🔺اگر روزی هزار زنا بشود گناهش کمتر از آن است که خون یک نفر بیگناه ریخته شود.
[بعد از انقلاب] من از امام خمینی سؤال کردم که راجع به بعضی از مسائل [قضائی] می توانم سراغ آیة الله سید احمد خوانساری رفته و از ایشان سؤال کنم؟ فرمودند: ایرادی ندارد، اتفاقاً نظرات ایشان به فکر تو نزدیکتر است!!
وقتی من رفتم خدمت آقای خوانساری فرمودند: اگر روزی هزار زنا بشود گناهش کمتر از آن است که خون یک نفر بیگناه ریخته شود.
اخلاق و مبارزه خاطرات سید مهدی طباطبائی ج 1 ص 111.
🏴@m_sehati🏴
[بعد از انقلاب] من از امام خمینی سؤال کردم که راجع به بعضی از مسائل [قضائی] می توانم سراغ آیة الله سید احمد خوانساری رفته و از ایشان سؤال کنم؟ فرمودند: ایرادی ندارد، اتفاقاً نظرات ایشان به فکر تو نزدیکتر است!!
وقتی من رفتم خدمت آقای خوانساری فرمودند: اگر روزی هزار زنا بشود گناهش کمتر از آن است که خون یک نفر بیگناه ریخته شود.
اخلاق و مبارزه خاطرات سید مهدی طباطبائی ج 1 ص 111.
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
موروثی سازیِ حکومت و رهبری در تعارض با قرآن است
تبارسالاری و موروثی سازی نه فقط در پیشوایی سیاسی بلکه حتّی در پیشوایی دینی نیز در تضاد و تعارضِ آشکار با نصّ صریحِ قرآن است. برای نمونه آیۀ ذیل را بخوانیم که می گوید: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ/ و چون ابراهيم را پروردگارش با کلماتی بیآزمود و او آنها را به سرانجام رسانید [خدا] گفت: من تو را برای مردم پیشوا قرار میدهم.[ابراهیم] گفت: از فرزندان و دودمانم هم [قرار بده]! [خدا] گفت: عهدِ من(یعنی امامت و پیشوایی) به ستمگران نمیرسد.»(بقره/ 124). از ظرایفِ آیه بگذریم مثلِ آنچه نمیگوید: (علی الناس إِمَامًا / پیشوایی بر مردم) تا استیلا و تسلّط از آن برداشت شود و حمل به حکومت گردد بلکه میگوید:« لِلنَّاسِ إِمَامًا/ پیشوایی برای مردم». از همه مهمّتر آن است که در پاسخ به درخواستِ ابراهیم که گفت: خدایا از فرزندان و نوادگانِ من نیز امام و رهبری برای مردم قرار ده! خدا به صراحت میگوید: نه.=« قَالَ لاَ » و علّتِ این نفی را چنین بیان میکند که امامت و رهبری به ستمگران نمیرسد>« قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ». یعنی در قاموسِ قرآن جایی برای تبارسالاری و موروثی سازیِ پیشوایی دینی نیست چه رسد به پیشوایی سیاسی.
به عبارتِ دیگر معیار در انتخابِ امام و پیشوا نه از آل ابراهیم بودن و پیامبرزاده و امامزادگی است که اگر معیار همین بود آن وقت باید همۀ فرزندان یعقوب و یازده برادرِ یوسف هم امام می شدند که همه از اسحاق پسر ابراهیم و به اصطلاح رایج از «آل ابراهیم» بودند ولی می دانیم که آنها هرگز امام و پیشوای دینی نشدند چه رسد به پیشوای سیاسی و اجتماعی که در آن بر خلافِ عقیدۀ خوارج که میگفتند حکومت فقط حق خداست>« لا حکم الّا لله » در حقیقت و به قولِ مولا علی(ع) حقِ مردم است که گفت: « لابدَّ لِلنَّاسِ إِمَامًا / مردم را پیشوایی بایسته است»(ر.ک: نهج البلاغه). خلاصه از نصّ صریحِ قرآن به وضوح تمام پرپیداست که امامت و رهبری به هر کس هم برسد هرگز به ستمگر یا پسرِ ستمگری نمیرسد و ستمگر حتی حق کاندیداتوری هم ندارد=« قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» و چه ستمی بزرگتر و بدتر از این می تواند باشد که پدری مانند معاویه بخواهد پسرش را با هر ترفندی شده به مردم به عنوان رهبر تحمیل کند؟!
محمّد صحّتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
تبارسالاری و موروثی سازی نه فقط در پیشوایی سیاسی بلکه حتّی در پیشوایی دینی نیز در تضاد و تعارضِ آشکار با نصّ صریحِ قرآن است. برای نمونه آیۀ ذیل را بخوانیم که می گوید: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ/ و چون ابراهيم را پروردگارش با کلماتی بیآزمود و او آنها را به سرانجام رسانید [خدا] گفت: من تو را برای مردم پیشوا قرار میدهم.[ابراهیم] گفت: از فرزندان و دودمانم هم [قرار بده]! [خدا] گفت: عهدِ من(یعنی امامت و پیشوایی) به ستمگران نمیرسد.»(بقره/ 124). از ظرایفِ آیه بگذریم مثلِ آنچه نمیگوید: (علی الناس إِمَامًا / پیشوایی بر مردم) تا استیلا و تسلّط از آن برداشت شود و حمل به حکومت گردد بلکه میگوید:« لِلنَّاسِ إِمَامًا/ پیشوایی برای مردم». از همه مهمّتر آن است که در پاسخ به درخواستِ ابراهیم که گفت: خدایا از فرزندان و نوادگانِ من نیز امام و رهبری برای مردم قرار ده! خدا به صراحت میگوید: نه.=« قَالَ لاَ » و علّتِ این نفی را چنین بیان میکند که امامت و رهبری به ستمگران نمیرسد>« قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ». یعنی در قاموسِ قرآن جایی برای تبارسالاری و موروثی سازیِ پیشوایی دینی نیست چه رسد به پیشوایی سیاسی.
به عبارتِ دیگر معیار در انتخابِ امام و پیشوا نه از آل ابراهیم بودن و پیامبرزاده و امامزادگی است که اگر معیار همین بود آن وقت باید همۀ فرزندان یعقوب و یازده برادرِ یوسف هم امام می شدند که همه از اسحاق پسر ابراهیم و به اصطلاح رایج از «آل ابراهیم» بودند ولی می دانیم که آنها هرگز امام و پیشوای دینی نشدند چه رسد به پیشوای سیاسی و اجتماعی که در آن بر خلافِ عقیدۀ خوارج که میگفتند حکومت فقط حق خداست>« لا حکم الّا لله » در حقیقت و به قولِ مولا علی(ع) حقِ مردم است که گفت: « لابدَّ لِلنَّاسِ إِمَامًا / مردم را پیشوایی بایسته است»(ر.ک: نهج البلاغه). خلاصه از نصّ صریحِ قرآن به وضوح تمام پرپیداست که امامت و رهبری به هر کس هم برسد هرگز به ستمگر یا پسرِ ستمگری نمیرسد و ستمگر حتی حق کاندیداتوری هم ندارد=« قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» و چه ستمی بزرگتر و بدتر از این می تواند باشد که پدری مانند معاویه بخواهد پسرش را با هر ترفندی شده به مردم به عنوان رهبر تحمیل کند؟!
محمّد صحّتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
🔴اعتراض علیه ظلم وبیعدالتی یا گرفتن یقه چند دختر بیحجاب؟
⬅️آن «امر به معروف و نهی از منکر»ای که امام حسین(ع) ، میفرمایند که «ما قیام کردیم برای اصلاح جامعه اسلامی، و اقامه امر به معروف و نهی از منکر»، مقصود چسبیدن به یقه چهار تا محروم و بدبخت، یا چهار تا جوان بیپناه، یا چند تا دختر بدحجاب نیست، بلکه حرکت امر به معروف و نهی از منکر، در صورت اصلی خود، قیام در برابر ظلم و ستم است، و خروش برداشتن در برابر سران حاکم و سروران اقتصادی و دیکتاتورهای مال( که جامعه ما امروز در چنگ ایشان گرفتار است!) و در برابر هر حاکمیتی که مجری عدالت نباشد!
📖محمدرضا حکیمی/ عاشورا و عدالت/ صفحه۳۲
@allamehhakimi
🌺@m_sehati🌺
⬅️آن «امر به معروف و نهی از منکر»ای که امام حسین(ع) ، میفرمایند که «ما قیام کردیم برای اصلاح جامعه اسلامی، و اقامه امر به معروف و نهی از منکر»، مقصود چسبیدن به یقه چهار تا محروم و بدبخت، یا چهار تا جوان بیپناه، یا چند تا دختر بدحجاب نیست، بلکه حرکت امر به معروف و نهی از منکر، در صورت اصلی خود، قیام در برابر ظلم و ستم است، و خروش برداشتن در برابر سران حاکم و سروران اقتصادی و دیکتاتورهای مال( که جامعه ما امروز در چنگ ایشان گرفتار است!) و در برابر هر حاکمیتی که مجری عدالت نباشد!
📖محمدرضا حکیمی/ عاشورا و عدالت/ صفحه۳۲
@allamehhakimi
🌺@m_sehati🌺
استاد شهید مرتضی مطهری هم مخالفِ ولایت فقیه بود
آری ایشان هم مخالفِ ولایتِ اجتماعیِ فقیه هم مخالفِ ولایتِ باطنی صوفیه و دراویش بود که هر دو ولایت را تکلّف و انحراف از مقاصدِ دینِ اسلام می دانست.
مرحوم مطهری در ضمن یاداشتهایی که از ایشان منتشر شده است در جایی می نویسد:
« اگر آن ادلّه را که صوفیه در بابِ ولایتِ باطنیِ خود ذکر کرده اند با ادلّه ای که فقها برای ولایتِ اجتماعیِ فقیه ذکر کرده اند ببینیم می فهمیم که در هر دو تکلّف و انحراف است از مقاصدِ دینِ مقدسِ اسلام. »
نگاه کنید به : یادداشتهای استاد مطهری / جلد 7 / ص 453 / تهران/ انتشارات صدرا/ چاپ اول/ فروردین 1382 .
🌺@m_sehati🌺
آری ایشان هم مخالفِ ولایتِ اجتماعیِ فقیه هم مخالفِ ولایتِ باطنی صوفیه و دراویش بود که هر دو ولایت را تکلّف و انحراف از مقاصدِ دینِ اسلام می دانست.
مرحوم مطهری در ضمن یاداشتهایی که از ایشان منتشر شده است در جایی می نویسد:
« اگر آن ادلّه را که صوفیه در بابِ ولایتِ باطنیِ خود ذکر کرده اند با ادلّه ای که فقها برای ولایتِ اجتماعیِ فقیه ذکر کرده اند ببینیم می فهمیم که در هر دو تکلّف و انحراف است از مقاصدِ دینِ مقدسِ اسلام. »
نگاه کنید به : یادداشتهای استاد مطهری / جلد 7 / ص 453 / تهران/ انتشارات صدرا/ چاپ اول/ فروردین 1382 .
🌺@m_sehati🌺
روز معلم مبارک🌸🌺🌷🌹
به تک تک آموزگاران و استادانِ بزرگوارم:
گه فرشته ،گاه پری
از جنُ و انس برتری
بتِ بزرگی شده ای
چو مرتضی مطهری✅
مجاز و هم حقيقتى
هم جِّدی هم لطیفتی
دَردآشنا ؛ دُرداشنا
مثل علی شریعتی✅
هم مهر هم ماه بدری
سینای سرّ را صدری
حلالم کن هلالِ حق
مثل موسی سیّد صدری
م. ص س
🌺@m_sehati🌺
به تک تک آموزگاران و استادانِ بزرگوارم:
گه فرشته ،گاه پری
از جنُ و انس برتری
بتِ بزرگی شده ای
چو مرتضی مطهری✅
مجاز و هم حقيقتى
هم جِّدی هم لطیفتی
دَردآشنا ؛ دُرداشنا
مثل علی شریعتی✅
هم مهر هم ماه بدری
سینای سرّ را صدری
حلالم کن هلالِ حق
مثل موسی سیّد صدری
م. ص س
🌺@m_sehati🌺
حقّ و حقوق معلّم
«و امّا حقّ پرورشدهندۀ تو با دانايى، اين است كه او را بزرگ بدانى و مجلسش را محترم بشمارى و خوب به او گوش سپارى و توجّه نمايى و او را براى آموزش خودت ازآنچه تو را از دانش او بینیازی نيست یاریرسانی.
بهاینترتیب كه درك و فهمت با او و آماده براى او باشد و با ترك لذّتها و كاستن از خواستههاى خويش، دل و ديدهات را پاك و روشن به او بسپارى.
و ديگر اینکه بدانى تو پيامرسان او هستى تا آنچه را كه به تو مىآموزد به نادانانى كه به تو مىرسند بياموزى، پس لازم است كه آن را بهخوبی به آنان برسانى و در گزارش پيام او خيانت نكنى و هرگاه پيامرسانى او را به عهده گرفتى براى آن به پا خيزى و نيرويى نيست مگر آنکه به يارى خدا باشد.»
در اين بخش امام سجّاد علیهالسلام دستکم پنج حق براى استاد و معلّم مىشمارد بهاینترتیب كه مىفرمايد:
1 . احترام او را نگهدارى و حضورش را محترم شمارى؛
2 . با تمام توجّه به او گوش سپارى و در محضرش حواس خود را به چيز ديگرى مشغول ندارى. جاى تأكيد است كه خوب شنفتن و بهدرستی شنيدن - بهاصطلاح امام سجّاد علیهالسلام: حُسنُ الاستماع - خود هنرى است كه ارزشش كمتر از خوب سخن گفتن نيست. متأسفانه ما آنقدر كه به هنر سخن گفتن مىپردازيم خود را براى درست شنيدن آماده نمىسازيم. بسيار اندکاند آنانکه به هنر زيبا شنيدن و صحيح گوش سپردن آراستهاند و خود را براى اين مهمّ ساختهوپرداختهاند.
3 . براى درك درست و فهم صحيح درس و بحث با استاد و آموزگار خود همدل و همگام باشى و در اين راه هرگز از همكارى و همراهى با استاد دريغ نورزى.
4 . آنچه را كه از اساتيد خويش آموختهاى به شاگردان خودت بياموزى و پيام و كلام آموزگارانت را به نسلهاى بعدى برسانى.
5 . در اين پیامرسانی، دقيق و امين باشى و در اين مهمّ، همهى سعى و توان خود را بهکارگیری تا هرگز در گزارش پيامهاى اساتيدت خيانت نكرده باشى.
از امير مؤمنان علىعليه السلام روايت است كه گفت:
»إِذا جَلَسْتَ إِلَى الْعالِمِ فَكُنْ عَلى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْكَ عَلى أَنْ تَقُولَ وَ تَعَلَّمْ حُسْنَ الْإِسْتِماعِ كَما تَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْلِ وَ لاتَقْطَعْ عَلى أَحَدٍ حَديثَهُ»؛ وقتى پيش دانشورى بنشينى بر شنيدن حريصتر باش تا سخن گفتن؛ و خوب شنيدن را بياموز همانطورى كه خوب سخن گفتن را مىآموزى و هرگز سخن كسى را قطع مكن!
و از حضرت امام صادقعليه السلام روايت است كه گفت:
»اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقارِ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ»؛ دانش آموزيد و آن را با نرمخویی و وقار بياراييد و براى كسى كه او را دانش مىآموزيد و نيز براى كسى كه از او دانش اندوختهايد خاكسارى كنيد!
افتادگى آموز اگر طالب فيضى
هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
پرپیداست است كه بايد مجلس و محضر استادان و دانشوران را نعمتى بزرگ براى خود دانست و تا مىتوان با خداوندانِ علم و معرفت نشستوبرخاست داشت كه دورى از مجالس و محافل علما و حكما، انسان را حتّى از چشم خدا نيز مىاندازد. امام زینالعابدین علیهالسلام درجایی از دعاى ابوحمزهى ثمالى به خدا عرض مىكند:
»سَيِّدى!... لَعَلَّكَ فَقَدْتَنى مِن مَجالِسِ الْعُلَماءِ فَخَذَلْتَنى أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنى فِى الْغافِلينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ ايَسْتَنى«؛ سرورم! شايد مرا در مجالس علماء نيافتى پس به حال خودم واگذاشتی و خوارم ساختى و يا شايد كه در ميان بىخبرانم ديدى پس از رحمتِ خود نااميدم كردى.
ر.ک: صحتیسردرودی، شرحی بر رسالهی حقوق امام سجاد، ص185 .
🌺@m_sehati🌺
«و امّا حقّ پرورشدهندۀ تو با دانايى، اين است كه او را بزرگ بدانى و مجلسش را محترم بشمارى و خوب به او گوش سپارى و توجّه نمايى و او را براى آموزش خودت ازآنچه تو را از دانش او بینیازی نيست یاریرسانی.
بهاینترتیب كه درك و فهمت با او و آماده براى او باشد و با ترك لذّتها و كاستن از خواستههاى خويش، دل و ديدهات را پاك و روشن به او بسپارى.
و ديگر اینکه بدانى تو پيامرسان او هستى تا آنچه را كه به تو مىآموزد به نادانانى كه به تو مىرسند بياموزى، پس لازم است كه آن را بهخوبی به آنان برسانى و در گزارش پيام او خيانت نكنى و هرگاه پيامرسانى او را به عهده گرفتى براى آن به پا خيزى و نيرويى نيست مگر آنکه به يارى خدا باشد.»
در اين بخش امام سجّاد علیهالسلام دستکم پنج حق براى استاد و معلّم مىشمارد بهاینترتیب كه مىفرمايد:
1 . احترام او را نگهدارى و حضورش را محترم شمارى؛
2 . با تمام توجّه به او گوش سپارى و در محضرش حواس خود را به چيز ديگرى مشغول ندارى. جاى تأكيد است كه خوب شنفتن و بهدرستی شنيدن - بهاصطلاح امام سجّاد علیهالسلام: حُسنُ الاستماع - خود هنرى است كه ارزشش كمتر از خوب سخن گفتن نيست. متأسفانه ما آنقدر كه به هنر سخن گفتن مىپردازيم خود را براى درست شنيدن آماده نمىسازيم. بسيار اندکاند آنانکه به هنر زيبا شنيدن و صحيح گوش سپردن آراستهاند و خود را براى اين مهمّ ساختهوپرداختهاند.
3 . براى درك درست و فهم صحيح درس و بحث با استاد و آموزگار خود همدل و همگام باشى و در اين راه هرگز از همكارى و همراهى با استاد دريغ نورزى.
4 . آنچه را كه از اساتيد خويش آموختهاى به شاگردان خودت بياموزى و پيام و كلام آموزگارانت را به نسلهاى بعدى برسانى.
5 . در اين پیامرسانی، دقيق و امين باشى و در اين مهمّ، همهى سعى و توان خود را بهکارگیری تا هرگز در گزارش پيامهاى اساتيدت خيانت نكرده باشى.
از امير مؤمنان علىعليه السلام روايت است كه گفت:
»إِذا جَلَسْتَ إِلَى الْعالِمِ فَكُنْ عَلى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْكَ عَلى أَنْ تَقُولَ وَ تَعَلَّمْ حُسْنَ الْإِسْتِماعِ كَما تَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْلِ وَ لاتَقْطَعْ عَلى أَحَدٍ حَديثَهُ»؛ وقتى پيش دانشورى بنشينى بر شنيدن حريصتر باش تا سخن گفتن؛ و خوب شنيدن را بياموز همانطورى كه خوب سخن گفتن را مىآموزى و هرگز سخن كسى را قطع مكن!
و از حضرت امام صادقعليه السلام روايت است كه گفت:
»اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقارِ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ»؛ دانش آموزيد و آن را با نرمخویی و وقار بياراييد و براى كسى كه او را دانش مىآموزيد و نيز براى كسى كه از او دانش اندوختهايد خاكسارى كنيد!
افتادگى آموز اگر طالب فيضى
هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
پرپیداست است كه بايد مجلس و محضر استادان و دانشوران را نعمتى بزرگ براى خود دانست و تا مىتوان با خداوندانِ علم و معرفت نشستوبرخاست داشت كه دورى از مجالس و محافل علما و حكما، انسان را حتّى از چشم خدا نيز مىاندازد. امام زینالعابدین علیهالسلام درجایی از دعاى ابوحمزهى ثمالى به خدا عرض مىكند:
»سَيِّدى!... لَعَلَّكَ فَقَدْتَنى مِن مَجالِسِ الْعُلَماءِ فَخَذَلْتَنى أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنى فِى الْغافِلينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ ايَسْتَنى«؛ سرورم! شايد مرا در مجالس علماء نيافتى پس به حال خودم واگذاشتی و خوارم ساختى و يا شايد كه در ميان بىخبرانم ديدى پس از رحمتِ خود نااميدم كردى.
ر.ک: صحتیسردرودی، شرحی بر رسالهی حقوق امام سجاد، ص185 .
🌺@m_sehati🌺
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
تشکیک در سخنی مشهور
سخن مشهوری است که بسیاری حدیثش پندارند و به مولا علی نسبتش دهند تا آنجا که مِثل یک مَثَل سائر مدام در محاوره های مردم شنیده می شود:
« من علّمنی حرفا فقد صیّرنی عبدا / کسی که مرا حرفی بیاموزد بی گمان مرا برده ای سازد »
یعنی با این کار(تعلیم) مرا نوکر خویش گرداند.
با این که عبارت فوق با اختلاف اندکی در متن نقل می شود مثل آن که به جای « علمنی» کلمه ی «ملّکنی» یا «کنت له» باشد باز در اینجا پرسشهای چندی پیش می آید:
1 . آیا این سخن سند یا مدرک معتبری دارد تا گفته شود که امام علی به راستی چنین سخنی گفته است؟
2 . مگر نه این است که چنین سخنان تملق آمیز و چاپلوس پرور بیشتر به فرهنگهای استبدادزده می خواند تا به متون مستند و معتبر حدیثی و روائی؟
مانند آنچه مولا علی گوید:
« لا تکن عبد غیرک فقد جعلک الله حُرّا / بنده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است.»( نگا : نهج البلاغه ، نامه 31 ، جمله 117 )
3 . مهمتر از همه این پرسش فکر انسان را می آزارد که مگر این جهل و ناآگاهی نیست که انسان را به بردگی و در بند می کشد و چگونه است که در این سخن خلاف آن گفته می شود؟
خلاصه نتیجه دانش و آگاهی آزادی و رادی است نه بندگی و بردگی.
در پاسخ گفته می شود:
1 . این سخن از جامع السعادات ، نوشته ملامهدی نراقی پا گرفته و مشهور شده است و ایشان نیز سند یا مستندی ولو نامعتبر برای آن نیاورده است
نقلهای مشابه و قریب المعنی نیز چنین اند.
2 . با این حال گویا زمانی در کتابهای درسی و در آثار یکی از مشاهیر معاصر هم آمده بود که علت شهرتش شده است!
3 . چنان که پیشتر اشارتی رفت از نظر معنا نیز به نظر درست نمی آید.
حاصل این که هم از لحاظ سند و هم از لحاظ متن سخن فوق به شدت جای تشکیک است و می تواند مصداقی از حکمتی باشد که گویند:
« ربّ مشهور لا اصل له / بسا سخنی باآوازه که ریشه و اساسی ندارد».
م . صحتی سردرودی / 23 / 4 / 96 / قم
☘️@m_sehati
سخن مشهوری است که بسیاری حدیثش پندارند و به مولا علی نسبتش دهند تا آنجا که مِثل یک مَثَل سائر مدام در محاوره های مردم شنیده می شود:
« من علّمنی حرفا فقد صیّرنی عبدا / کسی که مرا حرفی بیاموزد بی گمان مرا برده ای سازد »
یعنی با این کار(تعلیم) مرا نوکر خویش گرداند.
با این که عبارت فوق با اختلاف اندکی در متن نقل می شود مثل آن که به جای « علمنی» کلمه ی «ملّکنی» یا «کنت له» باشد باز در اینجا پرسشهای چندی پیش می آید:
1 . آیا این سخن سند یا مدرک معتبری دارد تا گفته شود که امام علی به راستی چنین سخنی گفته است؟
2 . مگر نه این است که چنین سخنان تملق آمیز و چاپلوس پرور بیشتر به فرهنگهای استبدادزده می خواند تا به متون مستند و معتبر حدیثی و روائی؟
مانند آنچه مولا علی گوید:
« لا تکن عبد غیرک فقد جعلک الله حُرّا / بنده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است.»( نگا : نهج البلاغه ، نامه 31 ، جمله 117 )
3 . مهمتر از همه این پرسش فکر انسان را می آزارد که مگر این جهل و ناآگاهی نیست که انسان را به بردگی و در بند می کشد و چگونه است که در این سخن خلاف آن گفته می شود؟
خلاصه نتیجه دانش و آگاهی آزادی و رادی است نه بندگی و بردگی.
در پاسخ گفته می شود:
1 . این سخن از جامع السعادات ، نوشته ملامهدی نراقی پا گرفته و مشهور شده است و ایشان نیز سند یا مستندی ولو نامعتبر برای آن نیاورده است
نقلهای مشابه و قریب المعنی نیز چنین اند.
2 . با این حال گویا زمانی در کتابهای درسی و در آثار یکی از مشاهیر معاصر هم آمده بود که علت شهرتش شده است!
3 . چنان که پیشتر اشارتی رفت از نظر معنا نیز به نظر درست نمی آید.
حاصل این که هم از لحاظ سند و هم از لحاظ متن سخن فوق به شدت جای تشکیک است و می تواند مصداقی از حکمتی باشد که گویند:
« ربّ مشهور لا اصل له / بسا سخنی باآوازه که ریشه و اساسی ندارد».
م . صحتی سردرودی / 23 / 4 / 96 / قم
☘️@m_sehati
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
تشکیک در سخنی مشهور (2)
15 سال پیش بود ، وقتی در مأخذیابی آثار علامه طباطبایی کار می کردم دانستم که :
« من علّمنی حرفا فقد صیّرنی عبدا / کسی که مرا حرفی بیاموزد بی گمان برده ام سازد » مستند معتبری ندارد و به راحتی نمی توان آن را به عنوان حدیث یا روایتی از زبان مولا علی (ع) نقل کرد.
با گذشت زمان هرگاه آن را از کسی شنیدم یا در نوشته ای دیدم به فکر فرو رفتم :
آخر یعنی چه « هر که مرا حرفی آموزد نوکرم گرداند»؟!
هرچه زمان بیشتر می گذشت تشکیک در اندیشه و ذهن ما ، در معنا و مفهوم آن بیش از پیش رخ می نمود.
پس از آن که پنج سال از عمرم را به صورت مستمر و مرتب ، وقف ترجمه ی نهج البلاغه کردم تا در 1391 خورشیدی آن را به دست نشر سپردم دیگر با سخنان مولا علی انس و الفتی یافتم که هر گز از آن (یعنی نهج البلاغه = شاهراه زیبا و رسای سخن و منطق) به هیچ وجه خسته و سیر نشدم واینک روزانه اگر بخشی از آن را نخوانم و شرح ندهم خود را مغبون و محروم می پندارم.
یکی از نتایج این سفر مبارک همین بود که با سبک سخن امیرالبیان (ع) اندک اندک تا حدودی آشنا شدم ، البته این همه پس از آن بود که از نوجوانی شیفته نهج البلاغه بودم و فضل و فیض اسلام را نیز از آن دیدم و برگزیدم...
حال اگر جسارتی نباشد عرض می کنم که سخن مورد مناقشه نمی تواند از مولا علی باشد زیرا با سبک سخن آن حضرت – چه در ادب ، چه در معنا – نمی سازد و نمی خواند.
سازنده ی سخن کذایی اگر اندکی با ادب و اندیشه ی علی آشنا بود به جای آن می توانست بگوید:
« من علّمنی حرفا فقد صیرنی حُرّا / کسی که مرا حرفی بیاموزد بی گمان آزادم گرداند.»
آن گاه مطابق واقع هم می بود که انسان با آموختن و دانستن از بند جهل و گمراهی آزاد می گردد نه این که به اسارت کسی درآید.
حق همان است که در نهج البلاغه ، حکمت 205 می خوانیم:
« كُلُّ وِعاءٍ يُضِيقُ بِما جُعِلَ فيهِ اِلاَّ وِعاءَ العِلمِ فَاِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ / هر پیمانه ای با آنچه در آن نهند تنگین گردد مگر پیمانه ی دانش که تازه با افزایش، گنجایشِ آن بیشتر و بازتر شود.»
یعنی دانش افزون بر این که به روح و فکر انسان انبساط و آزادی می بخشد به دامنه ی انسانیت انسان نیز گسترش می دهد.
افزون بر آن در شأن و شخصیت علی نیست که بگوید نوکر و چاکر کسی می شوم.
اما مفسده ی آن - که مدام در مدارس و غیره تکرار می گردد - خود را بیشتر زمانی نشان می دهد که فرهنگ ارباب+رعیتی فضای جامعه و محیط آموزش و پرورش را به سیطره خویش در می آورد و به دانش آموزان و دانشجویان همین را تلقین می کند که شاگردان باید پیش استاد و آموزگار مانند بردگان روزگار سراپا تسلیم و فرمانبردار باشند ، دیگر حق انتقاد و چون و چرا ندارند همین که حرف اساتید را طوطی وار تکرارکنند کافی است! واین یعنی تعطیلِ تفکر و محرومیت از تعقل.
وهذا خسران مبین.
با این همه در شگفتم که وقتی تشکیک در چنین سخنی را در پست پیش به اشتراک گذاشتم انتقاد برخی از دوستان درآمد:
1 . عبودیت مراتبی دارد.
2 . اینجا واژه ی « عبد » نه حقیقی که مجاز و کنایه از اطاعت و سرسپردگی است.
3 . و یا این که در خبر واحدی از راوی مجهولی آمده است که علی خود را از بندگان پیامبر خوانده است!
در پاسخ گفته می شود:
1 . بندگی در هر مرتبه ای باشد؛
2 . مجاز و کنایه از سرسپردگی هم باشد؛
3 . آن خبر واحد و مجهول الراوی با قیاس مع الفارقش هم باشد؛
باز اشکالات مذکور به سرجای خود باقی است و با توسعه و تعمیم فربه و فراخ برای محل نزاع ، نمی توان از آنها رهید.
جالب این که نوشته اند: علی (ع) منبری نرفت مگر این که گفت :
« اَنا عبدالله و اخو رسول الله...»(نگا: مناقب ابن شهرآشوب)
والحمدلله و لانعبد الا ایّاه.
م . صحتی سردرودی / 25 / 4 / 96 / قم.
15 سال پیش بود ، وقتی در مأخذیابی آثار علامه طباطبایی کار می کردم دانستم که :
« من علّمنی حرفا فقد صیّرنی عبدا / کسی که مرا حرفی بیاموزد بی گمان برده ام سازد » مستند معتبری ندارد و به راحتی نمی توان آن را به عنوان حدیث یا روایتی از زبان مولا علی (ع) نقل کرد.
با گذشت زمان هرگاه آن را از کسی شنیدم یا در نوشته ای دیدم به فکر فرو رفتم :
آخر یعنی چه « هر که مرا حرفی آموزد نوکرم گرداند»؟!
هرچه زمان بیشتر می گذشت تشکیک در اندیشه و ذهن ما ، در معنا و مفهوم آن بیش از پیش رخ می نمود.
پس از آن که پنج سال از عمرم را به صورت مستمر و مرتب ، وقف ترجمه ی نهج البلاغه کردم تا در 1391 خورشیدی آن را به دست نشر سپردم دیگر با سخنان مولا علی انس و الفتی یافتم که هر گز از آن (یعنی نهج البلاغه = شاهراه زیبا و رسای سخن و منطق) به هیچ وجه خسته و سیر نشدم واینک روزانه اگر بخشی از آن را نخوانم و شرح ندهم خود را مغبون و محروم می پندارم.
یکی از نتایج این سفر مبارک همین بود که با سبک سخن امیرالبیان (ع) اندک اندک تا حدودی آشنا شدم ، البته این همه پس از آن بود که از نوجوانی شیفته نهج البلاغه بودم و فضل و فیض اسلام را نیز از آن دیدم و برگزیدم...
حال اگر جسارتی نباشد عرض می کنم که سخن مورد مناقشه نمی تواند از مولا علی باشد زیرا با سبک سخن آن حضرت – چه در ادب ، چه در معنا – نمی سازد و نمی خواند.
سازنده ی سخن کذایی اگر اندکی با ادب و اندیشه ی علی آشنا بود به جای آن می توانست بگوید:
« من علّمنی حرفا فقد صیرنی حُرّا / کسی که مرا حرفی بیاموزد بی گمان آزادم گرداند.»
آن گاه مطابق واقع هم می بود که انسان با آموختن و دانستن از بند جهل و گمراهی آزاد می گردد نه این که به اسارت کسی درآید.
حق همان است که در نهج البلاغه ، حکمت 205 می خوانیم:
« كُلُّ وِعاءٍ يُضِيقُ بِما جُعِلَ فيهِ اِلاَّ وِعاءَ العِلمِ فَاِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ / هر پیمانه ای با آنچه در آن نهند تنگین گردد مگر پیمانه ی دانش که تازه با افزایش، گنجایشِ آن بیشتر و بازتر شود.»
یعنی دانش افزون بر این که به روح و فکر انسان انبساط و آزادی می بخشد به دامنه ی انسانیت انسان نیز گسترش می دهد.
افزون بر آن در شأن و شخصیت علی نیست که بگوید نوکر و چاکر کسی می شوم.
اما مفسده ی آن - که مدام در مدارس و غیره تکرار می گردد - خود را بیشتر زمانی نشان می دهد که فرهنگ ارباب+رعیتی فضای جامعه و محیط آموزش و پرورش را به سیطره خویش در می آورد و به دانش آموزان و دانشجویان همین را تلقین می کند که شاگردان باید پیش استاد و آموزگار مانند بردگان روزگار سراپا تسلیم و فرمانبردار باشند ، دیگر حق انتقاد و چون و چرا ندارند همین که حرف اساتید را طوطی وار تکرارکنند کافی است! واین یعنی تعطیلِ تفکر و محرومیت از تعقل.
وهذا خسران مبین.
با این همه در شگفتم که وقتی تشکیک در چنین سخنی را در پست پیش به اشتراک گذاشتم انتقاد برخی از دوستان درآمد:
1 . عبودیت مراتبی دارد.
2 . اینجا واژه ی « عبد » نه حقیقی که مجاز و کنایه از اطاعت و سرسپردگی است.
3 . و یا این که در خبر واحدی از راوی مجهولی آمده است که علی خود را از بندگان پیامبر خوانده است!
در پاسخ گفته می شود:
1 . بندگی در هر مرتبه ای باشد؛
2 . مجاز و کنایه از سرسپردگی هم باشد؛
3 . آن خبر واحد و مجهول الراوی با قیاس مع الفارقش هم باشد؛
باز اشکالات مذکور به سرجای خود باقی است و با توسعه و تعمیم فربه و فراخ برای محل نزاع ، نمی توان از آنها رهید.
جالب این که نوشته اند: علی (ع) منبری نرفت مگر این که گفت :
« اَنا عبدالله و اخو رسول الله...»(نگا: مناقب ابن شهرآشوب)
والحمدلله و لانعبد الا ایّاه.
م . صحتی سردرودی / 25 / 4 / 96 / قم.
#کتاب_قیام_جاودانه
نویسنده: #محمدرضا_حکیمی
قسمتی از کتاب:
#امام_حسین(ع) چنین می گفت:
من اکنون خوشبختی را در مرگ می بینم و از زندگی با این ستمگران به تنگ آمده ام
حسین گفت:
خداوندا! توخود می دانی که قیام ما برای آن نیست که به حکومتی برسیم...
یا چیزی ازمال و متاع دنیا به چنگ آوریم...بلکه می خواهیم راه روشنِ "دین" تو را به همگان نشان دهیم وشهرها و آبادیها را از چنگ #فساد ها رها سازیم...
تا مظلومان ستمکش #نجات یابند...
پس "رسالت":
جداسازی #حق از #باطل
و #عدل از #ظلم
به منظور پایداری حق و عدل...
و نابودی باطل و ظلم؛ همواره "رسالتی عظیم" است...
و عاشورای عظیم؛ تجلیِ تام ادایِ این رسالت است...
@allamehhakimi
🌺@m_sehati🌺
نویسنده: #محمدرضا_حکیمی
قسمتی از کتاب:
#امام_حسین(ع) چنین می گفت:
من اکنون خوشبختی را در مرگ می بینم و از زندگی با این ستمگران به تنگ آمده ام
حسین گفت:
خداوندا! توخود می دانی که قیام ما برای آن نیست که به حکومتی برسیم...
یا چیزی ازمال و متاع دنیا به چنگ آوریم...بلکه می خواهیم راه روشنِ "دین" تو را به همگان نشان دهیم وشهرها و آبادیها را از چنگ #فساد ها رها سازیم...
تا مظلومان ستمکش #نجات یابند...
پس "رسالت":
جداسازی #حق از #باطل
و #عدل از #ظلم
به منظور پایداری حق و عدل...
و نابودی باطل و ظلم؛ همواره "رسالتی عظیم" است...
و عاشورای عظیم؛ تجلیِ تام ادایِ این رسالت است...
@allamehhakimi
🌺@m_sehati🌺
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
رسالت امام رضا(ع)، «جدایی دین از دولت» بود
گروه معارف- یکی از مترجمانِ نهج البلاغه و تاریخپژوه که تخصصش عاشوراپژوهی است گفت: یکی از اقدامات بسیار مهم امام رضا(ع) این بود که تلاش کردند تا دین از دولت یا در واقع از زور و اجبار و دیکتاتوری جدا شود.
ایکنا: امام رضا(ع) از نظر تاریخی در چه شرایط سیاسی و فرهنگیای زندگی میکردند؟
صحتی سردرودی: زندگانی امام رضا(ع) بسیار پیچیده، تأثیرگذار و تاریخساز بود. در زمان ایشان مسلمانان در دنیا سردمدار ترقی و پیشرفت بودند و تمدن اسلامی در اوج خود قرار داشت، به عبارتی حکومت هارونالرشید و مأمون در میان حکومتهای مسلمانان که در طول تاریخ گاهی داشته اند، متمدنترین و پیشرفتهترین حکومت بود. امام رضا(ع) و پیشتر پدرش امام موسی کاظم (ع) نیز در این ترقی و تعالی بیشترین تأثیر را داشتند.
ایکنا: امام رضا(ع) با چه اهداف و انگیزههایی ولایتعهدی را پذیرفتند؟
صحتی سردرودی: امام رضا(ع) حلقهای از اوصیای پیامآور اسلام و یا به عبارتی هشتمین پیشوای شیعیان بودند. این 250 سال عصر حضور امامان شیعه، به هم پیوسته و مبین یکدیگر است و برای پاسخ دقیق به این سوال باید همه این 250 سال را در نظر بگیریم. ائمه(ع) در همه این سالها تنها پنچ سال و سه ماه صاحب حکومت و قدرت بودند و این مدت کوتاهی که حکومت نیز در اختیار امام علی(ع) بود به بدترین دوران عمر ایشان تبدیل شد. امام علی(ع) نیز خواستار حکومت نبودند، بلکه حکومت به ایشان تحمیل شد، یعنی مردم مدینه و نمایندگانِ شهرهای معروف مسلماننشین همگی جمع شده و با ایشان بیعت کردند و امام(ع) مجبور شدند حکومت را بپذیرند. این مدت بدترین دوران عمر ایشان بود، چرا که در این مدت رنج بسیاری را تحمل کردند. با مراجعه به سخنان ایشان نیز میبینیم که بیشترین شکوه ایشان مربوط به دوران حکومتشان بود، تا آنجا که میفرمایند: «ای کاش بمیرم و از اینجا بروم و خداوند مرا از میانِ شما ببرد و کسی را به شما چیره سازد که شما در خورِ وی و وی در خورِ شما باشد!». و در جای دیگری میفرمایند: «ای کاش به جای ده نفر از شما یک نفر از سربازان معاویه را داشتم، چرا که آنها در باطل مصممتر و قاطعتر هستند تا شما نسبت به حقتان. وقتی هوا سرد است از شما میخواهم که از مرزها دفاع کنید و شما میگویید صبر کنم تا هوا کمی گرم شود، وقتی گرم شد میگویید صبر کنم تا هوا سرد شود».
بعد از حضرت علی(ع)، فرزندان ایشان هرگز نخواستند که آن دوران تلخ را دوباره تکرار کنند. پس از شهادت حضرت علی(ع)، مردم با امام حسن(ع) بیعت کردند و محبوبیت امام حسن(ع) در میان مسلمانان بیشتر از امام علی(ع) بود. ایشان میان مردم به اعتدال، مصلح و آشتیآفرین بودن شناخته شده بودند. حتی در زمان خلافت امام علی(ع)، کسانی که نمیتوانستند حرف خود را به ایشان برسانند، از طریق امام حسن(ع) این کار را انجام میدادند. امام حسن(ع) بزرگترین مشاور امام علی(ع) بود، لذا بعد از حضرت علی(ع) مردم به صورت آزادانه با امام حسن(ع) بیعت کرده و امام حسن بنا را بر این گذاشتند که اگر قرار است حکومت با جنگ به دست بیاید، از آن بگذرند. حتی زمانی که مردم برای بیعت با ایشان آمدند و خواستند علاوه بر دو شرط معمول بیعت که بیعت با کتاب قرآن و سنتِ آخرین پیامبر الهی بود، شرط سومی اضافه کنند که با طغیانگران و اهل شورش هم جهاد کنیم، ایشان مخالفت کرده و فرمودند همان دو شرط اول کافی است و از اینجا همه متوجه شدند که امام حسن(ع) نه بنای جنگ دارند و نه میخواهند به زور حکومت را به دست آورند.
از اینجا به این نتیجه میرسیم که ائمه شیعه(ع) در این 250 سال اگر مجبور نمیشدند حتی یک لحظه هم نمیخواستند از موضع زور و قدرت حرف بزنند. حکومت پیشوایان شیعه در حقیقت حکومت بر دلها بود، در واقع کار آنها نه پادشاهی و ریاست بود و نه حتی رهبری و امامت به معنای مصطلح امروز، بلکه کار آنها محبت و مودت و به عبارت دقیقتر، در مقابل رهبری، کار آنها دلبری بود. آنها میخواستند با عشق و محبت و در عمل با اخلاق و منطق بر دلها حکومت کنند و برای همین هم خلفا این موضوع را برنمیتابیدند. مثلا هارونالرشید میدید که بزرگترین و متمدنترین حکومت عصر خودش را دارد، ولی محبوبیت موسی بن جعفر(ع) در میان مسلمانان از او بیشتر است و این موضوع که مردم به موسی بن جعفر(ع) عشق ورزیده و هارونالرشید را ظالم و زورگو میدانستند، او را آزار میداد. هارون میخواست علاوه بر حکومت ظاهری، دین و دل مردم را هم تصاحب کند، ولی نمیدانست که تصاحب دلهای مردم با زور و حکومت امکان پذیر نیست. جلب محبت مردم به شرطی امکانپذیر است که خودت را سپر بلای مردم کنی، تا آنجا که موسی بن جعفر(ع) همواره از یک زندان به زندان دیگر منتقل میشد. امام رضا(ع) نیز در چنین شرایطی جانشین موسی بن جعفر(ع) شد.ادامه دارد.....
گروه معارف- یکی از مترجمانِ نهج البلاغه و تاریخپژوه که تخصصش عاشوراپژوهی است گفت: یکی از اقدامات بسیار مهم امام رضا(ع) این بود که تلاش کردند تا دین از دولت یا در واقع از زور و اجبار و دیکتاتوری جدا شود.
ایکنا: امام رضا(ع) از نظر تاریخی در چه شرایط سیاسی و فرهنگیای زندگی میکردند؟
صحتی سردرودی: زندگانی امام رضا(ع) بسیار پیچیده، تأثیرگذار و تاریخساز بود. در زمان ایشان مسلمانان در دنیا سردمدار ترقی و پیشرفت بودند و تمدن اسلامی در اوج خود قرار داشت، به عبارتی حکومت هارونالرشید و مأمون در میان حکومتهای مسلمانان که در طول تاریخ گاهی داشته اند، متمدنترین و پیشرفتهترین حکومت بود. امام رضا(ع) و پیشتر پدرش امام موسی کاظم (ع) نیز در این ترقی و تعالی بیشترین تأثیر را داشتند.
ایکنا: امام رضا(ع) با چه اهداف و انگیزههایی ولایتعهدی را پذیرفتند؟
صحتی سردرودی: امام رضا(ع) حلقهای از اوصیای پیامآور اسلام و یا به عبارتی هشتمین پیشوای شیعیان بودند. این 250 سال عصر حضور امامان شیعه، به هم پیوسته و مبین یکدیگر است و برای پاسخ دقیق به این سوال باید همه این 250 سال را در نظر بگیریم. ائمه(ع) در همه این سالها تنها پنچ سال و سه ماه صاحب حکومت و قدرت بودند و این مدت کوتاهی که حکومت نیز در اختیار امام علی(ع) بود به بدترین دوران عمر ایشان تبدیل شد. امام علی(ع) نیز خواستار حکومت نبودند، بلکه حکومت به ایشان تحمیل شد، یعنی مردم مدینه و نمایندگانِ شهرهای معروف مسلماننشین همگی جمع شده و با ایشان بیعت کردند و امام(ع) مجبور شدند حکومت را بپذیرند. این مدت بدترین دوران عمر ایشان بود، چرا که در این مدت رنج بسیاری را تحمل کردند. با مراجعه به سخنان ایشان نیز میبینیم که بیشترین شکوه ایشان مربوط به دوران حکومتشان بود، تا آنجا که میفرمایند: «ای کاش بمیرم و از اینجا بروم و خداوند مرا از میانِ شما ببرد و کسی را به شما چیره سازد که شما در خورِ وی و وی در خورِ شما باشد!». و در جای دیگری میفرمایند: «ای کاش به جای ده نفر از شما یک نفر از سربازان معاویه را داشتم، چرا که آنها در باطل مصممتر و قاطعتر هستند تا شما نسبت به حقتان. وقتی هوا سرد است از شما میخواهم که از مرزها دفاع کنید و شما میگویید صبر کنم تا هوا کمی گرم شود، وقتی گرم شد میگویید صبر کنم تا هوا سرد شود».
بعد از حضرت علی(ع)، فرزندان ایشان هرگز نخواستند که آن دوران تلخ را دوباره تکرار کنند. پس از شهادت حضرت علی(ع)، مردم با امام حسن(ع) بیعت کردند و محبوبیت امام حسن(ع) در میان مسلمانان بیشتر از امام علی(ع) بود. ایشان میان مردم به اعتدال، مصلح و آشتیآفرین بودن شناخته شده بودند. حتی در زمان خلافت امام علی(ع)، کسانی که نمیتوانستند حرف خود را به ایشان برسانند، از طریق امام حسن(ع) این کار را انجام میدادند. امام حسن(ع) بزرگترین مشاور امام علی(ع) بود، لذا بعد از حضرت علی(ع) مردم به صورت آزادانه با امام حسن(ع) بیعت کرده و امام حسن بنا را بر این گذاشتند که اگر قرار است حکومت با جنگ به دست بیاید، از آن بگذرند. حتی زمانی که مردم برای بیعت با ایشان آمدند و خواستند علاوه بر دو شرط معمول بیعت که بیعت با کتاب قرآن و سنتِ آخرین پیامبر الهی بود، شرط سومی اضافه کنند که با طغیانگران و اهل شورش هم جهاد کنیم، ایشان مخالفت کرده و فرمودند همان دو شرط اول کافی است و از اینجا همه متوجه شدند که امام حسن(ع) نه بنای جنگ دارند و نه میخواهند به زور حکومت را به دست آورند.
از اینجا به این نتیجه میرسیم که ائمه شیعه(ع) در این 250 سال اگر مجبور نمیشدند حتی یک لحظه هم نمیخواستند از موضع زور و قدرت حرف بزنند. حکومت پیشوایان شیعه در حقیقت حکومت بر دلها بود، در واقع کار آنها نه پادشاهی و ریاست بود و نه حتی رهبری و امامت به معنای مصطلح امروز، بلکه کار آنها محبت و مودت و به عبارت دقیقتر، در مقابل رهبری، کار آنها دلبری بود. آنها میخواستند با عشق و محبت و در عمل با اخلاق و منطق بر دلها حکومت کنند و برای همین هم خلفا این موضوع را برنمیتابیدند. مثلا هارونالرشید میدید که بزرگترین و متمدنترین حکومت عصر خودش را دارد، ولی محبوبیت موسی بن جعفر(ع) در میان مسلمانان از او بیشتر است و این موضوع که مردم به موسی بن جعفر(ع) عشق ورزیده و هارونالرشید را ظالم و زورگو میدانستند، او را آزار میداد. هارون میخواست علاوه بر حکومت ظاهری، دین و دل مردم را هم تصاحب کند، ولی نمیدانست که تصاحب دلهای مردم با زور و حکومت امکان پذیر نیست. جلب محبت مردم به شرطی امکانپذیر است که خودت را سپر بلای مردم کنی، تا آنجا که موسی بن جعفر(ع) همواره از یک زندان به زندان دیگر منتقل میشد. امام رضا(ع) نیز در چنین شرایطی جانشین موسی بن جعفر(ع) شد.ادامه دارد.....