Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
امام حسین علیه السلام از کدام منکری می خواست نهی کند؟
(قسمت اول)
تردیدی نیست که کارِ حضرت حسین(ع) امر به معروف و نهی از منکر بود تا جایی که موردِ استنادِ معتزله واقع شده و نوشته اند:« ما امت مسلمان با قیام حسین بن علی علیه السلام به امتهای دیگر مباهات می کنیم و می گوییم: از فرزندان رسول علیه السلام تنها یک فرزند باقی مانده بود که او نیز امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکرد تا آنجا که در این راه کشته شد.»(قاضی عبدالجبّار، شرح الأصول الخمسه / 143 و در چاپ ترکیه 1 / 235) و نیز به همین مهم دلالت دارد آن وصیّتنامه که می گویند حضرت به برادرش محمد ابن الحنفیه نوشت:
بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرّحيْم. هذا ما أوْصى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ بن ابی طالب إلى أخيهِ مُحَمَّدِ المعروف بابْنِ الْحَنَفِيَّةِ. أنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ . جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الحق وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنّارَ حَقٌّ وَالسّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها . وَأنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فى القُبُورِ .
وَإنّى لَمْ أخْرُجْ أشَراً وَلا بَطَراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى (صلى الله عليه وآله وسلم) ، اُريدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَأسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَأبى عَلِىِ بْنِ أبى طالِب فَمَنْ قَبِلَنى بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللهُ أوْلى بالْحَقِّ وَمَنْ رَدَّ عَلَىَّ هذا أصْبِرُ حَتّى يَقْضِىَ اللهُ بَيْنى وَبَيْنَ الْقَوْمِ وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ وَهذِهِ وَصِيَّتى إلَيْكَ يا أخى وَما تَوْفيقى إلاّ بِاللهِ ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ اُنيبُ»(مجلسی، بحار 44 / 329 ؛ به نقل از محمد بن ابی طالب، تسلیة المجالس2 / 160 – 161).
یعنی:«به نام خدای مهرآیینِ بسیار مهربان ، اين است آنچه حسين پسر على به برادرش محمد معروف به ابن الحنفيه وصيت می کند: همانا حسين گواهى می دهد كه معبودی جز خدای یکتا و بی انباز نيست و شهادت می دهد كه محمّد پرستنده و فرستادۀ اوست و آئين حق را از سوى خدا آورده است و شهادت می دهد كه بهشت و دوزخ حق است و روز جزاء بدون شك به وقوع خواهد پيوست و بی گمان خدا در گور خفتگان را برخواهد انگیخت.
من نه از روى خود خواهى؛ نه براى خوشگذرانى؛ نه براى فساد و ستمگرى از مدينه بیرون نمی روم ، بلكه فقط برای اصلاحِ امّتِ جدّم است که بیرون می روم؛ می خواهم امر به معروف و نهى از منكر کنم و راه و رسمِ جدّم محمد صلى الله عليه وآله وسلم و پدرم علی بن ابی طالب را پی گیرم، حال هر كس مرا بپذيرد چنانکه حق را می پذیرند پس[خدا را سپاسگزارم که] خدا به حق سزاوارتر است و هر كس ردّم كند می شکیبم تا خدا خود میان من و این جماعت داوری کند که او بهترین داوران است. وصیت من به تو همین بود برادرم! جز از خدا توفیقی ندارم و به او توکّل می کنم و به سوی او باز می گردم.»
افزون بر روایتِ بالا امام حسین(ع) به روایتهای دیگری نیز کارِ خود را در مبارزه با یزید بن معاویه «امر به معروف و نهی از منکر» خوانده است و نیز دو نامۀ دیگر خطاب به برادرش محمد ابن الحنفیه از آن حضرت در متون و منابعِ متقدّم و مستند و معتبر نقل شده است که نقل همه در این مختصر نمی گنجد. اینک فقط در صدد آنیم همین وصیّتنامه را نقد و بررسی کنیم تا ببینیم آیا آن را می توان از زبانِ سرورِ آزادگان نقل کرد و اگر پاسخ مثبت است چرا و چگونه و تا کجا باید پیش رفت که شرحش در فرسته بعد خواهد آمد.
محمد صحّتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
(قسمت اول)
تردیدی نیست که کارِ حضرت حسین(ع) امر به معروف و نهی از منکر بود تا جایی که موردِ استنادِ معتزله واقع شده و نوشته اند:« ما امت مسلمان با قیام حسین بن علی علیه السلام به امتهای دیگر مباهات می کنیم و می گوییم: از فرزندان رسول علیه السلام تنها یک فرزند باقی مانده بود که او نیز امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکرد تا آنجا که در این راه کشته شد.»(قاضی عبدالجبّار، شرح الأصول الخمسه / 143 و در چاپ ترکیه 1 / 235) و نیز به همین مهم دلالت دارد آن وصیّتنامه که می گویند حضرت به برادرش محمد ابن الحنفیه نوشت:
بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرّحيْم. هذا ما أوْصى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ بن ابی طالب إلى أخيهِ مُحَمَّدِ المعروف بابْنِ الْحَنَفِيَّةِ. أنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ . جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الحق وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنّارَ حَقٌّ وَالسّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها . وَأنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فى القُبُورِ .
وَإنّى لَمْ أخْرُجْ أشَراً وَلا بَطَراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى (صلى الله عليه وآله وسلم) ، اُريدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَأسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَأبى عَلِىِ بْنِ أبى طالِب فَمَنْ قَبِلَنى بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللهُ أوْلى بالْحَقِّ وَمَنْ رَدَّ عَلَىَّ هذا أصْبِرُ حَتّى يَقْضِىَ اللهُ بَيْنى وَبَيْنَ الْقَوْمِ وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ وَهذِهِ وَصِيَّتى إلَيْكَ يا أخى وَما تَوْفيقى إلاّ بِاللهِ ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ اُنيبُ»(مجلسی، بحار 44 / 329 ؛ به نقل از محمد بن ابی طالب، تسلیة المجالس2 / 160 – 161).
یعنی:«به نام خدای مهرآیینِ بسیار مهربان ، اين است آنچه حسين پسر على به برادرش محمد معروف به ابن الحنفيه وصيت می کند: همانا حسين گواهى می دهد كه معبودی جز خدای یکتا و بی انباز نيست و شهادت می دهد كه محمّد پرستنده و فرستادۀ اوست و آئين حق را از سوى خدا آورده است و شهادت می دهد كه بهشت و دوزخ حق است و روز جزاء بدون شك به وقوع خواهد پيوست و بی گمان خدا در گور خفتگان را برخواهد انگیخت.
من نه از روى خود خواهى؛ نه براى خوشگذرانى؛ نه براى فساد و ستمگرى از مدينه بیرون نمی روم ، بلكه فقط برای اصلاحِ امّتِ جدّم است که بیرون می روم؛ می خواهم امر به معروف و نهى از منكر کنم و راه و رسمِ جدّم محمد صلى الله عليه وآله وسلم و پدرم علی بن ابی طالب را پی گیرم، حال هر كس مرا بپذيرد چنانکه حق را می پذیرند پس[خدا را سپاسگزارم که] خدا به حق سزاوارتر است و هر كس ردّم كند می شکیبم تا خدا خود میان من و این جماعت داوری کند که او بهترین داوران است. وصیت من به تو همین بود برادرم! جز از خدا توفیقی ندارم و به او توکّل می کنم و به سوی او باز می گردم.»
افزون بر روایتِ بالا امام حسین(ع) به روایتهای دیگری نیز کارِ خود را در مبارزه با یزید بن معاویه «امر به معروف و نهی از منکر» خوانده است و نیز دو نامۀ دیگر خطاب به برادرش محمد ابن الحنفیه از آن حضرت در متون و منابعِ متقدّم و مستند و معتبر نقل شده است که نقل همه در این مختصر نمی گنجد. اینک فقط در صدد آنیم همین وصیّتنامه را نقد و بررسی کنیم تا ببینیم آیا آن را می توان از زبانِ سرورِ آزادگان نقل کرد و اگر پاسخ مثبت است چرا و چگونه و تا کجا باید پیش رفت که شرحش در فرسته بعد خواهد آمد.
محمد صحّتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
امام حسین علیه السلام از کدام منکری می خواست نهی کند؟
(قسمت دوم/ سندپژوهی)
وصیّتی را که در فرستۀ قبل نقل شد نه به راحتی می توان پذیرفت و نه به سادگی می توان منکرش شد و مجعولش خواند مگر اینکه به پرسشهای زیر به دقت پاسخ گفت تا به یکی از دو نتیجۀ فوق رسید:
1 . سند و مستندِ آن چیست و کجاست؟ در پاسخ می گوییم: منابعِ معدودی آن را نقل کرده اند که به ترتیب عبارتند از:( 1 . ابن اعثم، الفتوح 5 / 21 ؛( 2 . خوارزمی، مقتل الحسین 1 / 188 ؛( 3 . ابن شهر آشوب، مناقب 4 / 89 ؛( 4 . محمد بن ابی طالب، تسلیة المجالس2 / 160 – 161 که وجهِ مشترکِ همه مرسل بودن است و جز ابن شهرآشوب احتمال می رود که دیگران همه از ابن اعثم نقل کرده باشند. البته ابومنصور بغدادی( م ۴۲۹ ق) نیز به اختصار از آن سخن گفته است(الفرق بين الفرق ص ٢٧ ).
2 . چرا خبر به این مهمّی را دیگران روایت نکرده اند، وقتی خبری که شأنش آن است متواتر باشد دیدیم که واحد است و مرسل، پس باید از آن اعراض کنیم و احتمالِ جعل دهیم؟ در پاسخ جا دارد گفت: نه، قضیّه به این قرارها و فرارها هم نیست به دلائلی که گوییم:
اول. اگر قرار بر این سختگیریها باشد که چیزی از تاریخ نمی ماند، اصولاً معاییر و موازین در تاریخنگاری با موازین و مقاییسِ احادیثِ فقهی فرق میکند که هر کدام با متدها و سنجه های خاص خود سنجیده می شود.
دوم. دیگر اینکه نیافتن همیشه دلیل بر نبودن نیست زیرا که مقاتلِ بسیاری در سده های اول تا پنجم نوشته شده بود که اینک از آنها جز نامی اثری در دست نیست.
سوم. این سخن هم که هر خبری اگر متن و محتوای مهمّی داشت پس باید همه آن را نقل کنند و اگر اکثریت نقل نکرد محکوم به وضع است همیشه و همه جا سخن کاملی نیست چرا که گویندۀ این سخن دربارۀ وصیت مورد بحث خود پس از ربع قرن تلاش و تکاپو برای ده قرن فقط 12 کتاب در خصوص امام حسین و شهادتش توانسته است پیدا و معرفی کند آن هم اعم از مقتل و زیارت و رأس و روضۀ حسین و لعن یزید، یعنی از کامل الزیارات و فضل زیارة الحسین تا روضة الشهداء و تسلیة المجالس. حال سخن این است وقتی شما تا سال 568 فقط یک مقتل دارید که از قضا همین وصیّت در آن هم ثبت شده است چگونه انتظار دارید وصیتی را که روایتِ آن همیشه می توانست مشکل¬آفرین و دردسرساز باشد همه نقل کنند؟ مگر اهمیّتِ آن بیشتر از اصلِ مقتل و شهادتِ سیدالشهداء بوده است؟ آری به همان علّتی که مقتل را کم نوشته اند و کمتر مانده است وصیّتِ مذکور را نیز کم نوشته اند و کمترک مانده است.
چهارم. چنانکه اشارتی رفت متن وصیتِ مذبور نیز خود مزید بر علت بود تا نقل نشود. دست¬کم به دو علّتی که گفته می شود: (1 . نقل آن می توانست به تأیید و تقویتِ فرقۀ کیسانیّه و مختاریّه یا احیای مجددِ آنها تمام شود تا با استناد به همین وصیّت بگویند که جانشین و وصیِ حسین(ع) نه فرزندش زین العابدین(ع) که برادرش محمّد حنفیه بود و همین کافی بود تا از خیر آن چشم بپوشند و مسکوتش نهند؛ ( 2 . علّتِ دوم را باید در عبارتِ « وَأسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَأبى» جستجو کرد که یادآورِ سخنِ امیرالمؤمنین علی(ع) در شورای شش نفره است که با نفی سنّتِ شیخین به مظلومیّتش تداوم بخشید تا به خلافت عثمان و حکومتِ بنی امیه منجر شد. گویی برای رفعِ همین علّت بود که برخی ناقلان یا نسخه نویسان عبارتِ «سیرة الخلفاء الراشیدن» را پس از آن، افزوده اند...
محمد صحّتی سردرودی
13 مرداد 1401
🏴@m_sehati🏴
(قسمت دوم/ سندپژوهی)
وصیّتی را که در فرستۀ قبل نقل شد نه به راحتی می توان پذیرفت و نه به سادگی می توان منکرش شد و مجعولش خواند مگر اینکه به پرسشهای زیر به دقت پاسخ گفت تا به یکی از دو نتیجۀ فوق رسید:
1 . سند و مستندِ آن چیست و کجاست؟ در پاسخ می گوییم: منابعِ معدودی آن را نقل کرده اند که به ترتیب عبارتند از:( 1 . ابن اعثم، الفتوح 5 / 21 ؛( 2 . خوارزمی، مقتل الحسین 1 / 188 ؛( 3 . ابن شهر آشوب، مناقب 4 / 89 ؛( 4 . محمد بن ابی طالب، تسلیة المجالس2 / 160 – 161 که وجهِ مشترکِ همه مرسل بودن است و جز ابن شهرآشوب احتمال می رود که دیگران همه از ابن اعثم نقل کرده باشند. البته ابومنصور بغدادی( م ۴۲۹ ق) نیز به اختصار از آن سخن گفته است(الفرق بين الفرق ص ٢٧ ).
2 . چرا خبر به این مهمّی را دیگران روایت نکرده اند، وقتی خبری که شأنش آن است متواتر باشد دیدیم که واحد است و مرسل، پس باید از آن اعراض کنیم و احتمالِ جعل دهیم؟ در پاسخ جا دارد گفت: نه، قضیّه به این قرارها و فرارها هم نیست به دلائلی که گوییم:
اول. اگر قرار بر این سختگیریها باشد که چیزی از تاریخ نمی ماند، اصولاً معاییر و موازین در تاریخنگاری با موازین و مقاییسِ احادیثِ فقهی فرق میکند که هر کدام با متدها و سنجه های خاص خود سنجیده می شود.
دوم. دیگر اینکه نیافتن همیشه دلیل بر نبودن نیست زیرا که مقاتلِ بسیاری در سده های اول تا پنجم نوشته شده بود که اینک از آنها جز نامی اثری در دست نیست.
سوم. این سخن هم که هر خبری اگر متن و محتوای مهمّی داشت پس باید همه آن را نقل کنند و اگر اکثریت نقل نکرد محکوم به وضع است همیشه و همه جا سخن کاملی نیست چرا که گویندۀ این سخن دربارۀ وصیت مورد بحث خود پس از ربع قرن تلاش و تکاپو برای ده قرن فقط 12 کتاب در خصوص امام حسین و شهادتش توانسته است پیدا و معرفی کند آن هم اعم از مقتل و زیارت و رأس و روضۀ حسین و لعن یزید، یعنی از کامل الزیارات و فضل زیارة الحسین تا روضة الشهداء و تسلیة المجالس. حال سخن این است وقتی شما تا سال 568 فقط یک مقتل دارید که از قضا همین وصیّت در آن هم ثبت شده است چگونه انتظار دارید وصیتی را که روایتِ آن همیشه می توانست مشکل¬آفرین و دردسرساز باشد همه نقل کنند؟ مگر اهمیّتِ آن بیشتر از اصلِ مقتل و شهادتِ سیدالشهداء بوده است؟ آری به همان علّتی که مقتل را کم نوشته اند و کمتر مانده است وصیّتِ مذکور را نیز کم نوشته اند و کمترک مانده است.
چهارم. چنانکه اشارتی رفت متن وصیتِ مذبور نیز خود مزید بر علت بود تا نقل نشود. دست¬کم به دو علّتی که گفته می شود: (1 . نقل آن می توانست به تأیید و تقویتِ فرقۀ کیسانیّه و مختاریّه یا احیای مجددِ آنها تمام شود تا با استناد به همین وصیّت بگویند که جانشین و وصیِ حسین(ع) نه فرزندش زین العابدین(ع) که برادرش محمّد حنفیه بود و همین کافی بود تا از خیر آن چشم بپوشند و مسکوتش نهند؛ ( 2 . علّتِ دوم را باید در عبارتِ « وَأسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَأبى» جستجو کرد که یادآورِ سخنِ امیرالمؤمنین علی(ع) در شورای شش نفره است که با نفی سنّتِ شیخین به مظلومیّتش تداوم بخشید تا به خلافت عثمان و حکومتِ بنی امیه منجر شد. گویی برای رفعِ همین علّت بود که برخی ناقلان یا نسخه نویسان عبارتِ «سیرة الخلفاء الراشیدن» را پس از آن، افزوده اند...
محمد صحّتی سردرودی
13 مرداد 1401
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
امام حسین علیه السلام از کدام منکری میخواست نهی کند؟
(قسمت سوم/ از متن تا سندپژوهی )
در پاسخ به این پرسش که چرا سخنِ حضرت را در خصوصِ امر به معروف و نهی از منکر با آن متن مهمّی که دارد اکثریّتِ آنان که باید نقل میکردند نقل نکرده اند: گفتیم: متن وصیتِ مذبور نیز خود مزید بر علت بود تا نقل نشود. دست¬کم به دو علّت: (1 . نقل آن میتوانست به تأیید و تقویتِ فرقۀ کیسانیّه و مختاریّه و خشبیّه یا احیای مجددِ آنها تمام شود... و همین کافی بود تا از خیر آن چشم بپوشند و مسکوتش نهند؛ ( 2 . علّتِ دوم را باید در عبارتِ « وَأسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَأبى» جستجو کرد که یادآورِ سخنِ امیرالمؤمنین علی(ع) در شورای شش نفره است که با نفی سنّتِ شیخین به مظلومیّتش تداوم بخشید. گویی برای رفعِ همین علّت بود که برخی ناقلان یا نسخه نویسان عبارتِ «سیرة الخلفاء الراشیدن» را پس از آن، افزوده اند. اینک با پرسشی که پیش میکشیم میخواهیم از علّت سومی سخن بگوییم:
راستی مگر میشد متنی را روایت کرد یا در کتابی نوشت که با صراحت تمام از خروج بر حکومتِ اسلامی سخن میگوید:>« وإنما خرجت/ و من فقط خروج کردم»؟ حتی خود حضرت هم – به فرض ثبوت- این سخن را زمانی میگوید که هنرمندانه ایهام داشته باشد، یعنی هنگام بیرون رفتن از مدینه و در ضمن عباراتِ حساب شده ای که خصم نتواند متهم به شورشش کند. حال در فرهنگی که همیشه- چه در دوران بنی امیه چه بنی عباس و چه غیرهما- هر منتقد و معترضی را با استناد به اصلِ «لزومِ جماعت و اطاعت از امام و امیر» و به اصلاحِ امروز: به بهانۀ حفظِ اتحاد و عزّتِ مسلمین، متهم به خروج و مرتدّ و مهدور الدم میداند کدام راوی یا ناقلی جرأت میکرد آن را نقل کند؟ و مگر حکومتها رخصت میدادند چنین روایتهایی رایج شود و به نسلهای بعد رسد؟! انصاف را چه به خاطرِ نقلِ همین سخنِ موردِ بحث هم شده باید خود را مدیونِ ابن اعثم بخوانیم و اثرش الفتوح را قدر دانیم نه اینکه به بهانه هایی که در بارۀ هر متنِ دیگری نیز کم و بیش میتوان گفت همه اش آن را تخطئه و تحقیر کنیم. البته در متن پِژوهیِ سخنِ مورد بحث به نکاتِ جالب و ظریفی رسیده ام که در فرستۀ بعد خواهد آمد.
در این مشهد سخن بسیار دارم....
محمد صحتّی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
(قسمت سوم/ از متن تا سندپژوهی )
در پاسخ به این پرسش که چرا سخنِ حضرت را در خصوصِ امر به معروف و نهی از منکر با آن متن مهمّی که دارد اکثریّتِ آنان که باید نقل میکردند نقل نکرده اند: گفتیم: متن وصیتِ مذبور نیز خود مزید بر علت بود تا نقل نشود. دست¬کم به دو علّت: (1 . نقل آن میتوانست به تأیید و تقویتِ فرقۀ کیسانیّه و مختاریّه و خشبیّه یا احیای مجددِ آنها تمام شود... و همین کافی بود تا از خیر آن چشم بپوشند و مسکوتش نهند؛ ( 2 . علّتِ دوم را باید در عبارتِ « وَأسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَأبى» جستجو کرد که یادآورِ سخنِ امیرالمؤمنین علی(ع) در شورای شش نفره است که با نفی سنّتِ شیخین به مظلومیّتش تداوم بخشید. گویی برای رفعِ همین علّت بود که برخی ناقلان یا نسخه نویسان عبارتِ «سیرة الخلفاء الراشیدن» را پس از آن، افزوده اند. اینک با پرسشی که پیش میکشیم میخواهیم از علّت سومی سخن بگوییم:
راستی مگر میشد متنی را روایت کرد یا در کتابی نوشت که با صراحت تمام از خروج بر حکومتِ اسلامی سخن میگوید:>« وإنما خرجت/ و من فقط خروج کردم»؟ حتی خود حضرت هم – به فرض ثبوت- این سخن را زمانی میگوید که هنرمندانه ایهام داشته باشد، یعنی هنگام بیرون رفتن از مدینه و در ضمن عباراتِ حساب شده ای که خصم نتواند متهم به شورشش کند. حال در فرهنگی که همیشه- چه در دوران بنی امیه چه بنی عباس و چه غیرهما- هر منتقد و معترضی را با استناد به اصلِ «لزومِ جماعت و اطاعت از امام و امیر» و به اصلاحِ امروز: به بهانۀ حفظِ اتحاد و عزّتِ مسلمین، متهم به خروج و مرتدّ و مهدور الدم میداند کدام راوی یا ناقلی جرأت میکرد آن را نقل کند؟ و مگر حکومتها رخصت میدادند چنین روایتهایی رایج شود و به نسلهای بعد رسد؟! انصاف را چه به خاطرِ نقلِ همین سخنِ موردِ بحث هم شده باید خود را مدیونِ ابن اعثم بخوانیم و اثرش الفتوح را قدر دانیم نه اینکه به بهانه هایی که در بارۀ هر متنِ دیگری نیز کم و بیش میتوان گفت همه اش آن را تخطئه و تحقیر کنیم. البته در متن پِژوهیِ سخنِ مورد بحث به نکاتِ جالب و ظریفی رسیده ام که در فرستۀ بعد خواهد آمد.
در این مشهد سخن بسیار دارم....
محمد صحتّی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمونه ای دیگر از عزاداریهای بیداری بخش(2)
خون انسان می ریزد جنگ باورها
تا کی باید برخیزد آهِ مادرها؟!
@m_sehati✅
خون انسان می ریزد جنگ باورها
تا کی باید برخیزد آهِ مادرها؟!
@m_sehati✅
Forwarded from چاپ و نشر بینالملل
#معرفی_کتاب
#تحریف_شناسی_عاشورا_و_تاریخ_امام_حسین
📚 پاسداری از مکتب تشیع در گرو پاسداری از فرهنگ عاشوراست و تطهیر و تنزیه تاریخ عاشورا ضرورت دارد، چراکه از گذشته تا به امروز، دشمنان اسلام و تشیع در صدد تحریف این واقعه بودهاند. نگارنده در این اثر تلاش کرده تا به تحریفشناسی عاشورا بپردازد. مطالب کتاب در دو بخش تدوین شده که در بخش نخست از انواع و عوامل تحریف سخن گفته شده تا ریشهیابی انواع تحریف و یادآوری عوامل و انگیزههای گوناگون آن و راههای نفوذ تحریفات شناسایی و حوزههای آسیبپذیر نمایانده شود. در بخش دوم نیز تحریفات عاشورا نقد و بررسی شده است.
مؤلف کتاب، محمد صحتی سردرودی، ازسال ۱۳۷۴ همّ و غم خویش را مصروف عاشوراپژوهی کرد که حاصل نخستین آن، کتاب حاضر است.
📌 «تحریفشناسی عاشورا و تاریخ امام حسین علیهالسلام»، تألیف محمد صحتی سردرودی، در 376 صفحه توسط شرکت چاپ و نشر بینالملل منتشر شده است.
#تحریف_شناسی_عاشورا_و_تاریخ_امام_حسین
📚 پاسداری از مکتب تشیع در گرو پاسداری از فرهنگ عاشوراست و تطهیر و تنزیه تاریخ عاشورا ضرورت دارد، چراکه از گذشته تا به امروز، دشمنان اسلام و تشیع در صدد تحریف این واقعه بودهاند. نگارنده در این اثر تلاش کرده تا به تحریفشناسی عاشورا بپردازد. مطالب کتاب در دو بخش تدوین شده که در بخش نخست از انواع و عوامل تحریف سخن گفته شده تا ریشهیابی انواع تحریف و یادآوری عوامل و انگیزههای گوناگون آن و راههای نفوذ تحریفات شناسایی و حوزههای آسیبپذیر نمایانده شود. در بخش دوم نیز تحریفات عاشورا نقد و بررسی شده است.
مؤلف کتاب، محمد صحتی سردرودی، ازسال ۱۳۷۴ همّ و غم خویش را مصروف عاشوراپژوهی کرد که حاصل نخستین آن، کتاب حاضر است.
📌 «تحریفشناسی عاشورا و تاریخ امام حسین علیهالسلام»، تألیف محمد صحتی سردرودی، در 376 صفحه توسط شرکت چاپ و نشر بینالملل منتشر شده است.
Forwarded from چاپ و نشر بینالملل
فهرست_و_پیشگفتار_کتاب_تحریف_شناسی.pdf
357.3 KB
فهرست و پیشگفتار کتاب «تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین علیهالسلام»
تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین علیه السلام به چاپ هفتم رسید( چاپ دوم از ویراست دوم).
📌 «تحریفشناسی عاشورا و تاریخ امام حسین علیهالسلام»، تألیف محمد صحتی سردرودی، در 376 صفحه توسط شرکت چاپ و نشر بینالملل منتشر شده است.
🏴@m_sehati🏴
📌 «تحریفشناسی عاشورا و تاریخ امام حسین علیهالسلام»، تألیف محمد صحتی سردرودی، در 376 صفحه توسط شرکت چاپ و نشر بینالملل منتشر شده است.
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
امام حسین علیه السلام از کدام منکری میخواست نهی کند؟
(قسمت چهارم/ از متن تا سندپژوهی)
با تأمّل در متنِ سخن، چند معنای مهم در محتوا نهفته است که احتمال دارد با دقت در آنها به علّتِ دیگری از عللِ عدمِ نقلِ آن در بیشترِ متونِ مربوط برسیم البته این همه از سر ظنّ و گمان است تا چه نتیجه یا نتایج به دست آید به این ترتیب که میگوییم:
اول . در خروجِ امام حسین(ع) از مدینه تا ورودش به مکه، آیاتِ مربوط به مدین و شعیبِ نبی مثل اینکه وردِ زبان حضرتش بوده است که وقتی میخواهد از مدینه بیرون رود سخنِ موسی را هنگام فرار از مصر به سوی مدین، قرائت میکند:« فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ قَالَ رَبّ نَجّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ »(قصص/ 21) و هنگامِ ورود به مکه میخواند:« وَلَمّا تَوَجّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السّبِيلِ»(همان/22) و در روایتِ مورد بحث هم چند عبارت از سخنانِ شعیب دیده میشود به این ترتیب:
1 . در قرآن از زبان آن پیام آور نقل شده است که به قوم خود گفت:« إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ/ هدفی جز اصلاح ندارم البته تا جایی که بتوانم»(هود /بخشی از آیۀ 88 ) و در متنِ مورد بحث هم هست:« وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى/ من در بیرون رفتن از مدینه جز اصلاح در میان امتِ جدّم هدف دیگری ندارم» که اگر این عبارتِ اصلاح در قرآن نبود منکرانِ این حدیث بدون تفکیکِ معنای لفظی و اصطلاحیِ آن میگفتند کلمۀ اصلاح و رفرم یک واژۀ جدیدی است و آن را نمیشود به حضرت حسین نسبت داد!
2 . در قرآن داریم که در ادامۀ همان سخن، شعیب گفت: « وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ»(همان/ بخشی دیگر از آیه) و در متنِ وصیتنامۀ مذکور هم این سه جمله به عین آمده است: وَما تَوْفيقى إلاّ بِاللهِ ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ اُنيبُ.
دوم: از طرفی می بینیم که برخی منابع، سخنان مورد بحث را از امام حسین(ع) خطاب به عبدالله بن عباس نقل کرده اند(ابن شهر آشوب، مناقب 4 / 89؛ ترجمۀ الفتوح به قلم مستوفی هروی و با عنوان قیام امام حسین علیه السلام/ 15 – 16) و از طرفی دیگر می بینیم که پیروانِ اسلامِ خلافتی و حکومتی در کتابهای خود روایتی ثبت کرده اند(ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق 23 / 73 ترجمۀ شعيب بن يوبب بن عنقاء بن مدين) به این مضمون: « مردی[؟] پیش ابن عباس آمد و گفت: میخواهم امر به معروف و نهی منکر کنم= أريد أن آمر بالمعروف وأنهى عن المنكر. ابن عباس به آن مرد گفت: به آن حد رسیده ای؟= قال وبلغت ذلك؟ مرد ناشناس[؟] پاسخ داد: امیدوارم رسیده باشم= قال أرجو. ابن عباس گفت: حال اگر نمی ترسی که رسوایی به بار آوری!= قال فإن لم تخش أن تفتضح [... خلاصه سه شرط دارد که لازم است به آنها گوش سپاری سپس راه بیافتی!...] شرط سوم: سخن پرستندۀ صالحِ خدا شعیب(ع) را فراموش نکنی که گفت: من در آنچه شما را از آن نهی میکنم نمیخواهم با شما مخالفت کنم!= وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ(بخشی دیگر از همان آیۀ 88 در سورۀ هود). حال پرسش این است چگونه میتوان گفت این همه عینِ همی(شعیب و ابن عباس و امر به معروف و نهی از منکر با تکرار عین عبارت در هر دو متن و اقتباس و تضمین از یک آیۀ معین) همه و همه در اینجا صرف تصادف است و هیچ قصد و غرضی مثل مشابه سازی یا تحریف و تدفینِ آن سخنانِ مشهور و منقول از امام حسین(ع) در کار نبوده است؟! نمی دانم؛ خدا داند.
محمد صحّتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
(قسمت چهارم/ از متن تا سندپژوهی)
با تأمّل در متنِ سخن، چند معنای مهم در محتوا نهفته است که احتمال دارد با دقت در آنها به علّتِ دیگری از عللِ عدمِ نقلِ آن در بیشترِ متونِ مربوط برسیم البته این همه از سر ظنّ و گمان است تا چه نتیجه یا نتایج به دست آید به این ترتیب که میگوییم:
اول . در خروجِ امام حسین(ع) از مدینه تا ورودش به مکه، آیاتِ مربوط به مدین و شعیبِ نبی مثل اینکه وردِ زبان حضرتش بوده است که وقتی میخواهد از مدینه بیرون رود سخنِ موسی را هنگام فرار از مصر به سوی مدین، قرائت میکند:« فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ قَالَ رَبّ نَجّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ »(قصص/ 21) و هنگامِ ورود به مکه میخواند:« وَلَمّا تَوَجّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السّبِيلِ»(همان/22) و در روایتِ مورد بحث هم چند عبارت از سخنانِ شعیب دیده میشود به این ترتیب:
1 . در قرآن از زبان آن پیام آور نقل شده است که به قوم خود گفت:« إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ/ هدفی جز اصلاح ندارم البته تا جایی که بتوانم»(هود /بخشی از آیۀ 88 ) و در متنِ مورد بحث هم هست:« وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى/ من در بیرون رفتن از مدینه جز اصلاح در میان امتِ جدّم هدف دیگری ندارم» که اگر این عبارتِ اصلاح در قرآن نبود منکرانِ این حدیث بدون تفکیکِ معنای لفظی و اصطلاحیِ آن میگفتند کلمۀ اصلاح و رفرم یک واژۀ جدیدی است و آن را نمیشود به حضرت حسین نسبت داد!
2 . در قرآن داریم که در ادامۀ همان سخن، شعیب گفت: « وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ»(همان/ بخشی دیگر از آیه) و در متنِ وصیتنامۀ مذکور هم این سه جمله به عین آمده است: وَما تَوْفيقى إلاّ بِاللهِ ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ اُنيبُ.
دوم: از طرفی می بینیم که برخی منابع، سخنان مورد بحث را از امام حسین(ع) خطاب به عبدالله بن عباس نقل کرده اند(ابن شهر آشوب، مناقب 4 / 89؛ ترجمۀ الفتوح به قلم مستوفی هروی و با عنوان قیام امام حسین علیه السلام/ 15 – 16) و از طرفی دیگر می بینیم که پیروانِ اسلامِ خلافتی و حکومتی در کتابهای خود روایتی ثبت کرده اند(ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق 23 / 73 ترجمۀ شعيب بن يوبب بن عنقاء بن مدين) به این مضمون: « مردی[؟] پیش ابن عباس آمد و گفت: میخواهم امر به معروف و نهی منکر کنم= أريد أن آمر بالمعروف وأنهى عن المنكر. ابن عباس به آن مرد گفت: به آن حد رسیده ای؟= قال وبلغت ذلك؟ مرد ناشناس[؟] پاسخ داد: امیدوارم رسیده باشم= قال أرجو. ابن عباس گفت: حال اگر نمی ترسی که رسوایی به بار آوری!= قال فإن لم تخش أن تفتضح [... خلاصه سه شرط دارد که لازم است به آنها گوش سپاری سپس راه بیافتی!...] شرط سوم: سخن پرستندۀ صالحِ خدا شعیب(ع) را فراموش نکنی که گفت: من در آنچه شما را از آن نهی میکنم نمیخواهم با شما مخالفت کنم!= وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ(بخشی دیگر از همان آیۀ 88 در سورۀ هود). حال پرسش این است چگونه میتوان گفت این همه عینِ همی(شعیب و ابن عباس و امر به معروف و نهی از منکر با تکرار عین عبارت در هر دو متن و اقتباس و تضمین از یک آیۀ معین) همه و همه در اینجا صرف تصادف است و هیچ قصد و غرضی مثل مشابه سازی یا تحریف و تدفینِ آن سخنانِ مشهور و منقول از امام حسین(ع) در کار نبوده است؟! نمی دانم؛ خدا داند.
محمد صحّتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
درسِ مسئولیّت
عبدالله بن عبّاس می¬گوید: در حال طواف به دورِ خانۀ خدا بودم، حسین بن علی علیهماالسلام را دیدم که میان رکن و مقام دست در دست خویش می سایید، به آغوش کشیدم؛ به سینه فشردم و گفتم: یا اباعبدالله می¬خواهی چه کنی؟ گفت: می¬خواهم بروم؛ گفتم: تو را به خدا به سوی عراقی¬هایی می¬روی که پدرت را کشتند و به برادرت طعنه و زخم زدند؛ [نرو] که تو بقای ما و شکوه و شوکتِ مایی. گفت: پسرِ عباس دست از سرم بر دار! من از پروردگارم – که عزیز و جلیل است - شرم دارم در حالی دیدارش کنم که در میان ملّتمان نه به کارِ شایسته ای فراخوانم و نه از ناشایستی باز دارم> خلّ عنّی یابن عباس! فإنَی أستحیی من ربّی عزّ و جلّ أن ألقاه و لم آمر فی أمّتنا بمعروفٍ و لم أنه عن منکرٍ»(شجری، الأمالی الخمیسیّه ، ج 1 ، ص 186 )یعنی به اعترافِ خود ابن عبّاس حضرت حسین به وی پاسخِ دندان¬شکنی می¬دهد، مثل این¬که می¬گوید خودت که کاری برای این مردمِ بدبخت و اسیر در دست استبداد و ستم نمی¬کنی آن وقت می¬خواهی مانعِ منم بشویی؟ برو بلکه از خودت خجالت بکشی که با این پیری پایت لب گور است باز فکری به روز بازخواست و لقاء الله نمی¬کنی. از این حدیث شریف درسی که باید گرفت همانا درسِ مسئولیّت است؛ به این ترتیب که اگر انسان نسبت به هم¬نوعانِ خویش احساسِ مسئولیّتی نکند تا با امر به معروف و نهی از منکر آنها را به آن همزیستی که بایسته است و شایستۀ آنند فراخواند و از آن زندگیِ زشتی که با ترس از اربابِ قدرت و حکومت تن به خواری دادن است باز ندارد و این بی مسئولیّتی را آن قدر ادامه دهد که عمرش سر آید آن گاه باید از خودش و خدایش خجالت بکشد و از خویشتنِ خویش شرمش آید پس چرا زنده هست؟
ای کاش آنان که میتوانند سخن فوق را از حضرت حسین علیه السلام به سمعِ شریفِ مراجع معظّم برسانند بلکه بیش از این نسبت به بلایایی که هر لحظه بیشتر به مردم تحمیل میشود ساکت ننشینند. بزرگواران! دل به این خوش مکنید که مردم در ماه محرم به خصوص تاسوعا و عاشورا دست از کار و زندگی میکشند و همه فریاد میزنند یا حسین و یا مظلوم. واقع آن است که دین گریزی زیر پوست شهر به سرعت در حال رشد است. مردم از بی کفایتیِ دولت و حکومت دیریست ستم می بینند. فقر بیداد میکنند. بیکاری، مشکل مسکن، معضلِ ازدواج، شکافِ طبقاتی حتّی در میان طلّاب و روحانیون روز به روز بیشتر و بدتر میشود. کتابها و مقالات مذهبی یا از محتوا تهی هستند و مبتذل؛ یا به مباحثی میپردازند که نه به درد دنیا میخورد نه به درد دین. خودسانسوری از عادت و طبیعتِ ثانوی فراتر رفته از ذاتیّاتِ پِژوهشگران و نویسندگان و هنرمندان شده است. هر کس به نفاق و تزویر تن ندهد محکوم به حماقت است و سادلوحی!
باری بزرگوران! این ملّتی که همه اش فریاد میزنند یا حسین و یا مظلوم، شیعۀ حسین اند و خود نیز هرچند نه مثل او که بیشتر از او مظلومند و از حقوقشان محروم.آیا لطف میکنید صدای مظلومیّت این ملّت را هم بشنوید؟ جسارت نباشد در خاتمه میخواهم دو کلام از مولای متّقیان علیه السلام را به خاطر خطیرتان بیاورم که فرمود:1 . « إِنَّ اللهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ/ بی شک خداي والا بر پيشوايانِ عدالت، واجب فرموده است كه خود را با مردم ناتوان همسنگ سازند تا ناداريِ نادار او را از پاي نيندازد»(نهج البلاغه، خطبه 209 )؛ 2 . « وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ/ و برتر از همة اين كارها(در بابِ جهاد و امر به معروف و نهی از منکر) سخن دادگرانهاي است كه پيش رويِ پيشواي ستمكار گويند.»(همان، جملۀ آخر از حکمت374).
محمد صحّتی سردرودی
شب عاشورای 1444
16 مرداد 1401
🏴@m_sehati🏴
عبدالله بن عبّاس می¬گوید: در حال طواف به دورِ خانۀ خدا بودم، حسین بن علی علیهماالسلام را دیدم که میان رکن و مقام دست در دست خویش می سایید، به آغوش کشیدم؛ به سینه فشردم و گفتم: یا اباعبدالله می¬خواهی چه کنی؟ گفت: می¬خواهم بروم؛ گفتم: تو را به خدا به سوی عراقی¬هایی می¬روی که پدرت را کشتند و به برادرت طعنه و زخم زدند؛ [نرو] که تو بقای ما و شکوه و شوکتِ مایی. گفت: پسرِ عباس دست از سرم بر دار! من از پروردگارم – که عزیز و جلیل است - شرم دارم در حالی دیدارش کنم که در میان ملّتمان نه به کارِ شایسته ای فراخوانم و نه از ناشایستی باز دارم> خلّ عنّی یابن عباس! فإنَی أستحیی من ربّی عزّ و جلّ أن ألقاه و لم آمر فی أمّتنا بمعروفٍ و لم أنه عن منکرٍ»(شجری، الأمالی الخمیسیّه ، ج 1 ، ص 186 )یعنی به اعترافِ خود ابن عبّاس حضرت حسین به وی پاسخِ دندان¬شکنی می¬دهد، مثل این¬که می¬گوید خودت که کاری برای این مردمِ بدبخت و اسیر در دست استبداد و ستم نمی¬کنی آن وقت می¬خواهی مانعِ منم بشویی؟ برو بلکه از خودت خجالت بکشی که با این پیری پایت لب گور است باز فکری به روز بازخواست و لقاء الله نمی¬کنی. از این حدیث شریف درسی که باید گرفت همانا درسِ مسئولیّت است؛ به این ترتیب که اگر انسان نسبت به هم¬نوعانِ خویش احساسِ مسئولیّتی نکند تا با امر به معروف و نهی از منکر آنها را به آن همزیستی که بایسته است و شایستۀ آنند فراخواند و از آن زندگیِ زشتی که با ترس از اربابِ قدرت و حکومت تن به خواری دادن است باز ندارد و این بی مسئولیّتی را آن قدر ادامه دهد که عمرش سر آید آن گاه باید از خودش و خدایش خجالت بکشد و از خویشتنِ خویش شرمش آید پس چرا زنده هست؟
ای کاش آنان که میتوانند سخن فوق را از حضرت حسین علیه السلام به سمعِ شریفِ مراجع معظّم برسانند بلکه بیش از این نسبت به بلایایی که هر لحظه بیشتر به مردم تحمیل میشود ساکت ننشینند. بزرگواران! دل به این خوش مکنید که مردم در ماه محرم به خصوص تاسوعا و عاشورا دست از کار و زندگی میکشند و همه فریاد میزنند یا حسین و یا مظلوم. واقع آن است که دین گریزی زیر پوست شهر به سرعت در حال رشد است. مردم از بی کفایتیِ دولت و حکومت دیریست ستم می بینند. فقر بیداد میکنند. بیکاری، مشکل مسکن، معضلِ ازدواج، شکافِ طبقاتی حتّی در میان طلّاب و روحانیون روز به روز بیشتر و بدتر میشود. کتابها و مقالات مذهبی یا از محتوا تهی هستند و مبتذل؛ یا به مباحثی میپردازند که نه به درد دنیا میخورد نه به درد دین. خودسانسوری از عادت و طبیعتِ ثانوی فراتر رفته از ذاتیّاتِ پِژوهشگران و نویسندگان و هنرمندان شده است. هر کس به نفاق و تزویر تن ندهد محکوم به حماقت است و سادلوحی!
باری بزرگوران! این ملّتی که همه اش فریاد میزنند یا حسین و یا مظلوم، شیعۀ حسین اند و خود نیز هرچند نه مثل او که بیشتر از او مظلومند و از حقوقشان محروم.آیا لطف میکنید صدای مظلومیّت این ملّت را هم بشنوید؟ جسارت نباشد در خاتمه میخواهم دو کلام از مولای متّقیان علیه السلام را به خاطر خطیرتان بیاورم که فرمود:1 . « إِنَّ اللهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ/ بی شک خداي والا بر پيشوايانِ عدالت، واجب فرموده است كه خود را با مردم ناتوان همسنگ سازند تا ناداريِ نادار او را از پاي نيندازد»(نهج البلاغه، خطبه 209 )؛ 2 . « وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ/ و برتر از همة اين كارها(در بابِ جهاد و امر به معروف و نهی از منکر) سخن دادگرانهاي است كه پيش رويِ پيشواي ستمكار گويند.»(همان، جملۀ آخر از حکمت374).
محمد صحّتی سردرودی
شب عاشورای 1444
16 مرداد 1401
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نمونه ای دیگر از عزاداریهای بیداری بخش(5)
صاحبانِ سیم و زر
از حالِ مردم بی خبر
می سراید مرغ حق
زودا که برگردد ورق
ریشۀ ظالم بسوزد؛ دامنِ سلطان بگیرد...
صدای تو جهان بگیرد
صدای عاشقان نمیرد
خدا کند به نام خونت گلوله جای گل نگیرد...
🏴@m_sehati🏴
صاحبانِ سیم و زر
از حالِ مردم بی خبر
می سراید مرغ حق
زودا که برگردد ورق
ریشۀ ظالم بسوزد؛ دامنِ سلطان بگیرد...
صدای تو جهان بگیرد
صدای عاشقان نمیرد
خدا کند به نام خونت گلوله جای گل نگیرد...
🏴@m_sehati🏴
خالقِ عزّت و مجد، دوست می¬دارد آفریدگانش را عزیز ببیند و سربلند
عزّت¬مداری از اصولِ مسلّم در حدیثِ حیات و سیرۀ سبزِ حسینی است بر این مهم شواهد و مدارکِ فراوانی در تاریخِ پیشوای شهیدان و سخنانی که از آن حضرت روایتشده است می¬توان یافت که ما اینک فقط به نقلِ حدیثی بسنده می¬کنیم: « از حسین (ع)پرسیدند از پیام¬آور خدا(ص) چه شنیدی؟ پاسخ داد شنیدم که می¬گفت: إنَّ اللهَ یُحِبُّ معالیَ الأُمورِ و یُکرِهُ سفاسفها.../ خدا کارهای برجسته را دوست می¬دارد و کارهای پست را خوش نمی¬دارد...»
انسان بالذات و در اصل، عزّت و مجد و شکوهمندی را دوست می¬دارد و از ذلّت و خواری با تمام توانش بی زار و گریزان است ولی گاهی در اثرِ تربیتِ نادرست و محیطِ خانواده¬ای استبدادزده و پدرسالار و زورمدار، گام به اجتماعی می¬گذارد که از همین خانوادههای گفتهشده تشکیل یافته است. یعنی تا کودک و نوجوان بود در محیط خانه، پدر و مادر و برادر و خواهر بزرگش بهصرف اینکه زودتر از او به دنیا آمده بودند از وی توقعِ طاعت داشتند بیآنکه دلیلی بر آن طاعت اقامه کنند یا نافع و مفید بودنِ کاری را که از او می¬خواستند نشان دهند. آنها صرفِ بزرگسالی را مکفی و بسنده می¬دانستند و نیازی نمی¬دیدند تا درکِ متقابل و تفاهم را از اصول زندگی بدانند! حال انسانی که در چنین خانوادۀ منحطی به بار بیاید و سپس در جامعهای منحطتر، بزرگ شود اگر روزی خود پدر یا رئیس اداره و جایی گردد در بهترین حالت از دیگران و زیردستان همان توقعی خواهد داشت که پدر و مادرش از او داشتند. به قول مصلح الدین سعدی:
پرتوِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.
وقتی این دور و تسلسل چندین نسل پیاپی ادامه بیابد دیگر فطرت و سرشتِ ذاتی انسان از میان می¬رود و سرشتِ دگرگون و وارون به خود می¬یابد بهعبارتدیگر: طبیعتِ ثانوی به طبیعتِ ذاتی و اولی چنان چیره می¬شود که آن را از میان می¬برد و خود بهجای آن می¬نشیند. آنگاه به چنین انسانِ معکوسی از آزادیخواهی – آنهم به قیمتِ جانسپاری و جان¬نثاری- سخن گفتن ره بهجایی نمی¬برد زیرا که وی حاضر است به هر قیمتی و درهرحال زنده بماند و هرگز چیزی گرانبهاتر از زندگی در قوۀ مخیله¬اش نمی¬گذرد. عبدالرحمان کواکبی وقتی از سرشتهای استبداد ناپذیر و استبداد ستیز سخن می¬گوید ائمّۀ اهلالبیت علیهمالسلام را مثال می¬زند که آنان اگر جانشان را به مهلکه¬ها می¬انداختند به خاطر این بود که انسانهای نجیب و آزاده بودند که سرشتی آزاد و نجیبانه داشتند و همین سرشت آنها را وادارشان می¬ساخت تا مرگِ شرافتمندانه را بر زندگیِ ذلیلانه برگزینند و ابن خلدون را که نسبتِ اشتباه به امام حسین داده بود بهشدت سرزنش می¬کند و علتِ جسارتِ ابن خلدون را در این اصل می¬بیند که آری سرشت انسانها مختلف و گاهی متضاد است برخی ذاتاً چناناند که هرگز ذلّتِ سلبِ اختیار و آزادی را برنمیتابند و مرگِ شرافتمندانه را بر زندگی در زیر ستم و زورِ حکومتِ استبدادی ترجیح می¬دهند هرچند که از سوی انسانهای معکوس، متهم به انتحار و خودکشی شوند.اما چه می¬شود کرد که برخی از انسانها جز حفظِ نفس،گویی به چیز دیگری نمی¬اندیشند و جبن و زبونیِ خویش را در زیرِ واژههایی چون اعتدال و احتیاط، پنهان می¬دارند و در کمالِ ترسویی، خواری و رسوایی تسلیم را تقیه؛ ترس را محافظه¬کاری نام می¬نهند غافل از این مهم که نهفقط انسان که حتّی طبیعت بعضی از پرندگان و مرغان شکاری و وحوشِ غیور هرگز حیات در قفسِ اسارت را تاب نمی¬آورند و طبیعتشان گاهی انتحار را اختیار می¬کنند تا از زیر یوغِ ذلّت، رهایی بیابند و بسیاری از پرندگان و حیواناتِ وحشی وقتی به اسارت گرفتار می¬شوند از غذا خوردن سر باز می¬زنند تا بمیرند. در امریکای میانه مرغی است که هرگز تابِ اسارت ندارد. اگر گرفتار گردد و به دام افتد فوری می¬میرد. به همین دلیل کسی تا حال زندۀ آن را در قفس ندیده است تنها لاشۀ بیجانِ آن را در موزه نگاه می¬دارند. این پرنده مرغی سبزرنگ است که دم بسیار بلندی دارد و کتسال نامیده می¬شود و برخی «مرغ آزادی» نامش نهادهاند. آری آزادی و حرّیّت از حقوقِ ذاتی و حیاتیِ هر موجود زندهای است. زندگی، زمانی معنای درست و مفید دارد که با آزادگی و آزادی بپاید و ببالد. هرگاه این حقِ ذاتی و خدادادی سلب شود و راهِ دیگری برای کسب و جلبِ مجددِ آن نماند مگر مرگ، پس بایست به پیشواز مرگ رفت تا از ذلّتِ اسارت رهید زیرا که زندگی بدون آزادی درواقع خود مرگِ تدریجی است که بدترین مرگ محسوب می¬شود. انسان یکبار با صدا و معنا بمیرد هزار بار برتر و سودمندتر از آن است که هرروز و هر آن، زیرِ یوغِ اسارت و استبداد قطرهقطره آب شود و خود تماشاگر ریزشِ مدامِ آبرویش باشد.
مرغِ اسیر در قفس، مرد و نخواست خود نفس
نفسِ نَفَس مهمّ نیست گر نشود نفیس کس .
محمد صحتیسردرودی
🏴@m_sehati🏴
عزّت¬مداری از اصولِ مسلّم در حدیثِ حیات و سیرۀ سبزِ حسینی است بر این مهم شواهد و مدارکِ فراوانی در تاریخِ پیشوای شهیدان و سخنانی که از آن حضرت روایتشده است می¬توان یافت که ما اینک فقط به نقلِ حدیثی بسنده می¬کنیم: « از حسین (ع)پرسیدند از پیام¬آور خدا(ص) چه شنیدی؟ پاسخ داد شنیدم که می¬گفت: إنَّ اللهَ یُحِبُّ معالیَ الأُمورِ و یُکرِهُ سفاسفها.../ خدا کارهای برجسته را دوست می¬دارد و کارهای پست را خوش نمی¬دارد...»
انسان بالذات و در اصل، عزّت و مجد و شکوهمندی را دوست می¬دارد و از ذلّت و خواری با تمام توانش بی زار و گریزان است ولی گاهی در اثرِ تربیتِ نادرست و محیطِ خانواده¬ای استبدادزده و پدرسالار و زورمدار، گام به اجتماعی می¬گذارد که از همین خانوادههای گفتهشده تشکیل یافته است. یعنی تا کودک و نوجوان بود در محیط خانه، پدر و مادر و برادر و خواهر بزرگش بهصرف اینکه زودتر از او به دنیا آمده بودند از وی توقعِ طاعت داشتند بیآنکه دلیلی بر آن طاعت اقامه کنند یا نافع و مفید بودنِ کاری را که از او می¬خواستند نشان دهند. آنها صرفِ بزرگسالی را مکفی و بسنده می¬دانستند و نیازی نمی¬دیدند تا درکِ متقابل و تفاهم را از اصول زندگی بدانند! حال انسانی که در چنین خانوادۀ منحطی به بار بیاید و سپس در جامعهای منحطتر، بزرگ شود اگر روزی خود پدر یا رئیس اداره و جایی گردد در بهترین حالت از دیگران و زیردستان همان توقعی خواهد داشت که پدر و مادرش از او داشتند. به قول مصلح الدین سعدی:
پرتوِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.
وقتی این دور و تسلسل چندین نسل پیاپی ادامه بیابد دیگر فطرت و سرشتِ ذاتی انسان از میان می¬رود و سرشتِ دگرگون و وارون به خود می¬یابد بهعبارتدیگر: طبیعتِ ثانوی به طبیعتِ ذاتی و اولی چنان چیره می¬شود که آن را از میان می¬برد و خود بهجای آن می¬نشیند. آنگاه به چنین انسانِ معکوسی از آزادیخواهی – آنهم به قیمتِ جانسپاری و جان¬نثاری- سخن گفتن ره بهجایی نمی¬برد زیرا که وی حاضر است به هر قیمتی و درهرحال زنده بماند و هرگز چیزی گرانبهاتر از زندگی در قوۀ مخیله¬اش نمی¬گذرد. عبدالرحمان کواکبی وقتی از سرشتهای استبداد ناپذیر و استبداد ستیز سخن می¬گوید ائمّۀ اهلالبیت علیهمالسلام را مثال می¬زند که آنان اگر جانشان را به مهلکه¬ها می¬انداختند به خاطر این بود که انسانهای نجیب و آزاده بودند که سرشتی آزاد و نجیبانه داشتند و همین سرشت آنها را وادارشان می¬ساخت تا مرگِ شرافتمندانه را بر زندگیِ ذلیلانه برگزینند و ابن خلدون را که نسبتِ اشتباه به امام حسین داده بود بهشدت سرزنش می¬کند و علتِ جسارتِ ابن خلدون را در این اصل می¬بیند که آری سرشت انسانها مختلف و گاهی متضاد است برخی ذاتاً چناناند که هرگز ذلّتِ سلبِ اختیار و آزادی را برنمیتابند و مرگِ شرافتمندانه را بر زندگی در زیر ستم و زورِ حکومتِ استبدادی ترجیح می¬دهند هرچند که از سوی انسانهای معکوس، متهم به انتحار و خودکشی شوند.اما چه می¬شود کرد که برخی از انسانها جز حفظِ نفس،گویی به چیز دیگری نمی¬اندیشند و جبن و زبونیِ خویش را در زیرِ واژههایی چون اعتدال و احتیاط، پنهان می¬دارند و در کمالِ ترسویی، خواری و رسوایی تسلیم را تقیه؛ ترس را محافظه¬کاری نام می¬نهند غافل از این مهم که نهفقط انسان که حتّی طبیعت بعضی از پرندگان و مرغان شکاری و وحوشِ غیور هرگز حیات در قفسِ اسارت را تاب نمی¬آورند و طبیعتشان گاهی انتحار را اختیار می¬کنند تا از زیر یوغِ ذلّت، رهایی بیابند و بسیاری از پرندگان و حیواناتِ وحشی وقتی به اسارت گرفتار می¬شوند از غذا خوردن سر باز می¬زنند تا بمیرند. در امریکای میانه مرغی است که هرگز تابِ اسارت ندارد. اگر گرفتار گردد و به دام افتد فوری می¬میرد. به همین دلیل کسی تا حال زندۀ آن را در قفس ندیده است تنها لاشۀ بیجانِ آن را در موزه نگاه می¬دارند. این پرنده مرغی سبزرنگ است که دم بسیار بلندی دارد و کتسال نامیده می¬شود و برخی «مرغ آزادی» نامش نهادهاند. آری آزادی و حرّیّت از حقوقِ ذاتی و حیاتیِ هر موجود زندهای است. زندگی، زمانی معنای درست و مفید دارد که با آزادگی و آزادی بپاید و ببالد. هرگاه این حقِ ذاتی و خدادادی سلب شود و راهِ دیگری برای کسب و جلبِ مجددِ آن نماند مگر مرگ، پس بایست به پیشواز مرگ رفت تا از ذلّتِ اسارت رهید زیرا که زندگی بدون آزادی درواقع خود مرگِ تدریجی است که بدترین مرگ محسوب می¬شود. انسان یکبار با صدا و معنا بمیرد هزار بار برتر و سودمندتر از آن است که هرروز و هر آن، زیرِ یوغِ اسارت و استبداد قطرهقطره آب شود و خود تماشاگر ریزشِ مدامِ آبرویش باشد.
مرغِ اسیر در قفس، مرد و نخواست خود نفس
نفسِ نَفَس مهمّ نیست گر نشود نفیس کس .
محمد صحتیسردرودی
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
عاشورا از منظرِ ملّا صدرا
بیشتر فجایع در عالمِ اسلام از جمله فاجعۀ عاشورا دو علّت و عامل دارد:
1 . از دین دستگاه و دولت ساختن و نبوّت و امامت را به مسلخِ خلافت و حکومت بردن که از سقیفۀ بنی ساعده شروع شد>« قتل الحسین یوم السقیفه». به قولِ حجّة الاسلام نیّر تبریزی:
دانی چه روز زینب کبری اسیر شد؟
روزی که طرحِ بیعتِ « منّا الأمیر» شد.
2 . بی تقوایی و نفاق و حماقتِ علمای دینی از طیفِ ابوموسی اشعری ها و عمرو عاص ها.
با این همه ریاکاران و مزوّران دیر یا زود در تاریخ افشا و رسوا گشته اند و بیشتر خواهند گشت ولی آنان که در برابرِ ستمگران ایستادند و عاشقانه به فیضِ بزرگِ شهادت رسیدند تا استبداد دینی را رسوا ساختند در هر دو جهان پیروز و سرافرازند.
آنان که ره دوست گزیدند همه
در کوی شهادت آرمیدند همه
در معرکۀ دو کَون فتح از عشق است
با آن که سپاهِ او شهیدند همه.
🏴@m_sehati🏴
بیشتر فجایع در عالمِ اسلام از جمله فاجعۀ عاشورا دو علّت و عامل دارد:
1 . از دین دستگاه و دولت ساختن و نبوّت و امامت را به مسلخِ خلافت و حکومت بردن که از سقیفۀ بنی ساعده شروع شد>« قتل الحسین یوم السقیفه». به قولِ حجّة الاسلام نیّر تبریزی:
دانی چه روز زینب کبری اسیر شد؟
روزی که طرحِ بیعتِ « منّا الأمیر» شد.
2 . بی تقوایی و نفاق و حماقتِ علمای دینی از طیفِ ابوموسی اشعری ها و عمرو عاص ها.
با این همه ریاکاران و مزوّران دیر یا زود در تاریخ افشا و رسوا گشته اند و بیشتر خواهند گشت ولی آنان که در برابرِ ستمگران ایستادند و عاشقانه به فیضِ بزرگِ شهادت رسیدند تا استبداد دینی را رسوا ساختند در هر دو جهان پیروز و سرافرازند.
آنان که ره دوست گزیدند همه
در کوی شهادت آرمیدند همه
در معرکۀ دو کَون فتح از عشق است
با آن که سپاهِ او شهیدند همه.
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from سخنرانیها
🔊فایل صوتی
محمد صحتی سردرودی
اندیشه ها و باورهای کشندگان امام حسین
چه باورهایی مسلمانان را بر آن داشت که قتل امام حسین را لازم و واجب بدانند؟ آیا ممکن است چنین باورهایی در اندیشه های ما هم امروز وجود داشته باشد؟ بخش نخست.
همه اش گفته اند چه کسانی حضرت حسین را کشتند و هرگز نگفتند چه عقیده و باورهایی حضرتش را کشتند .
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @m_sehati
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
محمد صحتی سردرودی
اندیشه ها و باورهای کشندگان امام حسین
چه باورهایی مسلمانان را بر آن داشت که قتل امام حسین را لازم و واجب بدانند؟ آیا ممکن است چنین باورهایی در اندیشه های ما هم امروز وجود داشته باشد؟ بخش نخست.
همه اش گفته اند چه کسانی حضرت حسین را کشتند و هرگز نگفتند چه عقیده و باورهایی حضرتش را کشتند .
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @m_sehati
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
Telegram
attach 📎