#حضرت_عبدالعظیم
از فیض این حرم چقدر با صفاست ری
سر منشأ تلألؤ نور خداست ری
فرموده اند شعبه ای از کربلاست ری
اصلا بگو نگین سلیمان ماست ری
مبهوت این سخاوت و لطف و کریمی ام
با این وجود حضرت عبدالعظیمی ام
بوی بهشت کربوبلا دارد این حریم
دلهای انبیا به سرای تو شد مقیم
مشهد هوای مکه و حج دارد از قدیم
شد کربلای ما فقرا سیدالکریم
از لحظه ای که عالم و آدم شده درست
بار کرامت حسنی روی دوش توست
بیگانه ایم با همه ای آشنای ما
شاید گرفت در حرمت ربنای ما
کاری بکن به جان عزیزت برای ما
ارباب پس چه شد سفر کربلای ما
آقا نظر کنید که همسایه آمده
دریای لطف نوکر بی مایه آمده
وقتی دلم میان حرم پر ز آه شد
ناگه بساط گریهء من رو به راه شد
اشکی چکید، نذر غریبی شاه شد
در پیش چشم من همه جا قتلگاه شد
خواهر به گریه خسته و بدحال آمده
با مادرش حوالی گودال آمده
شمر لعین و تیغ برهنه سر حسین
در لا به لای آن نفس آخر حسین
تازه سنان مست رسیده بر حسین
سر را برید و پا نشد از پیکر حسین
تا آن لعین ز پیکر آقا بلند شد
دیگر صدای گریهء زهرا بلند شد
عماد بهرامی
@marsiyeeh
از فیض این حرم چقدر با صفاست ری
سر منشأ تلألؤ نور خداست ری
فرموده اند شعبه ای از کربلاست ری
اصلا بگو نگین سلیمان ماست ری
مبهوت این سخاوت و لطف و کریمی ام
با این وجود حضرت عبدالعظیمی ام
بوی بهشت کربوبلا دارد این حریم
دلهای انبیا به سرای تو شد مقیم
مشهد هوای مکه و حج دارد از قدیم
شد کربلای ما فقرا سیدالکریم
از لحظه ای که عالم و آدم شده درست
بار کرامت حسنی روی دوش توست
بیگانه ایم با همه ای آشنای ما
شاید گرفت در حرمت ربنای ما
کاری بکن به جان عزیزت برای ما
ارباب پس چه شد سفر کربلای ما
آقا نظر کنید که همسایه آمده
دریای لطف نوکر بی مایه آمده
وقتی دلم میان حرم پر ز آه شد
ناگه بساط گریهء من رو به راه شد
اشکی چکید، نذر غریبی شاه شد
در پیش چشم من همه جا قتلگاه شد
خواهر به گریه خسته و بدحال آمده
با مادرش حوالی گودال آمده
شمر لعین و تیغ برهنه سر حسین
در لا به لای آن نفس آخر حسین
تازه سنان مست رسیده بر حسین
سر را برید و پا نشد از پیکر حسین
تا آن لعین ز پیکر آقا بلند شد
دیگر صدای گریهء زهرا بلند شد
عماد بهرامی
@marsiyeeh
#حضرت_عبدالعظیم
نام گرامیش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
گر از کرامتش همه کس فیض می برد
از نسل خاندان امامی کریم بود
عطر حدیث آل رسول از لبش چکی
در مکتب فضیلت و تقوا فهیم بود
تنها نبود پیک خوش الحان باغ عشق
پرهیزگار و عابد و زاهد، حکیم بود
آموخت درس بندگی از اهل بیت نور
محبوب پیشگاه خدای علیم بود
غیر از خدا نداشت نیازی به هیچ کس
در عمر خویش صاحب طبعی سلیم بود
لبخند مهربانی و گرمش چو آفتاب
دست نوازشی به سر هر یتیم بود
گل سیرتان عشق به مدحش سروده اند
اخلاق او لطیف تر از هر نسیم بود
پیوسته او به منزل مقصود می رسید
زیرا صراط زندگی اش مستقیم بود
هفتاد و نه بهار ز عمرش گذشت و باز
در سایه امید و ولایت مقیم بود
در گلشن همیشه بهار حریم او
هر گل که دیده ایم به ناز و نعیم بود
هر کس که رو نمود بر این آستانه گفت
این بوستان عشق بهشتی شمیم بود
پروانه بهشت به دستش دهد خدا
هر کس که زائر حرم این کریم بود
عبد حقیر اوست "وفایی" اگر چه باز
دل در جوار حضرت عبدالعظیم بود
سیدهاشم وفایی
@marsiyeeh
نام گرامیش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
گر از کرامتش همه کس فیض می برد
از نسل خاندان امامی کریم بود
عطر حدیث آل رسول از لبش چکی
در مکتب فضیلت و تقوا فهیم بود
تنها نبود پیک خوش الحان باغ عشق
پرهیزگار و عابد و زاهد، حکیم بود
آموخت درس بندگی از اهل بیت نور
محبوب پیشگاه خدای علیم بود
غیر از خدا نداشت نیازی به هیچ کس
در عمر خویش صاحب طبعی سلیم بود
لبخند مهربانی و گرمش چو آفتاب
دست نوازشی به سر هر یتیم بود
گل سیرتان عشق به مدحش سروده اند
اخلاق او لطیف تر از هر نسیم بود
پیوسته او به منزل مقصود می رسید
زیرا صراط زندگی اش مستقیم بود
هفتاد و نه بهار ز عمرش گذشت و باز
در سایه امید و ولایت مقیم بود
در گلشن همیشه بهار حریم او
هر گل که دیده ایم به ناز و نعیم بود
هر کس که رو نمود بر این آستانه گفت
این بوستان عشق بهشتی شمیم بود
پروانه بهشت به دستش دهد خدا
هر کس که زائر حرم این کریم بود
عبد حقیر اوست "وفایی" اگر چه باز
دل در جوار حضرت عبدالعظیم بود
سیدهاشم وفایی
@marsiyeeh
#حضرت_عبدالعظیم
پر و بالی کشیده ام حرمت
چِقَدر ،خیر دیده ام حرمت
آبرو جمع کرده ام بِخدا...
هر زمانی رسیده ام حرمت!
حَرَمت آسمان و من خاکم
پیش پای تو مطلقاً خاکم!
دستگیری و ما گدای شما
مُلتمسهای یک دعای شما
نوه ی حضرتِ امام حسن
هرچه داریم ما فدای شما
از دَمت رزق می بریم آقا
حضرتِ "سیدالکریم" آقا
به دلِ آینه صفا دادند
طور را جلوه ی خدا دادند
از عجم ، داده ایم سلمان را
از مدینه تو را به ما دادند!!
زیر دِینَت نفس زدیم مدام
دست بر سینه آمدیم مدام
بهترین بنده ی خدا معصوم
بوده ای تو همیشه با معصوم
چه مقامی ، چه امتیازاتی
درک کردی "چهارتا" معصوم!!
عبد بودی و با خدا بودی
با پسرهای مرتضی بودی
جان فدای عبادتت آقا
شالِ سبزِ سیادتت آقا
حسنی زاده ، خانه ات آباد
دلِ ما و ارادتت آقا
تا زمان هستُ تا زمان داریم
میلِ نَقلِ حدیثتان داریم!
آن دعایی که مستجاب شدی
غرقِ نورِ ابوتراب شدی
طبق فرموده ی امامِ دَهُم...
ما سوال ُ شما جواب شدی!!
ما مُریدانِ حلقه گوش تواییم
ساقیِ عشق ، باده نوش تواییم
از قنوتِ شبت خدا داریم
ربنا ... آتنا ... عطا داریم
چِقَدر عالِمَند دوروبرت
بینِ این خاک کیمیا داریم!
"حق شناسان" تو را شناخته اند
دردها را ، دوا شناخته اند!!
آبرویی به شهر ری بخشید
عطرُ بویی به شهر ری بخشید
همه مستیم ، مستِ لُطف ازل
چه سبویی به شهر ری بخشید!!
مُلکِ ری را چنان بَها دادند...
چه کرمخانه ای به ما دادند!!
صحن در صحنِ این حرم عشق است
سائلی پشتِ این دَرم عشق است
اینکه جایی بِغیرِ محضرِ تو...
حاجتم را نمی برم عشق است!!
دستگیری ، دخیلِ تو همه ایم
در مقامِ تو گرمِ زمزمه ایم!
همه ی عُمر در هوای حسین
اشک میریختی برای حسین
بس که بیتابِ روضه اش هستی
حَرَمت هست کربلای حسین!!
پَر زدم بیقرارِ شش گوشه
از حرم تا کنارِ شش گوشه
دل شکستی ، صدا درست کنی
حال ُ روزِ مرا درست کنی
تا شبیهِ خودِ امام رضا...
" زائر کربلا " درست کنی!
این دلم را ، بیا خدایی کن
شب عید است یک دعایی کن
رَد نگردان تو را خدا ما را
با زیارت کُن آشنا ما را
دل ما سوخته ، نسوزانش
برسان مشهدالرضا ما را
پَر کشیدن به کربلا خوب است
لطفِ ارباب با گدا خوب است!
نگرانم همیشه دل نگران
یادِ آقایمان ، امام زمان
کاش باشم زمانِ آمدنش
تو دعا کن برایم ، آقاجان
تا که با نَفسِ خویش جَهد کنم
خلوتی با ،دعای عهد کنم!
حبیب نیازی
@marsiyeeh
پر و بالی کشیده ام حرمت
چِقَدر ،خیر دیده ام حرمت
آبرو جمع کرده ام بِخدا...
هر زمانی رسیده ام حرمت!
حَرَمت آسمان و من خاکم
پیش پای تو مطلقاً خاکم!
دستگیری و ما گدای شما
مُلتمسهای یک دعای شما
نوه ی حضرتِ امام حسن
هرچه داریم ما فدای شما
از دَمت رزق می بریم آقا
حضرتِ "سیدالکریم" آقا
به دلِ آینه صفا دادند
طور را جلوه ی خدا دادند
از عجم ، داده ایم سلمان را
از مدینه تو را به ما دادند!!
زیر دِینَت نفس زدیم مدام
دست بر سینه آمدیم مدام
بهترین بنده ی خدا معصوم
بوده ای تو همیشه با معصوم
چه مقامی ، چه امتیازاتی
درک کردی "چهارتا" معصوم!!
عبد بودی و با خدا بودی
با پسرهای مرتضی بودی
جان فدای عبادتت آقا
شالِ سبزِ سیادتت آقا
حسنی زاده ، خانه ات آباد
دلِ ما و ارادتت آقا
تا زمان هستُ تا زمان داریم
میلِ نَقلِ حدیثتان داریم!
آن دعایی که مستجاب شدی
غرقِ نورِ ابوتراب شدی
طبق فرموده ی امامِ دَهُم...
ما سوال ُ شما جواب شدی!!
ما مُریدانِ حلقه گوش تواییم
ساقیِ عشق ، باده نوش تواییم
از قنوتِ شبت خدا داریم
ربنا ... آتنا ... عطا داریم
چِقَدر عالِمَند دوروبرت
بینِ این خاک کیمیا داریم!
"حق شناسان" تو را شناخته اند
دردها را ، دوا شناخته اند!!
آبرویی به شهر ری بخشید
عطرُ بویی به شهر ری بخشید
همه مستیم ، مستِ لُطف ازل
چه سبویی به شهر ری بخشید!!
مُلکِ ری را چنان بَها دادند...
چه کرمخانه ای به ما دادند!!
صحن در صحنِ این حرم عشق است
سائلی پشتِ این دَرم عشق است
اینکه جایی بِغیرِ محضرِ تو...
حاجتم را نمی برم عشق است!!
دستگیری ، دخیلِ تو همه ایم
در مقامِ تو گرمِ زمزمه ایم!
همه ی عُمر در هوای حسین
اشک میریختی برای حسین
بس که بیتابِ روضه اش هستی
حَرَمت هست کربلای حسین!!
پَر زدم بیقرارِ شش گوشه
از حرم تا کنارِ شش گوشه
دل شکستی ، صدا درست کنی
حال ُ روزِ مرا درست کنی
تا شبیهِ خودِ امام رضا...
" زائر کربلا " درست کنی!
این دلم را ، بیا خدایی کن
شب عید است یک دعایی کن
رَد نگردان تو را خدا ما را
با زیارت کُن آشنا ما را
دل ما سوخته ، نسوزانش
برسان مشهدالرضا ما را
پَر کشیدن به کربلا خوب است
لطفِ ارباب با گدا خوب است!
نگرانم همیشه دل نگران
یادِ آقایمان ، امام زمان
کاش باشم زمانِ آمدنش
تو دعا کن برایم ، آقاجان
تا که با نَفسِ خویش جَهد کنم
خلوتی با ،دعای عهد کنم!
حبیب نیازی
@marsiyeeh
#حضرت_عبدالعظیم
کریم هستی و حاجات دل روا کردی
طبیب هستی و درد مرا دوا کردی
میان چشم شما معجزه فراوان است
مس وجود مرا سر به سر طلا کردی
تویی که واسطه ی فیض چار معصومی
رسیدی و دل مارا پراز خدا کردی
روایت از کرم بی شمار تو کم نیست
چه روزها که تفقّد به این گدا کردی
چه خوب شد که شما قبله گاه تهرانی
به ری رسیدی و یک کربلا بنا کردی
سلام سیّدنا شاه واجب التعظیم
درود حق به تو ای صاحب مقام عظیم
امام زاده ی عشقی مقام تو والاست
به روی گنبد دوّار؛ پرچمت بالاست
حسن ترینی و حُسن حسین را داری
درون سینه ی تو شوق حیدرو زهراست
مدینه با قدمت غرف نور رحمت شد
چقدر با تو زمین مثل جنّت الاعلاست
دوباره زائر دلخسته آمده آقا
حضور قطره در این موج عاشقی زیباست
هر آنکه پیش شما ماند کربلایی شد
مسیر صحن تو از صحن سیدالشهداست
هزار شکر مسلمان نسل سلمانیم
میان صحن شما یاحسین میخوانیم
شکوه روح خدا در مدار تن آمد
نسیم عشق به پابوسی چمن آمد
برای دیدن سرسبزی هوای شما
عقیق سرخ سفر کرد و از یمن آمد
خوشی حرام ، که تو جدّ بی حرم داری
دوباره کنج حرم حرفی از حسن آمد
به سمت مرقدتان زائری که می بینی
برای ناب شدن با خدا شدن آمد
همینکه چشم ترم با ضریحتان خو کرد
کلام حضرت هادی ع به یاد من آمد :
"کسی که تا حرم قدسی شما رفته
به شهرری که نه انگار کربلا رفته"
کبوترانه رسیدم به آستان حرم
همیشه روی سرم سایه ی امان حرم
شکسته دل که بیایی همیشه جا داری
میان صحن ه پر از خیر آستان حرم
خدا کند که به حقّ دعای خیر رضا ع
به دست ما برسد برکت عیان حرم
دوباره از حرم شهرری به مشهد رفت
کسی که رفت به دنبال کاروان حرم
ثواب طوف حریم تو هدیه ای از ماست
به آستان رفیع "مدافعان حرم"
همیشه و همه جا نوکر ابالفضلیم
فدایی حرم خواهر ابالفضلیم
اسماعیل شبرنگ
@marsiyeeh
کریم هستی و حاجات دل روا کردی
طبیب هستی و درد مرا دوا کردی
میان چشم شما معجزه فراوان است
مس وجود مرا سر به سر طلا کردی
تویی که واسطه ی فیض چار معصومی
رسیدی و دل مارا پراز خدا کردی
روایت از کرم بی شمار تو کم نیست
چه روزها که تفقّد به این گدا کردی
چه خوب شد که شما قبله گاه تهرانی
به ری رسیدی و یک کربلا بنا کردی
سلام سیّدنا شاه واجب التعظیم
درود حق به تو ای صاحب مقام عظیم
امام زاده ی عشقی مقام تو والاست
به روی گنبد دوّار؛ پرچمت بالاست
حسن ترینی و حُسن حسین را داری
درون سینه ی تو شوق حیدرو زهراست
مدینه با قدمت غرف نور رحمت شد
چقدر با تو زمین مثل جنّت الاعلاست
دوباره زائر دلخسته آمده آقا
حضور قطره در این موج عاشقی زیباست
هر آنکه پیش شما ماند کربلایی شد
مسیر صحن تو از صحن سیدالشهداست
هزار شکر مسلمان نسل سلمانیم
میان صحن شما یاحسین میخوانیم
شکوه روح خدا در مدار تن آمد
نسیم عشق به پابوسی چمن آمد
برای دیدن سرسبزی هوای شما
عقیق سرخ سفر کرد و از یمن آمد
خوشی حرام ، که تو جدّ بی حرم داری
دوباره کنج حرم حرفی از حسن آمد
به سمت مرقدتان زائری که می بینی
برای ناب شدن با خدا شدن آمد
همینکه چشم ترم با ضریحتان خو کرد
کلام حضرت هادی ع به یاد من آمد :
"کسی که تا حرم قدسی شما رفته
به شهرری که نه انگار کربلا رفته"
کبوترانه رسیدم به آستان حرم
همیشه روی سرم سایه ی امان حرم
شکسته دل که بیایی همیشه جا داری
میان صحن ه پر از خیر آستان حرم
خدا کند که به حقّ دعای خیر رضا ع
به دست ما برسد برکت عیان حرم
دوباره از حرم شهرری به مشهد رفت
کسی که رفت به دنبال کاروان حرم
ثواب طوف حریم تو هدیه ای از ماست
به آستان رفیع "مدافعان حرم"
همیشه و همه جا نوکر ابالفضلیم
فدایی حرم خواهر ابالفضلیم
اسماعیل شبرنگ
@marsiyeeh
#حضرت_عبدالعظیم
ساکن وادی نعیم شدیم
درِ این خانه تا مقیم شدیم
شست باران سیاهی ما را
زاغ بودیم و یاکریم شدیم
حرف امروز نیست قصۀ ما
مست پیمانه از قدیم شدیم
با همین نوکری سادهمان
در ثواب علی سهیم شدیم
نقل همسایگی نبوده و نیست
خادم سیدالکریم شدیم
کربلا باز روبروی من است
شهر ری شهر آرزوی من است
آمدی شهر نور باران شد
کشور ما به عشق مهمان شد
آمدی با قدوم تو کم کم
دست لطف خدا نمایان شد
ای که از نسل مجتبی هستی
میزبان تو نسل سلمان شد
عطر تو تا شمال ری هم رفت
چند قرنی گذشت و تهران شد
هر شب اینجا بساط عشق به پاست
هر که جا مانده او پشیمان شد
در کنار تو تا خدا رفتیم
هر شب جمعه کربلا رفتیم
تو نگاهت طلوع وادی ماست
سایه ات صبح خانه زادی ماست
ای سلام همیشگی شبم
پاسخت مهر بامدادی ماست
ما تعصب به لطف تو داریم
سائلی بحث اعتقادی ماست
گریه کردیم و نامه ننوشتیم
گریه ی ما ز بی سوادی ماست
کی بغل کردن از تو خواسته ایم؟
یک نگاه تو هم زیادی ماست
از دو چشم تو سیل جاری بود
از لب تو کمیل جاری بود
تو گلی ، باغ خرمی آقا
گریه ای، صبح شبنمی آقا
درد دل با تو می کنم کافیست
از دلم میرود غمی آقا
در میان بهشت های زمین
حرمت داشت عالمی آقا
به نگاهت نیازمندم من
بیشتر کن نظر کمی آقا
پیش تو ما سیاه می پوشیم
تو وضوی محرمی آقا
ما عزادار مسلم تو شدیم
مسلمیه مزاحم تو شدیم
حامد خاکی
@marsiyeeh
ساکن وادی نعیم شدیم
درِ این خانه تا مقیم شدیم
شست باران سیاهی ما را
زاغ بودیم و یاکریم شدیم
حرف امروز نیست قصۀ ما
مست پیمانه از قدیم شدیم
با همین نوکری سادهمان
در ثواب علی سهیم شدیم
نقل همسایگی نبوده و نیست
خادم سیدالکریم شدیم
کربلا باز روبروی من است
شهر ری شهر آرزوی من است
آمدی شهر نور باران شد
کشور ما به عشق مهمان شد
آمدی با قدوم تو کم کم
دست لطف خدا نمایان شد
ای که از نسل مجتبی هستی
میزبان تو نسل سلمان شد
عطر تو تا شمال ری هم رفت
چند قرنی گذشت و تهران شد
هر شب اینجا بساط عشق به پاست
هر که جا مانده او پشیمان شد
در کنار تو تا خدا رفتیم
هر شب جمعه کربلا رفتیم
تو نگاهت طلوع وادی ماست
سایه ات صبح خانه زادی ماست
ای سلام همیشگی شبم
پاسخت مهر بامدادی ماست
ما تعصب به لطف تو داریم
سائلی بحث اعتقادی ماست
گریه کردیم و نامه ننوشتیم
گریه ی ما ز بی سوادی ماست
کی بغل کردن از تو خواسته ایم؟
یک نگاه تو هم زیادی ماست
از دو چشم تو سیل جاری بود
از لب تو کمیل جاری بود
تو گلی ، باغ خرمی آقا
گریه ای، صبح شبنمی آقا
درد دل با تو می کنم کافیست
از دلم میرود غمی آقا
در میان بهشت های زمین
حرمت داشت عالمی آقا
به نگاهت نیازمندم من
بیشتر کن نظر کمی آقا
پیش تو ما سیاه می پوشیم
تو وضوی محرمی آقا
ما عزادار مسلم تو شدیم
مسلمیه مزاحم تو شدیم
حامد خاکی
@marsiyeeh
#امام_زمان_عج
در هوایت بی قرارم یا اباصالح مدد
سر ز پایت برندارم یا اباصالح مدد
جان احمد جان حیدر جان زهرا جان عشق
هجر تو برده قرارم یا اباصالح مدد
بنده ای هستم گنهکارو فقیر و رو سیاه
از گناهان شرمسارم یا اباصالح مدد
ای تو آقا ای تو مولا ای تو والا ای ولی
ای همه دار و ندارم یا اباصالح مدد
جز به درگاهت که گردی شافعم در نزد حق
رو به درگاه که آرم یا اباصالح مدد
گر نگاهی از سر لطفت بر این عاصی کنی
خوش شود این روزگارم یا اباصالح مدد
ذره ای هستم نگاهت آفتابم می کند
نزد گل کمتر ز خارم یا اباصالح مدد
آفتاب ای آفتاب ای آفتاب ای آفتاب
ای مه شب های تارم یا اباصالح مدد
در فراقت شد بهار دل خزان ای نازنین
برگ خشکی در بهارم یا اباصالح مدد
رشته ای بر گردنم افکنده شوق وصل دوست
من اسیر زلف یارم یا اباصالح مدد
شعله بر جانم فتاده آنچنان کز عشق تو
آتشی در سینه دارم یا اباصالح مدد
اعتبارم گشته حب مرتضی و آل او
سربدار ذوالفقارم یا اباصالح مدد
کاش می شد خاک پایت گردم و آخر شود
خاک کوی تو مزارم یا اباصالح مدد
تا ظهورتان قسم بر گردش لیل و نهار
روز و شب را می شمارم یا اباصالح مدد
کاش این جمعه شود روز ظهور و وصلتان
مژده ی وصلت شعارم یا اباصالح مدد
جواد کریم زاده
@marsiyeeh
در هوایت بی قرارم یا اباصالح مدد
سر ز پایت برندارم یا اباصالح مدد
جان احمد جان حیدر جان زهرا جان عشق
هجر تو برده قرارم یا اباصالح مدد
بنده ای هستم گنهکارو فقیر و رو سیاه
از گناهان شرمسارم یا اباصالح مدد
ای تو آقا ای تو مولا ای تو والا ای ولی
ای همه دار و ندارم یا اباصالح مدد
جز به درگاهت که گردی شافعم در نزد حق
رو به درگاه که آرم یا اباصالح مدد
گر نگاهی از سر لطفت بر این عاصی کنی
خوش شود این روزگارم یا اباصالح مدد
ذره ای هستم نگاهت آفتابم می کند
نزد گل کمتر ز خارم یا اباصالح مدد
آفتاب ای آفتاب ای آفتاب ای آفتاب
ای مه شب های تارم یا اباصالح مدد
در فراقت شد بهار دل خزان ای نازنین
برگ خشکی در بهارم یا اباصالح مدد
رشته ای بر گردنم افکنده شوق وصل دوست
من اسیر زلف یارم یا اباصالح مدد
شعله بر جانم فتاده آنچنان کز عشق تو
آتشی در سینه دارم یا اباصالح مدد
اعتبارم گشته حب مرتضی و آل او
سربدار ذوالفقارم یا اباصالح مدد
کاش می شد خاک پایت گردم و آخر شود
خاک کوی تو مزارم یا اباصالح مدد
تا ظهورتان قسم بر گردش لیل و نهار
روز و شب را می شمارم یا اباصالح مدد
کاش این جمعه شود روز ظهور و وصلتان
مژده ی وصلت شعارم یا اباصالح مدد
جواد کریم زاده
@marsiyeeh
#امام_زمان_عج
به کجا میرود امروز جهانم بی تو؟
من به آیندهی دنیا نگرانم بی تو
از فراق تو اگر دق بکنم نیست عجیب
این عجیب است که من زنده بمانم بی تو
سینهام تنگ و دلم خون و نگاهم ابریست
چشمِ کمسو و دلی بیضربانم بی تو
اشک سرخ از رخ زردم به زمین میریزد
آه، عمریست که همرنگ خزانم بی تو
کیست تا اشک بریزیم غمت را با هم؟
رفته از دست ببین تاب و توانم بی تو
تا تماشای تو در هر نفسم افسوس است
آه میخیزد از آیینهی جانم بی تو
با تو میمانم و از عشق تو دم خواهم زد
هرچه دنیا بزند زخمزبانم بی تو
علی سلیمیان
@marsiyeeh
به کجا میرود امروز جهانم بی تو؟
من به آیندهی دنیا نگرانم بی تو
از فراق تو اگر دق بکنم نیست عجیب
این عجیب است که من زنده بمانم بی تو
سینهام تنگ و دلم خون و نگاهم ابریست
چشمِ کمسو و دلی بیضربانم بی تو
اشک سرخ از رخ زردم به زمین میریزد
آه، عمریست که همرنگ خزانم بی تو
کیست تا اشک بریزیم غمت را با هم؟
رفته از دست ببین تاب و توانم بی تو
تا تماشای تو در هر نفسم افسوس است
آه میخیزد از آیینهی جانم بی تو
با تو میمانم و از عشق تو دم خواهم زد
هرچه دنیا بزند زخمزبانم بی تو
علی سلیمیان
@marsiyeeh
#امام_زمان_عج
ای بودنت برای عبادت دلیل من
کعبه پر از بت است،کجایی خلیل من؟
دست مرا بگیر که در ابتدای راه
وامانده است نفس ضعیف و ذلیل من
خشکانده است چشمه ی چشم مرا گناه
اینگونه به ثمر نرسیده نخیل من
یا ایها العزیز تصدق علی الذلیل
اصلا امید نیست به بار قلیل من
هرجا که می روم به در بسته می خورم
این بار آمدم که تو باشی کفیل من
چشم امید من به قنوت نماز توست
درمانده از دعاست زبان علیل من
این نامه های عجل و عجل بهانه است
از اهل کوفه اند تمامی ایل من
آقا خودت برای ظهورت دعا بخوان
دل خوش نکن به چند نفر از قبیل من
مجتبی خرسندی
@marsiyeeh
ای بودنت برای عبادت دلیل من
کعبه پر از بت است،کجایی خلیل من؟
دست مرا بگیر که در ابتدای راه
وامانده است نفس ضعیف و ذلیل من
خشکانده است چشمه ی چشم مرا گناه
اینگونه به ثمر نرسیده نخیل من
یا ایها العزیز تصدق علی الذلیل
اصلا امید نیست به بار قلیل من
هرجا که می روم به در بسته می خورم
این بار آمدم که تو باشی کفیل من
چشم امید من به قنوت نماز توست
درمانده از دعاست زبان علیل من
این نامه های عجل و عجل بهانه است
از اهل کوفه اند تمامی ایل من
آقا خودت برای ظهورت دعا بخوان
دل خوش نکن به چند نفر از قبیل من
مجتبی خرسندی
@marsiyeeh
#امام_زمان_عج
تا روزىِ دل از آسمان مى گيريم
با ياد تو هر جمعه زبان مى گيريم
عجّل لوليّك الفَرج ،آقا جان
با نام تو اى عشق ،توان مى گيريم
***
ويرانه ام و تو كرده اى آبادم
با ندبه ى دلتنگى خود دلشادم
در غربت آدينه ى هجران، اى عشق
هر جمعه حساب هفته رفت از يادم
محمدمهدى عبداللهى
@marsiyeeh
تا روزىِ دل از آسمان مى گيريم
با ياد تو هر جمعه زبان مى گيريم
عجّل لوليّك الفَرج ،آقا جان
با نام تو اى عشق ،توان مى گيريم
***
ويرانه ام و تو كرده اى آبادم
با ندبه ى دلتنگى خود دلشادم
در غربت آدينه ى هجران، اى عشق
هر جمعه حساب هفته رفت از يادم
محمدمهدى عبداللهى
@marsiyeeh
#امام_زمان_عج
کس درد مرا دوا نکرده جز تو
حاجات مرا روا نکرده جز تو
باید تو دعا کنی که در غم نروم...
در پیش کسی خدا نکرده جز تو
***
نه بهر تو همدم است این منتظرت
نه عاشق هر دم است این منتظرت
یک لحظه نگاهش نکنی می بینی…
بیچاره ی عالم است این منتظرت
سیدمجتبی شجاع
@marsiyeeh
کس درد مرا دوا نکرده جز تو
حاجات مرا روا نکرده جز تو
باید تو دعا کنی که در غم نروم...
در پیش کسی خدا نکرده جز تو
***
نه بهر تو همدم است این منتظرت
نه عاشق هر دم است این منتظرت
یک لحظه نگاهش نکنی می بینی…
بیچاره ی عالم است این منتظرت
سیدمجتبی شجاع
@marsiyeeh
#امام_زمان_عج
بی تو چقدر غصه به عالم اضافه شد
باران گرفت و بر دل من غم اضافه شد
بالا گرفت دردم و بر زخم انتظار
با دست مهربان تو مرهم اضافه شد
میخواستم به یاد تو باشم شبانه روز
اما بر اضطرارِ دلم کم اضافه شد
لعنت به نفْس ِ شعله وری که تمام عمر
هم بست دست و بال مرا، هم اضافه شد
اصلا برای گریهٔ بر داغ دیدنت
بر چشم ِ کعبه، چشمهٔ زمزم اضافه شد
با دست کردگار به خیلِ زنان اگر-
-یک زن به نام ِ حضرت مریم اضافه شد-
-تنها بهانه بود که عیسی بیاورد
اینگونه در سپاه تو آدم اضافه شد
ذکر «بنفسي أنت» به روی لبم نشست
در قلب من هوای تو هردم اضافه شد
این هفته هم به جمعه رسید و نیامدی
بر غیبتت دوباره گمانم اضافه شد!
مرضیه عاطفی
@marsiyeeh
بی تو چقدر غصه به عالم اضافه شد
باران گرفت و بر دل من غم اضافه شد
بالا گرفت دردم و بر زخم انتظار
با دست مهربان تو مرهم اضافه شد
میخواستم به یاد تو باشم شبانه روز
اما بر اضطرارِ دلم کم اضافه شد
لعنت به نفْس ِ شعله وری که تمام عمر
هم بست دست و بال مرا، هم اضافه شد
اصلا برای گریهٔ بر داغ دیدنت
بر چشم ِ کعبه، چشمهٔ زمزم اضافه شد
با دست کردگار به خیلِ زنان اگر-
-یک زن به نام ِ حضرت مریم اضافه شد-
-تنها بهانه بود که عیسی بیاورد
اینگونه در سپاه تو آدم اضافه شد
ذکر «بنفسي أنت» به روی لبم نشست
در قلب من هوای تو هردم اضافه شد
این هفته هم به جمعه رسید و نیامدی
بر غیبتت دوباره گمانم اضافه شد!
مرضیه عاطفی
@marsiyeeh
#امام_صادق
باز هم نوبتِ مدینه شُد و
در غَمَش باز کربلا میسوخت
باز در کوچهیِ بنی هاشم
خانهای بینِ شعلهها میسوخت
نیمه شب ریختند در خانه
مو سپیدی به ریسمان بستند
درِ آتش گرفته را اما
ناگهان رویِ کودکان بستند
به پَرِ دامنی ولی اینبار
آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت
پدر از خانه رفت شُکرِ خدا
پهلویِ او به میخِ در نگرفت
نَفَسَش بند آمده نامرد
در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش
پیرمرد است میخورد به زمین
بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش
شرم از رنگِ این محاسن کُن
رحم کُن حالِ کودکانش را
این چنین رفتن و زمین خوردن
درد آورده استخوانش را
حق بده که به یادِ او انداخت
گَرد و خاکی که بر محاسن داشت
مادرش را که تا درِ مسجد
داغِ بابا عزایِ محسن داشت
حق بده که به یادِ او انداخت
عرقِ سردِ رویِ پیشانیش
خونِ رویِ جبینِ جدش را
عمه و رنجِ کوچه گردانیش
حق بده که به یادِ او انداخت
عمهاش را گُذر گُذر بردند
از مسیری که ازدحام آنجاست
یعنی از راهِ تنگتر بردند
حق بده که به یادِ او انداخت
گیسوانش که خاک آلود اند
گیسویی را که در دلِ گودال
غرقِ خون رویِ خاکها بودند
رویِ این کوچهای که از سنگ است
همه جایش نشانیِ او بود
یادِ یک حنجر است این دفعه
نوبتِ روضه خوانی او بود
هرچه او بیشتر نَفَس میزد
بیشتر میزدند زینب را
تیغشان مانده بود در گودال
با سپر میزدند زینب را
چادرش زیرِ پایِ او پیچید
بین نامحرمان زمین اُفتاد
از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال
با کَمَر میزدند زینب را
سَرِ شب کودکان همه در خواب
تا سحر میزدند زینب را
یک نفر در میانِ گودال و
صد نفر میزدند زینب را
حسن لطفی
@marsiyeeh
باز هم نوبتِ مدینه شُد و
در غَمَش باز کربلا میسوخت
باز در کوچهیِ بنی هاشم
خانهای بینِ شعلهها میسوخت
نیمه شب ریختند در خانه
مو سپیدی به ریسمان بستند
درِ آتش گرفته را اما
ناگهان رویِ کودکان بستند
به پَرِ دامنی ولی اینبار
آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت
پدر از خانه رفت شُکرِ خدا
پهلویِ او به میخِ در نگرفت
نَفَسَش بند آمده نامرد
در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش
پیرمرد است میخورد به زمین
بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش
شرم از رنگِ این محاسن کُن
رحم کُن حالِ کودکانش را
این چنین رفتن و زمین خوردن
درد آورده استخوانش را
حق بده که به یادِ او انداخت
گَرد و خاکی که بر محاسن داشت
مادرش را که تا درِ مسجد
داغِ بابا عزایِ محسن داشت
حق بده که به یادِ او انداخت
عرقِ سردِ رویِ پیشانیش
خونِ رویِ جبینِ جدش را
عمه و رنجِ کوچه گردانیش
حق بده که به یادِ او انداخت
عمهاش را گُذر گُذر بردند
از مسیری که ازدحام آنجاست
یعنی از راهِ تنگتر بردند
حق بده که به یادِ او انداخت
گیسوانش که خاک آلود اند
گیسویی را که در دلِ گودال
غرقِ خون رویِ خاکها بودند
رویِ این کوچهای که از سنگ است
همه جایش نشانیِ او بود
یادِ یک حنجر است این دفعه
نوبتِ روضه خوانی او بود
هرچه او بیشتر نَفَس میزد
بیشتر میزدند زینب را
تیغشان مانده بود در گودال
با سپر میزدند زینب را
چادرش زیرِ پایِ او پیچید
بین نامحرمان زمین اُفتاد
از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال
با کَمَر میزدند زینب را
سَرِ شب کودکان همه در خواب
تا سحر میزدند زینب را
یک نفر در میانِ گودال و
صد نفر میزدند زینب را
حسن لطفی
@marsiyeeh
#امام_صادق
باز روی سر تو ريخته اند
شعله پشت در تو ريخته اند
گريه ات را كه بهانه كردند
باز هم حمله شبانه كردند
ريسمان بسته به بازوی تو شد
باز زخمی روی ابروی تو شد
رحمی آن خصم پليد تو نداشت
حرمت موی سفيد تو نداشت
پشت مركب تن پاكت بردند
پا برهنه روی خاكت بردند
كو عبای تو و عمامه ی تو ؟
پر ز خاک است چرا جامه ی تو ؟
اشک چشم تر تو می ريزد
قلب اين دختر تو می ريزد
گيسويت از چه پريشان شده است
دخترت ديده و گريان شده است
ببريدش ولی با لشكر ،نه
می زنيدش ؟ جلوی دختر، نه
پيرمرد است مراعات كنيد
احترامی حق سادات كنيد
پيرمرد است زمينش نزنيد
تازيانه به جبينش نزنيد
گرچه آتش به سرايت زده اند
با لگد بر روی پايت زده اند
گرچه بردند تو را نيمه ی شب
سر برهنه شده پشت مركب
ولی هرگز تن تو تير نخورد
به خدا جسم تو شمشير نخورد
پيكرت پهن به گودال نشد
زير پا جسم تو پامال نشد
داغ فرزند تو را پير نكرد
نيزه ای بر دهنت گير نكرد
خيزران بر لب تو بوسه نزد
به رگت زينب تو بوسه نزد
كسی از پشت سرت را نبريد
جلوی ديده ی زهرا نبريد
ناگهان ولوله و غوغا شد
بر سر نعش حسين دعوا شد
يكی آمد كه عصا را ببرد
ديگری خواست عبا را ببرد
به كلاخود سرش رحم نكرد
به زره يا سپرش رحم نكرد
همه ی پيكر او غارت شد
پای تا به سر او غارت شد
رضا رسول زاده
@marsiyeeh
باز روی سر تو ريخته اند
شعله پشت در تو ريخته اند
گريه ات را كه بهانه كردند
باز هم حمله شبانه كردند
ريسمان بسته به بازوی تو شد
باز زخمی روی ابروی تو شد
رحمی آن خصم پليد تو نداشت
حرمت موی سفيد تو نداشت
پشت مركب تن پاكت بردند
پا برهنه روی خاكت بردند
كو عبای تو و عمامه ی تو ؟
پر ز خاک است چرا جامه ی تو ؟
اشک چشم تر تو می ريزد
قلب اين دختر تو می ريزد
گيسويت از چه پريشان شده است
دخترت ديده و گريان شده است
ببريدش ولی با لشكر ،نه
می زنيدش ؟ جلوی دختر، نه
پيرمرد است مراعات كنيد
احترامی حق سادات كنيد
پيرمرد است زمينش نزنيد
تازيانه به جبينش نزنيد
گرچه آتش به سرايت زده اند
با لگد بر روی پايت زده اند
گرچه بردند تو را نيمه ی شب
سر برهنه شده پشت مركب
ولی هرگز تن تو تير نخورد
به خدا جسم تو شمشير نخورد
پيكرت پهن به گودال نشد
زير پا جسم تو پامال نشد
داغ فرزند تو را پير نكرد
نيزه ای بر دهنت گير نكرد
خيزران بر لب تو بوسه نزد
به رگت زينب تو بوسه نزد
كسی از پشت سرت را نبريد
جلوی ديده ی زهرا نبريد
ناگهان ولوله و غوغا شد
بر سر نعش حسين دعوا شد
يكی آمد كه عصا را ببرد
ديگری خواست عبا را ببرد
به كلاخود سرش رحم نكرد
به زره يا سپرش رحم نكرد
همه ی پيكر او غارت شد
پای تا به سر او غارت شد
رضا رسول زاده
@marsiyeeh
#امام_صادق
می سوخت بین شعله ها بال و پر تو
آتش نشد شرمنده از موی سر تو
از نعره مستانه یک نامسلمان
آن شب پرید از خواب شیرین دختر تو
دست خدا را باز بستند این جماعت
آقا چه خالی بود جای مادر تو
با رفتن تو آسمان هم گریه می کرد
آن شب نبود عمامه ای روی سرتو
پای برهنه پشت یک مرکب دویدن
نگذاشت نایی در میان پیکر تو
در کوچه های خلوت شهر مدینه
تنها غریبی بود یار و یاور تو
دیدند خیلی داغدار کربلایی
شام غریبان شد به پا در محضر تو
جای هزاران سجده شکرانه دارد
خنجر نیامد بر ضریح حنجر تو
محمد حسین رحیمیان
@marsiyeeh
می سوخت بین شعله ها بال و پر تو
آتش نشد شرمنده از موی سر تو
از نعره مستانه یک نامسلمان
آن شب پرید از خواب شیرین دختر تو
دست خدا را باز بستند این جماعت
آقا چه خالی بود جای مادر تو
با رفتن تو آسمان هم گریه می کرد
آن شب نبود عمامه ای روی سرتو
پای برهنه پشت یک مرکب دویدن
نگذاشت نایی در میان پیکر تو
در کوچه های خلوت شهر مدینه
تنها غریبی بود یار و یاور تو
دیدند خیلی داغدار کربلایی
شام غریبان شد به پا در محضر تو
جای هزاران سجده شکرانه دارد
خنجر نیامد بر ضریح حنجر تو
محمد حسین رحیمیان
@marsiyeeh
#امام_صادق
گوشه ای از حرای حجره ی خویش
نیمه شب ها،خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد
هر ملک در دل آرزویش بود
بشنود سوز ربنایش را
آرزو داشت لحظه ای بوسد
مهر و تسبیح کربلایش را
هر زمان دل شکسته تر می شد
«فاطمه اشفعی لنا» می خواند
زیر لب با صدای بغض آلود
روضه ی تلخ کوچه را می خواند
عاقبت در یکی از آن شب ها
دل او را به درد آوردند
بی نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند
پیرمرد قبیله ی ما را
در دل شب،کشان کشان بردند
با طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند
ناجوانمردهای بی انصاف
سن و سالی گذشته از آقا !؟
می شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را
پابرهنه،بدون عمامه
روح اسلام را کجا بردید؟
سالخورده ترین امامم را
بی عبا و عصا کجا بردید؟
نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
زانویش ناتوان و خسته شده
چقدر گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده
ای سواره،نفس نفس زدنش
علت روشن کهن سالی است
بسکه آقای ما زمین خورده!؟
در نگاه تو برق خوشحالی است
جگرم تیر می کشد آقا
چه بلاهایی آمده به سرت!
تو فقط خیزران نخورده ای و
شمر و خُولی نبوده دور و برت
به خدا خاک بر دهانم باد
شعر آقا کجا و شمر کجا!؟
حرف خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا؟
به گمانم شما دلت می خواست
شعر را سمت کربلا ببری
دل آشفته ی محبان را
با خودت پای نیزه ها ببری
شک ندارم شما دلت می خواست
بیت ها را پر از سپیده کنی
گریه هایت اگر امان بدهد
یادی از حنجر بریده کنی
وحید قاسمی
@marsiyeeh
گوشه ای از حرای حجره ی خویش
نیمه شب ها،خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد
هر ملک در دل آرزویش بود
بشنود سوز ربنایش را
آرزو داشت لحظه ای بوسد
مهر و تسبیح کربلایش را
هر زمان دل شکسته تر می شد
«فاطمه اشفعی لنا» می خواند
زیر لب با صدای بغض آلود
روضه ی تلخ کوچه را می خواند
عاقبت در یکی از آن شب ها
دل او را به درد آوردند
بی نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند
پیرمرد قبیله ی ما را
در دل شب،کشان کشان بردند
با طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند
ناجوانمردهای بی انصاف
سن و سالی گذشته از آقا !؟
می شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را
پابرهنه،بدون عمامه
روح اسلام را کجا بردید؟
سالخورده ترین امامم را
بی عبا و عصا کجا بردید؟
نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
زانویش ناتوان و خسته شده
چقدر گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده
ای سواره،نفس نفس زدنش
علت روشن کهن سالی است
بسکه آقای ما زمین خورده!؟
در نگاه تو برق خوشحالی است
جگرم تیر می کشد آقا
چه بلاهایی آمده به سرت!
تو فقط خیزران نخورده ای و
شمر و خُولی نبوده دور و برت
به خدا خاک بر دهانم باد
شعر آقا کجا و شمر کجا!؟
حرف خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا؟
به گمانم شما دلت می خواست
شعر را سمت کربلا ببری
دل آشفته ی محبان را
با خودت پای نیزه ها ببری
شک ندارم شما دلت می خواست
بیت ها را پر از سپیده کنی
گریه هایت اگر امان بدهد
یادی از حنجر بریده کنی
وحید قاسمی
@marsiyeeh
#امام_صادق
ششم امامِ غریبی که جود کارش بود
مدینه باز هم امروز بی قرارش بود
اگرچه آخرِ عمری غریب و تنها شد
ولی دقایق آخر پسر کنارش بود
ملایکه همه پوشیده اند رخت عزا
برون ز هجره اجل هم در انتظارش بود
نبود در وسطِ آتشِ جفا جایش
کسی که عالم هستی در اختیارش بود
شکست حُرمتِ ریشِ سفید او افسوس
به مجلسی که فقط آه، غم گسارش بود
امامِ طاهرِ ما را تعارفِ مِیْ کرد
همان کسی که نجاسات، زهرِمارش بود
سه بار دشمنِ دون حمله کرد بر قتلش
پیمبر آمد و اینجا خلاصه یارش بود
ولی حسین خودش بود و نیزه و شمشیر
که خواهرش نگران بود و داغدارش بود
رسید شمر و سرش را برید و بر نی زد
همان دقیقه که ارباب، احتضارش بود
رضاباقریان
@marsiyeeh
ششم امامِ غریبی که جود کارش بود
مدینه باز هم امروز بی قرارش بود
اگرچه آخرِ عمری غریب و تنها شد
ولی دقایق آخر پسر کنارش بود
ملایکه همه پوشیده اند رخت عزا
برون ز هجره اجل هم در انتظارش بود
نبود در وسطِ آتشِ جفا جایش
کسی که عالم هستی در اختیارش بود
شکست حُرمتِ ریشِ سفید او افسوس
به مجلسی که فقط آه، غم گسارش بود
امامِ طاهرِ ما را تعارفِ مِیْ کرد
همان کسی که نجاسات، زهرِمارش بود
سه بار دشمنِ دون حمله کرد بر قتلش
پیمبر آمد و اینجا خلاصه یارش بود
ولی حسین خودش بود و نیزه و شمشیر
که خواهرش نگران بود و داغدارش بود
رسید شمر و سرش را برید و بر نی زد
همان دقیقه که ارباب، احتضارش بود
رضاباقریان
@marsiyeeh
#امام_صادق
پيرِمردى كه بينِ سجاده
همه دم ذكرِ او خدا میبود
كنجِ اين خانهى پُر از ماتم
روحِ او از تنش جدا مىبود
روضههاى مدينه را مىخواند
روضهى كوچه و درو ديوار
در خودش سخت میشكست آقا
تاكه میگفت از در و مسمار
ناله میزد از تَهِ جگرش
گريههايش چه گريه آور بود
نفسش حبس میشد و میگفت
مادرم نوبهارِ حيدر بود
شبى اما به ناگهان دشمن
به درِ خانهاش شراره كشيد
او كه سرگرمِ ذكرِ يا رب بود
شعلهها را به چشم خود مىديد
سر سجاده دورهاش كردند
در دلش اضطرابِ عالم بود
كودكانش به گريه اُفتادند
چهرهاش بى قرار و دَر هم بود
دورِ دستش طناب را بستند
نه عبايى و نه عصايى داشت
پا برهنه بدونِ نعلينش
به دلش يادِ ماجرايى داشت
كه همه جانِ او به درد آورد
به گمانم خراب مولا شد
اين مدينه چقدر بى رحم است
تازه داغِ طناب مولا شد
نانجیبی به نام ابن ربیع...
به سرش نعره زد كه حركت كن
پشتِ مركب دوان دوان با من
تو بيا و اداى غربت كن
پشت مركب زمين فتاد آقا
اى حرامزاده ! كمى آرام
پا برهنه كه مىبری او را
از چه رو مىدهى به او دشنام؟
يادِ يك ماجرا دلش سوزاند
ماجرايى كه ماجرا دارد
ماجراى سه ساله و عمه
داغِ شام و خرابهها دارد
ياد آن لحظهاى كه عمهى او
بين نامحرمان گذر مىكرد
هر زمان كه سه ساله مىترسيد
عمهاش جسم خود سپر مىكرد
آرمان صائمی
@marsiyeeh
پيرِمردى كه بينِ سجاده
همه دم ذكرِ او خدا میبود
كنجِ اين خانهى پُر از ماتم
روحِ او از تنش جدا مىبود
روضههاى مدينه را مىخواند
روضهى كوچه و درو ديوار
در خودش سخت میشكست آقا
تاكه میگفت از در و مسمار
ناله میزد از تَهِ جگرش
گريههايش چه گريه آور بود
نفسش حبس میشد و میگفت
مادرم نوبهارِ حيدر بود
شبى اما به ناگهان دشمن
به درِ خانهاش شراره كشيد
او كه سرگرمِ ذكرِ يا رب بود
شعلهها را به چشم خود مىديد
سر سجاده دورهاش كردند
در دلش اضطرابِ عالم بود
كودكانش به گريه اُفتادند
چهرهاش بى قرار و دَر هم بود
دورِ دستش طناب را بستند
نه عبايى و نه عصايى داشت
پا برهنه بدونِ نعلينش
به دلش يادِ ماجرايى داشت
كه همه جانِ او به درد آورد
به گمانم خراب مولا شد
اين مدينه چقدر بى رحم است
تازه داغِ طناب مولا شد
نانجیبی به نام ابن ربیع...
به سرش نعره زد كه حركت كن
پشتِ مركب دوان دوان با من
تو بيا و اداى غربت كن
پشت مركب زمين فتاد آقا
اى حرامزاده ! كمى آرام
پا برهنه كه مىبری او را
از چه رو مىدهى به او دشنام؟
يادِ يك ماجرا دلش سوزاند
ماجرايى كه ماجرا دارد
ماجراى سه ساله و عمه
داغِ شام و خرابهها دارد
ياد آن لحظهاى كه عمهى او
بين نامحرمان گذر مىكرد
هر زمان كه سه ساله مىترسيد
عمهاش جسم خود سپر مىكرد
آرمان صائمی
@marsiyeeh
#امام_صادق
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق
سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع
سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع
ز غربتش چه بگویم که سینه ها خون است
براى صادق زهرا مدینه محزون است
دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت
که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است
همانکه غربتش از قبر خاکى اش پیداست
امام صادق شیعه سلاله ی زهراست
ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد
همان که فاطمه را بین کوچه زد گویا
ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد
امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند
براى فاطمه از بى کسى سخن مى گفت
براى مادرش از غربت وطن مى گفت
بخاک حجرهاش از سوز سینه مى غلطید
پسر به مادر خود از کتک زدن مى گفت
از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْن ربیع
دوانده در پی اش اندر مدینه ابن ربیع
فضاى شهر مدینه بیاد او تار است
هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است
هنور می کشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است
هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است
سید محمد میرهاشمی
@marsiyeeh
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق
سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع
سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع
ز غربتش چه بگویم که سینه ها خون است
براى صادق زهرا مدینه محزون است
دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت
که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است
همانکه غربتش از قبر خاکى اش پیداست
امام صادق شیعه سلاله ی زهراست
ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد
همان که فاطمه را بین کوچه زد گویا
ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد
امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند
براى فاطمه از بى کسى سخن مى گفت
براى مادرش از غربت وطن مى گفت
بخاک حجرهاش از سوز سینه مى غلطید
پسر به مادر خود از کتک زدن مى گفت
از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْن ربیع
دوانده در پی اش اندر مدینه ابن ربیع
فضاى شهر مدینه بیاد او تار است
هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است
هنور می کشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است
هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است
سید محمد میرهاشمی
@marsiyeeh
#امام_صادق
نه رواقی، نه گنبدی،حتی
سنگ قبری سرمزار تو نیست
غیرمُشتی کبوتر خسته
خادمی، زائری،کنار تو نیست
بغضهایم کجا دخیل شوند
پس ضریحت کجاست آقاجان
روضه خوان ها چرا نمی خوانند
گریه ها بی صداست آقاجان
گنبدی نیست تا دلم بپرد
پابه پای کبوتران شما
کاش می شد که دانه ای گیرم
امشب از دست مهربان شما
حرف ِ گلدسته را نباید زد
تا حسودان شهر بسیارند
از شما خانواده آقاجان
درمدینه همه طلبکارند
حیف آن چاهها که حیدر کند
چقدر مادرت دعاشان کرد
عوض آن همه محبت ها
این مدینه چه خوب جبران کرد
کاش ایران می آمدی آقا
نزد ما اهلبیت محترمند
پیر مظلوم بی حرم،اینجا
پسران تو صاحب حرمند
کاش ایران می آمدی آقا
مُلک ری قبله ی ولا می شد
مثل مشهد برایتان اینجا
مشهد الصادقی بنا می شد
کاش ایران می آمدی آقا
قدمت روی چشم ما جا داشت
کاش خاک شلمچه و فکه
عطریاس عبایتان را داشت
کاش ایران می آمدی آقا
مردمش رأفت و حیاء دارند
ریسمان دست هم نمی بندند
همه دلهای با صفا دارند
کاش ایران می آمدی آقا
در مدینه غریب افتادید
من بمیرم برایتان؛ گیر ِ
عده ای نانجیب افتادید
کاش ایران می آمدی آقا
مردمش از مغیره بیزارند
حرمت گیسوی سپیدت را
در مدینه نگه نمی دارند
کاش ایران می آمدی آقا
نوکری تو کم ثوابی نیست
همه جا از فضائلت گویند
صحبت ازمجلس شرابی نیست
وحید قاسمی
@marsiyeeh
نه رواقی، نه گنبدی،حتی
سنگ قبری سرمزار تو نیست
غیرمُشتی کبوتر خسته
خادمی، زائری،کنار تو نیست
بغضهایم کجا دخیل شوند
پس ضریحت کجاست آقاجان
روضه خوان ها چرا نمی خوانند
گریه ها بی صداست آقاجان
گنبدی نیست تا دلم بپرد
پابه پای کبوتران شما
کاش می شد که دانه ای گیرم
امشب از دست مهربان شما
حرف ِ گلدسته را نباید زد
تا حسودان شهر بسیارند
از شما خانواده آقاجان
درمدینه همه طلبکارند
حیف آن چاهها که حیدر کند
چقدر مادرت دعاشان کرد
عوض آن همه محبت ها
این مدینه چه خوب جبران کرد
کاش ایران می آمدی آقا
نزد ما اهلبیت محترمند
پیر مظلوم بی حرم،اینجا
پسران تو صاحب حرمند
کاش ایران می آمدی آقا
مُلک ری قبله ی ولا می شد
مثل مشهد برایتان اینجا
مشهد الصادقی بنا می شد
کاش ایران می آمدی آقا
قدمت روی چشم ما جا داشت
کاش خاک شلمچه و فکه
عطریاس عبایتان را داشت
کاش ایران می آمدی آقا
مردمش رأفت و حیاء دارند
ریسمان دست هم نمی بندند
همه دلهای با صفا دارند
کاش ایران می آمدی آقا
در مدینه غریب افتادید
من بمیرم برایتان؛ گیر ِ
عده ای نانجیب افتادید
کاش ایران می آمدی آقا
مردمش از مغیره بیزارند
حرمت گیسوی سپیدت را
در مدینه نگه نمی دارند
کاش ایران می آمدی آقا
نوکری تو کم ثوابی نیست
همه جا از فضائلت گویند
صحبت ازمجلس شرابی نیست
وحید قاسمی
@marsiyeeh
#امام_صادق
فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم
آسمان نگاه غمبارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چقدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد
آنکه یک عمر پای مکتب خود
روضه میخواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست
ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست
آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
میرود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه
داغیِ سینه میکند باور
بانفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمیفهمند
غربت اشک پیر مردی را
پیر مردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس میکرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس میکرد
پیرمردی که تا زمین میخورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود میکشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد
یاد یک گوشواره خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود
نیمه شب تا که دشمن آقا را
میکشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد
یاد آن کودکی که حس میکرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه میسوزاند
زخم صورت ،و جای آبله را
مسعود اصلانی
@marsiyeeh
فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم
آسمان نگاه غمبارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چقدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد
آنکه یک عمر پای مکتب خود
روضه میخواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست
ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست
آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
میرود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه
داغیِ سینه میکند باور
بانفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمیفهمند
غربت اشک پیر مردی را
پیر مردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس میکرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس میکرد
پیرمردی که تا زمین میخورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود میکشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد
یاد یک گوشواره خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود
نیمه شب تا که دشمن آقا را
میکشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد
یاد آن کودکی که حس میکرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه میسوزاند
زخم صورت ،و جای آبله را
مسعود اصلانی
@marsiyeeh