آهسته و آرام و بدون نگرانی به کارهای روزمرهات برس! نه قرار است اتفاق بدی بیفتد و نه مشکلاتی که داری، آنقدر بزرگند که حل نشوند و نه دشمنانی که داری آنقدر مستحقاند که تمام جهان را علیهِ خودت حساب کنی و نه آنقدر دوستان و دوستدارانت اندکاند که تنها، غمگین و بیپناه باشی...
آهسته و آرام و بدون نگرانی به کارهای روزمرهات برس و برای چند نگرانیِ حل شونده، شادیهای کوچک و بزرگِ بیشمارت را نادیده نگیر و برای احتمالات ناخوشایند، لحظات خوشایندت را قربانی نکن!
آهسته و آرام و بدون نگرانی به کارهای روزمرهات برس و چایات را بنوش و کنار عزیزانت دلخوش باش و مابقیاش را بسپار به خدایی که نه دور میشود و نه دیر میکند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
آهسته و آرام و بدون نگرانی به کارهای روزمرهات برس و برای چند نگرانیِ حل شونده، شادیهای کوچک و بزرگِ بیشمارت را نادیده نگیر و برای احتمالات ناخوشایند، لحظات خوشایندت را قربانی نکن!
آهسته و آرام و بدون نگرانی به کارهای روزمرهات برس و چایات را بنوش و کنار عزیزانت دلخوش باش و مابقیاش را بسپار به خدایی که نه دور میشود و نه دیر میکند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
یه روزی، یه جایی، یه ساعتی میگی: خدا ممنون که اون دعامو برآورده نکردی...
زندگی همینجوری هم سخت هست، دنیا همینجوری هم سخت میگیرد، شرایط همینجوری هم سخت پیش میرود، ای انسان! با فکرهای بیهوده و نشخوارهای احمقانه وکارهای بچگانه و معاشرتهای غیرمحتاطانه برای خودت سختترش نکن!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
تو بازگشته بودی که پناه من باشی، ولی من دیگر آن کودک گمشدهای نبودم که از تاریکی میترسید و معصومانه به دنبال پناه میگشت. من در تنهاییِ خودم بزرگ شدهبودم و دیگر از هیچ چیز نمیترسیدم!
تو بازگشته بودی و حال من، حالِ ماهی مردهای بود که به دریا افتادهباشد! یا حالِ پرندهی بالشکستهای که از قفس آزاد شده.
تو بگو چتر به چهکارم میآمد، وقتی که بیسرپناه و خیس تمام طول خیابان را دویدهبودم و باران بند آمدهبود و آفتاب زدهبود و من آنقدر انتظار کشیدهبودم که از یاد بردهبودم برای چه منتظر بودم!
تو یادت هست؟! یادت هست چرا منتظر بودم؟! یادت هست چرا تو را دوست داشتم؟ چرا بغض کردهبودم؟ چرا دنبال پناه میگشتم؟!
آدم وقتی خوب میشود، همه چیز را از یاد میبرد. من خوب شدهبودم و چیزی که مهم بود این بود که تو دیر کردهبودی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
تو بازگشته بودی و حال من، حالِ ماهی مردهای بود که به دریا افتادهباشد! یا حالِ پرندهی بالشکستهای که از قفس آزاد شده.
تو بگو چتر به چهکارم میآمد، وقتی که بیسرپناه و خیس تمام طول خیابان را دویدهبودم و باران بند آمدهبود و آفتاب زدهبود و من آنقدر انتظار کشیدهبودم که از یاد بردهبودم برای چه منتظر بودم!
تو یادت هست؟! یادت هست چرا منتظر بودم؟! یادت هست چرا تو را دوست داشتم؟ چرا بغض کردهبودم؟ چرا دنبال پناه میگشتم؟!
آدم وقتی خوب میشود، همه چیز را از یاد میبرد. من خوب شدهبودم و چیزی که مهم بود این بود که تو دیر کردهبودی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
در اوایل رابطه فریبِ ظاهرِ مهربان، پر توجه و پر اشتیاق آدمها رو نخورید، ذات و شخصیت واقعی در لحظههای بحران، در وقت خستگی و زمانی که انگیزهای برای پنهانکاری نمیمونه خودش رو نشون میده و درست همون موقعه که میفهمی: اون تغییر نکرده، بلکه فقط دیگه نیازی نمیبینه نقش بازی کنه...
اشتباهِ تو فقط به دام انداختنِ کبوتر نبود!
تو گندم را بیاعتبار کردی...
تو گندم را بیاعتبار کردی...
به موقع باشید عزیزان!
بهخاطر هیچ مشغلهای دیدارها را به تعویق نیندازید. همین امروز هم را ببینید و همین امروز سراغ هم را بگیرید و هیچ امروزی را به فردا حواله نکنید که فردا یا آدمها نیستند و یا هستند اما ذوق و اشتیاقِ قبل را ندارند.
همین ده روز پیش بود که پیام داد بیا همدیگر را ببینیم و منِ کمالگرا دنبال بهترین فرصت گشتم و گفتم حالا زمان هست و صبر میکنم همهی کارها را تمام کنم و سر صبر قراری بگذاریم و دیداری تازه کنیم و چایی بنوشیم و حرفی بزنیم.
صبر کردم و چه شد؟ امروز همان کارها را رها کردم تا بروم و در شرایطی ببینمش که پدرش را از دست دادهبود و چشمهایش بجای شوق، پر از اشک بود و دستانش را که گرفتم، تمام وجودش از غصه داشت میلرزید.💔
از جا بلند شوید، کارها را رها کنید و بروید شریک شادیِ هم باشید، نه از راه دور، که از نزدیک! همدیگر را تا ذوقش هست ببینید. این دنیایی که من میبینم، هرسال و هر ماه و هر روزی که میگذرد، آدمها را بیدل و دماغتر میکند.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
بهخاطر هیچ مشغلهای دیدارها را به تعویق نیندازید. همین امروز هم را ببینید و همین امروز سراغ هم را بگیرید و هیچ امروزی را به فردا حواله نکنید که فردا یا آدمها نیستند و یا هستند اما ذوق و اشتیاقِ قبل را ندارند.
همین ده روز پیش بود که پیام داد بیا همدیگر را ببینیم و منِ کمالگرا دنبال بهترین فرصت گشتم و گفتم حالا زمان هست و صبر میکنم همهی کارها را تمام کنم و سر صبر قراری بگذاریم و دیداری تازه کنیم و چایی بنوشیم و حرفی بزنیم.
صبر کردم و چه شد؟ امروز همان کارها را رها کردم تا بروم و در شرایطی ببینمش که پدرش را از دست دادهبود و چشمهایش بجای شوق، پر از اشک بود و دستانش را که گرفتم، تمام وجودش از غصه داشت میلرزید.💔
از جا بلند شوید، کارها را رها کنید و بروید شریک شادیِ هم باشید، نه از راه دور، که از نزدیک! همدیگر را تا ذوقش هست ببینید. این دنیایی که من میبینم، هرسال و هر ماه و هر روزی که میگذرد، آدمها را بیدل و دماغتر میکند.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
شاید هم رازش اینه که نباید بذاری دنیا بفهمه یه چیزی رو خیلی خیلی میخوای!
بعضی حرفها را هیچوقت نگفتم. نگفتم خستهام، کم آوردهام. نگفتم این حق من نیست! نگفتم باید بروم. نگفتم پازلم را اشتباه چیدهاند، که من در جای خودم نیستم و گوشههایم از کادر بیرون زده و قسمتهای مهمی از جهانم خالی مانده! نگفتم با من درست حرف بزن! با من درست رفتار کن! نگفتم به من سخت گذشت، به من خیلی خیلی سخت گذشت...
بعضی حرفها را نگفتم؛ نگفتم نمیخواستم، میلم نمیکشید، دوست نداشتم! نگفتم پس من چه؟ رویاهای خودم، هدفهای خودم، آرزوهای خودم...
نگفتم از سرم دست بردارید، نگفتم مرا به حال خودم بگذارید، نگفتم دلم سکوت و خلوت و تنهایی میخواست، دلم هیچ مسئولیتی را به دوش نکشیدن، هیچ دغدغهای را نداشتن، دلم بدون نگرانی و اندوه و اضطراب بودن... نگفتم دلم میخواست همه چیز را همانگونه که هست بگذارم و بروم و دور شوم و کنج ساکتی به حال خودم باشم.
اما همیشهی خدا مراعات کردم و مماشات کردم و پا روی دلم گذاشتم و به ایفای نقش خودم پرداختم و چیزی نگفتم.
نگفتم؛ ولی هر آن نقشی که داشتم را فراتر از چیزی که از من توقع میرفت ایفا کردم. من برای جهان اطرافم فایدهای داشتم و چیزی که اهمیت داشت همین بود و شاید برای همین بود که زبان به دهان میگرفتم و سکوت میکردم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
بعضی حرفها را نگفتم؛ نگفتم نمیخواستم، میلم نمیکشید، دوست نداشتم! نگفتم پس من چه؟ رویاهای خودم، هدفهای خودم، آرزوهای خودم...
نگفتم از سرم دست بردارید، نگفتم مرا به حال خودم بگذارید، نگفتم دلم سکوت و خلوت و تنهایی میخواست، دلم هیچ مسئولیتی را به دوش نکشیدن، هیچ دغدغهای را نداشتن، دلم بدون نگرانی و اندوه و اضطراب بودن... نگفتم دلم میخواست همه چیز را همانگونه که هست بگذارم و بروم و دور شوم و کنج ساکتی به حال خودم باشم.
اما همیشهی خدا مراعات کردم و مماشات کردم و پا روی دلم گذاشتم و به ایفای نقش خودم پرداختم و چیزی نگفتم.
نگفتم؛ ولی هر آن نقشی که داشتم را فراتر از چیزی که از من توقع میرفت ایفا کردم. من برای جهان اطرافم فایدهای داشتم و چیزی که اهمیت داشت همین بود و شاید برای همین بود که زبان به دهان میگرفتم و سکوت میکردم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
من آخرینم برسر راهت... آخرینبهار، آخرین برف، آخرین نبرد برای نمردن.
- پل الوار
- پل الوار
وقتی میبینم طرف به اندازهای که به من، به بقیه هم توجه میکنه و بهشون اهمیت میده، تمام ذوق و احساسم رو به صورت غیر ارادی از دست میدم!
بلوغ یعنی بپذیری که همیشه حق با تو نیست، که گاهی واقعا این تویی که آدمبدهی داستانی و باید تغییر کنی و در رفتار و طرز فکری که داری، عمیقا تجدید نظر کنی.
بلوغ یعنی حتی اگر حق با تو بود اما بارها تلاش کردی و نشد، فقط رها کنی و فاصله بگیری و بپذیری که گاهی قدرت، در رها کردن و دور ایستادن است.
بلوغ یعنی نخواهی هیچکس را تغییر بدهی و نخواهی همه چیز را کنترل کنی و نخواهی همه چیز همانی بشود که تو میخواهی!
بلوغ یعنی سماجت و غرور را کنار بگذاری و از یکجایی به بعد فقط سکوت کنی و بروی و به آرامشت فکر کنی...
بلوغ یعنی من میفهمم، توان و زمان و قدرتش را هم دارم، اما حوصله ندارم با تو بحث کنم!!!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
بلوغ یعنی حتی اگر حق با تو بود اما بارها تلاش کردی و نشد، فقط رها کنی و فاصله بگیری و بپذیری که گاهی قدرت، در رها کردن و دور ایستادن است.
بلوغ یعنی نخواهی هیچکس را تغییر بدهی و نخواهی همه چیز را کنترل کنی و نخواهی همه چیز همانی بشود که تو میخواهی!
بلوغ یعنی سماجت و غرور را کنار بگذاری و از یکجایی به بعد فقط سکوت کنی و بروی و به آرامشت فکر کنی...
بلوغ یعنی من میفهمم، توان و زمان و قدرتش را هم دارم، اما حوصله ندارم با تو بحث کنم!!!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
Forwarded from نرگس صرافیان
هروقت با حرف کسی، نگاهت به کسی بد شد، بدون که از سن، فقط عددش رو داری...
گریه نکردم! ولی بهترین اتفاق جهانم که افتاد، خوشحال نشدم! برایم گلهای بابونه فرستادند و خوشحال نشدم، برای خودم کفشهای ورنی براق خریدم و خوشحال نشدم، کتاب خواندم و فیلم دیدم و چای ریختم و کنار پنجره به تماشای زیباترین منظرهها نشستم و بازهم خوشحال نشدم.
در من به مرور زمان، چیزی شکستهبود که برای سوگواریاش به حالتی فراتر از گریستن نیاز داشتم. در من چیزی شکستهبود و در من زخم عمیقی ایجاد شده بود که نمیتوانستم توضیح بدهم و نمیتوانستم از آن بهبود پیدا کنم.
به همین سادگی آدمها قوی خطاب میشوند و کسی از آنان نمیپرسد با اینهمه زخم زیر پیراهن، هنوز خوبی و هنوز نفس میکشی؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
در من به مرور زمان، چیزی شکستهبود که برای سوگواریاش به حالتی فراتر از گریستن نیاز داشتم. در من چیزی شکستهبود و در من زخم عمیقی ایجاد شده بود که نمیتوانستم توضیح بدهم و نمیتوانستم از آن بهبود پیدا کنم.
به همین سادگی آدمها قوی خطاب میشوند و کسی از آنان نمیپرسد با اینهمه زخم زیر پیراهن، هنوز خوبی و هنوز نفس میکشی؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
بهتری عزیزم؟ سوگواریات را کردهای؟ به قدر کافی اشک ریختهای؟ خاطرات عزیز از دست رفتهات را به غایت مرور کرده و خوب به خودت در غصه خوردن و بار اندوه را به دوش کشیدن سخت گرفتهای؟! باید به خودت سخت بگیری، همین حالا که عزیزت رفته، باید گریه کنی عزیزم، باید بسیار گریه کنی، آنقدر که حجت را برای هیولای اندوهت تمام کنی. باید سوگواری کنی و باید سیاه بپوشی و باید خوب در خلوت و در آغوش عزیزانت اشک بریزی، آنقدر که بپذیری عزیزت رفته و بعد از این قرار است با خاطراتش زندگی کنی. باید گریه کنی و باید سوگواری کنی و باید از دورهی صعبالعبور اندوهت به سلامت و درست عبور کنی که هر انکاری، اندوه را هزار چندان میکند و سوگواریهای به تعویق افتاده، شبیه به جوهری، به مرور زمان پخش میشوند و تمام لحظات و حال و آیندهی تو را سیاه میکنند.
باید بپذیری عزیزم. سخت است، رنجآور است و بهغایت ناعادلانه، اما باید بپذیری و باید پس از پذیرشت به مسیر برگردی و پر شورتر از قبل ادامه بدهی.
رسم دنیا همین است، نه قرار است ما بمانیم و نه عزیزان ما. اما تو پر شورتر از قبل زندگی کن و از تک تک لحظات کنار عزیزان بودنت لذت ببر که در این لحظه بهتر از هرکسی میدانی دنیا ارزش اینهمه سخت گرفتن و حرص خوردن و جنگیدن ندارد!
باید رفت، اما باید زندگی کرد و رفت، باید خوب زندگی کرد و رفت...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
باید بپذیری عزیزم. سخت است، رنجآور است و بهغایت ناعادلانه، اما باید بپذیری و باید پس از پذیرشت به مسیر برگردی و پر شورتر از قبل ادامه بدهی.
رسم دنیا همین است، نه قرار است ما بمانیم و نه عزیزان ما. اما تو پر شورتر از قبل زندگی کن و از تک تک لحظات کنار عزیزان بودنت لذت ببر که در این لحظه بهتر از هرکسی میدانی دنیا ارزش اینهمه سخت گرفتن و حرص خوردن و جنگیدن ندارد!
باید رفت، اما باید زندگی کرد و رفت، باید خوب زندگی کرد و رفت...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
شاید واقعا مشکل از آدمها نیست! مشکل منم! منم که زیادی دقیق میشوم و زیادی فکر میکنم و زیادی دنبال دلایل حرفها و رفتارها میگردم. شاید واقعا مشکل از آدمها نیست، مشکل منم که هرشب و هر روز دهها بار در ذهنم هرآنچه گذشتِ جهانم را مرور میکنم و زوم میکنم روی نگاهها و دنبال احساسات پشت نگاهها میگردم. مشکل از من است که نمیتوانم مثل بقیه بیتفاوت و آرام بنشینم و بدون فکر و خیال زندگیام را بکنم و برایم مهم نباشد آدمی که چند روز قبل به من لبخند زد، پلک راستش مایل به پایین بود و حالت نگاهش چیز دیگری میگفت!
راستش عذاب الیم یعنی اینکه زیاد فکر کنی و زیاد دقیق باشی و زیاد اهمیت بدهی.
آرامش میخواهی؟ حساس نباش و دقیق نشو، روی سطح زندگی شناور بمان و هرچند وقت یکبار سرت را به زیر نبر و سعی نکن به عمق رفتارها و اتفاقات و آدمها نگاه کنی.
آرامش میخواهی؟ باغچهی خاطرهها و حرفها و رفتارها را شخم نزن! بگذار زندگی بدون موشکافی و دقت و حساسیت جریان داشته باشد، همین...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
راستش عذاب الیم یعنی اینکه زیاد فکر کنی و زیاد دقیق باشی و زیاد اهمیت بدهی.
آرامش میخواهی؟ حساس نباش و دقیق نشو، روی سطح زندگی شناور بمان و هرچند وقت یکبار سرت را به زیر نبر و سعی نکن به عمق رفتارها و اتفاقات و آدمها نگاه کنی.
آرامش میخواهی؟ باغچهی خاطرهها و حرفها و رفتارها را شخم نزن! بگذار زندگی بدون موشکافی و دقت و حساسیت جریان داشته باشد، همین...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
چیه این بزرگسالی؟
از خودم میپرسم میتونم ادامه بدم؟ جواب میدم نه؛
و بعدش ادامه میدم!
از خودم میپرسم میتونم ادامه بدم؟ جواب میدم نه؛
و بعدش ادامه میدم!
همهی ما نیاز داریم بغل شویم، یک بغل شدنِ طولانی، پذیرنده، امن... بدون هیچ مقدمه و قضاوت و توضیحی.
چه اتفاقی میافتد؟ ما در یک آغوش طولانی دقایق اول احساس امنیت میکنیم، به مرور زمان انگار رنج کهنه و عمیقی از عمق وجودمان در آستانهی بالا آمدن است، کم کم بغض میکنیم و بیاختیار گریهمان میگیرد. بیآنکه دلیلش را بدانیم و بیآنکه فکر کنیم که چرا و چطور، میزنیم زیر گریه، هقهق کنان و پناه داده شده و شتابان... دقایقی بلند بلند و از عمق جان گریه میکنیم و اشک میریزیم و زار میزنیم و ناگهان چیزی در درونمان آرام میگیرد و به آرامش میرسیم، نفس عمیقی میکشیم و احساس میکنیم از بیماری مزمن آزاردهندهای بهبود یافتهایم و گرهی از وجودمان باز شده و احساس رهایی به مراتب بیشتری میکنیم.
این گریستنِ بیدلیل، همان محبت و توجهیست که سالیان سال نداشتیم! همان حرفهایی که نزدیم، دلگرمی و پناهی که وجود نداشته، همان نوازش و احترام و امنیت و آغوشی که از آن محروم بودهایم...
پناه میبریم به آغوش، به آغوشهای طولانی،
به آغوشهای طولانی و بدون دریغ...
و بعد از آن خوب میشویم،
همهمان خوب میشویم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
چه اتفاقی میافتد؟ ما در یک آغوش طولانی دقایق اول احساس امنیت میکنیم، به مرور زمان انگار رنج کهنه و عمیقی از عمق وجودمان در آستانهی بالا آمدن است، کم کم بغض میکنیم و بیاختیار گریهمان میگیرد. بیآنکه دلیلش را بدانیم و بیآنکه فکر کنیم که چرا و چطور، میزنیم زیر گریه، هقهق کنان و پناه داده شده و شتابان... دقایقی بلند بلند و از عمق جان گریه میکنیم و اشک میریزیم و زار میزنیم و ناگهان چیزی در درونمان آرام میگیرد و به آرامش میرسیم، نفس عمیقی میکشیم و احساس میکنیم از بیماری مزمن آزاردهندهای بهبود یافتهایم و گرهی از وجودمان باز شده و احساس رهایی به مراتب بیشتری میکنیم.
این گریستنِ بیدلیل، همان محبت و توجهیست که سالیان سال نداشتیم! همان حرفهایی که نزدیم، دلگرمی و پناهی که وجود نداشته، همان نوازش و احترام و امنیت و آغوشی که از آن محروم بودهایم...
پناه میبریم به آغوش، به آغوشهای طولانی،
به آغوشهای طولانی و بدون دریغ...
و بعد از آن خوب میشویم،
همهمان خوب میشویم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan