ترس از قضاوت
خونهی مامان همیشه مرتب بود. خونهی آبجی هم بعد ازدواج مرتبتر از خونهی مامان. یه جوری مرتب که انگار وارد یکی از این لوکسفروشیها شدی و میترسی به چیزی دست بزنی که خدایی نکرده چیزی بشکنه و مجبور به پرداخت خسارت بشی.
توی اون سالهایی که خونهی پدری بودم آبجی کوچیکه همیشه بهم ایراد میگرفت که دفتر و دستکم رو جمع کنم و لیوان چای و آب رو زیر تخت و پشت کمد قایم نکنم. مامان همیشه از تمیزی آبجی کوچیکه تعریف میکرد و روم به دیوار برای اینکه نگه این یکی شلخته است، میگفت درس و کتاب نمیذاره به کار دیگه برسه.
گاهی که خونه نبودن میافتادم به جون خونه و از دل و جون کار میکردم که به چشم بیام و مامان بگه لیلا هم اگه بخواد خوب کار میکنه و حالا بعد از این همه سال زندگی مستقل بزرگترین ترسم اینه که مامان یا ابجیم بیان خونم و بعدش که رفتن به طور نامحسوس بگن که این دختره خیلی شلخته است.
آخه با بساط نقاشی و نوشتن توی یه اتاق فسقلی میشه مرتب بود؟
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
خونهی مامان همیشه مرتب بود. خونهی آبجی هم بعد ازدواج مرتبتر از خونهی مامان. یه جوری مرتب که انگار وارد یکی از این لوکسفروشیها شدی و میترسی به چیزی دست بزنی که خدایی نکرده چیزی بشکنه و مجبور به پرداخت خسارت بشی.
توی اون سالهایی که خونهی پدری بودم آبجی کوچیکه همیشه بهم ایراد میگرفت که دفتر و دستکم رو جمع کنم و لیوان چای و آب رو زیر تخت و پشت کمد قایم نکنم. مامان همیشه از تمیزی آبجی کوچیکه تعریف میکرد و روم به دیوار برای اینکه نگه این یکی شلخته است، میگفت درس و کتاب نمیذاره به کار دیگه برسه.
گاهی که خونه نبودن میافتادم به جون خونه و از دل و جون کار میکردم که به چشم بیام و مامان بگه لیلا هم اگه بخواد خوب کار میکنه و حالا بعد از این همه سال زندگی مستقل بزرگترین ترسم اینه که مامان یا ابجیم بیان خونم و بعدش که رفتن به طور نامحسوس بگن که این دختره خیلی شلخته است.
آخه با بساط نقاشی و نوشتن توی یه اتاق فسقلی میشه مرتب بود؟
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤7
آهنگینها
دیروز موقع کار بر روی نقاشی به موسیقی هم گوش میدادم.
ترانههایی پخش شد که برایم خاطرهانگیز بود. برخی ترانهها بسته به اینکه اولینبار با چه کسی آن را گوش داده باشم مرا به یاد شخص خاصی میاندازد. آدمهایی که با ترانهها به یادم میآیند صرف نظر از اینکه چقدر با آنها حشر و نشر داشتم یا دارم همیشه در خاطرم میمانند و محو نشدنی هستند. ممکن است به دلایلی رابطه برای همیشه قطع شده باشد، ولی موسیقی و ترانه همواره قابی از تصویر آن فرد را روی دیوار ذهنم نصب میکند.
برخیها هم هستند که برایم هیچ آهنگی ندارند. هر چقدر هم که با آنها ترانه گوش دهم، هیچ ترانهای ندارند.
شما در ذهن دیگران با ترانهای مخصوص هستید یا هیچ ترانهای ندارید؟
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
دیروز موقع کار بر روی نقاشی به موسیقی هم گوش میدادم.
ترانههایی پخش شد که برایم خاطرهانگیز بود. برخی ترانهها بسته به اینکه اولینبار با چه کسی آن را گوش داده باشم مرا به یاد شخص خاصی میاندازد. آدمهایی که با ترانهها به یادم میآیند صرف نظر از اینکه چقدر با آنها حشر و نشر داشتم یا دارم همیشه در خاطرم میمانند و محو نشدنی هستند. ممکن است به دلایلی رابطه برای همیشه قطع شده باشد، ولی موسیقی و ترانه همواره قابی از تصویر آن فرد را روی دیوار ذهنم نصب میکند.
برخیها هم هستند که برایم هیچ آهنگی ندارند. هر چقدر هم که با آنها ترانه گوش دهم، هیچ ترانهای ندارند.
شما در ذهن دیگران با ترانهای مخصوص هستید یا هیچ ترانهای ندارید؟
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤1
شیفتهی کتاب
در حال مشق موسیقی زهرا پیام داد که برویم برای نوشتن. نوشتن بر هر چیزی ارجح است. سهتار را رها کردم و رفتم سراغ نوشتن. تصویر میساختم با باد و پرواز کاغذها و کتابی ناآشنا که تلفنم زنگ خورد. پستچی بود. کتابهایم را که از نشر نویسندهساز سفارش داده بودم، آورده بود.
کتابها را دخترم تحویل گرفت و من میتوانستم همچنان بنویسم، ولی کتابها که رسیدند، مکانیک شبکار و در فاصلهی دو نقطه چنان مجذوبم کردند که نوشتن فراموش شد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
در حال مشق موسیقی زهرا پیام داد که برویم برای نوشتن. نوشتن بر هر چیزی ارجح است. سهتار را رها کردم و رفتم سراغ نوشتن. تصویر میساختم با باد و پرواز کاغذها و کتابی ناآشنا که تلفنم زنگ خورد. پستچی بود. کتابهایم را که از نشر نویسندهساز سفارش داده بودم، آورده بود.
کتابها را دخترم تحویل گرفت و من میتوانستم همچنان بنویسم، ولی کتابها که رسیدند، مکانیک شبکار و در فاصلهی دو نقطه چنان مجذوبم کردند که نوشتن فراموش شد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤7
در فاصلهی دو نقطه...
از ایران درّودی آموختم که لحظه لحظهی زندگی گرانبهاست و نباید زمان را در نگرانیها و دلهره ها از دست داد. سیاهی دنیای بیرون نباید نور درونمان را خاموش کند. ما اینجا هستیم که هر روز با وجودمان چراغی برافروزیم و بر تاریکیها غلبه کنیم. نباید اجازه دهیم یأس و ناامیدی ما را در تاریکیها غرق کند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
از ایران درّودی آموختم که لحظه لحظهی زندگی گرانبهاست و نباید زمان را در نگرانیها و دلهره ها از دست داد. سیاهی دنیای بیرون نباید نور درونمان را خاموش کند. ما اینجا هستیم که هر روز با وجودمان چراغی برافروزیم و بر تاریکیها غلبه کنیم. نباید اجازه دهیم یأس و ناامیدی ما را در تاریکیها غرق کند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤5
در فاصلهی دو نقطه...
در نگاه من لبخند و صفای درون است که انسانها را زیبا میکند.
#بریده_کتاب
@leila_aligholizade
در نگاه من لبخند و صفای درون است که انسانها را زیبا میکند.
#بریده_کتاب
@leila_aligholizade
❤1
قدرت کوانتوم و شفای زندگی
چندمینبار بود که داشت فیلم میانستارهای را میدید؟ شاید دهمین، پانزدهمین، بیستمین... نمیدانم. حسابش از دستم خارج شده است. تازه کتاب جنگی که بالاخره نجاتم داد را به اتمام رسانده بودم. (چالش یک نوجوان برای رهایی از دنیای تاریک گذشته و اعتماد کردن و دوست داشتن مردمی که میخواستند به او کمک کنند.)
کمی استراحت و شروع کتابی جدید. همراهش به تماشای فیلم نشستم.
کرمچاله، فضای چندبعدی، ابر مکعب، ذهن، کوانتوم، تکینگی، ناهنجاری جاذبه و... . با این اصطلاحات گیج شده بودم.
او فیلم را از حفظ بود. رفتم سراغ کتابی دربارهی فضا، چیزی نیافتم. در عوض کتابهایی دربارهی کوانتوم یافتم. از تمام این کتابها قدرت کوانتوم و شفای زندگی جذابتر بود. تماشای فیلم را رها کردم. با دفتر و مداد و کتاب تازه یافته رفتم داخل اتاق.
کتاب با توضیح سادهی دنیای ریز ذرات اتمی شروع شد و به ذهن کشیده شد.
انسان موجودی ارتعاشی که با قدرت افکار افکار میتواند زندگیاش را تغییر دهد.
چنان غرق خواندن کتاب شدم که تمام صداهای بیرون محو شد. برای اولینبار بعد از مدتها تمرکزم برگشته بود. به دنبال فرار نبودم. فقط میخواستم بخوانم و بیشتر بدانم.
فرکانس انسان در حالت یادگیری بالاترین فرکانس است. اگر به هنگام یادگیری احساسی مثل شادی و خوشبختی را تجربه کنیم، تمرکزمان بالا میرود و به احتمال زیاد دوباره به سراغ این تجربه خواهیم رفت، ولی اگر یادگیری با ناراحتی همراه باشد، آن را رها میکنیم.
در آن لحظه من با تمام وجود احساس خوشبختی داشتم.
#یادداشت_روز
#معرفی_کتاب
@leila_aligholizade
چندمینبار بود که داشت فیلم میانستارهای را میدید؟ شاید دهمین، پانزدهمین، بیستمین... نمیدانم. حسابش از دستم خارج شده است. تازه کتاب جنگی که بالاخره نجاتم داد را به اتمام رسانده بودم. (چالش یک نوجوان برای رهایی از دنیای تاریک گذشته و اعتماد کردن و دوست داشتن مردمی که میخواستند به او کمک کنند.)
کمی استراحت و شروع کتابی جدید. همراهش به تماشای فیلم نشستم.
کرمچاله، فضای چندبعدی، ابر مکعب، ذهن، کوانتوم، تکینگی، ناهنجاری جاذبه و... . با این اصطلاحات گیج شده بودم.
او فیلم را از حفظ بود. رفتم سراغ کتابی دربارهی فضا، چیزی نیافتم. در عوض کتابهایی دربارهی کوانتوم یافتم. از تمام این کتابها قدرت کوانتوم و شفای زندگی جذابتر بود. تماشای فیلم را رها کردم. با دفتر و مداد و کتاب تازه یافته رفتم داخل اتاق.
کتاب با توضیح سادهی دنیای ریز ذرات اتمی شروع شد و به ذهن کشیده شد.
انسان موجودی ارتعاشی که با قدرت افکار افکار میتواند زندگیاش را تغییر دهد.
چنان غرق خواندن کتاب شدم که تمام صداهای بیرون محو شد. برای اولینبار بعد از مدتها تمرکزم برگشته بود. به دنبال فرار نبودم. فقط میخواستم بخوانم و بیشتر بدانم.
فرکانس انسان در حالت یادگیری بالاترین فرکانس است. اگر به هنگام یادگیری احساسی مثل شادی و خوشبختی را تجربه کنیم، تمرکزمان بالا میرود و به احتمال زیاد دوباره به سراغ این تجربه خواهیم رفت، ولی اگر یادگیری با ناراحتی همراه باشد، آن را رها میکنیم.
در آن لحظه من با تمام وجود احساس خوشبختی داشتم.
#یادداشت_روز
#معرفی_کتاب
@leila_aligholizade
❤5
وقتی یاد بگیریم که در لحظهی اکنون زندگی کنیم، مواهبی که در آن لحظه از آنها برخورداریم را خواهیم دید و میتوانیم شادی را با تمام وجود احساس کنیم.
#یادداشت_روز
#بریده_کتاب
@leila_aligholizade
#یادداشت_روز
#بریده_کتاب
@leila_aligholizade
❤1👌1
وقتی خبر در گذشت استاد فرشچیان را شنیدم قلبم به درد آمد، ولی وقتی باور داشته باشیم که تمام ذرات عالم انرژی هستند و انرژی از بین نمیرود، دیگر از مرگها آزرده خاطر نمیشویم.
انرژی متمرکزی از قالب جسمی بیرون آمد و در قالب جسمی دیگر متبلور خواهد شد.
روحت شاد استاد عزیز
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
انرژی متمرکزی از قالب جسمی بیرون آمد و در قالب جسمی دیگر متبلور خواهد شد.
روحت شاد استاد عزیز
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤7👍2
ورودیهای ذهن
باید مراقب کلماتی که میشنویم باشیم و آگاهانه مانع ورود آنها به ضمیر ناخوداگاه باشیم. دیروز توجه کاملی روی ترانههایی که میشنیدم، داشتم. وقتی متوجه شدم که همهی ترانهها پر از باورها و کلمات منفی هستند، از گوش دادن به آنها اجتناب کردم. حتی جایی که اختیاری در کار نبود هم ذهنم را تمام و کمال به کارم معطوف کردم.
دیروز یک روز فوقالعاده بود، چون مراقب ورودیهای ذهنم بودم.
اگر همواره به ورودیهای ذهنمان توجه کنیم، میتوانیم شادی واقعی را تجربه کنیم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
باید مراقب کلماتی که میشنویم باشیم و آگاهانه مانع ورود آنها به ضمیر ناخوداگاه باشیم. دیروز توجه کاملی روی ترانههایی که میشنیدم، داشتم. وقتی متوجه شدم که همهی ترانهها پر از باورها و کلمات منفی هستند، از گوش دادن به آنها اجتناب کردم. حتی جایی که اختیاری در کار نبود هم ذهنم را تمام و کمال به کارم معطوف کردم.
دیروز یک روز فوقالعاده بود، چون مراقب ورودیهای ذهنم بودم.
اگر همواره به ورودیهای ذهنمان توجه کنیم، میتوانیم شادی واقعی را تجربه کنیم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👍4
مورچهی کتابخوان
در حال مطالعه کتاب آیین تدفین از هانا کنت بودم که سر و کلهی یک مورچه پیدا شد. چند دقیقهای به او خیره شدم. بیشتر از ده ثانیه روی کلمهی پیشنهاد مانده بود و بعد خط آگهی مزایده را کلمه به کلمه پایین آمد.
فکر کردم شاید مورچهی کتابخوانی است که به پول هم اهمیت میدهد و دنبال آگهی مزایده است که بتواند چیزی را به قیمت پایینتر بخرد.
زمانهی عجیبی است😁
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
در حال مطالعه کتاب آیین تدفین از هانا کنت بودم که سر و کلهی یک مورچه پیدا شد. چند دقیقهای به او خیره شدم. بیشتر از ده ثانیه روی کلمهی پیشنهاد مانده بود و بعد خط آگهی مزایده را کلمه به کلمه پایین آمد.
فکر کردم شاید مورچهی کتابخوانی است که به پول هم اهمیت میدهد و دنبال آگهی مزایده است که بتواند چیزی را به قیمت پایینتر بخرد.
زمانهی عجیبی است😁
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤3👏1
روزی متفاوت
عصر یکشنبه تنها یکی از شاگردانم آمد. فکر کرده بودم شاید او هم نیاید. مدادرنگیهایم را آورده بودم تا چند نشانگر کتاب تازه درست کنم. کتابهای کاغذی که زیاد میشود، نشانگر لازم میشوم.
وقتی شاگردم آمد همراه با او و دخترم شروع کردیم به ایدهپردازی. هر کدام سه نشانگر درست کردیم. روز خوبی بود. به همگی خوش گذشت. گاهی یک تغییر کوچک در فضای کلاس میل و اشتیاق به یادگیری را بیشتر میکند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
عصر یکشنبه تنها یکی از شاگردانم آمد. فکر کرده بودم شاید او هم نیاید. مدادرنگیهایم را آورده بودم تا چند نشانگر کتاب تازه درست کنم. کتابهای کاغذی که زیاد میشود، نشانگر لازم میشوم.
وقتی شاگردم آمد همراه با او و دخترم شروع کردیم به ایدهپردازی. هر کدام سه نشانگر درست کردیم. روز خوبی بود. به همگی خوش گذشت. گاهی یک تغییر کوچک در فضای کلاس میل و اشتیاق به یادگیری را بیشتر میکند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤5
معجزهی کلمات
بوی قرمه سبزی همهی خانه را گرفته بود. فکر کردم حتمی در راهرو هم پخش شده است. قرمه سبزی را تا بیدار میشوم بار میگذارم که تا شب حسابی جا بیفتد. همسایهی روبرویی صبح میرود و شب میآید. خسته و بیرمق. فکر کردم حتما حالا بوی قرمه سبزی میپیچد در مشامش و دلش میخواهد. قبل از کشیدن خورشت برای خودمان برایش یک ظرف پر کردم و دادم دست دختر تا برایش ببرد.
صبح آمده بود با یک ظرف انگور و گفت که چقدر دلش قرمه سبزی میخواسته و چقدر هم خورشتم خوب شده بود و کلی تعریف و تمجید.
مطمئن نبودم آنقدر که او تعریف میکند خوشمزه بوده باشد، ولی کیف کردم از این کلمات پر مهر. کلماتی که انتظار داشتم پدر بگوید یا شاید مادر و مادر آنقدر دستپختش خوب بود که کمتر شد چیزی بگوید و پدر که به دستپخت خوبش عادت داشت و هیچوقت از من راضی نبود.
امروز غذا بیشتر از اندازهی خودمان گذاشتم و دعا دعا کردم که همسایهی روبرویی به خانه بیاید تا باز برایش چیزی ببرم که باز هم با کلمات پرمهرش، روزم را بسازد
و آمد.
درست به وقت شام.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
بوی قرمه سبزی همهی خانه را گرفته بود. فکر کردم حتمی در راهرو هم پخش شده است. قرمه سبزی را تا بیدار میشوم بار میگذارم که تا شب حسابی جا بیفتد. همسایهی روبرویی صبح میرود و شب میآید. خسته و بیرمق. فکر کردم حتما حالا بوی قرمه سبزی میپیچد در مشامش و دلش میخواهد. قبل از کشیدن خورشت برای خودمان برایش یک ظرف پر کردم و دادم دست دختر تا برایش ببرد.
صبح آمده بود با یک ظرف انگور و گفت که چقدر دلش قرمه سبزی میخواسته و چقدر هم خورشتم خوب شده بود و کلی تعریف و تمجید.
مطمئن نبودم آنقدر که او تعریف میکند خوشمزه بوده باشد، ولی کیف کردم از این کلمات پر مهر. کلماتی که انتظار داشتم پدر بگوید یا شاید مادر و مادر آنقدر دستپختش خوب بود که کمتر شد چیزی بگوید و پدر که به دستپخت خوبش عادت داشت و هیچوقت از من راضی نبود.
امروز غذا بیشتر از اندازهی خودمان گذاشتم و دعا دعا کردم که همسایهی روبرویی به خانه بیاید تا باز برایش چیزی ببرم که باز هم با کلمات پرمهرش، روزم را بسازد
و آمد.
درست به وقت شام.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤4👌2🔥1
اعتدال را رعایت کنیم
به دعوت یکی از دوستان رفتیم مراسم عزاداری. جمعیت زیادی آمده بود. چند نوحهخوان هم دعوت شده بودند و هر کدام ساعتی را به روضهخواندن پرداختند. شورش را درآورده بودند. اعتدال که نباشد، آدم از بهترینها هم دلزده میشود. گرما بیداد میکرد. هر لحظه هم جمعیت بیشتر میشد. فکر کردم شاید این آخرینبار باشد که در اینجور مراسمها حضور پیدا میکنم. مراسمی که خبری از آگاهی نیست و خبری از یک حرف عالمانه نیست، ارزشی ندارد. حتی اشک هم راهش را پیدا نمیکرد.
مراسم که تمام شد، خواهرم گفت این آخرینبار است که به این جور مراسم میایم. حتی مادر هم که به این مراسمها عادت داشت، حوصلهاش سر رفته بود و تنها برای این که به صاحبخانه بیحرمتی نکرده باشد تا آخر ماند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
به دعوت یکی از دوستان رفتیم مراسم عزاداری. جمعیت زیادی آمده بود. چند نوحهخوان هم دعوت شده بودند و هر کدام ساعتی را به روضهخواندن پرداختند. شورش را درآورده بودند. اعتدال که نباشد، آدم از بهترینها هم دلزده میشود. گرما بیداد میکرد. هر لحظه هم جمعیت بیشتر میشد. فکر کردم شاید این آخرینبار باشد که در اینجور مراسمها حضور پیدا میکنم. مراسمی که خبری از آگاهی نیست و خبری از یک حرف عالمانه نیست، ارزشی ندارد. حتی اشک هم راهش را پیدا نمیکرد.
مراسم که تمام شد، خواهرم گفت این آخرینبار است که به این جور مراسم میایم. حتی مادر هم که به این مراسمها عادت داشت، حوصلهاش سر رفته بود و تنها برای این که به صاحبخانه بیحرمتی نکرده باشد تا آخر ماند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤1
وستاهل
رفته بودم منیریه. چشم میگردانم و نگاهم به نام کوچهها بود. رسیدم به کوچهی وستاهل. فکر کردم شاید نام یک چیز عینی باشد درست مثل کوچهی نمکدان، شمعدان یا نمک در ضلع دیگر میدان.
باید در واژهیاب به دنبالش میگشتم.
معنایی نداشت. نام یک کلانتر سوئدی بود که در دورهی احمد شاه آمده بود تا نظم و مقررات را در ایران برقرار کند و ظاهراً ساکن همان کوچه بود.
در مقالهای خواندم که از اهالی کوچه که دربارهی نام کوچه پرسیده بودند، قدیمیها دربارهی تاریخچهی کوچه میدانستند، ولی جوانترها چیزی نمیدانستند. حتی کنجکاو هم نبودند که بروند دنبال معنایش.
امروز روز دانستن بود. ما از اینترنت استفاده کردیم برای چیزهای سادهایی که معنایشان را نمیدانستیم و همیشه بدون اینکه اهمیتی داشته باشند از کنارشان گذشته بودیم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
رفته بودم منیریه. چشم میگردانم و نگاهم به نام کوچهها بود. رسیدم به کوچهی وستاهل. فکر کردم شاید نام یک چیز عینی باشد درست مثل کوچهی نمکدان، شمعدان یا نمک در ضلع دیگر میدان.
باید در واژهیاب به دنبالش میگشتم.
معنایی نداشت. نام یک کلانتر سوئدی بود که در دورهی احمد شاه آمده بود تا نظم و مقررات را در ایران برقرار کند و ظاهراً ساکن همان کوچه بود.
در مقالهای خواندم که از اهالی کوچه که دربارهی نام کوچه پرسیده بودند، قدیمیها دربارهی تاریخچهی کوچه میدانستند، ولی جوانترها چیزی نمیدانستند. حتی کنجکاو هم نبودند که بروند دنبال معنایش.
امروز روز دانستن بود. ما از اینترنت استفاده کردیم برای چیزهای سادهایی که معنایشان را نمیدانستیم و همیشه بدون اینکه اهمیتی داشته باشند از کنارشان گذشته بودیم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤2
هنوز هم برای مدادرنگی ذوق میکنم.
تلاش میکنم در روز هر طور شده طرحی بکشم.
روی مدار مهارت ماندن تنها با قدمهای کوچکی ممکن میشود که دائمی باشد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
تلاش میکنم در روز هر طور شده طرحی بکشم.
روی مدار مهارت ماندن تنها با قدمهای کوچکی ممکن میشود که دائمی باشد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤5
سارق انرژی
سارقانی هستند که آگاهانه مالت را میبرند. تکلیفت با این سارقان مشخص است. مالت را از گزندشان حفظ میکنی ولی سارقانی هستند که بیهیچ قصد و انگیزهای انرژیات را میربایند. با این سارقان چه میکنید؟
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
سارقانی هستند که آگاهانه مالت را میبرند. تکلیفت با این سارقان مشخص است. مالت را از گزندشان حفظ میکنی ولی سارقانی هستند که بیهیچ قصد و انگیزهای انرژیات را میربایند. با این سارقان چه میکنید؟
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
فقط تفکرت را تغییر بده
انگار عادت کردهایم به دیدن خوشیهای دیگران و تزریق سم حسرت در وجود خودمان.
هزار بهانه میآوریم که نشد، نمیشود، راهمان ندادند.
اینها برای ما نبود.
از اول هم بختمان را بد نوشته بودند. ما اینطور نبودیم.
ما مبارز نبودیم.
ما مبارز نیستیم.
ما را اینطور بار آوردند.
تو سریخور و قانع به نداشتن و نخواستن.
کاش طور دیگری متولد شده بودیم.
کاش طور دیگری تربیت شده بودیم. کاش یادگرفته بودیم.
کاش راه رسیدن به خواستههایشان را بلد بودیم.
یادمان ندادند.
اجازه ندادند.
راهمان را سد کردند.
این حرفها را میزنیم که تقصیر را به گردن هر چیزی بیندازیم جز خودمان.
تقصیر خودمان است که ذهنیت برنده را نداریم.
تقصیر خودمان است که با تفکر یک بازنده زندگی میکنیم.
تا زمانی که تفکرمان مثل یک بازنده باشد محکومیم به باختن و تماشای دیگران و حسرت خوردن.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
انگار عادت کردهایم به دیدن خوشیهای دیگران و تزریق سم حسرت در وجود خودمان.
هزار بهانه میآوریم که نشد، نمیشود، راهمان ندادند.
اینها برای ما نبود.
از اول هم بختمان را بد نوشته بودند. ما اینطور نبودیم.
ما مبارز نبودیم.
ما مبارز نیستیم.
ما را اینطور بار آوردند.
تو سریخور و قانع به نداشتن و نخواستن.
کاش طور دیگری متولد شده بودیم.
کاش طور دیگری تربیت شده بودیم. کاش یادگرفته بودیم.
کاش راه رسیدن به خواستههایشان را بلد بودیم.
یادمان ندادند.
اجازه ندادند.
راهمان را سد کردند.
این حرفها را میزنیم که تقصیر را به گردن هر چیزی بیندازیم جز خودمان.
تقصیر خودمان است که ذهنیت برنده را نداریم.
تقصیر خودمان است که با تفکر یک بازنده زندگی میکنیم.
تا زمانی که تفکرمان مثل یک بازنده باشد محکومیم به باختن و تماشای دیگران و حسرت خوردن.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
روی زمین ولو میشوم و به ذهن ناخودآگاهم اجازه میدهم آزادانه نقاشی کند، وقتی از میان این شور کودکانه بالاخره چیزی شکل میگیرد، خودآگاه به فرماندهی عقل و شعور گند میزند به تمام آن شور و هیجان.
می اندیشم اگر هنرمندان با آگاهی کامل نقاشی میکردند، شاهکاری شکل میگرفت؟
#نقاشی
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
می اندیشم اگر هنرمندان با آگاهی کامل نقاشی میکردند، شاهکاری شکل میگرفت؟
#نقاشی
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤1
