آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
س - در سال ۱۹۵۱ جبهۀ غرب به تسلیح مجدد و پُر دامنهای دست زد. آیا تصور نمیکنید این اقدامات بهمنظور متوقف ساختن روسها انجام گرفته باشد؟ و آیا فکر نمیکنید جبهۀ غرب بدینجهت دست به تشدید تسلیحات خود زد که به روسها بفهماند پیروزی آنها بهسرعت و به آسانی…
س – برای حصول به چنین توافقی چه باید کرد؟ برای اینکه فرانسه و سایر دول صنعتی به تهیۀ بمب هیدروژنی نپردازند چه اقدامی میتوان بعمل آورد؟
ج – بهعقیدۀ من این کار با حصول موافقت بین روسیه و آمریکا عملی خواهد شد؛ یعنی دول روسیه و آمریکا با تکیه بر قدرت عظیم تبلیغاتی خود میتوانند اقمار خویش را وادار کنند تا در مسیری که برایشان معین میشود گام بردارند.
س – آیا بهعقیدۀ شما بریتانیای کبیر بایستی در آینده از بمب هیدروژنی صرفِنظر کند؟
ج – آری، ولی مشروط بر آنکه بین آمریکا و روسیه توافقی بهوجود آید. اگر بنابراین باشد که آمریکا و روسیه بخواهند خودشان بمب هیدروژنی را در اختیار داشته باشند آنوقت انگلستان میتواند بگوید "بسیار خوب موافقم ما هم به جبهه قدرت ضعیفتر ملحق خواهیم شد."
س – در واقع شما یک نوع معامله مشروط را پیشنهاد میکنید، اگر انگلستان از بمب هیدروژنی صرفنظر کند، تمام کشورها نیز از آن صرفنظر خواهند کرد و آمریکا و روسیه هم بهدنبال چنین چیزی میگردند!
ج – این کار بسیار عاقلانه خواهد بود. ولی این اقدام فقط، اولین گام در راه موفقیت است و نمیتواند به تنهایی نتایج مطلوبی را که آرزوی همۀ بشریت است را تضمین کند، با اینهمه، این اقدام بهمنزلۀ یک گام بهجلو میباشد.
س – ولی آیا تصور نمیکنید اگر بمب هیدروژنی منحصراً در دست آمریکا و روسیه باشد وضع خطرناکی پیش آید؟
ج – البته ممکن است خطرناک باشد، ولی باید گفت تا لحظهای هم که اقدامات جدید سیاسی بهعمل نیامده است این خطر همچنان باقی خواهد ماند؛ زیرا، بهفرض اینکه هیچ دولتی بمب هیدروژنی در اختیار نداشته باشد طرز ساختن آنرا میداند. اگر جنگی در گیرد هر دو حریف به ساختن آن خواهند پرداخت. بنابراین، اگر بخواهیم از شر این خطر مصون بمانیم باید به هر وسیلهای که شده از بروز جنگ جلوگیری بهعمل آوریم. بهعقیدۀ من اگر آمریکا و روسیه منحصراً دو کشور دارندۀ بمب هیدروژنی باشند خطرات جنگ تقلیل خواهد یافت، آنوقت خطر بروز جنگ تصادفی بینهایت کمتر خواهد بود. و یا لااقل خطر بروز جنگ توسط یک دولت بیمغزی که تصور کند از جنگ طرفی برخواهد بست تقلیل خواهد یافت. بهطور کلی، در انجام مذاکرات تسهیلات زیادی فراهم آمده و طرفین امکان خواهند یافت توافق و سازش حاصل نمایند.
س – ما تا کنون دربارۀ مسائلی که جنبه امکان داشت صحبت کردیم، یعنی مطالبی را مورد بحث قرار دادیم که از امکانات موجود برای رجال دولتی حکایت میکرد و همچنین نتیجه گرفتیم که باید رجال دولتی را وادار کرد از این امکانات استفاده کنند. آیا، در شرایط کنونی میدان جدیدی مقابل ما باز نمیشود، یعنی میدانی که واقعاً میتواند ایدهآل و آرزوی بشریت باشد؟
ج – نه، هنوز چنین موقعیتی فرا نرسیده است. میتوان گفت که ما تقریباً بدان مرحله قدم گذاشتهایم. ولی من دربارۀ یک مسئلۀ بینهایت مهم و کاملاً عملی میاندیشم و آن مسئله عبارت از این است که هر دو جبهه منافعی را که از حصول یک توافق عایدشان میشود بهحساب آورند. از سال ۱۹۴۵ به بعد شرق و غرب در راه حصول توافق قدمهای مهمی برنداشتهاند. در این مدت هر یک از طرفین آنچنان پیشنهاداتی را مطرح میساخته که برای طرف دیگر قابل قبول نبوده است. این پیشنهادات، که پیشنهاد کنندۀ آن قبلاً هم میدانسته که مورد توافق قرار نخواهد گرفت تنها اثری که داشته عبارت از این است که رد آنها موجب برانگیختن کینه و نفرت بوده است. بدیهی است - و باید هم همینطور باشد - که از این راه نتیجهای بدست نخواهد آمد. اگر میشد به دولتها فهماند که اهمیت مذاکرات، بهخاطر مذاکرات نبوده بلکه برای حصول نتیجه و رسیدن به یک توافق است، آنوقت نتیجۀ قابل ملاحظهای بهدست میآمد. حوزۀ فعالیت سیاستمداران هم اینجاست.
🔻 ادامه دارد...
https://www.tg-me.com/marzockacademy
ج – بهعقیدۀ من این کار با حصول موافقت بین روسیه و آمریکا عملی خواهد شد؛ یعنی دول روسیه و آمریکا با تکیه بر قدرت عظیم تبلیغاتی خود میتوانند اقمار خویش را وادار کنند تا در مسیری که برایشان معین میشود گام بردارند.
س – آیا بهعقیدۀ شما بریتانیای کبیر بایستی در آینده از بمب هیدروژنی صرفِنظر کند؟
ج – آری، ولی مشروط بر آنکه بین آمریکا و روسیه توافقی بهوجود آید. اگر بنابراین باشد که آمریکا و روسیه بخواهند خودشان بمب هیدروژنی را در اختیار داشته باشند آنوقت انگلستان میتواند بگوید "بسیار خوب موافقم ما هم به جبهه قدرت ضعیفتر ملحق خواهیم شد."
س – در واقع شما یک نوع معامله مشروط را پیشنهاد میکنید، اگر انگلستان از بمب هیدروژنی صرفنظر کند، تمام کشورها نیز از آن صرفنظر خواهند کرد و آمریکا و روسیه هم بهدنبال چنین چیزی میگردند!
ج – این کار بسیار عاقلانه خواهد بود. ولی این اقدام فقط، اولین گام در راه موفقیت است و نمیتواند به تنهایی نتایج مطلوبی را که آرزوی همۀ بشریت است را تضمین کند، با اینهمه، این اقدام بهمنزلۀ یک گام بهجلو میباشد.
س – ولی آیا تصور نمیکنید اگر بمب هیدروژنی منحصراً در دست آمریکا و روسیه باشد وضع خطرناکی پیش آید؟
ج – البته ممکن است خطرناک باشد، ولی باید گفت تا لحظهای هم که اقدامات جدید سیاسی بهعمل نیامده است این خطر همچنان باقی خواهد ماند؛ زیرا، بهفرض اینکه هیچ دولتی بمب هیدروژنی در اختیار نداشته باشد طرز ساختن آنرا میداند. اگر جنگی در گیرد هر دو حریف به ساختن آن خواهند پرداخت. بنابراین، اگر بخواهیم از شر این خطر مصون بمانیم باید به هر وسیلهای که شده از بروز جنگ جلوگیری بهعمل آوریم. بهعقیدۀ من اگر آمریکا و روسیه منحصراً دو کشور دارندۀ بمب هیدروژنی باشند خطرات جنگ تقلیل خواهد یافت، آنوقت خطر بروز جنگ تصادفی بینهایت کمتر خواهد بود. و یا لااقل خطر بروز جنگ توسط یک دولت بیمغزی که تصور کند از جنگ طرفی برخواهد بست تقلیل خواهد یافت. بهطور کلی، در انجام مذاکرات تسهیلات زیادی فراهم آمده و طرفین امکان خواهند یافت توافق و سازش حاصل نمایند.
س – ما تا کنون دربارۀ مسائلی که جنبه امکان داشت صحبت کردیم، یعنی مطالبی را مورد بحث قرار دادیم که از امکانات موجود برای رجال دولتی حکایت میکرد و همچنین نتیجه گرفتیم که باید رجال دولتی را وادار کرد از این امکانات استفاده کنند. آیا، در شرایط کنونی میدان جدیدی مقابل ما باز نمیشود، یعنی میدانی که واقعاً میتواند ایدهآل و آرزوی بشریت باشد؟
ج – نه، هنوز چنین موقعیتی فرا نرسیده است. میتوان گفت که ما تقریباً بدان مرحله قدم گذاشتهایم. ولی من دربارۀ یک مسئلۀ بینهایت مهم و کاملاً عملی میاندیشم و آن مسئله عبارت از این است که هر دو جبهه منافعی را که از حصول یک توافق عایدشان میشود بهحساب آورند. از سال ۱۹۴۵ به بعد شرق و غرب در راه حصول توافق قدمهای مهمی برنداشتهاند. در این مدت هر یک از طرفین آنچنان پیشنهاداتی را مطرح میساخته که برای طرف دیگر قابل قبول نبوده است. این پیشنهادات، که پیشنهاد کنندۀ آن قبلاً هم میدانسته که مورد توافق قرار نخواهد گرفت تنها اثری که داشته عبارت از این است که رد آنها موجب برانگیختن کینه و نفرت بوده است. بدیهی است - و باید هم همینطور باشد - که از این راه نتیجهای بدست نخواهد آمد. اگر میشد به دولتها فهماند که اهمیت مذاکرات، بهخاطر مذاکرات نبوده بلکه برای حصول نتیجه و رسیدن به یک توافق است، آنوقت نتیجۀ قابل ملاحظهای بهدست میآمد. حوزۀ فعالیت سیاستمداران هم اینجاست.
🔻 ادامه دارد...
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
س – برای حصول به چنین توافقی چه باید کرد؟ برای اینکه فرانسه و سایر دول صنعتی به تهیۀ بمب هیدروژنی نپردازند چه اقدامی میتوان بعمل آورد؟ ج – بهعقیدۀ من این کار با حصول موافقت بین روسیه و آمریکا عملی خواهد شد؛ یعنی دول روسیه و آمریکا با تکیه بر قدرت عظیم…
س – واقعیتی که مسئلۀ بمب هیدروژنی در مقابل ما قرار میدهد عبارت از این است که باید از جنگ اجتناب کرد، زیرا اگر جنگی درگیرد استعمال بمب هیدروژنی شروع شده و یا بهفرض اینکه تا بروز جنگ از تهیه آن صرفنظر شده باشد پس از بروز جنگ به ساخت آن مبادرت خواهد کرد.
ج – همینطور است. و به همین دلیل هم هست که موافقتهای حاصله دربارۀ صرفنظر کردن از تسلیحات هستهای دارای آن اهمیتی هم که برایش قائلند نمیباشد. نتیجۀ اساسی تحریم تسلیحات هستهای این است که از وخامت اوضاع کاسته و شرایط مناسبی را برای حصول به یک سازش پایدار ایجاد میکند. حقیقت این است که در وضع کنونی جهان، با در نظر گرفتن تسلیحات هستهای، میکروبی و شیمیایی که خطراتشان کمتر از بمب هیدروژنی نیست اگر راه حل مطمئنی برای جلوگیری از جنگ پیدا نکنیم عمر بشر چندان طول نخواهد انجامید.
س – بهعقیدۀ شما این راه حل چیست؟
ج – من فقط یک راه حل منحصربهفرد سراغ دارم، و آنهم این است که یک دولت جهانی که تمام سلاحهای هستهای و نظایر آنها را در انحصار داشته باشد بهوجود آید. این دولت جهانی وظیفهاش این خواهد بود که در تمامی اختلافاتی که بین سایر دول بهوجود میآید دخالت کرده و راه حل برایشان پیشنهاد نماید. و در صورت لزوم آنها را وادار به پذیرش پیشنهاد خود کند و هیچ دولت سرکشی نتوانند نیرو در اختیار خود داشته باشد به قسمی که دولت مزبور بتواند بهقدر کافی در مقابل آن سر بلند کند.
س – در چنان موقعیتی دولتهای جهان تا چه اندازه باید نیروهای زمینی، دریایی و هوایی در اختیار داشته باشند؟
ج – فقط مقداری که برای حفظ انتظامات داخلی آنها کافی باشد و وسایلی که برای انجام وظیفۀ پلیس لازم است و بالاخره نیروهایی که برای اجرای تصمیمات دولتی - در کار امور مالی - ضرورت دارد. البته این نیرو نباید به اندازهای باشد که بتواند به دولت مزبور امکان دهد که به کشور همسایه حمله و تجاوز نماید.
س – منظور شما این است که روسیه و آمریکا و انگلستان این امکان را داشته باشند که در داخل مرزهای خود هرگونه شورش داخلی را فرونشانند ولی نباید این امکان را داشته باشند که سرنوشت کشورهای دیگر را بهدست خود بگیرند، مثلاً نباید در امور (رودزیا) که اصولاً و واقعاً متعلق به آنها نیست دخالت کنند؟
ج – بله، درست منظورم همین است. دخالت در امور دولتی چون رودزیا و یا هر ملت دیگر، از وظایف یک دولت بینالمللی میباشد نه یک دولت دیگر. هر ملتی، تمایلات ویژهای دارد که با تمایلات ملت دیگر سازگار نیست. این نوع مسائل بایستی توسط یک مقام بینالمللی حل گردد نه یک ملت قویتر.
س – اگر ملتی نخواست تسلیم قدرت بینالمللی گردد، استعمال بمب هیدروژنی را علیه آن ملت مجاز میدانید؟
ج – این مسئله بینهایت حساس است و ترجیح میدهم که بدان پاسخ نگویم. من معتقدم اگر راه حل دیگری وجود نداشته باشد و بهکار بردن بمب هیدروژنی راه حل منحصربهفرد به نظر آید آنوقت باید گفت آری، ولی مشکل اینجاست که بمب اتمی نه تنها به کشوری که آماج آن قرار گرفته آسیب میرساند، بلکه خطرات آن بدون استثناء شامل حال تمام ممالک جهان میشود و وجه تمایز آن با سایر سلاحهایی که تاکنون وجود داشته است در همین است.
س – آیا شما روشی را که ملتها و دولتها دربارۀ حل مسئلۀ بمب هیدروژنی اتخاذ کردهاند با خوشبینی تلقی میکنید؟
ج – بعضی اوقات خوشبینم، ولی بعضی اوقات هم نه. هیچکس نمیتواند که عقل سلیم دولتها تا کی و تا کجا موثر خواهد بود. بالاخره، میتوان امید داشت که با گذشت زمان دولتها مسائل مبتلا به خود را درک خواهند کنند.
@DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
ج – همینطور است. و به همین دلیل هم هست که موافقتهای حاصله دربارۀ صرفنظر کردن از تسلیحات هستهای دارای آن اهمیتی هم که برایش قائلند نمیباشد. نتیجۀ اساسی تحریم تسلیحات هستهای این است که از وخامت اوضاع کاسته و شرایط مناسبی را برای حصول به یک سازش پایدار ایجاد میکند. حقیقت این است که در وضع کنونی جهان، با در نظر گرفتن تسلیحات هستهای، میکروبی و شیمیایی که خطراتشان کمتر از بمب هیدروژنی نیست اگر راه حل مطمئنی برای جلوگیری از جنگ پیدا نکنیم عمر بشر چندان طول نخواهد انجامید.
س – بهعقیدۀ شما این راه حل چیست؟
ج – من فقط یک راه حل منحصربهفرد سراغ دارم، و آنهم این است که یک دولت جهانی که تمام سلاحهای هستهای و نظایر آنها را در انحصار داشته باشد بهوجود آید. این دولت جهانی وظیفهاش این خواهد بود که در تمامی اختلافاتی که بین سایر دول بهوجود میآید دخالت کرده و راه حل برایشان پیشنهاد نماید. و در صورت لزوم آنها را وادار به پذیرش پیشنهاد خود کند و هیچ دولت سرکشی نتوانند نیرو در اختیار خود داشته باشد به قسمی که دولت مزبور بتواند بهقدر کافی در مقابل آن سر بلند کند.
س – در چنان موقعیتی دولتهای جهان تا چه اندازه باید نیروهای زمینی، دریایی و هوایی در اختیار داشته باشند؟
ج – فقط مقداری که برای حفظ انتظامات داخلی آنها کافی باشد و وسایلی که برای انجام وظیفۀ پلیس لازم است و بالاخره نیروهایی که برای اجرای تصمیمات دولتی - در کار امور مالی - ضرورت دارد. البته این نیرو نباید به اندازهای باشد که بتواند به دولت مزبور امکان دهد که به کشور همسایه حمله و تجاوز نماید.
س – منظور شما این است که روسیه و آمریکا و انگلستان این امکان را داشته باشند که در داخل مرزهای خود هرگونه شورش داخلی را فرونشانند ولی نباید این امکان را داشته باشند که سرنوشت کشورهای دیگر را بهدست خود بگیرند، مثلاً نباید در امور (رودزیا) که اصولاً و واقعاً متعلق به آنها نیست دخالت کنند؟
ج – بله، درست منظورم همین است. دخالت در امور دولتی چون رودزیا و یا هر ملت دیگر، از وظایف یک دولت بینالمللی میباشد نه یک دولت دیگر. هر ملتی، تمایلات ویژهای دارد که با تمایلات ملت دیگر سازگار نیست. این نوع مسائل بایستی توسط یک مقام بینالمللی حل گردد نه یک ملت قویتر.
س – اگر ملتی نخواست تسلیم قدرت بینالمللی گردد، استعمال بمب هیدروژنی را علیه آن ملت مجاز میدانید؟
ج – این مسئله بینهایت حساس است و ترجیح میدهم که بدان پاسخ نگویم. من معتقدم اگر راه حل دیگری وجود نداشته باشد و بهکار بردن بمب هیدروژنی راه حل منحصربهفرد به نظر آید آنوقت باید گفت آری، ولی مشکل اینجاست که بمب اتمی نه تنها به کشوری که آماج آن قرار گرفته آسیب میرساند، بلکه خطرات آن بدون استثناء شامل حال تمام ممالک جهان میشود و وجه تمایز آن با سایر سلاحهایی که تاکنون وجود داشته است در همین است.
س – آیا شما روشی را که ملتها و دولتها دربارۀ حل مسئلۀ بمب هیدروژنی اتخاذ کردهاند با خوشبینی تلقی میکنید؟
ج – بعضی اوقات خوشبینم، ولی بعضی اوقات هم نه. هیچکس نمیتواند که عقل سلیم دولتها تا کی و تا کجا موثر خواهد بود. بالاخره، میتوان امید داشت که با گذشت زمان دولتها مسائل مبتلا به خود را درک خواهند کنند.
@DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
گوشیهاتونو سایلنت نذارید. حتی زنگش میتونه نجاتدهنده باشه.
طبق گفته یه آتشنشان کلی آدم اینطوری از زیر آوار زلزله و ریختن آوار تونستن نجات پیدا کنند.
طبق گفته یه آتشنشان کلی آدم اینطوری از زیر آوار زلزله و ریختن آوار تونستن نجات پیدا کنند.
🔹 سندرم استکهلم چیست؟
سندرم استکهلم (Stockholm Syndrome) حالتی روانشناختی است که در آن قربانیان خشونت یا اسارت، نسبت به عامل خشونت (گروگانگیر، شکنجهگر یا حکومت سرکوبگر) احساس همدلی، وفاداری یا دفاع پیدا میکنند. این پدیده معمولاً در شرایطی شکل میگیرد که:
• قربانی احساس ناتوانی کامل دارد؛
• برای زندهماندن نیازمند “لطف موقتی” از سوی عامل خشونت است؛
• فرد امکان فرار یا مقابله را در خود نمیبیند؛
• میان عامل خشونت و جهان بیرون، یا میان دو نیروی قهار، گیر افتاده است.
🟥 ۱. کسانی که از حکومت جمهوری اسلامی دفاع میکنند حتی در زمان جنگ:
این افراد در بسیاری موارد دچار نوعی سندرم استکهلم کلاسیک هستند:
• احساس ناتوانی: ممکن است باور داشته باشند که حکومت فروپاشیناپذیر است، پس باید با آن سازگار شد.
• عادت به سلطه: سالها زندگی در سرکوب، ممکن است باعث شده باشد “خشم علیه سرکوبگر” بهجای اینکه به مقاومت تبدیل شود، به تسلیم یا حتی وابستگی روانی بدل شود.
• همذاتپنداری با عامل خشونت: از آنجا که نفس اعتراض میتواند خطرآفرین باشد، ذهن ناخودآگاه برای کاهش اضطراب، با سرکوبگر همدلی میسازد تا بقای روانی تضمین شود.
🟦 ۲. کسانی که از اسراییل دفاع میکنند بهرغم حمله به ایران:
این گروه نیز میتوانند نوعی سندرم استکهلمِ برونفکنانه را تجربه کنند، که در آن:
• قربانی از شدت نفرت یا ناامیدی از حکومت خود، شروع به جانبداری از دشمن خارجی میکند، چرا که دشمن خارجی را “منجی بالقوه” میبیند.
• ذهن ناخودآگاه برای گریز از درد ناشی از درماندگی داخلی، به امید رهایی از طریق نیروهای بیرونی وابستگی روانی پیدا میکند.
• اگرچه چنین جانبداری آشکارا با موازین عقلانی و حقوق بشر ناسازگار است، اما از منظر روانشناسی، ممکن است ریشه در گسست عاطفی با وطنِ اشغالشده داشته باشد.
🟨 ۳. کسانی که هر دو طرف (جمهوری اسلامی و اسراییل) را محکوم میکنند اما همچنان دچار نوعی سکون، تردید یا بیعملیاند:
در این گروه، ممکن است نسخهای پیچیدهتر و مدرنتر از سندرم استکهلم در جریان باشد:
• فرد در میان دو قدرت خشونتورز (داخلی و خارجی) احساس خفگی میکند.
• برای گریز از تعارض درونی، نوعی بیطرفی احساسی یا اخلاقی مصنوعی شکل میگیرد: “همهاشان بدند، من نمیتوانم کاری کنم.”
• این حالت ممکن است به نوعی فلج اخلاقی یا سکوت روانی بینجامد که در آن فرد برای حفظ بقای عاطفیاش، از هرگونه قضاوت یا اقدام فاصله میگیرد.
⚠️ تفاوت سندرم استکهلم با تحلیل سیاسی آگاهانه
باید توجه داشت که همیشه دفاع از یک طرف به معنی سندرم نیست. اگر کسی:
• با تحلیل آگاهانه،
• بر مبنای حقوق بینالملل و عدالت،
• و بهدور از ترس یا وابستگی روانی
از یک موضع خاص حمایت کند، او لزوماً قربانی سندرم نیست.
اما وقتی دفاع یا جانبداری، برخاسته از ترس، تروما، انکار واقعیت، یا نیاز به بقاست، احتمال دارد سندرم در کار باشد.
📌 نتیجهگیری:
در شرایط جنگی و سرکوب، ذهن انسان برای بقا روانی، گاه از واقعیت فاصله میگیرد و با خشونتورزان همدلی میکند یا دچار فلج اخلاقی میشود. فهم سندرم استکهلم میتواند به ما کمک کند با کسانی که چنین مواضعی دارند، با شفقت، اما آگاهانه مواجه شویم. این فهم، راهی برای نجات از قربانیبودن به کنشگری آگاهانه است برای رهایی.
در شرایطی که خشونت، جنگ، سرکوب و دروغ همهجانبه بر فضای عمومی سایه انداختهاند، چگونه بفهمیم که دچار سندروم استکهلم نشدهایم؟
پاسخ این است: نه با شعار، نه با نفرت، بلکه با نشانههای رفتاری، روانی و اخلاقی خاص.
در ادامه، به نشانههایی اشاره میکنم که اگر در خود یا دیگران دیدیم، میتوانیم با احتمال بالا بگوییم:
ما هنوز آزادانه میاندیشیم، انتخاب میکنیم، و قربانی همدلی اجباری با سرکوبگر نشدهایم.
✅ نشانهها و کنشهای خروج از سندروم استکهلم:
1. قضاوت اخلاقی روشن اما انسانی
• نه به «برابردهی دروغین» (“همه مثل همان”)
• نه به «جانبداری از خشونت برای نجات»
• بلکه ایستادن بر اصول:
⟵ هیچ جنایتی با جنایت دیگر توجیه نمیشود
⟵ زندگی غیرنظامیان بیگناه، از هر قوم و کشور، محترم است
«من با جمهوری اسلامی مخالفم، اما حملهی اسرائیل به مردم ایران را نیز نمیپذیرم.»
2. توانایی دیدن درد دو طرف – بدون مشروعیت دادن به خشونت
• نه نادیدهگرفتن درد مردم غزه یا تهران
• نه جانبداری از یکی به امید نجات از دیگری
«ما میتوانیم همزمان از مردم ایران و مردم فلسطین دفاع کنیم، بدون دفاع از دولتهای سرکوبگرشان.»
3. نگاه ساختاری، نه شخصی یا احساساتی
• تحلیل شرایط با درک ساختار قدرت، تاریخ، و منافع
• شناسایی عاملان اصلی جنگافروزی، نه فقط قربانیان نمایشی
«اسرائیل و جمهوری اسلامی هر دو از فضای جنگ سود میبرند.اما مردم، همیشه بازندگان اصلیاند.»
4. خودانتقادی شجاعانه
ادامه دارد
M H
https://www.tg-me.com/marzockacademy
سندرم استکهلم (Stockholm Syndrome) حالتی روانشناختی است که در آن قربانیان خشونت یا اسارت، نسبت به عامل خشونت (گروگانگیر، شکنجهگر یا حکومت سرکوبگر) احساس همدلی، وفاداری یا دفاع پیدا میکنند. این پدیده معمولاً در شرایطی شکل میگیرد که:
• قربانی احساس ناتوانی کامل دارد؛
• برای زندهماندن نیازمند “لطف موقتی” از سوی عامل خشونت است؛
• فرد امکان فرار یا مقابله را در خود نمیبیند؛
• میان عامل خشونت و جهان بیرون، یا میان دو نیروی قهار، گیر افتاده است.
🟥 ۱. کسانی که از حکومت جمهوری اسلامی دفاع میکنند حتی در زمان جنگ:
این افراد در بسیاری موارد دچار نوعی سندرم استکهلم کلاسیک هستند:
• احساس ناتوانی: ممکن است باور داشته باشند که حکومت فروپاشیناپذیر است، پس باید با آن سازگار شد.
• عادت به سلطه: سالها زندگی در سرکوب، ممکن است باعث شده باشد “خشم علیه سرکوبگر” بهجای اینکه به مقاومت تبدیل شود، به تسلیم یا حتی وابستگی روانی بدل شود.
• همذاتپنداری با عامل خشونت: از آنجا که نفس اعتراض میتواند خطرآفرین باشد، ذهن ناخودآگاه برای کاهش اضطراب، با سرکوبگر همدلی میسازد تا بقای روانی تضمین شود.
🟦 ۲. کسانی که از اسراییل دفاع میکنند بهرغم حمله به ایران:
این گروه نیز میتوانند نوعی سندرم استکهلمِ برونفکنانه را تجربه کنند، که در آن:
• قربانی از شدت نفرت یا ناامیدی از حکومت خود، شروع به جانبداری از دشمن خارجی میکند، چرا که دشمن خارجی را “منجی بالقوه” میبیند.
• ذهن ناخودآگاه برای گریز از درد ناشی از درماندگی داخلی، به امید رهایی از طریق نیروهای بیرونی وابستگی روانی پیدا میکند.
• اگرچه چنین جانبداری آشکارا با موازین عقلانی و حقوق بشر ناسازگار است، اما از منظر روانشناسی، ممکن است ریشه در گسست عاطفی با وطنِ اشغالشده داشته باشد.
🟨 ۳. کسانی که هر دو طرف (جمهوری اسلامی و اسراییل) را محکوم میکنند اما همچنان دچار نوعی سکون، تردید یا بیعملیاند:
در این گروه، ممکن است نسخهای پیچیدهتر و مدرنتر از سندرم استکهلم در جریان باشد:
• فرد در میان دو قدرت خشونتورز (داخلی و خارجی) احساس خفگی میکند.
• برای گریز از تعارض درونی، نوعی بیطرفی احساسی یا اخلاقی مصنوعی شکل میگیرد: “همهاشان بدند، من نمیتوانم کاری کنم.”
• این حالت ممکن است به نوعی فلج اخلاقی یا سکوت روانی بینجامد که در آن فرد برای حفظ بقای عاطفیاش، از هرگونه قضاوت یا اقدام فاصله میگیرد.
⚠️ تفاوت سندرم استکهلم با تحلیل سیاسی آگاهانه
باید توجه داشت که همیشه دفاع از یک طرف به معنی سندرم نیست. اگر کسی:
• با تحلیل آگاهانه،
• بر مبنای حقوق بینالملل و عدالت،
• و بهدور از ترس یا وابستگی روانی
از یک موضع خاص حمایت کند، او لزوماً قربانی سندرم نیست.
اما وقتی دفاع یا جانبداری، برخاسته از ترس، تروما، انکار واقعیت، یا نیاز به بقاست، احتمال دارد سندرم در کار باشد.
📌 نتیجهگیری:
در شرایط جنگی و سرکوب، ذهن انسان برای بقا روانی، گاه از واقعیت فاصله میگیرد و با خشونتورزان همدلی میکند یا دچار فلج اخلاقی میشود. فهم سندرم استکهلم میتواند به ما کمک کند با کسانی که چنین مواضعی دارند، با شفقت، اما آگاهانه مواجه شویم. این فهم، راهی برای نجات از قربانیبودن به کنشگری آگاهانه است برای رهایی.
در شرایطی که خشونت، جنگ، سرکوب و دروغ همهجانبه بر فضای عمومی سایه انداختهاند، چگونه بفهمیم که دچار سندروم استکهلم نشدهایم؟
پاسخ این است: نه با شعار، نه با نفرت، بلکه با نشانههای رفتاری، روانی و اخلاقی خاص.
در ادامه، به نشانههایی اشاره میکنم که اگر در خود یا دیگران دیدیم، میتوانیم با احتمال بالا بگوییم:
ما هنوز آزادانه میاندیشیم، انتخاب میکنیم، و قربانی همدلی اجباری با سرکوبگر نشدهایم.
✅ نشانهها و کنشهای خروج از سندروم استکهلم:
1. قضاوت اخلاقی روشن اما انسانی
• نه به «برابردهی دروغین» (“همه مثل همان”)
• نه به «جانبداری از خشونت برای نجات»
• بلکه ایستادن بر اصول:
⟵ هیچ جنایتی با جنایت دیگر توجیه نمیشود
⟵ زندگی غیرنظامیان بیگناه، از هر قوم و کشور، محترم است
«من با جمهوری اسلامی مخالفم، اما حملهی اسرائیل به مردم ایران را نیز نمیپذیرم.»
2. توانایی دیدن درد دو طرف – بدون مشروعیت دادن به خشونت
• نه نادیدهگرفتن درد مردم غزه یا تهران
• نه جانبداری از یکی به امید نجات از دیگری
«ما میتوانیم همزمان از مردم ایران و مردم فلسطین دفاع کنیم، بدون دفاع از دولتهای سرکوبگرشان.»
3. نگاه ساختاری، نه شخصی یا احساساتی
• تحلیل شرایط با درک ساختار قدرت، تاریخ، و منافع
• شناسایی عاملان اصلی جنگافروزی، نه فقط قربانیان نمایشی
«اسرائیل و جمهوری اسلامی هر دو از فضای جنگ سود میبرند.اما مردم، همیشه بازندگان اصلیاند.»
4. خودانتقادی شجاعانه
ادامه دارد
M H
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
🔹 سندرم استکهلم چیست؟ سندرم استکهلم (Stockholm Syndrome) حالتی روانشناختی است که در آن قربانیان خشونت یا اسارت، نسبت به عامل خشونت (گروگانگیر، شکنجهگر یا حکومت سرکوبگر) احساس همدلی، وفاداری یا دفاع پیدا میکنند. این پدیده معمولاً در شرایطی شکل میگیرد…
• اگر به هر دلیلی تا دیروز سکوت کردهایم، امروز بتوانیم بگوییم:
«من اشتباه کردم، باید صدای بیصدایان میبودم.»
5. فعالیت یا همدلی برای رساندن صدای قربانیان واقعی
• بازنشر صدای مردم بیدفاع، نه صدای فرماندهان
• کمک به اطلاعرسانی جهانی، ارسال ابزار دسترسی به اینترنت، نامهنگاری به نهادهای بینالمللی
6. پرهیز از خشونتطلبی با زبان عدالت
• مثلاً نگوییم: “حقشان بود بمباران شوند چون از فلان حکومت دفاع کردند.”
• چون این خود بازتولید خشونت است، نه مقاومت.
7. داشتن «افق رهایی»
• سندروم استکهلم وقتی شکل میگیرد که فرد هیچ راه رهایی جز وابستگی به عامل خشونت نمیبیند.
• اگر شما هنوز به امکان تغییر، رهایی و ساختن آیندهای بهتر با مردم ایمان دارید، گرفتار این سندروم نیستید.
🕊️ نتیجهگیری:
«سندروم استکهلم یعنی وقتی قربانی به زندهماندن بسنده میکند، نه به زیستن.»
اگر هنوز:
• با ظلم بیگانهایم،
• قدرت همدلیمان را با بیپناهان حفظ کردهایم،
• و آینده را بهجای سلاح و سلطه، با آگاهی و امید تصور میکنیم،
آنگاه ما اسیر نشدهایم.
نه به دستان جلاد، نه به وعدههای جنگطلب، و نه به توهم نجات از آسمان
https://www.tg-me.com/marzockacademy
«من اشتباه کردم، باید صدای بیصدایان میبودم.»
5. فعالیت یا همدلی برای رساندن صدای قربانیان واقعی
• بازنشر صدای مردم بیدفاع، نه صدای فرماندهان
• کمک به اطلاعرسانی جهانی، ارسال ابزار دسترسی به اینترنت، نامهنگاری به نهادهای بینالمللی
6. پرهیز از خشونتطلبی با زبان عدالت
• مثلاً نگوییم: “حقشان بود بمباران شوند چون از فلان حکومت دفاع کردند.”
• چون این خود بازتولید خشونت است، نه مقاومت.
7. داشتن «افق رهایی»
• سندروم استکهلم وقتی شکل میگیرد که فرد هیچ راه رهایی جز وابستگی به عامل خشونت نمیبیند.
• اگر شما هنوز به امکان تغییر، رهایی و ساختن آیندهای بهتر با مردم ایمان دارید، گرفتار این سندروم نیستید.
🕊️ نتیجهگیری:
«سندروم استکهلم یعنی وقتی قربانی به زندهماندن بسنده میکند، نه به زیستن.»
اگر هنوز:
• با ظلم بیگانهایم،
• قدرت همدلیمان را با بیپناهان حفظ کردهایم،
• و آینده را بهجای سلاح و سلطه، با آگاهی و امید تصور میکنیم،
آنگاه ما اسیر نشدهایم.
نه به دستان جلاد، نه به وعدههای جنگطلب، و نه به توهم نجات از آسمان
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
💢 چند دانشجوی دختر و پسر من را از کافه بیرون انداخته و به من گفتند: #گوسفند خودت هستی!
🖌#امیدفراغت روزنامهنگار
🔸پس از حمله نیمه شب اول تیر ماه ۱۴۰۴ #هواپیماهایB2 آمریکا به تاسیسات اتمی #فردو، #نطنز و ... و انهدام آن، ظهر امروز به کافهای رفتم تا #قهوه بخورم. بحث داغ کافه، حمله غافلگیرانه #آمریکا و پودر شدن #صدهامیلیارددلار از پول مردم برای ساخت سایتهای اتمی بود.
🔸تصمیم گرفتم مانند #مجریها و کارشناسان شبکههای #تلویزیون #جمهوریاسلامی حرف بزنم و زدم! ای کاش چنین حرفهایی نزده بودم. چرا که هم #فحشرکیک خوردم و هم اینکه من را با بیاحترامی از کافه بیرون انداخته و گفتند: #گوسفند خودت هستی! احتمالا دوست دارید، بدانید چه گفتم! به جوانان دختر و پسر کافه گفتم: #ترامپ جنگ را شروع کرد و پایان آن با جمهوریاسلامی است. از دیدگاه #سعیدجلیلی عضو #جبههپایداری هم وام گرفتم که گفته بود، آمریکا در شروع جنگ جمهوریاسلامی و #اسراییل اعلام کرد که حمله اسراییل به #ایران به آمریکا ربط ندارد و مانند جلیلی آن را به #ترسو بودن آمریکا ربط دادم. ابتدا ۳ دختر دانشجو گفتند: چقدر این آدم یعنی من #اسکول هستم و هیچ درک و شناختی از واقعیتها ندارم.
🔸اصلا فکر نمیکردم اکثریت ملت ایران به بلوغ فکری رسیدهاند. تصور میکردم مانند رفقایم اهل #تقلیدکورکورانه هستند. وقتی با تحلیل و تفسیر منطقیشان مواجه شدم شروع به کبرا و صغرا کردن کلمات و جملات کردم و به تعبیری #گودرز را به #شقایق ربط داده تا بتوانم این #شکست مفتضحانه را پنهان کنم.
🔸مدیر کافه وقتی چنین برخوردی را دید. به بیرون کافه آمد و گفت: این جوانان #دختر و #پسر اهل خرد و دانایی هستند و حواسشان به #علم #تخصص #فناوری #تکنولوژی و قدرتهای جهانی و منطقهای هست. دیگر نمیشود #دو ضربدر دو را به آنان #پنج غالب کرد!
🔸به مدیر کافه گفتم: بیشتر اهالی روستایمان چون #ماهواره ندارند و فقط شبکههای تلویزیون جمهوریاسلامی را میبینند، #شیرینی گرفتهاند و تصور میکنند همین روزها مسئولانجمهوریاسلامی در #تلآویو #حیفا و ...جشن میگیرند. من هم تصور کردم اینان مانند اهالی روستای ما، دسترسی به #اطلاعات جهانی ندارند. بنابراین تصمیم گرفتم: برای حفظ روحیهشان، کلمات و جملاتی بگویم تا بتوانم آنان را به اصطلاح #مهار کنم.
🔸بعد از اخراج از کافه، پیش خودم فکر کردم دیگر نمیشود با چنین جامعهای از این شوخیها کرد. #نسلامروز باخت و شکست را #باخت و پیروزی را پیروزی میدانند. به نسل امروز دیگر نمیشود گفت: توانایی محو و #نابودی اسراییل را داریم. اگر بگوییم مانند من از کافه بیرون پرت میکنند! نسل امروز دقیقا و البته آگاهانه فهمیده که با #شعار و #شعرهایحماسی نمیشود کشورهایی نظیر اسراییل را شکست داد. نسل امروز کاملا میداند اسراییلی که به وسعت #استانمازندران است بخاطر تکنولوژی #نظامی و #اقتصادی قدرت و توانایی شکست کشورهای بسیار بزرگتر از خودش را دارد.
🔸دختر دانشجو هم به مدیر کافه پیوست و برای اینکه من را از #ناراحتی دربیاورد، گفت: قصد بیاحترامی نداشتیم. اما تلاش کن از این پس به جامعه مخاطبت احترام بگذاری. اینکه حرف و سخنی را کورکورانه بشنوی و مانند #طوطی بخواهی آن را تکرار کنی، خودت از #مقامانسانی خارج میشوی. دختر دانشجو گفت: از خودت صادقانه میپرسم، آیا به حرفهایی که زدی، ایمان و اعتقاد داری؟ آیا واقعا آمریکا و اسراییل از ما میترسند؟ اگر میترسند پس چرا هواپیماهایشان، شب و روز در #اتوبانهوایی ایران، رفت و آمد میکنند؟ وقتی قدرت شناسایی هدفشان را در زیر #راهپله فلان ساختمانی در فلان شهر را دارند، آیا میتوان واقعیت موجود را غیر واقعیت تعریف کرد؟ وقتی هواپیمای اسراییلی در فلان خیابان #غرب کشور، فلان ماشین یک مقام را #رهگیری کرده و آن را #منفجر میکند، آیا میشود این توانمندی را نادیده گرفت؟ دختر دانشجو حرفهای دیگری هم زد که ای کاش زمین دهان باز میکرد و من را میبلعید تا چنین #شرمنده و خجالت زده نشوم.
🔸 اجازه میخواهم فقط یک جمله دختر دانشجو را بیان کنم. به من گفت: لطفا #گوسفند نباش!
https://www.tg-me.com/marzockacademy
🖌#امیدفراغت روزنامهنگار
🔸پس از حمله نیمه شب اول تیر ماه ۱۴۰۴ #هواپیماهایB2 آمریکا به تاسیسات اتمی #فردو، #نطنز و ... و انهدام آن، ظهر امروز به کافهای رفتم تا #قهوه بخورم. بحث داغ کافه، حمله غافلگیرانه #آمریکا و پودر شدن #صدهامیلیارددلار از پول مردم برای ساخت سایتهای اتمی بود.
🔸تصمیم گرفتم مانند #مجریها و کارشناسان شبکههای #تلویزیون #جمهوریاسلامی حرف بزنم و زدم! ای کاش چنین حرفهایی نزده بودم. چرا که هم #فحشرکیک خوردم و هم اینکه من را با بیاحترامی از کافه بیرون انداخته و گفتند: #گوسفند خودت هستی! احتمالا دوست دارید، بدانید چه گفتم! به جوانان دختر و پسر کافه گفتم: #ترامپ جنگ را شروع کرد و پایان آن با جمهوریاسلامی است. از دیدگاه #سعیدجلیلی عضو #جبههپایداری هم وام گرفتم که گفته بود، آمریکا در شروع جنگ جمهوریاسلامی و #اسراییل اعلام کرد که حمله اسراییل به #ایران به آمریکا ربط ندارد و مانند جلیلی آن را به #ترسو بودن آمریکا ربط دادم. ابتدا ۳ دختر دانشجو گفتند: چقدر این آدم یعنی من #اسکول هستم و هیچ درک و شناختی از واقعیتها ندارم.
🔸اصلا فکر نمیکردم اکثریت ملت ایران به بلوغ فکری رسیدهاند. تصور میکردم مانند رفقایم اهل #تقلیدکورکورانه هستند. وقتی با تحلیل و تفسیر منطقیشان مواجه شدم شروع به کبرا و صغرا کردن کلمات و جملات کردم و به تعبیری #گودرز را به #شقایق ربط داده تا بتوانم این #شکست مفتضحانه را پنهان کنم.
🔸مدیر کافه وقتی چنین برخوردی را دید. به بیرون کافه آمد و گفت: این جوانان #دختر و #پسر اهل خرد و دانایی هستند و حواسشان به #علم #تخصص #فناوری #تکنولوژی و قدرتهای جهانی و منطقهای هست. دیگر نمیشود #دو ضربدر دو را به آنان #پنج غالب کرد!
🔸به مدیر کافه گفتم: بیشتر اهالی روستایمان چون #ماهواره ندارند و فقط شبکههای تلویزیون جمهوریاسلامی را میبینند، #شیرینی گرفتهاند و تصور میکنند همین روزها مسئولانجمهوریاسلامی در #تلآویو #حیفا و ...جشن میگیرند. من هم تصور کردم اینان مانند اهالی روستای ما، دسترسی به #اطلاعات جهانی ندارند. بنابراین تصمیم گرفتم: برای حفظ روحیهشان، کلمات و جملاتی بگویم تا بتوانم آنان را به اصطلاح #مهار کنم.
🔸بعد از اخراج از کافه، پیش خودم فکر کردم دیگر نمیشود با چنین جامعهای از این شوخیها کرد. #نسلامروز باخت و شکست را #باخت و پیروزی را پیروزی میدانند. به نسل امروز دیگر نمیشود گفت: توانایی محو و #نابودی اسراییل را داریم. اگر بگوییم مانند من از کافه بیرون پرت میکنند! نسل امروز دقیقا و البته آگاهانه فهمیده که با #شعار و #شعرهایحماسی نمیشود کشورهایی نظیر اسراییل را شکست داد. نسل امروز کاملا میداند اسراییلی که به وسعت #استانمازندران است بخاطر تکنولوژی #نظامی و #اقتصادی قدرت و توانایی شکست کشورهای بسیار بزرگتر از خودش را دارد.
🔸دختر دانشجو هم به مدیر کافه پیوست و برای اینکه من را از #ناراحتی دربیاورد، گفت: قصد بیاحترامی نداشتیم. اما تلاش کن از این پس به جامعه مخاطبت احترام بگذاری. اینکه حرف و سخنی را کورکورانه بشنوی و مانند #طوطی بخواهی آن را تکرار کنی، خودت از #مقامانسانی خارج میشوی. دختر دانشجو گفت: از خودت صادقانه میپرسم، آیا به حرفهایی که زدی، ایمان و اعتقاد داری؟ آیا واقعا آمریکا و اسراییل از ما میترسند؟ اگر میترسند پس چرا هواپیماهایشان، شب و روز در #اتوبانهوایی ایران، رفت و آمد میکنند؟ وقتی قدرت شناسایی هدفشان را در زیر #راهپله فلان ساختمانی در فلان شهر را دارند، آیا میتوان واقعیت موجود را غیر واقعیت تعریف کرد؟ وقتی هواپیمای اسراییلی در فلان خیابان #غرب کشور، فلان ماشین یک مقام را #رهگیری کرده و آن را #منفجر میکند، آیا میشود این توانمندی را نادیده گرفت؟ دختر دانشجو حرفهای دیگری هم زد که ای کاش زمین دهان باز میکرد و من را میبلعید تا چنین #شرمنده و خجالت زده نشوم.
🔸 اجازه میخواهم فقط یک جمله دختر دانشجو را بیان کنم. به من گفت: لطفا #گوسفند نباش!
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
مغز؛ فرمانده فراموششده
مقایسه میزان توجه انسانها به مغز در برابر سایر اندامها، با تأکید بر عملکردهای شناختی، عقلانی و یادگیری
مقدمه
در جهانی که سلامت و زیبایی ظاهری به بخشی از هویت روزمره انسانها تبدیل شده است، مراقبت از اندامهایی چون قلب، پوست، چشم و عضلات جایگاهی ممتاز یافتهاند. تبلیغات گسترده، سرمایهگذاریهای کلان در صنایع آرایشی و سلامت، و حتی عادتهای فرهنگی رایج، همگی بر این امر دلالت دارند که انسان امروزی بهطور وسواسگونهای به آنچه دیده و سنجیده میشود توجه میکند.
در این میان، مغز—یعنی پیچیدهترین، ظریفترین و سرنوشتسازترین اندام بدن انسان—به طرز نگرانکنندهای نادیده گرفته شده است. این بیتوجهی نهتنها محدود به مراقبت فیزیولوژیک مغز است، بلکه ناظر بر یک غفلت عمیقتر: نادیدهگرفتن عملکردهای شناختی، عقلانی، یادگیری و پردازش معنای زندگی.
غفلت از مغز؛ یکی از پارادوکسهای مدرن
شاید هیچ اندامی بهاندازهی مغز مستحق مراقبت دائمی، تمرین مستمر و تغذیه سالم نباشد. اما با نگاهی به سبک زندگی روزمره انسان مدرن درمییابیم که کمترین سهم توجه، برنامهریزی، آموزش و سرمایهگذاری به مغز اختصاص یافته است.
مردم ساعتها در باشگاههای ورزشی عضله میسازند، هزاران دلار خرج ظاهر خود میکنند، اما برای آموزش ذهن، ارتقاء تمرکز، پیشگیری از زوال عقل، یا حتی فهم درست احساسات خود، نه زمان میگذارند و نه هزینه.
این شکاف، نهفقط نشانهای از اولویتهای معیوب فرهنگی، بلکه بازتابی از ناتوانی انسان در شناخت جایگاه واقعی خود بهعنوان موجودی شناختی-فرهنگی است.
عملکردهای شناختی و عقلانی: قلب نادیدنی وجود انسان
مغز، مرکز تمام فرآیندهایی است که انسان را از سایر گونهها متمایز میسازد: توانایی تمرکز، حافظه فعال، حل مسئله، تفکر انتزاعی، یادگیری پیچیده، برنامهریزی آینده، کنترل هیجانات، همدلی، و قضاوت اخلاقی.
این عملکردها نه اموری لوکس و دانشگاهی، بلکه بنیاد زندگی روزمره ما هستند. تصمیمگیری در مورد شغل، مدیریت یک گفتوگوی دشوار، تشخیص یک احساس پنهان، نوشتن یک جمله معنادار، یا حتی بهخاطر آوردن خاطرهای شیرین—all—وابسته به سلامت و پویایی مغز ماست.
با این حال، افراد کمی به تمرین شناختی میپردازند، کمتر کسی به تغذیه ذهن خود میاندیشد، و بیشتر مردم فرسودگی شناختی را با «خستگی طبیعی» اشتباه میگیرند.
در این وضعیت، مغز—با تمام ظرفیتهای شگفتانگیزش—در حاشیهی توجه فردی و اجتماعی باقی میماند، و انسان، موجودی که میتوانست خردمندترین باشد، بهتدریج درگیر روزمرگی، فراموشی و زوال عقلانی میشود
دلایل فرهنگی و روانشناختی این بیتوجهی
چرا انسانها به مغز خود کمترین توجه را دارند؟ پاسخ این پرسش چندلایه است:
نخست آنکه مغز دیده نمیشود. انسان بهطور طبیعی به چیزهایی واکنش نشان میدهد که دیده، لمس یا شنیده میشوند.
دوم، بسیاری از اختلالات شناختی یا عاطفی، بهجای اینکه بهعنوان “مسأله زیستی مغز” تلقی شوند، بهصورت برچسبهای شخصی، ضعف اراده یا ناتوانی اجتماعی درک میشوند.
سوم، نظامهای آموزشی ما هنوز بهجای “تقویت تواناییهای ذهنی”، بیشتر به انتقال اطلاعات خشک و فراموشپذیر میپردازند.
و چهارم، فرهنگ مصرفگرایانه و تصویری عصر دیجیتال، انسان را به تماشاچی زیبایی ظاهری دیگران تبدیل کرده، نه معمار آگاهی و ذهن خود.
پیامدهای بیتوجهی به مغز
بیتوجهی به مغز، در بلندمدت، پیامدهایی عمیق و گاه بازگشتناپذیر دارد.
کاهش قدرت تمرکز، افزایش اضطراب، ضعف تصمیمگیری، اختلال در روابط اجتماعی، افت کیفیت یادگیری، و در مراحل پیشرفتهتر، زوال عقل و کاهش ظرفیتهای شناختی، از جمله این عوارض هستند.
همچنین، بیتوجهی به مغز، انسان را در برابر جریانهای تبلیغاتی، تئوریهای توطئه، تصمیمهای احساسی و فقدان تفکر انتقادی آسیبپذیرتر میکند.
راه بازگشت؛ فرهنگ مراقبت شناختی
اصلاح این وضعیت، نیازمند یک بازتعریف بنیادین از «سلامت» است.
مراقبت از مغز باید نهتنها در پزشکی، بلکه در آموزش، رسانه، خانواده و سیاستگذاری نهادینه شود.
تمرینهای ذهنی، مطالعه عمیق، گفتوگوهای معنادار، تفکر خلاق، توجهآگاهی (mindfulness)، خواب سالم، تغذیه مغزی، و یادگیری مادامالعمر، نهفقط توصیههای لوکس، بلکه نیازهای پایهی انسان معاصر هستند.
زمان آن رسیده که سلامت مغز را جدی بگیریم—نه بهعنوان اندامی زیستی، بلکه بهعنوان بستر شخصیت، شعور، و آیندهی انسان.
نتیجهگیری
در عصر پیچیدگی، شتاب، و هوش مصنوعی، آنچه انسان را متمایز نگاه میدارد، نه بدن عضلانی یا چهرهی آراسته، بلکه مغز ورزیده، اندیشهی روشن، و ذهنی پویاست.
مقایسه میزان توجه انسانها به مغز در برابر سایر اندامها، با تأکید بر عملکردهای شناختی، عقلانی و یادگیری
مقدمه
در جهانی که سلامت و زیبایی ظاهری به بخشی از هویت روزمره انسانها تبدیل شده است، مراقبت از اندامهایی چون قلب، پوست، چشم و عضلات جایگاهی ممتاز یافتهاند. تبلیغات گسترده، سرمایهگذاریهای کلان در صنایع آرایشی و سلامت، و حتی عادتهای فرهنگی رایج، همگی بر این امر دلالت دارند که انسان امروزی بهطور وسواسگونهای به آنچه دیده و سنجیده میشود توجه میکند.
در این میان، مغز—یعنی پیچیدهترین، ظریفترین و سرنوشتسازترین اندام بدن انسان—به طرز نگرانکنندهای نادیده گرفته شده است. این بیتوجهی نهتنها محدود به مراقبت فیزیولوژیک مغز است، بلکه ناظر بر یک غفلت عمیقتر: نادیدهگرفتن عملکردهای شناختی، عقلانی، یادگیری و پردازش معنای زندگی.
غفلت از مغز؛ یکی از پارادوکسهای مدرن
شاید هیچ اندامی بهاندازهی مغز مستحق مراقبت دائمی، تمرین مستمر و تغذیه سالم نباشد. اما با نگاهی به سبک زندگی روزمره انسان مدرن درمییابیم که کمترین سهم توجه، برنامهریزی، آموزش و سرمایهگذاری به مغز اختصاص یافته است.
مردم ساعتها در باشگاههای ورزشی عضله میسازند، هزاران دلار خرج ظاهر خود میکنند، اما برای آموزش ذهن، ارتقاء تمرکز، پیشگیری از زوال عقل، یا حتی فهم درست احساسات خود، نه زمان میگذارند و نه هزینه.
این شکاف، نهفقط نشانهای از اولویتهای معیوب فرهنگی، بلکه بازتابی از ناتوانی انسان در شناخت جایگاه واقعی خود بهعنوان موجودی شناختی-فرهنگی است.
عملکردهای شناختی و عقلانی: قلب نادیدنی وجود انسان
مغز، مرکز تمام فرآیندهایی است که انسان را از سایر گونهها متمایز میسازد: توانایی تمرکز، حافظه فعال، حل مسئله، تفکر انتزاعی، یادگیری پیچیده، برنامهریزی آینده، کنترل هیجانات، همدلی، و قضاوت اخلاقی.
این عملکردها نه اموری لوکس و دانشگاهی، بلکه بنیاد زندگی روزمره ما هستند. تصمیمگیری در مورد شغل، مدیریت یک گفتوگوی دشوار، تشخیص یک احساس پنهان، نوشتن یک جمله معنادار، یا حتی بهخاطر آوردن خاطرهای شیرین—all—وابسته به سلامت و پویایی مغز ماست.
با این حال، افراد کمی به تمرین شناختی میپردازند، کمتر کسی به تغذیه ذهن خود میاندیشد، و بیشتر مردم فرسودگی شناختی را با «خستگی طبیعی» اشتباه میگیرند.
در این وضعیت، مغز—با تمام ظرفیتهای شگفتانگیزش—در حاشیهی توجه فردی و اجتماعی باقی میماند، و انسان، موجودی که میتوانست خردمندترین باشد، بهتدریج درگیر روزمرگی، فراموشی و زوال عقلانی میشود
دلایل فرهنگی و روانشناختی این بیتوجهی
چرا انسانها به مغز خود کمترین توجه را دارند؟ پاسخ این پرسش چندلایه است:
نخست آنکه مغز دیده نمیشود. انسان بهطور طبیعی به چیزهایی واکنش نشان میدهد که دیده، لمس یا شنیده میشوند.
دوم، بسیاری از اختلالات شناختی یا عاطفی، بهجای اینکه بهعنوان “مسأله زیستی مغز” تلقی شوند، بهصورت برچسبهای شخصی، ضعف اراده یا ناتوانی اجتماعی درک میشوند.
سوم، نظامهای آموزشی ما هنوز بهجای “تقویت تواناییهای ذهنی”، بیشتر به انتقال اطلاعات خشک و فراموشپذیر میپردازند.
و چهارم، فرهنگ مصرفگرایانه و تصویری عصر دیجیتال، انسان را به تماشاچی زیبایی ظاهری دیگران تبدیل کرده، نه معمار آگاهی و ذهن خود.
پیامدهای بیتوجهی به مغز
بیتوجهی به مغز، در بلندمدت، پیامدهایی عمیق و گاه بازگشتناپذیر دارد.
کاهش قدرت تمرکز، افزایش اضطراب، ضعف تصمیمگیری، اختلال در روابط اجتماعی، افت کیفیت یادگیری، و در مراحل پیشرفتهتر، زوال عقل و کاهش ظرفیتهای شناختی، از جمله این عوارض هستند.
همچنین، بیتوجهی به مغز، انسان را در برابر جریانهای تبلیغاتی، تئوریهای توطئه، تصمیمهای احساسی و فقدان تفکر انتقادی آسیبپذیرتر میکند.
راه بازگشت؛ فرهنگ مراقبت شناختی
اصلاح این وضعیت، نیازمند یک بازتعریف بنیادین از «سلامت» است.
مراقبت از مغز باید نهتنها در پزشکی، بلکه در آموزش، رسانه، خانواده و سیاستگذاری نهادینه شود.
تمرینهای ذهنی، مطالعه عمیق، گفتوگوهای معنادار، تفکر خلاق، توجهآگاهی (mindfulness)، خواب سالم، تغذیه مغزی، و یادگیری مادامالعمر، نهفقط توصیههای لوکس، بلکه نیازهای پایهی انسان معاصر هستند.
زمان آن رسیده که سلامت مغز را جدی بگیریم—نه بهعنوان اندامی زیستی، بلکه بهعنوان بستر شخصیت، شعور، و آیندهی انسان.
نتیجهگیری
در عصر پیچیدگی، شتاب، و هوش مصنوعی، آنچه انسان را متمایز نگاه میدارد، نه بدن عضلانی یا چهرهی آراسته، بلکه مغز ورزیده، اندیشهی روشن، و ذهنی پویاست.
اما تا زمانی که مغز را «فرماندهای فراموششده» بدانیم و عملکردهای شناختی را در حاشیهی زیستروزمره نگه داریم، تمدن انسانی بر زمینی لرزان بنا خواهد شد.
اگر انسان میخواهد همچنان «موجود خردمند» باقی بماند، باید از مغزش آغاز کند.
جمشید قسیمی
جمشید قسیمی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
اگر انسان میخواهد همچنان «موجود خردمند» باقی بماند، باید از مغزش آغاز کند.
جمشید قسیمی
جمشید قسیمی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
سیستم گلیمفاتیک: فاضلاب مغز
سیستم گلیمفاتیک شبکهای در مغز است که مانند یک «سیستم فاضلاب» عمل میکند و مواد زائد، سموم و متابولیتها را از بافت مغزی پاکسازی میکند. این سیستم برای سلامت مغز حیاتی است.
چگونه کار میکند؟
• ساختار: از سلولهای گلیال (عمدتاً آستروسیتها) و فضاهای اطراف رگهای خونی تشکیل شده است. مایع مغزینخاعی (CSF) از طریق این فضاها در مغز جریان مییابد.
• فرآیند: مایع مغزینخاعی، سموم (مثل پروتئینهای بتا-آمیلوئید مرتبط با آلزایمر) را جمعآوری و از طریق سیستم لنفاوی به جریان خون منتقل میکند.
• فعالیت اصلی: در خواب عمیق (فاز غیر-REM) کارآمدتر است، زیرا فضای بینسلولی مغز افزایش یافته و جریان مایعات بهبود مییابد.
چرا مهم است؟
• پیشگیری از بیماریها: دفع پروتئینهای مضر، خطر آلزایمر، پارکینسون و سایر بیماریهای عصبی را کاهش میدهد.
• سلامت شناختی: پاکسازی مواد زائد، حافظه، تمرکز و یادگیری را حفظ میکند.
• تعادل مغزی: حذف متابولیتهای مضر، از آسیب به نورونها جلوگیری میکند.
چه چیزهایی به آن آسیب میزند؟
• کمبود خواب: خواب ناکافی، عملکرد سیستم را مختل میکند.
• افزایش سن: با پیری، کارایی آن کاهش مییابد.
• مشکلات عروقی: فشار خون بالا یا بیماریهای قلبی، جریان مایعات را مختل میکنند.
چگونه تقویتش کنیم؟
• خواب منظم: 7-9 ساعت خواب عمیق در شب.
• سلامت عروق: ورزش، تغذیه سالم و کنترل فشار خون.
• کاهش التهاب: مدیریت استرس و رژیم غذایی ضدالتهابی.
جمعبندی: سیستم گلیمفاتیک، فاضلاب مغز است که با پاکسازی سموم، سلامت شناختی و عصبی را تضمین میکند. خواب کافی، کلید فعالسازی این سیستم حیاتی است.
جمشید قسیمی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
سیستم گلیمفاتیک شبکهای در مغز است که مانند یک «سیستم فاضلاب» عمل میکند و مواد زائد، سموم و متابولیتها را از بافت مغزی پاکسازی میکند. این سیستم برای سلامت مغز حیاتی است.
چگونه کار میکند؟
• ساختار: از سلولهای گلیال (عمدتاً آستروسیتها) و فضاهای اطراف رگهای خونی تشکیل شده است. مایع مغزینخاعی (CSF) از طریق این فضاها در مغز جریان مییابد.
• فرآیند: مایع مغزینخاعی، سموم (مثل پروتئینهای بتا-آمیلوئید مرتبط با آلزایمر) را جمعآوری و از طریق سیستم لنفاوی به جریان خون منتقل میکند.
• فعالیت اصلی: در خواب عمیق (فاز غیر-REM) کارآمدتر است، زیرا فضای بینسلولی مغز افزایش یافته و جریان مایعات بهبود مییابد.
چرا مهم است؟
• پیشگیری از بیماریها: دفع پروتئینهای مضر، خطر آلزایمر، پارکینسون و سایر بیماریهای عصبی را کاهش میدهد.
• سلامت شناختی: پاکسازی مواد زائد، حافظه، تمرکز و یادگیری را حفظ میکند.
• تعادل مغزی: حذف متابولیتهای مضر، از آسیب به نورونها جلوگیری میکند.
چه چیزهایی به آن آسیب میزند؟
• کمبود خواب: خواب ناکافی، عملکرد سیستم را مختل میکند.
• افزایش سن: با پیری، کارایی آن کاهش مییابد.
• مشکلات عروقی: فشار خون بالا یا بیماریهای قلبی، جریان مایعات را مختل میکنند.
چگونه تقویتش کنیم؟
• خواب منظم: 7-9 ساعت خواب عمیق در شب.
• سلامت عروق: ورزش، تغذیه سالم و کنترل فشار خون.
• کاهش التهاب: مدیریت استرس و رژیم غذایی ضدالتهابی.
جمعبندی: سیستم گلیمفاتیک، فاضلاب مغز است که با پاکسازی سموم، سلامت شناختی و عصبی را تضمین میکند. خواب کافی، کلید فعالسازی این سیستم حیاتی است.
جمشید قسیمی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
#علاج
آیا جنگ
_پس از این همه تباهی و ویرانی_
ما را نجات خواهد داد
و آرزوهای خفتۀ ما
دیگر بار
شکفته خواهد شد؟
و یا از من انسانی بدوی خواهد ساخت
و از تو زنی دیگر؟
#نزار_قبانی
❥ @DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
آیا جنگ
_پس از این همه تباهی و ویرانی_
ما را نجات خواهد داد
و آرزوهای خفتۀ ما
دیگر بار
شکفته خواهد شد؟
و یا از من انسانی بدوی خواهد ساخت
و از تو زنی دیگر؟
#نزار_قبانی
❥ @DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند
قربان عباسی
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند!
در میان شعرای عربزبان نزار قبانی جایگاه ویژهای در قلب من دارد چه از دید اشعار عاشقانهای که سروده است و چه به لحاظ سرودههای سیاسی که بهراستی تازیانهای آتشین هستند بر تن ستمگران و دژخیمان. تازشی است به کسانی که با بیداد و ستم و گزافهگویی کرامت انسانی را هتک حرمت میکنند و ملتهای خود را پیشاپیش درهمشکسته و درمانده جلوه میدهند. شعر در چنین جهانی با نگونبختی گره میخورد با فریاد زدن بدبختیها که ملتها را تا حد فلاکت بیچاره کرده است.
نزار قبانی،در شعر «یادداشتهایی بر دفتر شکست» مینویسد:
«تعجبی ندارد که در جنگ شکست خوردیم چون ابزار ما در جنگ هنر رجزخوانی شرقیهاست... ابزار ما در جنگ زبان بوق و کرناست و مصیبتهایمان از آن است که فریادمان از صدایمان کلفتتر و شمشیرمان از قامتمان بلندتر
و روح جاهلیت در کالبد داریم»
طبلهای توخالی نامی است سزاوار برای دولتهای خاورمیانه. عرب و غیرعربش هم فرقی نمیکند. کار اینها رجزخوانی
است و بوق و کرنا. پرورش دادن سگهای درنده و جاسوس و خبرچین و..»
نزار قبانی خطاب به جائر زمانهاش مینویسد:
«شما دوبار در جنگ شکست خوردید چون نه تنها در برابر دشمن خارجی که اسرائیل غاصب است شکست خوردید بلکه با دیکتاتوری تمام زبان نیمی از ملت را بریدید. از مسئله انسان جدا افتادید. باور کنید سرورم! یهودیان از مرزها وارد نشدند آنان مثل مورچه از ضعفهایمان به درونمان نفوذ کردند»
قربان عباسی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند
قربان عباسی
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند!
در میان شعرای عربزبان نزار قبانی جایگاه ویژهای در قلب من دارد چه از دید اشعار عاشقانهای که سروده است و چه به لحاظ سرودههای سیاسی که بهراستی تازیانهای آتشین هستند بر تن ستمگران و دژخیمان. تازشی است به کسانی که با بیداد و ستم و گزافهگویی کرامت انسانی را هتک حرمت میکنند و ملتهای خود را پیشاپیش درهمشکسته و درمانده جلوه میدهند. شعر در چنین جهانی با نگونبختی گره میخورد با فریاد زدن بدبختیها که ملتها را تا حد فلاکت بیچاره کرده است.
نزار قبانی،در شعر «یادداشتهایی بر دفتر شکست» مینویسد:
«تعجبی ندارد که در جنگ شکست خوردیم چون ابزار ما در جنگ هنر رجزخوانی شرقیهاست... ابزار ما در جنگ زبان بوق و کرناست و مصیبتهایمان از آن است که فریادمان از صدایمان کلفتتر و شمشیرمان از قامتمان بلندتر
و روح جاهلیت در کالبد داریم»
طبلهای توخالی نامی است سزاوار برای دولتهای خاورمیانه. عرب و غیرعربش هم فرقی نمیکند. کار اینها رجزخوانی
است و بوق و کرنا. پرورش دادن سگهای درنده و جاسوس و خبرچین و..»
نزار قبانی خطاب به جائر زمانهاش مینویسد:
«شما دوبار در جنگ شکست خوردید چون نه تنها در برابر دشمن خارجی که اسرائیل غاصب است شکست خوردید بلکه با دیکتاتوری تمام زبان نیمی از ملت را بریدید. از مسئله انسان جدا افتادید. باور کنید سرورم! یهودیان از مرزها وارد نشدند آنان مثل مورچه از ضعفهایمان به درونمان نفوذ کردند»
قربان عباسی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند قربان عباسی نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند! در میان شعرای عربزبان نزار قبانی جایگاه ویژهای در قلب من دارد چه…
و همو با خطاب قراردادن دولتهای دیکتاتور خاورمیانه فریاد میزند:
«به من بگویید انسان درون شما چه وقت سر از خواب برمیدارد؟»
شاعری چون نزار قبانی شعرش را به «قرص نانی» بدل میکند تا ذهن و آگاهی مردم را تغذیه کند. بهزعم او کلمات ماهیاند و مردمان آب. اما در سرزمین جباران و دیکتاتورهای خاورمیانه سرودن چندان هم سهل نیست. مینویسد:
«من با خود تنها گنجشکی در جیب داشتم. افسر توقیفم میکند و برای گنجشک مجوز عبور میخواهد. واژه در سرزمین من به مجوز نیاز دارد.» در چنین وضعیتی که آزادی و کرامت انسان له میشود. شاعر چارهای جز بالاآوردن غصه ندارد و میگوید: «چون جامی شکسته هستم که از دروازه شهر به بیرون پرتابم کردهاند.»
که اشارتی است ظریفانه و بس هوشمندانه به خُرد شدن انسان. واژه در سرزمین دیکتاتورها توپ لاستیکی است که که حاکم آن را از بالکن به خیابان پرتاب میکند. مردم پشت سر توپ میدوند و مثل سگی له له میزنند. واژه آمپول مرفینی است که حاکم از قرن هفتم به مردم تزریق میکند. «واژه در سرزمین من زنی است که از قرن هفتم فحشا را به خوبی آموخته است.»
و چه میراثی است میراث فرزندان آینده از سرزمینی که دیکتاتوری کمترین طاعونش است. چه باید کرد با این میراث شوم. جز آنچه نزار قبانی میکند:
«صندوقچه پدرم را باز میکنم و
وصیت نامه را پاره میکنم و
ارثیهاش را درمزایده به حراج میگذارم»
باید «چنان شرقی را خانقاه به خانقاه پیش چشم شرقیان به ویرانه بدل کرد.»
علم، آگاهی، دین، تربیت و نظام باورهایی که به جای رهایی انسانی از او میمونی مقلد بسازد و به افیونی بدل شود که وی را با لالایی به خواب سنگین فرو ببرد باید همه را یکجا به حریق سپرد.
نزار در بررسی گذشته اعراب مینویسد: «به دنبال نوشتهای هستم؛ متعلق به این زمانه یا خودم...اما فقط شن است و جاهلیت».
و به صراحت مینویسد:
«میراث پدرم را نمیخواهم. نه لباسی که او تنم کرد و نه دانشی که او به من آموخت و نه هزار و یک شب و نه آن گلابپاش عجیب و نافرمان و قالی جادویی را. و نهآن شمشیر دولت خودخواه و شعرهای حقیر احمقانه را هم نمیخواهم».
نزار در پی بنیان نهادن زبانی است نو با الفبایی تازه که بتواند بر کالبد مرده انسان شرقی بدمد. میخواهد الفبایی بیافریند که تمام تمرکزش روی آزادی باشد و کرامت انسان. و خطاب به همه شرقیان و از جمله خودما. میسراید:
«ازبس نشستیم در انتظار گودو که پاهایمان به خواب رفت. اندیشه در سرمان به خواب رفت و گوشت پشتمان به جزئی از دیوار تبدیل شد. انواع شیون و زاری را آموختهایم. مثل میمونها به ما رقص و خوشرقصی آموختند و مثل سگهای شکاری تمرینمان دادند که چطور وقتی ارابه دیکتاتور آمد در برابر آیندهای آکنده از وحشت قامت خم کنیم».
ازاینرو با حزن و بغضی تمام مینویسد:
«گودو بیا ما را از دست ظلم و ظالمان رهایی بخش. چون ما گوسفندان در ایستگاه تاریخ زندانی شدهایم....
گودو بیا اشکهایمان را پاک کن و انسان را از چنگال انسان نجات بده.
گودو بیا که رودخانه هیمان تبخیر شدند، کوههایمان مهاجرت کردند و دریاها خشکیدند.
بیا زمین نمیخواهد باران به دیدار او بیاید و درختان درخاک ما پا بگیرند و بیا که زنان آبستن نمیشوند.
اگر به خاطر ما نمیآیی به خاطر میلیون کودک گرسنه فردا بیا.»
نزار قبانی سرزمینهای خاورمیانه و اعراب را عمدتاً زیارتگاه دیوانگان میخواند. سرزمینهایی که در آن درختان از ناامیدی خودکشی میکنند. چرا که دولت و ملت به یک اندازه در باتلاق خرافات گیر افتادهاند. ملتی که خدایش را از هسته خرما میسازد و برای هر دیوانه زیارتگاهی و گرد هر دجالی مزاری برپا میکند. ملتی که زمان آنها را گله گله میبلعد و از تلاوت قرآن بر سر قبر مردههایشان سیر نمیشوند. ملتی که مرگپرست است و خرافهپرور. ملتی که زندگی را به قربانگاه بدل کرده است.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
«به من بگویید انسان درون شما چه وقت سر از خواب برمیدارد؟»
شاعری چون نزار قبانی شعرش را به «قرص نانی» بدل میکند تا ذهن و آگاهی مردم را تغذیه کند. بهزعم او کلمات ماهیاند و مردمان آب. اما در سرزمین جباران و دیکتاتورهای خاورمیانه سرودن چندان هم سهل نیست. مینویسد:
«من با خود تنها گنجشکی در جیب داشتم. افسر توقیفم میکند و برای گنجشک مجوز عبور میخواهد. واژه در سرزمین من به مجوز نیاز دارد.» در چنین وضعیتی که آزادی و کرامت انسان له میشود. شاعر چارهای جز بالاآوردن غصه ندارد و میگوید: «چون جامی شکسته هستم که از دروازه شهر به بیرون پرتابم کردهاند.»
که اشارتی است ظریفانه و بس هوشمندانه به خُرد شدن انسان. واژه در سرزمین دیکتاتورها توپ لاستیکی است که که حاکم آن را از بالکن به خیابان پرتاب میکند. مردم پشت سر توپ میدوند و مثل سگی له له میزنند. واژه آمپول مرفینی است که حاکم از قرن هفتم به مردم تزریق میکند. «واژه در سرزمین من زنی است که از قرن هفتم فحشا را به خوبی آموخته است.»
و چه میراثی است میراث فرزندان آینده از سرزمینی که دیکتاتوری کمترین طاعونش است. چه باید کرد با این میراث شوم. جز آنچه نزار قبانی میکند:
«صندوقچه پدرم را باز میکنم و
وصیت نامه را پاره میکنم و
ارثیهاش را درمزایده به حراج میگذارم»
باید «چنان شرقی را خانقاه به خانقاه پیش چشم شرقیان به ویرانه بدل کرد.»
علم، آگاهی، دین، تربیت و نظام باورهایی که به جای رهایی انسانی از او میمونی مقلد بسازد و به افیونی بدل شود که وی را با لالایی به خواب سنگین فرو ببرد باید همه را یکجا به حریق سپرد.
نزار در بررسی گذشته اعراب مینویسد: «به دنبال نوشتهای هستم؛ متعلق به این زمانه یا خودم...اما فقط شن است و جاهلیت».
و به صراحت مینویسد:
«میراث پدرم را نمیخواهم. نه لباسی که او تنم کرد و نه دانشی که او به من آموخت و نه هزار و یک شب و نه آن گلابپاش عجیب و نافرمان و قالی جادویی را. و نهآن شمشیر دولت خودخواه و شعرهای حقیر احمقانه را هم نمیخواهم».
نزار در پی بنیان نهادن زبانی است نو با الفبایی تازه که بتواند بر کالبد مرده انسان شرقی بدمد. میخواهد الفبایی بیافریند که تمام تمرکزش روی آزادی باشد و کرامت انسان. و خطاب به همه شرقیان و از جمله خودما. میسراید:
«ازبس نشستیم در انتظار گودو که پاهایمان به خواب رفت. اندیشه در سرمان به خواب رفت و گوشت پشتمان به جزئی از دیوار تبدیل شد. انواع شیون و زاری را آموختهایم. مثل میمونها به ما رقص و خوشرقصی آموختند و مثل سگهای شکاری تمرینمان دادند که چطور وقتی ارابه دیکتاتور آمد در برابر آیندهای آکنده از وحشت قامت خم کنیم».
ازاینرو با حزن و بغضی تمام مینویسد:
«گودو بیا ما را از دست ظلم و ظالمان رهایی بخش. چون ما گوسفندان در ایستگاه تاریخ زندانی شدهایم....
گودو بیا اشکهایمان را پاک کن و انسان را از چنگال انسان نجات بده.
گودو بیا که رودخانه هیمان تبخیر شدند، کوههایمان مهاجرت کردند و دریاها خشکیدند.
بیا زمین نمیخواهد باران به دیدار او بیاید و درختان درخاک ما پا بگیرند و بیا که زنان آبستن نمیشوند.
اگر به خاطر ما نمیآیی به خاطر میلیون کودک گرسنه فردا بیا.»
نزار قبانی سرزمینهای خاورمیانه و اعراب را عمدتاً زیارتگاه دیوانگان میخواند. سرزمینهایی که در آن درختان از ناامیدی خودکشی میکنند. چرا که دولت و ملت به یک اندازه در باتلاق خرافات گیر افتادهاند. ملتی که خدایش را از هسته خرما میسازد و برای هر دیوانه زیارتگاهی و گرد هر دجالی مزاری برپا میکند. ملتی که زمان آنها را گله گله میبلعد و از تلاوت قرآن بر سر قبر مردههایشان سیر نمیشوند. ملتی که مرگپرست است و خرافهپرور. ملتی که زندگی را به قربانگاه بدل کرده است.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
و همو با خطاب قراردادن دولتهای دیکتاتور خاورمیانه فریاد میزند: «به من بگویید انسان درون شما چه وقت سر از خواب برمیدارد؟» شاعری چون نزار قبانی شعرش را به «قرص نانی» بدل میکند تا ذهن و آگاهی مردم را تغذیه کند. بهزعم او کلمات ماهیاند و مردمان آب. اما در…
سرزمینی که در آن کفبینی و رقص زار، طالعبینی و قبرپرستی مردم را به ستونهای سنگی میخکوب کرده است. سرزمینهایی که در هر وجبش خلیفهای خودخداپندار خفته است و شیوخ نفت و متعه و زنباره با غرایز شعلهورشان ورمیروند و زیر عبای خونینشان دار برپا میکنند. و اینجاست که نزار خطاب به اعراب مینویسد:
«دست به خودکشی بزنید که شما چاپ دوم سرگذشت اندلس مغلوبهاید»
ملتی مغلوب اما رجزخوان. که در زیر این آسمان پهناور با هرچه که گنجشک است دشمنی دارند.
«در گلویم گنجشکی دارم
و نمیخواهم آن را بفروشم
اما تو میخواهی
گنجشک را از حنجرهام مصادره کنی»
شاعر در پی آن است که صدای خود را حفظ کند. استقلال فردیاش را پاس بدارد و از تفرد و سوژگیاش در برابر یورش امت و خلیفهاش دفاع کند. صدای هرکس در واقع بکارت اوست. باید آن را هزینه هر نامردی نکند. اما دیکتاتور، خلیفه و شیوخ نفت و خرافه «غصب کننده بکارتند» و «درنده عطرها» و برای جنگ با گنجشک بسیج شدهاند.
و همین مسئله را در اشعار شاعرانهاش هم حفظ میکند. خطاب به جامعه جمعگرا که فردیت را میکشد و مانع تحقق آزادی فردی است مینویسد:
«من هیچ وقت - مثل دیگران - دلال مواد نبودم
دزدی نکردم... آدم نکشتم
اما در روز روشن عشق میورزم
آیا کافرم میپندارید؟»
جاهلان میگویند:
«من با شعرهایم علیه آموزههای آسمان شورش کردم
که گفته عشق دشمنی با نیک نامی آسمان است؟»
شاعر عشق را چون جنگل بلوط در تمام پایتختهای جهان بکارد. چون عشقورزی پیشه اوست. مثل تمامی پیامبران. میخواهد کودکی و بیگناهی و زلالی روح خود را در جامعه خرافات زده حفظ کند. عشق در سرزمین اهریمن تنها ابزار مبارزه است. یگانهترین ابزارها. آماج عشق صلح و عدالت است. افکندن بذر یگانگی و اتحاد و همدلی، مهربانی و شفقت. قدرت الزاماً همیشه از لوله تفنگ نمیگذرد..
نزار سرزمین خود را «سینهای آکنده از زخم» مینامد. سرزمینی که فلاکت آن ناشی از «جمجمههای کهنه» است که باید تمامیتش را جارو کشید. جامعهای که امثال و حکماش خود عین سلطه است. و عباپوشان فرسوده نیک واقفند که چگونه از سادهلوحی مردمان بهرهبرداری کنند و پوست ملت را شرحه شرحه کنند. این است که به مصاف گذشته تاریک میرود. به میراثی که از آن غم و بردگی میبارد.
«به گذشته تیراندازی کن.... مسلسل باش و جنایت..
که پس ازآن که خدا را
بر دیوارهای شهر به دار کشیدند
دیگر دعاها را بهایی نیست»
در واقع نزار از خدای به قتل رسیده سخن میگوید. از بیارزش شدن ارزشها و از این که میراث گذشتگان دیگر ابزار یورش ما به سوی آینده تابناک را فراهم نمیکنند بلکه فقط دالانهای تاریکی هستند که ما در آنها گیج میخوریم و گم میشویم. تاریخ گذشته خود عامل سقوط است. و باید برچنان سقوطی تسلیت گفت.
به زعم نزار واژگان کهنه شدهاند. مثل کفشهای کهنه و سوراخ که باید دور انداخته شوند. واژگان فاسد و بیمعنا و پر دشنام و پراندیشههایی تهیمایه که به سمت شکست هدایتمان میکنند. سرزمینی که در آن شعرها طعم خود را از دست دادهاند. گیسوان زنان و همه چیز طعم خود را از دست داده است. سرزمینی که از اندوه تغذیه میکند و در برابر نیروهای مرگآفرین زانوزده است. سرزمی که شاعران عشق و مهربان را به جلادانی خنجر به دست تبدیل میکند. نزار معتقد است باید از چنین سرزمینی شرمسار بود و از شعر نیز.
نزار قبانی به زیبایی چنین مینویسد:
«پنج هزار سال در دخمه بودیم
ریشهایمان انبوه
واحد پولمان ناشناخته
و چشمهایمان خانه مگسهاست
دوستان من! امتحان کنید
درها بشکنید
افکار و جامههای کهنهتان را شستشو دهید
دوستان من! امتحان کنید
کتب بخوانید.... کتاب بنویسید
واژه بکارید... و انار و انگور
امتحان کنید و بدر آیید
مردم بیرون از این دخمهها شما را نمیشناسندوفکر میکنند از تیره گرگهایید»
ملتی که کتاب نمیخواند، واژه نمیکارد، از معرفت (انار) بیگانه است و از سرمستی انسان بودن. احساس در پوستشان میمیرد. روحشان از فقر و نداری شکوه میکند روزهایشان به خمیازه کشیدن و چرت زدن میگذرد. چنین ملتی مثل قورباغه چاپلوسی میکند. مثل قورباغه دشنام میدهد و از کوتولهها قهرمان میسازد و از بزرگاناش انسانهایی حقیر. لاف شجاعت میزند و خموده و کسل صبح را به شب میرساند. چنین ملتی ناآموخته شعر را میکشد. زبان را به قتل میرساند و به جای اندیشه التماس میسازد تا خدای واحدشان دشمنشان را خوار و خفیف سازد.نزار در پی نسلی است که تن شاداب، روح شجاع خود را بازیابد. نسلی که افقها را بشکافد. تاریخ را از بیشهاش و اندیشه را از اعماقش بیرون بکشد. سرخم نکند و نفاق نیاموخته باشد. نسلی میخواهد پیشتاز و به راستی ابرمرد. نسلی که بندهای حقارت را بگسلد و افیون را ترک کند. نسلی که پا جای پا پدران شکست خورده خود نگذارد و راه نسل تهوع و سرفه و سفلیس را ادامه ندهد و نسلی باشد که شکست را شکست دهد.
@marzockacademy
«دست به خودکشی بزنید که شما چاپ دوم سرگذشت اندلس مغلوبهاید»
ملتی مغلوب اما رجزخوان. که در زیر این آسمان پهناور با هرچه که گنجشک است دشمنی دارند.
«در گلویم گنجشکی دارم
و نمیخواهم آن را بفروشم
اما تو میخواهی
گنجشک را از حنجرهام مصادره کنی»
شاعر در پی آن است که صدای خود را حفظ کند. استقلال فردیاش را پاس بدارد و از تفرد و سوژگیاش در برابر یورش امت و خلیفهاش دفاع کند. صدای هرکس در واقع بکارت اوست. باید آن را هزینه هر نامردی نکند. اما دیکتاتور، خلیفه و شیوخ نفت و خرافه «غصب کننده بکارتند» و «درنده عطرها» و برای جنگ با گنجشک بسیج شدهاند.
و همین مسئله را در اشعار شاعرانهاش هم حفظ میکند. خطاب به جامعه جمعگرا که فردیت را میکشد و مانع تحقق آزادی فردی است مینویسد:
«من هیچ وقت - مثل دیگران - دلال مواد نبودم
دزدی نکردم... آدم نکشتم
اما در روز روشن عشق میورزم
آیا کافرم میپندارید؟»
جاهلان میگویند:
«من با شعرهایم علیه آموزههای آسمان شورش کردم
که گفته عشق دشمنی با نیک نامی آسمان است؟»
شاعر عشق را چون جنگل بلوط در تمام پایتختهای جهان بکارد. چون عشقورزی پیشه اوست. مثل تمامی پیامبران. میخواهد کودکی و بیگناهی و زلالی روح خود را در جامعه خرافات زده حفظ کند. عشق در سرزمین اهریمن تنها ابزار مبارزه است. یگانهترین ابزارها. آماج عشق صلح و عدالت است. افکندن بذر یگانگی و اتحاد و همدلی، مهربانی و شفقت. قدرت الزاماً همیشه از لوله تفنگ نمیگذرد..
نزار سرزمین خود را «سینهای آکنده از زخم» مینامد. سرزمینی که فلاکت آن ناشی از «جمجمههای کهنه» است که باید تمامیتش را جارو کشید. جامعهای که امثال و حکماش خود عین سلطه است. و عباپوشان فرسوده نیک واقفند که چگونه از سادهلوحی مردمان بهرهبرداری کنند و پوست ملت را شرحه شرحه کنند. این است که به مصاف گذشته تاریک میرود. به میراثی که از آن غم و بردگی میبارد.
«به گذشته تیراندازی کن.... مسلسل باش و جنایت..
که پس ازآن که خدا را
بر دیوارهای شهر به دار کشیدند
دیگر دعاها را بهایی نیست»
در واقع نزار از خدای به قتل رسیده سخن میگوید. از بیارزش شدن ارزشها و از این که میراث گذشتگان دیگر ابزار یورش ما به سوی آینده تابناک را فراهم نمیکنند بلکه فقط دالانهای تاریکی هستند که ما در آنها گیج میخوریم و گم میشویم. تاریخ گذشته خود عامل سقوط است. و باید برچنان سقوطی تسلیت گفت.
به زعم نزار واژگان کهنه شدهاند. مثل کفشهای کهنه و سوراخ که باید دور انداخته شوند. واژگان فاسد و بیمعنا و پر دشنام و پراندیشههایی تهیمایه که به سمت شکست هدایتمان میکنند. سرزمینی که در آن شعرها طعم خود را از دست دادهاند. گیسوان زنان و همه چیز طعم خود را از دست داده است. سرزمینی که از اندوه تغذیه میکند و در برابر نیروهای مرگآفرین زانوزده است. سرزمی که شاعران عشق و مهربان را به جلادانی خنجر به دست تبدیل میکند. نزار معتقد است باید از چنین سرزمینی شرمسار بود و از شعر نیز.
نزار قبانی به زیبایی چنین مینویسد:
«پنج هزار سال در دخمه بودیم
ریشهایمان انبوه
واحد پولمان ناشناخته
و چشمهایمان خانه مگسهاست
دوستان من! امتحان کنید
درها بشکنید
افکار و جامههای کهنهتان را شستشو دهید
دوستان من! امتحان کنید
کتب بخوانید.... کتاب بنویسید
واژه بکارید... و انار و انگور
امتحان کنید و بدر آیید
مردم بیرون از این دخمهها شما را نمیشناسندوفکر میکنند از تیره گرگهایید»
ملتی که کتاب نمیخواند، واژه نمیکارد، از معرفت (انار) بیگانه است و از سرمستی انسان بودن. احساس در پوستشان میمیرد. روحشان از فقر و نداری شکوه میکند روزهایشان به خمیازه کشیدن و چرت زدن میگذرد. چنین ملتی مثل قورباغه چاپلوسی میکند. مثل قورباغه دشنام میدهد و از کوتولهها قهرمان میسازد و از بزرگاناش انسانهایی حقیر. لاف شجاعت میزند و خموده و کسل صبح را به شب میرساند. چنین ملتی ناآموخته شعر را میکشد. زبان را به قتل میرساند و به جای اندیشه التماس میسازد تا خدای واحدشان دشمنشان را خوار و خفیف سازد.نزار در پی نسلی است که تن شاداب، روح شجاع خود را بازیابد. نسلی که افقها را بشکافد. تاریخ را از بیشهاش و اندیشه را از اعماقش بیرون بکشد. سرخم نکند و نفاق نیاموخته باشد. نسلی میخواهد پیشتاز و به راستی ابرمرد. نسلی که بندهای حقارت را بگسلد و افیون را ترک کند. نسلی که پا جای پا پدران شکست خورده خود نگذارد و راه نسل تهوع و سرفه و سفلیس را ادامه ندهد و نسلی باشد که شکست را شکست دهد.
@marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
سرزمینی که در آن کفبینی و رقص زار، طالعبینی و قبرپرستی مردم را به ستونهای سنگی میخکوب کرده است. سرزمینهایی که در هر وجبش خلیفهای خودخداپندار خفته است و شیوخ نفت و متعه و زنباره با غرایز شعلهورشان ورمیروند و زیر عبای خونینشان دار برپا میکنند. و اینجاست…
او خواهان نسلی است که به بهانه گناه رویاهایش را سقط نکند. نسلی نباشد که درختان نخل را قطع کند تا برای پادشاه خود بت بسازد.
نزار دل نگران از جامعه عقب مانده خود مینویسد:
«صدا در گلویمان خفه شده
مهر بر لبهایمان خورده
مردمان ما میان تهیاند
و جنون به تنهایی
برای کشورمان تصمیم میگیرد»
سرزمینی که مناره مناعتش زخم خورده است. سرزمینی که در قلب بهترین فرزندان خود دشنه میکارد. بخشی عمدهای از ملت را لال میخواهد و تنی چند را سگ پارس کننده و بسیاری را خوار و خفیف. از اینرو مینویسد:
«وقتی دریک شهر
فکر را مثل نعل اسب بکوبند و خم کنند
وقتی همه شهر دام و مردم مثل موشها دردام شوند
همه چیز میمیرد
و انسان به پایان میرسد»
وقتی در شهری واژه مثل ماده مخدر قاچاق شود و فکر کردن مثل تریاک و فساد جرم محسوب شود و قانون برای خواندن یک گنجشک در گلوی شاعری برایش مجازات تعین کند وقتی در یک شهر مردم به قورباغههایی کور بدل شوند. دیگر گلایه نمیکنند، دیگر آواز نمیخوانند، دیگر گریه سر نمیدهند. خلیفه موفق شده است. آری خلیفه موفق شده است مردم خود را به سوسکی ناچیز بدل کند»
در چنین شهری همه چیز سقوط میکند. خورشید، ستارگان و خدا و انسان. وقتی کلاهخود جای خدا را میگیرد و هرچه خواست با بندگان میکند. وقتی در یک شهر حکومت به نوعی روسپیگری و عدالت به کشتی دزدان دریایی تبدیل میشود و تاریخ به کهنه پارچه تبدیل میشود و از اندیشدن مثل کفش استفاده میکنند. وقتی تمام مردم گلهای میشوند که از طویله شیخ و خلیفه میچرند. زنان حق دارند سقط جنین کنند.
وقتی جامعه اسیر ذهنیت عشیرهای گذشتگان است و آزادی عقیده مرغی است که با شمشیر تمام ظالمان بسمل شده است. وقتی هنوز کینه و دشنه چون ناخنی تیز روحمان را میخراشد. وقتی در سرزمینی شاعران را بازجویی میکنند. سرزمینی که شاعرانش برای راضی نگه داشتن سلاطین مژه مصنوعی میگذارند. وقتی زیباترین گلها در اندوه زدهترین باغها میرویند. وقتی تپانچه مستبدان بلبلان را نشانه میگیرد. وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
نزار دل نگران از جامعه عقب مانده خود مینویسد:
«صدا در گلویمان خفه شده
مهر بر لبهایمان خورده
مردمان ما میان تهیاند
و جنون به تنهایی
برای کشورمان تصمیم میگیرد»
سرزمینی که مناره مناعتش زخم خورده است. سرزمینی که در قلب بهترین فرزندان خود دشنه میکارد. بخشی عمدهای از ملت را لال میخواهد و تنی چند را سگ پارس کننده و بسیاری را خوار و خفیف. از اینرو مینویسد:
«وقتی دریک شهر
فکر را مثل نعل اسب بکوبند و خم کنند
وقتی همه شهر دام و مردم مثل موشها دردام شوند
همه چیز میمیرد
و انسان به پایان میرسد»
وقتی در شهری واژه مثل ماده مخدر قاچاق شود و فکر کردن مثل تریاک و فساد جرم محسوب شود و قانون برای خواندن یک گنجشک در گلوی شاعری برایش مجازات تعین کند وقتی در یک شهر مردم به قورباغههایی کور بدل شوند. دیگر گلایه نمیکنند، دیگر آواز نمیخوانند، دیگر گریه سر نمیدهند. خلیفه موفق شده است. آری خلیفه موفق شده است مردم خود را به سوسکی ناچیز بدل کند»
در چنین شهری همه چیز سقوط میکند. خورشید، ستارگان و خدا و انسان. وقتی کلاهخود جای خدا را میگیرد و هرچه خواست با بندگان میکند. وقتی در یک شهر حکومت به نوعی روسپیگری و عدالت به کشتی دزدان دریایی تبدیل میشود و تاریخ به کهنه پارچه تبدیل میشود و از اندیشدن مثل کفش استفاده میکنند. وقتی تمام مردم گلهای میشوند که از طویله شیخ و خلیفه میچرند. زنان حق دارند سقط جنین کنند.
وقتی جامعه اسیر ذهنیت عشیرهای گذشتگان است و آزادی عقیده مرغی است که با شمشیر تمام ظالمان بسمل شده است. وقتی هنوز کینه و دشنه چون ناخنی تیز روحمان را میخراشد. وقتی در سرزمینی شاعران را بازجویی میکنند. سرزمینی که شاعرانش برای راضی نگه داشتن سلاطین مژه مصنوعی میگذارند. وقتی زیباترین گلها در اندوه زدهترین باغها میرویند. وقتی تپانچه مستبدان بلبلان را نشانه میگیرد. وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
(چرا به اینجا رسیدیم؟
جامعهی منفعل و بیتفاوت
خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و
جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند،
دیکتاتور شخص نیست
دیکتاتور یک فرهنگ است
یک شیوهی خاص از زندگیست
که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و
فرمانبری تعریف می شود،
مسلم است که دیکتاتورها نه در دامن مادر
بلکه در دامن جامعه پرورش می یابد...
کارل پوپر
https://www.tg-me.com/marzockacademy
جامعهی منفعل و بیتفاوت
خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و
جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند،
دیکتاتور شخص نیست
دیکتاتور یک فرهنگ است
یک شیوهی خاص از زندگیست
که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و
فرمانبری تعریف می شود،
مسلم است که دیکتاتورها نه در دامن مادر
بلکه در دامن جامعه پرورش می یابد...
کارل پوپر
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
Forwarded from آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
(چرا به اینجا رسیدیم؟
جامعهی منفعل و بیتفاوت
خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و
جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند،
دیکتاتور شخص نیست
دیکتاتور یک فرهنگ است
یک شیوهی خاص از زندگیست
که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و
فرمانبری تعریف می شود،
مسلم است که دیکتاتورها نه در دامن مادر
بلکه در دامن جامعه پرورش می یابد...
کارل پوپر
https://www.tg-me.com/marzockacademy
جامعهی منفعل و بیتفاوت
خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و
جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند،
دیکتاتور شخص نیست
دیکتاتور یک فرهنگ است
یک شیوهی خاص از زندگیست
که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و
فرمانبری تعریف می شود،
مسلم است که دیکتاتورها نه در دامن مادر
بلکه در دامن جامعه پرورش می یابد...
کارل پوپر
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
(چرا به اینجا رسیدیم؟ جامعهی منفعل و بیتفاوت خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند، دیکتاتور شخص نیست دیکتاتور یک فرهنگ است یک شیوهی خاص از زندگیست که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری تعریف می شود، مسلم است که…
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM