✨🌙✨🌙✨
🌙✨🌙
✨🌙
🌙
✨
بیا کامروز ما را روز عیدست
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
بزن دستی بگو کامروز شادیست
که روز خوش هم از اول پدیدست
چو یار ما در این عالم کی باشد
چنین عیدی به صد دوران کی دیدست
زمین و آسمانها پرشکر شد
به هر سویی شکرها بردمیدست
رسید آن بانگ موج گوهرافشان
جهان پرموج و دریا ناپدیدست
محمد باز از معراج آمد
ز چارم چرخ عیسی دررسیدست
هر آن نقدی کز این جا نیست قلبست
میی کز جام جان نبود پلیدست
زهی مجلس که ساقی بخت باشد
حریفانش جنید و بایزیدست
خماری داشتم من در ارادت
ندانستم که حق ما را مریدست
کنون من خفتم و پاها کشیدم
چو دانستم که بختم می کشیدست
#مولانا
#غزل_شماره۳۴۱
✨
🌙
✨🌙
🌙✨🌙
✨🌙✨🌙✨
👈🏻کانال مولانا:
https://www.tg-me.com/moolanaa
https://www.tg-me.com/moolanaa
🌙✨🌙
✨🌙
🌙
✨
بیا کامروز ما را روز عیدست
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
بزن دستی بگو کامروز شادیست
که روز خوش هم از اول پدیدست
چو یار ما در این عالم کی باشد
چنین عیدی به صد دوران کی دیدست
زمین و آسمانها پرشکر شد
به هر سویی شکرها بردمیدست
رسید آن بانگ موج گوهرافشان
جهان پرموج و دریا ناپدیدست
محمد باز از معراج آمد
ز چارم چرخ عیسی دررسیدست
هر آن نقدی کز این جا نیست قلبست
میی کز جام جان نبود پلیدست
زهی مجلس که ساقی بخت باشد
حریفانش جنید و بایزیدست
خماری داشتم من در ارادت
ندانستم که حق ما را مریدست
کنون من خفتم و پاها کشیدم
چو دانستم که بختم می کشیدست
#مولانا
#غزل_شماره۳۴۱
✨
🌙
✨🌙
🌙✨🌙
✨🌙✨🌙✨
👈🏻کانال مولانا:
https://www.tg-me.com/moolanaa
https://www.tg-me.com/moolanaa
روزی جلال الدین با جمع مریدان، سوار بر اسب، از بازار قونیه می گذشت، درویشی ندا کرد که:مولانا، مرا سئوالی است، گفت:بازگوی تا به جواب آن همه بهره گیرند، گفت محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟ مولانا گفت:این چه جای سئوال است؟ که بایزید از امت محمد بود و مقام سلطانی از تاج پیروی احمد داشت. درویش گفت:چون است که محمد با حق گفت « ما عرفناک حق معرفتک» (تو را چنانکه شایسته مقام توست نشناختم)؟ و بایزید گفت:سبحانی ما اعظم شانی.
نیست اندر جبه ام الا خدا
چند جویی در زمین و در سما؟ "مثنوی"
مولانا فرو ماند و گفت:درویش، تو خود بگوی. گفت:اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او می ریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می کرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد:شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی!
حکایت شمس و مولانا
مولانا از هیبت آن سوال نعره ای بزد و بی هوش شد و تا یک ساعت خفته بود و خلق عالم در آنجایگاه هنگامه شد و چون از عالم غشیان به خود آمد، دست مولانا شمس الدین را بگرفت و پیاده به مدرسه خود آورده، در هجره ای در آمدند، تا چهل روز تمام به هیچ آفریده ای را راه ندادند. بعضی گویند:سه ماه تمام از هجره بیرون نیامدند. حضرت مولانا می گوید:چون مولانا شمس الدین از من این سؤال را بکرد، دیدم که از فرق سرم دریچه ای باز شد و دودی تا قبهٔ عرش عظیم متصاعد گشت، همانا که ترک درس مدرسه و تذکیر منبر و صدارت مسند کرده و به مطالعه اسرار الواح ارواح مشغول شدم.
❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀
👈کانال #مولانا:
@moolanaa
نیست اندر جبه ام الا خدا
چند جویی در زمین و در سما؟ "مثنوی"
مولانا فرو ماند و گفت:درویش، تو خود بگوی. گفت:اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او می ریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می کرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد:شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی!
حکایت شمس و مولانا
مولانا از هیبت آن سوال نعره ای بزد و بی هوش شد و تا یک ساعت خفته بود و خلق عالم در آنجایگاه هنگامه شد و چون از عالم غشیان به خود آمد، دست مولانا شمس الدین را بگرفت و پیاده به مدرسه خود آورده، در هجره ای در آمدند، تا چهل روز تمام به هیچ آفریده ای را راه ندادند. بعضی گویند:سه ماه تمام از هجره بیرون نیامدند. حضرت مولانا می گوید:چون مولانا شمس الدین از من این سؤال را بکرد، دیدم که از فرق سرم دریچه ای باز شد و دودی تا قبهٔ عرش عظیم متصاعد گشت، همانا که ترک درس مدرسه و تذکیر منبر و صدارت مسند کرده و به مطالعه اسرار الواح ارواح مشغول شدم.
❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀
👈کانال #مولانا:
@moolanaa