Telegram Web Link
دیشب رفتم توی پذیرایی اتفاقی دیدمش و توی تیک‌تاک لایو گذاشته بود، منو که دید با ذوق صدام زد دستمو کشید یهو توی لایوش به همه معرفی‌م کرد 😭 بعد یهو کل صفحه قلبی شد و یه عالمه کامنت گذاشتن بهم گفت همه توی کامنت‌ها دارن میگن که چقدر خوشگلی، اهل کجایی، خودتو معرفی کن و…
5
خلاصه اگه یه وقت تو تیک‌تاک
وایرال شدم بدونین قضیه چیه 💀
4
امروز که باهم رفتیم بیرون بحث رابطه شد و همه‌ی دوست‌پسر‌های سابق‌شو نشونم داد، ببین دونه به دونه‌شون سلبریتی‌های ویتنامی بودن-
بعد پرسید خب تو چطور؟ اکس‌هاتو نشونم بده و راجب رابطه‌هایی که داشتی حرف بزن… منم گفتم والا جونم برات بگه اکس‌مکسی در کار نیست و تا اینجای راه رو به تنهایی به سر بردیم خانومی =) پشماش ریخت اصلا باورش نشد الانم فکر میکنه دروغ میگم 😂
🤣2
پریشب می‌خواستم برم گردهمایی انجمن جز دانشگاه با خودم گفتم به کِیتی (دختر ویتنامی‌) هم بگم ببینم دوست داره بیاد یا نه. خیلی خوشحال شد و در حالی که داشتیم آماده می‌شدیم، یهو سحر پیام داد که امشب چه کار می‌کنی؟ منم گفتم برنامه‌م اینه، بهش گفتم تو هم باهامون بیا 🙂‍↕️ خلاصه سحر و کیتی با هم آشنا شدن و سه‌تایی با هم وقت گذروندیم :»
توی بار که بودیم کیتی یهو خطاب به منو سحر گفت راستی درباره‌ی ایران برام میگین؟ منم پرسیدم اول تو بگو چی از ایران می‌دونی و برخلاف چیزی که انتظار داشتیم اطلاعاتش واقعا خوب بود! مثلا گفت می‌دونم زبان رسمی ایران فارسیه، عرب نیستین، استان‌های زیادی دارین و کشور خیلی بزرگیه، از قدیمی‌ترین کشورهاست و تاریخ فوق‌العاده شگفت‌انگیز و با تمدنی داره فقط جزئیاتشو دقیق نمی‌دونم و درباره‌ی ظلمی که رژیم کنونی در حق مردم ایران کرده باخبرم
شاید بگین خب چیزایی که مثال زد خیلی عجیب نبود و اکثر خارجی‌ها دیگه در همین حد رو می‌دونن اما واقعیت اینه که نه... متاسفانه همیشه این‌طوری نیست :/ همین سطح آگاهی هم، وقتی با دیدگاهی که ۹۰٪ انگلیسی‌ها و کلا سفیدپوست‌ها درباره‌ی ایران دارن مقایسه کنی، واقعا قابل توجهه!
که از نظر من همینم بخاطر اتفاقاتی
بود که طی سال ۱۴۰۱ اتفاق افتاد
خلاصه من و سحر اون شب یه TED Talk کامل درباره‌ی ایران برگزار کردیم و مغز این طفل معصوم رو تلیت کردیم و یام‌یام خوردیم
دیشب توی یک کار داوطلبانه شرکت کردم اونم تئاتر دانشگاه اجرایی برپا بود و من هم به عوامل پشت صحنه کمک می‌کردم. همون ‌جا یه دختر کره‌ای اونم مثل من داوطلبانه اومده بود :) در طول شب با هم گرم گفت‌وگو شدیم و دوست شدیم. بعد ببین توی این یه هفته‌ی اول دانشگاه تا حالا هر بار کسی از علاقه‌هام پرسیده معمولا فقط با این کلمات جواب دادم: ماچا، کافه‌گردی، جز و کیپاپ کلاب 😭 اما این بار وقتی این دختر اینارو شنید یهو چشماش از ذوق برق زد و گفت وااای! منم عاشق جزم، ماچا رو هم خیلی دوست دارم و کافه‌گردی برام یه عشق بزرگه! خووولاصه از دل همین هم‌سلیقگی قرار گذاشتیم هفته‌ی آینده با هم JAZZ NIGHT برییییم 🙂‍↕️
اگه شیلانِ یه هفته پیش می‌دونست قراره توی هفته‌ی اول دانشگاه این‌ همه دوست پیدا کنه قهقه میزد از خنده و پشماش می‌ریخت
ولی خب راستشو بخوای همه‌ی دوستایی که تا حالا پیدا کردم آسیایی بودن :) با هم‌کلاسیام هنوز اونجوری که باید نتونستم ارتباط برقرار کنم و درست حسابی هم خیلیاشونو نمی‌شناسم چون همشون انگلیسی‌ن و من وسط جمع یه کله‌مشکی ریزمیزه‌م که میاد و میره 🫩 همه قد بلند، بلوند، چشم‌آبی، هیکل‌دار خداشاهده عین اسب میمونن
عااا فقط روز اول که سر کلاس بودم یه پسر شانسکیی اومد بغل‌دستم نشست. آخر کلاس که من منتظر بودم با استادم حرف بزنم، دیدم اونم وایساده بعد وقتی فهمید تازه انتقال گرفتم گفت وای منم همین امروز اولین روزمه و انتقالی گرفتم! چند تا واحد مشترک هم داریم و خب همین باعث شد چون هر دومون انتقالی‌ایم، باهم دوست بشیم 😭 وگرنه اگه اونم نبود هیچی دیگه
اینارو کیتی با گوشی خودش یهو بدون هماهنگی ازم گرفت و من در همون لحظه دست و پامو گم کردم 🥲
#myphoto
1
این دختره‌ی گاو تو کنفرانس همچین سرفه میزنه که انگار سگ دو زده داره ریه‌شو تحویل ما میده، با هر سرفه‌ش مغزم رگ به رگ میشه :|| سر درد گرفتم 😭
She keeps coughing like the plague is trying to escape through her lungs
.𖥔 ݁˖ 𝗹𝗶𝘁𝘁𝗹𝗲 𝘀𝗵𝗶𝗹𝗹𝘆 𐙚·˚ ༘
امسال از خوابگاه و هم‌اتاقی شانس اوردم :)) اتاق بغلی‌م همون دختر ایرانی که براتون تعریف کردم، خییییلی باهم صمیمی شدیم و از اینکه توی خوابگاه هم یه هم‌زبون کنارم هست خییلی خوشحالم 😭 واقعا دست بوس تقدیر و سرنوشتممم. اسمش ستار‌ه‌س و از امریکا اومده و چهار سال…
فکرش رو نمی‌کردم فقط توی دو هفته، یه نفر بتونه اینقدر بی‌صدا بیاد و جا بشه تو دلم :) یه حس قشنگی دارم، از اون‌ جور حس‌هایی که وقتی بهش فکر میکنی اشک از گوشه‌ی چشمات سر می‌خوره پایین چون همیشه دلم یه رفاقت ناب و آروم می‌خواست، با یه دختر که بشه بی‌هیچ نقابی باهاش حرف زد... و حالا ستاره رو پیدا کردم! درست همون‌ جایی که دلم همیشه دنبالش می‌گشت 🥹
🍓1
بعضی اتفاقا تو زندگی یه‌ جوری پیش میان که انگار دست تقدیر قایمکی لبخند زده :» آشنا شدنم با ستاره هم همین‌ طوری بود مثل یه تصادف قشنگ، یه شانس که از دل هیچ‌ کجا پیدا شد. عصرونه‌ها بعد از دانشگاه باهم شام می‌خوریم و تا نصف شب‌ها حرف می‌زنیم… و راستش همین حرف زدن خودش یه دنیای قشنگه که دلم نمی‌خواد تموم بشه 🥲
🍓1
2025/10/20 03:45:46
Back to Top
HTML Embed Code: