🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو33
کاری که گفت رو انجام دادم و پاهام تو سینه ام جمع کردم.
با این کار بهش*تم بالا تر قرار گرفت.
حس میکردم اون جوری شدم مثل یه توله سگ
فقط زبونم بیرون نبود....
دستشو آروم لای جاک بهش*تم گشید که لرزی به تنم نشست و پاهام کمی شل شد.
دستشو رو زانوم گذاشت و فشارش داد به سینه ام.
به خاطر تحریک شدنم نوک سی*نه هام کمی متورم بود.
با این کارش کمی درد گرفت که آخ آرومی گفتم
با جدیت گفت:پاهات شل نشه
چشم زیر لبی گفتم و دستمو دور زانوم سفت تر گرفتم.
چو**ولمو بین دوتا انگشتاش گرفت و کمی کشید.
لبم به دندون گرفتم و ماهیچمو منقبض کردم و سعی کردم همونطور که گفته بود پامو نگه دارم
_ کجات درد میکنه خانوم کوچولو؟بگو ددی برات خوبش کنه....
از این حرفش نه تنها حالم بهتر نشد که بهش*تم خیس ترم شد.
با خجالت لب گزیدم.
نگاهشو سمت صورتم کشید و منتظر نگاهم کرد
نمیدونم چرا تو چشماش یه جذبه ایی بود که خجالت میکشیدم اسمشو جلوش بیارم.
شاید اگر پسر دیگه بود راحت اسمشو میاوردم
ولی نمیدوم چرا جلوی آراد نمیتونستم.
با وجود اون چشما و نگاهش حتی خجالت میکشم که اینجوری جلوش دراز کشیدم.
دستمو جلو بردم و به جای اینکه حرفی بزنم به مچ دستش چنگ زدم و جلو کشیدمش.
مقاومتی نکرد که با خجالت دستشو روی بهش*تم گذاشتم...
_ اینجام ددی.....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو33
کاری که گفت رو انجام دادم و پاهام تو سینه ام جمع کردم.
با این کار بهش*تم بالا تر قرار گرفت.
حس میکردم اون جوری شدم مثل یه توله سگ
فقط زبونم بیرون نبود....
دستشو آروم لای جاک بهش*تم گشید که لرزی به تنم نشست و پاهام کمی شل شد.
دستشو رو زانوم گذاشت و فشارش داد به سینه ام.
به خاطر تحریک شدنم نوک سی*نه هام کمی متورم بود.
با این کارش کمی درد گرفت که آخ آرومی گفتم
با جدیت گفت:پاهات شل نشه
چشم زیر لبی گفتم و دستمو دور زانوم سفت تر گرفتم.
چو**ولمو بین دوتا انگشتاش گرفت و کمی کشید.
لبم به دندون گرفتم و ماهیچمو منقبض کردم و سعی کردم همونطور که گفته بود پامو نگه دارم
_ کجات درد میکنه خانوم کوچولو؟بگو ددی برات خوبش کنه....
از این حرفش نه تنها حالم بهتر نشد که بهش*تم خیس ترم شد.
با خجالت لب گزیدم.
نگاهشو سمت صورتم کشید و منتظر نگاهم کرد
نمیدونم چرا تو چشماش یه جذبه ایی بود که خجالت میکشیدم اسمشو جلوش بیارم.
شاید اگر پسر دیگه بود راحت اسمشو میاوردم
ولی نمیدوم چرا جلوی آراد نمیتونستم.
با وجود اون چشما و نگاهش حتی خجالت میکشم که اینجوری جلوش دراز کشیدم.
دستمو جلو بردم و به جای اینکه حرفی بزنم به مچ دستش چنگ زدم و جلو کشیدمش.
مقاومتی نکرد که با خجالت دستشو روی بهش*تم گذاشتم...
_ اینجام ددی.....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو34
لبخند گرمی زد.فکر کنماز کار من خنده اش گرفته بود.انتظار داشت اسمشو بگم جای این...
فشار آرومی به بهشتم وارد کرد.بدون اینکه اذیتم کنه انگشتشو خیلی کم داخل سوراخم برد و آروم تکون داد که خیلی سریع ارض*ا شدم.
انگشتشو بیرون کشید که ناله ی آرومی کردم. دستمالی برداشت و بهش*تمو تمیز کرد.
انگشتای خودشو هم پاک کردو از جاش بلند شد. با نگاهم دنبالش کردم.
از توی کمدی که گوشه دیوار بود چند تا وسیله برداشت و سمتم برگشت.اما بیشتر از همه اون پوشک توجهمو جلب کرده بود.
یعنی میخواست پوشکم کنه؟؟
دستمال مرطوبی برداشت.زانوهامو گرفت و پاهامو پایین اورد و خودش درست وسط پاهام نشست.
هرکدوم از پاهامو یه طرف بدنش گذاشت.
با فکر به اینکه با این پای باز خیلی راحت بهش*تم تو دیدشه هم از خجالت بدنم گر گرفت
هم کمی تحریک شدم.
نمیفهمیدم چرا آراد برام با مرد های دیگه فرق داره.من با هیچ پسری آبم تو یه جوب نمیرفت. یعنی اکثرا یا خیلی لوس بودن یا اونطوری که باید نیاز منو برطرف نمیکردن.
با هیچ کدومشون حتی یه بوسه ام نداشتم
حس میکردم اصن مرد نیستن و من ازشون مردترم.
شایدم چون گرایشم بی دی اس ام بود دنبال یکی بودم که همون نیازو واسم ارض*ا کنه.
حالا آراد حتی با یه نگاهش میتونست منو سرجام بشونه.یا حتی با همون نگاه کاری کنه بهش*تم نبض بزنه و خیس شه بدون اینکه بهم دستی بزنه.
تو فکر بودم که با کشیده شدن دستمال خیس لای بهش*تم ناخوداگاه ناله ای کردم.اما سریع به خودم اومدم و خجالت زده به آراد نگاه کردم.
ایقدر تو فکر خودم بودم که نفهمیدم چیکار کردم
اما آراد به روم نیاورد و ادامه کارش خودش کرد
با دستش کمی لبه های بهش*تم از به باز کرد و روی چو...ولم تا سوراخ بهش*تم با دستمال مرطوب تمیز کرد.
لعنتی.......فقط من بودم که حتی مقابلش بدنم به دستمال مرطوبم داشت واکنش نشون میداد
خیلی سعی داشتم خودمو کنترل کنم.
نه حرکت اضافه ای بکنم نه حرف اضافه ای بزنم
نفس عمیقی کشیدم.
سعی کردم حواسم معطوف چیز دیگه ای بکنم
تا دوباره خیس نکنم.
خیلی ضایع بود همین الان که تمیزم کرده دوباره ترشحاتم شروع بشه.دستمالو گوله کرد و داخل سطل انداخت .
روغنی برداشت و کمی ازش روی دستش ریختو
دستاش به هم مالید بعد....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو34
لبخند گرمی زد.فکر کنماز کار من خنده اش گرفته بود.انتظار داشت اسمشو بگم جای این...
فشار آرومی به بهشتم وارد کرد.بدون اینکه اذیتم کنه انگشتشو خیلی کم داخل سوراخم برد و آروم تکون داد که خیلی سریع ارض*ا شدم.
انگشتشو بیرون کشید که ناله ی آرومی کردم. دستمالی برداشت و بهش*تمو تمیز کرد.
انگشتای خودشو هم پاک کردو از جاش بلند شد. با نگاهم دنبالش کردم.
از توی کمدی که گوشه دیوار بود چند تا وسیله برداشت و سمتم برگشت.اما بیشتر از همه اون پوشک توجهمو جلب کرده بود.
یعنی میخواست پوشکم کنه؟؟
دستمال مرطوبی برداشت.زانوهامو گرفت و پاهامو پایین اورد و خودش درست وسط پاهام نشست.
هرکدوم از پاهامو یه طرف بدنش گذاشت.
با فکر به اینکه با این پای باز خیلی راحت بهش*تم تو دیدشه هم از خجالت بدنم گر گرفت
هم کمی تحریک شدم.
نمیفهمیدم چرا آراد برام با مرد های دیگه فرق داره.من با هیچ پسری آبم تو یه جوب نمیرفت. یعنی اکثرا یا خیلی لوس بودن یا اونطوری که باید نیاز منو برطرف نمیکردن.
با هیچ کدومشون حتی یه بوسه ام نداشتم
حس میکردم اصن مرد نیستن و من ازشون مردترم.
شایدم چون گرایشم بی دی اس ام بود دنبال یکی بودم که همون نیازو واسم ارض*ا کنه.
حالا آراد حتی با یه نگاهش میتونست منو سرجام بشونه.یا حتی با همون نگاه کاری کنه بهش*تم نبض بزنه و خیس شه بدون اینکه بهم دستی بزنه.
تو فکر بودم که با کشیده شدن دستمال خیس لای بهش*تم ناخوداگاه ناله ای کردم.اما سریع به خودم اومدم و خجالت زده به آراد نگاه کردم.
ایقدر تو فکر خودم بودم که نفهمیدم چیکار کردم
اما آراد به روم نیاورد و ادامه کارش خودش کرد
با دستش کمی لبه های بهش*تم از به باز کرد و روی چو...ولم تا سوراخ بهش*تم با دستمال مرطوب تمیز کرد.
لعنتی.......فقط من بودم که حتی مقابلش بدنم به دستمال مرطوبم داشت واکنش نشون میداد
خیلی سعی داشتم خودمو کنترل کنم.
نه حرکت اضافه ای بکنم نه حرف اضافه ای بزنم
نفس عمیقی کشیدم.
سعی کردم حواسم معطوف چیز دیگه ای بکنم
تا دوباره خیس نکنم.
خیلی ضایع بود همین الان که تمیزم کرده دوباره ترشحاتم شروع بشه.دستمالو گوله کرد و داخل سطل انداخت .
روغنی برداشت و کمی ازش روی دستش ریختو
دستاش به هم مالید بعد....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو35
روغنی برداشت و کمی ازش روی دستش ریخت.
دستاشو به هم مالید بعد روی به*شت من کشید.
ای خدااااچرا تموم نمیشد ؟؟لعنتی نمیدونست من با یه لمسش میتونم ارض*ا هم بشه و بعد باهام این کارو میکرد؟!
اول لبه های بهش*تم آروم ماساژ داد.بعد یه دستش لای چاک بهش*تم کشید.
اینقدر جدی و بدون هیچ حالت چهره ای این کارو انجام میداد که حتی جرئت نداشتم یه ناله ی ریز بکنم.
حس میکردم به خاطر ناله ام هم حتی ممکنه تنبیه ام کنه.
دستشو از بالای چو..ولم تا پایین حرکت دادوچند بار تکرارش کرد.بعد با انگشتش دور سوراخم مالید.بیشتر از این نتونستم تحمل کنم.
لبمو به دندون گرفتم و به مچ دستش چنگ زدم
با درموندگی گفتم:دیگه نمیتونم تحمل کنم
انگار خودش خوب میدونست تو چه وضعیتیم بدون اینکه دستش عقب بکشه نگاهم کرد...
_ یعنی اینقدر خانوم کوچولوم بی جنبه اس؟؟
اینقدر جدی این سوال پرسیده بود که نمیدونستم داره مسخره میکنه یا یه تذکره...از طرفی دلم برای خانوم کوچولو ته جمله اش ضعف رفت.
چشمامو با خجالت بستم و با صداقت سری به نشونه تایید تکون دادم.
آراد تنها کسی بود که جلوش واقعا بی جنبه بودم
با صدای تک خنده ی آرومش چشمامو باز کردم.
تا حالا ندیده بودم بخنده چقدر خنده اش شیرین بود....
یعنی به خاطر خنگ بازی من بود؟!از خنده اش لبخندی زدم...
_ باشه پس دیگه باهات ور نمیرم که اذیت نشی
اینقدر رُک حرف میزد که بدنم گر میگرفت
گل انداختن و قرمز شدن صورتم حس میکرد.
پوشک زیرم گذاشت و با دقت بستش.وقتی کارش تموم شد اروم صداش زدم...
_ ددی....
برگشت و نگاهم کرد.نمیدونم گفتنش درست بود یا نه اما با این پوشکه اصلا حس خوبی نداشتم
حس میکردم چیز اضافه بهم اویزونه.به پوشک اشاره کردن و کیوت گفتم: میشه اینو نپوشم؟؟
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو35
روغنی برداشت و کمی ازش روی دستش ریخت.
دستاشو به هم مالید بعد روی به*شت من کشید.
ای خدااااچرا تموم نمیشد ؟؟لعنتی نمیدونست من با یه لمسش میتونم ارض*ا هم بشه و بعد باهام این کارو میکرد؟!
اول لبه های بهش*تم آروم ماساژ داد.بعد یه دستش لای چاک بهش*تم کشید.
اینقدر جدی و بدون هیچ حالت چهره ای این کارو انجام میداد که حتی جرئت نداشتم یه ناله ی ریز بکنم.
حس میکردم به خاطر ناله ام هم حتی ممکنه تنبیه ام کنه.
دستشو از بالای چو..ولم تا پایین حرکت دادوچند بار تکرارش کرد.بعد با انگشتش دور سوراخم مالید.بیشتر از این نتونستم تحمل کنم.
لبمو به دندون گرفتم و به مچ دستش چنگ زدم
با درموندگی گفتم:دیگه نمیتونم تحمل کنم
انگار خودش خوب میدونست تو چه وضعیتیم بدون اینکه دستش عقب بکشه نگاهم کرد...
_ یعنی اینقدر خانوم کوچولوم بی جنبه اس؟؟
اینقدر جدی این سوال پرسیده بود که نمیدونستم داره مسخره میکنه یا یه تذکره...از طرفی دلم برای خانوم کوچولو ته جمله اش ضعف رفت.
چشمامو با خجالت بستم و با صداقت سری به نشونه تایید تکون دادم.
آراد تنها کسی بود که جلوش واقعا بی جنبه بودم
با صدای تک خنده ی آرومش چشمامو باز کردم.
تا حالا ندیده بودم بخنده چقدر خنده اش شیرین بود....
یعنی به خاطر خنگ بازی من بود؟!از خنده اش لبخندی زدم...
_ باشه پس دیگه باهات ور نمیرم که اذیت نشی
اینقدر رُک حرف میزد که بدنم گر میگرفت
گل انداختن و قرمز شدن صورتم حس میکرد.
پوشک زیرم گذاشت و با دقت بستش.وقتی کارش تموم شد اروم صداش زدم...
_ ددی....
برگشت و نگاهم کرد.نمیدونم گفتنش درست بود یا نه اما با این پوشکه اصلا حس خوبی نداشتم
حس میکردم چیز اضافه بهم اویزونه.به پوشک اشاره کردن و کیوت گفتم: میشه اینو نپوشم؟؟
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو36
بی توجه به سوالم دستمالی برداشت و دستش تمیز کرد..
_ بلند شو لباستو بپوش
روی تخت نشستم که پلاک داخل سوراخم حرکت کرد.قیافم از درد جمع شد و اخ ارومی گفتم.
اصلا یادم رفته بود پلاگ پشتمه، انگار یه جوری بهش عادت کرده بودم.
اما الان با تغییر پوزیشنم و نشستنم فهمیده بودم که این مدلیش خیلی اذیت کننده است.
_ نشنیدی چی گفتم؟؟
با صداش سرم بالا اوردم که دیدم منتظر به چارچوب در تکیه داده.با اینکه حرفمو نادیده گرفته بود اما میخاستم یه بار دیگه شانسمو امتحان کنم.
تا کی باید این پوشک پام میبود ؟؟من حتی واسه یک ساعتم نمیتونستم این وضعیت تحمل کنم
با لحن ملتمسی دوباره حرفم تکرار کردم گفتم:
نمیشه درش بیارم ؟؟
نفس عمیقی کشید و گفت:تا فردا که میای پیش من باید این پات باشه. حتی چسبش نباید یه ذره ام از اونجایی که من زدمش تغییر کنه باران
جوری جملاتش با تاکید میگفت انگار اگر یکم خلافش عمل میکردم قرار بود تنبیه بدی بکنتم.
اما من نمیتونستم تا فردا این وضعیت تحمل کنم
همین الان حس میکردم کشاله ی رونم زخم شده
فضای داخلش اینقدر گرم و مرطوب بود که داشت کلافه ام میکرد.
چجوری قرار بود با این وضعیت برم خونه ؟؟
جوری وانمود کنم که انگار هیج اتفاقی نیفتاده
اصن چجوری باید با این پلاگ و پوشک میرفتم دستشویی....
سوالی که داشتم به زبون اوردم
_ پس چجوری من باید برم دستشویی؟
انتظار داشتم بگه باید تو همین پوشک کارم انجام بدم اما با حرفی که زد خشک شده فقط نگاهش کردم
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو36
بی توجه به سوالم دستمالی برداشت و دستش تمیز کرد..
_ بلند شو لباستو بپوش
روی تخت نشستم که پلاک داخل سوراخم حرکت کرد.قیافم از درد جمع شد و اخ ارومی گفتم.
اصلا یادم رفته بود پلاگ پشتمه، انگار یه جوری بهش عادت کرده بودم.
اما الان با تغییر پوزیشنم و نشستنم فهمیده بودم که این مدلیش خیلی اذیت کننده است.
_ نشنیدی چی گفتم؟؟
با صداش سرم بالا اوردم که دیدم منتظر به چارچوب در تکیه داده.با اینکه حرفمو نادیده گرفته بود اما میخاستم یه بار دیگه شانسمو امتحان کنم.
تا کی باید این پوشک پام میبود ؟؟من حتی واسه یک ساعتم نمیتونستم این وضعیت تحمل کنم
با لحن ملتمسی دوباره حرفم تکرار کردم گفتم:
نمیشه درش بیارم ؟؟
نفس عمیقی کشید و گفت:تا فردا که میای پیش من باید این پات باشه. حتی چسبش نباید یه ذره ام از اونجایی که من زدمش تغییر کنه باران
جوری جملاتش با تاکید میگفت انگار اگر یکم خلافش عمل میکردم قرار بود تنبیه بدی بکنتم.
اما من نمیتونستم تا فردا این وضعیت تحمل کنم
همین الان حس میکردم کشاله ی رونم زخم شده
فضای داخلش اینقدر گرم و مرطوب بود که داشت کلافه ام میکرد.
چجوری قرار بود با این وضعیت برم خونه ؟؟
جوری وانمود کنم که انگار هیج اتفاقی نیفتاده
اصن چجوری باید با این پلاگ و پوشک میرفتم دستشویی....
سوالی که داشتم به زبون اوردم
_ پس چجوری من باید برم دستشویی؟
انتظار داشتم بگه باید تو همین پوشک کارم انجام بدم اما با حرفی که زد خشک شده فقط نگاهش کردم
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو37
انتظار داشتم بگه باید تو همین پوشک کارمو انجام بدم اما با حرفی که زد خشک شده فقط نگاهش کردم...
_ تا فردا ظهر که میای پیش من حق دستشویی رفتن نداری.کسی که نتونه خودشو نگه داره و بی اجازه خودارض*ایی کنه باید پوشک برای کنترلش بست.چون تو قدرت نگه داشتن خودتو نداری تا فردا حق استفاده از دستشویی رو نداری.
فقط کافیه فردا که میای اینجا نم زده باشی اون موقع تصمیم جدیدی برای تربیت میگیرم...
من تا فردا نباید میرفتم دستشویی ؟؟چجوری باید خودمو نگه میداشتم.
اصلا مگه همچین چیزی ممکن بود؟!
شاید میشد وقتی رفتم خونه پوشکو باز کنم فردا که اومدم دوباره ببندمش....
انگار ذهنم خوند که کمی رو به جلو خم شد...
_ فکر باز کردن این پوشکو از سرت بنداز. کوچکترین دستی بهش بزنی من میفهمم.وادارم نکن تو تربیتت تجدید نظر کنم....
از تهدیدش ترسیده لبمو زیر دندونم کشیدم
صاف ایستاد و به لباسام اشاره کرد.
_ سریع بپوششون بیا بیرون.
بدون اینکه منتظر من بشه از اتاق بیرون رفت
از جام بلند شدم. حالا که رو پام وایساده بودم متوجه میشدم چقدر پلاگ داره اذیتم میکنه.
با پاهای باز سمت مانتو و شلوار مدرسه ام رفتم
خداروشکر شلوار کشی بود و دکمه ای نبود که با اون حجم پوشک اذیتم کنه.
به زور شلوارمو بالا کشیدم و زیرش تاپ و مانتوم تنم کردم.مقنعه ام از روی زمین برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.
راه رفتن با پلاگ و پوشکی که باعث میشد پاهام بهم نچسبه خیلی سخت بود.
با دیدنم اول کمی نگاه به راه رفتنم کرد و بعد دستوری گفت:درست راه برو مگه بچه ای که تاتی تاتی میکنی....
دلم از این حرفش شکست.وقتایی که خشک و سرد میشد خیلی ترسناک میشد.من درد داشتم و از طرفی نمیتونستم پاهامو کامل ببندم.
با حرفی که زد با هر زوری بود سعی کردم کمی پاهامو بهم بچسبونم.هرچند که با این کارم مقع*دم به خاطر پلاگ داخلش تیر کشید.
سعی کردم همونطور که گفته بود درست راه برم
تا ازم راضی باشه.در خونه رو باز کرد و....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو37
انتظار داشتم بگه باید تو همین پوشک کارمو انجام بدم اما با حرفی که زد خشک شده فقط نگاهش کردم...
_ تا فردا ظهر که میای پیش من حق دستشویی رفتن نداری.کسی که نتونه خودشو نگه داره و بی اجازه خودارض*ایی کنه باید پوشک برای کنترلش بست.چون تو قدرت نگه داشتن خودتو نداری تا فردا حق استفاده از دستشویی رو نداری.
فقط کافیه فردا که میای اینجا نم زده باشی اون موقع تصمیم جدیدی برای تربیت میگیرم...
من تا فردا نباید میرفتم دستشویی ؟؟چجوری باید خودمو نگه میداشتم.
اصلا مگه همچین چیزی ممکن بود؟!
شاید میشد وقتی رفتم خونه پوشکو باز کنم فردا که اومدم دوباره ببندمش....
انگار ذهنم خوند که کمی رو به جلو خم شد...
_ فکر باز کردن این پوشکو از سرت بنداز. کوچکترین دستی بهش بزنی من میفهمم.وادارم نکن تو تربیتت تجدید نظر کنم....
از تهدیدش ترسیده لبمو زیر دندونم کشیدم
صاف ایستاد و به لباسام اشاره کرد.
_ سریع بپوششون بیا بیرون.
بدون اینکه منتظر من بشه از اتاق بیرون رفت
از جام بلند شدم. حالا که رو پام وایساده بودم متوجه میشدم چقدر پلاگ داره اذیتم میکنه.
با پاهای باز سمت مانتو و شلوار مدرسه ام رفتم
خداروشکر شلوار کشی بود و دکمه ای نبود که با اون حجم پوشک اذیتم کنه.
به زور شلوارمو بالا کشیدم و زیرش تاپ و مانتوم تنم کردم.مقنعه ام از روی زمین برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.
راه رفتن با پلاگ و پوشکی که باعث میشد پاهام بهم نچسبه خیلی سخت بود.
با دیدنم اول کمی نگاه به راه رفتنم کرد و بعد دستوری گفت:درست راه برو مگه بچه ای که تاتی تاتی میکنی....
دلم از این حرفش شکست.وقتایی که خشک و سرد میشد خیلی ترسناک میشد.من درد داشتم و از طرفی نمیتونستم پاهامو کامل ببندم.
با حرفی که زد با هر زوری بود سعی کردم کمی پاهامو بهم بچسبونم.هرچند که با این کارم مقع*دم به خاطر پلاگ داخلش تیر کشید.
سعی کردم همونطور که گفته بود درست راه برم
تا ازم راضی باشه.در خونه رو باز کرد و....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو38
در خونه رو باز کرد و بهم اشاره کرد برم...
فکر میکردم حالا قراره پیشش بمونم.یعنی دوست داشتم اینطور باشه اما انگار اینم به خاطر تنبیه دیروزم بود که من فکر میکردم به خاطرش بخشیده شدم.
مقنعه ام رو سرم کردم و از خونه بیرون رفتم
بدون خداحافظی باهام درو بست.
دلم میخاست عین بچه کوچولوهایی که تا کسی دعواشون میکنه میزنن زیر گریه ، گریه کنم.
اما حقم بود به خاطر اینکه نتونسته بودم جلوی خودم بگیرم باید تنبیه میشدم.
همون روز اول گفته بود بی اجازه اش حق آب خوردنم ندارم،اون وقت من با خودم ور رفته بودم و خودارض**ایی کرده بودم.
تمام مدت تو اتوبوس ایستادم.حس میکردم اگر بشینم پلاگ بیشتر دیواره سوراخ مق*عدم میخراشه.
از اتوبوس پیاده شدم و سمت خونه حرکت کردم
به خاطر گرمی هوا لای کشاله های رونم عرق سور شده بود.
دلم میخاست هرچه زودتر شلوارمو از پام بکنم
اون جسم اضافه مزاحمو از خودم دور کنم.
اما حق دست زدن بهشو نداشتم....
داخل خونه شدم.فکر میکردم چون زود رسیدم خونه کسی نیست که مزاحمم بشه که با شنیدن صدای بیتا نفس حبس شده ام بیرون دادم.
این کی از سر کار برگشته بود؟!اینم شانس من بود.....عهد امروز باید زود برمیگشت؟؟
سعی کردم کمرمو صاف کنم و طبیعی راه برم.
این دختره همینطوری رو من گیر بود.میترسیدم از چیزی بو ببره.
آروم و بی صدا سمت اتاقم حرکت کردم.بیتا داشت توی هال با یکی پشت تلفن دعوا میکرد
احتمالا مربوط به کارش میشد.
خداروشکر حواسش به من نبود.آروم داخل اتاق خزیدم و در بستم.
باید سریع لباسم عوض میکردم و اگرنه جلوی اون محال بود بتونم لباس در بیارم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو38
در خونه رو باز کرد و بهم اشاره کرد برم...
فکر میکردم حالا قراره پیشش بمونم.یعنی دوست داشتم اینطور باشه اما انگار اینم به خاطر تنبیه دیروزم بود که من فکر میکردم به خاطرش بخشیده شدم.
مقنعه ام رو سرم کردم و از خونه بیرون رفتم
بدون خداحافظی باهام درو بست.
دلم میخاست عین بچه کوچولوهایی که تا کسی دعواشون میکنه میزنن زیر گریه ، گریه کنم.
اما حقم بود به خاطر اینکه نتونسته بودم جلوی خودم بگیرم باید تنبیه میشدم.
همون روز اول گفته بود بی اجازه اش حق آب خوردنم ندارم،اون وقت من با خودم ور رفته بودم و خودارض**ایی کرده بودم.
تمام مدت تو اتوبوس ایستادم.حس میکردم اگر بشینم پلاگ بیشتر دیواره سوراخ مق*عدم میخراشه.
از اتوبوس پیاده شدم و سمت خونه حرکت کردم
به خاطر گرمی هوا لای کشاله های رونم عرق سور شده بود.
دلم میخاست هرچه زودتر شلوارمو از پام بکنم
اون جسم اضافه مزاحمو از خودم دور کنم.
اما حق دست زدن بهشو نداشتم....
داخل خونه شدم.فکر میکردم چون زود رسیدم خونه کسی نیست که مزاحمم بشه که با شنیدن صدای بیتا نفس حبس شده ام بیرون دادم.
این کی از سر کار برگشته بود؟!اینم شانس من بود.....عهد امروز باید زود برمیگشت؟؟
سعی کردم کمرمو صاف کنم و طبیعی راه برم.
این دختره همینطوری رو من گیر بود.میترسیدم از چیزی بو ببره.
آروم و بی صدا سمت اتاقم حرکت کردم.بیتا داشت توی هال با یکی پشت تلفن دعوا میکرد
احتمالا مربوط به کارش میشد.
خداروشکر حواسش به من نبود.آروم داخل اتاق خزیدم و در بستم.
باید سریع لباسم عوض میکردم و اگرنه جلوی اون محال بود بتونم لباس در بیارم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو39
تاپمو با شلوار گشاد و بلندی برداشتم.پوشکش جوری نبود که از زیر شلوار باد کنه یا مشخص باشه.اما بازم با این حال احتیاط شرط عقل بود.
لباسمو سریع عوض کردم. داشتم شلوار بالا میکشدم که ناگهان در اتاق باز شد...
سریع شلوارو تا کمرم بالا کشیدم و تاپم روش انداختم.
از حرکت آنی ام تعجب کرد و با چشمای ریز شده و مشکوک پرسیدم: سلام کی اومدی؟؟
_ اممم خب همون موقع که داشتی با یکی پشت تلفن حرف میزدیاومدم تو اتاق مزاحمت نباشم.
لبشو جلو داد و آهانی گفت..
نگاهش بین شلوار و صورتم در رفت و آمد بود
با این نگاهش حس میکردم حتی زیر شلوارمو داره میبینه.
برای اینکه کمتر جلب توجه کنم سمت تخت رفتم و روش نشستم.
درد شدیدی تو مقع*دم پیچید که کمی صورتم جمع شد.اما به روی خودم نیاوردم و سعی کردم صاف بشینم و روی پام بالش گذاشتم .
اینطوری کمتر دیده میشد و جلب توجه میکرد
از لای دندون های بهم چفت شده ام گفتم:خب اگر سوال دیگه ای نمونده میخام درس بخونم
کتابم جلوم باز کردم و نشستم...
_ تو ؟؟؟؟ درس بخونی؟؟ حالت خوبه ؟؟
شونه ام بالا انداختم
_ چرا نباشه ؟؟ کلا دوست داری گیر بدی نه؟؟
سمت در اتاق رفت و با پوزخندی گفت: باشه درس بخون پس من مزاحمت نمیشم
سری به نشونه تایید تکون دادم که بیرون رفت
به محض بیرون رفتنش از روی تخت بلند شدم
لعنتی انگار تا رحمم تیر میکشید.
تمام پام عرق سوز شده بود.تو این حالت باید یه حموم میرفتم اما حق باز کردنش نداشتم.
داشتم دیوونه میشدم.گوشیمو برداشتم و بهش پیام دادم...
_ یعنی هیچ راهی واسه باز کردنش نیست من واقعا نمیتونم تحملش کنم....
آنلاین شد و سین کرد.چشممو به صفحه گوشی دوختم تا بزنه در حال تایپ...
اما در کمال تعجب افلاین شد یعنی پیام رو خوند آفلاین شد؟؟
نکنه برای اصرار بیش از حدم از دستم عصبی شد
شایدم چون دستورش از قبل داده بود دیگه دلیلی برای صحبت اضافه و توضیح ندید.
سمت میز توالت رفتم.کرم مرطوب کننده رو برداشتم.داخل دستشویی رفتمو درو قفل کردم
بعد اینکه مطمئن شدم باز نمیشه شلوارمو از پام خارج کردم و پاهام حالا پرانتزی باز کردم.
کرم مرطوب کننده رو به کشاله های رونم مالیدم.
قرمز و متورم شده بود.با خوردن دستم بهش سوزشش شروع شد.
کمی با دستم پاهامو باد زدم.این کار حس خوبی بهم میداد مخصوصا الان که عرق سوز شده بودم
با خوردن تقه ای به در ترسیده پاهامو بستم...
_ بله؟؟
_ اون تو داری چیکار میکنی؟؟
این دختره جدا داشت میرفت رو اعصابم
نمیفهمیدم چرا اینقدر روم گیره و بهم حساس شده چرا دست از سرم برمیداره؟؟
با عصبانیت گفتم:میشاشم کاری که همه میکنن تو دستشویی.
_ این چه طرز حرف زدنه؟؟
_ چون کلافه شدم از دستت
مشتی به در کوبید...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو39
تاپمو با شلوار گشاد و بلندی برداشتم.پوشکش جوری نبود که از زیر شلوار باد کنه یا مشخص باشه.اما بازم با این حال احتیاط شرط عقل بود.
لباسمو سریع عوض کردم. داشتم شلوار بالا میکشدم که ناگهان در اتاق باز شد...
سریع شلوارو تا کمرم بالا کشیدم و تاپم روش انداختم.
از حرکت آنی ام تعجب کرد و با چشمای ریز شده و مشکوک پرسیدم: سلام کی اومدی؟؟
_ اممم خب همون موقع که داشتی با یکی پشت تلفن حرف میزدیاومدم تو اتاق مزاحمت نباشم.
لبشو جلو داد و آهانی گفت..
نگاهش بین شلوار و صورتم در رفت و آمد بود
با این نگاهش حس میکردم حتی زیر شلوارمو داره میبینه.
برای اینکه کمتر جلب توجه کنم سمت تخت رفتم و روش نشستم.
درد شدیدی تو مقع*دم پیچید که کمی صورتم جمع شد.اما به روی خودم نیاوردم و سعی کردم صاف بشینم و روی پام بالش گذاشتم .
اینطوری کمتر دیده میشد و جلب توجه میکرد
از لای دندون های بهم چفت شده ام گفتم:خب اگر سوال دیگه ای نمونده میخام درس بخونم
کتابم جلوم باز کردم و نشستم...
_ تو ؟؟؟؟ درس بخونی؟؟ حالت خوبه ؟؟
شونه ام بالا انداختم
_ چرا نباشه ؟؟ کلا دوست داری گیر بدی نه؟؟
سمت در اتاق رفت و با پوزخندی گفت: باشه درس بخون پس من مزاحمت نمیشم
سری به نشونه تایید تکون دادم که بیرون رفت
به محض بیرون رفتنش از روی تخت بلند شدم
لعنتی انگار تا رحمم تیر میکشید.
تمام پام عرق سوز شده بود.تو این حالت باید یه حموم میرفتم اما حق باز کردنش نداشتم.
داشتم دیوونه میشدم.گوشیمو برداشتم و بهش پیام دادم...
_ یعنی هیچ راهی واسه باز کردنش نیست من واقعا نمیتونم تحملش کنم....
آنلاین شد و سین کرد.چشممو به صفحه گوشی دوختم تا بزنه در حال تایپ...
اما در کمال تعجب افلاین شد یعنی پیام رو خوند آفلاین شد؟؟
نکنه برای اصرار بیش از حدم از دستم عصبی شد
شایدم چون دستورش از قبل داده بود دیگه دلیلی برای صحبت اضافه و توضیح ندید.
سمت میز توالت رفتم.کرم مرطوب کننده رو برداشتم.داخل دستشویی رفتمو درو قفل کردم
بعد اینکه مطمئن شدم باز نمیشه شلوارمو از پام خارج کردم و پاهام حالا پرانتزی باز کردم.
کرم مرطوب کننده رو به کشاله های رونم مالیدم.
قرمز و متورم شده بود.با خوردن دستم بهش سوزشش شروع شد.
کمی با دستم پاهامو باد زدم.این کار حس خوبی بهم میداد مخصوصا الان که عرق سوز شده بودم
با خوردن تقه ای به در ترسیده پاهامو بستم...
_ بله؟؟
_ اون تو داری چیکار میکنی؟؟
این دختره جدا داشت میرفت رو اعصابم
نمیفهمیدم چرا اینقدر روم گیره و بهم حساس شده چرا دست از سرم برمیداره؟؟
با عصبانیت گفتم:میشاشم کاری که همه میکنن تو دستشویی.
_ این چه طرز حرف زدنه؟؟
_ چون کلافه شدم از دستت
مشتی به در کوبید...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو40
مشتی به در کوبید...
_ بیا بیرون حرف میزنیم.
زبون درازی براش کردم و اداشو درآوردم تا حرصم خالی بشه.
روی لبه سنگی حمام کمی نشستم تا کرم به خوردش بره.
شلوارمو پوشیدم و بیرون رفتم به محض باز کردن در با دیدن بیتا جلوم هینی کشیدم و دستم رو قلبم گذاشتم و عقب رفتم.
دستشو از آرنج خم کرده بود روی چهار چوب در گذاشته بود و تکیه گاهش کرده بود.
بدنشو به جلو متمایل کرده بود و راهمو سد کرده بود.لبخند عصبی زدم...
_ داری چه غلطی میکنی بیتا؟؟
_ اگر رفته بودی دستشویی چرا صدای آب نیومد که خودتو بشوری؟؟
واقعا دلم میخاست سرمو بکوبم به دیوار تا صدای آب تو دستشویی منم چک میکرد.
حق داشتم از همچین خانواده ای بترسم
هنوز که هیچ آتویی نداشتن اینجوری بودن.اگر میفهمیدم من کجا رفتم و چیکار میکنم...
_ جواب منو بده؟؟
_ با دستمال خشک کردم خوبت شد؟؟
_ غلط کردی ؛ نجس کثیف گمشو خودتو بشور ببینم.
_ اگر نجسم بهم دست نزن کنارمم نیا
اینجوری خوشحال ترم میشم...
از کنارش رد شدم وسمت تختم رفتم.
تا خود شب منتظر پیامش بودم.حس میکردم با اون پیام کار بدی انجام دادم
اما میترسیدم با دوباره پیام دادنم کار رو سخت تر کنم.
با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم
آلارمو خاموش کردم و توی جام نیم خیز شدمو روی تخت نشستم.
با بلند شدن صدای اس ام اس گوشی رو برداشتم..
_ ساعت ۲ بعد تعطیلیت جلوی مدرسه منتظرم باش .برای خانواده ات هم یه بهانه جور کن که تا شب بیرونی.
خوشحال از اینکه بالاخره پیام داده براش تایپ کردم...
_ چشم....
بی سر و صدا سمت کشو بیتا رفتم و درشو باز کردم.سریع سر برگردوندم تا مطمئن بشم هنوز خوابه.
من هیچ سوتین و شو*رت ستی نداشتم
چون همش بی برنامه همو میدیدم.مجبور بودن با همونا برم
اما الان که میدونسم قراره ببینمش میخاستم یکم دلبری کنم...
با دیدن سوتین و شو*رت توری قرمزی لبخند شیطونی زدم.
شو*رتو روی همون پوشک پوشیدم و سوتینم با سوتین قرمز بند دار عوض کردم.
هرچند سی*نه های بیتا توپر تر بود ولی خب اونقدرم بزرگ نبود.رو سی*نه ام نشسته بود.
لباسمو پوشیدم و خواستم بیرون برم که با دیدن رژ قرمز بیتا وسوسه شدم..
سمتش رفتمو برش داشتم.تو خونه میزدم و بعدم پاکش میکردم اینطوری کسی متوجه نمیشد.
سریع از خونه بیرون زدم.نفهمیدم کلاسا رو چطور گذروندم.همش فکرم سر این بود که توی اون لباس زیرا منو ببینه چه واکنشی داره
داشتم از مهسا خداحافظی میکردم که....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو40
مشتی به در کوبید...
_ بیا بیرون حرف میزنیم.
زبون درازی براش کردم و اداشو درآوردم تا حرصم خالی بشه.
روی لبه سنگی حمام کمی نشستم تا کرم به خوردش بره.
شلوارمو پوشیدم و بیرون رفتم به محض باز کردن در با دیدن بیتا جلوم هینی کشیدم و دستم رو قلبم گذاشتم و عقب رفتم.
دستشو از آرنج خم کرده بود روی چهار چوب در گذاشته بود و تکیه گاهش کرده بود.
بدنشو به جلو متمایل کرده بود و راهمو سد کرده بود.لبخند عصبی زدم...
_ داری چه غلطی میکنی بیتا؟؟
_ اگر رفته بودی دستشویی چرا صدای آب نیومد که خودتو بشوری؟؟
واقعا دلم میخاست سرمو بکوبم به دیوار تا صدای آب تو دستشویی منم چک میکرد.
حق داشتم از همچین خانواده ای بترسم
هنوز که هیچ آتویی نداشتن اینجوری بودن.اگر میفهمیدم من کجا رفتم و چیکار میکنم...
_ جواب منو بده؟؟
_ با دستمال خشک کردم خوبت شد؟؟
_ غلط کردی ؛ نجس کثیف گمشو خودتو بشور ببینم.
_ اگر نجسم بهم دست نزن کنارمم نیا
اینجوری خوشحال ترم میشم...
از کنارش رد شدم وسمت تختم رفتم.
تا خود شب منتظر پیامش بودم.حس میکردم با اون پیام کار بدی انجام دادم
اما میترسیدم با دوباره پیام دادنم کار رو سخت تر کنم.
با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم
آلارمو خاموش کردم و توی جام نیم خیز شدمو روی تخت نشستم.
با بلند شدن صدای اس ام اس گوشی رو برداشتم..
_ ساعت ۲ بعد تعطیلیت جلوی مدرسه منتظرم باش .برای خانواده ات هم یه بهانه جور کن که تا شب بیرونی.
خوشحال از اینکه بالاخره پیام داده براش تایپ کردم...
_ چشم....
بی سر و صدا سمت کشو بیتا رفتم و درشو باز کردم.سریع سر برگردوندم تا مطمئن بشم هنوز خوابه.
من هیچ سوتین و شو*رت ستی نداشتم
چون همش بی برنامه همو میدیدم.مجبور بودن با همونا برم
اما الان که میدونسم قراره ببینمش میخاستم یکم دلبری کنم...
با دیدن سوتین و شو*رت توری قرمزی لبخند شیطونی زدم.
شو*رتو روی همون پوشک پوشیدم و سوتینم با سوتین قرمز بند دار عوض کردم.
هرچند سی*نه های بیتا توپر تر بود ولی خب اونقدرم بزرگ نبود.رو سی*نه ام نشسته بود.
لباسمو پوشیدم و خواستم بیرون برم که با دیدن رژ قرمز بیتا وسوسه شدم..
سمتش رفتمو برش داشتم.تو خونه میزدم و بعدم پاکش میکردم اینطوری کسی متوجه نمیشد.
سریع از خونه بیرون زدم.نفهمیدم کلاسا رو چطور گذروندم.همش فکرم سر این بود که توی اون لباس زیرا منو ببینه چه واکنشی داره
داشتم از مهسا خداحافظی میکردم که....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو41
داشتم از مهسا خداحافظی میکردم که با بوق زدن ماشینی سرمو بالا اوردم.با دیدنش نیشم شل شد و لبخندی زدم...
_ این کیه ؟؟
با سوال مهسا به خودم اومدم...
_ این.....این.....
مهسا میدونست وضعیت مالی مارو،پس مطمئن همچین ماشین گرونی نداشتیم.
_ یادته در مورد عموی پولدارم گفتم؟
_ اره خب ، خب.....
_ عمومه دیگه حالام من برم و معطلش نکنم.
خداروشکر قبلا یه پس زمینه براش ساخته بودم که حالا قبول کنه
در واقع نیاز به توضیح بیشتر ندیدم.فقط میخاستم اگر یه وقت دهن لقی کرد چیز دیگه ای به گوش مامان و بابا نرسه.
در ماشینو باز کردم و آروم داخل نشستموبا لبخند گفتم: سلام
عینک آفتابیش در آورد و نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت:سلام خسته نباشی....
ته دلم قند آب شد.نمیدونستم چی تو صداش داره که حتی با وجود سرد بود و بی حالتی چهره اش بازم تاثیر خودشو میزاره.
تشکر زیر لبی کردم و جامو رو صندلی درست کردم.ماشینو حرکت داد و بدون اینکه نگاهم کنه به کمربندم اشاره کرد...
_ ببندش
چشمی گفتم و کمربندو کشیدم و بستمش.
متعجب به مسیری که داشتیم میرفتیم نگاه کردم
من حافظه ام خیلی خوب بود.
مطمئن بودم تا حالا از این مسیر نیومدیم.شایدم داشت از یه راه دیگه میرفت خونه اش.
ترجیح دادم حرفی نزنم و دندون رو جیگر بزارم تا برسیم.
با توقف ماشین جلوی پاساژ بزرگی از شیشه سرم خم کرد و بیرون نگاه کردم.
_ برای چی اینجا؟
نذاشت حرفمو کامل کنمو از ماشین پیاده شد.
ماشینو دور زد و سمتم اومد و در ماشین باز کرد و منتظر شد پیاده بشم.
تشکری کردم و آروم پیاده شدم.درو بست و ماشینو قفل کرد.دستشو پشت کمرم گذاشت و به جلو هدایتم کرد...
_ کجا میریم؟؟ یعنی چرا اومدیم اینجا؟؟
_ یه چند تا خریده که باید انجام بدیم
گیج سرمو تکون دادم و زیر لب تکرار کردم:خرید...!!
کلافه بودم از اون پوشک و اون پلاگ لعنتی. کم زمانی تحملشون نکرده بودم. چرا اشاره ایی بهشون نمیکرد؟ترجیح دادم فعلا ساکت باشم تا ببینم قصدش چیه.
وارد مغازه بزرگی شد و جلوتر از من حرکت کرد
فارغ از دردم عین ندید پدید ها به لباس های شب و مهمونی نگاه میکردم.
اینقدر لباساش خوشگل و زرقی برقی بود که نمیتونستم چشم ازشون بردارم.با صدای آراد به خودم اومدم...
_ باران....؟؟
منتظر نگاهم کرد که جلو رفتم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو41
داشتم از مهسا خداحافظی میکردم که با بوق زدن ماشینی سرمو بالا اوردم.با دیدنش نیشم شل شد و لبخندی زدم...
_ این کیه ؟؟
با سوال مهسا به خودم اومدم...
_ این.....این.....
مهسا میدونست وضعیت مالی مارو،پس مطمئن همچین ماشین گرونی نداشتیم.
_ یادته در مورد عموی پولدارم گفتم؟
_ اره خب ، خب.....
_ عمومه دیگه حالام من برم و معطلش نکنم.
خداروشکر قبلا یه پس زمینه براش ساخته بودم که حالا قبول کنه
در واقع نیاز به توضیح بیشتر ندیدم.فقط میخاستم اگر یه وقت دهن لقی کرد چیز دیگه ای به گوش مامان و بابا نرسه.
در ماشینو باز کردم و آروم داخل نشستموبا لبخند گفتم: سلام
عینک آفتابیش در آورد و نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت:سلام خسته نباشی....
ته دلم قند آب شد.نمیدونستم چی تو صداش داره که حتی با وجود سرد بود و بی حالتی چهره اش بازم تاثیر خودشو میزاره.
تشکر زیر لبی کردم و جامو رو صندلی درست کردم.ماشینو حرکت داد و بدون اینکه نگاهم کنه به کمربندم اشاره کرد...
_ ببندش
چشمی گفتم و کمربندو کشیدم و بستمش.
متعجب به مسیری که داشتیم میرفتیم نگاه کردم
من حافظه ام خیلی خوب بود.
مطمئن بودم تا حالا از این مسیر نیومدیم.شایدم داشت از یه راه دیگه میرفت خونه اش.
ترجیح دادم حرفی نزنم و دندون رو جیگر بزارم تا برسیم.
با توقف ماشین جلوی پاساژ بزرگی از شیشه سرم خم کرد و بیرون نگاه کردم.
_ برای چی اینجا؟
نذاشت حرفمو کامل کنمو از ماشین پیاده شد.
ماشینو دور زد و سمتم اومد و در ماشین باز کرد و منتظر شد پیاده بشم.
تشکری کردم و آروم پیاده شدم.درو بست و ماشینو قفل کرد.دستشو پشت کمرم گذاشت و به جلو هدایتم کرد...
_ کجا میریم؟؟ یعنی چرا اومدیم اینجا؟؟
_ یه چند تا خریده که باید انجام بدیم
گیج سرمو تکون دادم و زیر لب تکرار کردم:خرید...!!
کلافه بودم از اون پوشک و اون پلاگ لعنتی. کم زمانی تحملشون نکرده بودم. چرا اشاره ایی بهشون نمیکرد؟ترجیح دادم فعلا ساکت باشم تا ببینم قصدش چیه.
وارد مغازه بزرگی شد و جلوتر از من حرکت کرد
فارغ از دردم عین ندید پدید ها به لباس های شب و مهمونی نگاه میکردم.
اینقدر لباساش خوشگل و زرقی برقی بود که نمیتونستم چشم ازشون بردارم.با صدای آراد به خودم اومدم...
_ باران....؟؟
منتظر نگاهم کرد که جلو رفتم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو42
جلو رفتم که درد بدی زیر دل پیچید...
از دیروز به خاطر اینکه آراد گفته بود نباید پوشکم رو خیس کنم نتونسته بودم دستشویی برم.
سرجام ایستادم که برگشت و متعجب نگاهم کرد و اخطاری گفت: باران با توام.....
ترسیده از صدا زدنش پاهامو بهم چفت کردم تا پوشکم خیس نشه که پلاگ توی مقع*دم جابجا شد و درد بدی تو تنم پیچید.
با قدمهای آروم سمتش رفتم.به بازوش چنگ زدم و پایین کشیدمش تا هم قد من بشه و بتونم حرفمو بهش بزنم.
نگاهم به فروشنده بود که چشم از روی ما برنمیداشت.آروم و با خجالت گفتم:من اصلا حالم خوب نیست.زیر دلم درد میکنه...
متعجب نگاهم کردو با اخم و جدی گفت: چرا؟؟
نمیتونستم تمرکز کنم روی حرفم.
فروشنده انگار داشت با نگاهش ما رو میخورد و حس میکردم حرفامونو میشنوه.
روم نمیشد به آراد اینجوری حرف بزنم
نگاهمو دنبال کرد و بارسیدن به فروشنده نگاه تیزی بهش انداخت که نگاهش از ما گرفت.
با هیکل درشت و چهارشونه اش جلوم قرار گرفت تا فروشنده دیدی بهم نداشته باشه.
منتظر نگاهم کرد تا حرف بزنم..
_ من باید برم دستشویی .دیگه نمیتونم تحمل کنم.....
لبخند نصفه و نیمه زد که نشون میداد راضیه از اینکه طبق دستورش عمل کردم.
دستشو پشت کمرم گذاشت و بی حرف به سمت بیرون هدایتم کرد.
سمت دستشویی طبقه اول بردتم.این یعنی بهم اجازه داده بود خودمو خالی بکنم.
تشکری کردم و خواستم داخل برم که گفت :منم همراهت میام
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو42
جلو رفتم که درد بدی زیر دل پیچید...
از دیروز به خاطر اینکه آراد گفته بود نباید پوشکم رو خیس کنم نتونسته بودم دستشویی برم.
سرجام ایستادم که برگشت و متعجب نگاهم کرد و اخطاری گفت: باران با توام.....
ترسیده از صدا زدنش پاهامو بهم چفت کردم تا پوشکم خیس نشه که پلاگ توی مقع*دم جابجا شد و درد بدی تو تنم پیچید.
با قدمهای آروم سمتش رفتم.به بازوش چنگ زدم و پایین کشیدمش تا هم قد من بشه و بتونم حرفمو بهش بزنم.
نگاهم به فروشنده بود که چشم از روی ما برنمیداشت.آروم و با خجالت گفتم:من اصلا حالم خوب نیست.زیر دلم درد میکنه...
متعجب نگاهم کردو با اخم و جدی گفت: چرا؟؟
نمیتونستم تمرکز کنم روی حرفم.
فروشنده انگار داشت با نگاهش ما رو میخورد و حس میکردم حرفامونو میشنوه.
روم نمیشد به آراد اینجوری حرف بزنم
نگاهمو دنبال کرد و بارسیدن به فروشنده نگاه تیزی بهش انداخت که نگاهش از ما گرفت.
با هیکل درشت و چهارشونه اش جلوم قرار گرفت تا فروشنده دیدی بهم نداشته باشه.
منتظر نگاهم کرد تا حرف بزنم..
_ من باید برم دستشویی .دیگه نمیتونم تحمل کنم.....
لبخند نصفه و نیمه زد که نشون میداد راضیه از اینکه طبق دستورش عمل کردم.
دستشو پشت کمرم گذاشت و بی حرف به سمت بیرون هدایتم کرد.
سمت دستشویی طبقه اول بردتم.این یعنی بهم اجازه داده بود خودمو خالی بکنم.
تشکری کردم و خواستم داخل برم که گفت :منم همراهت میام
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو43
متعجب نگاهش کردم.قبل اینکه بهم فرصت تحزیه و تحلیل بده، همراه خودش به داخل هلم داد و درو بست.
گیج لب زدم: آخه اینجا دستشویی بانوانه.....
دستش رو دماغش گذاشت و اشاره کرد ساکت باشم.
منم مطیعانه گوش کردم.در اصلی قفل کرد
توی تک تک دستشویی ها را گشت تا کسی نباشه
متعجب از اینکه میخواد چیکار کنه نگاهش کردم
_ خب حالا میتونی کارتو بکنی.....
از شک این قضیه به کل دردم رو یادم رفته بود
خوشحال از اجازه اش خواستم سمت دستشویی برم که جلوم گرفت...
_ همینجا جلوی من......
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و آروم گفتم:
جلوی شما؟؟
سری به نشونه تایید تکون داد...
_ داخل پوشکت کارتو بکن
اما این امکان نداشت.من اصن از این کار خوشم نمیاد. تازه باعث میشد به خاطر اینکه پوشک و پلاگ رو نگه داشته بود اینطوری دردم بیشترم بشه.
_ نه نمیتونم
با ابروهای بالا رفته به خاطر مخالفت علنی ام نگاهم کرد و گفت :نشنیدم چی گفتی؟؟
با گفتن این حرفش ترسیدم از اینکه بخوام با اون قاطعیت حرفم تکرار کنم.برای همین با لحن ملتمسی گفتم:اخه نمیتونم داخل این ... بدم میاد
سمتم اومد و من عقب عقب رفتم تا به دیوار چسبیدم.
پاشو لای پام گذاشت و پاهام کمی از هم فاصله داد ..
_ اگر تصور کنی داخل دستشویی به همون راحتی کارتو انجام میدی
سری به نشونه مخالفت تکون دادم و با عجز نالیدم: نه نمیتونم
دستش آروم پایین برد.....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو43
متعجب نگاهش کردم.قبل اینکه بهم فرصت تحزیه و تحلیل بده، همراه خودش به داخل هلم داد و درو بست.
گیج لب زدم: آخه اینجا دستشویی بانوانه.....
دستش رو دماغش گذاشت و اشاره کرد ساکت باشم.
منم مطیعانه گوش کردم.در اصلی قفل کرد
توی تک تک دستشویی ها را گشت تا کسی نباشه
متعجب از اینکه میخواد چیکار کنه نگاهش کردم
_ خب حالا میتونی کارتو بکنی.....
از شک این قضیه به کل دردم رو یادم رفته بود
خوشحال از اجازه اش خواستم سمت دستشویی برم که جلوم گرفت...
_ همینجا جلوی من......
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و آروم گفتم:
جلوی شما؟؟
سری به نشونه تایید تکون داد...
_ داخل پوشکت کارتو بکن
اما این امکان نداشت.من اصن از این کار خوشم نمیاد. تازه باعث میشد به خاطر اینکه پوشک و پلاگ رو نگه داشته بود اینطوری دردم بیشترم بشه.
_ نه نمیتونم
با ابروهای بالا رفته به خاطر مخالفت علنی ام نگاهم کرد و گفت :نشنیدم چی گفتی؟؟
با گفتن این حرفش ترسیدم از اینکه بخوام با اون قاطعیت حرفم تکرار کنم.برای همین با لحن ملتمسی گفتم:اخه نمیتونم داخل این ... بدم میاد
سمتم اومد و من عقب عقب رفتم تا به دیوار چسبیدم.
پاشو لای پام گذاشت و پاهام کمی از هم فاصله داد ..
_ اگر تصور کنی داخل دستشویی به همون راحتی کارتو انجام میدی
سری به نشونه مخالفت تکون دادم و با عجز نالیدم: نه نمیتونم
دستش آروم پایین برد.....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو44
روی شکمم گذاشت...
به خاطر نگه داشتن دستشویی زیر شکمم پر پر بود و کمی درد میکرد .
فشار آرومی بهش داد.دلم نمیخواست تو این پوشک جی*ش کنم .زیر دلمومنقبض کردم.
عین بچه ها زدم زیر گریه....
_ نمیتونم ؛ بدم میاد از پوشک
بی توجه به گریه ام فشار دستش بیشتر کرد
چون پاهام باز بود ناخوداگاه ذهنمم دستور تخیله میداد.
نمیتونستم بیشتر از این جلوش مقاومت کنم
با اینکه بدم میومد اما فشار دستش باعث میشد نتونم خودم نگه دارم.
با فشار خودمو داخل پوشک تخلیه کردم.
با ساکت شدن گریه ام و شل شدن شکمم فهمید که تخلیه شدم.انگار حالا حس ارامش داشتم.
اما پوشک خیسی که از پام اویزون شده بود باعث میشد چندشم بشه.
میخواستم سریع تر از شرش خلاص بشم...
_ میشه بازش کنم؟؟
جوابمو نداد.من کلافه بودم از خیسی و لزجی اش که به بهش*تم چسبیده بود.
نالیدم :ددی ؟؟
_ اگر یه بار دیگه صدات در بیاد وادارت میکنم تا اخر امروز اونو تو پات نگه داری.
اینقدر جدی این حرفو گفته بود که شک نداشتم عملیش میکنه.
با گفتن این حرفش از ترس ساکت شدم.
لبامو بهم فشار دادم تا خواسم باشه دیگه غر غر نکنم.
وقتی دید ساکت شدم گفت:با من تا ماشین میای بعد پوشکت باز میکنم.
با چشمای گرد شده و متعجب نگاهش کردم
تا ماشین؟؟ من عمراه میتونم با این خیس اویزون راه برم.
جلوتر راه افتاد.حق شکایت نداشتم.نمیدونستم باید چیکار کنم ؟؟
اگر نمیتونستم حرف بزنم و اعتراض کنم پس مجبور بودم دنبالش برم...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو44
روی شکمم گذاشت...
به خاطر نگه داشتن دستشویی زیر شکمم پر پر بود و کمی درد میکرد .
فشار آرومی بهش داد.دلم نمیخواست تو این پوشک جی*ش کنم .زیر دلمومنقبض کردم.
عین بچه ها زدم زیر گریه....
_ نمیتونم ؛ بدم میاد از پوشک
بی توجه به گریه ام فشار دستش بیشتر کرد
چون پاهام باز بود ناخوداگاه ذهنمم دستور تخیله میداد.
نمیتونستم بیشتر از این جلوش مقاومت کنم
با اینکه بدم میومد اما فشار دستش باعث میشد نتونم خودم نگه دارم.
با فشار خودمو داخل پوشک تخلیه کردم.
با ساکت شدن گریه ام و شل شدن شکمم فهمید که تخلیه شدم.انگار حالا حس ارامش داشتم.
اما پوشک خیسی که از پام اویزون شده بود باعث میشد چندشم بشه.
میخواستم سریع تر از شرش خلاص بشم...
_ میشه بازش کنم؟؟
جوابمو نداد.من کلافه بودم از خیسی و لزجی اش که به بهش*تم چسبیده بود.
نالیدم :ددی ؟؟
_ اگر یه بار دیگه صدات در بیاد وادارت میکنم تا اخر امروز اونو تو پات نگه داری.
اینقدر جدی این حرفو گفته بود که شک نداشتم عملیش میکنه.
با گفتن این حرفش از ترس ساکت شدم.
لبامو بهم فشار دادم تا خواسم باشه دیگه غر غر نکنم.
وقتی دید ساکت شدم گفت:با من تا ماشین میای بعد پوشکت باز میکنم.
با چشمای گرد شده و متعجب نگاهش کردم
تا ماشین؟؟ من عمراه میتونم با این خیس اویزون راه برم.
جلوتر راه افتاد.حق شکایت نداشتم.نمیدونستم باید چیکار کنم ؟؟
اگر نمیتونستم حرف بزنم و اعتراض کنم پس مجبور بودم دنبالش برم...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو45
از در دستشویی بیرون اومدم.خداروشکر کسی دم در منتظر نبود که بخوام برای دیدنم با یه مرد تو دستشویی خجالت بکشم.
فکر کردم منتظرم میشه باهم بریم اما بی توجه به من سمت ماشینش حرکت کرد.
مونده بودم چجوری باید این راه برم.دلم میخواست پاهام باز کنم تا رونم به اون خیسی داخلش نخوره.
با نگاه خیره ای روم برگشتم،با دیدن پسری که به پاهای بازم زل زده بودم سریع پاهام بهم چفت کردم.
پاهام بیش از حد طبیعی باز بود من اصلا متوجه نبودم.
قبل اینکه برام دردسر بشه سمت ماشین آراد حرکت کردم.سعی کردم به خیسی که به رون پام میکشید اصلا توجه نکنم.
خواستم صندلی جلو بشینم که گفت:رو صندلی عقب دراز بکش.
ماشین تو کوچه خلوتی پارک کرده بود و هیچ رفت و آمدی نداشت.
مونده بودم میخواد چیکار کنه ؟؟اما حق اعتراض و حرف زدن نداشتم.
روی صندلی عقب همونطور که گفته بود دراز کشیدم.از صندوق عقب چیزی برداشت.
داخل ماشین اومد و روی صندلی عقب زانو زد
زانوش بین دو پام قرار داد خودش جلو کشید.
چون در سمت دیوار باز میشد کسی نمیتونست از اون طرف بیاد.
شلوارمو پایین کشید کامل از پام خارجش کرد
پاهام تو شکمم جمع کرد.
عین بچه ها دوتا پاهام بالا گرفت تا کمی باس*نم بالا بیاد.
زیرانداز پلاستیکی زیرم پهن کرد تا خیسیش به کف ماشین نماله و نجس نشه.
چسبای پوشکو باز کردو با باز شدنش بو ادرار تو ماشین پیچید.نفسم حبس کردم و خجالت زده سرمو پایین انداختم.
اما انگار برای اون اصلا مهم نبود.براش یه چیز طبیعی بود.
پوشک داخل کیسه ای که اورد بود انداخت و کیسه رو گره زد و زیر ماشین گذاشت.
پاهام از هم باز کرد و هم پام یه طرف زانوش گذاشت.
دستمال مرطوبی برداشت و لای چاک بهش*تم کشید.
سردی دستمال باعث شد لرزی به تنم بشینه
کامل بهش*تمو تمیز کرد و دستش کمی پایین برد و چاک باس*نم و سوراخ مق*عدم رو هم تمیز کرد.
کیسه رو باز کرد و دستمالم داخلش انداخت
با ژل دستی ، هردو دستاش تمیز کرد.
روغم کف دستش زد و پاهام از زانو خم کرد
لای کشاله های رونم مالید.
به محض مالیدن روغن به خاطر پوسته پوسته شدنشون سوزش شدیدی گرفت.
انگار خودش فهمید که شورت صورتی دستم داد و گفت :پاهاتو باز بزار روغن که جذبش شد بعد شورتتو بپوش.
سری به نشونه تایید تکون دادم.در ماشین بست و بعد چند دقیقه که حدس میزدم تاخیرش به خاطر انداختن کیسه تو سطل بوده برگشت
روی صندلی راننده نشست و ماشین روشن کرد.
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو45
از در دستشویی بیرون اومدم.خداروشکر کسی دم در منتظر نبود که بخوام برای دیدنم با یه مرد تو دستشویی خجالت بکشم.
فکر کردم منتظرم میشه باهم بریم اما بی توجه به من سمت ماشینش حرکت کرد.
مونده بودم چجوری باید این راه برم.دلم میخواست پاهام باز کنم تا رونم به اون خیسی داخلش نخوره.
با نگاه خیره ای روم برگشتم،با دیدن پسری که به پاهای بازم زل زده بودم سریع پاهام بهم چفت کردم.
پاهام بیش از حد طبیعی باز بود من اصلا متوجه نبودم.
قبل اینکه برام دردسر بشه سمت ماشین آراد حرکت کردم.سعی کردم به خیسی که به رون پام میکشید اصلا توجه نکنم.
خواستم صندلی جلو بشینم که گفت:رو صندلی عقب دراز بکش.
ماشین تو کوچه خلوتی پارک کرده بود و هیچ رفت و آمدی نداشت.
مونده بودم میخواد چیکار کنه ؟؟اما حق اعتراض و حرف زدن نداشتم.
روی صندلی عقب همونطور که گفته بود دراز کشیدم.از صندوق عقب چیزی برداشت.
داخل ماشین اومد و روی صندلی عقب زانو زد
زانوش بین دو پام قرار داد خودش جلو کشید.
چون در سمت دیوار باز میشد کسی نمیتونست از اون طرف بیاد.
شلوارمو پایین کشید کامل از پام خارجش کرد
پاهام تو شکمم جمع کرد.
عین بچه ها دوتا پاهام بالا گرفت تا کمی باس*نم بالا بیاد.
زیرانداز پلاستیکی زیرم پهن کرد تا خیسیش به کف ماشین نماله و نجس نشه.
چسبای پوشکو باز کردو با باز شدنش بو ادرار تو ماشین پیچید.نفسم حبس کردم و خجالت زده سرمو پایین انداختم.
اما انگار برای اون اصلا مهم نبود.براش یه چیز طبیعی بود.
پوشک داخل کیسه ای که اورد بود انداخت و کیسه رو گره زد و زیر ماشین گذاشت.
پاهام از هم باز کرد و هم پام یه طرف زانوش گذاشت.
دستمال مرطوبی برداشت و لای چاک بهش*تم کشید.
سردی دستمال باعث شد لرزی به تنم بشینه
کامل بهش*تمو تمیز کرد و دستش کمی پایین برد و چاک باس*نم و سوراخ مق*عدم رو هم تمیز کرد.
کیسه رو باز کرد و دستمالم داخلش انداخت
با ژل دستی ، هردو دستاش تمیز کرد.
روغم کف دستش زد و پاهام از زانو خم کرد
لای کشاله های رونم مالید.
به محض مالیدن روغن به خاطر پوسته پوسته شدنشون سوزش شدیدی گرفت.
انگار خودش فهمید که شورت صورتی دستم داد و گفت :پاهاتو باز بزار روغن که جذبش شد بعد شورتتو بپوش.
سری به نشونه تایید تکون دادم.در ماشین بست و بعد چند دقیقه که حدس میزدم تاخیرش به خاطر انداختن کیسه تو سطل بوده برگشت
روی صندلی راننده نشست و ماشین روشن کرد.
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو46
مردد کمی دست دست کردم و گفتم:میشه یه چیزی بگم؟؟
بدون اینکه برگرده و نگاهم کنه گفت: بگو
به خودم جرئت دادم و پرسیدم:نمیریم اون مغازه؟ یعنی اخه اومده بودیم خرید..اون لباس عروسکی هاش خیلی خوشگل بود....
هرچند میدونستم به خاطر من بود که برنگشت
ولی من اون لباس عروسکی هاش خیلی دوست داشتم.
اگر این پوشک لعنتی نبود میتونستم راحت پرو کنم.
_ برمیگردیم اما یه وقت دیگه.
از شنیدن این حرفش با چشم های گرد شده و ذوق زده پرسیدم:واقعا؟
سری به نشونه تایید تکون داد...
_ بستگی داره دختر کوچولوم چقدر خوب و حرف گوش کن باشه.
از لحنی که باهاش منو خطاب قرار داد و میم مالکیت ته دختر کوچولوم دلم ضعف رفت
لبمو با خجالت به دندون گرفتم وحرفی نزدم.
جلوی کوچه امون متوقف شد ک برگشت سمتم...
_ بپوش شور*تت رو
چون شیشه های ماشین دودی بود کسی به داخل دید نداشت ،کمی نیم خیز شدم و شور*تو پام کردم و شلوارم روش پوشیدم.
دستمو سمت دستگیره بردم و قبل اینکه بازش کنم پرسیدم:میتونم پیاده بشم؟؟
سری به نشونه تایید تکون داد.زیر لب خداحافظی کردم و بعد اینکه مطمئن شدم تو کوچه کسی نیست،سریع از ماشین پایین پریدم و سمت خونه رفتم تا کسی منو ندیده....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو46
مردد کمی دست دست کردم و گفتم:میشه یه چیزی بگم؟؟
بدون اینکه برگرده و نگاهم کنه گفت: بگو
به خودم جرئت دادم و پرسیدم:نمیریم اون مغازه؟ یعنی اخه اومده بودیم خرید..اون لباس عروسکی هاش خیلی خوشگل بود....
هرچند میدونستم به خاطر من بود که برنگشت
ولی من اون لباس عروسکی هاش خیلی دوست داشتم.
اگر این پوشک لعنتی نبود میتونستم راحت پرو کنم.
_ برمیگردیم اما یه وقت دیگه.
از شنیدن این حرفش با چشم های گرد شده و ذوق زده پرسیدم:واقعا؟
سری به نشونه تایید تکون داد...
_ بستگی داره دختر کوچولوم چقدر خوب و حرف گوش کن باشه.
از لحنی که باهاش منو خطاب قرار داد و میم مالکیت ته دختر کوچولوم دلم ضعف رفت
لبمو با خجالت به دندون گرفتم وحرفی نزدم.
جلوی کوچه امون متوقف شد ک برگشت سمتم...
_ بپوش شور*تت رو
چون شیشه های ماشین دودی بود کسی به داخل دید نداشت ،کمی نیم خیز شدم و شور*تو پام کردم و شلوارم روش پوشیدم.
دستمو سمت دستگیره بردم و قبل اینکه بازش کنم پرسیدم:میتونم پیاده بشم؟؟
سری به نشونه تایید تکون داد.زیر لب خداحافظی کردم و بعد اینکه مطمئن شدم تو کوچه کسی نیست،سریع از ماشین پایین پریدم و سمت خونه رفتم تا کسی منو ندیده....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو47
داخل خونه شدم.خداروشکر هیچکس داخل خونه نبودو قرار نبود کسی بهم گیر بده.
از دیروز دستشویی نرفته بودم ،با اون کاری که آراد کرده بود چون پوشک رو دوست نداشتم فقط بخشی اش خالی شده بود،اما به روی خودم نیوردم تا تنبیه ام نکنه.
سریع داخل دستشویی رفتم و به محض نشستن با فشار خالی شدم.
حس خیلی خوبی بهم میداد.دیگه دلم نمیخواست هیچ وقت اینطوری تنبیه بشم.
باید هرطور شده بود خودارض*اییم رو ترک میکردم.
لااقل حالا که با آراد بودم،میدونستم جز قوانینشه.
بدون اینکه شور*ت و شلوار بپوشم از دستشویی بیرون رفتم که با دیدن بیتا حلوم که وایساده بود بر بر منو نگاه میکردم، سریع داخل دستشویی چپیدم
معترض گفتم:باید وایسی نگاه کنی تو؟؟
بیتا پرو تر از من و حق به جانب گفت: لخت میگردی تو خونه؟؟غلط کردی شور*ت و شلوار نمیپوشی و با اون وضع میای تو اتاق...
نمیفهمیدم چرا این چند روزه اینقدر زود میاد خونه. حتی زودتر از مامان بابا!!
مگه میشد؟؟!!
بیتا همیشه تا دیر وقت کار میکرد.حس میکردم این زود اومدنش به خاطره منه.
انگار به چیزی شک کرده باشه که هی میخاست چکم نکنه.
گوشیم که قفل داشت امکان نداشت از طریق اون چیزی بفهمه.
شاید آراد رو دیده بود.ولی اگر اینطور بود سر به تنم نمیزاشت و تا الان مامان و بابا باید از همه چی محرومم میکردن.
نمیدونستم دقیقا چی میدونه و من چی رو باید ازش پنهون کنم و تا چه حد باید مراقب باشم.همینم میترسوندتم...
داد زدم...
_ حالا تشریف میبری بیرون خبر مرگم بیام لباس بپوشم ؟؟
_ چرا همون شلوار پات نمیکنی بیای بیرون؟؟
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو47
داخل خونه شدم.خداروشکر هیچکس داخل خونه نبودو قرار نبود کسی بهم گیر بده.
از دیروز دستشویی نرفته بودم ،با اون کاری که آراد کرده بود چون پوشک رو دوست نداشتم فقط بخشی اش خالی شده بود،اما به روی خودم نیوردم تا تنبیه ام نکنه.
سریع داخل دستشویی رفتم و به محض نشستن با فشار خالی شدم.
حس خیلی خوبی بهم میداد.دیگه دلم نمیخواست هیچ وقت اینطوری تنبیه بشم.
باید هرطور شده بود خودارض*اییم رو ترک میکردم.
لااقل حالا که با آراد بودم،میدونستم جز قوانینشه.
بدون اینکه شور*ت و شلوار بپوشم از دستشویی بیرون رفتم که با دیدن بیتا حلوم که وایساده بود بر بر منو نگاه میکردم، سریع داخل دستشویی چپیدم
معترض گفتم:باید وایسی نگاه کنی تو؟؟
بیتا پرو تر از من و حق به جانب گفت: لخت میگردی تو خونه؟؟غلط کردی شور*ت و شلوار نمیپوشی و با اون وضع میای تو اتاق...
نمیفهمیدم چرا این چند روزه اینقدر زود میاد خونه. حتی زودتر از مامان بابا!!
مگه میشد؟؟!!
بیتا همیشه تا دیر وقت کار میکرد.حس میکردم این زود اومدنش به خاطره منه.
انگار به چیزی شک کرده باشه که هی میخاست چکم نکنه.
گوشیم که قفل داشت امکان نداشت از طریق اون چیزی بفهمه.
شاید آراد رو دیده بود.ولی اگر اینطور بود سر به تنم نمیزاشت و تا الان مامان و بابا باید از همه چی محرومم میکردن.
نمیدونستم دقیقا چی میدونه و من چی رو باید ازش پنهون کنم و تا چه حد باید مراقب باشم.همینم میترسوندتم...
داد زدم...
_ حالا تشریف میبری بیرون خبر مرگم بیام لباس بپوشم ؟؟
_ چرا همون شلوار پات نمیکنی بیای بیرون؟؟
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو48
زیر اون شلوار به خاطر پوشکم هیچی پا نکرده بودم و باعث شده بود کمی خیس بشه.
چندشم میشد بپوشمش.باید میشستمش تا قبل اینکه فردا صبح بخام برم مدره حتما خشک شده باشه وگرنه نمیتونستم بپوشمش...
_ چون شلوار مدرسه امه....
_ همونو بپوش بیا بیرون بعد یکی دیه بپوش
پوف کلافه ای کشیدم.خدایا چه گیری بود این... عمرا اگر اون شلوارو پام میکردم.
شلوارو ازروی سنگ کنار دستشویی برداشتم.
خداروشکر بیرون درنیاورده بودم بیام تو و اگرنه برش میداشت و متوجه غیر عادی بودن خیسیش میشد.
دیگه حتی تو خوابم باید مواظب بیتا میبودم
شاید بهتر بود قفل گوشیم عوض کنم.دیگه به آراد بگم از سه تا کوچه پایین تر پیاده ام کنه.
اینطوری که این شمشیر از رو بسته بود و وقت بی وقت منو میپایید.میترسیدم از چیزی بو ببره و کار دستم بده.
اگر بیتا بو میبرد یعنی فاتحه ام خونده بود و هیچ جوری نمیشد جمعش کرد.
از فکر اینکه خانواده ام بفهمن من با یه پسر تو رابطه ام لرزی به تنم نشست قطعا میکشتنم
تو خانواده ما همچین چیزی یعنی بی ابرویی و بی حیایی.
دختر فقط باید بدنش برای شوهرس باشه
تا قبل اون حتی چشمای نامحرم دیگه ای رو ندیده باشه، چه برسه به من که آراد ممنوعه ترین نقاط بدنم لمس کرده بود.
اگر میدونست ربطه امون رابطه ددی و لیتلی که احتمالا زنده زنده خاکم میکردن.
هیچ کس نمیدونست من چه گرایشی دارم
برای همین بود که هیچ وقت دوست نداشتم ازدواج کنم.
نیاز های من با رابطه عادی و عشق و عشق بازی حل نمیشد.من کسی رو میخاستم که تمام وجودم تحت سلطه اش بگیره.
قبل آراد با یه پسر دیگه دوست شده بودم
اما به نظرم تمام رفتاراش و حرکاتش و ناز و نوازشش بچگان میومد و لوس
انگار اصن پسر نبود...
بعدش فهمیدم که نیازم عادی نیست.مثل بقیه با فیلم پور**ن تحر*یک نمیشدم.اما وقتی فیلم بی دی اس ام میدم تک تک نقاط بدنم لمس میشد
انگار خودم جای اون دختر تصور میکردم.
با اینکه از تنبیه هاش میترسیدم اما اون حس لذت بعد درد دوست داشتم.
اون محبت های بعد تنبیه ها رو میخاستم
نه ناز و نوازش و قربون صدقه الکی.
آراد از همون اول تونسته بود اینو بهم بده
حس قدرتی که بهم میداد اجازه نمیداد حتی بی اجازه تو چشماش نگاه کنم.
هیچ وقت روز اول یادم نمیره.اول ترسیده بودم همشش فکر میکردم چه کار اشتباهی کردم اومدم
چون چندتا فیلم دیده بودم جوگیر شدم.
اما اراد با تحکم تو صداش وادارم کرد پیش برم
بعد اون فهمیدم حتی با صداش میتونم ارض*ا بشم.
انگار مغزم تحت کنترلش بود ، هرچی اون میگفت انجام میداد.من در برابرش بی اراده بودمو نمیتونستم مقاومت کنم.
با ضربه ای که به در خورد از جا پریدم و از فکر بیرون اومدم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو48
زیر اون شلوار به خاطر پوشکم هیچی پا نکرده بودم و باعث شده بود کمی خیس بشه.
چندشم میشد بپوشمش.باید میشستمش تا قبل اینکه فردا صبح بخام برم مدره حتما خشک شده باشه وگرنه نمیتونستم بپوشمش...
_ چون شلوار مدرسه امه....
_ همونو بپوش بیا بیرون بعد یکی دیه بپوش
پوف کلافه ای کشیدم.خدایا چه گیری بود این... عمرا اگر اون شلوارو پام میکردم.
شلوارو ازروی سنگ کنار دستشویی برداشتم.
خداروشکر بیرون درنیاورده بودم بیام تو و اگرنه برش میداشت و متوجه غیر عادی بودن خیسیش میشد.
دیگه حتی تو خوابم باید مواظب بیتا میبودم
شاید بهتر بود قفل گوشیم عوض کنم.دیگه به آراد بگم از سه تا کوچه پایین تر پیاده ام کنه.
اینطوری که این شمشیر از رو بسته بود و وقت بی وقت منو میپایید.میترسیدم از چیزی بو ببره و کار دستم بده.
اگر بیتا بو میبرد یعنی فاتحه ام خونده بود و هیچ جوری نمیشد جمعش کرد.
از فکر اینکه خانواده ام بفهمن من با یه پسر تو رابطه ام لرزی به تنم نشست قطعا میکشتنم
تو خانواده ما همچین چیزی یعنی بی ابرویی و بی حیایی.
دختر فقط باید بدنش برای شوهرس باشه
تا قبل اون حتی چشمای نامحرم دیگه ای رو ندیده باشه، چه برسه به من که آراد ممنوعه ترین نقاط بدنم لمس کرده بود.
اگر میدونست ربطه امون رابطه ددی و لیتلی که احتمالا زنده زنده خاکم میکردن.
هیچ کس نمیدونست من چه گرایشی دارم
برای همین بود که هیچ وقت دوست نداشتم ازدواج کنم.
نیاز های من با رابطه عادی و عشق و عشق بازی حل نمیشد.من کسی رو میخاستم که تمام وجودم تحت سلطه اش بگیره.
قبل آراد با یه پسر دیگه دوست شده بودم
اما به نظرم تمام رفتاراش و حرکاتش و ناز و نوازشش بچگان میومد و لوس
انگار اصن پسر نبود...
بعدش فهمیدم که نیازم عادی نیست.مثل بقیه با فیلم پور**ن تحر*یک نمیشدم.اما وقتی فیلم بی دی اس ام میدم تک تک نقاط بدنم لمس میشد
انگار خودم جای اون دختر تصور میکردم.
با اینکه از تنبیه هاش میترسیدم اما اون حس لذت بعد درد دوست داشتم.
اون محبت های بعد تنبیه ها رو میخاستم
نه ناز و نوازش و قربون صدقه الکی.
آراد از همون اول تونسته بود اینو بهم بده
حس قدرتی که بهم میداد اجازه نمیداد حتی بی اجازه تو چشماش نگاه کنم.
هیچ وقت روز اول یادم نمیره.اول ترسیده بودم همشش فکر میکردم چه کار اشتباهی کردم اومدم
چون چندتا فیلم دیده بودم جوگیر شدم.
اما اراد با تحکم تو صداش وادارم کرد پیش برم
بعد اون فهمیدم حتی با صداش میتونم ارض*ا بشم.
انگار مغزم تحت کنترلش بود ، هرچی اون میگفت انجام میداد.من در برابرش بی اراده بودمو نمیتونستم مقاومت کنم.
با ضربه ای که به در خورد از جا پریدم و از فکر بیرون اومدم....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو49
دستم روی قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم تا اروم بشم...
_ چه غلطی میکنی اون تو؟
_ گفتم که تا نری بیرون من نمیام ، برو بیرون میخام لباس عوض کنم.
آروم دستمو پایین بردم ولای چاک بهش*تم کشیدم.لبخند خجالت زده زدم.باورم نمیشد حتی با فکر آراد بهش*تم خیس خیس بود.
انگار به لمس های اون معتاد شده بودم
اما سریع دستمو عقب کشیدم.نمیخاستم باز تنبیه ام کنه.
سمت توالت فرنگی رفتم و روش نشستم.
پاهام به دو طرف باز کردم و آب خنک باز کردم و با دستم کامل لای پامو شستم
تا از گرمای بدنم کم بشه.ضربه ی محکمی به در خورد...
_ بیا گمشو بیرن تا من حساب تو یکی رو برسم.من رفتم بیرون تا چند دقیقه دیگه اماده اتاق بیرونی.
از لحن صداش معلوم بود عصبی شده از دستم و در حال انفجاره.
از اینکه نتونست چیزی بفهمه و اخرم به اجبار من داره میره بیرون،لبخند پیروزمندانه ای زدم.
حقش بود ، تا اون بشه اینقدر فضول کارای من نباشه .
وقتی جوابی ازجانبم نشنید گفت:شنوفتی چی گفتم باران ؟؟ تا پنج مین دیگه بیرونی.
خیلی دوست داشتم حالا که دستش بهم نمیرسه قشنگ حرصشو دربیارم دلم خنک بشه،اما برای اینکه دست از سرم برداره بره بیرون گفتم:خیلی خب، کر نیستم که فهمیدم.
ازجام بلند شدم و خودمو خشک کردم، سمت در رفتم و گوشم به در چسبوندم
صدای پاش اومد و بعد صدای بسته شدن در.
وقتی مطمئن شدم رفته در باز کردم و بیرون رفتم.
در عرض دو دقیقه بی توجه به اینکه چی میپوشم سریع لباس عوض کردم و سمت دستشویی رفتم.
باید تا قبل اینکه بیتا میومد و سین جینم میکرد کارو تموم میکردم.
سریع خشتک شلوار با صابون شستم و آب کشیدم.خشتکش بو کردم تا مطمئن بشم تنها بویی که میده بوی صابونه.
برای اطمینان یه بار دیگه هم شستمش و ابشو چلوندم و بیرون رفتم.
دستمو روی دستگیره در گذاشتم و خواستم بازش کنم که از اون سمت باز شد.
سریع عقب کشیدم تا توی سی*نه ام نخوره.بیتا دست به سینه با اخمای توهم داخل اومد.
انگار سگ گازش گرفته بود یا ارث باباش طلب داشت که اینطور نگاهم میکرد.
دستام پشتم توهم قلاب کردم تا شلوار نبینه.مثل خودش نگاهش کردم. شونه ام به نشونه چیه بالا انداختم.
_ چرا اینقدر طول کشید ؟؟ چیکار میکردی اون تو؟؟
_ تو توی دسشویی چیکار میکنی ؟؟ منم همون
_ من اینقدر طولش نمیدم...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو49
دستم روی قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم تا اروم بشم...
_ چه غلطی میکنی اون تو؟
_ گفتم که تا نری بیرون من نمیام ، برو بیرون میخام لباس عوض کنم.
آروم دستمو پایین بردم ولای چاک بهش*تم کشیدم.لبخند خجالت زده زدم.باورم نمیشد حتی با فکر آراد بهش*تم خیس خیس بود.
انگار به لمس های اون معتاد شده بودم
اما سریع دستمو عقب کشیدم.نمیخاستم باز تنبیه ام کنه.
سمت توالت فرنگی رفتم و روش نشستم.
پاهام به دو طرف باز کردم و آب خنک باز کردم و با دستم کامل لای پامو شستم
تا از گرمای بدنم کم بشه.ضربه ی محکمی به در خورد...
_ بیا گمشو بیرن تا من حساب تو یکی رو برسم.من رفتم بیرون تا چند دقیقه دیگه اماده اتاق بیرونی.
از لحن صداش معلوم بود عصبی شده از دستم و در حال انفجاره.
از اینکه نتونست چیزی بفهمه و اخرم به اجبار من داره میره بیرون،لبخند پیروزمندانه ای زدم.
حقش بود ، تا اون بشه اینقدر فضول کارای من نباشه .
وقتی جوابی ازجانبم نشنید گفت:شنوفتی چی گفتم باران ؟؟ تا پنج مین دیگه بیرونی.
خیلی دوست داشتم حالا که دستش بهم نمیرسه قشنگ حرصشو دربیارم دلم خنک بشه،اما برای اینکه دست از سرم برداره بره بیرون گفتم:خیلی خب، کر نیستم که فهمیدم.
ازجام بلند شدم و خودمو خشک کردم، سمت در رفتم و گوشم به در چسبوندم
صدای پاش اومد و بعد صدای بسته شدن در.
وقتی مطمئن شدم رفته در باز کردم و بیرون رفتم.
در عرض دو دقیقه بی توجه به اینکه چی میپوشم سریع لباس عوض کردم و سمت دستشویی رفتم.
باید تا قبل اینکه بیتا میومد و سین جینم میکرد کارو تموم میکردم.
سریع خشتک شلوار با صابون شستم و آب کشیدم.خشتکش بو کردم تا مطمئن بشم تنها بویی که میده بوی صابونه.
برای اطمینان یه بار دیگه هم شستمش و ابشو چلوندم و بیرون رفتم.
دستمو روی دستگیره در گذاشتم و خواستم بازش کنم که از اون سمت باز شد.
سریع عقب کشیدم تا توی سی*نه ام نخوره.بیتا دست به سینه با اخمای توهم داخل اومد.
انگار سگ گازش گرفته بود یا ارث باباش طلب داشت که اینطور نگاهم میکرد.
دستام پشتم توهم قلاب کردم تا شلوار نبینه.مثل خودش نگاهش کردم. شونه ام به نشونه چیه بالا انداختم.
_ چرا اینقدر طول کشید ؟؟ چیکار میکردی اون تو؟؟
_ تو توی دسشویی چیکار میکنی ؟؟ منم همون
_ من اینقدر طولش نمیدم...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو50
بی توجه به حرفم سمت دستشویی رفت که برگشتم و نگاهی کردم تا ببینم میخاد چیکار کنه
دماغشو بالا کشید.
با چشمای گرد شده و متعجب نگاهش کردم.
باورم نمیشد داشت همچین کاری میکرد.
کارم به جایی رسیده بود اینجوری منو چک میکرد؟؟
داشت داخل دستشویی رو عین سگ بو میکشید تا مطمئن بشه کاری نکردم؟"
از طرفی خدا رو شکر میکردم که به خاطر آرادم شده دست از پا خطا نکردم.از طرفی ناراحت بودم از اینکه باهام اینطوری برخورد میکنه.
قبلش چون شلوار شسته بودم حتما همه جا بو صابون میداد.شانس اوردم پسر نبودم وگرنه معلوم نبود الان راجع بهم چه فکری میکنه.
وقتی دید چیزی دستگیرش نشد برگشت و نگاهم کرد.جوری که انگار از چشماش اتیش میزد بیرون
داشت با همون چشماش پاره پاره ام میکرد.
منم کم نیاوردم و نگاهش کردم.
حالا اگر نگاهمو ازش میدزدیدم فکر میکرد چه خبره.حتما کار خلافی کردم که میترسم نگاهش کنم.برای خودش توهم الکی میزد..
از کنارم رد شد و چند دقیقه بعد با بلند شدن صدای در خونه فهمیدم بیرون رفته.
یعنی اومده بود من چک کنه و بره؟؟
اینقدر بیکار بود.....
شایدم اینقدر شکاک بود که فکر میکرد نیستش من تو خونه زیر خواب یکی ام، که از کارش میزد و میومد تا اینجا.....
سمت بالکن رفتم و شلوارم پهن کردم.
خدا کنه تا قبل اینکه مامان و اینا بیان خشک بشه
وگرنه تنها بهونه ام این بود که جیش کردم توش
به غیر این چیزی نمیتونستم بگم.اون موقعم بازم به عقلم شک میکردن.
داخل خونه رفتم .با شنیدن صدای زنگ تلفنم سریع داخل اتاق رفتم..
با دیدن اسم dd سریع جواب دادم
جوری سیوش کرده بودم که نه اسم پسر باشه نه اسم کامل ددی.
چون در هردو صورت بیتا شک میکرد و میفهمید
اینجوریم شک میکرد.ولی خب نمیفهمید یعنی چی....
نفس عمیقی کشیدم و اروم گفتم:سلام.....
صدای مردونه اش تو گوشی پیچید...
_ سلام ، لباستو عوض کردی؟؟
فکر میکردم باید مثل بقیه اول بپرسه خوبی و یا هرچیز دیگه ای .انتظار نداشتم اینقدر بی مقدمه بره سراغ این سوال، برای همینم این رابطه رو دوست داشتم.
چون نمیتونستم حدسش بزنم و برام قابل پیش بینی نبود.از طرفی تازگی داشت،مثل همه رابطه ها نبود
الان اگر دوست پسر قبلیم بود یه ساعت میخواست چرت و پرت بگه و قربون صدقه ام بره و اخرشم احتمالا ازم عکس میخواست که بره باهاش جق بزنه. فقط به فکر کردنم بود.
از اونجایی که من پا نمیدادم با عکس کارش پیش میبرد.منم هیچی عکس بهش ندادم.
میترسیدم برام دردسر بشه و بعدا بخواد باهاش تهدیدم کنه و ازم باج بگیره.
اونم با خانواده ای که من دارم خودشون برام یه تهدیدن...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو50
بی توجه به حرفم سمت دستشویی رفت که برگشتم و نگاهی کردم تا ببینم میخاد چیکار کنه
دماغشو بالا کشید.
با چشمای گرد شده و متعجب نگاهش کردم.
باورم نمیشد داشت همچین کاری میکرد.
کارم به جایی رسیده بود اینجوری منو چک میکرد؟؟
داشت داخل دستشویی رو عین سگ بو میکشید تا مطمئن بشه کاری نکردم؟"
از طرفی خدا رو شکر میکردم که به خاطر آرادم شده دست از پا خطا نکردم.از طرفی ناراحت بودم از اینکه باهام اینطوری برخورد میکنه.
قبلش چون شلوار شسته بودم حتما همه جا بو صابون میداد.شانس اوردم پسر نبودم وگرنه معلوم نبود الان راجع بهم چه فکری میکنه.
وقتی دید چیزی دستگیرش نشد برگشت و نگاهم کرد.جوری که انگار از چشماش اتیش میزد بیرون
داشت با همون چشماش پاره پاره ام میکرد.
منم کم نیاوردم و نگاهش کردم.
حالا اگر نگاهمو ازش میدزدیدم فکر میکرد چه خبره.حتما کار خلافی کردم که میترسم نگاهش کنم.برای خودش توهم الکی میزد..
از کنارم رد شد و چند دقیقه بعد با بلند شدن صدای در خونه فهمیدم بیرون رفته.
یعنی اومده بود من چک کنه و بره؟؟
اینقدر بیکار بود.....
شایدم اینقدر شکاک بود که فکر میکرد نیستش من تو خونه زیر خواب یکی ام، که از کارش میزد و میومد تا اینجا.....
سمت بالکن رفتم و شلوارم پهن کردم.
خدا کنه تا قبل اینکه مامان و اینا بیان خشک بشه
وگرنه تنها بهونه ام این بود که جیش کردم توش
به غیر این چیزی نمیتونستم بگم.اون موقعم بازم به عقلم شک میکردن.
داخل خونه رفتم .با شنیدن صدای زنگ تلفنم سریع داخل اتاق رفتم..
با دیدن اسم dd سریع جواب دادم
جوری سیوش کرده بودم که نه اسم پسر باشه نه اسم کامل ددی.
چون در هردو صورت بیتا شک میکرد و میفهمید
اینجوریم شک میکرد.ولی خب نمیفهمید یعنی چی....
نفس عمیقی کشیدم و اروم گفتم:سلام.....
صدای مردونه اش تو گوشی پیچید...
_ سلام ، لباستو عوض کردی؟؟
فکر میکردم باید مثل بقیه اول بپرسه خوبی و یا هرچیز دیگه ای .انتظار نداشتم اینقدر بی مقدمه بره سراغ این سوال، برای همینم این رابطه رو دوست داشتم.
چون نمیتونستم حدسش بزنم و برام قابل پیش بینی نبود.از طرفی تازگی داشت،مثل همه رابطه ها نبود
الان اگر دوست پسر قبلیم بود یه ساعت میخواست چرت و پرت بگه و قربون صدقه ام بره و اخرشم احتمالا ازم عکس میخواست که بره باهاش جق بزنه. فقط به فکر کردنم بود.
از اونجایی که من پا نمیدادم با عکس کارش پیش میبرد.منم هیچی عکس بهش ندادم.
میترسیدم برام دردسر بشه و بعدا بخواد باهاش تهدیدم کنه و ازم باج بگیره.
اونم با خانواده ای که من دارم خودشون برام یه تهدیدن...
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو51
برای همین بیشتر از این ریسک نکردم و باهاش کات کردم....
با صدای دخترونه و لوسی گفتم:بله
نمیدونم چرا جلوی آراد دوست داشتم تو دخترونه ترین حالت ممکن باشم،با اینکه مثل یه رابطه معمولی وقتی خودتو لوس میکردی نازتو نمیکشید و اونم پا به پات جلو نمیومد.
اما حس حمایتش برام خیلی شیرین تر از اون بچه بازی ها بود.
آراد هیچ وقت مثل پسرای دیگه وقتی خودتو لوس میکردی قربون صدقه ات نمیرفت.
اما اینقدر رفتارش مردونه و جنتلمن بود
که ناخوداگاه پیشش یه دختر کوچولو و شکننده میشدی.
کسی که نیاز به حمایت داره و اون باید مواظبت میبود.همینش رو هم دوست داشتم....
_ قبل خواب از روغنی که تو کیفته به کناره های رونت میزنی که جاهایی که عرق سوز و قرمز شده بود تا فردا بهتر بشه.
روغن تو کیفم....؟؟
اما من که روغنی تو کیفم نداشتم
ترجیح دادم قبل اینکه بیانش کنم داخل کیفمو ببینم.
کیفو روی تخت گذاشتم و وسایل های توشو بیرون ریختم.
با دیدن همون شیشه روغن بچه ای که اراد ازش استفاده کرد از تعجب شاخ دراوردم.
این کی اومده بود تو کیف من؟؟یعنی خودش انداخته بود این تو؟؟
حتما آره دیگه وقتی من برنداشتم. الان خودش بهم همچین چیزی گفته بود
پس یعنی مطمئن بود که تو کیف منه
اما کی گذاشته بود که من متوجه نشده بودم..
انگار متوجه شده بود دارم چک میکنم که حرفی نزد.
وقتی مطمئن شدم روغن هست گفتم:چشم
با یاداوری اینکه فردام قرار بود همو ببینیم یا نه ،خواستم صحبتمو ادامه بدم....
_ میگم فردا هم دیگه رو میبینیم؟؟ یعنی....
با پخش شدن صدای بوق اشغال داخل تلفن متعجب از گوشم فاصله اش دادم
واقعا قطع کرده بود؟!
یعنی اینقدر سلامتی من مهم بود که به خاطرش زنگ زده بود و بعدم قطع کرده بود!!
معمولا همیشه تو واتس اپ پیام میداد
اولین باری بود که زنگ زده بود.
هرچند همون روز اولم گفته بود بدنم مال اونه.
اینکه حس میکردم کل وجودم تصاحب کرده حس خوبی بهم میداد.انگار بدنم هم اینو قبول کرده بودکه کنارش مغزم قفل میکرد و فقط دستوراتش انجام میدادم بی چون و چرا....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو51
برای همین بیشتر از این ریسک نکردم و باهاش کات کردم....
با صدای دخترونه و لوسی گفتم:بله
نمیدونم چرا جلوی آراد دوست داشتم تو دخترونه ترین حالت ممکن باشم،با اینکه مثل یه رابطه معمولی وقتی خودتو لوس میکردی نازتو نمیکشید و اونم پا به پات جلو نمیومد.
اما حس حمایتش برام خیلی شیرین تر از اون بچه بازی ها بود.
آراد هیچ وقت مثل پسرای دیگه وقتی خودتو لوس میکردی قربون صدقه ات نمیرفت.
اما اینقدر رفتارش مردونه و جنتلمن بود
که ناخوداگاه پیشش یه دختر کوچولو و شکننده میشدی.
کسی که نیاز به حمایت داره و اون باید مواظبت میبود.همینش رو هم دوست داشتم....
_ قبل خواب از روغنی که تو کیفته به کناره های رونت میزنی که جاهایی که عرق سوز و قرمز شده بود تا فردا بهتر بشه.
روغن تو کیفم....؟؟
اما من که روغنی تو کیفم نداشتم
ترجیح دادم قبل اینکه بیانش کنم داخل کیفمو ببینم.
کیفو روی تخت گذاشتم و وسایل های توشو بیرون ریختم.
با دیدن همون شیشه روغن بچه ای که اراد ازش استفاده کرد از تعجب شاخ دراوردم.
این کی اومده بود تو کیف من؟؟یعنی خودش انداخته بود این تو؟؟
حتما آره دیگه وقتی من برنداشتم. الان خودش بهم همچین چیزی گفته بود
پس یعنی مطمئن بود که تو کیف منه
اما کی گذاشته بود که من متوجه نشده بودم..
انگار متوجه شده بود دارم چک میکنم که حرفی نزد.
وقتی مطمئن شدم روغن هست گفتم:چشم
با یاداوری اینکه فردام قرار بود همو ببینیم یا نه ،خواستم صحبتمو ادامه بدم....
_ میگم فردا هم دیگه رو میبینیم؟؟ یعنی....
با پخش شدن صدای بوق اشغال داخل تلفن متعجب از گوشم فاصله اش دادم
واقعا قطع کرده بود؟!
یعنی اینقدر سلامتی من مهم بود که به خاطرش زنگ زده بود و بعدم قطع کرده بود!!
معمولا همیشه تو واتس اپ پیام میداد
اولین باری بود که زنگ زده بود.
هرچند همون روز اولم گفته بود بدنم مال اونه.
اینکه حس میکردم کل وجودم تصاحب کرده حس خوبی بهم میداد.انگار بدنم هم اینو قبول کرده بودکه کنارش مغزم قفل میکرد و فقط دستوراتش انجام میدادم بی چون و چرا....
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو52
یعنی قبل منم لیتل دیگه ای داشته؟؟نمیدونم چرا یهو این فکر به سرم زد اما دلم نمیخاست با هیچ کس دیگه ای غیر من این رفتار رو بکنه.
توی اینستا رفتم و اسمشو سرچ کردم.
بالاخره بعد کل بالا و پایین با پسوند و پیشوند آوردش.
توی پروفایلش که چیزی نبود.شاید از اینجا یه چیزایی درمیومد.با اک فیک رفتم تا اگر چک کردنش ممنوع بود تنبیه ام نکنه.
عکساش از خودش بود اکثرا.پایین تر رفتم با دیدن عکس سیاه و سفیدی که از گردن به پایین با یه دختر بود روش زدم.
زومش کردم... هیکل دختره صد برابر بهتر از من بود.ولی کی بود که تنها عکس تو پیجش از این دختر بود.
دو حالت داشت یا فقط این لیتل قبل من داشت که فرضیه مسخره ای بود.
توی گروهی که پیداش کردم خیلی ها میشناختنش وامکان نداشت فقط یکی باشه.
ولی خب چرا باید فقط از این یکی عکس میزاشت؟!
_ چیکار میکنی؟؟
با شنیدن صداش ترسیده بدنم کمی لرزید
گوشی سریع خاموش کردم و رو شکمم گذاشتم
_ سلام مامان...
پاشدم روی تخت نشستم
_ کی اومدی؟؟
خسته و بی حال گفت:همینالان....بیتا کجاست؟؟
_ رفت بیرون
سری به نشونه تایید تکون داد و رفت.یعنی فقط اومده بود این رو بپرسه ؟؟
هرچند برام عادی شده بود دیده نشدن.انگار تنها بچه اشون بیتا بود
چون من ته تغاری بودم بعد اون همه خواهر و داداش انگار وجود نداشتم کلا براشون.
بیتا میتونست تا هروقت میخواد بیرون بمونه
ولی من باید سر تایمخونه میموندم.
مسئله سنش هم بود ولی خب دیگه زیادی روی من گیر بودن. مرده و زنده ام مهم نبود اما قوانین باید رعایت میشد.
چشمم آب نمیخورد حتی اگر سنم بیشترم میشد
بازم محدودیت داشتم.
فقط باید بیتا میشدم تا ازادی اون رو داشته باشم
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
🎀🎀
🎀🎀🎀
#خانمکوچولو52
یعنی قبل منم لیتل دیگه ای داشته؟؟نمیدونم چرا یهو این فکر به سرم زد اما دلم نمیخاست با هیچ کس دیگه ای غیر من این رفتار رو بکنه.
توی اینستا رفتم و اسمشو سرچ کردم.
بالاخره بعد کل بالا و پایین با پسوند و پیشوند آوردش.
توی پروفایلش که چیزی نبود.شاید از اینجا یه چیزایی درمیومد.با اک فیک رفتم تا اگر چک کردنش ممنوع بود تنبیه ام نکنه.
عکساش از خودش بود اکثرا.پایین تر رفتم با دیدن عکس سیاه و سفیدی که از گردن به پایین با یه دختر بود روش زدم.
زومش کردم... هیکل دختره صد برابر بهتر از من بود.ولی کی بود که تنها عکس تو پیجش از این دختر بود.
دو حالت داشت یا فقط این لیتل قبل من داشت که فرضیه مسخره ای بود.
توی گروهی که پیداش کردم خیلی ها میشناختنش وامکان نداشت فقط یکی باشه.
ولی خب چرا باید فقط از این یکی عکس میزاشت؟!
_ چیکار میکنی؟؟
با شنیدن صداش ترسیده بدنم کمی لرزید
گوشی سریع خاموش کردم و رو شکمم گذاشتم
_ سلام مامان...
پاشدم روی تخت نشستم
_ کی اومدی؟؟
خسته و بی حال گفت:همینالان....بیتا کجاست؟؟
_ رفت بیرون
سری به نشونه تایید تکون داد و رفت.یعنی فقط اومده بود این رو بپرسه ؟؟
هرچند برام عادی شده بود دیده نشدن.انگار تنها بچه اشون بیتا بود
چون من ته تغاری بودم بعد اون همه خواهر و داداش انگار وجود نداشتم کلا براشون.
بیتا میتونست تا هروقت میخواد بیرون بمونه
ولی من باید سر تایمخونه میموندم.
مسئله سنش هم بود ولی خب دیگه زیادی روی من گیر بودن. مرده و زنده ام مهم نبود اما قوانین باید رعایت میشد.
چشمم آب نمیخورد حتی اگر سنم بیشترم میشد
بازم محدودیت داشتم.
فقط باید بیتا میشدم تا ازادی اون رو داشته باشم
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀