به هم نزدیک بودیم،آتش از لبهات می تابید
دلت می خواست لبهای مرا، اما حیا کردی
من از خود نیمه ای را دیده بودم "عاقل"اما تو
مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دلت می خواست لبهای مرا، اما حیا کردی
من از خود نیمه ای را دیده بودم "عاقل"اما تو
مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
امروز _جای شما خالی_ در خلال سفری کوتاه، از شهر زیبای #فومن عبور می کردم که به یاد شاعر آزاده و شیدای این دیار، یعنی زنده یاد #شیون_فومنی افتادم... بهانه ای شد تا بروم سراغ عاشقانه های شکوهمند این شاعر خواستنی و با کلماتش جان و دلی تازه کنم و درود و صلواتی برای روح مهربانش بفرستم... حیفم آمد شیدایی این غزل را با شما شریک نشوم:
شب عروسی تو عشق را کفن کردند
تو را به حجله ی خون، سوگوار من کردند
زِ چشمم آینه هایت مگر بیندازند،
کتان کهنه ی مهتابی ات به تن کردند!
شکوه نغمه ی من رنگ و بوی نوحه گرفت
خجسته قُمری شعرِ مرا زغن کردند
از اینکه خار عَطَشکامی ات نیازارد
به پیشواز تو در هر قدم چمن کردند
چه زود روح بیابان دمیده شد در تو
به سبزه های تو تنجامه ی گَوَن کردند
شبِ محاقِ تو حیرانیِ خدایان را
ستاره ها همه انگشت در دهن کردند
بَدَل به آهِ دِلم لاله های کوه شدند
کنار برکه ی آیینه انجمن کردند
هویّتِ غم خاک تو هرکجایی شد
غریبه ها همه در خانه ات وطن کردند
غزالِ غربتی ام! تا غزل غریب شود
برای بردن تو از طلا رسن کردند
تراش داده ی شعر منی که شیون را
به بیستون خیال تو کوهکن کردند...
.
.
#شیون_فومنی
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شب عروسی تو عشق را کفن کردند
تو را به حجله ی خون، سوگوار من کردند
زِ چشمم آینه هایت مگر بیندازند،
کتان کهنه ی مهتابی ات به تن کردند!
شکوه نغمه ی من رنگ و بوی نوحه گرفت
خجسته قُمری شعرِ مرا زغن کردند
از اینکه خار عَطَشکامی ات نیازارد
به پیشواز تو در هر قدم چمن کردند
چه زود روح بیابان دمیده شد در تو
به سبزه های تو تنجامه ی گَوَن کردند
شبِ محاقِ تو حیرانیِ خدایان را
ستاره ها همه انگشت در دهن کردند
بَدَل به آهِ دِلم لاله های کوه شدند
کنار برکه ی آیینه انجمن کردند
هویّتِ غم خاک تو هرکجایی شد
غریبه ها همه در خانه ات وطن کردند
غزالِ غربتی ام! تا غزل غریب شود
برای بردن تو از طلا رسن کردند
تراش داده ی شعر منی که شیون را
به بیستون خیال تو کوهکن کردند...
.
.
#شیون_فومنی
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
#شیون_فومنی (1325_1377) شاعری اهل گیلان که ترانه های گیلکی اش نزد مردمان آن خطه بسیار محبوب و معروف است و غزل های فارسی اش در ردیف غزلهای خوب جریان #غزل_نو به حساب می آید.
.
.
@mohammadrezataheri
.
.
@mohammadrezataheri
Forwarded from عکس نگار
و عشق آمد و از هر دو چشم کور شدند
و کم کم از ره و رسم صلاح دور شدند
شعور وحشی روح بشر به کار افتاد
و نام ها و نشان ها از اعتبار افتاد
در آن دقیقه ی دیوانگی، در آن منگی
در آن جهان پر از حال و حول و همرنگی
فرشته ها که شراب طهور می خوردند
به چای خوردن دیوانه ها حسد بردند...!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
و کم کم از ره و رسم صلاح دور شدند
شعور وحشی روح بشر به کار افتاد
و نام ها و نشان ها از اعتبار افتاد
در آن دقیقه ی دیوانگی، در آن منگی
در آن جهان پر از حال و حول و همرنگی
فرشته ها که شراب طهور می خوردند
به چای خوردن دیوانه ها حسد بردند...!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
توفان که می رسد من و سلطان برابریم
از من کلاه و از سر او تاج رفته است...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
از من کلاه و از سر او تاج رفته است...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from Jooyamaroofi
امروز شصت و سه سال از درگذشت مرتضی کیوان میگذرد. برای من او مبهمترین و در عین حال آشناترین انسان است. سرگذشتِ زندگی و جریان مرگ او غریب و آشناست. هم آموختنی و هم اندیشیدنی. آن سان که سایه گفت: "ای زندگی و مرگِ تو آموختنی".
ادیبی که اثر ادبی بزرگی از او به جای نمانده یا مبارزی که راه بلندی را طی نکرده و به پیروزی شگرفی نرسیده یا دلیری که عمرِ کوتاه او مجال دلاوریهای بزرگی به او نداده، اما شصت و سه سال است در زبان همه ادبا و مبارزان و آزادگان جاری است و پرچمش بلند است. پرچمی بلند، ولی از دور. بلند، آن سان که از دور هویداست و دور، آن سان که نمیتوان جزئیات آن را خواند و برشمرد.
این همان آشنایی و غریبه بودن اوست. آشنا به همان اندازه که شاملو در آخرین لحظات عمرش در جواب آیدا که خواسته بود چشمانش را ببندد تا دمی استراحت کند پاسخ منفی داده بود، چرا که شاملو در آخرین لحظات کیوان را واضحتر میدید و این وضوح پس از چهل سال او را شاد کرده بود. غریب به همان اندازه که سایه که عمری را با کیوان زیسته است و هنوز با اوست، وقتی پس از پنجاه سال خوابش را دیده بود، فریاد شادی سر داده بود. همان پنجاه سالی که گفته بود:
پنجاه سال آه
دور از تو زیستن
یعنی هزار سال در خود گریستن
پنجاه سال آه
دور از تو زیستم
در خود گریستم
آشنا و غریب به همان اندازه که ایرج افشار – آن بزرگ بیمانند – بزرگترین حسرتش را از بین بردن نامههای کیوان در اثر تعقیب حکومت وقت بیان کرد. آشنا و غریب به همان اندازه که پوری که فقط دو ماه با او زندگی کرد، شصت سال وفادارانه پس از او و به یادِ او ماند تا نوبت پر کشیدنش رسید. غریب به اندازه باقیمانده حزب توده و آشنا به سانِ آرمانهای بلند حقطلبی و حقجوییاش. حزبی که سربلند از آب بیرون نیامد، اما سرشار از نیروهای سربلندی بود که کیوان در آن باغ سروی بود. سروی که زود به خاک نشست. عمویی که نماند تا برای برادرزادهها درس آزادگی و هنرمندی سر دهد و سالی که مرتضی رفت همان سالی شد که پوری گریست. همان سالِ اشک، همان سالِ شک. همان سالِ روزهای دراز و استقامتهای کم. همان سالِ خونِ مرتضی. و حالا از آن سال، شصت و سه سال میگذرد. یاد کیوان و پوری بخیر
جویا معروفی
@jooyamaroofi1
ادیبی که اثر ادبی بزرگی از او به جای نمانده یا مبارزی که راه بلندی را طی نکرده و به پیروزی شگرفی نرسیده یا دلیری که عمرِ کوتاه او مجال دلاوریهای بزرگی به او نداده، اما شصت و سه سال است در زبان همه ادبا و مبارزان و آزادگان جاری است و پرچمش بلند است. پرچمی بلند، ولی از دور. بلند، آن سان که از دور هویداست و دور، آن سان که نمیتوان جزئیات آن را خواند و برشمرد.
این همان آشنایی و غریبه بودن اوست. آشنا به همان اندازه که شاملو در آخرین لحظات عمرش در جواب آیدا که خواسته بود چشمانش را ببندد تا دمی استراحت کند پاسخ منفی داده بود، چرا که شاملو در آخرین لحظات کیوان را واضحتر میدید و این وضوح پس از چهل سال او را شاد کرده بود. غریب به همان اندازه که سایه که عمری را با کیوان زیسته است و هنوز با اوست، وقتی پس از پنجاه سال خوابش را دیده بود، فریاد شادی سر داده بود. همان پنجاه سالی که گفته بود:
پنجاه سال آه
دور از تو زیستن
یعنی هزار سال در خود گریستن
پنجاه سال آه
دور از تو زیستم
در خود گریستم
آشنا و غریب به همان اندازه که ایرج افشار – آن بزرگ بیمانند – بزرگترین حسرتش را از بین بردن نامههای کیوان در اثر تعقیب حکومت وقت بیان کرد. آشنا و غریب به همان اندازه که پوری که فقط دو ماه با او زندگی کرد، شصت سال وفادارانه پس از او و به یادِ او ماند تا نوبت پر کشیدنش رسید. غریب به اندازه باقیمانده حزب توده و آشنا به سانِ آرمانهای بلند حقطلبی و حقجوییاش. حزبی که سربلند از آب بیرون نیامد، اما سرشار از نیروهای سربلندی بود که کیوان در آن باغ سروی بود. سروی که زود به خاک نشست. عمویی که نماند تا برای برادرزادهها درس آزادگی و هنرمندی سر دهد و سالی که مرتضی رفت همان سالی شد که پوری گریست. همان سالِ اشک، همان سالِ شک. همان سالِ روزهای دراز و استقامتهای کم. همان سالِ خونِ مرتضی. و حالا از آن سال، شصت و سه سال میگذرد. یاد کیوان و پوری بخیر
جویا معروفی
@jooyamaroofi1
گاهی مرور شعرهای سالهای ابتدای جوانی مزه ی خاصی دارد. می توانی خام دستی های ناشی از کم تجربگی آن سالهایت را به شور و شیدایی اش ببخشی و دلت را به این قرص کنی که لابد راه را درست آمده ای که امروز طور دیگری می نویسی... تاریخ این غزل مربوط است به سال هشتاد و هشت. آن روزها عاشقانه ها هم خالی از کنایه های سیاسی نبود:
.
.
ترک کن سنت در باد سخن گفتن را
تازه کن شیوه ی سر دادن این شیون را
کلماتت همه در باد پراکنده شدند
در خودت حفظ کن این بانگ طنین افکن را
▫️
دوستت دارم و این حس اهورایی من
می تواند به نماز آورد اهریمن را
از سلاطین وطن گستر، سر خواهم بود
چین به چین فتح کند دستم اگر دامن را
قلب سرسخت تو در سینه نخواهد پائید
می تواند بدنت آب کند آهن را...
▫️
عشق آمد که من امروز فراموش کنم
روزگاران به صد حادثه آبستن را
خوب در برق نگاه همگان دقت کن
تا که تشخیص دهی دوست من! دشمن را
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
تابستان 1388
@mohammadrezataheri
.
.
ترک کن سنت در باد سخن گفتن را
تازه کن شیوه ی سر دادن این شیون را
کلماتت همه در باد پراکنده شدند
در خودت حفظ کن این بانگ طنین افکن را
▫️
دوستت دارم و این حس اهورایی من
می تواند به نماز آورد اهریمن را
از سلاطین وطن گستر، سر خواهم بود
چین به چین فتح کند دستم اگر دامن را
قلب سرسخت تو در سینه نخواهد پائید
می تواند بدنت آب کند آهن را...
▫️
عشق آمد که من امروز فراموش کنم
روزگاران به صد حادثه آبستن را
خوب در برق نگاه همگان دقت کن
تا که تشخیص دهی دوست من! دشمن را
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
تابستان 1388
@mohammadrezataheri
بسیار پیش آمده افرادی بر من و دوستان همداستانم عتاب کرده اند که شمایانی که این همه می گویید "شعر زرد چنین و شعر جدی چنان" چرا هیچ معیاری معرفی نمی کنید تا با آن بشود شعر زرد را از شعر جدی تمیز داد؟!
انصافا انتظار به جایی است. ما که این همه در این باره نوشته ایم و سخن گفته ایم هیچ معیار کاربردی و ملموسی برای شناختن شعر زرد ارائه نداده ایم. همواره گفته ایم که معیار ما آثار درخشان تاریخ ادب فارسی است. شکی نیست که این معیار خوب است و دقیق و درست. اما آیا می تواند برای هر کسی با هر میزان از دانش ادبی شاخصی باشد برای شناخت مختصات شعر زرد؟
@mohammadrezataheri
ادامه مطلب👇
http://tarna.ir/index.php/%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2/item/927-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%B2%D8%B1%D8%AF-%DA%86%D9%86%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AC%D8%AF%DB%8C-%DA%86%D9%86%D8%A7%D9%86
انصافا انتظار به جایی است. ما که این همه در این باره نوشته ایم و سخن گفته ایم هیچ معیار کاربردی و ملموسی برای شناختن شعر زرد ارائه نداده ایم. همواره گفته ایم که معیار ما آثار درخشان تاریخ ادب فارسی است. شکی نیست که این معیار خوب است و دقیق و درست. اما آیا می تواند برای هر کسی با هر میزان از دانش ادبی شاخصی باشد برای شناخت مختصات شعر زرد؟
@mohammadrezataheri
ادامه مطلب👇
http://tarna.ir/index.php/%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2/item/927-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%B2%D8%B1%D8%AF-%DA%86%D9%86%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AC%D8%AF%DB%8C-%DA%86%D9%86%D8%A7%D9%86
شب عمیق است و جهان گذران خوابیده
حرکت دائم اجزای جهان خوابیده
ساعتم عقربه ها را به جلو می راند
غافل از اینکه زمانی ست زمان خوابیده
دهنم غار مخوفی ست که خفاشانش
حرف هایی ست که وارونه در آن خوابیده
نعره هایم همه ماسیده به دیوار دهان
مثل تیری که در آغوش کمان خوابیده
هیجان و نوسان و جریان و دوران
همه در سایه ی امن خفقان خوابیده
تا کی از شرم تو _ای شب!_ همه خمیازه کنیم؟
چند بیتی خفه شو تا نفسی تازه کنیم!
.
.
.
نور تزریق شد آرام به تاریکی شب
"دختر صبح" مکید از "پسر ظلمت" لب
آب در هاون این مردم پرکار افتاد
ساعت خفته ی من باز به تکرار افتاد
حرف ها در دهنم جا نشد و بیرون ریخت
زخم دل باز شد و در رگ غیرت خون ریخت
نعره ها یک به یک از حنجره شلیک شدند
گوش های شنوا و کر، تفکیک شدند!
.
.
.
رو به شرم همه شوریدم و آرام شدم
پختم و سوختم و بار دگر خام شدم
باز هم ساعتم از بند زمان آزاد است
و"آنچه البته به جایی نرسد فریاد است"
نعره هایی که اثر کرده و خاموش شدند
مثل تیری که در آغوش نشان خوابیده
گوش تا گوش به چشمان خودم می بینم
شب عمیق است و جهان گذران خوابیده!
.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
حرکت دائم اجزای جهان خوابیده
ساعتم عقربه ها را به جلو می راند
غافل از اینکه زمانی ست زمان خوابیده
دهنم غار مخوفی ست که خفاشانش
حرف هایی ست که وارونه در آن خوابیده
نعره هایم همه ماسیده به دیوار دهان
مثل تیری که در آغوش کمان خوابیده
هیجان و نوسان و جریان و دوران
همه در سایه ی امن خفقان خوابیده
تا کی از شرم تو _ای شب!_ همه خمیازه کنیم؟
چند بیتی خفه شو تا نفسی تازه کنیم!
.
.
.
نور تزریق شد آرام به تاریکی شب
"دختر صبح" مکید از "پسر ظلمت" لب
آب در هاون این مردم پرکار افتاد
ساعت خفته ی من باز به تکرار افتاد
حرف ها در دهنم جا نشد و بیرون ریخت
زخم دل باز شد و در رگ غیرت خون ریخت
نعره ها یک به یک از حنجره شلیک شدند
گوش های شنوا و کر، تفکیک شدند!
.
.
.
رو به شرم همه شوریدم و آرام شدم
پختم و سوختم و بار دگر خام شدم
باز هم ساعتم از بند زمان آزاد است
و"آنچه البته به جایی نرسد فریاد است"
نعره هایی که اثر کرده و خاموش شدند
مثل تیری که در آغوش نشان خوابیده
گوش تا گوش به چشمان خودم می بینم
شب عمیق است و جهان گذران خوابیده!
.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
در ادب پارسی مفهومی آرمانی تر و شکوهمند تر از مفهوم "وصال" نیست. آنجا که عاشق و معشوق دور از چشم نامحرمان و رقیبان، بی پرده و حجاب به وصل هم می رسند و به عشق بازی و نشاط، داد از شبهای رنج آور فراق می ستانند...
.
این عشق چه از قبیله ی عشق های مجازی و زمینی باشد و چه آن یگانه عشق حقیقی، فرقی نمی کند. "وصال" شکوهمند است و آرمانی... سخت به دست می آید و زود از کف می رود. مثل تمامی آرمان های بشری...
.
اما وقتی سخن از عشق زمینی در میان است، توصیف لحظه های وصال برای شاعر بسی دشوار تر است. از طرفی باید روایتگر شرم از میان برخاسته ی دو دلداده باشد و از ظرایف در هم تنیده شدن تن ها بگوید، از طرفی نیز خود را متعهد به اخلاقی می داند که پوشیده سخن گفتن از لحظات خصوصی عشاق را حکم می کند.
اما برای شاعران بزرگ ادب پارسی این تناقض آشکار نه تنها محدودیت نیست، بلکه فرصتی است تا صحنه ای شگفت را پیش چشم مخاطبان خود به تصویر بکشند. صحنه ای که در آن ظریف ترین ظرائف لحظات وصل، در پرده ای از عفاف هنرمندانه چنان بیان می شود که شعر نه دچار بی اخلاقی و پرده دری شود، نه در پوشیدگی و بی خبری بماند...
.
#نظامی_گنجوی استاد بی بدیل این تلفیق هنرمندانه ی شوق و شرم است. ابیات زیر بریده ای از داستان جوان باغدار و بانوی چنگ نواز از منظومه ی #هفت_پیکر اوست که در آن دو دلداده برای اولین بار در غرفه ای دنج در گوشه ای از باغ با هم دیدار می کنند. ببینید که نظامی چگونه #اروتیک ترین لحظات را در پرده ای از عفاف هنرمندانه آشکارا بیان می کند:
خواجه کز مهر نا شکیب آمد
با سهی سرو در عتیب آمد
گفت: نام تو چیست؟ گفتا: بخت
گفت: جایت کجاست؟ گفتا: تخت
گفت: اصل تو چیست؟ گفتا: نور
گفت: چشم بد از تو... گفتا: دور!
گفت: پردت چه پرده؟ گفتا: ساز
گفت: شیوت چه شیوه؟ گفتا: ناز
گفت: بوسه دهیم! گفتا: شصت!
گفت: هان وقت هست؟ گفتا: هست!
گفت: آیی به دست؟ گفتا: زود
گفت باد این مراد، گفتا: بود...
خواجه را جوش از استخوان برخاست
شرم و رعنایی از میان برخاست
زلف دلبر گرفت، چون چنگش
در بر آورد چون دل تنگش
بوسه و گاز بر شکر می زد
از یکی تا ده و ز ده تا صد!
گرم شد بوسه در دل انگیزی
داد گرمی، نشاط را تیزی
خاست تا نوش چشمه را خارد
مُهر از آب حیات بردارد...
.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
.
این عشق چه از قبیله ی عشق های مجازی و زمینی باشد و چه آن یگانه عشق حقیقی، فرقی نمی کند. "وصال" شکوهمند است و آرمانی... سخت به دست می آید و زود از کف می رود. مثل تمامی آرمان های بشری...
.
اما وقتی سخن از عشق زمینی در میان است، توصیف لحظه های وصال برای شاعر بسی دشوار تر است. از طرفی باید روایتگر شرم از میان برخاسته ی دو دلداده باشد و از ظرایف در هم تنیده شدن تن ها بگوید، از طرفی نیز خود را متعهد به اخلاقی می داند که پوشیده سخن گفتن از لحظات خصوصی عشاق را حکم می کند.
اما برای شاعران بزرگ ادب پارسی این تناقض آشکار نه تنها محدودیت نیست، بلکه فرصتی است تا صحنه ای شگفت را پیش چشم مخاطبان خود به تصویر بکشند. صحنه ای که در آن ظریف ترین ظرائف لحظات وصل، در پرده ای از عفاف هنرمندانه چنان بیان می شود که شعر نه دچار بی اخلاقی و پرده دری شود، نه در پوشیدگی و بی خبری بماند...
.
#نظامی_گنجوی استاد بی بدیل این تلفیق هنرمندانه ی شوق و شرم است. ابیات زیر بریده ای از داستان جوان باغدار و بانوی چنگ نواز از منظومه ی #هفت_پیکر اوست که در آن دو دلداده برای اولین بار در غرفه ای دنج در گوشه ای از باغ با هم دیدار می کنند. ببینید که نظامی چگونه #اروتیک ترین لحظات را در پرده ای از عفاف هنرمندانه آشکارا بیان می کند:
خواجه کز مهر نا شکیب آمد
با سهی سرو در عتیب آمد
گفت: نام تو چیست؟ گفتا: بخت
گفت: جایت کجاست؟ گفتا: تخت
گفت: اصل تو چیست؟ گفتا: نور
گفت: چشم بد از تو... گفتا: دور!
گفت: پردت چه پرده؟ گفتا: ساز
گفت: شیوت چه شیوه؟ گفتا: ناز
گفت: بوسه دهیم! گفتا: شصت!
گفت: هان وقت هست؟ گفتا: هست!
گفت: آیی به دست؟ گفتا: زود
گفت باد این مراد، گفتا: بود...
خواجه را جوش از استخوان برخاست
شرم و رعنایی از میان برخاست
زلف دلبر گرفت، چون چنگش
در بر آورد چون دل تنگش
بوسه و گاز بر شکر می زد
از یکی تا ده و ز ده تا صد!
گرم شد بوسه در دل انگیزی
داد گرمی، نشاط را تیزی
خاست تا نوش چشمه را خارد
مُهر از آب حیات بردارد...
.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دیدی ای یار! که آخر من و تو "ما" نشدیم
لایق کف زدن مردم دنیا نشدیم!
من فرو رفتم و تو راهی مرداب شدی
رود بودیم، ولی حیف که دریا نشدیم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
لایق کف زدن مردم دنیا نشدیم!
من فرو رفتم و تو راهی مرداب شدی
رود بودیم، ولی حیف که دریا نشدیم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
آن روزها که عاشق من بودی،
قلبت پر از خیانت و نفرین بود
از هرچه حرف راست گریزانم،
از بس دروغ های تو شیرین بود
شب ها به شرم زمزمه می کردی،
در گوش من حکایت شوقت را
ما را چه رازهای بزرگی _آه_
در تنگنای بستر و بالین بود!
از باغ سینه ی تو به جای من،
هرکس که سیب چید حرامش باد
آن باغ پر شکوفه که اطرافش،
پیراهن حریر تو پرچین بود
من روی خاک بند نخواهم شد،
ترکم کن و به پیله ی خود برگرد
بهتر که پاکشیدی از این پرواز،
پروانگی برای تو سنگین بود!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
قلبت پر از خیانت و نفرین بود
از هرچه حرف راست گریزانم،
از بس دروغ های تو شیرین بود
شب ها به شرم زمزمه می کردی،
در گوش من حکایت شوقت را
ما را چه رازهای بزرگی _آه_
در تنگنای بستر و بالین بود!
از باغ سینه ی تو به جای من،
هرکس که سیب چید حرامش باد
آن باغ پر شکوفه که اطرافش،
پیراهن حریر تو پرچین بود
من روی خاک بند نخواهم شد،
ترکم کن و به پیله ی خود برگرد
بهتر که پاکشیدی از این پرواز،
پروانگی برای تو سنگین بود!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
مُلک از خردمندان جمال گیرد، و دین از پرهیزگاران کمال یابد. پادشاهان به صحبت خردمندان محتاج ترند که خردمندان به قربت پادشاهان!
.
.
.
#گلستان_سعدی /باب هشتم
@mohammadrezataheri
.
.
.
#گلستان_سعدی /باب هشتم
@mohammadrezataheri
محمدرضا طاهری
این هشت جوان دسته ی گل که پرپر شدند... @mohammadrezataheri
این هشت جوان دسته ی گل که پر پر شدند همگی بچه ی روستا بودند. پارتی نداشتند تا خدمت را در عقیدتی-سیاسی و جاهای گرم و نرم بگذرانند. خونشان هم که به رنگینی مستشاران نظامی ما در کشورهای خارجی نیست. گمنام خدمت کردند و گمنام شهید شدند... از این به بعد هم نه قرار است همسرانشان سلبریتی بشوند و نه فرزندانشان آقازاده! صدای ضجه ی مادرانشان هم از دیوارهای روستاشان آنسو تر نخواهد رفت...
اما بیایید ما فراموش نکنیم که امشب اگر هشتاد ملیون نفر آسوده می خوابند به اعتبار خون پاک این هشت نفر است...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
اما بیایید ما فراموش نکنیم که امشب اگر هشتاد ملیون نفر آسوده می خوابند به اعتبار خون پاک این هشت نفر است...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شادی و آرامش و امنیت و لبخند را
از جهان عمری ست با حسرت طلبکاریم ما
کم اگر بودیم، کمتر بود بی شک رنجمان
از چه می بالی چنین بر خود که "بسیاریم ما"
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
تمامی ندارد، غم...
از جهان عمری ست با حسرت طلبکاریم ما
کم اگر بودیم، کمتر بود بی شک رنجمان
از چه می بالی چنین بر خود که "بسیاریم ما"
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
تمامی ندارد، غم...
بهترین شیوه برای کمک به زلزله زدگان:
نظر یک فعال بین المللی مدیریت بحران و اقدامات بشر دوستانه...
.
.
@mohammadrezataheri
نظر یک فعال بین المللی مدیریت بحران و اقدامات بشر دوستانه...
.
.
@mohammadrezataheri
محمدرضا طاهری
بهترین شیوه برای کمک به زلزله زدگان: نظر یک فعال بین المللی مدیریت بحران و اقدامات بشر دوستانه... . . @mohammadrezataheri
سلام دوستان
این نظر کارشناسانه ی یک فعال بین المللی مدیریت بحران و اقدامات بشر دوستانه است که سالها تجربه ی امدادرسانی در ایران و دیگر نقاط دنیا را دارد.
برای کمک به زلزله زدگان نیاز به کارهای عجیب و غریب نیست. نه لازم است کسی شماره حساب شخصی به مردم بدهد، نه نیازی است تا کسی چوب حراج به خرت و پرت های جا تنگ کن خانه اش بزند! حضور فیزیکی در منطقه هم جز ایجاد مشکلات نتیجه ای نخواهد داشت. هلال احمر یک نهاد بین المللی است که وظیفه ی ذاتی اش مدیریت بحران است و بی شک شایسته تر از هر نهاد و شخص دیگری می تواند امداد رسانی کند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
این نظر کارشناسانه ی یک فعال بین المللی مدیریت بحران و اقدامات بشر دوستانه است که سالها تجربه ی امدادرسانی در ایران و دیگر نقاط دنیا را دارد.
برای کمک به زلزله زدگان نیاز به کارهای عجیب و غریب نیست. نه لازم است کسی شماره حساب شخصی به مردم بدهد، نه نیازی است تا کسی چوب حراج به خرت و پرت های جا تنگ کن خانه اش بزند! حضور فیزیکی در منطقه هم جز ایجاد مشکلات نتیجه ای نخواهد داشت. هلال احمر یک نهاد بین المللی است که وظیفه ی ذاتی اش مدیریت بحران است و بی شک شایسته تر از هر نهاد و شخص دیگری می تواند امداد رسانی کند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri