-چرا اینجوری نگام میکنی؟!
وقتی من یه چیزی میگم تو اینجوری بهم میخندیا دلم یهجوری میشه.انگار یه جایزه بردم از بانک.یه خبر خوب بهم رسیده.
-بعد اونوقت اخم میکنم چی؟
بلانسبتت انگار کفتر پشت مانتوم خرابکاری کرده دستم نمیرسه پاکش کنم.
-دیالوگ
وقتی من یه چیزی میگم تو اینجوری بهم میخندیا دلم یهجوری میشه.انگار یه جایزه بردم از بانک.یه خبر خوب بهم رسیده.
-بعد اونوقت اخم میکنم چی؟
بلانسبتت انگار کفتر پشت مانتوم خرابکاری کرده دستم نمیرسه پاکش کنم.
-دیالوگ
یک روزی تو از من خواهی پرسید که"کدام مهم تر است؟زندگی من یا تو؟"و من خواهم گفت "زندگیِ من"و تو میروی بدون دانستن آنکه تو،خودت،زندگی من هستی."
-خلیل جبران
-خلیل جبران
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی!
-جای خالی سلوچ
-جای خالی سلوچ
اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
|سعدی|
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
|سعدی|
بود. لازم نبود بهش فکر کنم و در خیال بسازمش. لازم نبود با هر صدایی یا چشمهای قهوه ای یی یا خنده ی ریزریزی چشمم را ببندم و او را ببینم. کنارم بود. آنقدر بود که به این چیزهاش فکر نمیکردم.
-حسین سناپور
-حسین سناپور
تو کسی هستی که نمیگذاری به تنهایی ام اکتفا کنم. من برای تنهایی نیرویی شگرف دارم. میتوانم روزها، هفتهها و ماهها را تنها سپری کنم. خواب آلوده و آسوده. و مانند یک نوزاد، خشنود.
تو آمدی و خواب آلودگی را برهم زدی.
miracChnll | فرا تر از بودن
تو آمدی و خواب آلودگی را برهم زدی.
miracChnll | فرا تر از بودن
دلتنگی خوشهی انگور سیاه است.لگد کوبش کن بگذار ساعتی سربسته بماند؛مستت میکند اندوه..
miracChnll | شمس لنگرودی
miracChnll | شمس لنگرودی
Mi paz-
-عشق. www.tg-me.com/miracChnll
عشق، مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است، اما هست. هست، چون نیست؛ عشق، مگر چیست؟ آنچه که پیداست؟ نه! عشق اگر پیدا باشد، که دیگر عشق نیست! معرفت است. عشق، از آن رو هست، که نیست! پیدا نیست و حس میشود. میشوراند. منقلب میکند. به رقص و شلنگ اندازی وا میدارد. میگریاند. میچزاند. میکوباند و میدواند. دیوانه به صحرا!
miracChnll | جای خالیِ سلوچ
miracChnll | جای خالیِ سلوچ
همهی ما فکر میکنیم که هنوز به اندازه کافی زمان داریم تا با دیگران یکسری کارها را انجام دهیم و به آنها چیزهایی را که میخواهیم و باید، بگوییم.
و بعد؛ ناگهان اتفاقی میافتد که باعث میشود بایستیم و به کلماتی مثلِ "اگر" و "ای کاش" فکر کنیم.
miracChnll |مردی به نام اُوِه
و بعد؛ ناگهان اتفاقی میافتد که باعث میشود بایستیم و به کلماتی مثلِ "اگر" و "ای کاش" فکر کنیم.
miracChnll |مردی به نام اُوِه
میگن حضرت موسی زمانی که به کوه سینا میرسه خطاب به خداوند میگه:اَرَنی[ببینمت]
در جواب میشنوه:لن ترانی[هرگز نخواهی دید]
سه شاعر ما سه دیدگاه متفاوت دارند نسبت به این ماجرا.
سعدی نگاه عاقلانه داره میگه: چو رسی به طورِ سینا اَرنی مگو و بگذر که نیارزد این تمنا به جواب {لن ترانی}
حافظ نگاه عاشقانه داره میگه: چو رسی به طور سینا اَرنی بگو و بگذر؛ تو صدای دوست بشنو نه جوابِ {لن ترانی}
اما مولانا نگاه عارفانه داره نسبت به این ماجرا میگه:
اَرنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد؛
تو که با منی همیشه،چه ترا چه لن ترانا.
miracChnll | -
در جواب میشنوه:لن ترانی[هرگز نخواهی دید]
سه شاعر ما سه دیدگاه متفاوت دارند نسبت به این ماجرا.
سعدی نگاه عاقلانه داره میگه: چو رسی به طورِ سینا اَرنی مگو و بگذر که نیارزد این تمنا به جواب {لن ترانی}
حافظ نگاه عاشقانه داره میگه: چو رسی به طور سینا اَرنی بگو و بگذر؛ تو صدای دوست بشنو نه جوابِ {لن ترانی}
اما مولانا نگاه عارفانه داره نسبت به این ماجرا میگه:
اَرنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد؛
تو که با منی همیشه،چه ترا چه لن ترانا.
miracChnll | -
به خود پناهم دِه.
که در پناه تو آواز راز ها جاریست
و در کنار تو بوی بهار میآید..
miracChnll |حمید مصدق
که در پناه تو آواز راز ها جاریست
و در کنار تو بوی بهار میآید..
miracChnll |حمید مصدق
تو آغازی.
تو دریای جنوبی.
تو بوی جنگل های گیلانی.
تو صدای سنتورمی.
تو نور آفتابی.
تو اولین گل گلدونمی.
تو خنکیِ هوایی.
تو هوای بهاری.
تو شعری.
تو معماری یک اثری.
تو آسمان قبل از طلوعی.
تو بارون پاییزی.
تو مثل خونهای.
تو نگاهی،صدایی،حس لامسه ای.
تو دلیلی.
تو،تو همه چیزی.
miracChnll | فرگل
تو دریای جنوبی.
تو بوی جنگل های گیلانی.
تو صدای سنتورمی.
تو نور آفتابی.
تو اولین گل گلدونمی.
تو خنکیِ هوایی.
تو هوای بهاری.
تو شعری.
تو معماری یک اثری.
تو آسمان قبل از طلوعی.
تو بارون پاییزی.
تو مثل خونهای.
تو نگاهی،صدایی،حس لامسه ای.
تو دلیلی.
تو،تو همه چیزی.
miracChnll | فرگل
میدانم که همه میروند،میدانم که همه میمیرند و میدانم که غمگین شدن چیزی را تغییر نمیدهد،اما نمیتوانم از رفتن ها و مرگ ها غمگین نشوم.
دانستن الزامی بر توانستن نیست.
miracChnll |مستر اردیبهشتی
دانستن الزامی بر توانستن نیست.
miracChnll |مستر اردیبهشتی
فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره ی صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون تو است.
و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد. وحشت خودت را مجسم کن!
تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست.
miracChnll |میلان کوندرا
و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد. وحشت خودت را مجسم کن!
تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست.
miracChnll |میلان کوندرا
عشق پدرم هرگز از دل مادرم بیرون نرفت.
او عشق به پدرم را به سرزندگی تابستان آشناییشان نگه داشته است. زندگی را پس زده تا این کار را بکند. گاهی روزهای زیادی فقط با هوا و آب زنده است. از آنجا که تنها گونهی پیچیدهی حیات است که این کار را میکند، باید روی موجودی که او هست نامی گذاشت. دایی جولیان یک بار برایم گفت که آلبرتو جاکوماتی نقاش و مجسمهساز میگوید گاهی برای نقاشی یک صورت باید از خیر کل اندام گذشت. برای نقاشی یک برگ باید منظرهای را فدا کرد. ممکن است در ابتدا به نظر برسد داری خودت را محدود میکنی، اما بعد از مدتی میفهمی با داشتن نیم سانت از چیزی بیشتر احتمال دارد احساس خاصی از این جهان را حفظ کنی تا که وانمود کنی تمام آسمان را به تصویر میکشی.
انتخاب مادرم یک صورت یا یک برگ نبود. انتخاب او پدرم بود و برای حفظ یک احساس خاص، دنیا را فدا میکرد.
miracChnll | نیکول کراوس
او عشق به پدرم را به سرزندگی تابستان آشناییشان نگه داشته است. زندگی را پس زده تا این کار را بکند. گاهی روزهای زیادی فقط با هوا و آب زنده است. از آنجا که تنها گونهی پیچیدهی حیات است که این کار را میکند، باید روی موجودی که او هست نامی گذاشت. دایی جولیان یک بار برایم گفت که آلبرتو جاکوماتی نقاش و مجسمهساز میگوید گاهی برای نقاشی یک صورت باید از خیر کل اندام گذشت. برای نقاشی یک برگ باید منظرهای را فدا کرد. ممکن است در ابتدا به نظر برسد داری خودت را محدود میکنی، اما بعد از مدتی میفهمی با داشتن نیم سانت از چیزی بیشتر احتمال دارد احساس خاصی از این جهان را حفظ کنی تا که وانمود کنی تمام آسمان را به تصویر میکشی.
انتخاب مادرم یک صورت یا یک برگ نبود. انتخاب او پدرم بود و برای حفظ یک احساس خاص، دنیا را فدا میکرد.
miracChnll | نیکول کراوس
پسر، موقعی که آدم میمیرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره میکنند. من امیدوارم که وقتی مُردم، یک آدم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازهی مرا توی رودخانهای، جایی بیندازد. هرجا که میخواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مردهها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه میآیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را میخواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد… آدم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد.
miracChnll | ناتور دشت
miracChnll | ناتور دشت