«خستگیهای زودرس دل؛ روایت ناپیدای دلتنگی»
گاهی آدمی زودتر از آنچه گمان میرود خسته میشود؛ نه از سنگینی بار روزگار یا رنج راههای طولانی، بلکه از تکرار لحظههایی که دیگر در آنها نسیم تازگی نمیوزد. این خستگی، بیشتر شبیه سایهای است که آهسته بر جان میافتد؛ همچون گرد و غباری بر دفترچههای قدیمی که هر بار ورق میخورد، بوی نمزدهی خاطرهای دیرین در فضا میپیچد.
در چنین لحظههایی، دل بیآنکه سخنی بگوید، بهانهی آغوشی را میگیرد که سالها پیش در کوچهای خلوت جا مانده است؛ یا نگاهی را میجوید که در هیاهوی زمان گم شد، اما هنوز در گوشهی ذهن میدرخشد. این خستگی، خستگیِ تن نیست؛ خستگیِ روحی است که از بیقراری و دلتنگی جان میگیرد. شبها در چنین حالتی رنگ دیگری دارند: چراغها خاموش میشوند و سکوت بر شهر مینشیند، اما در درون، جستوجوی نوری خاموشنشدنی ادامه مییابد.
رمانتیسم این خستگی، تلخ و شیرین است. تلخ از آن رو که بیعلت مینماید و شیرین از آن رو که یادآور لحظههایی است سرشار از عشق و شور؛ لحظههایی که هرچند ساده بودند، اما در حافظهی دل ماندگار شدند. آدمها زود خسته میشوند وقتی خیابانها دیگر صدای قدمهای عاشقانه را به یاد نمیآورند و هیچ فنجان قهوهای مزهی نخستین دیدار را در خود ندارد.
و شاید همین راز زندگی باشد: انسان در دل خستگیهای زودرسش هنوز ایمان دارد که جایی، در گوشهای از زمان، نگاهی یا دستی هست که دوباره میتواند جهان را تازه کند؛ همان امید خاموشنشدنی که جان را، حتی در فرسودگیهای زودهنگام، زنده نگه میدارد.
@nedayeghalammonthly
گاهی آدمی زودتر از آنچه گمان میرود خسته میشود؛ نه از سنگینی بار روزگار یا رنج راههای طولانی، بلکه از تکرار لحظههایی که دیگر در آنها نسیم تازگی نمیوزد. این خستگی، بیشتر شبیه سایهای است که آهسته بر جان میافتد؛ همچون گرد و غباری بر دفترچههای قدیمی که هر بار ورق میخورد، بوی نمزدهی خاطرهای دیرین در فضا میپیچد.
در چنین لحظههایی، دل بیآنکه سخنی بگوید، بهانهی آغوشی را میگیرد که سالها پیش در کوچهای خلوت جا مانده است؛ یا نگاهی را میجوید که در هیاهوی زمان گم شد، اما هنوز در گوشهی ذهن میدرخشد. این خستگی، خستگیِ تن نیست؛ خستگیِ روحی است که از بیقراری و دلتنگی جان میگیرد. شبها در چنین حالتی رنگ دیگری دارند: چراغها خاموش میشوند و سکوت بر شهر مینشیند، اما در درون، جستوجوی نوری خاموشنشدنی ادامه مییابد.
رمانتیسم این خستگی، تلخ و شیرین است. تلخ از آن رو که بیعلت مینماید و شیرین از آن رو که یادآور لحظههایی است سرشار از عشق و شور؛ لحظههایی که هرچند ساده بودند، اما در حافظهی دل ماندگار شدند. آدمها زود خسته میشوند وقتی خیابانها دیگر صدای قدمهای عاشقانه را به یاد نمیآورند و هیچ فنجان قهوهای مزهی نخستین دیدار را در خود ندارد.
و شاید همین راز زندگی باشد: انسان در دل خستگیهای زودرسش هنوز ایمان دارد که جایی، در گوشهای از زمان، نگاهی یا دستی هست که دوباره میتواند جهان را تازه کند؛ همان امید خاموشنشدنی که جان را، حتی در فرسودگیهای زودهنگام، زنده نگه میدارد.
@nedayeghalammonthly
👌1
Forwarded from دروازه سنگی
روایتهایی از رنجهای ناشنوایان که باید شنیده شود
شهرستان خوی همه افراد جامعه از حقوق شهروندی برخوردار هستند تا بتوانند در جامعه، با احترام و تکریم رشد کنند، اما افرادی هستند که به دلیل داشتن شرایطی ویژه، برای رفع نیازهایشان نیازمند توجه بیشتری هستند.
در این بین ناشنوایان، به دلیل محدودیتهای ارتباطی و عدم ارتباط موثر با سایر اقشار جامعه، دچار مشکلاتی مضاعف در زندگی روزمره خود هستند.
این افراد محرومترین گروه معلولین بوده زیرا که هویت سایر افراد دارای معلولیت هویدا و آشکار است اما معلولیت افراد کمشنوا و ناشنوا در نگاه اول مشخص نمیشود که همین امر، مشکلات عدیدهای را برایشان به همراه دارد.
۲۸سپتامبر مصادف با ۶مهرماه روز جهانی ناشنوایان نامگذاری شده است، به همین بهانه نشست و گفتگویی داشتیم با چند تن از کمشنوایان و ناشنوایان انجمن خانواده ناشنوایان شهرستان خوی که اینجا در پایگاه خبری دروازه سنگی میخوانید.
@darvazehsangi
شهرستان خوی همه افراد جامعه از حقوق شهروندی برخوردار هستند تا بتوانند در جامعه، با احترام و تکریم رشد کنند، اما افرادی هستند که به دلیل داشتن شرایطی ویژه، برای رفع نیازهایشان نیازمند توجه بیشتری هستند.
در این بین ناشنوایان، به دلیل محدودیتهای ارتباطی و عدم ارتباط موثر با سایر اقشار جامعه، دچار مشکلاتی مضاعف در زندگی روزمره خود هستند.
این افراد محرومترین گروه معلولین بوده زیرا که هویت سایر افراد دارای معلولیت هویدا و آشکار است اما معلولیت افراد کمشنوا و ناشنوا در نگاه اول مشخص نمیشود که همین امر، مشکلات عدیدهای را برایشان به همراه دارد.
۲۸سپتامبر مصادف با ۶مهرماه روز جهانی ناشنوایان نامگذاری شده است، به همین بهانه نشست و گفتگویی داشتیم با چند تن از کمشنوایان و ناشنوایان انجمن خانواده ناشنوایان شهرستان خوی که اینجا در پایگاه خبری دروازه سنگی میخوانید.
@darvazehsangi
Forwarded from دروازه سنگی
کاغذی که هنوز نفس میکشد
حامد کاظمزاده خوئی
مقدمه
رسانههای دیجیتال با شتابی بیسابقه در حال گسترشاند. خبر در چند ثانیه به دورترین نقاط جهان میرسد و مخاطب هر لحظه در معرض انبوهی از اطلاعات قرار دارد. در چنین فضایی، بسیاری گمان میکنند نشریات کاغذی به پایان راه رسیدهاند. اما این تصور، نادقیق و سادهانگارانه است. نشریات کاغذی نهتنها حذف نشدهاند، بلکه همچنان جایگاهی منحصربهفرد در نظام رسانهای و فرهنگی جوامع دارند. لمس کاغذ، بوی صفحات تازه چاپشده و تجربهی ورقزدن، چیزی فراتر از یک عادت قدیمی است؛ بخشی از هویت فرهنگی ماست.
این یادداشت تلاش میکند با نگاهی تحلیلی، اهمیت نشریات کاغذی را در دنیای امروز بررسی کند و نشان دهد چرا هنوز باید برای تداوم آنها سرمایهگذاری کرد.
ادامه مطلب را اینجا در پایگاه خبری دروازه سنگی بخوانید.
@darvazehsangi
حامد کاظمزاده خوئی
مقدمه
رسانههای دیجیتال با شتابی بیسابقه در حال گسترشاند. خبر در چند ثانیه به دورترین نقاط جهان میرسد و مخاطب هر لحظه در معرض انبوهی از اطلاعات قرار دارد. در چنین فضایی، بسیاری گمان میکنند نشریات کاغذی به پایان راه رسیدهاند. اما این تصور، نادقیق و سادهانگارانه است. نشریات کاغذی نهتنها حذف نشدهاند، بلکه همچنان جایگاهی منحصربهفرد در نظام رسانهای و فرهنگی جوامع دارند. لمس کاغذ، بوی صفحات تازه چاپشده و تجربهی ورقزدن، چیزی فراتر از یک عادت قدیمی است؛ بخشی از هویت فرهنگی ماست.
این یادداشت تلاش میکند با نگاهی تحلیلی، اهمیت نشریات کاغذی را در دنیای امروز بررسی کند و نشان دهد چرا هنوز باید برای تداوم آنها سرمایهگذاری کرد.
ادامه مطلب را اینجا در پایگاه خبری دروازه سنگی بخوانید.
@darvazehsangi
❤1
نقش مجلات.pdf
232.9 KB
انتشار مقاله #حامد_کاظم_زاده_خوئی در شماره ۲۳ام فصلنامه #مجمر با عنوان «نقش مجلات تخصصی ادبیات غیردانشگاهی در تولید علم و اندیشه در ایران»
@nedayeghalammonthly
@nedayeghalammonthly
❤3
انتشار مقاله #حامد_کاظم_زاده_خوئی در شماره ۲۳ام فصلنامه #مجمر با عنوان «نقش مجلات تخصصی ادبیات غیردانشگاهی در تولید علم و اندیشه در ایران»
@nedayeghalammonthly
@nedayeghalammonthly
❤3👍1
مقاله «حامد کاظم زاده خوئی» با عنوان
«زنان روستایی و عشایری در مسیر توانمندسازی اقتصادی با بهرهگیری از صنایعدستی، فضای مجازی و APIهای هوش مصنوعی»
در ششمین همایش زنان روستایی و عشایری، صنایعدستی، توانمندسازی و کارآفرینی پایدار
به صورت پوستر پذیرفته شد.
@nedayeghalammonrhly
«زنان روستایی و عشایری در مسیر توانمندسازی اقتصادی با بهرهگیری از صنایعدستی، فضای مجازی و APIهای هوش مصنوعی»
در ششمین همایش زنان روستایی و عشایری، صنایعدستی، توانمندسازی و کارآفرینی پایدار
به صورت پوستر پذیرفته شد.
@nedayeghalammonrhly
❤1👍1
شبهای مهر؛ پلی میان فصلها
شبهای مهر حال و هوای دیگری دارند؛ نه از گرمای سنگین تابستان خبری هست و نه از سرمای تند زمستان. این شبها، شبیه پلی میان دو فصلاند؛ پلی که بر آن نسیمی آرام میوزد و بوی خاک بارانخورده در کوچهها میپیچد.
ماه در این شبها روشنتر به نظر میرسد، گویی میخواهد در دل تاریکی چراغی برای رهگذران برافروزد. صدای خشخش برگهای خشک زیر پا، موسیقی پنهانی است که تنها عابران شبانه میشنوند. چراغهای زرد خیابان در هالهای از مه نازک میلرزند و پنجرههای روشن خانهها هرکدام داستانی ناگفته را در دل خود پنهان دارند.
وقتی عصر مهر به شب میرسد، کوچهها جان دیگری میگیرند. مغازههای کوچک محلی چراغهایشان را روشن میکنند، و بوی نان تازه از نانوایی سر کوچه در هوا میپیچد. مردم، با شالهای نازک و قدمهای آرام، از خرید روزانه بازمیگردند. کودکان با کولههای مدرسه در دست، هنوز شوق دفترهای تازه و مدادهای تراشیده را در نگاهشان دارند. گویی مدرسه، زندگی دوبارهای به کوچهها بخشیده است.
شبهای مهر، شبهای دلبستگیاند؛ دلبستگی به خاطراتی که هنوز بوی نیمکتهای چوبی و زنگ مدرسه میدهند، به نجواهای عاشقانهای که در گوش باد میپیچند، و به گفتوگوهای دوستانهای که در کافههای کوچک شهر، زیر نور زرد چراغها شکل میگیرند. در چنین شبهایی، گاهی یک دیدار ساده با دوستی قدیمی یا قدمزدن کوتاه در پیادهروهای نمناک، میتواند خاطرهای ماندگار بیافریند.
بازارها هم در این شبها رنگ دیگری دارند. بساط دستفروشها با انارهای سرخ، گردوهای تازه و لبوهای داغ، حال و هوای پاییز را به قلب شهر میآورد. رهگذران ایستادهاند، اناری دانه میکنند یا بخار از لیوانی چای برمیخیزد و دستها را گرم میکند. همهچیز، از رنگ لباسها گرفته تا نگاههای آدمها، در سایهی این شبها نرمتر و آرامتر به نظر میرسد.
شبهای مهر، انسان را به تأمل میبرند؛ به یادآوری لحظههایی که چون برگهای پاییزی از شاخه جدا شدهاند و در باد ناپدید گشتهاند. گاهی سکوت این شبها فرصتی برای اندیشیدن به فرداست، و گاهی هم، نوایی از خانهای دور یا خندهای در کوچه، یادآور این است که زندگی، در هر فصلی، همچنان جاری است.
مهر، نامی از جنس مهربانی است و شبهایش، جامی لبریز از آرامش. این شبها، نه تنها فصلها را به هم پیوند میزنند، بلکه دلها را نیز به هم نزدیکتر میکنند؛ شبهایی که اگرچه کوتاهاند، اما ردّی عمیق بر جان میگذارند.
#شبهای_مهر
#پاییز_دلنشین
#قصههای_کوچه
#عطر_خاک_بارانخورده
#روایت_پاییز
@nedayeghalammonthly
شبهای مهر حال و هوای دیگری دارند؛ نه از گرمای سنگین تابستان خبری هست و نه از سرمای تند زمستان. این شبها، شبیه پلی میان دو فصلاند؛ پلی که بر آن نسیمی آرام میوزد و بوی خاک بارانخورده در کوچهها میپیچد.
ماه در این شبها روشنتر به نظر میرسد، گویی میخواهد در دل تاریکی چراغی برای رهگذران برافروزد. صدای خشخش برگهای خشک زیر پا، موسیقی پنهانی است که تنها عابران شبانه میشنوند. چراغهای زرد خیابان در هالهای از مه نازک میلرزند و پنجرههای روشن خانهها هرکدام داستانی ناگفته را در دل خود پنهان دارند.
وقتی عصر مهر به شب میرسد، کوچهها جان دیگری میگیرند. مغازههای کوچک محلی چراغهایشان را روشن میکنند، و بوی نان تازه از نانوایی سر کوچه در هوا میپیچد. مردم، با شالهای نازک و قدمهای آرام، از خرید روزانه بازمیگردند. کودکان با کولههای مدرسه در دست، هنوز شوق دفترهای تازه و مدادهای تراشیده را در نگاهشان دارند. گویی مدرسه، زندگی دوبارهای به کوچهها بخشیده است.
شبهای مهر، شبهای دلبستگیاند؛ دلبستگی به خاطراتی که هنوز بوی نیمکتهای چوبی و زنگ مدرسه میدهند، به نجواهای عاشقانهای که در گوش باد میپیچند، و به گفتوگوهای دوستانهای که در کافههای کوچک شهر، زیر نور زرد چراغها شکل میگیرند. در چنین شبهایی، گاهی یک دیدار ساده با دوستی قدیمی یا قدمزدن کوتاه در پیادهروهای نمناک، میتواند خاطرهای ماندگار بیافریند.
بازارها هم در این شبها رنگ دیگری دارند. بساط دستفروشها با انارهای سرخ، گردوهای تازه و لبوهای داغ، حال و هوای پاییز را به قلب شهر میآورد. رهگذران ایستادهاند، اناری دانه میکنند یا بخار از لیوانی چای برمیخیزد و دستها را گرم میکند. همهچیز، از رنگ لباسها گرفته تا نگاههای آدمها، در سایهی این شبها نرمتر و آرامتر به نظر میرسد.
شبهای مهر، انسان را به تأمل میبرند؛ به یادآوری لحظههایی که چون برگهای پاییزی از شاخه جدا شدهاند و در باد ناپدید گشتهاند. گاهی سکوت این شبها فرصتی برای اندیشیدن به فرداست، و گاهی هم، نوایی از خانهای دور یا خندهای در کوچه، یادآور این است که زندگی، در هر فصلی، همچنان جاری است.
مهر، نامی از جنس مهربانی است و شبهایش، جامی لبریز از آرامش. این شبها، نه تنها فصلها را به هم پیوند میزنند، بلکه دلها را نیز به هم نزدیکتر میکنند؛ شبهایی که اگرچه کوتاهاند، اما ردّی عمیق بر جان میگذارند.
#شبهای_مهر
#پاییز_دلنشین
#قصههای_کوچه
#عطر_خاک_بارانخورده
#روایت_پاییز
@nedayeghalammonthly
💯1
Forwarded from دروازه سنگی
رسانه در آذربایجان غربی؛ تنوع در کمیت، چالش در کیفیت
دروازه سنگی – حامد کاظم زاده خوئی
مقدمه
رسانهها آیینه جامعهاند؛ جایی که صداها، دغدغهها و روایتهای مردم بازتاب مییابد. استان آذربایجان غربی با موقعیت ویژه جغرافیایی خود ــ دروازه ارتباط ایران با ترکیه، عراق و جمهوری آذربایجان ــ ظرفیتهای کمنظیری در حوزه رسانه دارد. اما پرسش اصلی این است: آیا این ظرفیتها به بهرهوری واقعی رسیدهاند یا همچنان در مرز کمیت متوقف ماندهاند؟
بر اساس دادههای سامانه جامع رسانههای کشور (۸ مهرماه ۱۴۰۴)، آذربایجان غربی دارای ۲۹۷ مجوز رسانهای است؛ شامل نشریات چاپی، نشریات الکترونیک غیربرخط و پایگاههای خبری. نگاهی دقیقتر به این آمار نشان میدهد تنوع و شمار رسانهها چشمگیر است، اما کیفیت و اثرگذاری همچنان حلقه مفقوده این منظومه رسانهای است.
ادامه مطلب را اینجا در پایگاه خبری دروازه سنگی بخوانید.
@darvazehsangi
دروازه سنگی – حامد کاظم زاده خوئی
مقدمه
رسانهها آیینه جامعهاند؛ جایی که صداها، دغدغهها و روایتهای مردم بازتاب مییابد. استان آذربایجان غربی با موقعیت ویژه جغرافیایی خود ــ دروازه ارتباط ایران با ترکیه، عراق و جمهوری آذربایجان ــ ظرفیتهای کمنظیری در حوزه رسانه دارد. اما پرسش اصلی این است: آیا این ظرفیتها به بهرهوری واقعی رسیدهاند یا همچنان در مرز کمیت متوقف ماندهاند؟
بر اساس دادههای سامانه جامع رسانههای کشور (۸ مهرماه ۱۴۰۴)، آذربایجان غربی دارای ۲۹۷ مجوز رسانهای است؛ شامل نشریات چاپی، نشریات الکترونیک غیربرخط و پایگاههای خبری. نگاهی دقیقتر به این آمار نشان میدهد تنوع و شمار رسانهها چشمگیر است، اما کیفیت و اثرگذاری همچنان حلقه مفقوده این منظومه رسانهای است.
ادامه مطلب را اینجا در پایگاه خبری دروازه سنگی بخوانید.
@darvazehsangi
❤2
دروازه سنگی
رسانه در آذربایجان غربی؛ تنوع در کمیت، چالش در کیفیت دروازه سنگی – حامد کاظم زاده خوئی مقدمه رسانهها آیینه جامعهاند؛ جایی که صداها، دغدغهها و روایتهای مردم بازتاب مییابد. استان آذربایجان غربی با موقعیت ویژه جغرافیایی خود ــ دروازه ارتباط ایران با ترکیه،…
انعکاس یادداشت در پایگاه خبری #نای_قلم:
https://www.nayeghalam.ir/Home/Details/a77cbdb0-4834-4c30-82de-5418f0fe2f75
@nedayeghalammonthly
https://www.nayeghalam.ir/Home/Details/a77cbdb0-4834-4c30-82de-5418f0fe2f75
@nedayeghalammonthly
www.nayeghalam.ir
NayeGhalam | پایگاه خبری تحلیلی نای قلم ارومیه
مهمترین اخبار و گزارشهای خبری استان آذربایجان غربی را در پایگاه خبری نای قلم دنبال کنید.
🍂 «وقتی برگها میریزند، پیامها میبارند»
روایتی از پاییز و گپهای شبانه در گروههای تلگرامی
پاییز که میرسد، هوا فقط سرد نمیشود، آدمها هم نرمتر میشوند؛ مثل برگهایی که از درخت منطق جدا میشوند و در گروههای تلگرامی فرومیریزند. شبها که بلندتر میشود، چتها هم کشدارتر میگردد. یکی عکس فنجان قهوه میفرستد، یکی شعری از سهراب، و آنیکی بیهوا مینویسد: «بچهها کسی بیداره؟»
و درست همان لحظه، سیل استیکرها آغاز میشود؛ از خرس بغلکن تا گربهای که با چشمان نیمهباز میگوید «من بیدارم ولی حوصله ندارم!»
پاییز، فصل نوستالژی است؛ حتی برای کسانی که خاطره خاصی ندارند! در گروهها، ناگهان همه شاعر میشوند، فیلسوف میشوند، یا دستکم ویسهایشان اینطور وانمود میکند. یکی از «تنهایی انسان مدرن» حرف میزند، دیگری از «قیمت گردو» در بازار. و عجب ترکیب عجیبی است این دو، که گاهی همزمان در یک خط پیام خلاصه میشوند!
شبهای پاییزیِ تلگرام، صحنهای است میان فلسفه و فراغت. در گوشهای، بحث داغ سیاست درمیگیرد، در گوشه دیگر، مسابقه ارسال عکس از برگهای زرد. وسطش هم یکی با لحن قاطع مینویسد: «بچهها لطفاً موضوع گروه رو عوض نکنید!»
اما چه کسی میتواند در برابر وسوسهی تغییر موضوع در پاییز مقاومت کند؟ فصلِ دگرگونی است دیگر، از رنگ برگ تا حال دل.
و اینگونه، در سکوت نیمهشب، آخرین پیام میرسد: «شبهمگی بخیر 🌙». ولی هیچکس آخرین نفر نیست؛ چون همیشه یکی پیدا میشود که بنویسد: «ببخشید دیر دیدم، چی شد بالاخره؟»
و دوباره همهچیز از نو آغاز میشود...
@nedayeghalammonthly
روایتی از پاییز و گپهای شبانه در گروههای تلگرامی
پاییز که میرسد، هوا فقط سرد نمیشود، آدمها هم نرمتر میشوند؛ مثل برگهایی که از درخت منطق جدا میشوند و در گروههای تلگرامی فرومیریزند. شبها که بلندتر میشود، چتها هم کشدارتر میگردد. یکی عکس فنجان قهوه میفرستد، یکی شعری از سهراب، و آنیکی بیهوا مینویسد: «بچهها کسی بیداره؟»
و درست همان لحظه، سیل استیکرها آغاز میشود؛ از خرس بغلکن تا گربهای که با چشمان نیمهباز میگوید «من بیدارم ولی حوصله ندارم!»
پاییز، فصل نوستالژی است؛ حتی برای کسانی که خاطره خاصی ندارند! در گروهها، ناگهان همه شاعر میشوند، فیلسوف میشوند، یا دستکم ویسهایشان اینطور وانمود میکند. یکی از «تنهایی انسان مدرن» حرف میزند، دیگری از «قیمت گردو» در بازار. و عجب ترکیب عجیبی است این دو، که گاهی همزمان در یک خط پیام خلاصه میشوند!
شبهای پاییزیِ تلگرام، صحنهای است میان فلسفه و فراغت. در گوشهای، بحث داغ سیاست درمیگیرد، در گوشه دیگر، مسابقه ارسال عکس از برگهای زرد. وسطش هم یکی با لحن قاطع مینویسد: «بچهها لطفاً موضوع گروه رو عوض نکنید!»
اما چه کسی میتواند در برابر وسوسهی تغییر موضوع در پاییز مقاومت کند؟ فصلِ دگرگونی است دیگر، از رنگ برگ تا حال دل.
و اینگونه، در سکوت نیمهشب، آخرین پیام میرسد: «شبهمگی بخیر 🌙». ولی هیچکس آخرین نفر نیست؛ چون همیشه یکی پیدا میشود که بنویسد: «ببخشید دیر دیدم، چی شد بالاخره؟»
و دوباره همهچیز از نو آغاز میشود...
@nedayeghalammonthly
❤1
برگزیدگان بخش مقالات دهمین کنفرانس حرفهایگرایی در روابطعمومی معرفی شدند
به گزارش «دبیرخانه کنفرانس روابطعمومی»، کمیته علمی دهمین کنفرانس حرفهایگرایی در روابطعمومی اسامی برگزیدگان بخش مقالات این رویداد را اعلام کرد.
دکتر مریم سلیمی، رئیس کمیته علمی کنفرانس گفت: از میان ۲۷ مقاله ارسالشده، پس از داوری تخصصی، ۳ مقاله بهعنوان آثار برتر انتخاب شدند:
🏆 رتبه اول: «توسعه الگوی روابطعمومی پیشبین در نظام ارتباطات ملی ایران؛ چارچوبی برای سناریونویسی آیندهنگر و مدیریت بحرانهای چندلایه» – یحیی احمدی و مسعود کریمخانی
🥈 رتبه دوم: «روابطعمومی هوشمند؛ پیشبینی بهجای واکنش» – مجید خلخالی
🥉 رتبه سوم: «فناوریهای نوین و تحلیل هوشمند در روابطعمومی پیشبین؛ از دادهکاوی تا تحلیل احساسات» – محمد کیومرثیان
📌 همچنین پنج مقاله دیگر با موضوعات «تابآوری سازمانی»، «آزادی بیان»، «اعتمادسازی»، «دیپلماسی رسانهای» و «معماری اعتماد» بهدلیل کسب امتیاز بالا مورد تجلیل ویژه قرار میگیرند.
📅 این کنفرانس با محور اصلی «روابطعمومی پیشبین» در تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۴۰۴ در تهران برگزار میشود.
@nedayeghalammonthly
به گزارش «دبیرخانه کنفرانس روابطعمومی»، کمیته علمی دهمین کنفرانس حرفهایگرایی در روابطعمومی اسامی برگزیدگان بخش مقالات این رویداد را اعلام کرد.
دکتر مریم سلیمی، رئیس کمیته علمی کنفرانس گفت: از میان ۲۷ مقاله ارسالشده، پس از داوری تخصصی، ۳ مقاله بهعنوان آثار برتر انتخاب شدند:
🏆 رتبه اول: «توسعه الگوی روابطعمومی پیشبین در نظام ارتباطات ملی ایران؛ چارچوبی برای سناریونویسی آیندهنگر و مدیریت بحرانهای چندلایه» – یحیی احمدی و مسعود کریمخانی
🥈 رتبه دوم: «روابطعمومی هوشمند؛ پیشبینی بهجای واکنش» – مجید خلخالی
🥉 رتبه سوم: «فناوریهای نوین و تحلیل هوشمند در روابطعمومی پیشبین؛ از دادهکاوی تا تحلیل احساسات» – محمد کیومرثیان
📌 همچنین پنج مقاله دیگر با موضوعات «تابآوری سازمانی»، «آزادی بیان»، «اعتمادسازی»، «دیپلماسی رسانهای» و «معماری اعتماد» بهدلیل کسب امتیاز بالا مورد تجلیل ویژه قرار میگیرند.
📅 این کنفرانس با محور اصلی «روابطعمومی پیشبین» در تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۴۰۴ در تهران برگزار میشود.
@nedayeghalammonthly
👍1
خطوط فاضلابی بر دیوار شهر
روایتی طنزآمیز از برچسبها و دیوارنویسیهای لولهبازکنی در عصر پلاک و پیامک
صبحهای شهر دیگر بوی نان تازه نمیدهد؛ بوی چسب میدهد!
همان چسب برقهایی که شبانه بر دیوارها مینشینند، تا صبح که بیدار میشوی ببینی روی زنگ خانهات نوشتهاند:
«لولهبازکنی شبانهروزی – تضمینی – بدون کَندن کف!»
دیوارها دیگر شعر سعدی و شعار انقلاب را به یاد ندارند؛ در عوض، شمارههایی را در دل خود حفظ کردهاند که انگار رمز عبور به دنیای تاریک فاضلاب و لولههای گمشدهاند.
یادش بخیر... روزگاری دیوارهای محله دفتر خاطرات شهر بودند.
یکی مینوشت «زندهباد عشق»، یکی با ماژیک آبی میکشید «دو قلب در یک بدن»، و بچههای کوچه با توپ پلاستیکیشان دنبال هم میدویدند.
اما حالا همان دیوارها دفتر آگهیهای فوریاند؛ آن هم برای خدماتی که بوی چندان خوشی ندارند!
کاش آن روزی که پدرم با سطل آهک، رد نم دیوار همسایه را ترمیم میکرد، میدانست روزی خواهد رسید که دیوارها نه ترک میخورند، بلکه شماره میگیرند.
شمارههایی که از هیچ دفترچه تلفنی درنمیآیند، اما از هر ترک و خللی در دیوار جوانه میزنند.
دیوارهای شهر دیگر سفید نیستند؛ خاکستریاند از بس که با دستخطهای بینقشه و فونتهای بینام پر شدهاند.
انگار طراحانشان از دل همان چاههایی بیرون آمدهاند که وعدهی باز کردنش را میدهند!
با جملهای سهکلمهای و وعدهای «تضمینی»، وجدان شهر را میخراشند و زیباییاش را لوله میکنند به سمت فراموشی.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که این برچسبها معمولاً درست کنار تابلوهای «نظافت نشانه ایمان است» جا خوش کردهاند!
ایمان شاید هنوز باقی باشد، اما دیوارهای شهرمان از بس که لایهلایه لولهبازکنی دیدهاند، دیگر نفسشان بالا نمیآید.
راستی، چه شد آن روزهایی که آگهیها روی تابلو اعلانات مینشستند؟
کسی جرأت نداشت روی دیوار خانهای چیزی بنویسد.
احترام دیوار، مثل احترام نان سنگک بود؛ حرمتش را نگه میداشتیم.
اما امروز، هر کس چسبی در جیب دارد و عددی در ذهن، خودش را پیامرسان تمدن نوین چاه و فاضلاب میداند.
شاید روزی موزهای بسازند برای این برچسبها.
زیر هر کدام بنویسند:
«نمونهای از خط لولهنگاری دورهی قیر و چسب برق.»
و بازدیدکنندگان، با خندهای تلخ بگویند:
«عجب دورانی بوده، که دیوار هم شماره میگرفت!»
اما تا آن روز، دیوارهای ما همچنان شماره خواهند گرفت؛
از ۰۹۱۴ تا بینهایت...
و شهر، میان طنز و تأسف، در زیر لایهای از برچسبهای چسبناکِ تمدن، نفس خواهد کشید.
انتشار در پایگاه خبری نای قلم:
https://www.nayeghalam.ir/Home/Details/d7f18418-ccfd-4a49-8bad-23839bdc2587
@nedayeghalammonthly
روایتی طنزآمیز از برچسبها و دیوارنویسیهای لولهبازکنی در عصر پلاک و پیامک
صبحهای شهر دیگر بوی نان تازه نمیدهد؛ بوی چسب میدهد!
همان چسب برقهایی که شبانه بر دیوارها مینشینند، تا صبح که بیدار میشوی ببینی روی زنگ خانهات نوشتهاند:
«لولهبازکنی شبانهروزی – تضمینی – بدون کَندن کف!»
دیوارها دیگر شعر سعدی و شعار انقلاب را به یاد ندارند؛ در عوض، شمارههایی را در دل خود حفظ کردهاند که انگار رمز عبور به دنیای تاریک فاضلاب و لولههای گمشدهاند.
یادش بخیر... روزگاری دیوارهای محله دفتر خاطرات شهر بودند.
یکی مینوشت «زندهباد عشق»، یکی با ماژیک آبی میکشید «دو قلب در یک بدن»، و بچههای کوچه با توپ پلاستیکیشان دنبال هم میدویدند.
اما حالا همان دیوارها دفتر آگهیهای فوریاند؛ آن هم برای خدماتی که بوی چندان خوشی ندارند!
کاش آن روزی که پدرم با سطل آهک، رد نم دیوار همسایه را ترمیم میکرد، میدانست روزی خواهد رسید که دیوارها نه ترک میخورند، بلکه شماره میگیرند.
شمارههایی که از هیچ دفترچه تلفنی درنمیآیند، اما از هر ترک و خللی در دیوار جوانه میزنند.
دیوارهای شهر دیگر سفید نیستند؛ خاکستریاند از بس که با دستخطهای بینقشه و فونتهای بینام پر شدهاند.
انگار طراحانشان از دل همان چاههایی بیرون آمدهاند که وعدهی باز کردنش را میدهند!
با جملهای سهکلمهای و وعدهای «تضمینی»، وجدان شهر را میخراشند و زیباییاش را لوله میکنند به سمت فراموشی.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که این برچسبها معمولاً درست کنار تابلوهای «نظافت نشانه ایمان است» جا خوش کردهاند!
ایمان شاید هنوز باقی باشد، اما دیوارهای شهرمان از بس که لایهلایه لولهبازکنی دیدهاند، دیگر نفسشان بالا نمیآید.
راستی، چه شد آن روزهایی که آگهیها روی تابلو اعلانات مینشستند؟
کسی جرأت نداشت روی دیوار خانهای چیزی بنویسد.
احترام دیوار، مثل احترام نان سنگک بود؛ حرمتش را نگه میداشتیم.
اما امروز، هر کس چسبی در جیب دارد و عددی در ذهن، خودش را پیامرسان تمدن نوین چاه و فاضلاب میداند.
شاید روزی موزهای بسازند برای این برچسبها.
زیر هر کدام بنویسند:
«نمونهای از خط لولهنگاری دورهی قیر و چسب برق.»
و بازدیدکنندگان، با خندهای تلخ بگویند:
«عجب دورانی بوده، که دیوار هم شماره میگرفت!»
اما تا آن روز، دیوارهای ما همچنان شماره خواهند گرفت؛
از ۰۹۱۴ تا بینهایت...
و شهر، میان طنز و تأسف، در زیر لایهای از برچسبهای چسبناکِ تمدن، نفس خواهد کشید.
انتشار در پایگاه خبری نای قلم:
https://www.nayeghalam.ir/Home/Details/d7f18418-ccfd-4a49-8bad-23839bdc2587
@nedayeghalammonthly
❤2
پذیرش مقاله حامد کاظم زاده خوئی در همایش زنان روستایی و عشایری مشهد به صورت پوستر
https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11
@nedayeghalammonthly
https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11
@nedayeghalammonthly
❤3
«هوایی تازه برای دل؛ سفری به آرامشِ درون»
دلم گرفته، آنقدر که حتی صدای نفسهایم هم غریب شده است.
هوا سنگین است و دیوارها تنگ؛ گویی تمام جهان در اتاق کوچکی جمع شده و هیچ روزنهای برای رفتن باقی نمانده. نفس کشیدن سخت شده، نه از کمبود هوا، که از فراوانیِ اندوه. انگار زمان هم ایستاده و تنها من ماندهام و خاطراتی که در گوشهی ذهنم خاک میخورند.
باید بروم…
نه برای فرار، که برای رهایی.
جایی دور از این خستگیِ بینام، جایی که باد لای شاخهها بپیچد، صدای پرندهای از دور بیاید، و بوی خاکِ نمخورده بلند شود. دلم هوای جایی را کرده که زمین هنوز بوی زندگی میدهد، جایی که هر نسیم، یادآور امید است.
هوایی تازه میخواهم؛ نه فقط برای ریهها، که برای دل.
هوایی که در آن بتوانم نفس بکشم بیآنکه سنگینی دنیا بر شانهام باشد. شاید در آن نسیمِ بیادعا، اندوه من هم آرام بگیرد، و بتوانم دوباره به خودم برگردم — سبک، رها، و بیدلیلِ غم.
گاهی تنها کافیست از میان هیاهوی جهان، اندکی فاصله بگیری؛
در سکوتی که صدای درونت را دوباره میشنوی، در خنکای بادی که از لابهلای درختان میگذرد و تو را به یاد خودِ واقعیات میاندازد.
آنجا، در خلوتی ساده و بیتکلف، دل دوباره یاد میگیرد که چگونه بتپد — بیاضطراب، بیانتظار، و بیزخم.
@nedayeghalammonthly
دلم گرفته، آنقدر که حتی صدای نفسهایم هم غریب شده است.
هوا سنگین است و دیوارها تنگ؛ گویی تمام جهان در اتاق کوچکی جمع شده و هیچ روزنهای برای رفتن باقی نمانده. نفس کشیدن سخت شده، نه از کمبود هوا، که از فراوانیِ اندوه. انگار زمان هم ایستاده و تنها من ماندهام و خاطراتی که در گوشهی ذهنم خاک میخورند.
باید بروم…
نه برای فرار، که برای رهایی.
جایی دور از این خستگیِ بینام، جایی که باد لای شاخهها بپیچد، صدای پرندهای از دور بیاید، و بوی خاکِ نمخورده بلند شود. دلم هوای جایی را کرده که زمین هنوز بوی زندگی میدهد، جایی که هر نسیم، یادآور امید است.
هوایی تازه میخواهم؛ نه فقط برای ریهها، که برای دل.
هوایی که در آن بتوانم نفس بکشم بیآنکه سنگینی دنیا بر شانهام باشد. شاید در آن نسیمِ بیادعا، اندوه من هم آرام بگیرد، و بتوانم دوباره به خودم برگردم — سبک، رها، و بیدلیلِ غم.
گاهی تنها کافیست از میان هیاهوی جهان، اندکی فاصله بگیری؛
در سکوتی که صدای درونت را دوباره میشنوی، در خنکای بادی که از لابهلای درختان میگذرد و تو را به یاد خودِ واقعیات میاندازد.
آنجا، در خلوتی ساده و بیتکلف، دل دوباره یاد میگیرد که چگونه بتپد — بیاضطراب، بیانتظار، و بیزخم.
@nedayeghalammonthly
❤2
📰 یارانه رسانهها؛ افسانهای از سرزمین وعدهها
مدتی است در فضای مطبوعاتی، واژهای جادویی دهانبهدهان میچرخد: «یارانه رسانهها». واژهای که شنیدنش برق امید را در چشمان خبرنگاران مینشاند، هرچند تجربه نشان داده است این برق، بیشتر از نوع «برقِ خیالی» است تا «برقِ پرداختی».
در ظاهر، دولت هر سال مبلغی را با عنوان یارانه به رسانهها اختصاص میدهد تا چرخ مطبوعات بچرخد و چراغ تحریریهها خاموش نماند. اما در عمل، این یارانه نه به خبرنگاران، بلکه مستقیماً به حساب مدیران مسئول واریز میشود؛ همان مدیرانی که با بودجهای اندک و هزینههایی چند برابر، باید رسانه را زنده نگه دارند.
البته رقم این یارانهها هم در مقایسه با هزینه چاپ، حقوق پرسنل، اجاره دفتر و چای دمکشیده تحریریه، چنان ناچیز است که اگر بخواهند آن را بین کارکنان تقسیم کنند، به هر خبرنگار به اندازه قیمت یک «خودکار نیمجوهر» خواهد رسید!
در تحریریهها حالا وقتی صحبت از «یارانه رسانهها» میشود، لبخندی تلخ و آشنا روی لبها مینشیند. یکی میگوید: «احتمالاً در مسیر بانک گم شده»، دیگری با شوخی میپرسد: «آیا منظور از یارانه، همان یادی است که از ما میکنند؟» و دبیر سرویس اقتصادی هم طبق عادت، حساب و کتابی در ذهنش میکند و میگوید: «با این رقم، شاید بتوانیم یک هفته دیگر زنده بمانیم!»
طنز ماجرا اینجاست که رسانهها، با همه سختیها و بیپولیها، هنوز نفس میکشند و خبر مینویسند. خبرنگاران، با دستانی خالی و دلهایی پرشور، از مشکلات مردم مینویسند؛ از گرانی، از معیشت، از عدالت… بیآنکه بدانند یارانهای که قرار بوده کمکی به قلمشان باشد، در واقع فقط مسکّنی است برای زنده ماندن «سازوکار رسانه»، نه نویسنده آن.
یکی از همکاران قدیمی میگفت: «یارانه رسانهها مثل باران در کویر است؛ میبارد، اما به زمین نمیرسد.»
راست میگفت؛ چراکه بخش عمدهای از رسانههای محلی و مستقل، با این مبالغ نمیتوانند حتی هزینه یک ماه چاپ یا سایت خود را تأمین کنند. اما باز هم به امید وعده بعدی زندهاند؛ وعدهای که معمولاً با جملهای زیبا آغاز میشود:
«یارانه رسانهها بهزودی واریز میشود!»
در کشور ما «بهزودی» معنای خاصی دارد؛ گاهی معادل «امسال نه، شاید سال بعد» و گاهی هم برابر است با «فراموشش کن!»
اما خبرنگاران، همان موجودات شگفتانگیزی هستند که در نبود حقوق، در نبود امکانات، در نبود انگیزه مالی، باز هم از صبح تا شب دنبال خبر میدوند، انگار در رگهایشان به جای خون، «وظیفه اجتماعی» جریان دارد.
اگر روزی برسد که پیامک معروف «یارانه رسانهها واریز شد» به تلفن مدیران مسئول بیاید و سهم رسانهها به اندازهای باشد که حتی یک تحریریه کوچک را نجات دهد، آن روز باید تیتر همه مطبوعات یکی باشد:
«خبر خوش: رسانهها از کما خارج شدند!»
اما تا آن روز، رسانهها همچنان با یارانهای کم، انگیزهای زیاد و دلی پر از عشق به خبر، چراغ قلم را روشن نگه میدارند. شاید همین عشق است که هنوز اجازه نداده تیتر یکِ روزنامهها چنین باشد:
«یارانه نرسید، اما ما هنوز مینویسیم»
@nedayeghalammonthly
مدتی است در فضای مطبوعاتی، واژهای جادویی دهانبهدهان میچرخد: «یارانه رسانهها». واژهای که شنیدنش برق امید را در چشمان خبرنگاران مینشاند، هرچند تجربه نشان داده است این برق، بیشتر از نوع «برقِ خیالی» است تا «برقِ پرداختی».
در ظاهر، دولت هر سال مبلغی را با عنوان یارانه به رسانهها اختصاص میدهد تا چرخ مطبوعات بچرخد و چراغ تحریریهها خاموش نماند. اما در عمل، این یارانه نه به خبرنگاران، بلکه مستقیماً به حساب مدیران مسئول واریز میشود؛ همان مدیرانی که با بودجهای اندک و هزینههایی چند برابر، باید رسانه را زنده نگه دارند.
البته رقم این یارانهها هم در مقایسه با هزینه چاپ، حقوق پرسنل، اجاره دفتر و چای دمکشیده تحریریه، چنان ناچیز است که اگر بخواهند آن را بین کارکنان تقسیم کنند، به هر خبرنگار به اندازه قیمت یک «خودکار نیمجوهر» خواهد رسید!
در تحریریهها حالا وقتی صحبت از «یارانه رسانهها» میشود، لبخندی تلخ و آشنا روی لبها مینشیند. یکی میگوید: «احتمالاً در مسیر بانک گم شده»، دیگری با شوخی میپرسد: «آیا منظور از یارانه، همان یادی است که از ما میکنند؟» و دبیر سرویس اقتصادی هم طبق عادت، حساب و کتابی در ذهنش میکند و میگوید: «با این رقم، شاید بتوانیم یک هفته دیگر زنده بمانیم!»
طنز ماجرا اینجاست که رسانهها، با همه سختیها و بیپولیها، هنوز نفس میکشند و خبر مینویسند. خبرنگاران، با دستانی خالی و دلهایی پرشور، از مشکلات مردم مینویسند؛ از گرانی، از معیشت، از عدالت… بیآنکه بدانند یارانهای که قرار بوده کمکی به قلمشان باشد، در واقع فقط مسکّنی است برای زنده ماندن «سازوکار رسانه»، نه نویسنده آن.
یکی از همکاران قدیمی میگفت: «یارانه رسانهها مثل باران در کویر است؛ میبارد، اما به زمین نمیرسد.»
راست میگفت؛ چراکه بخش عمدهای از رسانههای محلی و مستقل، با این مبالغ نمیتوانند حتی هزینه یک ماه چاپ یا سایت خود را تأمین کنند. اما باز هم به امید وعده بعدی زندهاند؛ وعدهای که معمولاً با جملهای زیبا آغاز میشود:
«یارانه رسانهها بهزودی واریز میشود!»
در کشور ما «بهزودی» معنای خاصی دارد؛ گاهی معادل «امسال نه، شاید سال بعد» و گاهی هم برابر است با «فراموشش کن!»
اما خبرنگاران، همان موجودات شگفتانگیزی هستند که در نبود حقوق، در نبود امکانات، در نبود انگیزه مالی، باز هم از صبح تا شب دنبال خبر میدوند، انگار در رگهایشان به جای خون، «وظیفه اجتماعی» جریان دارد.
اگر روزی برسد که پیامک معروف «یارانه رسانهها واریز شد» به تلفن مدیران مسئول بیاید و سهم رسانهها به اندازهای باشد که حتی یک تحریریه کوچک را نجات دهد، آن روز باید تیتر همه مطبوعات یکی باشد:
«خبر خوش: رسانهها از کما خارج شدند!»
اما تا آن روز، رسانهها همچنان با یارانهای کم، انگیزهای زیاد و دلی پر از عشق به خبر، چراغ قلم را روشن نگه میدارند. شاید همین عشق است که هنوز اجازه نداده تیتر یکِ روزنامهها چنین باشد:
«یارانه نرسید، اما ما هنوز مینویسیم»
@nedayeghalammonthly
ماهنامه ندای قلم
پذیرش مقاله حامد کاظم زاده خوئی در همایش زنان روستایی و عشایری مشهد به صورت پوستر https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11 @nedayeghalammonthly
پذیرش مقاله حامد کاظم زاده خوئی در همایش زنان روستایی و عشایری مشهد به صورت پوستر
https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11
@nedayeghalammonthly
https://grp6.um.ac.ir/fa/Home/Content?id=11
@nedayeghalammonthly
👍1👏1
Forwarded from دروازه سنگی
جشنواره مطبوعات و رسانههای هگمتانه؛ تبلور همافزایی فرهنگی در پایتخت تاریخ و تمدن ایران
در روزهایی که پاییز هزار رنگ در دامنههای الوند میدرخشد، همدان – پایتخت تاریخ و تمدن ایران – خود را برای میزبانی یکی از مهمترین رویدادهای رسانهای سال آماده کرده است؛ نخستین جشنواره مطبوعات و رسانههای هگمتانه، جشن همدلی و همافزایی اهالی رسانه شش استان غربی کشور شامل آذربایجانغربی، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان و همدان.
این جشنواره با همکاری خانه مطبوعات استان همدان، استانداری همدان، ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان، معاونت اطلاعرسانی و تبلیغات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مشارکت دیگر دستگاهها، با هدف ارتقای سطح کیفی تولیدات رسانهای، تبادل تجربه، و ایجاد فضای گفتوگو میان روزنامهنگاران منطقه برگزار میشود.
مطابق جدول زمانبندی، جمعآوری آثار در شهریور ۱۴۰۴، داوری در مهرماه و آیین اختتامیه در آبانماه ۱۴۰۴ برگزار خواهد شد. بر اساس اعلام دبیرخانه، بیش از ۱۲۵۰ اثر در بخشهای اصلی و ویژه در سایت رسمی جشنواره (hamedan.pressfestival.ir) بارگذاری شده است.
ادامه مطلب را اینجا در دروازه سنگی ببینید.
@darvazehsangi
در روزهایی که پاییز هزار رنگ در دامنههای الوند میدرخشد، همدان – پایتخت تاریخ و تمدن ایران – خود را برای میزبانی یکی از مهمترین رویدادهای رسانهای سال آماده کرده است؛ نخستین جشنواره مطبوعات و رسانههای هگمتانه، جشن همدلی و همافزایی اهالی رسانه شش استان غربی کشور شامل آذربایجانغربی، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان و همدان.
این جشنواره با همکاری خانه مطبوعات استان همدان، استانداری همدان، ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان، معاونت اطلاعرسانی و تبلیغات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مشارکت دیگر دستگاهها، با هدف ارتقای سطح کیفی تولیدات رسانهای، تبادل تجربه، و ایجاد فضای گفتوگو میان روزنامهنگاران منطقه برگزار میشود.
مطابق جدول زمانبندی، جمعآوری آثار در شهریور ۱۴۰۴، داوری در مهرماه و آیین اختتامیه در آبانماه ۱۴۰۴ برگزار خواهد شد. بر اساس اعلام دبیرخانه، بیش از ۱۲۵۰ اثر در بخشهای اصلی و ویژه در سایت رسمی جشنواره (hamedan.pressfestival.ir) بارگذاری شده است.
ادامه مطلب را اینجا در دروازه سنگی ببینید.
@darvazehsangi
❤2
مردم باید در تولید علم دیده شوند
در عصری که دانش به سرعت در حال گسترش است و چالشهای جهانی از تغییرات اقلیمی تا بحرانهای سلامت عمومی، نیازمند پاسخهای جمعی و مشارکتیاند، مرزهای سنتی علم دیگر پایدار نیستند. دیگر نمیتوان علم را تنها در آزمایشگاهها و دانشگاهها حبس کرد؛ بلکه باید آن را به فضای اجتماعی، روزمره و همگانی گستراند. در این میان، «علم شهروندی» بهعنوان رویکردی نوین و دموکراتیک برای تولید دانش، در سالهای اخیر توجه پژوهشگران، سیاستگذاران و فعالان اجتماعی را به خود جلب کرده است.
در گفتوگویی با خبرنگار خبرگزاری آنا، #حامد_کاظم_زاده_خوئی، پژوهشگر حوزه ارتباطات و رسانه، به بررسی مفهوم علم شهروندی، تفاوت آن با پژوهشهای سنتی، ظرفیتها و چالشهای آن در ایران، و همچنین نقش رسانه و فناوری در گسترش این جنبش پرداخت. او با تأکید بر لزوم همکاری میان دانشگاه، جامعه و رسانه، نشان میدهد که چگونه علم میتواند از حیطهای نخبگانی به تجربهای مشترک و زنده برای همه شهروندان تبدیل شود.
مصاحبه #حامد_کاظم_زاده_خوئی با خبرگزاری #آنا در مورد «علم شهروندی» را اینجا بخوانید.
@nedayeghalammonthly
در عصری که دانش به سرعت در حال گسترش است و چالشهای جهانی از تغییرات اقلیمی تا بحرانهای سلامت عمومی، نیازمند پاسخهای جمعی و مشارکتیاند، مرزهای سنتی علم دیگر پایدار نیستند. دیگر نمیتوان علم را تنها در آزمایشگاهها و دانشگاهها حبس کرد؛ بلکه باید آن را به فضای اجتماعی، روزمره و همگانی گستراند. در این میان، «علم شهروندی» بهعنوان رویکردی نوین و دموکراتیک برای تولید دانش، در سالهای اخیر توجه پژوهشگران، سیاستگذاران و فعالان اجتماعی را به خود جلب کرده است.
در گفتوگویی با خبرنگار خبرگزاری آنا، #حامد_کاظم_زاده_خوئی، پژوهشگر حوزه ارتباطات و رسانه، به بررسی مفهوم علم شهروندی، تفاوت آن با پژوهشهای سنتی، ظرفیتها و چالشهای آن در ایران، و همچنین نقش رسانه و فناوری در گسترش این جنبش پرداخت. او با تأکید بر لزوم همکاری میان دانشگاه، جامعه و رسانه، نشان میدهد که چگونه علم میتواند از حیطهای نخبگانی به تجربهای مشترک و زنده برای همه شهروندان تبدیل شود.
مصاحبه #حامد_کاظم_زاده_خوئی با خبرگزاری #آنا در مورد «علم شهروندی» را اینجا بخوانید.
@nedayeghalammonthly
👍1
🎙 رسانه؛ از مأموریت تا مدل اقتصادی 💡
رسانه فقط تریبون نیست...
✍️ به قلم #حامد_کاظم_زاده_خوئی
📖 جایی است که اندیشه معنا میگیرد، روایت جان میگیرد و سرمایه، تداوم میآفریند.
در دنیایی که هرکس میتواند رسانه باشد، تنها آنهایی میمانند که به اعتماد، مثل سرمایه نگاه میکنند.
رسانهای زنده است که بتواند:
✨ محتوا را به ارزش،
✨ مخاطب را به همراه،
✨ و اعتماد را به سرمایه تبدیل کند.
امروز، مأموریت بدون مدل اقتصادی یعنی خاموشی.
رسانهای که نتواند خود را با اقتصاد نوین تطبیق دهد، از مدار تأثیر خارج میشود.
📌 رسانه آینده، بنگاه خلاقیت است؛ جایی که رسالت و سود، دو روی یک حقیقتاند: بقا.
🇮🇷 برای دیدن متن کامل گزارش به لینک زیر 👇مراجعه فرمائید:
https://BazarkasbkarOnline.ir/?p=60427
#رسانه #اقتصاد_رسانه #بازار_کسب_و_کار #رسانه_محلی #مدل_اقتصادی #اعتماد_رسانهای #تحول_رسانه #رسانه_نوین #خلاقیت_رسانهای #مأموریت_تا_مدل
@nedayeghalammonthly
رسانه فقط تریبون نیست...
✍️ به قلم #حامد_کاظم_زاده_خوئی
📖 جایی است که اندیشه معنا میگیرد، روایت جان میگیرد و سرمایه، تداوم میآفریند.
در دنیایی که هرکس میتواند رسانه باشد، تنها آنهایی میمانند که به اعتماد، مثل سرمایه نگاه میکنند.
رسانهای زنده است که بتواند:
✨ محتوا را به ارزش،
✨ مخاطب را به همراه،
✨ و اعتماد را به سرمایه تبدیل کند.
امروز، مأموریت بدون مدل اقتصادی یعنی خاموشی.
رسانهای که نتواند خود را با اقتصاد نوین تطبیق دهد، از مدار تأثیر خارج میشود.
📌 رسانه آینده، بنگاه خلاقیت است؛ جایی که رسالت و سود، دو روی یک حقیقتاند: بقا.
🇮🇷 برای دیدن متن کامل گزارش به لینک زیر 👇مراجعه فرمائید:
https://BazarkasbkarOnline.ir/?p=60427
#رسانه #اقتصاد_رسانه #بازار_کسب_و_کار #رسانه_محلی #مدل_اقتصادی #اعتماد_رسانهای #تحول_رسانه #رسانه_نوین #خلاقیت_رسانهای #مأموریت_تا_مدل
@nedayeghalammonthly
صدای بیپناه؛ روایت رنج رسانهها در غیبتِ حمایت
در این سرزمین، رسانهها نفس میکشند، اما نفسشان به شماره افتاده است. تحریریههایی که روزگاری پر از شور و همهمه بود، حالا ساکت و خاموش شدهاند. جایی که تیترهای تند و جسور نوشته میشد، امروز صدای آهی آرامتر از قلم شنیده میشود. این سکوت، نه از بیخبری است، نه از بیعلاقگی؛ از بیحمایتی است — بیحمایتیِ ساختاری، فرهنگی و نهادی.
مطبوعات و رسانهها در ایران، سالهاست که در میانهی میدان ماندهاند؛ بیپشتوانه، بیامکان و بیپناه. نه یارانهها به وقت میرسد، نه آگهیها سهمی منصفانه دارند، نه حمایتهای فرهنگی از مرز شعار فراتر میرود. روزنامهنگار مینویسد، اما دستمزدی ناچیز میگیرد. مدیرمسئول میجنگد تا مجوز بماند، اما سرمایهای برای تداوم ندارد.
رسانهها را به «رکن چهارم دموکراسی» تشبیه کردهاند، اما در واقعیت، آنقدر تضعیف شدهاند که دیگر حتی توان ایستادن ندارند. بودجهها صرف بنگاههای تبلیغاتی میشود، نه رسانههای مستقل. بخش خصوصی، مطبوعات را پرهزینه و بیسود میبیند و نهادهای فرهنگی نیز، حمایت از رسانه را در حد چند بنر و پیام تبریک خلاصه کردهاند.
در شهرستانها، این درد عمیقتر است. روزنامهنگار محلی با عشق کار میکند، بیآنکه بیمهای داشته باشد یا حتی پول بنزینش تأمین شود. نشریهاش را از جیب خود چاپ میکند و نسخههایش را با دست پخش میکند. او از حمایت نه برای رفاه، که برای بقا حرف میزند. اما گوش شنوایی نیست.
بیتوجهی به رسانه، فقط بیمهری به خبرنگار نیست؛ بیمهری به حقیقت است. جامعهای که رسانههایش را تنها بگذارد، دیر یا زود در تاریکی بیخبری فرو میرود. وقتی رسانه نباشد، شفافیت میمیرد، اعتماد از میان میرود و افکار عمومی در سکوت، قربانی بیاطلاعی میشود.
امروز مطبوعات و رسانهها، در برزخی میان ماندن و رفتن گرفتارند. از یکسو فشار اقتصادی و بیپولی، از سوی دیگر سانسور، بیاعتمادی و کمتوجهی. بسیاری از آنها یا تعطیل شدهاند، یا به سکوتی اجباری رسیدهاند. اما آنچه دردناکتر است، بیتفاوتی نهادهایی است که باید پناه رسانه باشند، نه تماشاگر سقوطش.
هیچ رسانهای بدون حمایت نمیماند. حمایت، یعنی اعتماد، یعنی حق دسترسی آزاد به اطلاعات، یعنی کمک به رشد رسانههای مستقل و محلی، یعنی فراهم کردن بستر امنیت شغلی و فکری برای خبرنگاران. اما در عمل، حمایت از رسانهها اغلب در شعارها خلاصه میشود.
در این میان، تنها چیزی که رسانهها را سرپا نگه داشته، عشق است؛ عشقی به حقیقت، به جامعه، و به مردم. روزنامهنگاران ما هنوز مینویسند، حتی وقتی خوانندهای ندارند. هنوز چاپ میکنند، حتی وقتی هزینهها چند برابر شده. هنوز امید دارند، حتی وقتی هیچ نهادی پشتشان نیست.
اما امید، اگر پشتوانه نداشته باشد، دیر یا زود فرسوده میشود. و اگر روزی آخرین خبرنگار، قلمش را زمین بگذارد، چیزی بیش از یک شغل از بین میرود — بخشی از وجدان جمعی جامعه خاموش میشود.
رسانهها نیاز به کمک ندارند، نیاز به باور دارند. به این باور که رسانه، هزینه نیست؛ سرمایه است. سرمایهای برای آگاهی، شفافیت و توسعه. تا وقتی این باور شکل نگیرد، تیترها بیجان میشوند و واژهها، در خلأ بیتوجهی پژمرده خواهند شد.
@nedayeghalammonthly
در این سرزمین، رسانهها نفس میکشند، اما نفسشان به شماره افتاده است. تحریریههایی که روزگاری پر از شور و همهمه بود، حالا ساکت و خاموش شدهاند. جایی که تیترهای تند و جسور نوشته میشد، امروز صدای آهی آرامتر از قلم شنیده میشود. این سکوت، نه از بیخبری است، نه از بیعلاقگی؛ از بیحمایتی است — بیحمایتیِ ساختاری، فرهنگی و نهادی.
مطبوعات و رسانهها در ایران، سالهاست که در میانهی میدان ماندهاند؛ بیپشتوانه، بیامکان و بیپناه. نه یارانهها به وقت میرسد، نه آگهیها سهمی منصفانه دارند، نه حمایتهای فرهنگی از مرز شعار فراتر میرود. روزنامهنگار مینویسد، اما دستمزدی ناچیز میگیرد. مدیرمسئول میجنگد تا مجوز بماند، اما سرمایهای برای تداوم ندارد.
رسانهها را به «رکن چهارم دموکراسی» تشبیه کردهاند، اما در واقعیت، آنقدر تضعیف شدهاند که دیگر حتی توان ایستادن ندارند. بودجهها صرف بنگاههای تبلیغاتی میشود، نه رسانههای مستقل. بخش خصوصی، مطبوعات را پرهزینه و بیسود میبیند و نهادهای فرهنگی نیز، حمایت از رسانه را در حد چند بنر و پیام تبریک خلاصه کردهاند.
در شهرستانها، این درد عمیقتر است. روزنامهنگار محلی با عشق کار میکند، بیآنکه بیمهای داشته باشد یا حتی پول بنزینش تأمین شود. نشریهاش را از جیب خود چاپ میکند و نسخههایش را با دست پخش میکند. او از حمایت نه برای رفاه، که برای بقا حرف میزند. اما گوش شنوایی نیست.
بیتوجهی به رسانه، فقط بیمهری به خبرنگار نیست؛ بیمهری به حقیقت است. جامعهای که رسانههایش را تنها بگذارد، دیر یا زود در تاریکی بیخبری فرو میرود. وقتی رسانه نباشد، شفافیت میمیرد، اعتماد از میان میرود و افکار عمومی در سکوت، قربانی بیاطلاعی میشود.
امروز مطبوعات و رسانهها، در برزخی میان ماندن و رفتن گرفتارند. از یکسو فشار اقتصادی و بیپولی، از سوی دیگر سانسور، بیاعتمادی و کمتوجهی. بسیاری از آنها یا تعطیل شدهاند، یا به سکوتی اجباری رسیدهاند. اما آنچه دردناکتر است، بیتفاوتی نهادهایی است که باید پناه رسانه باشند، نه تماشاگر سقوطش.
هیچ رسانهای بدون حمایت نمیماند. حمایت، یعنی اعتماد، یعنی حق دسترسی آزاد به اطلاعات، یعنی کمک به رشد رسانههای مستقل و محلی، یعنی فراهم کردن بستر امنیت شغلی و فکری برای خبرنگاران. اما در عمل، حمایت از رسانهها اغلب در شعارها خلاصه میشود.
در این میان، تنها چیزی که رسانهها را سرپا نگه داشته، عشق است؛ عشقی به حقیقت، به جامعه، و به مردم. روزنامهنگاران ما هنوز مینویسند، حتی وقتی خوانندهای ندارند. هنوز چاپ میکنند، حتی وقتی هزینهها چند برابر شده. هنوز امید دارند، حتی وقتی هیچ نهادی پشتشان نیست.
اما امید، اگر پشتوانه نداشته باشد، دیر یا زود فرسوده میشود. و اگر روزی آخرین خبرنگار، قلمش را زمین بگذارد، چیزی بیش از یک شغل از بین میرود — بخشی از وجدان جمعی جامعه خاموش میشود.
رسانهها نیاز به کمک ندارند، نیاز به باور دارند. به این باور که رسانه، هزینه نیست؛ سرمایه است. سرمایهای برای آگاهی، شفافیت و توسعه. تا وقتی این باور شکل نگیرد، تیترها بیجان میشوند و واژهها، در خلأ بیتوجهی پژمرده خواهند شد.
@nedayeghalammonthly
