Telegram Web Link
🔴محقق متعهد؛

🔹️استاد دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی در کتاب ادوار شعر فارسی می‌نویسد:

"...[در این دوره] انتقاد هست، ولی انتقادها متوجه چیزهای سطحی و روبنایی است... رژیم این اجازه را به کسی نمی‌دهد که به مسائل عمقی بیندیشد و مسائل عمقی را در آثار خود منعکس کند، جز در ادبیاتی که آن را باید در مقوله‌ی ادبیات زیرزمینی به حساب آورد... در این دوره آنها که به عنوان ادبای رسمی هستند، یعنی کسانی که روزنامه‌ها را اشغال کرده‌اند و تریبون‌ها را در اختیار گرفته‌اند، می‌توان گفت غالباً آدم‌های سطحی و در زمینه‌ی شناخت مسائل اجتماعی کم فرهنگ، خود فروخته و حتی بی وطن هستند..."

اشتباه نکنید! این چند سطر شرح احوال فرهنگ در زمانه‌ی ما نیست، بلکه وضعیت فرهنگ و ادب در دوران اختناق رضاشاهی است که اینقدر شبیه و مطابق با اوضاعِ ادبیات و هنر و اندیشه در روزگار ماست! دوره‌ای که همه چیز، اعم از شعر و هنر باید در نهایت، مُهر تاییدی باشد بر منویّات همایونی، وگرنه با سانسور و حذف و بگیر و ببند مواجه خواهد شد.

🔹️شفیعی کدکنی درباره‌ی هر دوره‌ای از تاریخِ ادب که تحقیق کرده و نوشته، حرفی برای زمانه‌ی خود نیز داشته است. البته که او نه قصد داشته به نام تحقیق ادبی شعار بدهد و نه سعی کرده _مثل آنچه که این روزها مرسوم است_ نتایج از پیش تعیین شده را از موضوعات تحقیقش بیرون بکشد؛ بلکه او به هر موضوعی از موضوعات ادبیات که وارد شده، آنچنان عمیق مسائل را درک کرده و کاویده است که در کنار درس‌های بسیارِ علمی و ادبی و اخلاقی و عرفانی و انسان شناسی، نکته‌هایی نغز، در خور مسئله‌های مبتلا بهِ عصر حاضر نیز دیده است و به مخاطبانش نشان داده است.

🔹️البته که او شاعری شیرین بیان است و یک محقق درجه اول، اما اگر درمیان محققان درجه اول صد سال اخیر بخواهیم چند "محقق متعهد" نام ببریم، شفیعی کدکنی بی‌شک از سرآمدان خواهد بود. عمرش دراز باد... و چه بختی داریم ما که در عصر او نفس می‌کشیم.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
عجب تناقض ترسناکی!

🔹️گاهی با خودم فکر می‌کنم که غزل‌های حافظ چگونه از پس قرن‌ها اینگونه برای ما تازه و زنده و لمس شدنی است؟ مگر جهان ما و طریقه‌ی زیستن ما چه شباهتی به مردمان قرن هشتم هجری دارد؟

🔹️تا امروز به یک پاسخ بیشتر نرسیده‌ام؛ اینکه غصه‌های ما بعد از گذشت این همه قرن، همچنان همان غصه‌های حافظ است. بدبختی‌هایی که حافظ به خاطرش می‌گفت: "مزاج دهر تبه شد" اکثراً همچنان در جامعه ایران به قوّت خود باقی است!

🔹️کدام انسانِ دانشمندِ دلسوز است که در این روزگار، بعد از آنکه سفله‌ای را به جایش می‌نشانند با خود زمزمه نکرده باشد:

جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

یا کدام خردمندِ کار بلدِ دردمند است که روزی به بهانه‌ای گوشه‌ی کتابش با درد ننوشته باشد:

زمان به مردم نادان دهد زمام مُراد
تو اهل دانش و فضلی، همین گناهت بس

یا اینکه کدام عاشقِ صادقِ پاکباخته و بی شیله‌پیله است که باری در این بیت با خواجه همداستان نبوده باشد:

کس به امّید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

🔹️بگذریم از "واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند" و "پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند" و "چون نیک بنگری همه تزویر‌ می‌کنند" و ده‌ها و صدها بیت و مصرع نغز دیگر که گویی اصلاً سفارش داده‌اند خواجه مخصوص همین سالهای اخیر خودمان بسراید...

🔹️شاید اگر ما امروز این همه درد نداشتیم، شعر حافظ اینقدر برایمان زنده و تازه و گیرا نبود. گاهی از خودم می‌پرسم که آیا تحمّل این دردها می ارزد به لذتی از شعر حافظ می‌بریم؟! عجب تناقض ترسناکی! نمی‌دانم، واقعاً نمی‌دانم که آیا دلم می‌خواست این دردها مداوا می‌شد و در عوض شبهایی که با دیوان خواجه به صبح رساندیم نیز نبودند؟
نمی‌دانم... اما می‌دانم که:
"دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی‌ارزد"
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🍂#غزل_تازه


سرانجامم جهان از این سکوت‌آباد خواهد برد
به روی صحنه‌ی اجرای آن فریاد خواهد برد

من آن روحم که در بند تنی افسرده افتادم
که تا کی مرگم از زندان غم آزاد خواهد برد

کشاکش‌های سعدی بین عشق و عقل را مانم
که در یک آن‌ات از شیراز تا بغداد خواهد برد!

گرفتارم به کفتاری و می‌دانم پلنگی هست
که نعشم را ز کام نحس این شیّاد خواهد برد

چنان می‌بارد این باران که هر شب خواب می‌بینم
زمین مارا پس از پاییز، پاک از یاد خواهد برد

تو هم مثل منی، پا می‌فشاری بر یقین‌هایت
بیا برگرد، می‌بینم که ما را باد خواهد برد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شاخه‌ای بی‌طاقتم در ازدحام لانه‌ها
کوچه‌ای غمگین که عمری خفته بین خانه‌ها

عنکبوتی پیر روی استخوان سینه‌ام
تار می‌بافد که شاید باز هم پروانه‌ها...

نیمه شب دیوانه‌ام می‌خواستی، یادت نبود
روزگارت بر حذر می‌دارد از دیوانه‌ها

عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد
عشق را باید برافرازیم بر ویرانه‌ها

دوست دارم بعدِ مرگم باد تشییع ام کند
تا نباشم بیش از این باری به روی شانه ها!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #سرفه_های_گرامافون
@mohammadrezataheri
کسی پای دلم را ابتدای راه می‌گیرد
زبانم در ادای بای بسم‌الله می‌گیرد

نمی‌دانم خوشی‌هایم چرا اینقدر کوتاه است
چرا هرگاه می‌خندم، دلم ناگاه می‌گیرد؟

چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد
همیشه ابر می‌آید، همیشه ماه می‌گیرد؟

خزان می‌خیزد و با پنجه‌های خشک و چوبینش
گلوی سبزه را در بطن رُستن‌گاه می‌گیرد

دلم در حسرت بالاترین سیبِ درخت توست
ولی دستم به خار شاخه‌ای کوتاه می‌گیرد

تو در بالاترین جای جهانی ماه من، اما
چرا چشمم سراغت را ز قعر چاه می‌گیرد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #سرفه_های_گرامافون
@mohammadrezataheri
به بهانه‌ی سالگرد بر دارکردنِ حسنک وزیر!


🔹️روزهای پایانی ماه صفر مصادف است با سالگرد بر دار کردنِ حسنک، وزیر نگون‌بخت و بدسرنوشتِ سلطان محمود غزنوی که بعد از درگذشت او با توطئه‌ی حسودان و بددلان، هدف خشم پسرش سلطان مسعود قرار گرفت و سرش بالای دار رفت.
آنگونه که خواجه ابوالفضل بیهقی، این نویسنده‌ی منصفِ معتدل، در تاریخ بیهقی می‌نویسد، آخرین جلسه‌ی حکومتی در بابِ حسنک "روز سه شنبه بیست و هفتم صفر" برقرار می‌شود تا تکلیف مال و اموال اعدامی را روشن کنند: "امیر، خواجه را گفت: به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قُضات و مُزَکّیان، تا آنچه خریده آمده است، جمله به نام ما قباله نبشته شود!"
خلاصه که در آن جلسه‌ی روز سه‌شنبه زمین‌ها و اموال حسنک را جملگی به قیمتی که خودشان تعیین کرده بودند برای سلطان خریدند: "یک یک ضیاع را نام بر وی خواندند و وی اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت، و آن سیم که معیّن کرده بودند بستد، و آن کسان گواهی نبشتند و حاکم سِجِل کرد."
اما "روز چهارشنبه، دو روز مانده از صفر، امیر مسعود... خلیفه‌ی شهر را فرمود داری زدن بر کران مصلّای بلخ... و حسنک را به پای دار آوردند، نَعوذُباللهِ مِن قَضاءِ السّوءِ..."

🔹️ماجرا با جزئیات جذاب و پر عبرتش معروف است و اکثراً شنیده‌اند و خوانده‌اند... اما چرا بعد از حدود هزار سال هنوز این قصه اینگونه تکان دهنده و خواندنی است؟ مگر ما مثل حسنک کم داشته‌ایم در طول تاریخ؟ کسانی که به روزگارِ سلطانی در عرش بوده‌اند و با آمدن سلطانی دیگر با صورت به خاک افتاده‌اند. اصلا چرا راه دور؟ در همین چهار دهه‌ی اخیر مگر کم دیده‌ایم رجالی را که در بُرهه‌ای قدر دیدند و بر صدر نشستند اما سیبِ روزگار چرخی خورد و شدند مغضوب درگاه و دیدند از انواع استخفاف و تعدّی‌ها آنچه بود را؟
حسنک نه در تاریخ جایگاهی منحصر به فرد دارد و نه زندگی ویژه‌ای داشته است. پس مظلومیت او چرا اینقدر جگرخراش است و مرگش چگونه اینطور جاودانه شده است؟
این جاودانگی هیچ علّتی ندارد مگر تاثیر جادوی کلام بیهقی! این قدرت ادبیات است که اگر اصیل و در اوج باشد می‌تواند تاریخ را درخشندگی ببخشد و جلوی چشمها نگه دارد.

🔹️مدتی قبل، دیدم که ادیب ارجمند همروزگار، خانم سایه اقتصادی‌نیا در یادداشتی درباره‌ی مرتضی کیوان به زیبایی به همین معنی اشاره کرده‌اند که چگونه کیوانِ توده‌ای پس از دود شدن حزب توده و آرمان‌هایش هنوز به روشنی و نیکی در یادها مانده است! و این هیچ نیست مگر قدرت جادوی شعر. "نام مرتضی کیوان، حتی پس از چرخ‌وواچرخ تاریخ، پس از باخت افتضاح آن مرام سیاسی، احترامی به کمال و احتشامی تمام‌ دارد. این احتشام را تاریخ به او نبخشید، شعر به او داد... اشعار شاملو، ابتهاج، نیما، کسرایی و دیگران برای او، کیوان را از انجماد در حافظۀ تاریخ رها کرد. شعر فارسی بود که نام کیوان را سبز کرد، سرو کرد، تذرو کرد. نام او را سیاست به شعر باخت. و همیشه باخته است. سیاست همیشه به شعر باخته است"

🔹️پس وای به زمانه‌ای که ادیبان و شاعرانی بی‌رگ و وارفته و از اصل بریده و خنثی دارد. چه سرها که بیهوده بالای دارها خواهد رفت و چه خون‌ها که هدر خواهد شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
گاه‌گاهی چهره‌ی شادش که درهم می‌شود
قامت لبخندم از بارِ غمش خم می‌شود

دختری سرخوش که وقتی مو پریشان می‌کند
لشکر آشفته‌ی توفان منظّم می‌شود

سایه‌های سبزِ پلکش می‌رساند عید را
جامه‌ی مشکی که می‌پوشد محرّم می‌شود!

رنجشی تا می‌رسد بر روی ماهش زآفتاب
ابروانِ آسمان ناگاه درهم می‌شود

می نشیند، روسری را اندکی شُل می‌کند
در دلم پیوندهای عشق، محکم می‌شود!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
به یک اشاره پریشان شد و منظم شد
دلم شکست، ولی در ازاش محکم شد

کسی که خود محکِ سنجشِ حقیقت بود
دروغ‌هاش برای دلم مسلّم شد

دوای دردِ جهان بود و آفت دل من
شراب بود، که در استکان من سَم شد

برای رفعِ ملال رقیب زخمم زد
اگر چه باز خودش روی زخم مرهم شد

مرا چه سود از این زندگی؟ که روز نخست
نفس برآمد و ناکامی‌ام دمادم شد!

عقاب، بال و پرش گوشه‌ی قفس پوسید
برای بالِ مگس آسمان فراهم شد

مرا به یاد خطای بزرگِ خویش انداخت
صنوبری که به تعظیمِ سبزه‌ای خم شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹قصه ی معراج پیامبر(ص)از آن ماجراهای راز آلود و جذاب دوران رسالت است که هنرمندان و فیلسوفان و اندیشمندان هر یک به شیوه ای و از زاویه ای بدان پرداخته اند. درمیان شاعران #نظامی_گنجوی در ابتدای منظومه ی #هفت_پیکر یکی از زیبا ترین تصویرها را از این واقعه ی شکوهمند ارائه می کند. در ابتدا جبرئیل با مرکبی خاص(براق) نزد پیامبر می آید و به او خبر می دهد که اهالی آسمان در انتظار آمدن او لحظه شماری می کنند. پس پیامبر بر براق می نشیند و به همراه او بی وقفه سوی آسمانها می تازد:
چون محمد ز جبرئیل به راز
گوش کرد این پیام گوش نواز
برق کردار، بر براق نشست
تازی اش زیر و تازیانه به دست...

🔹محمد(ص) آسمانها و اختران را یکی پس از دیگری در می نوردد و پیش می رود. در این مسیر یکی از تصاویر زیبا _که البته زائیده ی خیال شاعرانه ی نظامی است_ رنگ یافتن سیارات مختلف به برکت عبور پیامبر است:
ماه را در خط حمایل خویش
داد سرسبزی از شمایل خویش
زهره را از فروغ مهتابی
برقعی برکشید سیمابی
گرد راهش به ترکتاز سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر

🔹پس از چندی پیامبر به مرتبه ای از آسمانها می رسد که دیگر جبرئیل را توان و رخصت همراهی او نیست و باید تنها طی طریق کند. پس بالا می رود و از مرتبه ی میکائیل و اسرافیل، _دیگر فرشتگان مقرب_ نیز می گذرد و ناگاه متحیرانه سر از ساحت عرش الهی بیرون می آورد. در آن لحظات شگرف و خطیر، تنها رحمت الهی است که محمد(ص) را برای تحمل چنان حیرتی توانمند می کند:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی
حیرتش چون خطرپذیری کرد
رحمت آمد لگام گیری کرد

🔹آنگاه هر چه مربوط به عالم وجود است محو می شود و محمد(ص) بدل به نیستی می گردد تا بتواند با چشم عدم خدای بی نهایت خود را نظاره کند. جهت ها همه از بین می روند و او صدای سلام خدا را از همه سو و هیچ سو می شنود. البته با گوشی که گوشی نیست:
چون حجاب هزار نور درید
دیده در نور بی حجاب رسید
گامی از بود خود فراتر شد
تا خدا دیدنش میسر شد
دید معبود خویش را به درست
دیده از هرچه دیده بود بشست
زیر و بالا و پیش و پس، چپ و راست
یک جهت گشت و شش جهت برخاست
از نبی جز نفس نبود آنجا
همه حق بود و کس نبود آنجا

🔹پس از این دیدار عاشقانه و بشکوه، پیامبر خدا از عرش برین بر فرش زمین فرود می آید و آنهمه تجربه ی بی بدیل را میان ما مردمان زمینگیر تقسیم می کند. همچون سقایی که در بیابانی خشک قطره قطره آب چشمه ای دور را در کام تشنگان گرفتار می چکاند:
با مدارای صد هزار درود
آمد از اوج آن مدار، فرود
هرچه آورد بذل یاران کرد
وقف کار گناهکاران کرد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شب نورد
محمدرضا شجریان
🔹️شب است و چهره‌ی میهن سیاهه...
ترانه‌ای از شاعر تازه درگذشته #اصلان_اصلانیان

خواننده: #محمدرضا_شجریان
آهنگساز: #محمدرضا_لطفی
@mohammadrezataheri
Forwarded from عکس نگار
پنج راه به سمت یک شاهراه

به بهانه یادروز مولانا که البته هر روز یادروز آفتاب است

اگر بگوییم مولانا جلال‌الدین مهم‌ترین شخصیت فرهنگی تمام تاریخ ایران زمین است سخن گزافی نگفته‌ایم. او قرن‌هاست که ستون اندیشه‌ فرهنگی ماست و چشمه جوشان معرفتش در هر زمانی از زبان دیگرانی سرازیر می‌شود و سبزه‌زاران را سیراب می‌کند و بیابان‌ها را در تحیر فرو می‌برد. چنان تحیری که جاهلانه به انکارش برمی‌خیزند که گفته‌اند : هر که این کار ندانست در "انکار" بماند

برای من که امیدوارم روزی از چشمه زلال مولانا جرعه‌ای بنوشم، همیشه سوالی مطرح بوده است و آن این است که آن چشمه کجاست. پاسخم را در روزگار معاصر بیش از همه در این پنج تن یافتم که آنان را "پنج راه به سمت یک شاهراه" می‌نامم:

1. رینولد نیکلسون
آن شرق شناس و اسلام شناس بزرگ که با همت بلند و ذوق محققانه‌اش به دسته‌بندی آثار عرفانی پرداخت و تصحیح درخشانش از مثنوی معنوی نام بلندش را بر فراز پرچم مولانا پژوهی به اهتزاز در آورد. نامش همیشه عزیز باد

2. بدیع‌الزمان فروزانفر
مرحوم علامه فروزانفر در هر امری که ورود کرد، پیشاهنگ بود. چه رسد به متون عرفانی که تخصص اصلی او بود و در آن میان بیش از همه در مثنوی معنوی چیره‌دست بود. مقالات او در این حوزه بی‌مانند است و کتاب ارجمند "شرح مثنوی شریف" او در شرح مثنوی معنوی مهم‌ترین یادگار بعد از خود کتاب مثنوی معنوی است. اگرچه دریغا که روزگار به استاد این مجال را نداد که این کتاب را به پایان برساند. همچنین کتاب "احادیث و قصص مثنوی" هم در نوع خود یگانه است

3. محمدعلی موحد
خود از حضرت استاد موحد شنیدم که گفت اعتبار مولانا بیش از همه مدیون شمس است و برای شناخت مولانا بهترین راه این است که از پنجره نگاه شمس به آثار او نگاه کنیم نه از پنجره غزالی و ابن‌عربی. در زمینه تاثیر و نقش شمس به عنوان مهم‌ترین عنصر برانگیزاننده در مولانا، محمدعلی موحد چراغ روشنی است برای همه کسانی که می‌خواهند در این راه قدم بردارند

4. محمدرضا شفیعی کدکنی
شفیعی کدکنی از دیگران بیشتر به ارتباطات لفظی و محتوایی در مثنوی و دیوان شمس توجه کرده است و نقش زبان را به عنوان دایره محوری در عرفان شرح و بسط داده است. استاد که هم‌ولایتی عطار است، تفاوت عرفان عملی با عرفان نظری و نظامِ زبانی آلیگوریک با نظام زبانی استعاری را در تمایز مولانا با دیگران روشن ساخته است. این آموزه‌ها را هم از کلاس‌های درس استاد و هم از مقالات ایشان و هم از کتاب "زبان شعر در نثر صوفیه" دارم.

5. عبدالکریم سروش
شاید در این میان سروش در بیان صریح آرای مولانا از دیگران دلیرتر و جسورتر بوده باشد. گمان می‌کنم که مولانا و پوپر مهم‌ترین تاثیرات را بر تفکر عبدالکریم سروش گذاشته‌اند و آرای سروش تلفیق ارجمندی از آرای متفکران جهان و به ویژه این دو نفر است. سروش روح کلام مولانا را دریافته است و برای بیان آن روح، دلیرانه به میدان پای گذاشته است. شاید این ادعای عجیب بنده غلط نباشد که اگر به دیده تحقیق بنگریم خواهیم یافت هیچ رایی از سروش خالی از آرای مولانا نیست

#جویا_معروفی
.
.
@jooyamaroofi1
.
.
.
🔹️این عکسِ جالب و ماندگار، تصویری است از روی زمین نشستن استاد علّامه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مراسم بزرگداشتِ استادِ ارجمند جناب محمدعلی موحد، مولوی‌پژوه و ایران شناس بزرگِ معاصر. کدام‌یک از سلبریتی‌های خوش‌تیپ و بی‌سوادِ شعر معاصر در شان خود می‌بینند که در جُنگ‌ها و شب‌شعرهای بی‌مایه‌ی فرهنگسراهای تهران روی زمین بنشینند؟

🔹️به لباس‌های تنِ شفیعی نگاه کنید؛ سالهاست که هرکجا می‌رود همین‌ها را به تن دارد. ساده و مندرس و ارزان. او یکی از برجسته ترین چهره‌های حال حاضر فرهنگ ایران است! قطعاً اگر بخواهد توان مالیِ طورِ دیگری زیستن را هم دارد، اما گویا می خواهد به من و شما چیزی یاد بدهد! اینکه ارزش‌های حقیقی کدامند! این که ژست‌ها و ادا و اطوارها و قلمبه سلمبه‌ حرف زدن‌ها فضل و هنر به بار نمی‌آورند!

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی‌ مشربی‌ست
عاشقِ دُردی‌کش اندر بند مال و جاه نیست
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
در این هوای سرد
یلدا که می‌رسد
در من تمامِ مردمِ بیدار خفته‌اند

با خویش فکر می‌کنم:
این شام تیره را
- در طول قرن‌ها -
مردم به هم برای چه تبریک گفته‌اند؟!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔴 حسین منزوی گاهی سری می‌زد به شب شعرهای فرهنگسراهای تهران و شعری می‌خواند. شعرش را می‌شنیدند و کیف می‌کردند اما خودش را آنچنان تحویل نمی‌گرفتند. چند سال از مرگش گذشت تا شد "حسین منزوی" و بدین پایگاه رسید. وگرنه در زندگی هرچه دید تنهایی بود و رنج و فاقه و انزوا...

🔴 برادرم حسین جنتی چه خوب گفته این حال را در این غزلِ تازه؛ بخوانید: 👇
Forwarded from اتچ بات
.
پس‌از تو، دلقِ گشادِ تورا به تن کردند
چه‌ها که بعدِ تو با رختِ تهمتن کردند!

زِ داغِ رفتنت ای سرو! لاله‌ها رویید
چقدر بعدِ تو خون در دلِ چمن کردند!

همین گروهِ پراکنده گو که در هر سوی،
به نامِ نامی‌ات از "هیچ" انجمن کردند!

چقدر شعر که در خاک بُردی و اینان،
در این خیال که جسمِ تورا کفن کردند

همین نه جسمِ تورا خاک کرده‌اند آری،
که خاک بر سرِ این شیوه‌ی کهن کردند

سکوتِ کدکنی و هجرِ سایه، خاموشی‌ت...
دریغ آنچه که این هرسه با سخن کردند!



#حسین_جنتی
#ما_همه_هیچیم
#حسین_منزوی
‌ ‌
‌بعدالتحریر: تذکر دوستان درباره مصراع اولِ بیت آخر درست بود و اصلاح شد، ممنونم از اینکه درست و دقیق می‌خوانید.‌
@h_jannati
.
شخصِ رو به دوربین یکریز صحبت می‌کند
قصه را هر طور می‌خواهد روایت می‌کند

قصه را می‌دانم، اما آنچه را من دیده‌ام
هیچ‌گاه از صاحبان دوربین نشنیده‌ام

قصه تکراری است، بی‌شک دیده‌ای خود بارها
قصه‌ی آزار شیر از گلّه‌ی کفتارها:

هر طرف آزاده‌ای بر دار بود آن روزها
روزگارِ میله و دیوار بود آن روزها

آرمان‌های بشر می‌رفت رو به نیستی
خیر و شر تأکید می‌کردند بر همزیستی!

بعد از آن شد که خیانت دید، خورشید از چراغ
بعد از آن شد که عقب افتاد، آهو از الاغ!

من جوان بودم دلم می خواست فریادی کنم
از شرف، از شرم، از مردانگی یادی کنم

گرچه غوغای جوانی‌ها دلیرم کرده بود
بارِ اندوهی که بر دل بود، پیرم کرده بود!

چشم در چشمِ جهان ماندم که شیرش خون کنم
پس قلم برداشتم این قصه را موزون کنم...

من غزل گفتم، جهان می‌خواست بازیگر شود
تا خداوندِ هنر مابینِ ما داور شود

گرچه دنیا بر زبان هر دم دروغی تازه داشت
من "حقیقت" داشتم، می‌خواستم باور شود

خواستم نجوا کنم، گفتند: پنهان دم نزن
در خفا چیزی نگو، شاید برایت شر شود!

پس بنا کردم به فریاد و سرودم آشکار
گفت: ساکت شو! مبادا گوش مردم کر شود!

هرچه می گفتم چماقی بود بر فرق خودم
پس خزیدم کنج غاری و شدم غرق خودم

اینچنین من هم به سان دیگران و دیگری
روی آوردم به شغل ساد‌ه‌ی بازیگری...


شخصِ رو به دوربین یکریز صحبت می‌کند
قصه را هر طور می‌خواهد روایت می‌کند

خاطرات خویش را ـ با درد ـ حاشا می‌کنم
می‌نشینم گفتگویش را تماشا می‌کنم...!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#صداوسیما
#هشتادوهشت
@mohammadrezataheri
هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را
چه مشکل می‌کِشی بر دوش خود این بارِ سنگین را

تو شاعر نیستی اما در آشوب تو می‌بینم
تپش‌های فروغ و بیقراری‌های سیمین را

تو چون قدّیسه‌ای پاک آمدی یک شب رفو کردی
به مژگان سیاهت رخنه‌ی افتاده در دین را

چه بی‌ذوق است استادی که با صد خونِ دل آموخت
به انگشتان زیبای تو این نُت‌های غمگین را

اگر از حال و روزِ من بپرسی، سخت مأیوسم
که چشمانم نمی‌بینند چشم‌اندازِ پیشین را

توگویی رفته‌ام از خاطرِ آن روزهای خوب
توگویی برده‌ام از یاد، آن شب‌های شیرین را

تکانم داد این تقدیر، اما من نفهمیدم
شبیه مرده‌هایی که نمی‌فهمند تلقین را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
گفتند: آن خمیده که دیدیم "بید" بود
غافل که او شکسته‌ی سروی رشید بود

تسخر نزن به عورتِ عریان باغ من!
پاییز، بی نجابت و توفان شدید بود

دردا که گویِ بازی آن روزهایتان
آن سر که دشمنم ز رفیقم بُرید، بود

دردا که آن یگانه شهیدی که داشتید
از بین کشته‌های سپاه یزید بود!

وآن آرمان پاک و بلندی که داشتم
در چشم روزگار شما ناپدید بود

حتی به عشق هم دگر آن اعتماد نیست
این حرف تلخ از آن لب شیرین بعید بود
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این فیلم ببینید که سیاستگذاران فرهنگی کشور چگونه تبر به دست گرفته‌اند و به ریشه‌های فرهنگی جامعه می‌کوبند. این فقط بخش کوچکی از ماجراست...
@mohammadrezataheri
2025/07/07 02:48:31
Back to Top
HTML Embed Code: