه میکند. اما در راه خیر و کاری که دوست داریم، هرقدر برویم خسته نمیشویم. بچه چون کار درستی میکند (رساندن دفترچه به دوستش تا او از آموزگار کتک نخورد) نباید خسته بشود و من اجازه نمیدهم که او از خستگی بمیرد. حتی اجازه نمیدهم به نفسنفس بیفتد.
منتشرشده در مجلهی فیلم، شمارهی ۷۸، تیر ۱۳۶۸
روزی در حال خوردن گیلاس بودیم و عباس دربارهی موضوع فیلم جدیدش توضیح میداد، در آخر از من پرسید: به نظرت چه اسمی برای فیلم بگذارم؟ گفتم: همین گیلاس را مد نظر قرار بده. و او با کمی تامل، نام هوشیارانهی «طعم گیلاس» را انتخاب کرد.
_مرتضی کاخی_
مرتضی کاخی، ادیب و دیپلمات سابق و از دوستان نزدیک عباس کیارستمی در ۸۶ سالگی درگذشت. آقای کاخی مبتلا به آلزایمر پیشرفته بود و در خردادماه درگذشت. خبر درگذشت او بعد از چند روز منتشر شد.
مجلهی گوهران در سال ۱۳۹۵ بعد از درگذشت عباس کیارستمی گفتوگویی با مرتضی کاخی دربارهی کیارستمی انجام داد که بخشهایی از آن را اینجا بازنشر میکنیم: https://tinyurl.com/52ekmfz2
@KiarostamiAbbas
_مرتضی کاخی_
مرتضی کاخی، ادیب و دیپلمات سابق و از دوستان نزدیک عباس کیارستمی در ۸۶ سالگی درگذشت. آقای کاخی مبتلا به آلزایمر پیشرفته بود و در خردادماه درگذشت. خبر درگذشت او بعد از چند روز منتشر شد.
مجلهی گوهران در سال ۱۳۹۵ بعد از درگذشت عباس کیارستمی گفتوگویی با مرتضی کاخی دربارهی کیارستمی انجام داد که بخشهایی از آن را اینجا بازنشر میکنیم: https://tinyurl.com/52ekmfz2
@KiarostamiAbbas
KiarostamiAbbas
روزی در حال خوردن گیلاس بودیم و عباس دربارهی موضوع فیلم جدیدش توضیح میداد، در آخر از من پرسید: به نظرت چه اسمی برای فیلم بگذارم؟ گفتم: همین گیلاس را مد نظر قرار بده. و او با کمی تامل، نام هوشیارانهی «طعم گیلاس» را انتخاب کرد. _مرتضی کاخی_ مرتضی کاخی،…
خاطرهای از زبان عباس کیارستمی از مرتضی کاخی در گفتوگو با آیدین آغداشلو
کیارستمی: آیدین، نمیدانم تو چطور به شعر نگاه میکنی، اما آدم یک دوره از چیزهایی خوشش میآید و بعد آنها را کنار میگذارد. در مورد من اینطور بوده. مثلا من شعرهای دکتر حمیدیشیرازی را عاشقانه دوست داشتم و تمام دیوان شعرش را حفظ بودم و در دورهای از اینکه او را دوست داشتم بسیار عصبی بودم که چرا حافظهی من را دیوان او پر کرده است. این دوره گذشت و دوباره بعد از مدتی که به شوخی این شعر را خواندم، دیدم شعرهایش احساساتی است اما بد نیست.
آغداشلو: شعری داشت درباره دختری که دوست داشت و با کس دیگری ازدواج کرده بود. شعرهای تکاندهندهی پر از غیظ و فحاشی دارد.
کیارستمی: این شعری که گفتی یادم است:
دیدمش آخر به کوری چشم من آبستن من
کوری چشم مرا آبستن از اهریمن من
بچهدیوی خود همین فردا برآرد شیون من
سر گذارد خواب را بر دامن سیمینتن من
هر دم از دیدار او تابنده گردد آذر من
وای بر من، وای بر من
آغداشلو: من بعدها و همین الان هم در هنر غیظ را دوست ندارم، اما این شعر زیباست و نشان میدهد چقدر به او سخت گذشته.
کیارستمی: چون این غیظ تجربی بود. یک بار عاشق دختر سرهنگی بوده که آن دختر را به او نداده بودند. من در پانزدهسالگی با او همدل شده بودم! و چون کتابش گران بود نمیتوانستم آن را بخرم و دوستم از میان کتابهای برادرش آن را برایم میآورد و میگفت صبح باید بگذارم سر جایش، چون برادرم دقیق است و متوجه میشود کتاب نیست. بههمینخاطر من در دو شب این دیوان را در دفترچهای پاکنویس کردم و حفظ شدم.
آغداشلو: چه حافظهی درخشانی!
کیارستمی: سالها بعد که خیلی عصبانی بودم - مثل کسانی که بعد از مدتی از اینکه خالکوبی کردهاند پشیمان میشوند - از اینکه یک دیوان شعر هاردِ مغزم را پر کرده و هیچجایی به دردم نمیخورد خیلی عصبی بودم. در سفری به لندن در خانهی دوستم مرتضی کاخی بودم. مرتضی به من گفت: دوستی از ایران آمده و برای دیدارش به سفارت میروم. گفتم: چه کسی آمده؟ گفت: نمیشناسی. یک شاعر است به نام دکتر حمیدیشیرازی. گفتم من نمیشناسم؟! [خنده] همانجا به این آدم چند ناسزا گفتم و مرتضی گفت بیا ده دقیقه پایین منتظر باش تا من برگردم. در نهایت و بهناچار همراه مرتضی به دیدار دکتر حمیدی رفتم و دیدم موجودی نحیف روی تخت افتاده و حال خوبی ندارد. مرتضی بالای سر او رفت و گفت آقای دکتر حمیدی، آقای کیارستمی از شیفتگان شعر شما و از علاقهمندانتان هستند. همهی دیوانتان را هم حفظند. [خنده] مایل هستید یکی از اشعار شما را بخوانند؟ او هم با سر تایید کرد. من هم شعری را خواندم که تا دیدمش یکباره به ذهنم آمد. شعری عجیب که بیان حال ایشان بود: خسته من، رنجور من، بیمار من، بیبال و پر من/ تا سحر بیدار من، همدرد مرغان سحر من/... وای بر من، وای بر من. همانطور که این شعر را میخواندم، دیدم از گوشهی چشمهایش اشک سرازیر است. مرتضی را هم که نگاه کردم، دیدم به شیوهی ناصر ملکمطیعی در فیلم «قیصر» رو به دیوار کرده و شانههایش تکان میخورد! خودم هم بغض کرده بودم و شعر هم طولانی بود: گفتمت دیگر نبینم، باز دیدم باز دیدم/ در دو چشم دلفریبت عشق دیدم، ناز دیدم/ قامت طناز دیدم، گونه غماز دیدم/ برگ گل دیدم میان برگ گل شیراز دیدم. به کلمهی «شیراز» که رسید، دکتر حمیدی اشکش بیشتر سرازیر شد و دیدم خیلی هم حفظ بودن این دیوان بیهوده نبوده. لازم بوده من آن اشعار را حفظ کرده باشم و در چنین روزی برایش بخوانم.
آغداشلو: و بار امانت را تحویل بدهی.
کیارستمی: بله، وقتی بیرون آمدیم، مرتضی گفت صورت من بیحس است. من هم همانطور بودم، یعنی صورتم و تنم بیحس بود. وضعیت خاصی بود؛ اینکه کسی از راه برسد و دشمنی که به دوست تبدیل شود و بار امانت را به او تحویل دهد.
@KiarostamiAbbas
خاطرهای از زبان عباس کیارستمی از مرتضی کاخی در گفتوگو با آیدین آغداشلو
کیارستمی: آیدین، نمیدانم تو چطور به شعر نگاه میکنی، اما آدم یک دوره از چیزهایی خوشش میآید و بعد آنها را کنار میگذارد. در مورد من اینطور بوده. مثلا من شعرهای دکتر حمیدیشیرازی را عاشقانه دوست داشتم و تمام دیوان شعرش را حفظ بودم و در دورهای از اینکه او را دوست داشتم بسیار عصبی بودم که چرا حافظهی من را دیوان او پر کرده است. این دوره گذشت و دوباره بعد از مدتی که به شوخی این شعر را خواندم، دیدم شعرهایش احساساتی است اما بد نیست.
آغداشلو: شعری داشت درباره دختری که دوست داشت و با کس دیگری ازدواج کرده بود. شعرهای تکاندهندهی پر از غیظ و فحاشی دارد.
کیارستمی: این شعری که گفتی یادم است:
دیدمش آخر به کوری چشم من آبستن من
کوری چشم مرا آبستن از اهریمن من
بچهدیوی خود همین فردا برآرد شیون من
سر گذارد خواب را بر دامن سیمینتن من
هر دم از دیدار او تابنده گردد آذر من
وای بر من، وای بر من
آغداشلو: من بعدها و همین الان هم در هنر غیظ را دوست ندارم، اما این شعر زیباست و نشان میدهد چقدر به او سخت گذشته.
کیارستمی: چون این غیظ تجربی بود. یک بار عاشق دختر سرهنگی بوده که آن دختر را به او نداده بودند. من در پانزدهسالگی با او همدل شده بودم! و چون کتابش گران بود نمیتوانستم آن را بخرم و دوستم از میان کتابهای برادرش آن را برایم میآورد و میگفت صبح باید بگذارم سر جایش، چون برادرم دقیق است و متوجه میشود کتاب نیست. بههمینخاطر من در دو شب این دیوان را در دفترچهای پاکنویس کردم و حفظ شدم.
آغداشلو: چه حافظهی درخشانی!
کیارستمی: سالها بعد که خیلی عصبانی بودم - مثل کسانی که بعد از مدتی از اینکه خالکوبی کردهاند پشیمان میشوند - از اینکه یک دیوان شعر هاردِ مغزم را پر کرده و هیچجایی به دردم نمیخورد خیلی عصبی بودم. در سفری به لندن در خانهی دوستم مرتضی کاخی بودم. مرتضی به من گفت: دوستی از ایران آمده و برای دیدارش به سفارت میروم. گفتم: چه کسی آمده؟ گفت: نمیشناسی. یک شاعر است به نام دکتر حمیدیشیرازی. گفتم من نمیشناسم؟! [خنده] همانجا به این آدم چند ناسزا گفتم و مرتضی گفت بیا ده دقیقه پایین منتظر باش تا من برگردم. در نهایت و بهناچار همراه مرتضی به دیدار دکتر حمیدی رفتم و دیدم موجودی نحیف روی تخت افتاده و حال خوبی ندارد. مرتضی بالای سر او رفت و گفت آقای دکتر حمیدی، آقای کیارستمی از شیفتگان شعر شما و از علاقهمندانتان هستند. همهی دیوانتان را هم حفظند. [خنده] مایل هستید یکی از اشعار شما را بخوانند؟ او هم با سر تایید کرد. من هم شعری را خواندم که تا دیدمش یکباره به ذهنم آمد. شعری عجیب که بیان حال ایشان بود: خسته من، رنجور من، بیمار من، بیبال و پر من/ تا سحر بیدار من، همدرد مرغان سحر من/... وای بر من، وای بر من. همانطور که این شعر را میخواندم، دیدم از گوشهی چشمهایش اشک سرازیر است. مرتضی را هم که نگاه کردم، دیدم به شیوهی ناصر ملکمطیعی در فیلم «قیصر» رو به دیوار کرده و شانههایش تکان میخورد! خودم هم بغض کرده بودم و شعر هم طولانی بود: گفتمت دیگر نبینم، باز دیدم باز دیدم/ در دو چشم دلفریبت عشق دیدم، ناز دیدم/ قامت طناز دیدم، گونه غماز دیدم/ برگ گل دیدم میان برگ گل شیراز دیدم. به کلمهی «شیراز» که رسید، دکتر حمیدی اشکش بیشتر سرازیر شد و دیدم خیلی هم حفظ بودن این دیوان بیهوده نبوده. لازم بوده من آن اشعار را حفظ کرده باشم و در چنین روزی برایش بخوانم.
آغداشلو: و بار امانت را تحویل بدهی.
کیارستمی: بله، وقتی بیرون آمدیم، مرتضی گفت صورت من بیحس است. من هم همانطور بودم، یعنی صورتم و تنم بیحس بود. وضعیت خاصی بود؛ اینکه کسی از راه برسد و دشمنی که به دوست تبدیل شود و بار امانت را به او تحویل دهد.
@KiarostamiAbbas
نمایشگاه عکس عباس کیارستمی در ارمنستان
کورهراهی میپیمایم
به سختی
بیمقصد.
_عباس کیارستمی_
مجموعهای از عکسهای عباس کیارستمی در ارمنستان در معرض عموم قرار گرفت. این مجموعه شامل ۲۸ قطعه عکس سیاه و سفید با تم راه یا جاده است که با عنوان «بیمقصد» در گالری ملی ارمنستان به نمایش گذاشته شده است. این عکسها را خود کیارستمی در سال ۲۰۰۴ در جریان نخستین مرور آثار سینماییاش در ارمنستان به جشنوارهی فیلم زردآلوی طلایی اهدا کرده است.
بیشتر بخوانید...
@KiarostamiAbbas
کورهراهی میپیمایم
به سختی
بیمقصد.
_عباس کیارستمی_
مجموعهای از عکسهای عباس کیارستمی در ارمنستان در معرض عموم قرار گرفت. این مجموعه شامل ۲۸ قطعه عکس سیاه و سفید با تم راه یا جاده است که با عنوان «بیمقصد» در گالری ملی ارمنستان به نمایش گذاشته شده است. این عکسها را خود کیارستمی در سال ۲۰۰۴ در جریان نخستین مرور آثار سینماییاش در ارمنستان به جشنوارهی فیلم زردآلوی طلایی اهدا کرده است.
بیشتر بخوانید...
@KiarostamiAbbas
https://flic.kr/p/2ruuYY6
خانهی دوست کجاست؟
یادداشتی از محسن آزرم
نکتهی اصلی شاید نقشهی راهِ کیارستمیست و پای نقشهی راه که در میان باشد، درجا خانهی دوست کجاست؟ را به یاد میآورم؛ فیلمی است که حالا، سالها بعدِ اولین نمایش عمومیاش، به تماشاگرش میگوید باید از اینجا شروع کند اگر میخواهد کیارستمی را بعدِ این دنبال کند؛ از لحظهای که پسرکِ این فیلم حاضر نیست حرف دیگران را گوش کند و ترجیح میدهد راه خودش را برود و سعی کند خانهی محمدرضا نعمتزاده را پیدا کند و دفترمشقش را پس بدهد. از این نظر خانهی دوست کجاست؟ احتمالاً فیلمی نمادین هم هست؛ هرچند کیارستمی میانهی خوبی با نماد در سینما نداشت و در پاسخ پرسشهای منتقدان همیشه میگفت چیزی دراینباره نمیداند. اما حالا، با اینکه خودم هم میانهای با نمادین بودنِ چیزها ندارم، بدم نمیآید اینبار استثنا قائل شوم و احمدِ فیلم را شبیه عباس کیارستمیای بدانم که گوش کردن به حرف دیگران برایش فایدهای ندارد؛ چون میداند و میبیند که کسی حرفش را گوش نمیکند؛ همه حرف خودشان را میزنند؛ یک حرف را پشتهم تکرار میکنند و اعتنایی نمیکنند به آنچه شنیدهاند. احمدِ فیلم یا کیارستمیِ بیرونِ فیلم میداند که چارهی کار گذر از این حرفها و نشنیدن این حرفها و طی کردن راه و جستوجویی برای یافتن خانهی دوست است؛ جستوجویی برای یافتن مقصدی که دیگران یا نمیشناسند و خبری از آن ندارند، یا ترجیح میدهند نشانیاش را به دیگری ندهند. احمد از این راهها، این مسیرهای پیچدرپیچ، میگذرد، از میان درختها میگذرد، از تپهها بالا میرود و مسیری زیگزاگ را طی میکند. سالها میگذرند. احمد خانهی دوست را پیدا نمیکند. دست به کار تازهای میزند. مشقِ دوستش را هم مینویسد. کیارستمی هم دست به کارهای تازهای میزند. احمد یکجا نماندن را دوست نمیدارد؛ رفتن و دویدن روی خطها را ترجیح میدهد به قدمهای آهستهای روی زمینی صاف برداشتن. چه فایدهای دارد آدم یکجا بماند و حرف دیگران را گوش کند وقتی میداند دیگران هیچ تصوری از دنیای او ندارند؟
دنیای کیارستمی و منظومهای که در طول سالها آفرید، چیزیست که فقط به خودش تعلق دارد و راستش حالا که دارم این جملهها را مینویسم هیچ دلم نمیخواهد از فعلهای گذشته استفاده کنم؛ چون سینما که خانهی اصلی کیارستمیست، یا دستکم پیش خودم فکر میکنم بسیاری او را با سینما به یاد میآورند، در زمانِ حال میگذرد. سینما زمانِ حال است و حتی اگر گذشته را به یاد بیاورد و لحظههایی از آن گذشته را نشان دهد، حتماً دوباره به امروز، به زمان حال، برمیگردد. در زمان حال جریان دارد، در لحظهای که ما به تماشا نشستهایم؛ حتی اگر آنچه تماشا میکنیم غیاب او و سکوتش در زمانهای باشد که دهانهای بسیاری گشودهاند و هیچ نمیگویند.
خانهی دوست کجاست؟
یادداشتی از محسن آزرم
نکتهی اصلی شاید نقشهی راهِ کیارستمیست و پای نقشهی راه که در میان باشد، درجا خانهی دوست کجاست؟ را به یاد میآورم؛ فیلمی است که حالا، سالها بعدِ اولین نمایش عمومیاش، به تماشاگرش میگوید باید از اینجا شروع کند اگر میخواهد کیارستمی را بعدِ این دنبال کند؛ از لحظهای که پسرکِ این فیلم حاضر نیست حرف دیگران را گوش کند و ترجیح میدهد راه خودش را برود و سعی کند خانهی محمدرضا نعمتزاده را پیدا کند و دفترمشقش را پس بدهد. از این نظر خانهی دوست کجاست؟ احتمالاً فیلمی نمادین هم هست؛ هرچند کیارستمی میانهی خوبی با نماد در سینما نداشت و در پاسخ پرسشهای منتقدان همیشه میگفت چیزی دراینباره نمیداند. اما حالا، با اینکه خودم هم میانهای با نمادین بودنِ چیزها ندارم، بدم نمیآید اینبار استثنا قائل شوم و احمدِ فیلم را شبیه عباس کیارستمیای بدانم که گوش کردن به حرف دیگران برایش فایدهای ندارد؛ چون میداند و میبیند که کسی حرفش را گوش نمیکند؛ همه حرف خودشان را میزنند؛ یک حرف را پشتهم تکرار میکنند و اعتنایی نمیکنند به آنچه شنیدهاند. احمدِ فیلم یا کیارستمیِ بیرونِ فیلم میداند که چارهی کار گذر از این حرفها و نشنیدن این حرفها و طی کردن راه و جستوجویی برای یافتن خانهی دوست است؛ جستوجویی برای یافتن مقصدی که دیگران یا نمیشناسند و خبری از آن ندارند، یا ترجیح میدهند نشانیاش را به دیگری ندهند. احمد از این راهها، این مسیرهای پیچدرپیچ، میگذرد، از میان درختها میگذرد، از تپهها بالا میرود و مسیری زیگزاگ را طی میکند. سالها میگذرند. احمد خانهی دوست را پیدا نمیکند. دست به کار تازهای میزند. مشقِ دوستش را هم مینویسد. کیارستمی هم دست به کارهای تازهای میزند. احمد یکجا نماندن را دوست نمیدارد؛ رفتن و دویدن روی خطها را ترجیح میدهد به قدمهای آهستهای روی زمینی صاف برداشتن. چه فایدهای دارد آدم یکجا بماند و حرف دیگران را گوش کند وقتی میداند دیگران هیچ تصوری از دنیای او ندارند؟
دنیای کیارستمی و منظومهای که در طول سالها آفرید، چیزیست که فقط به خودش تعلق دارد و راستش حالا که دارم این جملهها را مینویسم هیچ دلم نمیخواهد از فعلهای گذشته استفاده کنم؛ چون سینما که خانهی اصلی کیارستمیست، یا دستکم پیش خودم فکر میکنم بسیاری او را با سینما به یاد میآورند، در زمانِ حال میگذرد. سینما زمانِ حال است و حتی اگر گذشته را به یاد بیاورد و لحظههایی از آن گذشته را نشان دهد، حتماً دوباره به امروز، به زمان حال، برمیگردد. در زمان حال جریان دارد، در لحظهای که ما به تماشا نشستهایم؛ حتی اگر آنچه تماشا میکنیم غیاب او و سکوتش در زمانهای باشد که دهانهای بسیاری گشودهاند و هیچ نمیگویند.