این چند سطر از گلستان سعدی که برایتان خواهم خواند، عجیب یادآور احوال مردمان بی پناهی است که همه چیزشان فدای خودخواهی سیاستمداران شده است. به راستی که مردمان را جز خدا پناهی نیست!
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
مثل لالايی ست در گوش خلايق، شيونم
عاقبت خود را ميان شهر آتش می زنم
ساده بودم، فکر مي کردم حراست کرده ام
با خطوط دفترم از مرزهای میهنم
باز در آئينه تصويرم کمي نا آشناست
از صداي خويش می پرسم که "اين آيا منم؟!"
از تب عشق است يا داغ برادر کاين چنين
مثل مرغی در تنور افتاده می سوزد تنم؟
رد پای بوسه ی يار است يا خون رفيق
لکه ی سرخی که جا مانده ست بر پيراهنم
بار، سنگين است و من کم طاقت و دنيا حسود
خم شدن را عار مي دانم، دعا کن بشکنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
عاقبت خود را ميان شهر آتش می زنم
ساده بودم، فکر مي کردم حراست کرده ام
با خطوط دفترم از مرزهای میهنم
باز در آئينه تصويرم کمي نا آشناست
از صداي خويش می پرسم که "اين آيا منم؟!"
از تب عشق است يا داغ برادر کاين چنين
مثل مرغی در تنور افتاده می سوزد تنم؟
رد پای بوسه ی يار است يا خون رفيق
لکه ی سرخی که جا مانده ست بر پيراهنم
بار، سنگين است و من کم طاقت و دنيا حسود
خم شدن را عار مي دانم، دعا کن بشکنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from عکس نگار
شهر، با حنجره ی پاره ی بی فریادش،
شهر، با مردم از داغ دل خود شادش،
خسته ام کرده! بگویید کجا بگریزم
که غبار از دل تنگم بتکاند بادش
دل من، این دل بی صاحب من آهویی ست
که سراسیمه دوان است پی صیادش
نذر کردم که شبی زائر خورشید شوم
بلکه تاریکی و وحشت برود از یادش
پر بگیرم به حریمی، که تسلی بخشد
دل غمگین مرا مسجد گوهرشادش
آن همه آینه در چشم پر از حیرت من
چون عروسی ست که دل می برد از دامادش
گرچه غم ریشه دوانده ست و تناور شده است
می کَنَد دست حمایتگر او بنیادش
کفتری بود دلم، کنج قفس می لرزید
کردم امروز در آن صحن و سرا آزادش
بعد از این، لرزه بر این دل نتواند انداخت
شهر، با گزمه و داروغه و با جلادش...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شهر، با مردم از داغ دل خود شادش،
خسته ام کرده! بگویید کجا بگریزم
که غبار از دل تنگم بتکاند بادش
دل من، این دل بی صاحب من آهویی ست
که سراسیمه دوان است پی صیادش
نذر کردم که شبی زائر خورشید شوم
بلکه تاریکی و وحشت برود از یادش
پر بگیرم به حریمی، که تسلی بخشد
دل غمگین مرا مسجد گوهرشادش
آن همه آینه در چشم پر از حیرت من
چون عروسی ست که دل می برد از دامادش
گرچه غم ریشه دوانده ست و تناور شده است
می کَنَد دست حمایتگر او بنیادش
کفتری بود دلم، کنج قفس می لرزید
کردم امروز در آن صحن و سرا آزادش
بعد از این، لرزه بر این دل نتواند انداخت
شهر، با گزمه و داروغه و با جلادش...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پریشان می کنم عیش تو را، من ساز ناکوکم
به شادی های بعد از آن همه اندوه مشکوکم
به خرمشهر بعد حمله ی صدام می مانم
خرابم، وحشت از هر خشت من پیداست، متروکم
عبوسم، چون دلم خالی شد از عشقی که شادی بود
مرا خندان نخواهی یافت هرگز، پسته ی پوکم
دهان بستم که از آه عظیمم در امان باشی
سرورت را به آتش می کشد یک ناله از سوکم
مرا بگذار و بگذر، من مخالف می زنم، آری
به هم می ریزم آهنگ تو را، من ساز ناکوکم!
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
به شادی های بعد از آن همه اندوه مشکوکم
به خرمشهر بعد حمله ی صدام می مانم
خرابم، وحشت از هر خشت من پیداست، متروکم
عبوسم، چون دلم خالی شد از عشقی که شادی بود
مرا خندان نخواهی یافت هرگز، پسته ی پوکم
دهان بستم که از آه عظیمم در امان باشی
سرورت را به آتش می کشد یک ناله از سوکم
مرا بگذار و بگذر، من مخالف می زنم، آری
به هم می ریزم آهنگ تو را، من ساز ناکوکم!
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
هزار تشنه در اندیشه ی لب جامش
هزار کفتر عاشق، نشسته بر بامش
"طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق، لیک"
مریض کرد مرا اخم نا بهنگامش!!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#بد_نبینید !
@mohammadrezataheri
هزار کفتر عاشق، نشسته بر بامش
"طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق، لیک"
مریض کرد مرا اخم نا بهنگامش!!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#بد_نبینید !
@mohammadrezataheri
Audio
غزلی ناب بشنوید از فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر، متخلص به #عراقی
شاعر قرن هفتم هجری
.
.
@mohammadrezataheri
شاعر قرن هفتم هجری
.
.
@mohammadrezataheri
نگاه می کنم از نو،
به راه طی شده تا خاک از بهشت برین
گناه می کنم از نو،
مرا دوباره همانگونه عاشقانه ببین
من از سلاله ی کوهم،
شکسته های شکوهم به زیر پای تو ریخت
تو از قبیله ی ماهی،
همیشه چشم به راهی از آسمان به زمین
چه زخم های عمیقی،
چه نکته های دقیقی، نشان چشم تو اند
چه خط کارگشایی،
چه ماه راه نمایی، نشانده ای به جبین
تو در کجای قرونی؟
نه پیش و پس نه کنونی، نه در عبور و سکون
شبیه شک و یقینی،
عیان و پرده نشینی، نه آنچنان نه چنین
برای گمشده یاری،
برای خسته دیاری، برای جاده سوار
برای خانه چراغی،
برای چلچله باغی، برای حلقه نگین
دو روز با تو پریشان،
دو روز بی تو هراسان، قرار من به کجاست؟
مرا بخوان که بمانم،
مرا که در نوسانم میان شک و یقین
قسم به ابر بهاران،
به دانه دانه ی باران، که آبروی منی
خدا کند که نریزی،
خدا کند که نباری، سحاب قله نشین!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
به راه طی شده تا خاک از بهشت برین
گناه می کنم از نو،
مرا دوباره همانگونه عاشقانه ببین
من از سلاله ی کوهم،
شکسته های شکوهم به زیر پای تو ریخت
تو از قبیله ی ماهی،
همیشه چشم به راهی از آسمان به زمین
چه زخم های عمیقی،
چه نکته های دقیقی، نشان چشم تو اند
چه خط کارگشایی،
چه ماه راه نمایی، نشانده ای به جبین
تو در کجای قرونی؟
نه پیش و پس نه کنونی، نه در عبور و سکون
شبیه شک و یقینی،
عیان و پرده نشینی، نه آنچنان نه چنین
برای گمشده یاری،
برای خسته دیاری، برای جاده سوار
برای خانه چراغی،
برای چلچله باغی، برای حلقه نگین
دو روز با تو پریشان،
دو روز بی تو هراسان، قرار من به کجاست؟
مرا بخوان که بمانم،
مرا که در نوسانم میان شک و یقین
قسم به ابر بهاران،
به دانه دانه ی باران، که آبروی منی
خدا کند که نریزی،
خدا کند که نباری، سحاب قله نشین!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹قصه ی معراج پیامبر(ص)از آن ماجراهای راز آلود و جذاب دوران رسالت است که هنرمندان و فیلسوفان و اندیشمندان هر یک به شیوه ای و از زاویه ای بدان پرداخته اند. درمیان شاعران #نظامی_گنجوی در ابتدای منظومه ی #هفت_پیکر یکی از زیبا ترین تصویرها را از این واقعه ی شکوهمند ارائه می کند. در ابتدا جبرئیل با مرکبی خاص(براق) نزد پیامبر می آید و به او خبر می دهد که اهالی آسمان در انتظار آمدن او لحظه شماری می کنند. پس پیامبر بر براق می نشیند و به همراه او بی وقفه سوی آسمانها می تازد:
چون محمد ز جبرئیل به راز
گوش کرد این پیام گوش نواز
برق کردار، بر براق نشست
تازی اش زیر و تازیانه به دست...
🔹محمد(ص) آسمانها و اختران را یکی پس از دیگری در می نوردد و پیش می رود. در این مسیر یکی از تصاویر زیبا _که البته زائیده ی خیال شاعرانه ی نظامی است_ رنگ یافتن سیارات مختلف به برکت عبور پیامبر است:
ماه را در خط حمایل خویش
داد سرسبزی از شمایل خویش
زهره را از فروغ مهتابی
برقعی برکشید سیمابی
گرد راهش به ترکتاز سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر
🔹پس از چندی پیامبر به مرتبه ای از آسمانها می رسد که دیگر جبرئیل را توان و رخصت همراهی او نیست و باید تنها طی طریق کند. پس بالا می رود و از مرتبه ی میکائیل و اسرافیل، _دیگر فرشتگان مقرب_ نیز می گذرد و ناگاه متحیرانه سر از ساحت عرش الهی بیرون می آورد. در آن لحظات شگرف و خطیر، تنها رحمت الهی است که محمد(ص) را برای تحمل چنان حیرتی توانمند می کند:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی
حیرتش چون خطرپذیری کرد
رحمت آمد لگام گیری کرد
🔹آنگاه هر چه مربوط به عالم وجود است محو می شود و محمد(ص) بدل به نیستی می گردد تا بتواند با چشم عدم خدای بی نهایت خود را نظاره کند. جهت ها همه از بین می روند و او صدای سلام خدا را از همه سو و هیچ سو می شنود. البته با گوشی که گوشی نیست:
چون حجاب هزار نور درید
دیده در نور بی حجاب رسید
گامی از بود خود فراتر شد
تا خدا دیدنش میسر شد
دید معبود خویش را به درست
دیده از هرچه دیده بود بشست
زیر و بالا و پیش و پس، چپ و راست
یک جهت گشت و شش جهت برخاست
از نبی جز نفس نبود آنجا
همه حق بود و کس نبود آنجا
🔹پس از این دیدار عاشقانه و بشکوه، پیامبر خدا از عرش برین بر فرش زمین فرود می آید و آنهمه تجربه ی بی بدیل را میان ما مردمان زمینگیر تقسیم می کند. همچون سقایی که در بیابانی خشک قطره قطره آب چشمه ای دور را در کام تشنگان گرفتار می چکاند:
با مدارای صد هزار درود
آمد از اوج آن مدار، فرود
هرچه آورد بذل یاران کرد
وقف کار گناهکاران کرد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
چون محمد ز جبرئیل به راز
گوش کرد این پیام گوش نواز
برق کردار، بر براق نشست
تازی اش زیر و تازیانه به دست...
🔹محمد(ص) آسمانها و اختران را یکی پس از دیگری در می نوردد و پیش می رود. در این مسیر یکی از تصاویر زیبا _که البته زائیده ی خیال شاعرانه ی نظامی است_ رنگ یافتن سیارات مختلف به برکت عبور پیامبر است:
ماه را در خط حمایل خویش
داد سرسبزی از شمایل خویش
زهره را از فروغ مهتابی
برقعی برکشید سیمابی
گرد راهش به ترکتاز سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر
🔹پس از چندی پیامبر به مرتبه ای از آسمانها می رسد که دیگر جبرئیل را توان و رخصت همراهی او نیست و باید تنها طی طریق کند. پس بالا می رود و از مرتبه ی میکائیل و اسرافیل، _دیگر فرشتگان مقرب_ نیز می گذرد و ناگاه متحیرانه سر از ساحت عرش الهی بیرون می آورد. در آن لحظات شگرف و خطیر، تنها رحمت الهی است که محمد(ص) را برای تحمل چنان حیرتی توانمند می کند:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی
حیرتش چون خطرپذیری کرد
رحمت آمد لگام گیری کرد
🔹آنگاه هر چه مربوط به عالم وجود است محو می شود و محمد(ص) بدل به نیستی می گردد تا بتواند با چشم عدم خدای بی نهایت خود را نظاره کند. جهت ها همه از بین می روند و او صدای سلام خدا را از همه سو و هیچ سو می شنود. البته با گوشی که گوشی نیست:
چون حجاب هزار نور درید
دیده در نور بی حجاب رسید
گامی از بود خود فراتر شد
تا خدا دیدنش میسر شد
دید معبود خویش را به درست
دیده از هرچه دیده بود بشست
زیر و بالا و پیش و پس، چپ و راست
یک جهت گشت و شش جهت برخاست
از نبی جز نفس نبود آنجا
همه حق بود و کس نبود آنجا
🔹پس از این دیدار عاشقانه و بشکوه، پیامبر خدا از عرش برین بر فرش زمین فرود می آید و آنهمه تجربه ی بی بدیل را میان ما مردمان زمینگیر تقسیم می کند. همچون سقایی که در بیابانی خشک قطره قطره آب چشمه ای دور را در کام تشنگان گرفتار می چکاند:
با مدارای صد هزار درود
آمد از اوج آن مدار، فرود
هرچه آورد بذل یاران کرد
وقف کار گناهکاران کرد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
به هر صورتی هست، در هر کجا،
فلسطین و تهران، دمشق و یمن،
به دست عزیز ستمدیدگان
خدایا درخت ستم را بکن!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
فلسطین و تهران، دمشق و یمن،
به دست عزیز ستمدیدگان
خدایا درخت ستم را بکن!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
گاه گاهی چهره ی شادش که در هم می شود
قامت لبخندم از بار غمش خم می شود
دختری سرخوش که وقتی مو پریشان می کند
لشکر آشفته ی توفان منظم می شود
سایه های سبز پلکش می رساند عید را
جامه ی مشکی که می پوشد محرم می شود
رنجشی تا می رسد بر روی ماهش زآفتاب
ابروان آسمان ناگاه در هم می شود!
می نشیند روسری را اندکی شُل می کند
در دلم پیوند های عشق محکم می شود!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
قامت لبخندم از بار غمش خم می شود
دختری سرخوش که وقتی مو پریشان می کند
لشکر آشفته ی توفان منظم می شود
سایه های سبز پلکش می رساند عید را
جامه ی مشکی که می پوشد محرم می شود
رنجشی تا می رسد بر روی ماهش زآفتاب
ابروان آسمان ناگاه در هم می شود!
می نشیند روسری را اندکی شُل می کند
در دلم پیوند های عشق محکم می شود!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
رهایم کن، من این احساس مبهم را نمی خواهم
که دیگر زشت و زیبای دو عالم را نمی خواهم
دویده ریشه هایم در عطش، محتاج سیلابم
نوازش های این باران نم نم را نمی خواهم
تو را می خواهم اما آنچنان از خویش بیزارم
که دیگر هرچه از دنیا بخواهم را نمی خواهم!
به لب، همراه با هر بوسه یک زخم زبان داری
من این شیرینی با زهر توام را نمی خواهم
دل من زخم را با زخم درمان می کند، آری
همین خنجر خوشایند است، مرهم را نمی خواهم
ببخش ای باد! دست رد زدم بر سینه ی سردت
من امشب عطر آن گلهای مریم را نمی خواهم
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
که دیگر زشت و زیبای دو عالم را نمی خواهم
دویده ریشه هایم در عطش، محتاج سیلابم
نوازش های این باران نم نم را نمی خواهم
تو را می خواهم اما آنچنان از خویش بیزارم
که دیگر هرچه از دنیا بخواهم را نمی خواهم!
به لب، همراه با هر بوسه یک زخم زبان داری
من این شیرینی با زهر توام را نمی خواهم
دل من زخم را با زخم درمان می کند، آری
همین خنجر خوشایند است، مرهم را نمی خواهم
ببخش ای باد! دست رد زدم بر سینه ی سردت
من امشب عطر آن گلهای مریم را نمی خواهم
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹اندیشمندان و ادیبان و هنرمندان بسیاری در طول تاریخ بشر، توسط صاحبان زور و ثروت محدود شده اند. اما نتیجه چه بوده است؟ در نهایت این محدودیت به نفع محدود کننده بوده است یا محدود شونده؟
کاش فکر کنند...
🔹دست ترسویی دهان شعرهایت را گرفت اما
از نفس هایت که آتش می زند راه فراری نیست!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
کاش فکر کنند...
🔹دست ترسویی دهان شعرهایت را گرفت اما
از نفس هایت که آتش می زند راه فراری نیست!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
خوک های خانه زاد از هر طرف بو می کشند
پوزه ی خود را به زیر ناف آهو می کشند
خانه از عطر گل و بوی لجن آکنده است
خشم و بخشش خانه را هر روز جارو می کشند
ساکنان خانه تا احساس غربت می کنند
هر که را از پشت در رد می شود، تو می کشند!
خانه نه! میخانه ای در ناف طهران قدیم
لات ها هر گوشه اش از ترس چاقو می کشند
عده ای مشروطه چی بین سکوت توده ها
در جواب های هایِ سرد خود "هو" می کشند
پاسبان ها صبح در تالار دارت می زنند
شب که شد پسمانده هایت را به پستو می کشند
خانه نه! این خود منم، این طبل پر غوغای پوچ
در سرم زن های شوهر مرده گیسو می کشند
من همان خوکم، همان آهو، همان مشروطه چی
چهره های من مرا این سو و آن سو می کشند!
باید از این خانه، از خود، از جهان هجرت کنم
تک تک سلول هایم جاده را بو می کشند
گرچه روی شانه ام بالی برای کوچ نیست
کودکان در دفتر فردا پرستو می کشند...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پوزه ی خود را به زیر ناف آهو می کشند
خانه از عطر گل و بوی لجن آکنده است
خشم و بخشش خانه را هر روز جارو می کشند
ساکنان خانه تا احساس غربت می کنند
هر که را از پشت در رد می شود، تو می کشند!
خانه نه! میخانه ای در ناف طهران قدیم
لات ها هر گوشه اش از ترس چاقو می کشند
عده ای مشروطه چی بین سکوت توده ها
در جواب های هایِ سرد خود "هو" می کشند
پاسبان ها صبح در تالار دارت می زنند
شب که شد پسمانده هایت را به پستو می کشند
خانه نه! این خود منم، این طبل پر غوغای پوچ
در سرم زن های شوهر مرده گیسو می کشند
من همان خوکم، همان آهو، همان مشروطه چی
چهره های من مرا این سو و آن سو می کشند!
باید از این خانه، از خود، از جهان هجرت کنم
تک تک سلول هایم جاده را بو می کشند
گرچه روی شانه ام بالی برای کوچ نیست
کودکان در دفتر فردا پرستو می کشند...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri