Telegram Web Link
کسب اعتبار به بهانه‌ی بردن آبروی دیگری

در دورهمی خانوادگی نشسته‌ایم. از هر دری حرف می‌زنند. یکی شروع می‌کند به تعریف از فرزندش. از کارهای فرزندش خبر ندارد و تنها چیزی را می‌داند که‌ فرزندش خواسته بداند.
بعد آن یکی می‌گوید ما اینطور نیستیم و هر چه هستیم همینیم. صاف و صادق. نه مثل بعضی‌ها.
بعد هم از یکی دیگر می‌خواهد فیلم‌های آن پسر را نشان مادرش بدهد.😭😭

این اعتبار پشیزی ارزش ندارد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
2
یافتن ایده‌ای برای نوشتن

ضمن ازادنویسی و نوشتن خاطرات روزانه به این فکر می‌کنم که چه چیزی را می‌توان منتشر کرد و چیزی را مناسب انتشار نمی‌یابم. بعضی چیزها زیادی خصوصی‌اند و بعضی دیگر آنقدر چرند و پرند که باید دور ریخته شوند.
نگاهم به ساعت روی دیوار می‌افتد. همان ساعتی که افتاده روی دور تند و آمدن اولین روز مهر را فریاد می‌زند.
باز مدرسه‌ها شروع شد و کارهایم در ظاهر کم و در باطن صد چندان شده است.
پس می‌روم سراغ کارهایی که باید تا قبل یازده آماده باشند و بی‌خیال یافتن ایده می‌شوم. شاید در خلال کارها خودش بیاید.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
اولین روز مدرسه

زودتر از دوازده از خانه خارج شدیم. هر دو برای اولین روز مدرسه ذوق داشتیم. شاید من بیشتر. به امید ایجاد نظم و ترتیب بیشتری در روال کارها. اول رفتیم اتوشویی. برای لکه‌ی زرد اتو درمانی نبود. «ه» رضایت داد به همان مقنعه‌ی سرمه‌ای و قرار شد تا هفته‌ی بعد بدهم برایش یک مقنعه‌ی سفید بدوزند.
از اتوشویی که زدیم بیرون صدای اذان می‌آمد.‌ «ه» را رساندم مدرسه و با ساک باشگاه رفتم مسجد. رکعت دوم نماز اول رسیدم به صف جماعت. دختربچه‌ای هم با من آمده بود و تا نماز اول ما تمام شود، نماز ظهر و عصرش را با سرعت نور خواند. یاد کودکی‌ام افتادم که ذکرها را بلد نبودم و فقط خم و راست می‌شدم. حتم داشتم او هم ذکری نگفت.
بعد از نماز نشستم پای صحبت‌های روحانی. برای رفتن به باشگاه عجله‌ای نداشتم. دست از شتاب برداشته‌ام و می‌خواهم در همان لحظه‌ای که هستم باشم. در لحظه‌ی اکنون و قبل از چشیدن مرگ، از ذره ذره‌ی لحظات لذت ببرم.
روحانی می‌خواست درباره‌ی سوره‌ی احزاب حرف بزند، ولی قبلش درباره‌ی شروع مدارس حرف زد. دل پُری داشت از مدارسی که علم نمی‌آموزند و مکبرشان را هم از آن‌ها گرفته بودند.
فکر کردم امسال سه کتاب هم به کتاب‌های «ه» اضافه شده است. بی‌ هیچ فایده. کاش از همان ابتدا فکری برای آینده‌ی این کودکان می‌شد. همه با رویای پزشک و مهندس شدن می‌روند مدرسه و بعد که به هرجان‌کندنی هست فارغ‌التحصیل می‌شوند، می‌بینند جایگاه شغلی مناسبی وجود ندارد و آخر سر به یک شغل کاذب روی می‌آورند یا می‌بینند آن کسی که در بطن جامعه بوده و از همان اول پی کار رفته است، هزار برابر از آن‌ها بیشتر می‌داند و پول در می‌آورد.
این است آن علمی که در مدارس می‌آموزند و فایده‌ای ندارد. تقصیر معلم و مدیر و مدرسه نیست. تقصیر از نظام آموزشی اشتباه و سیاست‌های پشت آن است.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
🔥1
اینم یه قاب خواهر برادری زیبا
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
5
تعویق یا لغو؟
از شهریورماه که اعلام کردند قرار است نمایشگاه خیابانی برگزار کنیم، استاد از همه بیشتر ذوق داشت. نمایشگاه برای اعتبار آموزشگاهش اهمیت زیادی داشت.
زمان نمایشگاه چندبار تغییر یافت. به سبب عدم هماهنگی میان ارگان‌ها.
بالاخره زمان مشخص شد و منتظر مکان بودیم. اول قرار بود خیابان اصلی شهر را به نمایشگاه اختصاص دهند. برای جشن‌های مذهبی خیلی راحت خیابان اصلی را قرق می‌کردند. فکر کردم قبول نمی‌کنند. ارگان‌های مذهبی قبول نمی‌کنند.
یک خیابان فرعی و پرت را به این کار اختصاص دادند. باز هم راضی بودیم. گفتیم تبلیغ می‌کنیم و بازدید بالا می‌رود.
بعد گروهی تشکیل شد و استاد خواست نقاشی‌هایمان را در گروه بگذاریم. قبل‌تر برای استاد فرستاده بودیم. معلوم‌مان نشد چرا دوباره باید بفرستیم. به هر حال به جهت اطاعت امر، از نو کارها را برای استاد فرستادیم.
سه روز مانده به نمایشگاه، مکان نمایشگاه عوض شد. محله را به کل تغییر داده بودند. جایی که مطمئن بودند هیچ کسی برای بازدید نمی‌آید.
خود هنرجوها اظهار داشتند که این نمایشگاه را نمی‌خواهند.
بعد اعلامیه‌ای در گروه گذاشتند که به دلیل استقبال فراوان، نمایشگاه روز جمعه به زمان دیگری موکول می‌شود.
فکر کردم این همه سنگ‌اندازی برای برگزاری یک نمایشگاه خیابانی؟
یا سنگ‌اندازی برای برگزاری کنسرت خیابانی؟
چرا هنرمند هیچ ارج و قربی در این مملکت ندارد؟ همین است که وقتی اصرار می‌کنم برود مدرسه موسیقی، می‌گوید تو زیادی خوش‌خیالی. هنر نون و آب نمی‌شود و فقط باید به عنوان تفنن به آن نگاه کرد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
نگرانی‌های خنده‌دار من
من از آن آدم‌هایی هستم که اگر اینترنتی چیزی بخرم، تا وقتی بسته را تحویل نگرفته‌ام، خوابم نمی‌برد. برای همین در عصر اینترنت که بیشتر مردم کالاهایشان را در فضای وب می‌پسند و سفارش می‌دهند، همچنان ترجیحم خرید حضوری است.
با این‌حال گاهی ناچارم به تن دادن به این درد.
اگر بسته‌ای را به پست تحویل بدهم تا زمان رسیدن بسته به دست گیرنده مدام پی‌گیر مرسوله هستم که جایی در میان راه گم نشود.
یک روز مانده به شروع مهر بسته‌ای را تحویل پست دادم. با توجه به تجربه‌ای که از پست منطقه‌مان داشتم و کم‌کاری‌اش احتمال دادم بسته پنج روز بعد به دست گیرنده برسد.
اتفاقا پست شبستر بر خلاف پست منطقه‌ی ما خیلی کار درست بود و یک روز بعد بسته رسیده بود، خانه‌ی دوست، ولی دوست در خانه نبود و من حتم داشتم که تا آخر شب هم نمی‌آید.
امروز صبح وقتی دوباره به سراغ سایت رفتم، دیدم بسته تحویل گیرنده شده است. عجیب بود. محال بود بسته به دستش برسد و حرفی نزند.
شماره‌ای اداره‌ی پست شبستر را پیدا کردم و زنگ زدم به اداره‌ی پست. منتظر بودم به خاطر فارسی حرف زدنم، به من اهمیتی ندهند و جواب سربالا بدهند. تلاش کردم ترکی حرف بزنم و دیدم من همین فارسی را هم به زور حرف می‌زنم. از بس که مادرم با غریبه‌ها حرف نمی‌زد. به هیچ غریبه‌ای تلفن نمی‌زد و حتی با آشناها هم پشت تلفن کم حرف می‌زد و هنوز هم همینطور است.

ولی مسئول آنجا آدم خوبی بود و همان موقع پستچی را صدا زد. پستچی که انگار حضور ذهن نداشت گفته بود که امروز تحویل می‌دهند. کمی بعد دوباره تلفن زنگ خورد و به من گفتن که بسته را تحویل فلان همسایه داده‌اند.

به دوست گفتم که برود بگیرد و باز تا بسته دست دوست نرسیده بود، خیالم راحت نبود. دوست که عکس بسته را فرستاد، خیالم راحت شد و نفسی کشیدم و رفتم سراغ تدارک ناهار و شام.
تعجب نکنید.
من از آن آدم‌هایی هستم که شامم را هم قبل از ظهر بار می‌گذارم. همیشه نگرانم که نکند یک کار فوری پیش بیاید و عصر از خانه بیرون بروم و شامم آماده نباشد.
انگار هنوز عادت‌های شاغل بودن از سرم نیفتاده است.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
3
عدالت اضافی
امروز استاد پیام داد که باید دوباره برای مدرک فنی‌ات پول واریز کنی. مبلغش سر به فلک کشیده بود. هشت برابر مبلغی که سال پیش داده بودم.
اعتراض کردم و گفت که سازمان بر اساس کد ملی و دهک‌بندی پول می‌گیرد و چون برای پاستل چهارصد ساعت دوره می‌گذرانی یعنی وضعت خوب است و باید برای مدرک هم خوب پول بدهی. نفهمیده بودند که برای خرید وسایل نقاشی، بی‌خیال پس‌اندازم شده‌ام و برای اینکه پول کلاس‌ها را بدهم بی‌خیال خرید خیلی چیزهای دیگر.
حتما می‌خواستند عدالت را رعایت کنند.😁
کاش همیشه و همه‌جا عدالت داشته باشند. مثلاً موقع دادن حقوق.
البته موقع دادن حقوق هم همیشه عدالت رعایت می‌شد. هرجا رفتم چون اهل نالیدن از وضعیت نبودم و خرجم بیشتر از دخلم نبود، توجهی به حجم کار و وجدان کاری‌ام نمی‌کردند و حقوقم را نصفه و نیمه می‌دادند. احتمالا برای دهکم و رعایت عدالت بوده است.
یک عدالت اضافی 😁
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👍1
اضطراب امتحان
دوباره امتحانی در راه است و جانم لبریز از اضطراب و تنش نرسیدن به هنگام.

امتحانی در راه است و در میانه‌ی راه امتحان دل هوس چخوف و داستایوفسکی به سرش زده است.
دلتنگ راسکولنیکوف و آن پرنس ابله روسی می‌شود.
دلتنگ اتاقک‌های تاریک و نمور معدنچیان امیل زولا.
شور زندگی ونگوگ به جانش می‌افتد و می‌خواهد با روزها در راه مسکوب دوباره زندگی کند و شب هول را از نو بخواند. حتی حالا برای ژیرار و حافظ و بی‌بی بهمن فرسی هم دلتنگ است.
چرا اضطراب چنین خاصیتی دارد که آدمی برای فرار از آن‌ها به دنیای داستان‌ها پناه می‌برد؟
در کودکی همیشه شب امتحان رمانی هم زیر بالشت داشتم. حالا نمی‌توانم خود را گول بزنم. امتحانم عملی است و باید کار تحویل بدهم. ولی با هر قلمی‌ که می‌زنم، در داستان‌هایی که قبل‌تر خوانده‌ام غرق می‌شوم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
2
لباسی برای مادربزرگ
مادربزرگ لباسی را تن نوه‌اش دیده بود. چشمش آن لباس را گرفته بود. نوه‌اش اندامی ظریف داشت و به زحمت پنجاه کیلو می‌شد. اصرار داشت نوه‌اش آن لباس را به او بدهد. لباس برایش کوچک بود.
بعد نوه‌اش را با خودش به خرید برد. سلیقه‌‌ی نوه‌اش را دوست داشت. هر لباسی که به تن نوه‌اش زیبا بود را بی‌آنکه پرو کند، در بزرگ‌ترین سایز برای خودش می‌خرید.
در خانه هیچ کدام لباس‌ها به تنش نَنِشست. مشکل از لباس‌ها نبود. از سن و سال و اندام خودش هم نبود.
از سلیقه‌ای نوه‌اش هم نبود.
مشکل مقایسه‌ی بی‌جابود.
#داستانک
@leila_aligholizade
5
نمونه کار تصویرگری: تکنیک کولاژ
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
👌5👍2
گلایه
مادر اهل گلایه نبود. همیشه مهربان همیشه صبور. هربار ما گلایه کردیم، دعوت به مهربانی کرد. مهربانی و صبوری‌اش را ندیدند.‌ در حقش بی‌عدالتی کردند. حالا پر شده از گلایه. زنگش که می‌زنم قلبم سنگین می‌شود از درد سینه‌اش. حالا تصمیم گرفته دیگر مهربان نباشد. تصمیم گرفته حرف‌هایش را با نیش و کنایه به گوش آن‌هایی که آزارش دادند، برساند.
کاش یاد بگیریم که آدم‌ها ظرفی دارند و ظرفشان را با بی‌مهری‌مان پر نکنیم که مهربانی نمیرد. جهان زشت می‌شود اگر مادر مهربان نباشد.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
5
اولین روز مدرسه

بعد از دوندگی‌های بسیار بالاخره «الف.میم» ثبت‌نام شد. منتظر «ه» بودم که مدرسه‌اش تعطیل شود. او را دیدم. خسته‌ترین بود. اولین روز مدرسه به مذاقش خوش نیامده بود. در تصورش مدرسه جایی مثل کلاس نقاشی بود. امروز حتما می‌خوابد و مادر بعد از مدت‌ها خواب ظهر خواهد داشت.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
چالش وبلاگ‌نویسی
بعد از اینکه خاطرات روزانه‌ی خانم دکتر را در وبلاگش خواندم، شوق نوشتن دوباره خاطرات روزانه‌ام در وبلاگ زنده شد. فضای تلگرام برای نوشتن خاطرات روزانه چندان جذاب نیست. از روز ششم مهر ماه تا به امروز نوشته‌ام و تصمیم دارم این روند را تا چهل روز حفظ کنم.
می‌توانید این روزانه‌ها را در لینک زیر بخوانید.
روز هشتم
#یادداشت_روز
#وبلاگ
@leila_aligholizade
👏1
مراقب انرژی‌‌ات باش.
اتلاف زمان‌های کوتاهی که به چشم نمی‌آیند با پرسه در فضای مجازی، چیزی بزرگ‌تر را از ما می‌رباید. انرژی که به زحمت اندوخته‌ایم.

#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
2
بگذارید آرام بمانیم
فضای ذهنی‌ام به خاطر بیماری ملتهب است‌. از آخرین باری که کابوس دیدم سال‌ها می‌گذرد و حالا باز کابوس‌ها برگشته‌اند. تلاش می‌کنم به بیماری اجازه‌ی جولان ندهم، ولی وقتی خواب بی‌اجازه می‌آید، بیماری به شکل هیولایی وحشتناک خودش را نشان می‌دهد.
گم شدن، دزدی، قتل، تجاوز، اعتیاد کابوس‌ خواب‌هایم ست و در بیداری جلساتی را شاهد هستم که مردم برای رهایی از بحران‌های مالی ترتیب داده‌اند.
حالا که از شدت بیماری روی تخت میخکوب شده‌ام، صدای انفجار ترقه‌های چند پسربچه‌ی شیطان، کابوس جنگ را هم بیدار می‌کند.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
2
نوشته‌های نیمه‌کاره
کمتر می‌خوانم و بدتر از آن کمتر هم می‌نویسم. آنقدر کم که از نوشته‌های خود بیزار می‌شوم. هیچ‌کدام چنگی به دلم نمی‌زنند. همه را نیمه‌کاره رها می‌کنم. «ز» گفت که به نظر غمگین می‌رسی. گفتم غمگین نیستم، یعنی دلیلی برای غم نیست. همه چیز خوب و خوش و خرم است. همان روال سابق نرسیدن به رویاها و زندگی بدون هیچ‌گونه هیجان اضافی. چیزهایی بود که روزگاری دلم آن‌ها را می‌خواست. حالا آنقدر نرسیده‌ام که نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت شده‌ام. آنقدر بی‌تفاوت که داشتن یا نداشتن‌شان برایم اهمیتی ندارد و این همان چیزی بود که باعث شده بود شادی از چهره‌ام رخت بر بندد.
روز دهم
@leila_aligholizade
2
یک برش از زندگی

به خاطر تاب‌ها و به اصرار دختر آمدیم سه‌سار.
غذایش تعریفی نداشت.
بدتر از آن خانواده‌ای بودند که رستوران را با خانه‌شان اشتباه گرفته بودند. بچه‌ها صندلی‌ها را شکستند و والدینشان بعد از داد و فریاد سر بچه‌ها با قوم و خویش شان تماس تصویری گرفتند. بلند بلند حرف می‌زدند‌ می‌خواستند به همه بفهمانند که قوم و خویش شان خارج از ایران است و برای همین تماس گرفته‌اند.
همراه‌مان دوست داشت چیزی به آن‌ها بگوید، اجازه ندادم. فکر کردم این روزها که دلخوشی‌ها کم شده است، نباید با یک رو ترش کردن دلخوشی ها را از هم بگیریم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
1
تصویری که خورده شد
فکر کردم مهر که بیاید، مدرسه‌ها که باز شود، کارم کمتر می‌شود و می‌توانم با خیال راحت نقش بزنم. با کلمه یا قلم‌مو یا هر چیز دیگری که بتوان با آن تصویری آفرید، ولی اشتباه بود.
حالا بیشتر وقتم در آشپزخانه می‌گذرد. تابلویی با مواد غذایی.
تابلوی هنریم در چشم به هم زدنی نیست و نابود می‌شود و باز باید به فکر وعده‌ی دیگر باشم.
#یادداشت_روز
@leila_aligholizade
4👍2
2025/10/25 19:47:55
Back to Top
HTML Embed Code: