Telegram Web Link
وقتی یاد بگیریم که در لحظه‌ی اکنون زندگی کنیم، مواهبی که در آن لحظه از آن‌ها برخورداریم را خواهیم دید و می‌توانیم شادی را با تمام وجود احساس کنیم.
#یادداشت_روز
#بریده_کتاب
@leila_aligholizade
1👌1
وقتی خبر در گذشت استاد فرشچیان را شنیدم قلبم به درد آمد، ولی وقتی باور داشته باشیم که تمام ذرات عالم انرژی هستند و انرژی از بین نمی‌رود، دیگر از مرگ‌ها آزرده خاطر نمی‌شویم.
انرژی متمرکزی از قالب جسمی بیرون آمد و در قالب جسمی دیگر متبلور خواهد شد.
روحت شاد استاد عزیز
#یادداشت_روز

@leila_aligholizade
7👍2
ورودی‌های ذهن

باید مراقب کلماتی که می‌شنویم باشیم و آگاهانه مانع ورود آن‌ها به ضمیر ناخوداگاه باشیم. دیروز توجه کاملی روی ترانه‌هایی که می‌شنیدم، داشتم. وقتی متوجه شدم که همه‌ی ترانه‌ها پر از باورها و کلمات منفی هستند، از گوش دادن به آن‌ها اجتناب کردم. حتی جایی که اختیاری در کار نبود هم ذهنم را تمام و کمال به کارم معطوف کردم.
دیروز یک روز فوق‌العاده بود، چون مراقب ورودی‌های ذهنم بودم.
اگر همواره به ورودی‌های ذهن‌مان توجه کنیم، می‌توانیم شادی واقعی را تجربه کنیم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👍4
مورچه‌ی کتاب‌خوان
در حال مطالعه کتاب آیین تدفین از هانا کنت بودم که سر و کله‌ی یک مورچه پیدا شد. چند دقیقه‌ای به او خیره شدم. بیشتر از ده ثانیه روی کلمه‌ی پیشنهاد مانده بود و بعد خط آگهی مزایده را کلمه به کلمه پایین آمد.
فکر کردم شاید مورچه‌ی کتاب‌خوانی است که به پول هم اهمیت می‌دهد و دنبال آگهی مزایده است که بتواند چیزی را به قیمت پایین‌تر بخرد.
زمانه‌ی عجیبی است😁
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
3👏1
روزی متفاوت
عصر یک‌شنبه تنها یکی از شاگردانم آمد. فکر کرده بودم شاید او هم نیاید. مدادرنگی‌هایم را آورده بودم تا چند نشانگر کتاب تازه درست کنم. کتاب‌های کاغذی که زیاد می‌شود، نشانگر لازم می‌شوم.
وقتی شاگردم آمد همراه با او و دخترم شروع کردیم به ایده‌پردازی. هر کدام سه نشانگر درست کردیم. روز خوبی بود. به همگی خوش گذشت. گاهی یک تغییر کوچک در فضای کلاس میل و اشتیاق به یادگیری را بیشتر می‌کند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
5
معجزه‌ی کلمات
بوی قرمه سبزی همه‌ی خانه را گرفته بود. فکر کردم حتمی در راهرو هم پخش شده است. قرمه سبزی را تا بیدار می‌شوم بار می‌گذارم که تا شب حسابی جا بیفتد. همسایه‌ی روبرویی صبح می‌رود و شب می‌آید. خسته و بی‌رمق. فکر کردم حتما حالا بوی قرمه سبزی می‌پیچد در مشامش و دلش می‌خواهد. قبل از کشیدن خورشت برای خودمان برایش یک ظرف پر کردم و دادم دست دختر تا برایش ببرد.
صبح آمده بود با یک ظرف انگور و گفت که چقدر دلش قرمه سبزی می‌خواسته و چقدر هم خورشتم خوب شده بود و کلی تعریف و تمجید.
مطمئن نبودم آنقدر که او تعریف می‌کند خوشمزه بوده باشد، ولی کیف کردم از این کلمات پر مهر. کلماتی که انتظار داشتم پدر بگوید یا شاید مادر و مادر آنقدر دست‌پختش خوب بود که کمتر شد چیزی بگوید و پدر که به دست‌پخت خوبش عادت داشت و هیچ‌وقت از من راضی نبود.
امروز غذا بیشتر از اندازه‌ی خودمان گذاشتم و دعا دعا کردم که همسایه‌ی روبرویی به خانه بیاید تا باز برایش چیزی ببرم که باز هم با کلمات پرمهرش، روزم را بسازد
و آمد.
درست به وقت شام.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
4👌2🔥1
اعتدال را رعایت کنیم

به دعوت یکی از دوستان رفتیم مراسم عزاداری.‌ جمعیت زیادی آمده بود. چند نوحه‌خوان هم دعوت شده بودند و هر کدام ساعتی را به روضه‌خواندن پرداختند. شورش را درآورده بودند. اعتدال که نباشد، آدم از بهترین‌ها هم دل‌زده می‌شود. گرما بیداد می‌کرد. هر لحظه هم جمعیت بیشتر می‌شد. فکر کردم شاید این آخرین‌بار باشد که در این‌جور مراسم‌ها حضور پیدا می‌کنم. مراسمی که خبری از آگاهی نیست و خبری از یک حرف عالمانه نیست، ارزشی ندارد. حتی اشک هم راهش را پیدا نمی‌کرد.
مراسم که تمام شد، خواهرم گفت این آخرین‌بار است که به این جور مراسم میایم. حتی مادر هم که به این مراسم‌ها عادت داشت، حوصله‌اش سر رفته بود و تنها برای این که به صاحبخانه بی‌حرمتی نکرده باشد تا آخر ماند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
1
وستاهل
رفته بودم منیریه. چشم می‌گردانم و نگاهم به نام کوچه‌ها بود. رسیدم به کوچه‌ی وستاهل. فکر کردم شاید نام یک چیز عینی باشد درست مثل کوچه‌ی نمکدان، شمعدان یا نمک در ضلع دیگر میدان.
باید در واژه‌یاب به دنبالش می‌گشتم.
معنایی نداشت. نام یک کلانتر سوئدی بود که در دوره‌ی احمد شاه آمده بود تا نظم و مقررات را در ایران برقرار کند و ظاهراً ساکن همان کوچه بود.
در مقاله‌ای خواندم که از اهالی کوچه که درباره‌ی نام کوچه پرسیده بودند، قدیمی‌ها درباره‌ی تاریخچه‌ی کوچه می‌دانستند، ولی جوان‌ترها چیزی نمی‌دانستند. حتی کنجکاو هم نبودند که بروند دنبال معنایش.
امروز روز دانستن بود. ما از اینترنت استفاده کردیم برای چیزهای ساده‌ایی که معنایشان را نمی‌دانستیم و همیشه بدون اینکه اهمیتی داشته باشند از کنارشان گذشته بودیم.

#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
2
Forwarded from Zahra
1
هنوز هم برای مدادرنگی ذوق می‌کنم.
تلاش می‌کنم در روز هر طور شده طرحی بکشم.
روی مدار مهارت ماندن تنها با قدم‌های کوچکی ممکن می‌شود که دائمی باشد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
5
سارق انرژی
سارقانی هستند که آگاهانه مالت را می‌برند. تکلیفت با این سارقان مشخص است. مالت را از گزندشان حفظ می‌کنی ولی سارقانی هستند که بی‌هیچ قصد و انگیزه‌ای انرژی‌‌ات را می‌ربایند. با این سارقان چه می‌کنید؟
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
فقط تفکرت را تغییر بده
انگار عادت کرده‌ایم به دیدن خوشی‌های دیگران و تزریق سم حسرت در وجود خودمان.
هزار بهانه می‌آوریم که نشد، نمی‌شود، راه‌مان ندادند.
این‌ها برای ما نبود.
از اول هم بخت‌مان را بد نوشته بودند. ما اینطور نبودیم.
ما مبارز نبودیم.
ما مبارز نیستیم.
ما را اینطور بار آوردند.
تو سری‌خور و قانع به نداشتن و نخواستن.
کاش طور دیگری متولد شده بودیم.
کاش طور دیگری تربیت شده بودیم. کاش یادگرفته بودیم.
کاش راه رسیدن به خواسته‌هایشان را بلد بودیم.
یادمان ندادند.
اجازه ندادند.
راه‌مان را سد کردند.
این حرف‌ها را می‌زنیم که تقصیر را به گردن هر چیزی بیندازیم جز خودمان.
تقصیر خودمان است که ذهنیت برنده را نداریم.
تقصیر خودمان است که با تفکر یک بازنده زندگی می‌کنیم.
تا زمانی که تفکرمان مثل یک بازنده باشد محکومیم به باختن و تماشای دیگران و حسرت خوردن.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
روی زمین ولو می‌شوم و به ذهن ناخودآگاهم اجازه می‌دهم آزادانه نقاشی کند، وقتی از میان این شور کودکانه بالاخره چیزی شکل می‌گیرد، خودآگاه به فرماندهی عقل و شعور گند می‌زند به تمام آن شور و هیجان.
می اندیشم اگر هنرمندان با آگاهی کامل نقاشی می‌کردند، شاهکاری شکل می‌گرفت؟
#نقاشی
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
1
ویرانی زمین در سایه‌ی صنعت
#نقاشی
@leila_aligholizade
1
ماجرای سفری کوتاه
مایع کتلت را صبح موقع پخت ناهار آماده کرده بودم. این روزها که وقت و بی‌وقت بی‌برق می‌شویم، باید کارهای خانه را زود انجام دهم. حالا اولویت‌ها تغییر کرده است.
ساعت سه به وقت نقاشی دلمان سفر خواست. مدت‌ها بود که از محدوده‌ی شهرک‌مان و نهایتا خانه‌ی مادربزرگ پا فراتر نگذاشته بودیم.
چندباری سفر با اتوبوس به سرم زد و بعد خیلی زود قبل از تصمیم‌گیری بی خیالش شدم. ترس‌ها زود بهانه‌ای برای در خانه ماندن می‌یابند.
حالا دلم می‌خواست جایی برویم خارج از تهران حتی برای چند ساعت. خارج از تکرار همیشگی نرسیدن به رویاها. می‌خواستم فقط در اکنون باشم.
باورم نمی‌شد که با درخواستم موافقت شود. همان موقع برق رفت. باید کتلت‌ها را آماده می‌کردم و سبد پیک‌نیک شبانه‌مان را می‌چیدم.
اهمیتی نداشت. همه چیز مهیا بود. سرخ کردن کتلت‌ها به برق احتیاجی نداشت.

زدیم به دل جاده. بعد از سد کرج توقف کردیم و در تاریکی شب به ضیافت ستاره‌ها رفتیم. ستاره‌ها پاشیده شده بودند روی زمین. چشم‌پوشی از آسمان سخت‌ترین کار دنیا بود.
سیمین غانم گوش دادیم، شام خوردیم، به آسمان خیره شدیم و پر شدیم از لحظه‌ی اکنون.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👏2
دروغ‌هایی که می‌گوییم

انسان‌ها دروغ‌ها را خلق می‌کنند و سپس دروغ‌ها انسان‌ها را کنترل می‌کنند.*

شاید خاطرات دیروز ما هم دروغی بیش نباشند. دروغی که افسار زندگی‌مان را به دستش داده‌ایم، کسی چه می‌داند؟

* برشی از کتاب میثاق پنجم
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
4
تمرین توصیف‌ و کشفی تازه

برای تمرین توصیف رفتم سراغ خانه‌ی پدری.
خانه‌ای در سه طبقه. در همان طبقه‌ی اول به رازهایی پی بردم که در کودکی از چشمم پنهان مانده بود.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👏1
بنجامین‌باتن

یکی از فیلم‌هایی که همیشه از دیدنش لذت می‌بردم سرگذشت عجیب بنجامین‌باتن بود. اقتباسی که به عقیده‌ی من از متن اصلی اثر جذاب‌تر و موفقیت‌آمیزتر بود.
ایده‌ی داستان خاص و بدیع بود ولی
متن اصلی اثر یک داستان کوتاه است که سیر زندگی عجیب بنجامین‌باتن را نشان می‌دهد و چندان کششی را در خواننده ایجاد نمی‌کند. عدم وجود توصیف، تصویرسازی را برای خواننده سخت می‌کند. خواننده حتی قادر به خیال‌پردازی هم نیست چرا که ناخودآگاه آن را با صحنه های فیلم مقایسه می‌کند و آن را در برابر فیلم ضعیف و بدون هیچ تصویری می‌یابد.
در داستان اصلی خبری از آن عشق پر شور از کودکی تا لحظه‌ی مرگ نبود. پدر که در فیلم بچه را در خانه‌ی سالمندان رها کرده بود، در متن اصلی حامی و سرپرستش شده بود و زنی که باید تا انتها همراه می‌ماند او را رها کرده بود.
برخی فیلم سازان یک متن معمولی را می‌گیرند و شاهکاری زیبا خلق می‌کنند و عده‌ای هم یک متن شاهکار را تبدیل به فیلمی مضحک و حوصله سر بر می‌کنند.

#پاره_نویسی
@leila_aligholizade
2👌1
میثاق پنجم
در حال خواندن کتاب میثاق پنجم بودم و با ناباوری به آنچه که از صفحات کتاب می‌‌خواندم، می‌نگریستم که زهرا کتاب دیگری را برایم فرستاد که در تصدیق همین مفاهیم بود.
به نگرم وقتی مسیری را پیش می‌گیریم، کائنات چراغ‌هایی را برای روشن‌تر شدن مسیر برایمان می‌افروزد.
#بریده_کتاب
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
3
ضد و نقیض زندگی
گاهی که روی دور تند می‌افتم می‌گویم
کاش این شتاب موش‌های گرسنه برای جویدن زندگی نبود.
آدم همیشه احساس می‌کند که نرسیده‌ است. حس نرسیدن آدم را از پا در می‌آورد.
ولی حالا لاک‌پشت‌وار زندگی را طی می‌کنم بی هیچ هیجانی برای رسیدن.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
4👌1
2025/10/27 18:01:27
Back to Top
HTML Embed Code: