ماجرای سفری کوتاه
مایع کتلت را صبح موقع پخت ناهار آماده کرده بودم. این روزها که وقت و بیوقت بیبرق میشویم، باید کارهای خانه را زود انجام دهم. حالا اولویتها تغییر کرده است.
ساعت سه به وقت نقاشی دلمان سفر خواست. مدتها بود که از محدودهی شهرکمان و نهایتا خانهی مادربزرگ پا فراتر نگذاشته بودیم.
چندباری سفر با اتوبوس به سرم زد و بعد خیلی زود قبل از تصمیمگیری بی خیالش شدم. ترسها زود بهانهای برای در خانه ماندن مییابند.
حالا دلم میخواست جایی برویم خارج از تهران حتی برای چند ساعت. خارج از تکرار همیشگی نرسیدن به رویاها. میخواستم فقط در اکنون باشم.
باورم نمیشد که با درخواستم موافقت شود. همان موقع برق رفت. باید کتلتها را آماده میکردم و سبد پیکنیک شبانهمان را میچیدم.
اهمیتی نداشت. همه چیز مهیا بود. سرخ کردن کتلتها به برق احتیاجی نداشت.
زدیم به دل جاده. بعد از سد کرج توقف کردیم و در تاریکی شب به ضیافت ستارهها رفتیم. ستارهها پاشیده شده بودند روی زمین. چشمپوشی از آسمان سختترین کار دنیا بود.
سیمین غانم گوش دادیم، شام خوردیم، به آسمان خیره شدیم و پر شدیم از لحظهی اکنون.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
مایع کتلت را صبح موقع پخت ناهار آماده کرده بودم. این روزها که وقت و بیوقت بیبرق میشویم، باید کارهای خانه را زود انجام دهم. حالا اولویتها تغییر کرده است.
ساعت سه به وقت نقاشی دلمان سفر خواست. مدتها بود که از محدودهی شهرکمان و نهایتا خانهی مادربزرگ پا فراتر نگذاشته بودیم.
چندباری سفر با اتوبوس به سرم زد و بعد خیلی زود قبل از تصمیمگیری بی خیالش شدم. ترسها زود بهانهای برای در خانه ماندن مییابند.
حالا دلم میخواست جایی برویم خارج از تهران حتی برای چند ساعت. خارج از تکرار همیشگی نرسیدن به رویاها. میخواستم فقط در اکنون باشم.
باورم نمیشد که با درخواستم موافقت شود. همان موقع برق رفت. باید کتلتها را آماده میکردم و سبد پیکنیک شبانهمان را میچیدم.
اهمیتی نداشت. همه چیز مهیا بود. سرخ کردن کتلتها به برق احتیاجی نداشت.
زدیم به دل جاده. بعد از سد کرج توقف کردیم و در تاریکی شب به ضیافت ستارهها رفتیم. ستارهها پاشیده شده بودند روی زمین. چشمپوشی از آسمان سختترین کار دنیا بود.
سیمین غانم گوش دادیم، شام خوردیم، به آسمان خیره شدیم و پر شدیم از لحظهی اکنون.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👏2
دروغهایی که میگوییم
انسانها دروغها را خلق میکنند و سپس دروغها انسانها را کنترل میکنند.*
شاید خاطرات دیروز ما هم دروغی بیش نباشند. دروغی که افسار زندگیمان را به دستش دادهایم، کسی چه میداند؟
* برشی از کتاب میثاق پنجم
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
انسانها دروغها را خلق میکنند و سپس دروغها انسانها را کنترل میکنند.*
شاید خاطرات دیروز ما هم دروغی بیش نباشند. دروغی که افسار زندگیمان را به دستش دادهایم، کسی چه میداند؟
* برشی از کتاب میثاق پنجم
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤4
تمرین توصیف و کشفی تازه
برای تمرین توصیف رفتم سراغ خانهی پدری.
خانهای در سه طبقه. در همان طبقهی اول به رازهایی پی بردم که در کودکی از چشمم پنهان مانده بود.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
برای تمرین توصیف رفتم سراغ خانهی پدری.
خانهای در سه طبقه. در همان طبقهی اول به رازهایی پی بردم که در کودکی از چشمم پنهان مانده بود.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👏1
بنجامینباتن
یکی از فیلمهایی که همیشه از دیدنش لذت میبردم سرگذشت عجیب بنجامینباتن بود. اقتباسی که به عقیدهی من از متن اصلی اثر جذابتر و موفقیتآمیزتر بود.
ایدهی داستان خاص و بدیع بود ولی
متن اصلی اثر یک داستان کوتاه است که سیر زندگی عجیب بنجامینباتن را نشان میدهد و چندان کششی را در خواننده ایجاد نمیکند. عدم وجود توصیف، تصویرسازی را برای خواننده سخت میکند. خواننده حتی قادر به خیالپردازی هم نیست چرا که ناخودآگاه آن را با صحنه های فیلم مقایسه میکند و آن را در برابر فیلم ضعیف و بدون هیچ تصویری مییابد.
در داستان اصلی خبری از آن عشق پر شور از کودکی تا لحظهی مرگ نبود. پدر که در فیلم بچه را در خانهی سالمندان رها کرده بود، در متن اصلی حامی و سرپرستش شده بود و زنی که باید تا انتها همراه میماند او را رها کرده بود.
برخی فیلم سازان یک متن معمولی را میگیرند و شاهکاری زیبا خلق میکنند و عدهای هم یک متن شاهکار را تبدیل به فیلمی مضحک و حوصله سر بر میکنند.
#پاره_نویسی
@leila_aligholizade
یکی از فیلمهایی که همیشه از دیدنش لذت میبردم سرگذشت عجیب بنجامینباتن بود. اقتباسی که به عقیدهی من از متن اصلی اثر جذابتر و موفقیتآمیزتر بود.
ایدهی داستان خاص و بدیع بود ولی
متن اصلی اثر یک داستان کوتاه است که سیر زندگی عجیب بنجامینباتن را نشان میدهد و چندان کششی را در خواننده ایجاد نمیکند. عدم وجود توصیف، تصویرسازی را برای خواننده سخت میکند. خواننده حتی قادر به خیالپردازی هم نیست چرا که ناخودآگاه آن را با صحنه های فیلم مقایسه میکند و آن را در برابر فیلم ضعیف و بدون هیچ تصویری مییابد.
در داستان اصلی خبری از آن عشق پر شور از کودکی تا لحظهی مرگ نبود. پدر که در فیلم بچه را در خانهی سالمندان رها کرده بود، در متن اصلی حامی و سرپرستش شده بود و زنی که باید تا انتها همراه میماند او را رها کرده بود.
برخی فیلم سازان یک متن معمولی را میگیرند و شاهکاری زیبا خلق میکنند و عدهای هم یک متن شاهکار را تبدیل به فیلمی مضحک و حوصله سر بر میکنند.
#پاره_نویسی
@leila_aligholizade
❤2👌1
میثاق پنجم
در حال خواندن کتاب میثاق پنجم بودم و با ناباوری به آنچه که از صفحات کتاب میخواندم، مینگریستم که زهرا کتاب دیگری را برایم فرستاد که در تصدیق همین مفاهیم بود.
به نگرم وقتی مسیری را پیش میگیریم، کائنات چراغهایی را برای روشنتر شدن مسیر برایمان میافروزد.
#بریده_کتاب
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
در حال خواندن کتاب میثاق پنجم بودم و با ناباوری به آنچه که از صفحات کتاب میخواندم، مینگریستم که زهرا کتاب دیگری را برایم فرستاد که در تصدیق همین مفاهیم بود.
به نگرم وقتی مسیری را پیش میگیریم، کائنات چراغهایی را برای روشنتر شدن مسیر برایمان میافروزد.
#بریده_کتاب
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤3
ضد و نقیض زندگی
گاهی که روی دور تند میافتم میگویم
کاش این شتاب موشهای گرسنه برای جویدن زندگی نبود.
آدم همیشه احساس میکند که نرسیده است. حس نرسیدن آدم را از پا در میآورد.
ولی حالا لاکپشتوار زندگی را طی میکنم بی هیچ هیجانی برای رسیدن.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
گاهی که روی دور تند میافتم میگویم
کاش این شتاب موشهای گرسنه برای جویدن زندگی نبود.
آدم همیشه احساس میکند که نرسیده است. حس نرسیدن آدم را از پا در میآورد.
ولی حالا لاکپشتوار زندگی را طی میکنم بی هیچ هیجانی برای رسیدن.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤4👌1
بهانهای برای نوشتن
نوشتن داستان بلند سخت است. هر بار که مینشینم به نوشتن و سختیاش، شیرینی نوشتم را از دلم میشورد،
هر وقت که دیگر دلزده از نوشتن میشوم،
به روزها در راه برمیگردم.
و روزها در راه مرا به نوشتن ترغیب میکند.
امروز شاهرخ گفته بود که بعد از تماس گیتا دیگر نتوانست چیزی بنویسد و فقط به باخ و بتهوون گوش داد.
امروز من هم موقع درست کردن کوکو موسیقی کلاسیک گوش دادم و فکر کردم که نمیتوانم از نوشتن دست بکشم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
نوشتن داستان بلند سخت است. هر بار که مینشینم به نوشتن و سختیاش، شیرینی نوشتم را از دلم میشورد،
هر وقت که دیگر دلزده از نوشتن میشوم،
به روزها در راه برمیگردم.
و روزها در راه مرا به نوشتن ترغیب میکند.
امروز شاهرخ گفته بود که بعد از تماس گیتا دیگر نتوانست چیزی بنویسد و فقط به باخ و بتهوون گوش داد.
امروز من هم موقع درست کردن کوکو موسیقی کلاسیک گوش دادم و فکر کردم که نمیتوانم از نوشتن دست بکشم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤1👏1
لبخند عاریه
با هزار ترفند و دوز و کلک از خانه زدیم بیرون که متوجه رفتنمان نشوند که بعد نگویند بیمعرفت بودند و یک تعارف نزدند.
نگفتیم چون خسته بودیم از تفاوتها و تحمیلها و سکوتهای اجباری از سر احترام.
مگر چه میخواستیم؟
یک لبخند حقیقی.
از لبخندهای عاریه جانمان به تنگ آمده بود.
هنوز به سر خیابان نرسیده، برق رفت.
شهر غرق شد در ظلمات بیبرقی.
شازده خانوم ستار هم کاری نکرد.
برق نباشد، شب دلگیر است.
مغازههای بسته شدند.
تا خود مقصد برق نبود.
آسمان شهر هم غبارآلود و بیستاره.
مقصد هم دلگیر.
رودخانه بیآب.
صدای ایرج بسطامی شنیده میشد. یک نوای غمگین.
رود خالی بی هیچ جریانی به تصویر ماه خیره شده بود و با شرمندگی میگفت: «کاش میتوانستم چهرهات را در آغوش بگیرم.»
آنجا هم دلگیر بود.
لبخند به لب مان نیاورد.
پس لبخند عاریهمان را به لب زدیم و به خانه برگشتیم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
با هزار ترفند و دوز و کلک از خانه زدیم بیرون که متوجه رفتنمان نشوند که بعد نگویند بیمعرفت بودند و یک تعارف نزدند.
نگفتیم چون خسته بودیم از تفاوتها و تحمیلها و سکوتهای اجباری از سر احترام.
مگر چه میخواستیم؟
یک لبخند حقیقی.
از لبخندهای عاریه جانمان به تنگ آمده بود.
هنوز به سر خیابان نرسیده، برق رفت.
شهر غرق شد در ظلمات بیبرقی.
شازده خانوم ستار هم کاری نکرد.
برق نباشد، شب دلگیر است.
مغازههای بسته شدند.
تا خود مقصد برق نبود.
آسمان شهر هم غبارآلود و بیستاره.
مقصد هم دلگیر.
رودخانه بیآب.
صدای ایرج بسطامی شنیده میشد. یک نوای غمگین.
رود خالی بی هیچ جریانی به تصویر ماه خیره شده بود و با شرمندگی میگفت: «کاش میتوانستم چهرهات را در آغوش بگیرم.»
آنجا هم دلگیر بود.
لبخند به لب مان نیاورد.
پس لبخند عاریهمان را به لب زدیم و به خانه برگشتیم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤4
Forwarded from کافه تجربه | عسل حسینزاده فراحمی (Asal Hosseinzadeh)
ایفل
نویسنده: علی صفری
کارگردان: رها حاجی زینل
تهیهکننده: عسل حسینزاده
کاری از گروه تئاتر سه گانه
شهریور ماه، ساعت ۱۹:۱۵
مجموعه تئاتر لبخند
https://www.tiwall.com/p/eiffel
نویسنده: علی صفری
کارگردان: رها حاجی زینل
تهیهکننده: عسل حسینزاده
کاری از گروه تئاتر سه گانه
شهریور ماه، ساعت ۱۹:۱۵
مجموعه تئاتر لبخند
https://www.tiwall.com/p/eiffel
❤1
گذر به خاطرات برای یافتن حرفهی داستانی مرا به داستانک گردنآویز مادربزرگ رساند.
گردنآویز مادربزرگ
#داستانک
@leila_aligholizade
گردنآویز مادربزرگ
#داستانک
@leila_aligholizade
❤1
فساد چیست؟
به نظر میرسد که فساد هم مثل خیلی از مفاهیم دیگر معنای مطلقی نداشته باشد. به شنیدن گفتگوهای اعضای کارگاه اندیشه که نشستم، فساد حتی در جمعی هم سن و سال هم یکی نبود. یکی زنی را که خودش را به دیگران عرضه میکند عامل فساد میدانست و دیگری قدرت را. هر فردی بنا به عقیده و مسلکش چیزی را ریشهی فساد میداند. به گمان من آن حاجی بازاری که نذرش فراموش نمیشود و تا ساز و آواز جنگ را میشنود، فی اجناس را بالا میکشد و چیزهایی را در انبار هایش دپو میکند، عامل فساد است.
این روزها گوشم پر شده از اخباری از این قبیل که خود فساد دیگری را در پی دارد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
به نظر میرسد که فساد هم مثل خیلی از مفاهیم دیگر معنای مطلقی نداشته باشد. به شنیدن گفتگوهای اعضای کارگاه اندیشه که نشستم، فساد حتی در جمعی هم سن و سال هم یکی نبود. یکی زنی را که خودش را به دیگران عرضه میکند عامل فساد میدانست و دیگری قدرت را. هر فردی بنا به عقیده و مسلکش چیزی را ریشهی فساد میداند. به گمان من آن حاجی بازاری که نذرش فراموش نمیشود و تا ساز و آواز جنگ را میشنود، فی اجناس را بالا میکشد و چیزهایی را در انبار هایش دپو میکند، عامل فساد است.
این روزها گوشم پر شده از اخباری از این قبیل که خود فساد دیگری را در پی دارد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👏1👌1
سازش در دستپخت
پانزده سال تمام اصرار داشتم که ماکارونی را با گوشت درست کنم و «م» ماکارانی بدون گوشت دلش میخواست. هر گاه که به دلخواه او رفتار میکردم ماکارانی به دلم نمینشست و به دلخواه خودم به دل او نمینشست.
امروز گوشت اضافه را برای بچه گربهها ریختم. ماکارانی او بدون گوشت و تنها با طعم گوشت بود و برای من و «ه» با گوشت.
امروز همه راضی بودیم.
بچه گربهها بیشتر😁.
بالاخره در پخت ماکارونی هم به سازش رسیدیم. باشد که سران مملکت هم در پخت آش برای مردم به سازش برسند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
پانزده سال تمام اصرار داشتم که ماکارونی را با گوشت درست کنم و «م» ماکارانی بدون گوشت دلش میخواست. هر گاه که به دلخواه او رفتار میکردم ماکارانی به دلم نمینشست و به دلخواه خودم به دل او نمینشست.
امروز گوشت اضافه را برای بچه گربهها ریختم. ماکارانی او بدون گوشت و تنها با طعم گوشت بود و برای من و «ه» با گوشت.
امروز همه راضی بودیم.
بچه گربهها بیشتر😁.
بالاخره در پخت ماکارونی هم به سازش رسیدیم. باشد که سران مملکت هم در پخت آش برای مردم به سازش برسند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👏1
فداکاری با کینه
نشسته بودیم به تماشای سریال سفر دوستداشتنی من.
در یکی از قسمتها زنی به خواهرش گفت: «بزرگ شو. تا کی میخوای مثل بچهها زندگی کنی. از دخترت خجالت بکش.»
خواهرش که سرخوشی از وجناتش میریخت، گفت: «من از تو ممنونم که توی تمام این سالها دخترم رو بزرگ کردی و برای من فداکاری کردی، ولی این سبک زندگی منه و من خوشحالم نمیتونی برای من تصمیم بگیری.»
زن با ناراحتی و انزجار گفت: «اگه وصیت مادر نبود که مراقبت باشم، اینجا نمیموندم.»
زن گفت: «خواهش میکنم همین حالا برو. برو دنبال آرزوهات، ولی اینقدر به من کینه نداشته باش. من این فداکاری کینهتوزانه رو نمیخوام.»
این دیالوگ من رو به فکر وا داشت که چقدر توی زندگی این مدلی رفتار کردم و بعد وجودم شد پر از کینه و دیگران رو مقصر نرسیدن به آرزوهام دونستم؟
تا یک برههی طولانی همچین آدمی بودم. میخواستم خوب به نظر برسم و گذشتن از خودم رو یک ارزش اخلاقی میدونستم و در آخر هم مطمئن بودم که هیچ وقت خوب به نظر نمیرسم.
حالا بر خلاف گذشته تنها کاری را انجام میدهم که به میلم باشد و در ازای آن انتظار ندارم که دیگران قدر کارم را بدانند و از من تشکر کنند.
این شیوه را در تربیت فرزندم هم به کار گرفتهام و درخواستهایم با او از خواهش است و اگر به هر دلیلی نپذیرد رو ترش کردن و قهر و عذاب وجدان دادنی در کار نیست. او هم تا زمانی که آسیبی به دیگران نزند، مختار است کاری را انجام دهد که به میلش باشد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
نشسته بودیم به تماشای سریال سفر دوستداشتنی من.
در یکی از قسمتها زنی به خواهرش گفت: «بزرگ شو. تا کی میخوای مثل بچهها زندگی کنی. از دخترت خجالت بکش.»
خواهرش که سرخوشی از وجناتش میریخت، گفت: «من از تو ممنونم که توی تمام این سالها دخترم رو بزرگ کردی و برای من فداکاری کردی، ولی این سبک زندگی منه و من خوشحالم نمیتونی برای من تصمیم بگیری.»
زن با ناراحتی و انزجار گفت: «اگه وصیت مادر نبود که مراقبت باشم، اینجا نمیموندم.»
زن گفت: «خواهش میکنم همین حالا برو. برو دنبال آرزوهات، ولی اینقدر به من کینه نداشته باش. من این فداکاری کینهتوزانه رو نمیخوام.»
این دیالوگ من رو به فکر وا داشت که چقدر توی زندگی این مدلی رفتار کردم و بعد وجودم شد پر از کینه و دیگران رو مقصر نرسیدن به آرزوهام دونستم؟
تا یک برههی طولانی همچین آدمی بودم. میخواستم خوب به نظر برسم و گذشتن از خودم رو یک ارزش اخلاقی میدونستم و در آخر هم مطمئن بودم که هیچ وقت خوب به نظر نمیرسم.
حالا بر خلاف گذشته تنها کاری را انجام میدهم که به میلم باشد و در ازای آن انتظار ندارم که دیگران قدر کارم را بدانند و از من تشکر کنند.
این شیوه را در تربیت فرزندم هم به کار گرفتهام و درخواستهایم با او از خواهش است و اگر به هر دلیلی نپذیرد رو ترش کردن و قهر و عذاب وجدان دادنی در کار نیست. او هم تا زمانی که آسیبی به دیگران نزند، مختار است کاری را انجام دهد که به میلش باشد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👏4❤1
و فرنگیس مرده است
و اصرار دارم بخوانمش هرچند که با آهنگش غریبهام. و فرنگیس از همان سطرهای ابتدایی مرده است و مشتاقم بدانم فرنگیس کیست که سطر اول خبر مرگ او را برایم به ارمغان آورده است.
چند سطر بعد فرنگیس خودش را نشان میدهد و حالا دیگر فرنگیس نیست که مرا به خواندن مشتاق میکند. فرنگیس با آن سربند همیشگیاش مرا مشتاق خواندن نمیکند. دفینه و گنجنامه و آذرمیدخت هم مرا جذب نکردهاند. من با هر سطر کتاب که بوی کهنگی میدهد به خاطرات سفر میکنم. یاد اولین نمایشگاه نقاشی که من تنها خریدار بودم و هیچ نقشی در هیچ کدام تابلوها نداشتم و بعدتر یاد سمفونی مردگان، سال بلوا، ملکوت، بوف کور و کاشان و آن تصویر ابدی پیرمرد خنزرپنزری و زنی که از کوزه بیرون آمده بود. این تصویر تا همیشه با من است و من کتاب را میخوانم چون مرا به یاد خاطرات خوش کتابها و سرگردانی در بیابانها میاندازد.
و فرنگیس باز هم مرده است. بیآنکه بفهم چرا و چطور. دوباره از نو میخوانم از همان سطرهای ابتدایی که فرنگیس مرده است.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
و اصرار دارم بخوانمش هرچند که با آهنگش غریبهام. و فرنگیس از همان سطرهای ابتدایی مرده است و مشتاقم بدانم فرنگیس کیست که سطر اول خبر مرگ او را برایم به ارمغان آورده است.
چند سطر بعد فرنگیس خودش را نشان میدهد و حالا دیگر فرنگیس نیست که مرا به خواندن مشتاق میکند. فرنگیس با آن سربند همیشگیاش مرا مشتاق خواندن نمیکند. دفینه و گنجنامه و آذرمیدخت هم مرا جذب نکردهاند. من با هر سطر کتاب که بوی کهنگی میدهد به خاطرات سفر میکنم. یاد اولین نمایشگاه نقاشی که من تنها خریدار بودم و هیچ نقشی در هیچ کدام تابلوها نداشتم و بعدتر یاد سمفونی مردگان، سال بلوا، ملکوت، بوف کور و کاشان و آن تصویر ابدی پیرمرد خنزرپنزری و زنی که از کوزه بیرون آمده بود. این تصویر تا همیشه با من است و من کتاب را میخوانم چون مرا به یاد خاطرات خوش کتابها و سرگردانی در بیابانها میاندازد.
و فرنگیس باز هم مرده است. بیآنکه بفهم چرا و چطور. دوباره از نو میخوانم از همان سطرهای ابتدایی که فرنگیس مرده است.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👏2
آنچه که از داستان میآموزیم
باید آنچه را که میدانیم دائم مرور کنیم.
آدمی نیازمند تکرار است.
چند روزی است که برگشتهام به داستانی نیمهکاره و رها شده.
صبحها کمی زودتر از خواب بیدار میشوم تا با تمرکزی بیشتر روی داستانم کار کنم.
هنوز داستان به انتها نرسیده است و فصلهای پایانی آن باقی مانده است. هر بار که از ابتدا شروع به خواندن داستان میکنم، بخشهایی را بیرحمانه حذف میکنم و بخشهایی را با تردید نگه میدارم. میدانم روز بعد شاید باز هم دست به حذف بزنم، ولی حالا نه.
در گیر و دار خواندن مرور و ویرایش داستان دوباره تصمیمات مهم میگیرم. همانهایی که ترسهای آن دوازده روز به جانم ریخته بود و باعث شده بود رهایشان کنم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
باید آنچه را که میدانیم دائم مرور کنیم.
آدمی نیازمند تکرار است.
چند روزی است که برگشتهام به داستانی نیمهکاره و رها شده.
صبحها کمی زودتر از خواب بیدار میشوم تا با تمرکزی بیشتر روی داستانم کار کنم.
هنوز داستان به انتها نرسیده است و فصلهای پایانی آن باقی مانده است. هر بار که از ابتدا شروع به خواندن داستان میکنم، بخشهایی را بیرحمانه حذف میکنم و بخشهایی را با تردید نگه میدارم. میدانم روز بعد شاید باز هم دست به حذف بزنم، ولی حالا نه.
در گیر و دار خواندن مرور و ویرایش داستان دوباره تصمیمات مهم میگیرم. همانهایی که ترسهای آن دوازده روز به جانم ریخته بود و باعث شده بود رهایشان کنم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👏1
مرد تکثیر شده
روز خود را با ژوزه ساراماگو میآغازم. اگر نمیدانستم نویسندهی کتاب کوری است، سراغ کتاب مرد تکثیر شدهاش نمیرفتم. شخصیت اصلی داستان معلم تاریخی است که به ملال و افسردگی مبتلا شده است. از همسرش جدا شده و هیچ دلیلی برای کارهایش نمییابد.
همکارش دبیر ریاضی دیدن فیلمی را به او پیشنهاد میکند. برای سرگرمی. بعد از تماشای فیلم روال زندگیاش تغییر میکند.
قرار گذاشتهام که هر روز با وجود تمام کارها صد صفحه کتاب داستانی بخوانم.
سال پیش تحت تاثیر کتاب تولستوی و مبلبنفش میخواستم هر روز یک کتاب بخوانم. سنگ بزرگی بود. هیچگاه موفق به زدنش نشدم. به نظرم صد صفحه معقولانهتر است.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
روز خود را با ژوزه ساراماگو میآغازم. اگر نمیدانستم نویسندهی کتاب کوری است، سراغ کتاب مرد تکثیر شدهاش نمیرفتم. شخصیت اصلی داستان معلم تاریخی است که به ملال و افسردگی مبتلا شده است. از همسرش جدا شده و هیچ دلیلی برای کارهایش نمییابد.
همکارش دبیر ریاضی دیدن فیلمی را به او پیشنهاد میکند. برای سرگرمی. بعد از تماشای فیلم روال زندگیاش تغییر میکند.
قرار گذاشتهام که هر روز با وجود تمام کارها صد صفحه کتاب داستانی بخوانم.
سال پیش تحت تاثیر کتاب تولستوی و مبلبنفش میخواستم هر روز یک کتاب بخوانم. سنگ بزرگی بود. هیچگاه موفق به زدنش نشدم. به نظرم صد صفحه معقولانهتر است.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤1
آشپزی
امروز به چیزهای متفاوتی برای نوشتن فکر کردم. خوب خوابیده بودم و بعد از بیداری جز درد ناشی از ورزش هیچ مشکل دیگری نداشتم و دست آخر رسیدم به غذا که بدنمان و خلق و خویمان را تحت تاثیر قرار میدهد.
نمیدانم شما سریال جواهری در قصر را دیدهاید یا نه؟ این سریال را در دوران دانشجویی میدیدم. موقع تماشای این سریال اتاق تلویزیون غلغله بود. تماشایش به سومین پخش هم کشید و هر دفعه از تماشایش لذت بردم.
حالا مشغول تماشای سریال نوشجان اعلی حضرت هستیم.
یک آشپز از آینده آمده است و برای نجات جانش باید غذاهایی طبخ کند که طعمی جدید داشته باشد و تکراری هم نباشد. موقع طبخ غذاها نکاتی گفته میشود. دفتر یادداشتم را کنار دستم میگذارم و مطالبی که بعدتر به کارم میآید را یادداشت میکنم.
متوجه شدم سریالهایی که در آن شخصیت اصلی با غذا سر و کار دارد را بیشتر از سریالهای دیگر دوست دارم. سریال آشپزباشی با بازی پرویز پرستویی و سریال پاستا هم سریال محبوبم بودند. فیلم پاستابریونی و وقتی ماهیها عاشق میشوند و مهمان مامان را هم دوست داشتم. وجه مشترک همهی اینها آشپزی است.
آشپزی و رسم و رسومات آن برایم جالب است. چیزی که امروز به واسطهی آشفتگی و سرعت بالای زندگی از دست رفته است.
توجه به غذای خوب و نحوهی پختش، خانواده را دور هم جمع میکند
قبل از به پایان رسیدن متن
بیایید و فیلمی با تم آشپزی که دوست داشتید را برایم کامنت کنید.
و در پایان بعد از تماشای سریالهای کرهای به این نکته رسیدم که در تمامی فیلمها حتی اگر تم آشپزی هم نباشد، شخصیتها برای ابراز علاقه به همدیگر به خوب غذا خوردن توصیه میکنند، چرا؟ بیایید دربارهی این موضوع کمی حرف بزنیم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
امروز به چیزهای متفاوتی برای نوشتن فکر کردم. خوب خوابیده بودم و بعد از بیداری جز درد ناشی از ورزش هیچ مشکل دیگری نداشتم و دست آخر رسیدم به غذا که بدنمان و خلق و خویمان را تحت تاثیر قرار میدهد.
نمیدانم شما سریال جواهری در قصر را دیدهاید یا نه؟ این سریال را در دوران دانشجویی میدیدم. موقع تماشای این سریال اتاق تلویزیون غلغله بود. تماشایش به سومین پخش هم کشید و هر دفعه از تماشایش لذت بردم.
حالا مشغول تماشای سریال نوشجان اعلی حضرت هستیم.
یک آشپز از آینده آمده است و برای نجات جانش باید غذاهایی طبخ کند که طعمی جدید داشته باشد و تکراری هم نباشد. موقع طبخ غذاها نکاتی گفته میشود. دفتر یادداشتم را کنار دستم میگذارم و مطالبی که بعدتر به کارم میآید را یادداشت میکنم.
متوجه شدم سریالهایی که در آن شخصیت اصلی با غذا سر و کار دارد را بیشتر از سریالهای دیگر دوست دارم. سریال آشپزباشی با بازی پرویز پرستویی و سریال پاستا هم سریال محبوبم بودند. فیلم پاستابریونی و وقتی ماهیها عاشق میشوند و مهمان مامان را هم دوست داشتم. وجه مشترک همهی اینها آشپزی است.
آشپزی و رسم و رسومات آن برایم جالب است. چیزی که امروز به واسطهی آشفتگی و سرعت بالای زندگی از دست رفته است.
توجه به غذای خوب و نحوهی پختش، خانواده را دور هم جمع میکند
قبل از به پایان رسیدن متن
بیایید و فیلمی با تم آشپزی که دوست داشتید را برایم کامنت کنید.
و در پایان بعد از تماشای سریالهای کرهای به این نکته رسیدم که در تمامی فیلمها حتی اگر تم آشپزی هم نباشد، شخصیتها برای ابراز علاقه به همدیگر به خوب غذا خوردن توصیه میکنند، چرا؟ بیایید دربارهی این موضوع کمی حرف بزنیم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤5
نظمی که به خود تحمیل میکنم
از دیروز یک جمله در سرم مدام تکرار میشود.
نظم یعنی هر چیزی در زمان درست در مکان درست قرار گیرد.
این جمله را مدام با خودم تکرار میکنم و در لحظهی اکنون میمانم. قبلتر به خودم میگفتم کارم را انجام میدهم و بعد سر فرصت همه چیز را در جای خودش قرار میدهم. حالا از به هم ریختگی ها دوری میکنم. حتی همین لحظه که اینجا نشستهام، به خودکاری نگاه میکنم که نباید روی مبل باشد. کارش چند دقیقه پیش تمام شده بود. الان باید در جای خودش باشد.
نکند وسواس گرفتهام؟
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
از دیروز یک جمله در سرم مدام تکرار میشود.
نظم یعنی هر چیزی در زمان درست در مکان درست قرار گیرد.
این جمله را مدام با خودم تکرار میکنم و در لحظهی اکنون میمانم. قبلتر به خودم میگفتم کارم را انجام میدهم و بعد سر فرصت همه چیز را در جای خودش قرار میدهم. حالا از به هم ریختگی ها دوری میکنم. حتی همین لحظه که اینجا نشستهام، به خودکاری نگاه میکنم که نباید روی مبل باشد. کارش چند دقیقه پیش تمام شده بود. الان باید در جای خودش باشد.
نکند وسواس گرفتهام؟
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
❤1
