Telegram Web Link
🔹️گاهی یک بیت شعر در چند ثانیه به اندازه‌ی یک رمان ده جلدی مقدمه و متن و ماجرا و قصه را از ذهن مخاطب می‌گذراند. مثلا این بیت حافظ را ببینید؛ شاعر یک عمر بغض و تلخی و آواره‌گی را ناگهان بر سر خواننده آوار می‌کند:

کس به امّید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

🔹️به عمق فاجعه‌ی که فکر می‌کنی مغز سرت سوت می‌کشد! بمیرم برای دل خواجه که این اندازه غم را در خود داشته است. از روز آشنایی و دل بستن و جهد برای رسیدن، تا لحظه‌های خوش وصال و عهد و پیمان‌های عاشقانه، تا آغاز بد عهدی‌ها بی‌وفایی‌ها، تا تلاش‌ها و تکاپوها برای حفظ آنچه دارد از دست می‌رود و تا لحظه‌ی نا امیدی مطلق شاعر، همه و همه در همین چند ثانیه‌ای که این بیت را می‌خوانیم، نه خلاصه، که به تفصیل بیان شده است! نمی‌دانم آیا هیچ رمان نویسی اگر می‌توانست مثل حافظ شعر بگوید باز هم قصه‌های طولانی‌اش را می‌نوشت؟!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️غزلی قدیمی؛


شبیه گردوی روی گنبد، نشانده بر شانه‌های من، سر
تلوتلو می‌خورم ولیکن جدا نمی‌گردد از بدن، سر

غزل غریبانه در گلویم، نشسته در انتظار آن دم
که دل به دیوانه‌ای ببندم، در آرد از نعره‌های من سر!

کسی درونم نشسته جز من، به عشق می‌خواندم، به رفتن
مدام می خواندم مطنطن: بزن به این سنگِ سر شکن سر!

برای من عشق مثل دریا عمیق و آبی‌ست، پاک و پیدا
بیا به این بی‌کرانه اما، به او بزن دل، به او مزن سر!

شکایتی از کسی ندارم، فقط بیا تا کمی ببارم
بیا که بر دامنت گذارم دوباره گرمِ گریستن سر

زمان تدفین پیکر من، بیا و بنشین کنار این تن
برای دیدار توست قطعاً که مانده بیرون از این کفن سر
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #سرفه_های_گرامافون
@mohammadrezataheri
سر.m4a
3.4 MB
کسی درونم نشسته جز من...
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
روزی که دل بستم به خود گفتم:
با رنجِ دل کندن چه خواهی کرد؟
این زن دلش پابندِ ماندن نیست
بارفتن این زن چه خواهی کرد؟
.
او دیگر آن شیدای سابق نیست
آنگونه که می‌گفت عاشق نیست
تو فرض کن آمد در آغوشت،
با یک بغل آهن چه خواهی کرد؟

تسلیم شو ای جنگجوی پیر!
سهم تو پیروزی نخواهد بود
با این خشاب خالی و این زخم
در لشکر دشمن چه خواهی کرد؟
.
گیرم سلامی هم رسید از او
یا نامه‌ای هم آمد و خواندی
وقتی که یوسف بر نخواهد گشت
با بوی پیراهن چه خواهی کرد؟

گفتم: بیا آینده‌ی من باش
تنها دلیل خنده‌ی من باش
خندید و ساعت را نگاهی کرد
پرسید: بعد از من چه خواهی کرد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri

تهیه آنلاین کتاب👇
http://nabzehonar.com/book/لوطی-کُشی
شب عمیق است و جهانِ گذران خوابیده
حرکت دائم اجزای جهان خوابیده

ساعتم عقربه‌ها را به جلو می‌راند
غافل از اینکه زمانی‌ست زمان خوابیده

دهنم غار مخوفی‌ست که خفّاشانش
حرف‌هایی‌ست که وارونه در آن خوابیده

نعره‌هایم همه ماسیده به دیوارِ دهان
مثل تیری که در آغوشِ کمان خوابیده

هیجان و نوسان و جریان و دَوَران
همه در سایه‌ی امن خفقان خوابیده

تا کی از شرم تو _ای شب!_ همه خمیازه کنیم؟
چند بیتی خفه شو تا نفسی تازه کنیم!

🔹️
نور، تزریق شد آرام به تاریکی شب
"دختر صبح" مکید از "پسر ظلمت" لب

آب، در هاون این مردم پرکار افتاد
ساعت خفته‌ی من باز به تکرار افتاد

حرف ها در دهنم جا نشد و بیرون ریخت
زخمِ دل باز شد و در رگ غیرت خون ریخت

نعره ها یک به یک از حنجره شلیک شدند
گوش های شنوا و کر، تفکیک شدند!

🔹️
رو به شرم همه شوریدم و آرام شدم
پختم و سوختم و بار دگر خام شدم

باز هم ساعتم از بند زمان آزاد است
و"آنچه البته به جایی نرسد فریاد است"

نعره هایی که اثر کرده و خاموش شدند
مثل تیری که در آغوش نشان خوابیده

گوش تا گوش به چشمان خودم می بینم
شب عمیق است و جهان گذران خوابیده!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
رسیده آخر اسفند و رو به پایانم
قسم نده! که به جان تو هم نمی‌مانم

تو و جهان و همه مردمش عوض شده‌اید
و من هنوز همان شاعر پریشانم

چگونه با تو بمانم؟ بهار نزدیک است
تو بوته‌ی گل سرخی و من زمستانم

تو پیش من سخن از روز جشن می‌گویی
من از تقارن عید و عزا گریزانم

شبی که ماه به بالای شهرمان برسد
من آسمانی‌ام و تو... تو را نمی‌دانم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #سرفه_های_گرامافون
@mohammadrezataheri
🔹️به جای هدیه تولد به حسین جان جنتی:


در این دیار
بر این زمینِ مَردخوار
که بر من و تو تلخ رفته روزگار
نشاط کوچکی هنوز هست:
.
در اضطراب روزهای انتظار
که چند روز بیشتر نمانده تا بهار
تولدت مبارک است،
هم‌قطار!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پس از هر شادمانی یک بلای تازه در راه است
از این رو از شروع جشن‌های عید می‌ترسم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#خدا_رحم_کند
@mohammadrezataheri
چه زود روزی این جمعِ بی‌پناه رسید
غمی نرفته غم دیگری ز راه رسید

گریختند دو لبخند از دو سوی لبم
که باز لشکر انبوهِ اشک و آه رسید

دهان‌دریده و رسوا و بی نزاکت، غم
به شوق دیدن اشکم به قاه قاه رسید

به گریه گفتمش: از طبعِ نازکم بگذر
به اخم گفت: غم از کی به دلبخواه رسید؟!

اگرچه آتش این مهر، سهم خورشید است
شبانه عشوه‌گری کردنش به ماه رسید

بلند نعره زدم تا خدا جواب دهد
به اشتباه صدایم به گوشِ شاه رسید
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#سیل
#بی_پناهی
@mobammadrezataheri
شرح یک جنگ از اسکندرنامه


🔹نظامی گنجوی در اسکندر نامه خبر از جنگی سخت می‌دهد که میان رومیان و زنگیانِ آدمخوارِ افریقایی رخ داده است. پیش از آغاز جنگ، اسکندر، پادشاه روم، جوانی دانا به نام طوطیانوش را به اتفاق چند تن دیگر برای نصیحت و زنهار دادن، نزد شاه زنگیان می‌فرستد:

رساند بدو بیمِ شمشیرِ شاه
مگر بشنود بازگردد ز راه...

اما آدمخوارانِ بی‌فرهنگ و سخن ناشناس، آداب گفتگو و مواجهه با پیک را به جا نمی‌آورند. شاه زنگیان برای آنکه ترس در دل سپاه روم بیندازند دستور می دهد تا سرِ طوطیانوش را ببُرند و خونش را در طشتی بریزند تا نوش جان کند!

بریدند در طشت زرّین سرش
به خون غرقه شد نازنین پیکرش
چو پر خون شد آن طشتِ زرّین چه کرد؟
بخوردش چو آبی و آبی نخورد!
کسانی که بودند با او به راه
شدند آب در دیده نزدیکِ شاه

وقتی خبر خوردنِ خون طوطیانوش توسط شاه زنگیان در سپاه روم می‌پیچد ترسی کُشنده در دل لشکریان می‌افتد و سبب می‌شود که فردای آن روز شکست سختی از زنگیان بخورند...

🔹ماجرا دراز است و بسیار حماسی و هیجان انگیز... در نهایت اسکندر با مشاوره‌های وزیر دانای خود "ارسطو" و همچنین به واسطه‌ی دلاوری‌های خودش به سختی توانست سپاه زنگیانِ تنومند و وحشی را شکست دهد و گنج و غنیمت بسیار به دست آورد. در حالی که از هر دو سپاه، بسیار مردمان کشته شدند.
در پایان جنگ، اندوهی اسکندر را فرا می‌گیرد که نشانه‌ی تعارض و ناسازگاری‌ عمیقِ سیاست و جنگ‌آوری با اخلاق و انسانیت است. نظامی این حال را چنین بیان می‌کند:

شه از فتحِ زنگی و تاراجِ گنج
برآسود و ایمن شد از درد و رنج
به عبرت در آن کشتگان بنگریست
بخندید پیدا و پنهان گریست
که چندین خلایق در این دار و گیر
چرا کُشت باید به شمشیر و تیر؟
خطا گر بر ایشان نهم نارواست
ور از خود خطا بینم این هم خطاست
فلک را سر انداختن شد سرشت
نشاید کشیدن سر از سرنوشت
در این پرده‌ی کج سرودی مگوی
در این خاکِ شوریده آبی مجوی
که داند که این خاکِ انگیخته
به خونِ چه دل‌هاست آمیخته؟!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بمیرم برای این مردم! امسال دو روز قبل از تحویل سال خرم‌آباد بودم و می‌دیدم که مردم با همان بضاعت اندک و همان سادگی غریب، با چه شوق و روحیه‌ای در بازار و برزن آماده‌ی عید می‌شدند!
بمیرم برای آن همه شوق به گِل نشسته و عیدِ عزا شده! نمی‌دانم در این اوضاع وحشتناک کسی از بچه‌های لرستان این نوشته را می‌خواند یا نه، اما بدانید که لحظه‌ای از غم شما فارغ نیستیم. نمی‌دانیم چه باید بکنیم اما شک نکنید که ملّت هر اقدامی که بتواند اندک کمکی بکند را با جان و دل انجام خواهد داد...
ترسم این سیلِ فنا جا بگذارد ما را
یا جدایت بکند از من و تنها ببرد...
تنها نیستید مردمان مظلوم وطن! ما همگی با هم وارث این همه اندوه و ویرانی و محرومیتیم... ما با همیم...
.
.
.
@mohammadrezataheri
🔹نجوایی با پیامبر رحمت(ص):


بخوان! نور عجیبی از درون غار می‌بینم
که از آن لرزه بر تاریکی کفار می‌بینم...

و تو خواندی و بیرون آمدی از غار و از آن پس
مسیر پیش رو را سخت و ناهموار می‌بینم

لب و دندان حق گوی تو را از سنگِ کین خونین
سر پر شورِ یاران تو را بر دار می‌بینم

هنوز اما پس از این چارده قرن پر از تشویش
تو را با جهلِ مردم سخت در پیکار می‌بینم

عجم را غرق در فقر و خرافات و دروغ و وهم
عرب را دست در دستان استکبار می‌بینم

غمم را با که گویم جز تو؟ وقتی در بساط شیخ
به جای دردِ دین، دریایی از دینار می‌بینم

برای بخشش صدها گناه اُمّتت هر شب
تو را نزد خدا در حال استغفار می‌بینم!

تو هر چه داشتی دادی که ما انسان شویم اما
در این جنگل فقط یک عده آدمخوار می‌بینم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹برای شادی مردم #خوزستان پس از مهار سیل؛


فدایت هم‌وطن! هم‌ریشه! هم‌دل! نازِ آوازت
در آغوشم بگیر از دور با آدابِ ایرانی

چه خوش گفت آن که گفت "از هم‌زبانی، هم‌دلی خوش‌تر"
که در شورِ تو می‌بینم شعورِ نابِ ایرانی

هزاران پارسی‌گوی وطن خوارِ برادر کُش
فدای یک سرِ مو غیرتِ اعرابِ ایرانی
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
آن ستمگر بین که تا از ره رسید
گیسوی چنگ و گلوی نی بُرید!

خانه‌ی مادری سایه در رشت تخریب شد. این همان خانه‌ای بود که سایه و گلچین گیلانی در آن متولد شده‌اند و سایه نخستین شعرهایش را در گوشه و کنارِ آن گفته است. خانه‌ای که می‌توانست یک نماد فرهنگی دلخواه برای شهر رشت باشد...

مدتها بود که مسئولان شهر رشت قول داده بودند این خانه را به مرکز فرهنگی تبدیل کنند! این هم برود کنار آن همه وعده‌ی وفا نشده‌ی دیگر که حسابش از دست ملّت در رفته است!... اما برای من این حجم عظیم از فرهنگ ستیزی در میان مسئولان و تصمیم‌گیران کشور قابل فهم نیست! مگر یک شهر و یک استان و اصلا یک کشور در هر صد سال چند #هوشنگ_ابتهاج می‌تواند داشته باشد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
کارَت از این زیبایی شیطانی آخر زار خواهد شد
موی بلندت عاقبت بر گردنت چون دار خواهد شد

امروز از آغوش من رفتی در آغوش کسی دیگر
این ماجرا روزی به شکل دیگری تکرار خواهد شد!

آرامشت را روی توفان دل من ساختی، هُش‌دار!
این خانه‌ی بد پایه روزی بر سرت آوار خواهد شد

دیروز من، امروز او، فردا کسی دیگر... چه باید کرد؟
هرکس تو را بشناسد از زیبایی‌ات بیزار خواهد شد

من راستگو بودم، سرم بالاست در این قصه، اما تو
صدها دروغت از دهانِ این و آن اقرار خواهد شد

حس می‌کنم احساسِ خوبی داری از حالِ خراب من!
خوش باش، از خون دلم پیمانه‌ات سرشار خواهد شد

این شعر را یادت نگهدار، این صدای بغضِ یک مرد است
مردی که تا هستی سکوتش در سرت تکرار خواهد شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹اشک‌های سایه را در حال خواندن این ابیات ببینید!
این بغض، این درد، این اندوه شریفی که در این مثنوی موج می‌زند، میراث گران‌بهای هزار سال شعر فارسی است که به او رسیده.
برای هیچ یک از شاعران بزرگ تاریخ ادبیات ما شعر یک امر شوخی و سرگرمی و فانتزی نبوده است. شعر برای آنها عصاره‌ی همه‌ی چیزهای مهم عالم است که با خیالِ بلندپروازِ شاعر می‌آمیزد و با کلمات بیرون می‌ریزد. شاعر بدون درد و دغدغه هیچ نیست. در تاریخ و فرهنگ ما هم اگر ارج و احترامی دارد به دلیل همین دردی است که تحمل می‌کند تا بتواند حرف‌های ناگفته‌ی مردم را بگوید. همین دردی که سایه با بغض می‌گوید: "درد آتش را چه می‌داند کسی؟!"

🔹شعر شوخی نیست! بلکه مقوله‌ای است بسیار جدی!
به قول مولوی:
خون چو می‌جوشد من‌اش از شعر رنگی می‌دهم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
مثل لالايی‌ست در گوش خلايق، شيونم
عاقبت خود را ميان شهر آتش می‌زنم

ساده بودم، فکر می‌کردم حراست کرده‌ام
با خطوطِ دفترم از مرزهای میهنم

باز در آئينه تصویرم‌ کمی نا آشناست
از صدای خويش می‌پرسم که "اين آيا منم؟!"

از تبِ عشق است يا داغ برادر کاين‌چنين
مثلِ مرغی در تنور افتاده می‌سوزد تنم؟

ردّ پای بوسه‌ی يار است يا خون رفيق
لکّه‌ی سرخی که جا مانده‌ست بر پيراهنم

بار، سنگين است و من کم طاقت و دنيا حسود
خم شدن را عار می‌دانم، دعا کن بشکنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
🔹خبر رسیده که امسال هم مانند چند سال اخیر، هرسه کتاب من یعنی "سرفه‌های گرامافون"، "آرامگاه ادبی" و "لوطی کُشی" در نمایشگاه کتاب توقیف و جمع آوری شد. این شاگرد کمترینِ شعر فارسی تلاش کرده آنچه می‌نویسد چیزی نباشد مگر ستایش اخلاق و عشق و جوانمردی و آزادی و آزادگی. حالا اگر کسانی در این کشور هستند که غزل‌های مرا مُخِلّ آسایش خود می‌بینند بد نیست نگاهی در آینه به خود بیندازند...

علاقمندان می‌توانند کتابهای مرا را از سایت #نبض_هنر (لینک زیر) تهیه نمایند:

http://nabzehonar.com/mohammadrezataheri
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
تیغم زدی و شعرِ روانم فوران کرد
از کوزه همان مایه تراود که در آن است

آتش زده‌ای شعرِ مرا بی که بدانی
این تحفه خود از طایفه‌ی سوختگان است...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از #غزل_تازه
@mohammadrezataheri
#خدا


ز ما پنهان شدی، حق داشتی، وقتش نبود انگار
متاعی خاص در بازارِ بی رونق چه خواهد کرد؟

بیا بیرون ببین افسارِ این دنیای سرکش را
خردمندان رها کردند، تا احمق چه خواهد کرد!

ز پشتِ ابرهای تیره‌ی عالم بیا بیرون
بگو خورشید با تاریکی مطلق چه خواهد کرد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از #غزل_تازه
@mohammadrezataheri
2025/07/06 20:31:59
Back to Top
HTML Embed Code: