This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی که یوسف بر نخواهد گشت
با بوی پیراهن چه خواهی کرد؟
.
.
#محمدرضا_طاهری
🔹دکلمه و تدوین: سهیل وظیفهخواه
@mohammadrezataheri
با بوی پیراهن چه خواهی کرد؟
.
.
#محمدرضا_طاهری
🔹دکلمه و تدوین: سهیل وظیفهخواه
@mohammadrezataheri
عاشقانه ای از سالهای جوانی و خامی و خوشنامی:
خواستی تا گله از این غم جانکاه کنم
نفسی مانده مگر تا ز غمت آه کنم؟
تو همانی که بنا بود کبوتر که شدم
سفری دور به همراه تو تا ماه کنم
امشب اما سرِ پرواز ندارم، باید
دست بیمهرِ تو را از دل، کوتاه کنم
باید امشب بروم بر سر یک بام بلند
شهر را از خطر چشم تو آگاه کنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
زمستان ۱۳۸۵
از کتاب #سرفه_های_گرامافون
@mohammadrezataheri
خواستی تا گله از این غم جانکاه کنم
نفسی مانده مگر تا ز غمت آه کنم؟
تو همانی که بنا بود کبوتر که شدم
سفری دور به همراه تو تا ماه کنم
امشب اما سرِ پرواز ندارم، باید
دست بیمهرِ تو را از دل، کوتاه کنم
باید امشب بروم بر سر یک بام بلند
شهر را از خطر چشم تو آگاه کنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
زمستان ۱۳۸۵
از کتاب #سرفه_های_گرامافون
@mohammadrezataheri
✍آن پارهی شکوهمند!
🔹فارسی حرف زدن مردم افغانستان که وارثانِ اصلی تاریخ خراسانِ بزرگاند تفاوتهایی با فارسیِ رسمیِ ایرانیان امروز دارد که میتوان برای آن دلایل تاریخی و اجتماعی متعددی جستجو کرد. زبان و شیوههای زبانی، تنها ظرفی نیست که گوینده اندیشهاش را در آن میریزد، بلکه بخشهای مهمی از اندیشه و احساسِ گوینده را میتوان از چگونگی بکارگیری زبان توسط او فهمید. مثلاً در بیان غم و اندوه اگر ناصرخسرو میگوید: "آزرده کرد کژدم غربت جگر، مرا" و حافظ میگوید: "سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی" درشتناکیِ زبان ناصرخسرو قطعاً ارتباطی دارد با روحیهی ستیزهگر و خودبرتر بینِ او، و لطافت زبان حافظ نسبتی دارد با زیرکی و رندی و رقَّت عواطفش.
استاد شفیعی کدکنی خاطرهای نقل میکند از سفر یکی از دوستانش به افغانستان که "به همراه جمعی از تهران به افغانستان سفر کردیم و در یکی از شهرها یا دهات آنجا به سیاحت و سفر مشغول بودیم، دو دختر فقیر که ما "خارجیان" را دیدند به طرف ما آمدند و یکی از آنها تقاضای کمک یا پولی میکرد، و آن دیگری که در فاصلهی دورتر ایستاده بود به دوستش گفت: "شرمت باد! از بیگانه دریوزه میکنی؟" در صورتی که همین دختر اگر میخواست در تهران این حرف را بزند میگفت: خجالت بکش، از خارجی گدایی میکنی؟" (موسیقی شعر، ص:۲۵)
اگر بپذیریم که زبان، خود بیانگرِ بخشهایی از اندیشه و احساس گوینده است، باید بگوییم که لحن باستانی و شکوهمندِ آن دخترک که مطابق با سخن گفتن رایج مردم افغانستان است، خبر از نوعی احساس شکوهمندی و والایی در ناخودآگاهِ این مردم میدهد. احساسی که برآمده از تاریخ پربار و غرورآمیزِ خراسان بزرگ است که بخش برجسته و مهمی از فرهنگ و تاریخ ایران به حساب میآید.
حالا اما چند دهه است که جنگهای شومِ داخلی و دخالتهای بیگانگان، زندگی این مردمِ شکوهمند را دچار وضعیتی نه در خورِ آن تاریخ کرده است. اما آیا این چند دهه میتواند قرنها شکوهِ فرهنگی را از یادِ وارثان آن فرهنگ ببرد؟
🔹برای دلبستگان به ادبیات که هر روز در متون کهن پارسی به هرات و غزنین و قندهار و بلخ و بدخشان سفر میکنند، مرز میان ایران و افغانستان شوخی مسخرهای بیش نیست. تاریخ ایران بدونِ افغانستان بخش مهمی از خود را از دست میدهد و افغانستان چیزی نیست جز پارهی تن ایران.
حالا که جبر تاریخ این دو پارهی تن را از هم جدا کرده، این وظیفهی دولتهای دو کشور است که ارتباطات فرهنگی فیمابین را به بالاترین سطح برساند. دریغ است که امروز یک ایرانی برای رفتن به دیسکوهای آنتالیای ترکیه نیاز به اخذ روادید ندارد اما سفر کردن به شهرهای افغانستان کار سادهای نیست. دولت ایران باید حضور مهاجران افغان را یک فرصت فرهنگی بداند و دولت افغانستان نیز شرایطی را فراهم کند که ایرانیانِ فرهنگدوست به سادگی به شهرهای افغانستان سفر کنند.
دریغا که همه چیزمان، دار و ندارمان افتاده است به دست سیاستمدارانِ فرهنگ نشناس!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹فارسی حرف زدن مردم افغانستان که وارثانِ اصلی تاریخ خراسانِ بزرگاند تفاوتهایی با فارسیِ رسمیِ ایرانیان امروز دارد که میتوان برای آن دلایل تاریخی و اجتماعی متعددی جستجو کرد. زبان و شیوههای زبانی، تنها ظرفی نیست که گوینده اندیشهاش را در آن میریزد، بلکه بخشهای مهمی از اندیشه و احساسِ گوینده را میتوان از چگونگی بکارگیری زبان توسط او فهمید. مثلاً در بیان غم و اندوه اگر ناصرخسرو میگوید: "آزرده کرد کژدم غربت جگر، مرا" و حافظ میگوید: "سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی" درشتناکیِ زبان ناصرخسرو قطعاً ارتباطی دارد با روحیهی ستیزهگر و خودبرتر بینِ او، و لطافت زبان حافظ نسبتی دارد با زیرکی و رندی و رقَّت عواطفش.
استاد شفیعی کدکنی خاطرهای نقل میکند از سفر یکی از دوستانش به افغانستان که "به همراه جمعی از تهران به افغانستان سفر کردیم و در یکی از شهرها یا دهات آنجا به سیاحت و سفر مشغول بودیم، دو دختر فقیر که ما "خارجیان" را دیدند به طرف ما آمدند و یکی از آنها تقاضای کمک یا پولی میکرد، و آن دیگری که در فاصلهی دورتر ایستاده بود به دوستش گفت: "شرمت باد! از بیگانه دریوزه میکنی؟" در صورتی که همین دختر اگر میخواست در تهران این حرف را بزند میگفت: خجالت بکش، از خارجی گدایی میکنی؟" (موسیقی شعر، ص:۲۵)
اگر بپذیریم که زبان، خود بیانگرِ بخشهایی از اندیشه و احساس گوینده است، باید بگوییم که لحن باستانی و شکوهمندِ آن دخترک که مطابق با سخن گفتن رایج مردم افغانستان است، خبر از نوعی احساس شکوهمندی و والایی در ناخودآگاهِ این مردم میدهد. احساسی که برآمده از تاریخ پربار و غرورآمیزِ خراسان بزرگ است که بخش برجسته و مهمی از فرهنگ و تاریخ ایران به حساب میآید.
حالا اما چند دهه است که جنگهای شومِ داخلی و دخالتهای بیگانگان، زندگی این مردمِ شکوهمند را دچار وضعیتی نه در خورِ آن تاریخ کرده است. اما آیا این چند دهه میتواند قرنها شکوهِ فرهنگی را از یادِ وارثان آن فرهنگ ببرد؟
🔹برای دلبستگان به ادبیات که هر روز در متون کهن پارسی به هرات و غزنین و قندهار و بلخ و بدخشان سفر میکنند، مرز میان ایران و افغانستان شوخی مسخرهای بیش نیست. تاریخ ایران بدونِ افغانستان بخش مهمی از خود را از دست میدهد و افغانستان چیزی نیست جز پارهی تن ایران.
حالا که جبر تاریخ این دو پارهی تن را از هم جدا کرده، این وظیفهی دولتهای دو کشور است که ارتباطات فرهنگی فیمابین را به بالاترین سطح برساند. دریغ است که امروز یک ایرانی برای رفتن به دیسکوهای آنتالیای ترکیه نیاز به اخذ روادید ندارد اما سفر کردن به شهرهای افغانستان کار سادهای نیست. دولت ایران باید حضور مهاجران افغان را یک فرصت فرهنگی بداند و دولت افغانستان نیز شرایطی را فراهم کند که ایرانیانِ فرهنگدوست به سادگی به شهرهای افغانستان سفر کنند.
دریغا که همه چیزمان، دار و ندارمان افتاده است به دست سیاستمدارانِ فرهنگ نشناس!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
✍همنشینی با حاکمان در ادب فارسی!
🔹متون ادب فارسی سرشار از حکایتهایی است که بزرگان معرفت و اخلاق، از دیدارِ حاکمان و سلاطین روی برتافتهاند و کنج خلوت درویشانه را به مواهبِ معاشرت با سلطان ترجیح دادهاند. ایشان در واقع هوشمندانه حقیقتی را دریافتهاند که سعدی در باب هشتم گلستان به ایجاز تمام بیان کرده است: "پادشاهان به صحبتِ خردمندان از آن محتاجترند که خردمندان به قربتِ پادشاهان!"
آری، حاکمان به دنبال مشروعیتاند و برای کسب این متاع، چه راهی بهتر از همنشینی با فرهیختگان و هنرمندان یا دستِکم شبهِفرهیختگان و شبهِهنرمندان؟
🔹سخنان تلخ و درشتی که اهلِ معنا در مواجهه با سلاطین گفتهاند از جلوههای درخشانِ مفهوم "آزادگی" در ادب فارسی است. سعدی در باب اول گلستان حکایتی نقل میکند که به اختصار چنین است:
"درویشی به گوشهای نشسته بود، پادشاهی بر او بگذشت، درویش سر بر نیاورد و التفات نکرد، سلطان برنجید و گفت: این طایفهی خرقهپوشان امثالِ حیواناند و اهلیّت و آدمیّت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد! سلطانِ روی زمین بر تو گذر کرد، چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟! گفت: سلطان را بگوی: توقّع خدمت از کسی دار که توقّع نعمت از تو دارد! و دیگر، بدان که ملوک از بهرِ پاسِ رعیّتاند، نه رعیّت از بهر طاعت ملوک...
مَلِک را گفتار درویش استوار آمد، گفت: چیزی از من بخواه. گفت: میخواهم که دیگر زحمتِ من ندهی! گفت: مرا پندی بده. گفت:
دریاب! کنون که نعمتت هست به دست
کاین نعمت و مُلک میرود دست به دست"
🔹و البته که باید جناب سلطان را نیز تحسین کرد که چنان سخنان درشتی را شنید و سعهی صدر نشان داد و از کوره در نرفت و کار درویش به بازجویی و دادگاه و زندان نکشید.
به نظر میرسد که از این گونه درشت شنیدنها و سعهی صدرها در میانِ حاکمانِ گذشته بی سابقه نبوده است. حکایات فراوانی خبر از چنین صبری از پادشاهان در برابر تندیهای عالمان و درویشان میدهد. و صد البته که حکایت کنندگان نیز با نقل اینگونه رفتار، قصدِ نوعی الگو سازی برای حاکمان تمامی دورانها داشتهاند. باشد که بخوانند و به کار بندند...
حالی و مجالی اگر باشد در فرستههای بعدی نمونههای دیگری از استغنای درویشان از همنشینی با حاکمان خواهم آورد.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹متون ادب فارسی سرشار از حکایتهایی است که بزرگان معرفت و اخلاق، از دیدارِ حاکمان و سلاطین روی برتافتهاند و کنج خلوت درویشانه را به مواهبِ معاشرت با سلطان ترجیح دادهاند. ایشان در واقع هوشمندانه حقیقتی را دریافتهاند که سعدی در باب هشتم گلستان به ایجاز تمام بیان کرده است: "پادشاهان به صحبتِ خردمندان از آن محتاجترند که خردمندان به قربتِ پادشاهان!"
آری، حاکمان به دنبال مشروعیتاند و برای کسب این متاع، چه راهی بهتر از همنشینی با فرهیختگان و هنرمندان یا دستِکم شبهِفرهیختگان و شبهِهنرمندان؟
🔹سخنان تلخ و درشتی که اهلِ معنا در مواجهه با سلاطین گفتهاند از جلوههای درخشانِ مفهوم "آزادگی" در ادب فارسی است. سعدی در باب اول گلستان حکایتی نقل میکند که به اختصار چنین است:
"درویشی به گوشهای نشسته بود، پادشاهی بر او بگذشت، درویش سر بر نیاورد و التفات نکرد، سلطان برنجید و گفت: این طایفهی خرقهپوشان امثالِ حیواناند و اهلیّت و آدمیّت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد! سلطانِ روی زمین بر تو گذر کرد، چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟! گفت: سلطان را بگوی: توقّع خدمت از کسی دار که توقّع نعمت از تو دارد! و دیگر، بدان که ملوک از بهرِ پاسِ رعیّتاند، نه رعیّت از بهر طاعت ملوک...
مَلِک را گفتار درویش استوار آمد، گفت: چیزی از من بخواه. گفت: میخواهم که دیگر زحمتِ من ندهی! گفت: مرا پندی بده. گفت:
دریاب! کنون که نعمتت هست به دست
کاین نعمت و مُلک میرود دست به دست"
🔹و البته که باید جناب سلطان را نیز تحسین کرد که چنان سخنان درشتی را شنید و سعهی صدر نشان داد و از کوره در نرفت و کار درویش به بازجویی و دادگاه و زندان نکشید.
به نظر میرسد که از این گونه درشت شنیدنها و سعهی صدرها در میانِ حاکمانِ گذشته بی سابقه نبوده است. حکایات فراوانی خبر از چنین صبری از پادشاهان در برابر تندیهای عالمان و درویشان میدهد. و صد البته که حکایت کنندگان نیز با نقل اینگونه رفتار، قصدِ نوعی الگو سازی برای حاکمان تمامی دورانها داشتهاند. باشد که بخوانند و به کار بندند...
حالی و مجالی اگر باشد در فرستههای بعدی نمونههای دیگری از استغنای درویشان از همنشینی با حاکمان خواهم آورد.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
✍دیدار هارون الرّشید با دو زاهد (بخش اوّل)
🔹در زمینهی درشتگوییهای اهلِ معنا با پادشاهان، بیهقی در مجلّد هشتم تاریخِ خود حکایتی نقل میکند «سخت نادر و خوش که در اخبارِ خلفاءِ عبّاسیان خوانده» است و خواندنش برای ما نیز میتواند لذتبخش و درسآموز باشد.
🔹قصه مختصراً از این قرار است که یک سال که هارونالرّشید به حج میرود، میشنود که دو تن از زاهدانِ بزرگ(عبدالعزیزِ عُمَری و ابن سمّاک) در همان زمان در مکّه سکونت دارند و از غایت پرهیزگاری و زهد، در فقر زندگی میکنند و حاضر نیستند به دیدارِ هیچ سلطانی بروند. هارون بر آن میشود که راهی بیابد تا میزان خلوص نیّت و راستگویی این دو زاهد را بسنجد. موضوع را با وزیرِ خود فضلِ ربیع مطرح میکند. در نهایت قرار بر این میشود که هارون و فضل به همراهِ یک راهنما به صورت ناشناس، شبانه به منزل دو زاهد بروند و برای هر یک نیز هزار سکهی زر هدیه ببرند:
«نخست به درِ سرای عُمَری رسیدند، در بزدند به چند دفعت تا آواز آمد که کیست؟ جواب دادند که در بگشایید، کسی است که میخواهد که زاهد را پوشیده ببیند. کنیزکی کم بها بیامد و در بگشاد. هارون و فضل و دلیلِ معتمد[=راهنمای مورد اعتماد] هر سه در رفتند، یافتند عُمَری را در خانه به نماز ایستاده و بوریایی خَلَق[=کهنه] افگنده... هارون و فضل بنشستند مدتی تا مرد از نماز فارغ شد و سلام بداد، پس روی بدیشان کرد و گفت: شما کیستید و به چه شغل آمدهاید؟ فضل گفت: امیرالمؤمنین است، تبرّک را به دیدار تو آمده است. گفت: جَزاکَاللهُ خَیرا، چرا رنجه شد؟ مرا بایست خواند تا بیامدمی، که در طاعت و فرمان اویم که خلیفهی پیغامبر است، علیهالسلام، و طاعتش بر همه مسلمانان فریضه است. فضل گفت: اختیارِ خلیفه این بود که او آید. گفت: خدای، عزّوجَلَّ، حرمت و حشمتِ او بزرگ کناد، چنانکه او حرمتِ بندهی او بشناخت. هارون گفت: ما را پندی ده و سخنی گوی تا آن را بشنویم و بر آن کار کنیم. گفت: ای مردِ گماشته بر خلقِ خدایْ عزّوجَلّ! ...در آینه نگاه کن تا این روی نیکوِ خویش ببینی و دانی که چنین روی به آتش دوزخ دریغ باشد. خویشتن را نگر و چیزی مکن که سزاوار خشمِ آفریدگار گردی، جَلَّ جَلالُه. هارون بگریست و گفت: دیگر گوی: گفت ای امیرالمؤمنین! از بغداد تا مکّه دانی که بر بسیار گورستان گذشتی، بازگشتِ مردم آنجاست، رو آن سرای آبادان کن، که در این سرای مُقام[=اقامت] اندک است. هارون بیشتر بگریست. فضل گفت: ای عُمَری! بس باشد! تا چند از این دُرُشتی؟! دانی که با کدام کس سخن میگویی؟! زاهد خاموش گشت. هارون اشارت کرد تا یک کیسه پیشِ او نهاد؛ خلیفه گفت: خواستیم تا تو را از حالِ تنگ برهانیم و این فرمودیم. عُمَری گفت: صاحِبُالْعَیالِ لایُفلِحُ اَبَداً [=عیالوار هرگز رستگار نشود]، چهار دختر دارم و اگر غم ایشان نیستی، نپذیرفتمی، که مرا بدین حاجت نیست. هارون برخاست و عُمَری با وی تا درِ سرای بیامد تا وی برنشست و برفت. و در راه فضل را گفت: مردی قوی سخن یافتم عُمَری را، ولکن هم سوی دنیا گرایید، صعبا فریبنده که این دِرَم و دینار است! بزرگا مردا که از این روی برتواند گردانید! تا پسر سَمّاک را چون یابیم؟»
@mohammadrezataheri
(ادامه در بخش دوم👇)
🔹در زمینهی درشتگوییهای اهلِ معنا با پادشاهان، بیهقی در مجلّد هشتم تاریخِ خود حکایتی نقل میکند «سخت نادر و خوش که در اخبارِ خلفاءِ عبّاسیان خوانده» است و خواندنش برای ما نیز میتواند لذتبخش و درسآموز باشد.
🔹قصه مختصراً از این قرار است که یک سال که هارونالرّشید به حج میرود، میشنود که دو تن از زاهدانِ بزرگ(عبدالعزیزِ عُمَری و ابن سمّاک) در همان زمان در مکّه سکونت دارند و از غایت پرهیزگاری و زهد، در فقر زندگی میکنند و حاضر نیستند به دیدارِ هیچ سلطانی بروند. هارون بر آن میشود که راهی بیابد تا میزان خلوص نیّت و راستگویی این دو زاهد را بسنجد. موضوع را با وزیرِ خود فضلِ ربیع مطرح میکند. در نهایت قرار بر این میشود که هارون و فضل به همراهِ یک راهنما به صورت ناشناس، شبانه به منزل دو زاهد بروند و برای هر یک نیز هزار سکهی زر هدیه ببرند:
«نخست به درِ سرای عُمَری رسیدند، در بزدند به چند دفعت تا آواز آمد که کیست؟ جواب دادند که در بگشایید، کسی است که میخواهد که زاهد را پوشیده ببیند. کنیزکی کم بها بیامد و در بگشاد. هارون و فضل و دلیلِ معتمد[=راهنمای مورد اعتماد] هر سه در رفتند، یافتند عُمَری را در خانه به نماز ایستاده و بوریایی خَلَق[=کهنه] افگنده... هارون و فضل بنشستند مدتی تا مرد از نماز فارغ شد و سلام بداد، پس روی بدیشان کرد و گفت: شما کیستید و به چه شغل آمدهاید؟ فضل گفت: امیرالمؤمنین است، تبرّک را به دیدار تو آمده است. گفت: جَزاکَاللهُ خَیرا، چرا رنجه شد؟ مرا بایست خواند تا بیامدمی، که در طاعت و فرمان اویم که خلیفهی پیغامبر است، علیهالسلام، و طاعتش بر همه مسلمانان فریضه است. فضل گفت: اختیارِ خلیفه این بود که او آید. گفت: خدای، عزّوجَلَّ، حرمت و حشمتِ او بزرگ کناد، چنانکه او حرمتِ بندهی او بشناخت. هارون گفت: ما را پندی ده و سخنی گوی تا آن را بشنویم و بر آن کار کنیم. گفت: ای مردِ گماشته بر خلقِ خدایْ عزّوجَلّ! ...در آینه نگاه کن تا این روی نیکوِ خویش ببینی و دانی که چنین روی به آتش دوزخ دریغ باشد. خویشتن را نگر و چیزی مکن که سزاوار خشمِ آفریدگار گردی، جَلَّ جَلالُه. هارون بگریست و گفت: دیگر گوی: گفت ای امیرالمؤمنین! از بغداد تا مکّه دانی که بر بسیار گورستان گذشتی، بازگشتِ مردم آنجاست، رو آن سرای آبادان کن، که در این سرای مُقام[=اقامت] اندک است. هارون بیشتر بگریست. فضل گفت: ای عُمَری! بس باشد! تا چند از این دُرُشتی؟! دانی که با کدام کس سخن میگویی؟! زاهد خاموش گشت. هارون اشارت کرد تا یک کیسه پیشِ او نهاد؛ خلیفه گفت: خواستیم تا تو را از حالِ تنگ برهانیم و این فرمودیم. عُمَری گفت: صاحِبُالْعَیالِ لایُفلِحُ اَبَداً [=عیالوار هرگز رستگار نشود]، چهار دختر دارم و اگر غم ایشان نیستی، نپذیرفتمی، که مرا بدین حاجت نیست. هارون برخاست و عُمَری با وی تا درِ سرای بیامد تا وی برنشست و برفت. و در راه فضل را گفت: مردی قوی سخن یافتم عُمَری را، ولکن هم سوی دنیا گرایید، صعبا فریبنده که این دِرَم و دینار است! بزرگا مردا که از این روی برتواند گردانید! تا پسر سَمّاک را چون یابیم؟»
@mohammadrezataheri
(ادامه در بخش دوم👇)
✍دیدار هارونالرّشید با دو زاهد (بخش دوم)
🔹آنگاه هارون و فضل به خانهی زاهدِ دیگر رفتند. پس از ورود «پسرِ سمّاک را دیدند [که] در نماز میگریست و این آیت میخواند: اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُم عَبَثاً [=آیا پنداشتهاید که ما شما را بیهوده آفریدهایم؟]، و باز میگردانید و همین میگفت». چون از نماز فارغ شد «گفت: سلامٌ علیکم. هارون و فضل جواب دادند و همان لفظ گفتند. پس پسرِ سمّاک گفت: بدین وقت چرا آمدهاید و شما کیستید؟ فضل گفت: امیرالمؤمنین است، به زیارت تو آمده است که چنان خواست که تو را ببیند. گفت: از من دستوری[=اجازه] بایست به آمدن، و اگر دادمی، آنگاه بیامدی، که روا نیست مردمان را از حالت خویش درهم کردن! فضل گفت: چنین بایستی، اکنون گذشت، خلیفهی پیغامبر است، علیهالسلام، و طاعت وی فریضه است بر همه مسلمانان، که خدای، عزَّوجَلَّ، میگوید: وَ اَطیعُوااللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسولَ وَ اُلیالاَمْرِ مِنْکُمْ. پسرِ سمّاک گفت: این خلیفه بر راهِ شیخِین میرود تا فرمانِ او برابر فرمانِ پیغامبر، علیهالسلام، دارند؟ گفت: رود. گفت: عجب دانم، که در مکّه که حَرَم است این اثر نمیبینم، و چون اینجا نباشد، توان دانست که به ولایت دیگر چون است! فضل خاموش ایستاد. هارون گفت: مرا پندی ده که بدین آمدهام تا سخنِ تو بشنوم و مرا بیداری افزاید. گفت: یا امیرالمؤمنین! از خدای، عزَّوَجَلَّ، بترس که یکی است و هنباز[=شریک] ندارد و به یار حاجتمند نیست. و بدان که در قیامت تو را پیشِ او بخواهند ایستانید و کارَت از دو بیرون نباشد، یا سوی بهشت برند یا سوی دوزخ، و این دو منزل را سهدیگر نیست.
هارون به درد بگریست، چنانکه روی و کنارش تر شد. فضل گفت: اَیُّهاالشِّیخ! دانی که چه میگویی؟ شک است در آنکه امیرالمؤمنین جز به بهشت رود؟ پسرِ سمّاک او را جواب نداد و از او باک نداشت و روی به هارون کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! این فضل امشب با توست و فردای قیامت با تو نباشد و از تو سخن نگوید و اگر گوید، نشنوند. تنِ خویش را نگر و بر خویشتن ببخشای. فضل متحیّر گشت و هارون چندان بگریست تا بر وی بترسیدند از غش... [هارون] اشارت کرد تا کیسه پیش آوردند. فضل گفت: اَیُّهاالشیخ! امیرالمؤمنین شنوده بود که حالِ تو تنگ است، و امشب مقرّر گشت؛ این صلتِ حلال فرمود، بستان! پسرِ سمّاک تبسّم کرد و گفت: سبحانَاللهِ الْعظیم! من امیرالمؤمنین را پند دهم تا خویشتن را صیانت کند از آتشِ دوزخ و این مرد بدان آمده است تا مرا به آتشِ دوزخ اندازد. هَیْهات هَیْهات! بردارید این آتش از پیشم که هماکنون ما و سرای و محلّت سوخته شویم. و برخاست و به بام بیرون شد. هارون و فضل بازگشتند و دلیل زر برداشت و برنشستند و برفتند. هارون همه راه میگفت: «مرد این است!» و پس از آن حدیثِ پسرِ سمّاک بسیار یاد کردی.»
.
.
#تاریخ_بیهقی
تصحیح شادروان استاد خطیبرهبر
پ.ن: قسمتهای داخل گیومه عیناً متنِ بیهقی، و مابقی توضیحات نگارنده است.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹آنگاه هارون و فضل به خانهی زاهدِ دیگر رفتند. پس از ورود «پسرِ سمّاک را دیدند [که] در نماز میگریست و این آیت میخواند: اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُم عَبَثاً [=آیا پنداشتهاید که ما شما را بیهوده آفریدهایم؟]، و باز میگردانید و همین میگفت». چون از نماز فارغ شد «گفت: سلامٌ علیکم. هارون و فضل جواب دادند و همان لفظ گفتند. پس پسرِ سمّاک گفت: بدین وقت چرا آمدهاید و شما کیستید؟ فضل گفت: امیرالمؤمنین است، به زیارت تو آمده است که چنان خواست که تو را ببیند. گفت: از من دستوری[=اجازه] بایست به آمدن، و اگر دادمی، آنگاه بیامدی، که روا نیست مردمان را از حالت خویش درهم کردن! فضل گفت: چنین بایستی، اکنون گذشت، خلیفهی پیغامبر است، علیهالسلام، و طاعت وی فریضه است بر همه مسلمانان، که خدای، عزَّوجَلَّ، میگوید: وَ اَطیعُوااللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسولَ وَ اُلیالاَمْرِ مِنْکُمْ. پسرِ سمّاک گفت: این خلیفه بر راهِ شیخِین میرود تا فرمانِ او برابر فرمانِ پیغامبر، علیهالسلام، دارند؟ گفت: رود. گفت: عجب دانم، که در مکّه که حَرَم است این اثر نمیبینم، و چون اینجا نباشد، توان دانست که به ولایت دیگر چون است! فضل خاموش ایستاد. هارون گفت: مرا پندی ده که بدین آمدهام تا سخنِ تو بشنوم و مرا بیداری افزاید. گفت: یا امیرالمؤمنین! از خدای، عزَّوَجَلَّ، بترس که یکی است و هنباز[=شریک] ندارد و به یار حاجتمند نیست. و بدان که در قیامت تو را پیشِ او بخواهند ایستانید و کارَت از دو بیرون نباشد، یا سوی بهشت برند یا سوی دوزخ، و این دو منزل را سهدیگر نیست.
هارون به درد بگریست، چنانکه روی و کنارش تر شد. فضل گفت: اَیُّهاالشِّیخ! دانی که چه میگویی؟ شک است در آنکه امیرالمؤمنین جز به بهشت رود؟ پسرِ سمّاک او را جواب نداد و از او باک نداشت و روی به هارون کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! این فضل امشب با توست و فردای قیامت با تو نباشد و از تو سخن نگوید و اگر گوید، نشنوند. تنِ خویش را نگر و بر خویشتن ببخشای. فضل متحیّر گشت و هارون چندان بگریست تا بر وی بترسیدند از غش... [هارون] اشارت کرد تا کیسه پیش آوردند. فضل گفت: اَیُّهاالشیخ! امیرالمؤمنین شنوده بود که حالِ تو تنگ است، و امشب مقرّر گشت؛ این صلتِ حلال فرمود، بستان! پسرِ سمّاک تبسّم کرد و گفت: سبحانَاللهِ الْعظیم! من امیرالمؤمنین را پند دهم تا خویشتن را صیانت کند از آتشِ دوزخ و این مرد بدان آمده است تا مرا به آتشِ دوزخ اندازد. هَیْهات هَیْهات! بردارید این آتش از پیشم که هماکنون ما و سرای و محلّت سوخته شویم. و برخاست و به بام بیرون شد. هارون و فضل بازگشتند و دلیل زر برداشت و برنشستند و برفتند. هارون همه راه میگفت: «مرد این است!» و پس از آن حدیثِ پسرِ سمّاک بسیار یاد کردی.»
.
.
#تاریخ_بیهقی
تصحیح شادروان استاد خطیبرهبر
پ.ن: قسمتهای داخل گیومه عیناً متنِ بیهقی، و مابقی توضیحات نگارنده است.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
✍اختلاف شیعه و سنّی در منطقالطّیر عطّار!
🔹فیلم توهین یک جوانِ مدّاح به مقدسات اهل سنّت، در پخش زندهی سیما را دیدم و حقیقتاً غمگین شدم. چهارده قرن پیش اختلافی میانِ بزرگان قوم رخ داده است. ایشان تا جای ممکن با سکوت و روا داری، حرمتِ هم را نگاه داشتهاند و موضوع را سربسته نهادهاند. هم به جهت مصالحِ دین و هم از روی ادب و اخلاقی که از پیامبر آموخته بودند که همهی طرفین اختلاف، یاران و ستودهگان او بودهاند، علیهالسّلام.
🔹عطّار در مقدمهی منطقالطّیر پس از حمد و ثنای پروردگار و نعتِ پیامبر و خلفای ثلاثه قلم را لختی به مدحِ علی(ع) متبرّک میکند و آنگاه بلافاصله ۱۳۷ بیت در مذمّتِ تعصب و اختلافافکنی میان مسلمانان سخن میراند.
در این میانه حکایتی از ضربت خوردنِ مولا علی و نگرانی او برای ابنملجم نقل میکند که نتیجه گیری جالبی دارد:
میگوید: آنگاه که علی در بستر افتاده بود، برای او شربتی آماده کردند، گفت: از این شربت ابتدا به قاتلم بدهید، چون شربت را نزد ابن ملجم بردند به تصوّرِ آنکه زهرآلود است و علی قصد کشتن او را دارد از نوشیدن امتناع کرد. پس علی گفت: به خدا سوگند اگر از شربتم میخورد بدون او وارد بهشت نمیشدم!
مرتضی گفتا "به حقّ کردگار
گر بخوردی شربتم این نابکار،
من همی ننهادمی بی او به هم
پیشِ حق در جنَّتالماوی قدم"
مرتضا را چون بکُشت آن مردِ زشت
مرتضا بی او نمیشد در بهشت
بر عدو چون شفقتش چندین بُوَد
با چو صدّیقیش هرگز کین بُوَد؟
عطار چنین نتیجه میگیرد که وقتی علی بر قاتل خود چنان شفقتی نشان میدهد، حالِ او با کسی چون ابوبکر که دوست او بود و صحابهی پیامبر(ص) چگونه باید باشد!
جای دیگر اشاره به جنگ جمل میکند، وقتی که علی(ع) با عایشه و اطرافیانش به جنگ علنی پرداخت. از این قصه نیز نتیجهی جالبی میگیرد:
پیشِ حیدر خیلِ اُمّالمومنین
چون نه بر منوالِ دین جُستند کین،
لاجرم چون دید چندان جنگ و شور
دفع کرد آن قوم را حیدر به زور
وآن که با دختر تواند جنگ کرد
داند او سوی پدر آهنگ کرد
ای پسر! تو بی نشانی از علی
عین و یا و لام دانی از علی
میگوید آن علی که میتواند با عایشه که همسر پیامبر و دختر خلیفهی اوّل است بجنگد، اگر لازم میدید با خود خلیفه نیز میجنگید...
جانِ کلام عطّار آن است که این بزرگان اگر اختلافی هم داشتند، حرمت هم را حفظ کردند و مسلمانان چنانچه پیرو راستین هر کدام باشند، نباید طریق خصومت را پی بگیرند:
گر علی بود و اگر صدّیق بود
جانِ هر یک غرقهی تحقیق بود
گر تو هستی مردِ این یا مردِ آن
کو تو را یا دردِ این یا دردِ آن؟
🔹این نتیجهگیریهای تاریخی البته برداشتهای شخصی عطّار است و ما را با درست و غلط آن کار نیست. اما درکِ او بر لزوم کوچک شمردنِ این اختلافات در قرن ششم هجری بسیار مهم است. عطار زمانی بر طبل وحدت میکوبد که هنوز بسیاری از نگونبختیهای امروزِ جامعهی اسلامی بروز نکرده است.
حالا اما جای دریغ است که در آستانهی قرن پانزدهم هجری، فهمِ جوانِ مذهبی ما از تاریخ و دین چنان است که به بهانهی طرفداری از یک طرف، به طرفِ دیگر رکیکترین الفاظ را نسبت میدهد! صدا و سیما نیز باید خجالت بکشد که در حالی که بردن نامِ بسیاری از بزرگان دانش و فرهنگ در برنامهها ممنوع است، شبکههای گوناگون بیست و چهار ساعته در اختیارِ مدّاحانِ بی سواد و گاه بیادب قرار میگیرد. به مسئولانی که نگران نفوذ فرهنگ بیگانهاند باید گفت که فرهنگِ اصیل را با مداحی نمیتوان پاسداری کرد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹فیلم توهین یک جوانِ مدّاح به مقدسات اهل سنّت، در پخش زندهی سیما را دیدم و حقیقتاً غمگین شدم. چهارده قرن پیش اختلافی میانِ بزرگان قوم رخ داده است. ایشان تا جای ممکن با سکوت و روا داری، حرمتِ هم را نگاه داشتهاند و موضوع را سربسته نهادهاند. هم به جهت مصالحِ دین و هم از روی ادب و اخلاقی که از پیامبر آموخته بودند که همهی طرفین اختلاف، یاران و ستودهگان او بودهاند، علیهالسّلام.
🔹عطّار در مقدمهی منطقالطّیر پس از حمد و ثنای پروردگار و نعتِ پیامبر و خلفای ثلاثه قلم را لختی به مدحِ علی(ع) متبرّک میکند و آنگاه بلافاصله ۱۳۷ بیت در مذمّتِ تعصب و اختلافافکنی میان مسلمانان سخن میراند.
در این میانه حکایتی از ضربت خوردنِ مولا علی و نگرانی او برای ابنملجم نقل میکند که نتیجه گیری جالبی دارد:
میگوید: آنگاه که علی در بستر افتاده بود، برای او شربتی آماده کردند، گفت: از این شربت ابتدا به قاتلم بدهید، چون شربت را نزد ابن ملجم بردند به تصوّرِ آنکه زهرآلود است و علی قصد کشتن او را دارد از نوشیدن امتناع کرد. پس علی گفت: به خدا سوگند اگر از شربتم میخورد بدون او وارد بهشت نمیشدم!
مرتضی گفتا "به حقّ کردگار
گر بخوردی شربتم این نابکار،
من همی ننهادمی بی او به هم
پیشِ حق در جنَّتالماوی قدم"
مرتضا را چون بکُشت آن مردِ زشت
مرتضا بی او نمیشد در بهشت
بر عدو چون شفقتش چندین بُوَد
با چو صدّیقیش هرگز کین بُوَد؟
عطار چنین نتیجه میگیرد که وقتی علی بر قاتل خود چنان شفقتی نشان میدهد، حالِ او با کسی چون ابوبکر که دوست او بود و صحابهی پیامبر(ص) چگونه باید باشد!
جای دیگر اشاره به جنگ جمل میکند، وقتی که علی(ع) با عایشه و اطرافیانش به جنگ علنی پرداخت. از این قصه نیز نتیجهی جالبی میگیرد:
پیشِ حیدر خیلِ اُمّالمومنین
چون نه بر منوالِ دین جُستند کین،
لاجرم چون دید چندان جنگ و شور
دفع کرد آن قوم را حیدر به زور
وآن که با دختر تواند جنگ کرد
داند او سوی پدر آهنگ کرد
ای پسر! تو بی نشانی از علی
عین و یا و لام دانی از علی
میگوید آن علی که میتواند با عایشه که همسر پیامبر و دختر خلیفهی اوّل است بجنگد، اگر لازم میدید با خود خلیفه نیز میجنگید...
جانِ کلام عطّار آن است که این بزرگان اگر اختلافی هم داشتند، حرمت هم را حفظ کردند و مسلمانان چنانچه پیرو راستین هر کدام باشند، نباید طریق خصومت را پی بگیرند:
گر علی بود و اگر صدّیق بود
جانِ هر یک غرقهی تحقیق بود
گر تو هستی مردِ این یا مردِ آن
کو تو را یا دردِ این یا دردِ آن؟
🔹این نتیجهگیریهای تاریخی البته برداشتهای شخصی عطّار است و ما را با درست و غلط آن کار نیست. اما درکِ او بر لزوم کوچک شمردنِ این اختلافات در قرن ششم هجری بسیار مهم است. عطار زمانی بر طبل وحدت میکوبد که هنوز بسیاری از نگونبختیهای امروزِ جامعهی اسلامی بروز نکرده است.
حالا اما جای دریغ است که در آستانهی قرن پانزدهم هجری، فهمِ جوانِ مذهبی ما از تاریخ و دین چنان است که به بهانهی طرفداری از یک طرف، به طرفِ دیگر رکیکترین الفاظ را نسبت میدهد! صدا و سیما نیز باید خجالت بکشد که در حالی که بردن نامِ بسیاری از بزرگان دانش و فرهنگ در برنامهها ممنوع است، شبکههای گوناگون بیست و چهار ساعته در اختیارِ مدّاحانِ بی سواد و گاه بیادب قرار میگیرد. به مسئولانی که نگران نفوذ فرهنگ بیگانهاند باید گفت که فرهنگِ اصیل را با مداحی نمیتوان پاسداری کرد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
سعی کردند به جایت بنشانند بسی را
روی هر موج که آمد، یله کردند خسی را
تو ولی یک تنه بر قلهی تاریخ نشستی
کی عقابی به حساب آورد آنجا مگسی را؟
نعشِ بیجان عدالت، به خدا در همه تاریخ
جز تو با خویش ندیدهست مسیحا نفسی را
تودههایی که به جایی نرسیدهست صداشان
دل ندادند به جز تیغِ تو فریاد رسی را
یاعلی! جز تو برازندهی کس نیست "ولایت"
نتوانند به جایت بنشانند کسی را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
روی هر موج که آمد، یله کردند خسی را
تو ولی یک تنه بر قلهی تاریخ نشستی
کی عقابی به حساب آورد آنجا مگسی را؟
نعشِ بیجان عدالت، به خدا در همه تاریخ
جز تو با خویش ندیدهست مسیحا نفسی را
تودههایی که به جایی نرسیدهست صداشان
دل ندادند به جز تیغِ تو فریاد رسی را
یاعلی! جز تو برازندهی کس نیست "ولایت"
نتوانند به جایت بنشانند کسی را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
جهت اطلاع مسئولان فرهنگی کشور؛
متاسفانه خبردار شدیم که شاعر شریف و توانمند معاصر، حسین جنتی، هماکنون با حکم قاضی شعبه سیزده دادسرای اصفهان در زندان مرکزی این شهر در بند است.
روز شنبه یازدهم خرداد بود که حسین جنتی برای ادای "پارهای از توضیحات" به اطلاعات سپاه ورامین احضار شد. فردای آن روز به این مرکز مراجعه کرد و تا این لحظه به منزل برنگشته است.
طبق اخباری که ما داریم اطلاعات سپاهِ اصفهان از او شکایت کرده و قاضی شعبه سیزده این شهر به اتّهام "تبلیغ علیه نظام" حکم به بازداشت موقّت داده است.
به نظر میرسد آقایان این اقدامات را دقیقاً پیش از تعطیلات انجام دادند که بتوانند شاعر را هرچه بیشتر در حبس نگاه دارند.
حسین جنتی از بهترین شاعران این روزگار است. شعرش چیزی نیست جز سخن از اخلاق و شرافت و مردانگی و آزادگی و عدالت طلبی. اگر با این مفاهیم مخالفید او را به زندان بیندازید!
لطفاً دوستانی که امکانش را دارند موضوع را به اطلاع وزیر محترم ارشاد و دیگر مسئولان فرهنگی کشور برسانند که چنانچه هنوز در این کشور کارهای هستند وظایف ذاتی خود را در حمایت از شاعر به انجام برسانند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
متاسفانه خبردار شدیم که شاعر شریف و توانمند معاصر، حسین جنتی، هماکنون با حکم قاضی شعبه سیزده دادسرای اصفهان در زندان مرکزی این شهر در بند است.
روز شنبه یازدهم خرداد بود که حسین جنتی برای ادای "پارهای از توضیحات" به اطلاعات سپاه ورامین احضار شد. فردای آن روز به این مرکز مراجعه کرد و تا این لحظه به منزل برنگشته است.
طبق اخباری که ما داریم اطلاعات سپاهِ اصفهان از او شکایت کرده و قاضی شعبه سیزده این شهر به اتّهام "تبلیغ علیه نظام" حکم به بازداشت موقّت داده است.
به نظر میرسد آقایان این اقدامات را دقیقاً پیش از تعطیلات انجام دادند که بتوانند شاعر را هرچه بیشتر در حبس نگاه دارند.
حسین جنتی از بهترین شاعران این روزگار است. شعرش چیزی نیست جز سخن از اخلاق و شرافت و مردانگی و آزادگی و عدالت طلبی. اگر با این مفاهیم مخالفید او را به زندان بیندازید!
لطفاً دوستانی که امکانش را دارند موضوع را به اطلاع وزیر محترم ارشاد و دیگر مسئولان فرهنگی کشور برسانند که چنانچه هنوز در این کشور کارهای هستند وظایف ذاتی خود را در حمایت از شاعر به انجام برسانند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نشستهام فیلم شعرخوانی در دانشگاه اصفهان را نگاه میکنم۰ همان سفر بی مواجبی که با هم رفتیم فقط به عشق دانشجوها و بچههای انجمن اسلامی.
چه ذوقی کردیم وقتی بچههای اصفهان را آنهمه اهلِ اندیشه و مسئولیت اجتماعی یافتیم. چه پاداشی بهتر از این؟! چقدر شعر متعهد را خوب میفهمیدند! چقدر تو را دوست داشتند و تو چه حال خوبی داشتی آن روز... چه میدانستیم همین سفرِ خوش میشود بهانهای برای به بند کشیدنت! مگر چه گفتی پشتِ آن میکروفون به جز چند غزلِ آبدار و چند مزاحِ دوستانه؟
از سالن که بیرون آمدیم گفتی: محمدرضا! "مگذار تیشه را که به زر خوردهایم ما"
گفتم: آری رفیق اما "حرفِ حقیم، بر همه بر خوردهایم ما"
گفتی مهم نیست...
واقعاً هم مهم نبود، تا همین پریروز که تو را در بند کردند!
کاش میشد این نوشته را همین امشب بخوانی... دلم گرفته برادر! رفیق! زود برگرد تو را به خدا که بیطاقتیم! تو گناهی نکردهای، گناهکارانِ واقعی حالا آزادند و در کارِ بلعیدن بیتالمال و خندیدن به ریشِ ما...
تو به زودی برخواهی گشت و روسیاهی خواهد ماند به روی آنها که با شمشیر به جنگ کلمه آمدهاند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#حسین_جنتی
@mohammadrezataheri
چه ذوقی کردیم وقتی بچههای اصفهان را آنهمه اهلِ اندیشه و مسئولیت اجتماعی یافتیم. چه پاداشی بهتر از این؟! چقدر شعر متعهد را خوب میفهمیدند! چقدر تو را دوست داشتند و تو چه حال خوبی داشتی آن روز... چه میدانستیم همین سفرِ خوش میشود بهانهای برای به بند کشیدنت! مگر چه گفتی پشتِ آن میکروفون به جز چند غزلِ آبدار و چند مزاحِ دوستانه؟
از سالن که بیرون آمدیم گفتی: محمدرضا! "مگذار تیشه را که به زر خوردهایم ما"
گفتم: آری رفیق اما "حرفِ حقیم، بر همه بر خوردهایم ما"
گفتی مهم نیست...
واقعاً هم مهم نبود، تا همین پریروز که تو را در بند کردند!
کاش میشد این نوشته را همین امشب بخوانی... دلم گرفته برادر! رفیق! زود برگرد تو را به خدا که بیطاقتیم! تو گناهی نکردهای، گناهکارانِ واقعی حالا آزادند و در کارِ بلعیدن بیتالمال و خندیدن به ریشِ ما...
تو به زودی برخواهی گشت و روسیاهی خواهد ماند به روی آنها که با شمشیر به جنگ کلمه آمدهاند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#حسین_جنتی
@mohammadrezataheri
🔹برای برادر شاعرم، حسین جنتی؛
روزگارِ ماست، لوطی کُش تر از آن روزگاری نیست!
دشنه از نامرد خوردن، مرد مُردن، افتخاری نیست!
روزگار ماست، سرها را به زیر گِل فرو کردند
راستگویان را برای سرفرازی هیچ داری نیست
شعر گفتی یا رجز خواندی که اینگونه پریشانند؟
بر سر بی مایگان همسنگِ آهِ تو هواری نیست!
دستِ ترسویی دهانِ شعرهایت را گرفت اما
از نفسهایت که آتش میزند راه فراری نیست
ما زمین خوردیم و میخندیم، زیرا خوب میدانیم
استخوان را نیز چون دل، بی "شکستن" اعتباری نیست
روزگار ماست، میدانی چه میگویم برادر جان!
کُنده را از ریشه بر کَن، این زمستان را بهاری نیست...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
روزگارِ ماست، لوطی کُش تر از آن روزگاری نیست!
دشنه از نامرد خوردن، مرد مُردن، افتخاری نیست!
روزگار ماست، سرها را به زیر گِل فرو کردند
راستگویان را برای سرفرازی هیچ داری نیست
شعر گفتی یا رجز خواندی که اینگونه پریشانند؟
بر سر بی مایگان همسنگِ آهِ تو هواری نیست!
دستِ ترسویی دهانِ شعرهایت را گرفت اما
از نفسهایت که آتش میزند راه فراری نیست
ما زمین خوردیم و میخندیم، زیرا خوب میدانیم
استخوان را نیز چون دل، بی "شکستن" اعتباری نیست
روزگار ماست، میدانی چه میگویم برادر جان!
کُنده را از ریشه بر کَن، این زمستان را بهاری نیست...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
✍ورشکستهها
🔹گرفتار شدن حسین جنتی فرصتی فراهم کرده برای برخی شاعرانِ شکستخورده و به جایی نرسیده تا عقده گشایی آغاز کنند و به تسویه حسابهای شخصی بپردازند.
مثلا یکی گفته "جنتی را گرفتهاند تا صدای آزادی خواهان واقعی به گوش نرسد!" عجب! در ده سال اخیر چه کسی در شعر روزگار ما به اندازهی او از کژیها و زشتیها انتقاد کرده است؟ گویا تنها گناه حسین این است که نه به جریانهای روشنفکری وصل است نه به مخالفان خارج نشین!
یکی از شاعران ورشکستهی حکومتی هم که سر در هر آخوری دارد و در این سالها از هر نهادی که فکرش را بکنید پول گرفته، در اینستاگرامش حسین جنتی را "متشاعر" خوانده و برای آنکه آزادگی او را زیر سوال ببرد نوشته که "او دبیر جشنواره شعر مدافعان حرم بوده است"!
این حرفها البته که کذب محض است اما آنچنان خندهآور است که نیازی به پاسخگویی ندارد. اینها نتیجهی حسادت است به شاعری که شعرش را مردم میپسندند و ادیبان تایید میکنند. شما هم اگر تواناییاش را دارید و ملاحظات معاشتان اجازه میدهد بروید شعر درست و اصیل و صادقانه و مردمی بگویید، آن وقت مردم شما را هم دوست خواهند داشت.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹گرفتار شدن حسین جنتی فرصتی فراهم کرده برای برخی شاعرانِ شکستخورده و به جایی نرسیده تا عقده گشایی آغاز کنند و به تسویه حسابهای شخصی بپردازند.
مثلا یکی گفته "جنتی را گرفتهاند تا صدای آزادی خواهان واقعی به گوش نرسد!" عجب! در ده سال اخیر چه کسی در شعر روزگار ما به اندازهی او از کژیها و زشتیها انتقاد کرده است؟ گویا تنها گناه حسین این است که نه به جریانهای روشنفکری وصل است نه به مخالفان خارج نشین!
یکی از شاعران ورشکستهی حکومتی هم که سر در هر آخوری دارد و در این سالها از هر نهادی که فکرش را بکنید پول گرفته، در اینستاگرامش حسین جنتی را "متشاعر" خوانده و برای آنکه آزادگی او را زیر سوال ببرد نوشته که "او دبیر جشنواره شعر مدافعان حرم بوده است"!
این حرفها البته که کذب محض است اما آنچنان خندهآور است که نیازی به پاسخگویی ندارد. اینها نتیجهی حسادت است به شاعری که شعرش را مردم میپسندند و ادیبان تایید میکنند. شما هم اگر تواناییاش را دارید و ملاحظات معاشتان اجازه میدهد بروید شعر درست و اصیل و صادقانه و مردمی بگویید، آن وقت مردم شما را هم دوست خواهند داشت.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
بدونِ آنکه بیابم عصای موسی را
دلِ شکستهام آخر شکافت دریا را
من آن خلیلِ به آتش نشستهام که خدا
دریغ کرده از او رنگ و بوی گلها را
تبر به دوش به دنبالِ خویش میگردم
که بشکنم مگر این "لات" بی سر و پا را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #سرفه_های_گرامافون
@mohammadrezataheri
دلِ شکستهام آخر شکافت دریا را
من آن خلیلِ به آتش نشستهام که خدا
دریغ کرده از او رنگ و بوی گلها را
تبر به دوش به دنبالِ خویش میگردم
که بشکنم مگر این "لات" بی سر و پا را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از کتاب #سرفه_های_گرامافون
@mohammadrezataheri
#غزل_تازه
خسته از خوشحالی بی وجهِ این مفلوکها
میگریزم در امانِ سایهها و سوکها
گوشمان از هیچ پر شد بسکه با شیپور و طبل
نکتهی پرمغز گفتند از دهانِ پوکها
بارها پشتِ تریبونها و در تالارها
دیدهام دُرّ دری را زیر پای خوکها
رخنهای در جامه افتاد و جهان تسخر زدند
بر نمیگردد وقارِ رفته با این کوکها
هرچه در دنیاست مفتِ چنگِ دنیادوستان
درسها و بحثها و باکها و بوکها
در لجن بالیدهایم و بیصدا خوابیدهایم
هیچکس اینسان ندیدم، خوش به حال غوکها
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
خسته از خوشحالی بی وجهِ این مفلوکها
میگریزم در امانِ سایهها و سوکها
گوشمان از هیچ پر شد بسکه با شیپور و طبل
نکتهی پرمغز گفتند از دهانِ پوکها
بارها پشتِ تریبونها و در تالارها
دیدهام دُرّ دری را زیر پای خوکها
رخنهای در جامه افتاد و جهان تسخر زدند
بر نمیگردد وقارِ رفته با این کوکها
هرچه در دنیاست مفتِ چنگِ دنیادوستان
درسها و بحثها و باکها و بوکها
در لجن بالیدهایم و بیصدا خوابیدهایم
هیچکس اینسان ندیدم، خوش به حال غوکها
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
✍چالشهای مواجهه با متن کهن
🔹چند ماهی است بی وقفه مشغول کاری هستم که مربوط میشود به مهمترین دلمشغولیام در تمام سالهایی که با ادبیات سر و کار دارم. در این سالها هرچه بیشتر متون ادب فارسی را خواندم بیشتر غصّه خوردم که چرا مردم ایران که زبان مادریشان فارسی است خود را از این گنجینهی عظیم محروم کردهاند. حقیقت آن است که امروز اگر یک متن کهنِ ساده اعم از شعر یا نثر را پیش روی بیشتر مردم ایران بگذاریم احساس میکنند که با آن بیگانهاند یا نمیتوانند از آن سر در بیاورند. این وضعیت حتی در میان قشرهای تحصیلکرده و روشنفکر هم وجود دارد. حتی بسیاری از کسانی که خود اهل نوشتناند و شعر میگویند و قصّه و مقاله مینویسند نیز خالی از چنین خللی نیستند. من خود شاعران و نویسندگان و روزنامه نگارانی را میشناسم که اگر گلستان سعدی یا تاریخ بیهقی یا شاهنامه فردوسی را باز کنی و پیشِ رویشان بگذاری در خواندن و فهمیدنِ آن مشکل دارند. وضعیت برای نسلهای جدیدتر و متولدینِ دو سه دههی اخیر از این هم وخیمتر است. آنها گاه حتی با مشهور ترین ابیاتِ سعدی و حافظ که تا چندی پیش تقریباً تمام فارسی زبانان آنها را در حافظه داشتند هم بیگانهاند! همهی اینها یعنی خطرِ قطع ارتباط ما با پیشینهی شکوهمندمان که با رنجِ تن و خونِ دل بهترین مردان و زنان این سرزمین تا امروز حفظ شده است.
🔹اما تجربهی سالها حشر و نشر با شاعران و نویسندگان جوان و اندکی معلّمی درس زبان و ادبیات فارسی به من میگوید که این فاصله را میتوان کم کرد. این روزها در مراحل پایانی نگارش کتابی هستم که شاید بتواند برای برقراری این ارتباطِ قطع شده کاری بکند. چیزی از خودم در آن نیاوردهام. تنها سعی کردهام آن بخش از آراء استادانِ ادب فارسی را که میتواند به فهم بهتر متون کمک کند گزینش کنم و به زبان ساده برای دوستان جوانترم نقل کنم. معتقدم نخستین قدمِ آشتی نسل جدید با متون کهن آن است که لذّت بردن از متن کهن را یاد بگیرند. کوشش کردهام نکاتی را در حاشیهی برخی از متون مهم یادآور شوم که به لذت بردن بیشتر خوانندگان از متن کمک کند. در این راه کتابهای مهمی از سبکشناسی، زبانشناسی، نقد ادبی و شرحهای مهم بر متونی که گزینش شده را بررسی کردهام و تلاش کردهام در عین سادگی، از زبان علمی نیز فاصله نگیرم.
بی شک این تلاش خالی از نقص و کاستی نیست. از پیشنهاداتِ دوستان اهل فضلم در فرصت باقی مانده تا انتشار کتاب استقبال میکنم و امیدوارم پس از انتشار، بر من منّت بگذارند و کاستیها را متذکّر شوند که بی شک چراغ راهم خواهد بود.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹چند ماهی است بی وقفه مشغول کاری هستم که مربوط میشود به مهمترین دلمشغولیام در تمام سالهایی که با ادبیات سر و کار دارم. در این سالها هرچه بیشتر متون ادب فارسی را خواندم بیشتر غصّه خوردم که چرا مردم ایران که زبان مادریشان فارسی است خود را از این گنجینهی عظیم محروم کردهاند. حقیقت آن است که امروز اگر یک متن کهنِ ساده اعم از شعر یا نثر را پیش روی بیشتر مردم ایران بگذاریم احساس میکنند که با آن بیگانهاند یا نمیتوانند از آن سر در بیاورند. این وضعیت حتی در میان قشرهای تحصیلکرده و روشنفکر هم وجود دارد. حتی بسیاری از کسانی که خود اهل نوشتناند و شعر میگویند و قصّه و مقاله مینویسند نیز خالی از چنین خللی نیستند. من خود شاعران و نویسندگان و روزنامه نگارانی را میشناسم که اگر گلستان سعدی یا تاریخ بیهقی یا شاهنامه فردوسی را باز کنی و پیشِ رویشان بگذاری در خواندن و فهمیدنِ آن مشکل دارند. وضعیت برای نسلهای جدیدتر و متولدینِ دو سه دههی اخیر از این هم وخیمتر است. آنها گاه حتی با مشهور ترین ابیاتِ سعدی و حافظ که تا چندی پیش تقریباً تمام فارسی زبانان آنها را در حافظه داشتند هم بیگانهاند! همهی اینها یعنی خطرِ قطع ارتباط ما با پیشینهی شکوهمندمان که با رنجِ تن و خونِ دل بهترین مردان و زنان این سرزمین تا امروز حفظ شده است.
🔹اما تجربهی سالها حشر و نشر با شاعران و نویسندگان جوان و اندکی معلّمی درس زبان و ادبیات فارسی به من میگوید که این فاصله را میتوان کم کرد. این روزها در مراحل پایانی نگارش کتابی هستم که شاید بتواند برای برقراری این ارتباطِ قطع شده کاری بکند. چیزی از خودم در آن نیاوردهام. تنها سعی کردهام آن بخش از آراء استادانِ ادب فارسی را که میتواند به فهم بهتر متون کمک کند گزینش کنم و به زبان ساده برای دوستان جوانترم نقل کنم. معتقدم نخستین قدمِ آشتی نسل جدید با متون کهن آن است که لذّت بردن از متن کهن را یاد بگیرند. کوشش کردهام نکاتی را در حاشیهی برخی از متون مهم یادآور شوم که به لذت بردن بیشتر خوانندگان از متن کمک کند. در این راه کتابهای مهمی از سبکشناسی، زبانشناسی، نقد ادبی و شرحهای مهم بر متونی که گزینش شده را بررسی کردهام و تلاش کردهام در عین سادگی، از زبان علمی نیز فاصله نگیرم.
بی شک این تلاش خالی از نقص و کاستی نیست. از پیشنهاداتِ دوستان اهل فضلم در فرصت باقی مانده تا انتشار کتاب استقبال میکنم و امیدوارم پس از انتشار، بر من منّت بگذارند و کاستیها را متذکّر شوند که بی شک چراغ راهم خواهد بود.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
آن روزها که عاشق من بودی
در باورت خیانت و نفرین بود
از هرچه حرفِ راست گریزانم
از بس دروغهای تو شیرین بود
شبها به شرم زمزمه میکردی
در گوشِ من حکایتِ شوقت را
ما را چه رازهای بزرگی -آه-
در تنگنای بستر و بالین بود!
از باغِ سینهی تو به جای من
هرکس که سیب چید حرامش باد
آن باغِ پُر شکوفه که اطرافش
پیراهنِ حریرِ تو پَرچین بود
من روی خاک، بند نخواهم شد
ترکم کن و به پیلهی خود برگرد
بهتر که پاکشیدی از این پرواز
پروانگی برای تو سنگین بود!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
در باورت خیانت و نفرین بود
از هرچه حرفِ راست گریزانم
از بس دروغهای تو شیرین بود
شبها به شرم زمزمه میکردی
در گوشِ من حکایتِ شوقت را
ما را چه رازهای بزرگی -آه-
در تنگنای بستر و بالین بود!
از باغِ سینهی تو به جای من
هرکس که سیب چید حرامش باد
آن باغِ پُر شکوفه که اطرافش
پیراهنِ حریرِ تو پَرچین بود
من روی خاک، بند نخواهم شد
ترکم کن و به پیلهی خود برگرد
بهتر که پاکشیدی از این پرواز
پروانگی برای تو سنگین بود!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
از #لوطی_کشی
@mohammadrezataheri
🔹حسین آهی رفت. خدا رحمت کند این مرد فاضل و ادیب را. این مردِ مهربان و افتاده را. چند سالِ قبل که بیشتر به مجامع میرفتم، هر بار با رفقای شاعر در مسئلهای عروضی به اختلاف میخوردیم، سخن آهی فصلالخطاب بود. تسلّط و تیزهوشیاش عجیب بود. این توان را داشت که به هر موضوعی از زاویهای ویژه نگاه کند. از تواضعش هرچه بگویم کم است. بیست و چهار پنج سالم بود و تازه سرفههای گرامافون را چاپ کرده بودم، نمیدانم چه کسی کتاب را به دستش رسانده بود. مدتی بعد که برای اوّلین بار دیدمش بی آنکه آشنایی قبلی در کار باشد کلّی تعریف کرد و تحسین و تشویق. چقدر برای منِ جوان روحیه بخش بود این لطفِ آن پیرِ استاد!
🔹آهی حقیقتاً جوانمرد بود. یکی دو چشمهاش را خبر دارم که هیچ به احوال مردمانِ این روزگار نمیآید. اصلاً از مردمان این روزگار نبود این مرد. اصلاً مثل هیچکس نبود. یک تافتهی جدا بافته که برای خودش میرفت و میآمد. آرام و بی ادّعا. مستغرق در ادبیات و عرفان. شنیده بودم که این اواخر درد میکشید. رحمت خدا بر او باد. حالا حتماً جای بهتری است...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹آهی حقیقتاً جوانمرد بود. یکی دو چشمهاش را خبر دارم که هیچ به احوال مردمانِ این روزگار نمیآید. اصلاً از مردمان این روزگار نبود این مرد. اصلاً مثل هیچکس نبود. یک تافتهی جدا بافته که برای خودش میرفت و میآمد. آرام و بی ادّعا. مستغرق در ادبیات و عرفان. شنیده بودم که این اواخر درد میکشید. رحمت خدا بر او باد. حالا حتماً جای بهتری است...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شب به هم گفتیم: با هم تا ابد یاریم ما
صبح، روشن شد که روی دوشِ هم باریم ما
کم اگر بودیم، کمتر بود بیشک رنجمان
از چه میبالی چنین بر خود که "بسیاریم ما"؟!
کعبه را گفتم: سیه پوشیدنت از بهر چیست؟
گفت: از جهل همین اُمّت عزاداریم ما...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
صبح، روشن شد که روی دوشِ هم باریم ما
کم اگر بودیم، کمتر بود بیشک رنجمان
از چه میبالی چنین بر خود که "بسیاریم ما"؟!
کعبه را گفتم: سیه پوشیدنت از بهر چیست؟
گفت: از جهل همین اُمّت عزاداریم ما...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
گرچه بر صفحهی هر بیشه و دشت
گوشهای نیست که امضای تو نیست
دیرگاهیست که در بین وحوش
وحشتِ غرّش غرّای تو نیست
مثل شیران و پلنگانِ وطن
بر حذر نیستی از روباهان
حامیانت همه در زنداناند
منقرض شو که وطن جای تو نیست!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#یوز_ایرانی
@mohammadrezataheri
گوشهای نیست که امضای تو نیست
دیرگاهیست که در بین وحوش
وحشتِ غرّش غرّای تو نیست
مثل شیران و پلنگانِ وطن
بر حذر نیستی از روباهان
حامیانت همه در زنداناند
منقرض شو که وطن جای تو نیست!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#یوز_ایرانی
@mohammadrezataheri