Telegram Web Link
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

در گلوی تشنه اش وقتی عطش جان میگرفت
رود از شرمندگی راه بیابان میگرفت

او خودش باب الحوائج بود مانند عمو
لب اگر آن روز تر می کرد، باران میگرفت

حیدر شش ماهه بین گاهوار انگار داشت
با تلظی کردن خود اذن میدان میگرفت

باورم این است اگر او از میان خیمه گاه
زودتر بیرون میامد جنگ پایان میگرفت

مثل زهرا رفت، چندین قبر کند آقای ما
غصه ی دفنش توان از شاه عطشان میگرفت

مسعود یوسف پور

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

پیچیده بود ، عطر ِ خوش زمهریری اش
کوثر ، میان ِ حوض ِ گلوی ِ حریری اش

اصغر همان حسین که یک ذره کوچک است
مردی بزرگ ، با همه ی ِ سر به زیری اش

پیر ِ طریقتی که خود عین الحیات بود
طی کرده بود ، راه خدا در صغیری اش

او را قنوت بست و به میدان عشق برد
این یادگار کوچک ِ خُمّ ِ غدیری اش

قنداقه کرد کار ِ زره را ، برای او ...
جنگی نداشت بچه در عین دلیری اش

می ماند کاش ، محض دل مادرش ولی...
می شد برای اهل حرم سخت اسیری اش

هر بچه ای مگر چه قدر آب می خورد ؟
کاری نداشت اینکه رسد وقت سیری اش

تشنه نشسته گوشه ای از خیمه ها رباب
پُر می کند خیال ِ علی گوشه گیری اش

رفتی به آسمان و پدر ، بی تو پیر شد
مادر به دست حرمله ، آخر اسیر شد

روح الله قناعتیان

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

نفرین هر آنچه هست به نابنده ، حرمله
بی آبروی ِ پسـت ، سر افکنده ، حرمله

مشـکل گشای ِ لشـکر ِ طـاغوت کـربلا
آمد به جنگ ِ کودک ِ رزمنده ، حرمله

با کفر ابن ملجمی‌اش حرص می خورد
از این که باز مانده علی زنده ، حرمله

تاوان چگونه می دهد آن نانجیب با
قلبی که از رباب ... آه کنده ، حرمله

تنها نه بر لب ِ پدر ِ طفل ِ شیرخوار
کرده حرام بر لب ِ ما خنده ، حرمله

آمد که بغض ِ واشده ی ِ اشک مادرش
پنهان کند ، حوالی ِ آن خنده ، حرمله

در مقتل ِ لهوف و مقرم نبود کاش ...
نامی از این جهنم سوزنده ، حرمله

تیری که زد به قصد پسر ، کشته شد پدر
یعنی دو قتل کرده ، دو پرونده ، حرمله

تکرار نام ِ قاتل ِ شش ماهه خوب نیست
شرمنده است ، قافیه شرمنده ، _ ..... _

شد عرش ِ سینه ی ِ پدر ِ او رواق او
بیچاره مادرش ، چه کشید از فراق او

روح الله قناعتیان

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

چشم ها چون چشمه ای جوشید و دریا گریه کرد
آسمان لرزید و دل نالید و صحرا گریه کرد

ماه بر سر میزد و ابری پُر از فریاد شد
در زمین غوغا شد اما عرش اعلی گریه کرد

شبه پیغمبر میان خاک و خون غلطیده شد
حضرت روح الامین نالید و طوبی گریه کرد

خیره شد وقتی به سوی خیمه آل عبا
بغض کرد آن لحظه و در بین اعدا گریه کرد

کائنات از هم جدا شد لحظه جان دادنش
نوح بر سر میزد اما خضرو موسی گریه کرد

بند بند پیکرش ازهم جدا افتاده بود
نوحه خوان شد زینب کبری و لیلا گریه کرد

تکه تکه بر زمین میریخت سَرو هاشمی
در میان خیمه ها چشمان سقا گریه کرد

لختهء خون گلو راه نفس را بسته بود
زلف او در دست دشمن بود و تنها گریه کرد

آنقَدَر پا بر زمین کوبید زیر دست و پا
ارباً اربا شد قد رعنا و اعضا گریه کرد

فرق او شقّ القمر شد در بلای کربلا
خنده های دشمن از یک سو و مولا گریه کرد

نیزه ای در بین پهلوی علی جامانده بود
دست بر پهلو رسید آنجا و زهرا گریه کرد

سعید مرادی

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

مثل یک پنجه که گیسوی رها جمع کند
عطر دامان تو را باد صبا جمع کند

جز عقیقِ لب سرخ تو لبی قادر نیست
بوسه ها از دهنِ خونِ خدا جمع کند!

بی سبب نیست چُنین بر بدنت جا شده اند...
تیر ها را تنِ انگشت‌نما جمع کند!

آن عمودی که سرت خورد..،کسی قادر نیست
این بهم‌ریختگی را اَبدا جمع کند

خواستی تا ببری لفظِ "پدر" را که..،نشد
حنجرَت کُشت خودش را که قُوا جمع کند

"قاب‌لبخندنبی"..،سنگ شکسته است تو را
دست من آینه..،نه..،آینه ها جمع کند

هر طرف دست به جسمت ببرم..،می ریزی
یک‌نفر ، سخت تو را از سر و پا جمع کند!

قدر يك دشت علی مانده به روی دستم
کارِ یک تکّه عبا نیست تو را جمع کند

سر نعش‌ات پدر از حال اگر رفت..،نترس...
عمه از خیمه می آید که مرا جمع کند

بردیا محمدی

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

شرافت مات تشریفات والای علی اکبر
تعالی شمّه ای از شأن اعلای علی اکبر

معاد پیچش زلفش نماد محشر کبری
قیامت جلوه ای از قد و بالای علی اکبر

تجلّی های پیغمبر در این آئینه بی وقفه
حرم را می کند محو تماشای علی اکبر

هم آوردی ندارد شیر حق در جنگ رو در رو
هزار الله اکبر، کیست همتای علی اکبر

به یک جولان چشمش قلب اردوگاه دشمن ریخت
عجب شوری به پا کرده است غوغای علی اکبر

نه تنها بهر استقبال از او پیغمبر آماده ست
خدا آغوش واکرده مهیّای علی اکبر

اگرچه حاصل عمرحسین از دست رفت اما
به رسم صبر تاب آورد تا پای علی اکبر

غم فرزند سنگین است، تا می شد تحمل کرد
ولی آخر به خاک افتاد بابای علی اکبر

به خاک افتاد طوریکه همه گفتند دق کرده
به خاک افتاد بین ارباً اربای علی اکبر

حسینافتاد از پا موقعی که دید افتاده
شکافی بین ابروهای زیبای علی اکبر

مسیحا آفرین آهی کشید و از نفس افتاد
خدایا کاش امکان داشت احیای علی اکبر

علیرا تکه تکه از تمام دشت آوردند
ولی کامل نشد انگار اعضای علی اکبر

تنش را در عبا چیدند پیش چشم بابایش
عموعباسبا دیگر عمو های علی اکبر

وحالا بین دارالحرب دور عمه ی سادات
بنی هاشم همه جمعند، منهای علی اکبر

مصطفی متولی

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

یا به جایی خبر مرگ پسر را نبرید
یا که بردید به تشییع، پدر را نبرید

پدری داغ جوان دید ملامت نکنید
روی زانو اگر افتاد شکایت نکنید

چون‌رمق نیست تکانی بدهد پایش را
پس بگیرید همه زیر بغل هایش را

نکند ناله که زد طبل برایش بزنید
جلوی چشم همه زشت صدایش بزنید

آی مردم جگر سینه زنان غم دارد
غم سنگین شب هشت محرم دارد

غم آن لحظه که ارباب به شهزاده رسید
ولدی گفت نشست و ز جگر ناله کشید..

ای جوانمرد، جوانمرگ شدی یا نشدی؟
پیش پای پدر خویش چرا پا نشدی

خنده ها بیشتر و جسم تو کمتر شده است
نیستی و همه دشت، پیمبر شده است

زرهت حرز علی داشت،دریدند چرا
گرگ ها چنگ به روی تو کشیدند چرا

داغ سنگین تو را شانه من تاب نداشت
تشنه بودی، پدر تشنه تو آب نداشت

قوت چشم تر من، کمرم را نشکن
حرمت ریش من و اهل حرم را نشکن

نیزه نگذاشت که آه تو پایان برسد
جان به لب های تو ای محتضر آسان برسد

مانده ام با تو و اینگونه گرفتار شدن
رشته رشته شده ای مثل عبای تن من

آیه ها چیده شد افسوس که کوثر نشده
نه هنوز این تن پاره علی اکبر نشده

زخم های تنت از موی سرت بیشتر است
بردن پیکر تو کارهزاران نفر است

چشم زد قامت طوبای تورا چشم حسود
پای جسم تو می افتادم اگر عمه نبود

سیدپوریا هاشمی

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

شمشیر می زنی و سپاهی برابرت
طوفان شده به برقِ نگاهِ دلاورت

چندین هزار نامه نوشتند و عاقبت
نا مردمانِ کوفه نبودند یاورت!

نامِ حسین وردِ زبان هایشان ولی
در قلبِ کورِ خویش، نکردند باورت

در ازدحام نیزه و باران سنگ ها
صد زخم اضافه شد به جراحاتِ پیکرت

انگار که گلویِ پُر از لَختِه های خون
بدجور بسته راهِ نفس هایِ آخَرَت

خوردی زمین، به وقتِ هجومِ حرامیان
در پیش چشم های پُر از اشکِ خواهرت

زینب، دوباره زینبِ سابق نمی شود!
تا اینکه دید، پیکرِ در خون شناورت

بی تابی رقیه امانش نمی دهد...
وقتی که می رود به سَرِ  نیزه ها، سَرَت

محسن زعفرانیه

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

گرفته‌اند، جوان‌دارها جوان مرا
شکسته‌اند، کمان‌دارها نشان مرا

به ساقه‌ی گلِ‌سرخم زدند، اما نه
تبر زدند شکستند، استخوان مرا

غروبِ ظهرِ دَهم را زمینیان دیدند
به خاکِ سرخ کشیدند، آسمان مرا

به روی برگِ درختم قدم زدند، همه
بهارِ لِه شده‌ی من ! ببین خزان مرا

عصای پیریِ بابا ! نلرز، می‌لرزم
ببین ستونِ ترک‌دارِ زانوان مرا

شکستن از تو؛ صدای شکستنت با من
کنار آینه‌ات گوش کن فغان مرا

دواتِ خونِ تو جاری‌ست روی دفترِ خاک
چقدر نیزه نوشته‌ست، داستان مرا

تمام زندگی‌ام را کنار هم چیدم
بغل گرفته عبایم تمامِ جان مرا

دهان سرخ زمین گفت، هم‌نوا با من
خدایِ من بکُشد مَردمِ زمان مرا

نمازِ مغرب‌مان را بهشت می‌خوانیم
بگو کنار رسول خدا اذان مرا

رضا قاسمی

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اکبر
#شب_هشتم_محرم

دق ام دادند جانم را گرفتند
همه تاب و توانم را گرفتند
جوانی داشتم خوش قدّ و بالا
فلک دیدی جوانم را گرفتند ؟

فلک دیدی چه خاکی بر سرم شد
علی اکبر ؛ علیِ اصغرم شد
برایش کوچه واکردند ای وای
چقدر اکبر شبیه مادرم شد

به چشم خود خزانش را نبیند
غم آرام جانش را نبیند
دعا کردم سر نعش جوانم
کسی داغ جوانش را نبیند

مبادا گلشنی پژمرده باشد
که بی گل باغبان افسرده باشد
کسی میفهمد از حال دل من
که در غربت جوانش مرده باشد

" گلی که خود بدادم پیچ و تابش
به اشک دیدگانم دادم آبش
در این گلشن خدایا کی روا بود
گل از من دیگری گیرد گلابش "

زمین خوردی خزانی شد بهارت
نزارم میکند حال نزارت
ندارد قوتی پاهایم اما
می آیم با سر زانو کنارت

امان از ضربه با شدت علی جان
تو را کشتند با سرعت علی جان
شبیه فاطمه مادربزرگت
زمین خوردی تو با صورت علی جان

ترک خورده شبیه من لبانت
شبیه تکه چوبی شد زبانت
رمق دیگر ندارد دست هایم
بگیرد لخته خون را از دهانت

همین حس و همین حال ات مرا کشت
همین زخم پر و بالت مرا کشت
نمانده جای سالم در سر تو
همین لبهای پامالت مرا کشت

چه آهنگین چه با آواز کشتند
تو را یک عده تیر انداز کشتند
اسیر لشگر جرّاحه بودی
تو را با چندتا مقراض کشتند

علی اکبرم ! دردت به جانم
نبی دیگرم! دردت به جانم
نکش پا بر زمین در پیش بابا
عزیز پرپرم دردت به جانم

" به هرجا بنگرم تنها تو بینم
نشان از روی زیبای تو بینم
به هر جا ردی از جسم تو پیداست
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم "

بنازم لحن باباگفتنت را
نکش از دست بابا دامنت را
نشستم روی خاک و باتحیر
تماشا میکنم جان کندنت را

فراقت میکند پیرم همین جا
به من باشد که میمیرم همین جا
ندارم پای رفتن سوی خیمه
کنار تو زمینگیرم همین جا

نخواهد کرد داغ تو رهایم
بلرزد مثل دستانم صدایم
پس از وقتی که تابوت تنت شد
گرفته بوی تو دیگر عبایم

علیرضا خاکساری

@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم

غیرتش بی مَثَل و فوق بشر خوانده شود
خیمه ها امن و امان است! سپر خوانده شود

چه علمدارِ رشیدی! چه یلِ صف شکنی
جَنَمش بس علوی بود! «جگر» خوانده شود

رزم او خیره کننده ست! فقط باید از-
خط به خطِ رجَزش مرد خطر خوانده شود

با لبِ تشنه، لبِ علقمه از آب گذشت
باید استاد ادب! اصلِ هنر خوانده شود

شد أبالفضل(ع) که بی واسطه حاجت بدهد
هر چه از او برسد درّ و گوهر خوانده شود

با وفا بود و گذشت از خود و در کرب و بلا
خوش درخشید و بگویید قمر خوانده شود
¤
روز جمعه ست! بیا منتقم خون حسین(ع)
تا «ظهورِ تو» به عنوانِ خبر خوانده شود

قول دادی که سراسیمه بیایی! هرجا...
روضۂ حضرتِ عباس(ع) اگر خوانده شود!

مرضیه عاطفی

@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم

خواستم مشک به دستت برسانم که نشد
یا که آبی به لبت حیف بجانم که نشد

بِین دندانِ من این مشک دلم را سوزاند
سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد

تا نیافتند زمین دخترکانت بی من...
خواستم تا به حرم تَن بکشانم که نشد

پیشِ تو پانشدم آه مرا می‌بخشی
گفتم از تیر خودم را بتکانم که نشد

سعی کردم بخدا هرچه که تیر است و سنان
جای این مَشک بر این سینه نشانم که نشد

تیر را تا که کشیدم رمقم را هم برد
آمدم بر روی زین باز بمانم که نشد

که عمود آمد و تا بِینِ دو اَبرو واشد
خواستم نشکند اَبروی کمانم که نشد

خواستم تا که به صورت نخورم روی زمین
هرچه کردم نخورد نیزه دهانم که نشد

دست وقتی که نباشد همه اینها بشود
کاش می شد نشوی فاتحه خوانم که نشد

حسن لطفی

@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم

از نفس افتاد تا آرام ِ جان در علقمه
ایستاد و بر سرِ خود زد زمان در علقمه

مَشک گریان و علَم افتاد بر خاک و چطور
با لبِ تشنه؛ زمین خورد آسمان در علقمه

تیرها چشمش زدند و حضرت ماهِ حرم
غرقِ خون افتاد از تاب و توان در علقمه

در هم-آغوشیِ زخم نیزه ها جا مانده بود
هم برادر، هم عمویی مهربان در علقمه

بغض کرد و تیر خورد و جرعه ای لب تر نکرد
یاد شش ماهه! به یاد کودکان در علقمه

تکّه تکّه «کاشف ٱلکربِ» حرم تکثیر شد
روی خاک کربلا، شد بی نشان در علقمه

داشت می آمد ولی افتاد چندین مرتبه
سید و سالارمان، شد ناتوان در علقمه

از فشارِ «إنکسار» و از غم ِ «أدرک أخا»
حضرت ارباب شد قامت کمان در علقمه

گریه میکرد و گمانم داشت پیش از قتلگاه-
با صدای خنده ها، می داد جان در علقمه!

مرضیه عاطفی

@marsiyeeh
#حضرت_ام_البنین
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم

عباس جان! کنار حسینم بمان و بس
یعنی که بیقرار حسینم بمان و بس

قربان قدّ و قامت حیدر تبار تو
شمشیر ذوالفقار حسینم بمان و بس

سرداریِ تو خادمی آل فاطمه است
سردار! تکسوار حسینم بمان و بس

جان و دلم! تو ماه بنی هاشمی ولی
همواره در مدار حسینم بمان و بس

مادر! به فکر هیچ کسی غیر او مباش
تنها در انحصار حسینم بمان و بس

ام البنین فدای تو، در فتنه های سخت
مردانه جان نثار حسینم بمان و بس

با جان و دل فدای قدمهای عشق باش
بی چشم و دست یار حسینم بمان و بس

عباس جان! حسین غریب است، بی کس است
عباس جان! کنار حسینم بمان و بس

حسین صیامی

@marsiyeeh
#حضرت_ام_البنین
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم

اي دلت بند امير المومنين
رشته هاي چادرت حبل المتين
مادر ماهي و خورشيد زمين
اي كنيز فاطمه ام البنين

يك رباعي داشته ديوان تو
چار گل روييده بر دامان تو
چارقُل خوانديم در قرآن تو
همسر شيري و خود شير آفرين

مثل قطره آمدي،دريا شدي
خاك بودي،تربت اعلي شدي
تا كنيز خانه زهرا شدي
خانه ات شد قبله عرش برين

اي به روح تو سلام اهل بيت
عارفي تو بر مقام اهل بيت
بچه هاي تو غلام اهل بيت
اي غلام خانه ات روح الامين

تو همه تن بودى و جان شد علي
در كوير تشنه باران شد علي
تو شدي قاري و قرآن شد علي
اي مفاتيح الجنان بي قرين

آنكه حكم صبر از الله داشت
پيش چشمت سر درون چاه داشت
نيمه شبها روضه اي كوتاه داشت:
پيش چشمم خورد زهرا بر زمين

وقت رفتن پيش چشم زينبين
گفته اي عباس را،اي نور عين
بر نميگردي مدينه بي حسين
جان تو جان امام من،همين

حال آورده بشير از ره خبر
كاروان عشق آمد از سفر
نه ستاره مانده ديگر نه قمر
آه اي ام البنين بي بنين

بند قلب دختر زهرا گسست
تا كنار علقمه افتاد دست
با عمودي فرق عباست شكست
خورد با صورت زمين آن مه جبين

تا علمدار حرم از حال رفت
يوسف زهرا سوي گودال رفت
دست دشمن جانب خلخال رفت
حمله كردند از يسار و از يمين

روز،سينه زن شد و شب گريه كرد
شمر تا خنديد زينب گريه كرد
نعل مي رقصيد و مركب گريه كرد
ذوالجناح آمد به خيمه شرمگين

تو نبودي خيمه را آتش زدند
عشق را در كربلا آتش زدند
بچه ها را بي صدا آتش زدند
سوخت آن شب قلب ختم المرسلين

خوب شد مادر نبودي،ناگهان
سرخ شد از خشم چشم آسمان
تا كه در گودال آمد ساربان
خاتم آل عبا شد بي نگين

خوب شد مادر نبودي،سر شكست
در حرم گهواره اصغر شكست
بعد سقا حرمت معجر شكست
راهي بازار شد پرده نشين

محسن عرب خالقی

@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم

گنهکارم!گرفتارم! پریشانم!پشیمانم
تو می دانی! نه سر مانده! نه سامانم! پشیمانم

قبول است این که بد کردم،خزانم خسته ام زردم
کویرم تشنه ام دردم،بیابانم پشیمانم

اگر گردن کشی کردم،همه بود از سرِ جهلم
کنون بنگر شبیهِ بید لرزانم پشیمانم

از اینکه زیر قولم می زنم باید ببخشی تو
از این که پای عهد خود نمی مانم پشیمانم

شنیدم شرط توبه نم نم اشک است پس امشب
شهادت می دهد باران چشمانم پشیمانم

قسم به رقة جلدی، ندارم طاقت دوزح
میان آتش قهرت نسوزانم پشیمانم

همه فخرم در این عالم همین باشد “که میگوید:
از اینکه رعیت و مسکین سلطانم پشیمانم؟”

“به خاطرخواهی ام یارب، گناهم را ببخش امشب
که من عمری غلام شاه عطشانم”پشیمانم

گریز روضه جانسوز است، سکینه با خودش می گفت:
از اینکه مشک دادم به عمو جانم پشیمانم...

محمدمهدی مهدی پناه

@marsiyeeh
#زیارت_اربعین
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم

دنبال بد هستی اگر، من بدترینم
بی آبرو نزد کرام الکاتبینم

یک ذره حاجات مرا تا دیر دادی
بلوا به پا کردم، کجا رفته یقینم؟!

زانو بغل کردم ببینی بی پناهم
از بار سنگین گناهم، شرمگینم

دست مرا امشب نگیری، شک ندارم...
روز قیامت در صفوف مذنبینم

ممنونم از لطفت، اجازه داده ای باز
در پای سفره، پیش خوبان می نشینم

پابند حبت کن دل هرجایی ام را
شیطان نشسته دست بسته، در کمینم

با اذن زهرا سینه چاک بوترابم
نام علی حَک گشته بر روی نگینم

حیدر که جای خود، غلام قنبرم من
عبد غلامان امیرالمؤمنینم

تا کربلا پر می کشم هر جا که باشم
تا می گذارم بر روی تربت، جبینم

از محضرت یک خواهشی دارم، خدایا
زنده نگه دارم محرم را ببینم

زنده نگه دارم، ببینم کربلا را
دلتنگ دیدار حسین و اربعینم

با هر سلام لحظه ی افطار، هر شب
لبیک گوی ناله ی هَل مِن مُعینم

امشب کنار علقمه روضه گرفتم
گریان چشمان یل اُم البنینم

اُم البنین با چشم تر یک عمر می گفت:
«چشمت چه شد، شیرِ حماسه آفرینم

ای کاش بودم کربلا تا آخرین بار
از ماهِ روی خونی ات بوسه بچینم

ای کاش بودم، پاک می کردم ز رویت
خون سر پاشیده را با آستینم»

محمدجواد شیرازی

@marsiyeeh
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم

باران که می بارد پریشانم
حال خودم را خوب می دانم
ابری ترین باران پنهانم
من روضه خوانم روضه می خوانم

در بین ساحل موج غم افتاد
در علقمه مشک و علم افتاد
دستی قلم نذر حرم افتاد
همناله با ذکر عمو جانم

بغضی میان هر گلو لرزید
در دست ساقی تا سبو لرزید
با العطش قلب عمو لرزید
من هم به فکر داغ طفلانم

تا بر سر فرقش عمود آمد
روی لبش ذکر سجود آمد
از خیمه ها تا بوی دود آمد
فریاد زد میسوزد این جانم

روی زمین بال و پرش می ریخت
ذره به ذره پیکرش می ریخت
با تیرها چشم ترش می ریخت
یاد خسوف ماه تابانم

با سوز آهی آتشین از راه
همناله با امّ البنین از راه
زهرا رسیده دلغمین از راه
مادر رسید و دیده گریانم

در گریه ام گل کرد لبخندم
وقتی به من می گفت "فرزندم"
خود را به پای مادر افکندم
از راه آمد عید قربانم

نور خدا دست هوَس افتاد
شیر حرم کنج قفس افتاد
عباس‌ آخر از نفس افتاد
دیگر چه شد شاعر ؟؟ نمی دانم

اسماعیل شبرنگ

@marsiyeeh
#حضرت_زینب
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا

شمعم که با نگاهِ تو آتش گرفته‌ام
امشب کنارِ آهِ تو آتش گرفته‌ام

پیرت شدم نگاه به این پیرزن بکن
امشب بیا و خواهرِ خود را کفن بکن

امشب غنیمت است برایم چه می‌کُنی
آقا شکسته است صدایم چه می‌کُنی

امشب نشسته‌ای ولی از من جُدا چرا
ای جانِ خیمه پشت‌سرِ خیمه‌ها چرا

امشب به پشتِ خیمه چرا خار می‌کَنی
این خاک را برایِ که اینبار می‌کَنی

با این قلاف قبرِ که را می‌کُنی درست
این قبر کوچک است چرا می‌کُنی درست

یک پلک هم به هم نَزَنم تا نرفته‌ای
گیسویِ خویش را نَکَنم تا نرفته‌ای

گفتند عمه دخترکان: نامه آمده است
عمه عمو کجاست امان‌نامه آمده است

از پیشِ پاسبان حرم آمدم حسین
از سمتِ مهربانِ حرم آمدم حسین

گفتم به خیمه موقعِ هنگامه نیست نیست
بس‌کُن رباب حرفِ امان‌نامه نیست نیست

یگ گوشه رفته تا نخِ قنداقه وا کُنَد
پیراهنی که تازه خریده است تا کُنَد

هِی دستهایِ کوچکِ مهتاب را نَبوس
بس‌کن رُباب بچه‌ی در خواب را نَبوس

از مَشک ، تازه خورده کمی آب می‌پَرَد
آرام بو کُنَش گُلَت از خواب می‌پَرَد

امشب دلم برایِ حرم شور می‌زند
اصلاً دلم برای خودم شور می‌زند

مادر که رفت بعدِ پدر هم حسن نماند
از پنج تا کفن به خدا یک کفن نماند

امشب نشسته‌ام که خودم را کفن کنم
فکری برایِ آنهمه دستِ بزن کنم

امشب که فکر می‌کنم از حال می‌روم
فردا چقدر بر سرِ گودال می‌روم

امشب زِ درد بر جگرم دست می‌زنم
فردا چقدر بر کمرم دست می‌زنم

امشب زِ خاک خار اگر جمع می‌کنیم
فردا میانِ تیغ ، پسر جمع می‌کنیم

امشب غبار از سرِ گیسوت می‌کِشم
فردا غروب نیزه زِ پهلوت می‌کِشم

امشب کنارِ مادر خود می‌خورم زمین
فردا غروب با سرِ خود می‌خورم زمین

حسن لطفی

@rozeh_1
#حضرت_زینب
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا

این شب آخری چه زود میگذره
شب وداع عاشق و دلبره
عزیز من نوبتی هم که باشه
نوبت اون وصیت مادره

اجازه میدی که روتو ببوسم؟!
این دم آخری موتو ببوسم
بذار به جای علی و فاطمه
با گریه زیر گلوتو ببوسم

امشبمون ایشالله فردا نشه
خیمه ی ما بدون سقا نشه
رباب داره خدا خدا میکنه
حرمله پاش به خیمه ها وا نشه

برو ولی به فکر خواهرت باش
به فکر گریه های دخترت باش
دیگه سفارش نکنم عزیزم
مراقبه رگایه حنجرت باش

اگه بری من می مونم با کوفه
کینه داره از پدر ما کوفه
باشه برو ولی نگفتی آخر
با حرمله چطور برم تا کوفه

نگو که غارت میکنن تنت رو
نگو...نگو...نگو که گردنت رو...
حیفه که غارت بشه ، مادرم دوخت
با بازوی شکسته پیرهنت رو

بگو که بسته با طناب نمیشم
وارد مجلس شراب نمیشم
حریف شام و کوفه میشم اما
حریف گریه ی رباب نمیشم

الهی غصه های سخت نبینم
سرت رو بالای درخت نبینم
دعا بکن توو مجلس شرابش
پا رو سرت پایین تخت نبینم

رضا قربانی

@marsiyeeh
2025/07/04 09:11:57
Back to Top
HTML Embed Code: