Telegram Web Link
کاش می‌تونستم از این ذهن متروکه و سرد بیام بیرون. برم یه جای دیگه از نو شروع کنم. دوباره کارخ اهوع اهعه خونهٔ کلمه‌سازی بسازم. دوباره اهوع اهوووع اهع اهووووواععه دوباره جمله بسازم. دوباره حرف بزنم.
بدون کارخونه کلمه‌سازی، کار خطرناکیه حرف زدن‌. هر کلمه‌ای که الان دارم می‌نویسم، بخشی از وجودم محو و ازم جدا می‌شه. هرچی بیشتر حرف می اهیع اهییع زنم، به نابودی کامل‌م نزدیک اهووع اهوووع تر می‌شم.
بهتره قبل از محو شدن کامل و پاک شدن‌م از یادها، خفه شم و به خواب زمستونی برم. شب بخ اوهوع اوهوع خیر.
نکبت pinned «بارون که میاد، روی یه بخش‌هایی از خیابون خیس، مستطیل‌های خشکی شکل می‌گیرن که خبر می‌دن از اینکه یک زمانی، یک ماشینی اینجا ایستاده بوده. اون مستطیل چند متری خشک، یکی از پدیده‌های مورد علاقه‌م توی زندگیه. هر بار می‌بینم‌شون، نمی‌تونم ازشون چشم بردارم. انگار…»
امروز چندتا کلمه دزدیدم که فقط بتونم یه چیزی بنویسم. و دارید می‌خونیدشون. و تموم شد.
خداوند این میل رو در من گذاشت که حرف بزنم و کسشر بنویسم، و بعدش لال و بی‌سوادم کرد. چرا باید چنین بلایی سرم می‌آورد؟
حسرت زندگیِ نکرده، خواهر و مادر روح و روان انسان رو می‌گائه. همیشه زندگی‌ای هست که بهتر از زندگی توئه و می‌دونی که لیاقتش رو داری، اما خب تنها کاری که از دستت بر میاد اینه که به خودت امید واهی بدی که یه روز به اون زندگی مدنظرت دست پیدا کنی، ولی خب، خبر بد اینه که اکثرمون قرار نیست هیچوقت زندگی‌ای که دوست داریم و توش پتانسیل‌هامون حروم نمی‌شن داشته باشیم. (کدوم پتانسیل؟) چه زندگی‌هایی که تموم شدن بدون اینکه شخص زندگی‌کننده اصلاً بدونه چی بود و چی شد. فقط فهمید باید بدوئه، چون دید تمام انسان‌های دورش دارن می‌دوئن. اصلاً نفهمید چرا داره می‌دوئه و چرا داره به سمتی می‌ره که همه دارن بهش پناه می‌برن، و حتی نفهمید از چی داره فرار می‌کنه. چه زندگی‌هایی که فقط در دویدنی بی‌پایان ختم و تموم شد. چه زندگی‌هایی که هیچوقت به واقعیت تبدیل نشدن و به صورت یک رویا مردن. چه زندگی‌هایی که می‌تونست بهتر باشه اما با بی‌رحمی و زودهنگام تموم شد. چه موتزارت‌هایی که پدر هنرمند و ثروتمند نداشتن. چه کافکاهایی که کارمند موندن و روی میز چوبی اداری و بین کاغذهای باطله مردن. چه سقراط‌هایی که سکوت کردن و توی خلوت مردن. چه خیام‌هایی که به آسمون شب خیره نشدن و معنای زندگی رو لمس نکردن. چه انسان‌های مهم و تأثیرگذاری که تو دوران کودکی وسط جنگ کشته شدن. توی این دنیا و طبیعت بی‌رحم، حسرت چی رو می‌خوریم؟ دنیایی که اساس و بنیادش روی شانس بنا شده. طبیعتی که هر روز باید بدوئی تا بتونی زنده بمونی؛ چه کارگری باشی که باید برسه سر کار، چه آهویی باشی که از دست پلنگ فرار می‌کنه. برای اکثر انسان‌ها، مسئلهٔ زندگی، مسئلهٔ شانس و دویدنه. در بدشانسی، می‌دوئی و می‌دوئی، بدون اینکه بفهمی زمانت رو در ازای چی داری از دست می‌دی، و در نهایت، اگر خوش شانس باشی، می‌بینی پیر شدی و وقتشه بمیری و این دنیا رو برای همیشه ترک کنی. نمی‌دونم چرا دارم این چیزهای کلیشه‌ای رو می‌نویسم و نمی‌دونم قراره چه نتیجه‌ای بگیرم. حرف‌هام سر و ته ندارن اصلاً. ببخشید وقت‌تون رو گرفتم. یه مشت کلمه از قبل قایم کرده بودم، فقط خواستم ازشون استفاده کنم. شب بخیر.
شوپنهاور در جایی می‌گه (نمی‌دونم کجا می‌گه چون اکثر کتاباش رو نخوندم. این چیزی که می‌خوام بگم هم از توی اینترنت خوندم. بله من هم بخش کوچکی از جامعهٔ بزرگ بی‌سوادهای گه‌خور کتاب‌نخون اینترنتی هستم) یادم رفت چی می‌خواستم بگم.
اگر بخوام یه نکته مهم در زندگی بهتون بگم که تا آخر زندگی به دردتون بخوره، اینه که بعد از مسواک از نخ دندون و دهان‌شویه استفاده کنید. در کنار جنگ با ارتش ملال، با ارتش باکتری‌ها هم باید جنگید. شب بخیر.
و اینکه درد فیزیکی، دوای درد روحیه. در طول روز مشت بزنید تو صورت خودتون و اعضای خانواده‌تون. افسردگی و ملال از خونه پر می‌کشه می‌ره.
Gust of Wind
Pharrell Williams
اگه براتون مهمه، سال میلادی رو با این آهنگ به پایان خواهم رسوند. دلیلش رو الان می‌گم بهتون.
نکبت
Pharrell Williams – Gust of Wind
ده سال پیش، این یکی از آهنگ‌های مورد علاقه‌م بود (هنوزم هست) و اون موقع نمی‌دونستم Daft Punk هم توش حضور دارن. اون صداهای کامپیوتری مال خودشونه. فکر کنم توی آهنگ‌سازی‌ش هم یه کارهایی کردن. نمی‌دونم. به هر حال امروز متوجه شدم که تو این آهنگ همکاری داشتن. همین. نمی‌دونم چرا خوشحالم از این بابت. برای اولین باره حس نوستالژیک توأم با یه حس غریب دیگه‌ای بهم دست می‌ده. در واقع این حس غریب جدید که سوار بر نوستالژی و خاطرات گذشته داره توی وجودم می‌تازه، برام جالبه. هیچ راهی هم پیدا نمی‌کنم توصیفش کنم. فقط می‌تونم حسش کنم. حسش مثل اینه که یه وسیلهٔ باارزش دوران کودکی‌ت که گمش کرده بودی رو یهو یه جایی پیدا کنی. نزدیکه حسش. اجازه بدید تلاش نکنم توضیحش بدم. ممنون از توجه‌تون.
از وقتی که دیگه تلاش نمی‌کنم کسی رو تحت تأثیر قرار بدم، زندگی خیلی آسون و آروم شده برام. چرا شبیه تبلیغات صدا و سیما شروع کردم متنم رو. چه بلایی سرم اومده! دارم تبدیل به چی می‌شم؟ [به دستانش نگاه می‌کند] یا خدا اینا دست‌های من نیست. [با دستپاچگی به سمت آینه می‌شتابد. با تعجب صورتش را لمس می‌کند] یا خدا این کیه دیگه. این صورت من نیست. [وحشت‌زده به بیرون از خانه فرار می‌کند. در شهر غریبی است و هیچ کجا برایش آشنا نیست. فریاد می‌زند. هیچکس توجهی به وی نمی‌کند و انگار که وجود ندارد، هر کس از کنارش عبور می‌کند ناخواسته به وی تنه می‌زند. به داخل خانه برمی‌گردد و تیغی پیدا می‌کند. جلوی آینه می‌رود و با تیغ، پوست صورت خودش را می‌برد و می‌کند. به صورت خونین خودش در آینه خیره می‌شود و لبخند زشتی می‌زند]
آخرین حرف سال ۲۰۲۴م هم اینه که خودتون رو خیلی جدی نگیرید و الکی ادای آدم حسابی‌ها و قوی‌ها رو در نیارید. همه‌مون یه مشت موجود مضحک و رقت‌انگیزیم. شب بخیر.
کُس.
می‌دونید دلم چی می‌خواد؟ یک کون خوب (مؤنث). می‌پرسید «کون خوب چطور کونیه؟» کونی که نرمی‌ش طوری باشه که وقتی بهش می‌چسبی، حس کنی توی دنیایی از عسل داری قدم می‌زنی، و سفتی‌ش طوری باشه که وقتی لمس‌ش می‌کنی، خودت رو باز توی دنیایی از عسل تصور کنی. ببخشید قوه تخیلم ضعیفه. به هر حال، دلم یک کون خوب می‌خواد. حالا می‌پرسید «خب می‌خوای باهاش چیکار کنی؟» می‌خوام برای چندین ساعت فقط بچسبم بهش. همین. بچسبم بهش و استراحت کنم. بچسبم بهش و بخوابم. بچسبم بهش و غذا بخورم. بچسبم بهش و برم مهمونی. بچسبم بهش و برم پیش خانواده‌م. بچسبم بهش و بمیرم. اما ندارم چنین چیزی رو توی زندگی‌م. آیا زندگی‌ای که کون خوب توش نباشه، ارزش زیستن داره؟ حتی سگ‌های ولگرد هم روزانه ۳-۴ بار به یک کونی می‌چسبن. این انسان بودن چه سود و حاصلی برای ما داشت؟ بهتر نبود سگی بودیم که روزانه کون‌هایی داشت برای چسبیدن؟ دلیل اپیدمی افسردگی جهان همین فقدان کونه. انسان وقتی روزانه برای چند ساعت به یه کون نچسبه، طبیعیه که افسرده و ملول بشه و شوق زندگی‌ش رو از دست بده. این همه کار و فعالیت برای چیه وقتی کونی نیست؟ مسئله‌ی مهم امروز، مسئله‌ی کون خوبه. چسبیدن به یک کون خوب، درمان تمام مشکلات وجودی، روانی و فیزیکی انسانه. مرد و زن هم نداره. همه باید به یک کون خوب بچسبن. به امید روزی که هیچ انسانی در فقدان کون، رنجیده‌خاطر نشه.
This Time Around
Jessica Pratt
این خانم موزیسین مورد علاقهٔ جدیدمه. این آهنگ رو تقدیم می‌کنم به تمام کون‌های خوب.
Forwarded from قاشق
چرا کل دنیا و زندگی‌م رو ول کردم و دارم توی این کانال چیزی می‌نویسم؟ همین الان منظورمه. همین الان که دارید می‌خونید. اینا رو چرا دارم می‌نویسم؟ این همه کار دیگه می‌تونم در این لحظه انجام بدم. فکر کنم از تنها بودن می‌ترسم. شما که حرف‌هام رو می‌خونید، احساس می‌کنم من هم بخشی از این دنیام و به جریان زندگی وصلم. واقعاً نیاز دارم یک تجدید نظری در شیوه خارج شدنم از تنهایی و ارتباطم با زندگی بکنم. این نشد. اگه کسشر نوشتن برای غریبه‌ها توی خلأ اینترنت قرار بود پاسخی به تنهایی باشه، بعد از ۷-۸ سال کسشر نوشتن باید یه اتفاقی می‌افتاد دیگه. برم تدبیری بیاندیشم. شب بخیر.
نیاز دارم زنی تو زندگی‌م باشه و هر روز نگاه‌ش کنم و بگم «سبحان‌الله. چه پدیدهٔ زیبا و جالبی. اجازه هست دست بزنم بهش؟» و ایشون هم بگه «اوهوم».
2025/07/08 16:26:06
Back to Top
HTML Embed Code: