بغضم به گِل نشسته و باران نمیرسد
اشکم به دادِ سینهی سوزان نمیرسد
دنیا تمام، روضهی مکشوفِ کربلاست
جز تیغ و داغ و بند، به انسان نمیرسد
حُر در نقابِ حرمله رفتهست، یا بعکس؟!
عقلم به کارِ مردم دوران نمیرسد
عباس کیست؟ شمر کدام است؟ من کیام؟
زینب چرا به داد اسیران نمیرسد؟!
ای روزگار! این چه بساطیست؟! خستهام
جانم به لب رسیده ولی نان نمیرسد
این جنگ، جنگ برّه و گرگ است، غم مخور
رنجی به جانِ حضرتِ چوپان نمیرسد!
این روزها اگرچه که فریادِ آن شهید
از کربلا به مردم تهران نمیرسد،
میراثِ بیکرانِ حسین است خونِ ما
هر قدر میمکند به پایان نمیرسد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
اشکم به دادِ سینهی سوزان نمیرسد
دنیا تمام، روضهی مکشوفِ کربلاست
جز تیغ و داغ و بند، به انسان نمیرسد
حُر در نقابِ حرمله رفتهست، یا بعکس؟!
عقلم به کارِ مردم دوران نمیرسد
عباس کیست؟ شمر کدام است؟ من کیام؟
زینب چرا به داد اسیران نمیرسد؟!
ای روزگار! این چه بساطیست؟! خستهام
جانم به لب رسیده ولی نان نمیرسد
این جنگ، جنگ برّه و گرگ است، غم مخور
رنجی به جانِ حضرتِ چوپان نمیرسد!
این روزها اگرچه که فریادِ آن شهید
از کربلا به مردم تهران نمیرسد،
میراثِ بیکرانِ حسین است خونِ ما
هر قدر میمکند به پایان نمیرسد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹"صحیح خوانی متون کهن" منتشر شد.
🔹در این کتاب سعی کردهام با تکیه بر نظرات استادان زبان و ادب فارسی، راهکارهایی به زبان ساده برای خوانش صحیح متون کهن ارائه دهم. فرض من در این کتاب آن است که صحیح خواندنِ متون کهن، نخستین و مهمترین گام است برای فهمیدن این متون. علاقمندان و نو قلمان میتوانند با اندکی تمرین و تلاش این گام را بردارند و فهم خود را از متون کهن تا حد زیادی بالا ببرند.
🔹لازم است از حمایتهای انتشارات فصل پنجم و مدیر فرهیخته و شریف آن، جناب آقای پرویز بیگی حبیبآبادی تشکر کنم که به این شاگرد کوچک ادبیات اعتماد کردند.
از دوست شاعر ذوفنونم حسین جنتی هم سپاسگزارم که این طرح جلد زیبا نتیجهی ذهن خلّاق و دستان هنرمند اوست.
🔹امیدوارم با مطالعهی این کتاب پنجرهای -هرچند کوچک- اما دلپذیر و دلگشا رو به باغ هفتاد رنگ ادبیات فارسی پیش چشم خوانندگان باز شود و از آن پنجره عمری به تماشای آن همه زیبایی بنشینند و از آن چشم بر ندارند. این بزرگترین آرزوی من است.
همچنین امیدوارم دوستان ادیب و شاعر و اهل فضلم نگارنده را از نظرات ارزشمندشان محروم نکنند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹در این کتاب سعی کردهام با تکیه بر نظرات استادان زبان و ادب فارسی، راهکارهایی به زبان ساده برای خوانش صحیح متون کهن ارائه دهم. فرض من در این کتاب آن است که صحیح خواندنِ متون کهن، نخستین و مهمترین گام است برای فهمیدن این متون. علاقمندان و نو قلمان میتوانند با اندکی تمرین و تلاش این گام را بردارند و فهم خود را از متون کهن تا حد زیادی بالا ببرند.
🔹لازم است از حمایتهای انتشارات فصل پنجم و مدیر فرهیخته و شریف آن، جناب آقای پرویز بیگی حبیبآبادی تشکر کنم که به این شاگرد کوچک ادبیات اعتماد کردند.
از دوست شاعر ذوفنونم حسین جنتی هم سپاسگزارم که این طرح جلد زیبا نتیجهی ذهن خلّاق و دستان هنرمند اوست.
🔹امیدوارم با مطالعهی این کتاب پنجرهای -هرچند کوچک- اما دلپذیر و دلگشا رو به باغ هفتاد رنگ ادبیات فارسی پیش چشم خوانندگان باز شود و از آن پنجره عمری به تماشای آن همه زیبایی بنشینند و از آن چشم بر ندارند. این بزرگترین آرزوی من است.
همچنین امیدوارم دوستان ادیب و شاعر و اهل فضلم نگارنده را از نظرات ارزشمندشان محروم نکنند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from نور سیاه
کاش دربارۀ شمس و مولانا فیلم نسازند!
در خبرها خواندم که آقای حسن فتحی قرار است فیلمی دربارۀ زندگی مولانا بسازد. اسم فیلم گویا «مست عشق» است و به مناسبات پیچیدۀ مولانا با شمس تبریزی میپردازد. مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد؛ یکیدو سریال دربارۀ مولانا ساخته شد و دیدیم چقدر سبک بود. نباید منفیباف باشم اما نمیدانم چرا خیال می کنم این فیلم در شأن مولانا و شمس نخواهد بود. لابد میخواهند در فیلم از روابط عرفانی و عاشقانۀ مولانا و شمس بگویند و میشود حدس زد چه درهمجوش مبتذلی خواهد بود. چگونه میخواهند آن حالات و سخنان نازک و باریک و بلند را در فیلم به قول معروف «در بیاورند». کاش آقایان اساسا از این خیال منصرف میشدند.
اما اگر در تصمیمشان مصر هستند دستکم ای کاش کار تحقیق را بسیار بسیار جدی بگیرند و با مولاناشناسان موثق روزگار مشورت کنند و برابر نصّ نظریات آنان قیاس و اجتهاد نکنند. منظورم از مولاناشناس محمدعلی موحد و شفیعی کدکنی و سروش است و کسانی که این استادان تأیید کنند. چارچوب اصلی شخصیت شمس را در نوشتههای استاد موحد بیابند و مولانا را اجمالا در قاب فروزانفر و نیکلسون و زرینکوب و موحد و شفیعی و سروش ببینند( البته سروش آنجا که با مولانا سیاستنامهنویسی نمیکند). کاش این فیلم فقط به وقایع عصر مولانا و شمس و روبنای زندگی آنان بپردازند و وارد معقولات و عرفانبافی نشود. کاش این فیلم از سلوک اخلاقی مولانا و شمس بگوید و نگاه انتقادی روشن و صریح آنان را به ساحتهای مختلف زندگی اجتماعی روزگارشان تصویر کند. مبادا فیلمنامهنویس در دام کراماتبافی زندگینامهنویسان کهن مولانا بیفتد و بخواهد مکاشفات و حالات باطنی و معنوی را به تصویر بکشد. کتب مقامات صوفیه منطق خاص خودش را دارد. همچنین در زمانۀ ما انبوهی کتاب راجع به مولانا نوشته شده که بسیاری از آنها ارزش علمی ندارد. کارگردان و فیلمنامهنویس با چه کسانی مشورت میکنند تا بدانند به چه منابعی باید رجوع کنند و کدام مآخذ را باید کنار بگذارند؟ زبان و لحن و لهجۀ عصر مولانا را چگونه میخواهند بسازند. زبان شمس و مولانا را چگونه میسازند؟ مبادا زبان شمس و مولانا بازیچۀ کودکان کوی گردد. ملفوظات شمس و مولانا و متعلقان آنها در دسترس هست و میتوان با کمک مطلعان زبانشان را بازسازی کرد. کاش آقایان کار را سهل نگیرند. کاش حرمت شمس و مولانا و فرهنگ و ادب ایران مهم دانسته شود.
چند نکته دیگر هم عرض کنم. اول اینکه اگر این فیلم با مساهمت و شرکت افغانها ساخته میشد خوب و مناسب بود اما با تهیهکنندۀ ترکیهای به مصلحت نیست. این انتقاد را دیگران هم گفتهاند و من با آن همداستانم. ترکیه در این موضوع خاص معارض و غاصب حق ملّی ماست. با دروغ و جعل، حقایق علمی را زیر پا میگذارد و مفاخر مسلّم ایرانی را ترک میخواند. چرا باید دم به دم آنها داد و در موضوعی که محل نزاع است و حق با ماست، مسامحه کرد و روزۀ شکدار گرفت.
دیگر اینکه فیلمنامه باید به نحوی نوشته شود و کارگردان طوری فیلم را بسازد که شمس تبریزی در "خوی" بمیرد. این یک مسئلۀ ملی است. تحقیق علمی شده و دانشمندان دربارۀ آن مقالات استوار نوشتهاند. آرامگاه شمس در خوی است نه قونیه. اگر سرمایهگذار ترک قبول نکرد هنرپیشهها زیربار این جعل تاریخی نروند و بازی نکنند. ای وای که ما خودمان هم به آرامگاه شمس بیمهریم.
سوم اینکه آسیای صغیر/ روم/ ترکیه در عصر مولانا جزو قلمرو فرهنگی ایران بزرگ و در حوزۀ زبان فارسی بوده است. نه اینکه زبان ترکی در آنجا رواج نداشته است. میدانیم که مولانا هم مقداری عبارات ترکی دارد. ولی زبان مولانا و شمس فارسی بوده است. همچنین مؤلفههای ایرانی در سراپای زندگی اجتماعی آسیای صغیر ،در قرن هفتم، تنیده شده بوده است. شاه و وزیر و امیر در محیط زندگی مولانا، نامهای شاهنامهای داشتند و عاشق شاهنامه بودند و به زبان فارسی شعر میگفتند. آسیای صغیر یکی از کانونهای شعر و ادب و زبان فارسی بوده است. کارگردان اگر میخواهد به علم و حقیقت وفادار باشد باید جزئیات مستند و موثق ایرانی بودن محیط زندگی مولانا را از منابع استخراج کند و در فیلمش نشان دهد. مبادا محیطی شبیه به سریالهای تاریخی ترک که از شبکههای ماهوارهای پخش میشود٬ بر پردههای سینما بنشاند.
نکتۀ آخر اینکه لابد در فیلم شعر خوانده خواهد شد. باید مراقبت اکید شود که شعرها درست خوانده شود و از وزن نیفتد. مبادا مولانا جلالالدین و مولانا شمس تبریزی سخن خود را در فیلم غلط بخوانند. مثل سریال شهریار که شهریار در آن شعر خودش را غلط میخواند و از وزن میانداخت.
خدای را به میام شستشوی خرقه کنید
که من نمیشنوم بوی خیر ازین اوضاع
https://www.tg-me.com/n00re30yah
در خبرها خواندم که آقای حسن فتحی قرار است فیلمی دربارۀ زندگی مولانا بسازد. اسم فیلم گویا «مست عشق» است و به مناسبات پیچیدۀ مولانا با شمس تبریزی میپردازد. مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد؛ یکیدو سریال دربارۀ مولانا ساخته شد و دیدیم چقدر سبک بود. نباید منفیباف باشم اما نمیدانم چرا خیال می کنم این فیلم در شأن مولانا و شمس نخواهد بود. لابد میخواهند در فیلم از روابط عرفانی و عاشقانۀ مولانا و شمس بگویند و میشود حدس زد چه درهمجوش مبتذلی خواهد بود. چگونه میخواهند آن حالات و سخنان نازک و باریک و بلند را در فیلم به قول معروف «در بیاورند». کاش آقایان اساسا از این خیال منصرف میشدند.
اما اگر در تصمیمشان مصر هستند دستکم ای کاش کار تحقیق را بسیار بسیار جدی بگیرند و با مولاناشناسان موثق روزگار مشورت کنند و برابر نصّ نظریات آنان قیاس و اجتهاد نکنند. منظورم از مولاناشناس محمدعلی موحد و شفیعی کدکنی و سروش است و کسانی که این استادان تأیید کنند. چارچوب اصلی شخصیت شمس را در نوشتههای استاد موحد بیابند و مولانا را اجمالا در قاب فروزانفر و نیکلسون و زرینکوب و موحد و شفیعی و سروش ببینند( البته سروش آنجا که با مولانا سیاستنامهنویسی نمیکند). کاش این فیلم فقط به وقایع عصر مولانا و شمس و روبنای زندگی آنان بپردازند و وارد معقولات و عرفانبافی نشود. کاش این فیلم از سلوک اخلاقی مولانا و شمس بگوید و نگاه انتقادی روشن و صریح آنان را به ساحتهای مختلف زندگی اجتماعی روزگارشان تصویر کند. مبادا فیلمنامهنویس در دام کراماتبافی زندگینامهنویسان کهن مولانا بیفتد و بخواهد مکاشفات و حالات باطنی و معنوی را به تصویر بکشد. کتب مقامات صوفیه منطق خاص خودش را دارد. همچنین در زمانۀ ما انبوهی کتاب راجع به مولانا نوشته شده که بسیاری از آنها ارزش علمی ندارد. کارگردان و فیلمنامهنویس با چه کسانی مشورت میکنند تا بدانند به چه منابعی باید رجوع کنند و کدام مآخذ را باید کنار بگذارند؟ زبان و لحن و لهجۀ عصر مولانا را چگونه میخواهند بسازند. زبان شمس و مولانا را چگونه میسازند؟ مبادا زبان شمس و مولانا بازیچۀ کودکان کوی گردد. ملفوظات شمس و مولانا و متعلقان آنها در دسترس هست و میتوان با کمک مطلعان زبانشان را بازسازی کرد. کاش آقایان کار را سهل نگیرند. کاش حرمت شمس و مولانا و فرهنگ و ادب ایران مهم دانسته شود.
چند نکته دیگر هم عرض کنم. اول اینکه اگر این فیلم با مساهمت و شرکت افغانها ساخته میشد خوب و مناسب بود اما با تهیهکنندۀ ترکیهای به مصلحت نیست. این انتقاد را دیگران هم گفتهاند و من با آن همداستانم. ترکیه در این موضوع خاص معارض و غاصب حق ملّی ماست. با دروغ و جعل، حقایق علمی را زیر پا میگذارد و مفاخر مسلّم ایرانی را ترک میخواند. چرا باید دم به دم آنها داد و در موضوعی که محل نزاع است و حق با ماست، مسامحه کرد و روزۀ شکدار گرفت.
دیگر اینکه فیلمنامه باید به نحوی نوشته شود و کارگردان طوری فیلم را بسازد که شمس تبریزی در "خوی" بمیرد. این یک مسئلۀ ملی است. تحقیق علمی شده و دانشمندان دربارۀ آن مقالات استوار نوشتهاند. آرامگاه شمس در خوی است نه قونیه. اگر سرمایهگذار ترک قبول نکرد هنرپیشهها زیربار این جعل تاریخی نروند و بازی نکنند. ای وای که ما خودمان هم به آرامگاه شمس بیمهریم.
سوم اینکه آسیای صغیر/ روم/ ترکیه در عصر مولانا جزو قلمرو فرهنگی ایران بزرگ و در حوزۀ زبان فارسی بوده است. نه اینکه زبان ترکی در آنجا رواج نداشته است. میدانیم که مولانا هم مقداری عبارات ترکی دارد. ولی زبان مولانا و شمس فارسی بوده است. همچنین مؤلفههای ایرانی در سراپای زندگی اجتماعی آسیای صغیر ،در قرن هفتم، تنیده شده بوده است. شاه و وزیر و امیر در محیط زندگی مولانا، نامهای شاهنامهای داشتند و عاشق شاهنامه بودند و به زبان فارسی شعر میگفتند. آسیای صغیر یکی از کانونهای شعر و ادب و زبان فارسی بوده است. کارگردان اگر میخواهد به علم و حقیقت وفادار باشد باید جزئیات مستند و موثق ایرانی بودن محیط زندگی مولانا را از منابع استخراج کند و در فیلمش نشان دهد. مبادا محیطی شبیه به سریالهای تاریخی ترک که از شبکههای ماهوارهای پخش میشود٬ بر پردههای سینما بنشاند.
نکتۀ آخر اینکه لابد در فیلم شعر خوانده خواهد شد. باید مراقبت اکید شود که شعرها درست خوانده شود و از وزن نیفتد. مبادا مولانا جلالالدین و مولانا شمس تبریزی سخن خود را در فیلم غلط بخوانند. مثل سریال شهریار که شهریار در آن شعر خودش را غلط میخواند و از وزن میانداخت.
خدای را به میام شستشوی خرقه کنید
که من نمیشنوم بوی خیر ازین اوضاع
https://www.tg-me.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
تفرّجگاهِ دیو است و زیارتگاهِ اهریمن
جهان جاییست درخوردِ غم و شایستهی شیون
نمیدانم چرا آنها که گردانندگان این جهانند از دیدن تصویر انسانهای خاکی و خونی اینهمه خوششان میآید. خسته نشدهاند از این همه نکبت که ساختهاند؟ چرا بس نمیکنند؟ کاش طوفانی از جایی بیاید و شرق و غرب را باهم ببرد! نخواستیم این دنیا را که هر دم زشتی تازهای رو میکند!
این چه استغناست یارب؟!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#کردهای_سوریه
@mohammadrezataheri
جهان جاییست درخوردِ غم و شایستهی شیون
نمیدانم چرا آنها که گردانندگان این جهانند از دیدن تصویر انسانهای خاکی و خونی اینهمه خوششان میآید. خسته نشدهاند از این همه نکبت که ساختهاند؟ چرا بس نمیکنند؟ کاش طوفانی از جایی بیاید و شرق و غرب را باهم ببرد! نخواستیم این دنیا را که هر دم زشتی تازهای رو میکند!
این چه استغناست یارب؟!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#کردهای_سوریه
@mohammadrezataheri
اشکم چهل شبانه نشست و شراب شد
وقتی چکید، خانهی غمها خراب شد
یک قطره روی شاخهی خشک شبم چکید
روز از شبم جوانه زد و آفتاب شد!
هر چیز رنگ واقعیاش را به رخ کشید
"خوب" از خودش برآمد و "بد" بینقاب شد
پایم که لنگ بود، به شوقت به سر دوید
قلبم که سنگ بود، ز داغت مذاب شد
دریای رحمتی و لبت خشک مانده است
بعد از تو بوسه بر لب خشکیده باب شد
آتش ز سوز نالهی دردانهی تو سوخت
آب از خجالت لب خشکِ تو آب شد!
از خون خویش در رگ تاریخ ریختی
سیر حوادث از پس آن در شتاب شد
ترس از دلم گریخت، همان ترس کهنهای
کز ابتدا میان من و حق حجاب شد
باز این چه شورش است که در سینهام به پاست؟
در سرزمین مردهی دل انقلاب شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#اربعین
@mohammadrezataheri
وقتی چکید، خانهی غمها خراب شد
یک قطره روی شاخهی خشک شبم چکید
روز از شبم جوانه زد و آفتاب شد!
هر چیز رنگ واقعیاش را به رخ کشید
"خوب" از خودش برآمد و "بد" بینقاب شد
پایم که لنگ بود، به شوقت به سر دوید
قلبم که سنگ بود، ز داغت مذاب شد
دریای رحمتی و لبت خشک مانده است
بعد از تو بوسه بر لب خشکیده باب شد
آتش ز سوز نالهی دردانهی تو سوخت
آب از خجالت لب خشکِ تو آب شد!
از خون خویش در رگ تاریخ ریختی
سیر حوادث از پس آن در شتاب شد
ترس از دلم گریخت، همان ترس کهنهای
کز ابتدا میان من و حق حجاب شد
باز این چه شورش است که در سینهام به پاست؟
در سرزمین مردهی دل انقلاب شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#اربعین
@mohammadrezataheri
سرانجامم جهان از این سکوتآباد خواهد برد
به روی صحنهی اجرای آن فریاد خواهد برد
من آن روحم که در بند تنی افسرده افتادم
که تا کی مرگم از زندان غم آزاد خواهد برد
کشاکشهای سعدی بین عشق و عقل را مانم
که در یک آنات از شیراز تا بغداد خواهد برد!
گرفتارم به کفتاری و میدانم پلنگی هست
که نعشم را ز کام نحس این شیّاد خواهد برد
چنان میبارد این باران که هر شب خواب میبینم
زمین مارا پس از پاییز، پاک از یاد خواهد برد
تو هم مثل منی، پا میفشاری بر یقینهایت
بیا برگرد، میبینم که ما را باد خواهد برد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
به روی صحنهی اجرای آن فریاد خواهد برد
من آن روحم که در بند تنی افسرده افتادم
که تا کی مرگم از زندان غم آزاد خواهد برد
کشاکشهای سعدی بین عشق و عقل را مانم
که در یک آنات از شیراز تا بغداد خواهد برد!
گرفتارم به کفتاری و میدانم پلنگی هست
که نعشم را ز کام نحس این شیّاد خواهد برد
چنان میبارد این باران که هر شب خواب میبینم
زمین مارا پس از پاییز، پاک از یاد خواهد برد
تو هم مثل منی، پا میفشاری بر یقینهایت
بیا برگرد، میبینم که ما را باد خواهد برد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from نور سیاه
سخنی با همایون شجریان
ماجرای آلبوم جدید همایون شجریان و علیرضا قربانی و انتساب شعری سست به سایه هیاهو برانگیخته است. بیشتر به این موضوع پرداخته شده که چرا از شاعر اجازه گرفته نشده و چرا در نسبت دادن شعر به شاعر به منابع موثّق مراجعه نشده است. این سخنان همه به جای خود درست است.
من اما میخواهم به نکتۀ دیگری توجّه دهم. همایون شجریان میراثدار پدر نامدارش است. استاد شجریان سالها او را کنار خود نشاند و دستش بگرفت و پابهپا برد تا فرزندش کارآزموده گردد و خلف صالح او باشد در نتیجه انتظارها از همایون شجریان بسیار است. سخن این است که آیا چون اکنون همایون شجریان هواخواه فراوان دارد، خیال میکند دیگر خرش از پل گذشته و نباید مراقب هنرش باشد؟ آیا هر شعری را که به دستش میدهند باید بخواند؟ این شعر کذایی اگر زبانم لال از سایه هم بود، همایون نباید آن را میخواند. چون سست بود. ناتندرست بود. شعر هنر ملّی ماست. زبان فارسی گنجینۀ شعرهای درخشان است. معاصران ما هم شعرهای بسیار خوبی سرودهاند فقط باید ذوق و شناخت و بینش داشت و به فراخور حال از این گنجینه گوهر برگزید.
از همایون شجریان انتظار میرود که قدر خود را بداند. به هنرش احترام بگذارد. به مخاطبش احترام بگذارد. به فرهنگ ایران و به شعر فارسی احترام بگذارد. حرمت شعر فارسی را نگه دارد؛ به این معنا که در انتخاب شعر دقّت داشته باشد. شعر خوب و درخشان انتخاب کند. شعر خوب را خوب و درست بخواند. برای انتخاب شعر و درک زیروبم عاطفی کلمات و شیوۀ ادای آن با اهل فن مشورت کند. انتظار نیست که همایون شجریان شعرشناس مبرّز و درجهیک باشد اما قطعا این توقّع هست که با بهترین ادیبان و برجستهترین شعرشناسان زمانه مشورت کند. شعر و آواز و آهنگ باید متناسب و متعالی باشد تا حاصل کار ارجمند و ماندگار باشد. همایون سخنان استاد شجریان را دربارۀ اهمیت شعر مرور کند.
استاد محمدرضا لطفی در کار شعر سهلانگار بود. در آثارش اشعار سست و پادرهوا میخواند و این اواخر این شعرهای بد را میداد به خوانندگانی که با او کار میکردند هم بخوانند. همچنین شعر حافظ و مولانا و سایه را غلط میخواند و از وزن میانداخت. دو بیت زیر را سایه وقتی گفت که لطفی در کنسرت نیاوران شعرهای بد خواند و شعرهای خوب را هم بد و نادرست خواند:
پاس آن می که داشت سرمستت
توبه کن توبه کن ز خُمشکنی
شعر چون زلف خوبرویان است
حیف باشد که زیر پا فکنی
مخاطب این شعر فقط لطفی نبود که عزیز دل سایه بود. مخاطب آن هر هنرمندی است که با شعر فارسی سروکار دارد و جانب حرمتش را فرومیگذارد. زلف خوبرویان را نکتهدانان بر دیده میگذارند و دل خود را به پیچ و تابش میبندند و از عطر روحفزایش مشام جان را معطّر میکنند.
https://www.tg-me.com/n00re30yah
ماجرای آلبوم جدید همایون شجریان و علیرضا قربانی و انتساب شعری سست به سایه هیاهو برانگیخته است. بیشتر به این موضوع پرداخته شده که چرا از شاعر اجازه گرفته نشده و چرا در نسبت دادن شعر به شاعر به منابع موثّق مراجعه نشده است. این سخنان همه به جای خود درست است.
من اما میخواهم به نکتۀ دیگری توجّه دهم. همایون شجریان میراثدار پدر نامدارش است. استاد شجریان سالها او را کنار خود نشاند و دستش بگرفت و پابهپا برد تا فرزندش کارآزموده گردد و خلف صالح او باشد در نتیجه انتظارها از همایون شجریان بسیار است. سخن این است که آیا چون اکنون همایون شجریان هواخواه فراوان دارد، خیال میکند دیگر خرش از پل گذشته و نباید مراقب هنرش باشد؟ آیا هر شعری را که به دستش میدهند باید بخواند؟ این شعر کذایی اگر زبانم لال از سایه هم بود، همایون نباید آن را میخواند. چون سست بود. ناتندرست بود. شعر هنر ملّی ماست. زبان فارسی گنجینۀ شعرهای درخشان است. معاصران ما هم شعرهای بسیار خوبی سرودهاند فقط باید ذوق و شناخت و بینش داشت و به فراخور حال از این گنجینه گوهر برگزید.
از همایون شجریان انتظار میرود که قدر خود را بداند. به هنرش احترام بگذارد. به مخاطبش احترام بگذارد. به فرهنگ ایران و به شعر فارسی احترام بگذارد. حرمت شعر فارسی را نگه دارد؛ به این معنا که در انتخاب شعر دقّت داشته باشد. شعر خوب و درخشان انتخاب کند. شعر خوب را خوب و درست بخواند. برای انتخاب شعر و درک زیروبم عاطفی کلمات و شیوۀ ادای آن با اهل فن مشورت کند. انتظار نیست که همایون شجریان شعرشناس مبرّز و درجهیک باشد اما قطعا این توقّع هست که با بهترین ادیبان و برجستهترین شعرشناسان زمانه مشورت کند. شعر و آواز و آهنگ باید متناسب و متعالی باشد تا حاصل کار ارجمند و ماندگار باشد. همایون سخنان استاد شجریان را دربارۀ اهمیت شعر مرور کند.
استاد محمدرضا لطفی در کار شعر سهلانگار بود. در آثارش اشعار سست و پادرهوا میخواند و این اواخر این شعرهای بد را میداد به خوانندگانی که با او کار میکردند هم بخوانند. همچنین شعر حافظ و مولانا و سایه را غلط میخواند و از وزن میانداخت. دو بیت زیر را سایه وقتی گفت که لطفی در کنسرت نیاوران شعرهای بد خواند و شعرهای خوب را هم بد و نادرست خواند:
پاس آن می که داشت سرمستت
توبه کن توبه کن ز خُمشکنی
شعر چون زلف خوبرویان است
حیف باشد که زیر پا فکنی
مخاطب این شعر فقط لطفی نبود که عزیز دل سایه بود. مخاطب آن هر هنرمندی است که با شعر فارسی سروکار دارد و جانب حرمتش را فرومیگذارد. زلف خوبرویان را نکتهدانان بر دیده میگذارند و دل خود را به پیچ و تابش میبندند و از عطر روحفزایش مشام جان را معطّر میکنند.
https://www.tg-me.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
✍از تو قهر آید و ز من تدبیر
هرکه گویم گرفتنیست، بگیر!
🔹اشتباه نکنید، عنوان این نوشته، بخشی از گفتگوی نماینده دولت با نمایندهی نیروهای امنیتی نیست، بلکه بیتی است از نظامی گنجوی شاعر قرن ششم!
گاهی اوقات پرسش ما مردم این است که آنهایی که با تصمیمها و اقدامهایشان این بلاها را به سر ما میآورند، اساساً دربارهی مردم چگونه میاندیشند و در اتاقهای فکر محرمانه با هم چه میگویند؟ فهمیدنش سخت نیست. باید دید گذشتگانی که همینگونه عمل کردهاند چگونه میاندیشیدهاند.
🔹در منظومهی هفتپیکر نظامی، بهرام، پادشاه ساسانی وزیری دارد به نام "راستروشن". راست روشن بر خلاف نامش مردی است ظالم و حیلهگر و کار بلد که خوب میداند چگونه باید رعیّت را دوشید و همچنان بر سر کار باقی ماند. وقتی شاه برای ناز و نوش مدتی حکومت را رها میکند و به گماشتهای میسپارد، این وزیر در جلسهای مهم با گماشتهی شاه نکاتی کلیدی را دربارهی ویژگیهای مردم و چگونگی برخورد با آنها بیان میکند. سخنان او را از زبان نظامی بخوانید، با این توضیح که "سیاست" در اینجا به معنای "تنبیه و مجازات کردن" است:
گفت: خلق آرزوطلب شدهاند
شوخ و گستاخ و بیادب شدهاند
نعمت ما ز راه سیریشان
داد در کار ما دلیریشان
گر نمالیمشان به رای و به هوش
مُلک را چشم بد بمالد گوش
ددگان بر وفا نظر ننهند
حکم را جز به تیغ، سر ننهند
خوانده باشی ز درس غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان؟
جاه جمشید خوار چون کردند؟
سرِ دارا به دار چون کردند؟
شاه اگر مست، خصم هشیار است
شحنه گر خفته، دزد بیدار است
چون سیاست ز یاد شاه شود
پادشاهی بر او تباه شود
دیو باشد رعیّت گستاخ
چون گذاری نهند پای، فراخ؟!
جهد آن کن که از سیاست خویش
نشکنی رونق ریاست خویش
نفریبی به آشناییِ کس
کسِ خود تیغ خود شناسی و بس
از تو قهر آید و ز من تدبیر
هر که گویم گرفتنیست، بگیر
محتشم را به "مال" مالش کن
بی درم را به خون سگالش کن!
نیک و بد هر دو هست بر تو حلال
از بدان جان ستان، ز نیکان مال
خوار کن خلق را به جاه و به چیز
تا بمانی به چشم خلق عزیز
چون رعیّت زبون و خوار بُوَد
مُلک پیوسته برقرار بُوَد!
🔹 اینطور که از اوضاع ما پیداست، بعید نیست که این بیت پایانی را برخی از مسئولین کشور ما هم با طلا نوشته باشند و بر سر در اتاقهای دربسته نصب کرده باشند!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#نظامی_گنجوی #هفت_پیکر #اتاق_فکر
@mohammadrezataheri
هرکه گویم گرفتنیست، بگیر!
🔹اشتباه نکنید، عنوان این نوشته، بخشی از گفتگوی نماینده دولت با نمایندهی نیروهای امنیتی نیست، بلکه بیتی است از نظامی گنجوی شاعر قرن ششم!
گاهی اوقات پرسش ما مردم این است که آنهایی که با تصمیمها و اقدامهایشان این بلاها را به سر ما میآورند، اساساً دربارهی مردم چگونه میاندیشند و در اتاقهای فکر محرمانه با هم چه میگویند؟ فهمیدنش سخت نیست. باید دید گذشتگانی که همینگونه عمل کردهاند چگونه میاندیشیدهاند.
🔹در منظومهی هفتپیکر نظامی، بهرام، پادشاه ساسانی وزیری دارد به نام "راستروشن". راست روشن بر خلاف نامش مردی است ظالم و حیلهگر و کار بلد که خوب میداند چگونه باید رعیّت را دوشید و همچنان بر سر کار باقی ماند. وقتی شاه برای ناز و نوش مدتی حکومت را رها میکند و به گماشتهای میسپارد، این وزیر در جلسهای مهم با گماشتهی شاه نکاتی کلیدی را دربارهی ویژگیهای مردم و چگونگی برخورد با آنها بیان میکند. سخنان او را از زبان نظامی بخوانید، با این توضیح که "سیاست" در اینجا به معنای "تنبیه و مجازات کردن" است:
گفت: خلق آرزوطلب شدهاند
شوخ و گستاخ و بیادب شدهاند
نعمت ما ز راه سیریشان
داد در کار ما دلیریشان
گر نمالیمشان به رای و به هوش
مُلک را چشم بد بمالد گوش
ددگان بر وفا نظر ننهند
حکم را جز به تیغ، سر ننهند
خوانده باشی ز درس غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان؟
جاه جمشید خوار چون کردند؟
سرِ دارا به دار چون کردند؟
شاه اگر مست، خصم هشیار است
شحنه گر خفته، دزد بیدار است
چون سیاست ز یاد شاه شود
پادشاهی بر او تباه شود
دیو باشد رعیّت گستاخ
چون گذاری نهند پای، فراخ؟!
جهد آن کن که از سیاست خویش
نشکنی رونق ریاست خویش
نفریبی به آشناییِ کس
کسِ خود تیغ خود شناسی و بس
از تو قهر آید و ز من تدبیر
هر که گویم گرفتنیست، بگیر
محتشم را به "مال" مالش کن
بی درم را به خون سگالش کن!
نیک و بد هر دو هست بر تو حلال
از بدان جان ستان، ز نیکان مال
خوار کن خلق را به جاه و به چیز
تا بمانی به چشم خلق عزیز
چون رعیّت زبون و خوار بُوَد
مُلک پیوسته برقرار بُوَد!
🔹 اینطور که از اوضاع ما پیداست، بعید نیست که این بیت پایانی را برخی از مسئولین کشور ما هم با طلا نوشته باشند و بر سر در اتاقهای دربسته نصب کرده باشند!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#نظامی_گنجوی #هفت_پیکر #اتاق_فکر
@mohammadrezataheri
✍همایون جان! این شیوه را کن رها...!!
🔹ترکیب برادران پورناظری و همایون شجریان در چند سال گذشته آثار متفاوت و زیبایی را از موسیقی ملّی به گوش مخاطبان رسانده است. در ابتدای این همکاری، اصرار بر استفاده از آثاری با حال و هوایی تازه از بزرگان شعر معاصر بود که نتایج بسیار خوبی هم به بار آورد. نمونههایی مثل آواز "کولی" روی غزلی از سیمین بهبهانی یا "آهای خبردار" روی شعر محاورهای از حسین منزوی.
اما نمیدانم چرا، واقعاً نمیدانم چرا هرچه میگذرد علاقهی این مجموعه به استفاده از شعرهای درخشان کمتر میشود و اشتیاقی عحیب به اجرای شعرهایی متوسط و گاه سست و ضعیف و زرد از خود نشان میدهند!
🔹سهراب پورناظری روی صفحهی شخصیاش از شعری رونمایی کرده که قرار است همایون به زودی آن را بخواند. شعری بی نهایت ضعیف و مبتدیانه با این مطلع:
غصه میسوزد مرا باران ببار
کوچه میخواند تو را باران ببار
یک دانشآموز دبیرستانی هم میداند که این شعر در همین بیت اوّل اشکال قافیه دارد! در بیتهای بعد نیز انواع و اقسام ایرادات زبانی و بلاغی و مضمونی و... خودنمایی میکند که بر اهل فن - و حتی غیر اهل فن - واضح است.
نمیدانم چه اتفاقی میافتد که کسی که زیبایی و شکوه شعر منزوی و سیمین را درک میکند، سطح ذوقش به "آسمان را کن رها باران ببار" میرسد! هرچه که هست برای علاقمندان به فرهنگ ملّی ما جای رنج مضاعف است که چنین آثاری از حلقوم کسی که نام شجریان بر خود دارد بیرون بیاید. دریغ است آن همه استعداد و توانمندی و خلّاقیت.
🔹به همایون شجریان عزیز میگویم که تو را به حرمت پدر - که عمرش دراز باد - مگذار که امواج ابتذال که این روزها همه چیز را با خود برده است، تو را نیز از مسیر درست و اصیل خود منحرف کند. دوستداران فرهنگ ایران به تو امید بستهاند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
#همایون_شجریان #سهراب_پورناظری
#طهمورث_پورناظری #محمدرضا_شجریان
🔹ترکیب برادران پورناظری و همایون شجریان در چند سال گذشته آثار متفاوت و زیبایی را از موسیقی ملّی به گوش مخاطبان رسانده است. در ابتدای این همکاری، اصرار بر استفاده از آثاری با حال و هوایی تازه از بزرگان شعر معاصر بود که نتایج بسیار خوبی هم به بار آورد. نمونههایی مثل آواز "کولی" روی غزلی از سیمین بهبهانی یا "آهای خبردار" روی شعر محاورهای از حسین منزوی.
اما نمیدانم چرا، واقعاً نمیدانم چرا هرچه میگذرد علاقهی این مجموعه به استفاده از شعرهای درخشان کمتر میشود و اشتیاقی عحیب به اجرای شعرهایی متوسط و گاه سست و ضعیف و زرد از خود نشان میدهند!
🔹سهراب پورناظری روی صفحهی شخصیاش از شعری رونمایی کرده که قرار است همایون به زودی آن را بخواند. شعری بی نهایت ضعیف و مبتدیانه با این مطلع:
غصه میسوزد مرا باران ببار
کوچه میخواند تو را باران ببار
یک دانشآموز دبیرستانی هم میداند که این شعر در همین بیت اوّل اشکال قافیه دارد! در بیتهای بعد نیز انواع و اقسام ایرادات زبانی و بلاغی و مضمونی و... خودنمایی میکند که بر اهل فن - و حتی غیر اهل فن - واضح است.
نمیدانم چه اتفاقی میافتد که کسی که زیبایی و شکوه شعر منزوی و سیمین را درک میکند، سطح ذوقش به "آسمان را کن رها باران ببار" میرسد! هرچه که هست برای علاقمندان به فرهنگ ملّی ما جای رنج مضاعف است که چنین آثاری از حلقوم کسی که نام شجریان بر خود دارد بیرون بیاید. دریغ است آن همه استعداد و توانمندی و خلّاقیت.
🔹به همایون شجریان عزیز میگویم که تو را به حرمت پدر - که عمرش دراز باد - مگذار که امواج ابتذال که این روزها همه چیز را با خود برده است، تو را نیز از مسیر درست و اصیل خود منحرف کند. دوستداران فرهنگ ایران به تو امید بستهاند.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
#همایون_شجریان #سهراب_پورناظری
#طهمورث_پورناظری #محمدرضا_شجریان
چه زود روزی این جمعِ بیپناه رسید
غمی نرفته غم دیگری ز راه رسید
گریختند دو لبخند از دو سوی لبم
که باز لشکر انبوهِ اشک و آه رسید
اگرچه آتش این فتنه سهمِ خورشید است
شبانه عشوهگری کردنش به ماه رسید
دهاندریده و رسوا و بی نزاکت، غم
به شوقِ دیدن اشکم به قاه قاه رسید
به گریه گفتمش: از طبعِ نازکم بگذر
به اخم گفت: "بلا" کِی به دلبخواه رسید؟!
بلند نعره زدم تا خدا جواب دهد
به اشتباه صدایم به گوشِ شاه رسید...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
غمی نرفته غم دیگری ز راه رسید
گریختند دو لبخند از دو سوی لبم
که باز لشکر انبوهِ اشک و آه رسید
اگرچه آتش این فتنه سهمِ خورشید است
شبانه عشوهگری کردنش به ماه رسید
دهاندریده و رسوا و بی نزاکت، غم
به شوقِ دیدن اشکم به قاه قاه رسید
به گریه گفتمش: از طبعِ نازکم بگذر
به اخم گفت: "بلا" کِی به دلبخواه رسید؟!
بلند نعره زدم تا خدا جواب دهد
به اشتباه صدایم به گوشِ شاه رسید...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
✍با یادِ سیاوشانِ میهن
🔹در شاهنامهی فردوسی بعد از ضحّاک که موجودی است یکسره اهریمنی، افراسیاب، پادشاه تورانی یکی از منفیترین شخصیّتهاست. فردی که چهرههای محبوب شاهنامه مانند رستم و کیخسرو، سالها به جستجوی او جهان را زیر پا مینهند تا به کیفر اعمالش برسانند و سرانجام نیز بر کرانهی دریای چیچَست (دریاچه ارومیه) گیرش میآورند و خونش را میریزند.
🔹اما افراسیاب مانند ضحّاک موجودی اهریمنی نیست. او یک انسان است با تمایلاتی مثل تمام انسانها. هم عاطفه دارد، هم خشم و شهوت. قدرت را دوست میدارد و مثل اغلب پادشاهان به هزار و یک حیله به دستش میآورد و حفظش میکند. اما آنچه او را از نظر خوبهای شاهنامه سزاوار مرگ کرده است تنها یک خصلت پلید است: "خون بیگناه ریختن". او در مقام یک پادشاه هرجا که احساس کند با ریختن خونی پایههای قدرتش محکم میشود شرم نمیکند. از برادرش اغریرث گرفته تا شاهزادهی محبوب ایرانیان سیاوش، بیگناه به دست او کشته میشوند. از قضا این آخری گناهی نیست که پهلوانان ایران از آن بگذرند.
🔹در واقع افراسیاب در طول داستان سقوط میکند. او میتوانست یک پادشاه معمولی باشد اگر عهدشکن و دهنبین و کمصبر و جاهطلب نبود. اگر برادرش را به خاطر گفتن حرفِ حق نمیکشت و اگر سر سیاوشِ پاک را به تحریک اطرافیانِ حسود و تنگنظر نمیبُرید.
پس از کشته شدن افراسیاب به دست کیخسرو، فردوسی این ابیات را میآورد:
چنین گفت موبَد به بهرامِ تیز
که خونِ سرِ بیگناهان مریز
چو خواهی که تاجِ تو مانَد به جای
مبادی جز آهسته و پاکرای!
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت
که "با مغزت ای سر خِرَد باد جُفت!"
🔹شک ندارم که اگر فردوسی امروز بود و خونِ اینهمه سیاوش را ریخته میدید، چنین مینوشت:
نگه کن که "عمّامه" با سر چه گفت
که "با مغزت ای سر خِرَد باد جُفت!"
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹در شاهنامهی فردوسی بعد از ضحّاک که موجودی است یکسره اهریمنی، افراسیاب، پادشاه تورانی یکی از منفیترین شخصیّتهاست. فردی که چهرههای محبوب شاهنامه مانند رستم و کیخسرو، سالها به جستجوی او جهان را زیر پا مینهند تا به کیفر اعمالش برسانند و سرانجام نیز بر کرانهی دریای چیچَست (دریاچه ارومیه) گیرش میآورند و خونش را میریزند.
🔹اما افراسیاب مانند ضحّاک موجودی اهریمنی نیست. او یک انسان است با تمایلاتی مثل تمام انسانها. هم عاطفه دارد، هم خشم و شهوت. قدرت را دوست میدارد و مثل اغلب پادشاهان به هزار و یک حیله به دستش میآورد و حفظش میکند. اما آنچه او را از نظر خوبهای شاهنامه سزاوار مرگ کرده است تنها یک خصلت پلید است: "خون بیگناه ریختن". او در مقام یک پادشاه هرجا که احساس کند با ریختن خونی پایههای قدرتش محکم میشود شرم نمیکند. از برادرش اغریرث گرفته تا شاهزادهی محبوب ایرانیان سیاوش، بیگناه به دست او کشته میشوند. از قضا این آخری گناهی نیست که پهلوانان ایران از آن بگذرند.
🔹در واقع افراسیاب در طول داستان سقوط میکند. او میتوانست یک پادشاه معمولی باشد اگر عهدشکن و دهنبین و کمصبر و جاهطلب نبود. اگر برادرش را به خاطر گفتن حرفِ حق نمیکشت و اگر سر سیاوشِ پاک را به تحریک اطرافیانِ حسود و تنگنظر نمیبُرید.
پس از کشته شدن افراسیاب به دست کیخسرو، فردوسی این ابیات را میآورد:
چنین گفت موبَد به بهرامِ تیز
که خونِ سرِ بیگناهان مریز
چو خواهی که تاجِ تو مانَد به جای
مبادی جز آهسته و پاکرای!
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت
که "با مغزت ای سر خِرَد باد جُفت!"
🔹شک ندارم که اگر فردوسی امروز بود و خونِ اینهمه سیاوش را ریخته میدید، چنین مینوشت:
نگه کن که "عمّامه" با سر چه گفت
که "با مغزت ای سر خِرَد باد جُفت!"
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
صبح که خبر را شنیدم حقیقتاً دلم لرزید. من همفکر و هوادارِ سردار سلیمانی نبودم اما میدانم که او برای بسیاری عزیز است و مرگ کسی که عزیز کسانی باشد تلخ است و دردناک. اما دردِ بزرگتر این است که حکومت فاسد و زورگوی امریکا به خودش اجازه میدهد که در دهها هزار کیلو.متر دورتر از خاکِ خود آدم بکشد و باز هم شعار حقوق بشر سر دهد. ما هر میزان که به جمهوری اسلامی و جریانهای تندروی حامی آن معترض باشیم باید حواسمان باشد که کلید رهایی ما در دست امریکاییها نیست. هیچ چیز جز ذلّتِ ملّت ایران نمیتواند اهداف آنها را تامین کند. البته که امیدی به حاکمانمان هم نداریم. پس اگر راهی برای سعادت وجود داشته باشد تنها و تنها خلاصه میشود در همبستگی و آگاهی و مسئولیتپذیری ما مردم.
کشتن سردار قاسم سلیمانی جنایت بود، همانگونه که کشتنِ جوانانِ ایران در آبان ماه. همانگونه که آزار و اذیت نرگس محمدی و خانوادهی پویا بختیاری و صدها فعال سیاسی. کشتن سلیمانی زشت بود و قببیح، همانگونه که برج سازی برخی سردارانِ بازنشستهی سپاه، همانگونه که دین فروشی برخی عالمانِ دین، همانگونه که زندانی کردنِ کارگران و معلمان و خبرنگاران. بد بختانه در روزگاری به سر میبریم که زشتیها ما را احاطه کردهاند. جنایتها از سر و کولمان بالا میروند. و من نگران ایرانم. وطنم... و مردمش که از همیشه مظلوم ترند...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#قاسم_سلیمانی #ایران
@mohammadrezataheri
کشتن سردار قاسم سلیمانی جنایت بود، همانگونه که کشتنِ جوانانِ ایران در آبان ماه. همانگونه که آزار و اذیت نرگس محمدی و خانوادهی پویا بختیاری و صدها فعال سیاسی. کشتن سلیمانی زشت بود و قببیح، همانگونه که برج سازی برخی سردارانِ بازنشستهی سپاه، همانگونه که دین فروشی برخی عالمانِ دین، همانگونه که زندانی کردنِ کارگران و معلمان و خبرنگاران. بد بختانه در روزگاری به سر میبریم که زشتیها ما را احاطه کردهاند. جنایتها از سر و کولمان بالا میروند. و من نگران ایرانم. وطنم... و مردمش که از همیشه مظلوم ترند...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#قاسم_سلیمانی #ایران
@mohammadrezataheri
چگونه میتواند با من و تو راستگو باشد
جهانی که سفیرِ صلحِ آن یک جنگجو باشد؟
من آن ساعت شرابِ خویش را بر خاک میدیدم
که گفتی سنگ، مسئولِ حفاظت از سبو باشد
چه خواهی کرد اگر بینِ دو لشکر از حرامیها
اسارت پُشتِسر، نفرین و نکبت روبرو باشد؟
چه خواهی کرد اگر رودی که جاری گشتهای با آن
روان تا بسترِ دریایی از خِلط و خَدو باشد؟
به جای اشک، خاری رُسته باشد گوشهی چشمت
به نامِ نعره هردم استخوانی در گلو باشد
جهان بازیچهی رفتار لُمپنهاست، باور کن
گمانم اتّفاقاتِ عجیبی پیشِ رو باشد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
جهانی که سفیرِ صلحِ آن یک جنگجو باشد؟
من آن ساعت شرابِ خویش را بر خاک میدیدم
که گفتی سنگ، مسئولِ حفاظت از سبو باشد
چه خواهی کرد اگر بینِ دو لشکر از حرامیها
اسارت پُشتِسر، نفرین و نکبت روبرو باشد؟
چه خواهی کرد اگر رودی که جاری گشتهای با آن
روان تا بسترِ دریایی از خِلط و خَدو باشد؟
به جای اشک، خاری رُسته باشد گوشهی چشمت
به نامِ نعره هردم استخوانی در گلو باشد
جهان بازیچهی رفتار لُمپنهاست، باور کن
گمانم اتّفاقاتِ عجیبی پیشِ رو باشد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
بسوز ای دل از ماتمِ تواَمان
در این روزهای پر از چیستان
دمی خون شو از دشنهی ظالمان
دمی گریه کن از غمِ سیستان...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
در این روزهای پر از چیستان
دمی خون شو از دشنهی ظالمان
دمی گریه کن از غمِ سیستان...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
✍سیف فرغانی
🔹امشب چند ساعتی را با دیوانِ سیف فرغانی گذراندم. شاعری متواضع و معصوم و آزاده که قرنها عموم مخاطبان شعر فارسی از وجودش بیخبر بودهاند. شادروان استاد ذبیحالله صفا که دیوان او را تصحیح کرده در مقدمه مینویسد: "در هیچ یک از تذکرهها و ماخذها نام و اثری از این شاعر توانا ندیدم". استاد صفا سبب ناشناخته ماندنِ این شاعر در نزد آیندگان را "هجرت از زادگاه و میهن خود و انقطاع از عالَم و گوشهگیری از دونان و امتناع از ستایش امیرانِ ظالم و فاسد زمان" میداند. شیوهای از زندگی که سبب شد "نامی و نشانی از او در کتابهای رجال و مقاماتِ عارفان و تذکرههای شاعران برجای نمانَد" و در نهایت در خانقاهی بینام و نشان "در کامِ ظلمتِ قرون" فرو رود.
🔹سیف فرغانی در اواسط نیمهی اوّل قرن هفتم در فرغانه که شهری است در شمال شرق خراسانِ بزرگ متولّد شد و در جوانی به شهر کوچکی به نام "آقسرا" در ترکیهی امروز مهاجرت کرد و همانجا به پیری رسید و در اوایل قرن هشتم از دنیا رفت. او بیگمان شخصیتی منحصر به فرد و ویژه در میان شاعران گذشتهی ما دارد. عجیب است که با وجود آنکه قصیده سرایی چیرهدست و زبانآور است حتی یک شعر هم در مدح صاحب منصبان حکومتی ندارد. او هیچ قدرتمندی را خطاب قرار نداده مگر برای بیانِ نصیحت یا اعتراض یا افشای ظلم و فساد و ریاکاریاش. همه جای دیوانِ او نشان از بیزاری از مدّاحی و ثنا خوانی دارد:
اسبِ همّت سرکشید و بهرِ جو جایز نداشت
خوار همچون خر در اصطبل ثناخوانی مرا
یا
گرت از سیم زبان است و سخن زر گویی
از زر و سیم بِه آن است که کمتر گویی
شعر در دولتِ این سیمپرستانِ گدا
کمتر از خاک بُوَد گر ز پیِ زر گویی
🔹معروفترین شعر اعتراضی او هم شعری است که از قضا این روزها مردمانِ روزگارِ ما آن را حرف دل خود یافتهاند و بسیار زمزمهاش میکنند:
هم مرگ بر جهانِ شما نیز بگذرد
هم رونق زمانِ شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگانِ شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکُشت
هم بر چراغدانِ شما نیز بگذرد
آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گَردِ سُمِ خرانِ شما نیز بگذرد...
(الی آخر)
🔹از آزادگی سیف و شعرهای دلیرانهی او هر چه بگوییم کم گفتیم، اما ویژگی دیگری که میتواند او را برای مخاطبانِ شعر جذاب و خواستنی کند ارادتِ بی حدّ و مرزش به سعدی است. سیف شعرهای بسیاری از سعدی را تضمین کرده و پاسخ گفته است. چهار قصیده نیز در ستایش شیخ اجل و بیانِ مراتبِ شعر بلندِ او سروده و ظاهراً برایش فرستاده که یکی از یکی آبدارتر و خواندنی تر است. خصوصاً این یکی که من بسیار دوستش میدارم:
نمیدانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن، به کان گوهر فرستادن
شبی بی فکر این قطعه بگفتم در ثنای تو
ولیکن روزها کردم تامّل در فرستادن
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
که آبِ پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
که مس از ابلهی باشد به کانِ زر فرستادن
حدیثِ شعرِ من گفتن به پیشِ طبعِ چون آبت
به آتشگاهِ زرتشت است خاکستر فرستادن
سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن
سوی طاووس زاغی را نشاید پر فرستادن
ز باغِ طبعِ بی بارم از این غوره که من دارم
اگر حلوا شود نتوان بدان شکّر فرستادن
تو کشورگیرِ آفاقی و شعرِ تو تورا لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
ز بهرِ خدمتِ پایت بخواهم سر فرستادن
سعادت میکند سعیی که با شیرازم اندازد
ولکن خاک را نتوان به گردونبر فرستادن
اگر با یکدگر ما را نیفتد قُربِ جسمانی
نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن...
(الی آخر)
🔹رحمتِ خدا بر سیف فرغانی، این شاعرِ وارسته و آزاده و رحمت خدا بر تمامی آزادگان و جوانمردانِ این دیار کهن در طول تاریخ.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹امشب چند ساعتی را با دیوانِ سیف فرغانی گذراندم. شاعری متواضع و معصوم و آزاده که قرنها عموم مخاطبان شعر فارسی از وجودش بیخبر بودهاند. شادروان استاد ذبیحالله صفا که دیوان او را تصحیح کرده در مقدمه مینویسد: "در هیچ یک از تذکرهها و ماخذها نام و اثری از این شاعر توانا ندیدم". استاد صفا سبب ناشناخته ماندنِ این شاعر در نزد آیندگان را "هجرت از زادگاه و میهن خود و انقطاع از عالَم و گوشهگیری از دونان و امتناع از ستایش امیرانِ ظالم و فاسد زمان" میداند. شیوهای از زندگی که سبب شد "نامی و نشانی از او در کتابهای رجال و مقاماتِ عارفان و تذکرههای شاعران برجای نمانَد" و در نهایت در خانقاهی بینام و نشان "در کامِ ظلمتِ قرون" فرو رود.
🔹سیف فرغانی در اواسط نیمهی اوّل قرن هفتم در فرغانه که شهری است در شمال شرق خراسانِ بزرگ متولّد شد و در جوانی به شهر کوچکی به نام "آقسرا" در ترکیهی امروز مهاجرت کرد و همانجا به پیری رسید و در اوایل قرن هشتم از دنیا رفت. او بیگمان شخصیتی منحصر به فرد و ویژه در میان شاعران گذشتهی ما دارد. عجیب است که با وجود آنکه قصیده سرایی چیرهدست و زبانآور است حتی یک شعر هم در مدح صاحب منصبان حکومتی ندارد. او هیچ قدرتمندی را خطاب قرار نداده مگر برای بیانِ نصیحت یا اعتراض یا افشای ظلم و فساد و ریاکاریاش. همه جای دیوانِ او نشان از بیزاری از مدّاحی و ثنا خوانی دارد:
اسبِ همّت سرکشید و بهرِ جو جایز نداشت
خوار همچون خر در اصطبل ثناخوانی مرا
یا
گرت از سیم زبان است و سخن زر گویی
از زر و سیم بِه آن است که کمتر گویی
شعر در دولتِ این سیمپرستانِ گدا
کمتر از خاک بُوَد گر ز پیِ زر گویی
🔹معروفترین شعر اعتراضی او هم شعری است که از قضا این روزها مردمانِ روزگارِ ما آن را حرف دل خود یافتهاند و بسیار زمزمهاش میکنند:
هم مرگ بر جهانِ شما نیز بگذرد
هم رونق زمانِ شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگانِ شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکُشت
هم بر چراغدانِ شما نیز بگذرد
آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گَردِ سُمِ خرانِ شما نیز بگذرد...
(الی آخر)
🔹از آزادگی سیف و شعرهای دلیرانهی او هر چه بگوییم کم گفتیم، اما ویژگی دیگری که میتواند او را برای مخاطبانِ شعر جذاب و خواستنی کند ارادتِ بی حدّ و مرزش به سعدی است. سیف شعرهای بسیاری از سعدی را تضمین کرده و پاسخ گفته است. چهار قصیده نیز در ستایش شیخ اجل و بیانِ مراتبِ شعر بلندِ او سروده و ظاهراً برایش فرستاده که یکی از یکی آبدارتر و خواندنی تر است. خصوصاً این یکی که من بسیار دوستش میدارم:
نمیدانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن، به کان گوهر فرستادن
شبی بی فکر این قطعه بگفتم در ثنای تو
ولیکن روزها کردم تامّل در فرستادن
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
که آبِ پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
که مس از ابلهی باشد به کانِ زر فرستادن
حدیثِ شعرِ من گفتن به پیشِ طبعِ چون آبت
به آتشگاهِ زرتشت است خاکستر فرستادن
سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن
سوی طاووس زاغی را نشاید پر فرستادن
ز باغِ طبعِ بی بارم از این غوره که من دارم
اگر حلوا شود نتوان بدان شکّر فرستادن
تو کشورگیرِ آفاقی و شعرِ تو تورا لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
ز بهرِ خدمتِ پایت بخواهم سر فرستادن
سعادت میکند سعیی که با شیرازم اندازد
ولکن خاک را نتوان به گردونبر فرستادن
اگر با یکدگر ما را نیفتد قُربِ جسمانی
نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن...
(الی آخر)
🔹رحمتِ خدا بر سیف فرغانی، این شاعرِ وارسته و آزاده و رحمت خدا بر تمامی آزادگان و جوانمردانِ این دیار کهن در طول تاریخ.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شهرِ بی حوصلهام باز به حرف آمده است
به خیابان بزن ای دوست، که برف آمده است!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
به خیابان بزن ای دوست، که برف آمده است!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
#غزل_تازه
بخوان مادر! بخوان در گوشههای شاد... غمگینم!
شبیه گیسوانِ برفیات در باد، غمگینم...
بخوان از خون، بخوان از من، که از بس ریختم بر خاک
چو آوازت که دارد میرود از یاد، غمگینم
به ترفندی حکایت کن از آن آزادهی دربند
که از دیدارِ خیلِ بندهی آزاد غمگینم
به قدرِ خُمرههای خالی شیراز، بدبختم
شبیه بیوههای شهرِ عشقآباد غمگینم
عبث دعوی نمودم، آیههایم کافر افزا بود
چو عیسایی که از چشمِ خدا افتاد، غمگینم
بخوان اما همینجا بیخِ گوشم نرم نجوا کن
که من از دیدنِ خونِ پس از فریاد، غمگینم
بخوان مادر! بخوان اندر هجای تلخفرزندت
که من هم چون تو از بدعهدیِ اولاد غمگینم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پ.ن: با یاد #نادر_نادرپور که گفت:
بمان مادر، بمان در خانهی خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
.
.
.
بخوان مادر! بخوان در گوشههای شاد... غمگینم!
شبیه گیسوانِ برفیات در باد، غمگینم...
بخوان از خون، بخوان از من، که از بس ریختم بر خاک
چو آوازت که دارد میرود از یاد، غمگینم
به ترفندی حکایت کن از آن آزادهی دربند
که از دیدارِ خیلِ بندهی آزاد غمگینم
به قدرِ خُمرههای خالی شیراز، بدبختم
شبیه بیوههای شهرِ عشقآباد غمگینم
عبث دعوی نمودم، آیههایم کافر افزا بود
چو عیسایی که از چشمِ خدا افتاد، غمگینم
بخوان اما همینجا بیخِ گوشم نرم نجوا کن
که من از دیدنِ خونِ پس از فریاد، غمگینم
بخوان مادر! بخوان اندر هجای تلخفرزندت
که من هم چون تو از بدعهدیِ اولاد غمگینم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پ.ن: با یاد #نادر_نادرپور که گفت:
بمان مادر، بمان در خانهی خاموش خود مادر
که باران بلا میباردت از آسمان بر سر
.
.
.
میانِ گلّه، قوچ و میش پرواری نمیبینم
از اینرو در کمین هم گرگِ خونخواری نمیبینم
به روی دامِ این دنیا، منم آن دانهی تنها
صدای قارقاری هست و منقاری نمیبینم
همین تا بال وا کردم، به دیوارِ قفس خوردم
جهان بی منطقالطّیر است، عطاری نمیبینم
نمیخواهم به زیر برف پنهانش کنم اما
سرم روی تنم سنگین شده، داری نمیبینم
به تنها دوستم گفتم: تو هم نوری نمیبینی؟!
به دستان چشمِ خود مالید و گفت: آری نمیبینم!
به دیدارم بیا ای مرگ! مدّتهاست بیمارم
به جز این زندگی بر دوش خود باری نمیبینم
به غیر از سرفههای خشک و چشمانِ ترم، یک تن
بر این بالینِ شاعر کُش پرستاری نمیبینم!
در این سرما دلم گرم است ویروسی به تن دارم
که با صد ذرّهبین میگردم و یاری نمیبینم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
از اینرو در کمین هم گرگِ خونخواری نمیبینم
به روی دامِ این دنیا، منم آن دانهی تنها
صدای قارقاری هست و منقاری نمیبینم
همین تا بال وا کردم، به دیوارِ قفس خوردم
جهان بی منطقالطّیر است، عطاری نمیبینم
نمیخواهم به زیر برف پنهانش کنم اما
سرم روی تنم سنگین شده، داری نمیبینم
به تنها دوستم گفتم: تو هم نوری نمیبینی؟!
به دستان چشمِ خود مالید و گفت: آری نمیبینم!
به دیدارم بیا ای مرگ! مدّتهاست بیمارم
به جز این زندگی بر دوش خود باری نمیبینم
به غیر از سرفههای خشک و چشمانِ ترم، یک تن
بر این بالینِ شاعر کُش پرستاری نمیبینم!
در این سرما دلم گرم است ویروسی به تن دارم
که با صد ذرّهبین میگردم و یاری نمیبینم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
از من بخواه سرد کنم آفتاب را
یا سرکشم تمامی حجم سراب را
با من بگو حرام کنم صد شب سیاه
بر چشمهای بیرمقِ خویش خواب را
اما نگو که از سرِ تزویر و حرص و ترس
در استکانِ شیخ بنوشم شراب را
از من مخواه، آنکه به دریوزه وا کنم
در عرصهی مگس، پر و بال عقاب را
یا تن دهم به معصیتی که فقیهِ شهر
بر قامتش کشیده لباسِ ثواب را
بوی تعفُّناش همهجا را گرفته است
هر چند بر خودش زده صد من گلاب را
یک شهر اگر به پاکی او معترف شوند
"دریا" صدا نمیکنم این منجلاب را
امید بستهام که سرم را دهد به باد
خرجِ شکم نمیکنم این شعر ناب را
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
خط از خانم نگین سرحدّی
@mohammadrezataheri
یا سرکشم تمامی حجم سراب را
با من بگو حرام کنم صد شب سیاه
بر چشمهای بیرمقِ خویش خواب را
اما نگو که از سرِ تزویر و حرص و ترس
در استکانِ شیخ بنوشم شراب را
از من مخواه، آنکه به دریوزه وا کنم
در عرصهی مگس، پر و بال عقاب را
یا تن دهم به معصیتی که فقیهِ شهر
بر قامتش کشیده لباسِ ثواب را
بوی تعفُّناش همهجا را گرفته است
هر چند بر خودش زده صد من گلاب را
یک شهر اگر به پاکی او معترف شوند
"دریا" صدا نمیکنم این منجلاب را
امید بستهام که سرم را دهد به باد
خرجِ شکم نمیکنم این شعر ناب را
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
خط از خانم نگین سرحدّی
@mohammadrezataheri
خیره خیره چشمهای خستهی خوشباوران
محوِ دلقکبازی هر روزهی بازیگران
ترس، دلها را تصرّف کرده و امّید نیست
کارگر باشد بر آنها تیرِ چشم دلبران
ظلمت از یک سو، سکوت از سوی دیگر، بستهاند
باز پیمان اخوّت بین کوران و کران
فرصت پرواز کردنها: همین حجم قفس
وسعت آوارگیها: بیکران در بیکران!
ابرها بیمایه و خاکِ بیابان مشتعل
تشنهها مأیوس از برگشتن آبآوران
سوءظن آنقدر جاری شد که جای شبهه نیست
رو بپوشانند اگر روزی زنان از شوهران
رنجِ دانستن دمار از جان انسان میکشد
خوش به حال بی خیالان، جاهلان، خوشباوران!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
محوِ دلقکبازی هر روزهی بازیگران
ترس، دلها را تصرّف کرده و امّید نیست
کارگر باشد بر آنها تیرِ چشم دلبران
ظلمت از یک سو، سکوت از سوی دیگر، بستهاند
باز پیمان اخوّت بین کوران و کران
فرصت پرواز کردنها: همین حجم قفس
وسعت آوارگیها: بیکران در بیکران!
ابرها بیمایه و خاکِ بیابان مشتعل
تشنهها مأیوس از برگشتن آبآوران
سوءظن آنقدر جاری شد که جای شبهه نیست
رو بپوشانند اگر روزی زنان از شوهران
رنجِ دانستن دمار از جان انسان میکشد
خوش به حال بی خیالان، جاهلان، خوشباوران!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri