Telegram Web Link
امیدوارم جوری رشد کنی
که خدا از جیبت برای کمک به مردم
و از دستت برای گرفتن دست بقیه
استفاده کنه.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
شما چیزی هستید که انجام میدهید نه آنچیزی که میگویید میخواهید انجام دهید ./کارل یونگ
پیام خداوند به تو این است:
“اگر می‌دانستی چقدر دوستت دارم، هیچ‌وقت نگران فردا نمی‌شدی. من از ابتدا تا انتهای مسیر را دیده‌ام.
و با اطمینان می‌گویم: پایان این داستان، زیباست. چون نویسنده‌اش منم، و تو قهرمان داستانی هستی که هنوز ادامه دارد.
رنجت را تحمل نکن
رنجت را درک کن
این فرصتی است برای بیداری
وقتی آگاه شوی بیچارگی‌ات تمام می‌شود...
هر چیزی فرکانسی دارد، هر چیزی.
هر کلمه ای
هر صدایی
هر رنگی
هر درختی
هر حیوانی
هر گیاهی
و هر شیئی فرکانسی دارد.
هر غذا و مایعی فرکانسی دارد.
هر مکان ،شهر و کشوری فرکانسی دارد.
سلامتی،بیماری، پول زیاد، کمبود پول ، موفقیت و شکست همه فرکانس دارند.
هر موقعیت و اتفاقی هم فرکانس دارد.
حتی اسم تو هم فرکانس دارد.
اما نام واقعی فرکانست ،احساس توست.
و هر احساسی که داشته باشی چیزهای هم فرکانس خود را به زندگی ات می آورد.
Rain Love
Piano Peace
خدایا شکرت
هر چیزی که بتونی توی ذهنت ببینی، می‌تونی توی دستات نگهش داری./ باب پراکتور
افکارت رو کنترل کن، چون اونا واقعیتت رو می‌سازن./ لوئیز هی
Loss
Egor Grushin
با این آهنگ، آتش درون‌تون رو روشن‌کنید و از معجزه‌ای به نام زندگی لذت ببرید
` دِل به قَربانِ تو اَباعَبدِالله
عیدتون مبارک
اگر "غم" تعادل لازم را ايجاد نمی‌كرد؛
كلمه "شادی" معنی خودش را از دست می‌داد.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شجره نامه حضرت محمد صلی الله علیه و آله تا حضرت آدم نبی الله
@man_dar_man
فقط یک راه هست،
و آن راه شماست.

از راه من دوری کنید،
شما را هشدار می‌دهم.
این می‌تواند راه نادرستی برای شما باشد.
باشد که هر کس راه خود را بپوید.
آنگاه آدمیان به شباهت و اشتراک راه هایشان واقف می‌شوند و آن را حس می‌کنند.
کتاب سرخ‌ /کارل گوستاو یونگ
بُز را بکش تا تغییر کنی ...

روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند واز شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند، وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد
و بزشان را بکش!".

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت ...
سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ را گرفتند که زنی بود با لباس های مجلل و خدم و حشم فراوان. وقتی راز موفقیتش را جویا شدند، زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم ویک روز صبح دیدیم که مرده. مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم. فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا و دیگری با قبایل اطراف داد و ستد کرد... مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد.

بز شما چیست!؟
اگه جاده‌ای به سمت سیاره ها و ستاره ها داشتیم، چقدر فاصله داشتند؟
2025/07/07 15:11:14
Back to Top
HTML Embed Code: