🔴 آلبرت شوایتزر که بود؟
✍مصطفی ملکیان
🔹آلبرت شوایتزر، موسیقیدان، فیلسوف، مورخ، فیلسوف دین و پزشک فرانسوی چهل سال آخر عمر خود را در آفریقا به طبابت در میان قبایل آفریقایی گذراند. در آن زمان مناقشه های بزرگی بین روشنفکران پیش آمد.
🔹روشنفکران اروپا چندین بار اعلامیه های مشترکی خطاب به شوایتزر صادر کردند که فعالیت تو هم در جهت موسیقی دانی، هم در جهت فلسفه ورزی و هم در جهت پیشرفتی که در زیست شناسی کرده ای، در پاریس برای بشریت بسیار نافع تر است تا این که در آفریقا میان جذامیان طبابت کنی. (در آن زمان جذام در آفریقا اپیدمی بود) سه اعلامیه ی جهانی روشنفکری بر ضد آلبرت شوایتزر صادر می شد اما او می گفت من احساس می کنم که این واقعیت است، آن ها یا واقعیت نیستند یا واقعیتِ دور هستند. وجدان اجازه نمی دهد که این مردم را ترک کنم و دست برنداشت.
🔹 او در چند صفحه ای که در اواخر عمرش نوشت می گفت: «آن چه را بر قلمم جاری شده است فقط در فاصله ی چرت و خواب نوشته ام اما الان از این هم پشیمان هستم. در فاصله ی میان چرت و خواب هم می شد به کلبه ی یک آفریقایی سر کشید.»
🔹به نظر می رسد نمی شود آلبرت شوایتزر را ملامت کرد، در قرن بیستم هم مادر ترزا بود که از سن 19 تا سن 93 سالگی اروپا را رها کرد و به هندوستان رفت. اگر بشود گفت معجزه مصداق دارد، مصداق آن زندگی ترزاست.
🔹 این که انسان بتواند با دو روسری و دو دست لباس و کیفی که با گونی بافته است زندگی کند، معجزه است. اخیراً گفته اند کل خرجی که خانم ترزا در سراسر زندگی داشته است، نزدیک به پنج هزار دلار بوده است. زندگی ترزا سراسر اعجاز است.»
➖معنویت در نهج البلاغه
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹آلبرت شوایتزر، موسیقیدان، فیلسوف، مورخ، فیلسوف دین و پزشک فرانسوی چهل سال آخر عمر خود را در آفریقا به طبابت در میان قبایل آفریقایی گذراند. در آن زمان مناقشه های بزرگی بین روشنفکران پیش آمد.
🔹روشنفکران اروپا چندین بار اعلامیه های مشترکی خطاب به شوایتزر صادر کردند که فعالیت تو هم در جهت موسیقی دانی، هم در جهت فلسفه ورزی و هم در جهت پیشرفتی که در زیست شناسی کرده ای، در پاریس برای بشریت بسیار نافع تر است تا این که در آفریقا میان جذامیان طبابت کنی. (در آن زمان جذام در آفریقا اپیدمی بود) سه اعلامیه ی جهانی روشنفکری بر ضد آلبرت شوایتزر صادر می شد اما او می گفت من احساس می کنم که این واقعیت است، آن ها یا واقعیت نیستند یا واقعیتِ دور هستند. وجدان اجازه نمی دهد که این مردم را ترک کنم و دست برنداشت.
🔹 او در چند صفحه ای که در اواخر عمرش نوشت می گفت: «آن چه را بر قلمم جاری شده است فقط در فاصله ی چرت و خواب نوشته ام اما الان از این هم پشیمان هستم. در فاصله ی میان چرت و خواب هم می شد به کلبه ی یک آفریقایی سر کشید.»
🔹به نظر می رسد نمی شود آلبرت شوایتزر را ملامت کرد، در قرن بیستم هم مادر ترزا بود که از سن 19 تا سن 93 سالگی اروپا را رها کرد و به هندوستان رفت. اگر بشود گفت معجزه مصداق دارد، مصداق آن زندگی ترزاست.
🔹 این که انسان بتواند با دو روسری و دو دست لباس و کیفی که با گونی بافته است زندگی کند، معجزه است. اخیراً گفته اند کل خرجی که خانم ترزا در سراسر زندگی داشته است، نزدیک به پنج هزار دلار بوده است. زندگی ترزا سراسر اعجاز است.»
➖معنویت در نهج البلاغه
@mostafamalekian
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴از رنج فردی تا اجتماعی
🔹رنج، نقطه آغاز علوم انسانی و اجتماعی است. هرجا که انسان از یک وضعیت روانی و ذهنی گریزان باشد و استمرار آن را نخواهد، آنجا پرسش از رنج شکل میگیرد.
🔹مصطفی ملکیان فیلسوف و پژوهشگر اخلاق، معتقد است رنج فقط یک تجربه فردی نیست؛ بسیاری از رنجها در بستر اجتماع، نظامهای اقتصادی و مناسبات سیاسی شکل میگیرند. پس آیا بررسی رنج، نوعی کنش سیاسی است؟در پاسخ به این پرسش مارال لطیفی پژوهشگر جامعه شناسی اینگونه بیان می کند که هر حالت ذهنی یا روانی که فرد بخواهد از آن رها شود و از استمرارش گریزان باشد، همان نقطه شروع علوم انسانی و اجتماعی است.
🔹رنج، بهعنوان یک مفهوم، قابل مقایسه است؛ برخی رنجها در برابر خوشی معنا پیدا میکنند. پرداختن به رنج، خود یک کنش سیاسی است. تنها انسان میتواند رنج ببرد، اما اغلب رنجها، اجتماعی هستند. در واقع، بسیاری از رنجهایی که تجربه میکنیم، نتیجه شرایط اجتماعی و اقتصادی ما هستند. اگر در جامعهای دیگر زندگی میکردیم، شاید این رنجها را تجربه نمیکردیم.
نسخه کامل در یوتیوب
@mostafamalekian
🔹رنج، نقطه آغاز علوم انسانی و اجتماعی است. هرجا که انسان از یک وضعیت روانی و ذهنی گریزان باشد و استمرار آن را نخواهد، آنجا پرسش از رنج شکل میگیرد.
🔹مصطفی ملکیان فیلسوف و پژوهشگر اخلاق، معتقد است رنج فقط یک تجربه فردی نیست؛ بسیاری از رنجها در بستر اجتماع، نظامهای اقتصادی و مناسبات سیاسی شکل میگیرند. پس آیا بررسی رنج، نوعی کنش سیاسی است؟در پاسخ به این پرسش مارال لطیفی پژوهشگر جامعه شناسی اینگونه بیان می کند که هر حالت ذهنی یا روانی که فرد بخواهد از آن رها شود و از استمرارش گریزان باشد، همان نقطه شروع علوم انسانی و اجتماعی است.
🔹رنج، بهعنوان یک مفهوم، قابل مقایسه است؛ برخی رنجها در برابر خوشی معنا پیدا میکنند. پرداختن به رنج، خود یک کنش سیاسی است. تنها انسان میتواند رنج ببرد، اما اغلب رنجها، اجتماعی هستند. در واقع، بسیاری از رنجهایی که تجربه میکنیم، نتیجه شرایط اجتماعی و اقتصادی ما هستند. اگر در جامعهای دیگر زندگی میکردیم، شاید این رنجها را تجربه نمیکردیم.
نسخه کامل در یوتیوب
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹من خودم به وجود راز معتقدم. در میان این رازها من هفت تا را راز میدانم و معتقدم درباره اینها چیزی برای گفتن نداریم و عقل بشری چیزی برای گفتن ندارد.
1️⃣هستی و چیستی خدا
2️⃣آگاهی. چه تفاوتی میان ما و این سنگ هست؟ تفاوتش این است که میگویند تو آگاهی و او آگاه نیست. تا میگوییم آگاهی یعنی چه؟راهها بسته میشود.
3️⃣ بحث جبر و اختیار
4️⃣و5️⃣ آنچه به زندگی پیش از زایش آدمی مربوط میشود هم راز است، و منظورم، از آدمی تکتک افراد آدمی است.آنچه به زندگی پس از مرگ آدمی میشود هم راز است.
6️⃣ ویژگیهای روانشناسی ژرفای آدمی است.چرا انسان عاشق حقیقت، خیر، جمال است؟ چرا انسان اگر هست، عاشق آرامش است؟ و چرا عاشق شادی است؟
7️⃣اگر انسان دستگاه ادراکی دیگری میداشت، هستی را چگونه میدید.آیا اگر ذهن ما ذهن دیگری بود، جهان را علّی و معلولی میدیدیم، کما اینکه ما الان جهان را علّی و معلولی میبینیم.
🔹به نظر من یکی از بزرگترین علامتهای انسان حکیم این است که رازهای این جهان را بفهمد و آن را کنار بگذارد. البته برای فهم این نکته هم گاهی باید سالها عمر صرف کرد.
@mostafamalekian
🔹من خودم به وجود راز معتقدم. در میان این رازها من هفت تا را راز میدانم و معتقدم درباره اینها چیزی برای گفتن نداریم و عقل بشری چیزی برای گفتن ندارد.
1️⃣هستی و چیستی خدا
2️⃣آگاهی. چه تفاوتی میان ما و این سنگ هست؟ تفاوتش این است که میگویند تو آگاهی و او آگاه نیست. تا میگوییم آگاهی یعنی چه؟راهها بسته میشود.
3️⃣ بحث جبر و اختیار
4️⃣و5️⃣ آنچه به زندگی پیش از زایش آدمی مربوط میشود هم راز است، و منظورم، از آدمی تکتک افراد آدمی است.آنچه به زندگی پس از مرگ آدمی میشود هم راز است.
6️⃣ ویژگیهای روانشناسی ژرفای آدمی است.چرا انسان عاشق حقیقت، خیر، جمال است؟ چرا انسان اگر هست، عاشق آرامش است؟ و چرا عاشق شادی است؟
7️⃣اگر انسان دستگاه ادراکی دیگری میداشت، هستی را چگونه میدید.آیا اگر ذهن ما ذهن دیگری بود، جهان را علّی و معلولی میدیدیم، کما اینکه ما الان جهان را علّی و معلولی میبینیم.
🔹به نظر من یکی از بزرگترین علامتهای انسان حکیم این است که رازهای این جهان را بفهمد و آن را کنار بگذارد. البته برای فهم این نکته هم گاهی باید سالها عمر صرف کرد.
@mostafamalekian
🔴مصطفی ملکیان:
🔹ارسطو جمله متناقضی دارد که میگوید: «دوستان من، دوستی وجود ندارد.»
🔹جمله تناقض دارد، افرادی دوستان خطاب می شوند و به همانها گفته میشود که دوستی وجود ندارد. این بدین معناست که علیرغم دوستیهای ظاهری، دوست واقعی وجود ندارد. چون بر اساس زندگی لذتجویانه نمیتوان کسی را دوست داشت.
@Mostafamalekian
🔹ارسطو جمله متناقضی دارد که میگوید: «دوستان من، دوستی وجود ندارد.»
🔹جمله تناقض دارد، افرادی دوستان خطاب می شوند و به همانها گفته میشود که دوستی وجود ندارد. این بدین معناست که علیرغم دوستیهای ظاهری، دوست واقعی وجود ندارد. چون بر اساس زندگی لذتجویانه نمیتوان کسی را دوست داشت.
@Mostafamalekian
مصطفی ملکیان
🔴 چگونه ترس از مرگ خود را کاهش دهیم؟ / مصطفی ملکیان @khanehashena @mostafamalekian
🔴 چگونه ترس از مرگ را کاهش دهیم؟
✍️مصطفی ملکیان
🔹 در بارهی کاستن از وحشت مرگ یا ترس از مرگ یا هراس مرگ، به هر کدام از این تعبیرها باید گفت که شاید جز به ندرت در کسانی ترس از مرگ یا هراس از مرگ یا وحشت از مرگ به صفر نمیرسد.
🔹جز افراد بسیار بسیار نادری کسی نیست که ترس او یا وحشت او یا هراس او از مرگ به صفر برسد. بنابراین تمام سخن من بر سر کاهش این ترس یا کاهش این وحشت یا کاهش این هراس است. بنابراین تمام سخن بر سر کاستن است.
🔹 رأی فیلسوفان و عارفان و بنیانگذاران ادیان و مذاهب و الهیدانان و روانشناسان و فرزانگان و ادیبان بزرگ در باب جواب این سوال به نتیجه واحد یا حتی به نتایج مشترک نرسیدهاند. اما من، طبعا، آنچه را که خودم درستتر میدانم عرض میکنم و گرنه شما از هر متفکری اگر بپرسید ممکن است در جواب این سوال سخنی متفاوت از جوابی که یک متفکر دیگر به این سوال میدهد بشنوید. خود من پنج تا نکته به نظر میآید که قابلیت دفاع دارد.
1️⃣نکته اول این است که ترس از مرگ بر اثر اخلاقی زیستن کاهش پیدا میکند. هرچه من اخلاقیتر زندگی میکنم، ترسم از مرگ کمتر میشود. این یک نکته است و بنابراین تناسب معکوسی وجود دارد میان ترس از مرگ و میزان اخلاقی زیستن، یعنی وسعت و عمق اخلاقی زیستن.
2️⃣نکته دوم که نکتهای است که میراث بوداست: ترس از مرگ با کاستن از خواهشها این باز تناسب پیدا میکند و تناسب مستقیم پیدا میکند. یعنی هر چقدر از خواستهها میکاهیم، ترس از مرگ را هم میکاهیم. به جهت اینکه یکی از علل بزرگ ترس از مرگ این است که ما از خواستههای خودمان جدا میشویم. چون از مطلوبهای خودمان جدا میشویم، ترس از مرگ برای ما پیش میآید. حالا اگر تعداد مطلوبهایمان را کمتر و باز هم کمتر و باز هم کمتر بکنیم، طبعاً ترس از مرگ کمتر میشود.
3️⃣نکته سوم به نظر من انس گرفتن با تنهایی است. یکی از علل ترس از مرگ این است که آدم احساس میکند من تا الان تنها نبودهام و از این به بعد دیگر حتماً تنها خواهم شد. خب آنچه که به گمان من میآید این است که اگر ما در طول زندگیمان در این جهان، اولاً بفهمیم که از تنهایی گریزی نیست و تنهایی یک واقعیت اجتنابناپذیر زندگی است و بعد هم شروع کنیم به تمرین کردن انس با تنهایی. خود تنهایی یک واقعیت است، اما انس به تنهایی نیاز به تمرین دارد. آدم باید تمرین کند انس به تنهایی را. این هم نکته سوم.
4️⃣نکته چهارم که به نظر من خیلی مهم است: بیاعتنایی به ارزش داوریهای دیگر. یک علت عمدهای که ما از مرگ میترسیم این است که به ارزش داوریهای دیگران بها میدهیم و هر که به ارزش داوریهای دیگران بیاعتناتر بشود، برایش مرگ آسانتر است. این هم نکته چهارم.
5️⃣و اما یک نکته پنجم وجود دارد و آن نکته پنجم این است که به نظر من با ادبیات مربوط به ترس از مرگ، یعنی با مکتوباتی که درباره ترس از مرگ است، سر و کار داشتن ترس از مرگ را کم میکند. چرا؟ چون هر چیز ترسناکی، اگر ما عادت کرده باشیم، ترس ما از آن کم میشود. من یک مثال بزنم: اگر دختران جوان و نوجوانانی که دخترند، اگر از همان دوران نوجوانیشان با خبر نمیشدند از اینکه در زندگیشان واقعیتی به نام زایمان وجود دارد و دفعتاً پس از ازدواج با این واقعیت مواجه میشدند، ترسشان از زایمان چه بسا بسیار وحشتانگیزتر بود از خود زایمان. حالا اگر من همین مقدار در مکتوبات مربوط به مرگ غور میکنم، کمکم با یک چیز شوکهکننده خودم را مواجه نمیبینم. میبینم که همینطور که زایمان در جنس مونث یک واقعیت طبیعی است، مرگ هم در جنس مذکر و مونث با هم یک امر طبیعی است. بیخبر گذاشتن دیگران از مرگ، ترس از مرگ را افزایش میدهد.
🔹من از این نظر، امروزه خیلی مخالفم با اینکه کودکان را نمیگذارند در مراسم عزاداری شرکت کنند، نمیگذارند سوگواری را ببینند، نمیگذارند چشمشان به مرده بیفتد. این در فرهنگ سنتی قبل اصلاً وجود نداشت و بنابراین فراوان کودکان و نوجوانان با واقعیت مرگ به انواع مختلف مواجه میشدند. کمکم ترسشان میریخت. اما الان که شما تا کسی میمیرد، اول که در دوران کودکی دروغ میگویید که "رفته پیش خدا" و "رفته سفر و برمیگردد"، در سنین بالاتر هم که این دروغها مؤثر نیست، نمیگذارید باخبر بشوند که عمهتان وفات کرده. بگذارید باخبر بشوند که فرض کنید همکارتان وفات کرده. این را به همسرتان میگویید ولی میگویید که بچهها متوجه نشوند. انگار یک امری است که میشود با تغافل از آن رها شد. در حالی که با تغافل از مرگ، ترس از آن فقط بیشتر میشود. من این پنج نکته را خودم به قوت تمام قبول دارم.
@khanehashena
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹 در بارهی کاستن از وحشت مرگ یا ترس از مرگ یا هراس مرگ، به هر کدام از این تعبیرها باید گفت که شاید جز به ندرت در کسانی ترس از مرگ یا هراس از مرگ یا وحشت از مرگ به صفر نمیرسد.
🔹جز افراد بسیار بسیار نادری کسی نیست که ترس او یا وحشت او یا هراس او از مرگ به صفر برسد. بنابراین تمام سخن من بر سر کاهش این ترس یا کاهش این وحشت یا کاهش این هراس است. بنابراین تمام سخن بر سر کاستن است.
🔹 رأی فیلسوفان و عارفان و بنیانگذاران ادیان و مذاهب و الهیدانان و روانشناسان و فرزانگان و ادیبان بزرگ در باب جواب این سوال به نتیجه واحد یا حتی به نتایج مشترک نرسیدهاند. اما من، طبعا، آنچه را که خودم درستتر میدانم عرض میکنم و گرنه شما از هر متفکری اگر بپرسید ممکن است در جواب این سوال سخنی متفاوت از جوابی که یک متفکر دیگر به این سوال میدهد بشنوید. خود من پنج تا نکته به نظر میآید که قابلیت دفاع دارد.
1️⃣نکته اول این است که ترس از مرگ بر اثر اخلاقی زیستن کاهش پیدا میکند. هرچه من اخلاقیتر زندگی میکنم، ترسم از مرگ کمتر میشود. این یک نکته است و بنابراین تناسب معکوسی وجود دارد میان ترس از مرگ و میزان اخلاقی زیستن، یعنی وسعت و عمق اخلاقی زیستن.
2️⃣نکته دوم که نکتهای است که میراث بوداست: ترس از مرگ با کاستن از خواهشها این باز تناسب پیدا میکند و تناسب مستقیم پیدا میکند. یعنی هر چقدر از خواستهها میکاهیم، ترس از مرگ را هم میکاهیم. به جهت اینکه یکی از علل بزرگ ترس از مرگ این است که ما از خواستههای خودمان جدا میشویم. چون از مطلوبهای خودمان جدا میشویم، ترس از مرگ برای ما پیش میآید. حالا اگر تعداد مطلوبهایمان را کمتر و باز هم کمتر و باز هم کمتر بکنیم، طبعاً ترس از مرگ کمتر میشود.
3️⃣نکته سوم به نظر من انس گرفتن با تنهایی است. یکی از علل ترس از مرگ این است که آدم احساس میکند من تا الان تنها نبودهام و از این به بعد دیگر حتماً تنها خواهم شد. خب آنچه که به گمان من میآید این است که اگر ما در طول زندگیمان در این جهان، اولاً بفهمیم که از تنهایی گریزی نیست و تنهایی یک واقعیت اجتنابناپذیر زندگی است و بعد هم شروع کنیم به تمرین کردن انس با تنهایی. خود تنهایی یک واقعیت است، اما انس به تنهایی نیاز به تمرین دارد. آدم باید تمرین کند انس به تنهایی را. این هم نکته سوم.
4️⃣نکته چهارم که به نظر من خیلی مهم است: بیاعتنایی به ارزش داوریهای دیگر. یک علت عمدهای که ما از مرگ میترسیم این است که به ارزش داوریهای دیگران بها میدهیم و هر که به ارزش داوریهای دیگران بیاعتناتر بشود، برایش مرگ آسانتر است. این هم نکته چهارم.
5️⃣و اما یک نکته پنجم وجود دارد و آن نکته پنجم این است که به نظر من با ادبیات مربوط به ترس از مرگ، یعنی با مکتوباتی که درباره ترس از مرگ است، سر و کار داشتن ترس از مرگ را کم میکند. چرا؟ چون هر چیز ترسناکی، اگر ما عادت کرده باشیم، ترس ما از آن کم میشود. من یک مثال بزنم: اگر دختران جوان و نوجوانانی که دخترند، اگر از همان دوران نوجوانیشان با خبر نمیشدند از اینکه در زندگیشان واقعیتی به نام زایمان وجود دارد و دفعتاً پس از ازدواج با این واقعیت مواجه میشدند، ترسشان از زایمان چه بسا بسیار وحشتانگیزتر بود از خود زایمان. حالا اگر من همین مقدار در مکتوبات مربوط به مرگ غور میکنم، کمکم با یک چیز شوکهکننده خودم را مواجه نمیبینم. میبینم که همینطور که زایمان در جنس مونث یک واقعیت طبیعی است، مرگ هم در جنس مذکر و مونث با هم یک امر طبیعی است. بیخبر گذاشتن دیگران از مرگ، ترس از مرگ را افزایش میدهد.
🔹من از این نظر، امروزه خیلی مخالفم با اینکه کودکان را نمیگذارند در مراسم عزاداری شرکت کنند، نمیگذارند سوگواری را ببینند، نمیگذارند چشمشان به مرده بیفتد. این در فرهنگ سنتی قبل اصلاً وجود نداشت و بنابراین فراوان کودکان و نوجوانان با واقعیت مرگ به انواع مختلف مواجه میشدند. کمکم ترسشان میریخت. اما الان که شما تا کسی میمیرد، اول که در دوران کودکی دروغ میگویید که "رفته پیش خدا" و "رفته سفر و برمیگردد"، در سنین بالاتر هم که این دروغها مؤثر نیست، نمیگذارید باخبر بشوند که عمهتان وفات کرده. بگذارید باخبر بشوند که فرض کنید همکارتان وفات کرده. این را به همسرتان میگویید ولی میگویید که بچهها متوجه نشوند. انگار یک امری است که میشود با تغافل از آن رها شد. در حالی که با تغافل از مرگ، ترس از آن فقط بیشتر میشود. من این پنج نکته را خودم به قوت تمام قبول دارم.
@khanehashena
@mostafamalekian
🔴 مفاهیم نعمت(دارایی)،رزق و برکت از منظر سنتگراها
✍️مصطفی ملکیان
🔹قدمای ما اعتقاد داشتند که یک مفهومی وجود دارد به نام نعمت(دارایی)،یک مفهوم دومی داریم به نام رزق،یک مفهوم سومی داریم به نام برکت.اگر بخواهید ببینید که خدا از لحاظ ثروت چه میزان به من نعمت داده است،باید بروید تمام اموال من را ببینید که چقدر است و این نعمتی است که از لحاظ ثروت به من داده اند.اما قدما می گفتند اگر تمام ثروت فلانی را حسابرسی کردید و گفتید که او n میلیون تومان ثروت دارد، تازه نعمت مادی او را فهمیده اید.اما رزق مادی این نیست، رزق مادی آن مقدار از این nمیلیون تومان است که از آن لذت حائز بشود باقی دیگر رزق نبوده است. یعنی اگر من ده قالی داشته باشم ولی تمام عمرم روی دو قالی خوابیده باشم آن دوتا رزق من بوده است و بقیه رزق نبوده است. رزق یعنی آنچه شما از آن برخوردار می شوید. آنچه از آن انتفاع می برید، نه اینکه نگهبانش هستید.
🔹آنها به مفهوم سومی به نام برکت نیز قائل بودند و آن این بود که می گفتند هر رزقی، برکت نیست. یعنی ممکن است ما سه نفر باشیم، من 10 کیلو عسل داشته باشم،شما 20 کیلو و شخص سوم 30 کیلو عسل داشته باشد، اما همه ما 1 کیلو از عسلهای خود را بتوانیم مصرف کنیم. این 1 کیلو رزق ماست و آن 9 کیلوی اضافه، 19 کیلوی اضافه و 29 کیلوی اضافه، رزق نبوده است. اما از بین ما که هر کدام یک کیلو عسل خوردیم، آیا به یک میزان به ما مزه کرد؟این مزه کردن، برکت زندگی است و آنها می گفتند که رزقها هم به انسان یک نوع مزه نمی دهند.
🔹داستان معروف هارون الرشید و زبیده را به خاطر بیاورید که در تاریخ آمده است.در اقانی، ابوالفرج اصفهانی نقل می کند که هارون الرشید عباسی عادتش این بود که شبها با لباس مبدل میان مردم کوچه و بازار می رفت که وضع زندگی آنها را ببیند. یک بار با زبیده بانوی بزرگ حرمسرای هارون می گشتند. از کنار تون حمامی(بدترین جای حمام که بوی بسیار بدی هم دارد) گذشتند. هارون الرشید و زبیده دیدند که پیرزن و پیرمردی در تون حمام زندگی میکنند. از لای در نگاه کردند دیدند که یک ظرف آب جلوی خودشان گذاشتهاند یک مقدار نان خشک هم در آن خرد کردند. و خانم یک لقمه از این آب درمی آورد و در دهان شوهرش میگذارد و شوهر هم یک لقمه درمیآورد و در دهان خانمش میگذارد. بعد هارون به زبیده گفت که زبیده چی میبینی؟ زبیده دو صفحه شعر گفته است که من فراموش کردهام. شعر عربی است مضمونش این است که میبینم که اینها لذتی میبرند که شاهان و شاهزادگان در آرزوی این لذت میمیرند و هیچ وقت به این لذت نمیرسند. بعد ابوالفرج اصفهانی نقل می کند که هارون الرشید گریه میکرد و می گفت زبیده همینطور است. من و تو هم همینگونه هستیم، من و تو هم هیچ وقت به این لذت نمی رسیم.
🔹ممکن است به نظر ما برسد که این سخن قابل دفاعی نیست، ولی به نظر انسان سنتگرا، خدا به این زندگی برکت میدهد. یعنی او از همان نان خشکش لذت میبرد، اما شما از چلوکبابتان لذت نمی برید. این هم که رزق شما شده است، همه رزقها به همه دهانها یک جور مزه نمی کند، و این فقط در خوردنیها نیست.
➖ درسگفتارسنتگرایی،تجددگرایی،پساتجددگرایی، جلسه 13
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹قدمای ما اعتقاد داشتند که یک مفهومی وجود دارد به نام نعمت(دارایی)،یک مفهوم دومی داریم به نام رزق،یک مفهوم سومی داریم به نام برکت.اگر بخواهید ببینید که خدا از لحاظ ثروت چه میزان به من نعمت داده است،باید بروید تمام اموال من را ببینید که چقدر است و این نعمتی است که از لحاظ ثروت به من داده اند.اما قدما می گفتند اگر تمام ثروت فلانی را حسابرسی کردید و گفتید که او n میلیون تومان ثروت دارد، تازه نعمت مادی او را فهمیده اید.اما رزق مادی این نیست، رزق مادی آن مقدار از این nمیلیون تومان است که از آن لذت حائز بشود باقی دیگر رزق نبوده است. یعنی اگر من ده قالی داشته باشم ولی تمام عمرم روی دو قالی خوابیده باشم آن دوتا رزق من بوده است و بقیه رزق نبوده است. رزق یعنی آنچه شما از آن برخوردار می شوید. آنچه از آن انتفاع می برید، نه اینکه نگهبانش هستید.
🔹آنها به مفهوم سومی به نام برکت نیز قائل بودند و آن این بود که می گفتند هر رزقی، برکت نیست. یعنی ممکن است ما سه نفر باشیم، من 10 کیلو عسل داشته باشم،شما 20 کیلو و شخص سوم 30 کیلو عسل داشته باشد، اما همه ما 1 کیلو از عسلهای خود را بتوانیم مصرف کنیم. این 1 کیلو رزق ماست و آن 9 کیلوی اضافه، 19 کیلوی اضافه و 29 کیلوی اضافه، رزق نبوده است. اما از بین ما که هر کدام یک کیلو عسل خوردیم، آیا به یک میزان به ما مزه کرد؟این مزه کردن، برکت زندگی است و آنها می گفتند که رزقها هم به انسان یک نوع مزه نمی دهند.
🔹داستان معروف هارون الرشید و زبیده را به خاطر بیاورید که در تاریخ آمده است.در اقانی، ابوالفرج اصفهانی نقل می کند که هارون الرشید عباسی عادتش این بود که شبها با لباس مبدل میان مردم کوچه و بازار می رفت که وضع زندگی آنها را ببیند. یک بار با زبیده بانوی بزرگ حرمسرای هارون می گشتند. از کنار تون حمامی(بدترین جای حمام که بوی بسیار بدی هم دارد) گذشتند. هارون الرشید و زبیده دیدند که پیرزن و پیرمردی در تون حمام زندگی میکنند. از لای در نگاه کردند دیدند که یک ظرف آب جلوی خودشان گذاشتهاند یک مقدار نان خشک هم در آن خرد کردند. و خانم یک لقمه از این آب درمی آورد و در دهان شوهرش میگذارد و شوهر هم یک لقمه درمیآورد و در دهان خانمش میگذارد. بعد هارون به زبیده گفت که زبیده چی میبینی؟ زبیده دو صفحه شعر گفته است که من فراموش کردهام. شعر عربی است مضمونش این است که میبینم که اینها لذتی میبرند که شاهان و شاهزادگان در آرزوی این لذت میمیرند و هیچ وقت به این لذت نمیرسند. بعد ابوالفرج اصفهانی نقل می کند که هارون الرشید گریه میکرد و می گفت زبیده همینطور است. من و تو هم همینگونه هستیم، من و تو هم هیچ وقت به این لذت نمی رسیم.
🔹ممکن است به نظر ما برسد که این سخن قابل دفاعی نیست، ولی به نظر انسان سنتگرا، خدا به این زندگی برکت میدهد. یعنی او از همان نان خشکش لذت میبرد، اما شما از چلوکبابتان لذت نمی برید. این هم که رزق شما شده است، همه رزقها به همه دهانها یک جور مزه نمی کند، و این فقط در خوردنیها نیست.
➖ درسگفتارسنتگرایی،تجددگرایی،پساتجددگرایی، جلسه 13
@mostafamalekian
رویکرد گزینشگرانه به قرآن و سایر متون معنوی
استاد مصطفی ملکیان
🔴 رویکرد گزینشگرانه به قرآن و سایر متون معنوی
پاسخی به پرسشی در میزگرد «تعقل و تدیّن» – سنندج
🎙 استاد مصطفی ملکیان
گزینشگری در متون دینی، فلسفی، عرفانی و... بسیار امر پسندیدهای است،
ولی کسانی که خود را دیندار میدانند،
اقتضای ایمان دینیشان این است که به همهی متن مقدس خود ایمان داشته باشند.
اگر مقداری از آن را بپذیرند و مقداری را نپذیرند و بهصورت گزینشی عمل کنند،
دیگر نمیتوانند ادعای ایمان و مسلمانی کنند.
@mostafamalekian
پاسخی به پرسشی در میزگرد «تعقل و تدیّن» – سنندج
🎙 استاد مصطفی ملکیان
گزینشگری در متون دینی، فلسفی، عرفانی و... بسیار امر پسندیدهای است،
ولی کسانی که خود را دیندار میدانند،
اقتضای ایمان دینیشان این است که به همهی متن مقدس خود ایمان داشته باشند.
اگر مقداری از آن را بپذیرند و مقداری را نپذیرند و بهصورت گزینشی عمل کنند،
دیگر نمیتوانند ادعای ایمان و مسلمانی کنند.
@mostafamalekian
Audio
🔊نقدی بر روشنفکران دینی| چرا پروژه روشنفکری دینی شکست خورده است؟ | مصطفی ملکیان| میزگرد «تعقل و تدیّن» – سنندج
➖مصطفی ملکیان: روشنفکران دینی با التزام همزمان به عقل و دین مثل یک مرد دو زنه هستند که نه این را می توانند راضی کنند نه آن را و آخرش هم باید در مسجد بخوابند!
@mostafamalekian
➖مصطفی ملکیان: روشنفکران دینی با التزام همزمان به عقل و دین مثل یک مرد دو زنه هستند که نه این را می توانند راضی کنند نه آن را و آخرش هم باید در مسجد بخوابند!
@mostafamalekian
🔴 دو پیشفرض مهم رأی تالس
✍مصطفی ملکیان
🔷 تاریخ فلسفهی غرب معمولاً با شرح احوال و آراء تالس، فیلسوف اهل ملطیه (میلتوس Miletus)، آغاز میشود؛ زیرا پیش از تالس، هیچ متفکر یا فیلسوف شناختهشدهای وجود ندارد. از این جهت میتوان گفت که تالس بهنوعی نخستین فیلسوف تاریخ بوده است.
🔷 تالس، ظاهراً نخستین متفکری است که معتقد بود در پس کثرتهای جهان طبیعت، وحدتی نهفته است. به بیان دیگر، اشیای متکثر عالم ماده و مادیات منشأ واحدی دارند و همه صورتهای متغیر یک عنصر اولیه و نهاییاند که از آن ایجاد شده و سرانجام به آن خواهند پیوست.
🔷 برای تشبیه، میتوان گفت اشیاء مانند امواج یک اقیانوساند؛ با وجود تفاوتها و تکثرشان، همگی از آب برخاسته و به آب بازمیگردند. بنابراین، آب هم عنصر اولیه و هم عنصر نهایی آنهاست. هر موجی از آب آغاز میشود و به آن خاتمه مییابد. البته، امواج در همان حال که موجاند، آب نیز هستند؛ نه اینکه ابتداء آب باشند، سپس موج، و دوباره به آب تبدیل شوند. از دیدگاه تالس، جهان طبیعت نیز چنین حالتی دارد، یعنی همهی اشیاء از یک مادهی بنیادین، که مادةالمواد جهان است، ساخته شدهاند. او این مادةالمواد را «آب» میداند.
🔷 دربارهی این دیدگاه، دو نکته حائز اهمیت است:
1️⃣ درک این حقیقت که در پسِ کثرتهای عالم، وحدتی وجود دارد، خود امری بسیار مهم و نیازمند ذهنی دقیق و ورزیده است. آنچه ما از طریق حواس خود دریافت میکنیم، چیزی جز تکثر و تنوع نیست. ما در جهان، اشیای متعددی با اشکال، اندازهها، رنگها و ویژگیهای متفاوت میبینیم. اگر صرفاً به حواس خود متکی باشیم، هرگز جهان را یکنواخت و یکپارچه نخواهیم یافت. بنابراین، توجه به وحدت در پس این کثرتها، که پیش از تالس سابقه نداشته است، نشان از تفکری عمیق دارد.
2️⃣ اعتقاد به وحدت در کثرت، پیشفرضی مهمتر از خود این اعتقاد دارد: تمایز میان بود (Reality) و نمود (Appearance). اگر تنها به دادههای حسی خود تکیه کنیم، هرگز به وحدت پی نخواهیم برد. اما اگر بپذیریم که ورای آنچه حواس ما نشان میدهند، وحدتی وجود دارد، در واقع پذیرفتهایم که بود (آنچه در حقیقت وجود دارد) با نمود (آنچه بر ذهن ما عرضه میشود) متفاوت است. به تعبیر دیگر، آنچه در ذات خود در طبیعت وجود دارد، بود است، و آنچه ما از طریق حواس دریافت میکنیم، نمود جهان بر ذهن ماست. از آنجا که نمودها نشاندهندهی تکثر و تنوع هستند، اگر بخواهیم به وحدت باور داشته باشیم، باید بپذیریم که جهانی ورای نمودها وجود دارد که همان وحدت حقیقی آن است.
🔷 این تمایز میان بود و نمود بدان معناست که شناخت ما از واقعیت به سادگی امکانپذیر نیست. تفکیک بین «بود» و «نمود» شبیه به تفکیکی است که کانت (Kant) بین این دو قائل بود. با این حال، دو تفاوت اساسی میان آنها وجود دارد: تفاوت اول این است که سخن کانت، دست کم به ادعای خودش، یک «مسئله» است نه یک «پیشفرض». زیرا پیشفرض به چیزی اطلاق میشود که از دیگران خواسته میشود بدون اقامهی دلیل آن را بپذیرند. اما مسئله نیازمند برهان است و کانت برای دیدگاه خود دلایل منطقی ارائه میدهد. تفاوت دوم این است که سخن تالس تنها دربارهی جهان طبیعت بود، اما تمایز کانت میان متعلق شناسایی، چنانکه هست، و آنگونه که بر ذهن ما جلوه میکند، شامل هم جهان طبیعت و هم ماورای طبیعت میشود. از این نظر، دیدگاه کانت از نظر مصداقی، گستردهتر و اعم از سخن تالس است.
🔷 در مقابل، در فلسفهی اسلامی، مطابقت ذهن با عین بهعنوان یک پیشفرض پذیرفته شده است. این فلسفه بر شباهت عالم ذهنی با عالم عینی تأکید دارد، که بهمعنای امکان شناخت واقعیت همانگونه که هست، میباشد.
🔷 البته این رأی پیشفرضهای دیگری هم دارد، ولی عمدهترینش همان است که گفته شد.
➖ تاریخ فلسفهی غرب، جلد اول، تالس
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔷 تاریخ فلسفهی غرب معمولاً با شرح احوال و آراء تالس، فیلسوف اهل ملطیه (میلتوس Miletus)، آغاز میشود؛ زیرا پیش از تالس، هیچ متفکر یا فیلسوف شناختهشدهای وجود ندارد. از این جهت میتوان گفت که تالس بهنوعی نخستین فیلسوف تاریخ بوده است.
🔷 تالس، ظاهراً نخستین متفکری است که معتقد بود در پس کثرتهای جهان طبیعت، وحدتی نهفته است. به بیان دیگر، اشیای متکثر عالم ماده و مادیات منشأ واحدی دارند و همه صورتهای متغیر یک عنصر اولیه و نهاییاند که از آن ایجاد شده و سرانجام به آن خواهند پیوست.
🔷 برای تشبیه، میتوان گفت اشیاء مانند امواج یک اقیانوساند؛ با وجود تفاوتها و تکثرشان، همگی از آب برخاسته و به آب بازمیگردند. بنابراین، آب هم عنصر اولیه و هم عنصر نهایی آنهاست. هر موجی از آب آغاز میشود و به آن خاتمه مییابد. البته، امواج در همان حال که موجاند، آب نیز هستند؛ نه اینکه ابتداء آب باشند، سپس موج، و دوباره به آب تبدیل شوند. از دیدگاه تالس، جهان طبیعت نیز چنین حالتی دارد، یعنی همهی اشیاء از یک مادهی بنیادین، که مادةالمواد جهان است، ساخته شدهاند. او این مادةالمواد را «آب» میداند.
🔷 دربارهی این دیدگاه، دو نکته حائز اهمیت است:
1️⃣ درک این حقیقت که در پسِ کثرتهای عالم، وحدتی وجود دارد، خود امری بسیار مهم و نیازمند ذهنی دقیق و ورزیده است. آنچه ما از طریق حواس خود دریافت میکنیم، چیزی جز تکثر و تنوع نیست. ما در جهان، اشیای متعددی با اشکال، اندازهها، رنگها و ویژگیهای متفاوت میبینیم. اگر صرفاً به حواس خود متکی باشیم، هرگز جهان را یکنواخت و یکپارچه نخواهیم یافت. بنابراین، توجه به وحدت در پس این کثرتها، که پیش از تالس سابقه نداشته است، نشان از تفکری عمیق دارد.
2️⃣ اعتقاد به وحدت در کثرت، پیشفرضی مهمتر از خود این اعتقاد دارد: تمایز میان بود (Reality) و نمود (Appearance). اگر تنها به دادههای حسی خود تکیه کنیم، هرگز به وحدت پی نخواهیم برد. اما اگر بپذیریم که ورای آنچه حواس ما نشان میدهند، وحدتی وجود دارد، در واقع پذیرفتهایم که بود (آنچه در حقیقت وجود دارد) با نمود (آنچه بر ذهن ما عرضه میشود) متفاوت است. به تعبیر دیگر، آنچه در ذات خود در طبیعت وجود دارد، بود است، و آنچه ما از طریق حواس دریافت میکنیم، نمود جهان بر ذهن ماست. از آنجا که نمودها نشاندهندهی تکثر و تنوع هستند، اگر بخواهیم به وحدت باور داشته باشیم، باید بپذیریم که جهانی ورای نمودها وجود دارد که همان وحدت حقیقی آن است.
🔷 این تمایز میان بود و نمود بدان معناست که شناخت ما از واقعیت به سادگی امکانپذیر نیست. تفکیک بین «بود» و «نمود» شبیه به تفکیکی است که کانت (Kant) بین این دو قائل بود. با این حال، دو تفاوت اساسی میان آنها وجود دارد: تفاوت اول این است که سخن کانت، دست کم به ادعای خودش، یک «مسئله» است نه یک «پیشفرض». زیرا پیشفرض به چیزی اطلاق میشود که از دیگران خواسته میشود بدون اقامهی دلیل آن را بپذیرند. اما مسئله نیازمند برهان است و کانت برای دیدگاه خود دلایل منطقی ارائه میدهد. تفاوت دوم این است که سخن تالس تنها دربارهی جهان طبیعت بود، اما تمایز کانت میان متعلق شناسایی، چنانکه هست، و آنگونه که بر ذهن ما جلوه میکند، شامل هم جهان طبیعت و هم ماورای طبیعت میشود. از این نظر، دیدگاه کانت از نظر مصداقی، گستردهتر و اعم از سخن تالس است.
🔷 در مقابل، در فلسفهی اسلامی، مطابقت ذهن با عین بهعنوان یک پیشفرض پذیرفته شده است. این فلسفه بر شباهت عالم ذهنی با عالم عینی تأکید دارد، که بهمعنای امکان شناخت واقعیت همانگونه که هست، میباشد.
🔷 البته این رأی پیشفرضهای دیگری هم دارد، ولی عمدهترینش همان است که گفته شد.
➖ تاریخ فلسفهی غرب، جلد اول، تالس
@mostafamalekian
🔴نشست نقد و بررسی کتاب همبستگی انسانی در پرتو نظریه و روایت
نحوه برگزاری: حضوری و آنلاین
ثبت نام
@mostafamalekian
نحوه برگزاری: حضوری و آنلاین
ثبت نام
@mostafamalekian
🔴مصطفی ملکیان:
🔹متفاوت بودن ظاهر و باطن دو مفهوم در دل خود دارد:
🔹 یکی این که اگر افراد از ظاهر و باطن یکدیگر و تفاوت فاحش آن مطلع بودند، نمیتوانستند در جامعه با یکدیگر همبستگی و پیوند و رابطه داشته باشند.
🔹و دوم این که اصولا همبستگی بین این افراد بر مبنای مخفی نگه داشتن باطن آنها شکل گرفته است. باطنی که اگر آشکار شود، هر کس به گوشهای فرار میکند، و چون نمیخواهند این همبستگی از بین برود به آن ادامه میدهند.
🔹در واقع مثل جوجه تیغیهایی رفتار میکنند که هنگام سرد شدن هوا به یکدیگر نزدیک میشوند که از بودن با هم گرم شوند. ولی چون بدنشان پوشیده از تیغهایی است باید فاصله بین خود با دیگری را رعایت کنند. اگر به هم نزدیک شوند، گرم میشوند و در همان حال با تیغهایشان به یکدیگر آسیب خواهند زد.
@mostafamalekian
🔹متفاوت بودن ظاهر و باطن دو مفهوم در دل خود دارد:
🔹 یکی این که اگر افراد از ظاهر و باطن یکدیگر و تفاوت فاحش آن مطلع بودند، نمیتوانستند در جامعه با یکدیگر همبستگی و پیوند و رابطه داشته باشند.
🔹و دوم این که اصولا همبستگی بین این افراد بر مبنای مخفی نگه داشتن باطن آنها شکل گرفته است. باطنی که اگر آشکار شود، هر کس به گوشهای فرار میکند، و چون نمیخواهند این همبستگی از بین برود به آن ادامه میدهند.
🔹در واقع مثل جوجه تیغیهایی رفتار میکنند که هنگام سرد شدن هوا به یکدیگر نزدیک میشوند که از بودن با هم گرم شوند. ولی چون بدنشان پوشیده از تیغهایی است باید فاصله بین خود با دیگری را رعایت کنند. اگر به هم نزدیک شوند، گرم میشوند و در همان حال با تیغهایشان به یکدیگر آسیب خواهند زد.
@mostafamalekian