روزِ عقدِ اخوّت
عیدِ عدل و فتوّت است غدیر
روزِ عقدِ اخوّت است غدیر
وقت آشتی¬کنان و عفو و گذشت
جشن مهر و مروّت است غدیر
م. ص
✅@m_sehati✅
عیدِ عدل و فتوّت است غدیر
روزِ عقدِ اخوّت است غدیر
وقت آشتی¬کنان و عفو و گذشت
جشن مهر و مروّت است غدیر
م. ص
✅@m_sehati✅
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
امامت بی¬عدالت تحفهای نیست✅
غدیرِ خم اگر فصلِ علی بود
امیرِ مؤمنان عدلِ علی بود
امامت بی¬عدالت تحفهای نیست
بلی عدلِ علی، اصلِ علی بود.
م. صحتی
🏴@m_sehati🏴
غدیرِ خم اگر فصلِ علی بود
امیرِ مؤمنان عدلِ علی بود
امامت بی¬عدالت تحفهای نیست
بلی عدلِ علی، اصلِ علی بود.
م. صحتی
🏴@m_sehati🏴
اصل صداقت (1)
اصل در انسان، صادق بودن و راستگویی است و دروغگو در تضاد و تعارض با ذات خود با دروغگویی ريشۀ خويش را مى كند. دروغ يك امر عرضى و موقّتى است و دروغگو هرچه هم در كتمانِ حق اصرار كند بالاخره روزى بهنوعی خود را رسوا مى كند و دروغ مثل يك پرده اى مى ماند كه بههرحال روزى پسزده مى شود.
اگر اصل صداقت پذيرفته نشود ديگر تاريخ را نمى توان علم و يا حتّى هنر ناميد كه در هنر نيز آنکه زيبا و ماندنى است صميميّت و درستى است.
تاريخنويس در انتخاب گزارشها و نيز در چگونگى ثبت و ضبط اخبار هرچه هم خواسته ها و اميال خود را دخيل كند، باز آنچه نقل مى كند در كنار نقل و خواسته هاى ديگران و در شرايط مختلف و با معيارهاى گوناگون سخنش را خواهند سنجيد و صحّت و سقم سخنانش را خواهند فهميد.
اصل صداقت به ما مى گويد كه درخشش دين و دانش و انديشه در درستى است و دروغ را فروغى نباشد و گرچه همه آرايه هاى كلامى و بدايع بيانى؛ و فنون و صنايع سخنسرايى را بهکارگیرند، دروغگویان باز در کاروبار خود گرفتار و درگیرند كه پيوسته با جان و وجدان خود درگيرند.
از آنسو صداقت را صفا و صميميّتى است كه اصيل بودنش را مى رساند و دخيل بودنِ دروغ را برنمى تابد تا دخالت نارواى آن را به يارى دين و دانش و انديشه، دفع و رفع كند، زيرا كه درستى را درماندگى؛ صداقت را شكست و راستى را كاستى نباشد.
به گيتى كيميا جز راستى نيست
كه عزّ راستى را كاستى نيست
بيت بالا به فخرالدين گرگانى نسبت داده مى شود و قدسى مشهدى را نيز در اين مقام سخنى باشد كه خواندنى است:
اين خوب سخن ز فكر قدسى
دُرّيست كه بِهْ ز مُلك هستى
اندر دو جهان به كار نايد
جز راستى و خداپرستى.
🏴@m_sehati🏴
اصل در انسان، صادق بودن و راستگویی است و دروغگو در تضاد و تعارض با ذات خود با دروغگویی ريشۀ خويش را مى كند. دروغ يك امر عرضى و موقّتى است و دروغگو هرچه هم در كتمانِ حق اصرار كند بالاخره روزى بهنوعی خود را رسوا مى كند و دروغ مثل يك پرده اى مى ماند كه بههرحال روزى پسزده مى شود.
اگر اصل صداقت پذيرفته نشود ديگر تاريخ را نمى توان علم و يا حتّى هنر ناميد كه در هنر نيز آنکه زيبا و ماندنى است صميميّت و درستى است.
تاريخنويس در انتخاب گزارشها و نيز در چگونگى ثبت و ضبط اخبار هرچه هم خواسته ها و اميال خود را دخيل كند، باز آنچه نقل مى كند در كنار نقل و خواسته هاى ديگران و در شرايط مختلف و با معيارهاى گوناگون سخنش را خواهند سنجيد و صحّت و سقم سخنانش را خواهند فهميد.
اصل صداقت به ما مى گويد كه درخشش دين و دانش و انديشه در درستى است و دروغ را فروغى نباشد و گرچه همه آرايه هاى كلامى و بدايع بيانى؛ و فنون و صنايع سخنسرايى را بهکارگیرند، دروغگویان باز در کاروبار خود گرفتار و درگیرند كه پيوسته با جان و وجدان خود درگيرند.
از آنسو صداقت را صفا و صميميّتى است كه اصيل بودنش را مى رساند و دخيل بودنِ دروغ را برنمى تابد تا دخالت نارواى آن را به يارى دين و دانش و انديشه، دفع و رفع كند، زيرا كه درستى را درماندگى؛ صداقت را شكست و راستى را كاستى نباشد.
به گيتى كيميا جز راستى نيست
كه عزّ راستى را كاستى نيست
بيت بالا به فخرالدين گرگانى نسبت داده مى شود و قدسى مشهدى را نيز در اين مقام سخنى باشد كه خواندنى است:
اين خوب سخن ز فكر قدسى
دُرّيست كه بِهْ ز مُلك هستى
اندر دو جهان به كار نايد
جز راستى و خداپرستى.
🏴@m_sehati🏴
اصل صداقت (2)
خداوند متعال در كتاب كريمش: قران مجيد، صدق و صادقان را مى ستايد و از طرفى ديگر دروغ و دروغگویان را چنان تنبيه و توبيخ مى كند كه ديگر براى بنى بشرى بهانه اى نماند. براى نمونه به برخى از آيات قرآن اشارتى مى رود تا از بابِ «تعرف الاشياء باضدادها/ هر چيزى با ضدّ خود بهتر شناخته مى شود.» اصلِ صدق و صداقت را بيشتر شناخته باشيم:
1. يهوديان و دو چهرگان (منافقان) بهدروغ دل مى سپردند و كذب بسيار مى شنيدند: «سَمّاعونَ لِلكَذِبِ - مائده / 42 - 41»؛
2. در بهشت و رضوان خدا، دروغ را جايى نيست و اهل بهشت هرگز دروغى نشنوند،(نباء / 35)؛
3. آنانکه در اين دنيا، دروغ گویند مجرمانى باشند كه در آن دنيا - در دوزخ - هم دروغ گويند،(روم / 55)؛
4. دروغگویان نهتنها در اين دنيا كه در آن دنيا نيز هنگام سخن سوگند مى خورند و رسوا مى شوند،(مجادله / 18)؛
5. دوزخيان با خودشان نيز رو - راست نيستند و به خود نيز دروغ مى بندند،(انعام / 24 - 23)؛
6. دوزخيان چنان مسخشدهاند و هويّت انسانى خويش را باخته اند كه اگر از آن دنيا دوباره به اين جهان برگردند باز دروغ خواهند گفت!(همان / 28)؛
7. سخن دروغ، زورگويى است كه بايد از آن درهرحال دورى جست،(حج / 30)؛
8. كسانى كه خداى مهرآيين و مهربان را مى پرستند هرگز دروغى را گواهى ندهند، (فرقان / 72 )؛(120)
9. دروغگویان، نفرینشده و از رحمت خدا دورند،(آلعمران / 71؛ نور / 7)؛
10. خداوند متعال؛ كسى را كه كذّاب باشد راه نمى نمايد، (غافر / 28)؛
11. و از هر ستمگرى ستمگرتر آن ستمگرى است كه به خدا دروغ بندد و بهدروغ از زبان خداى سبحان سخن گويد، (انعام / 21).
اينجا است كه بايد گفت: دين پژوهان و همۀ كسانى كه بهنوعی حرفوحدیث آنها به خدا نسبت داده مى شود - به ويژه روحانى ها و عالمان دينى - در معرض خطرى بس بزرگ و هولناك قرار دارند تا آنجا كه مى توان گفت: سخنگويان دينى هرچه هم دقّت و احتياط كنند باز جا دارد كه بيشتر و دقيقتر دقّت و احتياط كنند و هرچه مى توانند برداشت و انديشه و سخن خود را به خدا و دين خدا نسبت ندهند.
🏴@m_sehati🏴
خداوند متعال در كتاب كريمش: قران مجيد، صدق و صادقان را مى ستايد و از طرفى ديگر دروغ و دروغگویان را چنان تنبيه و توبيخ مى كند كه ديگر براى بنى بشرى بهانه اى نماند. براى نمونه به برخى از آيات قرآن اشارتى مى رود تا از بابِ «تعرف الاشياء باضدادها/ هر چيزى با ضدّ خود بهتر شناخته مى شود.» اصلِ صدق و صداقت را بيشتر شناخته باشيم:
1. يهوديان و دو چهرگان (منافقان) بهدروغ دل مى سپردند و كذب بسيار مى شنيدند: «سَمّاعونَ لِلكَذِبِ - مائده / 42 - 41»؛
2. در بهشت و رضوان خدا، دروغ را جايى نيست و اهل بهشت هرگز دروغى نشنوند،(نباء / 35)؛
3. آنانکه در اين دنيا، دروغ گویند مجرمانى باشند كه در آن دنيا - در دوزخ - هم دروغ گويند،(روم / 55)؛
4. دروغگویان نهتنها در اين دنيا كه در آن دنيا نيز هنگام سخن سوگند مى خورند و رسوا مى شوند،(مجادله / 18)؛
5. دوزخيان با خودشان نيز رو - راست نيستند و به خود نيز دروغ مى بندند،(انعام / 24 - 23)؛
6. دوزخيان چنان مسخشدهاند و هويّت انسانى خويش را باخته اند كه اگر از آن دنيا دوباره به اين جهان برگردند باز دروغ خواهند گفت!(همان / 28)؛
7. سخن دروغ، زورگويى است كه بايد از آن درهرحال دورى جست،(حج / 30)؛
8. كسانى كه خداى مهرآيين و مهربان را مى پرستند هرگز دروغى را گواهى ندهند، (فرقان / 72 )؛(120)
9. دروغگویان، نفرینشده و از رحمت خدا دورند،(آلعمران / 71؛ نور / 7)؛
10. خداوند متعال؛ كسى را كه كذّاب باشد راه نمى نمايد، (غافر / 28)؛
11. و از هر ستمگرى ستمگرتر آن ستمگرى است كه به خدا دروغ بندد و بهدروغ از زبان خداى سبحان سخن گويد، (انعام / 21).
اينجا است كه بايد گفت: دين پژوهان و همۀ كسانى كه بهنوعی حرفوحدیث آنها به خدا نسبت داده مى شود - به ويژه روحانى ها و عالمان دينى - در معرض خطرى بس بزرگ و هولناك قرار دارند تا آنجا كه مى توان گفت: سخنگويان دينى هرچه هم دقّت و احتياط كنند باز جا دارد كه بيشتر و دقيقتر دقّت و احتياط كنند و هرچه مى توانند برداشت و انديشه و سخن خود را به خدا و دين خدا نسبت ندهند.
🏴@m_sehati🏴
اصل صداقت (3)
خداوند متعال نزديك ده بار در قرآن مجيد با توبيخ تكان دهنده اى مى پرسد:
« ومَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً / مگر ستمگرتر از كسى كه دروغگويانه به خدا افترا مى بندد هم پیدا میشود؟!»، (انعام / 144 ،93 ،21؛ اعراف/37؛ يونس/17؛ هود/19؛ كهف/15؛ زمر/32 و عنكبوت/68).
آرى چنانکه بالاتر از سياهى رنگى نیست هيچ بدى نيز بدتر از ستم نیست و اين بدترين بد خود نيز دركاتى دارد كه از همه بدتر و مخرّبتر و مضرّتر آن ستمى است كه به نام خدا و در سايه دين خدا صورت ارتكاب مى يابد. پستترين ستمگران كسانى هستند كه براى چند روز حكومت و قدرت پوشالى،از خدا و دين خدا خرج مى كنند.
حافظا مى خور و رندى كن و خوش باش ولى
دام تزویر مكن چون دگران قرآن را.
محمد صحتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
خداوند متعال نزديك ده بار در قرآن مجيد با توبيخ تكان دهنده اى مى پرسد:
« ومَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً / مگر ستمگرتر از كسى كه دروغگويانه به خدا افترا مى بندد هم پیدا میشود؟!»، (انعام / 144 ،93 ،21؛ اعراف/37؛ يونس/17؛ هود/19؛ كهف/15؛ زمر/32 و عنكبوت/68).
آرى چنانکه بالاتر از سياهى رنگى نیست هيچ بدى نيز بدتر از ستم نیست و اين بدترين بد خود نيز دركاتى دارد كه از همه بدتر و مخرّبتر و مضرّتر آن ستمى است كه به نام خدا و در سايه دين خدا صورت ارتكاب مى يابد. پستترين ستمگران كسانى هستند كه براى چند روز حكومت و قدرت پوشالى،از خدا و دين خدا خرج مى كنند.
حافظا مى خور و رندى كن و خوش باش ولى
دام تزویر مكن چون دگران قرآن را.
محمد صحتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
اکبرانه
( با تلخیص و بازویراستی تازه )
در میان مُظهِر و مَظهَر عجب!
والهی تا وصل مانده یک وجب
دید دل مجذوب پیش و پا پس است
گفت بابا سوختم دیگر بس است
قبله را گم کردهام دستم بگیر
ای بشیر، ابن بشیر ابن بشیر !
تو بگو من مردهام یا ماندهام
دادهام جان یا که خود جا ماندهام؟
هستِ هستی هشتن آسان دست توست
این دلم آخر نه خود پا بستِ توست؟
پاکتر از پاک، پاکم ساختی
پاکبازان هرچه بردی باختی
گه دلم در خیمه، گه در مقتل است
گام آخر بیتو، گام اوّل است
هفت شهر عشق را تو شه پری
بیتو از اکبر نشاید، اکبری
این دم آخر دلم در بند توست
آخر این فرزند، خود دلبند توست
من نه اسماعیل، نه قربانیم
قُرب و بُعدی نیست یکسر فانیم
نیستم، هستم، نمیدانم دگر
گه به پا این راه پویم گه به سر
از « فَدَیناهُ » فراتر رفته ام
نه فنا که از بقا هم رسته ام
« خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت
آب حیرت عقل را از سر گذشت »
کثرتی حاشا که وحدت نیز نیست
« سَبَّحَ لله » باشد خواندنیست
حرفهای حرفه ای تا سرسریست
« عارف اکبر » کجا ؟ کی اکبریست...
نی روایت می کند از نینوا
کلمه کلمه «کربلا» گو کربلا
این روایت می رسد تا « ربّنا »
وردِ هر آزاده ای « یا ربّنا »
لوح و کرسی و قلم در دست اوست
سطر سطر هر سخن سرمست اوست
هرچه حیرت بیشتر شد بهتر است
از وجود و ماهویّت برتر است
از وجود و واجد و موجود نیز
لفظ لفظ است و نباشد زان گریز
بلکه بیتی از تحیّر سر زند
ریشه ی هر «غیرگویی» برکَند
گوید از «اوّل قتیلِ» آل عشق
قیل و قالش بر دهد از حال عشق
در عبارت کی بگنجد یاد او؟
فوق فصل و اصل شد فریاد او
تشنه ی اندیشه گر باشد دلی
با عبارت ها ندارد مشکلی
این عبارت در عبور و «حیرتی»،
عزمجو در رمز دارد غیرتی
سرّها در سوزها و سازهاست
نینوا را نازها و رازهاست
هرچه در تاریخ و مقتل خوانده ایم
عاقبت در ظاهرش جا مانده ایم
با قیاس ِ نفس ها و نسل ها
هر کسی در وصل خوانَد فصل ها !
واوِ وصلش تا به «هو» در دور بود
هر که فصلی ساخت کارش جور بود
اکبرش تکبیر را تفسیر کرد
عشق هم از غیرتش تغییر کرد
هرچه او میگفت صد تسبیح بود
نور را در نغمهاش تلمیح بود
ذرّه ذرّاتِ وجودش سبحه سان
هم چنان در رقص بود و دف زنان
در سماع و سبحه و چرخی مدام
رقص آخر، رخصتی جست از امام
نه فقط تسبیح مریم پاره شد
عشق تا عزمش شنید آواره شد
آن خلیل ابن خلیل ابن خلیل
دید در دیدِ علی: جَلَّ الجلیل!
دید دیگر چشم نه، خود چشمه ایست
چشمهای که کوثر آن را تشنهایست
نه خمارش میتوان خواندش نه مست
تا پدر دیدش نخِ قلبش گسست
گفت لاحولی و سر را راست کرد
«یااحد گویان» علی را دید فرد
دید برگشته علی از قتلگاه
قُل هُوَالله ُاَحَد، جَلَّ إلاَه !
گفت: «الله ُالصَّمَد» سُبحانَ هو
«لَم یَلد» دل میبرد، سُبحانَ هو
گفت جانم آمدی حالا چرا
تو کجا، ای با وفا این جا کجا؟!
به خیالم که تو رفتی از برم
با خودم گفتم رهیده اکبرم
نیک میدانی که از خود خستهام
هرچه بوی خود دهد بگسستهام
هان! نمیگویم که سرمستی چرا
خود نرفته، زود برگشتی چرا؟!
دور نارفته چه پُر دیر آمدی
جانِ من رفتی جوان پیر آمدی
چشم تو عینُ الیقین بنمایدت
ما رَمَیتی خوان همین میشایدت
تو بگو، گویی که دلگیر آمدی
تشنه میرفتی ولی سیر آمدی
نه نگو، ناگفتنت گویاتر است
این نگاهت از زبان زیباتر است
با دو چشمت نیک گویی، پس بگو
غیر از او حاشا که جویی پس بگو
سوره ی اَلحَمد خوان اکبر بگو
جان بابا، جملهای دیگر بگو
خواست اکبر سفرهی دل واکند
سرّی از اسرار هو، افشا کند
تا دو لب را غنچه سازد لالهای
در دو، دیده دُرّ دید و ژالهای
گفت ای بابا دهانم دوختی
ساختی تا سوختی، افروختی
یک تبسّم در جوابش تا شنید
گفت لاحولی و دیگر کس ندید
رفت تا فوق رهایی پر زند
گام آخر را نه پا، با سر زند
ماند دل در خیمه پیش پیرِ عشق
رفت اکبر تا کند تفسیر عشق
نه فقط بیخود که بیدل گشته بود
آخر او در عشق، خود سر رشته بود
رفت شبهِ مصطفی با عزمِ جزم
ظاهرش بر رزم و در واقع به بزم
نه توان تشکیک و نه تشویش کرد
مرگ را مبهوت عزم خویش کرد
مرگ را از شش جهت تا رانده بود
قابضُ الارواح حیران مانده بود
ای محمّدمشی و همّت حیدری
از تو می آید کنون صد صفدری
اکبرا تکریمِ «کرّمنا»ست این
ما رمیتی بازخوان ای نازنین
دید اکبر را که عزم اکبریست
پلک چشمش را عجب پیغمبریست
دید دیگر دید ، با دیدِ دگر
نه دگر در فکر پا باشد نه سر
بِسملی با بای بسمالله دید
نه فنا فی الله، بقا بالله دید
قطعه قطعه دید قربانیست او
گفت با خود تا ندانی اوست هو،
تا ابد کار تو، حسرت خوردن است
حرف حق ناخوانده حیرت بردن است
حرف حق آزادگی در هر مقام
حرف حق توحید باشد والسلام
محمد صحتی سردرودی / 2 / 9 / 87 / قم
@m_sehati✅
( با تلخیص و بازویراستی تازه )
در میان مُظهِر و مَظهَر عجب!
والهی تا وصل مانده یک وجب
دید دل مجذوب پیش و پا پس است
گفت بابا سوختم دیگر بس است
قبله را گم کردهام دستم بگیر
ای بشیر، ابن بشیر ابن بشیر !
تو بگو من مردهام یا ماندهام
دادهام جان یا که خود جا ماندهام؟
هستِ هستی هشتن آسان دست توست
این دلم آخر نه خود پا بستِ توست؟
پاکتر از پاک، پاکم ساختی
پاکبازان هرچه بردی باختی
گه دلم در خیمه، گه در مقتل است
گام آخر بیتو، گام اوّل است
هفت شهر عشق را تو شه پری
بیتو از اکبر نشاید، اکبری
این دم آخر دلم در بند توست
آخر این فرزند، خود دلبند توست
من نه اسماعیل، نه قربانیم
قُرب و بُعدی نیست یکسر فانیم
نیستم، هستم، نمیدانم دگر
گه به پا این راه پویم گه به سر
از « فَدَیناهُ » فراتر رفته ام
نه فنا که از بقا هم رسته ام
« خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت
آب حیرت عقل را از سر گذشت »
کثرتی حاشا که وحدت نیز نیست
« سَبَّحَ لله » باشد خواندنیست
حرفهای حرفه ای تا سرسریست
« عارف اکبر » کجا ؟ کی اکبریست...
نی روایت می کند از نینوا
کلمه کلمه «کربلا» گو کربلا
این روایت می رسد تا « ربّنا »
وردِ هر آزاده ای « یا ربّنا »
لوح و کرسی و قلم در دست اوست
سطر سطر هر سخن سرمست اوست
هرچه حیرت بیشتر شد بهتر است
از وجود و ماهویّت برتر است
از وجود و واجد و موجود نیز
لفظ لفظ است و نباشد زان گریز
بلکه بیتی از تحیّر سر زند
ریشه ی هر «غیرگویی» برکَند
گوید از «اوّل قتیلِ» آل عشق
قیل و قالش بر دهد از حال عشق
در عبارت کی بگنجد یاد او؟
فوق فصل و اصل شد فریاد او
تشنه ی اندیشه گر باشد دلی
با عبارت ها ندارد مشکلی
این عبارت در عبور و «حیرتی»،
عزمجو در رمز دارد غیرتی
سرّها در سوزها و سازهاست
نینوا را نازها و رازهاست
هرچه در تاریخ و مقتل خوانده ایم
عاقبت در ظاهرش جا مانده ایم
با قیاس ِ نفس ها و نسل ها
هر کسی در وصل خوانَد فصل ها !
واوِ وصلش تا به «هو» در دور بود
هر که فصلی ساخت کارش جور بود
اکبرش تکبیر را تفسیر کرد
عشق هم از غیرتش تغییر کرد
هرچه او میگفت صد تسبیح بود
نور را در نغمهاش تلمیح بود
ذرّه ذرّاتِ وجودش سبحه سان
هم چنان در رقص بود و دف زنان
در سماع و سبحه و چرخی مدام
رقص آخر، رخصتی جست از امام
نه فقط تسبیح مریم پاره شد
عشق تا عزمش شنید آواره شد
آن خلیل ابن خلیل ابن خلیل
دید در دیدِ علی: جَلَّ الجلیل!
دید دیگر چشم نه، خود چشمه ایست
چشمهای که کوثر آن را تشنهایست
نه خمارش میتوان خواندش نه مست
تا پدر دیدش نخِ قلبش گسست
گفت لاحولی و سر را راست کرد
«یااحد گویان» علی را دید فرد
دید برگشته علی از قتلگاه
قُل هُوَالله ُاَحَد، جَلَّ إلاَه !
گفت: «الله ُالصَّمَد» سُبحانَ هو
«لَم یَلد» دل میبرد، سُبحانَ هو
گفت جانم آمدی حالا چرا
تو کجا، ای با وفا این جا کجا؟!
به خیالم که تو رفتی از برم
با خودم گفتم رهیده اکبرم
نیک میدانی که از خود خستهام
هرچه بوی خود دهد بگسستهام
هان! نمیگویم که سرمستی چرا
خود نرفته، زود برگشتی چرا؟!
دور نارفته چه پُر دیر آمدی
جانِ من رفتی جوان پیر آمدی
چشم تو عینُ الیقین بنمایدت
ما رَمَیتی خوان همین میشایدت
تو بگو، گویی که دلگیر آمدی
تشنه میرفتی ولی سیر آمدی
نه نگو، ناگفتنت گویاتر است
این نگاهت از زبان زیباتر است
با دو چشمت نیک گویی، پس بگو
غیر از او حاشا که جویی پس بگو
سوره ی اَلحَمد خوان اکبر بگو
جان بابا، جملهای دیگر بگو
خواست اکبر سفرهی دل واکند
سرّی از اسرار هو، افشا کند
تا دو لب را غنچه سازد لالهای
در دو، دیده دُرّ دید و ژالهای
گفت ای بابا دهانم دوختی
ساختی تا سوختی، افروختی
یک تبسّم در جوابش تا شنید
گفت لاحولی و دیگر کس ندید
رفت تا فوق رهایی پر زند
گام آخر را نه پا، با سر زند
ماند دل در خیمه پیش پیرِ عشق
رفت اکبر تا کند تفسیر عشق
نه فقط بیخود که بیدل گشته بود
آخر او در عشق، خود سر رشته بود
رفت شبهِ مصطفی با عزمِ جزم
ظاهرش بر رزم و در واقع به بزم
نه توان تشکیک و نه تشویش کرد
مرگ را مبهوت عزم خویش کرد
مرگ را از شش جهت تا رانده بود
قابضُ الارواح حیران مانده بود
ای محمّدمشی و همّت حیدری
از تو می آید کنون صد صفدری
اکبرا تکریمِ «کرّمنا»ست این
ما رمیتی بازخوان ای نازنین
دید اکبر را که عزم اکبریست
پلک چشمش را عجب پیغمبریست
دید دیگر دید ، با دیدِ دگر
نه دگر در فکر پا باشد نه سر
بِسملی با بای بسمالله دید
نه فنا فی الله، بقا بالله دید
قطعه قطعه دید قربانیست او
گفت با خود تا ندانی اوست هو،
تا ابد کار تو، حسرت خوردن است
حرف حق ناخوانده حیرت بردن است
حرف حق آزادگی در هر مقام
حرف حق توحید باشد والسلام
محمد صحتی سردرودی / 2 / 9 / 87 / قم
@m_sehati✅
توهین به اصل اسلام؟‼️
پرسیدند: چهکاری توهین به اصل اسلام شمرده میشود؟
گفتم: نمیدانم منظورتان از «اصل» یا «اسلام» چیست ولی میدانم که اساسِ دین اسلام، مبتنی بر دو اصل است:
یک . اصل توحید. یعنی پرستش خدای بیهمتا که با نفی و طرد خدایانِ دروغین از هر جنس و قماشی تحقق مییابد و موجب عزت و آزادگی برای انسان میگردد. به قول اقبال لاهوری:
مسلمانی که داند رمز دین را
نساید پیشِ غیرُ الله جبین را
دو . اصل عدالت است که در مکتب تشیع پس از توحید؛ اساسیترین پایه محسوب میشود تا جایی که بهوضوح میتوان گفت: اگر کاری – هر کاری از هر که بود – ذرهای با عدالت زاویه داشت هرگز نمیتوان آن را به اسلام نسبت داد.
خلاصه هر کردار؛ رفتار و گفتاری را باید با دو اصل یکتاپرستی/ توحید و عدالت سنجید. نبوت و امامت و ولایت چه سهل است حتی خدایی خدا هم با اصل عدالت؛ مشروع و مطلوبِ اسلام و قرآن است زیرا که در مکتب عدلیه (شیعه و معتزله) حُسن و قبحِ اعمال، ذاتی و نفسُ الامری است نه الهی و دینی.( ر.ک: سرتاسر نهجالبلاغه و کتاب عدل الهی از مرتضی مطهری).
نتیجه اینکه توهین به اصل اسلام؛ فقط وقتی صورت ارتکاب مییابد که کسی- با ادعای مسلمانی- به اطاعتِ بیقیدوشرط کسی غیر از خدای عادل، گردن نهد یا با همان ادعای باور به خدا و روز حسابوکتاب ظلم کند و زور گوید. حالا هزار دلیل هم بتراشد نتیجهاش هزار و یک ظلم خواهد شد هرچند که آن دلیل حفظ عزت و اتحاد مسلمین یا نالیدن با نوای ناسیونالیستی باشد.
محمد صحتی سردرودی
نهم تیرماه 1404
🏴@m_sehati🏴
پرسیدند: چهکاری توهین به اصل اسلام شمرده میشود؟
گفتم: نمیدانم منظورتان از «اصل» یا «اسلام» چیست ولی میدانم که اساسِ دین اسلام، مبتنی بر دو اصل است:
یک . اصل توحید. یعنی پرستش خدای بیهمتا که با نفی و طرد خدایانِ دروغین از هر جنس و قماشی تحقق مییابد و موجب عزت و آزادگی برای انسان میگردد. به قول اقبال لاهوری:
مسلمانی که داند رمز دین را
نساید پیشِ غیرُ الله جبین را
دو . اصل عدالت است که در مکتب تشیع پس از توحید؛ اساسیترین پایه محسوب میشود تا جایی که بهوضوح میتوان گفت: اگر کاری – هر کاری از هر که بود – ذرهای با عدالت زاویه داشت هرگز نمیتوان آن را به اسلام نسبت داد.
خلاصه هر کردار؛ رفتار و گفتاری را باید با دو اصل یکتاپرستی/ توحید و عدالت سنجید. نبوت و امامت و ولایت چه سهل است حتی خدایی خدا هم با اصل عدالت؛ مشروع و مطلوبِ اسلام و قرآن است زیرا که در مکتب عدلیه (شیعه و معتزله) حُسن و قبحِ اعمال، ذاتی و نفسُ الامری است نه الهی و دینی.( ر.ک: سرتاسر نهجالبلاغه و کتاب عدل الهی از مرتضی مطهری).
نتیجه اینکه توهین به اصل اسلام؛ فقط وقتی صورت ارتکاب مییابد که کسی- با ادعای مسلمانی- به اطاعتِ بیقیدوشرط کسی غیر از خدای عادل، گردن نهد یا با همان ادعای باور به خدا و روز حسابوکتاب ظلم کند و زور گوید. حالا هزار دلیل هم بتراشد نتیجهاش هزار و یک ظلم خواهد شد هرچند که آن دلیل حفظ عزت و اتحاد مسلمین یا نالیدن با نوای ناسیونالیستی باشد.
محمد صحتی سردرودی
نهم تیرماه 1404
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from کتابخانه امام حسین عليه السلام
✅ با سلام و عرض تسلیت و تعزیت به مناسبت ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) به اطلاع میرساند، تاکنون بیش از ۱۴۰۰۰ جلد کتاب خطی و چاپی درباره امام حسین (علیه السلام)، در کانال تلگرامی کتابخانه تخصصی دیجیتال امام حسین (علیه السلام)، همراه دهها هزار مطلب مفید حسینی به انضمام صدها مدیا (سخنرانی و نوحه و عزاداری و فیلم و تصویر) به زبانهای فارسی، عربی و ترکی و لاتین بارگذاری شده و به سهولت در دسترس عزیزان قرار دارد.
🔹لینک عضویت در کانال کتابخانه:👇👇
🆔 https://www.tg-me.com/+tmQ4diO-M-EyM2Q8
🔹لینک عضویت در کانال کتابخانه:👇👇
🆔 https://www.tg-me.com/+tmQ4diO-M-EyM2Q8
Telegram
کتابخانه امام حسین عليه السلام
✅ کانال کتابخانه تخصصی امام حسین عليه السلام
لینک: https://www.tg-me.com/+QN7b2Yvid2Dwu0Co
♦️بازفرست یا بازنشر مطالبِ کانالها، به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست!
لینک: https://www.tg-me.com/+QN7b2Yvid2Dwu0Co
♦️بازفرست یا بازنشر مطالبِ کانالها، به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست!
Forwarded from میراث امامان (امیرحسن خوروش)
◾️ معرفی کانال ارزشمند «التحقیق في مقتل الحسین»
در کانال تلگرامی «التحقیق في مقتل الحسین (ع)»، محمدحسین توکلی به گزارشهای مرتبط با مقتل و تاریخ امام حسین (ع) میپردازد. مباحث این کانال از دو جهت قابل توجه است:
- تکیهٔ اصلی مباحث کانال، بر نقلهای موجود در منابع کهن عامه، امامیه، و زیدیه است و روایات کهن مربوط به داستان کربلا از این منابع معرفی میشوند. از این روی، بیشتر نقلهای اصیل یا قدیمیتر مورد توجه است تا نقلهای متأخر و داستانی.
- در تحقیقهایی که در این کانال دربارهٔ وقایع زندگانی امام حسین (ع) انجام شده، نویسنده تلاش کرده که به گردآوری طرق یک نقل، بررسی تعارضها و سنتهای مختلف روایت یک ماجرا، و اصالتسنجی تاریخی توجه کند.
https://www.tg-me.com/maghtalvshahdatolhossein
در کانال تلگرامی «التحقیق في مقتل الحسین (ع)»، محمدحسین توکلی به گزارشهای مرتبط با مقتل و تاریخ امام حسین (ع) میپردازد. مباحث این کانال از دو جهت قابل توجه است:
- تکیهٔ اصلی مباحث کانال، بر نقلهای موجود در منابع کهن عامه، امامیه، و زیدیه است و روایات کهن مربوط به داستان کربلا از این منابع معرفی میشوند. از این روی، بیشتر نقلهای اصیل یا قدیمیتر مورد توجه است تا نقلهای متأخر و داستانی.
- در تحقیقهایی که در این کانال دربارهٔ وقایع زندگانی امام حسین (ع) انجام شده، نویسنده تلاش کرده که به گردآوری طرق یک نقل، بررسی تعارضها و سنتهای مختلف روایت یک ماجرا، و اصالتسنجی تاریخی توجه کند.
https://www.tg-me.com/maghtalvshahdatolhossein
Telegram
التحقيق في مقتل الحسين (ع)
در این کانال، گزارشها و منابع تاریخی حادثه کربلاء معرفی، بررسی و نقد می شوند و آخرین تحقیقات و پژوهشهای علمی درباره بررسی تاریخ حادثه کربلاء و قیام امام حسین علیه السلام ارائه می شود. لینک کانال در ایتا:
https://eitaa.com/maghtalvshahdatolhossein
https://eitaa.com/maghtalvshahdatolhossein
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
روايت رفتن
قاسم كه در محبّت از كودكي مَثَل بود
در كام او شهادت، شيرينتر از عسل بود
دنيا به اين بزرگي از ديد آن دلاور
حتّي به فصلِ رويش بيقدر و بيمحل بود
آمد به خيمه ی نور،شور وصال در سر
از دل شرار شوقش چون طور مشتعل بود
ناكرده خود روايت از رفتن و جدايي
دانست آن كه دانست هنگامه ی عمل بود
پيك اجل، خجل بود از آن جوان نورس
امّا چنانكه ميديد او در پيِ اجل بود
تا ديد عزمِ رزمش، لرزيد قلبِ عمّش
مدهوش گشت و افتاد صبري كه چون جبل بود
افتاده آفتاب و مهدِ حماسهها را
ديدند سروِ سبزي بگرفته در بغل بود
فرمود فرصتي نيست فصل فراق را نيز
این خواست يار باشد در اصل، از ازل بود
قاسم قيامتي كرد، مولا به قامتي ديد
اين مجتباست گويي در وقعه ی جمل بود
خورشيد خم شد و زد بوسه به روي نجمي
كز آسمان زلفش صد كهكشان زُحَل بود
عشقي كه با خدا داشت، حُسني كه از حَسَن داشت
در پيش چشم مولا بيمثل و بيبدل بود
از ديدگاه قاسم، مولا فقط حسين است
امّا يزيد فاجر، هم لات، هم هُبَل بود
شرمندۀ خیالم چامه چه می سرایم؟!
حرف از قیامِ قاسم احلی من العسل بود
جز با حديث عشقش دل صحّتي ندارد
توفيق عشق ما را تنها همين غزل بود
محمد صحّتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
قاسم كه در محبّت از كودكي مَثَل بود
در كام او شهادت، شيرينتر از عسل بود
دنيا به اين بزرگي از ديد آن دلاور
حتّي به فصلِ رويش بيقدر و بيمحل بود
آمد به خيمه ی نور،شور وصال در سر
از دل شرار شوقش چون طور مشتعل بود
ناكرده خود روايت از رفتن و جدايي
دانست آن كه دانست هنگامه ی عمل بود
پيك اجل، خجل بود از آن جوان نورس
امّا چنانكه ميديد او در پيِ اجل بود
تا ديد عزمِ رزمش، لرزيد قلبِ عمّش
مدهوش گشت و افتاد صبري كه چون جبل بود
افتاده آفتاب و مهدِ حماسهها را
ديدند سروِ سبزي بگرفته در بغل بود
فرمود فرصتي نيست فصل فراق را نيز
این خواست يار باشد در اصل، از ازل بود
قاسم قيامتي كرد، مولا به قامتي ديد
اين مجتباست گويي در وقعه ی جمل بود
خورشيد خم شد و زد بوسه به روي نجمي
كز آسمان زلفش صد كهكشان زُحَل بود
عشقي كه با خدا داشت، حُسني كه از حَسَن داشت
در پيش چشم مولا بيمثل و بيبدل بود
از ديدگاه قاسم، مولا فقط حسين است
امّا يزيد فاجر، هم لات، هم هُبَل بود
شرمندۀ خیالم چامه چه می سرایم؟!
حرف از قیامِ قاسم احلی من العسل بود
جز با حديث عشقش دل صحّتي ندارد
توفيق عشق ما را تنها همين غزل بود
محمد صحّتی سردرودی
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
هنر حسین
هنر حضرت حسین یکی هم این بود از ابن یزیدها، حُرّ ریاحی می ساخت تا یادمان دهد که از دشمن هرچند سردارِ سپاه و سرسخت باشد می توان دوستی دلیر و آزادیخواه و همدل تا پای جان ساخت. آری با محبت و منطق می توان کارهای بس بزرگی کرد.
به قول جاویدیاد استاد علامه محمدتقی جعفری:
« حر بن یزید ریاحی نشان داد که انسان می تواند با یک تصمیمِ درست از بی نهایت حضیضِ ذلّت پای به بی نهایت اوجِ عزّت نهد و از همه کاستیها برهد.»
آری چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
محمد صحتی سردرودی
30 مرداد 1400
🏴@m_sehati🏴
هنر حضرت حسین یکی هم این بود از ابن یزیدها، حُرّ ریاحی می ساخت تا یادمان دهد که از دشمن هرچند سردارِ سپاه و سرسخت باشد می توان دوستی دلیر و آزادیخواه و همدل تا پای جان ساخت. آری با محبت و منطق می توان کارهای بس بزرگی کرد.
به قول جاویدیاد استاد علامه محمدتقی جعفری:
« حر بن یزید ریاحی نشان داد که انسان می تواند با یک تصمیمِ درست از بی نهایت حضیضِ ذلّت پای به بی نهایت اوجِ عزّت نهد و از همه کاستیها برهد.»
آری چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
محمد صحتی سردرودی
30 مرداد 1400
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from انجمن اسلامی مهندسین - سال ۱۳۳۶
🟡 "تحریفات مبنایی در تاریخ و فرهنگ عاشورا"
استاد محمد صحّتیسردرودی
عصر تاسورا، شنبه 1404.04.14 ساعت 🕔 17 تا 19
جلسه حضوری،
تهران، بلوار میرداماد، بین ایستگاه مترو و میدان مادر، شماره 126 ، طبقه 4
انجمن اسلامی مهندسین – تأسیس 1336
با دعای گذار به خیر در شرایط خطیر کشور
ارتباط آنلاین :
On Line : https://www.skyroom.online/ch/iaie/general-speech
آگهی و فایل صوتی جلسات، در کانال تلگرام انجمن، در دسترس است.
@IAIEngineers
استاد محمد صحّتیسردرودی
عصر تاسورا، شنبه 1404.04.14 ساعت 🕔 17 تا 19
جلسه حضوری،
تهران، بلوار میرداماد، بین ایستگاه مترو و میدان مادر، شماره 126 ، طبقه 4
انجمن اسلامی مهندسین – تأسیس 1336
با دعای گذار به خیر در شرایط خطیر کشور
ارتباط آنلاین :
On Line : https://www.skyroom.online/ch/iaie/general-speech
آگهی و فایل صوتی جلسات، در کانال تلگرام انجمن، در دسترس است.
@IAIEngineers
www.skyroom.online
Conferencing App
WebRTC Powered Conferencing App
هدف حسین (ع) کسب قدرت و حکومت نبود.
هم امام حسن هم حسین (ع) با تمام وجودشان از حکومت و ریاست دنیوی احتراز داشتند. افزون بر دلایل و علل دیگری که در جای خود به شرح گفتهشده است، تجربت بسیار تلخی را که در چهار سال و نُه ماه حکومت پدرشان امیرالمؤمنین علیهالسلام پشت سر گذاشته بودند مانع از این میشد که بخواهند دوباره تن به حکومتی دهند که پدرشان نیز با کراهت بسیار و از سر اجبار آن را پذیرفته بود و میگفت:« وَاللهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِي الْوِلَايَةِ إِرْبَةٌ وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا/ به خدا سوگند كه مرا نه در خلافت رغبتي و نه به حكومت نيازي بود؛ امّا شما مرا به آن فراخوانديد و مرا به آن واداشتيد.»( ر.ک: نهجالبلاغه ، خطبه 205 ، جمله چهارم ) و درنهایت نیز به امام حسن و حسین (ع) وصیت کرده بود:
« أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللهِ وَ أَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لَا تَأْسَفَا عَلَى شَيْءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا/ شما را به پرواي خدا داشتن سفارش ميكنم و اینکه در پي دنيا مباشيد هرچند كه دنيا در پي شما باشد و بر چيزي كه از دنيايتان گرفته شود دريغ مخوريد.»( ر.ک: همان، نامه 47 ، جمله اول ).
پرپیداست که مراد از دنیا در این عبارت حکومت است نه این جهان هستی و زندگی؛ که گفت: « دنیا دیار دُرستی است كسی را كه آنرا درست داشت و سرای رهایی است كسی را كه آنرا درست شناخت؛ و جای بینيازی است كسي را كه از آن توشه برگیرد و خانۀ پند است كسی را كه از آن پند پذیرد. سجدهگاهِ دوستدارانِ خدا؛ نمازخانۀ فرشتگان خدا؛ بستری آماده براي پیام خدا و بازار دوستان خداست كه در آن رحمت خدا را به دست آورند و بهشت خدا را بهره میبرند.»( ر.ک: همان، حکمت 103 ).
این تهمت که حسین برای ریاستطلبی و کسب قدرت و حکومت از مدینه و مکه خارج شد و بهسوی عراق رفت همان تهمتی است که یزید و ابن زیاد با همان تهمت مردم را به قتل او بسیج کردند تا به فجایع کوفه و کربلا دامن زدند. و حسین همه رفتار و کردار و گفتارش در آن شش ماه منتهی به شهادتش چنان سنجیده بود که هرگز یزیدیان نتوانند این اتهام بزرگ را پیش ببرند اما چه میشود کرد که قلم به دست دشمن بود تا پیوسته این بهتان بزرگ را از رسانههای رسمی تکرار کنند و شگفتا که اینک نیز همچنان تکرار میکنند تا ریاستطلبی خود را موجه نماید و بگویند ما همان کاری را میکنیم که امام حسین میخواست بکند اما او شکست خورد و نتوانست و ما توانستیم! اینجاست که باید گفت:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر!
و افزود:
چه نسبت خاک را با عالم پاک؟
دردا که بهرهکشی ظالم از خون مظلوم آنهم سیدِ مظلومان(ع) از آن تزویرها و ظلمهایی است که تا مغز استخوان انسان را میسوزاند.
سخن را دچار اطناب نکنم. دلایل و شواهد بسیار داریم که حضرت حسین هرگز به دنبال دنیا و دولت و حکومت نبود. نمونه را به سخن صریحی از او بسنده میکنیم که گفت:
«اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ اِنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنافُساً فِی سُلْطان، وَ لا التماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ / یعنی خدایا تو خود می¬دانی که آن¬چه از ما سرزد نه برای رقابت در حکومت¬خواهی و سلطهجویی بود و نه برای دولت¬خواهی و دسترسی به ثروتِ بیارزش دنیا.»(ر.ک: تحف العقول/ 168 ).
محمد صحتی سردرودی
هشتم محرم ١٤٤٧
سیزدهم تیرماه ۱۴۰۴
🏴@m_sehati🏴
هم امام حسن هم حسین (ع) با تمام وجودشان از حکومت و ریاست دنیوی احتراز داشتند. افزون بر دلایل و علل دیگری که در جای خود به شرح گفتهشده است، تجربت بسیار تلخی را که در چهار سال و نُه ماه حکومت پدرشان امیرالمؤمنین علیهالسلام پشت سر گذاشته بودند مانع از این میشد که بخواهند دوباره تن به حکومتی دهند که پدرشان نیز با کراهت بسیار و از سر اجبار آن را پذیرفته بود و میگفت:« وَاللهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِي الْوِلَايَةِ إِرْبَةٌ وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا/ به خدا سوگند كه مرا نه در خلافت رغبتي و نه به حكومت نيازي بود؛ امّا شما مرا به آن فراخوانديد و مرا به آن واداشتيد.»( ر.ک: نهجالبلاغه ، خطبه 205 ، جمله چهارم ) و درنهایت نیز به امام حسن و حسین (ع) وصیت کرده بود:
« أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللهِ وَ أَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لَا تَأْسَفَا عَلَى شَيْءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا/ شما را به پرواي خدا داشتن سفارش ميكنم و اینکه در پي دنيا مباشيد هرچند كه دنيا در پي شما باشد و بر چيزي كه از دنيايتان گرفته شود دريغ مخوريد.»( ر.ک: همان، نامه 47 ، جمله اول ).
پرپیداست که مراد از دنیا در این عبارت حکومت است نه این جهان هستی و زندگی؛ که گفت: « دنیا دیار دُرستی است كسی را كه آنرا درست داشت و سرای رهایی است كسی را كه آنرا درست شناخت؛ و جای بینيازی است كسي را كه از آن توشه برگیرد و خانۀ پند است كسی را كه از آن پند پذیرد. سجدهگاهِ دوستدارانِ خدا؛ نمازخانۀ فرشتگان خدا؛ بستری آماده براي پیام خدا و بازار دوستان خداست كه در آن رحمت خدا را به دست آورند و بهشت خدا را بهره میبرند.»( ر.ک: همان، حکمت 103 ).
این تهمت که حسین برای ریاستطلبی و کسب قدرت و حکومت از مدینه و مکه خارج شد و بهسوی عراق رفت همان تهمتی است که یزید و ابن زیاد با همان تهمت مردم را به قتل او بسیج کردند تا به فجایع کوفه و کربلا دامن زدند. و حسین همه رفتار و کردار و گفتارش در آن شش ماه منتهی به شهادتش چنان سنجیده بود که هرگز یزیدیان نتوانند این اتهام بزرگ را پیش ببرند اما چه میشود کرد که قلم به دست دشمن بود تا پیوسته این بهتان بزرگ را از رسانههای رسمی تکرار کنند و شگفتا که اینک نیز همچنان تکرار میکنند تا ریاستطلبی خود را موجه نماید و بگویند ما همان کاری را میکنیم که امام حسین میخواست بکند اما او شکست خورد و نتوانست و ما توانستیم! اینجاست که باید گفت:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر!
و افزود:
چه نسبت خاک را با عالم پاک؟
دردا که بهرهکشی ظالم از خون مظلوم آنهم سیدِ مظلومان(ع) از آن تزویرها و ظلمهایی است که تا مغز استخوان انسان را میسوزاند.
سخن را دچار اطناب نکنم. دلایل و شواهد بسیار داریم که حضرت حسین هرگز به دنبال دنیا و دولت و حکومت نبود. نمونه را به سخن صریحی از او بسنده میکنیم که گفت:
«اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ اِنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنافُساً فِی سُلْطان، وَ لا التماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ / یعنی خدایا تو خود می¬دانی که آن¬چه از ما سرزد نه برای رقابت در حکومت¬خواهی و سلطهجویی بود و نه برای دولت¬خواهی و دسترسی به ثروتِ بیارزش دنیا.»(ر.ک: تحف العقول/ 168 ).
محمد صحتی سردرودی
هشتم محرم ١٤٤٧
سیزدهم تیرماه ۱۴۰۴
🏴@m_sehati🏴
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
این حکومت آب گندیده ای است
و از خطبههاي اوست (مولا علی) که درود بر او
پس از وفات رسول خدا ـ كه دعا و درود خدا بر او و خاندانش باد ـ عبّاس و ابوسفيان به حضرت علي(ع) گفتند كه بيا با تو براي خلافت بيعت بكنيم و اين پس از آن بود كه بيعت با ابوبكر در سقيفه پايان پذيرفته بود، حضرت در پاسخ، آنها را از آشوب باز داشت و از خُلق و خو و دانش خويش سخن گفت:
بازداشتن از آشوب
اي مردم! امواج فتنهها را با كشتيهاي نجات بشكنيد و پيش رويد(1) و از راهي كه در نفرت از يكديگر پيش گرفتهايد، برگرديد(2) و تاجهاي فخرفروشي به همديگر را به خاك درافكنيد(3) آنكس رستگار شد كه يا با بال و پر به پا خاست و يا گردن نهاد و بياسود(4) اين حكومت، آب گنديدهاي است و لقمهاي كه در گلوي خورندهاش گير ميكند(5) ميوهچيني كه آن را پيش از رسيدنش برداشت كند چون كشاورزي باشد كه در زمين ديگري كاشت كند.(6)
اخلاق و دانش او
اگر سخن گويم، گويند كه آزمندانه حكومت را خواهد و اگر سكوت كنم، گويند كه از مرگ ميهراسد!(7) من و ترس از مرگ؟! آن هم پس از آن همه جهاد و جنگ؟! محال است.(8)
به خدا سوگند كه اُنس و اشتياق پسر ابوطالب به مرگ، بيشتر از آن اُنس و اشتياقي است كه بچّة شيرخوار به پستان مادرش دارد.(9) بلكه من دانشي ناگشوده در دل دارم كه اگر از آن دم زنم، چنان به خود ميپيچيد و ميلرزيد كه ريسمان در درون چاهي عميق و تاريك ميپيچد و ميلرزد.(10)
ر. ک : نهج البلاغه خطبه ی پنجم
از این خطبه مسائل مهمی را به وضوح می توان فهمید که به دو مسأله اشارتی میشود:
1 . امامت و امارت یکی نیستند و با هم تفاوت بسیاری دارند به عبارت دیگر آن امامتی که ادامه ی نبوت است غیر از حکومت و امارت است زیرا که اگر یکی بودند هرگز مولا علی (ع) حکومت را « آب متعفن و گنداب » نمی خواند زیرا به امامت معنوی و الاهی که ادامه نبوت و پیام آوری الاهی است نمی توان گفت گنداب و آب متعفن است یا « پست تر از آب کثیفی است که هنگام عطسه از دماغ بزی به هوا پراکنده میشود » چنان که همین توصیف بسیار تحقیر آمیز را هم مولا در وصف حکومت دارد ( ر . ک : نهج البلاغه خطبه سوم ) و نظائر این دو در سخنان حضرتش فراوان است.
2 . مولا علی (ع) بر خلاف تصور رایجی که مدام تبلیغ میشود در اصل و از همان نخست نشان داده بود که رغبتی به حکومت ندارد و نمی خواهد از موضع قدرت و حکومت از زبان اسلام و قرآن سخن گوید زیرا که اگر در پی حکومت بود این فرصت طلایی را که رئیس دو طائفه بزرگ و نیرمند عرب آن روز ( یعنی بنی امیه و بنی عباس ) به پیش پایش گذاشتند و حمایت خود را از او با صراحت اعلان کردند پس نمی زد زیرا که قبیله ابوکر و عمر نمی توانستند در برابر قبیله ابوسفیان و عباس بن عید المطلب کاری از پیش ببرند افزون بر این که طائفه ی بزرگ انصار یعنی اهل مدینه هم با علی علیه السلام بودند و با ابوبکر بیعت نکرده بودند تا بعدها رئیسشان را مزدوان حکومت ترور کردند و خونش را به گردن اجنه انداختند!
آری این همه با اسناد و شواهد بسیار دیگری که به خصوص از سراسر نهج البلاغه پیداست نشان میدهد که امام علی (ع) در پی کسب قدرت و حکومت نبود و مخالفتش با خلفا به این معنا نبود که شما حکومت نکنید و بگذارید من حکومت بکنم بلکه به این معنا بود که شما حق ندارید خود را جانشین پیام آور خدا بخوانید و افزون بر حکمرانی منبر و محراب رسول الله (ص) را هم غصب کنید و خود را نماینده آن حضرت جا بزنید.
در پی جاه زید و بکر نبود
مرتضی مرد بود و مکر نبود
اشتباه نشود کسی در ضرورت حکومت و امنیت تردیدی به خود راه نمی دهد آخر چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است سخن این است که امام علی حکومت را حق مردم می دانست و آن را از مقوله نبوت و دین جدا می دید که با هر کس یا کسانی اگر اکثریت مردم به صورت آزاد بیعت کردند حکومت کنند و مشروعیت حکومت خود را همیشه مستند به بیعت آزادانه ی اکثریت می کرد و هر گز نمی گفت حکومت حق خدا و رسولش بوده و اینک من به جای خدا نشسته ام .
🌹@m_sehati🌹
و از خطبههاي اوست (مولا علی) که درود بر او
پس از وفات رسول خدا ـ كه دعا و درود خدا بر او و خاندانش باد ـ عبّاس و ابوسفيان به حضرت علي(ع) گفتند كه بيا با تو براي خلافت بيعت بكنيم و اين پس از آن بود كه بيعت با ابوبكر در سقيفه پايان پذيرفته بود، حضرت در پاسخ، آنها را از آشوب باز داشت و از خُلق و خو و دانش خويش سخن گفت:
بازداشتن از آشوب
اي مردم! امواج فتنهها را با كشتيهاي نجات بشكنيد و پيش رويد(1) و از راهي كه در نفرت از يكديگر پيش گرفتهايد، برگرديد(2) و تاجهاي فخرفروشي به همديگر را به خاك درافكنيد(3) آنكس رستگار شد كه يا با بال و پر به پا خاست و يا گردن نهاد و بياسود(4) اين حكومت، آب گنديدهاي است و لقمهاي كه در گلوي خورندهاش گير ميكند(5) ميوهچيني كه آن را پيش از رسيدنش برداشت كند چون كشاورزي باشد كه در زمين ديگري كاشت كند.(6)
اخلاق و دانش او
اگر سخن گويم، گويند كه آزمندانه حكومت را خواهد و اگر سكوت كنم، گويند كه از مرگ ميهراسد!(7) من و ترس از مرگ؟! آن هم پس از آن همه جهاد و جنگ؟! محال است.(8)
به خدا سوگند كه اُنس و اشتياق پسر ابوطالب به مرگ، بيشتر از آن اُنس و اشتياقي است كه بچّة شيرخوار به پستان مادرش دارد.(9) بلكه من دانشي ناگشوده در دل دارم كه اگر از آن دم زنم، چنان به خود ميپيچيد و ميلرزيد كه ريسمان در درون چاهي عميق و تاريك ميپيچد و ميلرزد.(10)
ر. ک : نهج البلاغه خطبه ی پنجم
از این خطبه مسائل مهمی را به وضوح می توان فهمید که به دو مسأله اشارتی میشود:
1 . امامت و امارت یکی نیستند و با هم تفاوت بسیاری دارند به عبارت دیگر آن امامتی که ادامه ی نبوت است غیر از حکومت و امارت است زیرا که اگر یکی بودند هرگز مولا علی (ع) حکومت را « آب متعفن و گنداب » نمی خواند زیرا به امامت معنوی و الاهی که ادامه نبوت و پیام آوری الاهی است نمی توان گفت گنداب و آب متعفن است یا « پست تر از آب کثیفی است که هنگام عطسه از دماغ بزی به هوا پراکنده میشود » چنان که همین توصیف بسیار تحقیر آمیز را هم مولا در وصف حکومت دارد ( ر . ک : نهج البلاغه خطبه سوم ) و نظائر این دو در سخنان حضرتش فراوان است.
2 . مولا علی (ع) بر خلاف تصور رایجی که مدام تبلیغ میشود در اصل و از همان نخست نشان داده بود که رغبتی به حکومت ندارد و نمی خواهد از موضع قدرت و حکومت از زبان اسلام و قرآن سخن گوید زیرا که اگر در پی حکومت بود این فرصت طلایی را که رئیس دو طائفه بزرگ و نیرمند عرب آن روز ( یعنی بنی امیه و بنی عباس ) به پیش پایش گذاشتند و حمایت خود را از او با صراحت اعلان کردند پس نمی زد زیرا که قبیله ابوکر و عمر نمی توانستند در برابر قبیله ابوسفیان و عباس بن عید المطلب کاری از پیش ببرند افزون بر این که طائفه ی بزرگ انصار یعنی اهل مدینه هم با علی علیه السلام بودند و با ابوبکر بیعت نکرده بودند تا بعدها رئیسشان را مزدوان حکومت ترور کردند و خونش را به گردن اجنه انداختند!
آری این همه با اسناد و شواهد بسیار دیگری که به خصوص از سراسر نهج البلاغه پیداست نشان میدهد که امام علی (ع) در پی کسب قدرت و حکومت نبود و مخالفتش با خلفا به این معنا نبود که شما حکومت نکنید و بگذارید من حکومت بکنم بلکه به این معنا بود که شما حق ندارید خود را جانشین پیام آور خدا بخوانید و افزون بر حکمرانی منبر و محراب رسول الله (ص) را هم غصب کنید و خود را نماینده آن حضرت جا بزنید.
در پی جاه زید و بکر نبود
مرتضی مرد بود و مکر نبود
اشتباه نشود کسی در ضرورت حکومت و امنیت تردیدی به خود راه نمی دهد آخر چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است سخن این است که امام علی حکومت را حق مردم می دانست و آن را از مقوله نبوت و دین جدا می دید که با هر کس یا کسانی اگر اکثریت مردم به صورت آزاد بیعت کردند حکومت کنند و مشروعیت حکومت خود را همیشه مستند به بیعت آزادانه ی اکثریت می کرد و هر گز نمی گفت حکومت حق خدا و رسولش بوده و اینک من به جای خدا نشسته ام .
🌹@m_sehati🌹
Forwarded from یادداشت های حسن انصاری
آيا امام حسين (ع) پيشنهاد داد نزد يزيد برود؟ (دستگاه رسانه ای يزيد و تحليل چرایی واقعه عاشوراء)
در دو فرسته
از مطالب نادرستی که بسيار در اين سال ها در تحليل واقعه عاشوراء و قيام سيد الشهدا (ع) به آن استناد می شود اين است که گفته می شود حضرت به عمر بن سعد پيشنهاد داد که بگذارند به جای بيعت با عبيد الله بن زياد يکی از اين سه کار را انجام دهد:
اختاروا مني خصالا ثلاثا: إما أن أرجع إِلَى المكان الَّذِي أقبلت مِنْهُ، وإما أن أضع يدي فِي يد يَزِيد بن مُعَاوِيَة فيرى فِيمَا بيني وبينه رأيه، وإما أن تسيروني إِلَى أي ثغر من ثغور الْمُسْلِمِينَ شئتم، فأكون رجلا من أهله، لي مَا لَهُمْ وعلي مَا عَلَيْهِم.
اين روايت را ابومخنف با اين سند نقل کرده: قَالَ أَبُو مخنف: وأما مَا حَدَّثَنَا بِهِ الْمُجَالِدُ بن سَعِيدٍ والصقعب بن زهير الأَزْدِيّ وغيرهما من المحدثين، فهو مَا عَلَيْهِ جماعة المحدثين، قَالُوا: إنه قَالَ:.. (نک: تاريخ الطبري، 5/413).
ابومخنف نسبت به اين روايت ترديد دارد و می گويد اين روايت جماعت محدثان است. يعنی منعکس کننده گرايش "اهل جماعت" که گرايش عمومی آنان اين بود که تا جایی که ممکن است حادثه عاشوراء و قتل امام حسين (ع) را به پليدی ابن زياد تقليل دهند و دامن خلافت را از ننگ کشتن پسر دختر پيامبر (ص) پاک کنند. آنان در واقع با نقل روايات "فتنه" مخالف بودند و می گفتند بايد امر صحابه و خلفاء را به خدا سپرد و در نزاع های پيشين مجادله نکرد و حتی آنها را نقل نکرد. در اين ديدگاه بهتر بود امام حسين(ع) چنين پيشنهادی به عمر سعد می داد تا دامن يزيد از جنايت قتل پسر دختر پيامبر پاک شود.
جالب اين است که ابو مخنف چند سطر پايينتر در دنباله روايتی را از همان راويان نقل می کند که در پی ارائه اين پيشنهادات عمر سعد نامه ای به ابن زياد نوشت و پيشنهادات را مطرح کرد و اتفاقا ابن زياد هم قبول کرد منتهی در واقع در نهايت اين شمر بن ذي الجوشن بود که رأی او را تغيير داد. در واقع همه گناه واقعه عظيم عاشوراء با تبليغات دستگاه رسانه ای امويان بر دوش شمر می افتد. ملاحظه کنيد:
قَالَ أَبُو مخنف: حَدَّثَنِي الْمُجَالِد بن سَعِيد الهمداني والصقعب بن زهير، أنهما كانا التقيا مرارا ثلاثا أو أربعا، حُسَيْن وعمر بن سَعْدٍ، قَالَ: فكتب عمر ابن سَعْد إِلَى عُبَيْد اللَّهِ بن زياد: أَمَّا بَعْدُ، فإن اللَّه قَدْ أطفأ النائرة، وجمع الكلمة، وأصلح أمر الأمة، هَذَا حُسَيْن قَدْ أعطاني أن يرجع إِلَى المكان الَّذِي مِنْهُ أتى، أو أن نسيره إِلَى أي ثغر من ثغور الْمُسْلِمِينَ شئنا، فيكون رجلا مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَهُ مَا لَهُمْ، وعليه مَا عَلَيْهِم، أو أن يأتي يَزِيد أَمِير الْمُؤْمِنِينَ فيضع يده فِي يده، فيرى فِيمَا بينه وبينه رأيه، وفي هَذَا لكم رضا، وللأمة صلاح قَالَ: فلما قرأ عُبَيْد اللَّهِ الكتاب قَالَ: هَذَا كتاب رجل ناصح لأميره، مشفق عَلَى قومه، نعم قَدْ قبلت قَالَ: فقام إِلَيْهِ شمر بن ذي الجوشن، فَقَالَ: أتقبل هَذَا مِنْهُ وَقَدْ نزل بأرضك إِلَى جنبك! وَاللَّهِ لَئِنْ رحل من بلدك، ولم يضع يده فِي يدك، ليكونن أولى بالقوة والعزة ولتكونن أولى بالضعف والعجز، فلا تعطه هَذِهِ المنزلة فإنها من الوهن، ولكن لينزل عَلَى حكمك هُوَ وأَصْحَابه، فإن عاقبت فأنت ولي العقوبة، وإن غفرت كَانَ ذَلِكَ لك، وَاللَّهِ لقد بلغني أن حسينا وعمر بن سَعْد يجلسان بين العسكرين فيتحدثان عامة الليل، فَقَالَ لَهُ ابن زياد: نعم مَا رأيت! الرأي رأيك (طبری، 5/ 414). جالب اين است که بلاذري در انساب الأشراف هم همين خط را دنبال کرده (نک: 3/182).
اما ابومخنف در دنباله نقل می کند که بنابر روايتی ديگر مطلقا چنين پيشنهاداتی از سوی سيد الشهداء داده نشد. به روايت توجه کنيد:
قَالَ أَبُو مخنف: فأما عبد الرَّحْمَن بن جندب فَحَدَّثَنِي عن عقبة بن سمعان قَالَ: صحبت حسينا فخرجت مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مكة، ومن مكة إِلَى العراق، ولم أفارقه حَتَّى قتل، وليس من مخاطبته الناس كلمة بِالْمَدِينَةِ وَلا بمكة وَلا فِي الطريق وَلا بِالْعِرَاقِ وَلا فِي عسكر إِلَى يوم مقتله إلا وَقَدْ سمعتها أَلا وَاللَّهِ مَا أعطاهم مَا يتذاكر الناس وما يزعمون، من أن يضع يده فِي يد يَزِيد بن مُعَاوِيَة، وَلا أن يسيروه إِلَى ثغر من ثغور الْمُسْلِمِينَ، ولكنه قَالَ: دعوني فلأذهب فِي هَذِهِ الأرض العريضة حَتَّى ننظر مَا يصير أمر الناس (همو، همان، 5/ 413 تا 414).
https://www.tg-me.com/azbarresihayetarikhi
در دو فرسته
از مطالب نادرستی که بسيار در اين سال ها در تحليل واقعه عاشوراء و قيام سيد الشهدا (ع) به آن استناد می شود اين است که گفته می شود حضرت به عمر بن سعد پيشنهاد داد که بگذارند به جای بيعت با عبيد الله بن زياد يکی از اين سه کار را انجام دهد:
اختاروا مني خصالا ثلاثا: إما أن أرجع إِلَى المكان الَّذِي أقبلت مِنْهُ، وإما أن أضع يدي فِي يد يَزِيد بن مُعَاوِيَة فيرى فِيمَا بيني وبينه رأيه، وإما أن تسيروني إِلَى أي ثغر من ثغور الْمُسْلِمِينَ شئتم، فأكون رجلا من أهله، لي مَا لَهُمْ وعلي مَا عَلَيْهِم.
اين روايت را ابومخنف با اين سند نقل کرده: قَالَ أَبُو مخنف: وأما مَا حَدَّثَنَا بِهِ الْمُجَالِدُ بن سَعِيدٍ والصقعب بن زهير الأَزْدِيّ وغيرهما من المحدثين، فهو مَا عَلَيْهِ جماعة المحدثين، قَالُوا: إنه قَالَ:.. (نک: تاريخ الطبري، 5/413).
ابومخنف نسبت به اين روايت ترديد دارد و می گويد اين روايت جماعت محدثان است. يعنی منعکس کننده گرايش "اهل جماعت" که گرايش عمومی آنان اين بود که تا جایی که ممکن است حادثه عاشوراء و قتل امام حسين (ع) را به پليدی ابن زياد تقليل دهند و دامن خلافت را از ننگ کشتن پسر دختر پيامبر (ص) پاک کنند. آنان در واقع با نقل روايات "فتنه" مخالف بودند و می گفتند بايد امر صحابه و خلفاء را به خدا سپرد و در نزاع های پيشين مجادله نکرد و حتی آنها را نقل نکرد. در اين ديدگاه بهتر بود امام حسين(ع) چنين پيشنهادی به عمر سعد می داد تا دامن يزيد از جنايت قتل پسر دختر پيامبر پاک شود.
جالب اين است که ابو مخنف چند سطر پايينتر در دنباله روايتی را از همان راويان نقل می کند که در پی ارائه اين پيشنهادات عمر سعد نامه ای به ابن زياد نوشت و پيشنهادات را مطرح کرد و اتفاقا ابن زياد هم قبول کرد منتهی در واقع در نهايت اين شمر بن ذي الجوشن بود که رأی او را تغيير داد. در واقع همه گناه واقعه عظيم عاشوراء با تبليغات دستگاه رسانه ای امويان بر دوش شمر می افتد. ملاحظه کنيد:
قَالَ أَبُو مخنف: حَدَّثَنِي الْمُجَالِد بن سَعِيد الهمداني والصقعب بن زهير، أنهما كانا التقيا مرارا ثلاثا أو أربعا، حُسَيْن وعمر بن سَعْدٍ، قَالَ: فكتب عمر ابن سَعْد إِلَى عُبَيْد اللَّهِ بن زياد: أَمَّا بَعْدُ، فإن اللَّه قَدْ أطفأ النائرة، وجمع الكلمة، وأصلح أمر الأمة، هَذَا حُسَيْن قَدْ أعطاني أن يرجع إِلَى المكان الَّذِي مِنْهُ أتى، أو أن نسيره إِلَى أي ثغر من ثغور الْمُسْلِمِينَ شئنا، فيكون رجلا مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَهُ مَا لَهُمْ، وعليه مَا عَلَيْهِم، أو أن يأتي يَزِيد أَمِير الْمُؤْمِنِينَ فيضع يده فِي يده، فيرى فِيمَا بينه وبينه رأيه، وفي هَذَا لكم رضا، وللأمة صلاح قَالَ: فلما قرأ عُبَيْد اللَّهِ الكتاب قَالَ: هَذَا كتاب رجل ناصح لأميره، مشفق عَلَى قومه، نعم قَدْ قبلت قَالَ: فقام إِلَيْهِ شمر بن ذي الجوشن، فَقَالَ: أتقبل هَذَا مِنْهُ وَقَدْ نزل بأرضك إِلَى جنبك! وَاللَّهِ لَئِنْ رحل من بلدك، ولم يضع يده فِي يدك، ليكونن أولى بالقوة والعزة ولتكونن أولى بالضعف والعجز، فلا تعطه هَذِهِ المنزلة فإنها من الوهن، ولكن لينزل عَلَى حكمك هُوَ وأَصْحَابه، فإن عاقبت فأنت ولي العقوبة، وإن غفرت كَانَ ذَلِكَ لك، وَاللَّهِ لقد بلغني أن حسينا وعمر بن سَعْد يجلسان بين العسكرين فيتحدثان عامة الليل، فَقَالَ لَهُ ابن زياد: نعم مَا رأيت! الرأي رأيك (طبری، 5/ 414). جالب اين است که بلاذري در انساب الأشراف هم همين خط را دنبال کرده (نک: 3/182).
اما ابومخنف در دنباله نقل می کند که بنابر روايتی ديگر مطلقا چنين پيشنهاداتی از سوی سيد الشهداء داده نشد. به روايت توجه کنيد:
قَالَ أَبُو مخنف: فأما عبد الرَّحْمَن بن جندب فَحَدَّثَنِي عن عقبة بن سمعان قَالَ: صحبت حسينا فخرجت مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مكة، ومن مكة إِلَى العراق، ولم أفارقه حَتَّى قتل، وليس من مخاطبته الناس كلمة بِالْمَدِينَةِ وَلا بمكة وَلا فِي الطريق وَلا بِالْعِرَاقِ وَلا فِي عسكر إِلَى يوم مقتله إلا وَقَدْ سمعتها أَلا وَاللَّهِ مَا أعطاهم مَا يتذاكر الناس وما يزعمون، من أن يضع يده فِي يد يَزِيد بن مُعَاوِيَة، وَلا أن يسيروه إِلَى ثغر من ثغور الْمُسْلِمِينَ، ولكنه قَالَ: دعوني فلأذهب فِي هَذِهِ الأرض العريضة حَتَّى ننظر مَا يصير أمر الناس (همو، همان، 5/ 413 تا 414).
https://www.tg-me.com/azbarresihayetarikhi
Forwarded from یادداشت های حسن انصاری
در واقع حضرت با پافشاری بر موضع خود در عدم بيعت با يزيد در عين حال می کوشيد از مواجهه خونين با لشکر ابن زياد تا جای ممکن اجتناب کند. پيشنهاد مشخص حضرت اين بود که بگذارند فرصتی داده شود تا بدون مواجهه خونين در اين مرحله روند حوادث در مورد "امر الناس" شکل طبيعی خود را پی گيرد. امر در اينجا معنای حکومت می دهد. در واقع حضرت می خواست بدون آنکه مواجهه ای صورت گيرد اين فرصت داده شود که از يک سو حضرت بپذيرد در آن موقعيت زمانی خاص از رفتن به کوفه که به معنای سقوط پايگاه يزيد در عراق بود صرف نظر کند و در مقابل دستگاه خلافت هم از او درخواست بيعت نکند تا درباره امر حکومت بعدا بحث و تبادل نظر صورت گيرد و تصميم عراق در برابر شام روشن شود. روشن بود که این روند در نهایت به معنای سقوط خلافت یزید و شکست طرح دستگاه خلافت شام بود.
روايت پيشنهادات سه گانه را اخباريان و محدثان مرجی مذهب جای ديگری با شباهتی شگفت انگيز استفاده کرده بودند؛ در مورد ماجرای خونخواهی اصحاب جمل. آنجا هم اصرار بر اين بود که طرفين جنگ جمل را به نحوی در عين حال که تطهير می کنند راه نجات را عدم همراهی با هر دو طرف جنگ قلم بزنند.
وحدثني عَمْرو بْن مُحَمَّد، حَدَّثَنَا عَبْد اللَّهِ بن إدريس بن حصين، عن عمر بن جاوان : عَن الأحنف أن طَلْحَةَ وَالزُّبَيْر دعواه إِلَى الطلب بدم عُثْمَان، فَقَالَ: لا أقاتل ابْن عمّ رسول الله ومن أمر تماني ببيعته، وَلا أقاتل أَيْضًا طائفة فِيهَا أم الْمُؤْمِنِينَ وحواري رَسُول اللَّهِ، ولكن اختاروا مني إحدى ثلاث: إما أن تفتحوا لي الجسر فألحق بأرض الأعاجم، أَوْ بِمَكَّةَ، أَوْ أعبر فأكون قريبا. فأتمروا فرأوا أن يكون بالقرب وَقَالُوا: نطأ صماخه. فاعتزل بالجلحا (ء) من الْبَصْرَةِ عَلَى فرسخين، واعتزل مَعَهُ ستة آلاف (انساب بلاذري، 2/ 232).
شريف مرتضی در تنزيه الأنبياء در مقام بحثی جدلی به روايت پيشنهاد سه گانه که راويان اموی نقل می کردند استناد می کند اما از سياق بحث او معلوم است که خود او به آن باور ندارد و فقط استفاده ای جدلی از آن می کند.
حقيقت اين است که حضرت ابا عبد الله (ع) از زمانی که از بيعت با يزيد در مدينه تن زد تا روز عاشوراء قدمی از آنچه در پی آن بود عقب نشينی نکرد. او در واقع در دنباله حرکت هوشمندانه سياسی خود با ذکر پيشنهاد يگانه ای که بالا در روايت دوم ابو مخنف ديديم سعی کرد تا جایی که ممکن است زمينه ای را فراهم کند تا حرکت اعتراضی او در مقابل دستگاه يزيد جنبه عمومی تری بگيرد و به صورت اعتراض مردمی و جنبشی فراگير تبديل شود. با اين وصف رفتار جنايتکارانه امويان در روز عاشوراء و شدت قساوت آنان در نهايت موجب شد که با شهادت حضرت پيام عاشوراء در شکل بسيار وسيعتری در سرتاسر جهان اسلام آن روز منعکس شود و مشروعيت دستگاه معاويه و خلافت فاسد اموی از بين برود.
https://www.tg-me.com/azbarresihayetarikhi
روايت پيشنهادات سه گانه را اخباريان و محدثان مرجی مذهب جای ديگری با شباهتی شگفت انگيز استفاده کرده بودند؛ در مورد ماجرای خونخواهی اصحاب جمل. آنجا هم اصرار بر اين بود که طرفين جنگ جمل را به نحوی در عين حال که تطهير می کنند راه نجات را عدم همراهی با هر دو طرف جنگ قلم بزنند.
وحدثني عَمْرو بْن مُحَمَّد، حَدَّثَنَا عَبْد اللَّهِ بن إدريس بن حصين، عن عمر بن جاوان : عَن الأحنف أن طَلْحَةَ وَالزُّبَيْر دعواه إِلَى الطلب بدم عُثْمَان، فَقَالَ: لا أقاتل ابْن عمّ رسول الله ومن أمر تماني ببيعته، وَلا أقاتل أَيْضًا طائفة فِيهَا أم الْمُؤْمِنِينَ وحواري رَسُول اللَّهِ، ولكن اختاروا مني إحدى ثلاث: إما أن تفتحوا لي الجسر فألحق بأرض الأعاجم، أَوْ بِمَكَّةَ، أَوْ أعبر فأكون قريبا. فأتمروا فرأوا أن يكون بالقرب وَقَالُوا: نطأ صماخه. فاعتزل بالجلحا (ء) من الْبَصْرَةِ عَلَى فرسخين، واعتزل مَعَهُ ستة آلاف (انساب بلاذري، 2/ 232).
شريف مرتضی در تنزيه الأنبياء در مقام بحثی جدلی به روايت پيشنهاد سه گانه که راويان اموی نقل می کردند استناد می کند اما از سياق بحث او معلوم است که خود او به آن باور ندارد و فقط استفاده ای جدلی از آن می کند.
حقيقت اين است که حضرت ابا عبد الله (ع) از زمانی که از بيعت با يزيد در مدينه تن زد تا روز عاشوراء قدمی از آنچه در پی آن بود عقب نشينی نکرد. او در واقع در دنباله حرکت هوشمندانه سياسی خود با ذکر پيشنهاد يگانه ای که بالا در روايت دوم ابو مخنف ديديم سعی کرد تا جایی که ممکن است زمينه ای را فراهم کند تا حرکت اعتراضی او در مقابل دستگاه يزيد جنبه عمومی تری بگيرد و به صورت اعتراض مردمی و جنبشی فراگير تبديل شود. با اين وصف رفتار جنايتکارانه امويان در روز عاشوراء و شدت قساوت آنان در نهايت موجب شد که با شهادت حضرت پيام عاشوراء در شکل بسيار وسيعتری در سرتاسر جهان اسلام آن روز منعکس شود و مشروعيت دستگاه معاويه و خلافت فاسد اموی از بين برود.
https://www.tg-me.com/azbarresihayetarikhi
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
بر قامت او قبای دنیا ؟!
عبّاس نه یک فرد که یک عالَم بود
برقامت او قبای دنیا کم بود
از نسلِ بلند قامتانِ تاریخ
اوج ابن عُنُق به پیش پایش خم بود
@m_sehati
عبّاس نه یک فرد که یک عالَم بود
برقامت او قبای دنیا کم بود
از نسلِ بلند قامتانِ تاریخ
اوج ابن عُنُق به پیش پایش خم بود
@m_sehati
Forwarded from تشنهی اندیشه / صحتی سردرودی
Forwarded from انجمن اسلامی مهندسین - سال ۱۳۳۶
🟡 "تحریفات مبنایی در تاریخ و فرهنگ عاشورا"
استاد محمد صحّتیسردرودی
عصر تاسوعا، شنبه 1404.04.14 ساعت 🕔 17 تا 19
جلسه حضوری،
تهران، بلوار میرداماد، بین ایستگاه مترو و میدان مادر، شماره 126 ، طبقه 4
انجمن اسلامی مهندسین – تأسیس 1336
با دعای گذار به خیر در شرایط خطیر کشور
ارتباط آنلاین :
On Line : https://www.skyroom.online/ch/iaie/general-speech
آگهی و فایل صوتی جلسات، در کانال تلگرام انجمن، در دسترس است.
@IAIEngineers
استاد محمد صحّتیسردرودی
عصر تاسوعا، شنبه 1404.04.14 ساعت 🕔 17 تا 19
جلسه حضوری،
تهران، بلوار میرداماد، بین ایستگاه مترو و میدان مادر، شماره 126 ، طبقه 4
انجمن اسلامی مهندسین – تأسیس 1336
با دعای گذار به خیر در شرایط خطیر کشور
ارتباط آنلاین :
On Line : https://www.skyroom.online/ch/iaie/general-speech
آگهی و فایل صوتی جلسات، در کانال تلگرام انجمن، در دسترس است.
@IAIEngineers
www.skyroom.online
Conferencing App
WebRTC Powered Conferencing App