Telegram Web Link
Forwarded from اتچ بات
در رثای مرگ «جدیت مفهوم»

محمدعلی مرادی مظلومانه مُرد نه تنها به این دلیل که تنها بود یا از آکادمی رانده شده بود یا تنگ‌دست بود یا شکنجه‌دیده و زندان‌کشیده بود یا از برخی دوستانش خیانت دیده بود. همه‌ی اینها درست. اما عمق مظلومیتش را باید در اصرارش بر جدیت مفهوم و امر مفهومی و نفهمیدن این اصرار از سوی بسیاری از مدعیان دانش اجتماعی جستجو کرد. همه‌ی تلاشش به عنوان یک فیلسوف در محافل علوم اجتماعی این بود که به اهالی آن، که جدیت مفهوم برای‌شان مفهوم نبود، بفهماند که مفهوم چقدر جدی است و برای فهم جامعه تا چه اندازه ضروری. پیوسته و خستگی‌ناپذیر بر خواندن دقیق و پرحوصله‌ی متن‌های کلاسیک فلسفی تأکید می‌کرد. از میان این متن‌ها نیز سه نقد کانت برایش اهمیت ویژه‌ای داشت، زیرا این سه نقد و نگارنده‌شان به‌راستی از سرآمدان جدی گرفتن جدیت مفهوم در تاریخ بشریت‌اند. اما دریغ که کمتر کسی از معنونان علوم اجتماعی ما او را و اصرارش را جدی گرفت.

با این حال سبک زیست درویشانه و قلندرمآبانه‌اش به او این اجازه را می‌داد که ناجدیت مفهومی اهالی علوم اجتماعی را بی پرده‌پوشی بر سرشان بکوبد و باکی از تکفیر شدن نیز نداشته باشد. به همین دلیل کسانی را که مدعی علم انسانی و اجتماعی‌اند اما جدیت مفهوم را بر خود پدیدار نکرده‌اند، بی‌واهمه با واژگانی چون «شِرّ و وِر گو» و «مزخرف‌گو» می‌نواخت. او انتساب این صفت‌ها به متصفانش را نه از روی توهین و تحقیر، بلکه از سر درماندگی‌اش در تفهیم جدیت مفهوم به آنان بر زبان می‌راند. بر این باور بود که نمی‌توان امر اجتماعی را به فهم درآورد بدون آنکه فرایند برساخت خوداندیشانه‌ی سوژه‌ی خواهان فهم جامعه را طی کرد. جدی گرفتن جدیت مفهوم نیز گام نخست چنین فرایندی است. پس در غیاب جدی گرفتن جدیت مفهوم، هر گونه ادعایی در فهم امر اجتماعی یاوه است و مزخرف و چرند؛ چرا که گوینده‌اش خودش را جدی نگرفته و سوژه‌ای خوداندیش نشده تا به جدیت مفهوم برسد و از آن طریق سخنی جدی درباره‌ی امر اجتماعی بگوید و جامعه‌اندیش شود.

در خطه‌ی ما اما جدی‌ترین امر اجتماعی ستم و خشونت و تبعیض است. جدیت گرسنگی و تجاوز و شمشیر و شلاق و باتوم و گلوله، و پیش از آن جدیت اقرارهای تواب‌ساز، عینیتی به درازای تاریخ ما دارد. اینهاست که واقعیت اجتماعی و تاریخی ما را، حتی آن جلوه‌های عالی ادب و هنر را، به رنگ و آهنگ خود درآورده است. حتی پربیراه نیست اگر بگوییم این جلوه‌های عالی ادب و هنر در مجموع تلاش بازیگوشانه و غیرخوداندیشانه‌ی فرهنگ بوده است برای نرم و رام کردن جدیت عینی و عبوس شمشیر و گلوله. اما این تلاش‌ها تا کنون همگی از سنخ نوعی حکمت عملی برای کاستن از رنج و دردی بوده که در نهایت بر تن و گوشت و پوست زیستندگان در این خطه روا داشته می‌شده است. به بازی گرفتن جدیت درد تنانه بود، نه به مفهوم درآوردن آن. همین بازی با جدیت امر اجتماعی است که میراثش اینک در جدی نگرفتن مفهوم به ما رسیده است. بی‌دلیل نیست که دانشگاه ما نمی‌تواند علم جدی‌ای تولید کند. علوم اجتماعی و انسانی ما نیز تا هنگامی که ستم را به توپوس اصلی خود بدل نسازد، تا هنگامی که کرانمندی واقعیت انسانی در تحمل درد و رنج را موضوع اندیشه‌ی خود نکند، و تا هنگامی که چشم در چشم جدیت شلاق و گلوله ندوزد، هرگز نمی‌تواند مفهوم را جدی بگیرد و سخن جدی‌ای درباره‌ی جامعه‌ی اکنون و آینده‌ی ما بگوید.

محمدعلی مرادی اینها را می‌گفت و می‌زیست. می‌کوشید جدیت شلاق‌ها و گرسنگی‌هایی را که بر تن و جانش نشسته بود به مفهوم درآورد و آن را بر سریر سخن به تن و جان مدعیان دانش انسانی بنشاند. گزندگی سخنش نشانی بود از گزندگی همان شلاق‌ها و گرسنگی‌ها. جدی نگرفتن فراخوان او به جدی گرفتن مفهوم از جانب اهالی علوم انسانی بود که فغانش را به آسمان برده بود. درد مضاعفی بود که می‌دید سخن و فراخوانش دردی در کسی برنمی‌انگیزد؛ سهل است، در چرندگویی گوی سبقت ربوده می‌شود. محمدعلی مرادی همان وجدان دردآلود ما بود که از یاد برده بودیمش و مرگش نیز نماد مرگ «جدیت مفهوم» و «مفهوم جدیت» در خطه‌ی دردآلود غیرجدی ما. در رثای این مرگ است که باید گریست نه مرگ محمدعلی مرادی که با جدی گرفتن دردهای خود و هم‌سرنوشتانش به‌راستی و با جدیت رستگار شد.
از فرهاد سلیمان‌نژاد بابت انتشار این پست در صفحه‌ی فیسبوکش ممنونم.

حقیقت آن است که این نشریات به‌اصطلاح روشنفکری چند بار مقالاتی را که به سفارش خودشان نوشته بودم منتشر نکردند. اصلاح‌طلب و غیراصلاح‌طلب هم ندارد، هرچند از این جهت کارنامه‌ی نشریات به‌اصطلاح منتسب به جریان اصلاح‌طلب سیاه‌تر است. گویا یک هم‌دستی و هم‌سویی نانوشته میان‌شان هست که نقدهایی را که به ریشه می‌زنند نادیده بگیرند. من البته از یک جهت خوشحالم که چنین نشریاتی مقاله‌هایم را منتشر نمی‌کنند، چون نشان می‌دهد درست به هدف زده و بی‌پرده‌پوشی نیز بیان کرده‌ام. به گمانم دوره‌ی نقدهای درپرده و مجامله‌گون به سر آمده است. نقد اگر بناست اثری داشته باشد باید صریح باشد، به‌ویژه در روزگار کنونی.
(عکس پست بعدی به همین مطلب مربوط است.)
------------------
فرهاد سلیمان‌نژاد:
فصل اندیشه شماره جدید مجله فرهنگ امروز به پرونده ای اختصاص یافته است تحت عنوان "بحران فرهیختگی در دانشگاه ایرانی" که مقالات آن را من جمع آوری کرده و مقدمه ای نسبتا مطول هم بر آن نوشته ام. دو گفتگوی مفصل هم کرده ام، همراه با خانم دکتر آقاجانی، با آقایان دکتر رضا منصوری (معاون پژوهشی دولت دوم خاتمی) و دکتر محمد صنعتی. متاسفانه سردبیر مجله با بی اخلاقی تمام و علی رغم توافق قبلی، بدون اینکه من اطلاع داشته باشم، یکی از مهمترین مقالات این پرونده را که نوشته دوستم دکتر ناصر تقویان بود حذف کرد. دکتر تقویان در این مقاله به نقد عملکرد معاونتهای فرهنگی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری از دوره اصلاحات تا امروز و مدخلیت و عاملیت آن در بحران فرهیختگی در دانشگاه ایرانی پرداخته بود. واقعیت این است که انتشار این پرونده بدون این مقاله عملا بیهوده بود، چرا که به روشنی جهتگیری سیاسی پرونده را مشخص می کرد که همانا مورد انتقاد قرار دادن سیاست کلی حاکمیت، فارغ از دو جناح عمده آن، در حوزه به غایت خطیر آموزش عالی است، سیاستی که، طبق تحلیل من، با حذف فرهیختگان دانشگاهی و کوچاندن آنها طی چهار دهه پس از انقلاب اسلامی ۵۷ و به موازات آن با تبدیل کردن دانشگاه به بنگاه تجاری، دانشگاه ایرانی را، با کسر اقلیت مستثنی، به محل تجمع توده ای نافرهیخته تبدیل کرده است. اما با حذف مقاله دکتر تقویان و نیز با توجه به گفتگوی چالشی ما با دکتر منصوری (اصلاح طلب) ممکن است، هرچند ضعیف، این شائبه به وجود بیاید که این پرونده التفاتی به راست ورشکسته دارد. مع الوصف، من اگر از قبل در جریان تصمیم سردبیر مجله برای حذف مقاله دکتر تقویان قرار می گرفتم، با انتشار کل پرونده مخالفت می کردم و سردبیر به خوبی به این واقعیت اشراف داشت. ضمن اینکه فراز بسیار مهمی از گفتگوی ما با دکتر صنعتی نیز حذف شده که خود گویای رویکرد سیاسی پرونده در نقد سیاستهای حاکم بر دانشگاه طی دوره پس از انقلاب اسلامی است. نظر به آنچه گفته شد، تاکید می کنم که این پرونده به هیچ وجه مورد تایید اینجانب نیست. من در تلاشم تا مقاله دکتر تقویان و نیز متن کامل گفتگویم با دکتر صنعتی را در رسانه دیگری منتشر کنم. اگر موفق نشدم هر دو را در تلگرام می گذارم. اخلاق یکی از مهمترین معیارهای فرهیختگی است. مجله فرهنگ امروز از قرار دعوی رعایت استانداردهای آکادمیک دارد. خود بخوانید از این مجمل. با احترام. فرهاد سلیمان نژاد.

پی نوشت: در زیرنویس اول مقاله ام اشاره کرده ام به اینکه در تعریفم از مفهوم فرهیختگی از بحث دکتر تقویان در مقاله هنوز منتشر نشده اش درباره مفهوم فرهیختگی بهره برده ام و اینکه دوست داشتم این مقاله را در همین پرونده منتشر کنم، اما به دلیل حجم بالای آن امکانش وجود نداشت و به همین سبب مقاله دیگری از او منتشر می شود. از قرار این اشاره از دید حذف کنندگان مجله فرهنگ امروز دور مانده است. از دوستانی که لطف می کنند و گاها یادداشتهای من را در گروه های تلگرامی می گذارند درخواست می کنم لطف کرده و این یادداشت را هم بگذارند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چیستی مطالعات فرهنگی
گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ
به کانال ما بپیوندید
https://www.tg-me.com/culturalstudies_usc
👆👆👆👆
به نظر می‌رسد راهی برای تداوم لذت گوشت‌خواری بدون نیاز به کشتن حیوان پیدا شده است.
از متن پیشگفتار:

از جمله مهم‌ترین دلایل و انگیزه‌های پرداختن به هابرماس در این کتاب، دفاع پرشور و خستگی‌ناپذیر او از آرمان‌های روشنگری و حقانیت اخلاقی عصر جدید و در همان حال نقد بی‌امان سویه‌ها و عوارض منفی و خانمان‌سوز برآمده از امکان‌ها و ابزار‌هایی است که شرایط مدرن برای سلطه و سرکوب فراهم آورده است. این تلاش دوسویه‌ی هابرماس در دفاع و نقد هم‌زمان شرایط عصر جدید، خود البته برخاسته از موقعیت دوگانه‌ای است که هابرماس در سده‌ی بیستم با آن روبرو بوده است. از سویی با پدیده‌های به شدت مدرنی همچون فاشیسم، بنیادگرایی، کمونیسم، تخریب محیط زیست، جنگ‌های جهانی، جنگ سرد و مانند آنها روبرو بود و نمی‌توانست چشم بر آنها ببندد، و از سوی دیگر امواج گرایش‌ها و اندیشه‌های ضدمدرن را پیشاروی خود می‌دید که در نحله‌ها و جنبش‌های رنگارنگ پساساختارگرا، پسامدرن، پسااستعمار، فرهنگ‌گرایی، نسبی‌گرایی، چپ نو و مانند آنها پدیدار شده بود. از سویی، شرایط اندیشه و جامعه‌ی مدرن امکان‌ها و ابزارهای فکری و عملی بسیاری را فراهم آورده بود که می‌توانست خواست قدرت را با طرح ادعاهای جهان‌روا درباره‌ی ضرورت اعمال قدرت توجیه و تجهیز کند و بدین سان آزادی و معنا را از سپهر مناسبات انسانی بزداید؛ و از سوی دیگر، انواع مدهای فکری نوپدید اما بس اخلاق‌سوز و جامعه‌زدا می‌رفت که هر گونه تلاش برای تبدیل جهان به مکانی بهتر برای زیستن و هر گونه امید و آرمان اخلاقی و جهان‌روا را بی‌حاصل و بی‌بنیان جلوه دهد و بدین سان در بهترین حالت بی‌کنشی اجتماعی و سیاسی را بر سپهر مناسبات انسانی حاکم سازد و در بدترین حالت به هرج‌ومرج و باری‌به‌هرجهتی و تذبذب فکری و عملی بینجامد. این شرایط دوسویه با وجود تقابل‌های ظاهری، در عمل دست در دست یکدیگر نهاده و چنین می‌نمود که راست «رادیکال» و «چپ رادیکال» به اتحادی شوم و پنهان اما بغایت استراتژیک دست یافته‌اند. هابرماس از این موقعیت بغرنج به خوبی آگاه بود و بدین سان کوشید پیوندهای نامرئی چنین اتحادی را بر آفتاب افکند. او چاره‌ی کار را از سویی دفاع ایجابی و مثبت از دستاوردهای پرارزش اندیشه و کنش مدرن در عرصه‌های علم و اخلاق و هنر جست‌وجو می‌کند، و از سوی دیگر نقد همه‌جانبه و رادیکال علل و پیامدهای رادیکالیسم راست و چپ را، که خود پدیده‌هایی مدرن‌اند، آماج کوشش‌های فکری و عملی خود ساخته است. او نه روشنگری و آرمان‌ها و دیالکتیک آن را، بلکه ناپیگیری در روشنگری و کمبود آن را هم باعث اوج گیری رادیکالیسم راست در عرصه‌های فکری و سیاسی می‌داند و هم علت سر برآوردن امواج نسبی‌گرایی و رادیکالیسم چپ. او در پی تثبیت، بازسازی و پیشبرد ارزش‌های عقلانیت مدرن در همه‌ی عرصه‌های زندگانی آدمیان است. او می‌کوشد گوهر عقلانی روشنگری و مدرنیته را که در اصول جهان‌روای کاربرد زبان و هم‌رسانش‌های انسانی لانه کرده است، شفاف و روشن سازد. اگرچه کانت در ستیغ اندیشه‌ی مدرن معیارهای داوری عقلانی در سه حوزه‌ی علم و اخلاق و هنر را در سه نقد سترگ خود بنیان نهاد و از هم جدا کرد و بدین سان به آرمان روشنگری وجهی تمایزیافته و فلسفی بخشید تا آنجا که دیگر امکان هیچ توجیهی برای اسطوره و خرافه، ستم و بی‌عدالتی، و زشتی و ابتذال بر جای نگذاشت، اما در همان حال با این جدا سازی معیارهای سه‌گانه‌ی داوری عقلانی چنان عرصه‌های علم و اخلاق و هنر را از هم بیگانه ساخت که امید آشتی‌ای میان آنها و پیوندشان در تراز بالاتری از عقلانیت که بتواند کلیت و یکپارچگی حیات انسانی را تضمین کند، چندان بر جای نماند. عقل، و از این‌رو انسانیت، به سه پاره فروهلیده شد. و درست همین جا بود که همچون چشم اسفندیار روشنگری و مدرنیته، دشمنانش را به جسارت بنیان‌فکنی رادیکال عقلانیت تحریض و تشجیع کرد. این گونه بود که در سده‌ی بیستم جلوه‌های آشکارا ناعقلانی‌تری از اسطوره و خرافه (در جنبش‌های به اصطلاح معنویت‌گرا و سنت‌گرا و گذشته‌گرا)، ستم و بی‌عدالتی (در جنبش‌های فاشیستی و نژادپرستانه و بنیادگرایانه)، و زشتی و ابتذال (در جنبش‌های هنری و ادبی نوپدید اما بی‌ریشه و نااستواری همچون دادائیسم و مینی‌مالیسم و کولاژگرایی و مانند آنها و نیز البته در صنعتِ فرهنگ مصرف‌گرا و شخصیت‌زدا) از نو سر برآورد. جامعیت فرهیختگی در عرصه‌های علم و اخلاق و هنر به تکه‌پارگی‌ای فروپاشیده شد که حاصلش یا پرورش نخبگان حرفه‌ای برج‌عاج‌نشین و بیگانه در این سه عرصه (دانشمند و سیاست‌مدار و هنرمند) است یا کاربرد ناروای معیارها و تولیدات هر یک از این سه عرصه در عرصه‌های دیگر و درآمیختن خودسرانه‌ی آنها با هم. فاشیسم و نژادپرستی و بنیادگرایی، علم و تکنولوژی مدرن را در کارآمدترین شکل خود در خدمت باورهای اسطوره‌ای نژادی و قومی و دینی قرار دادند؛ نسبی‌گرایی فرهنگی، اصل آزادی و انتخاب انسانی را دستمایه‌ی توجیه تولید و مصرف آثار هنری و ادبی کم‌مایه و پخمه‌پرور و نیز سبک‌ه
ای زندگی نامسئولانه و خوش‌باشانه کرد؛ دانشمندان متخصص نیز با توسل به عینیت علمی راه هر گونه اثرگذاری متقابل حقیقت علمی و نیکی اخلاقی و زیبایی هنری را به روی یکدیگر بستند. و اینها البته تنها بخشی از فجایع دوران پرآشوب سده‌ی بیستم و چه بسا امروز باشد که در پیامد تکه‌پارگی حیات انسانی و واگرایی بدون هم‌گرایی پاره‌های عقلانیت در عرصه‌های علم و اخلاق و سیاست و هنر پدید آمد.

اما این همه‌ی ماجرا و پایان ماجرا نبود که آشکارا نکبت و فلاکت به بار آورده بود، بلکه سویه‌های بس مثبت و نکبت‌زدا نیز در حیات مدرن آدمیان آشکارا وجود داشت و دارد. علم و تکنولوزی مدرن آشکارا ما را تا حدود زیادی از بندهای اسطوره و خرافه و جهل از سویی و از جبر طبیعت و جامعه از سوی دیگر رهانیده است و همچنان نیز نوید رهایی بیشتر می‌دهد. اخلاق و سیاست مدرن، از میزان ستم در جلوه‌های بهره‌کشی و تبعیض و خشونت کاسته و شاخص‌های آزادی و برابری و صلح را ارتقا داده است. هنر و ادبیات مدرن، از راه آفرینش بغایت پرچندوچون در فرم و محتوای آثار ادبی و هنری، سپهرهای رنگارنگِ تازه‌ای از معنا و ارزش در زندگانی آدمیان ترسیم کرده است. و اینها همگی به یاری همان عقلانیت مدرن و با چشم دوختن به آرمان‌های روشنگری به دست آمده است که نه تنها باید پاس داشته بلکه هرچه بیشتر و بهتر بر دامنه‌شان افزوده شود. اینجاست که هابرماس جانانه وارد میدان می‌شود و هم‌زمان دفاع و نقد از شرایط مدرن را با محوریت بازسازی عقلانیت و اخلاقیت جهان‌روای روشنگری به پیش می‌برد. او می‌کوشد عقلانیت‌های مندرج در سه حوزه‌ی علم و تکنولوژی، اخلاق و سیاست، و هنر و ادبیات را درون عقلانیت فراگیرتری به نام «عقلانیت هم‌رسانشی» بازیابی کند و بدین سان امکان پیوند آنها را بدون وانهادن ارزش‌های هر یک فراهم آورد. ازاین‌رو، معیارهای داوری عقلانی بر سر حقیقت علمی، نیکی و انصاف اخلاقی و سیاسی، و زیبایی هنری همگی می‌توانند در سطحی دیگر درون سامان فراگیرتر عقلانیت هم‌رسانشی مدام سنجش و بازسنجش شوند. این گونه است که هم راه نقد همواره گشوده می‌ماند و هم امید تبدیل جهان به مکانی بهتر برای زیستن فرونمی‌میرد. هابرماس فیلسوف نقد و امید است و از همین جهت بسیار ستودنی و شایسته‌ی توجه و گوش سپردن بدو.
هابرماس همچنین فیلسوف گفت‌وگو نیز خوانده شده است، و این از آن روست که هم قواعد جهان‌روای گفت‌وگو را به لحاظ فلسفی تبیین کرده و هم خود عامل راستین گفت‌وگو و پایبند همیشگی به قواعد آن بوده است. گفت‌وگو برای او بسیار فراتر از صِرف هم‌سخنی یا حرّافی معنا می‌دهد. او هر نوع کنش انسانی را گفت‌وگو می‌داند و هر گفت‌وگویی را نیز کنش. گفت‌وگو برای او تضمین‌کننده‌ی حفظ و بازتولید جامعه است، ازاین‌رو سخت مراقب است که راه گفت‌وگو بسته نشود، که اگر چنین شود راه جنگ و ستیز گشوده می‌شود. او نه تنها در حوزه‌های آکادمیک و علمی با طیف گسترده‌ی منتقدانش وارد گفت‌وگو شده، بلکه حتی به تحولات اجتماعی و سیاسی پیرامون خود و کل جهان نیز حساس بوده و می‌کوشیده فعالانه در آنها هم‌بهرگی جوید. او به نوعی وجدان بیدار آلمانی‌هاست، آلمانی که گرچه اندیشمندان و هنرمندان بزرگی همچون کانت و گوته و موتسارت را در دامن خود پرورانده و تحویل بشریت داده است، بلکه خاستگاه بسیاری از محنت‌ها و فلاکت‌های جهان به ویژه در سده‌ی بیستم نیز بوده است. هابرماس به نحوی خستگی‌ناپذیر می‌کوشد بر گذشته‌ی محنت‌آلود و فلاکت‌افزای آلمانی‌ها، به ویژه نقشی که در دو جنگ جهان‌سوز داشتند چیره شود و این چیرگی بر گذشته را چنان در کنش فکری و اجتماعی‌اش آشکار سازد و چنان در جان و روح آلمانی‌های هم‌عصرش ریشه‌دار کند که دیگر نخواهند و نگذارند بار دیگر آلمان به کابوس بشریت تبدیل شود. با این حال، هابرماس هرگز نپنداشته است که این کابوس تکرارنشدنی است. ازاین‌رو همواره نسبت به امکان‌های بروز خشونت و ستم در جامعه‌ی بشری زنهار داده است. بی‌جهت نیست که از او با عنوان «قدرت جهانی» و «وجدان اخلاقی عصر» یاد شده است.
👆👆👆
مصاحبه‌ام با روزنامه ایران درباره دلالت‌های فرهنگی و فلسفی سریال و سریال‌بینی

پنجشنبه ۲۰ دی ۹۷
فایل پی‌دی‌اف 👇👇👇

http://www.iran-newspaper.com/Newspaper/PagePDF/97758


@nassertaghavian
Forwarded from Nasser
از پست فیسبوکی‌ام مربوط به دو سه سال پیش 👇👇👇

کتاب «فرشته‌های بهتر سرشت ما: چرا خشونت کاهش یافته است» نوشته‌ی استیون پینکر یکی از بهترین و هیجان‌انگیزترین کتاب‌هایی است که به‌تازگی پیدا کرده‌ام. ایده‌ی اصلی پینکر در این کتاب این است که با وجود همه‌ی رخدادهای ناگوار در سده‌ی بیستم و به طور کل دوران مدرن، میزان خشونت تا اکنون که در آغازه‌های هزاره‌ی سوم هستیم، درمجموع کاهش یافته است. کتاب پر است از داده‌های آماری و فکت‌های علمی که روند کاهش خشونت مورد ادعای پینکر را تأیید می‌کنند.

به طور کل این کتاب را می‌توان پاسخی به همه‌ی آن ادعاهای گزافی دانست که با انگیزه‌های گوناگون درصدد نفی دستاوردهای تمدن و فرهنگ مدرن بشری‌اند، ادعاهایی که طیفی از پسامدرن‌ها و پساساختارگرایان تا سنت‌گرایان را دربر می‌گیرد. به گمان من ایده‌ی «حقانیت و مشروعیت عصر جدید» اینک با این کتاب پشتیبان تجربی نیرومندی پیدا کرده است. با خواندن آن درک ما از مدرنیته روشن‌تر و البته امیدبخش‌تر می‌شود.

این کتاب را مترجمی جوان و خوش‌ذوق به نام آقای ولی‌یاری در دست ترجمه دارد و به احتمال فراوان انتشارات علمی و فرهنگی نیز آن را در سال آینده منتشر خواهد کرد.
👍1
Forwarded from Nasser
Forwarded from Nasser
نمودار زیر میزان کاربرد مفاهیم مربوط به «حقوق مدنی»، «حقوق زنان»، «حقوق کودکان»، «حقوق گی‌ها» و «حقوق حیوانات» را در کتاب‌ها و نوشته‌های انگلیسی زبان در فاصله‌ی سال‌های 1948 تا 2000 نشان می‌دهد.

موارد زیر را می‌توان در تفسیر این نمودار گفت:

1. میزان کاربرد این مفاهیم در سال 2000 کمابیش به هم می‌رسند. این یعنی همه‌ی انواع این حقوق اینک به یکسان به سطح گفتمان عمومی رسیده‌اند.

2. نکته‌ی جالب حقوق حیوانات است که گرچه روند روبه بالا را دیرتر از انواع دیگر حقوق آغاز کرده، اما با شیب خیره‌کننده‌ای توانسته است در طول حدود 20 سال به سطح بقیه برسد. این نشان می‌دهد که حساسیت به حقوق حیوانات رشدی انفجاری داشته است که مایه‌ی امیدواری است.

3. همان گونه که شیوع گفتمان‌های «حقوق مدنی»، «حقوق زنان» و «حقوق کودکان» اثر خود را تا حدود زیادی در تغییر و بهبود ساختارهای قانونی و اجتماعی نهاده است (چنان‌که اکنون در مجموع قوانین محکم‌تر و پرشمارتری برای صیانت از این حقوق داریم)، می‌توان امیدوار بود که این عمومیت گفتمان حقوق حیوانات نیز در آینده‌ای نزدیک به پدید آمدن ساختارهای عینی و قانونی متناظر با خود بینجامد.

منبع: کتاب «فرشته‌های بهتر سرشت ما: چرا خشونت کاهش یافته است»، نوشته‌ی استیون پینکر، به نقل از:
Michel, et al. 2011. Quantitative analysis of culture using millions of digitized books. Science, 331, 176–82.
Forwarded from Nasser
2025/09/20 19:32:11
Back to Top
HTML Embed Code: