Telegram Web Link
Audio
🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹درسگفتار:
اخلاق‌گریزی علمای وابسته به قدرت: نقدی بر دین در خدمت حاکمیت
.

🔸 با حضور:  دکتر عبدالله مصباحی
کارشناسی ارشد فلسفه، دکتری کلام، تحصیلات عالی فقه و اصول (دروس خارج و تحقیقی فقه و اصول)
  

🕒 زمان:جمعه ۱۳ تیر ماه،۱۴٠۴

ساعت ۲۲ بوقت تهران

کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
این هفته در گروه آکادمی به ‌کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم

https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این هفته در گروه آکادمی به ‌کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
نقش اسطوره در دین

دیوید جی. لوئیس

گاهی اوقات، کاربرد روزمره ما از یک کلمه با کاربرد علمی آن یکسان است؛
اما وقتی صحبت از کلمه اسطوره می‌شود ، اینطور نیست.
 اسطوره اغلب در فرهنگ عامه به معنای چیزی نادرست یا فریبنده، داستانی ساختگی که واقعیت ندارد، مانند سریال تلویزیونی استفاده می‌شود .

با این حال، در انسان‌شناسی، اسطوره به عنوان داستانی شناخته شده تعریف می‌شود که اصول، باورها و ارزش‌های اولیه را خارج از زمان تقویمی توضیح می‌دهد. بخش‌هایی از یک اسطوره ممکن است درست یا نادرست باشند.
صحت آن مهم نیست؛ بلکه بیشتر به خاطر آنچه می‌آموزد، مهم است.

بسیاری از اوقات، شخصیت‌های درون اسطوره‌ها، قهرمانان فرهنگی، افراد نیمه‌خدایی هستند که تجربیات و زندگی آنها به عنوان ابزاری آموزشی عمل می‌کند و به افراد درون فرهنگ اجازه می‌دهد تا با آنها همذات‌پنداری کنند و از چالش‌های آنها بیاموزند.

اسطوره‌ها جهان‌بینی یک جامعه را شکل می‌دهند، ریشه‌های آن را توضیح می‌دهند و همچنین هنجارهای اجتماعی را آموزش می‌دهند و تأیید می‌کنند .

انواع مختلفی از اسطوره‌ها وجود دارد،
از جمله اسطوره‌های آفرینش/خاستگاه، اسطوره‌های قهرمانان فرهنگی و اسطوره‌های حیوانات.

مطالعه اسطوره با بسیاری از رشته‌های علمی مختلف، از جمله انسان‌شناسی، فولکلور، مطالعات اسطوره‌شناسی و روانشناسی، همپوشانی دارد.

انسان‌شناسی با بررسی هر داستان برای یافتن پیام‌های اصلی آن در مورد جامعه و فرهنگی که از آن سرچشمه می‌گیرد، به مطالعه اسطوره می‌پردازد.

اسطوره‌های آفرینش/خاستگاه از جمله شناخته‌شده‌ترین و جهانی‌ترین اسطوره‌ها هستند.
در میان این اسطوره‌ها، یک نوع رایج از داستان آفرینش، اسطوره غواص زمین است که به طور مشهوری توسط فولکلورشناس و انسان‌شناس آلن داندس (۱۹۶۲) مورد مطالعه قرار گرفته است.
در اسطوره‌های غواص زمین ، یک خدای خالق، عاملی، معمولاً یک حیوان، را به آب‌های عمیق می‌فرستد تا کمی گل پیدا کند که از آن برای خلق خشکی و بعداً انسان‌ها استفاده کند. از طریق این عمل واحد، خدا یک چرخه خلاقانه را آغاز می‌کند که در نهایت منجر به حیات به شکلی که امروزه می‌شناسیم، خواهد شد. اگرچه تفاوت‌های فرهنگی در نحوه روایت این اسطوره وجود دارد، داندس استدلال می‌کند که عناصر کلیدی این اسطوره جهانی هستند: یک خدای خالق، یک عامل واسطه و انسان‌هایی که از عناصر زمین خلق شده‌اند.

کلود لوی استروس، انسان‌شناس، اسطوره‌ها را حاوی پیام‌های جهانی در مورد تجربیات و دغدغه‌های مشترک انسانی و پیام‌های خاص در مورد فرهنگ‌هایی که با آنها مرتبط هستند، می‌دانست. رویکرد او برای درک اسطوره بخشی از نظریه ساختارگرایی است و اسطوره را به اجزای تشکیل‌دهنده‌اش تقسیم می‌کند تا شکل زیربنایی - ساختار - را درک کند. لوی استروس معتقد بود که ساختار اسطوره‌ای در همه فرهنگ‌ها یکسان است. او استدلال کرد که دغدغه‌های همه فرهنگ‌ها، که در اسطوره‌هایشان بیان می‌شوند، بسیار مشابه هستند. تحلیل ساختاری می‌تواند بسیار پیچیده باشد. در هر مرحله، با «تجزیه تدریجی» اسطوره، اطلاعاتی که آشکار می‌کند، روشن‌تر است. با این حال، رویکردهایی به ساختارگرایی وجود دارد که می‌توانند سریع‌تر اعمال شوند و نگاهی نافذتر به «داستان واقعی» درون اسطوره ارائه دهند.
یک نسخه مختصر از تحلیل ساختاری حداقل سه مؤلفه اصلی خواهد داشت: تقابل‌های دوتایی ، که دو مفهوم متضاد هستند؛ اسطوره‌ها ، که واحدهای حداقلی یا اجزای داستانیِ ساده‌شده‌ای هستند که ساختار اسطوره را تشکیل می‌دهند؛ و پیام‌های اصلی اسطوره، که جهانی هستند. 
https://www.tg-me.com/marzockacademy
اسطوره در بستر ادیان  تنهاداستانی خیالی یا غیر واقعی  نیست بلکه روایتی بنیادین ومقدس است که مسائل متعلق را با استعاره بیان می‌کند
مانند اسطوره‌ای آفرینش در ادیان  
اسطوره ها بزندگی انسان‌ها معنا می‌دهند  بسیاری از اسطورها حاوی پیام های اخلاقی والگوهای رفتاری هستندمانند هبوط آدم مفاهیم گناه اراده آزاد 
اسطوره‌ ها در شکل دهی هویت اجتماعی هم تاثیر دارند زیرا اعضای یک جامعه را بهم پیوند می‌دهند وتعلق جمعی ایجاد می‌کنند وهمینطور ارتباط با امر قدسی اسطوره  مناسک وآیین ها را توجیه می‌کند بعضی از اسطوره ها برای توجیه ساختار قدرت بکار می‌روند مانند مشروعیت بخشی به پادشاه وبه باورمندان اسطوره ها آرامش وتعالی وامید  می‌بخشند.
اسطوره هادر حفظ وانتقال سنت ها مؤثرند
در واقع کار کرد اسطوره ها در ادیان شکل دهی بزندگی مومنان وپاسخ به سوالات بنیادین انهاوپلی بین عالم انسانی وعالم قدسی است وچهار چوب اصلی برای تجربه دینی ودرک جهان در بستر یک دین را فراهم می‌کنند

https://www.tg-me.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این هفته در گروه آکادمی به ‌کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
اسطوره‌شناسی روایت‌هایی است که در جوامع باقی می‌مانند، برای مثال اسطوره‌های خاستگاه که داستانی را در مورد چگونگی پیدایش یک عمل یا واقعیت خاص در جهان روایت می‌کنند

«دین نظامی از نمادهاست که با تدوین مفاهیمی از نظم کلی هستی و پوشاندن این مفاهیم با چنان هاله‌ای از واقعیت، حالات و انگیزه‌های قدرتمند، فراگیر و پایدار را در انسان‌ها ایجاد می‌کند، به طوری که این حالات و انگیزه‌ها به طور منحصر به فردی واقع‌گرایانه به نظر می‌رسند.

https://www.tg-me.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این هفته در گروه آکادمی به ‌کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
«میتوس» و «لوگوس» چیست؟   👆m.servetus

اصطلاحات «میتوس» و «لوگوس» برای توصیف گذار در اندیشه یونان باستان از داستان‌های خدایان، الهه‌ها و قهرمانان (میتوس) به توسعه تدریجی فلسفه عقلانی و منطق (لوگوس) استفاده می‌شوند. اولی توسط اولین متفکران یونانی، مانند هزیود و هومر، و دومی توسط متفکران بعدی به نام «فیلسوفان پیشاسقراطی» و سپس سقراط، افلاطون و ارسطو نمایندگی می‌شود.
بسیاری از تعاریف دیگر، به نوعی، بیان می‌کنند که ادیان به روابط با عوامل فرابشریِ مفروض فرهنگی مربوط می‌شوند. حال، هر تعریفی از دین که ترجیح می‌دهید، کاملاً واضح است که دین و اسطوره‌شناسی دو چیز متفاوت هستند. یک دین معمولاً اسطوره‌های زیادی دارد، چندین دین می‌توانند اسطوره‌های مشترکی داشته باشند، دین و غیردین می‌توانند اسطوره‌های یکسانی داشته باشند و اسطوره‌های غیرمذهبی نیز وجود دارند، به عنوان مثال داستان‌های بنیانگذاری کشورها. علاوه بر این، متخصصان دین ممکن است بین اسطوره‌های واقعی و اسطوره‌های شکسته تمایز قائل شوند، دومی روایت‌هایی هستند که با وجود اینکه مؤمنان کاملاً می‌دانند که آنها به معنای واقعی کلمه درست نیستند، مفید هستند. مانند، به عنوان مثال (هشدار لو رفتن داستان)، بابانوئل

در ابتدایی‌ترین مرحله‌ی توسعه، یعنی مرحله‌ی «اسطوره»، یونانیان رویدادهای جهان را ناشی از وجود شخصیت‌های متضاد متعددی - یعنی «خدایان» - می‌دانستند. خدایانی برای پدیده‌های طبیعی مانند خورشید، دریا، رعد و برق و آذرخش، و خدایانی برای فعالیت‌های انسانی مانند شراب‌سازی، جنگ و عشق وجود داشت. شیوه‌ی اصلی توضیح واقعیت، داستان‌های بسیار تخیلی درباره‌ی این پدیده‌ها بود.

شخصیت‌ها. با این حال، با گذشت زمان، متفکران یونانی به انتقاد از اسطوره‌های قدیمی پرداختند و توضیحات جایگزینی برای پدیده‌های طبیعی مبتنی بر مشاهده و استنتاج منطقی ارائه دادند. تحت «لوگوس»، جهان‌بینی بسیار شخصی یونانیان به جهانی تبدیل شد که در آن پدیده‌های طبیعی نه توسط اشخاص نامرئی فرابشری، بلکه توسط علل طبیعی غیرشخصی توضیح داده می‌شدند. با این حال، بسیاری از محققان معتقدند که از نظر تاریخی چنین تمایز قاطعی بین میتوس و لوگوس وجود نداشته است، لوگوس از میتوس رشد کرده است و عناصری از میتوس امروزه با ما باقی مانده است
برای مثال، اسطوره‌های باستانی اولین مفاهیم اساسی را ارائه دادند که بعدها برای توسعه نظریه‌های منشأ جهان مورد استفاده قرار گرفتند. ما کلماتی را که هر روز استفاده می‌کنیم، بدیهی می‌دانیم، اما اکثریت قریب به اتفاق انسان‌ها هرگز در زندگی خود یک کلمه یا مفهوم اصلی اختراع نمی‌کنند - آنها این چیزها را از فرهنگ خود می‌آموزند، که محصول نهایی هزاران سال گفتار و نوشتار میلیون‌ها انسان درگذشته است. اولین مفاهیم «کیهان»، «آغاز»، «هیچ»،
و تمایز از یک جوهر واحد - این مفاهیم برای همیشه در فرهنگ بشری وجود نداشتند، بلکه در اسطوره‌های باستانی ریشه داشتند. فیلسوفان بعدی این مفاهیم را از اسطوره‌ها وام گرفتند، در حالی که تفاسیر بیش از حد شخصی از منشأ جهان را کنار گذاشتند. به این معنا، اسطوره‌ها داربستی برای رشد فلسفه و علم مدرن فراهم کردند. ( والتر بورکرت، «منطق کیهان‌زایی» در کتاب «از اسطوره تا خرد: مطالعاتی در توسعه اندیشه یونانی»
https://www.tg-me.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
«میتوس» و «لوگوس» چیست؟   👆m.servetus اصطلاحات «میتوس» و «لوگوس» برای توصیف گذار در اندیشه یونان باستان از داستان‌های خدایان، الهه‌ها و قهرمانان (میتوس) به توسعه تدریجی فلسفه عقلانی و منطق (لوگوس) استفاده می‌شوند. اولی توسط اولین متفکران یونانی، مانند هزیود…
مسئله‌ی دیگر این است که همه اسطوره‌ها کاملاً نادرست نیستند. بسیاری از اسطوره‌ها داستان‌هایی هستند که حقایق را بیان می‌کنند، حتی اگر شخصیت‌ها و رویدادهای داستان خیالی باشند. سقراط و افلاطون بسیاری از اسطوره‌های اولیه‌ی یونانیان را محکوم کردند، اما نکات فلسفی را نیز با داستان‌هایی که قرار بود به عنوان قیاس یا استعاره عمل کنند، توضیح دادند. برای مثال، تمثیل غار افلاطون برای نشان دادن توانایی انسان تحصیل‌کرده در درک واقعیت حقیقی پشت برداشت‌های سطحی است. آیا افلاطون می‌توانست همان نکته‌ی فلسفی را به زبان تحت‌اللفظی و بدون استفاده از هیچ داستان یا قیاسی بیان کند؟ احتمالاً، اما تأثیر آن کمتر می‌شد و این احتمال وجود داشت که نکته به هیچ وجه به طور مؤثر منتقل نشود.
برخی از حقایقی که اسطوره‌ها بیان می‌کنند، مربوط به ارزش‌های انسانی است و این ارزش‌ها می‌توانند درست باشند، حتی اگر داستان‌هایی که این ارزش‌ها در آن‌ها نهفته‌اند، نادرست باشند. دین یونان باستان شامل داستان‌های نامعقول بسیاری بود و تصور موجودات الهی شخصی که پدیده‌های طبیعی را هدایت و در امور انسانی دخالت می‌کنند، نادرست بود. اما وقتی یونانیان معابد می‌ساختند و قربانی می‌کردند، فقط شخصیت‌ها را نمی‌پرستیدند - آن‌ها ارزش‌هایی را می‌پرستیدند که خدایان نماینده آن‌ها بودند. آپولو خدای نور، دانش و شفا بود؛ هرا الهه ازدواج و خانواده بود؛
آفرودیت الهه عشق بود؛ آتنا الهه خرد بود؛ و زئوس، پادشاه خدایان، از نظم و عدالت حمایت می‌کرد. هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد این شخصیت‌ها وجود داشته‌اند یا اینکه قربانی کردن برای این شخصیت‌ها ارزش‌هایی را که آنها نمایندگی می‌کردند، پیش می‌برد. اما احترام اساسی و تمایل به پرستش نسبت به ارزش‌هایی که خدایان نمایندگی می‌کردند، بخشی از
همچنین شایان ذکر است که پرستش خدایان، با وجود تمام جنبه‌های خرافی‌اش، حتی با رشد دانش علمی نیز ناسازگار نبود. طب مدرن غربی از معابد شفابخشی که به خدای آسکلپیوس، پسر آپولو و خدای پزشکی اختصاص داشتند، سرچشمه گرفته است. گزارش شده است که هر دو پزشک بزرگ باستانی، بقراط و جالینوس، حرفه خود را به عنوان پزشک در معابد آسکلپیوس، اولین بیمارستان‌ها، آغاز کرده‌اند

اولین بیمارستان‌ها. بقراط به عنوان پدر پزشکی غرب و جالینوس به عنوان موفق‌ترین محقق پزشکی جهان باستان شناخته می‌شوند. همانطور که عشق به حکمت پیش‌نیاز فلسفه بود، احترام به شفا نیز پیش‌نیاز توسعه پزشکی بود.

https://www.tg-me.com/marzockacademy
سرودِ چهاردهم تیر ماه برای نهم خرداد ماه

◀️موسی اکرمی
۱
در من،
همچنان کسی هست
که با آتش آن سپیده‌دمان می‌رقصد،
کسی که سرخوشانه
بر این قله شده است
با سرودی تازه بر لب
تا همچون هر سپیده‌دم،
آفرینش را برای نخستین بار تماشا ‌کند.
او جهان را می‌نگرد
چون چشمی که نخستین بار
رنگ می‌بیند،
بی خاطره‌ای در پشت پلک‌ها
و بی سایه‌ای از دیروز در جان.
گویی هستی،
همین اکنون
از لبان خاموشِ ازلی
به واژه درآمده است
۲
من از آتش عبورم،
نه از خاکسترِ ماندن.
آتش را در دل پاس داشتم
و بر هر برگی به مهر گذشتم،
و با پای زخمی
شعلۀ خجسته را بدین آتشگاه آوردم.
هر زخم،
ریشه‌ام شد
و هر رؤیا،
میوه‌ای که هنوز از شاخه نچیده‌ام.
در بادها گم نشدم،
که راه خود را در تاریکی نوشتم.
اکنون ایستاده‌ام
نه بر خاک
بل بر تپشِ همۀ سوختن‌هایم؛
و هنوز
آوازی خاموش
در سینه‌ام می‌تپد،
که تنها آتش می‌تواند آن را بخواند..
۳
هفتاد و دو قله
فتح شده‌اند،
نه برای نصب پرچمی
یا ثبت کردن نامی یا شماره‌ای،
بل برای سلوک پرماجرای جان
و صیقل دادنِ لوحی که به امانت داشتم
- در تلاقیِ آینه و آتش -
تا خود آینه‌ای شود
در آینه‌داری آتشی که هماره در دل است.
نه بر بلندی قله‌ها،
که در ژرفنای هر گام،
رازهائی نگاشتم
که تنها خاموشیِ قله درمی‌یابد.
و اکنون هر سنگ،
پاره‌ای از من است،
و هر سکوت،
ادامۀ ندائی که از دوردست آمده است.
۴
من زمین را
در هر لحظه
بس بسیار زیسته‌ام،
ولی در هفتاد و دومین سپیده‌دم،
چشمانم هنوز
نخستین تمنای آن سپیده‌دمان تاریک را
در خود دارند؛
نه در پیِ پاداش‌اند،
نه پناهی می‌جویند؛
آن‌ها زیسته‌اند برای عشق بی‌علت هستی،
با دستانی پر از نور،
در شب‌هائی که بی‌دفاع بودند.
و اکنون، در این روشنیِ تازه،
می‌دانند که هر شب تاریک،
پلی ا‌ست
به سوی سپیده‌دمی دیگر.
۵
گاهی جهانی که محبوب بود،
چون سیبی تلخ
بر کامِ تشنه می‌نشست؛
ولی لبخند،
هنوز از طعمِ امید
لبریز بود
چرا که ناامیدی،
آموزگاری خاموش بود
که بی‌نقاب می‌آمد،
و در هیأتِ شکستی سرد،
آیۀ مهر می‌آموخت؛
و چه بسیار زخم‌هائی
که بی‌صدا دهان می‌گشودند
تا حقیقتی ابدی را نجوا کنند؛
و چه بسیار شب‌هائی
که با دستان تهی،
چراغِ صبح را افروختند.
۶
سفرِ من،
از پرسش در ملتقای شب و روز  آغاز شد
تا جان و تن را توشۀ سفری کنم
که هر نقطه‌اش منزلی بود و مقصدی.
در پیچ‌وخم راه هزار خان
دیوها در کمین بودند
و من در گرما و سرمای استخوان‌سوز گردنه‌ها،
سایه‌ای از یقین نمی‌یافتم
ولی نوازش نسیمی تازه
در هُرم آفتاب
یا تابش نوری شگفت
در زمهریر طاقت‌سوز
طعم معنائی مستی‌بخش
بر ذائقۀ جان شیفته بود.
۷
در سرم، زمزمه‌ای بود
که دانایی را آهسته می‌سرود،
و در دلم، نغمه‌ای
که زیبایی را بی‌هراس می‌طلبید.
و جانم  در التهابی خاموش می‌تپید،
که نه درد بود، نه فریاد
بل آتشی از جنس هستی.
راستی را بی‌کرانه یافتم،
چون نوری که مرزی نمی‌شناسد.
و دروغ،
سایه‌ای بود
که حتی توان خاموش کردن شمعی را نداشت.
۸
بر بامی از  جهان ایستاده‌ام،
نه چون فاتح،
بل چون ناظرِی خاموشِ در حیرت؛
نه به تمنای جایگاهی برتر،
بل به شوق جائی که جهان را
بی‌نقاب‌تر می‌توان دید.
چشم به افق‌های ناشناخته دوخته‌ام
و می‌دانم
این بلندی
تنها زمانی بلند است
که دل به پایین بنگرد.
۹
چه بگویم از  سرمستی رازناک شفقت و مهر
که نه در شعر
بلکه در زرفای جان
جاری است
بی هیچ هیاهوئی
چون بوی نانی تازه
در سپیده‌دمان ازل
و نخستین لبخندی که جان را تسخیر می‌کند
و یادش بر این بلندای هفتاد و دوم
هوش از سر عقل می‌رباید.
۱۰
ایستاده بر پلی از رنگین‌کمان سحرآمیز
که به دشت فردای بوته‌های رقصنده می‌رود،
به افق دودآلود و زخمی می‌نگرم
و به آینده ایمان دارم،
نه چون وعده‌ای شیرین،
یا آذرخشی که در ابر سترون نوید باران می‌دهد،
بل‌ چون بذری
کاشته در نسیمی
که بر دل‌های افسون‌زده‌ای می‌گذرد
که در خواب گل‌های ساختگی
آمادۀ ترک خوردن‌اند
تا نقب زنند
برای عبور نور
۱۱
در قله‌پیمایی‌های دیرینم
با سایه‌ای هم‌نفسم
که برفراز شانه‌ام می‌لغزد
و هماره
از آن لحظه در آن سپید‌دمان
همراهم بوده است
چون همزادی هماره پنهان
در آینۀ چشم زندگی،
تا هر زمان که بخواهد
مرا به بدان بزنگاهی برد
که نمی‌دانم پرتگاه است یا سکوی پرواز.
با او خواهم رفت
اگرچه دستانم
هنوز از ناتمام‌ها لبریز است،
و شاید تنها شکوه‌ام
از غافلگیری خواهد بود
و از ندانستن مقصد
نه از رفتن.
۱۲
و اینک،
در این سپیده‌دمان روزی به نام «جهان»
به یاد سپیده‌دمان آن آذرروز،
تنها چیزی که از جهان می‌خواهم،
نه بقا و نه افتخار
بل سطری است
که باد
از زبان‌های خوشبو
به هر سو بَرَد:
"او که ستایندۀ مهر و دوستدارا دانایی بود
دوست داشت هستی را
چنان که از آن هیچ نرنجید
و دریافت نیستی را
چنان که هیچ از آن نهراسید".

سپیده‌دمان شنبه چهاردهم تیر ماه 1404 خورشیدی

https://www.tg-me.com/marzockacademy
Forwarded from برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹نشست معرفی دوره: «قاب‌های اخلاقی؛ فلسفه اخلاق در آیینه سینما»

🔸با تدریس امید کشمیری
     پژوهشگر فلسفه وروانشناسی اخلاق

🕒 زمان:دوشنبه ۱۶ تیرماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت ایران

کانالِ امید کشمیری
@Omidkeshmiri

کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام

http://www.instagram.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این هفته در گروه آکادمی به ‌کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
اسطوره..دین و نظام جامعتی (بورژوایی)دست در دست هم دارند

اسطوره ابتدایی ترین فهم و شعور بشری بوده است
که با توسل به داستانها و روایت ها درمورد مسائل مبتلابه انسان نوعی از جهان بینی را شکل میداده و میدهد  که مبنایی برای اموزش محسوب میشد و میشود انچه را که اسطوره ها انعکاس میداده بمثابه «الگو» یی بودند که در زندگی معنوی و اخلاقی بکارگرفته میشدند توضیح پدیده های طبیعی بخشی از جهان اسطوره را میساخت «پرومته» در دنیای خیالی شکل میگیرد تا اتش را برباید  کنترل کند و در خدمت انسان قراردهد در نتیجه پرومته بمثابه یک«الگو» منبع الهام برای  باستانیان بوده است
در واقع اسطوره ها نقش انتقال ارزشها را بازی میکرد
ارزشهایی که منبع الهامی برای انسان بود که در اجتماع بکار گرفته میشد
پس  در قبال این پرسش که:
اسطوره چه کارکردی داشته میتوان گفت که کارکرد«روانی» داشته است
اسطوره گام اولیه ای برای فراتر رفتن از خرافه های دوران خود بوده است
ذهن گرایی خمیرمایه اسطوره ها را میسازد بنابراین اگر امروز قرار است در قبال اسطوره ها موضعی گرفته شود میباید ذهنگرایی حاکم بر ان را مورد نقد قرار داد چرا که از ابتداء تا کنون ذهنگرایی مانع رشد فکری انسان و جامعه بوده است نمادها(اسطوره وافراد و غیره) فریبنده اند و نمیتوان از تاثیر روانی نمادها خیز برداشت و به شناخت«واقعیت» ها رسید
برای تبیین هستی و جامعه و انسان میباید به شرائط مادی مراجعه کرد
ذهن(شعور) تابعی از عین(ماده) است
بدون شناختِ ماده شعور نمیتواند دوباره بر ماده برگردد و انرا تغییر دهد
وقتی انسان‌ها نمی‌توانند واقعیت اجتماعی و تاریخی را به درستی درک کنند و به جای آن، آن را به صورت یک "چیز" ثابت و خارجی می‌بینند، اسطوره‌ها به وجود می‌آیند اسطوره‌ها محصول شرایط خاصی از آگاهی انسانی هستند که
در آن، واقعیت اجتماعی و تاریخی به صورت "شی‌وار"
(یعنی به صورت چیزی ثابت، غیرقابل تغییر و خارج از کنترل انسان)
درک می‌شود در این حالت، انسان‌ها به جای اینکه خود را فاعل تاریخ و واقعیت بدانند، واقعیت را به صورت یک "چیز" خارجی و غیرقابل کنترل می‌بینند این نوع آگاهی، آگاهی شی‌وار نامیده می‌شود
اسطوره‌ها در حقیقت بازتابی از آگاهی شی‌وار هستند که در ان
ارزش‌های فرهنگی به عنوان «قوانین طبیعی» ارائه میشود
در اساطیر، پدیده‌های طبیعی، اجتماعی یا وجودی به صورت نمادین و شی‌وار توضیح داده می‌شوند. به عنوان مثال:
طبیعت به صورت خدایان یا موجودات ماوراءالطبیعه توصیف می‌شود.
حوادث تاریخی به صورت قضاوت‌های الهی یا سرنوشت‌های غیرقابل تغییر تفسیر می‌شوند اسطوره‌ها که ظاهرا توضیح‌دهنده پدیده‌ها هستند بازتابی از ناتوانی انسان‌ها در درک واقعیت‌های اجتماعی و تاریخی به صورت منطقی هستند برای همین است که اسطوره نمیتواند کارکرد رهایی بخش داشته باشد برای مثال اسطورهٔ «سیزیف» در اگزیستانسیالیزم کامو را در نظربگیریم
که به طغیانی(خنده) دست میزند که قادر نیست اراده خدایان را درهم بشکند
اسطوره‌ها به ما این حس را القا می‌کنند که جهان همین است که هست
ونمیتوان برخدایان فائق امد نظم کیهانی یا سرنوشت چنین خواسته است
انسان‌ها به دلیل ساختارهای اقتصادی و اجتماعی به جای اینکه خود را فاعل تاریخ بدانند، خود را در برابر نیروهای خارجی  قرار می‌دهند.
اسطوره‌ها  در دوران‌های قدیم، بازتابی از این نوع آگاهی بودند آنها نشان می‌دادند که انسان‌ها چگونه واقعیت را به صورت یک چیز خارجی
و غیرقابل تغییر درک می‌کردند در واقع  اسطوره همان
توجیه نمادین نظم‌های اجتماعی شی‌وارشده است
این قالب‌های نمادین و تغییرناپذیر ضد شعوراند و اگاهی را فلج میکنند
در حالیکه از منظر برخی اسطوره نه مانع اگاهی و ابزار سلطه
بلکه ابزارِ قدرت خلاقه است برای مثال: نیچه
که اسطوره را نیروی حیاتی زندگی  محسوب میدارد بزعم او اسطوره زبان نمادینِ زندگی و اراده به قدرت است که خلق افق‌های معنوی، شور حیات
و« بیانِ اراده به شدن »کارکرد ان است در «تولد تراژدی»، نیچه می‌نویسد که تمدن برای زنده‌ماندن به نیروی دیونیزوسی اسطوره نیاز دارد
ایشان میفرمایند پذيرش ديونيسوسي جهان، آن‌گونه كه هست، بدون هيچ‌گونه كم و كاست و بدون استثنا و انتخاب..مضمون عشق به سرنوشت از نیجه پذيرش كلي همه‌ چيزهايي است كه در زندگي انسان و جهان رخ مي‌دهند چقدر شبیه پذیرش سرنوشت توسط سیزیف کامو است!..حل مسائل جامعتی از کانال مواجه شدن با شرائط مادی جامعه میگذرد
در دستگاه فکری(ایدئولوژیک) لیبرالی این دست نامرئی بازار است
که بحران‌های سرمایه‌داری را به عنوان قانون طبیعیِ عرضه و تقاضا توجیه می‌کند همان اسلوبی که در جهان اسطوره ها حاکم است
اما نیچه بی اعتنا به این واقعیت همچنان در پیِ اسطوره است
aniss
https://www.tg-me.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
اسطوره..دین و نظام جامعتی (بورژوایی)دست در دست هم دارند اسطوره ابتدایی ترین فهم و شعور بشری بوده است که با توسل به داستانها و روایت ها درمورد مسائل مبتلابه انسان نوعی از جهان بینی را شکل میداده و میدهد  که مبنایی برای اموزش محسوب میشد و میشود انچه را که اسطوره…
حال اگر نیچه زنده میبود ایلان ماسک را بعنوان ابرمردی که نابغه فناوری است تشویق و تایید میکرد اراده معطوف بقدرت ایلان ماسک فرقی با اراده خدایان اسطوره ای ندارد ماسک الگویی از کارافرینی؟؟قهرمانانه است
که در سایه ان بشریت ره رهایی را خواهد یافت
اما انچه که توجیه شده است چیزی بجز تخریب محیط زیست
و استثمار کارگران و سایر ملل نیست
سرمایه داری با بازگشت به اسطوره و دین خلایق را به باورهای غیر واقعی و در بهترین حالت انها را بسوی معنویت و هویتی سوق میدهد که
مناسبات استثمارگرایانه خود را از منظرعمومی پنهان سازد
اگر کارکرد اسطوره و دین شکل دادن هویت های فردی و یا جمعی باشد
همین کافیست که بورژوازی از یکطرف بتواند دیواری بین انسان ها بکشد و هرگونه اتحاد اجتماعی علیه خود را سست بنیاد سازد
و از طرف دیگر با توسل به «تقدیر» یا اراده الهی(یا خدایان اسطوره ای) میتواند
خلایق را به پذیرش نابرابری‌ها و عدم اعتراض به ساختارهای قدرت ترغیب کند اسطوره و دین با تاثیرات روانی خود به خلایق احساس یک امیدِ کاذب را میدهد فشارهای وارده بر انها را تخلیه میسازد وهمین سبب میشود که اعتراضات توده ای کم رمق گردد اگر دین و اسطوره ابزارهای مهمی برای نظام سرمایه داری محسوب میشوند اسطوره‌ها به مردم می‌آموزند که سرنوشت.. نظم جهان.. سلطه‌ی پادشاهان یا تفاوت طبقاتی طبیعی است چنین روایاتی نظم موجود را ابداع نمی‌کنند بلکه تثبیت و توجیه می‌کنند
در این بین جایگاه نیچه کجاست؟
اگر دین  واقعیت های تاریخیِ پیامبران خود را دارد
اسطوره ها فاقد واقعیت تاریخی و عینی اند
دین نظام فکری تازه ای نسبت به اسطوره پرستی است از انجا که هر نظام نو نمیتواند تمامت عناصر نظام کهنه را برچیند و حذف کند
بنابراین دین عناصری از اسطوره را در متن خود حمل میکند
اگر دین و اسطوره ماوراءالطبیعه خود را دارند یعنی به نیرویی رویکرد دارند
که فاقد پتانسیل اند چنین ذهنیتی قادر نخواهد بطور رادیکال بمصافِ نابرابری های موجود برود چرا که  اسطوره و دین حرفی برای«مناسبات بنیادین جامعه» مثل مناسبات اقتصادی ندارد هر چند دین بخواهد
به اقتصاد(نه مناسبات اقتصادی) ورود کند در نتیجه خیال بورژوازی راحت میشود و چه چیزی بهتر از اسطوره ودین برای سلطه فکری و فرهنگی.
نیچه ظاهرا دین(مسیحیت) را از دَر بیرون میکند
و از پنجره اسطوره را وارد میکند برای همین است که اگر
نیچه خدا را مرده میخواهد پشیزی ارزش ندارد اگر پرومته اتش را میرباید
انسان نیچه ای هم قدرت را باید برباید اگر در دوران فئودالی و حتی
سرمایه داری حق الهی شاهان برای طبقه حاکمه مشروعیت میساخت
در نتیجه نابرابری های اجتماعی و اقتصادی توجیه میشدند
در دوران سرمایه داری اسطوره ای بنام«رویای امریکایی» نیز امیدِ کاذبی را میسازد تا نابرابری ها تحمل شوند چقدر شبیه« رویای زندگیِ پس از مرگ» در دین است فرد توسط دستگاه ایدئولوژیک نظام سرمایه داری اسطوره وار میشود فرد مطابق فردگرایی بورژوایی همان نیمه انسان و نیمه خدایی است که گویا میتواند با اتکاء به کار وتلاش سخت و مداوم خود به موفقیت و ثروت و قدرت برسد این همان
اسطوره سازی ایدئولوژیکی نظم سرمایه داری است
اسطوره‌ها با ایجاد توهم تقدس، نظام‌های سلطه را تثبیت می‌کنند
همانگونه که فرد تقدیس میشود
اسطوره و دین و دستگاه ایدئولوژیک سرمایه داری کرد و کاری بغیر از منحرف ساختن افکار خلایق ندارند و با ساختن امیدهای واهی موجودیت خود را تثبیت میسازند همین بورژوازی که منادی پلورالیسم است و مدام بر طبل ایدئولوژیک بودن این یا آن حکومت میکوبد خود ایدئولوژیک ترین است
اگر فاشیسم در ایتالیا(تحفه سرمایه داری) موفق میشود با توسل به اسطوره های روم باستان یک هویت کاذب را شکل دهد و یکپارچه‌سازی ایدئولوژیک را میسر گرداند همین امر در رژیمهای سرمایه داریِ ملبس به دین خود را در«امت» تجلی میدهد تا به یکپارچگی ایدئولوژیک دست یازد
غیرایدئولوژیک های؟ سکولار و ناسیونالیست ما در داخل از بازگشت به «عظمت دوران گذشته» میگویند انگونه که ترامپ بعنوان الگویی از طرز تفکر فاشیسم از بازگشت به عظمت گذشته امریکا میگوید عظمتی که همچون اساطیر باستان الگویی را باید برای اخلاق و فرهنگ جامعه بسازد تا یکپارچه‌سازی ایدئولوژیک میسرگردد وهمین رویکرد هیچ فرقی با کارکرد اسطوره که دادن امیدهای واهی بخشی از جهانبینی اش میباشد ندارد
وقتی ادعا میشود که اسطوره‌ها به عنوان بخشی از میراث فرهنگی و تاریخی بشر، می‌توانند درک عمیق‌تری از انسان، جامعه و جهان ارائه دهند
ویا به عنوان منبع الهام برای خلق آثار جدید و نوآورانه عمل کنند
ره اوردی بجز سوبژکتیویسم معرفتی ندارد اسطوره ها  ابزارهای ایدئولوژیک اند  که در خدمت حفظ نظم طبقاتی و قدرت سیاسی عمل می‌کنند
با توسل به اسطوره ها حقیقتِ انسان و جامعه جعل و تحریف میشود
aniss
https://www.tg-me.com/marzockacademy
برنامه های کنفرانس اکادمی فلسفه مارزوک
🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند... 🔹نشست معرفی دوره: «قاب‌های اخلاقی؛ فلسفه اخلاق در آیینه سینما» 🔸با تدریس امید کشمیری      پژوهشگر فلسفه وروانشناسی اخلاق 🕒 زمان:دوشنبه ۱۶ تیرماه،۱۴۰۴ ساعت ۲۲ بوقت ایران کانالِ امید کشمیری @Omidkeshmiri…
به نظر من تبدیل شخصیت‌های دینی به اسطوره میشه گفت فرایندی بوده که بخاطر نیازهای عمیق انسانی به معناو الگو و غلبه بر محدودیت‌ها شکل گرفته..
مثلا پیامبرانی چون محمد (ص) با تجسم کامل حقیقت الهی و ارائه ایینی که راهنمای سعادت بشریت بود، به نمادهایی متعالی بدل شدن که فراتر از زمان و مکان حامل پیامی خاص یا بهتره بگم جاودانه بودن..
وزندگ یا گفتارو یاصبح زندگیشون یجورایی به عنوان  مصداق کامل دین، به منبعی برا الهام‌بخشی و الگوسازی تبدیل شد که درک مفاهیم انتزاعی دینی رو اسون میکرد...

و چوندر تاریخ اسلام از معجزات یا خب کرامات محمد ص در کنار وقایع زندگیشون گفته شده به تدریج لایه‌هایی از تقدس و عظمت بهش اضافه شد که ایشون رو از یک شخصیت تاریخی صرف متمایز ساخت
این ویژگی های ایشون توسط صحابه وتابعین و نسل‌های بعدی جمعاوری و تفسیر شدن که در شکل‌گیری هویت جمعی مسلمانان و تثبیت جایگاه محمد(ص) به عنوان اسوه حسنه نقشی اساسی ایفا کردن.
و مسلمانان با اتکا به شخصیت اسطوره‌ای پیامبر، به دنبال یافتن معناو هویت و اطمینان در زندگیشون بودن و با اقتدا به سیره نبوی یا همون سبک زندگی ایشون تلاش کردن تا ویژگیهایی چون صبرو عدالت و... رو در خودشون پرورش بدن و در مواجهه با چالش‌هایزندگیشون، به مثلا شفاعت و هدایت ایشون دل ببندن.
که این رابطه صرفا پیروی از یه شخصیت تاریخی نیستش بلکه ارتباطی عمیق با تجسمی از کمال انسانی و واسطه‌ای برای تقرب به خدا بود که در مناسک عبادی و دعاها خودشو نشون داد و برای همین اسطوره پیامبر به عنوان قطب مرکزی هویت و معنویت مسلمانان عمل کرد..
هما طهماسب
https://www.tg-me.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این هفته در گروه آکادمی به ‌کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
ویژگی اسطوره این است که تاریخ ندارد به همین جهت هم تاریخ مصرف او بی انقضاست
همین ویژگی امکان باز تولیدش را در هر زمان می دهد ، کافی است بشر یک گام از عقل پا پس بکشد بی درنگ در های جهان اسطوره باز می شود،
این ویژگی بی زمانی شامل شخصیت های اسطوره شده هم می شود ، بی مرگی ، و حضور هم زمان در همه جا ،
هر جا که روایت روی صحنه می رود شخصیت ها هم جان می گیرند حاضر می شوند و باورمند را در چنبره قدرت خود می گیرند ، گرچه شخصیت ها زاده روایت هستند اما خود روایت نیز  هستند یعنی خود اوست که جهان روایت و قصه را بازنمایی می کند ،
بشر باورمند اسطوره با روایت هایی که شخصیت قصه باز می نماید به چیستی زندگی  پاسخ می دهد ، این فرد نیست که برای یافتن پاسخ تقلا می کند بلکه او تنها شاهد  تلاش قهرمان روایت است  که  چگونه  پاسخ را به عینیت بدل می کند و مخاطب پاسخ را تماشا می کند ،
تعزیه یکی از آن ساز و کارهایی است که در هر جایی که بر پا می شود به روایت جان می دهد و مخاطب محتوای روایت را تماشا می کند با رنج های شخصیت روایت رنج می کشد و با غم هایش گریه می کند و از پیروزی هایش حس پیروز را تجربه می کند ،
اتفاقی که در این همدلی رخ می دهد مخاطب خودش را فراموش می کند و با مسئله های شخصیت داستان گره می خورد و مسئله او مسئله این می شود .
شخصیت اسطوره ای چهره ای غلو شده دارد زیرا ناشی از فرا فکنی بشری است که همه ی آنچه را که ندارد را در او تجسم بخشیده است ،
همه چنان که پیروزی های شخص اسطوره ای غلو شده و فرا تر از توانش بشری است رنج ها و شکست ها و مرگ و قتل او هم فرا تر از توانش بشری باید باشد ،
دشمن او هم غلو شده است درنتیجه همه ی شقاوت ها ، بی رحمی ها زشتی و پلیدی ها باید در او جمع شود ،
هم چنانکه شمشیر شخصیت اسطوره ای برنده ترین شمشیر است ، شمشیر چهره منفی داستان هم از آن قاعده پیروی می کند ،
در تعزیه شاهدیم که همه صفات جوانمردی و ایثار از یک سو و همه صفات شقاوت و بی رحمی در سوی دیگر گرد هم می آید ،
چرا که اسطوره قرار است نمایشی از حد اعلای شجاعت و شقاوت باشد ،
مخاطب با تماشای این حجم از دلیری و بی رحمی  ،در  رنج هایی که بر شخصیت اسطوره ای آوار می شود رنج و بدبختی خود را ناچیز می بیند ، هر چه رنج خود را با رنج قهرمان قصه اش مقایسه می کند تسکین می یابد چرا که در مقایسه رنج خود و رنج داستان اگر قرار باشد یکی را انتخاب کند حتما  رنج خود را انتخاب می کند  چرا  که تحمل پذیر تر است  ، این جا همان خاصیت افیونی آشکار می شود تحمل بدبختی و حس سبکی بعد از تماشای قصه ای که قهرمان داستان برای رسیدن به هدفش  غیر قابل تصور ترین رنج ها را  تحمل می کند .
Azizi

https://www.tg-me.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
این هفته در گروه آکادمی به ‌کارکرد اسطوره در ادیان میپردازیم https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
«اُسطوره» یا «میت» (به انگلیسی: Myth) داستان یا روایت نمادینی است که در فرهنگ‌ها و تمدن‌های مختلف به وجود آمده و نسل به نسل منتقل شده است. اسطوره‌ها معمولاً به خاستگاه جهان، پیدایش انسان، خدایان، قهرمانان، نیروهای فراطبیعی، یا رخدادهای مهم تاریخی می‌پردازند. آن‌ها تلاش انسان‌های گذشته برای توضیح پدیده‌های طبیعی، باورها، ارزش‌ها و ترس‌هایشان بوده‌اند.

ویژگی‌های کلیدی اسطوره:
اغلب نقش دینی یا آیینی داشته است.
شخصیت‌های اصلی آن معمولاً خدایان، نیمه‌خدایان یا قهرمانان اسطوره‌ای هستند.
نمادین و چندلایه است و می‌تواند تفاسیر مختلفی داشته باشد.
در جوامع باستانی برای آموزش، مشروعیت‌بخشی به قدرت، یا ایجاد هویت جمعی استفاده می‌شده.

مثلاً در اسطوره‌های یونان، داستان زئوس یا پرومته روایت‌هایی درباره خدایان و سرنوشت بشر است؛ در اسطوره‌های ایران، داستان ضحاک یا کیخسرو بخشی از شاهنامه فردوسی را شکل داده‌اند.

H.Bolourtchi

https://www.tg-me.com/marzockacademy
تا زمانی که اندیشیدن ممکن است، تسلیم خیانت است-تئودور آدرنو
#قربان_عباسی


در جهانی که تمدن، خود بانی بربریت شد، در زمانی که فرهنگ بدل به ابزار سلطه گشت، در لحظه‌ای که هنر و اندیشه از معنا تهی ‏شدند، تئودور آدورنو برخاست — نه چون پیامبری نجات‌بخش، که چون ذهنی خسته، زخمی، اما بی‌قرار؛ فیلسوفی که از میان ‏خاکستر آشویتس، اندیشیدن را از نو آغاز کرد، اما نه بی‌زخم، نه بی‌خشم. او فرزند رنج بود، روشنفکری بی‌وهم، که از هیچ ‏ایدئولوژی، هیچ اتوپیا، و هیچ وعده‌ای نگذشت مگر آنکه آن را بی‌امان نقد کند‎.‎


آدورنو، با یهودی‌بودن، تبعید، تباهی مدرنیته و شکست عقل روشنگرانه زیسته بود. او با فلسفه‌ی کلاسیک آلمان، با کانت و هگل ‏بزرگ شد، اما دید که چگونه همین عقلانیت، همین ساختارهای منظم، در پایان راه به اردوگاه مرگ ختم شد. او دید که موسیقی ‏واگنر می‌تواند با گاز زایکلون‎ B ‎هم‌زیستی کند. و پرسید: «چگونه می‌توان پس از آشویتس، شعر گفت؟» پرسشی نه از سر بدبینی، ‏بلکه از درد، از حیرت، از سرگیجه‌ی اخلاقی‎.‎


آدورنو در کنار ماکس هورکهایمر، در دیالکتیک روشنگری، نوشت که عقل مدرن، آن‌گاه که تنها در خدمت سلطه باشد، خود ‏بدل به ابزار ویرانی می‌شود. روشن‌گری، اگر به آزادی نیانجامد، به تاریکی ختم خواهد شد. عقلانی‌کردن جهان، وقتی بی‌وجدان ‏باشد، تنها ماشین ساختن است — ماشین انسان‌زدایی، ماشین کنترل، ماشین مرگ‎.‎


او با تیزیِ بی‌رحم، به نقد فرهنگ معاصر پرداخت؛ فرهنگی که دیگر رهایی‌بخش نبود، بلکه صنعتی شده بود. فرهنگ، تبدیل به ‏صنعت شده بود‎ — ‎صنعت فرهنگ‎. ‎سینما، رادیو، موسیقی عامه‌پسند، همگی دیگر نه هنر، که کالا بودند. هدف، نه بیداری انسان، ‏که سرگرم‌کردن و تسلیم‌کردن او بود. فرهنگ عامه، دیگر آگاهی نمی‌داد؛ بلکه انسان را در وضعیت موجود تثبیت می‌کرد. انسان، ‏بی‌آنکه بداند، در مصرف بی‌پایان سرگرمی، به برده‌ای رام بدل می‌شد‎.‎


آدورنو از فاشیسم تنها به عنوان یک رژیم سیاسی سخن نگفت، بلکه آن را یک وضعیت روانی ـ اجتماعی دانست: آمادگی ‏انسان‌ها برای اطاعت کورکورانه، برای حذف دیگری، برای کشتن معنا. در اثر ماندگار شخصیت اقتدارگرا، او نشان داد که چگونه ‏خانواده، آموزش، رسانه، و حتی زبان، انسان را از درون برای پذیرش فاشیسم آماده می‌کنند. فاشیسم، پیش از آنکه در خیابان‌ها ‏ظاهر شود، در زبان، در ترس، در تنبلی اندیشه پنهان می‌شود‎.‎


و برای همین بود که آدورنو، تا پایان عمر، بر یک چیز پافشاری کرد‎: ‎اندیشیدن‎. ‎اندیشیدن انتقادی، خسته، تکه‌تکه، اما راستین. او با ‏فلسفه‌ای نوشت که نمی‌خواست تسکین بدهد، نمی‌خواست آرام کند. فلسفه‌ی او، زخمی بود، و همین زخم، صداقتش بود. او به ‏زبان، به موسیقی، به شعر، به هنر، با بی‌اعتمادی عشق می‌ورزید — چون دیده بود که چگونه همه‌ی این‌ها می‌توانند در خدمت ‏کشتار قرار بگیرند‎.‎


موسیقی برای آدورنو جایگاه ویژه‌ای داشت. او خود موسیقی‌دان بود، و در آثارش، موسیقی را همچون جایگاه آخرین مقاومت در ‏برابر سلطه می‌دید. موسیقی آتونال، مانند آثار شوئنبرگ، برای او صدای ناهموار حقیقت بود؛ موسیقی‌ای که حاضر نبود با گوشِ ‏مصرف‌کننده مصالحه کند. زیبایی، اگر بی‌درد باشد، فریب است. هنر، اگر تسکین‌دهنده باشد، دروغ است‎.‎


آدورنو، هرگز از بار اخلاقی اندیشه‌اش نگریخت. او می‌دانست که فلسفه، پس از فاجعه، باید محتاط‌تر، صادق‌تر، و بی‌پناه‌تر ‏بنویسد. دیگر خبری از نظام‌های مطلق فلسفه نبود. او نوشت: «کل، دروغ است» — یعنی هر نظامی که بخواهد پیچیدگی، رنج، و ‏کثرت واقعیت را در خود حل کند، به ذات سرکوب‌گر است. باید شکست‌خورده نوشت، باید قطعه‌قطعه اندیشید، باید از ‏کلان‌روایت‌ها پرهیز کرد‎.‎
او تا پایان، وفادار به رنج ماند. نگفت که نجاتی هست، نگفت که رهایی نزدیک است. اما سکوت نکرد. او فلسفه را از خودفریبی ‏نجات داد. حتی اگر بهای آن، تلخی و تنهایی باشد‎.‎

تئودور آدورنو، فریادِ آهسته‌ی یک قرن بود. فریادی که نمی‌خواست امید بفروشد، بلکه می‌خواست وجدان را بیدار کند. و امروز، ‏در جهانی که صنعت فرهنگ از هر زمان نیرومندتر، و فاشیسم از همیشه پنهان‌تر شده، صدا و فکر او بیش از همیشه ضروری‌ست. او ‏ما را به پرسش فرا می‌خواند‎: ‎آیا هنوز می‌توان آزاد اندیشید، در جهانی که آزادی، خود به کالایی تبدیل شده؟
پاسخ آدورنو روشن است: «تا زمانی که اندیشیدن ممکن است، تسلیم خیانت است.»‏

https://www.tg-me.com/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹نشست معرفی دوره: «قاب‌های اخلاقی؛ فلسفه اخلاق در آیینه سینما»

🔸با تدریس امید کشمیری
     پژوهشگر فلسفه وروانشناسی  اخلاق

🕒 زمان:دوشنبه ۱۶ تیرماه،۱۴۰۴
       ساعت ۲۲ بوقت ایران
لینک گروه اکادمی

https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانالِ امید کشمیری
@Omidkeshmiri

کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام

http://www.instagram.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
Photo
با تخفیف ۳۰./. برای مجموعه آکادمی فلسفه مارزوک

https://www.tg-me.com/+RgpoTxExbs0yOTA0
2025/07/10 03:29:37
Back to Top
HTML Embed Code: