Telegram Web Link
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانم‌کوچولو63

با لب آویزون و بغض کرده نگاهش کردم.

مگه چیکار کرده بودم که اینطوری باهام صحبت میکرد..

حس میکردم قفسه سینه ام تیر میکشه از درد
دستم روی قفسه سینه ام گذاشتم وآروم ماساژش دادم.

بطری آب یخ رو توی دستم گرفتم.دورش به خاطر سرماش ها بسته بود.

دستمو روش کشیدم و یه دستم روی بطری گذاشتم تا بازش کنم. اما هرچی زور میزدم نمیتونستم .

هیچ وقت هیچ در بطری رو نمیتونستم باز کنم.
دستش روی دستم گذاشت وبرای یک لحظه دست دیگش از روی فرمون برداشت وبا یه زور کوچیک خیلی راحت بازش کرد.دوباره با دستش فرمون گرفت.

با اینکه از دستم عصبی بود.اما بازم زیر چشمی هوای من رو داشت. حواسش بود دارم چیکار میکنم .

لبخند ریزی زدم و گردنم رو به بالا خم کردم
جزعه ای از اب رو خوردم.نفسم رو نگه داشتم تا سکسکه ام بند بیاد.

موفق هم شدم .نفس راحتی کشیدم و صاف نشستم.دور و اطرافمو نگاه کردم.

با دیدن جاده خالی که هیچ اپارتمان و خونه ای توش نبود سمت آراد برگشتم و به نیم رخش نگاهش کرد.

داشت منوکجا میبرد؟؟اصلا مگه تو تهران همچین جایی بود که هیچ خونه ای نباشه؟!!

هر لحظه استرس و ترسم بیشتر میشد .از اینکه قراره چه بلایی سرم بیاره.

هرچند بودنش کنارم خیالم راحت میکرد.اما همین بودن خودش هم میتونست بهم آسیب بزنه.

ماشین رو نگه داشت.لبمو زیر دندونم کشید و ناخنم رو توی بند کمربند فرو کردم.

از ماشین پیاده شد.با نگاهم دنبالش کردم
با دیدن اینکه داره سمتم میاد توی صندلی جمع شدم...

درو باز کرد.خم شد داخل و کمربندم رو برام باز کرد

_ پیاده شو.....

بدون هیچ عکس العملی خیره نگاهش کردم

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو64


آب دهنمو صدا دار قورت دادم...

_ من که معذرت خواهی کردم.

مچ دستمو گرفت و کشید که مجبور شدم پایین بیام تا پرتم نکنه روی زمین.

ازش کمی فاصله گرفتم...

_ میخوای چیکار کنی ؟؟

به ماشینش تکیه زدوبدون اینکه سمتم بیاد نگاهم کرد.از پشت عینک آفتابیش نمیتونستم جهت چشماشو تشخیص بدم.داشتم کلافه میشدم.

_ چندمین اشتباهت بود؟؟

پس حدسم درست بود.مکانی که انتخاب کرده بود واسه تنبیه ام بود.اما چرا اینجا؟؟!!

حتی خود محیطشم ترسناک بود.نه خونه ای.....نه آدمی......بیابون بود...

_ حواسم نبود..یعنی ندیدم چراغ....

دستشو بالا اورد که ساکت شدم و منتظر نگاهش کردم.

_ نگفتم دلیل بیار و حرف اضافه بزن .گفتم واسم بشمر.

دست به سینه شد و منتظر نگاهم کرد.یعنی چی که بشمرم ؟!چرا همیشه اینقدر حرفاش گنگ بود

_ اممم یکی کافی شاپ.....

سری به نشونه تایید تکون داد.پس درست فهمیده بودم منظورش رو، ادامه دادم...

_ یکی چند دقیقه پیش تصادفم.....

دوباره حرفمو تایید کرد.این یعنی بازم بود..

دستمو جلوی صورتم گرفتم تا نور آفتاب تو چشمام نخوره.از ماشین فاصله گرفتو سمتم اومد
به مچ دستم که جلوی صورتم گرفته بودم چنگ‌ زدو جلو کشیدم.

چون ناگهانی بود محکم خوردم توی سینه اش
اون که به قیافه اش نمیخورد دردش اومده باشه
اما من انگار به سنگ خورده باشم ، دردم گرفته بود...

_ برای چی بی اجازه اومدی خونه ی من؟؟

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانم‌کوچولو65

پس این مورد آخر بود.اما من رفته بودم تا معذرت خواهی کنم.نمیدونستم از دستم عصبی میشه.

نور افتاب مزاحم بود و نمیزاشت چهره اش رو ببینم.چشمای نیمه بازمو بهش دوختم...

_ من فقط اومده بودم واسه معذرت خواهی...

حرفم ادامه داد و گفت: معذرت خواهی و فضولی؟؟

حتما متوجه تاخیرم بابت صدای اون دختر شده بود.یعنی حق نداشتم بدونم تو خونه اش کیه؟؟

از جانب اون هر کاری میکرد اشکال نداشت
ولی من برای آب خوردنم هم باید ازش اجازه میگرفتم؟؟

درسته که اشتباه کرده بودم اجازه نگرفته بودم
اما دونستن قضیه دختره رو یه جورایی حق خودم میدونستم.

_ من صدای یه دختر رو شنیدم واسه همین وایسادم

بی تفاوت به حرفی که زده بود گفتم:خب که چی؟؟

متعجب گفتم:که چی؟؟خب چرا باید با یه دختر دیگه در ارتباط باشی؟؟

متوجه نشده بودم باهاش خیلی خودمونی حرف زدم،صدام برده بودم بالا...اینها همه از عصبانیتم بود.

صدامو پایین اوردم و خواستم ازش فاصله بگیرم
که مچ دستمو محکم نگه داشت و اجازه نداد.

انگار اوضاع بدجوری خیط بود.اینو از فشار دستش دور مچم میتونستم بفهمم...

_ چرا فرار میکنی؟؟ مگه سوال نپرسیدی؟؟
وایسا جوابش رو هم بگیر.

میخواستم بگم غلط کردم و جواب نمیخوام،با این لحنی که بهم گفته بود،تنها چیزی که منتظرش نبودم جواب دادنش به سوالم بود...

دستشو پشت کمرم گذاشت.برم گردوند و به بدنه ماشین کوبیدم.

چون دستش پشتم بود کمرم آسیب ندید.اما اینجوری تسلطش روم بیشتر بود.

حالا با قرار گرفتن بدنش جلوی افتاب راحت میتونستم چهره اش رو ببینم.شاید ندیدن صورتش بود که بهم جرئت داد اون حرف رو بزنم
اما الان با دیدن صورت جدی و اخم کرده اش دلم میخواست به چند دقیقه پیش برگردم و حرفمو پس بگیرم.

همینجوریش هم از دستم عصبی بودو من جای معذرت خواهی، درستش که نکرده بودم هیچ......‌ خراب ترش کرده بودم..

_ پس فکر میکنی من برای رفت و آمدم و ارتباطات دیگه ام باید بهت گزارش بدم آره؟؟

حرفی از این که با اون دختر رابطه خاصی داره نزد.شاید فقط یه ارتباط ساده بود...

من پایه ترین چیز ها رو هم راجع به آراد نمیدونستم.اون کل زندگی و شجره نامه ام رو میدونست اما من حتی کارش رو هم نمیدونستم
شاید اون دختر یه همکار ساده بودو من قضاوت اشتباه کرده بودم.

نگاهمو پایین انداختم و به کفشای تمیزش که برق میزد خیره شدم.

مونده بودم این مرد چطور اینقدر همه چیزش مرتب و تمیزه.شاید همینم یکی از عامل های جذابیتش برای یه دختر بود.

باصدای آروم و ضعیفی گفتم:من منظورم این نبود

آراد قیافه اش کمی کج کرد و جوری که انگار نشنیده گوشش جلو تر اورد و گفت:چی؟؟

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو66

آراد قیافه اش کمی کج کرد و جوری که انگار نشنیده گوشش جلو تر اورد و گفت:چی؟؟

کمی تُن صدام رو بالاتر بردم...

_ من منظورم این نبود

دستشو کنار سرم روی ماشین کوبید که از ترس سرمو بالا اوردم ونگاهمو به چشمام دوختم...

_ پس منظورت چی بود؟؟ میخوای تو جای من بگیر هر روز بهت زنگ بزنم گزارش روزانه بدم هاااا؟؟ نظرت چیه؟؟

خیلی عصبانی بود.من حتی نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم.تنها واکنش دفاعی که به ذهنم میرسید به زبون اوردم...

_ ببخشید اشتباه کردم.

با خشم غرید:این جواب من نیست.جواب سوال من رو بده.متنفرم از معذرت خواهی بی جا،چرا یه غلطی میکنی که پشت هم بخوای به خاطرش معذرت بخوای و اینقدر خودتو ضعیف نشون بدی؟؟

نمیدونستم باید چی بگم.میگفت معذرت خواهی نکنم،پس باید چی‌ میگفتم تا بفهمه که متوجه اشتباهم شدم.

من فقط از روی کنجکاوی و حسادت پرسیده بودم،وگرنه همچین منظوری نداشتم.دستشو ناگهانی داخل جیبم برد.گوشیم بیرون کشید و جلوی چشمم گرفتش..

_ زنگ بزن به خانواده ات.....

متعجب گوشی رو از دستش گرفتم.هول شده و با استرس پرسیدم:خانواده ام؟؟ چرا ؟؟ باید چی بگم؟؟

ترسیده بودم...نکنه میخواست برای تنبیه ام بهشون بگه که من با اونم ؟!اگر میفهمیدن من با یه پسر بیرونم زنده ام نمیذاشتن.

زنده زنده خاکم میکردن.مطمئن بودم به خاطر آبروشون حاضر بودن بچه اش رو زنده به گور کنن.

اشکی از چشمم چکید که متعجب و با ابروی بالا رفته نگاهم کرد...

_ برای چی داری گریه میکنی؟؟

با شنیدن صداش که بازم داشت توبیخ و سرزنشم میکرد گریه ام شدت گرفت.مثل بچه ها زدم زیر گریه.

خیلی ها وقتی گریه میکردن خوشگل میشدن اما من شبیه بچه های دماغوهای میشدم.

با این حال که نمیخواستم با این قیافه ببینتم
اما نمیتونستم جلوی گریه ام بگیرم.اول که دعواش و حالام اینکه میخواست زنگ بزنه به خانواده ام ترسونده بودتم.

این واکنشی بود که موقع ترس نشون میدادم
دستشو از کنار سرم برداشت....

_ چته؟؟ من هنوز حتی دستم بهت نزدم برای من عین بچه ها آبغوره گرفتی.....

با هق هق گریه و کلمات نا واضح گفتم:میشه زنگ.....نزنم....به...خدا‌‌‌....دیگه.....نمیرم جایی....‌ بی....اجازه ات.....به خانواده ام......چیزی......نگو

پوف کلافه ای کشیدودستش توی موهاش کرد...

_ من که نمیفهمم چی میگی....چی به خانواده ات نگم؟!

دماغمو بالا کشیدم وبغضمو قورت دادم.

_ میخوای بگی من با تو اومدم بیرون؟؟

حرفی نزد و فقط نگاهم کرد....

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو67

نمیدونستم این نگاهش چه معنی داره.یعنی می خواست بگه یا نمیگفت؟؟

_ میشه؟؟

با زبونش لبشو تر کرد و خواست چیزی بگه که پشیمون شد.مکثی کرد و نفس عمیقی کشید تا عصبانیتش کمتر بشه.

_ من گفتم چی بگی که برای من زدی زیر گریه؟؟

ساکت شدم و با چشمای خیس از اشکم نگاهش کردم.

_ زنگ بزن بگو امشب خونه ی دوستت میمونی و قراره روی یه تحقیق کار کنید.

چشمام از تعجب گرد شد...

_ نه نمیشه....

از مخالفت درجام ابروهاش رفت تو هم و اخمی کرد.جوری که انگار نشنیده گفت: چی؟؟

برای اینکه فکر نکنه قصد لجبازی دارم،سرفه ای کردم و صدای گرفتم رو صاف کردم...

_ نه، یعنی منظورم اینه نمیذارن اصلا اجازه نمیدن من شب بیرون بمونم.به خدا نمیذارن..

_ زنگ میزنی بهشون میگی معلمت گفته و اصرار میکنی...

ترسیده گوشی رو توی دستم فشردم..

_ خب بعد اگر زنگ زدن به مریم چی؟؟اخه مریم دوست صمیمی منه.اگر زنگ زدن و ازش پرسیدن چیکار کنم؟؟

از این همه سوال و لفت دادنم داشت خسته میشد
نفس حبس شده اش رو ازاد کرد..

_ به اونم زنگ میزنی باهاش هماهنگ میکنی
میگی باید میرفتی جایی و امشب چیزی نگه تا فردا براش توضیح بدی.

مکثی کردم و سری به نشونه تایید تکون دادم..

_ حالا فردا راستی راستی براش توضیح بدم؟؟

دستشو روی دستم که روی گوشی بود گذاشتو به زور چسبوندش به گوشم وکلافه گفت:زنگ بزن فعلا به خانواده ات تا من بعدا بهت بگم به اون چی بگی.....زنگ بزن...

چشمی گفتم و شماره ی مامان رو گرفتم.اگر یکم دیگه طولش میدادم همینجا تنبیه ام میکرد.

بهترین گزینه برای گفتن مامان بود.حداقل سر و کله زدن باهاش بهتر از حرف زدن با بیتا بود.اون میخواست یه ساعت ازم سوال بپرسه،اخرشم بهم بگه حق نداری شب جایی بمونی.

بعد چند تا بوق بالاخره جواب داد.با استرس گفتم:الو سلام مامان....

با شنیدن صدای من بدون سلام کردن خسته و کلافه گفت:چیه باران؟؟ اگر کارت واجب نیست سرم شلوغه...

با بلند شدن صدای خانومی که تو خونه داشت کار میکرد و صدا زدن‌اسمش گوشی رو از گوشش فاصله داد و گفت: اومدن خانوم..کارتو بگو

_ مامان میگم...میشه امشب خونه مریم بمونم؟؟

ساکت شد و با کمی مکث مشکوک پرسید:چرا؟؟

_ یه پروژه ور داشتیم باهم.باید فردا تحویل بدم

والبته دل تو دلم‌نبود که قراره تنبیه بشم یا قراره تا صبح چی پیش بیاد برام...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو68

میدونستم مامان اصلا دوست نداره کسی رو بیارم خونمون.از اینکه خونه کسی بمونم هم خوشش نمیومد.

اما از اینکه کسی بیاد خونه ما خیلی بیشتر بدش میومد.برای اینکه زودتر قبول کنه و قدرت فکر کردنوتحلیل راجع بهش ازش بگیرم تا جواب مثبت بده بهم گفتم:میخوای بگم اون بیاد.....

سریع گفت:نه نه نگیااااا

پوزخندی زدم.پس حدسم درست بود. صداشو صاف کرد و گفت:هرچی هست یه شبه تمومش کن.باباتو راضی میکنم چون موضوع درسته،ولی یه شب فقط
فردا شب میاد دم خونه ابرو ریزی راه می اندازه..؟ باباتو که میشناسی دیگه....

با ذوق از اجازه دادنش خواستم تشکر کنم ،اما ممکن بود شک کنه چرا اینقدر ذوق زده شدم.با لحن طبیعی و بدون هیچ هیجانی گفتم:باشه مامان فردا میام خونه خداحافظ...


بدون خداحافظی تماسو قطع کرد.عادت داشتم به این رفتاراشون.

گوشی رو داخل جیبم گذاشتم و ذوق زده به آراد که نگاهم میکرد انگار قبل اینکه من بگم خودش فهمیده بود قضیه از چه قراره نگاه کردم...

دستامو بهم زدم و با لبخند گفتم: اوکی داد.

بی هیچ لبخند و تغییر حالتی گفت:خیلی خب بشین بریم.....

با لب اویزون نگاهش کردم.همین؟؟ پس چرا عین من خوشحال نشد ؟؟

هنوز متوجه نمیشدم چرا اورده بودتم اینجا.شاید میخواست بترسونتم...

داخل ماشین نشستم و با بستن در جای اینکه برگرده سمت تهران مسیر مستقیمم رو رفت...

_ مگه نمیریم تهران؟؟

سری به نشونه نه تکون داد.

پس برای همین اومده بودیم این جاده
نمیدونم ذوقم به خاطر این بود که قرار بود پیش آراد بمونم یا بخاطر اینکه اولین باری بود که اجازه داده بودن بیرون بمونم.

کمی شیشه رو پایین کشیدم تا هوای تازه داخل بیاد.با یادآوری اینکه به تازگی شیو نکردم هینی آرومی کشیدم ولب گزیدم..

ای کاش از قبلش خودمو تمیز میکردم. حالا آبروم جلوش میرفت.

اگر به خاطر این تنبیه ام میکرد چی؟؟

_ چیکار میکنی ؟؟

نگاهمو از خشتک شلوارم گرفتم...

_ هیچی هیچی....

به محض رسیدن اونجا باید درستش میکردم .همیشه یه تیغ داخل کیفم بود
همینطور الکی....تا حالا نشده بود ازش استفاده کنم.اما انگار الان به کارم اومده بود.

با ایستادن جلوی خونه بزرگی سوتی کشیدم و به خونه نگاهی انداختم.

برگشتم چیزی بگم که با دیدن قیافه آراد ساکت شدم.جوری بد نگاهم میکرو انگار باز کار اشتباهی کرده بودم.

_ بارآخرت باشه سوت میکشی عین مردا. از این رفتار های لات بازی خوشم نمیاد
فهمیدی؟؟

سرمو به نشونه آره بالا و پایین تکون دادم...

_ ببخشید

حرفی نزد و ماشینو داخل پارکینگ نگه داشت. درو باز کرد و پیاده شد و قبل بستنش گفت: پیاده شو

انگار منتظر همین اجازه بودم.کمربندمو باز کردم و دستگیره درو کشیدم و بازش کردم ،پیاده شدم. بدجور استرس گرفته بودم...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو69


کنار ماشین ایستادم وعین ندید بدیدا داشتم دور تا دور خونه رو دید میزدم.

حیاطش بقدری بزرگ بود که میشد توش یه دست فوتبال زد.آراد کلافه و عصبی ام نگاهم کرد..

_ راه بیفت باران.....حوصلم سر بردی

ناراحت از اینکه اینجوری سر یه نگاه کردن من قاطی کرده، سرمو پایین انداختم.

مگه چیکار کرده بودم که از دستم کلافه شده بود؟!

دستامو جلوم توهم قلاب کردمو با سر پایین سمتش رفتم.از کنارش رد شدم و جلوتر ازش راه افتادم و سمت خونه حرکت کردم.

دستشو جلو آورد و کلید انداخت در خونه ویلایی رو باز کرد.

دلم میخواست بازم خونه رو دید بزنم، اما میترسیدم دعوام کنه.

درو بست و داخل رفت.سمت اتاق رفتم
وقتی دیدم چیزی بهم نگفت،خودم خود سر سمت مبل رفتم و روش نشستم و ولو شدم.

اینقدر نرم بود که آدم دوست داشت روش دراز بکشه.

_ من بهت اجازه دادم روی مبل من لَش کنی؟؟

با دادی که زد وحشت زده عین جن زده ها پاشدم ایستادم. اینقدر عصبی بود که جرئت حرف زدن نداشتم.

_ من فقط میخواستم.....

دستش جلوی دماغش گذاشت...

_ هیش باران....توجیه نکن.....هیچ کاریتو توجیه نکن. از این به بعد هر اشتباهی بکنی فقط تنبیه میشی بدون هیچ گذشتی...

انگار اونطور که فکر میکردم این شب قرار نبود اونقدرام لذت بخش باشه.آورده بود اینجا شکنجه ام کنه؟؟

از حرفاش که اینطور بر میومد که قراره روز سختی رو تجربه کنم...

لبم گزیدم و ناخنم توی گوشت دستم فرو کردم.
حرصمو سر گوشت دستم در آوردم .

_ لخت شو...

با این حرفش متعجب و با چشمای گرد شده جوری سرمو بالا آوردم که صدای مهره های گردنم به وضوح شنیده شد.

با دیدن نگاهم بی هیچ حرفی جلو اومد و دستشو زیر چونم گذاشت. فشاری بهش داد و تو چشمام خیره شد..

با اخم و عصبانیت از لای دندون های بهم چفت شده اش غرید....

_ این چه طرز نگاه کردنه ؟؟

نگاهمو ازش دزدیدم.خواستم سرمو پایین بندازم که نذاشت.

حس میکردم قراره یه دفترچه کامل از این قوانینش رو تو یک روز یادم بده...

_ یه بار دیگه بهت حرف زدم اونطوری نگاهم کردی.....

قبل اینکه بگه چه بلایی سرم میاد،سریع خودم گفتم:ببخشید....

با شنیدن این کلمه محکم توی دهنم کوبید.ناباور دستم روی لبم گذاشتم.

من که کار بدی نکرده بودم یا چیزی نگفته بودم که بهم سیلی زده بود!

حلقه اشکی تو چشمام جمع شد.لبم از درد میسوخت و گز گز میکرد.انگشت اشاره اش به نشونه تهدید بالا آورد....


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو70


انگشت اشاره اش به نشونه تهدید بالا آورد...

_ تو حرف من نپر....هر بار که بگی ببخشید تو دهنی میخوری تا یاد بگیری حق نداری کار اشتباهی بکنی تا بخوای به خاطرش معذرت خواهی کنی...

لبمو داخل دهنم کشیدم.به قدری ترسناک شده بود که جرئت نگاه کردن تو چشماشم نداشتم چه برسه به حرف زدن و دفاع از خودم.

_ فهمیدی باران؟؟

با صدای داداش به خودم لرزیدم و سری به نشونه تایید تکون دادم.به چونم فشاری اورد...

_ نشنیدم صداتو....برای من سر بالا و پایین نکن.

با بغض نالیدم: بله فهمیدم

_ خوبه

انگار از جوابم راضی بود که صداش کمی آروم شده بود.دستشو از زیر چونم برداشت و دوباره تکرار کرد...

_ لباسات رو در بیار

نگاهی به لباسام انداختم.قبلا هم جلوش لخت شده بودم.اما این درخواست یهویی اش یه جوری بود.

برام راحت نبود همینطوری لباسامو در بیارم.شده بود عین اولین باری که دیده بودمش،به همون سختی....

نگاه خیره و منتظرشو روی خودم حس میکردم
قدمی عقب رفتم تا کمی ازش فاصله داشته باشم
سرمو زیر انداختم.

اینجوری برام راحت بود در آورون لباسا.دستمو سمت دکمه های مانتوم بردم بازشون کردم و از تنم سرش دادم پایین.شلوارمو هم آروم پایین کشیدم.

حس میکردم زیر نگاه خیره اش دارم ذوب میشم
تاپمو کمی پایین تر کشیدم تا روی شور*تم رو هم بگیره.

اگر میدونستم خودمو براش آماده میکردم.لااقل اون ستی که گذاشته بودم کنار رو تنم میکردم..
حتی شیوم نکرده بودم.

فکر کردم میرسم و به محض رسیدن برم شیو کنم.اما حتی مهلت اونم بهم نداد.از همون جلوی در باید لباس در میاوردم..

_ زود باش باران.داری حوصلمو سر میبر...

انگار کار راحتی بود که ازم میخواست سریع تر هم انجامش بدم.خودش عقب رفت و روی مبل نشست و دست به سینه بهم خیره شد.

بیشتر خجالتم مال شیو نکردنم بود.اگر انجامش داده بودم شاید خیلی راحت تر لباسام در میاوردم.

با بلند شدن صدای پوف کلافه اش تاپمو از تنم خارج کردم.بند سوتینمو باز کردم و کنار بقیه لباسام انداختم.

حالا فقط مونده بود شور*تم.سرمو بالا آوردم و نگاه ملتمسمو توی چشماش انداختم....

_ میشه این یکی بمونه؟


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو71


در جوابم خیلی خشک و جدی گفت:همشونو در بیار...

لبمو زیر دندونم کشیدم..

_ آخه....یعنی این یکی نمیشه......

هم میترسیدم اگر بگم دعوام کنه هم اینکه روم نمیشد اصلا درش بیارم.

سرجاش نیم خیز شد که با دیدن قیافه اش تونستم تا تهش بخونم...

میومد جلو خودش دست به کار میشدو قطعا اتفاقات خوبی در راه نبود اون وقت.

دستمو به نشونه تسلیم بالا بردم و وحشت زده از عصبانیتش قدمی عقب رفتم...

_ خیلی خب.....خیلی خب چشم درش میارم
خودم انجامش میدم..

انگار قصدشو درست فهمیده بودم که با این حرف من آروم شد و سرجاش برگشت روی مبل نشست.

لااقل نمیشد با این‌نگاه تیزش نگاهم نکنه؟؟

دستمو لبه های شو*رتم گذاشتم و بدون اینکه به بهش*تم نگاه کنم شور*تمو پایین دادم.

پاهامو بهم چفت کردم و شور*تو روی بقیه لباسام انداختم.

دستمو جلوش نگرفتم چون گفته بود از این کار خوشش نمیاد.

همینطوریش پشت هم قوانین شکسته بودم
نمیخواستم یکی دیگشونم بشکنم که تنبیه ام سنگین تر بشه.

منتظر دیدن عکس العملش بودم،اما نمیتونستم مستقیم بهش نگاه کنم.

تمیز بودن یکی از قوانینش بود.اینو از همون اول بهم گفته بود.امروز میخواست به خاطر تمام قوانینی که تا الان شکسته بودم تنبیه ام کنه ومن فکر کرده بودم اومدیم تعطیلات،نه شکنجه گاه من...

اینقدر عصبی بود که جرئت نداشتم حرف بزنم
تا حالا اینطوری ندیده بودمش.

جوری بود که انگار از دستم کلافه و خسته اس
که با هر حرکتی که میکردم و حرفی که میزدم یهو قاطی میکرد.

مونده بودم چرا هیچی نمیگه؟! سرمو بالا آوردم
در کمال خونسردی نگاهم میکرد.

_ راه بیافت دنبالم....

از جاش بلند شدو جلوتر حرکت کرد.پشت سرش حرکت کردم و با فاصله ای ازش قدم برداشت
نگاهم ناخودآگاه به بهش*تم افتاد.

هر چند اونطوری هم پر پشم نشده بودم
اما بازم چندش بود.خودم نمیزاشتم هیچ وقت در بیاد. کلا زود پشمام در میومد جوری که چند روز یه بار حتما باید شیو میشد.

این بار اینقدر که از دیدن اون دختره و دعوای آراد شک بودم به کل فراموش کرده بودم.

از طرفی هم فکر نمی‌کردم به این زودیا بیاد دنبالم.

داخل اتاقی رفت و در کمدی رو باز کرد.با دیدن کلی وسیله ی رنگی داخل اون کمد دهنم باز موند
بعضی هاش جوری قشنگ و گوگولی بودن که دلم میخواست لمسشون کنم....


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو72


به وسایل کمد با چشم اشاره کرد...

_ از طبقه اول یه کدومو انتخاب کن.

با این حرفش نگاهمو سمت طبقه اول کمد که بهش اشاره کرده بود برگردوندم.با دیدن کلی پلاگ توی طرح های مختلف شک شده نگاهش کردم.

قبلا هم درد پلاگ رو تجربه کرده بودم و دلم نمیخواست یه بار دیگه تجربه اش کنم.

فقط در حد دیدن دوست داشتم نه که داخل خودم فرو بره.همینطوریش سوراخم تنگ بود.
مقع*دم که حتی انگشتم میرفت توش درد داشتم
چه برسه به یه سر قطره ای شکل کلفت.

اگر میگفت انتخاب کنم،یعنی قرار بود روی خودم استفاده اش کنه .

کمی دست دست کردم.شاید بهتر بود اونی که کوچکترین سر رو داشت انتخاب کنم حالا که انتخابش به عهده خودم بود.

نگاهی بهش انداختم و کمی جلوتر رفتم. وقتی دیدم حرکتی نمیکنه و چیزی نمیگه،یعنی تاییدم کرده بود و مشکلی نداشت که جلو رفتم.

نگاهمو روی تک تکشون چرخوندم...

دلم میخواست حالا که حق انتخاب داشتم خودم بهشون دست بزنم...

_ میشه دستم بزنم؟؟

برگشتم و نگاهش کردم که سری به نشونه تایید تکون داد.

پلاگی که سرش دم آویزون بود برداشتم.دستمو روی سر نقره ای و قطره ای شکلش کشیدم و دمشو آروم نوازش کردم.

اینقدر نرم بود که انگار دم واقعی باشه.نگاهی به سر تک تکشون انداختم.لبخندم محو شد.

اینا که هیچ کدوم کوچولو نبودن.همه اشون اندازه کله ی من بودن.چجوری قرار بود برن توی سوراخ مق*عدم.

جون میدادم که تا برن داخل....

تازه معلوم نبود تا کی باید توی خودم تحملشون کنم و صدام در نیاد.

اگر مثل اون یه بار ازم میخواست به شبانه روز نگه اشون دارم چی؟؟

_ چی شد؟؟

با صداش نگاه ترسیده ام از پلاگ ها گرفتم
آب دهنم قورت دادم..

_ نمیشه انتخاب نکنم؟؟

کمی مکث کردو نفس عمیقی کشید و گفت:چرا اونوقت خودم واسه ات انتخاب میکنم.

همین بود که میگفتم زود قاطی میکنه.یه حرف میزدم میخواست پاره ام کنه...

_ نه خودم انتخاب میکنم خو....

قبل تموم شدن حرفم جلو اومدوهمون پلاگی که دم سرش بودو از دستم بیرون کشید.رو به روم ایستاد....

_ برگرد به پشت....

قرار بود همین الان انجامش بده؟؟

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانم‌کوچولو73


چیزی که توی ذهنم میچرخید رو به زبونم آوردم..

_ همین الان؟؟یعنی الان میخاید بزاریدش ؟؟

بدون اینکه جواب سوالمو بده،کمرمو گرفت و وادارم کرد پشت بهش وایستم.دستشو روی کمرم گذاشت و رو به جلو خمم کرد.

ترسیده پاهام بهم چفت کردم.دستم خودم نبود تصور درد دوباره پلاگ باعث میشد ناخوداگاه خودمو منقبض کنم.

سیلی محکمی روی باس*نم نشوند که دلم ضعف رفت و از درد آخ آرومی گفتم.

_ اگر شل نکنی خودتو دردش سه برابر میشه و منم سرش روغن نمیزنم.حالا خود دانی...

با گفتن این حرف ترسیده گفتم:نه نه شل میکنم..‌ تورو خدا..

سعی کردم بدنمو ریلکس کنم و به هیچی فکر نکنم.نفس های عمیق پشت همی کشیدم.

با حس ریخته شدن چیزی روی سوراخ مق*عدم و بعدش دستش که لای چاک باس*نم کشیده شد فهمیدم داره برام روغن میماله.

انگشتشو کامل چرب کرد و یک انگشت داخل فرستاد.حتی تحمل اون یه انگشتم توی اون سوراخ تنگ برام دردناک بود.چجوری باید اون پلاگ کلفت تحملش میکردم.

انگشت دور تا دور سوراخم کشیدو کامل سوراخمو رو چرب کرد.

از حس درد و حقارتی که داشتم اشکم روون شده بود.

اصلا حالت خوبی نبود وقتی منو رو دستش خم کرده بود و داشت با روغن و انگشت کردن تو مق*عدم آماده ام میکرد تا اون پلاگ دم دار رو بذاره تو پشتم.


انگشتشو بیرون کشید.با حس سردی نوک پلاگ روی سوراخ مقع*دم از ترس هق زدم.

ناخنمو توی گوشت دستم فرو کردم و چشمامو با ترس بستم.

دستشو دور کمرم حلقه کرد و کمی باس*نمو بالاتر اورد.زیر دلم نوازش کرد...پلاگو هنوز بی هیچ فشاری ثابت نگه داشته بود.

_ دردش فقط یه لحظه است خانوم کوچولو
اگر تحملش کنی بعدش عادی میشه...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانوم‌کوچولو74


با گفتن این حرف پلاگو با فشار فرو کرد داخل سور*اخم...

به خاطر خم بودنم و جمع شدن خون تو مغزم و فشار ناگهانی که بهم وارد شد از درد ضعف کردم
چشمام سیاهی رفت.

زانوهام خم شد و داشتم روی زمین میفتادم
که حلقه دستشو دور شکمم تنگ تر کرد و نگه ام داشت .

بازوم گرفت و بالا آوردم.بدنمو بی جونم به بدنش از پشت چسبوند..

_ تو که قبلا هم دردشو تحمل کردی این لوس بازیا چیه؟!

قبلا باهام اینطوری حرف نمیزد.الان با هر حرفش قلبم هزار تیکه میشد.انگار فقط قصدش آزردن من بود..

دستشو از شکمم پایین سر داد وروی موهای بهش*تم نشوند و موهاشو که به خاطر اینکه تازه در اومده بودن حالت تیغ تیغی داشت،یکیشونو گرفت و بالا کشید که لبمو از درد به دندون گرفتم..

_ فکر نکن متوجه اینا نشدم.چرا بهش*تت رو شیو نکردی؟؟

گیر افتاده بودم.فکر کردم اگر چیزی بهم نگفته یعنی چشم پوشی کرد.انگار اینطور نبود...

_ کردم......

به بهش*تم چنگی زد و ناخنشو توی گوشتش فرو کرد..

_ پس این جوجه تیغی سیاه چیه؟؟

ناراحت از صفتی که نسبت داده بود گفتم:حالم خوب نبود ددی

_ قانون ما چی بود؟؟چی بهت گفته بودم باران...‌ عین حرفم رو تکرار کن...

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:قانون اینه همیشه تمیز باشم و هر موقع که شما خواستید آماده باشم.

سری به نشونه تایید تکون داد ودستشو روی موهای بهش*تم کشید...

_ پس اینا چیه؟؟ اینجوری برام آماده شدی؟؟

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانوم‌کوچولو75

هر حرفی میزدم تحقیرم میکرد.هر چی میگفتم باهام بد رفتار میکرد،چه فرقی میکرد چه جوابی بدم...

ناراحت از رفتارش سکوت کردم و جوابش رو ندادم. عصبی از سکوتم و سرتق بازیم سیلی محکمی روی بهش*تم نشوند....

_ مگه با تو حرف نمیزنم؟؟هر موقع من بهت اجازه دادم ساکت میشی فهمیدی جوجه تیغی؟

بغضی توی گلوم نشسته بودم و مانع حرف زدنم میشد.شایدم حق با آراد بودو واقعا امروز لوس شده بودم. اما اونم داشت زیاده روی میکرد...

هیچ وقت روحیه ام رو برای این تنبیه ها و این لحن حرف زدن آماده نکرده بودم.

چون اونم هیچ وقت باهام اینطوری رفتار نمیکرد
قبل اینکه دوباره عصبی بشه سیلی بهم بزنه
بابغضی که توی صدام بود به زور لب زدم:ببخشید ددی

هیچ جمله ی دیگه ای به ذهنم نمیرسید که بگم
با این که گفته بود بعدش میاد هی معذرت خواهی میکنم و خودمو ضعیف نشون میدم،اما وقتی دلیل رو هم گفته بودم بازم بازخواستم کرده بود، پس حتما می خواست این جمله رو ازم بشنوه...

_ میری داخل حموم و شیو کرده برمیگردی
زیاد طول نکشه..

از اتاق بیرون رفت و منو توی اون حال تنها گذاشت.

با اینکه بغضو تو صدام شنیده بود اما هیچ توجهی نکرده بود بهم. دستمو بالای سوراخ مقع*دم کشیدم که از درد تیری کشید.

باید با این میرفتم حموم؟؟وقتی چیزی بهم نگفته بود یعنی نباید درش میاوردم ،وگرنه بهم اجازه اش رو میداد.

از اتاق بیرون رفتم.داخل حال نبود و همینم کارمو راحت تر میکرد.

سریع سمت کیفم رفتم.تیغی که همیشه با خودم همراه داشتم برداشتم و سریع تا قبل اینکه منو ببینه سمت حموم رفتم...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانوم‌کوچولو76

درو بستم و نفس راحتی کشیدم.

اصلا دلم‌ نمی خواست جلوی چشمش باشم.حس میکردم هر تکونی که میخورم بی خودی بهم گیر میده.

برخلاف قبلا که دوست داشتم پیشش باشم
امروز فقط دلم میخواست از دستش فرار کنم و برم خونه.

ژل شیو رو برداشتم، حتما خودش اینجا زیاد میومد که ژل هم اینجا بود.

کف حموم و زیر دوش نشستم. دوش درست روبروی در قرار داشت.

لااقل براش یه پرده میذاشتن که اگر کسی اشتباه درو باز کرد،طرف ابروش و شرفش بر باد نره.

پاهام به دو طرف باز کردم.ژل اصلاح روی بهش*تم زدم و با دستم پخشش کردم.

با تیغ اروم و با دقت از بالای بهش*تم شروع به شیو کردم.

همیشه بالاش راحت بود میرسیدم به تهش به این نتیجه میرسیدم برم لیزر یا اپیلاسیون راحت ترم
نیم ساعتی بود با خودم درگیر بود و آخرای کار بود.

با باز شدن ناگهانی در درست همونطور که تصور کرده بودم.

سرمو بالا آوردم وتو همون حالت خشک شده به در نگاه کردم.

آراد نگاهش پایین آورد و روی بهش*تم ثابت نگاه داشت.

شاید اونم انتظار نداشت تو این وضعیت ببینمتم
با این که تا چند دقیقه پیشم جلوش لخت بودم
اما بازم توی این حالت با این وضعیت جلوش بودن معذبم میکرد.

هول شده بدون توجه به اینکه تیغ روی بهش*تمه دستم پس کشیدم ‌که لبه ی تیغ به گوشت رویی بهش*تم کشیده شد.

از درد قیافه ام رفت توی هم و با صورت جمع شده ای تیغ خونی رو، روی زمین انداختم.

آراد با دیدن وضعم جلو اومدو تیغ رو با پاش به کناری هدایت کرد...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانوم‌کوچولو77


جلوی پام روی زانوش نشست و نگاهی به به*شتم انداخت...

_ حواست کدوم گوریه اخه؟؟

خودمو خیلی کنترل کرده بودم تا اشکم در نیاد
از خون به شدت میترسیدم.اینقدر نازک نارنجی بودم که دستم میبرید تا دو ساعت بالامیگرفتمش
حالا که بهش*تم بریده بود، حتی میترسیدم نگاهش کنم.

فکر کردم قراره دلداریم بده اما با شنیدن این حرفش مثل بچه ها که دعواشون میکنن بلند زدم زیر گریه، جوری که صدای هق هقم توی فضای حموم اکو میشد..

_ خیلی خب..... آروم باش..

انگار آراد بدجور ازم شاکی بود.با کلافگی سعی داشت ساکتم کنه.نمیدونست گریه ام رو آروم کنه یا جلوی خونریزی رو بگیره.

هق هق میکردم که باندی روی زخمم گذاشت وگفت: پاشو زخمت عفونت میکنه.

میخواستم پاشم اما نمیتونستم.میترسیدم سوزشش بیشتر بشه.سری به دو طرف تکون دادم با صدایی که از شدت گریه گرفته بود با بغض نالیدم: نمیتونم بلند بشم

آراد پوف کلافه ای کشید.

معلوم بود خیلی سعی داره عصبانیتش رو کنترل کنه.خشمش رو توی خودش بریزه تا سر من داد نکشه.

از صورت قرمز و رگ برجسته گردنش میتونستم به راحتی اینو تشخیص بدم.

حس میکردم اون آراد قبل نیست.چرا همش میخواست سر هرچیزی دعوام کنه،وقتی حتی تقصیر من نبود.

انگار حوصلشو سر میبردم و دیگه تحمل منو نداشت.خم شد و همونطور که دستشو زیر زانوم می انداخت گفت:با دستت باند رو نگه دار

کاری که خواسته بود رو انجام دادم.دست دیگشو دور کمرم حلقه کردو بالا کشیدم.توی بغلش گرفتم و سمت اتاق حرکت کرد.

دستی که زیر زانوم بود کمی جلو کشیدو حوله ای از توی کمر برداشتو روی تخت پرت کرد.

منو روی پاش نشوند و بدنمو از پهلو به سینه اش تکیه داد تا تعادلم حفظ بشه.حوله رو زیرم روی تخت انداختو من روش نشوند.

_پاهات به دو طرف باز کن

کاری که گفت رو انجام دادم. پاهامو از زانو خم کردم و به دو طرف باز کردم. اون پلاگ تو پشتمم بدجور اذیتم میکرد.

نگاه دقیقی به زخم روی بهش*تم انداخت و از جاش بلند شدو از اتاق خارج شد.

متعجب به در اتاق خیره شدم تا بدونم چرا رفت بیرون....


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانوم‌کوچولو78


متعجب به در اتاق خیره شدم تا بدونم چرا رفت بیرون که با جعبه کمک های اولیه برگشت.

باند و بتادینی برداشت.روی باند کمی بتادین ریخت و خواست روی زخمم بزاره که دستش با دستم پس زدم.

سرشو بالا آورد و با چهره اخموش نگاهم کرد.
با عجز و ناله به هوای اینکه دلش برام بسوزه گفتم: نمیتونم......میسوزه

به خاطر طاق باز خوابیدنم سوراخ مق*عدم از درد تیر میکشیدو نمیتونستم به جهت دیگه ای بخوابم.

به خاطر همینم کمرم کامل روی تخت نچسبونده بودم تا پلاگ بهم فشار نیاره.

ازیه طرف دیگه زخمم میسوختو دلم میخواست چنگ بزنم به بهش*تم.

ای کاش میتونستم جیغ بکشم.کلافه بودم...بغض داشتم..درد داشتم...با چهره جمع شده ام نالیدم...

_ میشه پلاگ رو دربیارم؟

نگاه جدی و عصبی اش دوخت بهم و گفت:نه...

پوف کلافه ای کشیدم و نالیدم؛اما میسوزه، نمیتونم دراز بکشم.....

نذاشت توضیح بدم و با تحقیر سر دُم اویزون به پلاگو گرفت و گفت: اون توی کو*نت میمونه تا بفهمی اندازه یه بچه گربه هم نمیفهمی و باید تربیت بشی تا یاد بگیری درست رفتار کنی.

باند بتادینی توی دستش جلو آورد...

_ پاهاتو باز کن

با لجبازی به خاطر اینکه نذاشته بود پلاگ رو دربیارم گفتم: نمیخوام

دلم میخواست حتی یه ذره هم شده برگرده به آراد قبل ،همونی که هوامو داشت و مواظبم بود.
نه که تحقیرم کنه و بهم بی توجهی کنه.

میدونستم اینا تنبیهمه اما کم کم داشت تحملم تموم میشد و دلم نمیخواست باهام اینطوری باشه
فکر کردم به خاطر اینکه راضیم کنه بتادین بزنم کمی اخلاقش رو مهربون کنه ،اما در کمال ناباوری باند توی دستش پرت کرد توی سطل...

_ به درک

نگاهم متعجبم سمت سطل سوق دادم.قبل اینکه بتونم تجزیه و تحلیل کنم این همه عصبانیت گفت:برگرد به پشت ببینم ...

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانوم‌کوچولو79


نگاهمو توی چشماش دوختم،نمیدونستم میخواد چیکار کنه اما از این لحن میترسیدم.

با داد و عصبانیت از سرپیچی کردنم گفت:گفتم برگرد به پشت شو توله سگ

بغضی توی گلوم نشست.هیچ وقت با این الفاظ صدام نمیکرد.ترسیده از اینکه بدترش کنه،برگشتم به پشتو چهار دست و پا روی تخت موندم. وضعیت خوبی نبود...

پلاگی که تو مق*عدم بود و دمی که ازش آویزون بود.تن لخت و بدون هیچ پوششم.‌..حالت چهار دست و پا موندنم...‌همه و همه پر از تحقیر بود برام... بغض داشتم و آروم آروم اشک میریختم...

هنوز ثابت نشده بودم که سیلی محکمی روی لپ باس*نم نشست.از ضرب دستش نتونستم پاهامو ثابت نگه دارم و روی تخت افتادم.

عصبی از پخش شدنم روی تخت داد کشید:پاشو درست وایسا.... حالتتو حفظ کن سریععع..

ترسیده بودم،هیچ وقت این قدر از آراد نترسیده بودم.حتی تمام مدتی که باهام بدرفتاری میکرد...

جوری داد کشیده بود که حس کردم ستون خونه لرزید.همونطور که از ترس قطرات اشکم گونه ام رو خیس میکردن سعی کردم پاهای لرزونمو ثابت روی تخت نگه دارم تا دوباره سرم داد نکشه.

دوباره سیلی محکمی روی لپ باس*نم نشوند.

اینقدر ضربه اش سنگین بود که حتی بعد از برداشتن دستش جاش ذوق ذوق میکرد و میسوخت.

_میدونی چرا داری این در کو*نیا رو میخوری؟ میدونی چرا لپای کو*نت داره سیلی میخورن؟؟


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانوم‌کوچولو80


همینطوریش پلاگ اذیتم میکرد و بهشتم زخم بود
حالا بااین سیلی ها سوزش باس*نمم بهش اضافه شده بود

_ بار اخری باشه من چیزی رو میگم و تو سرش باهام لج میکنی...مثل اینکه جایگاهت یادت رفته هااان؟ میخوای برات یاداوریش کنم؟؟

هق هق و بغضی که تو گلوم بود بهم اجازه صحبت نمیداد.‌به کمرم چنگ زد و برم گردوند تا روی شکم بخوابم.

فکمو بین دستش گرفت و فشاری بهش داد.
به چشمای سرخ و صورت قرمز از خشمش نگاه کردم...

این همه عصبانیت سر یه لجبازی کوچیک من بود؟! جرئت نداشتم تو چشماش نگاه کنم

_ فهمیدی چی گفتم؟؟

سری به نشونه تایید تکون دادم که داد کشید...

_ نشنیدممم

چشمامو از ترس بستم و آروم گفتم: بله ددی

فکمو ول کرد و از روی تخت بلند شد. توی خودم جمع شدم و ترسیده به مسیری که رفته بود نگاه کردم

حالم اصلا خوب نبود و به تنها چیزی که فکر میکردم خروج از اینجا بود.دیگه دلم نمیخواست پیشش باشم، لااقل نه توی این شرایط و اعصابی که داشت...

داخل اومد که با دیدن پوشک تو دستش آه از نهادم بلند شد.دلم نمیخواست یه بار دیگه تجربه اش کنم.

حالم از پوشک بهم میخورد و از اینکه بخوام اون کوفتی رو توی پام تحمل کنم اعصابم خرد میشه. خیلی حس تحقیر کننده ایی بود....

اما الان دیگه میترسیدم مخالفتی باهاش بکنم. اونم بعد اینکه اونطوری بتادین رو پرت کرد توی سطل.

من فقط میخواستم یکم براش ناز کنم اما فکر نمیکردم اینطوری جوابم رو بده.

با عصبانیت گفت: پاهاتو باز کن

پاهامو از زانو خم کردم و به دو طرف باز کردم...

پلاگو بدون هیچ آمادگی قبلی از سوراخ مق*عدم بیرون کشید.سوراخم به خاطر اندازه پلاگ هنوز نبض میزد.

با دیدن پلاگ نگینی دستش نفس حبس شده ام آزاد کردم. و اشکم عین سیل روون شد.

خواستم چیزی بگم که بدون معطلی پلاگ نگینی رو جایگزین پلاگ قبلی کرد.‌ فقط هق هق میکردم و میخواستم زودتر امروز تموم بشه و برگردم خونه....


🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانوم‌کوچولو81


هنوز با دوباره گذاشتن پلاگ کنار نیومده بودم که با حس مالیده شدن چیز سردی روی به*شتم کمی سرمو بلند کردم تا ببینم داره چیکار میکنه.

کرم بچه روی انگشتش مالیده بود و روی به*شت و لای چاک باس*نم کمی ازش مالید که زبری پوشک اذیتم نکنه .

کمرمو بالا گرفت و پوشک رو زیر باس*نم هل داد و بالا کشیدش و بستش.

دلم میخواست حرفمو بزنم اما جرعتش رو نداشتم. آخر سر دلمو زدم به دریا و با صدای ضعیف و نامطمئنی پرسیدم: ددی میشه....

_ اگر مخالفتی بشنوم تنبیهت میکنم باران پس اگر میخوای راجع به پوشکت حرف بزنی خوب فکراتو قبلش بکن.

با این حرفش علنا بهم هشدار داده بود.خودش خوب میدونست چی میخوام بگم که همچین تهدیدی کرده بودتم.

چسب های پوشکو سفت کرد و از جاش بلند شد و همونطور که دستشو با دستمال پاک میکرد گفت: خواستی جیش کنی بهم میگی ، حق نداری پوشک رو خیس کنی. حتی اگر یه نم هم بزنه تنبیهت میکنم. هنوز لیاقت هم نداری حتی تو پوشک خودتو خالی کنی...

با حرفاش بدجور داشت تحقیرم میکرد. فقط با چشمای اشکی نگاهش میکردم.‌..

دوباره شروع شده بود.متنفر بودم از این تنبیه و پوشک شدنم که باعث میشد دستشوییمو نگه دارم.

_ نیاز نیست لباس بپوشی همینطوری بیا بیرون

از جام بلند شدمو سمت در رفتم.از اینکه فقط یه پوشک پام بود و با این وضعیت برهنه جلوش بودم خجالت میکشیدم.

روی مبل نشستم اما وقتی دیدم پوشک خیلی به بدنم میچسبه تصمیم گرفتم دراز بکشم.

چند دقیقه بعد اومد و کنارم نشست که نگاهمو با بغض سمتش چرخوندم.دستاشو باز کرد و گفت: بیا توی بغلم.

با نردید سر جام نیم خیز شدم و چهار دست و پا روی مبل سمتش رفتم.

دستاشو به دو طرف باز کرده بود تا بتونم راحت توی بغلش جا بگیرم.

جای خودمو ثابت کردم توی بغلش و سرمو روی سینه اش گذاشتم.قدم کوتاه بود و جثه ام ریز و برای همین راحت توی بغلش جا شدم

چشمامو بستم و سعی کردم به این فکر کنم که با بغل کردنم حتما تنبیهم تمومه که با حس کشیده شدن نوک سینه ام چشمام گرد شد و متعجب بازش کردم...

با دو انگشتش نوک یکی از س*ینه هام رو گرفته بود بین دو انگشتش میمالیدشو رو به بالا میکشیدش و دوباره با سرش بازی میکرد.

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀

#خانوم‌کوچولو82

میدونستم این یه قانونه که‌ تا وقتی بهم اجازه نداده بود حق نداشتم حرفی بزنم...

نوک سی*نه هامو اینقدر کشیده بودنشون سفت شده بود.خم شدو شروع به مک زدن سی*نه ام کرد که دلم ضعف رفت.

حتی میتونستم با صداش هم تحریک بشم.وقتی به این فکر میکردم که نوک سی*نه ام توی دهن ددی ته دلم ضعف میرفت.

نوک سی*نه ام رو آروم بین دندوناش گرفته بود
دندونشو روش میکشید.

تموم فکرم درگیر این بود که پوشکم‌ خیس نشه.
نباید حتی نم میگرفت و این یعنی حتی نباید تحریک میشدم.

دلم میخواست جیغ بزنم و بگم تمومش کن
اما نمیتونستم و اجازه نداشتم.

خودش این کارو برام کرد و راحتم کرد..

_ برام ناله کن خانوم کوچولو...

انگار منتظر همین اجازه اش بودم که با کشیده شدن نوک سی*نه ام توی دهنش صدام بلند شد..

آه عمیقی کشیدم که سرعت مک زدنش بیشتر کرد
زبونش روی زبری نوک س*ینه ام میکشید و انگار داشت پوستش رو میبرد.

_ ددی حالم خوب نیست دیگه نیمتونم...

انگار دلش به رحم اومد و برای اولین بار به حرفم گوش کرد.سرشو عقب کشید که ناگهان صدای زنگ گوشیش بلند شد و با دیدن صفحه گفت: بلند شو از روی پام...

متعجب کنار کشیدم و روی مبل نشستم.از جاش بلند شد و سمت انتهای هال رفت تا صحبت کنه

🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
2025/07/13 16:39:24
Back to Top
HTML Embed Code: