نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند
قربان عباسی
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند!
در میان شعرای عربزبان نزار قبانی جایگاه ویژهای در قلب من دارد چه از دید اشعار عاشقانهای که سروده است و چه به لحاظ سرودههای سیاسی که بهراستی تازیانهای آتشین هستند بر تن ستمگران و دژخیمان. تازشی است به کسانی که با بیداد و ستم و گزافهگویی کرامت انسانی را هتک حرمت میکنند و ملتهای خود را پیشاپیش درهمشکسته و درمانده جلوه میدهند. شعر در چنین جهانی با نگونبختی گره میخورد با فریاد زدن بدبختیها که ملتها را تا حد فلاکت بیچاره کرده است.
نزار قبانی،در شعر «یادداشتهایی بر دفتر شکست» مینویسد:
«تعجبی ندارد که در جنگ شکست خوردیم چون ابزار ما در جنگ هنر رجزخوانی شرقیهاست... ابزار ما در جنگ زبان بوق و کرناست و مصیبتهایمان از آن است که فریادمان از صدایمان کلفتتر و شمشیرمان از قامتمان بلندتر
و روح جاهلیت در کالبد داریم»
طبلهای توخالی نامی است سزاوار برای دولتهای خاورمیانه. عرب و غیرعربش هم فرقی نمیکند. کار اینها رجزخوانی
است و بوق و کرنا. پرورش دادن سگهای درنده و جاسوس و خبرچین و..»
نزار قبانی خطاب به جائر زمانهاش مینویسد:
«شما دوبار در جنگ شکست خوردید چون نه تنها در برابر دشمن خارجی که اسرائیل غاصب است شکست خوردید بلکه با دیکتاتوری تمام زبان نیمی از ملت را بریدید. از مسئله انسان جدا افتادید. باور کنید سرورم! یهودیان از مرزها وارد نشدند آنان مثل مورچه از ضعفهایمان به درونمان نفوذ کردند»
قربان عباسی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند
قربان عباسی
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند!
در میان شعرای عربزبان نزار قبانی جایگاه ویژهای در قلب من دارد چه از دید اشعار عاشقانهای که سروده است و چه به لحاظ سرودههای سیاسی که بهراستی تازیانهای آتشین هستند بر تن ستمگران و دژخیمان. تازشی است به کسانی که با بیداد و ستم و گزافهگویی کرامت انسانی را هتک حرمت میکنند و ملتهای خود را پیشاپیش درهمشکسته و درمانده جلوه میدهند. شعر در چنین جهانی با نگونبختی گره میخورد با فریاد زدن بدبختیها که ملتها را تا حد فلاکت بیچاره کرده است.
نزار قبانی،در شعر «یادداشتهایی بر دفتر شکست» مینویسد:
«تعجبی ندارد که در جنگ شکست خوردیم چون ابزار ما در جنگ هنر رجزخوانی شرقیهاست... ابزار ما در جنگ زبان بوق و کرناست و مصیبتهایمان از آن است که فریادمان از صدایمان کلفتتر و شمشیرمان از قامتمان بلندتر
و روح جاهلیت در کالبد داریم»
طبلهای توخالی نامی است سزاوار برای دولتهای خاورمیانه. عرب و غیرعربش هم فرقی نمیکند. کار اینها رجزخوانی
است و بوق و کرنا. پرورش دادن سگهای درنده و جاسوس و خبرچین و..»
نزار قبانی خطاب به جائر زمانهاش مینویسد:
«شما دوبار در جنگ شکست خوردید چون نه تنها در برابر دشمن خارجی که اسرائیل غاصب است شکست خوردید بلکه با دیکتاتوری تمام زبان نیمی از ملت را بریدید. از مسئله انسان جدا افتادید. باور کنید سرورم! یهودیان از مرزها وارد نشدند آنان مثل مورچه از ضعفهایمان به درونمان نفوذ کردند»
قربان عباسی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند قربان عباسی نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند! در میان شعرای عربزبان نزار قبانی جایگاه ویژهای در قلب من دارد چه…
و همو با خطاب قراردادن دولتهای دیکتاتور خاورمیانه فریاد میزند:
«به من بگویید انسان درون شما چه وقت سر از خواب برمیدارد؟»
شاعری چون نزار قبانی شعرش را به «قرص نانی» بدل میکند تا ذهن و آگاهی مردم را تغذیه کند. بهزعم او کلمات ماهیاند و مردمان آب. اما در سرزمین جباران و دیکتاتورهای خاورمیانه سرودن چندان هم سهل نیست. مینویسد:
«من با خود تنها گنجشکی در جیب داشتم. افسر توقیفم میکند و برای گنجشک مجوز عبور میخواهد. واژه در سرزمین من به مجوز نیاز دارد.» در چنین وضعیتی که آزادی و کرامت انسان له میشود. شاعر چارهای جز بالاآوردن غصه ندارد و میگوید: «چون جامی شکسته هستم که از دروازه شهر به بیرون پرتابم کردهاند.»
که اشارتی است ظریفانه و بس هوشمندانه به خُرد شدن انسان. واژه در سرزمین دیکتاتورها توپ لاستیکی است که که حاکم آن را از بالکن به خیابان پرتاب میکند. مردم پشت سر توپ میدوند و مثل سگی له له میزنند. واژه آمپول مرفینی است که حاکم از قرن هفتم به مردم تزریق میکند. «واژه در سرزمین من زنی است که از قرن هفتم فحشا را به خوبی آموخته است.»
و چه میراثی است میراث فرزندان آینده از سرزمینی که دیکتاتوری کمترین طاعونش است. چه باید کرد با این میراث شوم. جز آنچه نزار قبانی میکند:
«صندوقچه پدرم را باز میکنم و
وصیت نامه را پاره میکنم و
ارثیهاش را درمزایده به حراج میگذارم»
باید «چنان شرقی را خانقاه به خانقاه پیش چشم شرقیان به ویرانه بدل کرد.»
علم، آگاهی، دین، تربیت و نظام باورهایی که به جای رهایی انسانی از او میمونی مقلد بسازد و به افیونی بدل شود که وی را با لالایی به خواب سنگین فرو ببرد باید همه را یکجا به حریق سپرد.
نزار در بررسی گذشته اعراب مینویسد: «به دنبال نوشتهای هستم؛ متعلق به این زمانه یا خودم...اما فقط شن است و جاهلیت».
و به صراحت مینویسد:
«میراث پدرم را نمیخواهم. نه لباسی که او تنم کرد و نه دانشی که او به من آموخت و نه هزار و یک شب و نه آن گلابپاش عجیب و نافرمان و قالی جادویی را. و نهآن شمشیر دولت خودخواه و شعرهای حقیر احمقانه را هم نمیخواهم».
نزار در پی بنیان نهادن زبانی است نو با الفبایی تازه که بتواند بر کالبد مرده انسان شرقی بدمد. میخواهد الفبایی بیافریند که تمام تمرکزش روی آزادی باشد و کرامت انسان. و خطاب به همه شرقیان و از جمله خودما. میسراید:
«ازبس نشستیم در انتظار گودو که پاهایمان به خواب رفت. اندیشه در سرمان به خواب رفت و گوشت پشتمان به جزئی از دیوار تبدیل شد. انواع شیون و زاری را آموختهایم. مثل میمونها به ما رقص و خوشرقصی آموختند و مثل سگهای شکاری تمرینمان دادند که چطور وقتی ارابه دیکتاتور آمد در برابر آیندهای آکنده از وحشت قامت خم کنیم».
ازاینرو با حزن و بغضی تمام مینویسد:
«گودو بیا ما را از دست ظلم و ظالمان رهایی بخش. چون ما گوسفندان در ایستگاه تاریخ زندانی شدهایم....
گودو بیا اشکهایمان را پاک کن و انسان را از چنگال انسان نجات بده.
گودو بیا که رودخانه هیمان تبخیر شدند، کوههایمان مهاجرت کردند و دریاها خشکیدند.
بیا زمین نمیخواهد باران به دیدار او بیاید و درختان درخاک ما پا بگیرند و بیا که زنان آبستن نمیشوند.
اگر به خاطر ما نمیآیی به خاطر میلیون کودک گرسنه فردا بیا.»
نزار قبانی سرزمینهای خاورمیانه و اعراب را عمدتاً زیارتگاه دیوانگان میخواند. سرزمینهایی که در آن درختان از ناامیدی خودکشی میکنند. چرا که دولت و ملت به یک اندازه در باتلاق خرافات گیر افتادهاند. ملتی که خدایش را از هسته خرما میسازد و برای هر دیوانه زیارتگاهی و گرد هر دجالی مزاری برپا میکند. ملتی که زمان آنها را گله گله میبلعد و از تلاوت قرآن بر سر قبر مردههایشان سیر نمیشوند. ملتی که مرگپرست است و خرافهپرور. ملتی که زندگی را به قربانگاه بدل کرده است.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
«به من بگویید انسان درون شما چه وقت سر از خواب برمیدارد؟»
شاعری چون نزار قبانی شعرش را به «قرص نانی» بدل میکند تا ذهن و آگاهی مردم را تغذیه کند. بهزعم او کلمات ماهیاند و مردمان آب. اما در سرزمین جباران و دیکتاتورهای خاورمیانه سرودن چندان هم سهل نیست. مینویسد:
«من با خود تنها گنجشکی در جیب داشتم. افسر توقیفم میکند و برای گنجشک مجوز عبور میخواهد. واژه در سرزمین من به مجوز نیاز دارد.» در چنین وضعیتی که آزادی و کرامت انسان له میشود. شاعر چارهای جز بالاآوردن غصه ندارد و میگوید: «چون جامی شکسته هستم که از دروازه شهر به بیرون پرتابم کردهاند.»
که اشارتی است ظریفانه و بس هوشمندانه به خُرد شدن انسان. واژه در سرزمین دیکتاتورها توپ لاستیکی است که که حاکم آن را از بالکن به خیابان پرتاب میکند. مردم پشت سر توپ میدوند و مثل سگی له له میزنند. واژه آمپول مرفینی است که حاکم از قرن هفتم به مردم تزریق میکند. «واژه در سرزمین من زنی است که از قرن هفتم فحشا را به خوبی آموخته است.»
و چه میراثی است میراث فرزندان آینده از سرزمینی که دیکتاتوری کمترین طاعونش است. چه باید کرد با این میراث شوم. جز آنچه نزار قبانی میکند:
«صندوقچه پدرم را باز میکنم و
وصیت نامه را پاره میکنم و
ارثیهاش را درمزایده به حراج میگذارم»
باید «چنان شرقی را خانقاه به خانقاه پیش چشم شرقیان به ویرانه بدل کرد.»
علم، آگاهی، دین، تربیت و نظام باورهایی که به جای رهایی انسانی از او میمونی مقلد بسازد و به افیونی بدل شود که وی را با لالایی به خواب سنگین فرو ببرد باید همه را یکجا به حریق سپرد.
نزار در بررسی گذشته اعراب مینویسد: «به دنبال نوشتهای هستم؛ متعلق به این زمانه یا خودم...اما فقط شن است و جاهلیت».
و به صراحت مینویسد:
«میراث پدرم را نمیخواهم. نه لباسی که او تنم کرد و نه دانشی که او به من آموخت و نه هزار و یک شب و نه آن گلابپاش عجیب و نافرمان و قالی جادویی را. و نهآن شمشیر دولت خودخواه و شعرهای حقیر احمقانه را هم نمیخواهم».
نزار در پی بنیان نهادن زبانی است نو با الفبایی تازه که بتواند بر کالبد مرده انسان شرقی بدمد. میخواهد الفبایی بیافریند که تمام تمرکزش روی آزادی باشد و کرامت انسان. و خطاب به همه شرقیان و از جمله خودما. میسراید:
«ازبس نشستیم در انتظار گودو که پاهایمان به خواب رفت. اندیشه در سرمان به خواب رفت و گوشت پشتمان به جزئی از دیوار تبدیل شد. انواع شیون و زاری را آموختهایم. مثل میمونها به ما رقص و خوشرقصی آموختند و مثل سگهای شکاری تمرینمان دادند که چطور وقتی ارابه دیکتاتور آمد در برابر آیندهای آکنده از وحشت قامت خم کنیم».
ازاینرو با حزن و بغضی تمام مینویسد:
«گودو بیا ما را از دست ظلم و ظالمان رهایی بخش. چون ما گوسفندان در ایستگاه تاریخ زندانی شدهایم....
گودو بیا اشکهایمان را پاک کن و انسان را از چنگال انسان نجات بده.
گودو بیا که رودخانه هیمان تبخیر شدند، کوههایمان مهاجرت کردند و دریاها خشکیدند.
بیا زمین نمیخواهد باران به دیدار او بیاید و درختان درخاک ما پا بگیرند و بیا که زنان آبستن نمیشوند.
اگر به خاطر ما نمیآیی به خاطر میلیون کودک گرسنه فردا بیا.»
نزار قبانی سرزمینهای خاورمیانه و اعراب را عمدتاً زیارتگاه دیوانگان میخواند. سرزمینهایی که در آن درختان از ناامیدی خودکشی میکنند. چرا که دولت و ملت به یک اندازه در باتلاق خرافات گیر افتادهاند. ملتی که خدایش را از هسته خرما میسازد و برای هر دیوانه زیارتگاهی و گرد هر دجالی مزاری برپا میکند. ملتی که زمان آنها را گله گله میبلعد و از تلاوت قرآن بر سر قبر مردههایشان سیر نمیشوند. ملتی که مرگپرست است و خرافهپرور. ملتی که زندگی را به قربانگاه بدل کرده است.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
و همو با خطاب قراردادن دولتهای دیکتاتور خاورمیانه فریاد میزند: «به من بگویید انسان درون شما چه وقت سر از خواب برمیدارد؟» شاعری چون نزار قبانی شعرش را به «قرص نانی» بدل میکند تا ذهن و آگاهی مردم را تغذیه کند. بهزعم او کلمات ماهیاند و مردمان آب. اما در…
سرزمینی که در آن کفبینی و رقص زار، طالعبینی و قبرپرستی مردم را به ستونهای سنگی میخکوب کرده است. سرزمینهایی که در هر وجبش خلیفهای خودخداپندار خفته است و شیوخ نفت و متعه و زنباره با غرایز شعلهورشان ورمیروند و زیر عبای خونینشان دار برپا میکنند. و اینجاست که نزار خطاب به اعراب مینویسد:
«دست به خودکشی بزنید که شما چاپ دوم سرگذشت اندلس مغلوبهاید»
ملتی مغلوب اما رجزخوان. که در زیر این آسمان پهناور با هرچه که گنجشک است دشمنی دارند.
«در گلویم گنجشکی دارم
و نمیخواهم آن را بفروشم
اما تو میخواهی
گنجشک را از حنجرهام مصادره کنی»
شاعر در پی آن است که صدای خود را حفظ کند. استقلال فردیاش را پاس بدارد و از تفرد و سوژگیاش در برابر یورش امت و خلیفهاش دفاع کند. صدای هرکس در واقع بکارت اوست. باید آن را هزینه هر نامردی نکند. اما دیکتاتور، خلیفه و شیوخ نفت و خرافه «غصب کننده بکارتند» و «درنده عطرها» و برای جنگ با گنجشک بسیج شدهاند.
و همین مسئله را در اشعار شاعرانهاش هم حفظ میکند. خطاب به جامعه جمعگرا که فردیت را میکشد و مانع تحقق آزادی فردی است مینویسد:
«من هیچ وقت - مثل دیگران - دلال مواد نبودم
دزدی نکردم... آدم نکشتم
اما در روز روشن عشق میورزم
آیا کافرم میپندارید؟»
جاهلان میگویند:
«من با شعرهایم علیه آموزههای آسمان شورش کردم
که گفته عشق دشمنی با نیک نامی آسمان است؟»
شاعر عشق را چون جنگل بلوط در تمام پایتختهای جهان بکارد. چون عشقورزی پیشه اوست. مثل تمامی پیامبران. میخواهد کودکی و بیگناهی و زلالی روح خود را در جامعه خرافات زده حفظ کند. عشق در سرزمین اهریمن تنها ابزار مبارزه است. یگانهترین ابزارها. آماج عشق صلح و عدالت است. افکندن بذر یگانگی و اتحاد و همدلی، مهربانی و شفقت. قدرت الزاماً همیشه از لوله تفنگ نمیگذرد..
نزار سرزمین خود را «سینهای آکنده از زخم» مینامد. سرزمینی که فلاکت آن ناشی از «جمجمههای کهنه» است که باید تمامیتش را جارو کشید. جامعهای که امثال و حکماش خود عین سلطه است. و عباپوشان فرسوده نیک واقفند که چگونه از سادهلوحی مردمان بهرهبرداری کنند و پوست ملت را شرحه شرحه کنند. این است که به مصاف گذشته تاریک میرود. به میراثی که از آن غم و بردگی میبارد.
«به گذشته تیراندازی کن.... مسلسل باش و جنایت..
که پس ازآن که خدا را
بر دیوارهای شهر به دار کشیدند
دیگر دعاها را بهایی نیست»
در واقع نزار از خدای به قتل رسیده سخن میگوید. از بیارزش شدن ارزشها و از این که میراث گذشتگان دیگر ابزار یورش ما به سوی آینده تابناک را فراهم نمیکنند بلکه فقط دالانهای تاریکی هستند که ما در آنها گیج میخوریم و گم میشویم. تاریخ گذشته خود عامل سقوط است. و باید برچنان سقوطی تسلیت گفت.
به زعم نزار واژگان کهنه شدهاند. مثل کفشهای کهنه و سوراخ که باید دور انداخته شوند. واژگان فاسد و بیمعنا و پر دشنام و پراندیشههایی تهیمایه که به سمت شکست هدایتمان میکنند. سرزمینی که در آن شعرها طعم خود را از دست دادهاند. گیسوان زنان و همه چیز طعم خود را از دست داده است. سرزمینی که از اندوه تغذیه میکند و در برابر نیروهای مرگآفرین زانوزده است. سرزمی که شاعران عشق و مهربان را به جلادانی خنجر به دست تبدیل میکند. نزار معتقد است باید از چنین سرزمینی شرمسار بود و از شعر نیز.
نزار قبانی به زیبایی چنین مینویسد:
«پنج هزار سال در دخمه بودیم
ریشهایمان انبوه
واحد پولمان ناشناخته
و چشمهایمان خانه مگسهاست
دوستان من! امتحان کنید
درها بشکنید
افکار و جامههای کهنهتان را شستشو دهید
دوستان من! امتحان کنید
کتب بخوانید.... کتاب بنویسید
واژه بکارید... و انار و انگور
امتحان کنید و بدر آیید
مردم بیرون از این دخمهها شما را نمیشناسندوفکر میکنند از تیره گرگهایید»
ملتی که کتاب نمیخواند، واژه نمیکارد، از معرفت (انار) بیگانه است و از سرمستی انسان بودن. احساس در پوستشان میمیرد. روحشان از فقر و نداری شکوه میکند روزهایشان به خمیازه کشیدن و چرت زدن میگذرد. چنین ملتی مثل قورباغه چاپلوسی میکند. مثل قورباغه دشنام میدهد و از کوتولهها قهرمان میسازد و از بزرگاناش انسانهایی حقیر. لاف شجاعت میزند و خموده و کسل صبح را به شب میرساند. چنین ملتی ناآموخته شعر را میکشد. زبان را به قتل میرساند و به جای اندیشه التماس میسازد تا خدای واحدشان دشمنشان را خوار و خفیف سازد.نزار در پی نسلی است که تن شاداب، روح شجاع خود را بازیابد. نسلی که افقها را بشکافد. تاریخ را از بیشهاش و اندیشه را از اعماقش بیرون بکشد. سرخم نکند و نفاق نیاموخته باشد. نسلی میخواهد پیشتاز و به راستی ابرمرد. نسلی که بندهای حقارت را بگسلد و افیون را ترک کند. نسلی که پا جای پا پدران شکست خورده خود نگذارد و راه نسل تهوع و سرفه و سفلیس را ادامه ندهد و نسلی باشد که شکست را شکست دهد.
@marzockacademy
«دست به خودکشی بزنید که شما چاپ دوم سرگذشت اندلس مغلوبهاید»
ملتی مغلوب اما رجزخوان. که در زیر این آسمان پهناور با هرچه که گنجشک است دشمنی دارند.
«در گلویم گنجشکی دارم
و نمیخواهم آن را بفروشم
اما تو میخواهی
گنجشک را از حنجرهام مصادره کنی»
شاعر در پی آن است که صدای خود را حفظ کند. استقلال فردیاش را پاس بدارد و از تفرد و سوژگیاش در برابر یورش امت و خلیفهاش دفاع کند. صدای هرکس در واقع بکارت اوست. باید آن را هزینه هر نامردی نکند. اما دیکتاتور، خلیفه و شیوخ نفت و خرافه «غصب کننده بکارتند» و «درنده عطرها» و برای جنگ با گنجشک بسیج شدهاند.
و همین مسئله را در اشعار شاعرانهاش هم حفظ میکند. خطاب به جامعه جمعگرا که فردیت را میکشد و مانع تحقق آزادی فردی است مینویسد:
«من هیچ وقت - مثل دیگران - دلال مواد نبودم
دزدی نکردم... آدم نکشتم
اما در روز روشن عشق میورزم
آیا کافرم میپندارید؟»
جاهلان میگویند:
«من با شعرهایم علیه آموزههای آسمان شورش کردم
که گفته عشق دشمنی با نیک نامی آسمان است؟»
شاعر عشق را چون جنگل بلوط در تمام پایتختهای جهان بکارد. چون عشقورزی پیشه اوست. مثل تمامی پیامبران. میخواهد کودکی و بیگناهی و زلالی روح خود را در جامعه خرافات زده حفظ کند. عشق در سرزمین اهریمن تنها ابزار مبارزه است. یگانهترین ابزارها. آماج عشق صلح و عدالت است. افکندن بذر یگانگی و اتحاد و همدلی، مهربانی و شفقت. قدرت الزاماً همیشه از لوله تفنگ نمیگذرد..
نزار سرزمین خود را «سینهای آکنده از زخم» مینامد. سرزمینی که فلاکت آن ناشی از «جمجمههای کهنه» است که باید تمامیتش را جارو کشید. جامعهای که امثال و حکماش خود عین سلطه است. و عباپوشان فرسوده نیک واقفند که چگونه از سادهلوحی مردمان بهرهبرداری کنند و پوست ملت را شرحه شرحه کنند. این است که به مصاف گذشته تاریک میرود. به میراثی که از آن غم و بردگی میبارد.
«به گذشته تیراندازی کن.... مسلسل باش و جنایت..
که پس ازآن که خدا را
بر دیوارهای شهر به دار کشیدند
دیگر دعاها را بهایی نیست»
در واقع نزار از خدای به قتل رسیده سخن میگوید. از بیارزش شدن ارزشها و از این که میراث گذشتگان دیگر ابزار یورش ما به سوی آینده تابناک را فراهم نمیکنند بلکه فقط دالانهای تاریکی هستند که ما در آنها گیج میخوریم و گم میشویم. تاریخ گذشته خود عامل سقوط است. و باید برچنان سقوطی تسلیت گفت.
به زعم نزار واژگان کهنه شدهاند. مثل کفشهای کهنه و سوراخ که باید دور انداخته شوند. واژگان فاسد و بیمعنا و پر دشنام و پراندیشههایی تهیمایه که به سمت شکست هدایتمان میکنند. سرزمینی که در آن شعرها طعم خود را از دست دادهاند. گیسوان زنان و همه چیز طعم خود را از دست داده است. سرزمینی که از اندوه تغذیه میکند و در برابر نیروهای مرگآفرین زانوزده است. سرزمی که شاعران عشق و مهربان را به جلادانی خنجر به دست تبدیل میکند. نزار معتقد است باید از چنین سرزمینی شرمسار بود و از شعر نیز.
نزار قبانی به زیبایی چنین مینویسد:
«پنج هزار سال در دخمه بودیم
ریشهایمان انبوه
واحد پولمان ناشناخته
و چشمهایمان خانه مگسهاست
دوستان من! امتحان کنید
درها بشکنید
افکار و جامههای کهنهتان را شستشو دهید
دوستان من! امتحان کنید
کتب بخوانید.... کتاب بنویسید
واژه بکارید... و انار و انگور
امتحان کنید و بدر آیید
مردم بیرون از این دخمهها شما را نمیشناسندوفکر میکنند از تیره گرگهایید»
ملتی که کتاب نمیخواند، واژه نمیکارد، از معرفت (انار) بیگانه است و از سرمستی انسان بودن. احساس در پوستشان میمیرد. روحشان از فقر و نداری شکوه میکند روزهایشان به خمیازه کشیدن و چرت زدن میگذرد. چنین ملتی مثل قورباغه چاپلوسی میکند. مثل قورباغه دشنام میدهد و از کوتولهها قهرمان میسازد و از بزرگاناش انسانهایی حقیر. لاف شجاعت میزند و خموده و کسل صبح را به شب میرساند. چنین ملتی ناآموخته شعر را میکشد. زبان را به قتل میرساند و به جای اندیشه التماس میسازد تا خدای واحدشان دشمنشان را خوار و خفیف سازد.نزار در پی نسلی است که تن شاداب، روح شجاع خود را بازیابد. نسلی که افقها را بشکافد. تاریخ را از بیشهاش و اندیشه را از اعماقش بیرون بکشد. سرخم نکند و نفاق نیاموخته باشد. نسلی میخواهد پیشتاز و به راستی ابرمرد. نسلی که بندهای حقارت را بگسلد و افیون را ترک کند. نسلی که پا جای پا پدران شکست خورده خود نگذارد و راه نسل تهوع و سرفه و سفلیس را ادامه ندهد و نسلی باشد که شکست را شکست دهد.
@marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
سرزمینی که در آن کفبینی و رقص زار، طالعبینی و قبرپرستی مردم را به ستونهای سنگی میخکوب کرده است. سرزمینهایی که در هر وجبش خلیفهای خودخداپندار خفته است و شیوخ نفت و متعه و زنباره با غرایز شعلهورشان ورمیروند و زیر عبای خونینشان دار برپا میکنند. و اینجاست…
او خواهان نسلی است که به بهانه گناه رویاهایش را سقط نکند. نسلی نباشد که درختان نخل را قطع کند تا برای پادشاه خود بت بسازد.
نزار دل نگران از جامعه عقب مانده خود مینویسد:
«صدا در گلویمان خفه شده
مهر بر لبهایمان خورده
مردمان ما میان تهیاند
و جنون به تنهایی
برای کشورمان تصمیم میگیرد»
سرزمینی که مناره مناعتش زخم خورده است. سرزمینی که در قلب بهترین فرزندان خود دشنه میکارد. بخشی عمدهای از ملت را لال میخواهد و تنی چند را سگ پارس کننده و بسیاری را خوار و خفیف. از اینرو مینویسد:
«وقتی دریک شهر
فکر را مثل نعل اسب بکوبند و خم کنند
وقتی همه شهر دام و مردم مثل موشها دردام شوند
همه چیز میمیرد
و انسان به پایان میرسد»
وقتی در شهری واژه مثل ماده مخدر قاچاق شود و فکر کردن مثل تریاک و فساد جرم محسوب شود و قانون برای خواندن یک گنجشک در گلوی شاعری برایش مجازات تعین کند وقتی در یک شهر مردم به قورباغههایی کور بدل شوند. دیگر گلایه نمیکنند، دیگر آواز نمیخوانند، دیگر گریه سر نمیدهند. خلیفه موفق شده است. آری خلیفه موفق شده است مردم خود را به سوسکی ناچیز بدل کند»
در چنین شهری همه چیز سقوط میکند. خورشید، ستارگان و خدا و انسان. وقتی کلاهخود جای خدا را میگیرد و هرچه خواست با بندگان میکند. وقتی در یک شهر حکومت به نوعی روسپیگری و عدالت به کشتی دزدان دریایی تبدیل میشود و تاریخ به کهنه پارچه تبدیل میشود و از اندیشدن مثل کفش استفاده میکنند. وقتی تمام مردم گلهای میشوند که از طویله شیخ و خلیفه میچرند. زنان حق دارند سقط جنین کنند.
وقتی جامعه اسیر ذهنیت عشیرهای گذشتگان است و آزادی عقیده مرغی است که با شمشیر تمام ظالمان بسمل شده است. وقتی هنوز کینه و دشنه چون ناخنی تیز روحمان را میخراشد. وقتی در سرزمینی شاعران را بازجویی میکنند. سرزمینی که شاعرانش برای راضی نگه داشتن سلاطین مژه مصنوعی میگذارند. وقتی زیباترین گلها در اندوه زدهترین باغها میرویند. وقتی تپانچه مستبدان بلبلان را نشانه میگیرد. وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
نزار دل نگران از جامعه عقب مانده خود مینویسد:
«صدا در گلویمان خفه شده
مهر بر لبهایمان خورده
مردمان ما میان تهیاند
و جنون به تنهایی
برای کشورمان تصمیم میگیرد»
سرزمینی که مناره مناعتش زخم خورده است. سرزمینی که در قلب بهترین فرزندان خود دشنه میکارد. بخشی عمدهای از ملت را لال میخواهد و تنی چند را سگ پارس کننده و بسیاری را خوار و خفیف. از اینرو مینویسد:
«وقتی دریک شهر
فکر را مثل نعل اسب بکوبند و خم کنند
وقتی همه شهر دام و مردم مثل موشها دردام شوند
همه چیز میمیرد
و انسان به پایان میرسد»
وقتی در شهری واژه مثل ماده مخدر قاچاق شود و فکر کردن مثل تریاک و فساد جرم محسوب شود و قانون برای خواندن یک گنجشک در گلوی شاعری برایش مجازات تعین کند وقتی در یک شهر مردم به قورباغههایی کور بدل شوند. دیگر گلایه نمیکنند، دیگر آواز نمیخوانند، دیگر گریه سر نمیدهند. خلیفه موفق شده است. آری خلیفه موفق شده است مردم خود را به سوسکی ناچیز بدل کند»
در چنین شهری همه چیز سقوط میکند. خورشید، ستارگان و خدا و انسان. وقتی کلاهخود جای خدا را میگیرد و هرچه خواست با بندگان میکند. وقتی در یک شهر حکومت به نوعی روسپیگری و عدالت به کشتی دزدان دریایی تبدیل میشود و تاریخ به کهنه پارچه تبدیل میشود و از اندیشدن مثل کفش استفاده میکنند. وقتی تمام مردم گلهای میشوند که از طویله شیخ و خلیفه میچرند. زنان حق دارند سقط جنین کنند.
وقتی جامعه اسیر ذهنیت عشیرهای گذشتگان است و آزادی عقیده مرغی است که با شمشیر تمام ظالمان بسمل شده است. وقتی هنوز کینه و دشنه چون ناخنی تیز روحمان را میخراشد. وقتی در سرزمینی شاعران را بازجویی میکنند. سرزمینی که شاعرانش برای راضی نگه داشتن سلاطین مژه مصنوعی میگذارند. وقتی زیباترین گلها در اندوه زدهترین باغها میرویند. وقتی تپانچه مستبدان بلبلان را نشانه میگیرد. وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
(چرا به اینجا رسیدیم؟
جامعهی منفعل و بیتفاوت
خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و
جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند،
دیکتاتور شخص نیست
دیکتاتور یک فرهنگ است
یک شیوهی خاص از زندگیست
که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و
فرمانبری تعریف می شود،
مسلم است که دیکتاتورها نه در دامن مادر
بلکه در دامن جامعه پرورش می یابد...
کارل پوپر
https://www.tg-me.com/marzockacademy
جامعهی منفعل و بیتفاوت
خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و
جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند،
دیکتاتور شخص نیست
دیکتاتور یک فرهنگ است
یک شیوهی خاص از زندگیست
که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و
فرمانبری تعریف می شود،
مسلم است که دیکتاتورها نه در دامن مادر
بلکه در دامن جامعه پرورش می یابد...
کارل پوپر
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
Forwarded from آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
(چرا به اینجا رسیدیم؟
جامعهی منفعل و بیتفاوت
خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و
جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند،
دیکتاتور شخص نیست
دیکتاتور یک فرهنگ است
یک شیوهی خاص از زندگیست
که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و
فرمانبری تعریف می شود،
مسلم است که دیکتاتورها نه در دامن مادر
بلکه در دامن جامعه پرورش می یابد...
کارل پوپر
https://www.tg-me.com/marzockacademy
جامعهی منفعل و بیتفاوت
خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و
جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند،
دیکتاتور شخص نیست
دیکتاتور یک فرهنگ است
یک شیوهی خاص از زندگیست
که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و
فرمانبری تعریف می شود،
مسلم است که دیکتاتورها نه در دامن مادر
بلکه در دامن جامعه پرورش می یابد...
کارل پوپر
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
(چرا به اینجا رسیدیم؟ جامعهی منفعل و بیتفاوت خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن هستند، دیکتاتور شخص نیست دیکتاتور یک فرهنگ است یک شیوهی خاص از زندگیست که اساس آن در فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری تعریف می شود، مسلم است که…
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Audio
توهم قدرت
Sound of Philosophy
https://youtu.be/wSSqIqZHfUo?si=ga1Xpf3cT28wbSLq
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Sound of Philosophy
https://youtu.be/wSSqIqZHfUo?si=ga1Xpf3cT28wbSLq
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Audio
🔉 از آتش تا آزادی : آیا جنگ میتواند دموکراسی بیاورد؟ ➥
Sound of Philosophie
https://youtu.be/wSSqIqZHfUo?si=ga1Xpf3cT28wbSLq
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Sound of Philosophie
https://youtu.be/wSSqIqZHfUo?si=ga1Xpf3cT28wbSLq
https://www.tg-me.com/marzockacademy
در کاربست عقل و علم در سیاست
پیشتر در استوریها گفته بودم که شکاف قدرت میان ما و اسرائیل، برخاسته از تفاوت شدت احساسات یا عواطف به میهن نیست، بلکه ناشی از تفاوت در بهرهگیری از عقل و علم در عرصهی حکمرانی است. این گزاره برای من روشن و بدیهی است، اما گویا برای همگان چنین نیست. در ادامه، فهرستی ابتدایی از این شکاف را با شما در میان میگذارم:
۱. هیچ سیاستمدار خردمندی، دوست راهبردی دشمن خود را بهعنوان شریک و متحد نمیپذیرد؛ امید بستن به چنین «دوستی»، نشانهی خاماندیشی است.
۲. هیچ سیاستمدار عاقلی، کشورش را وارد منازعهای با طرفی نمیکند که چند برابر او، توان فناوری، اقتصادی و نظامی دارد.
۳. سیاستمدار خردمند، منافع ۹۲ میلیون ایرانی را فدای منافع ۵.۵ میلیون فلسطینی نمیکند.
۴. سیاستمداری که خرد سیاسی دارد، وقتی دشمن تا نهانخانهاش نفوذ کرده، داوطلبانه به میدان جنگِ دشمن نمیرود؛ چرا که دشمن از همان نهانخانه، کار را تمام خواهد کرد.
۵. وقتی اکثریت شهروندان از وضع موجود ناراضیاند، سیاستمدار خردمند، تنها سرویس نسبتاً کارآمد خود ــ یعنی امنیت ــ را با ماجراجویی و جنگافروزی نابود نمیکند. حکومتی که از تأمین امنیت متعارف ناتوان است، به چه کار میآید؟
۶. سیاستمدار عاقل در لافزنی و تبلیغات، حد نگه میدارد و خود نیز ادعاهایش را باور نمیکند؛ باور کردن دروغها و لافهای خود، نخستین گام بهسوی سقوط در ورطهی توهّم است.
۷. سیاستمدار خردمند، اهل محاسبهی سود و زیان است و برای رسیدن به یک هدف، هزینهی گزاف بر خود و جامعه تحمیل نمیکند.
۸. او ملت خود و دیگر ملتها را نادان نمیپندارد، و برای هر اقدام سیاسی یا اقتصادی، دلایل عقلانی و قابل ارزیابی عرضه میکند.
۹. سیاستمداری که منافع کشور را بر تداوم حکمرانی خود ترجیح میدهد، نخبگان را تحقیر نمیکند و کار را به دست کوتولههایی نمیسپارد که نه معنای اعداد را میدانند و نه چیستی ویروس را؛ ویروس را با رادار می گرفتند، ولی از رصد هواپیماها ناتوان ماندند و آسمان کشور را یکسره به دشمن واگذار کردند.
۱۰. سیاستمدار عاقل، شکست و پیامدهای آن را میپذیرد و برای حفظ آبروی خود، کشور را با اقدامات نابخردانهی بیشتر، به ورطهی خسارتهای بزرگتر نمیکشاند.
۱۱. حکمرانی مبتنی بر علم میداند که تسلیحات متکی بر فناوریِ چهل سال پیش، توان مقابله با فناوری سال ۲۰۲۵ را ندارد.
۱۲. و در نهایت، حکمرانی عقلمحور آگاه است که تولید فناوریهای پیشرفته، نیازمند توسعهی دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی و حفظ نخبگان است، نه گسترش حوزههای علمیه، مجالس مداحی و ترویج خرافه.
مهدی کاظمی زمهریر، 3 تیر 1404.
@kazemizamharir
https://www.tg-me.com/marzockacademy
پیشتر در استوریها گفته بودم که شکاف قدرت میان ما و اسرائیل، برخاسته از تفاوت شدت احساسات یا عواطف به میهن نیست، بلکه ناشی از تفاوت در بهرهگیری از عقل و علم در عرصهی حکمرانی است. این گزاره برای من روشن و بدیهی است، اما گویا برای همگان چنین نیست. در ادامه، فهرستی ابتدایی از این شکاف را با شما در میان میگذارم:
۱. هیچ سیاستمدار خردمندی، دوست راهبردی دشمن خود را بهعنوان شریک و متحد نمیپذیرد؛ امید بستن به چنین «دوستی»، نشانهی خاماندیشی است.
۲. هیچ سیاستمدار عاقلی، کشورش را وارد منازعهای با طرفی نمیکند که چند برابر او، توان فناوری، اقتصادی و نظامی دارد.
۳. سیاستمدار خردمند، منافع ۹۲ میلیون ایرانی را فدای منافع ۵.۵ میلیون فلسطینی نمیکند.
۴. سیاستمداری که خرد سیاسی دارد، وقتی دشمن تا نهانخانهاش نفوذ کرده، داوطلبانه به میدان جنگِ دشمن نمیرود؛ چرا که دشمن از همان نهانخانه، کار را تمام خواهد کرد.
۵. وقتی اکثریت شهروندان از وضع موجود ناراضیاند، سیاستمدار خردمند، تنها سرویس نسبتاً کارآمد خود ــ یعنی امنیت ــ را با ماجراجویی و جنگافروزی نابود نمیکند. حکومتی که از تأمین امنیت متعارف ناتوان است، به چه کار میآید؟
۶. سیاستمدار عاقل در لافزنی و تبلیغات، حد نگه میدارد و خود نیز ادعاهایش را باور نمیکند؛ باور کردن دروغها و لافهای خود، نخستین گام بهسوی سقوط در ورطهی توهّم است.
۷. سیاستمدار خردمند، اهل محاسبهی سود و زیان است و برای رسیدن به یک هدف، هزینهی گزاف بر خود و جامعه تحمیل نمیکند.
۸. او ملت خود و دیگر ملتها را نادان نمیپندارد، و برای هر اقدام سیاسی یا اقتصادی، دلایل عقلانی و قابل ارزیابی عرضه میکند.
۹. سیاستمداری که منافع کشور را بر تداوم حکمرانی خود ترجیح میدهد، نخبگان را تحقیر نمیکند و کار را به دست کوتولههایی نمیسپارد که نه معنای اعداد را میدانند و نه چیستی ویروس را؛ ویروس را با رادار می گرفتند، ولی از رصد هواپیماها ناتوان ماندند و آسمان کشور را یکسره به دشمن واگذار کردند.
۱۰. سیاستمدار عاقل، شکست و پیامدهای آن را میپذیرد و برای حفظ آبروی خود، کشور را با اقدامات نابخردانهی بیشتر، به ورطهی خسارتهای بزرگتر نمیکشاند.
۱۱. حکمرانی مبتنی بر علم میداند که تسلیحات متکی بر فناوریِ چهل سال پیش، توان مقابله با فناوری سال ۲۰۲۵ را ندارد.
۱۲. و در نهایت، حکمرانی عقلمحور آگاه است که تولید فناوریهای پیشرفته، نیازمند توسعهی دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی و حفظ نخبگان است، نه گسترش حوزههای علمیه، مجالس مداحی و ترویج خرافه.
مهدی کاظمی زمهریر، 3 تیر 1404.
@kazemizamharir
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
140428_001
My Recording
▫️گزارش شنیداری (سنگین) «گزارش گمانشکن» سهشنبه که به خاطر قطع بودن اینترنت با قدری تاخیر منتشر میشود
✅ گزارش گمانشکن: جنگ ایران و اسرائیل
#گزارشگمانشکن
#جنگ
@sherwin_vakili
https://www.tg-me.com/marzockacademy
✅ گزارش گمانشکن: جنگ ایران و اسرائیل
#گزارشگمانشکن
#جنگ
@sherwin_vakili
https://www.tg-me.com/marzockacademy
آیا این پایان کار است؟
@Naqdagin
✥ آیا این پایان کار است؟
روایت ۱۲ روز مناقشه تمامعیار و در نهایت آتشبسی شکننده
🎙مهدی مطهرنیا
@DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
روایت ۱۲ روز مناقشه تمامعیار و در نهایت آتشبسی شکننده
🎙مهدی مطهرنیا
@DubiumChannel
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Tasalli va Salam - Akhavan Sales
@flowwithmusic
تسلی و سلام
شعر: #اخوان_ثالث
برای پیر محمد احمدابادی (#دکتر_مصدق)
به پیر محمد احمدآبادی
زندهیاد مهدی اخوان ثالث (م.امید):
« این شعر را [ تسلی و سلام] برای زندهیاد دکتر مصدّق گفتهام . در آن وقت ها ـ در سال ۳۵ ـ نمیشد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمّد احمدآبادی.
من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند.
وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری میبردند، او [دکتر مصدّق] را میدیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانهای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم.»
@flowwithmusic
https://www.tg-me.com/marzockacademy
شعر: #اخوان_ثالث
برای پیر محمد احمدابادی (#دکتر_مصدق)
به پیر محمد احمدآبادی
زندهیاد مهدی اخوان ثالث (م.امید):
« این شعر را [ تسلی و سلام] برای زندهیاد دکتر مصدّق گفتهام . در آن وقت ها ـ در سال ۳۵ ـ نمیشد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمّد احمدآبادی.
من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند.
وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری میبردند، او [دکتر مصدّق] را میدیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانهای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم.»
@flowwithmusic
https://www.tg-me.com/marzockacademy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر قرار باشه شهرم را بمباران کنند ومردمش را فراری دهند من میمانم ونقاشی میکشم
@marzockacademy.
@marzockacademy.
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
زاد روز ژان پل سارتر @marzockacademy
امروز: ما و یکصد و بیستمین سالروز تولد ژان پل سارتر: انسان چیزی نیست جُز آنچه خود میسازد!
در سال ۱۹۶۴ ژان پل سارتر جایزهی نوبل ادبیات را رد کرد و در دنیای ادبیات و سیاست شگفتی آفرید: او نمیخواست به نهادهای رسمی حاکم بر جهان مشروعیّت ببخشد: هیچ نویسندهای نباید خود را به یک نهاد بدل کند، حتی اگر نهاد موردنظر محترم باشد. برای سارتر، نویسنده باید مستقل بماند: در حاشیهی قدرت، اما همواره در موضع نقد.
در سال ۱۹۷۰ دولت فرانسه روزنامههای انقلابی و چپگرا را تعطیل کرد. در پاسخ، سارتر که چهرهای جهانی بود و دستگیریاش برای دولت تبعات بینالمللی داشت، خود به خیابان آمد و این نشریات را شخصاً به فروش رساند. پلیس پاریس به دولت پیشنهاد کرد که او را دستگیر کنند، اما ژنرال دوگل (رئیس جمهور) گفت «سارتر را نمیتوان دستگیر کرد. مگر «ولتر» را هم دستگیر میکنند»! این جملهی ماندگار، هم نشانهی جایگاه استثنایی سارتر بود و هم یادآور مسئولیت روشنفکر در برابر قدرت و اقتداری که مقاومت و موضع انتقادیاش میآفریند.
در دوران اشغال فرانسه به دست نازیها، سارتر بهرغم امکان تنعّم وعافیت، وارد جنبش مخفی مقاومت شد. او عضو شبکهی مقاومت بود، در پخش اعلامیهها و برگزاری جلسات زیرزمینی فعالیت داشت، و با وجود ضعف بینایی و معافیت از رزم هیچگاه از صحنهی خطر نگریخت. اهمیّت او در حفظ شعلهی عقلانیت و آزادی در فاشیسم بینظیر بود.
سارتر تنها در فرانسه معترض نبود. او با وقوع انقلاب کوبا به هاوانا رفت، با فیدل کاسترو و چهگوارا دیدار کرد و به دفاع از انقلاب کوبا برخاست. آن زمان تنها یک سال و اندی از انقلاب گذشته بود و آن انقلاب جوان و رزمنده و پیشرو، امیدی عظیم به ستمدیدگان و محرومان دنیا بخشیدهبود. در همین حال، او منتقد استالینیسم و کمونیسم اردوگاهی هم بود با اینکه بهشدت در مقابل شیطانسازی از کمونیسم مقاومت میکرد و علیه مطبوعات و تبلیغات اردوگاه بورژوایی میرزمید. در جریان جنگ استقلال الجزایر از فرانسه، او از استقلالطلبان الجزایری دفاع کرد با اینکه خود فرانسوی بود. او در مقالههایی آتشین بارها علیه استعمار فرانسه موضع گرفت تا جایی که راست افراطی فرانسه حتی تصمیم به قتل او گرفته بود: اگر انسان آزاد و مسئول است، باید علیه ستم، در هر کجا و به هر شکل، برخیزد.
نقطهی مرکزی فلسفهی سارتر آن بود که ما محکوم به آزادی هستیم. ما یکباره و بیهدف به این جهان پرتاب شدهایم، پس خودمان مسئول تمام اعمالمان هستیم. انسان در جهان پرتاب شده است بیهیچ ذات پیشینی، بیهیچ طبیعت انسانی که از پیش تعیین شده باشد. او موجودی است که اول وجود دارد، سپس خود را میسازد. انسان تنها از طریق کنش، از طریق انتخاب، و از طریق به دوش کشیدن بار مسئولیت خود، معنا مییابد. انسان همیشه در حال انتخاب است، حتی اگر وانمود کند که نمیخواهد انتخاب کند. در نتیجه، انسان نمیتواند مسئولیت پیامدهای انتخابهایش را به جامعه، تاریخ، خدا یا سرنوشت واگذار کند. انسان نه تنها اختیار دارد، بلکه موظف به انتخاب است، و در این انتخاب نمیتواند بهانهای برای رهایی از مسئولیت خود بیاورد: نه خدا، نه طبیعت، نه جامعه، نه تاریخ. پس مسئولیتی انقلابی بر دوش انسان گذاشته شدهاست: مسئولیتی که همزمان، هم آزادی و هم اضطراب میآورد. همین اضطراب، معنای انسانیت است. انسان نباید منزوی بماند، بلکه با کنش آزاد، تعهد به «دیگری»، و خیزش به سوی انتخاب، باید اخلاق و فرهنگ و تاریخ خود را خود بسازد: وظیفهی روشنفکر فقط آن نیست که حقیقت را بیابد و از آن پاسداری کند، بلکه او باید حقیقت را فریاد بزند، حتی اگر به زیان خودش باشد یا از گفتنش آسیب ببیند.
سارتر میآموزاند که ریشهی مقاومت در آگاهی، انتخاب، و مسئولیتپذیری است. از دید او، راههای مقاومت از مسیر مشارکت سیاسی و مدنی فعال، لزوم حضور مستقیم در اعتراضات و جنبشها و انقلابها، پشتیبانی از مبارزات آزادیبخش در سرزمین خود و هر نقطهی دیگر دنیا، استفاده از نوشتار همچون ابزار و اسلحهی مقاومت، افشاگری علیه قدرتهای حاکم و فاسد، نقد استثمار، نظام قضایی، سرمایهداری، امپریالیسم، نهادهای دولتی، انحصارطلبی تمامیتخواه، تبلیغات تحمیقکننده، ابتذال عوامانهی زندگی مصرفی و... میگذرند. پس در جهانی سرشار از بیعدالتی، بیطرفی هم یک موضع سیاسی است و اغلب، در خدمت ستمگران. روشنفکر باید «وجدان بیدار زمانه» باشد، نه ترجمان قدرت. آزادی، بدون تعهد و عمل، تهی است، و مقاومت، نه انتخابی احساسی یا عاطفی، بلکه وظیفهای عقلانی و اخلاقی است.
(خالد رسولپور)
https://www.tg-me.com/marzockacademy
در سال ۱۹۶۴ ژان پل سارتر جایزهی نوبل ادبیات را رد کرد و در دنیای ادبیات و سیاست شگفتی آفرید: او نمیخواست به نهادهای رسمی حاکم بر جهان مشروعیّت ببخشد: هیچ نویسندهای نباید خود را به یک نهاد بدل کند، حتی اگر نهاد موردنظر محترم باشد. برای سارتر، نویسنده باید مستقل بماند: در حاشیهی قدرت، اما همواره در موضع نقد.
در سال ۱۹۷۰ دولت فرانسه روزنامههای انقلابی و چپگرا را تعطیل کرد. در پاسخ، سارتر که چهرهای جهانی بود و دستگیریاش برای دولت تبعات بینالمللی داشت، خود به خیابان آمد و این نشریات را شخصاً به فروش رساند. پلیس پاریس به دولت پیشنهاد کرد که او را دستگیر کنند، اما ژنرال دوگل (رئیس جمهور) گفت «سارتر را نمیتوان دستگیر کرد. مگر «ولتر» را هم دستگیر میکنند»! این جملهی ماندگار، هم نشانهی جایگاه استثنایی سارتر بود و هم یادآور مسئولیت روشنفکر در برابر قدرت و اقتداری که مقاومت و موضع انتقادیاش میآفریند.
در دوران اشغال فرانسه به دست نازیها، سارتر بهرغم امکان تنعّم وعافیت، وارد جنبش مخفی مقاومت شد. او عضو شبکهی مقاومت بود، در پخش اعلامیهها و برگزاری جلسات زیرزمینی فعالیت داشت، و با وجود ضعف بینایی و معافیت از رزم هیچگاه از صحنهی خطر نگریخت. اهمیّت او در حفظ شعلهی عقلانیت و آزادی در فاشیسم بینظیر بود.
سارتر تنها در فرانسه معترض نبود. او با وقوع انقلاب کوبا به هاوانا رفت، با فیدل کاسترو و چهگوارا دیدار کرد و به دفاع از انقلاب کوبا برخاست. آن زمان تنها یک سال و اندی از انقلاب گذشته بود و آن انقلاب جوان و رزمنده و پیشرو، امیدی عظیم به ستمدیدگان و محرومان دنیا بخشیدهبود. در همین حال، او منتقد استالینیسم و کمونیسم اردوگاهی هم بود با اینکه بهشدت در مقابل شیطانسازی از کمونیسم مقاومت میکرد و علیه مطبوعات و تبلیغات اردوگاه بورژوایی میرزمید. در جریان جنگ استقلال الجزایر از فرانسه، او از استقلالطلبان الجزایری دفاع کرد با اینکه خود فرانسوی بود. او در مقالههایی آتشین بارها علیه استعمار فرانسه موضع گرفت تا جایی که راست افراطی فرانسه حتی تصمیم به قتل او گرفته بود: اگر انسان آزاد و مسئول است، باید علیه ستم، در هر کجا و به هر شکل، برخیزد.
نقطهی مرکزی فلسفهی سارتر آن بود که ما محکوم به آزادی هستیم. ما یکباره و بیهدف به این جهان پرتاب شدهایم، پس خودمان مسئول تمام اعمالمان هستیم. انسان در جهان پرتاب شده است بیهیچ ذات پیشینی، بیهیچ طبیعت انسانی که از پیش تعیین شده باشد. او موجودی است که اول وجود دارد، سپس خود را میسازد. انسان تنها از طریق کنش، از طریق انتخاب، و از طریق به دوش کشیدن بار مسئولیت خود، معنا مییابد. انسان همیشه در حال انتخاب است، حتی اگر وانمود کند که نمیخواهد انتخاب کند. در نتیجه، انسان نمیتواند مسئولیت پیامدهای انتخابهایش را به جامعه، تاریخ، خدا یا سرنوشت واگذار کند. انسان نه تنها اختیار دارد، بلکه موظف به انتخاب است، و در این انتخاب نمیتواند بهانهای برای رهایی از مسئولیت خود بیاورد: نه خدا، نه طبیعت، نه جامعه، نه تاریخ. پس مسئولیتی انقلابی بر دوش انسان گذاشته شدهاست: مسئولیتی که همزمان، هم آزادی و هم اضطراب میآورد. همین اضطراب، معنای انسانیت است. انسان نباید منزوی بماند، بلکه با کنش آزاد، تعهد به «دیگری»، و خیزش به سوی انتخاب، باید اخلاق و فرهنگ و تاریخ خود را خود بسازد: وظیفهی روشنفکر فقط آن نیست که حقیقت را بیابد و از آن پاسداری کند، بلکه او باید حقیقت را فریاد بزند، حتی اگر به زیان خودش باشد یا از گفتنش آسیب ببیند.
سارتر میآموزاند که ریشهی مقاومت در آگاهی، انتخاب، و مسئولیتپذیری است. از دید او، راههای مقاومت از مسیر مشارکت سیاسی و مدنی فعال، لزوم حضور مستقیم در اعتراضات و جنبشها و انقلابها، پشتیبانی از مبارزات آزادیبخش در سرزمین خود و هر نقطهی دیگر دنیا، استفاده از نوشتار همچون ابزار و اسلحهی مقاومت، افشاگری علیه قدرتهای حاکم و فاسد، نقد استثمار، نظام قضایی، سرمایهداری، امپریالیسم، نهادهای دولتی، انحصارطلبی تمامیتخواه، تبلیغات تحمیقکننده، ابتذال عوامانهی زندگی مصرفی و... میگذرند. پس در جهانی سرشار از بیعدالتی، بیطرفی هم یک موضع سیاسی است و اغلب، در خدمت ستمگران. روشنفکر باید «وجدان بیدار زمانه» باشد، نه ترجمان قدرت. آزادی، بدون تعهد و عمل، تهی است، و مقاومت، نه انتخابی احساسی یا عاطفی، بلکه وظیفهای عقلانی و اخلاقی است.
(خالد رسولپور)
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
اگر حاکمان ملتزم به قوانین نباشند !
اسپینوزا در کتابِ " رسالهُ سیاسی " اینگونه پاسخ می دهد ( ص ۶۹ ) :
اگر یک مدینه ( همان دولت از نظر اسپینوزا ) ملتزم به قوانین یا قواعدی نباشد ، دیگر یک مدینه نیست ، آن گاه مدینه را نه همچون یک چیز طبیعی بلکه می بایست همچون خیمایرا ( chimera هیولایی اسطوره ای با سر شیر ، بدن بز و دم اژدها ) در نظر گرفت . یک مدینه وقتی مرتکب اشتباه می شود که دست به انجام کارهایی می زند یا چیزهایی را متحمل می شود که به زوال آن می انجامد . همان طور که فیلسوفان و پزشکان از خطای طبیعت سخن می گویند ، ما هم از خطای مدینه حرف می زنیم ، بدین معنا وقتی می توانیم بگوییم مدینه خطایی مرتکب شده است که چیزی را بر خلاف فرامین عقل اجرا کند ، زیرا مدینه وقتی حقوق خویش را کاملا تحت کنترل خواهد داشت که مطابق با فرمان عقل عمل کند .
وقتی مدینه خلاف عقل عمل می کند ، قصور می ورزد یا مرتکب خطا می شود ، برای روشن این نکته می توان به تامل دربارهُ واقعیت ذیل پرداخت :
وقتی می گوییم هر کس می تواند با ابژه ای که حق اش را دارد هر کار خواست بکند ، بایستی در عین حال به یاد داشته باشیم که این قدرت [ مداخله ] را نه فقط می باید به واسطهُ تواناییِ سوژهُ عامل که هم چنین با میزان شایستگی هدفِ کار در حال انجام محدود ساخت .
برای مثال بگویم که حق دارم هر کاری را که دوست دارم با این میز انجام بدهم ، احتمالا منظورم این نیست که حق علف خوراندن به میز را در سر دارم ،
به طور مشابه ، هر چند می گوییم انسان ها نه اختیار دارِ حق خویش بلکه تابع حق مدینه هستند ، منظورمان این نیست که مدینه این حق را دارد تا انسان را به پرواز وا دارد یا کاری به همان ناممکنی انجام دهد ، یعنی باعث شود انسانها به چیزی احترام بگذارند که موجب مضحکه و تمسخر از سوی آنهاست .
ع-زاهدی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
اسپینوزا در کتابِ " رسالهُ سیاسی " اینگونه پاسخ می دهد ( ص ۶۹ ) :
اگر یک مدینه ( همان دولت از نظر اسپینوزا ) ملتزم به قوانین یا قواعدی نباشد ، دیگر یک مدینه نیست ، آن گاه مدینه را نه همچون یک چیز طبیعی بلکه می بایست همچون خیمایرا ( chimera هیولایی اسطوره ای با سر شیر ، بدن بز و دم اژدها ) در نظر گرفت . یک مدینه وقتی مرتکب اشتباه می شود که دست به انجام کارهایی می زند یا چیزهایی را متحمل می شود که به زوال آن می انجامد . همان طور که فیلسوفان و پزشکان از خطای طبیعت سخن می گویند ، ما هم از خطای مدینه حرف می زنیم ، بدین معنا وقتی می توانیم بگوییم مدینه خطایی مرتکب شده است که چیزی را بر خلاف فرامین عقل اجرا کند ، زیرا مدینه وقتی حقوق خویش را کاملا تحت کنترل خواهد داشت که مطابق با فرمان عقل عمل کند .
وقتی مدینه خلاف عقل عمل می کند ، قصور می ورزد یا مرتکب خطا می شود ، برای روشن این نکته می توان به تامل دربارهُ واقعیت ذیل پرداخت :
وقتی می گوییم هر کس می تواند با ابژه ای که حق اش را دارد هر کار خواست بکند ، بایستی در عین حال به یاد داشته باشیم که این قدرت [ مداخله ] را نه فقط می باید به واسطهُ تواناییِ سوژهُ عامل که هم چنین با میزان شایستگی هدفِ کار در حال انجام محدود ساخت .
برای مثال بگویم که حق دارم هر کاری را که دوست دارم با این میز انجام بدهم ، احتمالا منظورم این نیست که حق علف خوراندن به میز را در سر دارم ،
به طور مشابه ، هر چند می گوییم انسان ها نه اختیار دارِ حق خویش بلکه تابع حق مدینه هستند ، منظورمان این نیست که مدینه این حق را دارد تا انسان را به پرواز وا دارد یا کاری به همان ناممکنی انجام دهد ، یعنی باعث شود انسانها به چیزی احترام بگذارند که موجب مضحکه و تمسخر از سوی آنهاست .
ع-زاهدی
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک
Audio
🔉 فیوز ۲۹ با شروین وکیلی | چطور هوش مصنوعی میتواند “منِ ایرانی” را دگرگون کند؟ ➥
https://www.tg-me.com/marzockacademy
https://www.tg-me.com/marzockacademy
هابز :انسان گرگ انسان است
این جمله، "انسان گرگ انسان است" (به لاتین: Homo homini lupus est)، یک ضربالمثل و گزاره فلسفی معروف است که دیدگاهی خاص درباره ماهیت انسان و روابط اجتماعی ارائه میدهد
• منشأ: این عبارت ابتدا توسط نمایشنامهنویس رومی، تیتوس ماکیوس پلوتوس در نمایشنامه "آسیناریا" به کار برده شد.
اما شهرت و اهمیت فلسفی آن عمدتاً به فیلسوف انگلیسی توماس هابز (Thomas Hobbes) در قرن هفدهم بازمیگردد. هابز در کتاب معروفش "لویاتان" از این ایده به عنوان پایهای برای نظریه خود درباره "حالت طبیعی" انسان و لزوم وجود یک حکومت قدرتمند استفاده کرد.
هابز معتقد بود که در "حالت طبیعی" (یعنی وضعیتی که هیچ قانون، دولت، یا قدرت مرکزی برای کنترل انسانها وجود ندارد)، زندگی انسان "تنها، فقیرانه، کثیف، خشن و کوتاه" خواهد بود. در این وضعیت انسانها عمدتاً توسط خودخواهی، ترس از مرگ، و تمایل به کسب قدرت برای حفظ بقای خود هدایت میشوند.
این خودخواهی و رقابت منجر به "جنگ همه علیه همه" (bellum omnium contra omnes) میشود، جایی که هیچ امنیت، اخلاق یا عدالت واقعی وجود ندارد در این شرایط، انسانها به یکدیگر مانند گرگهایی درنده و بیرحم نگاه میکنند که آمادهاند برای منافع خود به دیگری آسیب برسانند یا او را از بین ببرند. این جمله بیانگر بدبینی هابز نسبت به ذات بشر در غیاب ساختارهای اجتماعی و حکومتی است.
از دیدگاه هابز، برای خروج از این وضعیت هرج و مرج و رسیدن به صلح و امنیت، انسانها باید بخشی از آزادیهای فردی خود را به یک حاکمیت مرکزی قدرتمند (لویاتان) واگذار کنند تا این قدرت بتواند با اعمال قانون و نظم، از "گرگ شدن" انسانها برای یکدیگر جلوگیری کند.
البته این جمله تنها یک دیدگاه درباره ماهیت انسان است و بسیاری از فلاسفه و مکاتب فکری دیگر با آن مخالفند یا دیدگاههای مکمل و متفاوتی دارند:
ژان-ژاک روسو: فیلسوف فرانسوی، دیدگاه متفاوتی داشت و معتقد بود که انسان در حالت طبیعی "وحشی نجیب" است و فساد و شرارت او ناشی از جامعه و تمدن است، نه ذات او.
بسیاری بر این باورند که انسان تواناییهای زیادی برای همکاری، همدلی، نوعدوستی و ساختن جوامع متمدن دارد. تاریخ بشر پر از نمونههای فداکاری، عشق و همبستگی است.
واقعیت این است که ذات بشر پیچیده است و میتواند هم جنبههای تاریک (مانند خشونت، خودخواهی و ستم) و هم جنبههای روشن (مانند محبت، همکاری و خلاقیت) را به نمایش بگذارد. "انسان گرگ انسان است" بیشتر به پتانسیل مخرب انسان در شرایط خاص یا در غیاب کنترلهای اجتماعی و اخلاقی اشاره دارد.
در مجموع، این جمله یک یادآوری قدرتمند است از ظرفیت انسان برای ظلم و ستم به همنوعان خود، و بر اهمیت وجود قوانین، اخلاق و نهادهای اجتماعی برای مهار این پتانسیل تأکید میکند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
این جمله، "انسان گرگ انسان است" (به لاتین: Homo homini lupus est)، یک ضربالمثل و گزاره فلسفی معروف است که دیدگاهی خاص درباره ماهیت انسان و روابط اجتماعی ارائه میدهد
• منشأ: این عبارت ابتدا توسط نمایشنامهنویس رومی، تیتوس ماکیوس پلوتوس در نمایشنامه "آسیناریا" به کار برده شد.
اما شهرت و اهمیت فلسفی آن عمدتاً به فیلسوف انگلیسی توماس هابز (Thomas Hobbes) در قرن هفدهم بازمیگردد. هابز در کتاب معروفش "لویاتان" از این ایده به عنوان پایهای برای نظریه خود درباره "حالت طبیعی" انسان و لزوم وجود یک حکومت قدرتمند استفاده کرد.
هابز معتقد بود که در "حالت طبیعی" (یعنی وضعیتی که هیچ قانون، دولت، یا قدرت مرکزی برای کنترل انسانها وجود ندارد)، زندگی انسان "تنها، فقیرانه، کثیف، خشن و کوتاه" خواهد بود. در این وضعیت انسانها عمدتاً توسط خودخواهی، ترس از مرگ، و تمایل به کسب قدرت برای حفظ بقای خود هدایت میشوند.
این خودخواهی و رقابت منجر به "جنگ همه علیه همه" (bellum omnium contra omnes) میشود، جایی که هیچ امنیت، اخلاق یا عدالت واقعی وجود ندارد در این شرایط، انسانها به یکدیگر مانند گرگهایی درنده و بیرحم نگاه میکنند که آمادهاند برای منافع خود به دیگری آسیب برسانند یا او را از بین ببرند. این جمله بیانگر بدبینی هابز نسبت به ذات بشر در غیاب ساختارهای اجتماعی و حکومتی است.
از دیدگاه هابز، برای خروج از این وضعیت هرج و مرج و رسیدن به صلح و امنیت، انسانها باید بخشی از آزادیهای فردی خود را به یک حاکمیت مرکزی قدرتمند (لویاتان) واگذار کنند تا این قدرت بتواند با اعمال قانون و نظم، از "گرگ شدن" انسانها برای یکدیگر جلوگیری کند.
البته این جمله تنها یک دیدگاه درباره ماهیت انسان است و بسیاری از فلاسفه و مکاتب فکری دیگر با آن مخالفند یا دیدگاههای مکمل و متفاوتی دارند:
ژان-ژاک روسو: فیلسوف فرانسوی، دیدگاه متفاوتی داشت و معتقد بود که انسان در حالت طبیعی "وحشی نجیب" است و فساد و شرارت او ناشی از جامعه و تمدن است، نه ذات او.
بسیاری بر این باورند که انسان تواناییهای زیادی برای همکاری، همدلی، نوعدوستی و ساختن جوامع متمدن دارد. تاریخ بشر پر از نمونههای فداکاری، عشق و همبستگی است.
واقعیت این است که ذات بشر پیچیده است و میتواند هم جنبههای تاریک (مانند خشونت، خودخواهی و ستم) و هم جنبههای روشن (مانند محبت، همکاری و خلاقیت) را به نمایش بگذارد. "انسان گرگ انسان است" بیشتر به پتانسیل مخرب انسان در شرایط خاص یا در غیاب کنترلهای اجتماعی و اخلاقی اشاره دارد.
در مجموع، این جمله یک یادآوری قدرتمند است از ظرفیت انسان برای ظلم و ستم به همنوعان خود، و بر اهمیت وجود قوانین، اخلاق و نهادهای اجتماعی برای مهار این پتانسیل تأکید میکند.
https://www.tg-me.com/marzockacademy
Telegram
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
کانال فلسفه وهنر مارزوک