«علت مرگ: نامعلوم»؟
* حاوی اسپویلر
فیلم علی زرنگار تا پیش از سکانس پایانی فیلم خوبیست، اما بهناگه هرآنچه ساخته است را بر سر انسانیت هوار کرده و خواسته/ناخواسته چون بُرادهٔ آهنی جذب میدان مغناطیسیِ گفتار ناسیونالیسم ایرانگرا میشود. سکانس پایانی برای من بهمثابهٔ ماسیدن ناگهانی غذایی خوشطعم در دهانام را داشت. هرچند در چندجای فیلم تلاشی را میبینیم مبنی بر اینکه تفاوت میان افغان و ایرانی نادیده گرفته شود و انسانیت از گفتار صادره ازسویِ شخصیت فعال سیاسی و مبارزی که میخواهد ایران را بهدلیل نبود آزادی بیان ترک کند، ستوده شود، اما سکانس پایانی همهچیز را برملا میکند. «علت مرگ» اتفاقاً انگار خیلی هم نامعلوم نیست! و ربط وثیقی دارد با پروژهای که ذیل آن از انسان یک ناانسان تولید میشود؛ پروژهای که نوعی «ایدئولوژی حقانیت» برمیسازد که برمبنای آن میتوان، یعنی چنین حقی وجود دارد که، جنازهٔ انسانی را در بیابان رها کرد و پولاش را به جیب زد. او پیشاپیش یک افغان قاچاقچیست و مصداق «هوموساکر» آگامبن. اما دستِ کارگردان وقتی رو میشود که مسافران ون، که میتوان آنها را مشتی نمونهٔ خروار «جامعهٔ» ایرانی در نظر گرفت، پس از بهجیبزدنِ دلارهای فردی که فکر میکردند افغان است و بههمیندلیل خود را در این تعدی و تعرض مجاز میپنداشتند و با وجدان خویش بهنحوی کنار آمده بودند، در سکانس پایانی در مییابند که او «بلوچ» بوده است؛ یعنی ایرانی و نه افغان! کارگردان اینجاست که آبسردی روی سر بازیگران میریزد و ما یخکردنِ آنها را باید نظارهگر باشیم. ما باید ببینیم که آنها از اینکه فهمیدند او بلوچ بوده و نه افغان ناراحت میشوند. اینجاست که فیلم هرآنچه ساخته بود را بر سرِ انسانیت هوار میکند و بهشدت غیرانسانی میشود! تا پیش از این، انگار بیننده و بازیگران به توافقی نانوشته رسیده بوده و با وجدان معذب خویش از آنچه در این فیلم گذشته بود کنار آمده بودند؛ کسی که در انتظار اعدام بوده بهلطف دلارهای آن مسافر مرده نجات مییابد، دیگری با آن دلارها قرار است زناش را درمان کند، دیگری به گرفتاریهایاش برسد، و غیره. انگار ایرانیها با هم توافق کردند که دلارهای آن «قاچاقچی افغان» را میتوان دزدید و بهجیب زد و جنازهاش را در صحرا رها کرد و خیلی هم خوب است که آن دلارها دردی از ما درمان کند! اما سکانس پایانی همهچیز را بههم میریزد وقتی معلوم میشود که آن فرد افغان نبوده و بلوچ بوده؛ زنی بلوچ و دختری معصوم منتظر مسافرشاناند. آنچه در چهرهٔ تکتک مسافران در این سکانس در مواجهه با آن زن و دختربچهٔ بلوچ دیده میشود بسیار مهم است؛ عذاب وجدان! چرا؟ چون دریافتند او ایرانی بوده و نه افغان! اینجاست که فیلم گرفتار گفتار ناسیونالیسم ایرانگرا میشود و به انسانیت پشت میکند.
—————
@mavaajid
* حاوی اسپویلر
فیلم علی زرنگار تا پیش از سکانس پایانی فیلم خوبیست، اما بهناگه هرآنچه ساخته است را بر سر انسانیت هوار کرده و خواسته/ناخواسته چون بُرادهٔ آهنی جذب میدان مغناطیسیِ گفتار ناسیونالیسم ایرانگرا میشود. سکانس پایانی برای من بهمثابهٔ ماسیدن ناگهانی غذایی خوشطعم در دهانام را داشت. هرچند در چندجای فیلم تلاشی را میبینیم مبنی بر اینکه تفاوت میان افغان و ایرانی نادیده گرفته شود و انسانیت از گفتار صادره ازسویِ شخصیت فعال سیاسی و مبارزی که میخواهد ایران را بهدلیل نبود آزادی بیان ترک کند، ستوده شود، اما سکانس پایانی همهچیز را برملا میکند. «علت مرگ» اتفاقاً انگار خیلی هم نامعلوم نیست! و ربط وثیقی دارد با پروژهای که ذیل آن از انسان یک ناانسان تولید میشود؛ پروژهای که نوعی «ایدئولوژی حقانیت» برمیسازد که برمبنای آن میتوان، یعنی چنین حقی وجود دارد که، جنازهٔ انسانی را در بیابان رها کرد و پولاش را به جیب زد. او پیشاپیش یک افغان قاچاقچیست و مصداق «هوموساکر» آگامبن. اما دستِ کارگردان وقتی رو میشود که مسافران ون، که میتوان آنها را مشتی نمونهٔ خروار «جامعهٔ» ایرانی در نظر گرفت، پس از بهجیبزدنِ دلارهای فردی که فکر میکردند افغان است و بههمیندلیل خود را در این تعدی و تعرض مجاز میپنداشتند و با وجدان خویش بهنحوی کنار آمده بودند، در سکانس پایانی در مییابند که او «بلوچ» بوده است؛ یعنی ایرانی و نه افغان! کارگردان اینجاست که آبسردی روی سر بازیگران میریزد و ما یخکردنِ آنها را باید نظارهگر باشیم. ما باید ببینیم که آنها از اینکه فهمیدند او بلوچ بوده و نه افغان ناراحت میشوند. اینجاست که فیلم هرآنچه ساخته بود را بر سرِ انسانیت هوار میکند و بهشدت غیرانسانی میشود! تا پیش از این، انگار بیننده و بازیگران به توافقی نانوشته رسیده بوده و با وجدان معذب خویش از آنچه در این فیلم گذشته بود کنار آمده بودند؛ کسی که در انتظار اعدام بوده بهلطف دلارهای آن مسافر مرده نجات مییابد، دیگری با آن دلارها قرار است زناش را درمان کند، دیگری به گرفتاریهایاش برسد، و غیره. انگار ایرانیها با هم توافق کردند که دلارهای آن «قاچاقچی افغان» را میتوان دزدید و بهجیب زد و جنازهاش را در صحرا رها کرد و خیلی هم خوب است که آن دلارها دردی از ما درمان کند! اما سکانس پایانی همهچیز را بههم میریزد وقتی معلوم میشود که آن فرد افغان نبوده و بلوچ بوده؛ زنی بلوچ و دختری معصوم منتظر مسافرشاناند. آنچه در چهرهٔ تکتک مسافران در این سکانس در مواجهه با آن زن و دختربچهٔ بلوچ دیده میشود بسیار مهم است؛ عذاب وجدان! چرا؟ چون دریافتند او ایرانی بوده و نه افغان! اینجاست که فیلم گرفتار گفتار ناسیونالیسم ایرانگرا میشود و به انسانیت پشت میکند.
—————
@mavaajid
باغی پر از رمزوراز.pdf
543.2 KB
«باغی پر از رمزوراز: نگاهی جامعهشناختی، فلسفی، و روانکاوانه به فیلم «درخت گلابی» | مهدی نوریان
در پروندهٔ «سینمای اجتماعی داریوش مهرجویی»
در سرونامه (گاهنامه علمیتخصصی علوم اجتماعی دانشگاه خوارزمی)
سال چهارم | شمارهٔ ۱۴-۱۱ | بهار تا زمستان ۱۴۰۳
فایل کامل شمارهٔ ۱۴-۱۱ را میتوانید اینجا مشاهده کنید.
—————
@mavaajid
در پروندهٔ «سینمای اجتماعی داریوش مهرجویی»
در سرونامه (گاهنامه علمیتخصصی علوم اجتماعی دانشگاه خوارزمی)
سال چهارم | شمارهٔ ۱۴-۱۱ | بهار تا زمستان ۱۴۰۳
فایل کامل شمارهٔ ۱۴-۱۱ را میتوانید اینجا مشاهده کنید.
—————
@mavaajid
مواجید
هایا شمارهی ۷.pdf
افزودهی شمارهی ۷.pdf
855.4 KB
هفتمین شمارهٔ هایا «من از نزدیکبودنهای دور میترسم» نام داشت که به پیوندهایی میان محیط زیست و علوم انسانی میپرداخت؛ بهطور خاص: اکوتوریسم، اکوفمینیسم، اکوسوسیالیسم، اکوفشن و پساتوسعه با رویکرد اکولوژی. حالا و در ادامهٔ شمارهٔ هفتم، متن کوتاهی که راوی تجربهای است از یک کنش خودانگیختهٔ جمعی زنانه در حفاظت از زیستبوم منطقهای در هند، بهعنوان افزودهٔ این شماره، همرسان میشود: «جنبش چیپکو».
نویسنده: واندانا شیوا
مترجم: مائده سبطنبی
بازبین ترجمه: مهدی نوریان
طراح: مریم آقامیری
—————
@mavaajid
نویسنده: واندانا شیوا
مترجم: مائده سبطنبی
بازبین ترجمه: مهدی نوریان
طراح: مریم آقامیری
—————
@mavaajid
مواجید
افزودهی شمارهی ۷.pdf
افزودهی دوم شمارهی ۷.pdf
546.3 KB
باز هم در ادامهٔ شمارهٔ هفتم هایا با عنوان «من از نزدیکبودنهای دور میترسم»: اینبار متنی با عنوان «فرهنگ دورریز». این متن، سیاستی را توصیف کرده است که سرعت و تنوع و فراوانی و انباشت را تشویق میکند بیآنکه نگاه ما را بهسمت هزینههای واقعی و رؤیتناپذیرِ چیزهای مصرفی بهویژه لباسها بچرخاند.
این متن از یکی از کتابچههای ترویجیِ سایت fashionrevolution.org انتخاب شده است.
مترجم: سمانه کوهستانی
بازبین ترجمه: مهدی نوریان
طراح: مریم آقامیری
—————
@mavaajid
این متن از یکی از کتابچههای ترویجیِ سایت fashionrevolution.org انتخاب شده است.
مترجم: سمانه کوهستانی
بازبین ترجمه: مهدی نوریان
طراح: مریم آقامیری
—————
@mavaajid
مواجید
جلسهٔ دوم کارگاه مطالعات روان-اجتماعی خوانش بخش دوم/آخر مقالهٔ «برساختگرایی اجتماعی بهمثابهٔ یک سایکوز اجتماعی» از یان کرایب ————— @mavaajid
Audio
جلسهٔ سوم کارگاه مطالعات روان-اجتماعی
خوانش بخش اول مقالهٔ «نظریه و عمل: جامعهشناسی روانکاوانه بهمثابهٔ مطالعات روان-اجتماعی» از سایمون کلارک
—————
@mavaajid
خوانش بخش اول مقالهٔ «نظریه و عمل: جامعهشناسی روانکاوانه بهمثابهٔ مطالعات روان-اجتماعی» از سایمون کلارک
—————
@mavaajid
مواجید
جلسهٔ سوم کارگاه مطالعات روان-اجتماعی خوانش بخش اول مقالهٔ «نظریه و عمل: جامعهشناسی روانکاوانه بهمثابهٔ مطالعات روان-اجتماعی» از سایمون کلارک ————— @mavaajid
جلسه چهارم مطالعات روان اجتماعی
جلسهٔ چهارم کارگاه مطالعات روان-اجتماعی
خوانش بخش دوم/آخر مقالهٔ «نظریه و عمل: جامعهشناسی روانکاوانه بهمثابهٔ مطالعات روان-اجتماعی» از سایمون کلارک
—————
@mavaajid
خوانش بخش دوم/آخر مقالهٔ «نظریه و عمل: جامعهشناسی روانکاوانه بهمثابهٔ مطالعات روان-اجتماعی» از سایمون کلارک
—————
@mavaajid
فیگور پدر و حقیقت
پدر سنتی را با جایگاه خودحقیقتپندارش میشناسیم؛ جایگاهی بلندمرتبه که او از بلندای آن حقیقت را در خانوادهٔ خویش جاری و ساری میکرد، بهقول معروف، حرف اول و آخر را میزد، و حکم نهایی را صادر مینمود. اعضای خانواده نیز همه درمقام سوژههایی منقاد، مطیع، و گوشبهفرمان به آن حکم تن میدادند، چراکه آن حکم را برآمده از حقیقت محض میپنداشتند. هیچکس را نهتنها یارایِ مقابله با پدر نبود، بلکه اساساً هرگونه نافرمانی و تنزدن از فرمان او معادل شکلی از تقدسزدایی از ساحت قدسی پدر تلقی میشد. بنابراین، شاید حتی تلاشی در راستای بهچالشکشیدنِ حقیقتِ صادره از سوی پدر وجود نداشت و اگر هم چنین اتفاقی میافتاد، سوژهٔ عاصی یا گناهکارْ خود را گرفتار عذاب وجدان میدید، چراکه به ساحت قدسی پدر تعدی کرده بود. تحولات معرفتشناختیِ حاصله از گذار از سنت به مدرنیته اما تغییراتی در جایگاه پدر ایجاد کرد. اینکه اقتدار برآمده از حقیقتی که پدر واجد آن تلقی میشد در این دوران به کجا شیفت پیدا کرد و کجا رفت بحث دیگریست، اما آنچه در این نوشته اهمیت دارد این است که این اقتدار حالا بیشازپیش از سوی سوژهها به چالش کشیده میشود، آنهم نه درقالب نوعی نافرمانی و عصیان توسط فردی گناهکار که منجر به عذاب وجدان شود، بلکه بهمثابهٔ باور به شکلی از تکثر حقیقت؛ تو گویی سوژهها (شاید اینجا استفاده از اصطلاح سوژه دیگر آنقدر دقیق نباشد، چراکه سوژهها به درجهای از خودآگاهی رسیدهاند و این مهم، شکلی از عاملیت را در ایشان ایجاد کرده است) دیگر به این باور رسیدهاند که تمام حقیقت نزد پدر قرار ندارد! حالا و در این دوران، مواجههٔ پدر با این واقعیت از اهمیت زیادی برخوردار است؛ اینکه فیگور پدر در مواجهه با این واقعیت چه میکند مهم است و با نظام سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی خانواده ربط وثیقی پیدا میکند. پدر میتواند دو کار انجام دهد که هرکدام پیامدهایی دارد.
اولین راه این است که این واقعیت را بپذیرد و قبول کند که پیشازاین بهواسطهٔ اقتدارِ برآمده از نوعی خودحقیقتپنداریِ توهمی حکم بر خانواده حکومت میکرده است و حالا و با تحول معرفتشناختیِ حاصله این اقتدار زیر سؤال رفته است و باید در حکمرانیاش تغییر رویه دهد. پیامد این پذیرش میتواند مشارکتدادن دیگر اعضای خانواده در فرایند حکمرانی باشد. ازآنجاییکه دیگر تمام حقیقت نزد پدر نیست و حقیقت مقولهای متکثر میان همهٔ اعضای خانواده تلقی میشود، همه باید بهشکلی برابر در تصمیمات مربوط به خانواده نقش داشته باشند. اما دومین راه این است که پدر بر جایگاه پیشین خویش اصرار ورزد و توهم خود را عین حقیقت پنداشته و کماکان همهٔ حقیقت را نزد خود بداند. پیامد این انتخاب اما دو تا خواهد بود: یکی از سوی پدر و دیگری از سوی اعضای خانواده. پدر که حالا اقتدار خویش را لرزان میبیند و اعضای خانواده را گناهکار و عاصی میداند، تلاش میکند تا بههروسیلهٔ ممکن ایشان را تنبیه کرده و بهقول معروف نشان دهد که چه کسی کُت را بهتن دارد. او تلاش میکند اقتدار ازدسترفته، یا بهعبارت دقیقتر، اقتدار مخدوششدهٔ خویش را بازیابد. توسل به زور، خشونت فیزیکی و غیرفیزیکی، طرد، حبس، محرومیت، و غیره میتواند برخی از راهکارهای پدر باشد که بهواسطهٔ دسترسی بیشترِ او به منابع میتواند در منکوبکردنِ اعضای خانواده از آنها استفاده کند. اعضا نیز ممکن است تحتتأثیر استراتژیهای پدر، به موضع پیشین خویش بازگردند، یا اینکه حالا که آگاه شدهاند، به عصیان خودخواسته و آگاهانهٔ خویش ادامه دهند و جایگاه پدر را بیشازپیش به چالش کِشند. آنها با استفاده از تاکتیکهای متفاوتی دربرابر اقتدار پدر مقاومت خواهند کرد و البته در این راه متحمل هزینههایی نیز میشوند.
آنچه گفته شد البته شکل سادهسازیشدهای از این مسئله است و میتوان با پیچیدهتردیدنِ این مسئله به دیگر ابعاد آن نیز توجه کرد. برای نمونه بازتولید جایگاه پدر نزد دیگر اعضای خانواده را میتوان مدنظر قرار داد، چراکه مراد از پدر ضرورتاً شکل بیولوژیک و زیستشناختی پدر نیست بلکه ایدهٔ این فیگور، موردنظر است. ازاینرو، پدرِ خانواده را میتوان در جایجایِ جامعهٔ انسانی مشاهده کرد؛ از معلم و استاد در کلاس درس گرفته تا خودِ حکومت. همچنین دگرگونیِ یادشده در نظام اقتدار فیگور پدر و پیامدهای حاصل از آن را نیز میتوان نزد معلم تا حکومت بررسی نمود.
—————
@mavaajid
پدر سنتی را با جایگاه خودحقیقتپندارش میشناسیم؛ جایگاهی بلندمرتبه که او از بلندای آن حقیقت را در خانوادهٔ خویش جاری و ساری میکرد، بهقول معروف، حرف اول و آخر را میزد، و حکم نهایی را صادر مینمود. اعضای خانواده نیز همه درمقام سوژههایی منقاد، مطیع، و گوشبهفرمان به آن حکم تن میدادند، چراکه آن حکم را برآمده از حقیقت محض میپنداشتند. هیچکس را نهتنها یارایِ مقابله با پدر نبود، بلکه اساساً هرگونه نافرمانی و تنزدن از فرمان او معادل شکلی از تقدسزدایی از ساحت قدسی پدر تلقی میشد. بنابراین، شاید حتی تلاشی در راستای بهچالشکشیدنِ حقیقتِ صادره از سوی پدر وجود نداشت و اگر هم چنین اتفاقی میافتاد، سوژهٔ عاصی یا گناهکارْ خود را گرفتار عذاب وجدان میدید، چراکه به ساحت قدسی پدر تعدی کرده بود. تحولات معرفتشناختیِ حاصله از گذار از سنت به مدرنیته اما تغییراتی در جایگاه پدر ایجاد کرد. اینکه اقتدار برآمده از حقیقتی که پدر واجد آن تلقی میشد در این دوران به کجا شیفت پیدا کرد و کجا رفت بحث دیگریست، اما آنچه در این نوشته اهمیت دارد این است که این اقتدار حالا بیشازپیش از سوی سوژهها به چالش کشیده میشود، آنهم نه درقالب نوعی نافرمانی و عصیان توسط فردی گناهکار که منجر به عذاب وجدان شود، بلکه بهمثابهٔ باور به شکلی از تکثر حقیقت؛ تو گویی سوژهها (شاید اینجا استفاده از اصطلاح سوژه دیگر آنقدر دقیق نباشد، چراکه سوژهها به درجهای از خودآگاهی رسیدهاند و این مهم، شکلی از عاملیت را در ایشان ایجاد کرده است) دیگر به این باور رسیدهاند که تمام حقیقت نزد پدر قرار ندارد! حالا و در این دوران، مواجههٔ پدر با این واقعیت از اهمیت زیادی برخوردار است؛ اینکه فیگور پدر در مواجهه با این واقعیت چه میکند مهم است و با نظام سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی خانواده ربط وثیقی پیدا میکند. پدر میتواند دو کار انجام دهد که هرکدام پیامدهایی دارد.
اولین راه این است که این واقعیت را بپذیرد و قبول کند که پیشازاین بهواسطهٔ اقتدارِ برآمده از نوعی خودحقیقتپنداریِ توهمی حکم بر خانواده حکومت میکرده است و حالا و با تحول معرفتشناختیِ حاصله این اقتدار زیر سؤال رفته است و باید در حکمرانیاش تغییر رویه دهد. پیامد این پذیرش میتواند مشارکتدادن دیگر اعضای خانواده در فرایند حکمرانی باشد. ازآنجاییکه دیگر تمام حقیقت نزد پدر نیست و حقیقت مقولهای متکثر میان همهٔ اعضای خانواده تلقی میشود، همه باید بهشکلی برابر در تصمیمات مربوط به خانواده نقش داشته باشند. اما دومین راه این است که پدر بر جایگاه پیشین خویش اصرار ورزد و توهم خود را عین حقیقت پنداشته و کماکان همهٔ حقیقت را نزد خود بداند. پیامد این انتخاب اما دو تا خواهد بود: یکی از سوی پدر و دیگری از سوی اعضای خانواده. پدر که حالا اقتدار خویش را لرزان میبیند و اعضای خانواده را گناهکار و عاصی میداند، تلاش میکند تا بههروسیلهٔ ممکن ایشان را تنبیه کرده و بهقول معروف نشان دهد که چه کسی کُت را بهتن دارد. او تلاش میکند اقتدار ازدسترفته، یا بهعبارت دقیقتر، اقتدار مخدوششدهٔ خویش را بازیابد. توسل به زور، خشونت فیزیکی و غیرفیزیکی، طرد، حبس، محرومیت، و غیره میتواند برخی از راهکارهای پدر باشد که بهواسطهٔ دسترسی بیشترِ او به منابع میتواند در منکوبکردنِ اعضای خانواده از آنها استفاده کند. اعضا نیز ممکن است تحتتأثیر استراتژیهای پدر، به موضع پیشین خویش بازگردند، یا اینکه حالا که آگاه شدهاند، به عصیان خودخواسته و آگاهانهٔ خویش ادامه دهند و جایگاه پدر را بیشازپیش به چالش کِشند. آنها با استفاده از تاکتیکهای متفاوتی دربرابر اقتدار پدر مقاومت خواهند کرد و البته در این راه متحمل هزینههایی نیز میشوند.
آنچه گفته شد البته شکل سادهسازیشدهای از این مسئله است و میتوان با پیچیدهتردیدنِ این مسئله به دیگر ابعاد آن نیز توجه کرد. برای نمونه بازتولید جایگاه پدر نزد دیگر اعضای خانواده را میتوان مدنظر قرار داد، چراکه مراد از پدر ضرورتاً شکل بیولوژیک و زیستشناختی پدر نیست بلکه ایدهٔ این فیگور، موردنظر است. ازاینرو، پدرِ خانواده را میتوان در جایجایِ جامعهٔ انسانی مشاهده کرد؛ از معلم و استاد در کلاس درس گرفته تا خودِ حکومت. همچنین دگرگونیِ یادشده در نظام اقتدار فیگور پدر و پیامدهای حاصل از آن را نیز میتوان نزد معلم تا حکومت بررسی نمود.
—————
@mavaajid
روانسیاستِ پدرِ شرقی: میان همهچیزتوانی و مَردیزُدایی یکی از کتابهاییست که ذیل مجموعهکتابهای مطالعات رواناجتماعی توسط انتشارات palgrave منتشر شده است. کتاب بهقلم بولان سومایی، استاد ادبیات تطبیقی و مطالعات فرهنگی در دانشگاه بیلگی استانبول نوشته شده است. سومایی علاقمند به پژوهش در لحظهٔ تقاطع میان روانکاوی، ادبیات، و فرهنگ عامه است و آثاری را در این زمینه منتشر کرده است. کتابْ کارکرد پدر را در فرایند «مدرنشدن» در شرق جستوجو میکند. سومایی بر این باور است که «مدرنشدن» درواقع عبارتی با ظاهری پسندیده است که بهعنوان حُسن تعبیر برای ورود سرمایهداری به جوامع آسیایی و آفریقایی استفاده میشود، اما منجر به تحولات فاجعهبارِ فرهنگی و سیاسی ازخلالِ تنانهکردنِ پدر شرقی در این جوامع شد. سومایی در این کتاب تلاش میکند اقدامات امپراطوری عثمانی و جمهوری ترکیه در راستای مدرنشدن را از این نقطهنظر بررسی کند که چطور مردم، بهویژه روشنفکران، با تغییر و تحول کارکرد پدر در شرق نسبت برقرار کردند، و سعی کردند این تجربه را بهمثابهٔ نشانهای از تغییر فرهنگیای تحلیل کنند که از سر میگذراندند.
—————
@mavaajid
—————
@mavaajid
مواجید
جلسهٔ چهارم کارگاه مطالعات روان-اجتماعی خوانش بخش دوم/آخر مقالهٔ «نظریه و عمل: جامعهشناسی روانکاوانه بهمثابهٔ مطالعات روان-اجتماعی» از سایمون کلارک ————— @mavaajid – جلسه چهارم مطالعات روان اجتماعی
Audio
جلسهٔ پنجم کارگاه مطالعات روان-اجتماعی
خوانش بخشهایی از مقالهٔ Researching Defended Subjects with the Free Association Narrative Interview Method از وِندی هالوِی و تونی جفرسون
—————
@mavaajid
خوانش بخشهایی از مقالهٔ Researching Defended Subjects with the Free Association Narrative Interview Method از وِندی هالوِی و تونی جفرسون
—————
@mavaajid
کششِ «آ» و سازوکار طرد دیگری
مهدی نوریان
تواشیح به نوعی آواز دینی گفته میشود که درونمایهٔ آن را ادعیه یا شعارهایی در مدح پیامبر اسلام، و در مذهب تشیعْ در ستایش اهلبیت او، میسازد. تواشیح در ایران عمر چندانی ندارد و پس از انقلاب در این کشور پدیدار شد و شاید باتوجه به ممنوعیتها و محدودیتهایی که در زمینهٔ موسیقی در ایران پساانقلابی وجود داشته و باتوجه به اینکه در تواشیح معمولاً از سازهای موسیقی استفاده نمیشود، و همچنین بهواسطهٔ حمایت مادی و معنوی حکومت اسلامی از آن، رشد قابلتوجهی پیدا کرد. باتوجه به اینکه در تواشیح بیشتر از کلمات و عبارات قرآنی استفاده میشود و محل تولد آن را بهلحاظ دینی عربستان و بهلحاظ لحن مصر میتوان دانست، زبان تواشیح اغلب عربیست. هرچند در ایران تلاشهایی برای برساختن تواشیح به زبان فارسی، یا تواشیحهایی دوزبانه، نیز انجام شده است.
یکی از تواشیحهایی که سالیانیست در جهان اسلام معروف شده است و بیشتر در ایام ماه رمضان و پیش از افطار، اجرا و پخش میشود، تواشیحیست تحتعنوان «اسماء الحسنی» که بهمعنای «نامهای نیکو» است و به نامهای خداوند گفته میشود. در منابع اسلامی این اسامی را ۹۹ نام دانستهاند که اکثر آنها را میتوان در کتاب مقدس مسلمانان یافت. موسیقیدان بزرگ و نابینای مصری یعنی سید محمد سید مِکاوی آهنگسازی این تواشیح را انجام داده است و نخستینبار آن را گروهی از مناجاتخوانان برجستهٔ مصری ازجمله سید محمد نقشبندی، محمود رمضان، و محمد طوخی، در دههٔ ۱۹۶۰ میلادی آن را اجرا کردند. پس از ادای نامهای خداوند، در فراز آخر این تواشیح درود و صلواتی را بر پیامبر بهعنوان «برترین مخلوق خداوند، اهلبیت او، و اصحاب او» میشنویم که متن اصلی آن این است:
سالها این تواشیح در ایران به این شکل اجرا و پخش میشد تا اینکه چندسال پیش نسخهای از این تواشیح اجرا شد که در آن عبارت «و صحبهٔ» حذف شد!؛ یعنی صلوات محدود شد به پیامبر و اهلبیت او و نه صحابه. هرچند صحابه بهمعنای اصحاب پیامبر است، اما در فرهنگ عمومی شیعی به خلفای ثلاث یا ابوبکر، عمر، و عثمان اطلاق میشود که مورداحترامِ اهلسنتاند. آنچه جالبتوجه است این است که این حذف بهنحوی اتفاق افتاد که تواشیح اصطلاحاً از ریتم نیفتد و فرم موسیقاییِ آن تحتتأثیر قرار نگیرد. بدینمنظور بهشکل معناداری بهجهتِ نمادین، الف در «و آله» کشیده میشود تا حذف «و صحبهٔ» (دیگری) به چشم نیاید و افتادگیِ ریتم را جبران کند. «اهلبیت» بهعنوان رهبران دینی تشیع پررنگ میشوند (الف در «و آله» کشیده میشود) تا «خلفا» بهعنوان رهبران دینی اهلسنت کمرنگ شوند («و صحبهٔ» حذف میشود). این حذف باید بهشکلی اتفاق بیفتد که اصطلاحاً آبازآب تکان نخورَد. این دقیقاً مکانیسم یا سازوکاریست که گفتمانها، دیگری یا رقیب خود را حذف و طرد میکنند و به حاشیه میرانند تا رؤیتپذیر (visible) یا شنیدپذیر (audible) نشوند. گفتمانها بهواسطهٔ ربایش گفتمانی (discursive appropriation)، نهتنها به واژگان و عبارات نیز رحم نمیکنند، بلکه آواها و آهنگها را نیز از آنِ خود میکنند. رقیبْ مادامی که رؤیتپذیر و شنیدپذیر نیست، برای نظام منافع گفتمان مسلط خطر یا تهدیدی بهحساب نمیآید، اما بهمحضاینکه این وضعیت بهنحوی علیه گفتمان مسلط تغییر کند، مناسبات سلطه کمر همت به حذف و طرد آن میبندند.
پخش نسخهٔ جدید یا تحریفشده از این تواشیح را ضرورتاً به صداوسیما، بهعنوان بخشی از سازوکار ایدئولوژیک حکومت جمهوری اسلامی، نسبت نمیدهم (همینحالا نسخهٔ اصلی، بیشتر از نسخهٔ جدید از صداوسیما پخش میشود) و مرادم اینجا از گفتمان سلطه گفتمان تشیع سیاسی/حکومتی نیست، هرچند گفتمانی که مدنظر دارم میتواند با بخشی از گفتمان تشیع سیاسی نیز همپوشانی پیدا کند. این گفتمان را میتوان گفتمان تشیع برائتی یا هویتگرا نامید؛ گفتمانی که اساس هویتی خویش را بر بیزاری و نفرت از خلفای سهگانه بهعنوان «غاصبان» ولایت میگذارد. گفتمان تشیع سیاسی در ایران اما فارغ از بحثهای کلامی و اینکه تکثر مذهبی در اسلام را میپذیرد یا نه، بهلحاظ تحقق حکمرانی (governmentality)، پس از نهادمندی مدرن در نتیجهٔ انقلاب، خواه یا ناخواه مجبور بوده است به امنیت، قلمرو، و جمعیت اهلسنت توجه داشته باشد. ازاینرو، گفتمان تشیع سیاسی و گفتمان تشیع برائتی جز در موارد معدود و محدودی، اکثراً با هم سرِ ستیزه داشتهاند.
سه اجرا از دو نسخهٔ این تواشیح را میتوانید ازطریق لینکهای زیر ببینید و بشنوید:
اجرای نسخهٔ اصلی تواشیح (بخش صلوات ۰۲:۴۴)
یکی از اجراهای نسخهٔ جدید/تحریفشدهٔ تواشیح (بخش صلوات ۰۲:۴۵)
از دیگر اجراهای نسخهٔ جدید/تحریفشدهٔ تواشیح (بخش صلوات ۰۲:۴۸)
—————
@mavaajid
مهدی نوریان
تواشیح به نوعی آواز دینی گفته میشود که درونمایهٔ آن را ادعیه یا شعارهایی در مدح پیامبر اسلام، و در مذهب تشیعْ در ستایش اهلبیت او، میسازد. تواشیح در ایران عمر چندانی ندارد و پس از انقلاب در این کشور پدیدار شد و شاید باتوجه به ممنوعیتها و محدودیتهایی که در زمینهٔ موسیقی در ایران پساانقلابی وجود داشته و باتوجه به اینکه در تواشیح معمولاً از سازهای موسیقی استفاده نمیشود، و همچنین بهواسطهٔ حمایت مادی و معنوی حکومت اسلامی از آن، رشد قابلتوجهی پیدا کرد. باتوجه به اینکه در تواشیح بیشتر از کلمات و عبارات قرآنی استفاده میشود و محل تولد آن را بهلحاظ دینی عربستان و بهلحاظ لحن مصر میتوان دانست، زبان تواشیح اغلب عربیست. هرچند در ایران تلاشهایی برای برساختن تواشیح به زبان فارسی، یا تواشیحهایی دوزبانه، نیز انجام شده است.
یکی از تواشیحهایی که سالیانیست در جهان اسلام معروف شده است و بیشتر در ایام ماه رمضان و پیش از افطار، اجرا و پخش میشود، تواشیحیست تحتعنوان «اسماء الحسنی» که بهمعنای «نامهای نیکو» است و به نامهای خداوند گفته میشود. در منابع اسلامی این اسامی را ۹۹ نام دانستهاند که اکثر آنها را میتوان در کتاب مقدس مسلمانان یافت. موسیقیدان بزرگ و نابینای مصری یعنی سید محمد سید مِکاوی آهنگسازی این تواشیح را انجام داده است و نخستینبار آن را گروهی از مناجاتخوانان برجستهٔ مصری ازجمله سید محمد نقشبندی، محمود رمضان، و محمد طوخی، در دههٔ ۱۹۶۰ میلادی آن را اجرا کردند. پس از ادای نامهای خداوند، در فراز آخر این تواشیح درود و صلواتی را بر پیامبر بهعنوان «برترین مخلوق خداوند، اهلبیت او، و اصحاب او» میشنویم که متن اصلی آن این است:
اللهم صل افضل صلاه علی اصعد مخلوقاتک سیدنا محمد و علی آله و صحبه و سلم عدد معلوماتک...
سالها این تواشیح در ایران به این شکل اجرا و پخش میشد تا اینکه چندسال پیش نسخهای از این تواشیح اجرا شد که در آن عبارت «و صحبهٔ» حذف شد!؛ یعنی صلوات محدود شد به پیامبر و اهلبیت او و نه صحابه. هرچند صحابه بهمعنای اصحاب پیامبر است، اما در فرهنگ عمومی شیعی به خلفای ثلاث یا ابوبکر، عمر، و عثمان اطلاق میشود که مورداحترامِ اهلسنتاند. آنچه جالبتوجه است این است که این حذف بهنحوی اتفاق افتاد که تواشیح اصطلاحاً از ریتم نیفتد و فرم موسیقاییِ آن تحتتأثیر قرار نگیرد. بدینمنظور بهشکل معناداری بهجهتِ نمادین، الف در «و آله» کشیده میشود تا حذف «و صحبهٔ» (دیگری) به چشم نیاید و افتادگیِ ریتم را جبران کند. «اهلبیت» بهعنوان رهبران دینی تشیع پررنگ میشوند (الف در «و آله» کشیده میشود) تا «خلفا» بهعنوان رهبران دینی اهلسنت کمرنگ شوند («و صحبهٔ» حذف میشود). این حذف باید بهشکلی اتفاق بیفتد که اصطلاحاً آبازآب تکان نخورَد. این دقیقاً مکانیسم یا سازوکاریست که گفتمانها، دیگری یا رقیب خود را حذف و طرد میکنند و به حاشیه میرانند تا رؤیتپذیر (visible) یا شنیدپذیر (audible) نشوند. گفتمانها بهواسطهٔ ربایش گفتمانی (discursive appropriation)، نهتنها به واژگان و عبارات نیز رحم نمیکنند، بلکه آواها و آهنگها را نیز از آنِ خود میکنند. رقیبْ مادامی که رؤیتپذیر و شنیدپذیر نیست، برای نظام منافع گفتمان مسلط خطر یا تهدیدی بهحساب نمیآید، اما بهمحضاینکه این وضعیت بهنحوی علیه گفتمان مسلط تغییر کند، مناسبات سلطه کمر همت به حذف و طرد آن میبندند.
پخش نسخهٔ جدید یا تحریفشده از این تواشیح را ضرورتاً به صداوسیما، بهعنوان بخشی از سازوکار ایدئولوژیک حکومت جمهوری اسلامی، نسبت نمیدهم (همینحالا نسخهٔ اصلی، بیشتر از نسخهٔ جدید از صداوسیما پخش میشود) و مرادم اینجا از گفتمان سلطه گفتمان تشیع سیاسی/حکومتی نیست، هرچند گفتمانی که مدنظر دارم میتواند با بخشی از گفتمان تشیع سیاسی نیز همپوشانی پیدا کند. این گفتمان را میتوان گفتمان تشیع برائتی یا هویتگرا نامید؛ گفتمانی که اساس هویتی خویش را بر بیزاری و نفرت از خلفای سهگانه بهعنوان «غاصبان» ولایت میگذارد. گفتمان تشیع سیاسی در ایران اما فارغ از بحثهای کلامی و اینکه تکثر مذهبی در اسلام را میپذیرد یا نه، بهلحاظ تحقق حکمرانی (governmentality)، پس از نهادمندی مدرن در نتیجهٔ انقلاب، خواه یا ناخواه مجبور بوده است به امنیت، قلمرو، و جمعیت اهلسنت توجه داشته باشد. ازاینرو، گفتمان تشیع سیاسی و گفتمان تشیع برائتی جز در موارد معدود و محدودی، اکثراً با هم سرِ ستیزه داشتهاند.
سه اجرا از دو نسخهٔ این تواشیح را میتوانید ازطریق لینکهای زیر ببینید و بشنوید:
اجرای نسخهٔ اصلی تواشیح (بخش صلوات ۰۲:۴۴)
یکی از اجراهای نسخهٔ جدید/تحریفشدهٔ تواشیح (بخش صلوات ۰۲:۴۵)
از دیگر اجراهای نسخهٔ جدید/تحریفشدهٔ تواشیح (بخش صلوات ۰۲:۴۸)
—————
@mavaajid
مواجید
جلسهٔ پنجم کارگاه مطالعات روان-اجتماعی خوانش بخشهایی از مقالهٔ Researching Defended Subjects with the Free Association Narrative Interview Method از وِندی هالوِی و تونی جفرسون ————— @mavaajid
جلسهٔ ششم مطالعات رواناجتماعی
جلسهٔ ششم کارگاه مطالعات روان-اجتماعی
خوانش مقالهٔ Analyzing Discourse Psycho-Socially از Leslie Boydell
—————
@mavaajid
خوانش مقالهٔ Analyzing Discourse Psycho-Socially از Leslie Boydell
—————
@mavaajid
🔻فصلنامهٔ هایا
زمستان ۱۴۰۳
▪️شمارهٔ هشتم:
مخمصه؛ مردان و مقاومت یا گشودگی در برابر تغییر
سردبیر: فردوس شیخالاسلام
بازبین ترجمه: مهدی نوریان
ویراستار: صادق یزدانی
گرافیست: مریم آقامیری
دیباچه
سیاستِ معاصرِ مردانگی
ریوین کانل
مهدی نوریان
فروغِ رنگباختۀ یک عصیان
تحول مردانگی در اشعار فروغ
وحید میرهبیگی
مردانه شدن سرزمین مادری
واندانا شیوا
فاطمه ترابی
همۀ رنگهای خون، عرق و اشک
بیتیاِس و آنچه از مردانگیِ آلترناتیوْ جهانی میشود
شیما وزوایی
باختهای پیدرپی پسران
گفتوگو با علیاکبر زینالعابدین
شناخت مردانگی
گزیدههایی از پیمایشی در خاورمیانه و شمال آفریقا
نوشین صفاییان
بدن مردانه
سلی شلدون
سینا نقیبی
پدر «شدن»
معرفی داستانی کوتاه از کارل امانوئل شمیت
فردوس شیخالاسلام
خبرنامه
شعر
—————
@mavaajid
👇👇👇
زمستان ۱۴۰۳
▪️شمارهٔ هشتم:
مخمصه؛ مردان و مقاومت یا گشودگی در برابر تغییر
سردبیر: فردوس شیخالاسلام
بازبین ترجمه: مهدی نوریان
ویراستار: صادق یزدانی
گرافیست: مریم آقامیری
دیباچه
سیاستِ معاصرِ مردانگی
ریوین کانل
مهدی نوریان
فروغِ رنگباختۀ یک عصیان
تحول مردانگی در اشعار فروغ
وحید میرهبیگی
مردانه شدن سرزمین مادری
واندانا شیوا
فاطمه ترابی
همۀ رنگهای خون، عرق و اشک
بیتیاِس و آنچه از مردانگیِ آلترناتیوْ جهانی میشود
شیما وزوایی
باختهای پیدرپی پسران
گفتوگو با علیاکبر زینالعابدین
شناخت مردانگی
گزیدههایی از پیمایشی در خاورمیانه و شمال آفریقا
نوشین صفاییان
بدن مردانه
سلی شلدون
سینا نقیبی
پدر «شدن»
معرفی داستانی کوتاه از کارل امانوئل شمیت
فردوس شیخالاسلام
خبرنامه
شعر
—————
@mavaajid
👇👇👇
هایا دوساله شد!
فصلنامهٔ هایا (به کُردی بهمعنای آگاه) با انتشار چهار شمارهٔ دیگر در سال ۱۴۰۳ (درمجموع هشت شماره)، دوساله شد. هر شماره از هایا روی موضوعی متمرکز میشود و تلاش میکند با مسائل جامعهٔ ایرانی پیوندی برقرار کند. بخش عمدهٔ هر شماره به مقالاتی اختصاص دارد که از مجلات و نشریات معتبر دنیا (اکثراً به زبان انگلیسی) انتخاب میشوند و با کمک مترجمان متخصص حوزههای علوم انسانی و اجتماعی به فارسی برگردانده میشوند. لازم به ذکر است که هرچند مقالات انتخابیْ پیرامون موضوع هر شماره بحث میکنند، اما ضرورتاً بهطور مستقیم دربارهٔ جامعهٔ ایرانی نیستند. هرچند به درهمآمیختگی مسائل اجتماعی با زمینهٔ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، و سیاسی هر جامعه و تکینگی شرایط باور داریم، اما معتقدیم که آشنایی با شیوهٔ مواجههٔ دانشمحور با مسائل اجتماعیِ سایر جوامع نیز میتواند برای جامعهٔ ما درسآموز باشد و بینشها و بصیرتهایی را بهدست دهد. آنچه برای ما حائز اهمیت است شیوهٔ مواجهه با مسائل اجتماعی در جوامع انسانیست. هشت شمارهٔ هایا را میتوانید ازطریق لینکهای مربوطه مطالعه کنید: ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸.
—————
@mavaajid
فصلنامهٔ هایا (به کُردی بهمعنای آگاه) با انتشار چهار شمارهٔ دیگر در سال ۱۴۰۳ (درمجموع هشت شماره)، دوساله شد. هر شماره از هایا روی موضوعی متمرکز میشود و تلاش میکند با مسائل جامعهٔ ایرانی پیوندی برقرار کند. بخش عمدهٔ هر شماره به مقالاتی اختصاص دارد که از مجلات و نشریات معتبر دنیا (اکثراً به زبان انگلیسی) انتخاب میشوند و با کمک مترجمان متخصص حوزههای علوم انسانی و اجتماعی به فارسی برگردانده میشوند. لازم به ذکر است که هرچند مقالات انتخابیْ پیرامون موضوع هر شماره بحث میکنند، اما ضرورتاً بهطور مستقیم دربارهٔ جامعهٔ ایرانی نیستند. هرچند به درهمآمیختگی مسائل اجتماعی با زمینهٔ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، و سیاسی هر جامعه و تکینگی شرایط باور داریم، اما معتقدیم که آشنایی با شیوهٔ مواجههٔ دانشمحور با مسائل اجتماعیِ سایر جوامع نیز میتواند برای جامعهٔ ما درسآموز باشد و بینشها و بصیرتهایی را بهدست دهد. آنچه برای ما حائز اهمیت است شیوهٔ مواجهه با مسائل اجتماعی در جوامع انسانیست. هشت شمارهٔ هایا را میتوانید ازطریق لینکهای مربوطه مطالعه کنید: ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸.
—————
@mavaajid
تجلی میل دگرآزارانه-خودشیفتهوار در جامعه/ناجامعه!
چهارشنبهسوری به شیوهای که امروز میبینیم بهنظر من چیزی نیست جز یکی از تجلیات صوریِ میل سادیستیکِ (دگرآزارانهٔ) جاری در این جامعه/ناجامعه! عیناً میشود آن را با اشکال جدیدِ دستههای عزاداری، بهمثابهٔ یکی دیگر از این تجلیات صوری، همسنگ دانست. در دومی با صدای مهیب و کرکنندهٔ طبلهای غولپیکر، لرزه به جان شهر میافتد و در اولی با انفجار انواع نارنجکهای عجیبوغریب، تنوجان شهر میلرزد. قرار است «دیگران» بلرزند تا سوژهٔ سادیستیکِ مذکور لذت ببرد! ایندو چیزی نیستند جز صورتهای تاریخی/فرهنگی/سیاسیای که سادیسم را درخود جاری کردهاند. آنچه اهمیت دارد توجه به این نکته است که حتماً بهلحاظ ساخت، سادیسمْ تاریخی دراز در کودکی فرد/جامعه دارد و همیشه از فانتزیهای سرکوفتهای سر برمیآوَرَد که کودک بهشکلی آرزومندانه آنها را دنبال میکرده و حالا نیز راهیست برای خلاصی از این وضعیت مأیوسکننده و تشفّی خاطر! ازاینروست که هردوی این صورتها، شکل مناسک به خود میگیرند، چراکه مناسک ربط وثیقی با تکرار دارد و این تکرار وسواسگونه است که آن تشفی خاطر را بهشکلی توهمی ایجاد میکند. نکتهٔ مهم دیگر، توجه به نظامهای معناییِ پسپشت صورتهاییست که سادیسم را درخود جاری میکنند یا این ظرفیت را دارند که چنین کنند؛ این نظامها بهشدت تمامیتخواهاند و خودحقپندار، وگرنه نمیتوانستند چنین محتوایی را پذیرا باشند، چراکه نسبتی میان سادیسم و نارسیسیم (خودشیفتگی) اینجا وجود دارد. همین تمامیتخواهی و خودحقپنداریست که شکلی از ایدئولوژی حقّانیت را ایجاد میکند؛ ایدئولوژیای که برآناساس اعضای گروه، خود را مستحق و سزاوار این میدانند که برای احقاق حق خود دست بههرکاری بزنند. این ایدئولوژی برآمده از نوعی خودبرتربینیست و شکلی از هویتگرایی را در گروه مذکور ایجاد میکند. توجه به ساختِ نظامهای معنایی یا مخازن تفسیریِ پسِپشتِ این صورتهای مناسکی، میتواند ما را از درونمایههای آنها آگاه سازد و توجه به این درونمایهها میتواند ذهنهای گسستگرای جامعهشناسان را به تداومها نیز جلب نماید!
—————
@mavaajid
چهارشنبهسوری به شیوهای که امروز میبینیم بهنظر من چیزی نیست جز یکی از تجلیات صوریِ میل سادیستیکِ (دگرآزارانهٔ) جاری در این جامعه/ناجامعه! عیناً میشود آن را با اشکال جدیدِ دستههای عزاداری، بهمثابهٔ یکی دیگر از این تجلیات صوری، همسنگ دانست. در دومی با صدای مهیب و کرکنندهٔ طبلهای غولپیکر، لرزه به جان شهر میافتد و در اولی با انفجار انواع نارنجکهای عجیبوغریب، تنوجان شهر میلرزد. قرار است «دیگران» بلرزند تا سوژهٔ سادیستیکِ مذکور لذت ببرد! ایندو چیزی نیستند جز صورتهای تاریخی/فرهنگی/سیاسیای که سادیسم را درخود جاری کردهاند. آنچه اهمیت دارد توجه به این نکته است که حتماً بهلحاظ ساخت، سادیسمْ تاریخی دراز در کودکی فرد/جامعه دارد و همیشه از فانتزیهای سرکوفتهای سر برمیآوَرَد که کودک بهشکلی آرزومندانه آنها را دنبال میکرده و حالا نیز راهیست برای خلاصی از این وضعیت مأیوسکننده و تشفّی خاطر! ازاینروست که هردوی این صورتها، شکل مناسک به خود میگیرند، چراکه مناسک ربط وثیقی با تکرار دارد و این تکرار وسواسگونه است که آن تشفی خاطر را بهشکلی توهمی ایجاد میکند. نکتهٔ مهم دیگر، توجه به نظامهای معناییِ پسپشت صورتهاییست که سادیسم را درخود جاری میکنند یا این ظرفیت را دارند که چنین کنند؛ این نظامها بهشدت تمامیتخواهاند و خودحقپندار، وگرنه نمیتوانستند چنین محتوایی را پذیرا باشند، چراکه نسبتی میان سادیسم و نارسیسیم (خودشیفتگی) اینجا وجود دارد. همین تمامیتخواهی و خودحقپنداریست که شکلی از ایدئولوژی حقّانیت را ایجاد میکند؛ ایدئولوژیای که برآناساس اعضای گروه، خود را مستحق و سزاوار این میدانند که برای احقاق حق خود دست بههرکاری بزنند. این ایدئولوژی برآمده از نوعی خودبرتربینیست و شکلی از هویتگرایی را در گروه مذکور ایجاد میکند. توجه به ساختِ نظامهای معنایی یا مخازن تفسیریِ پسِپشتِ این صورتهای مناسکی، میتواند ما را از درونمایههای آنها آگاه سازد و توجه به این درونمایهها میتواند ذهنهای گسستگرای جامعهشناسان را به تداومها نیز جلب نماید!
—————
@mavaajid
تأملاتی چند، دقایقی پیش از سال نو!
«جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظهها
و عالیترین زمانها
میدانیم که هست
بیشتر از همیشه
و ما
در همان فضا
انتظار میکشیم و
انتظار میکشیم...»
بوکوفسکی
«میل» یعنی تلاشی توهمی برای پرکرد این «فضای خالی» که بوکوفسکی میگوید. ازاینروست که انسان را میتوان «حیوانِ میلورز» نامید! حال اگر این پرکردن توهمی این «فضای خالی» سازوبرگ پیدا کند و دیوانسالاری عریض و طویلی برای خود دستوپا کند و خلاصه تبدیل شود به یک «نهاد» چه میشود؟! این «فضای خالی» بخشی از ساخت انتولوژیکِ انسانیست و گریزی از آن نیست. همانطور که ما بهلحاظ هستیشناختی «حیوانهای سخنگو»یی هستیم، چه لب به سخن باز گشاییم چه نه، ما خواسته یا ناخواسته «حیوانهایی میلورزیم»! سخنگویی و میلورزی بخشی ذاتی از مکانیسم ساخت دستگاه روان ماست و فقط و فقط باید آن را شناخت و آن را در زندگی دخیل کرد. همچنین نباید فریب هر ایدئولوژیای را خورد که وعدهٔ پرکردن این «فضای خالی» را میدهد. باید با آن روبهرو شد! اینکه بوکوفسکی میگوید «در همان فضا انتظار میکشیم و انتظار میکشیم» مرادش این است که این وضعیتی ساختاری و بنیادین است و انتظار ما نیز شکلی از فانتزیسازی به خود میگیرد. مفهوم انتظار اساساً چنین درونمایهای را با خود بههمراه دارد؛ ما انتظار میکشیم بیآنکه توجه داشته باشیم به آن «فضای خالیِ» پرناشدنی! بهنظرم این منظر از جنبهای دیگر نیز میتواند راهگشا باشد و آن توجه به سائق است توأمان درکنار توجه به اهمیت میل. اینکه میگویم بهجایِ میل به این معنی نیست که ما میتوانیم میل نورزیم! همانطور که گفتم نمیشود گفت اگر دهان ببندیم و سخن نگوییم پس دیگر موجودی سخنگو نیستیم، نمیشود گفت بهشکلی ارادی میخواهم میل نورزم، پس نورزم! اما معنای آن این است که در تحلیلهای خود حواسمان به سائق هم باشد! وقتی در تحلیلهایمان به سائق نیز توجه کنیم یعنی به بعد حیوانیمان توجه کردهایم، چه حیوانات نیز همچون ما رانههایی برای زندگی دارند؛ رانههایی همیشهجاری در حیات. خوبیِ سائق این است که فریب نمیدهد؛ چراکه ادعای ارضای همیشگی را ندارد. ارضا میشود و میرود پیِ کارش تا دفعهٔ بعدی. میخوریم و سیر میشویم و میرویم تا دوباره گرسنه شویم. اما میل یک تمنای مدام است آنهم با این ادعا که من اگر ارضا شوم چه میشود... اینکه بوکوفسکی میگوید «حتی در بهترین لحظهها و عالیترین زمانها» این «فضای خالی» وجود دارد، مرادش همین است که ما در بهترین حالت و در اوج غلبهٔ ایدئولوژی نیز این «خلأ» را داریم. حال ممکن است به آن توجه نکنیم. بهترین لحظه شاید از منظر خیلیها همین لحظهٔ تحویل سال باشد؛ جاییکه گویی قرار است معجزهای رخ دهد و فرد غسل تعمید داده شود و دستی از آسمان بر سرش بکشند و بهناگه پاک شود و دوباره شروع کند یا بهتعبیری که زیاد میشنویم: نو شود! انگار قرار است چیزی در او حل شود و با خود به صلح برسد: حالآنکه خبری نیست...
«و ما
در همان فضا
انتظار میکشیم و
انتظار میکشیم...»
—————
@mavaajid
«جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظهها
و عالیترین زمانها
میدانیم که هست
بیشتر از همیشه
و ما
در همان فضا
انتظار میکشیم و
انتظار میکشیم...»
بوکوفسکی
«میل» یعنی تلاشی توهمی برای پرکرد این «فضای خالی» که بوکوفسکی میگوید. ازاینروست که انسان را میتوان «حیوانِ میلورز» نامید! حال اگر این پرکردن توهمی این «فضای خالی» سازوبرگ پیدا کند و دیوانسالاری عریض و طویلی برای خود دستوپا کند و خلاصه تبدیل شود به یک «نهاد» چه میشود؟! این «فضای خالی» بخشی از ساخت انتولوژیکِ انسانیست و گریزی از آن نیست. همانطور که ما بهلحاظ هستیشناختی «حیوانهای سخنگو»یی هستیم، چه لب به سخن باز گشاییم چه نه، ما خواسته یا ناخواسته «حیوانهایی میلورزیم»! سخنگویی و میلورزی بخشی ذاتی از مکانیسم ساخت دستگاه روان ماست و فقط و فقط باید آن را شناخت و آن را در زندگی دخیل کرد. همچنین نباید فریب هر ایدئولوژیای را خورد که وعدهٔ پرکردن این «فضای خالی» را میدهد. باید با آن روبهرو شد! اینکه بوکوفسکی میگوید «در همان فضا انتظار میکشیم و انتظار میکشیم» مرادش این است که این وضعیتی ساختاری و بنیادین است و انتظار ما نیز شکلی از فانتزیسازی به خود میگیرد. مفهوم انتظار اساساً چنین درونمایهای را با خود بههمراه دارد؛ ما انتظار میکشیم بیآنکه توجه داشته باشیم به آن «فضای خالیِ» پرناشدنی! بهنظرم این منظر از جنبهای دیگر نیز میتواند راهگشا باشد و آن توجه به سائق است توأمان درکنار توجه به اهمیت میل. اینکه میگویم بهجایِ میل به این معنی نیست که ما میتوانیم میل نورزیم! همانطور که گفتم نمیشود گفت اگر دهان ببندیم و سخن نگوییم پس دیگر موجودی سخنگو نیستیم، نمیشود گفت بهشکلی ارادی میخواهم میل نورزم، پس نورزم! اما معنای آن این است که در تحلیلهای خود حواسمان به سائق هم باشد! وقتی در تحلیلهایمان به سائق نیز توجه کنیم یعنی به بعد حیوانیمان توجه کردهایم، چه حیوانات نیز همچون ما رانههایی برای زندگی دارند؛ رانههایی همیشهجاری در حیات. خوبیِ سائق این است که فریب نمیدهد؛ چراکه ادعای ارضای همیشگی را ندارد. ارضا میشود و میرود پیِ کارش تا دفعهٔ بعدی. میخوریم و سیر میشویم و میرویم تا دوباره گرسنه شویم. اما میل یک تمنای مدام است آنهم با این ادعا که من اگر ارضا شوم چه میشود... اینکه بوکوفسکی میگوید «حتی در بهترین لحظهها و عالیترین زمانها» این «فضای خالی» وجود دارد، مرادش همین است که ما در بهترین حالت و در اوج غلبهٔ ایدئولوژی نیز این «خلأ» را داریم. حال ممکن است به آن توجه نکنیم. بهترین لحظه شاید از منظر خیلیها همین لحظهٔ تحویل سال باشد؛ جاییکه گویی قرار است معجزهای رخ دهد و فرد غسل تعمید داده شود و دستی از آسمان بر سرش بکشند و بهناگه پاک شود و دوباره شروع کند یا بهتعبیری که زیاد میشنویم: نو شود! انگار قرار است چیزی در او حل شود و با خود به صلح برسد: حالآنکه خبری نیست...
«و ما
در همان فضا
انتظار میکشیم و
انتظار میکشیم...»
—————
@mavaajid
به بهانهٔ ثبت نخستین خودکشی ۱۴۰۴ در تهران
«خودکشی مرد جوان با اسلحه در اولین روز سال جدید»
وقتی با خودت عهد میکنی که از زمانی خاص بهبعد، فلانکار را دیگر انجام ندهی؛ از زمانی مشخص بهبعد، دیگر دست خود را آلوده به فلانگناه نکنی؛ از زمانی معیّن بهبعد دیگر فلانحرف را نزنی و غیره ... قرار است «پاک» بمانی! چندروزی هم آگاهانه خودت را کنترل میکنی، اصطلاحاً «بدندرد» میگیری و ... اما بهمحضاینکه دست به آن کار میزنی یا آن گناه را مرتکب میشوی یا آن حرف را میزنی یا ... لحظهٔ خاصی رخ میدهد؛ همهٔ آنچه رشته بودی پنبه میشود و انگار آن لحظه لحظهٔ توفیق شیطان است! شاید بتوان با خوانشی الهیاتی نیز کار شیطان را کار ناخودآگاه دانست چراکه از جنس وسوسه است و إنّ النّفس لأمارة بالسوء. البته قید دیگری نیز درکار است: إلا ما رحم ربّی. نفس به بدی امر میکند مگراینکه خدا رحم کند! حالا این رحم خدا را چطور میتوان تعبیر کرد خودش قصهٔ مفصلی میتواند باشد (شاید اگر با تعبیری دورکیمی خدا را معادل جامعه بگیریم بتوان روی این ایده کمی بیشتر تعمق کرد؛ در ناجامعه رحم خدا برداشته شده است و فرم هژمونیک همان فرم شرّ است). بگذریم... سال نو یکی از آن زمانهای خاصیست که انگار قرار است همهچیز صفر شود و از نو آغاز شود. انگار قرار است دستمان دیگر به گناهی آلوده نشود؛ «جامعه» پاک باشد و بماند؛ هیچکس خودکشی نکند و ... خبر اولین خودکشی اما همهچیز را به پیش از آن پاکی موهوم برمیگرداند: «بگذار همان کثافتی که بودم باشم...» مثل معتادی که پس از روزها ترک اعتیاد دوباره بهسراغ شیشهٔ الکل یا مواد مخدرش میرود! اینکه چه رخ میدهد که این بازگشت اتفاق میافتد و این تکرار وسواسی باز عمل میکند، خودش بحث مفصلیست. این ماجرا را در بازگشت آلودگی به شهر تهران نیز میتوان دید؛ وقتی روزهای پاک تعطیلات نوروز کمکم جای خود را بههمان روزهای کثیف و آلودهٔ تهران میدهند که میشناسیم! انگار تهران فریاد میزند: «بگذار همان کثافتی که بودم باشم...»
—————
@mavaajid
«خودکشی مرد جوان با اسلحه در اولین روز سال جدید»
وقتی با خودت عهد میکنی که از زمانی خاص بهبعد، فلانکار را دیگر انجام ندهی؛ از زمانی مشخص بهبعد، دیگر دست خود را آلوده به فلانگناه نکنی؛ از زمانی معیّن بهبعد دیگر فلانحرف را نزنی و غیره ... قرار است «پاک» بمانی! چندروزی هم آگاهانه خودت را کنترل میکنی، اصطلاحاً «بدندرد» میگیری و ... اما بهمحضاینکه دست به آن کار میزنی یا آن گناه را مرتکب میشوی یا آن حرف را میزنی یا ... لحظهٔ خاصی رخ میدهد؛ همهٔ آنچه رشته بودی پنبه میشود و انگار آن لحظه لحظهٔ توفیق شیطان است! شاید بتوان با خوانشی الهیاتی نیز کار شیطان را کار ناخودآگاه دانست چراکه از جنس وسوسه است و إنّ النّفس لأمارة بالسوء. البته قید دیگری نیز درکار است: إلا ما رحم ربّی. نفس به بدی امر میکند مگراینکه خدا رحم کند! حالا این رحم خدا را چطور میتوان تعبیر کرد خودش قصهٔ مفصلی میتواند باشد (شاید اگر با تعبیری دورکیمی خدا را معادل جامعه بگیریم بتوان روی این ایده کمی بیشتر تعمق کرد؛ در ناجامعه رحم خدا برداشته شده است و فرم هژمونیک همان فرم شرّ است). بگذریم... سال نو یکی از آن زمانهای خاصیست که انگار قرار است همهچیز صفر شود و از نو آغاز شود. انگار قرار است دستمان دیگر به گناهی آلوده نشود؛ «جامعه» پاک باشد و بماند؛ هیچکس خودکشی نکند و ... خبر اولین خودکشی اما همهچیز را به پیش از آن پاکی موهوم برمیگرداند: «بگذار همان کثافتی که بودم باشم...» مثل معتادی که پس از روزها ترک اعتیاد دوباره بهسراغ شیشهٔ الکل یا مواد مخدرش میرود! اینکه چه رخ میدهد که این بازگشت اتفاق میافتد و این تکرار وسواسی باز عمل میکند، خودش بحث مفصلیست. این ماجرا را در بازگشت آلودگی به شهر تهران نیز میتوان دید؛ وقتی روزهای پاک تعطیلات نوروز کمکم جای خود را بههمان روزهای کثیف و آلودهٔ تهران میدهند که میشناسیم! انگار تهران فریاد میزند: «بگذار همان کثافتی که بودم باشم...»
—————
@mavaajid
سرکوب، رشک، و فرافکنیِ رنج: خوانشی رواناجتماعی از رویداد ارومیه
۲۸ اسفندماه سال گذشته، کُردهای ارومیه، جشن مفصلی را بهمناسبت نوروز در این شهر برگزار کردند. تفاوت این جشن نسبت به جشن سالهای پیش این بود که اینبار این جشن با مجوز حکومت برگزار میشد و واجد مشروعیت حکومتی بود. غالب جمعیت شهر ارومیه تُرک و کُرد است؛ موضوعی که باتوجه به عوامل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی و همچنین تاریخی میتواند محل نزاعهایی میان این دو گروه انسانی شود. چندروز بعد، یعنی در ۲ فروردین سال جدید، تُرکهای ارومیه بهمناسبت سالروز شهادت امام اول شعیان، به خیابانها آمدند تا مثل هرسال مراسم عزاداری برگزار کنند. آنها بهطور سنتی در این روز مشکی میپوشند و چوبهایی را دردست میگیرند و برای شهادت امام اول خود به عزاداری میپردازند (تأکیدم بر استفاده از چوب بهعنوان بخشی از مناسک عزاداری بهدلیل سوءاستفادهای است که احساس میکنم در روایت از این ماجرا شد و به این جماعت عنوان «چماقبهدست» داده شد. حالآنکه این چوبها بخشی از مناسک عزاداری بوده و در سالهای پیش هم دیده میشد. هرچند همانطور که در ادامه خواهد آمد در مراسم امسال کردارهای عزادارانه، منجمله همین چوبها، تبدیل به کردارهای خصومتآمیز هویتگرایانه شد). اما مراسم امسال تفاوت داشت و بهدلیل قرابت زمانی جشن نوروز با ایام شهادت امام اول شیعیان، و البته گسستهای جاری میان این دو گروه انسانی، بخشی از این مراسم عزاداری تبدیل به واکنش به جشن کُردها شد؛ شعارهایی ضد کُردها سر داده شد و مراسمْ رنگوبویی هویتگرایانه و انتقامجویانه بهخود گرفت (اینجا مرادم کردارهاییست که ازجانبِ جریانهای پانتُرک انجام شد، نه ازسویِ تُرکهایی که بههردلیل یا انگیزهای دست به چنین کردارهایی نمیزنند). در روزهای گذشته یادداشتهای زیادی از سوی اهالی علوم اجتماعی و سیاسی در باب این رویداد نوشته شده است که بهنظرم همهوهمه مسئله را صرفاً در سطح نزاعهای «قومی»، زبانی، و درکل اجتماعی طرح کردهاند. حالآنکه در این یادداشت، البته صرفاً درحد یک طرح بحث سعی دارم خوانشی رواناجتماعی به این رویداد داشته باشم. برای روشنترشدن زمینهٔ بحث میتوانید کلیپی را در این رابطه، از اینجا، تماشا کنید.
یکی از اساسیترین پرسشها در مطالعات رواناجتماعی به بازگشت امر سرکوبشده برمیگردد؛ اینکه چطور امیال سرکوفته و رنجهای ناخودآگاه درقالب کردارهایی خصومتآمیز و خشونتآمیز بازمیگردند؟ نظریهپردازانی ازجمله زیگموند فروید، ملانی کلاین، و دیگران در این باب سخن گفتهاند. یکی از استعارههایی که در ادبیات تاریخی و روانکاوانه برای اشاره به این موضوع استفاده میشود، استعارهٔ بیمار جذامیست؛ جاییکه بیمار جذامیِ مطرود از جامعه بعضاً بهطور ناخودآگاهانهای میل دارد که دیگران نیز به رنج او گرفتار آیند و آن را تجربه کنند. ای بسا در ناخودآگاه او این پرسش درجریان باشد که «چرا من باید جذام داشته باشم و دیگران نه؟!» این مسئله به یکی از مفاهیم اساسی در روانکاوی تحتعنوان «رشک» باز میگردد؛ مقولهای که ملانی کلاین مفصلاً روی آن کار کرده است. اما مسئله از منظری رواناجتماعی این است که این «رشک» بهعنوان یک مقولهٔ روانی چگونه میتواند برای بروز خود از کانالهای ازپیشموجود اجتماعی بهره بگیرد و به بیان درآید؟ آیا «رشک» را میتوان اینجا بهعنوان سنگبنای نزاعهای هویتگرایانهٔ اجتماعی بهمثابهٔ عواملی روبنایی تصور کرد؟
[ادامه در پیام بعدی]
—————
@mavaajid
۲۸ اسفندماه سال گذشته، کُردهای ارومیه، جشن مفصلی را بهمناسبت نوروز در این شهر برگزار کردند. تفاوت این جشن نسبت به جشن سالهای پیش این بود که اینبار این جشن با مجوز حکومت برگزار میشد و واجد مشروعیت حکومتی بود. غالب جمعیت شهر ارومیه تُرک و کُرد است؛ موضوعی که باتوجه به عوامل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی و همچنین تاریخی میتواند محل نزاعهایی میان این دو گروه انسانی شود. چندروز بعد، یعنی در ۲ فروردین سال جدید، تُرکهای ارومیه بهمناسبت سالروز شهادت امام اول شعیان، به خیابانها آمدند تا مثل هرسال مراسم عزاداری برگزار کنند. آنها بهطور سنتی در این روز مشکی میپوشند و چوبهایی را دردست میگیرند و برای شهادت امام اول خود به عزاداری میپردازند (تأکیدم بر استفاده از چوب بهعنوان بخشی از مناسک عزاداری بهدلیل سوءاستفادهای است که احساس میکنم در روایت از این ماجرا شد و به این جماعت عنوان «چماقبهدست» داده شد. حالآنکه این چوبها بخشی از مناسک عزاداری بوده و در سالهای پیش هم دیده میشد. هرچند همانطور که در ادامه خواهد آمد در مراسم امسال کردارهای عزادارانه، منجمله همین چوبها، تبدیل به کردارهای خصومتآمیز هویتگرایانه شد). اما مراسم امسال تفاوت داشت و بهدلیل قرابت زمانی جشن نوروز با ایام شهادت امام اول شیعیان، و البته گسستهای جاری میان این دو گروه انسانی، بخشی از این مراسم عزاداری تبدیل به واکنش به جشن کُردها شد؛ شعارهایی ضد کُردها سر داده شد و مراسمْ رنگوبویی هویتگرایانه و انتقامجویانه بهخود گرفت (اینجا مرادم کردارهاییست که ازجانبِ جریانهای پانتُرک انجام شد، نه ازسویِ تُرکهایی که بههردلیل یا انگیزهای دست به چنین کردارهایی نمیزنند). در روزهای گذشته یادداشتهای زیادی از سوی اهالی علوم اجتماعی و سیاسی در باب این رویداد نوشته شده است که بهنظرم همهوهمه مسئله را صرفاً در سطح نزاعهای «قومی»، زبانی، و درکل اجتماعی طرح کردهاند. حالآنکه در این یادداشت، البته صرفاً درحد یک طرح بحث سعی دارم خوانشی رواناجتماعی به این رویداد داشته باشم. برای روشنترشدن زمینهٔ بحث میتوانید کلیپی را در این رابطه، از اینجا، تماشا کنید.
یکی از اساسیترین پرسشها در مطالعات رواناجتماعی به بازگشت امر سرکوبشده برمیگردد؛ اینکه چطور امیال سرکوفته و رنجهای ناخودآگاه درقالب کردارهایی خصومتآمیز و خشونتآمیز بازمیگردند؟ نظریهپردازانی ازجمله زیگموند فروید، ملانی کلاین، و دیگران در این باب سخن گفتهاند. یکی از استعارههایی که در ادبیات تاریخی و روانکاوانه برای اشاره به این موضوع استفاده میشود، استعارهٔ بیمار جذامیست؛ جاییکه بیمار جذامیِ مطرود از جامعه بعضاً بهطور ناخودآگاهانهای میل دارد که دیگران نیز به رنج او گرفتار آیند و آن را تجربه کنند. ای بسا در ناخودآگاه او این پرسش درجریان باشد که «چرا من باید جذام داشته باشم و دیگران نه؟!» این مسئله به یکی از مفاهیم اساسی در روانکاوی تحتعنوان «رشک» باز میگردد؛ مقولهای که ملانی کلاین مفصلاً روی آن کار کرده است. اما مسئله از منظری رواناجتماعی این است که این «رشک» بهعنوان یک مقولهٔ روانی چگونه میتواند برای بروز خود از کانالهای ازپیشموجود اجتماعی بهره بگیرد و به بیان درآید؟ آیا «رشک» را میتوان اینجا بهعنوان سنگبنای نزاعهای هویتگرایانهٔ اجتماعی بهمثابهٔ عواملی روبنایی تصور کرد؟
[ادامه در پیام بعدی]
—————
@mavaajid
[ادامه از پیام قبلی]
عناصر اصلی جشنهای نوروزیِ کُردها را موسیقی، رقص، لباسهای رنگارنگ، و اختلاط زنومرد تشکیل میدهند؛ جشنی که بهدلیل عناصر فرهنگیاش اصلاً نمیتواند به این شکل در میان تُرکها ممکن شود (عناصر فرهنگی که بیشتر مذهبیاند و به خوانش غالب از مذهب تشیع باز میگردند این اجازه را نمیدهند). بنابراین با شکلی از محرومیت و سرکوب روبهرو میشوند. این سرکوب البته مربوط به امروز و دیروز نیست و تاریخی دارد و هرچند از آگاهی دور میشود، اما ناپدید نشده و درقالب صورتهای تحریفشده و معوجی همچون کردارهای خشونتآمیز، ظاهر میشود. تُرکهایی که بهدلیل محدودیتهای مذهبی از تجربهٔ این شادی محروماند، استیصال خویش را بهطور ناخودآگاهانهای به کُردها فرافکن میکنند و با حمله (کلامی یا غیرکلامی) به ایشان، این نزاع درونی در دستگاه روان جمعی خویش را برونریزی کرده و امیال سرکوفتهٔ خویش را به «دشمن»ی بیرونی فرافکن میکنند. آنها که بهواسطهٔ این محرومیت، بهشکلی نمادین خود را «بیمار» میپندارند، ناخودآگاهانه میخواهند با تخریب شادی کُردها، این بیماری را به آنها نیز منتقل کنند؛ این مکانیسم دفاعی را میتوان اینطور خلاصه کرد: «اگر من نمیتوانم برقصم، تو هم نباید بتوانی!»
بنابراین، از منظری رواناجتماعی، شعارهای خشونتآمیز و کردارهای خصومتبار تُرکها (مرادم طبیعتاً تُرکهای مدنظر در این رویداد خاص است)، را نباید فقط به درگیریها و منازعات سیاسی و اجتماعی و مذهبی نسبت داد، بلکه میتوان باتوجه به انگیزههای روانی پسِپشت این کردارها، به «رشک» بهعنوان امری روانی در ساخت آنها نیز توجه کرد؛ این رفتار را میتوان بهمثابهٔ بروز شکلی از رنج فرافکنشده مطالعه کرد. محرومیتهای مذهبی، میتواند بهلحاظ نمادین کارِ همان «جذام» را کرده و شعلههای شکلی از کینتوزی را در گروهی انسانی روشن سازد.
بهجهت حساسیت این موضوع و ازآنجاییکه این بحث میتواند احساسات کسانی را برانگیخته و موجب سوءبرداشت شود، درپایان باید به این نکته توجه دهم که این یادداشت صرفاً تلاشی خلاقانه و انتقادی برای کژنگریستن به این موضوع مهم بوده است؛ تلاشی درجهت پیچیدهتردیدن پدیدههای انسانی و اجتماعی. روشن است که هرگز نویسنده نگاهی ذاتانگارانه به موضوع نداشته و هرگونه متصفکردن گروهی بهشکل ذاتی به صفتی را نادرست میپندارد. سعی نویسنده در این یادداشت، تنزدن از تحلیلهای جامعهشناختی و سیاسیِ صرف بوده است که اینروزها حول این رویداد انجام شد؛ تحلیلهایی که اکثراً فقط ماجرا را درقالب نزاعی «قومی» (بهزعم من روبنایی) دیدهاند و به روانپویاییهای موجود در پسِپشت آن بیتوجه بودهاند و درنهایت نیز اغلب از جایگاهی اخلاقی، دوطرف را برای حفظ «وحدت ملی» به آرامش دعوت کردهاند! منظر رواناجتماعی اما سعی میکند به کارورزان مطالعات فرهنگی و اجتماعی این بینش را بدهد که با شناخت پویاییهای ناخودآگاه و واردکردن آنها در تحلیلهای خود چطور میشود از منظری عمیقتر و زیربناییتر با ایندست کردارهای خشونتآمیز مواجه شد.
—————
@mavaajid
عناصر اصلی جشنهای نوروزیِ کُردها را موسیقی، رقص، لباسهای رنگارنگ، و اختلاط زنومرد تشکیل میدهند؛ جشنی که بهدلیل عناصر فرهنگیاش اصلاً نمیتواند به این شکل در میان تُرکها ممکن شود (عناصر فرهنگی که بیشتر مذهبیاند و به خوانش غالب از مذهب تشیع باز میگردند این اجازه را نمیدهند). بنابراین با شکلی از محرومیت و سرکوب روبهرو میشوند. این سرکوب البته مربوط به امروز و دیروز نیست و تاریخی دارد و هرچند از آگاهی دور میشود، اما ناپدید نشده و درقالب صورتهای تحریفشده و معوجی همچون کردارهای خشونتآمیز، ظاهر میشود. تُرکهایی که بهدلیل محدودیتهای مذهبی از تجربهٔ این شادی محروماند، استیصال خویش را بهطور ناخودآگاهانهای به کُردها فرافکن میکنند و با حمله (کلامی یا غیرکلامی) به ایشان، این نزاع درونی در دستگاه روان جمعی خویش را برونریزی کرده و امیال سرکوفتهٔ خویش را به «دشمن»ی بیرونی فرافکن میکنند. آنها که بهواسطهٔ این محرومیت، بهشکلی نمادین خود را «بیمار» میپندارند، ناخودآگاهانه میخواهند با تخریب شادی کُردها، این بیماری را به آنها نیز منتقل کنند؛ این مکانیسم دفاعی را میتوان اینطور خلاصه کرد: «اگر من نمیتوانم برقصم، تو هم نباید بتوانی!»
بنابراین، از منظری رواناجتماعی، شعارهای خشونتآمیز و کردارهای خصومتبار تُرکها (مرادم طبیعتاً تُرکهای مدنظر در این رویداد خاص است)، را نباید فقط به درگیریها و منازعات سیاسی و اجتماعی و مذهبی نسبت داد، بلکه میتوان باتوجه به انگیزههای روانی پسِپشت این کردارها، به «رشک» بهعنوان امری روانی در ساخت آنها نیز توجه کرد؛ این رفتار را میتوان بهمثابهٔ بروز شکلی از رنج فرافکنشده مطالعه کرد. محرومیتهای مذهبی، میتواند بهلحاظ نمادین کارِ همان «جذام» را کرده و شعلههای شکلی از کینتوزی را در گروهی انسانی روشن سازد.
بهجهت حساسیت این موضوع و ازآنجاییکه این بحث میتواند احساسات کسانی را برانگیخته و موجب سوءبرداشت شود، درپایان باید به این نکته توجه دهم که این یادداشت صرفاً تلاشی خلاقانه و انتقادی برای کژنگریستن به این موضوع مهم بوده است؛ تلاشی درجهت پیچیدهتردیدن پدیدههای انسانی و اجتماعی. روشن است که هرگز نویسنده نگاهی ذاتانگارانه به موضوع نداشته و هرگونه متصفکردن گروهی بهشکل ذاتی به صفتی را نادرست میپندارد. سعی نویسنده در این یادداشت، تنزدن از تحلیلهای جامعهشناختی و سیاسیِ صرف بوده است که اینروزها حول این رویداد انجام شد؛ تحلیلهایی که اکثراً فقط ماجرا را درقالب نزاعی «قومی» (بهزعم من روبنایی) دیدهاند و به روانپویاییهای موجود در پسِپشت آن بیتوجه بودهاند و درنهایت نیز اغلب از جایگاهی اخلاقی، دوطرف را برای حفظ «وحدت ملی» به آرامش دعوت کردهاند! منظر رواناجتماعی اما سعی میکند به کارورزان مطالعات فرهنگی و اجتماعی این بینش را بدهد که با شناخت پویاییهای ناخودآگاه و واردکردن آنها در تحلیلهای خود چطور میشود از منظری عمیقتر و زیربناییتر با ایندست کردارهای خشونتآمیز مواجه شد.
—————
@mavaajid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ مربوط به جشن نوروزی کُردها در ارومیه در ۲۸ اسفند ۱۴۰۳ و عزاداری تُرکها در همین شهر در ۲ فروردین ۱۴۰۴
—————
@mavaajid
—————
@mavaajid