Telegram Web Link
لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(٢٥٦)

معنی آیه:

دین‌داری یه چیزیه که باید از دل آدم بجوشه، نه اینکه کسی رو به زور وادار بهش کرد. راه درست و غلط کاملاً روشنه، هر کی خودش باید انتخاب کنه. اگه کسی با دل پاک و نیت راست، از کارایی که با خواست خدا جور درنمیاد دوری کنه و به خدا ایمان بیاره، تکیه‌گاهی پیدا می‌کنه محکم‌تر از هر پناهی، جوری که ذره‌ای شک و تردید تو دلش جا نمی‌مونه. خدا همیشه می‌شنوه، همه‌چیز رو می‌دونه، و حواسش به همه‌مون هست.


معنی تک تک کلمه‌ها:

لَا: نه، هرگز، اصلاً
إِكْرَاهَ: اجبار، زور، وادار کردن
فِي: در، توی، داخلِ
الدِّينِ: دین، باور، راه و رسم زندگی
قَدْ: قطعاً، حتماً، واقعاً
تَبَيَّنَ: روشن شد، معلوم شد، مشخص شد
الرُّشْدُ: راه درست، هدایت، مسیر خوب
مِنَ: از بینِ، از میانِ، از سمتِ
الْغَيِّ: گمراهی، بی‌راهه، مسیر اشتباه
فَمَنْ: پس هر کسی که، بنابراین اون کسی که، هر کی که
يَكْفُرْ: انکار کنه، قبول نداشته باشه، پشت کنه
بِالطَّاغُوتِ: طاغوت (هر چی غیر خداییه)، زورگوها، چیزای گمراه‌کننده
يُؤْمِنْ: ایمان بیاره، باور کنه، دل بده به
بِاللَّهِ: به خدا، به پروردگار، به معبود
فَقَدِ: پس دیگه، در نتیجه، بنابراین
اسْتَمْسَكَ: چنگ زده، سفت گرفته، محکم چسبیده
بِالْعُرْوَةِ: دستگیره، بند محکم، حلقه‌ی اتصال
الْوُثْقَىٰ: خیلی محکم، حساب‌شده، مطمئن
لَا: نه، اصلاً، هیچ‌جوره
انْفِصَامَ: شکستن، جدا شدن، گسستن
لَهَا: برای اون، واسه اون، متعلق به اون
وَاللَّهُ: و خدا، و پروردگار، و ذات یکتا
سَمِيعٌ: شنوا، گوش‌به‌زنگ، حواس‌جمع
عَلِيمٌ: دانا، آگاه، همه‌چیز‌دان

این آیه می‌گه:
دین اجباره؟ نه بابا.
زور که توی کار خدا نیست.
و خدا به دلِ آدم کار داره.
چون دین، یه چیز دلیه، نه ظاهری. یه اعتقاده، نه یه نمایش. ایمان باید از تو دل بجوشه،
خودت باید بخوای. خودت باید انتخاب کنی.
البته وقتی از دلت جوشید اون وقت ساری و جاری می‌شه در تمام رفتار و کردار و گفتارت روش و منش ات.
مثل آبی که زیر زمینه وقتی جوشید وقتی بالا آمد روی سطح زمین جاری شد چه باغ و بستانی به راه میندازه.
پس دلت پاک باشه نداریم این مثل اینه که بگیم دل زمین باید آب داشته باشد خب داشته باشه چه فایده‌؟
به هر حال راه روشنه. بی‌راهه هم روشنه.
خودت می‌فهمی. و فرق‌شون معلومه.
می‌خوای بری سمت نور؟ برو.
می‌خوای بمونی توی تاریکی؟ اونم انتخاب خودته.
اگه دیدی یه چیزی، یه کسی، یه فکری داره از خدا دورت می‌کنه، ردش کن. پشت کن بهش. نذار توی دلت جا باز کنه، جا خوش کنه.
اونا اسمشون "طاغوته". یعنی هرچی که می‌خواد تو رو از حق دور کنه؛ فرقی نداره بت باشه، آدم باشه، پول باشه، فکر غلط باشه. همه‌شون طاغوت‌ان.
اگه دلتو به خدا بدی،‌اگه بهش تکیه کنی، اگه باورش کنی، بدون که چسبیدی به یه طناب محکم. یه تکیه‌گاه بی‌نقص. یه بندِ مطمئن. یه پناهِ امن. چون این طناب همون "عروه‌الوثقی"‌ست. همون حقیقتی که نه می‌لرزه، نه پاره می‌شه، نه خراب می‌شه. چون بر پایه‌ی توحیده. چون ریشه‌ش صفات زیبای خداست.
جوری که نه پاره می‌شه، نه شُل می‌شه، نه رها می‌کنه.
دستتو می‌گیره، محکم. و پرتت نمی‌کنه وسط طوفان. و رهات نمی‌کنه لای هجوم فکر و ترس.
چرا؟ چون خدا… همه چیزو می‌شنوه. همه چیزو می‌دونه.
هم دلِ تو رو می‌بینه، هم حرفِ بی‌صدات رو می‌شنوه. پس نمی‌تونی وانمود کنی مؤمنی، ولی تو دلت یه چیز دیگه باشه. با خدا نمی‌شه فیلم بازی کرد.
حواسش بهت هست. دل و نیتتو می‌فهمه.
و صداش بزنی، جوابتو می‌ده.

نتیجه اینکه:
زندگی مثل یه دو راهه است.
یه راه می‌ره سمت خدا، یه راه سمت بی‌راهه. یکی نور داره، یکی تاریکی. یکی آرومه، یکی پر از آشوبه.
ولی انتخاب با توئه.
هیچ‌کس حق نداره دستتو بکشه به زور. نه سمت خوب، نه سمت بد. خودت باید بخوای. خودت باید بفهمی. خودت باید تصمیم بگیری.
چون اگه دین با زور باشه، می‌شه پوسته. می‌شه قلابی. اما دین واقعی یعنی رشد، یعنی راه پیدا کردن. یعنی برسی به حقیقت. و این فقط با دل ممکنه، نه با ترس.
چون وقتی دلت با خدا باشه،‌دیگه گم نمی‌شی. دیگه نمی‌لرزی. دیگه نمی‌ترسی.
چون تکیه دادی به محکم‌ترین نقطه‌ی دنیا. به کسی که همیشه هست. همیشه می‌شنوه. همیشه خبر داره. واسه همینه که اسلام با شمشیر نیومد تو دل‌ها. با منطق اومد. با فکر. با استدلال. با حرف حساب. اینو بدون که هیچ‌جا تو تاریخ نمی‌گه پیغمبر یکی رو به زور مسلمون کرده باشه. حتی پدر اجازه نداره بچه‌شو با زور مسلمان کنه. چه برسه به بقیه.
پس حواست باشه. هر صدایی رو دنبال نکن. هر نوری، نور واقعی نیست.
ولی خدا؟
نور خالصه. امن و بی‌انتها.
و انتخاب با توئه.
نهج‌البلاغه
#حکمت_38
بخش ششم
محمد رضا رنجبر
@mrranjbar3
نهج البلاغه
حکمت ۳۸
بخش ششم

وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ

امیر گلها که درود خدا بر او باد فرمود: از دوستی با خسیس پرهیز کن، زیرا چیزی را که به شدت به آن نیازمند هستی، از تو دریغ می‌دارد.

واژه‌ها:

وَ: و، همچنین، علاوه بر این
إِيَّاكَ: مراقب باش، دوری کن، پرهیز کن
وَ: و، همچنین، به علاوه
مُصَادَقَةَ: دوستی، رفاقت، همراهی
الْبَخِيلِ: خسیس، تنگ‌نظر
فَإِنَّهُ: زیرا که او، چراکه او، چون او
يَقْعُدُ: می‌نشیند، فاصله می‌گیرد، دور می‌ایستد
عَنْكَ: از تو، کنار تو، دور تو
أَحْوَجَ: نیازمندترین، بیشترین محتاج، شدیداً نیازمند
مَا: آنچه، چیزی که، هر آنچه
تَكُونُ: هستی، قرار داری، وجود داری
إِلَيْهِ: به آن، نسبت به آن
شرح:
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش گل فروخوان تا زر نهان ندارد

گل در ابتدا غنچه است و بسته؛ و در نهایت شکفته و باز می‌شود.
و چه آن زمانی که غنچه است و چه آن هنگام که شکفته، درونش ماده‌ای به نام «پرچم» وجود دارد.
و کار پرچم، تولید گرده‌ است؛ گرده‌های ریز و زردرنگ. و گرده‌ها به گونه‌ای هستند که اگر به گل‌های دیگر برسند، آن گل‌ها بارور می‌شوند و در نهایت تبدیل به میوه یا دانه می‌گردند.
و گرده‌ها خودبه‌خود منتقل نمی‌شوند و از گلی به گل دیگر نمی‌رسند، مگر اینکه پای حشراتی در میان باشد؛ مانند زنبورهای عسل یا پروانه‌ها. و برای اینکه زنبورهای عسل و پروانه‌ها این نقل‌وانتقال را صورت بدهند، گل‌ها بوی خوشی از خود متصاعد می‌کنند. و از آنجا که زنبورها و پروانه‌ها به بوی خوش علاقه‌مندند، خود را به گل‌ها می‌رسانند تا بهره بیشتری از عطر ببرند. و در این میان دست و پای آن‌ها به گرده‌ها آغشته می‌شود و سپس روی گل‌ها یا شکوفه‌های دیگر می‌نشینند تا از عطر بیشتری بهره‌مند شوند. و در همین روند، گرده‌ها منتقل می‌شوند و به مادگی گل‌ها و شکوفه‌ها می‌رسند. و اینجاست که عمل تلقیح صورت می‌گیرد و آن‌ها بارور شده و در نهایت تبدیل به میوه یا دانه می‌شوند.
پس، پرچم سرمایه‌ی گل است و چون غالباً زردرنگ است ـ و زرد هم همرنگ زر (طلا) ـ حافظ آن را به طلا تشبیه کرده است. و از آنجا که وقتی گل به‌صورت غنچه است، این طلای خود را پنهان کرده و در اختیار گلی دیگر قرار نمی‌دهد، او را به یک بخیل تشبیه می‌کنند. و نقطه مقابل آن، گلی است که شکفته و باز شده و زرهای خود را کف دست دارد و سخاوتمندانه نثار زنبورها و پروانه‌ها می‌کند؛ او را به انسان سخاوتمند (سخی) تشبیه کرده‌است.
و می‌گوید: از قول من برو و در گوش غنچه آهسته بخوان و بگو که پیش از تو کسی بود به نام قارون، و قارون آن‌قدر از این دست طلاها در گنج و گنجینه‌های خود داشت که کلید آن گنج‌ها را مرکب‌ها باید حمل می‌کردند. اما چون بخیل و ممسک بود و همه را برای خود می‌خواست، همه بر باد شد. پس عبرت بگیر و پا جای پای او نگذار:
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش گل فروخوان تا زر نهان ندارد

حال، در نگاه وجود نازنین امیرالمؤمنین علیه‌السلام، آدم‌ها همچون گل‌اند؛ و همچون گل‌ها، پاره‌ای غنچه‌اند و پاره‌ای شکفته.
و آدم‌های بخیل، غنچه‌اند؛ و آدم‌های سخاوتمند، گل‌های شکفته.
و در ساعات پایانی عمر شریف خود، به وجود نازنین امام حسن مجتبی علیه‌السلام فرمود:
پسرم، اگر می‌خواهی با کسی طرح رفاقت بریزی، مراقب باش غنچه نباشد! با غنچه‌ها، یعنی بخیل‌ها، رفاقت نکن. یعنی با کسی رفیق باش که مثل گل، شکفته و دست و دل‌باز باشد؛ بریزد و بپاشد و چرتکه نیندازد.
وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ؛
پسرم! فاصله بگیر و بپرهیز از دوستی با آدمی که غنچه است؛ یعنی بخیل. با غنچه‌ها رفاقت نکن.
چرا؟!
چون تا داری، دور تو هستند و وقتی نداری، از تو دور می‌شوند. تا داری، در کنار تواند و وقتی نداری، از تو کناره می‌گیرند. و در کناره‌گیری خود، رنج مضاعفی بر تو تحمیل خواهند کرد.
چون در این صورت، تو دو رنج داری: یکی رنج نداری و دیگری رنج ندادی. و این دومی، بسیار دردناک‌تر است؛ چون روحی و روانی‌ست و روانت را به‌هم می‌ریزد. چون می‌بیند و می‌داند که تو سخت حاجتمندی، اما نشسته است و هیچ قدم بر نمی دارد و اقدامی نمی‌کند، در حالی‌که شدت نیاز تو را می‌فهمد، و می‌فهمد که چیزی نمانده است تا به میله‌های زندان برسی، اما باز هم حرکتی نمی‌کند.
فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ؛
این جمله در اصل چنین بوده است:
فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ مَا تَکُونُ أَحْوَجَ إِلَیْهِ
یعنی او جدی‌جدی می‌نشیند و حرکتی نمی‌کند؛ اقدامی نسبت به تو نمی‌نماید، درست همان‌زمان که تو بیش از همیشه نیازمندی.
و برای اینکه حضرت شدت حاجت را نشان دهد، طبق قاعده عرب، کلمات را جابه‌جا کرده و فرمود:
أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ؛
و با این جابه‌جایی، شدت نیاز را نشان داد؛ و رساند که حتی در شدیدترین حالت نیاز هم، او حاضر نیست قدمی برای تو بردارد.
نتیجه‌ اینکه:
آدم بخیل، در تنگناهای زندگی، تو را تنها می‌گذارد و هیچ دستگیری نمی‌کند. در حالی‌که آدم سخاوتمند، همچون گل شکفته، دیگران را از دارایی‌های خود بهره‌مند می‌سازد. پس در دوستی و رفاقت، سراغ انسان‌های دست‌ودل‌باز برو، نه غنچه‌ها یعنی آدم های بخیل.

برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی:
۱. پیش از رفاقت، رفتار مالی و عاطفی طرف مقابل را بررسی کن.
۲. در تعامل با دیگران، دنبال نشانه‌های سخاوت یا بخل باش، مخصوصاً در موقعیت‌های ساده.
۳. اگر کسی را دیدی که فقط در روزهای خوشی با توست، در سختی‌ها روی او حساب نکن.
۴. خودت هم تلاش کن گل شکفته باشی؛ بوی خوبی از تو متصاعد شود تا دل‌ها را جذب کنی.
۵. معیار رفاقت را روی سود متقابل نگذار، بلکه بر اساس انسانیت و دست‌گیری بنا کن.
نهج‌البلاغه
#حکمت_38
بخش هفتم
محمد رضا رنجبر
@mrranjbar3
نهج البلاغه
حکمت ۳۸
بخش هفتم

وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ

امیر گلها که درود خدا بر او باد فرمود: از رفاقت با انسان گناهکار دوری کن، چرا که به خاطر چیز ناچیز تو را واگذار می‌کند.


واژه‌ها:

وَ : و، همچنین، بعلاوه
إِيَّاكَ : تو را پرهیز می‌دهم، بپرهیز، فاصله بگیر
مُصَادَقَةَ : رفاقت، دوستی، همراهی
الْفَاجِرِ : بدکار، گناهکار، نافرمان
فَإِنَّهُ : زیرا او، چونکه او، چرا که او
يَبِيعُكَ : می‌فروشد تو را، معامله می‌کند با تو، واگذار می‌کند تو را
بِالتَّافِهِ : به چیز بی‌ارزش، به چیز اندک و ناچیز، به چیز کم‌ارزش
شرح:

ماهی در دریا، کنار ساحل چشمش به یک کرمِ معلق در آب می‌افتد و با چه شور و شوق و هیجانی به سمت آن هجوم می‌آورد و با چه ولعی آن را به دهان می‌گیرد، غافل از اینکه پشت آن قلابی تیز و صیادی با چشمانی تیزتر نشسته است. و همین که کرم را به دهان می‌گیرد، شستِ صیاد خبردار می‌شود و آن را از دریا بالا می‌کشد.
و همین که از دریا بیرون می‌شود، چهار ستون بدنش می‌لرزد، چون تازه می‌فهمد چه چیز را گذاشت و چه چیز را برداشت: دریا را، با همه عظمتی که داشت ـ دریایی که هرچه داشت از او بود و هرچه می‌خواست در آن بود ـ گذاشت، و کرمی مرده را برداشت، آن هم مرده و فرو نبرده، و پایان کارش هم که معلوم است: در دل آتش می‌نشیند و کبابش می‌کنند.

حال، قصه آدم فاجر چنین قصه‌ای است. فاجر از ریشه فجر است و فجر به معنای دریدن است و فاجر یعنی دریده، یعنی انسان بدکار، بی‌حیا و کسی که از گناه کردن هیچ ابایی ندارد و رسماً هم فریاد می‌زند.
حال امیرالمؤمنین علیه‌السلام در آن لحظات پایانی عمر گرانمایه خود خطاب به فرزند نازنینش می‌فرماید: پسرم، حسن جان! با چنین کسی هرگز رفاقت نکن:

«وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ؛»
از دوستی با فاجر بپرهیز!

دلیلش را هم بیان می‌کند و می‌فرماید:

«فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ؛»
چنین کسی تو را به ناچیزترین چیز می‌فروشد!

یعنی درست همان کاری که ماهی با دریا کرد.
و این هم کاملاً طبیعی است، چون آدم فاجر، خدا را کنار گذاشته است به خاطر لذت‌های خودش. آیا تو را کنار نمی‌گذارد؟!
او خدا را با چیزی بی‌ارزش عوض کرده، تو را عوض نمی‌کند؟!

بر همین اساس، قرآن کریم آیه‌ای دارد برای عروس و دامادها؛ و برای کسانی که می‌خواهند دختر خود را عروس و یا پسر خود را داماد کنند.
می‌گوید: اگر دختری باایمان بود، اما موقعیت اجتماعی یا وضعیت مالی‌اش چندان نبود ـ مثلاً پایین‌شهری بود یا حتی از شهرستان بود ـ اما داماد که فرزند شماست، از او خوشش آمد، چون خوشایند بودن فاکتور بسیار مهمی است، و دیگر آنکه از نظر فرهنگی هم فاصله‌ای نداشتند و همانند بودند، چون همانندی هم بسیار مهم است.
از سوی دیگر، دختری دیگر باشد از فلان محله بالای شهر، با موقعیت اجتماعی و مالی آن‌چنانی، تا جایی که برای شما افسانه و شگفت‌انگیز می‌نماید، اما بی‌اعتقاد و بی‌ایمان.
قرآن می‌گوید: انتخاب‌تان همان مورد اول باشد.

چرا؟ چون کسی که اهل ایمان است، و خدا را برای خودش حفظ کرده است؛ پس پسر شما را هم برای خودش حفظ می‌کند.
اما آن‌که بی‌ایمان است و خدا را کنار گذاشته، پسر شما را هم کنار خواهد گذاشت.
از این گذشته، خدا با خود ثروت می‌آورد؛ اما ثروت، با خود خدا را نمی‌آورد.

و آیه‌اش این است:

«وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ؛»
در گذشته، پایین‌ترین طبقه اجتماعی در جامعه، بردگان بودند، یعنی کنیزان و غلامان.
حال، قرآن می‌گوید: زنی، حتی اگر کنیز باشد ـ یعنی از پایین‌ترین سطح و طبقه جامعه ـ چنین زنی، بعد از فاکتورهایی که عرض کردیم (همچون خوشایندی و همانندی، که چون واضح و روشن‌اند قرآن اشاره نمی‌کند)، از زنی که این ویژگی‌ها را ندارد بلکه از طبقه بالا و برخوردار است، کنیز نیست بلکه کنیز هم دارد و به گونه‌ای است که شما را شگفت‌زده می‌کند (از جهت امکانات و برخورداری‌ها)، ولی پاک بی‌ایمان و بی‌اعتقاد است، به‌مراتب بهتر است.
و شما چنین موردی را انتخاب نکنید و انتخاب‌تان همان مورد اول باشد. چرا؟ چون اولی، خدا را دارد و خدا را برای خود حفظ کرده است؛ و چنین کسی شما را هم حفظ خواهد کرد.
و دیگر اینکه خدا می‌تواند با خود ثروت را هم بیاورد، اما ثروت، نمی‌تواند خدا را بیاورد.

یا می‌فرماید: اگر می‌خواهید عروس شوید یا دخترتان را عروس کنید و اگر کسی باشد که مورد خوشایند شماست و از نظر فرهنگی همانند است، اما موقعیت و وضعیت خوبی ندارد ولی باایمان است؛ و از طرف دیگر، جوانی باشد برخوردار، دارا و دولتمند، چنان‌که دولتمندی و برخورداری او شما را شگفت‌زده می‌کند، اما بی‌اعتقاد است، در این صورت هم، همان مورد اول را انتخاب کنید.
به همان دو دلیل:
۱. کسی که خدا را کنار گذاشته، شما را هم به‌راحتی کنار می‌گذارد.
۲. خداوند با خود ثروت می‌آورد، اما ثروت، خداوند را نمی‌آورد.

«وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ»
یعنی: اگر جوانی باشد حتی بنده، حتی غلام، اما مؤمن، به مراتب بهتر است از جوانی که غلام کسی نیست، حتی غلام هم دارد، و چنان از دارایی‌ها برخوردار و سرشار است که شما را شگفت‌زده می‌کند؛ کس‌وکار فراوان، کسب‌وکار مناسب، حتی بالاتر از تصور شما، اما بدون باور و اعتقاد.
اما شما همان اولی را انتخاب کن.

و بعد هم می‌فرماید:
«وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»
خداوند حرف‌های خود را برای مردم این‌گونه صاف و پوست‌کنده بیان می‌کند؛ و خدا کند که متوجه شوند.

نتیجه‌ اینکه:
انتخاب و رفاقت، اگر بر اساس ایمان و اخلاق نباشد، دیر یا زود تاوان سنگینی به همراه خواهد داشت؛ چرا که کسی که خدا را کنار می‌گذارد، تو را هم کنار خواهد گذاشت.

برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی:
۱. ایمان و اخلاق را معیار اصلی دوستی و ازدواج قرار بدهیم، نه ثروت یا ظاهر.
۲. در انتخاب همسر یا دوست، به تطابق فرهنگی و خوشایندی طبیعی توجه داشته باشیم، اما این‌ها را وابسته به ایمان بدانیم.
۳. با کسانی که گناه را عادی و حتی علنی می‌کنند، فاصله بگیریم؛ چون آن‌ها حتی وفادار به خالق خود نیستند، چه رسد به خلق.
۴. بدانیم که نعمت‌های ظاهری، بدون اتصال به منبع اصلی آن‌ها ـ یعنی خدا ـ نه پایدارند و نه بابرکت.
۵. فرزندان‌مان را برای چنین انتخاب‌هایی آماده کنیم و نگاه آن‌ها را از معیارهای ظاهری به ارزش‌های عمیق‌تر تغییر دهیم.
با عرض پوزش چون صوت و متن جلسه چهل و سوم و نیز متن جلسه چهل و چهارم بارگذاری نشده بود در اینجا ارسال می‌کنیم.
دور #سوم_تفسیر‌_قرآن
#سوره_بقره
#صفحه_43
آیات: ۲۵۷ تا ۲۵۹
محمدرضا رنجبر

@mrranjbar3
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ(٢٥٧)

معنی آیه:
خدا تکیه‌گاه و پشتیبان آدمای باایمانه.
دستشون رو می‌گیره، بلندشون می‌کنه، می‌برتشون از تاریکی شک و گناه، از سردی بی‌راهی و غفلت، سمت روشنایی، سمت شناخت، سمت پاکی، سمت دل‌آگاهی.
اما اونایی که دل بریدن از ایمان، بی‌خدا شدن، تکیه کردن به زور و ظلم و فریب.
طاغوت‌ها راهبرشون می‌شن. هلشون می‌دن سمت تاریکی، سمت گمراهی، سمت بی‌راهه.
روشنایی رو ازشون می‌گیرن، می‌برنشون توی شبِ بی‌ستاره.
اینا جاشون جهنمه، و همون‌جا موندنی‌ان، همیشه، تا همیشه.

معنی تک تک کلمه‌ها:
اللَّهُ: خدا، همون مهربون بی‌نهایت، همون تکیه‌گاه همیشگی، همون که همیشه هست
وَلِيُّ: یار، پشتیبان، مراقب
الَّذِينَ: اونایی که، کسانی که، افرادیکه
آمَنُوا: ایمان آوردن، باور کردن، دلشونو دادن به خدا
يُخْرِجُهُمْ: می‌کشِتشون بیرون، نجاتشون می‌ده، می‌بردشون بیرون
مِنَ: از، بیرونِ از، جدا از
الظُّلُمَاتِ: تاریکی‌ها، سیاهی‌ها، گم‌گشتگی‌ها
إِلَى: به سمت، تا، به طرف
النُّورِ: روشنایی، نور، فهم و آگاهی
وَالَّذِينَ: و اونایی که، اما کسانی که، در عوض اونایی که
كَفَرُوا: کافر شدن، پشت کردن، باور نکردن
أَوْلِيَاؤُهُمُ: یار و یاورشون، پشتیباناشون، راهبرهاشون
الطَّاغُوتُ: طاغوت، زورگوها، قدرت‌های گمراه‌کننده
يُخْرِجُونَهُمْ: می‌کِشنشون بیرون، بیرون می‌برنشون، می‌ندازنشون بیرون
أُولَٰئِكَ: اونا، این جماعت، اینا
أَصْحَابُ: اهل، ساکن، همراه
النَّارِ: آتیش، جهنم، دوزخ
هُمْ: اونا هستن، خودشونن، همونا
فِيهَا: داخلش، درونش
خَالِدُونَ: موندنی‌ان، جاودانه‌ان، برای همیشه هستن

این آیه می‌گه:
خدا پشت و پناه اوناییه که بهش ایمان آوردن. خدا تکیه‌گاه دلشونه. و همیشه هوای دلشونو داره. دستشونو می‌گیره، از سیاهی می‌کِشدشون بیرون.
از تاریکی فکر و باور. از غم و ترس و شک. از گم‌گشتگی و نادونی. می‌برتشون سمت نور. سمت آگاهی. سمت امید. سمت پاکی و آرامش.
اما اونایی که پشت کردن به خدا… دلشونو دادن دست غیرِ خدا… یار و یاورشون شده طاغوت.
یه قدرتِ دروغی.
یه تکیه‌گاهِ پوچ.
یه دشمنِ پنهون.
اونا رو می‌کِشه به عقب. از نور می‌ندازتشون تو تاریکی. از روشنی پرتشون می‌کنه تو سیاهی. از امید می‌کِشدشون تو ناامیدی. از پاکی می‌برتشون سمت گناه.
آروم‌آروم…
بی‌صدا…
بی‌خبر…

اینا همونا‌ن که ته خط، تهِ تاریکی‌ان. جاشون توی آتیشه. اونجا موندنی‌ان. اونجا موندگارن. تا همیشه.

نتیجه اینکه:
هر کسی یه راهی داره. یه تکیه‌گاهی، یه پشت‌گرمی.
یکی خدا رو داره، دلش قرصه. یکی طاغوت رو داره، دلش تاریکه.
این روزا هم همینه.
یکی با نیت پاک، دنبال راه روشنه. یکی دنبال پولِ حرومه، دنبال قدرتِ دروغ، شهرتِ پوشالی.
یکی اهل نوره، یکی اهل سایه. یکی آرومه، یکی همیشه بی‌قرار.
انتخاب با ماست.
ببین دستتو دادی به کی. ببین دلتو دادی به کجا.
اگه نور می‌خوای، باید به نور نزدیک شی. اگه روشنایی می‌خوای، باید از تاریکی دل بکنی.‌ وگرنه آروم‌آروم، بی‌هوا، پرت می‌شی.
می‌شی یکی از اونا…
پس حواست باشه. دستتو بده به خدا. چشمتو بنداز سمت نور. راهتو روشن کن. دلتو سبک کن. وگرنه… دیر می‌فهمی. خیلی دیر.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ ۖ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ(٢٥٨)

یه معنی ساده:

تا حالا دیدی یه پادشاه کله‌شق با خدا کل‌کل کنه؟
نمرود همون بود. یه قدرتی داشت که در واقع خدا بهش داده بود، ولی خیال می کرد خودش همه‌کاره‌ست. و اومد با ابراهیم بحث راه انداخت، درباره‌ی خدا!
و ابراهیم آروم و محکم گفت: «خدای من همونه که زنده می‌کنه و می‌میرونه.»
نمرود فوری گفت: «منم می‌تونم! یکی رو می‌کُشم، یکی رو آزاد می‌کنم»
ابراهیم لبخندی زد و گفت:«باشه...
خدا خورشیدو هر روز از مشرق درمیاره،
تو اگه خیلی بلدی، از مغرب درش بیار!»
همینو که گفت، اون طرف خشکش زد!
بی‌زبون موند... چی می‌تونست بگه؟ حرفی براش نمونده بود.
و آره، خدا دل همچین آدما رو ول می‌کنه تو تاریکی.
دیگه نمی‌گیره دستشونو.

معنی تک تک کلمه‌ها:
أَلَمْ تَرَ: آیا ندیدی؟، خب مگه نمی‌دونی؟
إِلَى: به، سمت، طرفِ
الَّذِي: کسی که، اون که، همونی که
حَاجَّ: بحث کرد، کل‌کل کرد، جر و بحث راه انداخت
إِبْرَاهِيمَ: با ابراهیم، سرِ ابراهیم، در مورد ابراهیم
فِي: درباره، توی، راجع‌به
رَبِّهِ: پروردگارش، خدای خودش، صاحب و تکیه‌گاهش
أَنْ: اینکه، به‌خاطر اینکه، چون
آتَاهُ: داده بود بهش، بخشیده بود بهش، رسونده بود بهش
اللَّهُ: خدا، خدای یکتا، پروردگار
الْمُلْكَ: پادشاهی، قدرت، حکومت
إِذْ: وقتی‌که، اون موقع که، زمانی‌که
قَالَ: گفت، جواب داد، بیان کرد
إِبْرَاهِيمُ: ابراهیم، حضرت ابراهیم، اون پیامبر خدا
رَبِّيَ: پروردگارم، خدای من، تکیه‌گاه من
الَّذِي: کسی که، اون که، همونی که
يُحْيِي: زنده می‌کنه، جون می‌ده، زندگی می‌بخشه
يُمِيتُ: می‌میرونه، می‌گیره جون رو، از دنیا می‌بره
قَالَ: گفت، جواب داد، دوباره گفت
أَنَا: من، خودم، این بنده‌ی خدا
أُحْيِي: زنده می‌کنم، زندگی می‌دم، جون می‌دم
أُمِيتُ: می‌میرونم، از پا درمیارم، جون می‌گیرم
قَالَ: گفت، پاسخ داد، برگشت گفت
إِبْرَاهِيمُ: ابراهیم، حضرت ابراهیم، پیامبر خدا
فَإِنَّ: خب بدون که، آره بدون، پس یادت باشه
اللَّهَ: خدا، پروردگار، خالق
يَأْتِي: میاره، می‌رسونه، ظاهر می‌کنه
بِالشَّمْسِ: خورشید رو، آفتاب رو، نور روز رو
مِنَ: از، از سمت، از طرفِ
الْمَشْرِقِ: مشرق، شرق، جای طلوع خورشید
فَأْتِ: پس بیار، حالا بیارش، نشون بده
بِهَا: اونو، همون خورشیدو، اون نور رو
مِنَ: از، سمت، طرف
الْمَغْرِبِ: مغرب، غرب، جای غروب خورشید
فَبُهِتَ: پس مبهوت شد، مات و موند، وا رفت
الَّذِي: اون کسی که، همون آدم، طرف مقابل
كَفَرَ: کفر ورزید، انکار کرد، ایمان نداشت
وَاللَّهُ: و خدا، و پروردگار، و خالق
لَا يَهْدِي: هدایت می‌کنه، راه نشون می‌ده، به راه میاره
الْقَوْمَ: قوم، مردم، جماعت
الظَّالِمِينَ: ستمگر، بی‌انصاف، آدمای نابجا و بی‌راه
این آیه می‌گه:
یه شاه بود، نمرود. قدرت داشت. ولی این قدرت رو خدا بهش داده بود.
گنده شده بود.
اما مغرور شده بود.
با ابراهیم بحث می‌کرد.
راجع به چی؟
راجع به خدا!
ابراهیم گفت: خدای من، زندگی می‌ده. مرگ می‌ده.
گفت یعنی چی؟
یعنی آفریننده‌ست. صاحب‌اختیاره. جون می‌ده، جون می‌گیره.
نمرود چی گفت؟
گفت خب، منم همین کارو می‌کنم! یکی رو آزاد می‌کنم، یکی رو می‌کشم. پس، منم می‌میرونم و زنده می‌کنم!
ابراهیم دید این یکی رو نفهمید. رفت سر اصل مطلب.
یه مثال زد. یه مثال محکم. یه مثال ساده. یه چیزی که باهاش نتونه کل‌کل کنه.
گفت: خدا خورشید رو از شرق درمیاره. می‌تونی تو از غرب درش بیاری؟ بلدی؟ بسم‌الله!
نمرود رو می گی؟
خشکش زد. ماتش برد. هیچی نتونست بگه. هیچی نداشت بگه.
و خدا، همچین آدمایی رو راه نمی‌بره. هدایت نمی‌کنه. چراغ راه رو براشون روشن نمی‌کنه.

نتیجه اینکه:
گاهی آدما یه قدرتی دارن، یه پُستی، یه مقامی، یه پولی، یه نفوذی. ولی یادشون می‌ره کی داده. یادشون می‌ره اصل کار کی هست.
و شروع می‌کنن خدا رو بازی گرفتن. زورشون میاد بگن: نمی‌دونم. نمی‌تونم. نمی‌فهمم.
ولی خدا، همیشه یه مثال داره. یه حرف ساده، ولی کوبنده. یه جمله که دلِ اون مغرور رو بلرزونه. یه منطق که نتونه جلوش وایسه.
تو هم تو زندگیت با این آدما روبه‌رو می‌شی. کسایی که با قدرتشون، حقیقتو می‌پوشونن. زور می‌گن. بحث می‌کنن. و نمی‌خوان قبول کنن.
اما تو، ابراهیم باش.
آروم. محکم. منطقی.
حقیقت‌گو. بدون ترس.
و زندگی، پره از نمرودهای کوچیک و بزرگ.
ولی فقط یکی راه رو بلده. فقط یکی بلده نور رو از دل تاریکی بیاره بیرون. و اون، خداست.
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا ۖ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ۖ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ ۖ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ۖ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ ۖ وَانْظُرْ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ ۖ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا ۚ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(٢٥٩)

معنی آیه:
یه نفر بود، از کنار یه شهر ویرونه رد می‌شد. شهری که دیگه نفس نمی‌کشید. همه‌چی مرده بود. سکوت، سردی، خاک، مرگ.
نگاه کرد. دلش لرزید. با خودش گفت:
«خدا چطوری اینا رو دوباره زنده می‌کنه؟ مگه می‌شه؟ مگه ممکنه؟ چطوری این همه خاکِ خاموش، جون بگیره؟»
همون‌جا، خدا خوابوندش. نه یه روز. نه یه هفته. صد سال.‌یه قرن.
بعد، بیدارش کرد. گفت: «چند وقت خوابی بودی؟» گفت: «فکر کنم یه روز. شاید کمتر.»
خدا گفت: «نه... صد سال خواب بودی. حالا خوب نگاه کن.»
نگاه کرد. به غذای توی خورجینش. نه فاسد شده بود، نه پوسیده. ولی الاغش؟ پودر شده بود. استخوناش ریخته بود.
بعد، خدا یه صحنه نشونش داد. یه تصویر عجیب. استخونا دونه‌دونه کنار هم. مثل پازل، مرتب.
بعد، گوشت و پوست، مثل لباس، نشست روشون. جون دوباره برگشت. حیات دوباره شکفت.
اون مرد فقط نگاه می‌کرد. با چشم پر از حیرت. با دلی پر از ایمان.
آخر سر گفت:«آره... می‌دونم... می‌دونم که خدا، هر کاری ازش برمیاد. و هیچ‌چیز براش محال نیست.»

معنی تک تک کلمه‌ها:
أَوْ: یا، یا اینکه، همچنین
كَالَّذِي: مثل کسی که، شبیه اون آدمی که، همون جور آدمی که
مَرَّ: رد شد، عبور کرد، گذشت
عَلَىٰ: از کنارِ، رویِ، از طرفِ
قَرْيَةٍ: یه ده، یه شهر، یه آبادی
هِيَ: در حالی که اون، همون، اونجا
خَاوِيَةٌ: خالی، متروکه، بی‌روح
عَلَىٰ عُرُوشِهَا: روی سقف‌هاش، سر ستون‌هاش، از بالا به پایین
قَالَ: گفت، با خودش گفت، اظهار کرد
أَنَّىٰ: چطور ممکنه؟، از کجا؟، به چه صورت؟
يُحْيِي: زنده می‌کنه، حیات می‌ده، جون می‌ده
هَٰذِهِ: اینجا رو، این ده رو، این منطقه رو
اللَّهُ: خدا، پروردگار، اون بالا سری
بَعْدَ: بعد از، پس از، وقتی که تموم شد
مَوْتِهَا: مرگش، مردنش، وقتی که مُردن
فَأَمَاتَهُ: پس خوابوندش، کُشتش
اللَّهُ: خدا، همون خدا، پروردگار
مِائَةَ: صد، یه قرن، صدتا
عَامٍ: سال
ثُمَّ: بعدش، سپس، بعد
بَعَثَهُ: زنده‌ش کرد، بیدارش کرد، دوباره فرستادش
قَالَ: گفت، پرسید، صداش کرد
كَمْ: چقدر؟، چند تا؟، چه مدت؟
لَبِثْتَ: موندی، درنگ کردی، خواب بودی
قَالَ: جواب داد، گفت، پاسخ داد
لَبِثْتُ: موندم، درنگ کردم، خواب بودم
يَوْمًا: یه روز
أَوْ: یا، یا اینکه، شاید
بَعْضَ: کمی از، قسمتی از، بخشی از
يَوْمٍ: یه روز، روزی، یک روز ناقابل
قَالَ: گفت، خدا گفت، جواب شنید
بَلْ: بلکه، نه این‌طور، در واقع
لَبِثْتَ: تو موندی، خواب بودی، درنگ کردی
مِائَةَ: صد تا، یکصد، یه قرن
فَانْظُرْ: پس نگاه کن، دقت کن، ببین
إِلَىٰ: به، طرف، سمت
طَعَامِكَ: غذات، خوردنیت، خوراکت
شَرَابِكَ: نوشیدنی‌ات، آبت، مایعاتت
لَمْ يَتَسَنَّهْ: خراب نشده، فاسد نشده، بو نگرفته
وَ انْظُرْ: و نگاه کن، بعدشم ببین، حواستو بده
إِلَىٰ: به، سمت، طرف
حِمَارِكَ: خرت، الاغت، مرکبت
وَ لِنَجْعَلَكَ: و تا تو رو قرار بدیم، تا نشونت بدیم
آيَةً: نشونه، علامت، معجزه
لِلنَّاسِ: برای مردم، واسه خلق‌الله، واسه بقیه
وَ انْظُرْ: و نگاه کن، دقت کن، حواست باشه
إِلَى الْعِظَامِ: به استخونا، به تیکه‌های بی‌جون، به اسکلت
كَيْفَ: چطور؟، به چه شکلی؟، چه جوری؟
نُنْشِزُهَا: بلندشون می‌کنیم، کنار هم می‌چینیم، زنده‌شون می‌کنیم
ثُمَّ: بعد، سپس، آنگاه
نَكْسُوهَا: می‌پوشونیمش، می‌پوشیم روش، لباس تنش می‌کنیم
لَحْمًا: گوشت، بدن، پوست و گوشت
فَلَمَّا: وقتی که، آنگاه که، همون موقع
تَبَيَّنَ: روشن شد، معلوم شد، فهمید
لَهُ: براش، برای اون، واسش
قَالَ: گفت، اعتراف کرد، زمزمه کرد
أَعْلَمُ: می‌دونم، یقین دارم، مطمئنم
أَنَّ: که، این‌که، بدون شک
اللَّهَ: خدا، پروردگار، خالق
عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ: بر همه‌چی، بر هر چیزی، روی همه کارا
قَدِيرٌ: تواناست، قادره، از عهدش برمیاد
این آیه می‌گه:
یه مردی بود... یه آدمی که از یه روستای ویرونه رد می‌شد... یه جایی که خونه‌هاش خراب شده بود، سقف‌ها افتاده بودن رو زمین... هیچ‌کس نبود... همه چی مرده بود... دلش لرزید، به خودش گفت:
«خدایا یعنی واقعاً میشه این‌همه خرابی دوباره زنده بشه؟ این مردم، این خونه‌ها، این زندگی؟»
با خودش گفت: «خدا چجوری می‌خواد اینا رو دوباره زنده کنه؟»
خدا هم همون‌جا جوابشو داد... بدون حرف... بدون بحث... یه کاری کرد که خودش بشه جواب سوال خودش!
خدا جونشو گرفت... یه روز، دو روز، یه هفته نه... صد سال خوابوندش... صد سال!
صد سال می دونی یعنی چی؟ یعنی یک قرن.
و بعد از صد سال، زنده‌ش کرد... بهش گفت: «فکر می‌کنی چقدر گذشته؟»
اونم گفت: «فکر کنم یه روز... یا نصف روز شاید...»
اما خدا گفت: «نه رفیق، صد سال گذشته!»
بعد بهش گفت: «نگاه کن به غذا و نوشیدنی‌ات... همون‌جوری مونده، تازه تازه، هیچیش نشده!»
بعد گفت: «حالا یه نگاه بنداز به الاغت... ببین چی ازش مونده... یه مشت استخون پوسیده!»
و «ما این کار رو کردیم تا تو بشی نشونه برای بقیه... تا مردم بدونن که زنده کردن مرده‌ها برا ما کاری نداره...»
بعد هم گفت: «حالا نگاه کن به همین استخونا... و ببین چطور همه رو سرِ هم می‌کنیم... و گوشت و پوست روی اون‌ها می‌کشیم... و زنده‌شون می‌کنیم، از نو... مثل اول!»
و وقتی همه‌ی اینا رو با چشماش دید... و وقتی فهمید چطور ممکنه... و وقتی قدرت خدا رو لمس کرد... با دلش گفت: «می‌دونم... می‌دونم که خدا از پسِ هر کاری برمیاد...»

نتیجه اینکه:
گاهی از ته دل می‌پرسی:
«چطور میشه درست شه؟ این دلِ ویرونه، این زندگیِ خراب، این حالِ داغون...»
گاهی حس می‌کنی دیگه راهی نیست، امیدی نیست...
اما خدا قشنگ بلده از دلِ خرابی، زندگی دربیاره. بلده از استخون خشک، یه موجود تازه بسازه. بلده زخما رو ببنده، دردا رو شفا بده، راه رو باز کنه.
فقط کافیه وایسی، نگاه کنی، صبور باشی...
همین تو، با همین دل شکسته، می‌تونی نشونه‌ی قدرت خدا باشی...
یادت باشه:
هیچ‌وقت نگو دیر شده... هیچ‌وقت نگو تموم شده... خدا همیشه بلده از نو شروع کنه... حتی از دلِ خاک... حتی بعد از صد سال...
دور #سوم_تفسیر‌_قرآن
#سوره_بقره
#صفحه_44
آیات: ۲۶۰ تا ۲۶۴
محمدرضا رنجبر

@mrranjbar3دور #سوم_تفسیر‌_قرآن
#سوره_بقره
#صفحه_44
آیات: ۲۶۰ تا ۲۶۴
محمدرضا رنجبر

@mrranjbar3
2025/07/01 04:18:23
Back to Top
HTML Embed Code: