🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو43
متعجب نگاهش کردم.قبل اینکه بهم فرصت تحزیه و تحلیل بده، همراه خودش به داخل هلم داد و درو بست.
گیج لب زدم: آخه اینجا دستشویی بانوانه.....
دستش رو دماغش گذاشت و اشاره کرد ساکت باشم.
منم مطیعانه گوش کردم.در اصلی قفل کرد
توی تک تک دستشویی ها را گشت تا کسی نباشه
متعجب از اینکه میخواد چیکار کنه نگاهش کردم
_ خب حالا میتونی کارتو بکنی.....
از شک این قضیه به کل دردم رو یادم رفته بود
خوشحال از اجازه اش خواستم سمت دستشویی برم که جلوم گرفت...
_ همینجا جلوی من......
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و آروم گفتم:
جلوی شما؟؟
سری به نشونه تایید تکون داد...
_ داخل پوشکت کارتو بکن
اما این امکان نداشت.من اصن از این کار خوشم نمیاد. تازه باعث میشد به خاطر اینکه پوشک و پلاگ رو نگه داشته بود اینطوری دردم بیشترم بشه.
_ نه نمیتونم
با ابروهای بالا رفته به خاطر مخالفت علنی ام نگاهم کرد و گفت :نشنیدم چی گفتی؟؟
با گفتن این حرفش ترسیدم از اینکه بخوام با اون قاطعیت حرفم تکرار کنم.برای همین با لحن ملتمسی گفتم:اخه نمیتونم داخل این ... بدم میاد
سمتم اومد و من عقب عقب رفتم تا به دیوار چسبیدم.
پاشو لای پام گذاشت و پاهام کمی از هم فاصله داد ..
_ اگر تصور کنی داخل دستشویی به همون راحتی کارتو انجام میدی
سری به نشونه مخالفت تکون دادم و با عجز نالیدم: نه نمیتونم
دستش آروم پایین برد.....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو43
متعجب نگاهش کردم.قبل اینکه بهم فرصت تحزیه و تحلیل بده، همراه خودش به داخل هلم داد و درو بست.
گیج لب زدم: آخه اینجا دستشویی بانوانه.....
دستش رو دماغش گذاشت و اشاره کرد ساکت باشم.
منم مطیعانه گوش کردم.در اصلی قفل کرد
توی تک تک دستشویی ها را گشت تا کسی نباشه
متعجب از اینکه میخواد چیکار کنه نگاهش کردم
_ خب حالا میتونی کارتو بکنی.....
از شک این قضیه به کل دردم رو یادم رفته بود
خوشحال از اجازه اش خواستم سمت دستشویی برم که جلوم گرفت...
_ همینجا جلوی من......
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و آروم گفتم:
جلوی شما؟؟
سری به نشونه تایید تکون داد...
_ داخل پوشکت کارتو بکن
اما این امکان نداشت.من اصن از این کار خوشم نمیاد. تازه باعث میشد به خاطر اینکه پوشک و پلاگ رو نگه داشته بود اینطوری دردم بیشترم بشه.
_ نه نمیتونم
با ابروهای بالا رفته به خاطر مخالفت علنی ام نگاهم کرد و گفت :نشنیدم چی گفتی؟؟
با گفتن این حرفش ترسیدم از اینکه بخوام با اون قاطعیت حرفم تکرار کنم.برای همین با لحن ملتمسی گفتم:اخه نمیتونم داخل این ... بدم میاد
سمتم اومد و من عقب عقب رفتم تا به دیوار چسبیدم.
پاشو لای پام گذاشت و پاهام کمی از هم فاصله داد ..
_ اگر تصور کنی داخل دستشویی به همون راحتی کارتو انجام میدی
سری به نشونه مخالفت تکون دادم و با عجز نالیدم: نه نمیتونم
دستش آروم پایین برد.....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو44
روی شکمم گذاشت...
به خاطر نگه داشتن دستشویی زیر شکمم پر پر بود و کمی درد میکرد .
فشار آرومی بهش داد.دلم نمیخواست تو این پوشک جی*ش کنم .زیر دلمومنقبض کردم.
عین بچه ها زدم زیر گریه....
_ نمیتونم ؛ بدم میاد از پوشک
بی توجه به گریه ام فشار دستش بیشتر کرد
چون پاهام باز بود ناخوداگاه ذهنمم دستور تخیله میداد.
نمیتونستم بیشتر از این جلوش مقاومت کنم
با اینکه بدم میومد اما فشار دستش باعث میشد نتونم خودم نگه دارم.
با فشار خودمو داخل پوشک تخلیه کردم.
با ساکت شدن گریه ام و شل شدن شکمم فهمید که تخلیه شدم.انگار حالا حس ارامش داشتم.
اما پوشک خیسی که از پام اویزون شده بود باعث میشد چندشم بشه.
میخواستم سریع تر از شرش خلاص بشم...
_ میشه بازش کنم؟؟
جوابمو نداد.من کلافه بودم از خیسی و لزجی اش که به بهش*تم چسبیده بود.
نالیدم :ددی ؟؟
_ اگر یه بار دیگه صدات در بیاد وادارت میکنم تا اخر امروز اونو تو پات نگه داری.
اینقدر جدی این حرفو گفته بود که شک نداشتم عملیش میکنه.
با گفتن این حرفش از ترس ساکت شدم.
لبامو بهم فشار دادم تا خواسم باشه دیگه غر غر نکنم.
وقتی دید ساکت شدم گفت:با من تا ماشین میای بعد پوشکت باز میکنم.
با چشمای گرد شده و متعجب نگاهش کردم
تا ماشین؟؟ من عمراه میتونم با این خیس اویزون راه برم.
جلوتر راه افتاد.حق شکایت نداشتم.نمیدونستم باید چیکار کنم ؟؟
اگر نمیتونستم حرف بزنم و اعتراض کنم پس مجبور بودم دنبالش برم...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو44
روی شکمم گذاشت...
به خاطر نگه داشتن دستشویی زیر شکمم پر پر بود و کمی درد میکرد .
فشار آرومی بهش داد.دلم نمیخواست تو این پوشک جی*ش کنم .زیر دلمومنقبض کردم.
عین بچه ها زدم زیر گریه....
_ نمیتونم ؛ بدم میاد از پوشک
بی توجه به گریه ام فشار دستش بیشتر کرد
چون پاهام باز بود ناخوداگاه ذهنمم دستور تخیله میداد.
نمیتونستم بیشتر از این جلوش مقاومت کنم
با اینکه بدم میومد اما فشار دستش باعث میشد نتونم خودم نگه دارم.
با فشار خودمو داخل پوشک تخلیه کردم.
با ساکت شدن گریه ام و شل شدن شکمم فهمید که تخلیه شدم.انگار حالا حس ارامش داشتم.
اما پوشک خیسی که از پام اویزون شده بود باعث میشد چندشم بشه.
میخواستم سریع تر از شرش خلاص بشم...
_ میشه بازش کنم؟؟
جوابمو نداد.من کلافه بودم از خیسی و لزجی اش که به بهش*تم چسبیده بود.
نالیدم :ددی ؟؟
_ اگر یه بار دیگه صدات در بیاد وادارت میکنم تا اخر امروز اونو تو پات نگه داری.
اینقدر جدی این حرفو گفته بود که شک نداشتم عملیش میکنه.
با گفتن این حرفش از ترس ساکت شدم.
لبامو بهم فشار دادم تا خواسم باشه دیگه غر غر نکنم.
وقتی دید ساکت شدم گفت:با من تا ماشین میای بعد پوشکت باز میکنم.
با چشمای گرد شده و متعجب نگاهش کردم
تا ماشین؟؟ من عمراه میتونم با این خیس اویزون راه برم.
جلوتر راه افتاد.حق شکایت نداشتم.نمیدونستم باید چیکار کنم ؟؟
اگر نمیتونستم حرف بزنم و اعتراض کنم پس مجبور بودم دنبالش برم...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو45
از در دستشویی بیرون اومدم.خداروشکر کسی دم در منتظر نبود که بخوام برای دیدنم با یه مرد تو دستشویی خجالت بکشم.
فکر کردم منتظرم میشه باهم بریم اما بی توجه به من سمت ماشینش حرکت کرد.
مونده بودم چجوری باید این راه برم.دلم میخواست پاهام باز کنم تا رونم به اون خیسی داخلش نخوره.
با نگاه خیره ای روم برگشتم،با دیدن پسری که به پاهای بازم زل زده بودم سریع پاهام بهم چفت کردم.
پاهام بیش از حد طبیعی باز بود من اصلا متوجه نبودم.
قبل اینکه برام دردسر بشه سمت ماشین آراد حرکت کردم.سعی کردم به خیسی که به رون پام میکشید اصلا توجه نکنم.
خواستم صندلی جلو بشینم که گفت:رو صندلی عقب دراز بکش.
ماشین تو کوچه خلوتی پارک کرده بود و هیچ رفت و آمدی نداشت.
مونده بودم میخواد چیکار کنه ؟؟اما حق اعتراض و حرف زدن نداشتم.
روی صندلی عقب همونطور که گفته بود دراز کشیدم.از صندوق عقب چیزی برداشت.
داخل ماشین اومد و روی صندلی عقب زانو زد
زانوش بین دو پام قرار داد خودش جلو کشید.
چون در سمت دیوار باز میشد کسی نمیتونست از اون طرف بیاد.
شلوارمو پایین کشید کامل از پام خارجش کرد
پاهام تو شکمم جمع کرد.
عین بچه ها دوتا پاهام بالا گرفت تا کمی باس*نم بالا بیاد.
زیرانداز پلاستیکی زیرم پهن کرد تا خیسیش به کف ماشین نماله و نجس نشه.
چسبای پوشکو باز کردو با باز شدنش بو ادرار تو ماشین پیچید.نفسم حبس کردم و خجالت زده سرمو پایین انداختم.
اما انگار برای اون اصلا مهم نبود.براش یه چیز طبیعی بود.
پوشک داخل کیسه ای که اورد بود انداخت و کیسه رو گره زد و زیر ماشین گذاشت.
پاهام از هم باز کرد و هم پام یه طرف زانوش گذاشت.
دستمال مرطوبی برداشت و لای چاک بهش*تم کشید.
سردی دستمال باعث شد لرزی به تنم بشینه
کامل بهش*تمو تمیز کرد و دستش کمی پایین برد و چاک باس*نم و سوراخ مق*عدم رو هم تمیز کرد.
کیسه رو باز کرد و دستمالم داخلش انداخت
با ژل دستی ، هردو دستاش تمیز کرد.
روغم کف دستش زد و پاهام از زانو خم کرد
لای کشاله های رونم مالید.
به محض مالیدن روغن به خاطر پوسته پوسته شدنشون سوزش شدیدی گرفت.
انگار خودش فهمید که شورت صورتی دستم داد و گفت :پاهاتو باز بزار روغن که جذبش شد بعد شورتتو بپوش.
سری به نشونه تایید تکون دادم.در ماشین بست و بعد چند دقیقه که حدس میزدم تاخیرش به خاطر انداختن کیسه تو سطل بوده برگشت
روی صندلی راننده نشست و ماشین روشن کرد.
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو45
از در دستشویی بیرون اومدم.خداروشکر کسی دم در منتظر نبود که بخوام برای دیدنم با یه مرد تو دستشویی خجالت بکشم.
فکر کردم منتظرم میشه باهم بریم اما بی توجه به من سمت ماشینش حرکت کرد.
مونده بودم چجوری باید این راه برم.دلم میخواست پاهام باز کنم تا رونم به اون خیسی داخلش نخوره.
با نگاه خیره ای روم برگشتم،با دیدن پسری که به پاهای بازم زل زده بودم سریع پاهام بهم چفت کردم.
پاهام بیش از حد طبیعی باز بود من اصلا متوجه نبودم.
قبل اینکه برام دردسر بشه سمت ماشین آراد حرکت کردم.سعی کردم به خیسی که به رون پام میکشید اصلا توجه نکنم.
خواستم صندلی جلو بشینم که گفت:رو صندلی عقب دراز بکش.
ماشین تو کوچه خلوتی پارک کرده بود و هیچ رفت و آمدی نداشت.
مونده بودم میخواد چیکار کنه ؟؟اما حق اعتراض و حرف زدن نداشتم.
روی صندلی عقب همونطور که گفته بود دراز کشیدم.از صندوق عقب چیزی برداشت.
داخل ماشین اومد و روی صندلی عقب زانو زد
زانوش بین دو پام قرار داد خودش جلو کشید.
چون در سمت دیوار باز میشد کسی نمیتونست از اون طرف بیاد.
شلوارمو پایین کشید کامل از پام خارجش کرد
پاهام تو شکمم جمع کرد.
عین بچه ها دوتا پاهام بالا گرفت تا کمی باس*نم بالا بیاد.
زیرانداز پلاستیکی زیرم پهن کرد تا خیسیش به کف ماشین نماله و نجس نشه.
چسبای پوشکو باز کردو با باز شدنش بو ادرار تو ماشین پیچید.نفسم حبس کردم و خجالت زده سرمو پایین انداختم.
اما انگار برای اون اصلا مهم نبود.براش یه چیز طبیعی بود.
پوشک داخل کیسه ای که اورد بود انداخت و کیسه رو گره زد و زیر ماشین گذاشت.
پاهام از هم باز کرد و هم پام یه طرف زانوش گذاشت.
دستمال مرطوبی برداشت و لای چاک بهش*تم کشید.
سردی دستمال باعث شد لرزی به تنم بشینه
کامل بهش*تمو تمیز کرد و دستش کمی پایین برد و چاک باس*نم و سوراخ مق*عدم رو هم تمیز کرد.
کیسه رو باز کرد و دستمالم داخلش انداخت
با ژل دستی ، هردو دستاش تمیز کرد.
روغم کف دستش زد و پاهام از زانو خم کرد
لای کشاله های رونم مالید.
به محض مالیدن روغن به خاطر پوسته پوسته شدنشون سوزش شدیدی گرفت.
انگار خودش فهمید که شورت صورتی دستم داد و گفت :پاهاتو باز بزار روغن که جذبش شد بعد شورتتو بپوش.
سری به نشونه تایید تکون دادم.در ماشین بست و بعد چند دقیقه که حدس میزدم تاخیرش به خاطر انداختن کیسه تو سطل بوده برگشت
روی صندلی راننده نشست و ماشین روشن کرد.
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو46
مردد کمی دست دست کردم و گفتم:میشه یه چیزی بگم؟؟
بدون اینکه برگرده و نگاهم کنه گفت: بگو
به خودم جرئت دادم و پرسیدم:نمیریم اون مغازه؟ یعنی اخه اومده بودیم خرید..اون لباس عروسکی هاش خیلی خوشگل بود....
هرچند میدونستم به خاطر من بود که برنگشت
ولی من اون لباس عروسکی هاش خیلی دوست داشتم.
اگر این پوشک لعنتی نبود میتونستم راحت پرو کنم.
_ برمیگردیم اما یه وقت دیگه.
از شنیدن این حرفش با چشم های گرد شده و ذوق زده پرسیدم:واقعا؟
سری به نشونه تایید تکون داد...
_ بستگی داره دختر کوچولوم چقدر خوب و حرف گوش کن باشه.
از لحنی که باهاش منو خطاب قرار داد و میم مالکیت ته دختر کوچولوم دلم ضعف رفت
لبمو با خجالت به دندون گرفتم وحرفی نزدم.
جلوی کوچه امون متوقف شد ک برگشت سمتم...
_ بپوش شور*تت رو
چون شیشه های ماشین دودی بود کسی به داخل دید نداشت ،کمی نیم خیز شدم و شور*تو پام کردم و شلوارم روش پوشیدم.
دستمو سمت دستگیره بردم و قبل اینکه بازش کنم پرسیدم:میتونم پیاده بشم؟؟
سری به نشونه تایید تکون داد.زیر لب خداحافظی کردم و بعد اینکه مطمئن شدم تو کوچه کسی نیست،سریع از ماشین پایین پریدم و سمت خونه رفتم تا کسی منو ندیده....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو46
مردد کمی دست دست کردم و گفتم:میشه یه چیزی بگم؟؟
بدون اینکه برگرده و نگاهم کنه گفت: بگو
به خودم جرئت دادم و پرسیدم:نمیریم اون مغازه؟ یعنی اخه اومده بودیم خرید..اون لباس عروسکی هاش خیلی خوشگل بود....
هرچند میدونستم به خاطر من بود که برنگشت
ولی من اون لباس عروسکی هاش خیلی دوست داشتم.
اگر این پوشک لعنتی نبود میتونستم راحت پرو کنم.
_ برمیگردیم اما یه وقت دیگه.
از شنیدن این حرفش با چشم های گرد شده و ذوق زده پرسیدم:واقعا؟
سری به نشونه تایید تکون داد...
_ بستگی داره دختر کوچولوم چقدر خوب و حرف گوش کن باشه.
از لحنی که باهاش منو خطاب قرار داد و میم مالکیت ته دختر کوچولوم دلم ضعف رفت
لبمو با خجالت به دندون گرفتم وحرفی نزدم.
جلوی کوچه امون متوقف شد ک برگشت سمتم...
_ بپوش شور*تت رو
چون شیشه های ماشین دودی بود کسی به داخل دید نداشت ،کمی نیم خیز شدم و شور*تو پام کردم و شلوارم روش پوشیدم.
دستمو سمت دستگیره بردم و قبل اینکه بازش کنم پرسیدم:میتونم پیاده بشم؟؟
سری به نشونه تایید تکون داد.زیر لب خداحافظی کردم و بعد اینکه مطمئن شدم تو کوچه کسی نیست،سریع از ماشین پایین پریدم و سمت خونه رفتم تا کسی منو ندیده....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو47
داخل خونه شدم.خداروشکر هیچکس داخل خونه نبودو قرار نبود کسی بهم گیر بده.
از دیروز دستشویی نرفته بودم ،با اون کاری که آراد کرده بود چون پوشک رو دوست نداشتم فقط بخشی اش خالی شده بود،اما به روی خودم نیوردم تا تنبیه ام نکنه.
سریع داخل دستشویی رفتم و به محض نشستن با فشار خالی شدم.
حس خیلی خوبی بهم میداد.دیگه دلم نمیخواست هیچ وقت اینطوری تنبیه بشم.
باید هرطور شده بود خودارض*اییم رو ترک میکردم.
لااقل حالا که با آراد بودم،میدونستم جز قوانینشه.
بدون اینکه شور*ت و شلوار بپوشم از دستشویی بیرون رفتم که با دیدن بیتا حلوم که وایساده بود بر بر منو نگاه میکردم، سریع داخل دستشویی چپیدم
معترض گفتم:باید وایسی نگاه کنی تو؟؟
بیتا پرو تر از من و حق به جانب گفت: لخت میگردی تو خونه؟؟غلط کردی شور*ت و شلوار نمیپوشی و با اون وضع میای تو اتاق...
نمیفهمیدم چرا این چند روزه اینقدر زود میاد خونه. حتی زودتر از مامان بابا!!
مگه میشد؟؟!!
بیتا همیشه تا دیر وقت کار میکرد.حس میکردم این زود اومدنش به خاطره منه.
انگار به چیزی شک کرده باشه که هی میخاست چکم نکنه.
گوشیم که قفل داشت امکان نداشت از طریق اون چیزی بفهمه.
شاید آراد رو دیده بود.ولی اگر اینطور بود سر به تنم نمیزاشت و تا الان مامان و بابا باید از همه چی محرومم میکردن.
نمیدونستم دقیقا چی میدونه و من چی رو باید ازش پنهون کنم و تا چه حد باید مراقب باشم.همینم میترسوندتم...
داد زدم...
_ حالا تشریف میبری بیرون خبر مرگم بیام لباس بپوشم ؟؟
_ چرا همون شلوار پات نمیکنی بیای بیرون؟؟
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو47
داخل خونه شدم.خداروشکر هیچکس داخل خونه نبودو قرار نبود کسی بهم گیر بده.
از دیروز دستشویی نرفته بودم ،با اون کاری که آراد کرده بود چون پوشک رو دوست نداشتم فقط بخشی اش خالی شده بود،اما به روی خودم نیوردم تا تنبیه ام نکنه.
سریع داخل دستشویی رفتم و به محض نشستن با فشار خالی شدم.
حس خیلی خوبی بهم میداد.دیگه دلم نمیخواست هیچ وقت اینطوری تنبیه بشم.
باید هرطور شده بود خودارض*اییم رو ترک میکردم.
لااقل حالا که با آراد بودم،میدونستم جز قوانینشه.
بدون اینکه شور*ت و شلوار بپوشم از دستشویی بیرون رفتم که با دیدن بیتا حلوم که وایساده بود بر بر منو نگاه میکردم، سریع داخل دستشویی چپیدم
معترض گفتم:باید وایسی نگاه کنی تو؟؟
بیتا پرو تر از من و حق به جانب گفت: لخت میگردی تو خونه؟؟غلط کردی شور*ت و شلوار نمیپوشی و با اون وضع میای تو اتاق...
نمیفهمیدم چرا این چند روزه اینقدر زود میاد خونه. حتی زودتر از مامان بابا!!
مگه میشد؟؟!!
بیتا همیشه تا دیر وقت کار میکرد.حس میکردم این زود اومدنش به خاطره منه.
انگار به چیزی شک کرده باشه که هی میخاست چکم نکنه.
گوشیم که قفل داشت امکان نداشت از طریق اون چیزی بفهمه.
شاید آراد رو دیده بود.ولی اگر اینطور بود سر به تنم نمیزاشت و تا الان مامان و بابا باید از همه چی محرومم میکردن.
نمیدونستم دقیقا چی میدونه و من چی رو باید ازش پنهون کنم و تا چه حد باید مراقب باشم.همینم میترسوندتم...
داد زدم...
_ حالا تشریف میبری بیرون خبر مرگم بیام لباس بپوشم ؟؟
_ چرا همون شلوار پات نمیکنی بیای بیرون؟؟
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو48
زیر اون شلوار به خاطر پوشکم هیچی پا نکرده بودم و باعث شده بود کمی خیس بشه.
چندشم میشد بپوشمش.باید میشستمش تا قبل اینکه فردا صبح بخام برم مدره حتما خشک شده باشه وگرنه نمیتونستم بپوشمش...
_ چون شلوار مدرسه امه....
_ همونو بپوش بیا بیرون بعد یکی دیه بپوش
پوف کلافه ای کشیدم.خدایا چه گیری بود این... عمرا اگر اون شلوارو پام میکردم.
شلوارو ازروی سنگ کنار دستشویی برداشتم.
خداروشکر بیرون درنیاورده بودم بیام تو و اگرنه برش میداشت و متوجه غیر عادی بودن خیسیش میشد.
دیگه حتی تو خوابم باید مواظب بیتا میبودم
شاید بهتر بود قفل گوشیم عوض کنم.دیگه به آراد بگم از سه تا کوچه پایین تر پیاده ام کنه.
اینطوری که این شمشیر از رو بسته بود و وقت بی وقت منو میپایید.میترسیدم از چیزی بو ببره و کار دستم بده.
اگر بیتا بو میبرد یعنی فاتحه ام خونده بود و هیچ جوری نمیشد جمعش کرد.
از فکر اینکه خانواده ام بفهمن من با یه پسر تو رابطه ام لرزی به تنم نشست قطعا میکشتنم
تو خانواده ما همچین چیزی یعنی بی ابرویی و بی حیایی.
دختر فقط باید بدنش برای شوهرس باشه
تا قبل اون حتی چشمای نامحرم دیگه ای رو ندیده باشه، چه برسه به من که آراد ممنوعه ترین نقاط بدنم لمس کرده بود.
اگر میدونست ربطه امون رابطه ددی و لیتلی که احتمالا زنده زنده خاکم میکردن.
هیچ کس نمیدونست من چه گرایشی دارم
برای همین بود که هیچ وقت دوست نداشتم ازدواج کنم.
نیاز های من با رابطه عادی و عشق و عشق بازی حل نمیشد.من کسی رو میخاستم که تمام وجودم تحت سلطه اش بگیره.
قبل آراد با یه پسر دیگه دوست شده بودم
اما به نظرم تمام رفتاراش و حرکاتش و ناز و نوازشش بچگان میومد و لوس
انگار اصن پسر نبود...
بعدش فهمیدم که نیازم عادی نیست.مثل بقیه با فیلم پور**ن تحر*یک نمیشدم.اما وقتی فیلم بی دی اس ام میدم تک تک نقاط بدنم لمس میشد
انگار خودم جای اون دختر تصور میکردم.
با اینکه از تنبیه هاش میترسیدم اما اون حس لذت بعد درد دوست داشتم.
اون محبت های بعد تنبیه ها رو میخاستم
نه ناز و نوازش و قربون صدقه الکی.
آراد از همون اول تونسته بود اینو بهم بده
حس قدرتی که بهم میداد اجازه نمیداد حتی بی اجازه تو چشماش نگاه کنم.
هیچ وقت روز اول یادم نمیره.اول ترسیده بودم همشش فکر میکردم چه کار اشتباهی کردم اومدم
چون چندتا فیلم دیده بودم جوگیر شدم.
اما اراد با تحکم تو صداش وادارم کرد پیش برم
بعد اون فهمیدم حتی با صداش میتونم ارض*ا بشم.
انگار مغزم تحت کنترلش بود ، هرچی اون میگفت انجام میداد.من در برابرش بی اراده بودمو نمیتونستم مقاومت کنم.
با ضربه ای که به در خورد از جا پریدم و از فکر بیرون اومدم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو48
زیر اون شلوار به خاطر پوشکم هیچی پا نکرده بودم و باعث شده بود کمی خیس بشه.
چندشم میشد بپوشمش.باید میشستمش تا قبل اینکه فردا صبح بخام برم مدره حتما خشک شده باشه وگرنه نمیتونستم بپوشمش...
_ چون شلوار مدرسه امه....
_ همونو بپوش بیا بیرون بعد یکی دیه بپوش
پوف کلافه ای کشیدم.خدایا چه گیری بود این... عمرا اگر اون شلوارو پام میکردم.
شلوارو ازروی سنگ کنار دستشویی برداشتم.
خداروشکر بیرون درنیاورده بودم بیام تو و اگرنه برش میداشت و متوجه غیر عادی بودن خیسیش میشد.
دیگه حتی تو خوابم باید مواظب بیتا میبودم
شاید بهتر بود قفل گوشیم عوض کنم.دیگه به آراد بگم از سه تا کوچه پایین تر پیاده ام کنه.
اینطوری که این شمشیر از رو بسته بود و وقت بی وقت منو میپایید.میترسیدم از چیزی بو ببره و کار دستم بده.
اگر بیتا بو میبرد یعنی فاتحه ام خونده بود و هیچ جوری نمیشد جمعش کرد.
از فکر اینکه خانواده ام بفهمن من با یه پسر تو رابطه ام لرزی به تنم نشست قطعا میکشتنم
تو خانواده ما همچین چیزی یعنی بی ابرویی و بی حیایی.
دختر فقط باید بدنش برای شوهرس باشه
تا قبل اون حتی چشمای نامحرم دیگه ای رو ندیده باشه، چه برسه به من که آراد ممنوعه ترین نقاط بدنم لمس کرده بود.
اگر میدونست ربطه امون رابطه ددی و لیتلی که احتمالا زنده زنده خاکم میکردن.
هیچ کس نمیدونست من چه گرایشی دارم
برای همین بود که هیچ وقت دوست نداشتم ازدواج کنم.
نیاز های من با رابطه عادی و عشق و عشق بازی حل نمیشد.من کسی رو میخاستم که تمام وجودم تحت سلطه اش بگیره.
قبل آراد با یه پسر دیگه دوست شده بودم
اما به نظرم تمام رفتاراش و حرکاتش و ناز و نوازشش بچگان میومد و لوس
انگار اصن پسر نبود...
بعدش فهمیدم که نیازم عادی نیست.مثل بقیه با فیلم پور**ن تحر*یک نمیشدم.اما وقتی فیلم بی دی اس ام میدم تک تک نقاط بدنم لمس میشد
انگار خودم جای اون دختر تصور میکردم.
با اینکه از تنبیه هاش میترسیدم اما اون حس لذت بعد درد دوست داشتم.
اون محبت های بعد تنبیه ها رو میخاستم
نه ناز و نوازش و قربون صدقه الکی.
آراد از همون اول تونسته بود اینو بهم بده
حس قدرتی که بهم میداد اجازه نمیداد حتی بی اجازه تو چشماش نگاه کنم.
هیچ وقت روز اول یادم نمیره.اول ترسیده بودم همشش فکر میکردم چه کار اشتباهی کردم اومدم
چون چندتا فیلم دیده بودم جوگیر شدم.
اما اراد با تحکم تو صداش وادارم کرد پیش برم
بعد اون فهمیدم حتی با صداش میتونم ارض*ا بشم.
انگار مغزم تحت کنترلش بود ، هرچی اون میگفت انجام میداد.من در برابرش بی اراده بودمو نمیتونستم مقاومت کنم.
با ضربه ای که به در خورد از جا پریدم و از فکر بیرون اومدم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو49
دستم روی قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم تا اروم بشم...
_ چه غلطی میکنی اون تو؟
_ گفتم که تا نری بیرون من نمیام ، برو بیرون میخام لباس عوض کنم.
آروم دستمو پایین بردم ولای چاک بهش*تم کشیدم.لبخند خجالت زده زدم.باورم نمیشد حتی با فکر آراد بهش*تم خیس خیس بود.
انگار به لمس های اون معتاد شده بودم
اما سریع دستمو عقب کشیدم.نمیخاستم باز تنبیه ام کنه.
سمت توالت فرنگی رفتم و روش نشستم.
پاهام به دو طرف باز کردم و آب خنک باز کردم و با دستم کامل لای پامو شستم
تا از گرمای بدنم کم بشه.ضربه ی محکمی به در خورد...
_ بیا گمشو بیرن تا من حساب تو یکی رو برسم.من رفتم بیرون تا چند دقیقه دیگه اماده اتاق بیرونی.
از لحن صداش معلوم بود عصبی شده از دستم و در حال انفجاره.
از اینکه نتونست چیزی بفهمه و اخرم به اجبار من داره میره بیرون،لبخند پیروزمندانه ای زدم.
حقش بود ، تا اون بشه اینقدر فضول کارای من نباشه .
وقتی جوابی ازجانبم نشنید گفت:شنوفتی چی گفتم باران ؟؟ تا پنج مین دیگه بیرونی.
خیلی دوست داشتم حالا که دستش بهم نمیرسه قشنگ حرصشو دربیارم دلم خنک بشه،اما برای اینکه دست از سرم برداره بره بیرون گفتم:خیلی خب، کر نیستم که فهمیدم.
ازجام بلند شدم و خودمو خشک کردم، سمت در رفتم و گوشم به در چسبوندم
صدای پاش اومد و بعد صدای بسته شدن در.
وقتی مطمئن شدم رفته در باز کردم و بیرون رفتم.
در عرض دو دقیقه بی توجه به اینکه چی میپوشم سریع لباس عوض کردم و سمت دستشویی رفتم.
باید تا قبل اینکه بیتا میومد و سین جینم میکرد کارو تموم میکردم.
سریع خشتک شلوار با صابون شستم و آب کشیدم.خشتکش بو کردم تا مطمئن بشم تنها بویی که میده بوی صابونه.
برای اطمینان یه بار دیگه هم شستمش و ابشو چلوندم و بیرون رفتم.
دستمو روی دستگیره در گذاشتم و خواستم بازش کنم که از اون سمت باز شد.
سریع عقب کشیدم تا توی سی*نه ام نخوره.بیتا دست به سینه با اخمای توهم داخل اومد.
انگار سگ گازش گرفته بود یا ارث باباش طلب داشت که اینطور نگاهم میکرد.
دستام پشتم توهم قلاب کردم تا شلوار نبینه.مثل خودش نگاهش کردم. شونه ام به نشونه چیه بالا انداختم.
_ چرا اینقدر طول کشید ؟؟ چیکار میکردی اون تو؟؟
_ تو توی دسشویی چیکار میکنی ؟؟ منم همون
_ من اینقدر طولش نمیدم...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو49
دستم روی قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم تا اروم بشم...
_ چه غلطی میکنی اون تو؟
_ گفتم که تا نری بیرون من نمیام ، برو بیرون میخام لباس عوض کنم.
آروم دستمو پایین بردم ولای چاک بهش*تم کشیدم.لبخند خجالت زده زدم.باورم نمیشد حتی با فکر آراد بهش*تم خیس خیس بود.
انگار به لمس های اون معتاد شده بودم
اما سریع دستمو عقب کشیدم.نمیخاستم باز تنبیه ام کنه.
سمت توالت فرنگی رفتم و روش نشستم.
پاهام به دو طرف باز کردم و آب خنک باز کردم و با دستم کامل لای پامو شستم
تا از گرمای بدنم کم بشه.ضربه ی محکمی به در خورد...
_ بیا گمشو بیرن تا من حساب تو یکی رو برسم.من رفتم بیرون تا چند دقیقه دیگه اماده اتاق بیرونی.
از لحن صداش معلوم بود عصبی شده از دستم و در حال انفجاره.
از اینکه نتونست چیزی بفهمه و اخرم به اجبار من داره میره بیرون،لبخند پیروزمندانه ای زدم.
حقش بود ، تا اون بشه اینقدر فضول کارای من نباشه .
وقتی جوابی ازجانبم نشنید گفت:شنوفتی چی گفتم باران ؟؟ تا پنج مین دیگه بیرونی.
خیلی دوست داشتم حالا که دستش بهم نمیرسه قشنگ حرصشو دربیارم دلم خنک بشه،اما برای اینکه دست از سرم برداره بره بیرون گفتم:خیلی خب، کر نیستم که فهمیدم.
ازجام بلند شدم و خودمو خشک کردم، سمت در رفتم و گوشم به در چسبوندم
صدای پاش اومد و بعد صدای بسته شدن در.
وقتی مطمئن شدم رفته در باز کردم و بیرون رفتم.
در عرض دو دقیقه بی توجه به اینکه چی میپوشم سریع لباس عوض کردم و سمت دستشویی رفتم.
باید تا قبل اینکه بیتا میومد و سین جینم میکرد کارو تموم میکردم.
سریع خشتک شلوار با صابون شستم و آب کشیدم.خشتکش بو کردم تا مطمئن بشم تنها بویی که میده بوی صابونه.
برای اطمینان یه بار دیگه هم شستمش و ابشو چلوندم و بیرون رفتم.
دستمو روی دستگیره در گذاشتم و خواستم بازش کنم که از اون سمت باز شد.
سریع عقب کشیدم تا توی سی*نه ام نخوره.بیتا دست به سینه با اخمای توهم داخل اومد.
انگار سگ گازش گرفته بود یا ارث باباش طلب داشت که اینطور نگاهم میکرد.
دستام پشتم توهم قلاب کردم تا شلوار نبینه.مثل خودش نگاهش کردم. شونه ام به نشونه چیه بالا انداختم.
_ چرا اینقدر طول کشید ؟؟ چیکار میکردی اون تو؟؟
_ تو توی دسشویی چیکار میکنی ؟؟ منم همون
_ من اینقدر طولش نمیدم...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو50
بی توجه به حرفم سمت دستشویی رفت که برگشتم و نگاهی کردم تا ببینم میخاد چیکار کنه
دماغشو بالا کشید.
با چشمای گرد شده و متعجب نگاهش کردم.
باورم نمیشد داشت همچین کاری میکرد.
کارم به جایی رسیده بود اینجوری منو چک میکرد؟؟
داشت داخل دستشویی رو عین سگ بو میکشید تا مطمئن بشه کاری نکردم؟"
از طرفی خدا رو شکر میکردم که به خاطر آرادم شده دست از پا خطا نکردم.از طرفی ناراحت بودم از اینکه باهام اینطوری برخورد میکنه.
قبلش چون شلوار شسته بودم حتما همه جا بو صابون میداد.شانس اوردم پسر نبودم وگرنه معلوم نبود الان راجع بهم چه فکری میکنه.
وقتی دید چیزی دستگیرش نشد برگشت و نگاهم کرد.جوری که انگار از چشماش اتیش میزد بیرون
داشت با همون چشماش پاره پاره ام میکرد.
منم کم نیاوردم و نگاهش کردم.
حالا اگر نگاهمو ازش میدزدیدم فکر میکرد چه خبره.حتما کار خلافی کردم که میترسم نگاهش کنم.برای خودش توهم الکی میزد..
از کنارم رد شد و چند دقیقه بعد با بلند شدن صدای در خونه فهمیدم بیرون رفته.
یعنی اومده بود من چک کنه و بره؟؟
اینقدر بیکار بود.....
شایدم اینقدر شکاک بود که فکر میکرد نیستش من تو خونه زیر خواب یکی ام، که از کارش میزد و میومد تا اینجا.....
سمت بالکن رفتم و شلوارم پهن کردم.
خدا کنه تا قبل اینکه مامان و اینا بیان خشک بشه
وگرنه تنها بهونه ام این بود که جیش کردم توش
به غیر این چیزی نمیتونستم بگم.اون موقعم بازم به عقلم شک میکردن.
داخل خونه رفتم .با شنیدن صدای زنگ تلفنم سریع داخل اتاق رفتم..
با دیدن اسم dd سریع جواب دادم
جوری سیوش کرده بودم که نه اسم پسر باشه نه اسم کامل ددی.
چون در هردو صورت بیتا شک میکرد و میفهمید
اینجوریم شک میکرد.ولی خب نمیفهمید یعنی چی....
نفس عمیقی کشیدم و اروم گفتم:سلام.....
صدای مردونه اش تو گوشی پیچید...
_ سلام ، لباستو عوض کردی؟؟
فکر میکردم باید مثل بقیه اول بپرسه خوبی و یا هرچیز دیگه ای .انتظار نداشتم اینقدر بی مقدمه بره سراغ این سوال، برای همینم این رابطه رو دوست داشتم.
چون نمیتونستم حدسش بزنم و برام قابل پیش بینی نبود.از طرفی تازگی داشت،مثل همه رابطه ها نبود
الان اگر دوست پسر قبلیم بود یه ساعت میخواست چرت و پرت بگه و قربون صدقه ام بره و اخرشم احتمالا ازم عکس میخواست که بره باهاش جق بزنه. فقط به فکر کردنم بود.
از اونجایی که من پا نمیدادم با عکس کارش پیش میبرد.منم هیچی عکس بهش ندادم.
میترسیدم برام دردسر بشه و بعدا بخواد باهاش تهدیدم کنه و ازم باج بگیره.
اونم با خانواده ای که من دارم خودشون برام یه تهدیدن...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو50
بی توجه به حرفم سمت دستشویی رفت که برگشتم و نگاهی کردم تا ببینم میخاد چیکار کنه
دماغشو بالا کشید.
با چشمای گرد شده و متعجب نگاهش کردم.
باورم نمیشد داشت همچین کاری میکرد.
کارم به جایی رسیده بود اینجوری منو چک میکرد؟؟
داشت داخل دستشویی رو عین سگ بو میکشید تا مطمئن بشه کاری نکردم؟"
از طرفی خدا رو شکر میکردم که به خاطر آرادم شده دست از پا خطا نکردم.از طرفی ناراحت بودم از اینکه باهام اینطوری برخورد میکنه.
قبلش چون شلوار شسته بودم حتما همه جا بو صابون میداد.شانس اوردم پسر نبودم وگرنه معلوم نبود الان راجع بهم چه فکری میکنه.
وقتی دید چیزی دستگیرش نشد برگشت و نگاهم کرد.جوری که انگار از چشماش اتیش میزد بیرون
داشت با همون چشماش پاره پاره ام میکرد.
منم کم نیاوردم و نگاهش کردم.
حالا اگر نگاهمو ازش میدزدیدم فکر میکرد چه خبره.حتما کار خلافی کردم که میترسم نگاهش کنم.برای خودش توهم الکی میزد..
از کنارم رد شد و چند دقیقه بعد با بلند شدن صدای در خونه فهمیدم بیرون رفته.
یعنی اومده بود من چک کنه و بره؟؟
اینقدر بیکار بود.....
شایدم اینقدر شکاک بود که فکر میکرد نیستش من تو خونه زیر خواب یکی ام، که از کارش میزد و میومد تا اینجا.....
سمت بالکن رفتم و شلوارم پهن کردم.
خدا کنه تا قبل اینکه مامان و اینا بیان خشک بشه
وگرنه تنها بهونه ام این بود که جیش کردم توش
به غیر این چیزی نمیتونستم بگم.اون موقعم بازم به عقلم شک میکردن.
داخل خونه رفتم .با شنیدن صدای زنگ تلفنم سریع داخل اتاق رفتم..
با دیدن اسم dd سریع جواب دادم
جوری سیوش کرده بودم که نه اسم پسر باشه نه اسم کامل ددی.
چون در هردو صورت بیتا شک میکرد و میفهمید
اینجوریم شک میکرد.ولی خب نمیفهمید یعنی چی....
نفس عمیقی کشیدم و اروم گفتم:سلام.....
صدای مردونه اش تو گوشی پیچید...
_ سلام ، لباستو عوض کردی؟؟
فکر میکردم باید مثل بقیه اول بپرسه خوبی و یا هرچیز دیگه ای .انتظار نداشتم اینقدر بی مقدمه بره سراغ این سوال، برای همینم این رابطه رو دوست داشتم.
چون نمیتونستم حدسش بزنم و برام قابل پیش بینی نبود.از طرفی تازگی داشت،مثل همه رابطه ها نبود
الان اگر دوست پسر قبلیم بود یه ساعت میخواست چرت و پرت بگه و قربون صدقه ام بره و اخرشم احتمالا ازم عکس میخواست که بره باهاش جق بزنه. فقط به فکر کردنم بود.
از اونجایی که من پا نمیدادم با عکس کارش پیش میبرد.منم هیچی عکس بهش ندادم.
میترسیدم برام دردسر بشه و بعدا بخواد باهاش تهدیدم کنه و ازم باج بگیره.
اونم با خانواده ای که من دارم خودشون برام یه تهدیدن...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو51
برای همین بیشتر از این ریسک نکردم و باهاش کات کردم....
با صدای دخترونه و لوسی گفتم:بله
نمیدونم چرا جلوی آراد دوست داشتم تو دخترونه ترین حالت ممکن باشم،با اینکه مثل یه رابطه معمولی وقتی خودتو لوس میکردی نازتو نمیکشید و اونم پا به پات جلو نمیومد.
اما حس حمایتش برام خیلی شیرین تر از اون بچه بازی ها بود.
آراد هیچ وقت مثل پسرای دیگه وقتی خودتو لوس میکردی قربون صدقه ات نمیرفت.
اما اینقدر رفتارش مردونه و جنتلمن بود
که ناخوداگاه پیشش یه دختر کوچولو و شکننده میشدی.
کسی که نیاز به حمایت داره و اون باید مواظبت میبود.همینش رو هم دوست داشتم....
_ قبل خواب از روغنی که تو کیفته به کناره های رونت میزنی که جاهایی که عرق سوز و قرمز شده بود تا فردا بهتر بشه.
روغن تو کیفم....؟؟
اما من که روغنی تو کیفم نداشتم
ترجیح دادم قبل اینکه بیانش کنم داخل کیفمو ببینم.
کیفو روی تخت گذاشتم و وسایل های توشو بیرون ریختم.
با دیدن همون شیشه روغن بچه ای که اراد ازش استفاده کرد از تعجب شاخ دراوردم.
این کی اومده بود تو کیف من؟؟یعنی خودش انداخته بود این تو؟؟
حتما آره دیگه وقتی من برنداشتم. الان خودش بهم همچین چیزی گفته بود
پس یعنی مطمئن بود که تو کیف منه
اما کی گذاشته بود که من متوجه نشده بودم..
انگار متوجه شده بود دارم چک میکنم که حرفی نزد.
وقتی مطمئن شدم روغن هست گفتم:چشم
با یاداوری اینکه فردام قرار بود همو ببینیم یا نه ،خواستم صحبتمو ادامه بدم....
_ میگم فردا هم دیگه رو میبینیم؟؟ یعنی....
با پخش شدن صدای بوق اشغال داخل تلفن متعجب از گوشم فاصله اش دادم
واقعا قطع کرده بود؟!
یعنی اینقدر سلامتی من مهم بود که به خاطرش زنگ زده بود و بعدم قطع کرده بود!!
معمولا همیشه تو واتس اپ پیام میداد
اولین باری بود که زنگ زده بود.
هرچند همون روز اولم گفته بود بدنم مال اونه.
اینکه حس میکردم کل وجودم تصاحب کرده حس خوبی بهم میداد.انگار بدنم هم اینو قبول کرده بودکه کنارش مغزم قفل میکرد و فقط دستوراتش انجام میدادم بی چون و چرا....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو51
برای همین بیشتر از این ریسک نکردم و باهاش کات کردم....
با صدای دخترونه و لوسی گفتم:بله
نمیدونم چرا جلوی آراد دوست داشتم تو دخترونه ترین حالت ممکن باشم،با اینکه مثل یه رابطه معمولی وقتی خودتو لوس میکردی نازتو نمیکشید و اونم پا به پات جلو نمیومد.
اما حس حمایتش برام خیلی شیرین تر از اون بچه بازی ها بود.
آراد هیچ وقت مثل پسرای دیگه وقتی خودتو لوس میکردی قربون صدقه ات نمیرفت.
اما اینقدر رفتارش مردونه و جنتلمن بود
که ناخوداگاه پیشش یه دختر کوچولو و شکننده میشدی.
کسی که نیاز به حمایت داره و اون باید مواظبت میبود.همینش رو هم دوست داشتم....
_ قبل خواب از روغنی که تو کیفته به کناره های رونت میزنی که جاهایی که عرق سوز و قرمز شده بود تا فردا بهتر بشه.
روغن تو کیفم....؟؟
اما من که روغنی تو کیفم نداشتم
ترجیح دادم قبل اینکه بیانش کنم داخل کیفمو ببینم.
کیفو روی تخت گذاشتم و وسایل های توشو بیرون ریختم.
با دیدن همون شیشه روغن بچه ای که اراد ازش استفاده کرد از تعجب شاخ دراوردم.
این کی اومده بود تو کیف من؟؟یعنی خودش انداخته بود این تو؟؟
حتما آره دیگه وقتی من برنداشتم. الان خودش بهم همچین چیزی گفته بود
پس یعنی مطمئن بود که تو کیف منه
اما کی گذاشته بود که من متوجه نشده بودم..
انگار متوجه شده بود دارم چک میکنم که حرفی نزد.
وقتی مطمئن شدم روغن هست گفتم:چشم
با یاداوری اینکه فردام قرار بود همو ببینیم یا نه ،خواستم صحبتمو ادامه بدم....
_ میگم فردا هم دیگه رو میبینیم؟؟ یعنی....
با پخش شدن صدای بوق اشغال داخل تلفن متعجب از گوشم فاصله اش دادم
واقعا قطع کرده بود؟!
یعنی اینقدر سلامتی من مهم بود که به خاطرش زنگ زده بود و بعدم قطع کرده بود!!
معمولا همیشه تو واتس اپ پیام میداد
اولین باری بود که زنگ زده بود.
هرچند همون روز اولم گفته بود بدنم مال اونه.
اینکه حس میکردم کل وجودم تصاحب کرده حس خوبی بهم میداد.انگار بدنم هم اینو قبول کرده بودکه کنارش مغزم قفل میکرد و فقط دستوراتش انجام میدادم بی چون و چرا....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو52
یعنی قبل منم لیتل دیگه ای داشته؟؟نمیدونم چرا یهو این فکر به سرم زد اما دلم نمیخاست با هیچ کس دیگه ای غیر من این رفتار رو بکنه.
توی اینستا رفتم و اسمشو سرچ کردم.
بالاخره بعد کل بالا و پایین با پسوند و پیشوند آوردش.
توی پروفایلش که چیزی نبود.شاید از اینجا یه چیزایی درمیومد.با اک فیک رفتم تا اگر چک کردنش ممنوع بود تنبیه ام نکنه.
عکساش از خودش بود اکثرا.پایین تر رفتم با دیدن عکس سیاه و سفیدی که از گردن به پایین با یه دختر بود روش زدم.
زومش کردم... هیکل دختره صد برابر بهتر از من بود.ولی کی بود که تنها عکس تو پیجش از این دختر بود.
دو حالت داشت یا فقط این لیتل قبل من داشت که فرضیه مسخره ای بود.
توی گروهی که پیداش کردم خیلی ها میشناختنش وامکان نداشت فقط یکی باشه.
ولی خب چرا باید فقط از این یکی عکس میزاشت؟!
_ چیکار میکنی؟؟
با شنیدن صداش ترسیده بدنم کمی لرزید
گوشی سریع خاموش کردم و رو شکمم گذاشتم
_ سلام مامان...
پاشدم روی تخت نشستم
_ کی اومدی؟؟
خسته و بی حال گفت:همینالان....بیتا کجاست؟؟
_ رفت بیرون
سری به نشونه تایید تکون داد و رفت.یعنی فقط اومده بود این رو بپرسه ؟؟
هرچند برام عادی شده بود دیده نشدن.انگار تنها بچه اشون بیتا بود
چون من ته تغاری بودم بعد اون همه خواهر و داداش انگار وجود نداشتم کلا براشون.
بیتا میتونست تا هروقت میخواد بیرون بمونه
ولی من باید سر تایمخونه میموندم.
مسئله سنش هم بود ولی خب دیگه زیادی روی من گیر بودن. مرده و زنده ام مهم نبود اما قوانین باید رعایت میشد.
چشمم آب نمیخورد حتی اگر سنم بیشترم میشد
بازم محدودیت داشتم.
فقط باید بیتا میشدم تا ازادی اون رو داشته باشم
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو52
یعنی قبل منم لیتل دیگه ای داشته؟؟نمیدونم چرا یهو این فکر به سرم زد اما دلم نمیخاست با هیچ کس دیگه ای غیر من این رفتار رو بکنه.
توی اینستا رفتم و اسمشو سرچ کردم.
بالاخره بعد کل بالا و پایین با پسوند و پیشوند آوردش.
توی پروفایلش که چیزی نبود.شاید از اینجا یه چیزایی درمیومد.با اک فیک رفتم تا اگر چک کردنش ممنوع بود تنبیه ام نکنه.
عکساش از خودش بود اکثرا.پایین تر رفتم با دیدن عکس سیاه و سفیدی که از گردن به پایین با یه دختر بود روش زدم.
زومش کردم... هیکل دختره صد برابر بهتر از من بود.ولی کی بود که تنها عکس تو پیجش از این دختر بود.
دو حالت داشت یا فقط این لیتل قبل من داشت که فرضیه مسخره ای بود.
توی گروهی که پیداش کردم خیلی ها میشناختنش وامکان نداشت فقط یکی باشه.
ولی خب چرا باید فقط از این یکی عکس میزاشت؟!
_ چیکار میکنی؟؟
با شنیدن صداش ترسیده بدنم کمی لرزید
گوشی سریع خاموش کردم و رو شکمم گذاشتم
_ سلام مامان...
پاشدم روی تخت نشستم
_ کی اومدی؟؟
خسته و بی حال گفت:همینالان....بیتا کجاست؟؟
_ رفت بیرون
سری به نشونه تایید تکون داد و رفت.یعنی فقط اومده بود این رو بپرسه ؟؟
هرچند برام عادی شده بود دیده نشدن.انگار تنها بچه اشون بیتا بود
چون من ته تغاری بودم بعد اون همه خواهر و داداش انگار وجود نداشتم کلا براشون.
بیتا میتونست تا هروقت میخواد بیرون بمونه
ولی من باید سر تایمخونه میموندم.
مسئله سنش هم بود ولی خب دیگه زیادی روی من گیر بودن. مرده و زنده ام مهم نبود اما قوانین باید رعایت میشد.
چشمم آب نمیخورد حتی اگر سنم بیشترم میشد
بازم محدودیت داشتم.
فقط باید بیتا میشدم تا ازادی اون رو داشته باشم
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو53
از وقتی مامان رسیده بود خونه گوشی رو گذاشته بودم زمین.
همین یه گوشی خرابو داشتم و میترسیدم به خاطر اینکه زیاد دستم میگیرمش همینم ازم بگیرن.
فکر کنن حالا چه خبره و با گوشی چیکار میکنم.
منتظر یه فرصت بودم که برم تو اتاق دستور رو انجام بدم، اما مگه میشد....
بالاخره بعد جمع کردن ظرفها و رفتن مامان تو آشپزخونه تونستم.
با اینکه اون منو نمیدید.اما نمیدونم چرا حس میکردم اگر انجامش ندم و پشت گوش بندازم میفهمه.
برای همین خودمو موظف میدونستم انجامش بدم حتما...
در اتاقو محض احتیاط قفل کردم.بیتا هنوز برنگشته بود.اما کار از محکم کاری عیب نمیکرد.
بدون اینکه شلوارمو کامل دربیارم،تا زانوم شلوار و شورتمو پایین کشیدم ، کمی پاهامو از هم باز کردم تا دستم راحت جابجا بشه بینشون.
روی دستم روغنو ریختم واول به کشاله رونم مالیدم.این کارو برای اون ورم انجام دادم.
چون خودش روی بهش*تمم زده بود،انگشت روغنی ام رو لای چاک بهش*تمم کشیدم.
ماساژش بهم حس خوبی میداد .انگار که دست اون داشت روش کشیده میشد.
ناخوداگاه از تصورش ناله ی آرومی کردم که ترسیده دستم عقب کشیدم.نه امکان نداشت....
یه اشتباه دوبار تکرار نمیکردم...
حق دست زدن به خودمو نداشتم و گرنه دوباره تنبیه ام میکرد.
سمت دستمال رفتم و دست روغنی ام باهاش پاک کردم و شلوار و شور*تمو بالا کشیدم.
روغنو دوباره توی کیفم انداختم تا بیتا نبینه.
درو باز کردم و روی تخت دراز کشیدم.
توی صفحه چتش رفتم.انلاین بود اما تو صفحه چت من نبود. کنجکاو بودم بدونم با کی داره حرف میزنه.براش تایپ کردم...
_ بیدارید؟؟
خواستم بفرستم اما پشیمون شدم دوباره پاکش کردم
نمیدونم چرا رو رفتارم یه حس ترسی داشتم
اینکه چی درسته چی غلط ؟!میترسیدم این زیادی سیریش شدنم باعث بشه ازم زده بشه
برام مهم بود چه فکری میکنه راجع بهم
منو چه دختری میبینه...!!
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو53
از وقتی مامان رسیده بود خونه گوشی رو گذاشته بودم زمین.
همین یه گوشی خرابو داشتم و میترسیدم به خاطر اینکه زیاد دستم میگیرمش همینم ازم بگیرن.
فکر کنن حالا چه خبره و با گوشی چیکار میکنم.
منتظر یه فرصت بودم که برم تو اتاق دستور رو انجام بدم، اما مگه میشد....
بالاخره بعد جمع کردن ظرفها و رفتن مامان تو آشپزخونه تونستم.
با اینکه اون منو نمیدید.اما نمیدونم چرا حس میکردم اگر انجامش ندم و پشت گوش بندازم میفهمه.
برای همین خودمو موظف میدونستم انجامش بدم حتما...
در اتاقو محض احتیاط قفل کردم.بیتا هنوز برنگشته بود.اما کار از محکم کاری عیب نمیکرد.
بدون اینکه شلوارمو کامل دربیارم،تا زانوم شلوار و شورتمو پایین کشیدم ، کمی پاهامو از هم باز کردم تا دستم راحت جابجا بشه بینشون.
روی دستم روغنو ریختم واول به کشاله رونم مالیدم.این کارو برای اون ورم انجام دادم.
چون خودش روی بهش*تمم زده بود،انگشت روغنی ام رو لای چاک بهش*تمم کشیدم.
ماساژش بهم حس خوبی میداد .انگار که دست اون داشت روش کشیده میشد.
ناخوداگاه از تصورش ناله ی آرومی کردم که ترسیده دستم عقب کشیدم.نه امکان نداشت....
یه اشتباه دوبار تکرار نمیکردم...
حق دست زدن به خودمو نداشتم و گرنه دوباره تنبیه ام میکرد.
سمت دستمال رفتم و دست روغنی ام باهاش پاک کردم و شلوار و شور*تمو بالا کشیدم.
روغنو دوباره توی کیفم انداختم تا بیتا نبینه.
درو باز کردم و روی تخت دراز کشیدم.
توی صفحه چتش رفتم.انلاین بود اما تو صفحه چت من نبود. کنجکاو بودم بدونم با کی داره حرف میزنه.براش تایپ کردم...
_ بیدارید؟؟
خواستم بفرستم اما پشیمون شدم دوباره پاکش کردم
نمیدونم چرا رو رفتارم یه حس ترسی داشتم
اینکه چی درسته چی غلط ؟!میترسیدم این زیادی سیریش شدنم باعث بشه ازم زده بشه
برام مهم بود چه فکری میکنه راجع بهم
منو چه دختری میبینه...!!
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو54
با باز شدن در گوشیو روی شکمم گذاشتم تا نورش دیده نشه.
با دیدن بیتا اروم گفتم: سلام
بی توجه به من همونطور که خیره بود تو گوشی سمت کمدش رفت.برگشتم و نگاهش کردم.
یه جور مسخ شده به گوشی نگاه میکرد انگار داره چی میبینه.لباساشو عوض کرد و زیر پتو خزید
این رفتارش خیلی عجیب بود!
یعنی از راه اومد و به من هیچ گیری نداد حتی باهام حرفم نزد.هی یه چیز تایپ میکرد و پشت بعدش لبخند میزد.
حالا اگر من بودم صد تا اَنگ بهم میزدن که داره با کی چت میکنه؟؟ چی میخونه اینجوری میخنده؟؟
ولی بیتا اشکال نداره ، همیشه هم دختر خوب مامان و باباس.
پوف کلافه ای کشیدم.بیخیال تکست دادن شدم.
گوشی رو خاموش کردم و کنار سرم گذاشتم.
خیلی دوست داشتم بدونم با کی صحبت میکنه
این که این همه آنلاینه یعنی داشت چیکار میکرد؟؟
++++++++++++++++
از مدرسه بیرون اومدم و گوشیم رو برداشتم
شماره آراد گرفتم.
بوق زد اما جواب نمیداد.حتی دیروزم جواب اینکه میاد دنبالم یا نه رو نداد.
پوکر اطراف نگاه کردم.فکر میکردم امروز میاد دنبالم که کیفم کوک بود.حالا که جوابمو نداد اصلا حوصله نداشتم.
دستی رو شونم قرارگرفت که برگشتم...
_ چی شد ؟؟ کسی نیومد دنبالت؟؟
سری به نشونه نفی تکون دادم
_ پس باهم پیاده برگردیم
با لبخند تایید کردم.مریم خونشون سمت خونه ما بود.قبل اینکه اراد بیاد تو زندگیم هم همیشه پیاده باهم میرفیتم.
همراه مریم قدم زدم و سمت خونه حرکت کردیم
خیلی وقت بود اینجوری نیومده بودیم.
کلی حرف داشتیم باهم.با دیدن کافه تریا نزدیک خونمون بازوی مریم رو کشیدم ...
_ بریم این تو؟؟
نگاهی به ساعتش انداخت.
_ اخه دیرم میشه مامانم گیر میده.
دستشو کشیدم و سمت خیابون بردم...
_ منم مامانم همینه.اما چند دقیقه همش در حد یه نسکافه ای ، چایی چیزی...نهایت بهشون میگیم کلاس اضافه داشتیم هوم؟؟
لبخندی به مارموزیم زد و ضربه ی آرومی رو بازوم نشوند..
_ قبوله
همراهش سمت اون طرف خیابون رفتم.شاید این تنها کافه شیک تو این محله بود.تعداد کافه ها تک شمار بود و این از همه اشون دیزاین و کلاسش بالاتر بردو به همون نسبتم گرون بود.همه پول تو جیبی هام خرج میشد،ولی خب می ارزید.
مگه چند وقت به بار میومدیم که حالا نگران پول باشیم!سفارش دادیم.سرم بالا اوردم و به مریم خیره شدم...
_ یه سوال بپرسم؟؟؟
با قاطعیت گفتم: بپرس راحت باش
مریم دوست صمیمی ام بود.بهترین رفیقم و برای همینم باهاش راحت بودم..
_ اون کیه میاد دنبالت با ماشین گرون بعضی روزها.....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو54
با باز شدن در گوشیو روی شکمم گذاشتم تا نورش دیده نشه.
با دیدن بیتا اروم گفتم: سلام
بی توجه به من همونطور که خیره بود تو گوشی سمت کمدش رفت.برگشتم و نگاهش کردم.
یه جور مسخ شده به گوشی نگاه میکرد انگار داره چی میبینه.لباساشو عوض کرد و زیر پتو خزید
این رفتارش خیلی عجیب بود!
یعنی از راه اومد و به من هیچ گیری نداد حتی باهام حرفم نزد.هی یه چیز تایپ میکرد و پشت بعدش لبخند میزد.
حالا اگر من بودم صد تا اَنگ بهم میزدن که داره با کی چت میکنه؟؟ چی میخونه اینجوری میخنده؟؟
ولی بیتا اشکال نداره ، همیشه هم دختر خوب مامان و باباس.
پوف کلافه ای کشیدم.بیخیال تکست دادن شدم.
گوشی رو خاموش کردم و کنار سرم گذاشتم.
خیلی دوست داشتم بدونم با کی صحبت میکنه
این که این همه آنلاینه یعنی داشت چیکار میکرد؟؟
++++++++++++++++
از مدرسه بیرون اومدم و گوشیم رو برداشتم
شماره آراد گرفتم.
بوق زد اما جواب نمیداد.حتی دیروزم جواب اینکه میاد دنبالم یا نه رو نداد.
پوکر اطراف نگاه کردم.فکر میکردم امروز میاد دنبالم که کیفم کوک بود.حالا که جوابمو نداد اصلا حوصله نداشتم.
دستی رو شونم قرارگرفت که برگشتم...
_ چی شد ؟؟ کسی نیومد دنبالت؟؟
سری به نشونه نفی تکون دادم
_ پس باهم پیاده برگردیم
با لبخند تایید کردم.مریم خونشون سمت خونه ما بود.قبل اینکه اراد بیاد تو زندگیم هم همیشه پیاده باهم میرفیتم.
همراه مریم قدم زدم و سمت خونه حرکت کردیم
خیلی وقت بود اینجوری نیومده بودیم.
کلی حرف داشتیم باهم.با دیدن کافه تریا نزدیک خونمون بازوی مریم رو کشیدم ...
_ بریم این تو؟؟
نگاهی به ساعتش انداخت.
_ اخه دیرم میشه مامانم گیر میده.
دستشو کشیدم و سمت خیابون بردم...
_ منم مامانم همینه.اما چند دقیقه همش در حد یه نسکافه ای ، چایی چیزی...نهایت بهشون میگیم کلاس اضافه داشتیم هوم؟؟
لبخندی به مارموزیم زد و ضربه ی آرومی رو بازوم نشوند..
_ قبوله
همراهش سمت اون طرف خیابون رفتم.شاید این تنها کافه شیک تو این محله بود.تعداد کافه ها تک شمار بود و این از همه اشون دیزاین و کلاسش بالاتر بردو به همون نسبتم گرون بود.همه پول تو جیبی هام خرج میشد،ولی خب می ارزید.
مگه چند وقت به بار میومدیم که حالا نگران پول باشیم!سفارش دادیم.سرم بالا اوردم و به مریم خیره شدم...
_ یه سوال بپرسم؟؟؟
با قاطعیت گفتم: بپرس راحت باش
مریم دوست صمیمی ام بود.بهترین رفیقم و برای همینم باهاش راحت بودم..
_ اون کیه میاد دنبالت با ماشین گرون بعضی روزها.....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو55
از تلفظ گرونش خنده ام گرفت.اما مونده بودم چی جواب بدم.
مااونقدر پول نداشتیم که بگم راننده امون، پس باید میگفتم کیه منه که شک نکنه!؟
درسته بهترین دوستم بود، اما دهنش چفت و بست نداشت اگر به مامانم میگفت که فاتحه ام خونده بود.
تو ذهنم دنبال یه جواب منطقی بودم که با افتادن چشمم به یک آشنا،نگاهمو برگردوندم.
برگشتم و خیره شدم بهش
اینکه.....اینکه بیتا بود !!!
سریع سرم پایین اوردم که مریم متعجب گفت: چیشد یهو؟؟
زمزمه وار گفتم: یکم بیا اینور تر مریم ؛ خواهرمه.بدونه اومدم کافه پدرمو در میاره.
کمی خودشو جابجا کرد تادرست روبروی من قرار بگیره و بیتا دیدی بهم نداشته باشه.
با زنگ خوردن تلفنم لعنتی گفتم .حالا منم نمیدید از روی زنگ تلفنم میفهمید.
سریع بدون نگاه کردن اسمش جواب دادم وبا کلافگی گفتم:بله...؟؟
هیچ کس جواب نداد.تلفن از گوشم فاشله دادم با دیدن اسم دد هینی کشیدم.
حتما دیده بود زنگ زده بودم، بهم زنگ زده بود.
ندیده بودم کیه و اینطوری بی حوصله جوابش داده بودم.سریع اصلاحش کردم و گفتم:سلام
چون مریم اونجام بود نمیتونستم بیشتر از این بگم ،ولی برای توضیح اشتباهم گفتم:ببخشید اسمتون رو ندیدم
بالاخره حرف زد.انگار منتظر بود من متوجه اشتباهم بشم.بی مقدمه پرسید:
کجایی که صدای آهنگ میاد؟؟
نمیتونستم بهش دروغ بگم که به هرحال صدای اهنگ شنیده بود
_ من....کافه،یعنی با دوستم اومدم یه چیزی.....
نذاشت حرفم تکمیل بشه و با جدیت تمام گفت:شما با اجازه کی رفتی کافه؟؟
کمی مکث کردم و گفتم: اخه فکر کردم اجازه نمیخاد یعنی نیاز به اجازه نداره
_ خیلی بیخود فکر کردی.میخوای اب بخوری باید از من اجازه بگیری.بعد سرخود رفتی کافه؟؟ با دوستت!!همین الان میای بیرون یه راست میری خونه باران فهمیدی چی میگم؟؟
_ بله چشم
مریم متعجب نگاهم میکرد و با لال بازی ازم پرسید:کیه؟؟
حتما تعجب کرده بود اینقدر مودب دارم حرف میزنم.جوابشو ندادم.اون لحظه کسی به ذهنم نمیرسید که بهش بگم
ذهنم درگیر دعوای آراد بود....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو55
از تلفظ گرونش خنده ام گرفت.اما مونده بودم چی جواب بدم.
مااونقدر پول نداشتیم که بگم راننده امون، پس باید میگفتم کیه منه که شک نکنه!؟
درسته بهترین دوستم بود، اما دهنش چفت و بست نداشت اگر به مامانم میگفت که فاتحه ام خونده بود.
تو ذهنم دنبال یه جواب منطقی بودم که با افتادن چشمم به یک آشنا،نگاهمو برگردوندم.
برگشتم و خیره شدم بهش
اینکه.....اینکه بیتا بود !!!
سریع سرم پایین اوردم که مریم متعجب گفت: چیشد یهو؟؟
زمزمه وار گفتم: یکم بیا اینور تر مریم ؛ خواهرمه.بدونه اومدم کافه پدرمو در میاره.
کمی خودشو جابجا کرد تادرست روبروی من قرار بگیره و بیتا دیدی بهم نداشته باشه.
با زنگ خوردن تلفنم لعنتی گفتم .حالا منم نمیدید از روی زنگ تلفنم میفهمید.
سریع بدون نگاه کردن اسمش جواب دادم وبا کلافگی گفتم:بله...؟؟
هیچ کس جواب نداد.تلفن از گوشم فاشله دادم با دیدن اسم دد هینی کشیدم.
حتما دیده بود زنگ زده بودم، بهم زنگ زده بود.
ندیده بودم کیه و اینطوری بی حوصله جوابش داده بودم.سریع اصلاحش کردم و گفتم:سلام
چون مریم اونجام بود نمیتونستم بیشتر از این بگم ،ولی برای توضیح اشتباهم گفتم:ببخشید اسمتون رو ندیدم
بالاخره حرف زد.انگار منتظر بود من متوجه اشتباهم بشم.بی مقدمه پرسید:
کجایی که صدای آهنگ میاد؟؟
نمیتونستم بهش دروغ بگم که به هرحال صدای اهنگ شنیده بود
_ من....کافه،یعنی با دوستم اومدم یه چیزی.....
نذاشت حرفم تکمیل بشه و با جدیت تمام گفت:شما با اجازه کی رفتی کافه؟؟
کمی مکث کردم و گفتم: اخه فکر کردم اجازه نمیخاد یعنی نیاز به اجازه نداره
_ خیلی بیخود فکر کردی.میخوای اب بخوری باید از من اجازه بگیری.بعد سرخود رفتی کافه؟؟ با دوستت!!همین الان میای بیرون یه راست میری خونه باران فهمیدی چی میگم؟؟
_ بله چشم
مریم متعجب نگاهم میکرد و با لال بازی ازم پرسید:کیه؟؟
حتما تعجب کرده بود اینقدر مودب دارم حرف میزنم.جوابشو ندادم.اون لحظه کسی به ذهنم نمیرسید که بهش بگم
ذهنم درگیر دعوای آراد بود....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو56
نگاهم به میز دوختم که آراد گفت: همین الان پاشو از جات بیا بیرون از تو اون کافه کوفتی
بار اخری باشه بدون اجازه من هرز میپری
من بیرون کافه ایستادم سریع باش....
با گفتن این حرفش سریع سر گردوندم.توی پیاده روی روبروی کافه ایستاده بود.مستقیم روبروی ما بود.
خوب شد به فکر پیچوندن نبودم.اگر اینجا میموندم الکی میگفتم رفتم خونه تیکه بزرگم گوشم بود.
سریع از جام بلند شدم .به بیتا نگاه کردم،سرش به گوشی اش گرم بود.
سریع کوله ام برداشتم همونطور که گوشی کنار گوشم بود رو به مریم گفتم: پاشو بریم....
مریم خواست چیزی بگه که منتظر نموندم. هرلحظه احتمال داشت بیتا برگرده و ببینتم.
سریع سمت در خروج رفتمکه مریمم ناچار پشت سرم اومد.به آراد نگاهی انداختم که گفت:مستقیم گورت رو گم میکنی خونه باران ...واای به حالت جای دیگه ای بری...
واینستاد تا جواب بدم و تماسو قطع کرد.
با اون اخمی که کرده بود مشخص بود خیلی از دستم عصبانیه.
تا حالا باهام اینطور حرف نزده بود.حتما خیلی کار بدی کرده بودم.نگاهمو ازش گرفتم و سمت کوچه امون راهی شدم.
مریم خودش بهم رسوند...
_ میشه به منم بگی چی شده؟؟
کولم رو پشتم جابجا کردم...
_ هیچی بیتا اونجا بود گفتم بهتره بریم خونه یه وقت دیگه بیایم.
_ من که از اول بهت گفتم...
زیر لب زمزمه کردم:فکر نمیکردم اینطوری بشه
از مریم خداحافظی کردم و سمت خونه رفتم و داخل شدم .چرا بیتا اونجا بودمگه نباید اون ساعت سرکار باشه....
پس ول میچرخید که هرموقع دلش میخواست میتونست بیاد خونه؟؟ چرا همش حس بدی داشتم. ته دلم یه جوری بود. انگار منتظر چیزای خیلی نبودم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو56
نگاهم به میز دوختم که آراد گفت: همین الان پاشو از جات بیا بیرون از تو اون کافه کوفتی
بار اخری باشه بدون اجازه من هرز میپری
من بیرون کافه ایستادم سریع باش....
با گفتن این حرفش سریع سر گردوندم.توی پیاده روی روبروی کافه ایستاده بود.مستقیم روبروی ما بود.
خوب شد به فکر پیچوندن نبودم.اگر اینجا میموندم الکی میگفتم رفتم خونه تیکه بزرگم گوشم بود.
سریع از جام بلند شدم .به بیتا نگاه کردم،سرش به گوشی اش گرم بود.
سریع کوله ام برداشتم همونطور که گوشی کنار گوشم بود رو به مریم گفتم: پاشو بریم....
مریم خواست چیزی بگه که منتظر نموندم. هرلحظه احتمال داشت بیتا برگرده و ببینتم.
سریع سمت در خروج رفتمکه مریمم ناچار پشت سرم اومد.به آراد نگاهی انداختم که گفت:مستقیم گورت رو گم میکنی خونه باران ...واای به حالت جای دیگه ای بری...
واینستاد تا جواب بدم و تماسو قطع کرد.
با اون اخمی که کرده بود مشخص بود خیلی از دستم عصبانیه.
تا حالا باهام اینطور حرف نزده بود.حتما خیلی کار بدی کرده بودم.نگاهمو ازش گرفتم و سمت کوچه امون راهی شدم.
مریم خودش بهم رسوند...
_ میشه به منم بگی چی شده؟؟
کولم رو پشتم جابجا کردم...
_ هیچی بیتا اونجا بود گفتم بهتره بریم خونه یه وقت دیگه بیایم.
_ من که از اول بهت گفتم...
زیر لب زمزمه کردم:فکر نمیکردم اینطوری بشه
از مریم خداحافظی کردم و سمت خونه رفتم و داخل شدم .چرا بیتا اونجا بودمگه نباید اون ساعت سرکار باشه....
پس ول میچرخید که هرموقع دلش میخواست میتونست بیاد خونه؟؟ چرا همش حس بدی داشتم. ته دلم یه جوری بود. انگار منتظر چیزای خیلی نبودم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو57
لباسامو از تنم خارج کردم.
نمیدونم چرا اینقدر احساس حقارت و شرمندگی داشتم.حس میکردم شده بود چیزی که نباید.....
آراد هیچ وقت اینطور باهام حرف نمیزد.
حرف زدن امروزش جوری بود که انگار خیلی از دستم عصبی شده.
حتی نزاشت ازش خداحافظی کنم...
از وقتی اومده بودم یه سره داشتم به گوشیش زنگ میزدم،اما دریغ از جواب دادن.....
صد تا بوق میخورد و بر نمیداشت.این یعنی قطعا میشنید اما دلش نمیخواست جواب من رو بده.
لخت وسط اتاق رژه میرفتم و بهش تکست میدادم و زنگ میزدم تا بلکه موفق بشم و جوابمو بده.
با بلند شدن صدای در سریع تو اتاق چپیدم
قبل اینکه دوباره به لخ*ت بودنم گیر بده باید لباس میپوشیدم.
لباس دم دستی رو تنم کشیدم.برام مهم نبود چی میپوشم ذهنم درگیر آراد بود و اصلا حواسم اینجا نبود.تمرکز نداشتم رو کارام...
بیتا بدون در زدن داخل اومد.چون عاشق مچ گیری بود همیشه عین گاو در باز میکرد میومد داخل که بتونه مچ منو در حین ارتکاب جرم بگیره.
اگر اون زرنگ بود من صد برابر اون راه درو بلد بودم.
بی توجه بهش گوشیمو برداشتم و خواستم بیرون برم که گفت:چرا اینقدر دیر برگشتی؟؟
با تعجب و چشمای گرد شده نگاهش کردم
مگه میدونست من کی برگشتم که حالا همچین چیزی میگفت؟؟
شاید داشت یه دستی میزدومیخواست خودم اعتراف کنم .
ولی کور خونده بود عمرا من گول این بازی هاشو میخوردم.
فکر میکرد بعد این همه مدت نمیدونم داره چیکار میکنه.
با قاطعیت گفتم:چی چرا اینقدر دیر؟؟ من تازه نیومدم که بخواد دیر بشه که...
برگشت و نگاهم کرد.چشماش ریز کرد و گفت:پس چرا لباست تازه عوض کردی ؟!
برای اینکه زودتر از این بحث مسخره راحت بشم گفتم:برای اینکه اصلا نمیخواستم لباس بپوشم و داشتم لخت میگشتم.به خاطر اینکه اومدی، مجبور شدم بپوشمشون...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو57
لباسامو از تنم خارج کردم.
نمیدونم چرا اینقدر احساس حقارت و شرمندگی داشتم.حس میکردم شده بود چیزی که نباید.....
آراد هیچ وقت اینطور باهام حرف نمیزد.
حرف زدن امروزش جوری بود که انگار خیلی از دستم عصبی شده.
حتی نزاشت ازش خداحافظی کنم...
از وقتی اومده بودم یه سره داشتم به گوشیش زنگ میزدم،اما دریغ از جواب دادن.....
صد تا بوق میخورد و بر نمیداشت.این یعنی قطعا میشنید اما دلش نمیخواست جواب من رو بده.
لخت وسط اتاق رژه میرفتم و بهش تکست میدادم و زنگ میزدم تا بلکه موفق بشم و جوابمو بده.
با بلند شدن صدای در سریع تو اتاق چپیدم
قبل اینکه دوباره به لخ*ت بودنم گیر بده باید لباس میپوشیدم.
لباس دم دستی رو تنم کشیدم.برام مهم نبود چی میپوشم ذهنم درگیر آراد بود و اصلا حواسم اینجا نبود.تمرکز نداشتم رو کارام...
بیتا بدون در زدن داخل اومد.چون عاشق مچ گیری بود همیشه عین گاو در باز میکرد میومد داخل که بتونه مچ منو در حین ارتکاب جرم بگیره.
اگر اون زرنگ بود من صد برابر اون راه درو بلد بودم.
بی توجه بهش گوشیمو برداشتم و خواستم بیرون برم که گفت:چرا اینقدر دیر برگشتی؟؟
با تعجب و چشمای گرد شده نگاهش کردم
مگه میدونست من کی برگشتم که حالا همچین چیزی میگفت؟؟
شاید داشت یه دستی میزدومیخواست خودم اعتراف کنم .
ولی کور خونده بود عمرا من گول این بازی هاشو میخوردم.
فکر میکرد بعد این همه مدت نمیدونم داره چیکار میکنه.
با قاطعیت گفتم:چی چرا اینقدر دیر؟؟ من تازه نیومدم که بخواد دیر بشه که...
برگشت و نگاهم کرد.چشماش ریز کرد و گفت:پس چرا لباست تازه عوض کردی ؟!
برای اینکه زودتر از این بحث مسخره راحت بشم گفتم:برای اینکه اصلا نمیخواستم لباس بپوشم و داشتم لخت میگشتم.به خاطر اینکه اومدی، مجبور شدم بپوشمشون...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو58
واینستادم تا دوباره سوال پیچم کنه.حوصله هم نداشتم میترسیدم باعث بشه بپرم بهش.
اون موقع باید جواب اینکه چرا اینقدر عصبانی ام میدادم.
کلا من برای هرکاریم باید دلیل میداشتم،حتی دست تو دماغ کردنم.و اگر هیچ دلیلی نداشتم یعنی داشتم یه کار خلافی میکردم که سعی در لاپوشی اش داشتم.
این منطق خانواده امون بود،البته منطق بیتا این بود.
از اونجایی که همه به حرف اون گوش میدادن
پس نظر اون خیلی مهم بود.
روی مبل نشستم و به صفحه گوشی خیره شدم
هرچقدرم عصبی بود لااقل یه پیام میداد
دل من آروم بشه.
هنوز فکرم تموم نشده بود که صدای پیام اومدن گوشیم بلند شد.
سریع گوشی روشن کردم .فکر میکردم قراره همه چی عادی بشه و برگرده سرجاش...
پیامشو خوندم...
_ فعلا نمیخوام صداتو بشنوم دیگه بهم نه زنگ میزنی نه تکست میدی تا نخوام حق حرف زدن نداری...این چند روزم وسط راه نه وایمیستی نه جایی میری.سر به زیر میری و میای از مدرسه مفهومه؟؟
گفته بود تکست ندم.پس اون مفهومه تهش برای تاکید بیشتر نوشته بود.
دلم بدجوری از این لحن توبیخیش شکسته بود
مگه من چیکار کرده بود؟!
حتی نمیدونستم اون کار خوب نیست و باید براش اجازه بگیرم.
چون کافه رو دیده بودم عجله کرده بودم ویادم رفته بود باید ازش اجازه بگیرم.
اما من دلم میخواست باهاش حرف بزنم.لااقل بهش توضیح بدم که چه اتفاقی افتاده.
اون حتی این حقم بهم نداده بود و فقط از دستم عصبی شده بود.از طرفی میترسیدم ازش.
اینکه خلاف قوانین عمل کنم تنبیه ام سنگین تر بشه.
گوشی روی مبل پرت کردم تا وسوسه نشم و بخوام بهش پیام بدم یا دوباره زنگ بزنم
_ من دارم میرم بیرون
الان اعلام میکرد که چی بشه؟!سرم بالا اوردم و نگاهش کردم...
چنان آرایشی کرده بود که انگار داشت میرفت عروسی بابام.پوزخندی زدم و به مبل تکیه زدم...
_ با این وضعیت تشریف میبرید سرکار ؟
_ فضولیش به تو نیومده
از زیر مانتوش مشخص بود دامن پوشیده
انگار داشت میرفت پارتی .بعد من لباس تو خونه نمیپوشیدم میشد گناه کبیره.کفش های پاشنه بلند منو پوشید..
معترض گفتم:خودت این همه کفش داری......
_ از مال تو بیشتر خوشم میاد
کی حریف زبون این میشد.رو اعصاب بود فقط
حرفی نزدم و گذاشتم بره.شاید اینجوری بهتر بود....
آراد بهم گفت زنگ نزنم و پیام ندم .نگفت نمیتونم برم دیدنش که ،پس این خلاف قوانین نبود.
سریع از جام بلند شدم و لباسم سرسری عوض کردم.باید تا قبل برگشت مامان منم برمیگشتم ....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو58
واینستادم تا دوباره سوال پیچم کنه.حوصله هم نداشتم میترسیدم باعث بشه بپرم بهش.
اون موقع باید جواب اینکه چرا اینقدر عصبانی ام میدادم.
کلا من برای هرکاریم باید دلیل میداشتم،حتی دست تو دماغ کردنم.و اگر هیچ دلیلی نداشتم یعنی داشتم یه کار خلافی میکردم که سعی در لاپوشی اش داشتم.
این منطق خانواده امون بود،البته منطق بیتا این بود.
از اونجایی که همه به حرف اون گوش میدادن
پس نظر اون خیلی مهم بود.
روی مبل نشستم و به صفحه گوشی خیره شدم
هرچقدرم عصبی بود لااقل یه پیام میداد
دل من آروم بشه.
هنوز فکرم تموم نشده بود که صدای پیام اومدن گوشیم بلند شد.
سریع گوشی روشن کردم .فکر میکردم قراره همه چی عادی بشه و برگرده سرجاش...
پیامشو خوندم...
_ فعلا نمیخوام صداتو بشنوم دیگه بهم نه زنگ میزنی نه تکست میدی تا نخوام حق حرف زدن نداری...این چند روزم وسط راه نه وایمیستی نه جایی میری.سر به زیر میری و میای از مدرسه مفهومه؟؟
گفته بود تکست ندم.پس اون مفهومه تهش برای تاکید بیشتر نوشته بود.
دلم بدجوری از این لحن توبیخیش شکسته بود
مگه من چیکار کرده بود؟!
حتی نمیدونستم اون کار خوب نیست و باید براش اجازه بگیرم.
چون کافه رو دیده بودم عجله کرده بودم ویادم رفته بود باید ازش اجازه بگیرم.
اما من دلم میخواست باهاش حرف بزنم.لااقل بهش توضیح بدم که چه اتفاقی افتاده.
اون حتی این حقم بهم نداده بود و فقط از دستم عصبی شده بود.از طرفی میترسیدم ازش.
اینکه خلاف قوانین عمل کنم تنبیه ام سنگین تر بشه.
گوشی روی مبل پرت کردم تا وسوسه نشم و بخوام بهش پیام بدم یا دوباره زنگ بزنم
_ من دارم میرم بیرون
الان اعلام میکرد که چی بشه؟!سرم بالا اوردم و نگاهش کردم...
چنان آرایشی کرده بود که انگار داشت میرفت عروسی بابام.پوزخندی زدم و به مبل تکیه زدم...
_ با این وضعیت تشریف میبرید سرکار ؟
_ فضولیش به تو نیومده
از زیر مانتوش مشخص بود دامن پوشیده
انگار داشت میرفت پارتی .بعد من لباس تو خونه نمیپوشیدم میشد گناه کبیره.کفش های پاشنه بلند منو پوشید..
معترض گفتم:خودت این همه کفش داری......
_ از مال تو بیشتر خوشم میاد
کی حریف زبون این میشد.رو اعصاب بود فقط
حرفی نزدم و گذاشتم بره.شاید اینجوری بهتر بود....
آراد بهم گفت زنگ نزنم و پیام ندم .نگفت نمیتونم برم دیدنش که ،پس این خلاف قوانین نبود.
سریع از جام بلند شدم و لباسم سرسری عوض کردم.باید تا قبل برگشت مامان منم برمیگشتم ....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو59
امروز شانس بهم رو کرده بود بیتا رفته بود.
خواستم بیرون برم که پشیمون شدم.
اگر میخواستم دلش رو به دست بیارم بهتر بود مطابق میلش لباس بپوشم...
سمت کمد لباسام رفتم و از زیر بقچه لباسی که قایم کرده بودم بیرون کشیدم.
این لباس خیلی وقت پیش خریده بودم
قایمش کرده بودم تا بیتا نبینه.
لباسامو عوض کردم و سوتی*نم درآوردم و نیم تنه قرمزی که عکس شیشه شیر و پستونک روش داشت رو پوشیدم.
همون موقعم این گرایش رو داشتم منتها جرئت پیدا کردن آدمش رو نداشتم.
شور*ت قرمزی دخترونه ای که ست لباسم بود پوشیدم.نگاهی با رضایت به خودم تو ایینه انداختم.
قرمزی لباس باعث میشد سفیدی پوستم بیشتر به رخ کشیده بشه.
روش مانتو و شلوار تنم کردم.موهام رو بافتم و شالی روی سرم انداختم.
کیفم برداشتم و از خونه بیرون رفتم
تاکسی گرفتم و ادرس خونه اراد رو دادم.
دل تو دلم نبود که من رو اینجوری ببینه
زنگ در رو زدم و از جلوی آیفون کنار کشیدم.
میترسیدم اگر چهره ام ببینه باز نکنه
با تاخیر جواب داد.صدای بم و مردونه اش توی آیفون پیچید...
_ بله؟؟
جواب نداد.یعنی نمیدونستم باید چی بگم تا در باز کنه.آیفون رو گذاشت و در باز نکرد.
چه انتظاری داشتم معلوم بود بازش نمیکنه.دوباره زنگ در زدم...
اینبار با کلافگی و عصبانیت جواب داد: بله؟؟
_ منم......
کمی مکث کرد ،انگار میخواست به خاطر بیاره که من کی هستم و از روی صدام تشخیص بده..
_ اینجا چه غلطی میکنی؟؟
همون فلسفه ای که قبل اومدنم واسه خودم چیدم و گفتم:تو نگفتی نمیتونم بیام جلوی در خونه ات ...
_ برگرد خونه.....
فکر کردم با این کار میخواد حجم عصبانیتشو نشون بده.بعدش در روم باز میکنه...
مظلوم لب زدم: یعنی واقعا نمیخوای در روم باز کنی؟؟
آیفونو سرجاش گذاشت.با ناباوری به ایفون خیره شدم.یعنی جدا ایفونو گذاشت سرجاش؟؟در روم باز نکرد یعنی!!
خشک شده سرجام ایستاده بودم.اگر تا خود صبحم اینجا وامیستادم در روم باز نمیکرد.
حرفش همیشه یک کلام بود و تغییر نمیکرد.
خواستم برگردم که با شنیدن صدای دخترونه ای که از تو حیاط اسمشو با خنده صدا کرد ایستادم.
چه با لوندی و دلبری هم صداش میکردسمت حیاط برگشتم تا ببینم کسی که پیشش هست کیه...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو59
امروز شانس بهم رو کرده بود بیتا رفته بود.
خواستم بیرون برم که پشیمون شدم.
اگر میخواستم دلش رو به دست بیارم بهتر بود مطابق میلش لباس بپوشم...
سمت کمد لباسام رفتم و از زیر بقچه لباسی که قایم کرده بودم بیرون کشیدم.
این لباس خیلی وقت پیش خریده بودم
قایمش کرده بودم تا بیتا نبینه.
لباسامو عوض کردم و سوتی*نم درآوردم و نیم تنه قرمزی که عکس شیشه شیر و پستونک روش داشت رو پوشیدم.
همون موقعم این گرایش رو داشتم منتها جرئت پیدا کردن آدمش رو نداشتم.
شور*ت قرمزی دخترونه ای که ست لباسم بود پوشیدم.نگاهی با رضایت به خودم تو ایینه انداختم.
قرمزی لباس باعث میشد سفیدی پوستم بیشتر به رخ کشیده بشه.
روش مانتو و شلوار تنم کردم.موهام رو بافتم و شالی روی سرم انداختم.
کیفم برداشتم و از خونه بیرون رفتم
تاکسی گرفتم و ادرس خونه اراد رو دادم.
دل تو دلم نبود که من رو اینجوری ببینه
زنگ در رو زدم و از جلوی آیفون کنار کشیدم.
میترسیدم اگر چهره ام ببینه باز نکنه
با تاخیر جواب داد.صدای بم و مردونه اش توی آیفون پیچید...
_ بله؟؟
جواب نداد.یعنی نمیدونستم باید چی بگم تا در باز کنه.آیفون رو گذاشت و در باز نکرد.
چه انتظاری داشتم معلوم بود بازش نمیکنه.دوباره زنگ در زدم...
اینبار با کلافگی و عصبانیت جواب داد: بله؟؟
_ منم......
کمی مکث کرد ،انگار میخواست به خاطر بیاره که من کی هستم و از روی صدام تشخیص بده..
_ اینجا چه غلطی میکنی؟؟
همون فلسفه ای که قبل اومدنم واسه خودم چیدم و گفتم:تو نگفتی نمیتونم بیام جلوی در خونه ات ...
_ برگرد خونه.....
فکر کردم با این کار میخواد حجم عصبانیتشو نشون بده.بعدش در روم باز میکنه...
مظلوم لب زدم: یعنی واقعا نمیخوای در روم باز کنی؟؟
آیفونو سرجاش گذاشت.با ناباوری به ایفون خیره شدم.یعنی جدا ایفونو گذاشت سرجاش؟؟در روم باز نکرد یعنی!!
خشک شده سرجام ایستاده بودم.اگر تا خود صبحم اینجا وامیستادم در روم باز نمیکرد.
حرفش همیشه یک کلام بود و تغییر نمیکرد.
خواستم برگردم که با شنیدن صدای دخترونه ای که از تو حیاط اسمشو با خنده صدا کرد ایستادم.
چه با لوندی و دلبری هم صداش میکردسمت حیاط برگشتم تا ببینم کسی که پیشش هست کیه...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو60
نتونستم دختره رو ببینم.یعنی در واقع دختره تو ناحیه دید من نبود.
اما با بیرون اومدن آراد از خونه سریع رومو برگردوندم.اگر میدید هنوز اینجام اعصابش بهم میریخت.
اسنپ گرفتم و با اختلاف چند دقیقه از اونجا رفتم.ذهنم درگیر صدایی بود که شنیدم.
در واقع کسی رو ندیده بودم.شاید از بی توجه ای آراد بود که توهم زده بودم
اصلا کسی خونه اش نبود.
با رسیدن به خونه حرصی لباس های توی تنم کندم و روی تخت پرت کردم...
_ این همه تیپ بزن واسه هیچی حتی در روم باز نکرد.
خودمو روی تخت پرت کردم.حوصله هیچ کاری نداشتم.سعی کردم فقط بخوابم تا آروم بشم.
****
مریم با آرنجش زد تو پهلوم که به خودم اومدم...
_ چته ؟؟ پَکری؟؟
با اینکه کل دیروز رو خوابیده بودم
بازم حس نداشتم و انگار جون تو تنم نبود.
نمیدونستم بی محلی آراد اینقدر میتونه روی روح و جسمم تاثیر بزاره.ولی انگار فقط من بودم که اینقدر وابسته اش بودم و اون همچین حسی نداشت.
شاید اینقدر لیتل داشته قبل من که برای اون این رابطه ها یه بازی باشه.
وقتی دید جوابشو ندادم و تو حال خودمم پرسید:من دارم میرم کتاب بگیرم بعد میرم خونه تو هم میای؟؟
سری به نشونه مخالفت تکون دادم.
_ نه تو برو......حالشو ندارم راستش
من زودتر میرم پس.
با لبخند سری به نشونه تایید تکون داد
خداحافظی کردم و سمت خونه حرکت کردم.
سمت ایستگاه اتوبوس رفتم.با دیدن نوار زرد دورش اه از نهادم بلند شد.
چرا اینو بسته بودن یهویی؟!!
حالا باید تا ایستگاه بعد پیاده میرفتم پوف کلافه ای کشیدم و خواستم ازخیابون رد بشم که با بوق ممتدماشینی وحشت زده دستم روی سرم گذاشتم.
اصلا نگاه نکرده بودم ببینم چراغ سبزه یا قرمز.
قلبم اینقدر بد میزد که انگار قرار بود از سینه ام بیرون بزنه ...
_ حواست کجاس؟؟ سرتو عین گاو انداختی پایین داری از خیابون رد میشی؟؟
مرده داشت عربده میکشیداما من از ترس و شُکی که بهم وارد شده بود نمیتونستم سر بلند کنم.
با ضربه ای که تو بازوم خورد به خاطر بی جونی پاهام کمی اونطرف تر رفتم و بالا رو نگاه کردم
_ حواست کجاست ؟؟ دارم با تو حرف میزنم....
نگاهی به قیافه و سبیل های نامرتبطش کردم.اینقدر چاق بود که شک داشتم پشت فرمون جا بشه.دستشو جلوی صورتم حرکت داد.
_ هووووش مگه با تو نیستم.....زبونتو موش خورده؟
ماشین های پشت سرش بوق میزدن واون بیتوجه بهشون ایستاده بود داشت سر من داد میکشید...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو60
نتونستم دختره رو ببینم.یعنی در واقع دختره تو ناحیه دید من نبود.
اما با بیرون اومدن آراد از خونه سریع رومو برگردوندم.اگر میدید هنوز اینجام اعصابش بهم میریخت.
اسنپ گرفتم و با اختلاف چند دقیقه از اونجا رفتم.ذهنم درگیر صدایی بود که شنیدم.
در واقع کسی رو ندیده بودم.شاید از بی توجه ای آراد بود که توهم زده بودم
اصلا کسی خونه اش نبود.
با رسیدن به خونه حرصی لباس های توی تنم کندم و روی تخت پرت کردم...
_ این همه تیپ بزن واسه هیچی حتی در روم باز نکرد.
خودمو روی تخت پرت کردم.حوصله هیچ کاری نداشتم.سعی کردم فقط بخوابم تا آروم بشم.
****
مریم با آرنجش زد تو پهلوم که به خودم اومدم...
_ چته ؟؟ پَکری؟؟
با اینکه کل دیروز رو خوابیده بودم
بازم حس نداشتم و انگار جون تو تنم نبود.
نمیدونستم بی محلی آراد اینقدر میتونه روی روح و جسمم تاثیر بزاره.ولی انگار فقط من بودم که اینقدر وابسته اش بودم و اون همچین حسی نداشت.
شاید اینقدر لیتل داشته قبل من که برای اون این رابطه ها یه بازی باشه.
وقتی دید جوابشو ندادم و تو حال خودمم پرسید:من دارم میرم کتاب بگیرم بعد میرم خونه تو هم میای؟؟
سری به نشونه مخالفت تکون دادم.
_ نه تو برو......حالشو ندارم راستش
من زودتر میرم پس.
با لبخند سری به نشونه تایید تکون داد
خداحافظی کردم و سمت خونه حرکت کردم.
سمت ایستگاه اتوبوس رفتم.با دیدن نوار زرد دورش اه از نهادم بلند شد.
چرا اینو بسته بودن یهویی؟!!
حالا باید تا ایستگاه بعد پیاده میرفتم پوف کلافه ای کشیدم و خواستم ازخیابون رد بشم که با بوق ممتدماشینی وحشت زده دستم روی سرم گذاشتم.
اصلا نگاه نکرده بودم ببینم چراغ سبزه یا قرمز.
قلبم اینقدر بد میزد که انگار قرار بود از سینه ام بیرون بزنه ...
_ حواست کجاس؟؟ سرتو عین گاو انداختی پایین داری از خیابون رد میشی؟؟
مرده داشت عربده میکشیداما من از ترس و شُکی که بهم وارد شده بود نمیتونستم سر بلند کنم.
با ضربه ای که تو بازوم خورد به خاطر بی جونی پاهام کمی اونطرف تر رفتم و بالا رو نگاه کردم
_ حواست کجاست ؟؟ دارم با تو حرف میزنم....
نگاهی به قیافه و سبیل های نامرتبطش کردم.اینقدر چاق بود که شک داشتم پشت فرمون جا بشه.دستشو جلوی صورتم حرکت داد.
_ هووووش مگه با تو نیستم.....زبونتو موش خورده؟
ماشین های پشت سرش بوق میزدن واون بیتوجه بهشون ایستاده بود داشت سر من داد میکشید...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو61
چرا جای داد و بیداد ماشینشو حرکت نمیداد تا صدای این بوق های کوفتی قطع بشه؟!
خیلی دوست داشتم دهن باز کنم جوابشو بکوبم تو صورتش اما اینقدر شک شده بودم که حتی نمیتونستم حرکت کنم.
انگار مرگ تو چند ثانیه ایم ایستاده بود.اما اون هیچ توجهی به حال من نداشت. در واقع براش مهم نبو.
داشت به خاطر اشتباهم بدتر سرم داد میکشید که
با حلقه شدن دستی دور بازوم و گرمای تنش و حس بوی عطر تلخ و تندش ناخوداگاه سرم بالا اوردم.
باورم نمیشد اینجاست.....
با دیدن آراد انگار جون دوباره گرفتم و بدنم از یخ زدگی در اومد.
_ اگر حرفی داری میتونی به من بزنی.....
مرده دستشو به کمرش زد و به آراد اشاره کرد
خواست چیزی بگه که به جاش با تمسخر پوزخند ناباورانه ای زد.
_ چیه ؟؟ جنتلمن بازیت گل کرده؟؟
این دختره عین چی پریده جلوی ماشین من چرا باید جاش با توی گولاخ صحبت کنم؟
آراد جلو رفت و یقه اش رو چسبید وبا تمام وزن زیادش راحت جلو کشیدش.از لای دندون های بهم چفت شده اش تو صورت مردِ غرید:اگر حق و حقوقی و شکایتی داری به من بگو .من هزینه بی حواسی و خیره سریش رو میدم.پس صداتو ببر و الکی توجه جلب نکن ..
با تموم قلدری که چند لحظه پیش داشت اما الان زبون به دهن گرفته بود.
دستشو روی دست های آراد گذاشت تا یقه اش از زیر مشتش بیرون بکشه.
_ نه شکایتی نیست.من فقط میخواستم تذکر.....
آراد بی حوصله نسبت به حرفاش ، صحبتش قطع کرد و گفت: تذکرت رو دادی حالا هم هری
مرد نگاهی به من انداخت.انگار داشت با چشماش برام خط و نشون میکشید حالا که زورش به آراد نمیرسید.
آراد سمتم اومد.مچ دستمو چسبیدوهمراه خودش کشیدم.برای اینکه روی زمین کشیده نشم باهاش حرکت کردم.
بدون اینکه برگرده و نگاهم کنه از عرض خیابون ردم کرد. کجا داشت میبردم؟!
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو61
چرا جای داد و بیداد ماشینشو حرکت نمیداد تا صدای این بوق های کوفتی قطع بشه؟!
خیلی دوست داشتم دهن باز کنم جوابشو بکوبم تو صورتش اما اینقدر شک شده بودم که حتی نمیتونستم حرکت کنم.
انگار مرگ تو چند ثانیه ایم ایستاده بود.اما اون هیچ توجهی به حال من نداشت. در واقع براش مهم نبو.
داشت به خاطر اشتباهم بدتر سرم داد میکشید که
با حلقه شدن دستی دور بازوم و گرمای تنش و حس بوی عطر تلخ و تندش ناخوداگاه سرم بالا اوردم.
باورم نمیشد اینجاست.....
با دیدن آراد انگار جون دوباره گرفتم و بدنم از یخ زدگی در اومد.
_ اگر حرفی داری میتونی به من بزنی.....
مرده دستشو به کمرش زد و به آراد اشاره کرد
خواست چیزی بگه که به جاش با تمسخر پوزخند ناباورانه ای زد.
_ چیه ؟؟ جنتلمن بازیت گل کرده؟؟
این دختره عین چی پریده جلوی ماشین من چرا باید جاش با توی گولاخ صحبت کنم؟
آراد جلو رفت و یقه اش رو چسبید وبا تمام وزن زیادش راحت جلو کشیدش.از لای دندون های بهم چفت شده اش تو صورت مردِ غرید:اگر حق و حقوقی و شکایتی داری به من بگو .من هزینه بی حواسی و خیره سریش رو میدم.پس صداتو ببر و الکی توجه جلب نکن ..
با تموم قلدری که چند لحظه پیش داشت اما الان زبون به دهن گرفته بود.
دستشو روی دست های آراد گذاشت تا یقه اش از زیر مشتش بیرون بکشه.
_ نه شکایتی نیست.من فقط میخواستم تذکر.....
آراد بی حوصله نسبت به حرفاش ، صحبتش قطع کرد و گفت: تذکرت رو دادی حالا هم هری
مرد نگاهی به من انداخت.انگار داشت با چشماش برام خط و نشون میکشید حالا که زورش به آراد نمیرسید.
آراد سمتم اومد.مچ دستمو چسبیدوهمراه خودش کشیدم.برای اینکه روی زمین کشیده نشم باهاش حرکت کردم.
بدون اینکه برگرده و نگاهم کنه از عرض خیابون ردم کرد. کجا داشت میبردم؟!
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو62
در ماشینو باز کرد و پرتم کرد روی صندلی جلو
بدون اینکه در رو برام ببنده،سمت در راننده رفت و سوار شد .
پاهامو داخل کشیدم و در رو بستم.ترسیده نگاهش کردم.
خودمم به قدر کافی از اون اتفاق شک شده بودم. من که نمیخواستم بپرم جلوی ماشین! با لحن تند و عصبی گفت: حواست کجا بود؟؟
_ من......حواسم....
از استرس زیاد سکسکه ام گرفته بودونمیتونستم درست حرف بزنم.
اگر دیروز از خونه اش پرتم نمیکرد بیرون،امروز فکرم پیشش نمیموند که بخوام برم زیر ماشین....
اما جرعت زدن این حرفا رو به خودش نداشتم
اونم با این عصبانیتی که داشت...ترجیح میدادم فقط سکوت کنم.
نگاه تیزی بهم انداخت.سرشو برگردوند و ماشین روشن کرد و حرکت کرد.خوشحال بودم از اینکه کنارمه،هرچند از عصبانیتش میترسیدم.
اما بی توجهیش و ندیدنش بیشتر از هرچیزی اذیت میکرد.
اینقدر با سرعت میروند که احتمال وقوع یه تصادف دیگه اصلا بعید نبود.
کمربندمو جلو کشیدم و بستمش.به کمربندم چنگ زدم و توی صندلی فرو رفتم.
از ترسم حتی جلو هم نگاه نمیکردم ونگاهم به کف ماشین دوخته بودم.
نفس عمیق میکشیدم تا سکسه نکنم.با پرت شدن بطری ابی تو سینه ام متعجب سرم بالا اوردم...
_ اینو بخور اون صدای کوفتیت رو ببر
رو اعصاب منه
تا حالا آراد اینجوری ندیده بودم.بعضی اوقات باهام بد حرف میزد وقتی میخواست تنبیهم کنه
اما هیچ وقت اینجوری باهام حرف نزده بود..
چی در انتظارم بود....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو62
در ماشینو باز کرد و پرتم کرد روی صندلی جلو
بدون اینکه در رو برام ببنده،سمت در راننده رفت و سوار شد .
پاهامو داخل کشیدم و در رو بستم.ترسیده نگاهش کردم.
خودمم به قدر کافی از اون اتفاق شک شده بودم. من که نمیخواستم بپرم جلوی ماشین! با لحن تند و عصبی گفت: حواست کجا بود؟؟
_ من......حواسم....
از استرس زیاد سکسکه ام گرفته بودونمیتونستم درست حرف بزنم.
اگر دیروز از خونه اش پرتم نمیکرد بیرون،امروز فکرم پیشش نمیموند که بخوام برم زیر ماشین....
اما جرعت زدن این حرفا رو به خودش نداشتم
اونم با این عصبانیتی که داشت...ترجیح میدادم فقط سکوت کنم.
نگاه تیزی بهم انداخت.سرشو برگردوند و ماشین روشن کرد و حرکت کرد.خوشحال بودم از اینکه کنارمه،هرچند از عصبانیتش میترسیدم.
اما بی توجهیش و ندیدنش بیشتر از هرچیزی اذیت میکرد.
اینقدر با سرعت میروند که احتمال وقوع یه تصادف دیگه اصلا بعید نبود.
کمربندمو جلو کشیدم و بستمش.به کمربندم چنگ زدم و توی صندلی فرو رفتم.
از ترسم حتی جلو هم نگاه نمیکردم ونگاهم به کف ماشین دوخته بودم.
نفس عمیق میکشیدم تا سکسه نکنم.با پرت شدن بطری ابی تو سینه ام متعجب سرم بالا اوردم...
_ اینو بخور اون صدای کوفتیت رو ببر
رو اعصاب منه
تا حالا آراد اینجوری ندیده بودم.بعضی اوقات باهام بد حرف میزد وقتی میخواست تنبیهم کنه
اما هیچ وقت اینجوری باهام حرف نزده بود..
چی در انتظارم بود....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀